روزشمارِ تحول زندگی من | فصل 1 - صفحه 66
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-75.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2019-01-13 15:17:012022-02-28 08:12:28روزشمارِ تحول زندگی من | فصل 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
روز یازدهم
سلام به همه همسفران عزیز روز یازدهم چقدر زیبا و بجا خانم شایسته عزیز این فایل رو انتخاب کردند و چقدر ما صدمه خوردیم از نجواهای شیطان ، چقدر با خودمون بد کردیم ، چقدر غصه خوردیم بخاطر یک سری از مسائل که نه خوردنی بودند و نه پوشیدنی فقط دور ریختنی بودند.
باید به خدا توکل کرد و به دل ترسها زد دیشب پس 12 ساله اومد پیشم با چشمانی اشکبار چون شب قبل خونه مادر بزرگش موند پیش عمه و پسر عمه اش و عمه براشون فیلم ترسناک گذاشت . پسرم اومد پیشم و گفت بابا من خیلی میترسم تازه هوا کاملا تاریک شده بود همش یاد اون فیلم می افتم بهش گفتم پسرم من که بهت گفتم نبین اما تو دوست داشتی ببینی و تجربه کنی خب حالا دیدی به چه نتیجه ای رسیدی ؟ گفت خیلی میترسم گفتم مگه عباسمنش نگفت ورودیهاتونو کنترل کنین ؟ حالا دیدی یه ورودی چقدر میتونه تاثیر گذار باشه ؟ این ترسناک بود زود خودشو نشون داد ولی فیلمهای دیگه بی صدا تاثیرشون رو میذارن پس سعی کن ورودیهاتو کنترل کنی .
گفت حالا چیکار کنم ترسم بریزه ؟ گفتم بخدا توکل کن . گفت امشب پیشت بخوابم گفتم نه باید تو اتاق خودت بخوابی همراه پسرداییت ( پسر داییش از تهران اومده بود هم سن خودشه و شب مهمون ما بود ) گفت با ترسم چیکار کنم هر لحظه میاد جلو چشمام .گفتم لباس بپوش با هم بریم یه جایی گفت کجا ؟ گفتم باغ صمصامی ( باغ صمصامی یه باغ متروکه نزدیک خونه ماست که وقتی هوا تاریک بشه اونقدر مخوف و ترسناکه که آدم بزرگها هم جرات نمی کنن برن اونجا چه برسه بچه 12 ساله ، شبها همیشه صدای سگ و زوزه شغال از اونجا بلنده لازمه بگم منزل ما در قسمتی از شهر واقع شده که بکر و دست نخورده هست واز منزل ما تا دریا خیابانی هست که منزل کمتری داره و اکثرا باغ هست و رودخانه ای دنج که فقط ماهیگیرها میرن او سمت ) وقتی گفتم باغ صمصامی اشکش در اومد گفت بابا من میگم دارم از ترس سکته میکنم تو داری میگی باغ صمصامی ؟ میخوای منو بکشی ؟ الان وقت شوخیه ؟ گفتم نه خیلی هم جدیه به پسرداییش هم گفتم لباس بپوش میخوایم بریم قدم بزنیم .
سه نفری زدیم بیرون قطعا اگه همسرم منزل بود چنین اجازه ای رو نمیداد وقتی نزدیکیهای باغ رسیدیم فقط تاریکی مطلق دیدیم اون دوتا چسبیدن بمن پسرم گفت بابا مطمئنی من اونجا برم آروم میشم گفتم آره اومدن دستم رو بگیرن نذاشتم بهشون گفتم از چی میترسین ؟ گفتن اونجا جن داره و هزار داستان دیگه گفتم اینایی که میگین از خدا قویترن ؟ گفتن نه گفتم پس خودتون رو بسپارین به خدا و بریم رفتیم داخل باغ کمی که قدم زدیم دیدیم که انگار همه جا روشن شده چون چشمها به تاریکی عادت کردند بهشون گفتم درختها رو ببینین چقدر زیبان ، بعد کمی سکوت کردیم گفتم گوش کنین چه سکوت دل انگیزیه و … تا انتهای باغ رفتم و از دیوار شکسته وارد باغ مجاور رودخونه شدیم و رفتیم تا رسیدیم به رودخونه کمی اونجا موندیم و دوباره از مسیر باغ برگشتیم بچه ها کلی گفتند و خندیدن و بازی کردن و پسرم پرسید بابا چرا اینجا اینقدر باحال و باصفاست در صورتی که همه میگفتن ترسناکه ؟ گفتم پسرم ترس ذهنیه اگه بری تو دلش می بینی که ترسی وجود نداره و اینا همه حباب روی آبه وقتی از باغ اومدیم بیرون و به سمت باغ نگاه کردیم دوباره همون تاریکی بود و همون باغ مخروبه ترسناک به پسرم گفتم دیدی بابا از دور نگاش میکنی چقدر ترسناک بنطر میرسه اما وقتی میری توش می بینی اصلا ترسه نداره پس هر وقت یاد فیلم افتادی و ترسیدی به چاخان بگو تو چی میگی اینجا که خونه هست و امن من تو باغ صمصامی هم اومدم هیچ غلطی نتونستی بکنی چون من خدا رو دارم.
