روزشمارِ تحول زندگی من | فصل 1 - صفحه 2
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-75.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2019-01-13 15:17:012022-02-28 08:12:28روزشمارِ تحول زندگی من | فصل 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
روز پانزدهم
سلام به همه همسفران عزیز در این سفر رویایی به دنیای شگفتیها. واقعا هم که باید اسمش رو گذاشت دنیای شگفتیها ، دنیایی که میتونه آدم رو از یک اتاق سیمانی در منطقه پایین شهر بندرعباس به ویلایی لوکس در بهتر نقطه فلوریدا در کشوری با اون امکانات ببره اونم نه با معجزه بلکه با روندی خیلی عادی و طبیعی فقط با کمی اراده و چاشنی باور
این دنیا و این قانون واقعا دوست داشتنیه و این خالق یکتا پرستیدنی.
خدایا سپاسگزارم بخاطر اینهمه زیبایی ، سپاسگزارم بخاطر اینهمه فراوانی ،سپاسگزارم بخاطر قدرتی که در من نهادی و سپاسگزارم بخاطر الگویی که سر راهم قرار دادی
خدایا بینهایت سپاسگزارم بخاطر هم زمانیهایی که امروز هم برایم انجام دادی انگار که فقط من عزیز دردانه تو هستم که همیشه و در همه حال این سفر زیبا حواست بمن هست .
یک نمونه اش امروز پسر و دخترم به یک نمایشگاه نقاشی در میدان مرکز شهر دعوت شده بودند جایی که حتی دوبله هم نمیتونی پارک کنی چون جا گیرت نمیاد و منم چون دخترم معلوله و باید بغلش کنم و ببرم طبقه دومی که اسانسور نداره و ویلچر هم باید ببرم نیاز به جای پارک داشتم موقع حرکت گفتم خدایا جلو در نمایشگاه جای پارک میخوام خودت ردیفش کن دقیقا وقتی رسیدم جلو در نمایشگاه یک ماشین اومد بیرون و من رفتم سرجاش گفتم خدایا میدونم چون دارم رو قانون کار میکنم این هم زمانیها رخ میده خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت
بچه ها رو گذاشتم نمایشگاه و رفتم که یکساعت دیگه بیام دنبالشون ساعت 7 شب تو اوج ترافیک وقتی که داشتم میرفتم دنبال بچه ها باز گفتم خدایا جورش کن ، جال اینجاست که دور تا دور میدون سه لاین پارک کرده بودن فقط جلو در نمایشگاه با دو متر اختلاف یه جاری پارک خوشگل واسه من خالی گذاشته بودند .
به این میگن همزمانی که این روزها برام زیاد پیش میاد
این روزها هنگام رانندگی همش دارم با خدا صحبت میکنم و وقتی هم که رانندگی نمیکنم معمولا فایل گوش میدم ، کامنت میخونم و …
خدایا سپاسگزارم بخاطر این همه همزمانیها ، اینهمه خبرهای خوب. ، اینهمه برگشت پول ، اینهمه شادی و آرامش
روز چهاردهم
سلام خدمت همه همسفران عزیز امروز فایل ما خالق شرایط خود هستیم رو مرور کردیم
و واقعا هم همینطور ما با توجه به هر چیز و با احساسی که داریم شرایط خودمون رو خلق میکنیم همون چیزی رو که باور داریم.
امروز هم هدایت شدم ، هدایت در کاری که تا بحال نکرده بودم رفتم و شد
خدایا شکرت که حتی تو کارهای کوچیک هم میشه رو قانون و هدایتت حساب کرد .
اینقدر خسته ام که حال نوشتن ندارم فقط میتونم بگم عالی بود
این رد پای قانونه رو سفر اعجاب انگیز کائنات.
