روزشمارِ تحول زندگی من | فصل 1 - صفحه 3
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-75.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2019-01-13 15:17:012022-02-28 08:12:28روزشمارِ تحول زندگی من | فصل 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
روز سی ام سفر رویاییم
باورها باورها باورها
نمیدونم فعلا به چی مثالشون بزنم، به جعبه سیاه هواپیما، به موتور هر سیستم یا…. فقط میدونم تو سیستم هر خواسته و مسیری اصل کاریه، همه چیزه…
سی روز گذشت؛ شیطون تو گوشم نجوا میکنه میگه لیلا هیچ تغییری نکردی شرایط زندگیت هیچ تغییری نکرد و …
من به خودم میگم لیلا به پچ پچ های ناامید کنندش اعتنا نکن. تو یه سری از باورهای بازدارنده و منفی خودتو شناختی
تو کمی صبورتر شدی
درآمدت داره زیاد میشه بدون هییییچ کاری!
همسرت توی مسیر پیشرفت مالی و کاری افتاده و یه سری پیشنهادات عالی داشتین
نشونه ها میگن اگه با همین فرمون پیش بری سال بعد لیلای امسال رو نمیشناسی
خیلی زودتر از قبل میتونی حستو بهتر کنی
بیشتر از قبل خودتو دوس داری
کمتر سعی میکنی برای آوردن عزیزانت توی مسیر تلاش کنی و حرف بزنی
و ….
اگه بخوای به نجوای شیطون گوش بدی اهمیت بدی همون باور دردناک رو بیشتر تجربه میکنی که هی بهت میگه تو هیچی نمیشی تو تغییر نمی کنی محاله به خواسته هات برسی محاله حتی شبیه استاد و حتی خیلی کمتر از استاد بشی.
نه عزیزم، من شناختمت
دیگه خیلی جاها متوجه میشم چه فکرایی تو سرمه چیا اذیتممیکنن و فهمیدم تمام احساسات بد از طرف توئه
بی طاقتی از توئه، ناامیدی، نگرانی، طمع، انتظار، ترس از توئه
فقط باید هروقت متوجه شدم مچتو بگیرم. لحظه هایی که یادم میره مچتو بگیرم از خودم ناامید نشم خودم رو سرزنش نکنم که این خودش یک عقب گرد بزرگه. احساس منفی نسبت به خودم که پر از باورهای منفیه.
صاحبان کسب و کار موفق به نظر من اول احساس خیلی خوبی نسبت به خودشون دارن، یه عزت نفس و اعتماد به نفس قوی دارن. به کارشون و شرایطشون عشق می ورزن و گلایه نمیکنن. خیلی مهمه که تو هرررر شرایطی که هستیم بگیم این موقعیت نتیجه فرکانس خودم بوده و بهترین موقعیت ممکن برای منه و به نکات مثبتش توجه کنم و شاکر باشم. اگه خونه دارم نباید حرف هایی که تا الان باعث عصبانیت و رنجشم نسبت به خونه داری میشد بشه. اگه کسی چیزی گفت که ناراحت شدم از خودم بپرسم نکنه واقعا باورت همینه که احساستو بد کرده؟ نکنه ته ته قلبت حرفش رو نسبت به خودت قبول داری؟ خانم خانه دار لیاقتش کمتر از خانم شاغله؟ کی تعیین کرده؟ هستن خانمایی که درآمد مستقل ندارن و ارزش و احترامشون خیلی بیشتر باشه؟ بهت گفتن راحت طلب؟ بخاطر حرفشون معذب شدی؟ بخاطر حرفشون سعی میکنی چندبرابر تلاش و خستگی به خرج بدی تا خودت فکر نکنی راحت طلبی؟ اصلا راحت طلبی بده؟ می ترسی بفهمن آسایش داری حالت تو زندگی خوبه و خیلی میخندی؟ اگه بفهمن چی میشه؟
جواب همه این گفتگوها باورهای منن که باید ببینم به کدوم احساس منفی دارم کدومهاش حس خوب و عشق و لذت می بخشه.
من فصل دوم سفرم رو شروع میکنم. عاشقانه ی عاشقانه ی عاشقانه
روز بیست و نهم سفر رویاییم
فرمول رسیدن به خواسته ها یکیه، مسیر همون راه مستقیمه، راحت ترین و مستقیم ترین و سرراست ترین مسیر.