الان خدا رو شکر آرومه وتو اتاقش میخوابه این داستان دیشب و تعریف کردم که بگم طبق آیه 10سوره مجادله : همانا نجوا از سوی شیطان است تا شما را اندوهگین کند. ولی اگه برید تو دل ترسهاتون ، اگه خدا رو حاضر و ناطر بدونید ، اگه به خدا توکل کنید خدا شما را کفایت میکند .
با خدا باش ، پادشاهی کن
بی خدا باش ، هر چه خواهی کن
روز دهم
سلام خدمت همسفران عزیز امروز دهمین رد پایم از سفر اعجاب انگیز رو اینجا میذارم
با فایل چه کسانی بدشانس هستند روز را شروع کردم ، روز خوبی بود هوای عالی و بهاری با همسرم از محیط دنج و پر از درک کنار منزلمان تا لب دریا قدم زدیم و لذت بردیم از این همه زیبایی و فراوانی ، امروز خبر خوبی هم دریافت کردم که پسرم در آزمون واترلو کانادا که توسط انجمن ریاضی دانان جوان برگزار شد رتبه خوبی آورد .
برای من اصلا مقام و رتبه مهم نیست من بخاطر خبر خوبش سپاسگزار خداوندم
وقتی به حرفهای استاد فکر میکردم که میگفتند گفتن بیشترین کانون توجه رو ایجاد میکنه و اون اتفاق رو براتون بیشتر میکنه یاد بازی تخته نرد افتادن که همش میگفتیم مثلا جفت شش میخوایم و تاس رو می انداختیم و جفت شش می اومد بقیقه میگفتن چقدر تو خوش شانس ، اون زمان نا آگاهانه این کار رو میکردیم چون کسی که بما یاد داد میگفت باید با تاس صحبت کنی و تاس هم به حرفت گوش میده .
خدایا شکرت بخاطر این قانون زیبا. و تغییر ناپذیرت
روز نهم
سلام خدمت همه همسفران عزیز امروز نهمین روز سفر را با فایل هدیه تولد عباسمنش یا به گفته خانم شایسته عزیز صلح با خودت ، هماهنگی با خود درونت شروع کردم .
خدایا من چقدر بزرگ شدم ، بزرگی از نظر ظرف درون و در صلح با خود بودن . به همسرم گفتم اگه الان جعفر 30 ساله بیاد پیشم یعنی اگه با خود سی ساله ام برخورد کنم اصلا نمیتونم تحملش کنم .
خدایا شکرت که اینقدر ظرف وجود منو بزرگ کردی که تو اکثر مواقع با خودم در هماهنگی کامل هستم البته هنوز خیلی جای کار دارم و با عمق این آرامش رو بیشتر کنم و اینم تا بی نهایت کار داره به قول استاد حالت هر چی خوب باشه بازم باید از اون بهتر بشه تمومی نداره این روند.
امروز فقط سپاسگزاری کردم بخاطر همه نعمتهای فراونی که به ما عطا کرده .
وقتی که با خودم در صلح هستی چقدر انسانها میخوان ببهت نزدین بشن و باهات هم کلام و هم سخن بشن .
چقدر قشنگه این حسی که استاد میگه اونا دنبالت میدون. . پول ، نعمت ، ثروت ، روابط ، آدمها همه و همه دنبالت میان دیگه لازم نیست تو بری دنبالشون ، خودشون میان با اشتیاق هم میان ولی تو میگی خدایا :
آنکس که تو را شناخت ، جان را چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانه ی تو هر دو جهان را چه کند
روز هشتم
سلام به همه همسفران عزیز در سفر چهل روزه به سرزمین اجابت خواسته ها.