روز سیزدهم
سلام به همه همسفران عزیز در سفر شگفت انگیز تحقق خواسته ها
فایل امروز چگونه می توانیم به دیگران کمک کنیم مرا به گذشته برد جایی که بارها و بارها چوب همین کمک کردن به دیگران را خوردم
چه از نظر مالی ، چه از نظر روابطی و …
زمانی که قانون رو نمیدونستم و از سر مهربانی و دلسوزی میخواستم به دیگران کمک کنم رفیقی داشتم که خیلی با هم صمیمی بودیم اما تو بدهکاری و مشکلات بود یادمه اون زمان هفتصد هزار تومان بدهی داشت که خب برای اون زمان مبلغ کمی هم نبود اما منه بی خبر از قانون باهمسرم صحبت کردم که بهش کمک کنیم بدون اینکه بدونه با اعتبار خودم از بانک یک میلیون تومان وام گرفتم که دامادم ضامن من شده بود یک روز پول رو گرفتم و من همسرم رفتیم دنبالش با هم رفتیم هر جا بدهکار بود بدهی هاشو دادیم و حتی با مابقی پول براشون تلویزیون و وسایل منزل خریدیم
قرار بود قسطهاشو خودش بده دفترچه رو بهش دادیم
یه روز دامادم زنگ زد که چرا قسطهات عقب افتاده ؟
آخه اون در جریان نبود من سریع رفتم بانک ببینم چی شد دیدم فقط دوتا قسطو داده بقیه رو بیخیال به هر حال مجبور شدم بقیه قسطها رو خودم پرداخت کنم
الان هم بعد از اینهمه سال هنوز تو همون وضعه و با کلی بدهکاری
البته الان دیگه رفت و آمدی نداریم ولی درس بزرگی بود هر ند بعد از اونهم با متدهای روز دنیا چوب خوردیم
الان میفهمم که قانونه و برای همین اصلا نه کسی رو نصیحت میکنم و نه میخوام کسی رو تغییر بدم .
امروز فقط تا شب با خدا صحبت میکردم و اتفاقات خوب و هم زمانیهای حساب شده دریافت میکردم
آنچنان به احساس عمیقی رسیدم امروز که تابحال اینهمه احساس خوب داشتم در مقابلش زانو میزنن
از درون داشتم از شادی منفجر میشدم فقط دلم میخواست وسط خیابون بزنم و برقصم
آنچان سرمست بودم از هم صحبتی با خدا که در وصف نیاید
خدایا
بخاطر اینهمه آرامشییییییی که ارزانی ام داشتی سپاسگزارم
روز دوازدهم
سلام به همه همسفران عزیز در روز دوازدهم این سفر زیبا ابتدا متن های خانم شایسته عزیز رو خوندم بعد توضیحات فایل و کامنت دوستان رو اما با اینکه همه فایلهای رایگان استاد رو دارم ولی پیداش نکردم رفتم توحید عملی 5 رو دیدم فوق العاده گفتند استاد ، شرک از همه ی چیزها تو زندگیمون پر رنگتره بعد از اون توحید عملی 2 رو گوش دادم ولی یه حسی بهم میگفت برو رسالت من رو گوش بده ولی بهش اعتنا نکردم و توحید عملی رو دیدم تو اون فایل استاد هم گفت فایل رسالت من رو برید ببینید سریع رفتم دیدم وای خدای من چقدر اطلاعات ناب چقدر از ایمان و هدایت گفت و تاکید کرد برید ریشه هدایت رو تو قرآن در بیارید منم سریع رفتم سراغ نرم افزارم و دیدم ریشه هدایت (هدی هست ) که 316 بار در 62 سوره و 268 آیه تکرار شده البته همه رو هنوز نخوندم ولی چقدر زیبا هدایت میکنه خدا.
اولین هدایتش رو میگه « ما را به راه راست هدایت فرما» و در دومین سوره میگه « بی هیچ شک این کتاب راهنمای پرهیزگاران است » چقدر زیبا میگه این کتاب راهنمای کسانی هست که از در مدار تغییر هستن ، این کتاب همه رو هدایت نمی کنه فقط کسانی رو که طالب هدایت هستند هدایت میکنه .
اصلا امروز یه حالی هستم که نمیدونم چیه
فقط میتونم بگم
خدایا تنها تو را می پرستیم و تنها و تنها و تنها از تو یاری می جوییم
روز یازدهم
سلام به همه همسفران عزیز روز یازدهم چقدر زیبا و بجا خانم شایسته عزیز این فایل رو انتخاب کردند و چقدر ما صدمه خوردیم از نجواهای شیطان ، چقدر با خودمون بد کردیم ، چقدر غصه خوردیم بخاطر یک سری از مسائل که نه خوردنی بودند و نه پوشیدنی فقط دور ریختنی بودند.
