الگویی مناسب برای کسب و کار - صفحه 1

764 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «اسداله زرگوشی» در این صفحه: 17
  1. -
    اسداله زرگوشی گفته:
    مدت عضویت: 1289 روز

    به نام رب العالمین

    سلام و درود خداوند بر استاد عباسمنش، خانم شایسته و همه عزیزانم

    «نپذیرفتن شرایط موجود»

    ممنون و سپاسگذارم از استاد گرانقدر و مریم جان بابت تهیه این فایل زیبا و این الگوی مناسبی که بهمون معرفی کردن. اومدن این فایل روی سایت برایم سورپرایز بود و هم تیک خوردن همزمان دو تا از خواسته هام در تمرین ستاره قطبی! امروز تو تمرین ستاره قطبی از خداوند درخواست کرده بودم که هدیه ای رو بمن بده که در همین لحظه که دارم این کامنت رو مینویسم خداوند گفت اینم هدیه ات! درخواست دیگه ام این بود که نشانه ای نشونم بده از ثروت و موضوع این فایل هم در مورد ساختن ثروت بود!

    استاد نوشتن این جملات این کلامتون رو تو ذهنم مرور کرد که: خداوند از بی نهایت طریق ما رو به خواسته هامون می رسونه و من الان پشت میز کارم نشستم و یبار به این فایل ارزشمند گوش دادم و دو خواسته من همزمان اجابت شده! آیا صبح که داشتم این خواسته ها رو می نوشتم، می تونستم تصور کنم که در همین اولین ساعات و اونهم در حالی که در محل کارمم این خواسته ها اجابت خواهد شد؟ برای همینست که همیشه تاکید می کنید به چگونگی اجابت خواسته هایمان فکر نکنیم و فقط نقطه پایانی رو تجسم کنیم زیرا خداوند از بی نهایت راه دارد همزمانی ها را انجام می دهد تا ما به خواسته هایمان برسیم.

    جمله کلیدی که در صحبت هاتون گفتید و چراغی در ذهن من روشن کرد و تصمیم گرفتم راجع بهش بنویسم نپذیرفتن شرایط موجود بود. این جمله رو من با پوست و استخوانم درک کردم و در زندگیم تجربه کرده ام. باور قدرتمندکننده دیگه ای که زندگی به من آموخته است اینست که هیچوقت تلاشهای ما هدر نمی رود، هرگز! و تجربه ای که میخواهم بیان کنم این دو باور رو تائید می کنند.

    ………………………………………………………………………………………………………………………………………

    توی کامنت های دوره احساس لیاقت به شرایطی که در دوران نوجوانی و تحصیلیم داشتم، اشاره کرده ام. دوره کارشناسی رو من رشته حسابداری خوندم در دانشگاه پیام نور. اصلا شور و ذوقی برای رفتن به این دانشگاه نداشتم و تنها گزینه من برای تعویق انداختن خدمت سربازی بود. روز اولی که رفتم ثبت نام کردم همه قیافه ها و ادم هایی که می دیدم تفاوت سنی بالایی با من داشتند و هنگام اتمام مراحل ثبت نام گفتند که ترم اول رو دانشگاه براتون انتخاب واحد کرده و اینها واحدهای ترم اولتون هستند. برگه رو که نگاه کردم دیدم 14 واحد ارائه شده و نصف واحدها هم پیش هستند و عملا 7 واحد رو داشتیم. از مسئول آموزش سوال کردم نمیشه واحدهای بیشتری بگیرم. گفتند نه سقف واحد دانشگاه همینه! در همین حین یه آقایی که مشخص بود دانشجوی ترم های بالاست از پشت سر با کنایه بهم گفت: عجله نکن تا 7 سال اینجایی! خیلی به غرورم که خدشه دار هم شده بود برخورد و همون لحظه تو دلم گفتم یا میمیرم یا 8 ترمه تموم میکنم. این در حالی بود که بعدها متوجه شدم بعلت نوع آموزش و سخت بودن درسها و نحوه آزمون و نمره دهی، خیلی ها همین تعداد واحدم نمیرسن بخونند و خودشون واحدها رو حذف می کنند. از طرف دیگه چارت درسی طوری ارائه میشد که اگه هیچ واحدی رو نمیفتادی، 9 ترمه میتونستی تموم کنی.یعنی این اتفاق اصلا غیر قابل انجام و تعریف نشده بود. کسانی که در دانشگاه پیام نور دهه 70 درس خوندن می دونند من چی میگم. سیستم دانشگاه پیام نور در تمام کشور بصورت یگپارچه بود. تمام دروس بصورت تستی برگزار میشد و به مناطق 7 گانه کشور ارسال میشد. و دقیقآ هر امتحانی به شیوه کنکور برگزار میشد و دانشگاه و اساتید نقشی نداشتند و اگه خطا یا اعتراضی هم میشد عملا دانشگاه از خودش سلب مسئولیت میکرد و نقشی نداشت که بتونه مثلا ارفاقی انجام بده یا اعتراضی رو بررسی کنه. و نمرات هم ابتدا پشت پنجره می زدن و فقط شماره دانشجویی مشخص بود. بعنوان نمونه یکی از صحنه هایی که همیشه تو ذهنم است مربوط به متون اسلامی بود که دانشجویی نمرش 9 و خورده ای شده بود و بخاطر فقط چند صدم افتاده بود. (اینم داخل پرانتز بگم که اگه انتظار داشتی مثلا 17 بشی نمرت میشد 9 دلیلش هم اشتباه در کلیدها یا استاندارد نبودن سوالات و مشکلاتی از این قبیل بود که سبب میشد یه دانشجو 7 سال درسش طول بکشه وگرنه خیلی دانشجوهای مستعد و تلاشگری هم تو این دانشگاه بودن). ولی من میخواستم متفاوت از بقیه نتیجه بگیرم و تسلیم شرایط موجود نشدم.