امروز هشتمین روز سفر با فایل انگیزشی استاد آنچنان انگیزه ام را تازه کرد که یک گام بزرگ به سوی اهدافم بر داشتم یک خیز بزرگ که نشان از پرشی به وسعت آرزوهایم دارد .
من که میدونم با داشتن پر های قدرتمندی مثل خالق یکتا پریدن و پر کشیدن راحت ترین و سهل ترین کار دنیاست .
همچنان با توجه به نکات مثبت و زیبا اتفاقات خوب و خوشایند از زمین و اسمان شروع به باریدن کرد.
من رییس انجمن اولیا و مربیان مدرسه پسرم هستم و امروز جلسه رؤسای انجمن اولیاو مربیان و مدیران شهرستان بابلسر بود که دیدم انجمن اولیا و مربیان مدرسه ما یکی از سه انجمن برتر استان شناخته شد و لوح تقدیری هم بما دادند.
این اتفاقات خوب که هر روز به هر شکل و شمایلی وارد زندگیم می شود حاصل این سفر زیبا و شگفت انگیزه و نشان از صراط المستقیمی که هدایتش رو از رب العالمین می طلبیدم هست .
خدایا سپاسگزارم که مرا در راه کسانی که به ایشان نعمت داده ای قرار دادی .
خدایا سپاسگزارم ، سپاسگزارم ، سپاسگزارم
روز هفتم
سلام به همسفران عزیز هفتمین روز این سفر پر برکت هم به پایان رسید .
سفری که هر روزش برای خود سفری مجزا بود برتر و بالاتر از هر سفری که تا بحال رفتم.
امروز چه غذایی خوردیم و به روحمان چه دادیم سعی بر آن بود که ورودیهایمان را کنترل کنیم و به خوبیها، زیباییها و نکات مثبت توجه کنیم که کردیم .
پس نتیجه چه خواهد بود جز خواسته ها
در سفر امروز یکی از اهدافم تیک خورد ، اهداف کوچک و نزدیک را یکی یکی درو میکنم همانند همان بزرگی که می گفت : برای برداشتن کوه باید از سنگریزه ها شروع کرد.
اگر کوچک شروع کنیم نجواها نمیتوانند جولان دهند و کم کم مثل همان قورباغه داخل دیگ کم کم سرخ میشوند و ما هم می بینیم به اهداف بزرگمان رسیده ایم .
پس برای هر روز یک هدف کوچک در نطر بگیریم و یا هدفهای بزرگمان را به بخش های کوچکتر تقسیم کنیم و پله پله نردبان ترقی را طی کنیم .
ما همانطور که ظرف وجودیمان را بزرگتر می کنیم به اهداف بزرگتری هم میرسیم.
تکامل باید طی شود و این یک قانون است
روز ششم
سلام خدمت دوستان و همسفران عزیز امروز ششمین رو از این سفر شگفت انگیز رو سپری کردیم.
چه روز خوبی و چه احساس شیرینیست که با یاد خدا و سپاسگزاری آغاز شود ، با حرفهای توحیدی استاد پربار گردد و با نکات زیبا و بجای خانم شایسته عزیز انگیزه بخش شود.
و الان درک میکنم که سعدی علیه الرحمه چه گفت :
منت خدای را عزوجل ، که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت ، هر نفسی که فرو میرود ممد حیات است و چون بر می آید مفرح ذات. پس بر هر نفس دو نعمت موجود است و بر هر نعمت شکری واجب .
واقعا هم همینطور هست و ما هر چقدر هم سپاسگزاری کنیم ذره ای از این نعمت بی پایان را نتوانیم شکر کرد و اگر نبود فضل خدا ما چه میکردیم با اینهمه ناشکری و کفران ؟
بهترین زمان برای شروع همین الان ، با همین شرایط و با همین امکاناته . پس از شنیدن این فایل و خواندن متن خانم شایسته عزیز و نظرات برخی از دوستان یه حسی بمن گفت فایل 1-6 دوره کشف قوانین رو گوش بده ، سریع رفتم سراغ اون فایل و یکی از ترمزهای بزرگم رو پیدا کردم و از اونجایی که تعهد غیر قابل مذاکره دادم سریع اقدام کردم و مطمئن هستم مثل استاد خدا هدایتم میکنه که باید چه کنم از جانب من اقدام بود از جانب خدا نشون دادن قدم بعدی.