باید به خدا توکل کرد و به دل ترسها زد دیشب پس 12 ساله اومد پیشم با چشمانی اشکبار چون شب قبل خونه مادر بزرگش موند پیش عمه و پسر عمه اش و عمه براشون فیلم ترسناک گذاشت . پسرم اومد پیشم و گفت بابا من خیلی میترسم تازه هوا کاملا تاریک شده بود همش یاد اون فیلم می افتم بهش گفتم پسرم من که بهت گفتم نبین اما تو دوست داشتی ببینی و تجربه کنی خب حالا دیدی به چه نتیجه ای رسیدی ؟ گفت خیلی میترسم گفتم مگه عباسمنش نگفت ورودیهاتونو کنترل کنین ؟ حالا دیدی یه ورودی چقدر میتونه تاثیر گذار باشه ؟ این ترسناک بود زود خودشو نشون داد ولی فیلمهای دیگه بی صدا تاثیرشون رو میذارن پس سعی کن ورودیهاتو کنترل کنی .
گفت حالا چیکار کنم ترسم بریزه ؟ گفتم بخدا توکل کن . گفت امشب پیشت بخوابم گفتم نه باید تو اتاق خودت بخوابی همراه پسرداییت ( پسر داییش از تهران اومده بود هم سن خودشه و شب مهمون ما بود ) گفت با ترسم چیکار کنم هر لحظه میاد جلو چشمام .گفتم لباس بپوش با هم بریم یه جایی گفت کجا ؟ گفتم باغ صمصامی ( باغ صمصامی یه باغ متروکه نزدیک خونه ماست که وقتی هوا تاریک بشه اونقدر مخوف و ترسناکه که آدم بزرگها هم جرات نمی کنن برن اونجا چه برسه بچه 12 ساله ، شبها همیشه صدای سگ و زوزه شغال از اونجا بلنده لازمه بگم منزل ما در قسمتی از شهر واقع شده که بکر و دست نخورده هست واز منزل ما تا دریا خیابانی هست که منزل کمتری داره و اکثرا باغ هست و رودخانه ای دنج که فقط ماهیگیرها میرن او سمت ) وقتی گفتم باغ صمصامی اشکش در اومد گفت بابا من میگم دارم از ترس سکته میکنم تو داری میگی باغ صمصامی ؟ میخوای منو بکشی ؟ الان وقت شوخیه ؟ گفتم نه خیلی هم جدیه به پسرداییش هم گفتم لباس بپوش میخوایم بریم قدم بزنیم .
سه نفری زدیم بیرون قطعا اگه همسرم منزل بود چنین اجازه ای رو نمیداد وقتی نزدیکیهای باغ رسیدیم فقط تاریکی مطلق دیدیم اون دوتا چسبیدن بمن پسرم گفت بابا مطمئنی من اونجا برم آروم میشم گفتم آره اومدن دستم رو بگیرن نذاشتم بهشون گفتم از چی میترسین ؟ گفتن اونجا جن داره و هزار داستان دیگه گفتم اینایی که میگین از خدا قویترن ؟ گفتن نه گفتم پس خودتون رو بسپارین به خدا و بریم رفتیم داخل باغ کمی که قدم زدیم دیدیم که انگار همه جا روشن شده چون چشمها به تاریکی عادت کردند بهشون گفتم درختها رو ببینین چقدر زیبان ، بعد کمی سکوت کردیم گفتم گوش کنین چه سکوت دل انگیزیه و … تا انتهای باغ رفتم و از دیوار شکسته وارد باغ مجاور رودخونه شدیم و رفتیم تا رسیدیم به رودخونه کمی اونجا موندیم و دوباره از مسیر باغ برگشتیم بچه ها کلی گفتند و خندیدن و بازی کردن و پسرم پرسید بابا چرا اینجا اینقدر باحال و باصفاست در صورتی که همه میگفتن ترسناکه ؟ گفتم پسرم ترس ذهنیه اگه بری تو دلش می بینی که ترسی وجود نداره و اینا همه حباب روی آبه وقتی از باغ اومدیم بیرون و به سمت باغ نگاه کردیم دوباره همون تاریکی بود و همون باغ مخروبه ترسناک به پسرم گفتم دیدی بابا از دور نگاش میکنی چقدر ترسناک بنطر میرسه اما وقتی میری توش می بینی اصلا ترسه نداره پس هر وقت یاد فیلم افتادی و ترسیدی به چاخان بگو تو چی میگی اینجا که خونه هست و امن من تو باغ صمصامی هم اومدم هیچ غلطی نتونستی بکنی چون من خدا رو دارم.