    تا ترم پنجم به همین روال طی شد و در ترم ششم بود که متوجه شدیم دانشگاه برای دانشجویانی که معدل بالای 14 دارند این امکان رو فراهم کرده که بتونند با رعایت پیش نیازها و به شرط ارائه واحد ها تا 20 واحد اخذ کنند. این خبر خیلی خوشحال کننده ای برای من بود و ترم ششم رو با 20 واحد شروع کردم و همه به دلیل فشردگی امتحانات که گاهی دو امتحان رو در یک روز داشتیم (من میگم امتحان شما بخونید کنکور خخخ) همه میگفتند چجور میخوای امتحان بدی؟! (اینم بگم در اونزمان بعلت همزمان بودن امتحانات اگه سنگم میبارید امتحان برگزار میشد و یروز بالای نیم متر برف اومده بود و ما خیلی از مسیر رو تا دانشگاه پیاده رفتیم. خلاصه درس خوندن با اعمال شاقه بود!) ولی این نیت و این هدفی که خداوند در دل من گذاشته بود بر هر مشکلی فائق می اومد. در همون ترم یه حساسیت عجیبی گرفته بودم که سرفه هایی میزدم که معدم میومد دهنم و کبود میشدم از شدت سرفه و هیچ علاجی نداشت ولی با همون وضیت امتحانات رو گذروندم. گاهی اوقات شب تا صبح پتو رو خودم میکشیدم و تا صبح درس میخوندم. هدفم انگیزه ای بمن می داد که هر مانعی سر راهم قرار می گرفت پودر میشد و من ادامه می دادم. بیشتر تلاش می کردم تا نتنها واحدهامو پاس کنم بلکه معدل بالای 14 بیارم (این نمره در ارزیابی و معادل سازی نمرات دانشگاه ها معادل نمره 17 دانشگاه تهران بود) و برای اینکه 14 میشدم باید فقط به 20 فکر می کردم. ترم های ششم و هفتم رو با موفقیت گذراندم و به ترم هشتم رسیدم. که ترم آخر تحصیل من بود . و طبق قوانین جدید دانشجویان ترم آخر می تونستند به شرط معدل بالای 14 تا 24 واحد بگیرند. من 23 واحدم مونده بود و همه واحدهامو برداشتم. مشکلی که داشتم این بود که دو درس محاسباتی من (حسابداری پیشرفته 2 + پژوهش عملیاتی 2) که 7 واحد بودن دقیقا در یک روز و در یک ساعت برگزار می شدند. و این چالش رو هیچکسی تجربه نکرده بود. و حتی کسی باور نمی کرد شدنی باشه. ذهنمو رو از همان ابتدای ترم باید جوری برنامه ریزی می کردم که بتونم از وقتم نهایت استفاده رو ببرم و بتونم به سوالات هر دو درس پاسخ بدم و این نیاز به تسلط کامل روی درسها داشت. وقتی که جلسه امتحان شروع شد و مسئول آموزشمون متوجه شد که من همزمان دو آزمون دارم با حالت تندی گفت شما چرا این دو واحد رو با هم انتخاب کردی؟ گفتم ترم آخرم. گفت حالا چجور میخوای امتحان بدی؟ حرفی نزدم و سریع مشغول آزمون شدم چون حتی نمی خواستم یه ثانیه ام بیشتر از این تلف بشه. نمرات رو که اعلام کردند خودم برای خودم کیف کردم یکی شونو 14 شده بودم و یکی رو 17 و جزء اولین دانشجوایانی بودم که تحصیلاتم رو 8 ترمه و با معدل بالای 14 تموم کردم و این اتفاق در تاریخ دانشگاه بی سابقه بود و حتی مسئولین آموزش هم چنین چیزی رو باور نمی کردند.

    ………………………………………………………………………………………………………………………………………

    این موفقیت مسیر زندگی منو تغییر داد. و دیدگاه همه رو به من کاملآ عوض کرد. تا قبل از اون هیچکسی روی من حساب نمی کرد. و همه منو به دید یه دانش آموز تنبل بیاد می آوردند. ولی این موفقیت به من اعتماد به نفسی داد که تو هر آزمونی شرکت میکردم جزء نفرات اول بودم .و همه تا منو برای آزمونی می دیدن ناراحت می شدن و میگفتند تو صد در صد قبولی و قبل آزمون نا امید میشدن و میگفتن تا تو استخدام نشی ما استخدام نمیشیم! و از اون روز به بعد همه دیدشون به من تغییر کرد و جور دیگه ای رو من حساب میکنن.

    اونروزها من سعادت آشنایی و استفاده از این آگاهی ها رو نداشتم. الان که دارم اونروزها رو مرور میکنم می بینم چقدر این اتفاقات منطبق بر قانون اند! و در حالی این کلمات رو می نویسم که دکمه های کیبورد جلو چشمام دارند رژه میرند و اشک از چشمام جاری شده.

    حالا که اون روزها رو با خودم مرور میکنم می بینم من واقعآ معجزه کردم . و این حاصل این بود که من نپذیرفتم همینیه که هست! نمیشه! منم بخوام اصلا سیستم نمی گذاره ؛ دانشگاه نمیگذاره! من سمت خودم رو عالی انجام دادم و جهان هم طبق قانون بدون تغییرش سمت خودشو برام عالی انجام داد و من به هدفم رسیدم.

    اینکه قوانین دانشگاه تغییر کنه؛ اینکه به من اجازه بدن تو یه ساعت دو آزمون بدم؛ اینکه من با عفونت شدید ریه و سرفه هایی که کبودم میکرد تونستم ادامه بدم و تسلیم نشم، همه و همه برام واضح میکنه که این شرایط نیستند که سرنوشت منو رقم میزنند، بلکه این منم که خالق زندگی خویشم یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 219 رای:
  2. -
    اسداله زرگوشی گفته:
    مدت عضویت: 1289 روز

    سلام و درود خداوند بر بانو مرضیه عزیز

    وقتی که استاد کامنت شما رو خوندن و اسم شما رو آوردن از آنجا که دنبال الگوهایی ام که خالق کسب و کار خودشون هستند، دوست داشتم اون کامنتتون رو بخونم ولی از آنجا که دوره روانشناسی ثروت رو نداشتم، به کامنتتون دسترسی نداشتم.