فقط چون یه باورهایی داشتم که مانع از دیدن راه میشد یا اینکه از قدم گذاشتن توی اون راه میترسیدم معمولا نتیجه های کوچیک میدیدم، توی اون راه نمیتونستم دوام بیارم و ثبات داشته باشم.
باید بیشتر برم تو دل ترسهام
باید به خودم بیشتر باور داشته باشم
باید به راهی که انتخاب کردم و فایلها و استادی که انتخاب کردم بیشتر ایمان و باور داشته باشم چرا که دارم از وقت و عمرم هزینه میکنم و زمان میذارم پس چرا فایلی که گوش میدم جمله به جمله باورش نکنم؟ توی زندگی پیادش نکنم؟
احساسم رو خوب نگه دارم هربار یادم اومد دقت کنم ببینم چه حسی دارم؟
امید؟ یقین؟ صبر؟ آرامش؟ اعتماد؟ همشون؟…
باید که تمرکزم روی خواسته هام رو بیشتر کنم. باید که از حواشی دوری کنم بی اعتنا باشم.
روز بیست و هشتم سفر رویاییم
باور محدود بودن منابع و نعمتها از طرف ما آدما بخاطر نوع نگاهمونه، ما ذره ای از کل هستیم قسمتی، جزئی، قطعه ای و یا قطره ای از اون بیکران هستیم.
خالق جهان معماری و نقشه کل و جزء جهان رو دستش داره و بر همه چیز جهان مسلط. باید دنیا رو از نگاه اون دید نه کسایی که خودشون مخلوقن و دید و علمشون فقط از نگاه و علم ما گسترده تره
روز بیست و هفتم سفر رویاییم
خانم شایسته عزیز
متن شما رو خوندم و بارها و بارها و بارها میخونم
چقدر مطالب استاد رو خوب تفسیر کردید و توضیح دادید، اون قسمتی که جزئیات اتفاقات زندگی رو توی یک پاراگراف دونه به دونه نوشتین چقدر حس کردم عبارت فَمَن یَعمَل مِثقالَ ذَرَّهٍ خَیرًا یَرَهُ …
یعنی لحظه به لحظه زندگی لیلا انعکاس افکار و اعمال خوب و بدشه؟
حرفایی که میزنه تماااام ورودیا و توجه کردناش، تماسای تلفنی، عکس العملاش، نحوه خرج و هزینه هاش و از همه مهمتر رفتار و نگرشش نسبت به خودش… . خیلی جای تامل داره، میخواستم دلیل بیارم بگم قرآن منظورش اینه که هرکی هرکار کنه روز قیامت و پس از مرگ نتیجشو خواهد دید اما هرجور نگاه میکنممیبینم فعل مضارع یعنی حال، یعنی الان نتیجشو میبینه یعنی در متن زندگیش پیاده میشه اثر می ذاره.
گاهی دلم میخواد همه چی رو کنار بزنم فقط شبانه روزی فایل گوش بدم تکرار کنم و تکرار کنم و تکرار کنم. دقیق شم تو رفتار و رابطه خودم با خودم بعنوان بهترین مخلوق خدا که چرا فرشته ها باید برام تعظیم کنن؟
وقتی یادم میاد میخوام گریه کنم وقتی یادممیاد شونزده هفده سالم بود سحری که بعد از کلی فکر و دعا و مناجات خوابم برد و خواب دیدم فرشته ها برام به سجده افتادن. از همون جاها جرقه هایی تو قلبم میخورد که چرا من به این جور زندگی دارم ادامه میدم. از اون آدمی که وارد زندگیم شد تا بهم بگه لیلا هیچ میدونی کی هستی؟ همه خوب و بد رو بهم نشون داد، نفهمیدم خواب بود بود یا رویا؟ خیال بود یا واقعی تر از چیزی که در حالت عادی میبینیم…
نجواهای ذهن نمی ذاشت باور کنه ولی سالها دنبالش بود و ته ته دلش میدونست هرکی بود باید بهش اعتماد میکرد. الان حدود ۱۵سال میگذره با خوندن این مطالب انگار یه چیزایی یه صحنه هایی براش یادآوری میشه.
دلم میخواد مطالب این فایل رو بگ گراند و ضمیمه ی تمام روزهای زندگیم کنم تمام لحظات سفر عاشقانه ام بهاین دنیا کنم.