الان خدا رو شکر آرومه وتو اتاقش میخوابه این داستان دیشب و تعریف کردم که بگم طبق آیه 10سوره مجادله : همانا نجوا از سوی شیطان است تا شما را اندوهگین کند. ولی اگه برید تو دل ترسهاتون ، اگه خدا رو حاضر و ناطر بدونید ، اگه به خدا توکل کنید خدا شما را کفایت میکند .
با خدا باش ، پادشاهی کن
بی خدا باش ، هر چه خواهی کن
روز دهم
سلام خدمت همسفران عزیز امروز دهمین رد پایم از سفر اعجاب انگیز رو اینجا میذارم
با فایل چه کسانی بدشانس هستند روز را شروع کردم ، روز خوبی بود هوای عالی و بهاری با همسرم از محیط دنج و پر از درک کنار منزلمان تا لب دریا قدم زدیم و لذت بردیم از این همه زیبایی و فراوانی ، امروز خبر خوبی هم دریافت کردم که پسرم در آزمون واترلو کانادا که توسط انجمن ریاضی دانان جوان برگزار شد رتبه خوبی آورد .
برای من اصلا مقام و رتبه مهم نیست من بخاطر خبر خوبش سپاسگزار خداوندم
وقتی به حرفهای استاد فکر میکردم که میگفتند گفتن بیشترین کانون توجه رو ایجاد میکنه و اون اتفاق رو براتون بیشتر میکنه یاد بازی تخته نرد افتادن که همش میگفتیم مثلا جفت شش میخوایم و تاس رو می انداختیم و جفت شش می اومد بقیقه میگفتن چقدر تو خوش شانس ، اون زمان نا آگاهانه این کار رو میکردیم چون کسی که بما یاد داد میگفت باید با تاس صحبت کنی و تاس هم به حرفت گوش میده .
خدایا شکرت بخاطر این قانون زیبا. و تغییر ناپذیرت
روز نهم
سلام خدمت همه همسفران عزیز امروز نهمین روز سفر را با فایل هدیه تولد عباسمنش یا به گفته خانم شایسته عزیز صلح با خودت ، هماهنگی با خود درونت شروع کردم .
خدایا من چقدر بزرگ شدم ، بزرگی از نظر ظرف درون و در صلح با خود بودن . به همسرم گفتم اگه الان جعفر 30 ساله بیاد پیشم یعنی اگه با خود سی ساله ام برخورد کنم اصلا نمیتونم تحملش کنم .
خدایا شکرت که اینقدر ظرف وجود منو بزرگ کردی که تو اکثر مواقع با خودم در هماهنگی کامل هستم البته هنوز خیلی جای کار دارم و با عمق این آرامش رو بیشتر کنم و اینم تا بی نهایت کار داره به قول استاد حالت هر چی خوب باشه بازم باید از اون بهتر بشه تمومی نداره این روند.
امروز فقط سپاسگزاری کردم بخاطر همه نعمتهای فراونی که به ما عطا کرده .
وقتی که با خودم در صلح هستی چقدر انسانها میخوان ببهت نزدین بشن و باهات هم کلام و هم سخن بشن .
چقدر قشنگه این حسی که استاد میگه اونا دنبالت میدون. . پول ، نعمت ، ثروت ، روابط ، آدمها همه و همه دنبالت میان دیگه لازم نیست تو بری دنبالشون ، خودشون میان با اشتیاق هم میان ولی تو میگی خدایا :
آنکس که تو را شناخت ، جان را چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانه ی تو هر دو جهان را چه کند