    قوربون خداااا برررم که هر لحظه داره به درخواست های ما پاسخ میده، و من نه تنها شما رو شناختم بلکه به راحتی هدایت شدم به این کامنتتون و چقدر خوشحال شدم که کامنت گذاشتین و خودتون رو معرفی کردین.

    وقتی که در منزل یکبار دیگه فایل رو بصورت تصویری دیدم متوجه شدم که یادم رفته تو کامنتم تحسینتون کنم و این موفقیت رو بهتون تبریک بگم.و خدا رو شکررر این فرصت برایم فراهم شد که با این کامنت ازتون تشکر و سپاسگزاری کنم. زیرا به قول استاد این موفقیت شما برای ما از هر موفقیت دیگه ای با ارزش تر و تاثیرگذارتر و الگوی بهتری است و کمک بیشتری میکند به تقویت باورهای مان. اینکه مرضیه عزیز تونسته از کابل رو خودش کار کنه و قوانین بدون تغییر خدا رو اجرا کنه و جهان هدایتش کنه به مکان بهتر، پس منی که شرایطم از شما خیلی بهتر است باید بتوانم راحتتر به اهدافم برسم.و شما الگوی بسیار مناسبی برای من در این مسیر زیبا هستید. مطمئنم با یادآوری مسیر موفقیتی که طی کردید تا به کانادا رسیدید، در آنجا هم موفق خواهی بود و در آینده بیشتر از موفقیت هایتان برایمان خواهید گفت. آرزو میکنم به بیش از آنچه آرزویش داری برسی دوست عزیز.در پناه خداوند بخشنده و مهربان شاد و سلامت و ثروتمند باشید. یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 46 رای:
  3. -
    اسداله زرگوشی گفته:
    مدت عضویت: 1289 روز

    سلام و درود خداوند بر بانو نعیمی عزیز

    خداوند را شاکر و سپاسگزارم که بواسطه این فایل تاثیر گذار از استاد عزیزمان؛ شور و نشاطی وصف نشدنی در این سایت الهی بر پا شد و کامنت ها همانند جریان ثروت در زندگیمان روانه سایت شد.

    هدایت شدم به کامنت هایی از دوستان که الگوهای خوبی برای ادامه مسیرم هستند. یکی از این کامنت ها؛ کامنت زیبا و تاثیر گذار شما دوست نازنین بود که از طریق این کامنت هدایت شدم به چند کامنت زیبای دیگرتون. از جمله کامنتی که در جلسه 2 دوره کشف قوانین زندگی نوشته بودید و تاثیر گذاری این کامنتتون رو برای من بیشتر کرد.

    چقدر تحسینتون کردم و یک کف مرتب به افتخارتون زدم بابت مسیری که دارید طی می کنید، باورهای خوبی که ساختید و ترمزهایی که به خوبی شناسایی کردید و دارید از سد راه اهدافتون برمی دارید.

    ترغیب شدم تا بیایم بهتون تبریک و خدا قوتی بگم و از خودم ردپایی بگذارم تا راحتتر به این کامنتتون دسترسی پیدا کنم. لینک کامنتتون رو در جلسه 2 دوره کشف قوانین در پایان کامنتم آورده ام تا بارها و بارها این کامنتو بخونم و به خودم یادآوری کنم و الگو بسازم تا برای ذهنم رسیدن به اهدافی که دارم منطقی تر شود. آرزو میکنم بزودی زود شاهد تحقق کامل اهدافتان باشیم و باورهای ما را با نتایجتون قوی و قویتر کنید. شاداب باشید و سلامت و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت.یا حق

    abasmanesh.com

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  4. -
    اسداله زرگوشی گفته:
    مدت عضویت: 1289 روز

    سلام و درود خداوند بر رفیق عزیزم

    شهلا جان منم اینروزها زندگیم سایته و لابه لاش دارم به بقیه زندگیم میرسم! آگاهی های دوره 12 قدم بقدری برام زیاد و جذابه که واقعآ زمان کم میارم. اگه به خودت این جمله استاد و بگی که هیچ ورودی ای برای ذهن بهتر از کامنت خوندن و کامنت نوشتن تو سایت نیست آنوقت دستان مبارکت هم بیشتر دل به نوشتن میدن!

    جدا از شوخی مهم داشتن حال خوبه که خدا رو شکررر داری و این مهمترین چیزیه که باید در زندگی داشته باشیم. زیرا اصل همینه. اگه حالمون اوکی باشه؛ بقیه زندگیمونم اوکی میشه. اون حس و حال بی نظیر و زیبا و الهی ای که گفتید رو بارها تجربه کردم و خدا رو شکر که این نعمت شامل حال شمام شده چون خودت میدونی اون احساس رو نمیشه روش قیمت گذاشت یا بشه توصیفش کرد و این خدا رو شکررر از الطاف نزدیکی به سرچشمه حال خوب و انرژی منبع است.همین نگاه توحیدیه که سبب شده یه شیرزن باشی با استقلال فکری و کاری و مالی. این نیروست که سبب شده روی پای خودت بایستی و نیاز به هیچکسی جز خودش برای اداره زندگیت نیاز نداشته باشی. همین نیروست که هدایتگر توست با الهاماتش برای طی کردن مسیر درست زندگیت تا اینگونه سوت زنان شاداب و خوشحال در این مسیر زیبا بدون احساس خستگی در حال حرکت باشی. و لذت ببری از این زندگی.