دلممیخواد تمام باورهایی که مثل تار عنکبوت مثل کلاف سردرگم توی زندگیم پیچیده و نمی دونم و سر و تهش کجاست پاکسازی کنم. بزنم تو دل دلم! هرجا تار تنیده و زنگار و دود و غبار بود با هجوم تکرار باورهای قشنگ الهی پاکسازی کنم دلم میخواد خونه ی دلم برق بیوفته. همونجایی که اون آدم گفت یه قصر بی انتهای پر از توشه های قیمتیه…
اونجایی که هرکسی جز خدا پادشاهی کنه ویرون میشه
اونجایی که هر مهمونی اجازه نداره پا بذاره
اونجایی که هرغذایی هر کلامی هر مداری اجازه ورود نداره
فقط عشق و زیبایی و آرامش و یقینه…
شاید یک سهم و قطعه از بهشته
خیلی دلم براش تنگ شده بود
یعنی میشه منم بهشت رو تجربه کنم؟ میشه همه چی زیر و رو شه؟ میشه همسر و فرزندم ایده آل اون روزهام بشن؟ یه خانم شاغل مقتدر و مستقل شم؟ اون روزهایی که یه سری آدما آدما نجواها میگفتن لیلا رویایی و خیال پرداز نباش لیلا دنبال ایده آل نباش لیلا واقع گرا باش لیلا بلندپروازی عاقبت نداره و من دست از رویاهای شیرینم برداشتم تا دختر عاقلی باشم.
واسه استاد شده واسه مریم عزیز شده و شما اینجایین که بگین واسه منم میشه.
من این فایل رو ده ها بار دیگه گوش میدم و یادداشت و توضیحشو بارها و بارها میخونم و می نویسم تا یه روز بگم که… آره، شد.
خدایا متشکرم
روز بیست و ششم سفر رویایی
ممنوعه ها
۱. اخبار و مقالات رسانه
۲. بزرگنمایی آدمها و قدرت دادن به اونها توی ذهنمون
۳. باور محدود بودن نعمتها و ثروت ها
۴. یک سری قدرت ها بیرون از ما وجود دارند که زندگی مارو کنترل میکند
و…
اینها باورهایی هستن که باعث میشن قدرت کنترل زندگیمون رو از دست بدیم.
باورهایی که به من قدرت ساختن زندگی رویاهامو میده.
خدا این قدرت رو به من داده تا زندگیمو اونجور که میخوام خلق کنه، هیچکس مطلقا این قدرت رو نداره تو زندگی من اثر بذاره مگر اینکه خودمون اجازه بدیم و باورش کنیم.
این شرکه که قدرت زندگیمونو دست دیگران بدونبم
خدا خالق آسمان ها و زمینه و زمین و آسمونها رو مسخر ما کرده
تنها قدرت جهانه و هر چی جز خداست واسطه ها و دستای خدا هستن برای نشون دادن و انعکاس باورهای ما….
روز بیست و پنجم سفر رویاییم
چندروزه هرروز نشونه های جالبی می بینم، پیشنهادات کاری به همسرم و پیشنهاد کاری همسرم به من که گفت میخوام طلافروشی بزنم توام باید صبح که من اداره ام بجای من کار کنی. اولش حتی با اینکه خودش بره طلافروشی مخالف بودم ولی فهمیدم ترسهام هستن که تو ذهنم نجوا میکنن. بهش گفتم با کمال میل و رغبت زیاد کنارتم.
امروز بهش گفتن فعلا تمرکزت رو بذار روی آزمون. گفت چه آزمونی؟ گفتن یه امتحانی اداره میگیره اگه نمره قبولی بیاری رسمی میشی. رسمی شدنش مساویست با اینکه تا سال بعد حقوقش حداقل سه برابر شه. دقیقا برنامه فایلی که استاد گفت چگونه درآمد خود را سه برابر کنید. به این کاری ندارم که کارمندی چنین و چنانه فقط دارم نشونه ها رو پیگیری میکنم و خدا رو شاکرم که تو مدار دیدن نکات مثبت زندگیم افتادم.
به رویاهای قشنگم فکر میکنم به اهدافی که روزای اول سفر نوشته بودم. نگاه میکنم و میگم میشه و میشه و میشه.
فقط باید به نجواهای حال بد کن ذهنم بی اعتنا باشم.