خدایا سپاسگزارم که مرا به این مسیر هدایت کردی پس کمکم کن تا به رسالتم به بهترین نحو عمل کنم همانگونه که بندگان صالح ات عمل کردند.
خداوندا تنها تو را می پرستم و تنها از تو یاری میجویم .
سپاسگزارم بخاطر امروز و درسهایی که آموختم.
سپاسگزارم بخاطر امروز عمل هایی که در راستای رسالتم کردم
و
سپاسگزارم که بواسطه فرکانسهایم و توجه ام بر نکات مثبت روز خوبی خلق کرده ام.
خدایا شکرت
خدایا ممنون
خدایا مرسی
خدایا متشکرم
خدایا سپاسگزارم
روز پنجم
سلام به همه دوستان و همسفران عزیز ، امروز روز پنجم این سفر شگفت انگیز بود و چه روز خوب و زیبایی ، چه هوای پاک و تمیزی ، چه شهری ، چه مردمان خوب و نازنینی.
از صبح که شروع کردم به تمرکز روی زیباییها و نکات مثبت شهر رنگ و بوی دیگری بخودش گرفت ، انگار مسافر بودم و برای اولین باره این شهر زیبا رو میدیدم ، چقدر فراوانی ثروت در شهر موج میزد ، چقدر زیبایی ، چقدر مردم شاد و مهربانتر بودند.
نکته جالبش این بود همیشه جلو ماشین من به طرز معجزه آسایی خالی بود و درلاین مخالف ترافیک . حتی ترافیک هم فهمیده که میخوام به خوبیها توجه کنم برای همین خودش رو کنار کشید .
خیلی برام جالب بود .
امروز فقط زیبایی دیدم و فراوانی وقتی بخودم اومدم که ببینم با نجواها چه کنم متوجه شدم اینقدر محو دیدن زیباییها بودم که نجواها خودشون خسته شدن ، خجالت کشیدن و رفتن
تازه فهمیدم هر چند میدونستم اما الان درک کردم که تنها راه کنترل نجواها شمردن ، دیدن ، خوندن ، گفتن و توجه کردن به نکات مثبته چون نجواها وقت خالی پیدا نمیکنن که جولان بدن
و
چقدر آرامش عجیبی داره وقتی تو سرت سکوته
خدایا سپاسگزارم بخاطر اینهمه آرامش و سکوتی که ارزانی ام داشتی
روز چهارم
سلام به همه دوستان و همسفران عزیز
امروز چهارمین روز از این سفر شگفت انگیز در دل کائنات بود . روزی خوب با حساسی خوب بخاطر توجه و تمرکز بر نکات مثبت.
چقدر زیبا و زیاد است خبرها و اخبار خوبی که ما به دلیل توجه نکردن به زیباییها از شنیدنشون محروم بودیم .
امروز هم خبرهای زیبا شنیدم صدای گرم و دوست داشتنی یکی از بچه های سایت رو شنیدم
فقط زیبایی دیدم و زیبایی شنیدم و زیبایی خوندم و الان هم که دارم از زیبایی مینویسم .
خدایا شکرت بخاطر اینهمه زیبایی
امروز خبری شنیدم که اگه بخاطرش هزاران بار سپاسگزاری کنم باز هم کمه و این خبر خوب پاداش زدن به دل همون ترسی بود که در روز دوم سفرم اتفاق افتاد ، شکستن دیوار ترسهای واهی خیالم باعث شد تا به مروارید نتیجه دست پیدا کنم.
خدایا کاش از همون روز اول شروع میکردم ولی سپاسگزارم که بمن جرات و جسارت غلبه بر ترسهام رو دادی و استادی که بمن آموخت چگونه شیرجه بزنم در دل ترسهام
خدایا
بخاطر همه ی این نعمتهایی که بمن عطا کردی سپاسگزارم
روز سوم
سلام به همه دوستان و همسفران عزیز امروز سومین روز این سفر پر برکت بود و من بازهم مثل دو روز گذشته اتفاقات خوب رو جذب کردم .