    نمی دانی چقدر اینها برای من تحسین برانگیز و ستودنیست! و تفاوت ایجاد میکنه با عامه مردم. بخصوص وقتی که خیلی ها رو می بینیم که به ظاهر همه چیز دارند اما حالشون خوب نیست و احساس بدبختی می کنند. خیلی ها رو اگه جای شما بگذارند می گند از ما بدبخت تر هم مگه هست؟ و اینه که ارزشمنده! اینه تفاوت ظرف وجودی آدمها. این همان رزق خداوند در زندگیته. زیرا نعمت همواره بی نهایت هست. ما ظرفمون برای دریافتش کوچیکه. و دلیل احساس نزدیکی ها همین ارزشهای مشترکه! همین هم فرکانسیه! وقتی که خداوند به نوح میگه این پسر تو نیست! یعنی نسبت آدمها رو پدر و مادر مشخص نمیکنه! روابط سببی و نسبی مشخص نمیکنه! اونها فقط یه واسطه برای حضور ما در این دنیای مادی اند! ما روح های مستقلی هستیم که همه جزئی از خدائیم. برای همین است که خداونددر قرآن گفته اند:«انا لله و انا الیه راجعون» ما از آن خدائیم و به سوی او بازمی‌گردیم. ما متعلق به مادر و پدر و کسی نیستیم. از این آیه زیباتر مگه هست؟! ولی وقتی بزبان میاریمش که احساس میکنیم ته بدبختی های جهانیم! و برامون عجین شده با غم و اتفاقات به ظاهر ناگوار. مگه خوشحال کننده تر از این وعده و این خبر رو میشه به کسی داد؟! اینه تفاوت دیدگاه ها. اینه تفاوت زندگی توحیدی با زندگی باری به هر جهت.اینست تفاوت زندگی آگاهانه با زندگی غافلانه.

    حرفام طولانی شد از بالا منبر بیام پائین و کلامم رو کوتاه کنم. میدونم تعطیلات مدارس شروع شده و شلوغ ترین فصل کاری توئه. خدا رو شکر که انرژی بالایی دارید و احساس خستگی نمی کنید چون دارید از کارت لذت میبری و این خیلی ارزشمنده. اینکه دارید ارزش خلق می کنید و پول می سازید و به رشد جهان کمک می کنید کف مرتب نداره؟ اینکه دارید آموزش می دید اونم با احساس و حال عالی؛ کاری پیامبرگونه نیست؟ کف مرتب نداره! اینکه اینقدر مستقلید و چشم به کسی جز خدا ندارید این کف مرتب نداره؟ معلومه که دااااررررره. بزن اون کف قشنگه رو به افتخار خودت …

    سعیده عزیز هم مثل خودت نازنینی از نازنینان خداونده که داره مشق توحید مینویسه. قطعا خداوند پاداش شجاعتش رو میده و الگوی مناسب دیگری برای ما در این مسیر زیبا خواهند بود.( هر چند متوجه هم مسیری به نوع دیگرتون نشدم خخ) ممنونم با وجودیکه فرصت نمیکنی میای و برامون مینویسی و اینجور احساس ما رو بهتر میکنی. در پناه حق همسفر…یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 36 رای:
  5. -
    اسداله زرگوشی گفته:
    مدت عضویت: 1289 روز

    سلام و درود خداوند بر فاطمه خانم فضائلی عزیز

    به نکته خیلی خوبی اشاره کردین که میتونه درسهای زیادی برامون داشته باشه.استاد همواره میگند با احساس خوبه که به خواسته هامون میرسیم نه اینکه رسیدن به خواسته هامون سبب احساس خوبمون بشه.

    شنیدن و پذیرفتن این جمله با تجربه و درکش خیلی تفاوت داره. نه اینکه رسیدن به آرزوها و خواسته هامون بد باشه، نه! بلکه مهم اینه که بدونیم اصل چیه؛ فرع چیه؟ اونوقت بهتر زندگی می کنیم و در مسیر درستری خواهیم بود. این جمله بما میگه اصل لذت بردنه؛ اصل شاد بودنه؛ اصل احساس خوبه. درست مثل یه کودک که براش فرقی نمیکنه عروسک دستش از طلا باشه یا پلاستیک! برند باشه یا معمولی! اون داره لذتشو میبره. ولی از بچگی به ما گفتن ان شاالله عروسیت انشاالله دامادیت. بزرگ میشی برات میخریم. مگه بچه ای؟ و ازین حرفا که گوشمان پر است. ولی هیچ کس نگفت از امروزت لذت ببر. امروزت و دریاب و نگران فردا و آیندت نباشو خدای امروزت، خدای فردات هم هست. و اینگونه یا ما در گذشته بودیم و غم و غصه داشتیم یا هولمون می دادند به آینده تا نگران آینده باشیم. برای همین از کودکی هی عجله داشتیم کی بزرگ میشیم؟ کی میریم راهنمایی؟ کی میریم دبیرستان؟ کی میریم دانشگاه؟ کی میریم سربازی؟ کی میریم سر کار؟ کی ازدواج میکنیم؟ کی بچه دار میشیم؟ کی بچمون بزرگ میشه؟ کی می میریم؟! و همش بدو جا نمونی.

    بابا یکم بشین ببین چی به چیه. اصلا نگاه کن داری راهو درست میری. تا اینجا اومدیم چی شد که عجله داریم برای بقیه اش! هر چی جلوتر میریم مگه نمیگیم یادش بخیرررر! پس بشین لذت الانتو ببر. بذار حال کنی با همین الانت. بذار لذت ببری از موقعیت الانت. فردا قرار نیست اتفاقی بیفته. امروزه که داره اتفاق میفته. آره امروزه که داره اتفاق میفته و فردا رو میسازه. پس اصل امروزه! امروز رو دریاب… یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 33 رای:
  6. -
    اسداله زرگوشی گفته:
    مدت عضویت: 1289 روز

    سلام و درود خداوند بر همراه همیشگی در این مسیر زیبا

    فهیمه جان ممنونم از لطف و محبت و کامنت هاتون و وقتی که می گذارید و برامون می نویسید. قطعآ حرف شما رو تصدیق میکنم چون نتیجه هم فرکانسی چیزی غیر از این نمیتونه باشه و قبلآ هم موارد زیادی بوده که همزمان در کامنت هامون بهشون اشاره کردیم و قطعآ به خوبی بیاد دارید.

    خدا رو شاکر و سپاسگزارم بابت دوره 12 قدم که دقیقآ در بهترین زمان به آگاهی هاش نیاز داشتم.

    قبل از ورود به این دوره تمرکزم رو این مسئله بود که حتمآ باید شروع به کار فیزیکی کنم و از وقت و زمانی که پس از کار اداری دارم استفاده کنم و پول بسازم.