وقتی که استاد از شرایط مهاجرتش به آمریکا میگفت من فقط به چشم معجزه نگاه میکردم. یه چیز خارق العاده و این خودش باور محدود کنندست چون اتفاقات قشنگ زندگی به قول همراهانم چنان طبیعی تو مسیر آدم قرار میگیرن که جای هیچ تعجب و باورنکردنی وجود نداره که بگیم خدای من باورم نمیشه. چون تا باور نداشته باشیم نمیشه.
من از فردا کمی بیشتر به باورهام، توجهم، احساسات و اهدافم تمرکز میکنم. سختگیری و جوگیری نه، فقط اشتیاق و امیدم بیشتر شده. حتی به خودم امیدوارتر شدم.
روزای اول سفرم گفتم بدون هیچ توشه ای قدم برداشتم به این خیال که توی مسیرم توکل و امید و عشق و پیشرفت و کلی احساس خوب کسب کنم.
من از زمانی که باید به حاشیه های زندگی فکر کنم وقت برداشتم و روی فایلها و چندبار گوش دادن و فکر کردن درموردشون وقت گذاشتم و هزینه خرید کمی امیدواری و آرامش و عزت نفس رو پرداخت کردم. فقط کمی…
همین یکمش خیلی شیرینه
از بودن کنار شما خیلی دارم لذت میبرم
خدایا متشکرم
روز بیست و چهارم سفر رویاییم
چه باورهای قدرتمندی…
اینکه اگه کسی به اون جایی که مدنظر ماست نرسیده قرار نیست ماهم نرسیم.
اینکه اگه کسی رسیده باشه پس ما هم حتما میرسیم.
من نمیگفتم کسی که به موفقیت بزرگ مخصوصا مالی رسیده از راه دزدی و تقلب بوده اما همواره فکر میکردم توجه و نظر خدا نصیب افراد خاصی میشه و من هیچوقت نمیتونم جزء اون آدمها بشم. همیشه فکر میکردم اونهایی که به مقامها و اهداف بزرگشون رسیدن از اراده های آهنین یا بهتره بگم از جنس دیگه ساخته شدن و لیلا یک انسان معمولیه که باید با شرایط زندگیش سازگار باشه….
حتی هنوز گاهی ته دلم به استاد میگم یه قدرت و تفاوتی با من داری حتما!
این نجوای ذهنم رو زیاد تحویل نمیگیرم و همچنان قدم جای قدم های شما میذارم و می آموزم و تکرار میکنم و بر تعهدم ثابت قدم می مونم. چرا که نشونه های هرچند از نظر من کوچیکی که این روزا می بینم چنان شیرینن که فقط میخوام جلوتر برم و یک قدم برنگردم عقب…
وقتی به خودم میام میبینم دارم به سختی و تلخی زندگی خودم یا دیگری فکر میکنم و درموردش حرف میزنم دیگه عصبی نمیشم خودم رو سرزنش نمیکنم بلکه خیلی راحت تغییر مسیر میدم و از کارم لذت میبرم. حتی اگه همون لحظه نتونم بازم خودمو تحسین میکنم که تایمش رو محدودتر کردم. به عبارتی روی عزت نفسم کار میکنم روی نکات مثبت خودم.
وقتی همسرم حتی فرزند دو ساله ام با من توی کارای خونه همکاری میکنن میگم قبلا یا نبوده یا من نمی دیدم پس پیشرفت کردم و این یه نشونست
وقتی همسرم پیشنهاد کاری بسیار درآمدزا رو با من درمیون میذاره و اولش بشدت مقاومت میکنم و میترسم چند لحظه بعد میگم تبریک لیلا بازم نشونه اونم چه نشونه ای.
وقتی احساس آرامش بیشتری دارم
وقتی انگیزم برای ادامه دادن چند برابر شده
وقتی احساس زیبایی بیشتری میکنم
وقتی هرروز ده تا نکته برای شکرگزاری می نویسم
وقتی یه سری از دوستام که خیلی دوسشون دارم اما خودشون از زندگیم میرن و من دیگه گیر نمیدم و توی دلم کاملا آزادشون میذارم
وقتی دلم میخواد تا صبح از قشنگیای زندگیم بگم
یعنی تو مسیری هستم که پر از نشونه های رسیدنه
رسیدن به ثروت مورد نظرم
رسیدن و موندن در رابطه عاشقانه با خودم، خدایم و عزیزانم
رسیدن و موندن در مدار قدرت و سلامتی
رسیدن و موندن در بین شماهایی که واقعا دارین بهشت رو تجربه میکنین.