خدایا سپاسگزارم که همیشه کنار من هستی و از من حمایت میکنی ، خدایا شکرت که اجازه دادم مدیریت کارهای منو به دست بگیری و به بهترین شکل انجامش دهی .
امروز ایمان و توکل ابراهیم بمن فهماند که چرا آمریکا کشور ثروتمندی شده است زیرا آنها بتو ایمان دارند و حتی روی پولهایشان هم نوشته اند ما به خدا ایمان داریم همان جمله ای که سر در خانه ی 550 متری عباسمنش هم نوشته شده است . روی در ورودی از داخل نوشته In God We Trust
این جمله توجهم رو بخودش جلب کرد و چون زبان انگلیسی من خیلی ضعیفه سریع نوشتم و توی گوگل سرج کردم تا بفهمم چیه اونوقت به یه نکته جالب هم رسیدم ، چطور تو این داستان راه فهمیدن اون مطلب رو پیدا کردم پس همیشه تو همه ی کارها هم راه حل پیدا میشه کافیه ما اقدام کنیم.
آری همین ایمان است که عباسمنش الان در این شرایط زندگی میکند ، همین ایمان است که سلیمان را به چنان شوکت و عظمتی رساند.
آیا با این خدای مهربان ، وهاب حرف گوش کن نباید یکی شد ؟
نباید استفاده کرد ؟
نباید ایمان آورد به ربی که قدرت مطلق دست اوست ؟
خداوندا تنها تو را می پرستم و تنها از تو یاری میجویم که رب العالمینی
امروز هم خبرهای خوش بمن رسید یکی از شاگردام با راهنمایی هایی که بهش کردم و با احساس خوبی که در خودش ایجاد کرد به بزرگترین آرزوش رسید .
خدایا شکرت که منم میتونم مثل عباسمنش عزیز نشر دهنده ی این دانش و آگاهی و خداپرستی و توحید باشم .
خیلی خوشحالم و الان درک میکنم که استاد عباسمنش چقدر از نتیجه گرفتن شاگردانش خوشحال میشه ، برای همینه که رگ گردنش میزنه بالا و صورتش سرخ میشه وقتی میگه بابا من تونستم شما هم میتونید.
الان کاملا اون حال و احساسش رو درک میکنم .
امروز دوتا از کارهای عقب افتاده ام رو انجام دادم
یک اتفاق جالب دیگری که افتاد و خیلی برام نشونه بزرگ و پر رنگی بود این بود که هدف و خواسته ای داشتم و اونو نوشتم و سپردمش دست خدا ، بعد اومدم یه سر به اینستاگرامم بزنم به نظر شما با چه صحنه ای مواجه شدم ؟
وقتی اینستاگرام را باز کردم اولین عکسی که دیدم روش نوشته شده بود
خداوند میفرماید : درخواست شما در صف انتظار قرار گرفت لطفا شکیبا باشید.
چه نشونه بزرگ و قشنگی مگه میشد از این بهتر نشونه داد چرا تا حالا دقت نمیکردم و نمی فهمیدم ، خدایا شکرت بخاطر اینهمه نشانه های خوب و واضح و روشن
در کل تو این سفر کلی اتفاق خوب و خبرهای خوش دریافت کردم و منتظرم تا ببینم فردا چه اتفاقات و خبرهای خوش دیگه ای سر راهمه
خدایا بخاطر همه این اتفاقات خوب سپاسگزارم
سلام خدمت همه همسفزان عزیز
قرار بر این بود که هر روز از نتایج این سفر بنویسیم اما من فقط دو روز نوشتم و بعد تا امروز هیچگونه دسترسی به کامپیوترم نداشتم
با گوشی هم که میومدم تو سایت و مطالب رو میخوندم نمیتونستم وارد پروفایلم بشم چون رمز عبور در حافظه کامپوتر ثبت بود و حفظ نبودم خواستم بیزنم رمز عبور رو فراموش کردم که دیدم رمز جدید رو میفرستن به ایملیم که رمز اونو هم حفظ نیستم
اما
بخاطر تعهد غیر قابل مذاکره ای که دادم حتما می بایست مینوشتم پس هر روز رو در صفحه ای در یادداشتهای موبایلم نوشتم و الان که به کامپیوتر و اینترنت دسترسی دارم همه رو اینجا کپی میکنم تا به تعهد و پایبندی ام عمل کرده باشم و رد پایی از خودم برجا بذارم