    ولی با آگاهی های قدم اول متوجه شدم کار فیزیکی انتخاب درستی برای رسیدن به خواسته ام نیست و من باید تمرکز بیشتری بگذارم و تلاش ذهنی ام رو با کنترل ورودی هام بیشتر کنم و باورهای همجهت با خواسته ام بسازم و برای ذهنم منطقی کنم. آنوقت است که ایده ها و الهامات بمن گفته میشه و من به خواسته ام میرسم.

    خدا رو باز هزار مرتبه شکر؛ ورودی های مالی من از راه های مختلف که تعدادی اش رو در جلسه 4 قدم 2 اشاره کردم ادامه داره و این نشون میده که در مسیر درستم و اینها نشانه های خوبی هستند که تائید می کنند سخنان استاد رو که من دارم با کار کردن روی خودم و بدون کار فیزیکی ورودی مالی جذب میکنم. که نمونه اش دعوت شدن به مسافرت شمال در اوایل این ماه بود اونهم بدون اینکه یک ریال هزینه کنم! یا اینکه میخواستم این ماه پنکه رومیزی بگیرم برای اتاق خواب و ایرپاد ریزتری که تو گوش معلوم نباشه زیاد و همین دیروز مادرم گفت که قراره پولی دستش بیاد که سهم منو بهم میده و من میتونم باهاش این دو وسیله رو بخرم. اینها همون رزق خداوند در زندگیم است و نتیجه کار کردن روی ورودی ها و باورهام.

    اومدن این فایل هم طبق فرمایش شما بهترین هدیه برای من بود و چقدر هم این فایل برام به موقع بود و برام خیر و برکت داشت و کامنت های بسیار زیبایی رو در این دو سه روز خوندم که حجم آگاهی هاش واقعآ کمتر از یک دوره نبود و الگوهای خیلی خوبی پیدا کردم تا برای ذهنم منطقی شود که می شود و می توانم و اتفاق خواهد افتاد کافیه بسازمش.آنوقت خودبخود دریافتش میکنم. این در حالیست که خدا رو شکررر با اینکه کارمندم ولی پادشاهی میکنم و از کارم خیلی راضیم و در محیط کارمم با ستاره قطبی زمان بیشتری رو برای کار روی خودم دارم و خوشبختانه یا متاسفانه تضادهای کاری در محیط کارم ندارم و بیش از 90% اوقات حالم خوب است.

    از وقتی پارسال عنوان و سمت کاریم عوض شد راحتترم و محیط کارم آرامتر و ساکتتر و خلوت تر و مناسبتر است و زمان بیشتری در اختیار دارم که اینهم نتیجه تلاش ها و کنترل ذهن های قبلی ام بود که تضاد بیشتری رو داشتم.

    در حال حاضررر خدا رو شکرررر به جای اینکه تضادهام بخوان منو به جلو هول بدن؛ این آگاهی های زیاد و جذاب دوره 12 قدمه که داره منو به جلو هول میده و تغییرات زندگیمو مثل روتین زندگیم و کم شدن خواب و زمان بیشتری رو اختصاص دادن به فایلها دارم تجربه میکنم.

    ممنونم که برام نوشتید و باعث شدید یبار دیگه شرایط این روزهامو با خودم مرور کنم تا ردپایی بشه برام در این مسیر زیبا. بهترینها نصیب دل پاک و قلب مهربانت باشه. با آرزوی سلامتی و سعادت و ثروت بی پایان الهی براتون.یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
  7. -
    اسداله زرگوشی گفته:
    مدت عضویت: 1289 روز

    یکی از صاحبدلان سر بجیب مراقبت فرو برده بود و در بحر مکاشفت مستغرق شده آنگه که از آن حالت باز آمد. یکی از دوستان بطریق انبساط او را گفت: از آن بوستان که بودی ما را چه تحفه ای کرامت آوردی؟

    گفت: بخاطر داشتم که چون بدرخت گل رسم دامنی پر کنم هدیه اصحاب را. چون برسیدم بوی گلم چنان مست کرد که دامنم از دست برفت!

    سلام و درود خداوند بر بنده توحیدی خداوند

    دوست عزیز؛ حکایت امروز من همین حکایتی است که سعدی شیرین سخن در گلستانش آورده است.امروز برنامه من این بود که کامنت جلسه اول قدم سوم رو در این سایت توحیدی مکتوب کنم ولی انگار خداوند برنامه بهتری رو برام چیده بود و الان که بعد چند ساعت خودم را پیدا کردم، میبینم که چنان اشک ریخته ام که سبک سبک و تسلیم تسلیمم!

    و این اتفاقات قطعآ برایم اتفاقی نیست و به خیریت آن آگاهم.که به همین دلیل مجاب به نوشتن برایت در این کامنت شدم.

    به لطف پروردگار بخشنده به کامنت هایی هدایت شدم که حال و احوال مرا بکلی دگرگون کرد و وقتی خدا بخواهد کاری را برایت انجام دهد، اسبابش را هم فراهم می کند تا بر جان و دلت حسابی بچسبد. زیرا برایم خلوتی ساخته تا براحتی احساسم را ابراز کنم نتیجه این شد که الماس درونم صیقل خورده و احساس آرامش و رهایی میکنم.

    وقتی کامنت های سال 98 دوستانی مثل آقا رضا و سید علی و همسرشون و شما رو میخوندم و در طی زمان سیر می کردم با خودم گفتم حکایت استاد و مریم جان و بچه های این سایت انگار حکایت پدر و مادر هائیست که بچه هاشون رو بزرگ می کنند و به یه سنی که رسیدند برای خودشون مستقل میشن و راهشونو پیدا می کنند و اونوقت سعی می کنند تماس بگیرند یا هر چند روز یبار بیان سر بزنن به پدر و مادرشون و دیداری تازه کنند و هم از احوال همدیگه جویا بشن و هم از بودن در کنار هم لذت ببرند.(حالا نمی دونم چرا اینها رو دارم میگم! البته میدونم چون پاسخ سوالات ذهنی و درخواست های قبلی من بود که پاسخ داده شده. ولی اصل مطلبم چیز دیگه است! اشکال نداره باز ادامه میدم با اجازتون)