خدایا متشکرم
خدایا متشکرم
خدایا متشکرم
روز بیست و سوم سفر رویاییم
باور باور باور
باور همه چیزه، باور ایمان راسخ باور یقینه…
چقدر به دلم نشست و باید این جمله ها رو تو قلبم ذهنم حک کنم. اینکه میگین اگه یکی فکر میکنه خدا رو پیدا کرده ولی هنوز ثروت نداره باورهاش هم در مورد ثروت ایراد داره هم درباره خدا
اگه سلامتی نداره باورهاش هم نسبت به سلامتی ایراد داره هم نسبت به خدا
اگه فکر میکنه خدا رو پیدا کرده اما هنوز روابطش با دوستاش همسرش و اطرافیانش مشکل داره باورهاش هم نسبت روابط ایراد داره هم نسبت به خدا و هم نسبت به خودش…
اون چیزی که باعث سعادت ما میشه یکتا پرستیه، تسلیم دربرابر خدا بودنه باور کردن نیروهای خداونده باور کردن اجابت خداونده و وقتی این باورها در ما شکل بگیره مسیر بهش گفته میشه راهها براش نشون داده میشه آدمها به صورت دستانی از خداوند بهش کمک میکنن…
خدایا متشکرم که اینجام
خدایا متشکرم خدایا متشکرم خدایا متشکرم
روز بیست و دوم سفر رویاییم
یک باور سمی و مانع رشد ما اینه که تصور میکنیم اونایی که زندگیشون متحول شده توجه خاص خدا بوده و خدا دوسش داشته و گلچینش کرده ولی خدا مارو انتخاب نکرده تا زندگیمون متحول شه.
من توی ناخودآگاهم این تصور رو داشتم که تو سرنوشت فلانی این آینده و زندگی قشنگ نوشته شده. اما توی شعار و کلام میگم تلاش و خواستن و توانستن و این حرفا…
این باورها باید تغییر کنن
با تکرار و تکرار و تکرار و تعهد
استاد میگن چقدر از نظر زمان و انرژی و هزینه بها دادن…
ایشون و هر آدم موفق دیگه ای شاید قبل از ورود به ریل موفقیت چقدر از این باورهای منفی داشتن و چه اراده و تعهدی به خرج دادن تا باورهای درست جایگزین این باورهاشون شده
باور درست همین تکرار و تعهد و تصمیمه
باور درست مراقبت روی کانون توجهه
باور درست عمل کردن به دانسته هاست
باور درست احساس خوبه
باور درست بها دادنه….
روز بیست و یکم از سفر رویاییم
امروز بعد از شناخت دو باور واقعا بگم مهلک که سعی کردم فقط یه کوچولو از مقاومتم کم کنم یه سری نشونه پیشرفت مالی دیدم و یه ایده بدیهی و طبیعی به ذهنم رسید. وقتی از باشگاه برگشتم کمی تو محیط باز منتظر بودم بیان دنبالم چون لباس نازک داشتم و لباس گرم نپوشیده بودم تمام دستام و بدنم یخ زده بود. توی ماشین همسرم بدون مقدمه گفت میخوام درکنار شغل اصلیم شغل آزاد اونم طلا فروشی بزنم و از برادرم راهنمایی بگیرم. جا خوردم. گفتم من میخوام فقط همین حقوق کارمندیتو با یه روش مدیریت دیگه امتحان کنم. بعدش زنگ زد واسه کلاساش ثبت نام کنه.
وقتی خونه رسیدیم حس کردم شدیدا سرما خوردم بدنم داغ شده بود بدن درد و احساس تب و لرز داشتم. اینا رو به همسرم نگفتم و فقط گفتم دوتا پتو بیار حالم خوب نیست. سعی کردم با القای یه سری جملات حالم رو خوب کنم. همسرم برای اولین بار خیلی تحویلم گرفت. آب میوه طبیعی و قرص برام آورد و من بعد از نیم ساعت خوابیدن کاااملا خوب شدم.
مدار سلامتیم خیلی خوبه که تاحالا اصلا به کرونا گرفتن فور نکردم و با وجودی ک با کوچیکترین سردردی همسرم میگفت صددرصد کروناست من همیشه تو دلم میخندیدم.
ولی مدار مالیم باورهای اشتباه و موانع بیشتری داره که دوتا سه تا از کله گنده هاشو دریافتم