    وقتی کنار اسمتون عدد 1700 رو دیدم خیلی لذت بردم چون اعداد همیشه برای من معنا و پیام دارند.و این منو ترغیب میکنه در چنین روزهایی ردپایی از خودم جا بذارم.بعد از خوندن چندین کامنت دیگه دوباره هدایت شدم به صفحه تون و دیدم چه جالب شما در این روز دو بار از خودتون ردپا گذاشتین و کامنت اولی که برای پاکیزه جان نوشتی بقدری زیبا بود که با هر جمله همانطور که قبلا هم گفته بودم بهتون انگار شعر می خوندم و جمله جمله کامنتتون رو تحسین کردم و کلی اشکم درومد. بقول استاد بعضی کامنت ها رو باید هزار بار خوند. و الحق این کامنت شما هم از اون دست کامنتها بود. انگار خاصیت توحید همینه که میاد و به دلت میشینه و جلات میده تا بدرخشی!. یه نوت بوک کوچیک دارم که آیه ها و جملات زیبا و تاکیدی یا باورهای خوبی که میخونم رو توش یاداشت میکنم و عبارت تاکیدی زیبای شما رو و دو سه جمله توحیدی دیگه که برام الهام بخش بودند رو در دفترم یاداشت کردم که یبار دیگه جا داره ازتون صمیمانه بخاطر سبک نگارشتون که منو به آیه های زیادی ارجاع میده و نثر قوی و الهام بخشتون کمال تشکر و قدردانی رو داشته باشم و به شخصه کامنت هاتون برای من نعمت است که قدردانشان هستم. در همین حین پیامک واریز برام اومد که برام نشونه ای بود که برم سر اصل مطلب و سخنم را کوتاه کنم.

    امروز 31 ام اردیبهشت است و من و همسرم هر دو کارمند هستیم.وقتی که تو مسیر داشتیم برمی گشتیم خونه ازم سوال کرد حقوق براتون واریز شده و من گفتم آره. اتفاقا همین چند دقیقه قبل واریز کردند و گفت واسه ما هنوز واریز نشده و از مبلغ واریزی پرسید و اینکه واریزی من خدا رو شکر خیلی خوب شده منم ادامه کلامشو گرفتم که سازمانتون رها کرده همه چی رو و داره درجا میزنه و در مقابل وقت و تلاشی که تو داری میکنی دریافتیتون ناچیزه و داری یک سوم من حقوق می گیری و به نظرم هزینه و فایده اینکار به صرفه نیست و اگه بشینی خونه و به بچمون برسی فایده اش بیشتره. و باید دنبال راهکار های بهتر و انتخاب های بهتری برای زندگیمون باشیم و ازین حرفها. وقتی کامنتتون رو خوندم یبار دیگه این حرفها تو ذهنم مرور شد و گفتم من یه معذرت خواهی از همسرم و یک استغفار هم به خداوند بدهکارم.

    با اینکه صحبت های ما گفتگوهای معمول زن و شوهری بود. و اینگونه نبود که بخواهیم با هم بحث کنیم یا کل کل کنیم یا لحن بدی داشته باشیم. یا اصلا از هم دلخور باشیم. و رفتار ما طبیعی و عادی بود و چند ساعت پیش که دخترمو میخواستم ببرم کلاس زبان همراهمون اومد و گفت منم همراتون میام و منو بعدش برسون خونه خواهرم. برای همین هم تا این کامنتو نخوندم متوجه بار فرکانسی رفتارم نشدم!

    دیدم ای دل غافل چقدر من باور بد دارم. اولآ مشرک شدم و قدرت رو دادم دست دیگران که رزق و روزی ما رو انگار اونا دارند تعیین می کنند! و این خودش بدترین ناسپاسی است .هر چند همون لحظه هم کلی خدا رو شکر کردم ولی این باورهایی که در پس ذهنمون هستند و اصلا متوجه شان نمیشیم اینها مهم اند و دارند فرکانس می فرستند و کار انجام میدن. نه اون خدا رو شکر گفتن های من که برام معلوم شد هنوز خالص نشده اند.بعدش دیدم من امروز چقدر قشنگ تر بود به عزیز دلم بگم بابا همین که تو داری زحمت میکشی برای ما خودش خیلی ارزشمنده. همین که مولدی و داری پول میسازی خیلی ارزشمنده! بقول شما که جملاتتون رو باید با طلا نوشت بگم اصلا ذات زن با مولد بودن عجین است. و تامین معیشت زندگی وظیفه زن نیست. رسیدگی به امورات منزل و شاغل بودن قطعآ جهاد اکبری است که ما از انجامش ناتوانیم و عوض این که بگم برکتی که این پول برای خانواده داره چند برابر برکت پول منه و اجازه ندم در ناخودآگاه ذهنش درآمدش رو با من مقایسه کنه و احساسش بد بشه یا احساس ارزشمندیش بیاد پائین.

    انگار خداوند جمله جمله کامنتت رو برای اصلاح رفتار امروزم و تلنگر به من برای اصلاح باورها و دقت بیشتر در رفتارهام بر ذهنت جاری ساخته است. و اینکه چقدر این دو کامنت امروزت برای من درس داشت، خدا می داند! و نوشتن این کامنت هم اجابت الهام خداوند برای گذاشتن ردپا از خودم در اینجا بود. و چقدر احساسم خدا رو شکررر عالی شده و میخوام برم دنبال عزیز دلم و بعد از استغفار از یگانه قدرت حاکم بر جهان، از همسرمم عذر خواهی کنم و رفتار درست و باور درست رو در خودم نهادینه کنم. در همین هین که داشتم آماده میشدم برم دنبال بچه ها، دیدم دخترم اومد منزل و گفت با دختر دائیشون برگشتند. (اینم به فال نیک میگیرم آسان شدن برای آسانی ها رو) یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 46 رای:
  8. -
    اسداله زرگوشی گفته:
    مدت عضویت: 1289 روز

    سلام و درود خداوند بر عاطفه عزیز

    امیدوارم در پناه الطاف حق حال دلتون خوب باشد و خداوند به شما آرامشی از جنس خودش عطا نماید. و مادر عزیزتان هم شفا بخشد.

    ممنونم از خواهر عزیزم سعیده جان که پاسخ کامنتتون رو دادند. خداوند را شاکرم که فرصتی فراهم شده تا بتوانم چند جمله ای در جواب کامنتتان بنویسم هر چند با تاخیر.وقتی یکبار دیگر کامنت هاتونو خوندم کلی از نگاه توحیدی و شخصیت قویتان لذت بردم و تحسینتون میکنم که به چنین درکی از زندگی و قوانین و توحید رسیدید که هیچ جای صحبتی برای من باقی نمی گذارد.خداوند از بینهایت راه در حال پاسخ دادن به درخواست های ما و هدایتمان به مسیری است که می خواهیم. و هدایتتون به این کامنت هم پاسخ خداوند به درخواست های شما بوده است. در پناه الطاف بی کران الهی باشید دوست عزیز.یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  9. -
    اسداله زرگوشی گفته:
    مدت عضویت: 1289 روز

    سلام و درود خداوند بر نگین عزیزم

    ممنون و سپاسگزارم بابت کامنتتون خواهر جان. قبلنا که با این آگاهی ها آشنا نبودم هر وقت فیلمی می دیدم یا حتی کارتونی که منو تحت تاثیر قرار می داد بی اختیار اشک می ریختم و همیشه هم سعی می کردم که اشکهامو از اطرافیانم بدزدم و هنوزم این کارو میکنم بخصوص در محل کارم. چون هر کسی ببینه تصور میکنه حتمآ مشکل حادی برام پیش اومده یا اتفاق خیلی بدی افتاده که نمیخوام کسی بدونه! و توضیح دادن این احساس خوب احساس منو بد میکنه. آنروزها فکر می کردم حتمآ ایرادی دارم از بس شنیدیدم مرد که گریه نمیکنه! ولی من همانروزها هم این اشکامو دوست داشتم. براشون ارزش قائل بودم. چوون میدیدم چقدر روح و روانم و جلا میده. چقدر منو سبک میکنه. چقدر حدا رو نزدیکتر احساس میکنم.

    نگین جان اگه چشمای نازنینت با خواندن این کامنت خیس شده، نشان از دل زلال و صاف و پاکت داره.این اشک ها غبار دل و پاک می کنن تا قلبت بیشتر بدرخشه و تصویر خدا رو قشنگتر منعکس کنه در وجودت. انگار با دهن ها میکنی روی آئینه و با پارچه ای تمیزش میکنی. به همان درخشندگی. پس قدر این الماس درونت رو بدون که راحت بدست نیامده است.

    بیش از 6 سال بودن در این مسیر زیبا با این سن کم نشون میده که چقدر آماده بودی برای هدایت شدن و چقدر فرکانس خوبی داشتی و خودت رو رشد دادی تا در فرکانس این سایت الهی و استاد گرانقدر قرار بگیری.

    هر بار که کامنتی مینویسی من اون حس و حال و فضا رو بخوبی تصور می کنم و از گفتگوهای ذهنی و دیدی که نسبت به زندگی داری لذت میبرم و همواره تحسینتون میکنم. و مطمئنم که زیاد طول نخواهد کشید تا از آگاهی های ناب این دوره که من دوره زندگی اسمشو می گذارم بهره مند بشی و چقدر زیبا گفتی که خداوند هر چیزی رو دقیق برات می چینه و قطعآ در زمان مناسبش به آن هدایت خواهی شد. و آنوقت است که آن آگاهی ها به دل و روح و جسمت میشینه. همانطور که دوره قانون آفرینش رو کار کردی. این تداوم بر مسیر ما رو به نتایج بیشتر و بزرگتری میرسونه و چقدر من دوست داشتم دوره ای باشه که انتها نداشته باشه و من بتونم هر روز و همیشه ادامه بدم و آگاهانه زندگی کنم زیرا قانون ثابته و فقط درک ما از قانون و ساختن باورهای مناسبه که باید دائمآ ادامه پیدا کنه تا زندگیمون قشنگ و قشنگتر بشه. براتون در کنار عزیز دلتون و در آن فضای بهشتی، شادابی و شادی و خوشبختی و سعادت و ثروت آرزو میکنم. یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  10. -
    اسداله زرگوشی گفته:
    مدت عضویت: 1289 روز

    سلام و درود خداوند بر رضوان عزیزم

    کامنت منو برد به جلسات حضوری نوبل که استاد آزمندیان در هتل قلب تهران برگزار می کرد. اونجا یه جمله تاکیدی داشت که همیشه تو جلسات میگفت که از خداوند پول نخواهید؛ رزق بخواهید. و این جمله واقعآ توحیدی تر و الهی تر است. زیرا دست خداوند رو برای رفع نیازهایمان باز می گذاریم.اواخر تابستان پارسال به دخترم قول داده بودم که سال دیگه براش دوچرخه کمک دار بخرم. امسال که امتحاناتش تموم شد بهم گفت بابا برام دوچرخه کمک دار می خری؟ منم چون قول داده بودم گفتم آره بابا برات تو این هفته وقت کنم می خرم. (حالا دوچرخه خودش چون دخترانه است و کمک نداره، دوست داره کمک دار سوار بشه، وگرنه هیچ مشکلی نداره) . همانوقت از خدا خواستم این ماه بیشتر هوامو داشته باشه تا بتونم خواسته دخترم رو انجام بدم . چون تو برنامه هام اینو در نظر نگرفته بودم. جمعه که رفته بودیم طبیعت و مشغول پیاده روی در این طبیعت زیبا و هوای عالی بودیم. و مسیرم هم یه مسیر خاکی زیبا بود که از میان مزارع گندم رد میشد. خواهر زادم گفت که همکارش یه دوچرخه گرفته که مخصوص دوچرخه سواری کوهستانه و بحث دوچرخه شد. و من گفتم اتفاقآ میخوام برای شینا دوچرخه بخرم. به نظرت چه مارکی بخرم؟ اونم گفت من پارسال دو تا دوچرخه خریدم یکی برای خودم و یکی برای ماهان که پسرشه و همسن شیناست. و گفت فقط یه ماه شور و اشتیاق سوار شدن داشتیم و دیگه استفاده نمی کنیم و ماهانم دوست داره با دوچرخه من سوار بشه و عملا دوچرخه خودشو استفاده نمی کنه، بیا برا شینا ببرش تا این تابستون ازش استفاده کنه. گفتم بذار به شینا بگم ببینم قبول میکنه؟ اومدیم به خونه و روز بعدش جریانو بهش گفتم و ازش پرسیدم دوس داره دوچرخه ماهان رو براش بیارم یا بریم یکی دیگه بخریم؟ اونم خیلی خوشحال شد و گفت اتفاقآ من میخواستم مثل مال اونو بخرم. و همین الان زنگ بزن بگو ما میایم دوچرخه رو ببریم! خلاصه هماهنگ کردیم و رفتیم اونجا و ماهانم صدا زدم تا مطمئن بشم نظر پسرش هم همینه یا نه که یوقت تو رودربایستی نیفتن. اونم گفت آره دائی ببرش من ازش استفاده نمی کنم و دوست دارم دوچرخه بابام و سوار بشم. خلاصه اینکه از دیشب دوچرخه ماهان مال شینا شد. و من همش متحیر بودم چجور خداوند این برنامه رو چید و این اتفاقات رو هماهنگ کرد. و اصلا در این تایم این صحبت ها رو پیش آورد و به دل خواهر زادم و پسرش انداخت که دوچرخه نوشونو به شینا بدن و شینا هم دوچرخه ماهانو به خرید دوچرخه نو ترجیح بده (در حالی که همه دوس دارند وسیله نو بخرن) و یاد درخواستم از خداوند افتادم که همین یکی دو روز پیش گفتم خودت جورش کن. من به این دختر قول دادم! و یاد همین کلمه رزق افتادم و به خودم گفتم ببین این ماه خداوند 10 میلیون به درآمد اضافه کرد. و همین الانم که دارم مینویسم اشک تو چشمام جمع شد. رزقی که از خداوند طلب می کنیم اینگونه میاد تو زندگیمون و نیازهامون رو برطرف میکنه. در حالی که ممکنه من 100 میلیونم این ماه خدا پول بهم بده ولی با یه اتفاق و سهل انگاری کوچیک دو برابرش مقروض بشم. پس ملاک زندگی خوب میزان پول نیست بلکه رزق و برکتی است که اون پول داره وارد زندگیمون میکنه. حکایت درآمد تو و حقوق همسرمم همینه و اون تلنگر و شکرگزاری بابت مولد بودن همسرم و برکتی که به زندگیمون میده سبب افزایش این رزق و افتادن این اتفاق برایمان شد!

    شاید باورت نشه ولی زندگی ای که من دارم رو هر کسی میبینه، حتی افراد نزدیک خانوادم مثل خواهر و برادر خودم یا همسرم و نزدیکانمان، اصلا باورشون نمیشه که ما درآمدمون این مبلغه و همه تصور می کنند ما چند برابر بقیه حقوق می گیریم که همه چیزمون اوکیه و به همه چیز میرسیم. در حالی که این همان برکت و رزق خداست و بودن در زمان و مکان مناسب هنگام تصمیم هاست که برکت به زندگیمون داده. حالا هی یادم میاد و هی میخوام بگم با اینکه کامنتم طولانی میشه. بحث رزق شد. من بعد خدمت سربازی بعلت تضادهای خانوادگی که همه خواهران و برادرانم معلم بودن بجز یکیشون که بزرگتر از منه و پالایشگاه کار میکنه، تصمیم گرفته بودم که بهترین شغل رو انتخاب کنم و استخدام هر جایی نشم. باور کنین همان روزی ک من از خدمت برگشتم فرستادن دم خونمون که از فردا بیا فلان صندوق قرض الحسنه مشغول کار شو! ولی من آنوقتها قانون رو نمی دونستم و فقط روی خودم حساب می کردم! گفتم نه عمرآ من این جاها استخدام بشم. خلاصه این شد که هر ازمونی برگزار میشد میرفتم شرکت می کردم و قبول میشدم و نمی رفتم. آخر سر بین سازمان مالیاتی و پتروشیمی ایلام و شرکت گاز و برنامه و بودجه باید انتخاب می کردم و این فرایند حدود 2 سال طول کشید و من فقط مشغول آزمون و مصاحبه دادن های مختلف بودم. آخر سر رفتم و سوال کردم کدوم حقوق و مزایای بالاتری داره و دیدم که همین سازمان که دارم کار میکنم حتی از پتروشیمی و شرکت گاز هم مزایاش بیشتره و با دو دو تا چهارتای عقلم، بعد دو سال خونه نشینی اینجا مشغول کار شدم. یسال نگذشته بود که دولت خاتمی تمام شد و احمدی نژاد رئیس جمهور شد و اولین کاری که کرد سازمان ما رو منحل کرد و در استانداری ها ادغام کرد. و همه مزایای ما هم به باد فنا رفت. و این سازمان دیگه هیچوقت اون سازمان سابق نشد که نشد. در حالی که همین الان نیروی همتراز من در پتروشیمی بالای 65 میلیون حقوق و مزایا میگیره. میخوام اینو بگم که عقل ما هیچوقت نمیتونه ما رو به مسیر درستی هدایت کنه و وقتی که خودمون میخواهیم کار رو انجام بدیم، نتیجه اش این میشه! در حالی که اگه آگاهی الان رو داشتم چون روی الهامم و روی خداوند حساب میکردم قطعآ مسیر بهتری رو انتخاب می کردم که در ظاهر ممکن بود به دید عقل اینگونه نباشد. برای همین زندگی با عقل و زندگی با توحید اصلآ زندگی کردن در دو دنیای متفاوت است. و به همان اندازه هم نتایج و آرامش و خوشبختی و لذت آن متفاوت. امیدوارم این درسها هیچوقت یادم نره و همیشه فرمان هدایت زندگی ام را به خداوند بدهم و اجازه دهم خداوند هدایتگر و تصمیم گیرنده باشه من فقط تسلیم باشم. نه اینکه خودم بپرم پشت فرمان و منم منم کنم که من میتونم و من میخوام تصمیم بگیرم. رضوان جان برایتان در زندگی رزق بی نهایت خداوند رو آرزو میکنم.ایام به کام. یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای: