الگویی مناسب برای کسب و کار - صفحه 29
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/05/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-05-13 07:57:332024-05-13 09:37:42الگویی مناسب برای کسب و کارشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام و درود خدمت انرزی مقدس خالق و فرمانروای کل کائنات ،،
یگانه معبود من رب من رب العالمین ،،
خدای مهربانی و مهر و عطوفت ،،
زیبای زیبا آفرین ،،
سلام به دوستان عزیزم ،،
بچه ها خیلی وقتا توی زندگیمون دچار گیجی شدید میشیم ،،
نمیدونیم چی کجا چطور باید اتفاق بیوفته یا اصلا دقیقاً چه مرگمونه ،،
آره دقیقاً همین حی که مثل مرداب شروع میکنه به کشیدنمون توی خودش ،،
وای بر این نفس که آرزوهای باطلش مرا به دور باطل تکرار مکررات وا میداره ،،
تعریف نفس اون شر و ورای دوران بچگی نیست که تو مغذمون کردن ،،
هوای نفس ینی ندونی چی میخوای همین قدر ساده ولی مهلک و کشنده ،،
هیچ سمی نمیتونه به اندازه ی بی هدفی و نا مشخص بودن بچه ها مارو از پا در بیاره ،،
ینی قوی ترین آدم دنیا هم باشیا ندونی از زندگی چی میخوای به راحتی آب خوردن افسرده میشی شکسته میشی ضعیف میشی ،،
من که دارم الان مینویسم خودم توی حباب احساس میکنم بچه ها ،،
واقعاً حباب که از زمین فاصله گرفته ،،
نمیدونم بترکونمش چی میشه!!
توش بمونم بره بالاتر چی میشه !!
ترس ،، اظطراب نگرانی آینده آینده آینده ،،
عن قریب که بزنم زیر کاسه کوزه افکار شر و ور منفی ،،
چی میشه ،،
هر چی میخواد بشه ، بزار بشه ،
من تلاش خودمو میکنم ،،
با آزادی ،، با لذت ،، با دنبال کردن علایقم ،،
والا ،،
حالا هی بشین بگو سی سالم رد شد و چمیدونم هیچی ندارم و امنیت شغلی درآمدی خونه ماشین ، زندگی ، زن ، بچه ،،
صبر کن ،،
ی لحظه استاپ ،،
ببینم ،،
آقای محمد رضا خان ،،
شما چندسال پیش همین زندگی یا تجربه فعلی رو نخواسته بودی با ناامیدی محض که کسی اگر نشونت میداد ی عکس از الانت برگات میریخت ؟؟؟!!!!!
هااااان !!!!!
لاتاری آمریکات امسالت در نیومد :)))))
آقااا
چرا ما آدما اینجوری هستیم ،،
بخدا من خودمو میگم اصلا واقعاً کور اتفاقای خوب زندگیمون شدیما ،،
کر و کور لال چیزای خوب ، اتفاقای باحال که افتاده برامون ،، و ذره بین بدست برای اتفاقای به ظاهر نا جالب ،،
الله اکبر ،،
خداجونم ،،
منو ببخش ،،
من همیشه عشق تورو دیدم ، لمس کردم ، بو کشیدم ، حضورت و ولی باز ( گوربه ی نان کور ) شدم ،،
خداجونم دمت گرم ،،
دم خودتو معرفتت گرم که کاری نداری به ما مثل خورشیدت میتابی به عالم و آدم ، زشت و زیبا ، چاق و لاغر ، پولدار و فقیر ، گیاه و لجنزار ،
سالم و خراب ،،
خدای مهربانی ،،
خدایا من سراسر تسلیم خواسته توعم ،،
خدای بی نظیر من ،،
تو آخه تکی ،،
کی میتونه خدای من باشه جز تو ،،
کی میتونه حامی من باشه جز تو ،،
تو همیشه کنارم بودی ،،
تو همیشه کنارم هستی ،،
میمونی تا ابد تا همیشه ،،
اصلا مگه میشه از دستت در رفت آخی ،،
کُلیش ماس توست ،، ؛)))
اصلا دنیا دست کی باشه بهتر از تو ،،
تو سلطانی ،،
تو کریمی ، کریم ،، کریماااااا ،، ی کریم میگم ی کریم میشنوی ،، کریم مطلق ،،
الله اکبر ،،
خداجونم منو لحظه ای با افکار چرت ذهنم تنها نذار ،،
خدایا من به هر خیری از تو بهم برسه محتاجم ،،
ای اَحَد ،،
ای تک ،،
ای تنها ،،
ای رفیق کسی که رفیقی ندارد ،،
ای دوست و همدم کسی که همدمی ندارد ،،
سلام به روی ماهت ،،
نمیدونی چه عشقی میکنم میدونم این متن و میخونی ،،
چرا چون عاشقتم ،،
چون عاشقمی ،،
خدای عشق ،،
خدای دوستی ،،
خداجونم شکرت ،،
خداجونم صد هزار مرتبه شکرت ،،
همیشه خودت تو ذهن و قلبم باش خوب
من فکرای بد و منفی دوست ندارم فقط تو ،،
به قول استاد معین عزیز فقط تو فقط تو فقط تو ،، همه زندگیم فقط تو ،،
خدایا صد هزار مرتبه شکرت برای حضورت ،،
خدایا صد هزار مرتبه شکرت برای این سایت مقدس ات ،،
خدایا صد هزار مرتبه شکرت برای آموزه های ارزشمند ات در این سایت ،،
خداجونم خیلی دوست دارم ،،
خیلیییییی ،،
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام و عرض ادب و احترام خدمت جناب آقای عباس منش و سرکار خانم شایسته
من اصلا هیچی نفهمیدم به اندازه یه سر سوزن من هیچی نفهمیدم الان که وارد کار املاک شدم و دارم برای خودم کار میکنم دارم متوجه میشم این موضوع رو اما خداروشکر خیلی خوبه …
چون الان انقلابی در من شکل گرفت تا بشینم ریشه ایی این باور هارو درست کنم اساسی درستش کنم
من باید روی کی حساب کنم ؟
روح درونم ولاغیر
من باید از قلبم پیروی کنم همین و هیچ کسی واقعا غیر از قلبم نمیتونه هدایت گر من باشه …من به یقین رسیدم توی این موضوع…
آمدم شدم مشاور املاک …واقعا گیج هستم الان یک هفته میشه که کار رو استارت زدم و گیج هستم
نمیدونستم حقیقتا آگهی کنم یا نکنم یا واسه مشتری دنبال ملک باشم یا واسه ملکم دنبال مشتری باشم و…………
کلی تحقیق کردم رسیدم به یه مثال و روح درونم هدایتم کرد و گفت یه درخت آب مورد نیازش از هزاران طریق میتونه برطرف بشه
باران بیاد
یکی بیاد آب بریزه پاس
شهرداری
و…
تو هم ممکنه از هر طریقی توی کار املاک مشتری و مالک به سمتت بیاد پس بهترین کار این هست که در هر لحظه از قلبت پیروی کنی شاید بگه الان این ملک رو همین الان به فلانی معرفی کن یا همین الان آگهی کن توی دیوار یا همین الان با املاک دیگه ایی توی فروش مشارکت کن مثلاً مشتری از املاک ما مالک از املاک اونا من نمیدونم واقعا هیچی اصلا من نمیدونم که چکار باید بکنم انصافا دارم اعتراف میکنم که من واقعا نمیدونم اگه خدا هدایتم نکنه من نون هم واسه خوردن ندارم …
فقط من باید از قلبم در هر لحظه پیروی کنم و من مطمن هستم که یقین دارم که اگه از هدایت ها پیروی کنم و توی این کار استاد بشم همه چیز به صورت طبیعی وارد چرخه زندگی من میشود …
همون حرف شما استاد که هر مسیر سخت اشتباه هست و چند روزه من آمدم توی کار املاک دیدم داره سخت پیش میره گفتم این ایراد هست اینجا ایراده وگرنه باید کارها با بشکن انجام بشه این درستش نیست و آمدم بهم این جواب رو داد که از قلبت پیروی کن و…
انصافا من چه میدونم فلان ملک رو با فلان مشخصات تو چه زمانی به چه کسی معرفی کنم مثلاً که اون هم آب دستش هست بزار زمین بیاد بشینه پای قول نامه
آیا من حسین دانش خواه میتونم با مغز فندقیم این همه اتفاق رو رقم بزنم
به بزرگیش قسم تا یک میلیارد سال نوری دیگه هم نمیتونم
بحث توکله بحث یقین هست بحث ایمان هست دست و پا نزدن هست و…
من حسین دانش خواه کم کم 1سال میشه توی سایت عضوم قبل از اونم 1سال با استاد بودم و حرف هاش رو میشنیدم منی که 12ساعت روی خودم کار میکردمااا اما تازه رسیدم به این نقطه تازه پله اول روگذروندم تازه اول اول اول اول اول راهم
باید آنقدر روی خودم کار کنم که این مطالب هاااا همه و همه بشه جز عادت هام و شخصیتم و بشه ناخودآگاه یعنی زور نزنم که این رقمی فکر کنم ناخود آگاه به شکل درست فکر کنم بعد اون موقع هست که نتایج بزرگ به دست میاد ….
خیلی خوبه عالی ….دست میزنم واسه خودم …من جز افرادی از سایت هستم که شاید توی سایت انگشت شمار باشند از لحاظ وضعیت مالی و همه چیز یعنی من باید یه تزریقی بغل سطل آشغالی میبودم اما لطف خداوند شامل حالم شده و الان هرکس من رو میبینه فکر میکنه من یه انسان ثروتمند هستم و اینم به دلیل این هست که من خیلی خوب تونستم روی عزت نفس و اعتماد به نفس کار کنم و انصافا کارم توی این حوضه عملی و خوب بوده نه خواندنی و شنیدنی
امروز استاد رفتم توی یه پارک سمت فردوس شرق تهران صادقیه خلاصه یه پیرمرد دیدم و گفتم شما جای پدر بزرگ من هستین این همه عمر کردی یه جمله چیزی بهم بگو تا بدردم بخوره بشه سرلوحه زندگیم …برگشت گفت من هیچ غلطی نکردم و کل عمرم به باد رفت خیلی خوشحال شدم که این حرف رو زد چرا؟
چون به خودم گفتم حسین ببین موهاش مثل دندون هاش سفید شده و از هنوز داره میناله و ناسپاس هست ولی تو تازه اول راهی تازه 25ساله شدی پس جوری زندگی کن که وقتی شدی 90ساله 80ساله یا وقتی زمان مرگت رسید راضی باشی و خیلی خوشحالم واقعا که دارم ریشه ایی روی خودم کار میکنم و…
اون بابایی که لکسوس سوار میشه عشقش کنار دستش نشسته و توی منطقه یک تهران خونه داره ویلا داره آخر هر هفته میره شمال کاملا آزادی داره و درآمد میلیاردی یا بعضاً میلیون دلاری داره یا اون آقای صمد سلیمان زاده که یکی از سازنده های معروف تهران هست و برج پارس جردن رو که نماد تهران هست بعد از آزادی و میلاد ساخته این آدم ها چه فرقی با من دارن
ما که مالک ذره گرد غبار در هوا هم نیستیم و تنها میریم اون دنیا تن خودمون هم نمیبریم
پس چرا من نیام باور هامو درست کنم و از این همه ثروت و نعمت استفاده نکنم چرا من احساس لیاقت رو در خودم ایجاد نکنم و راضی به کمتر از بهترین ها نباشم …
الان شد 25سالم انگار همین دیروز بود که مادربزرگم ساعت 5صبح منو بیدار میکرد3ساعت قبل از زنگ مدرسه که بلند شو میخوای بری مدرسه انگار میخواستم برم یه شهر دیگه مثلاً جهرم بودیم مدرسه ما شیراز بوده ولی مثل آتش و باد گذشت و الان دیگه اون پیرزن صدایی بسیار کمی هم ازش نمیشنوم کجاست زیر خاک
پس خدارو صد هزار مرتبه شکر که منو آگاه کرد منو بیدار کرد منو وارد سایت توحیدی عباس منش کرد و الان من فهمیدم که آغا من همه کارم
خود من جلوی نعمت و ثروت رو تا الان گرفته بودم من درهارو بستم و میگم نعمت نیست …
این همه نعمت خداسرشاهده من برای این که الگو نشان ذهنم بدم بلند میشم میرم فرشته و الهیه و فور فور پسر ها و دختر های میبینم که فقط ماشین زیر پاشون 15میلیارد قیمت داره و یکی دوتا هم نیستن توی فرشته الهیه زعفرانیه هزاران هزار ملک ویلایی و برج وجود داره که اصلا میگی خدایااا این همه ثروت
الله اکبر
غیر قابل شمارش غیر قابل حساب و کتاب
بابا ثروت هست به قول استاد عزیزم بیش از نیاز کل مردم دنیا
اما در دسترس من نیست و راهش تغییر باور هاست.راهش این هست مقاومت هامو کمتر کنم روز به روز هفته به هفته با رعایت قانون تکامل
اصلا چه زمانی من مشرک نیستم زمانی که یقین دارم که صددرصد خودم دارم خلق میکنم زندگیم و استارت خلق کردنش رو میزنم …
نمیشم مثل اون گروه مستضعف توی قرآن که فرشتگان بهشون میگن حالتون چطوری بود روی زمین
میگن ما زبون شمرده شده بودیم .بعد میگن مگه زمین خدا پهناور نبود پس بدونید که اینجا وضعیت بسیار بدتره
واقعا خدارو صد هزار مرتبه شکر که دارم تلاش میکنم واسه تغییر باور هام واسه این که رحمان بودن خدا رو فضلش رو بیشتر و بیشتر باور کنم
و البته اینم بگم که قلب من همین الان هم داره این جمله رو بهم میگه همیشه همینو بهم میگه وقتی بهش گوش میدم
این جمله این هست:
ایمانت رو حفظ کن هر آنچه بخواهی به تو داده میشود
پس بیام با قدرت بیشتری قلبمو فالو کنم ….
الله اکبر
اگه آقای عباس منش یا مدیر تلگرام یا استیو جابز یا مرضیه یا بی نهایت الگو دیگه تونستن مسی رونالدو &و…….اگه اینا تونستن آنقدر رشد کنند پس من هم میتوانم اگه ترامپ و آرنولد و سوندار پیچای راجر فدرر و بی نهایت مثال دیگه اگه همه اینا تونستن پس راه داره پس میشود پس انجامش میدم و…..
عاشقتونمممممممممم
در پناه خدا شاد باشید
سلام آقا محمد شما امروز یکی از دستان خداوند شدید در زندگی من
از صمیم قلبم از شما سپاسگزارم که وقت گذاشتید و این کامنت بسیار ارزشمند گذاشتید نمیدونید چقدر حال من خوب شد با خوندن کامنت شما
اینو بزرگترین نشانه دیدم ازسمت خداوند مهربان که داره همه مارو به بینهایت طریق هدایت میکنه وبا ما صحبت میکنه
دراین مدت سه سال خورده ای که تواین مسیر هستم دقیقا 14 مهر میشه 4 سال یعنی چهار ماه دیگه روزی نبوده که توسایت نباشم یا فایل گوش ندم ولی دیروز کاملا ناامید شده بودم ولی حرفهای استاد تو ذهنم بود فقط یه قسمت سریال سفر به دور آمریکا رو دیدم که استاد رفته بودن جاده دراگون که بعدشم از توجه تمرکز روی خواسته ها صحبت کردن ولی من امروز صبح باحالت ناامیدی و نجواهای ذهن ازخواب بیدار شدم و ازاینکه چرا زندگیم قفل شده چرا نمیتونم کاری کنم حالم بد بود تااومدم توسایت گفتم ای بابا پس استاد کی میاد فایل جدید بذاره دستم رفت روی این فایل گفتم برم کامنت بخونم خدای من دقیقا خدا درهرلحظه بامن داشت حرف میزد نترس متوکل باقی بمون
چقدر این جمله شما حال منو خوب کرد
گاهی اونقدر نعمتهامون رو نمیبینم جلو چشممون هستند ولی فقط درگیر نشدن وناخواسته های زندگیمون هستیم
بارها شده کم آوردم گفتم چرا برای من جواب نمیده چرا سخته اینقدر تغییر باورها وکی میخواد باورها تغییر کنه کی میخوام به خواسته هام برسم این نجواها این عجله کردن حالمو بدتر بدتر میکرد ولی دوباره میومدم تومسیر حالمو سعی میکنم بهتر کنم ولی
امروز باخوندن مسیر زندگی شما
ازاینکه شما بخاطر نعمتهای کوچیک حتی تودل تضادها از اون اتفاقات بد هم شکر گزاری میکردید به خودم اومد
که چقدر من کفر میورزم و فکر میکنم تو مسیرم
اون اول که بااستاد آشنا شده بودم یادمه چقدر حالم خوب شده بود
چقدر رها بود بابت هیچ چیز نگران نبودم و چقدر درها برام باز میشد چقدر راحت پول از جاهایی که فکرشم نمیکردم وارد زندگیم میشد
ولی بقول استاد یادمون میره همون مسیر که ما رو به جاهای خوب میرسونه
دوست عزیزم کامنت شما بهترین تأثیرگذارترین کامنتی بود که من خوندم تواین سایت شما خیلی عالی مسیرتان رو توضیح دادید
ازاینکه چجوری حتی از ساده ترین چیزها لذت بردین
ازاینکه نشانه ها روتایید میکردین
ازاون سکه که اون دختر بچه به شما داد
چقدر اینها تویی زندگی من اتفاق میفته ولی من راحت میگذرم
چقدر اونجا که گفتید ما به کمترین پولی که داشتیم میرسیدم ولی خدا ازیه جایی رزق وارد زندگیمون میکرد دقیقا چقدر من این جمله شما به یادم آورد که دقیقا چقدر خداوند از جاهای مختلف برام رزق فرستاد
ولی گفتم نه من میخوام خودم این پول در بیارم نمیخوام کسی بمن ترحم کنه
چقدر باعث احساس بد میشد
چقدر شما خوب توضیح دادین آقا محمد واقعا سپاسگزارم خیلی وقت بود میخواستم کامنت بذارم توسایت ولی ذهن نجواگر اجازه نمیداد
این کامنت شما منو خیلی احساساتی کرد چشمم رو به همین نعمتهای که الان دارم باز کرد دیروز داشتم فکر میکردم که من هیچی تو زندگی ندارم چرا این همه تضاداز همه طرف تو فشار باید باشم منی که سه سال بااین اموزشهاهستم کامنت شما رو که خوندم دیدم که اون احساس خوب اون سپاسگزاری واقعی رو ندارم حالم بده برای اینکه دیر شد کی پس میشه چرا نجواها گاهی خیلی آدم زمین گیر میکنه ولی باید نترسیم ومتوکل باقی بمونیم باید نشانهای تایید کنیم وشما چقدر خوب این کارها رو انجام دادید وایمانتون رو نشون دادید وصبر کردید من سه سال که تلوزیون نمیبینم همینطور باهیچ دوستی درارتباط نیستم فقط تویی سایتم ولی نجواها گاهی خیلی بلند میشه صداشون وناامیدی میکنه وبخاطر فشار مالی اذیت میشم ولی امروز خوندن کامنت شما امیدی تازه بمن داد.این بزرگترین نشانه بود که ادامه بدم و همچی درست میشه روزی میرسه که دیگه حسرت داشتن چیزی رو نمیخورم
اگه برای شما وبقیه دوستان شده برای من هم میشه
دوست عزیزم براتون آرزوی بهترینها رو دارم انشالله که بهترین وزیباترین روزها رو درکنار همسر عزیزتون پیش رو داشته باشید
ممنون که نوشتید ازمسیرتون وچقدر زیبا نوشتید خیلی روان واضح سپاسگزارم ازشما
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام به خانم استخری
شما کامنت رو اشتباهی به ظاهر برای من گذاشتین
اما اصلا اشتباهی نبود جواب سوالاتی که من از خداوند پرسیده بودم به این شکل به طور واضح بهم گفته شد از طریق شما و کامنتی که حتی برای کس دیگری تایپ کردین
و سپاس گذارم ازتون واقعا بی نهایت بار ازتون سپاس گذارم
در مورد احساسی که داخلش هستید پیشنهاد من این هست که هدف های بلند مدت و کوتاه مدت انتخاب کنید و سپاس گذاری رو به صورت لحظه ایی لیزری انجام بدین بعد کلا همه چیز اصلاح میشه ورودی هارو کنترل و کلا خودتون رو وارد فضای مثبت کنید و هدف وهدف و هدف داشته باشید هم کوتاه مدت هم بلند مدت
سپاس گذارم بابت کامنتی که نوشتید من آمدم کامنت رو کپی کنم و توضیح بدم و بزارم برای آقا محمد عموری اما نتونستم و کامنت ایشونم خوندم و یه سری جواب های دیگه هم که سوالاتش رو از خداوند پرسیده بودم از طریق کامنت ایشون بهم رسونده شد
سپاس گذارم
خداوند بهت نعمت و ثروت و سلامتی و عشق قدرت و همه چیز های خوب رو بده
سپاس گذارم
سلام سلام سلام
محبوبه خانم ارادتمندم
صبح امروز خانمم بهم گفت که داشته کامنت ها رو میخونده و متوجه شده که شما زیر کامنت آقا حسین عزیز در مورد کامنت من نوشتید و اومدم و کامنت شما رو خوندم.
اول از همه بی نهایت خوشحالم از اینکه حال شما با کامنت من خوب شد؛ این برای من یکی از اصلی ترین اهدافم بود از نوشتن قصه یک سال اخیرم. خدا رو شاکرم واقعا که این عزت رو به من داد که حتی در همین مقدار هم بتونم به بندگان دیگه ش کمک کنم. مطمئن باشید که حال خوب شما از کامنت من دو طرفه س و تمام اون حس خوبی که به شما دست میده به من و زندگی من برمیگرده و بی نهایت از شما ممنونم بابت وقتی که برای خوندنش گذاشتید. برای من تایپ کردن این قصه یک ساله از عسل هم شیرین تر بود و هیچ سختی و اذیت شدنی توی این یک هفته ای که مشغول تایپ کردنش بودم توی وجودم حس نکردم.
بریم سراغ نکاتی که اشاره کردی. اول از همه متوکل بودن و نترسیدن.
راستش دیروز داشتم با خانمم در مورد این موضوع حرف میزدیم. میگفت که توی محل کارش چند وقتیه که با همکاراش در مورد خدا باهاشون حرف میزنه؛ خانمم بهم گفت که دیروز یک نفر در مورد یک ورودی مالی جدید که مربوط به تخصص اصلی خودش بوده بهش پیام داده و از من پرسید که ممکنه این خبر خوب بابت تمرکزی باشه که توی این چند وقت روی اصل خداشناسی و توحید داشتم ؟؟ من توی اون لحظه یکسری نکات به ذهنم اومد که شروع کردم توی چت واسش تایپ کردن و این نکات رو عینا برای شما هم تایپ میکنم که بیشتر و بیشتر به موضوع توکل و ایمان داشتن به خداوند هممون پی ببریم. به خانمم گفتم که فواید حرف زدن تو در مورد خداوند با دوستانت این نکات هستن از نظر من:
1. تو از اصل و اساس به این باور رسیدی که همه قدرت دنیا دست خداست و اونه که کافیه بهش توکل کنیم و بهش تکیه بدیم تا همه کار واسمون انجام بده
2. وقتی مدام در مورد خدا حرف میزنی باعث میشی که همون نکته شماره یک تقویت و تقویت و تقویت بشه و به حدی از قدرت برسه که تو با خیال راحت به زندگیت ادامه بدی و به آرامش برسی چون قبول کردی که یکی هست که از همه قوی تره و مشتاقانه واست همه چیز رو اوکی میکنه ( این نکات رو استاد توی فصل 7 قانون آفرینش به زیبایی توضیح داده که گاهی حتی علاوه بر چیزایی که روی دوشمون هست و اونا رو روی کول خدا میذاریم، خودمون هم سوار کول خدا میشیم و لذت میبریم از اینکه اون واسمون همه کار میکنه )
3. وقتی از خدا حرف میزنی و باورت نسبت به وجودش قوی میشه، به آرامش میرسی و آرامش بیشتر حالت رو بهتر میکنه. وقتی که به حال خوب برسی و خودت رو مدت زمان زیادی توی این حال خوب نگه داری طبق قانون ثابت جهان ، اتفاقات خوب لاجرم واست رخ میدن. مثل همین ورودی مالی جدیدی که پیشنهادش واست اومد.
4. وقتی تو از خدا برای بقیه حرف میزنی، همزمان که داری باورسازی میکنی و حالت خوب میشه، خدا به تو اشاره میکنه و به فرشته ها میگه ببینید این بنده چقدر منو قبول داره. ببینید چقدر خوب و دقیق میدونه که من چه قدرتهایی دارم. پس حقشه که زندگیش به بهترین شکل ممکن جلو بره و من طبق وعده ای که بهش دادم براش بهترین ها رو مهیا میکنم و همه میدونن که من از همه در وفای به عهد با وفاترم.
5. خود خدا توی قرآن گفته که الا بذکر الله تطمئن القلوب؛ یعنی با یاد خدا قلبها به آرامش و اطمینان میرسند. وقتی که تو در مورد خدا با دوستات حرف میزنی در واقع داری ذکر خداوند رو به جا میاری و در حال یاد کردن خداوند هستی. پس طبق این آیه تو قطعا اول از همه خودت به آرامش میرسی و بعدش هم بقیه رو با خدا آشنا میکنی. نتیجه یاد خدا هم که آرامش و احساس خوب هست که نهایتا منجر میشه به احساس خوب.
6. وقتی که تو به این باور عظیم برسی که خداوند بزرگرین قدرت دنیاست و بهش توکل کنی، دیگه توپ و تانک هم نمیتونه تکونت بده و مثل کوه استوار میشی. خدا توی قرآن بارها و بارها به ما توصیه کرده که با توکل باعث بشیم که نه ترسی داشته باشیم و نه اندوهی به قلبمون راه بدیم. پس وقتی یک بنده ای مثل تو اینجوری از خدا واسه بقیه حرف میزنه، در واقع داره خودش رو قوی و قوی تر میکنه در مقابل هر چیزی. چون اون بنده خودش رو به قدرتی وصل کرده که از همه بالاتره.
7. ما دو نیرو در جهان داریم. جهان مادی ما تا روزی که وجود داشته همیشه این دوتا نیرو رو همزمان توی خودش داره. الف: نیروی خیر ب: نیروی شر
ما باید آگاهانه حواس و توجهمون رو روی چیزهایی بگذاریم که در مسیر خواسته هامون به ما کمک میکنن. خب تو وقتی از خدا حرف میزنی در واقع به طور کلی نیروی شر یا همون شیطان رو نادیده میگیری. چون انسان فقط زمانی میتونه به تصادف کنار جاده دقت نکنه که توجهش رو آگاهانه روی درخت های زیبای کنار جاده قرار بده. پس خدا وقتی میبینه که این توجه از سوی بنده ش به سمتش اومده ده برابر واسش قم برمیداره. چون خدا همیشه یک به بده معامله میکنه و یکی میگیره و ده تا میده. خودش توی قرآن گفته که هر کار خیری بکنید من ده برابرش رو بهتون برمیگردونم. سوره انعام آیه 160 : مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا…
این 7 تا نکته رو من توی چت کردنم با خانمم بهش گفتم و صد در صد که این حرف ها از زبان من نبود و خداوند به قلبم جاری میکرد چون با سرعت زیادی میومدن و من تند تند داشتم تایپ میکردم. به نظرم این 7 تا نکته خیلی خوبن اگر که بخوایم توی موضوع متوکل بودن بهشون فکر کنیم و باور خودمون رو در مورد توکل بالاتر ببریم. صد البته که من فقط 7 تا نکته تونستم دربیارم و قطعا صدها نکته دیگه هم وجود داره.
در مورد شکرگزاری و دیدن نعمت ها همین یک نکته رو به شما بگم که هرچی توی یک سال گذشته بدست آوردم بخاطر شکری بود که بابت ریزترین چیزهای زندگیم داشتم. من اون ریزها و کوچیک ها رو شکر میکردم و خدا آروم آروم واسم بزرگتر خلق میکرد. من دوباره اون بزرگتر شده ها رو شکر میگفتم و خدا باز بزرگتر میکرد نعمت ها رو و این سلسله تا همین الان که دارم واستون تایپ میکنم ادامه داره و تا روزی که زنده باشم و توی این مسیر باقی بمونم باز هم ادامه خواهد داشت. همین الان مطمئنم شما اگر 10 دقیقه تمرکزی وقت بگذاید میتونید یک لیست بلند بالا از نعمتهایی که خداوند بهتون داده رو بنویسید.
محبوبه خانم ما یک روزهایی قدرت خرید آب نداشتیم. باورتون میشه؟ آب آب؛ همون آبی که همه به راحتی از سوپر مارکت میخریدن ( اینجا آب شیر قابل شرب نیست ) ما قدرت خریدش رو نداشتیم و بجای ناله کردن خدا رو شکر میکردیم که نعمت گاز و فرگاز رو داریم و میتونیم آب شیر رو بجوشونیم و آب بخوریم. من هرچی که توی زندگی الانم دارم بابت همین شکرگزاری هاست و در آینده هرچی بدست بیارم بابت مرور روزهای گذشته و شکرگزاری کردن بابت تغییر شرایط و شکرگزاری کردن بابت داشته های فعلیمه.
تایید کنید داشته ها رو؛ تصدیق کنید رحمات خداوند رو؛ تایید و تصدیق کنید تا از آسمان و زمین براتون نعمت و رحمت بیشتر و بزرگتر بباره و اونقدر شکر بگید تا لحظه به لحظه ظرف وجودیتون بزرگ و بزرگ تر بشه.
خدا رو شاکرم که توی این لحظه باز هم این فرصت رو پیدا کردم که بیشتر قوانین رو مرور کنم و بیشتر خدا رو یاد کنم.
از شما بی نهایت ممنونم و مطمئنم که بزودی خبرهای عالی واسمون میذارید.
آقا حسین عزیز از شما هم ممنونم.
4/4
نوروز 1043 کاملا متفاوت با نوروز 1402
ما امسال برای نوروز این امکان رو داشتیم که با ماشینی که در اختیارمون هست بریم جاهای تفریحی و کلی بچرخیم و لذت ببریم. اون قدر شرایمون بهتر شده که تونستیم سفره هفت سین پهن کنیم و عکس های خیلی قشنگی بگیریم. وقتی به نورز پارسال نگاه میکنم متوجه میشم که هیچکدوم از اینها رو نداشتیم و برای رفتن به جشنی که توی یک رستوران بود مجبور بودیم کارلیفت اجاره کنیم و آخر شب وقتی برگشتیم خونه فقط 150 درهم پول داشتیم. نوروز پارسال ما حتی اینترنت درست حسابی هم نداشتیم که با خانواده هامون صحبت کنیم اما حالا مدتهاست که به لطف و رحمت خداوند دسترسی نامحدود به اینترنت داریم.
محمد حالا به کسی کمک میکند که همیشه از او کمک میگرفت
وای وای وای ؛ این اتفاق اونقدر شیرین و دوست داشتنیه واسم که توانایی این رو دارم یک دفتر کامل در موردش بنویسم. چند شب پیش نوروز ( دوست ازبکستانی من – اسمش نوروز هست ) از من خواست که با ماشینم اون رو تا پاساژ پیش خونمون برسونم تا ماشینش رو که اونجا زده بود به شارژ بیاره. کل این داستان شاید فقط 10 دقیقه طول کشید و من نوروز رو رسوندم و برگشتم خونه اما برای من یک دنیا ارزش داشت. برای من یک دنیا شکرگزاری داشت. برای من یک عالمه اعتماد به نفس و عزت داشت. برای من یک شیرینی بی حد و حساب و یک اتفاق فوق العاده بود که توی تک تک لحظاتش رحمت و کرم خداوند رو میدیدم.
نوروز یکی از بهترین آدم های دنیاست. توی این مدتی که ما امارات زندگی میکنیم همیشه وهمه جا مثل یک برادر کنار ما بود. از مهمترین کمک های نوروز به ما این بود که اگر نیاز داشتیم با ماشین تا جایی بریم و اون موقع ها پول نداشتیم کرایه تاکسی بدیم و رفتن با اتوبوس و مترو هم ممکن نبود، نوروز همیشه به درخواست های ما پاسخ مثبت میداد و حتی خیل وقت ها خودش به ما یادآوری میکرد که هر موقع کاری داشتیم بهش بگیم. خیلی وقت ها ما به کمک نوروز تونستیم خیلی جاهایی که نیاز داشتیم بریم. اون همیشه در دسترس بود و هیچوقت دست رد به سینه ما نزد. خیلی وقت ها ما رو به رستوران دعوت میکرد و باعث میشد توی اون شرایطی که اوضاعمون سخت بود یه ذره حال و هوامون عوض بشه. من همیشه دوست داشتم که حتی اگر شده خیلی کوچیک محبت های این مرد بزرگ رو جبران کنم و اون شب خدای بزرگ من رو توی این موقعیت قرار داد که به آرزوی خودم برسم.
به راحتی آب خوردن اوکی شدن کارای تمدید خونه
برای کارای تمدید خونه باید یکسری هزینه ها رو پرداخت میکردم که باعث میشد دستم یک مقداری خالی بشه. یک روز که داشتم سرکار میرفتم توی ترافیک شروع کردم با خدا حرف زدن و ازش خواستم که با دستان قدرتمند خودش این موضوع رو واسم حل کنه. فکر من به سمت قرض کردن و دوباره پول و این چیزها رفته بود اما در کسری از ثانیه شش دانگ حواسم رو جمع کردم و با تمام وجودم از خدا خواستم که مثل همیشه با قدرت بی انتهای خودش این موضوع رو حل کنه.
از اونجایی که وعده های خداوند همیشه حق هست، از جایی که فکرش رو نمیکردم به من پول رسید. مدیر ما برای سال نو به ما عیدی داد و من با این پول عیدی تونستم به راحتی کارهای تمدید رو انجام بدم و کلی پول هم دست خودم تا آخر ماه باقی موند. حقا که تو وفادارترین هستی به وعده ای که میدهی. الحمدلله
حالا من توی موقعیتی هستم که میتونم انفاق کنم
از آرزوهای همیشگی من این بود که بتونم به بقیه کمک کنم منتها تازه دارم متوجه میشم که بخاطر باورهای اشتباه هیچوقت یا نتونستم کمک کنم یا اینکه اگر هم میشد، اون لذت و شیرینی رو واسم به ارمغان نمی آورد.
بعد از آشنایی با قوانین و مخصوصا بعد از اینکه استاد توی قانون آفرینش موضوع انفاق رو خیلی عالی توضیح داد، متوجه شدم که برای انفاق کردن اصلا چه باورهایی باید داشت.
چند شب قبل بود که با خانمم داشتیم در مورد آیات انفاق صحبت میکردیم و ویدیویی هم از شیخ محم حصان میدیدیم که از برکات انفاق طبق آیات خدا میگفت. از همون لحظه شور و شوق انفاق کردن توی وجودم بیشتر و بیشتر شد و خداروشکر با عیدی ای که مدیرم بهم داد تونستم یک مقداری انفاق کنم. این اتفاق درحالی رخ داد که من یک روزهایی فقط توانایی خرید کردن به اندازه 10 یا 15 درهم رو داشتم و نه بیشتر. امروز اما لطف و رحمت خدا به قدری توی زندگیم نازل شده که میتونم انفاق هم بکنم و برای خودم این کار رو تبدیل به یک امر ماهیانه همیشگی بکنم.
جواب انفاق به سرعت اومد؛ چون خدا سریع الحساب است
حتی یک روز کامل هم از انفاق من نگذشت که الله بلند مرتبه به شکل بی نهایت زیبایی رزق و روزی بیشتری رو اون هم به شکل ثابت و نه موقت وارد زندگی من کرد. من به خدا 200 درهم قرض دادم ( انفاق کردم طبق آیه مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَیُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافًا کَثِیرَهً وَاللَّهُ یَقْبِضُ وَیَبْسُطُ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ ) و اون هرماه 500 درهم هزینه کرایه کردن ماشین رو واسه من کاهش داد.
من دقیقا مثل آیات قرآن و البته با باورهای درستی که استاد به ما یاد داده انفاق کردم و خدا هم مثل همیشه وفادار بودن خودش رو به عهدش رو نشون داد.
فردای روزی که انفاق کردم یکی از همکارای یک شرکت دیگه از طریق همکار خودم یک ماشینی رو بهمون معرفی کرد که مدلش مثل ماشینی بود که من تا اون موقع کرایه میکردم هرماه. یعنی 2023؛ اما با این تفاوت که اجاره کردنش 500 درهم ارزون تر بود و من این ماشین رو برای خودم برداشتم و اینجوری هر ماه کلی توی هزینه هام صرفه جویی شد. جالبه که بعدش اون یکی همکارم هرچی تلاش کرد نتونست ماشینی با این قیمت برای خودش پیدا کنه و اونجا بود که من متوجه شدم پاداش های الهی به چه کسانی میرسه.
26 فروردین 1043
14 اپریل 2024
مدت هاست که نوشته هام رنگ و بوی قیاس به خودش گرفته. مقایسه ای بین محمد امروز و محمد گذشته. توی این مدت اون قدر رحمت و عشق خداوند خداوند توی زندگیم جاری شده که اصلا قابل قیاس با آدم یک سال خورده ای قبل نیستم و همین موضوع باعث میشه که مدام نکاتی توی ذهنم مرور بشه که بر خودم لازم و واجب میبینم شکر بهبود شرایط رو با نوشتن این متن ها به جا بیارم و چه حال خوشی بهم دست میده وقتی که مینوسیم. بریم سراغ تیتر ها
پارسال توی خونمون حبس بودیم
چند شب پیش با خانمم داشتیم صحبت میکردیم که یک لحظه یک نکته خیلی مهم رو بهم یادآوری کرد ( خداروشکر توی 90 درصد مواقع ما فقط در مورد پیشرفت ها وصحت قانون و خواسته های آینده مون حرف میزنیم )؛ گفت که : محمد یادته پیش سکوریتی خونمون مینشستیم و اتوبان رو نگاه میکردیم و حرف میزدیم ؟ گفتم آره یادمه؛ اما چرا این نکته مهمه ؟
نکته اینجاست که ما یکجورایی توی خونمون و اون محوطه حبس بودیم و توانایی خروج از اون جا رو نداشتیم. نه تنها توانایی اجاره کردن خودرو نداشتیم بلکه حتی 15 درهم نمیتونستیم هزینه تاکسی بدیم و تا پاساژ نزدیک خونمون بریم و قدم بزنیم اونجا. تنها تفریح ما از واحد پایین اومدن و قدم زدن توی محوطه خونمون و دوباره بالا رفتن بود. حالا اما شرایط به کلی عوض شده و ما مثل آب خوردن با ماشین که همیشه در اختیارمون هست هرجایی که دلمون بخواد میریم و هر ساعتی که دلمون بخواد برمیگردیم. ما از آدمهایی که یک زمانی توی خونه خودمون حبس بودیم تبدیل شدیم به آدم هایی که خیلی راحت هرجا دلمون بخواد میریم. دیگه نه نگرانی ای بابت تنظیم کردن تایم رفت آمدمون با اتوبوس و مترو داریم و نه ساعات طولانی رو با وسایل نقلیه عمومی صرف رفت و آمدمون میکنیم.
زیر درخت می ایستادی محمد؛ الان ببین خدا چه عزتی بهت داده
چند روز پیش موقع خروج از پارکینگ چشمم افتاد به یک مردی که از آفتاب به زیر سایه درخت پناه آورده بود و منتظر اومدن اتوبوس بود. چه صحنه فوق العاده ای برای بنده ای که دنبال شکار فرصتها جهت شکرگزاری است. چه صحنه ای فوق العاده تر از این برای محمد که شکرگزاری هاش رو چندین و چند برابر کنه ؟ محمد همین چند صباح قبل دقیقا زی همین درخت توی همین گرمای شدید منتظر اومدن اتوبوس می ایستاد. دقایق زیادی که حتی گاهی نزدیک به یک ساعت میشد، منتظر اومدن اتوبوس میموند. آفرین به محمد که توی همون لحظات و دقایق هندزفری توی گوشش بود تمام تلاشش رو میکرد که توی این مسیر جدیدی که واردش شده استوار بمونه و از اونجایی که وعده خدا همیشه حق هست، امروز محمد از توی پارکینگ خونه خودش کولر ماشینش رو روشن میکنه و هیچ نیازی به تحمل گرما و هیچ نیازی به ایستادن های طولانی نداره و همینطور هیچ نیازی به عوض کردن های چند خط برای رسیدن به مقصد خودش نمیبینه. رحمت خدا اینجوری توی زندگی محمد سرازیر شده. خدایا من عاشق دیدن این نکات و عاشق شکرگزاری بابتشون هستم و این متنها تماما شکرگزاری من بابت این نعمات عظیم هست. الحمدلله…
کافه و رستوران ؟ شوخی میکنی ؟
دور نیستن روزهایی که چیزی به اسم کافه و رستوران برای ما رویا بلکه فراتر از رویا بود. اگر فرصتی میشد و نوروز ما رو به رستوران دعوت میکرد کلی شکرگزار خدا میشدیم که باعث شده بود ما هم به رستوران بریم. به هیچ عنوان توانایی رفتن به کافه یا رستوران رو نداشتیم و برامون آرزو بود. امروز اما فقط توی همین هفته دو بار من و خانمم به رستوران های خیلی شیک و زیبا توی دبی و عجمان رفتیم و فوق العاده لذت بردیم و عکسهای قشنگ گرفتیم. به راحتی هزینه این رستوران ها رو پرداخت کردیم و لطف و رحمت خدا بی نهایت شامل حال ما شده که میتونیم تفریح کنیم و لذت ببریم. همه چیز به سمت عالی تر شدن رشد کرده و من عاشق ذکر کردن این نکات هستم.
پول چک اجاره خونه از قبل آماده س
یک زمانی تمام وجود من مملو از استرس و نگرانی میشد وقتی که گذر ایام ما رو به موعد پاس شدن چک های خونه میرسوند. هیچ ورودی مالی ای اون موقع ها نداشتیم و به همین دلیل توانایی پرداخت چک ها رو نداشتیم. اون موقه ها چک ها توسط یک عزیزی برامون پرداخت میشد که واقعا خدا اون رو برامون فرستاد که نجاتمون بده. این روزها اما پول چک از مدتها قبل توی حسابم آماده هست و این آماده بودن دیگه از طرف خودمه و نه شخص دیگه ای. همین چند وقت پیش هم به لطف و کرم خداوند تونستم قرارداد خونه رو تمدید کنم. الحمدلله…
داشتن اینترنت نامحدود و سهولت در پرداخت هزینه اون
همونطوری که قرآن میگه، انسان گاهی کفور میشه. ما انسان ها اگر رحمتها و گشایش های خداوند رو ذکر و مکتوب نکینم به راحتی قابلیت این رو داریم که فراموششون کنیم و این فراموش کردن باعث میشه که شکر این داشته ها رو بجا نیاریم. از مهمترین این داشته ها توی زندگی ما اینترنت نامحدود هست که چند ماهیه داریمش. اون اوایل برای یک اتصال ساده به اینترنت مجبور بودیم توی گرمای هوا بریم پایین توی محوطه و نیش پشه ها رو ساعت ها تحمل کنیم. یا اینکه مجبور بودیم پیاده تا پاساژ پیش خونمون بریم و چند ساعتی اینترنت داشته باشیم. اگر هم میتونستیم برای سیمکارت خودمون دیتا بخریم فقط توانایی خرید بسته های محدود که معمولا روزی 1 گیگ بود رو داشتیم؛ اما امروز چی ؟ مدتهاست که ما توی خونه خودمون زیر کولر روی تخت گرم و نرم و کنار لیوان چای خوش طعم، اینترنت نامحدود داریم و ازش لذت میبریم. مثل آماده بودن پول چک از قبل، پول قبض اینترنت هم همیشه از قبل آماده است و مثل آب خوردن به کمک خدای وهاب و بزرگ هزینه ش رو پرداخت میکنیم. من عاشق مرور کردن این نعمات خداوند هستم. الحمدلله…
13 اردیبهشت 1403
1 may 2024
به نام تو ؛ تو که هیچکس مثلت به عهدش وفادار نیست
جدیدا هر وقت که میام این دفتر رو باز میکنم پرم از حرفهایی که میخوام با تو بزم خدای بزرگم. پرم از شکرگزاری هایی که فقط اینجا میتونم با نوشتن اوج اونها رو به تو نشون بدم. تک تک این حروفی که یادداشت میکنم میلیون ها شکر و حمد و ثنای تو درونشون هست که از ته دلم بیرون میاد. همه چیز توی زندگی ما اونقدر بهتر شده که میتونم شب و روز فقط و فقط شکر تو رو بجای بیارم و از این کار لذت ببرم.
طبق روال روزهای گذشته بازم یکسری تیتر آماده کردم که نشون دهنده تغییر فوق العاده شرایط هست.
حالا من از لحاط اقتصادی یک پله جلوترم
بعد از اینکه توی این کشور کلی شغل عوض کردم و از کارهای بدنی سخت آروم آروم پیشرفت کردم و درآمدم پله پله بیشتر شد، بجایی رسیدم که شغل خیلی راحت و خوبی دارم که درآمدش چندین برابر اولین حقوقی بود که گرفتم. توی تمام مسیر شغلی ای که طی کردم پله پله بالا رفتم و همزمان هم کارم سبک تر میشد و هم درآمدم بیشتر.
توی چند روز گذشته علاوه بر درآمد ثابتی که هر ماه دارم، یک پیشنهاد کاری پاره وقت مترجمی واسم اومد که تونستم توی 6 روز به اندازه نصف درآمد یک ماه ورودی مالی داشته باشم و یک درب جدیدی از رسیدن رزق به من باز شد و تیکش خورده شد.
من حالا به جایی رسیدم به لطف خدا که علاوه بر حقوق ثابتم، از یک جای دیگه هم تونستم کسب درامد بکنم.
شغل خانمم
بعد از ماه های سختی که اوایل مهاجرتمون داشتیم، توکل به خدا و موندن توی مسیر قانون باعث شد که آروم آروم شرایط ما بهتر بشه. تا جایی که من از وضعیتی که توانایی تامین ابتداییات زندگیمون رو نداشتم به نقطه ای رسیدم که بعد از پرداخت کل هزینه های جاری، مقدار خیلی زیادی پول دستم باقی میمونه. خب از اونجایی که حرکت رو به رشد زندگی تا وقتی که توی مسیر باشیم ادامه دار هست و متوقف نمیشه، خانم من هم چند روزی هست که توی یک شغل خیلی خوب مشغول به کار شده و ما حالا دوتا ورودی مالی خیلی خوب در ماه داریم که شرایط رو واسمون خیلی خیلی خیلی بهتر میکنه و میتونیم کلی بیشتر لذت ببریم.
واقعا نیاز به داشتن یک چشم تیزبین نیست اگر که بخوایم یه دید اجمالی از گذشته تا امروز داشته باشیم تا متوجه بشیم چقدر خدای وهاب شرایط رو برای ما بهتر کرده. الحمدلله…
خرید طلا برای خانمم که همیشه آرزوم بود
یکی از آرزوهای من توی زندگیم همیشه این بود که برای خانمم بتونم یک هدیه خیلی خوب بگیرم. توی تمام سالهایی که کنار هم بودیم هیچوقت توانایی انجام دادنش رو نداشتم. بعد از مهاجرت به اینجا که دیگه اصلا فکر نمیکردم بتونم حالا حالاها واسش همچین کاری انجام بدم و پیش خودم میگفتم من توی ایران که مشکلاتم صد برابر کمتر از اینجا بود نتونستم همچین کاری بکنم اون وقت اینجا بتونم ؟ محاله!! غافل از اینکه خدای ما خدای همین نشدن هاییه که ما فکر میکنیم. بله؛ من کاری که از عهده انجام دادنش توی کشور خودم برنمیومدم، توی این کشور بعد از عبور کردن از پیچ و خم های سخت ابتدای مسیر انجامش دادم و اعتبار و کردیتش تمام و کمال برمیگرده به اون خدایی که کارش شدن کردن نشدنی های ذهن ماست. کارش کن فیکون کردن هست.
کلام پایانی
7 خرداد 1403
27 may 2024
دوستان عزیزم
امیدوارم که حوصله کرده باشید و تا اینجای نوشته من رسیده باشید. اگر که یکجاهایی توضیحات بیش از حد یا تکرارهایی توی متن دیدید بر بزرگی خودتون ببخشید و این رو بدونید که شوقی که درونم برای تایپ کردن این وقایع بود باعث میشد که حتی ریزترین چیزها رو بیان کنم؛ چه بسا که از گفتن خیلیاشون عبور کردم و به همین مقدار اکتفا کردم.
امروز وقتی سرم رو بر میگردونم و به یک سال و چند ماه قبل نگاه میکنم، خودم رو میبینم که هیچ شباهتی به انسان پارسال ندارم و شرایط برای من و زندگی ما به اندازه فاصله زمین تا آسمون تغییر کرده.
همه این بهبود و رشدی که توی زندگیمون رخ داده اعتبارش برای خدایی هست که یک سری قوانین رو برای ما معین کرده تا با استفاده از اونها بتونیم زندگی خودمون رو اون جوری که دلمون میخواد بسازیم. الحق و والانصاف خدا ذره ای توی وعده هاش ناعهدی نمیکنه و به قول خودش: چه کسی وفادارتر از خداوند به عهدش ؟
ما این روزها چیزهایی رو توی زندگیمون داریم و ازشون لذت میبریم که پارسال حتی توی رویا هم نمیتونستیم بهشون فکر کنیم اما استاد عباسمنش از همون روزهای اول به ما میگفت که به جاهایی میرسید که از رویای شما هم در حال حاضر بزرگتره و ما الان داریم اونو زندگی میکنیم.
اینکه هر ماه همه هزینه های ابتدایی زندگی رو داده باشیم و کلی پول هم واسمون باقی بمونه پارسال برای ما رویا بود. رویا.
پارسال من جلوی آیینه تمرین میکردم و فقط از خدا میخواستم که بتونم چک های خونه رو پاس کنم اما حالا کجا هستم.
به پارسال نگاه میکنم و میبینم که الله اونقدر ما رو رشد داده که ماهیانه یه مبلغی رو به دستور قرآن میتونیم زکات بدیم و به این فکر میکنم که چه بسا پارسال خودم مستحق همین زکات بودم.
چیز دیگه ای که من بینهایت ازش لذت میبرم این هست که روند رو به رشد این مسیر طبق آیات قران و آموزشهای استاد عباسمنش، انتهایی نداره و همه چیز از الانی که یک زمانی فراتر از رویاهامون بود هم میتونه بهتر و بهتر بشه و وقتی بهش فکر میکنم متوجه میشم که چرا که نه ؟؟؟ وقتی از اون شرایط سخت و طاقت فرسای پارسال الله بزرگ ما رو به اینجا رسونده، قطعا با ادامه دادن به این مسیر ما رو به شرایط بهتر و بهتر هم هدایت میکنه و چه چیزی از این لذتبخش تر که انسان بدونه با داشتن همچین باوری، محقق شدن آینده ی بهتر امری قطعی و صد در صدی هست.
من حالا دیگه به این یقین قلبی و ایمان راسخ و مثل کوه استوار رسیدم که وقتی خدا وعده داده، توی عملی شدنش هیچ شک و شبهه ای نداشته باشم؛ چون توی این سک سال خیلی خیلی خیلی زیاد این موضوع برای من ثابت شد؛ به همین دلیل من از الان برای آینده کلی ذوق و شور دارم. من کلی اهداف جدید دارم و کلی افکار جدید توی سرم هست که با رسیدن بهشون شرایط از اینی که الان هست صد برابر بهتر میشه و حتی به اندازه سر سوزن هم شک ندارم که در آینده اوضاع از الان هم شیرین تر میشه؛ چرا انقدر مطمئنم ؟ چون مسیر خوشبختی و پیشرفت وقتی که توی جاده قانون باشی، تمومی نداره…
استاد عباسمنش عزیز
همیشه آخر همچین نوشته هایی وقت تشکر و قدردانی میرسه؛ من واقعا شاید نتونم هیچوقت اون اوج سپاس و تشکری که توی قلبم هست رو به شما انتقال بدم اما میخوام این رو بدونید که زندگی من با آموزش های شما دگرگون شد. این شما و صدای شما و حرف های شما بود که انیس و مونس من شده بود. شما باعث شدید که من امروز الله رو نزدیکتر از رگ کردن به خودم داشته باشم. شما بودید که در سخت ترین روزها به ما امید میدادید و آموزش های شما بود که ما رو امیدوار نگه داشت.
از صمیم قلبم از شما تشکر میکنم و میخوام این رو بدونید که خیلی خیلی خیلی انسان بزرگی توی چشم من هستید.
خدا رو شاکرم که به من توفیق داد این متن طولانی رو در طول تقریبا یک هفته تایپ کنم. هدف من از بازگو کردن این مطالب اولا تکرار این رخدادهای مثبت برای خودم بود و در مرحله بعد میخواستم که با این کار به هر عزیزی که توی این مسیر تازه شروع کرده این اطمینان رو بدم که از جایی که هستی محکم به آموزش ها بچسب و این رو بدون که آسمون همه جا یک رنگه و قوانین توی تمام نقاط کره زمین یکجور کار میکنن.
به زودی باز هم میام و یک متن جدید از پیشرفت های جدیدی که توی زندگیم رخ داده واستون تایپ میکنم.
در پایان به قول استاد هرجا که هستید در پناه الله یکتا شاد، سالم، خوشبخت، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
یا حق
به نام خدای هدایتگرم
سلام به برادر عزیزم محمد
اول از همه خواستم ازت تشکر کنم بابت وقتی که گذاشتی و تمام نکات رو با حوصله برامون نوشتی
محمد جان نمیدونم چقد زمان برد که تمام نوشته هایی که توی این فایل ثبت کردی رو بخونم واصلا متوجه گذشت زمان نشدم از بس زیبا و دلنشین همراه با قانون نوشته بودی .
تمام اتفاقات زندگیت برام تصویر سازی شد و من کلی درس گرفتم ..
تحسینت میکنم محمد جان هم تو و هم همسرت به معنای واقعی ایمانتون رو نشون دادید .
شاید هم نکته باعث پیشرفتت شده و هر روز درمسیر رشد قرار گرفتی .
تحسینتون میکنم که هردو با هم هممسیر هستید و این خیلی زیباست .
محمد جان از اتفاقات زندگیت کلی درس گرفتم و کلی ایمانم قوی تر شد و اینکه سر کلاس درست همیشه حاظر بودی و هیچ اتفاقی تورو از مسیر خارج نکرد .
خداروشکر میکنم که تونستم و هدایت شدم به خوندن دیدگاهت و این برای من هم نشانه ایست که اتفاقات خوب درراه هستند .
محمد جان برادرم بهت افتخار میکنم که در کشوری غریب تونستی به این پیشرفت برسی ..
کلی بهم ایده و انگیزه دادی منم میدونم که هرروز نسبت به قبل درحال بهتر شدن و پیشرفت هستم
منم سختی هاتو و شادیهاتو واقعا حس کردم و حالا میفهمم در جایی که هستی چقد لذت بخشه
برای تو و همسرت آرزوی سلامتی ثروت
عشق در تک تک لحظه های زندگیت دارم .
منتظر خوندن نتایج شگفت انگیزت هستم .
درپناه الله یکتا باشی.
سلام سلام سلام
ممنونم واقعا از شما خواهر عزیزم بابت توجهی که به متنم داشتید. راستش عشق و ذوق بود که کار خودش رو کرد. عشق به خدایی بزرگ بود که باعث شد کلمه به کلمه رو تایپ کنم.
اینکه شما یا دوستان دیگه به من میگید از قصه زندگی من درس گرفتیم نهایت سعادت من هست که با نوشتن این متن تونستم رسالت خودم رو به گوش هر عزیزی که توی این مسیر هست برسونم.
من توی این کشور متوجه شدم که آسمون همه جا یک رنگ هست و قوانین همه جا یکسان عمل میکنن و کافیه که ما متعهدانه توی مسیر باشیم.
واقعا بعد از گذشت اون روزهای سخت و موندن توی مسیر طعم این روزها واقعا برام شیرین هست. چه بسا این شیرینی ها از همون ابتدا هم با رخ دادن اتفاقات کوچیک حس میشدن و این روزا خیلی بزرگ و بزرگ تر شدن.
بازم ممنونم از شما و امیدوارم همیشه در مسیر حق و قانون باشید.
سلام عزیزم.
ممنونم ازت محمد جان…
ممنونم بابت وقتی که گذاشتی تا بر ایمان ما اضافه کنی…
ممنونم که یادآوری کردی که چقدر آدم میتونه راحت نتایجش رو فراموش کنه.
ممنونم ازت برادر عزیزم…
منتظر بازگو کردن نتایج بعدیت هستم…
منم به زودی مثل شما مسیر معجزات زندگیم رو مینویسم که چطور خدا از یه شرایط وخیم منو به شرایطی رسونده که تا همین 7 ماه پیش اصالا فکر نمیکردم برام رخ بده
سلام به پدرام جان عزیز
منم از شما ممنونم بابت وقتی که گذاشتید و خوندید و این حال خوب رو به من منتقل کردید.
آره پردام جان؛ آدم خیلی راحت میتونه فراموش کنه. آدم خیلی راحت میتونه یادش بره که یک زمانی آرزوی دوچرخه داشتن رو داشته و حالا که ماشین زیر پاش هست شکرگزاری نمیکنه.
نوشتن داشته ها و تایید و تصدیق کردن رخدادها و مرور کردن گذشته و شکرگزاری بابت داشته ها، تبدیل شده بود به یک سلاح قوی برای من. با این سلاح هم حال خودم بهتر وبهتر میشد و هم اینکه پر قدرت جلوی شیطان می ایستادم و هنوزم می ایستم. ضمن اینکه هرچی حالم بهتر نگه داشته میشد، اتفاقات بهتر هم بیشتر رخ میداد.
شک ندارم که شما هم با بودن توی این مسیر به زودی از نتایجتون واسمون میگید.
ارادت
محمدجان سلام و احترام
بسیار لذت بردم از نوشتههای طولانیت و حظ کردم و اشک شوق از چشمام جاری شد برای این ایمان و توکلی که داشتی و شکرگذاری که لحظهای فراموش نکردی. ممنونم از به اشتراک گذاشتن تجربهت که باعث شدی بعضی از گرههام رو ببینم و درک کنم و برای بازکردنشون حرکت کنم. به امید موفقیتهای بیشترت
سلام متین جان عزیز
بی نهایت ممنونم از توجهت به کامنتم.
نمیدونی چقدر واسم خوشحال کننده س که ازت میشنوم این کامنتم باعث شده یکسری از گره هات رو بشناسی و راه باز کردنشون رو یاد بگیری. اگر این کامنت من همین یک فایده رو داشته باشه من رسالت خودم رو انجام دادم و بی نهایت خدا رو بابتش سپاسگذارم.
دلم میخواد اونقدر توی این مسیر قوی و محکم باشی که یک روز من قصه زندگیت رو که سرشار از موفقیت و پیشرفت هست بخونم.
سلام و درود خداوند بر آقا محمد گل
چهار تا کامنت سراسر نورت رو با کلی اشک خوندم. و هدایت به خواندن این کامنت ها روز منو ساخت، و بمن انرژی داد که میدانم ساعتها در این احساس خوب بمانم.خدایا شکررررت
من خودم به نوشتن کامنت های طولانی عادت دارم و می دانم که چقدر عشق و شور و علاقه میخواد که ساعتها بنشینی و با جزئیات مطلب بنویسی. ولی این چهار کامنت شما مرزهای طولانی نوشتن رو هم مایلها جابجا کرد. همین تمرکز و همین پشتکار و همین اراده برای تایپ کردن و نوشتن اتفاقات زندگیت و شکرگزاری کردن هات و مهمتر از همه مقایسه خودت با خودت واقعا تحسین برانگیز و ستودنیست.
با کامنت هات به خوبی قانون و دوره ها برایم مرور شد و انگار داشتم ساعتها فیلم زندگیتو با کیفیت فول اچ دی می دیدم و تحسینت میکردم.چقدر این مسیر زیبایی رو که در زمان کوتاه یکساله طی کردید برای همه ما میتونه الهام بخش و الکو ساز باشه، شما خودتون الان یه آقا رضای دیگه اید برای ما! و این از برکات حضور در این سایت الهی و ردپا گذشتن افراد موفق است که تونستن قانون رو یاد بگیرند و بهش عمل کنند و با نتایجشون ایمان همه ما را برای عمل به قانون محکمتر کنند، دمتون گرررررم واقعاااا، به افتخارتون تمام قد می ایستم و یک کف مرتب براتون میزنم.
وقتی که داشتم کامنت هاتون رو میخوندم دیدم چقدر شما _ عالی تونستین توجه کنین به نکات مثبت و بهبودهای هر چقدر کوچکتان را بولد کنید و مهمتر از همه شکرگزار باشید! و دلیل کسب این نتایجتون هم همان وعده خداوند است که می گویند: «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ» اگر واقعآ شکرگزاری و سپاسگزاری کنید؛ شما را افزون میکنم.(ابراهیم/7) و خداوند شما رو افزون کرد و ظرف وجودتان را برای دریافت نعمت های بیشتر بزرگتر کرد تا بتوانید بهتر زندگی کنید، نعمت بیشتری دریافت کنید و الهی تر زندگی کنید.
ممنونم از این کامنت های زیباتون و خدا رو شاکرم بابت این فایل توحیدی که با اینکه مدت زیادی روی سایت اومده ولی هر بار که به کامنت های آن هدایت میشم خیر و برکت و عشق و توحید میبینم و تشکر ویژه ای هم از استاد گرانقدرمون دارم که بنر این فایل رو از صفحه اصلی سایت حذف نکردن تا این فایل همچنان بدرخشه و ایمان ما رو قوی و قویتر کنه. با آرزوی نتایج عالیتر و زندگی توحیدی تر.در پناه حق باشید.یا حق
سلام و ادب و احترام به برادر عزیزم آقا اسدلله
خدا رو شاکرم بابت خوندن کامنت شما؛ خدا رو شاکرم بابت تاثیر قصه زندگیم روی شما.
خدا رو شاکرم بابت حال خوبی که از خوندن این قصه بدست آورید.
راستش خیلی وقت بود که دلم میخواست قصه زندگی یک سال گذشته م رو تایپ کنم توی و توی سایت بذارمش. همه این قصه رو توی دفتر مقدسم نوشته بودم اما فرصتی تا حالا پیش نیومده بود که تایپش کنم.
برای تایپ کردنش هم هیچ عجله ای نداشتم و خیلی آروم و با حوصله در طول یک هفته اونم با ذوق و شوق زیاد تایپش کردم.
این مسیر یک ساله یک مسیری بود که اولش خیلی خیلی خیلی سخت بود و تنها چیزی که باعث میشد ادامه بدیم، توجه به نداهای الله بود؛ توجه به رخدادهای کوچیک بود. همه این رخدادهای کوچیک رو ما با کلی ذوق برای خودمون بزرگ میکردیم و الان داریم متوجه میشیم که همین کار به ظاهر ساده چه نتایج بزرگی رو برامون به ارمغان آورده. بزرگترین نتیجه اش این بود که ما دچار تغییر شخصیت شدیم و این تغییر شخصیت باعث شد که همه چیز رو از جنبه ای ببینیم که نهایتا به نفع ما و توی مسیر خواسته هامون باشه. استاد توی قانون آفرینش میگه: بزرگترین قدرتی که هر شخص میتونه توی زندگیش به دست بیاره این هست که هرچیزی رو از زاویه ای نگاه کنه که حالش رو خوب میکنه؛ هرکس به این توانایی برسه دیگه کوه هم تکونش نمیده.
در مورد بزرگ شدن ظرف باید بگم که دقیقا همونطوری که خودت هم اشاره کردی من این موضوع رو توی زندگیم به وضوح لمس کردم. من دیدم که خدا چقدر قشنگ و با رعایت قانون تکامل من رو بزرگ کرد و سرعت این بزرگ شدن هم به خودم بستگی داشت که چقدر روی خودم کار کنم.
خیلی خوشحالم از اینکه میتونم این خبر خوب رو بهت بدم که همین دیشب یه پیشنهاد کاری پارت تایم جدید واسم اومد که ورودی مالی من در ماه رو باز هم افزایش داد؛ این ها همه از برکات بهره گیری از این قوانین هست و باز هم برام ثابت میکنه که مسیر پیشرفت و خوشبختی و سعادت انتهایی نداره.
یک دنیا ازت ممنونم و خیلی خوشبختم بابت آشنایی با تو برادر عزیزم.
سلام به آقامحمدوهمسرگرامی شان
وسلام به استادی که مثل نگینِ الماس دردنیای تک تک مان می درخشندوبه واسطه قدرت کلام نافذ شان وباور عظیمِ توحیدی شان، چه تاثیرگذاری اعجاب انگیزی درروح وروان وزندگی مان داشته وچه نتایج فوق العاده ای نصیبمان شده است وخداوندی که می بیند وپاداش هایش راعطا می کند برای انسان هایی که دل درگرو ایمان وتوکلش سپرده اند وصبر رابه معنای واقعی درک کرده اند.
محمد جان کلام به کلام صحبت های زیباوتاثیر گذارتان رادیدم وباعشق خواندم ،اشک شوق ریختم وخداوندم راشکر گفتم که بااوبودن داشتن همه چیز است ،چقدرتجربه هایتان بی نظیر بود ،چقدر لذت برده وبهره ها دریافت کردم ،چقدر مسیرمان نورانی ودرست است ،باورهایی که چه کرده اند بااین زندگیه بهشتی مان، واقعا گوارای وجودتان این همه رشدوپیشرفت وروز به روز توحیدی تروخداوند رامسبب تمام اتفاقاتی که همه سکوی پرتابی بوده برای خلق شخصیت خدایی ویک زندگیه سراسر شادی،آرامش،لبخندهایی ازته دل،احساس عالی،حرکت درکنار استادی بی نظیر ودل به کلام نابشان سپردن ومسیرشان رابا عشق ادامه دادن ومعجزه پشت معجزه وهرنفس شاکر وسپاس گزارخداوند بودن مان …
واقعا انرژی ام باخواندن کامنت زیباولبریزازدرس های عالی تان چندین برابرشد وباعث افتخار برای من که چنین دوستانِ معنوی دارم که درس های استادشان راچه زیبا گوش جان سپرده وایمان رادرعمل به وضوح ثابت کرده اند،خداوند هرنفس پشت وپناهتان عزیزانم…
درپناه خداوندمهربانم هرنفس شاد، سلامت وعالی باشید و بدرخشید، دوستتون دارم.
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت
متشکرم متشکرم متشکرم
سلام و عرض ادب به خانم مهدوی فر عزیز
هیچ چیزی برای من شیرین تر از این نیست که متن من رو خوندید و این متن تونسته نظر و توجه شما عزیزان رو در راه درک بهتر قوانین جلب کرده باشه.
خدا رو شاکرم بابت اینکه از کامنت من انرژی گرفتید و این انرژی به خود من چندین برابر برگشت و نتیجه ش هم اتفاق فوق العاده ای بود که همین دیشب برای من رخ داد و درب جدیدی از نعمات اقتصادی به روم باز شد.
بی نهایت ممنونم و خدا رو بابت این احساس عالی ای که از شما دوستانم میگیرم سپاسگذارم.
به نام الله یکتا
سلام سلام به دوست عزیزم محمدجان
باز هم یک الگوی بسیار موفق دیگه
خدایا شکرت که بهترین های سایت رو بمن نشون میدی
خدایا شکرت که این نوشته ها روزی من شد
من کامنت های آقای احمدی رو دنبال میکنم و وقتی کامنت ایشون رو خوندیم دیگر کامنت های همون صفحه رو هم میخونم و داستان زندگی شما جلوی رویم باز شد
محمد جان دو روزه دارم داستان شیرینت رو میخونم و چقدر زیبا نوشتی چقدر به دلم نشست چقدر خوشحال شدم چقدر انگیزه گرفتم چقدر امیدم بیشتر شد
میدونی وقتی دیدم این همه اتفاقات خوب این همه پیشرفت در عرض یکسال ، فقط یکسال برای شما و همسر نازنینتون رخ داده تعجب کردم ولی بعدش که مدام از کنترل ذهن و نگه داشتن احساس خوب یاد میکردید گفتم بله اینه پاداش صابرین
خدایا کمکم کن تا منم بتونم توی این مکانی که هستم زیبایی هایش رو بیشتر و بیشتر ببینم خدایا کمکم کن تا کنترل ذهن کنم و من هم این مسیر زیبای زندگی رو سوت زنان طی کنم.
از خدای مهربان خودم سپاسگزارم
از استاد عزیزم سپاسگزارم
از شما برادر گلم سپاسگزارم
امیدوارم همگی در پناه الله یکتا شاد و تندرست و ثروتمند باشیم
سلام سلام سلام
اینکه میگید دو روزه کامنت من رو میخوندی اونقدر واسم شیرین و لذتبخش هست که خدا رو بی نهایت بابتش شکر میکنم که این کامنت تونسته تاثیر خودش رو بذاره. من اونقدر توی وجودم ذوق داشتم برای تایپ کردن این قصه که متوجه نشدم چطوری توی یک هفته تمامش کردم.
هرچیزی که توی کامنتم گفتم واقعا از تمام وجودم تایپ میشد و تمام احساساتم رو باهاش در میون میگذاشتم.
ممنونم از اینکه وقت گذاشتید.
شک ندارم که همه ما با بودن بیشتر توی این مسیر موفقیت های بیشتر کسب میکنیم.
سلام به محمد عزیز که کامنتهاتون واقعا حال دلم رو عالی تر کرد.
امروز صبح طبق روال شنبه و یکشنبه صبحها با خواهرام و مامانم اسکایپ صحبت می کردیم و خب همیشه صحبت از سایت و فایل و کامنت هم میشه. کامنت فلانی رو خوندی جواب بهمانی رو خوندی… خواهرم نسیم گفت کامنت محمد عموری رو خوندین؟؟ خیییلی خوبه و حتما بخونین و اینا. منم همین که اسکایپ رو قطع کردیم وارد سایت شدم و اومدم سراغ چهار کامنت شما که بقول خواهرم هر کدومش چندین صفحه ی دفتر میشه. آقا محمد عزیز بسیار لذت بردم از خوندن داستان تولد دوباره ی شما و ایمان عملیی که از خودتون نشون دادین. آفرین به شما و همسرتون که هردو عالی نتیجه گرفتین و تو مدت کوتاه انقدر خوب قانون رو درک کردین، و بسیار ممنونم که اومدین و اینجا برامون نوشتین. بقول اسدالله عزیز یه پا آقارضا شدین برامون و باید تمام قد بایستیم و بزنیم اون دست قشنگه رو :))
مهاجرت واقعا شجاعت و ایمان زیادی می خواد و خدا به شجاعان پاداش می ده. تمام نتایج شما از اونجایی شروع شد که شکرگزاری کردین حتی وقتی در شرایط سخت مالی بودین. شکرگزاری واقعا خیلی خوبه و چقدر نتیجه ش زود وارد زندگی آدم میشه. مدتیه که با داشتن دختر چهارماهه م شکرگزاریم رو خیلی شبا زبونی می گم و مثل قبل مرتب تو دفترم نمی نویسم. هرچند که همونم کلی حسم رو خوب می کنه و با فرکانس خوب می خوابم اما قدرت نوشتن یه چیز دیگه ست … خداوند قسم خورده به قلم، پس قطعا نوشتن اثرش خیلی بیشتر از گفتار هست، استاد هم اینو قبلا گفتن. خلاصه که کامنت شما هم حالم رو خوب کرد و اشکای شوقم رو درآورد، و هم نشونه ای بود برام که دوباره نوشتن شکرگزاری رو بصورت جدی ادامه بدم. بازم سپاس از اینکه ردپا گذاشتین و با این کار ایمان ما رو هم قویتر کردین. امیدوارم در کنار همسرتون بهترینها رو در امارات و یا هر جای این کر ی خاکی تجربه کنین.
در پناه حق سلامت و ثروتمند باشین و ثابت قدم در این مسیر الهی.
سلام سلام سلام
سلام گرم به سمیه جان عزیز و بزرگوار
برای من هیچ چیزی خوشحال کننده تر از این نیست که تونسته باشم با داستان 1 سال اخیرم دوستان خودم توی این سایت رو به استقامت بیشتر توی این مسیر الهی دعوت کرده باشم.
اینکه شما و خانواده محترمتون این چهارتا کامنت رو خوندید، این رو به من گوشزد میکنه که خداوند به درستی من رو هدایت کرد به تایپ کردن این متن طولانی. تایپ کردنش برای من حدود یک هفته زمان برد ولی ثانیه به ثانیهش واسم لذت بود از مرور کردن دفتر مقدسم و مرور کردن نعمتها و رحمتهای خداوند.
فکر میکنم شما هم مهاجر باشید و میخوام این رو بدونید که آسمون همه جا یک رنگه و خداوند این قوانین رو برای جغرافیای خاصی وضع نکرده و هرجای دنیا که باشیم میتونیم ازش به بهترین شکل استفاده کنیم و به جایی برسیم که هیچ شباهتی با سال قبل خودمون نداشته باشیم و کلی پیشرفت کرده باشیم.
من واقعا از لطف و محبت شما ممنونم و این من هستم که باید به خودم افتخار کنم که تو جمع عزیزانی مثل شما هستم و هم کلامی با شما بزرگواران رو برای خودم از نعمت های خداوند همیشه به حساب میارم.
خدای بزرگ حامی و یاور شما باشه.
محمد جان عزیزم سلام و درود مجدد
هر 4 تا کامنت رو باااا عشق خوندم و اشک ریختم و هزاران اتفاق و معجزاتی که خداوند تو زندگی خودم به وجود آورده بود رو به یاد آوردم و سپاس گذاری کردم و اشک ریختم،
چقدر داستانت تحسین بر انگیز بود ،
و چقدر تحسینت میکنم که تغییر 180 درجه ی شخصیتی داشتی در مدت کم،
چقدر این خدای ما بخشنده و کریمه که وقتی یک سر سوزن قدم به سمتش بر میداری هزاران قدم به سمت تو بر میداره و هدایتت میکنه،
در واقع این جریان رحمت الهی همیشه بوده و هست و خواهد بود،
کافیه ما یکم فقط یکم مقاومت هارو برداریم و بهش وصل بشیم و میبینیم که جریانی از رحمت الهی وارد زندگیمون میشه،
خدا خیر و برکت بیشتری رو قطعا با نوشتن این کامنتت وارد زندگیت میکنه که اینقدر باعث آگاهی و بیشتر شدن ایمان در دل تک تک بچه ها شدی،
خیلی خیلی خوشحالم از خوشحالیت،
خیلی خیلی خوشحالم از اینکه توی کشور غریب عزیز شدی،خدارو صد هزار مرتبه شکر،
همیشه منتظر خبر های مسرت بخش و شادی آورت در جای جای سایت هستم ،
سلام به خانوم عزیز و صبورت هم برسون،
برای جفتتون آرزوی بهتریییین هارو میکنم از خداوند وهاب،
استاد بازهم تبریک به خاطر همچین تغییر و تاثیر عظیمی که در زندگی یکی دیگه از بندگان خداوند با باورهایی که برای خودتون و دیگران ایجاد کردید خدارو صد هزار مرتبه شکر
علی جان ارادت
یک دنیا ممنونم از لطف و محبت
برای من نوشتن این متن طولانی خیلی خیلی شیرین بود؛ توی یک هفته ای که داشتم تایپش میکردم اصلا متوجه گذر زمان نمیشدم و هیچ خستگی ای حس نمیکردم. عاشق این بودم که صحت این قوانین رو به همه بچه های اینجا یادآوری کنم و از تو برادر عزیزم خیلی خیلی ممنونم بابت توجهت به این کامنتها
حق نگه دارت باشه همیشه علی جان
3/4
بود و کار من هم شده بود شکرگزاری و احساس خوب داشتم. شاکر خدا بودم بابت 2 برابر شدن دستمزد روزانه م، شاکر خدا بودم برای سهولت توی رفت و آمدم، شاکر خدا بودم برای داشتن شغل و شاکر خدا بودم برای قوانینی که هر روز داشتن بیشتر خودشون رو نشون میدادن. نتیجه احساس خوبم توی روزهای آخر این دو هفته مشخص شد.
روزهای آخر آقا نوید شل و ول میومد دنبالم. یوقتایی صبح نمیومد و یوقتایی شب نمیتونست من رو برگردونه و همین موضوع باعث شده بود رفت و آمدم سخت بشه. ( الان که دارم تایپ میکنم و میبینم که چقدر راحت هر روز با ماشینی که در اختیارم هست میرم سرکار و برمیگردم و به کارای شخصی خودم هم میرسم دلم میخواد میلیارد بار خدا رو شکر کنم ). گاهی مجبور بودم سرکار بخوابم یا اینکه 3،4 ساعت با اتوبوس های مختلف به خونه برسم و همین تایم رو برای رفتن به سرکار دوباره بذارم و یجورایی دوباره اوضاع اذیت کننده شده بود. آقای زارع یک انسان خیلی خوب بود که من حس میکنم دستی از دستهای خدا شده بود واسه من بخاطر باورهای جدیدی که من ساخته بودم؛ یک روز به من پیشنهاد داد برای آقای اکبرلو کار کنم. اکبرلو دوست آقای زارع بود. آقای زارع در مورد من باهاش صحبت کرده بود و اکبرلو بهش گفته بود که بذار به من زنگ بزنه. یک شب بعد از اتمام کار توی انبار آقای زارع، آقا نوید نبودش و مجبور شدم که شب رو اونجا بخوابم. فرداش هم دوباره آقا نوید نبود و باز میخواستم شب رو اونجا بمونم که یهو دلم گرفت. شب قبل رو خونه نرفته بودم و موندن دوباره واقعا برام سخت بود. همونجا متوجه شدم که این یه نشونه س از سمت جهان برای تغییر. به آقای زارع گفتم تلفن اکبرلو رو بهم بده. بهش زنگ زدم و قرار شد که فرداش همدیگه رو ببینیم و صحبت کنیم. اون شب آخرین روز کاری من توی انبار آقای زارع بود از فرداش یه شروع جدید داشتم. فرداش همدیگه رو دیدیم و قرار شد که با همون حقوق کار توی انبار آقای زارع با اکبرلو کار کنم.
نکته استثنایی اما توی همون روز اول ملاقاتم با اکبرلو رخ داد و اونم این بود که ایشون برای رفت و آمدم به سرکار واسم یه موتور برقی خرید. این اتفاق برای من اندازه داشتن یک مرسدس بنز آخرین مدل خوشحال کننده بود چون از حالا به بعد میتونستم خودم به محل کار برم و مشکلم برای رفت و آمد حل شده بود. اون موتور برقی نهایت سرعتش 35 کیلومتر بر ساعت بود اما من باهاش خوشحال ترین آدم روی زمین بودم چون حالا دیگه پیاده نبودم و بازم یه مرحله اومده بودم جلوتر. حالا من یه وسیله زیر پام داشتم.
کار جدید من پیدا کردن قطعات الکترونیکی مثل لپتاب و یکسری چیزهای دیگه با قیمت مناسب برای آقای اکبرلو بود. بازار این قطعات نزدیک خونه خودم بود و با این موتور برقیه راحت میرفتم و میومدم. توی همون بازار هم یکی دوتا دوست پیدا کرده بودم که باتری موتورم رو پیششون شارژ میکردم تا موقع برگشت به خونه توی راه نمونم
این شغل جدید سومین شغل من توی فقط 35 روز بود و همین که من قدم اول رو برداشتم درب های بعدی باز شدن و به ترتیب هر شغل از شغل قبلی بهتر بود و مطمئن بودم که در آینده با ادامه دادن به همین مسیر و آموزش های استاد همه چیز بهتر و بهتر هم خواهد شد.
برداشته شدن کوهی از بدهکاری از روی دوشم
روز اولی که دوره کشف قوانین رو شروع کردیم، من توی چکاپ فرکانسی خودم نوشتم که از لحاظ مالی صفر هستم و حتی یک مبلغ خیلی زیادی به یک بنده خدایی بدهکارم که مدتش هم خیلی طولانی شده و از یک سال گذشته. هیچ ایده ای هم برای پرداخت اون بدهی نداشتم و هیچ درآمدی هم نداشتم. توی این ماه هایی که کشف قوانین رو دنبال میکردم مخصوصا بعد از درس 7، من خیلی توی حال وهوای خوبی بودم و نشونه ها رو میدیدم و تایید و تصدیق میکردم. بابت موتورم شکرگزاری میکردم و بابت شغلم خوشحال بودم. یک روز در عین ناباوری بابام بهم پیام داد و گفت زمینی که توی ایران داشتم فروش رفت. من چندین سال دنبال این بودم که اون زمین رو بفروشم اما فروش نمیرفت و همیشه تلاشهام بی نتیجه مونده بود تا اینکه یک روز با خودم صحبت کردم و گفتم که دیگه کاری به کار این زمین ندارم و فرض میکنم پولم رو دور ریختم. به دو هفته نکشید که بابام این پیام رو بهم داد و اصلا بدون اینکه من اطلاعی داشته باشم به یکی سپرده بود واسه این موضوع و زمین توی همین مدت کوتاه فروش رفت. با فروش این زمین تونستم 44 میلیون بدهکاریم رو پرداخت کنم و 25 میلیون هم به بابام کمک کنم که آرزوی همیشگی من بود. من هم مثل رضا عطار روشن که روز اول با فایل زندگی اون، این مسیر رو شروع کردم، حالا دیگه بدهیم رو پرداخت کرده بودم و توی مسیر پیشرفت قرار داشتم.
نترس و متوکل باقی بمون ( تایپ شده عینا از دفتر مقدس )
توی 2 ماه گذشته من سه جای مختلف مشغول به کار بودم. اول خانم قاسمی، بعد آقای زارع، بعد هم آقای اکبرلو. دو سه روز پیش با اکبرلو قطع همکاری کردم. اکبرلو احساس میکرد که من بهش دروغ میگم توی کار. احساس میکرد که من توی کار کم کاری میکنم. خیال میکرد که من آدم کار نکنی هستم یجورایی بهم اعتماد نداشت. کلا 28 روز با هم کار کردیم. من همه این رفتارهاش رو نشونه هایی از سمت خدا میدیدم که نهایتا منجر به قطع همکاری ما از طرف اون شد. بعد از قطع همکاری اولش خیلی بهم برخورد و دلم شکست؛ چون بهم چیزهایی نسبت داده شده بود که کیلومترها باهاشون فاصله داشتم؛ اما خیلی سریع به خودم اومدم و گفتم که راه درست اینه که متوکل باقی بمونم و از چیزی نترسم. همون روزا دقیقا رسیده بودم به اواخر کشف قوانین و اون روز دقیقا قبل از قطع همکاری فایلی رو گوش میدادم که استاد مثال بیکار شدن از کار رو میزد و میگفت :
2 نوع نگاه به این موضوع وجود داره. بعضیا حالشون رو بد نگه میدارن و بدتر سقوط میکنن. بعضیا هم به چشم یک فرصت بهش نگاه میکنن و سعی میکنن حالشون رو خوب نگه دارن. قطعا اتفاقات عالی برای دسته دوم میوفته.
منم دقیقا همون نگاه امیدوارانه رو داشتم و مدام به خودم میگفتم که این بیکار شدن سکوی پرتاب منه و باید ازش به نحو احسن استفاده کنم. نکته جالبتره بعدی هم این بود که دقیقا صبح روزی که قطع همکاری اتفاق افتاد، من 3 تا سکه خارجی جلوی انبار پیدا کردم و باز هم اونا رو واسه خودم نشونه هایی از سمت خدا دیدم برای بیشتر شدن درامد و رزقم. اونم دقیقا چند روز بعد از نوشتن تعهد جدیدم که توش گفته بودم میخوام سال آینده حداقل به 3 برابر رسیده باشه درآمدم. الحمدلله…
ورود به مرحله ای جدید از شغل ها
توی این مدت هر سه تا شغلی که داشم کارهایی بودن که نیاز به فعالیت های بدنی سنگین داشتن. مثلا توی کار داخل آشپزخونه هر روز از 7:30 صبح تا اواخر شب بلند کردن دیگ و ایستادن کنار شعله های آتش و شستن ظرف و این چیزا بود.
توی انبار آقای زارع هم کار سخت بود و چیزای خیلی سنگین که گاهی 70 یا 80 کیلو وزن داشتن رو مجبور بودیم توی اون گرمای طاقت فرسا بلند کنیم. یبار توی انبار به قدری هوا گرم و شرجی بود که جورابام توی کفش کاملا خیس شده بودن؛ مثل حالتی که انگار با کفش رفته باشم توی آب. همون لحظه شروع کردم از خودم فیلم گرفتن و توی فیلم که هنوزم دارمش شکر خدا رو گفتم و تصمیم گرفتم که این فیلم برای همیشه باقی بمونه چون مطمئن بودم آینده بهتر خواهد شد.
توی کار با اکبرلو هم با اینکه یه ذره حجم کار بدنی کمتر شده بود اما باز هم روزهایی بود که کار بدنی داشتم و خیلی از روزها هم زیر آفتاب داغ از این بازار به اون بازار میرفتم.
بعد از قطع همکاری با آقای اکبرلو 37 روز بیکار بودم. توی این مدت من قدم های خودم را برداشتم و بقیه رو سپردم به خدا. تنها ایده ای هم که به ذهنم اومده بود این بود که از همون بازارهایی که باهاشون آشنا شده بودم یک سری جنس ها با بودجه کمی که داشتم بخرم و آنلاین بفروشم که همین قدم رو هم برداشتم. مهمترین کار من توی این 37 روز اما کنترل ذهن و تقویت باورهام بود. توی این مدت تمام وقت خودم رو گذاشتم تا به بهترین شکل ممکن توی مسیر قانون باقی بمونم و از نجواهای شیطان دوری کنم و فقط صدای خدا رو بشنوم. توی این 37 روز به شکل دل نشینی ریلکس و خونسرد شده بودم و اصلا خیلی آروم بود قلبم. یه حسی بهم میگفت مطمئن باش که اتفاقات عالی قراره رخ بدن و اون حس همون خدای درون من بود. توی این مدت وقتی با خانمم صحبت میکردم همیشه بهش میگفتم که مطمئنم که بزودی اتفاقات عالی رخ میدن و من بوی اتفاقات خوب رو دارم حس میکنم. من ایمان و اطمینان داشتم به وقوع اتفاقات خوب چون مدتها بود که مدارم توی درک قوانین بالا رفته بود و اتفاقات خوب گذشته باعث شده بود که باورهام قوی تر بشن. اصلا به شکل فوق العاده زیبایی خونسرد بودم. راستش من ایمان و اطمینان داشتم چون صحت قانون خیلی وقت بود که واسم محرز شده بود و میدونستم که خدا به وعده خودش عمل میکنه؛ توی یکی از این روزها یک آگهی استخدام دیدم که یک شرکتی توی دبی نیاز به یک حسابدار داشتن برای دفترشون. خیلی اتفاقی آگهی استخدامشون رو دیدم و در کمال خونسردی و آرامش بهشون پیام دادم و کل پروسه استخدام و شروع به کار من 2 روز فقط طول کشید.
بعد از 3 شغل که همشون کارهای بدنی زیاد و سخت داشتن، حالا به شغلی رسیدم که پشت سیستم بودم و زیر کولر کار میکردم. صبحانه و ناهارم سر تایم آماده بود و خیلی راحت بودم. مسیر رفت و آمادم به این کار خیلی راحت بود و با ماشین دوستم میرفتیم و میومدیم. جالبه که توی دفتر مقدسم نوشته بودم که الان که شرایط خیلی خوبه باز هم مطمئنم که از این هم بهتر میشه.
باز هم قطع همکاری و باز هم امتحان الهی برای محمد
همکاری من با این شرکت هم فقط 14 روز طول کشید و باز هم بنا به دلایلی قطع همکاری رخ داد. این قطع همکاری نسبت به قطع همکاری ای که با اکبرلو داشتم یک مقدار واسم سخت تر بود چون حقیقتش تازه یه شغلی پیدا کرده بودم که دیگه به سختی شغلهای قبلی نبود. اما خب چکار میتونستم بکنم غیر از اینکه ذهنم رو کنترل کنم و به مسیری ادامه بدم که تا الانش پیشرفت بوده؟!
باز هم حدود 40 روز بیکار بودم؛ توی این مدت متوجه شدم که چرا خداوند من رو از این کار کشید بیرون. من موقع استخدام توی این شرکت یک اشتباه بزرگ کرده بودم و اون هم این بود که یه چک به مبلغ 300 هزار درهم بابت تضمین به اونها داده بودم. شک ندارم که این کارم اشتباه بود و من مباید زیر بار همچین شرطی میرفتم و مطمئنم که خداوند من رو خیلی سریع قبل از اینکه اونجا اتفقاق خاصی رخ بده بیرون کشید تا مبادا این چک دادن باعث به وجود اومدن مشکلی خیلی بزرگ واسم بشه اونم با این مبلغی که من توش قید کرده بودم و امضا زده بودم زیرش رو. الان خیلی خداروشکر میکنم که روز قطع همکاری چقدر راحت اون چک رو به من پس دادن و خیل راحت جدا شدم. اون چک واقعا یک اشتباه بزرگ از سمت من بود که خدا نجاتم داد.
از این جا به بعد دوباره عینا از روی دفتر مقدس تایپ میکنم واستون.
12 اسفند 1402
3 مارچ 2024
به مداری که حالا در آن هستی دقت کن محمد
باز هم این دفتر و باز هم مرور رحمات و نعمات خداوند. باز هم این دفتر و باز هم ثبت و ضبط برکات و خوش قولی های قدرتمند ترین قدرت دنیا. باز هم این دفتر و یادداشت آن چیزهایی که باید ثبت بشوند تا یادمون نره از کجا به کجا رسیده ایم و حواسمون باشه که خدای یکتا چطوری آرام آرام و پیوسته رحمتش رو به زندگی من نازل کرد؛ حواسمون باشه تا تایید کنیم و تصدیق کنیم عملکرد قانون رو. حواسمون باشه تا بررسی کنیم تغییر رو به رشد شرایط رو و شکرگزاری بیشتری بابتشون داشته باشیم. حواسمون باشه تا لذت ببریم از وفای به عهد خداوند و ذوق و شوق بیشتری بدست بیاریم برای ادامه دادن به این مسیر.
خب از آخرین باری که توی این دفتر نوشتم حدود 4 ماه میگذره. البته توی این 4 ماه توی اون یکی دفترم همیشه نعمت ها رو مرور میکردم و حال خوبم رو اونجا به ثبت میرسوندم اما امروز دلم خواست این 4 ماه اخیر رو به شکل ویژه ای تی این دفتری که اسمش رو مقدس گذاشتم ثبت کنم.
نوشته قبلی من توی این دفتر با ذکر مشغول بودنم به عنوان حسابدار تموم شده بود. استاد همیشه به ما یاد داده که چهره تضاد زشته اما این ما هستیم که میتونیم از تضاد به وجود اومده به نفع یا به ضرر خودمون استفاده کنیم. از اون جایی که تضاد 2 نوع قدرت داره، من بعد از اینکه از اون موقعیت حسابدار بودن اخراج شدم تصمیم گرفتم باز هم اون سمتی قرار بگیرم که سمت درست و سمت خواسته هام است. تصمیم گرفتم از این تضاد به نفع خودم استفاده کنم. الان که دارم این متن رو مینوسیم و یاد اون روز میوفتم، دارم متوجه میشم که خدا داشت با این کار میگفت که تو دیگه مدارت بالاتر رفته و نیازه که چند پله بالاتر بری. اون روز البته شاید به این شفافی به این نتیجه نرسیده بودم و خب شاید طبیعی باشه که اولش یه ذره ناراحت و شوکه شدم اما خب در اغلب زمان ها تصمیم گرفتم ذهن خودم رو کنترل کنم و در سمت درست قضیه قرار بگیرم.
چند دقیقه بعد از قطع همکاری اون شرکت با من، یک آگهی استخدام توی اینستگرام دیدم که برای یک شرکت اجاره خودرو بود. خب همون لحظه براشون CV ارسال کردم و سمت خودم رو انجام دادم. تا زمان تماس این شرکت حدود 30 تا 40 روز گذشت و من مثل تمام این مدتی که با آموزش های استاد همراه شدم، سعی کردم ذهن خودم رو کنترل کنم و از مسیر خارج نشم.
حالا من توی این شرکت مشغول به کار هستم.جالبه که اولش با قوق کمتر نسبت به شغل قبلی شروع به کار کردم ولی الان در عرض دو ماه حقوقم به یک عددی رسیده که یک زمانی حتی خوابش هم نمیتونستم ببینم. من الان تقریبا 7 برابر حقوقی رو میگیرم که روز اول کارم با خانم قاسمی میگرفتم. عددی که یک زمانی داشتنش واسم رویا بود اما حالا دارمش و باهاش دارم زندگی میکنم.
امروز خیلی دلم میخواد در مورد تغییر مدارها بنویسم. میخوام مدار امروز محمد رو با مدار گذشته ش مقایسه کنم تا بیشتر شکرگزار باشه و بیشتر صحت قوانین رو ببینه و بیشتر حمد خدا رو بگه؛ حمد خدایی که با قوانین ثابتش کاری کرده که ما خودمون خالق زندگی خودمون باشیم.
توی شروع متن امروز تصمیم داشتم داشتم 4 ماه گذشته رو مرور کنم اما حالا تصمیم دارم یک نگاه اجمالی به 1 سال اخیر بندازم؛ راستش چیزی واسم لذتبخش تر از این نیست که مدام مرور کنم و ببینم که چقدر الان مدارم بالاتر رفته
ماشین
من امروز به لطف الله ماهیانه یک نیسان سانی مدل 2023 کرایه میکنم. یک روز و دو روز و یک هفته و 10 روز نه؛ ماهیانه. یعنی این ماشین یک ماه کامل در اختیار من هست و هر ماه تمدیدش میکنم. داشتن همچین چیزی اون اوایل و تا همین چند ماه پیش برای من یک رویا بود. من توی رویا هم به سختی میتونستم ببینم که توانایی این رو پیدا میکنم که برای خودم ماشین اجاره کنم اونم ماهیانه و هر جا که دلم بخواد باهاش برم. توی همین لحظه داره یادم میاد که اون اوایل جلوی آیینه تمرین آیینه رو انجام میدادم و از خدا بابت دادن ماشین به من و راحت جا به جا شدنم شکرگزاری میکردم. الله اکبر.
اما پروسه رسیدن به این ماشین هم خیلی شیرین و زیبا بود که بیانگر پله پله بالا رفتن مدار و صحت قانون تکامل است. یک روزایی پیش خانم قاسمی برای رفتن به سرکار کلی داستان داشتم. برای چند روز موتوری اوکی شد که اونم بعد از چند روز کنسل کرد. بعد از اون خدا یه پله من رو برد بالاتر و با آقا نوید عزیز میرفتم سرکار آقای زارع. بعد از اون توی همکاریم با اکبرلو یک موتور برقی اومد زیر پام و من چند پله افتادم جلوتر چون حالا دیگه برای رفت و آمدم یک چیزی زیر پام بود. بعد از اون با دوستم میرفتم سرکار بعدی و اینکه الان رسیدم به تقطه ای که با ماشینی که خودم اجاره میکنم میرم سرکار. حتی ماشینی که اجاره میکنم هم پیشرفت کرده و از یک ماشین قدیمی مدل 2016 رسیدم به یک ماشین 2023 و خیلی تمیز که لذت میبرم از سوار شدنش. توی همین چند خطی که نوشتم خدای یکتا به من نشون داد که فقط برای یک موضوع مثل وسیله نقلیه، چقدر مدار من بالاتر رفته و چقدر حالا نسبت به قبل جای بهتری قرار دارم. اتفاقا همین دیشب وقتی با خانمم داشتیم ساعت 1 شب از رستوران برمیگشتیم در مورد این موضوع صحبت میکردیم که جا به جایی توی این کشور و نگران تایم نبودن یک زمانی واسه ما رویا بود. چون مجبور بودیم همیشه سرتایم مترو یا اتوبوس رفت و آمدمون رو تنظیم کنیم اما حالا با ماشینی که همیشه در اختیارمون هست هر جایی دلمون بخواد میریم و هر ساعتی دلمون بخواد برمیگردیم.
چندین برابر شدن درآمدم
توی اوج روزهای بیکاریم توی امارات یک روز یکی از دوستام به من گفت که حقوقش n تومن هست. همون لحظه من به خودم گفتم که یعنی میرسه من هم همچین حقوقی یک روز داشته باشم ؟ برای من داشتن همچین عددی فراتر از رویا بود. من اون روزها حاضر بودم جایی کار کنم که یک هشتم این حقوق رو بهم بدن اما حالا حقوق ماهیانه من خیلی بیشتر از اون عددی هست که دوستم بهم گفت. اولین شغلی که من توی امارات داشتم همون کار تو آشپزخونه بود و 1200 درهم حقوق میگرفتم اما حالا درآمدم چندین و چند برابر این عدد شده. من شک ندارم که از این هم شرایط بهتر میشه و ورودی مالی من از اینم بالاتر میره.
وسایل خونه
همین الان که این متن رو دارم مینوسیم روی صندلی کامپیوتر نشستم و دفترم روی میز کامپیوتر هست. داشتن همین 2 قلم برای من توی شروع زندگیمون توی امارات رویا بود اما حالا دارمشون. توی یک ماه گذشته خونه ما به شکل خیلی زیبایی پر شده. مایی که یک روزایی حتی قاشق و چنگال هم به اندازه کافی نداشتیم، حالا سرویس خواب داریم، میز غذاخوری داریم، یک مانیتور بزرگ و یک میز کامپیوتر بزگ داریم. با کمک الله تونستم واسه خودم لپتاب بخرم. خونمون الان برای پنجره هاش پرده داره که به زیباتر شدن خونه خیلی کمک کرده. قبلا ما توانایی خرید پرده هم نداشتیم چه برسه به اینکه بخوایم پک کاملش رو بخریم و هزینه نصبش رو بدیم.
دیدن فوتبال
آه آه آه آه ؛ تو چقدر بزرگی ای خدای من. من خوب یادمه که چه سختی هایی برای دیدن یک فوتبال ساده میکشیدم. مجبور بودم توی گرما و شرجی برم پایین توی محوطه خونمون روی صندلی های سنگی بدون تکیه گاه دو ساعت بشینم و به اینترنت محوطه اونجا کانکت بشم و بدنم پر بشه از نیش پشه کوره ها. الان من کجا؟ توی خونه خودم روی مبل لم میدم و توی مانیتور بزرگ خونه با آرامش کامل به کمک اینترنت نامحدودی که داریم فوتبال رو نگاه میکنم. نکته جالبتر اینکه همین دیروز من وارد یک مدار بالاتر شدم و تونستم اشتراک IPTV برای خودم بخرم و فوتبال ها رو از بین اسپورت که همیشه آرزوی داشتنشون رو داشتم ببینم. آره درسته من از اون وضعیت سخت برای دیدن یک فوتبال ساده رسیدم به این وضعیت آرام و لذت بخش. نکته اصلی اما اینجاست که من همون موقع هم خداروشکر میکردم بابت اینترنت محوطه خونمون و اینکه میتونستم حداقل به اون وصل بشم و فوتبالم رو ببینم.
یک سال اخیر تماما برای من پیشرفت بوده و بالا رفتن. هر جنبه ای از زندگیم رو که مرور میکنم توش چیزی جز پیشرفت و رحمت خداوند نمیبینم. همه چیز بهتر شده. همه چیز آسون تر شده. یخچال خونمون پرتر شده، جیبمون پر پول تر شده، تفریحاتمون بیشتر شده، دوستامون بیشتر شدن، درکمون از قوانین قوی تر شده، اتفاقات خوب تعدادشون توی زندگیمون بیشتر شده و فاصله رخ دادنشون کمتر شده.
چند صد برابر شدن اعتماد من به رب
وقتی یک سال گذشته رو مرور میکنم به یک نتیجه فوق العاده میرسم؛ تمام این اتفاقات ریز و درشت خوبی که توی این مدت برای ما افتاده اتوماتیک وار باعث شده که محمد امروز اعتمادش و ایمانش به رب به اندازه فاصله آسمان و زمین افزایش پیدا کنه.
حالا من دیگه توی یک مدار خیلی خیل بالاتر خدا رو حس میکنم و میشناسم. من دارم خدایی رو حس میکنم که تمام خواسته های من رو توی یک سال گذشته محقق کرده. خدایی رو میبینم که به زیبایی زندگی من رو به سمت پیشرفت هدایت کرد. طبق صحبت های استاد عباسمنش، مسیر موفقیت و پیشرفت تمامی نداره. زندگی هر آدمی میتونه تا بینهایت پیشرفت کنه و هیچ انتهایی برای اون وجود نداره. پس من که توی این یک سال این همه اتفاق عالی رو با کمک خدا تجربه کردم، ایمان و اعتماد 100٪ ی دارم که آینده از اینی که الان هست صد برابر روشن تره و بی نهایت ذوق و شوق دارم برای به وقوع پیوستن آینده ای که به قول استاد از قبل ساخته و محقق شده و من فقط باید بهش برسم.
5 فروردین 1043
24 مارچ 2024
باز هم من و باز هم دفتر مقدس. چند وقتیه که مدام به قبل خودم نگاه میکنم و توی زندگی فعلی خودم نکاتی رو میبینم که اتوماتیک وار باعث میشه ذهنم شروع کنه به مقایسه مثبت کردن. مقایسه ای که به طور واضح نشون میده که چقدر شرایط توی خیلی از زمینه ها بهتر و عالی تر شده و من امروز باز هم میخوام یکسری از این تغییرات مثبت رو ذکر کنم.
خدای من شاهد هست که توی هر کلمه ای که مینویسم، میلیاردها شکر و سپاس هست.
محمد تو موقعیتی هست امروز که برای دیگری کار جور میکنه
چند روز پیش سرکار، یکی از همکارای یه شرکت دیگه ازم پرسید که آیا کسی رو میشناسی با فلان مهارت ها که بیاد شرکت ما کار کنه ؟ من یه دوستی رو میشناختم و بهش زنگ زدم و این پیشنهاد رو بهش دادم.
نکته این قصه کجاست؟ نکته این بود که محمد جان ببین چقدر مدار فعلیت نسبت به قبل بالاتر رفته که از آدمی بیکار که در به در دنبال پیدا کردن شغل بود تبدیل شدی به کسی که با اعتماد به نفس بالا به دیگری زنگ میزنی و بهش پیشنهاد شغلی میدی.
حس این اتفاق اونقدر شیرین و لذت بخش بود واسم که چند روز مدام بهش فکر میکردم و توی موبایلم تیترش رو نوشته بودم تا مثل امروزی مفصل توی این دفتر مقدس در موردش بنویسم. همه این عزت و همه این اعتماد به نفس اعتبار و اصلش برای خداست. خدای وهابی که رحمتش بی پایان و قدرتش از همه بالاتره.
2/4
یادمه بعد از 3 روز کار، موقعی که اون 500 درهم رسید دستم باهاش سلفی گرفتم و به خودم قول دادم که تا همیشه این عکس رو نگهش دارم و قطعا تا همیشه نگهش خواهم داشت.
اتفاقات غیرمالی اما حال خوب کن هم کم واسمون رخ نمیداد. مثلا یبار برای خرید رفته بودیم فروشگاه و داشتیم مرغ انتخاب میکردیم که یه آقایی بهمون پیشنهاد داد از یه سری مرغ های دیگه برداریم که هم 600 گرم وزنشون بیشتر بود و هم اینکه قیمتشون مناسبتر بود. یا اینکه چند روزی به واسطه اومدن مادرم خانمم و برادر خانمم به اینجا، تونسته بودیم یه ماشین برای چند روز اجاره کنیم و باهاش بریم اینور اونور بچرخیم و از فضای توی خونه موندن خارج بشیم.
همین اتفاقات به ظاهر ساده، قلب ما رو بی نهایت امیدوار میکرد و چیزی که ما توش آروم آروم داشتیم به مهارت بالا میرسیدیم این بود که عادت کرده بودیم به دیدن و تایید کردن عملکرد قانون و صحه گذاشتن بر اون. به جرات میتونم بگم امروز که توی زندگیم چیزهای خیلی زیادی دارم همش رو مدیون شکرگزاری ای هستم که بابت همین چیزهایی کوچیک انجام میدادم و این عادت تبدیل به نقطه قوت زندگی من شد که هرچی جلوتر میرفتم توش مهارت بیشتری بدست میاوردم.
احساس خوب = اتفاقات خوب
یک روز استاد یک فایلی رو گذاشتن روی سایت با عنوان ” عادتی که زندگی شما رو برای همیشه تغییر میدهد” .
ما اون فایل رو دانلود کردیم و شروع کردیم به دیدن و محو زیبایی های ساحلی شدیم که استاد توی اون داشت قدم میزد و صحبت میکرد. ما واقعا محو زیبایی های اون ساحل شده بودیم و از دریچه موبایل کلی تحسین میکردیم اون همه زیبایی رو.
توی اون روزا ما برای چند روز تصمیم گرفته بودیم که ماشین اجاره کنیم و اون روزا ماشین زیر پامون بود. یه روز تصمیم گرفتیم که حداقل تا موقعی که ماشین دراختیارمون هست بریم ساحل و تفریح کنیم. راستش هیچ ایده ای هم برای ساحل مشخصی نداشتیم و همون روز بعد از صبحونه شروع کردیم به سرچ کردن و ساحل sunset beach دبی رو در نظر گرفتیم برای رفتن.
اون ساحل از خونه ما خیلی دور بود اما ما به هدایت خدا گوش دادیم و حرکت کردیم و رفتیم اونجا. زیبایی اون ساحل و رنگهای آبی و سبز دریا + شنهای داغ و خوشرنگ و از همه زیباتر ویو برج العرب همه و همه برای ساختن یک روز رویایی کافی و عالی بود و امروز که یک سال از اون روز میگذره هنوز مزه اون تفریح زیر زبون ما هست و یادش توی خاطرمونه.
نکات جالب اون روز این بود که ما توی روز یکشنبه به اون ساحل رفتیم و اون روز پارکینگ های اونجا رایگان بود. نکته خیلی مهم دیگه این بود که ما توی مسیر ماشینمون پنچر شد اما این اتفاق ذره ای توی حال ما تاثیری نداشت و اونقدر روی خودمون مسلط بودیم که همون پنچری رو یک امر خیر از سمت خدا میدیدیم و با کمال صبر لاستیک ماشین رو عوض کردیم و بعد از عوض کردن به مسیرمون ادامه دادیم و از زاویه ای به این قضیه نگاه کردیم که نه تنها روزمون رو خراب نکرد بلکه ایمانمون به خدا رو بیشتر کرد و خودمون رو از این آزمون سربلند بیرون آوردیم.
چگونگی به وجود آمدن دفتر مقدس
حالا 3 ماه است که ما به طوری جدی وارد مسیر قانون شدیم. بعد از گذشت 3 ماه ابتدایی نشونه هایی از قانون تکامل رو توی زندگیمون حس کردیم و متوجه شدیم که آروم آروم داره یکسری اتفاقاتی رخ میده که همشون برگرفته از قانون تکامل هستن و اگر واقعا انسان این ها رو یادداشت نکنه و بهشون توجه نداشته باشه، شیطان به راحتی وارد میشه و شروع به تلاش کردن میکنه برای خارج کردن فرد از مسیر. من دیگه متوجه شده بودم که یادداشت کردن و نت برداری کردن از این تغییرات حتی اگر کوچیک هم باشن، یک سلاح و سپر خیلی قوی در مقابل شیطان هست که میتونم خودم رو باهاش قوی نگه دارم و به مسیر درست خودم ادامه بدم. بخاطرهمین از همون روزهای اول یک دفتر مخصوص برای خودم خریدم و تصمیم گرفتم که تمام نکات و تغییراتی که توی زندگیم بعد از پا گذاشتن توی مسیر قانون رخ میده رو ثبت و ضبط کنم و اسم این دفتر هم گذشاتم .
الان تمام این مطالبی که دارم تایپ میکنم از دفتر مقدس بیرون میان و این دفتر شاهد و گواه همه چیز هست.
برگردیم به موضوع قانون تکامل؛ من و خانمم یک روز حین صحبت هامون به موضوع تکامل که تا این لحظه توی زندگیمون رخ داده بود اشاره کردیم و به وضح دیدیم که از لحظه قدم گذاشتنمون توی مسیر، آروم آروم یکسری اتفاقات بهتر برامون رخ دادن که بعضی از مثال هاش رو اینجا میخوام بزنم.
مثلا ما اون اوایل که به این کشور اومده بودیم فقط از حمل و نقل عمومی استفاده میکردیم که اتوبوس و مترو بود. اصلا جرات تاکسی سوار شدن رو نداشتیم. خیلی وقت ها خیلی از مسیرها رو پیاده میرفتیم و توی رفت و آمدمون تایم های خیلی زیادی صرف میشد. بعد از اونکه از هتل به خونه خودمون اومدیم شرایط یک درجه فقط بهتر شد و مثلا خانمم برای رفتن به همون کار پارت تایم کارلیفت میتونست بگیره و ماشین سوار شدنش صرفا فقط به رفت و آمد به سرکار منجر میشد و نه هیچ چیز دیگه ای. (خب ما دیگه خیلی حرفه ای شده بودیم و برای همین موضوع هم کلی شکرگزاری میکردیم ). یکی دو ماه اینجوری گذشت و ما عملا هیچ جایی با ماشین یا تاکسی نمیتونستیم بریم و اتوبوس و مترو همچنان برقرار بود و اگرم ماشینی بود، همون کارلیفتی بود که خانمم رو تا سالن میبرد برای کار. بعد از اون شرایط باز یک درجه تغییر کرد و دوتا مهمان خیلی عزیز برای یک هفته اومدن پیش ما و ما برای یک هفته ( با هزینه ای که خودشون کرده بودن البته ) تونستیم ماشین اجاره کنیم و توی اون 7 روز هرجایی که دلمون میخواست با ماشین میرفتیم. طعم شیرین ماشین داشتن چیزی بود که ما توی اون یک هفته با تمام وجود حسش کردیم و بابتش کلی شاکر بودیم.
ما متوجه شدیم که از پیاده روی های زیاد و جابجایی با اتوبوس و مترو رسیدیم به کارلیفت و از کارلیفت رسیدیم به اجاره کردن ماشین برای خودمون؛ پس مطمئن بودیم که در آینده هم اتفاقات خیلی بهتر هم برامون رخ خواهد داد.
یه مثال دیگه از قانون تکاملی که توی 3 ماه ابتدایی ورودمون به قانون باهاش مواجه شدیم اینکه اون روزهای اول قدرت خرید ما خیلی خیلی کم بود. هنوز هم بعد از گذشت 3 ماه خیلی بیشتر نشده بود اما یکسری تفاوتها به وجود اومده بود. اون روزای اول ما فقط میتونستیم شکم خودمون رو سیر کنیم اونم با چیزهای خیلی ساده؛ تا چند وقت شرایط به همین شکل پیش رفت اما ما قانون رو با ایمان راسخ به کار میگرفتیم و یه ذره یه ذره شرایط بهتر میشد. مثلا اون دوتا مهمانی که اومدن خونمون، واسمون کلی جنس آوردن با خودشون یا اینکه من به درامد رسیدم ( همون 500 درهمه )، خانمم یکی دوتا مشتری رد کرد و همه اینا باعث شدن یه ذره شرایط بهتر بشه و ما احساس بهتری پیدا کنیم. شاید از نگاه یک فردی که بیرون زندگی ما نشسته باشه این چیزها اونقدر بزرگ نباشن که بخوایم این شکلی بولدشون کنیم اما برای ما خیلی خیلی شیرین شده بود که همه این ها رو تایید و تصدیق کنیم و چه بسا هرچی جلوتر هم میرفتیم، توی این موضوع حرفه ای تر میشدیم و کار خدا هم اینجا این بود که به ما بیشتر وبیشتر هم میداد.
خواب هایی که نشانه بودند
یکی از اتفاقات جالب بعد از گذشت 3 ماه خواب هایی بود که من و خانمم دیدیم.
یک روز دیدم خانمم با کلی ذوق بهم میگه: محمد میدونی دیشب چه خوابی دیدم؟ گفتم چه خوابی ؟ گفت: یه صدایی توی خواب بهم میگفت شما هرچی که میخواید رو بنویسید و به ما دستور بدید؛ به ما امر کنید؛ دستور بدهید و امر کنید تا انجام شود؛ و نکته جالبتر اینکه روز قبل از این خواب استاد توی فصل 7 قانون آفرینش در مورد قدرت نوشتن میگفت.
خود من هم یک شب یک خواب جالب دیدم. توی خواب به یک موضوعی برخورد کرده بودم که یادم نیست دقیقا چه موضوعی بود اما نکته جالب این بود که برای حل کردن اون موضوع دنبال استفاده از قانون بودم و به روش آموزش های استاد میخواستم اون موضوع رو مدیریت کنم. بعد از بیداری یاد جمله استاد توی یکی از جلسات قانون آفرینش افتادم که میگفت: اگر دیدید که توی خواب هم دارید از این قانون استفاده میکنید، بدونید که خیلی خوب توی مسیر قرار گرفتید.
چقدر ما بزرگ شده ایم؛ چقدرما به خوبی عوض شده ایم
حالا رسیدیم به پنجمین ماهی که ما وارد فضای قانون شدیم. پنج ماه گذشته و من هنوز بیکارم و هنوز درگیر مشکلات شدید مالی هستیم اما خب توی جنبه های دیگه خیلی رشد کردیم و بزرگ شدیم. نمونه واضح این رشد کردن اتفاقی هست که الان میخوام تعریفش کنم. اصلا چه بهتر که کلمه به کلمه ش رو از روی دفتر مقدس براتون تایپ کنم.
امروز ماشینی که حدود 20 روز در اختیارمان بود را پس دادم. دلیلش این بود که فعلا توانایی پرداخت کرایه ش را نداریم. البته فعلا.
در این 20 روز ما به این ماشین عادت کرده بودیم. راستش پس دادن ماشین و بدون ماشین بودن آسان نیست اما میخواهم از چیز دیگری صحبت کنم.
هم من و هم خانمم امروز ذره ای احساس بد نداشتیم. ما امروز همه چیز را از زاویه ی شکرگزاری میدیدیم و نه کفر.
ما امروز همه چیز را از زاویه نزدیکی به منبع میدیدیم و نه دوری از آن. ما امروز تنها و تنها توجهمان را بر روی نکات مثبت قرار دادیم. حتی میتوانم بگویم که ما به طور غیر ارادی به سمت توجه به نکات مثبت و شکرگزاری کشش داشتیم و انگار که ذهن ما رام شده که افسارش به دستمان باشد و دیگر چموش نیست.
نکات مثبت امروز:
1. ما بجای ناراحت بودن خدای خودمان را بابت مدتی که ماشین در اختیارمون بود شکر گفتیم
2. شکرگزاری بابت مدتی که ماشین را داشتیم حال ما رو خوب نگه میداشتم و به خودمان اجازه ندادیم که گرفتار حال بد بشیم و مطمئن هستم که اتفاقات عالی در راه هست ( وقتی به ادامه زندگیم برسید که مربوط به چند ماه بعد از این قضایا میشه متوجه میشید که این اطمینانی که داشتم چقدر دقیق و قطعی بود )
3. ما دیگر انسان های قبل از قانون نیستیم و این دقیقا از رفتارهای ما در شرایط به ظاهر نامطلوب کاملا مشخص هست.
روح ما بزرگ شده. ما در همه حال شکرگزار و مومن هستیم. در همه حال توجهمان به نکات مثبت هست و آگاهانه خودمان را در مسیر و مدار خوب نگه میداریم. ما شجاع هستیم و این شجاعت از ایمانمان به پروردگار نشات میگیرد. خدا را شکر که ما اینگونه تغییر کرده ایم و تا این اندازه رشد کرده ایم.
خداراشکر که با وجود اینکه نداشتن ماشین سخته، ما چیزی جز شکرگزاری نداریم و به جایی رسیده ایم که حتی اگر چیزی در ظاهر سخت است، از درون همون چیز دنبال نکته ای برای شکرگزاری هستیم. خدا را شکر که ما حالا در یک سطح دیگری هستیم. خدا را شکر که ما حالا زندگی را از دریچه ی شکرگزاری میبینیم. کجاست آن محمد که همه اش غر زدن بود ؟ خدا را شکر که نه تنها در شرایط عادی اثری از او نیست، بلکه در شرایط سخت هم ذهنش را کنترل میکند و همه تلاش خودش را میکند که در مسیر قانون و منبع باشد. شکر خدایی را که ما را به سمت خودش هدایت کرد.
متن بالا عینا از روی دفتر مقدس تایپ شد.
بعد از اینکه ماشین رو تحویل دادیم روزهای سختی رو داشتیم میگذروندیم و بودجه مون رسیده بود به فقط 150 درهم که فقط میتونستیم باهاش چیزای خیلی خیلی ساده بخریم و بخوریم؛ نکته مهم اما این بود که ما حالا دیگه کمتر میترسیدیم و ایمانمون به خدا خیلی بیشتر شده بود. همین توکل و نترسیدن باعث میشد که فاصله رسیدن رزق ها کمتر بشه و مثلا از اون سالنی که خانمم باهاشون کار میکرد زود به زود بهش زنگ بزنن برای رفتن و مشتری زدن. خیلی وقت ها بودجه مون به پایینترین حالت های ممکن میرسید اما یهو از یه جایی یه رزقی میومد و باعث میشد یه ذره نفس راحت تری بکشیم.
تضاد ها خواسته ها رو مشخص میکنن
چند وقتی بود که برای اینکه تایم های خالی خودم رو پر کنم، میرفتم باشگاه و تمرین میکردم. این کار هم باعث میشد که بدنم اماده تر باشه و هم اینکه سرم رو با باشگاه گرم میکردم تا کمتر بیکار باشم. توی باشگاه با هندزفری معمولی خودم قانون آفرینش گوش میدادم. سیم های هندزفری خیلی توی دست و پاهام بودن موقع تمرین کردن و اذیت بودم. یه روز همینجوری توی ذهنم به خودم گفتم که ای کاش هنذفری بی سیم داشتم تا راحت تر به تمرینم میرسیدم.
یکی دو روز بعد موقع بیرون رفتن از خونه هرچی دنبال هندزفریم گشتم پیداش نکردم. از طرفی پول خرید هندزفری جدید هم نداشتم. یه لحظه به خودم گفتم ای بابا، توی این وضعیت حالا دیگه همون هندزفری هم ندارم چه برسه به هندزفری وایرلس.
به خانمم گفتم بده ایرپادهای گوشیتو تست کنم ببینم به گوشی من کانکت میشن؟ خانمم گفت یبار که قبلا تست کردیم و نشد؛ گفتم آره یادمه نشد. حالا ضرر که نداره، بذار یبار دیگه هم تست کنیم. تست کردیم و دیدیم که کانکت شد؛ توی اوج خوشحالی بودم که یادم اومد اون سری ایرپادها رو به گوشی قبلیم تست کرده بودم و کانکت نشده بودن و به این یکی گوشی اصلا تست نکرده بودم. همونجا بود که فهمیدم خدا برای چی اون هندزفری ها رو ازم گرفت. فهمیدم که اگر اون هندزفری ها گم نمیشدن من هیچوقت سراغ تست کردن ایرپادها نمیرفتم و به راحتی و آرامشی که حالا موقع تمرین کردن دارم نمیرسیدم. الان که دارم این متن رو مینویسم بهتر متوجه میشم که خداوند یه وقتایی چرا یه چیزایی رو ازم گرفت. در ادامه بازم از این مثال ها دارم که بهشون اشاره میکنم.
از اینجای قصه به بعد، سرعت رخ دادن اتفاقات خوب بیشتر و فاصله زمانی رخ دادن این اتفاقات کمتر میشه و درهای رحمت خداوند آنچنان به روی من باز میشن که آخر قصه متوجه میشید که من هیچ شباهتی به فرد ابتدای قصه ندارم.
قدم اول رو بردار محمد
از روز اولی که ما به امارات مهاجرت کرده بودیم، بیکاری بزرگترین مشکل من بود. نزدیک به 7 ماه بیکار بودم و اگر هم کاری میومد خیلی کوتاه مدت و موقتی بود. من واقعا توی تمام جنبه های زندگی حالم خوب شده بود اما توی موضوع اقتصادی هنوز درگیر شدیدترین فشارها و مشکلات بودم. بعد از دوره قانون آفرینش ما دوتا دوره دیگه هم خریدیم. دوره عزت نفس و دوره بی نظیر کشف قوانین زندگی.
ما دوره کشف قوانین رو شروع کردیم و و تمرینات ابتدایی این دوره در مورد پیدا کردن ترمزها بود. چون نباید در مورد محصولات اینجا زیاد توضیح بدم فقط به این نکته اشاره میکنم که من به وسیله آموزش های استاد در خصوص پیدا کردن ترمزها و چگونگی منطق ساختن برای حل اونا تونستم اولین شغل خودم توی این کشور رو پیدا کنم. به این شکل که یک روز یکی از دوستانی که قبلا برای کار بهش سپرده بودم و هیچ خبری ازش نشده بود، بهم زنگ زد و گفت که به فلان شماره زنگ بزن؛ آشپزخونه داره و نیروی کار میخواد. بهش زنگ زدم، یک خانم بود، قرار شد که از فردا برم سرکار.
موقع صحبت کردنم با خانم قاسمی صاحب اون آشپزخونه به تنها چیزی که فکر نکردم حقوق کم و تایم کاری زیاد اونجا بود. برای شروع اصلا واسم مهم نبود که حقوق این کار چقدر هست. اصلا واسم مهم نبود که کارش سنگین هست یا سبک. تنها چیزی که واسم مهم بود این بود که بالاخره از یه جایی شروع کنم و از این وضعیت بیکاری خارج بشم. شروع کردم به سرکار رفتن. هر روز از ساعت 7:30 صبح سرکار بودم تا 10 شب. کار بسیار سخت و سنگینی بود و تایم کاری هم بسیار طولانی. هوا به شدت گرم ( استاد و افرادی که بندرعباس زندگی کردن میدونن هوای امارات چطوریه ) و کار ما هم کنار شعله های آتش آشپزی بود. یک روز کولر محل کار هم مشکل پیدا کرد و ما داشتیم آشپزی میکردیم و اتفاقا آب شربمون هم تمام شده بود و توی یخچال آب نداشتیم؛ هوا به قدری گرم بود که زیر پام دقیقا مثل یک تشت آب جمع شده بود؛ جوری که انگار یکی شلنگ گرفته بود زیر پام از بس که عرق کرده بودم. واکنش من اما به همه این سختی ها شکرگزاری بود. مدام شکر خدا رو میگفتم و توی همه ی این لحظات یاد حرف استاد میوفتادم که میگفت : به هیچ عنوان نباید بیکار بود و باید کار کرد. همچنین خیلی خوشحال بودم که قدم اولم توی این کشور رو برداشتم و نسبت به وضعیت قبلیم که بیکاری بود یک پله جلوتر اومدم.
مدام یاد اون جمله معروف توی فیلم راز میوفتادم که : چراغ های ماشین توی تاریکی شب فقط 100 متر به تو نشون میدن اما تو به مسیر ادامه میدی چون میدونی با حرکت کردن ادامه مسیر هم پیدا میشه و من همش به خودم میگفتم این شغلی که الان واردش شدم همون حرکت کردنه هست که باید انجام میشد. یا مثلا یاد حرف استاد توی قانون آفرینش میوفتادم که میگفت : جهان هیچوقت همه مسیر رو به شما نشون نمیده و وقتی قدم اول رو برمیدارید قدم های بعدی یکی یکی نمایان میشن. حقوق من توی این کار روزی 50 درهم بود که میشد ماهی 1500 درهم. تازه 300 درهم هر ماه باید میدادم به اون موتوری ای که هر روز میومد دنبالم و شب هم برم میگردوند خونه. یعنی ته ماه واسم 1200 درهم میموند و باز هم کفاف کرایه خونه م رو نمیداد اما من باز هم شکرگزاری میکردم که حداقل الان این مبلغ رو ماهیانه دارم و قبلا همینم نداشتم. یاد حرفای استاد میوفتادم که میگفت اگر انسان این پیشرفت ها رو نبینه کفور میشه و خیلی مهمه که آدم یادش باشه از کجا به کجا رسیده. من هم با یادآوری روزهای بیکاریم مدام شکر خدا رو میگفتم که حالا دیگه بیکار نیستم و یک قدم جلوتر اومدم توی زندگیم.
از طرفی من نکات مثبت این شغل رو توی چشم خودم خیلی بزرگ میکردم؛ مثلا هر روز برای خونه خودمون غذا میاوردم واین خیلی به ما کمک میکرد که دیگه نیازی نبود مواد غذایی از بیرون تهیه کنیم. یا مثلا اونجا به من وای فای داده بودن و دسترسیم به اینترنت نامحدود و راحت شده بود. همچنین من استاد رو الگوی خودم قرار میدادم که میگفت روزهای اولی کارگریش توی بندرعباس برای اینکه اون کار سخت رو واسه خودش آسون کنه آهنگش گوش میداده موقع کار یا شبها که خنک تر بوده برای بررسی میرفته. من هم همین تکنیک رو پیاده کردم و از همون روز اول باب شوخی و خنده رو با خانم قاسمی باز کردم و تمام تلاش خودم رو کردم که فضای اونجا رو برای خودم صمیمی کنم و با این شیوه به خودم کمک کردم که کار آسونتر بشه. خلاصه اینکه شروع کرده بودم به سرکار رفتن و خیلی خوشحال بودم از قدم جدیدی که برداشته بودم.
نشانه های خداوند رو درک کن
توی این روزهایی که شروع به کار کرده بودم، یک پسری به اسم نعیم شده بود سرویس من و با موتور میومد دنبالم و شبها برمیگردوند من رو به خونه. خیلی راحت میرفتم و میومدم و تمرکزم فقط روی کار بود. چند روزی گذشت و نعیم گفت که دیگه نمیتونه دنبال من بیاد. حقوق نعیم رو صاحب کار من میداد و ما به سختی اون رو پیدا کرده بودیم؛ از طرفی اگر میخواستم هر روز با تاکسی رفت و آمد کنم عملا کل دستمزد ماهانه م میرفت برای تاکسی.
کنسل کردن نعیم خیلی اولش اذیتم کرد و حتی یادمه یک روز از بغض که چرا باید اینطوری بشه رفتم طبقه بالای آشپزخونه و توی تنهایی خودم بودم که ناخودآگاه بغضم ترکید…
حتی خانم قاسمی چندبار پیشنهاد داد که واسه دو سه هفته بریم خونه پسرش که نزدیک آشپزخونه بود مستقر بشیم تا ببینیم میتونیم کسی رو جایگزین نعیم پیدا کنیم ؟ من و خانمم اما اصلا دلمون به ای نکار نبود. مخصوصا خانمم. خلاصه با توجه به حقوق کمی که از این کار گیرم میومد و مشکلاتی که بابت رفت و آمد واسم به وجود اومده بود تصمیم گرفتیم که از ته دل از خدا بخوایم که واسه ما یک نشونه ی واضح نمایان کنه که چرا نعیم کنسل کرد و چرا رفت و آمد من به این کار اینقدر سخت شده؟
یادمه فرداش که رفتم سرکار کلی با خودم کلنجار رفتم و نهایتا به خانمم گفتم وسایلمون رو جمع و جور کنه و تصمیم گرفتیم برای چند هفته بریم خونه پسر خانم قاسمی که نزدیک آشپزخونه بود تا حداقل توی این مدت یه چاره ای پیدا کنیم. خانمم وسایل رو جمع کرد و قرار شد که همون شب بریم اونجا؛ معجزه و نقطه عطف اما اینجا رخ داد که عصر همون روز اون آشنامون که یکبار بابت سرکشی به کانتینر جنس هاش رفته بودم بالای سر کارش، دوباره بهم پیام داد و خبر اومدن کانتینر جدیدش رو بهم داد و ازم خواست که دوباره برم بالای سر کارش. روزی که به من پیام داد پنجشنبه بود و قرار شد که من جمعه و شنبه برم بالای سر بارش. شب خانم قاسمی اومد و بهش گفتم که جمعه و شنبه رو میخوام برم برای این کار و اونم با شرط بدون حقوق بودن با مرخصی 2 روزه م موافقت کرد. همین اتفاق باعث شد که رفتن ما به خونع پسر خانم قاسمی هم کنسل بشه. همون لحظه من از آقا نوید مدیر دفتر اون انبار با استفاده از قانون درخواست، درخواست کردم که برای این 2 روز توی مسیرش بیاد دنبالم و اونم قبول کرد چون خونه ش نزدیک خونه ما بود.
جمعه رفتیم انبار؛ شروع کردم به فیلم و عکس گرفتن از اجناس و فرستادن واسه اون آشنامون. اون روز خیلی کار زیادی انجام نشد. برای ناهار آقای زارع صاحب اون انبار من رو برد توی دفترش و مابین صحبت هامون متوجه شد شرایط سختم شد و فهمید که چقدر این روزا واسم سخت شده.
اون روز با آقای زارع برگشتم خونه و توی مسیر برگشت بهم پیشنهاد داد که از فردا بیام توی انبارشون کار کنم. اون لحظه من از خوشحالی داشتم بال درمیآوردم. این باعث شده بود که من به طور همزمان هم از آقای زارع و هم از آشنامون حقوق بگیرم.
اینجا بود که من متوجه شدم دلیل سخت شدن رفت و آمدم به کار خانم قاسمی چی بوده؛ خدا داشته واسم چیز خیلی بهتری آماده میکرده. دستمزدم توی شغل جدید دقیقا 2 برابر شغل قبلی شد و رفت آمدم هم با آقا نوید انجام میشد.
چند نکته
1. مدت زمان همکاری من با خانم قاسمی فقط 14 روز بود و همین که من قدم اولم رو برداشتم شرایط جدید و شغل جدید واسم مهیا شد که این خیلی صریح و واضح صحت قانون رو واسم نمایان کرد که برداشتن قدم اول باعث روشن شدن صد متر اول میشه و همینطوری قدمهای بعدی نمایان میشن.
2. قبل از اینکه اون آشنامون بهم پیام بده من یک جا از ته دلم این دعا رو گفتم : اللهم اکفنی بحلالک عن حرامک و اغننی بفضلک عن من سواک. این دعا رو با تمام وجودم توی آشپرخونه خانم قاسمی گفتم و تمام وجودم باور داشت که تنها خداست که فرمانروای این جهانه و قدرت مطلقا دست اونه. شاکر خدا هستم که اینقدر دلنشین دعام رو مستجاب کرد.
3. قلب جایگاه خداست و اگر قلب با چیزی صاف نباشه اون چیز قطعا به صلاح نیست. ما قلبمون اصلا راضی به رفتن به خونه پسر خانم قاسمی نبود. خدا با مهیا کردن شغل جدید این فرصت رو به ما داد که تو خونه خودمون بمونیم.
4. هر مسیر سخت یک مسیر اشتباه است. این یکی از طلایی ترین جملات استاده. مسیر رفت و آمد من به آشپزخونه خانم قاسمی خیلی سخت و اذیت کننده شده بود و خداوند به بهترین شکل ممکن این مسیر رو واسم حذف کرد و یک مسیر جایگزین و یک شغل مناسب تر واسم مهیا کرد. حالا من خیل راحت هر روز با آقا نوید میرم و میام.
شکرگزاری کن تا ظرفت برای دریافت بزرگتر بشه
بریم برای ادامه قصه. توی انبار آقای زارع هم به شکل خیلی جالبی فقط 14 روز کار کردم. تمام این دو هفته رو با تمام وجودم خدا رو شکر میکردم و رخدادهای خوبی که توی زندگیم به وجود اومده بود رو تصدیق و تحسین میکردم که باعث میشد حال فوق العاده خوبی داشته باشم. توی اون روزا هم از آشنامون حقوق میگرفتم و هم از آقای زارع و خدا درب بزرگی از رزق رو به روم باز کرده
1/4
این متن احتمالا خیلی طولانی خواهد شد
با تمام وجودم کلمه به کلمه این متن رو میخوام تایپ کنم چون چاره ای جز ثبت عظمت خداوند و صحت این قوانین ندارم.
با من همراه باشید تا ببینید در عرض 1 سال چطور خداوند بنده رو از فرش به عرش میرسونه
اسم من محمد هست و فکر میکنم الان حدودا یک سال و سه ماه از عضویت من توی این سایت بی نظیر گذشته باشه. فاصله بین آشنایی من با استاد عباسمنش و عضویتم توی این سایت خیلی فاصله زیاد و طولانی ای بود. خیلی سالهای قبل ( فکر میکنم 96 شمسی ) خواهرم اسم استاد عباسمنش رو توی خونه ما بیان میکرد و از آموزش هاش میگفت اما خب ما هیچ کاری جز مسخره کردنش انجام نمیدادیم و اصلا یکی از سوژه های دورهمی هامون این بود که سر به سر خواهرم بذاریم بابت فضای جدیدی که توش وارد شده.
اون سالها یادمه خواهرم یه فایل صوتی از استاد به من داد و من چند دقیقه ای توی ماشین گوشش دادم. اون فایل در مورد باورها بود و اینکه هرکس نون باورش رو میخوره. حرف های اون فایل انصافا خیلی به دلم نشستن اما خب انگار اون موقع هنوز وقتش نبود که هدایت بشم. انگار که من جز اون دسته ای بودم که استاد میگه باید حسابی چک و لگد روزگار رو بخورن و خوب که آش و لاش شدن بعدش بیان توی مسیر.
خب سالهای بعدی گذشتن و من یه زندگی همیشه بخور نمیر داشتم و با خانمم همیشه منتظر رسیدن روزهایی بودیم که توی رویاها برای خودمون میساختیم. رسیدیم به سال 1401-2022 و تصمیم بزرگی که ما برای زندگیمون گرفتیم و اون هم چیزی نبود جز مهاجرت.
اواخر اون سال ما مهاجرت کردیم به امارات و اون قدم، شروع افتادن ما در شدیدترین مشکلات و سختی هایی بود که تا به امروز توی زندگیم دیدم و کشیدم.
الان که 15 ماه از بودن من توی این مسیر الهی میگذره خیلی دقیق و راحت میتونم متوجه بشم که اون همه گرفتاری ها و مشکلات و پولهای زیاد از دست دادنها و فقیر شدن هایی که توی ابتدای مهاجرتمون واسم رخ داد نتیجه چه فرکانسها و بودن توی چه مدارهایی بود.
خب الان باید قصه روزهای اول مهاجرتمون و وارد شدن من به دنیای آموزش های استاد عباسمنش رو تعریف کنم.
توی اون روزهای اول مهاجرت، ما به حجم خیلی زیادی از مشکلات برخورد کردیم و میتونم بگم 90٪ پولی که برای شروع زندگی به این کشور با خودمون آورده بودیم رو از دست دادیم. همینطور متوجه شدم که توی پروسه گرفتن ویزا از ما کلاهبرداری شد و کلی هم اونجا الکی پول از دست دادیم. خب الان میفهمم که همه این اتفاقات طبیعی بود چون من توی مدار خیلی بدی بودم. من آدمی بودم که 180 درجه با آدم امروزی متفاوت بود. محمد قبل از اینکه تصمیم بگیره وارد فضای آموزش های استاد عباسمنش بشه، آدمی بود که تمام روز نه تنها دنبال یک سم، بلکه دنبال سموم بود و تمام وقتش پر بود از توجه به چیزایی که اونو با سرعت بیشتری به سمت ناخواسته هاش هدایت میکرد.
من آدمی بودم که از این شبکه خبری به اون شبکه خبری میرفتم. از این کانال خبری به اون کانال خبری سوییچ میکردم و تمام شب و روز درگیر توجهات پوچ و بد و منفی بودم. قبل از ورود به این فضا من آدمی بودم که دنبال دوتا گوش بودم که سفره دلم رو واسش باز کنم و از بدبختی هام بگم غافل از اینکه همین کار باعث بدبختی های بیشترم میشد. من آدمی بودم که اصلا خودم میرفتم دنبال آدمایی میگشتم که کلی مشکلات دارن و فکر میکردم با نشستن پای حرفاشون و گوش دادن به درد و دلهاشون خیلی هم کار خوبی دارم انجام میدم. من آدمی بودم که همه چیز رو واسه خودم نشدنی میدونستم و هیچ امیدی به درست شدن اوضاع نداشتم و اونقدر توی زندگی مایوس و ناامید شده بودم که بارها و بارها به پدر و مادرم بابت اینکه منو به این دنیا آوردن شکایت میکردم.
سیگار خیلی میکشیدم و یک راننده تاکسی اینترنتی بودم که منتظر بودم مسافر توی ماشین از مشکلات حرف بزنه تا منم شروع کنم به حرف زدن و این کارا جزء روتین هر روزه من بود.
الان خوب میفهمم که توی چه مدار درب و داغونی بودم اون روزها و خودم رو توی دریایی از توجهات بد و منفی غرق کرده بودم.
روزهای اول مهاجرت ما توی هتل مستقر بودیم تا کارای مربوط به آماده شدن حساب بانکی و گرفتن دسته چک آماده بشه. اینجا توی امارات برای بستن قرارداد خونه باید به صاحب خونه بابت تضمین پرداخت اجاره چک بدید و از اونجایی که کلی این پروسه اوکی شدن حساب بانکی برای ما طولانی شده بود، خیلی از پولمون رو هم برای تمدید هتل از دست دادیم و هر روز بیشتر و بیشتر سقوط میکردیم.
یک روز بعد از اینکه از بانک به ما زنگ زدن و گفتن حساب بانکی ما اوکی نمیشه تصمیم گرفتم که بابت حل شدن این موضوع رشوه بدم و نهایتا همون یه ذره پولی هم که برامون مونده بود از دست دادیم و به معنای دقیق کلمه، سختی و مشکلات و گرفتاری رو با گوشت و پوست خونم حس میکردم. تازه وارد یه کشور جدید شده بودم و تقریبا تمام پولم رو از دست داده بودم و توی ایران هم دیگه چیزی نداشتم و من بودم و یک حال به شدت بد و بد و بد و بد…
روزی که از بانک برگشتم هتل و اون مبلغ رو برای حل شدن کارم داده بودم بدترین حال عمرم رو داشتم. به قدری حالم بد بود که رفتم داخل حمام و خیلی آروم بدون اینکه خانمم متوجه بشه شروع کردم به گریه کردن. از ته دلم و با سوز تمام گریه میکردم. آه که چه حال بدی بود اون روز.
بیرون که اومدم برخلاف تصورم، خانمم متوجه حالم شده بود؛ البته به روی خودش نیاورد و تنها کاری که کرد این بود که یک سوال از من بپرسه؛ یک سواله خیلی مهم و حیاتی که زندگی من از همون یک سوال شروع به تغییر کرد.
خانمم یه نگاهی بهم انداخت که شبیه نگاهی هست که مردم به انسان های مستاصل میکنن و با همون حالت ازم پرسید :
چرا برای گوش دادن به فایل های عباسمنش مقاومت میکنی ؟ ( استاد اون موقع هنوز به شما نمیگفتم استاد )
درون اون سواله چند کلمه ای کلی حرف بود؛ اینکه آخه بنده خدا تا کی میخوای مقاومت کنی ؟ تا کی میخوای زور بیخودی بزنی و هر روز بدتر اسیر مشکلات بشی ؟ تا کی میخوای قبول نکنی این حرف ها رو و فکر کنی که خودت علامه دهر هستی ؟
حال افتضاح من توی اون روز و این سبکی که خانمم ازم سوال رو پرسید، باعث شد که دستم به نشانه تسلیم بره بالا و یادمه که فقط یه جمله به خانمم گفتم: یه فایل ازش واسم بفرست ببینم چیه داستان. زندگی من به 2 قسمت کلی تقسیم میشه دوستان؛ این جمله و این درخواستی که از خانمم کردم آخرین حرفی بود که از دهن اون محمد سابق بیرون اومد. نمیخوام بگم که محمد قبلی یکدفعه و ناگهانی تغییر کرد. نه اصلا اینطور نیست. این حرف اصلا با قانون تکامل در تضاده و هیچکس یک شبه عوض نمیشه؛ اما میتونم این رو بگم که محمد 100٪ اسیره توجهات منفی و گرفتاره سموم بعد از اون درخواست از خانمش آروم و آروم و آروم شروع به تغییر کردن کرد. از اینجا به بعد داستان مربوط میشه به دوران جدید زندگی محمد که من اسمش رو گذاشتم >
تولد دوباره
فایلی که خانمم برای من فرستاد مربوط میشد به تجربه رضا یکی از بچه های سایتمون که اتفاقا هم استانی ما هم بود و شما میتونید توی قسمت داستان زندگیش رو ببینید و بشنوید.
اون لحظه ای که خانمم فایل رو واسم فرستاد من بدون هیچ مکسی همونطور که روی تخت دراز کشیده بودم فایل رو پلی کردم و شروع کردم به دیدن و گوش دادن.
فایل اول که تمام شد رفتم سراغ قسمت بعدی. بعدی هم تمام شد و رفتم سراغ بعدی. بعدی هم تمام شد و رفتم سراغ بعدی و همینطور یکی یکی جلو رفتم و بعد از شنیدن تجربه رضا متوجه شدم که من اصلا از بیخ و بن در مورد استاد عباسمنش اشتباه فکر میکردم. متوجه شدم که این چیزی که تو ذهن همه در مورد قانون جذب افتاده اصلا اون چیزی نیست که استاد میگه و موضوع قوانین خیلی وسیع تر از این حرفاست که من تازه مثه یه بچه ای بودم که برای اولین بار داره یه سری چیزها رو میشنوه و داره به تازگی با یکسری چیزها آشنا میشه.
خب شنیدن تجریه رضا اونقدر برام جالب و تکون دهنده بود که همون شب توی همون هتل از فرصت اینترنت اونجا استفاده کردم و تا جایی که حافظه گوشیم بهم اجازه میداد فایلهای رایگان استاد رو دانلود کردم و توی پوشه عباسمنش ذخیره کردم. وقتی که حافظه گوشیم پر شد کلی از فیلم های گوشیمو پاک کردم تا بتونم بازم دانلود کنم و به خودم اومدم دیدم از صفحه یک دانلودها رسیدم به صفحه آخر و همه فایلها رو دانلود کردم. حالا من بودم و یک موبایل و یک هندزفری؛ همین هندزفری ای که توی پروفایلم هست. از بس اون تولد دوباره رو دوست دارم که تصمیم گرفتم پروفایلم توی سایت استاد، عکسی باشه که دارم توش فایل های ایشون رو گوش میدم.
از همون شب به جرات میتونم بگم روزی 6 یا 7 ساعت من فایل گوش میدادم. فایل پشت فایل؛ انقدر فایل گوش میدادم که واقعا بعضی روزا گوشم از اینکه هندزفری مدت زیادی توش بود درد میگرفت اما این چیزا واسم اصلا مهم نبود چون این فایلها به شکل عجیب غریبی داشتن حالم رو دقیقه به دقیقه بهتر میکردن. احساس میکردم یه سری چیزها رو تازه دارم درک میکنم. انگار که این حرف ها قلبم رو آروم میکردن. یادمه توی اون شروع فایل گوش دادن ها مجموعه فایل های توحید عملی خیلی به دلم نشستن و اونجا بود که فهمیدم باور چیه ؟ خدا کیه ؟ نشونه تغییر در مسیر بودن چیه و همینجوری آروم آروم داشتم جلو میرفتم و مفاهیم تازه رو یاد میگرفتم.
شب با هندزفری میخوابیدم و صبح با هندزفری بیدار میشدم. توی اتوبوس وقتایی که دنبال کار میرفتم هندزفری توی گوشم بود و تمام مسیر رفت و برگشتم با گوش دادن به فایلهای رایگان میگذشت. خونه که میومدم سریع گوشیم رو شارژ میکردم که بتونم برم پایین توی محوظه خونمون ( همین پروفایلم ) راه برم و فایل گوش بدم. خود همین راه رفتن های زیاد کلی وزن من رو کاهش داد.
بعد از این فایل گوش دادن ها آروم آروم یاد گرفتم که شروع کنم به نوشتن شکرگزاری ها. گاهی با خودکار و کاغذ، گاهی توی نوت گوشی. آروم آروم اون محمدی که شبانه روز اخبار گوش میداد و از بی بی سی میرفت روی اینترنشنال و از اینترنشنال میرفت روی صدای آمریکا، تبدیل شد به آدمی که در طول روز هیچ چیزی جز زیبایی نمیدید و تمرکز و توجه خودش رو عامدانه گذاشته بود روی دیدن زیبایی ها. البته این رو هم بگم که خدا یجورایی خودش تلویزیون رو از زندگی ما قبل از اینکه ما بخوایم حذف کرد و وقتی از هتل رفتیم خونه خودمون، وسایل زیادی نداشتیم و فقط یخچال و تشک و لباسشویی و فرگاز داشتیم. همین.
همین حذف شدن تلویزیون خودش یه نکته خیلی خیلی خیلی خوب بود همون اول راه. روزهای اول شکرگزاری تعداد مواردی که مینوشتم نهایتا 10 تا میشد در کل روز. بعدش یه ذره یه ذره بیشتر شد؛ مثلا شد روزی 20 تا؛ دوباره بیشتر و بیشتر تا اینکه بعد از یکی دو هفته به جایی رسیدم که اونقدر چشمم زیبایی میدید و واسش شکرگزاری میکردم که تعداد شکرگزاری هام رسیده بود به روزی 60 تا 70 مورد. یادمه حتی بابت لبخندی که یک فرد دیگه توی اتوبوس بهم میزد شکرگزاری میکردم. بابت کولر اتوبوس شکرگزاری میکردم. بابت غذاهای ساده ای که میتونستیم بخوریم ( به سختی البته ) شکرگزاری میکردم. بابت بالشت زیر سرم شاکر بودم. بابت آبی که باهاش حمام میکردم و هرچیزی که در طول روز چشمم اون رو نعمت میدید، زبونم شکرش رو به جا میاورد و سریع توی نوت گوشیم واردش میکردم.
توی این مدت تنها چیزی که تغییر کرده بود حال من بود وگرنه از لحاظ شغلی هنوز بیکار بودم و از لحاظ مالی در تنگدست ترین روزهای عمرم زندگی میکردم. حال من اما خیلی خوب بود و قلبم خبر از اتفاقات خوب میداد؛ هرچند که توی اون ابتدا هنوز ترس و نگرانی شدیدی از وضعیت اون روزای زندگیم همراهم بود و تنها تفاوت این بود که این وسط یک مقداری امید و حال خوب توی این جسم نگران و مضطرب وارد شده بود و خبر خوب این بود که هرچی بیشتر روی خودم کار میکردم، امید و حال خوب بیشتری توی این جسم مخلوط میشد.
خب همه ما میدونیم که انسان ها برای بدست آوردن شرایط بهتر مهاجرت میکنن اما من به محض ورود به این کشور شرایطم خیلی خیلی خیلی بدتر از وضعیتم توی ایران شده بود و گاهی اوقات با اینکه میدونستم چقدر این آموزش ها میتونن مفید باشن و زندگیم رو تغییر بدن، ناراحت بودم از اینکه چرا توی ایران این مسیر رو شروع نکردم و حالا که تقریبا همه چیزم رو از دست دادم خیلی دیر شده برای آشنا شدن با این قوانین. اینا نجواهای شیطان بودن که میومدن سر راهم. خب طبیعی هم هست چون به قول استاد، همیشه همزمان ندای الله و نجوای شیطان وجود دارن و این ما هستیم که تصمیم میگیریم توجهمون رو روی کدوم بذاریم.
خب توی ذهن من یه جنگ شدید به وجود اومده بود و تمام وجودم سعی میکرد توجهش رو بذاری روی امید و ایمان و توکل و توجهی به دیرشدن ها و دیگه کار از کار گذشته ها و تو دیگه فرصتت رو از دست دادی هایی که به سمتم هجوم میاورد نداشته باشه. خب طبعا کار آسونی نداشتم اما سعی میکردم فقط تلاش خودم رو انجام بدم حتی اگر منجر به تغییرات کوچیک درونی بشه.
پایان فایلهای دانلودی و خرید اولین محصول
بعد از مدتها گوش دادن به فایلهای رایگان، توی وجودم یک عطش شدیدی برای تهیه محصولات به وجود اومده بود. از صمیم قلبم دلم میخواست یک محصول جدید تهیه کنم و خیلی دقیق تر وارد فضای آموزشی بشم. یه شب طبق معمول هر شب که قبل خواب فایل گوش میدادم، استاد از نتایجی گفت که خواهرشون به واسطه استفاده از دوره قانون آفرینش گرفته بود و اینکه از استاد خواسته بودن براشون کد تخفیف قائل بشن برای خرید این محصول. استاد میگفت که خیلی محترمانه به خواهرم گفتم که شما هم مثل همه اعضای سایت باید هزینه محصول رو کامل پرداخت کنید و تفاوتی بین شما و بقیه اعضا نیست.
اون لحظه یه جرقه بزرگ توی ذهنم شکل گرفت که محمد تو به جوابت رسیدی و باید همین دوره رو تهیه کنی. اما چطور ؟ من که پولی نداشتم برای تهیه ش؛ توی همین افکار بودم که یهو یادم اومد توی ایران از یه طریقی که خودمم فراموش کرده بودم ماهیانه 1 میلیون تومن به حسابم واریز میشه و چند ماهی بود که این پول جمع شده بود. فرداش از خواهرم خواستم که خیلی سریع با ایمیل و رمز من وارد سایت بشه و با همون پولهایی که جمع شدن فصل اول قانون آفرینش رو واسم بخره تا من بتونم از اینجا دانلودشون کنم. خوبیشم این بود که بعد از خرید فصل اول، تا یک ماه فرصت بود که فصل دوم رو با 40٪ تخفیف تهیه کرد و این خودش باعث میشد که من با همون پولهای کمی که توی حسابم داشتم و هرماه هم بهش اضافه میشد، یکی یکی فصل ها رو تهیه کنم.
قانون آفرینش رو شروع کردیم و من وارد یک دنیای جدید شده بودم. حالا من بودم و فایلهای قانون آفرینش. گوش دادن پشت گوش دادن. نوشتن پشت نوشتن. در طول روز تمام کار ما این بود که در مورد مطالب قانون آفرینش با هم حرف بزنیم و شوق و ذوق این رو داشتیم که صحت عملکرد آموزش هاش رو بررسی و تایید کنیم.
با ذوق و شوق زیاد تمرینات رو انجام میدادیم. بعضی وقتا توی انجام دادن تمرینات بودیم یهو یکی از خواسته ها محقق میشد. مثلا یادمه داشتم تمرین 107 آرزو رو انجام میدادم و چند روزی ازم زمان گرفت تا 107 تا رو تکمیل کنم؛ توی همین تکمیل کردن ها بود که خرید میز و صندلی برای خونمون که یکی از آرزوها بود محقق شد؛ به این شکل که خانمم به طور پاره وقت یک کاری پیدا کرد و یه رزقی وارد زندگی ما شد و از همون طریق ما تونستیم میز و صندلی برای خونمون بخریم.
گوش دادن به قانون آفرینش باعث شده بود که ما به صورت بنیادین خیلی از چیزها رو یاد بگیریم. مثلا فصل دوم که در مورد قانون درخواست هست، این ضعف بزرگ رو به ما نشون داد که اصولا در 99٪ مواقع اصلا درخواستی از خداوند و جهان نداریم و همون تمرین 107 آرزو باعث میشد که ما یاد بگیریم درخواست کنیم. من خودم به شخصه بعدها متوجه فایده این تمرین شدم و فهمیدم که آخه چطوری ما میتونیم چیزی رو دریافت کنیم بدون اینکه درخواستش رو از قبل داده باشیم ؟ چطوری میتونیم انتظار داشته باشیم که بدون اینکه درب بزنیم کسی برامون درب رو باز کنه ؟ ما تازه داشتیم میفهمیدیم که بابا آدم باید درخواست کنه و اگر درخواست نکنی جهان هیچی برای دادن به تو نداره. برای اینکه این تمرین درخواست کردن رو عملی کنم، از چیزای کوچیک کوچیک شروع کردم. مثلا اون اوایل یکبار رفتیم رستوران و بجای ران مرغ واسمون سینه آوردن؛ من اگر آدم قبلی بودم خیلی راحت این موضوع رو قبول میکردم و بیخیال عوض شدنش میشدم اما طبق آموزش هایی که استاد توی همین قانون آفرینش بهمون میداد رفتم و درخواست کردم و اونا هم خیلی راحت order ما رو عوض کردن. از همون جاها بود که من از درخواست های کوچیک کوچیک شروع کردم روی خودم کار کردن. استفاده از قانون درخواست باعث شده بود که آروم آروم توی وجود من تبدیل به یک مهارت بشه و شیوه زندگی من هم داشت با استفاده از این مهارت تغییر میکرد.
هنوز اما اتفاقات مالی ای برای من رخ نداده بود و چه بسا هنوز درگیر گرفتاری های شدید مالی بودیم اما این تغییرات درون من رخ داده بود که دیگه غر نمیزدم، گله و شکایت نمیکردم، شکرگزار بودم، امیدوار بودم، متوکل بودم به یک قدرتی که انگار تازه پیدا کرده بودم و … . همگی این تغییرات بسیار فوق العاده بودن و این ها چیزی نبودن که به سادگی میشد ازشون عبور کرد. ما خیلی زیاد تغییر کرده بودیم.
درآمد ما بسیار محدود و مربوط به کارهای پاره وقتی میشد که خانمم انجام میداد اما انصافا با همه وجود وقت میگذاشتیم و تمرینات رو انجام میدادیم. مثلا که موضوع فصل سوم قانون آفرینش بود رو انجام میدادیم. سناریو مینوشتیم. 107 آرزو رو تکمیل میکردیم. Dream Board درست میکردیم. تمام این کارها رو برای این انجام میدادیم که تمرکزمون روی چیزهایی باشه که میخوایم و از ناخواسته ها فاصله بگیریم. میدونم که شاید درست نباشه اینجا در مورد تمرینات محصولات بگم اما از استاد میخوام که منو ببخشه و این اجازه رو بده که از معجزات تمرین آینه بگم. برای من تمرین آینه تماما معجزه میکرد و چیزهایی که الان توی زندگیم دارم رو تقریبا همشون رو توی تمرین آینه ای که سال پیش انجام میدادم رو دارم. مثل ماشین که باهاش رفت و آمد راحت داشته باشم، مثل توانایی پرداخت کردن کرایه خونه، مثل داشتن شغل عالی و خیلی چیزهای دیگه.
یک هدیه پاداش بودن در مسیر
ماه رمضون شروع شده بود و پایین خونه ما حال و هوای رمضونی گرفته بود. هرشب میومدیم پایین و راه میرفتیم و از فضای اونجا لذت میبردیم. توی این مدت با یک دوست مصری به اسم احمد آشنا شده بودم که واقعا توی اون روزای سخت انیس و مونس من شده بود. یک شب وقتی داشتیم با هم حرف میزدیم متوجه شد که من توی خونه م تلویزیون ندارم. اتفاقا خانمم برای گوش دادن به یکسری CDهای آموزشی زبان، نیاز به مانیتوری داشت که دستگاه DVD ای که از ایران با خودمون آورده بودیم رو بهش وصل کنه و یک شب دیدم که احمد دوستم با یک تلویزیون اومده درب خونه ما و بهم میگه که این هدیه من به شماست.
این تلویزیون مهر تاییدی بود به صحت قوانین و اینکه وقتی توی مسیر شکرگزاری باشیم و حواسمون رو به زیبایی ها معطوف کنیم، جهان اینجوری پاداش دادنهای خودش رو شروع میکنه حتی اگر توی کشور غریب باشی و حتی اگر همچین رفتارهایی توی این کشورها عرف نباشه.
امشب خداوند خیلی واضح با ما حرف زد
یکی دو ماهی از مستقر شدنمون توی خونه جدید گذشته بود. نزدیک موعد پاس شدن اولین چک کرایه خونه شده بودیم و هیچ پولی برای پرداختش نداشتم. اوضاع خیلی خیلی سخت بود و ما حتی پول خرید مایحتاج روزانه مون رو هم درست حسابی نداشتیم و برای خوردن ناهار و شام نهایتا میتونستیم روزی 10 درهم هزینه کنیم؛ بعد اون وقت کرایه هرماه خونه ما چقدر بود ؟ 1910 درهم. خلاصه اینکه به موعد اولین چک نزدیک شده بودیم. یه شب من و خانمم که اونم همراه من توی این مسیر هست و عضو این سایت فوق العادس، داشتیم توی محوطه خونه مون پیاده روی میکردیم و بعد از چند دقیقه نشستیم. نشستیم و صحبتامون آروم آروم به سمت منفی و منفی و منفی…
تماما نا امید بودیم و داشتیم مدام حرفهایی میزدیم که حالمون رو هی بدتر و بدتر میکرد؛ با اینکه یکی دو ماهی بود که وارد فضای آموزش های استاد شده بودیم اما هنوز عمده وجود ما رو گذشته ی ما تشکیل میداد؛ ضمن اینکه ما هنوز غیر از حال خوب، اتفاق امیدوار کننده ای توی زندگیمون رخ نداده بود و هنوز توی همه جنبه های زندگی توی ضعف و ناتوانی بودیم. با سرعت خیلی زیادی داشتیم توی حرفهای ناامید کننده ی بیشتر غرق میشدیم که یهو یه دختر بچه چهار پنج ساله اومد سمت ما و گفت :
من میخوام این سکه رو به شما بدم.
من که حالم خیلی بد بود بهش گفتم : نمیخوام این سکه رو ممنون؛ اون دختر هم راهش رو گرفت و رفت. چند ثانیه بعد همزمان من و خانمم یه جرقه توی ذهنمون خورد که نکنه این یه نشونه س. دختر بچه رو سریع صدا زدم و گفتم بیاااااااا
اومد سمتم و بهش گفتم که من این سکه رو ازت قبول میکنم فقط میشه لطفا بهم بگی چرا بین این همه آدمی که اینجا نشسته، اومدی و این سکه رو به ما دادی؟ جوابش یه جمله کوتاه و بچگونه بود : برای اینکه میخواستم دختر خوبی باشم.
این جمله رو گفت و رفت. همونجا بود که من و خانمم آروم آروم دوزاریمون داشت میوفتاد که ای دل غافل این بچه از طرف خدا بود. این اومده بود با دوتا وظیفه خیلی مهم. اول اینکه یهو وارد حرفهای ما بشه و زنجیره ی حرفهای ناامید کننده و منفی ما رو قطع کنه و دوم اینکه بهترین نشونه ای که خدا میتونست برامون نمایان کنه رو واسمون بیاره. چه نشونه ای از سکه بهتر ؟
حرف های ما تماما در مورد بی پولی بود و خدا دقیقا با یک سکه با ما حرف زد. اون لحظه خدا رو ما با همه وجود حس کردیم که داشت بهمون میگفت این سکه رو بهتون میدم تا مطمئن بشید از آینده و صبور باشید تا همه چیز درست بشه.
اون شب ما اون سکه رو با خودمون آوردیم داخل خونه و چسبوندیم به تابلوی آرزوها یا همون دریم بورد؛ زیرش هم نوشتیم:
نشانه واضح خداوند از دستان دختر زیبا به نام کایلی.
نکته دیگه ای که باعث شد اون شب تا آخر عمر هیچوقت از ذهن ما فراموش نشه این بود که اونشب، شب قدر بود.
اون شب خدا در شبی که خودش اون رو از هزاران ماه با فضیلت تر دونسته، به ما بشارتی بزرگ داد. بشارتی خیلی خیلی بزرگ.
اولین درآمد من در این کشور
روزها پشت سرهم میگذشتن و ما امیدوار به بهبود شرایط بودیم. هنوز توانایی پرداخت ابتداییات زندگیمون رو نداشتیم و کرایه خونمون از طریق یک عزیزی که از دستان خدا بود برامون انجام شد. یه روزایی اونقدر شرایط برامون سخت میشد که حتی توان خرید آب شرب هم نداشتیم و مجبور بودیم آب شیر رو بجوشونیم و مصرف کنیم. راستش هدفم از بیان کردن این روزهای سخت فقط و فقط این هست که به وضوح لمس کنید که خداوند در آینده چطور شرایط رو برای ما دگرگون کرد و ما هم با رعایت قانون تکامل و در پیش گرفتن صبر، به خدا اجازه دادیم که کارها رو جلو ببره.
یک روز توی خونه نشسته بودم که یکی از آشناها زنگ زد و گفت که یک کانتینر جنس ارسال کرده دبی و از من خواست که برای پیگیری کارهای پکینگ و ارسالش به ایران برم بالای سر بار و کارهای لازم رو واسش انجام بدم. من از اینکه این پیشنهاد کاری حتی به طور موقت و پارت تایم واسم اومده بود تو پوست خودم نمیگنجیدم و بارها و بارها خدای خودم رو شکر کردم برای فراهم کردن این موقعیت و رزقی که قراره توی این روزای سخت بهم برسه. این رزق اونقدرها هم زیاد نبود و فقط 500 درهم بود اما برای من این چیزا مهم نبود. برای من مهم نبود که عددش چقدره. چیزی که من رو بینهایت خوشحال میکرد این بود که من یک قدم رو به جلو برداشته بودم و الان میتونستم بگم که به درامد رسیدم حتی پارت تایم و کم.
به نام الله که بخشاینده و با رحمت است…
سلام و صد سلام بر شما استاد عباس منش عزیز و بانو شایسته گرامی و همه دوستان نازنین و عزیزم در این مجمعِ بهشتی ای که سِیر و سفر در آن ، از ما نسخه ای بهتر میسازد…
حمد و سپاس مخصوص خدای یکتایی است که قلم را آفرید تا به برکت آن به ما بیاموزد آن چیزهایی را که نمیدانیم…
(ٱلَّذِی عَلَّمَ بِٱلۡقَلَمِ عَلَّمَ ٱلۡإِنسَـٰنَ مَا لَمۡ یَعۡلَمۡ)
همان خدایی که به برکت قلم تعلیم داد ، و آموخت به انسان آن چیزهایی را که نمیدانست…
[سوره العلق 4 – 5]
حمد و سپاس مخصوص خدای مهربانی است که نوشتن را به ما آموخت تا به برکت این موهبت ، آگاهی هایی را که بر جان و دل ما مینشیند ؛ به زنجیر بکشیم تا با خواندنشان ، آنها را مرور کنیم و از بیماریِ فراموشی در امان باشیم…
و حمد و سپاس مخصوص خدایی است که تمامِ توفیقاتِ ما بدست اوست و چنانچه به اندازه یک پلک بر هم زدن ، ما را به حال خویش رها کند ، نابودِ نابودِ نابود میشویم
یَـٰۤأَیُّهَا ٱلنَّاسُ أَنتُمُ ٱلۡفُقَرَاۤءُ إِلَى ٱللَّهِۖ وَٱللَّهُ هُوَ ٱلۡغَنِیُّ ٱلۡحَمِیدُ
ای مردم ، شما نیازمند به سوی خدا هستید و تنها خداست که بی نیاز و ستوده شده است
[سوره فاطر ١5]
و پناه بر خودِ خودِ خودش از اینکه یک دَم و بازدم من ، بدون یاد او باشد ، به قول شاعر عزیز ؛ فیض کاشانی
دَمی کان بگذرد بی یاد رویش
از آن دَم بی شما استغفر الله
چقدر داستان مرضیه خانم که از زبان استاد عباس منش گفته شد ، برای من الهام بخش و انرژی بخش بود…
این فایل که به برکت کامنت مرضیه خانم بود ، مرا یاد این آیه قرآن انداخت…
وَنَبِّئۡهُمۡ عَن ضَیۡفِ إِبۡرَ ٰهِیمَ
ای محمد ، پیروانت را از داستان مهمانان ابراهیم آگاه کن
[سوره الحجر 51]
این آیه حکایت از داستان مهمانان حضرت ابراهیم را دارد که خداوند ، پیامبر را از آن آگاه میکند و به ایشان دستور میدهد که برو و این داستانِ راستین را برای پیروانت تعریف کن…
خب ، ربطِ این آیه به این فایل چی هست آخه؟ اصلا چه وجه اشتراکی بین این دو واقعه وجود دارد؟
وجه اشتراک این فایل با آن آیه در این است که یک شخصیتی بنام مرضیه خانم که روزگاری ساکن کشور افغانستان بودند ، تعهدی جدی به خود میدهند در راستای تغییر شخصیت خود و در این مسیر به موفقیت هایی میرسند و بعد آنها را در یک کامنت ثبت میکنند و استاد عباس منش آن را میخواند و…
خواندن همانا و تحت تاثیر قرار گرفتن هم همانا به گونه ای که احساسی ایشان را به این سمت سوق میدهد که…
ای سیدحسین ؛ برو و برای افرادی که دنبال کننده آموزه هایت هستند ، داستان مرضیه خانم را در قالب یک فایلِ مجزا با عنوانِ”الگویی مناسب برای کسب و کار” تعریف کن…
آره ، این دقیقا مثل همان آیه ای بود که در چند خط بالاتر ذکر کردم که این فایل مرا یاد آن انداخت…
و حال که من در مدارِ شنیدن این آگاهی ها بودم ؛ باید بنشینم و با خود تفکر کنم که مرضیه خانم چه اصلی را در زندگی خود به کار برد که اینگونه موفق شد؟!
باید تفکر کنم که خدا از طریق این مرضیه خانم با من اتمام حجت کرده است که “ببین عزیزم ، این مرضیه خانم را ببین که از آن شرایط به چه شرایطی رسید ؛ حال تو در وضعیتی به سر میبری که از لحاظ شرایط بسیار بالاتر از جایگاه مرضیه خانم هستی ، پس تو هم میتوانی”
وای که چقدر این سکانس رنج آور است و میتواند یک اهرم رنج قوی باشد که این هدایت خدا را شوخی بگیرم و درگیر حواشی شوم و لحظه مرگِ من فرا رسد و آن لحظه بفهمم که ای دل غافل ، چرا من این هدایت هایِ خدا را که از طریق آنها با من اتمام حجت میکرد را جدی نگرفتم؟! و الان میتوانستم در جایگاهی بسیار والا باشم ولی افسوس که…
و دقیقا در همان لحظات آرزوی یک فرصت زندگی دوباره را میکنم ولی جوابی جز هرگز نمیشنوم…
حَتَّىٰۤ إِذَا جَاۤءَ أَحَدَهُمُ ٱلۡمَوۡتُ قَالَ رَبِّ ٱرۡجِعُونِ لَعَلِّیۤ أَعۡمَلُ صَـٰلِحࣰا فِیمَا تَرَکۡتُۚ کَلَّاۤۚ إِنَّهَا کَلِمَهٌ هُوَ قَاۤئلُهَا…
و هنگامی که مرگِ یکی از آنان فرامیرسد ، به پروردگارِ خود میگوید که خدایا مرا به دنیا بازگردان تا قدردانِ هدایت هایِ تو باشم ولی جوابی جز “هرگز” نمیشنود….
[سوره المؤمنون ٩٩ – ١٠٠]
خب ، الان که زنده هستم باید به خود آیم قبل از رسیدن به آن لحظه ای که دیگر پشیمانی هیچ سودی ندارد ، پس من این هدایتِ الله یکتا را جدی میگیرم و از اینکه هدایت های او را شوخی بگیرم و با عبارت “ان شاءالله از شنبه شروع میکنم” خود را اسیر حواشی کنم ، به خودِ خودِ خودش پناه میبرم تا مصداقی از آیه زیر نباشم…
ذَ ٰلِکَ جَزَاۤؤُهُمۡ جَهَنَّمُ بِمَا کَفَرُوا۟ وَٱتَّخَذُوۤا۟ ءَایَـٰتِی وَرُسُلِی هُزُوًا
و جزای آنان جهنم است و این بخاطر آن است که ناسپاسی کردند و نشانه ها و رسولان خدا را به شوخی گرفتند
[سوره الکهف ١06]
نشانه و رسولی از این مرضیه خانم واضحتر که ما را به این مسیر دعوت میکند؟
او توانست و من هم میتوانم…
او یک انسانی فضایی نبود که از سیاره ای دیگر آمده باشد بلکه او هم بشری بود از جنس من ، پس اگر او توانست ؛ من هم میتوانم
و خدا را سپاسگزارم که مرا با چنین انسان های صالحی آشنا کرده و از طریق آن ها ، کارت دعوتی برای من ارسال کرده برای رسیدن به وادی خوشبختی ای از جنسجَنَّـٰتࣲ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَـٰرُ خَـٰلِدِینَ فِیهَاۚ وَذَ ٰلِکَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِیمُ
و بسیار بسیار بسیار سپاسگزارم از این خدای قدرتمند که این دلخوشی بزرگ را با عبارت “وَهُوَ مَعَکُمۡ أَیۡنَ مَا کُنتُمۡ” من عطا کرده که لحظه به لحظه در کنارت هستم تا از طریق اپلیکیشنِ مسیریابِ او ؛ از نزدیکترین مسیر به لوکیشنِ مراسمِ جشنِ فارغ التحصیلیِ این بندگانِ خوبِ خدا برسم…
بگذریم…
◇□◇□◇□◇□◇□◇□◇□
حال سوال این است که اصلی ترین عامل و کلید موفقیتِ این مرضیه خانم چیست؟
جواب بسیار ساده است و آن هم یک کلمه است بنام “تقوا”
تقوا یک کلمه است که از چهار حرف تشکیل شده است ولی به قول آقا محمد حسین لطفی عزیز ، تمامِ قانون را شامل میشود…
اگر بخواهیم تقوا را به زبان خودمانی مان معنا کنیم اینگونه میشود که…
در مسیر هجرت به سوی خوشبختی ، چنانچه در معرضِ ترافیک افکارِ مزاحم و نجواهای شیطان قرار گرفتم ، فرمان ذهن خود را محکم به دست بگیرم و با ترمز گرفتن ها و گازدادن های به موقع و صحیح ، به سلامتی از آن ترافیک عبور کنم تا به مسیر بزرگراه برسم و به مسیر خود ادامه دهم…
و قسم به الله یکتا که اگر من همین اصلِ تقوا را در زندگی خود رعایت کنم ، به جایگاهی میرسم که بقیه می آیند و با تعجب میپرسند که تو چگونه به چنین جایگاهی رسیدی درحالیکه بقیه مثل آهو میدوند ولی نتیجه ای نمیگیرند و من در جواب آنها میگویم که…
ببینید همه اینها از فضل پروردگار من است که اطلاعیه آموزشگاهِ رانندگی اش را از طریقِ رسولانش برای من ارسال کرد و من رفتم در آنجا ثبت نام کردم و تحت نظرِ خودش ، رانندگی در ذهن و عبور از ترافیک افکار مزاحم و نجواهای شیطان را آموختم و به لطف آموزش ها و دستورات و هدایت هایش ، به چنین جایگاهی رسیدم
و بعد آنها آدرس آموزشگاهِ رانندگی خدا را از من طلب میکنند و من در جواب آنها این آیه از کتابِ مقدس را میگویم که…
یَـٰۤأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوا۟ ٱسۡتَجِیبُوا۟ لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمۡ لِمَا یُحۡیِیکُمۡ
ای کسانی که ایمان آوردید ، به دعوت خدا و رسولِ او هنگامی که شما را به یک زندگی حیات بخش دعوت میکنند ، لبیک بگویید
[سوره اﻷنفال ٢4]
آری ، این است معنای تقوا…
تقوا یعنی بدانم که چنانچه در عرصه زندگی فردی و اجتماعی ام ، در معرض سکانس هایی قرار گرفتم که حاوی افکار مزاحم و نجواهای شیطان بود ، باید از زاویه ای به آن سکانس ها نگاه کنم که بتوانم با احساس خوب از آن افکار مزاحم عبور کنم…
تقوا یعنی بدانم که صحنه زندگی من مثل یک بازی مار و پله است که اگر بتوانم در آن لحظاتِ حساس خود را کنترل کنم وارد خانه ای میشوم که دارای نردبانی است که مرا چندین پله ارتقا میبخشد و چنانچه نتوانم خودم را کنترل کنم وارد خانه ای میشوم که نیشِ مار در انتظار من است تا چند پله مرا به عقب برگرداند…(یادش بخیر اون بازی مار و پله که چقدر بازی میکردیم و…)
این بود گوشه ای از معنای تقوا…
مثلا یکی از نزدیکانِ من رفتاری از خود نشان میدهد که خشم را در وجود من برانگیخته میکند ، حال اگر من بتوانم خود را کنترل کنم و خشم را در وجود خود خاموش کنم ، من برنده شده ام و به برکت این امر مستحق پاداش میشوم و وارد نردبانی میشوم که مرا به درجات بالاتر میرساند
ولی اگر نتوانم خود را کنترل کنم و خشم خود را در چهره و زبان و دست و پا و… خودم بروز دهم ، من می بازم و از سمتِ کائنات هوشمند خدا توبیخی دریافت میکنم و به مدارهای پایین تر سقوط میکنم ، دقیقا مثل راننده ای که خطرناک رانندگی میکند و مستحق جریمه میشود و جریمه او اینگونه میباشد که پلیس گواهینامه اش را باطل میکند و ماشینش را توقیف…(در واقع در اینجا ، پلیسِ راهنمایی و رانندگی برای او حکمِ همان نیش مارِ آن بازی مار و پله را دارد که او را به چندین خانه عقب برمیگرداند که باید دوباره برود و آموزش ببیند تا مجددا گواهینامه بگیرد و…)
یا مثلا در فضای مجازی اعلام میشود که از فردا قرار است که قیمت خیاسبز از کیلویی 10 هزار تومان به 11 هزارتومان تبدیل شود ، حال در برابر این سکانسِ طراحی شده توسط کائنات هوشمند خداوند که به جهت غربال کردن مردم برای انتخابِ قوی ها جهت باقی ماندن و حذف ضعیف ها است ؛ انسان ها به دو دسته تقسیم میشوند…
دسته اول ، گروهی هستند که خیلی زیبا کنترل ذهن میکنند و با خود تکرار میکنند که خدا روزی رسان من در گرانی و ارزانی است و شایسته نیست که در محضر پادشاهی که در حال مدیریت کیهان است بنشینم و غصه بخورم که ای دل غافل خیار سبز گران شد و بدبخت شدیم و رفت
و خوش بحال این افراد که از این سکانس سربلند بیرون می آیند و یک جهشِ عظیم در زندگی خود را تجربه میکنند ، جهشی عظیم از جنسِ…
…وَمَن یَتَّقِ ٱللَّهَ یَجۡعَل لَّهُۥ مَخۡرَجࣰا وَیَرۡزُقۡهُ مِنۡ حَیۡثُ لَا یَحۡتَسِبُ…
…و هر کس که در لحظاتِ حساس زندگی اش کنترل ذهنی شایسته در چارچوبِ حد و حدود الهی داشته باشد ، خدا برای او راه خروجی از آن اتفاق قرار میدهد و از جایی که گمان نمیکند ، روزی اش میدهد…
[سوره الطلاق 2 – 3]
و اما دسته دوم که گروهی هستند که انرژی آنها تحت الشعاع این خبر قرار میگیرد و نمیتوانند کنترل ذهن کنند ؛ فرمانِ ذهنِ آنها در اختیار جریان تاریکی قرار میگیرد و آنها را وارد یک گردابی از حواشی میکند که وجودِ آنها از چشیدن طعم زیبای مدارهای بالای ثروت و خوشبختی محروم میشود
و واقعا پناه بر خدای مهربان از اینکه جزو دوسته دوم باشیم
یا مثلا هر از چند گاهی اتفاقاتی در کشور و یا در جهان میفتد مثل همین داستان گرانی بنزین و مساله حجابی که درکشور اتفاق افتاد و جریانی از انرژی های منفی را به راه انداخت و یا مثل مساله بیماری کرونا که یک جریان عظیم را در جهان درست کرد…
حال در این اتفاقات ، بُرد با کسانی بود که کنترل ذهن کردند و همرنگ جماعت نشدند که دیگه بدبخت شدیم و رفت و… و از زاویه ای زیبا به این مساله نگاه کردند و جزو دسته متقین شدند و و در هستیِ خداوند ارتقا درجه گرفتند و…
و این یک قانون بدون تغییر کائناتِ هوشمندِ خداوند است که…
هر از چند گاهی به جهت غربالگری مردم در راستای بقای انسان های اصلح که همان صالحانی هستند که زمین را به ارث میبرند ، اتفاقات و سکانس هایی بروی زمین تعبیه میشود که رمز سربلندی از آن اتفاقات یک کلمه است و آن تقوا است و چه زیبا خودِ خودِخودش این تقلب را به ما میرساند تا از این اتفاقات سربلند بیرون بیاییم…
وَتَزَوَّدُوا۟ فَإِنَّ خَیۡرَ ٱلزَّادِ ٱلتَّقۡوَىٰ
و ای گروه مومنان ، توشه ای برای مسیر خود برگیرید و بهترین توشه همان تقوا است
[سوره البقره ١٩7]
آری ، همانگونه که شرکت های سازنده موبایل هر از چند گاهی برای موبایل های ساخته شده توسطِ برند خودشان ، یک بروزرسانی قرار میدهند تا موبایل های مربوط به بِرَندِ خودشان را بروزرسانی کنند و از عصر تکنولوژی عقب نمانند و بتوانند در صحنه تکنولوژی حضور داشته باشند ، خداوند متعال هم برای سیاره زمین هر از چندگاهی بروز رسانی هایی ارسال میکند و بُرد با کسانی است که با سلاح و توشه تقوا ، خود را ارتقا بخشند و گرنه حذف میشوند و از صفحه روزگار محو میشوند… ، این وعده خداست که…
وَلَقَدۡ کَتَبۡنَا فِی ٱلزَّبُورِ مِنۢ بَعۡدِ ٱلذِّکۡرِ أَنَّ ٱلۡأَرۡضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ ٱلصَّـٰلِحُونَ
و همانا ما در کتابِ زبور پس از ذکر نوشتیم که زمین را بندگان صالح من به ارث میبرند
[سوره اﻷنبیاء ١٠5]
چه ترکیب قشنگی شد این آیه و عبارت صالحونِدر آن با عنوان یک فایل از استاد عباس منش بنامِ “اصل بقای اصلح” و اینکه عبارت صالحون با اصلح از یک ریشه هستند و…
پس من یک کار دارم و آن هم تقویت خودم در عرصه تقوا و کنترل ذهن می باشد تا به برکت آن در زمره متقین و انسان های فرکانس بالایی باشم که در کتاب مقدس از آنان به عنوان صالحان یاد میکند..
خدایا شکرت برای این یادآوری که اهل تقوا باشیم تا در بروزرسانی هایی که برای زمین میفرستی ، جزو غرق شدگان نباشیم و بلکه جزو کسانی باشیم که سوار بر کشتی نوح میشوند و…
خدایا شکرت برای این آگاهی که اهل تقوا باشیم تا در زمره کسانی باشیم که در عصر حاضر و اتفاقات مربوط به آن ، یک برگه امان نامه از سمتِ تو دریافت میکنند که هیچ آسیب و زیانی به شما نمیرسد که هیچ ، بلکه در وادی بهشت و سلامتی به سَر خواهید برد و…
إِنَّ ٱلۡمُتَّقِینَ فِی مَقَامٍ أَمِینࣲ
همانا کسانی که اهل تقوا و کنترل ذهن هستند ، در حریم امنِ الهی قرار دارند
[سوره الدخان 51]
به به ، چقدر این آیه لذت بخش است ، چقدر دلگرم کننده است که میدانی که هر اتفاقی هم که بیفتند ، تو یک امان نامه از فرمانروای کیهان داری البته به شرطِ تقوا…
(إِنَّ ٱلۡمُتَّقِینَ فِی جَنَّـٰتࣲ وَنَهَرࣲ فِی مَقۡعَدِ صِدۡقٍ عِندَ مَلِیکࣲ مُّقۡتَدِرِۭ)
همانا کسانی که اهل تقوا و کنترل ذهن هستند ، در بهشت هایی از باغ ها و جوی ها قرار دارند و در جایگاه راستی در نزد پادشاهِ مقتدر به سَر میبرند
[سوره القمر 54 – 55]
به به ، چه وعده ی زیبایی است از سمت الله یکتا ، منتها به شرط تقوا…
من سپاسگزارم از شما مرضیه خانم بزرگوار که به برکت این کنترل ذهن هایی که داشتید ، از آن شرایط کشور افغانستان خود را ارتقا بخشیدید و اکنون ساکن کانادا شدید و برای ما الگویی شدید که قانونِ خدا جواب میدهد ، به یقین که شما جزو همان صالحانی هستید که أَنَّ ٱلۡأَرۡضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ ٱلصَّـٰلِحُونَ
و تمااام
و حسنِ ختامی بر این آگاهی این آیه قرآن باشد که…
هَلۡ أَتَاکَ حَدِیثُ مُوسَىٰۤ
و ای محمد ، آیا داستان موسی به تو رسیده است؟
[سوره النازعات ١5]
خب این آیه چه ربطی به این بحث دارد؟!
ربط آن ، این است که گویا خدا به همه ما که در این سایت هستیم و این فایل را دیدیم ، میگوید که…
آیا داستان مرضیه به شما رسید؟
بله ، رسید و چه زیبا و در موقعی که نیاز ما هم بود ، رسید
رَّبَّنَاۤ إِنَّنَا سَمِعۡنَا مُنَادِیࣰا یُنَادِی لِلۡإِیمَـٰنِ أَنۡ ءَامِنُوا۟ بِرَبِّکُمۡ فَـَٔامَنَّاۚ رَبَّنَا فَٱغۡفِرۡ لَنَا ذُنُوبَنَا وَکَفِّرۡ عَنَّا سَیِّـَٔاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ ٱلۡأَبۡرَارِ
پروردگارا ما شنیدیم که دعوتگرى به ایمان فرا مى خواند که به پروردگار خود ایمان آورید ؛ پس ایمان آوردیم ، پروردگارا گناهان ما را بیامرز و بدیهاى ما را بِزُداى و ما را در زُمره نیکان بمیران
[سوره آل عمران ١٩3]
خدایا شکرت
یا حق
سلام آقای احمدی عزیز،
چقدر همه کامنت های شما عالی و تاثیر گزار هستند، تصور کن یه روز بهاری در یکی از بوستانهای تهران نشستم صدای رودخانه، فضای پر از عطر گلهای بهاری صدای آواز پرندگان که با عشق مدح پروردگار رو میگن و من دارم این پیام الهی رو میخونم نمیتونم با کلمات احساسم رو بگم،
فقط ازتون سپاسگزارم که در این سایت هستید و این آگاهی ها رو با مابه اشتراک میگذارید،
ارادتمند
علی
سلام به شما دوست عزیز
ممنون از وقتی که برای این کامنت گذاشتید.چقدر زیبا و دقیق و روان مهم ترین قانون زندگی رو توضیح دادید.چه جملات زیبائی که مزین به کلام خدا شدند چه ترکیب شیوایی از مثال های به روزی که فهم مطلب رو صدباره آسان تر میکنه.
بی نهایت ممنونم و چندین بار خوندم کامنتتون رو و هر بار لذت بردم
خدا به فهم و آگاهیتون برکت مداوم بده.
سلام و درود آقای احمدی عزیز واقعا
کامنت های شما در سطحی والا قرار داره مخصوصا نحوه نوشتن شما نشان از درک و آگاهی شما از آیات قرآن رو به ما مرسونه
آنقدر جذاب این آگاهی هارو به ما منتقل کردید که با کلمه به کلمه کامنت شما لذت بردم
ممنون از شما بخاطر به اشتراک گذاری آگاهی با بقیه خانواده عباس منشی
با سلام خدمت دوست عزیزم آقا رضا
چقدر این کمنت شما عالی بود و چقدر لذت بردم و درک شما را از آیات قران تحسین میکنم
و چقدر عالی این مسیری که رفتم شما آنالیز کردین
باعث شدباز ایمانم قوی تر بشه به این مسیر قانون
بیشتر حواسم به کنترل ذهن م و افکارم و احساسم باشه تا در مسیر درست باقی بمونم
باز هم از استاد عزیزم تشکر میکنم برای فراهم کردن چنین فرصتی چنین سایتی و چنینن آگاهی هایی و تربیت کردن چنین شاگردانی
و از شما آقا رضا هم بابت چنین کمنت زیبا و تاثیرگذار هم تشکر میکنم
به نام او که همیشه در حال هدایت من است
سلام. به آقارضا احمدی
امروز صبح من هدایت شدم به کامنت زیبای شما و با تک تک آیه های که نوشته بودید قلبم باز شد احساسم خوب شد و اشک از چشمانم سرازیر شد
آقا رضا تحسین میکنم شما رو بابت این درک درستی که از قرآن دارید
یکی از خواسته هام از خداوند این است که من هم بتونم قرآن رو درک کنم.
همیشه پیگیر کامنت های شما هستم سپاسگزارم که برامون مینویسید و ایمانمون قویتر میشه
و من کلی آگاهی از کامنت های شما گرفتم و واجب دونستم که بیام و از شما سپاسگزاری کنم که وقت میزارید و آگاهی های خودتون را با ما به اشتراک میزارید
از خداوند وهاب براتون بهترینها رو آرزو میکنم
دلی شاد تنی سالم و زندگی پر از نعمت و ثروت
سلام و درود بی پایان به این همه قلم زیبا فکر زیبا روح زیبا وآگاهی زیبایی که در این متن پر شکوه جاری بود ،آقای احمدی عزیز چقدر شاکر خداوندی هستم که چشمانم را بر این صفحه هدایت کرد تمام متن پر از حرف بود با اجازه همه را یادداشت کردم انگار خدا در خلوت خودش با من گله گی میکرد ،که چرا نمیشنوی لیلا با توام
سپاسگزارم از شما از محضر این مکان و این زمان
امیدوارم بفهمم آنچه را که باید بفهمم و انجام دهم آنچه را که باید انجام دهم آمین
سلام و درود فراوان خدمت استاد گرانقدرم و خانم شایسته عزیز که الحق شایسته هستن و تمام دوستان عزیزم
قبل از هر چیز اینو بگم که مرضیه خانم گل اگه این کامنت رو میخونی باید بگم که من به عنوان هموطنت بهت افتخار میکنم که شگفتی آفریدی توی زندگیت آفرین بهت واقعا مایه افتخاری و الگو شدی برامون واقعا دمتگرم
از زمانی که فایل هدفی متفاوت برای سال جدید رو در سایت دیدم تصمیم گرفتم که امسال رو سال تغییر شخصیت خودم تایین کنم و از برج 1 شروع کردم به کار کردن روی خودم
به محض فکر کردن به اینکه میخوام امسال شخصیت خودم رو با تغییر افکار و باور هام تغییر بدم شدیداً یه حسی بهم گفت باید از خونه بزنی بیرون چون اینجا چپ و راست ورودی های ناخواسته از طرف اعضای خانواده به ذهنت راه پیدا میکنه و متاسفانه اون ورودی ها به هیچ وجه مناسب تو نیستن
برای همین از پیش خانواده رفتم به اتاق مجردی پسر خاله ام تا اونجا توی یک فضای ایزوله تر قرار بگیرم و شروع کردم به کار کردن روی خودم
اولین قدم هم برای من این بود که قوانین کیهانی رو درک کنم و بفهمم که جهان به چه شکل داره عمل میکنه و بعد اجرا کنم اون درکی که از قوانین بدست آوردم
برای شروع روزانه فایل های رایگان سایت رو میدیدم و بعد شروع به مطالعه کتاب رویاهایی که رویا نیستند کردم و چه آگاهی نابی رو استاد عزیزمون توی این کتاب به ما گفته واقعا ارزشمنده و مارو به یک درک کلی و کامل از قوانین میرسونه و در کنارش باورهایی بسیار قدرتمند کننده رو به ما انتقال میده مخصوصا باورهای توحیدی رو و مارو به درک درستی از خداوند میرسونه
من از شروع سال تا الان فقط دارم روی کتاب رویاها کار میکنم و دارم تکرارش میکنم چون از همین کتاب متوجه شدم داستان باور ها چیه و به شکل ایجاد شدن و چگونه میتونم اون باورهارو تغییر بدم و اصلی ترین کلیدش هم تکراره برای همین این کتاب رو به شکل صوتی ضبط کردم و هدفون میزنم تو گوشم و در پارک های زیبای کرمان پیاده روی میکردم و مطالب کتاب رو تکرار میکردم
در حال کار کردن روی خودم بودم که بی پول شدم و دیگه پولی برام باقی نمونده بود که راحت بتونم روی خودم کار کنم
اما من بجای توجه به بی پولی اعراض کردم و توجه خودم رو گذاشتم روی پول بیشتر و توی یک روز پول های کوچیک اما از راههایی که من هیچکاری براش انجام نداده بودم اومد دستم و من این نشونه های کوچیک رو خیلی خوب دیدم و بهش توجه کردم که هدایت شدم سر یک کاری که یک ماه بیشتر طول نمی کشه اما بخاطرش 20 میلیون تومن یا بیشتر حقوق دریافت میکنم که این خودش نکته مثبتیه چون قبل از این ظرف من از نظر ورودی مالی بیشتر از 10 میلیون در ماه نبود و. الان میفهمم که ظرفم داره بزرگتر میشه
اما بعد از این یک ماه که این پروژه کاری تموم بشه نمیرم سر پروژه بعدی کار کنم و تصمیم گرفتم برگردم به اتاق مجردی پسر خاله ام و به همون شکل قبلی که واقعا برام جذاب بود روی خودم و باور هام کار کنم
پسر خاله ام و خانواده ام هیچ درکی از کاری که من دارم انجام میدم ندارن و فکر میکنن که من آدم تنبلی شدم و دلم نمیخواد کار کنم و میخوام ول بگردم اما واقعا برام مهم نیست که دیگران چه فکری در مورد من میکنن
استاد یه جا میگن که اگه میخوای بدونی که در چه فرکانسی هستی و آیا باور های خوبی داری یا نه به شرایط زندگیت نگاه کن تا متوجه بشی
وقتی من به شرایط زندگیم نگاه میکنم میبینم که از سنین کم شروع کردم به کارگری و کار های مختلفی رو انجام دادم توی زندگیم ، شغل های زیادی رو تجربه کردم و توی دو تا شغل حرفه ای شدم برقکاری ساختمان و اجرای اسکلت بتن ساختمان توی زندگیم تصمیم گرفتم از ایران مهاجرت کنم به اروپا و به صورت قاچاق تا مرز بین ترکیه و یونان هم رسیدم
اما و اما توی هیچکدوم از تصمیماتی که در زندگی گرفتم موفق نشدم از درست زمانی که در اوج خودم توی تهران توی شغل برقکاری ساختمان بودم بواسطه پیشنهاد برادر بزرگترم تصمیم گرفتم بیام کرمان و توی شغل آرماتور بندی یا همون اجرای اسکلت بتن ساختمان ور دست برادرم کار کنم و درست وقتی توی این شغل اوستا کار شدم بخاطر سنگین بودن این شغل دیسک کمرم بیرون زد و دیگه نتونستم حرفه ای فعالیت کنم وووو
همیشه برام سوال بود منی که نسبت به اکثریت جامعه انقدر زیاد دارم تلاش میکنم اونم تلاش جسمانی و فیزیکی شبانه روزی چرا به موفقیتی توی زندگیم نمیرسم چرا اوضاع مالیم اندکی بهتر نمیشه و این سوالات همیشه با من بود تا با قانون جذب آشنا شدم و کم کم طی مدت زمان خیلی زیادی درک کردم که مسبب همه ناکامی های زندگیم خودم هستم و من بودم که با باورهای نامناسب و محدود کننده ای که از خانواده ، اطرافیان نزدیک ، مخصوصا شبکه های اجتماعی،وووو در ذهنم ساختم این شرایط رو توی زندگی برای خودم به وجود آوردم
الان فهمیدم که باید از حساب کتاب های دودوتا چهارتایی دست بکشم اون چیزی که به من به عنوان منطق یاد دادن اشتتباهه و داره من رو روز به روز محدود تر میکنه فهمیدم باید قدرت باور رو به یاد بیارم و شروع به ساختن باور های قدرتمند کننده بکنم
کاری ندارم دیگران چه فکری در مورد من میکنن
من امسال رو تمام وقت فقط روی درک بیشتر قوانین کیهانی و اجرای اون در زندگیم میکنم میخوام بعد از کتاب رویاهایی که رویا نیستند برم سراغ دوره عزت نفس و فونداسیون شخصیت خودم رو درست و قدرتمند بسازم میخوام امسال فقط تکرار کنم و تکرار و تکرار
اشکال نداره بزار یک سال از نظر دیگران دیوونه بنظر برسم ولی من پیش خودم میدونم که مسیر درست چیه من میدونم که اگه بخوام با این باورهایی که الان دارم تلاش کنم برای زندگیم و اهداف مالیم ، صد سال بهشون نمیرسم
نه تنها باور های من بلکه باور های کل خانواده من درب و داغونه و شدیدا نه تنها ثروت و نعمت رو از زندگی ما بیرون کرده بلکه خوشبختی و احساسی به نام آرامش رو هم از زندگی کل اعضای خانواده من بیرون کرده
من دارم به قول استاد اره خودمو تیز میکنم و زمانی که اره ام به اندازه کافی تیز بشه وقتی برم سراغ بریدن اون درخت مثل آب خوردن و به راحتی اونو میبرم
من فونداسیون شخصیت خودم که عزت نفسم هست رو درست و اصولی میسازم باور های قدرتمند کننده رو در وجود خودم میسازم جهان بینی خودم رو درست میکنم بعد وقتی میرم که به اهدافم توی زندگی برسم اینبار با شخصیتی جدید صد در صد بهشون میرسم چون من خودم رو لایق اون خواسته کردم چون من تغییر دادم باور های خودم رو
الان که من دارم قوانین رو درک میکنم و میفمم که هیچ چیز توی این دنیا شانسی و الکی نیست و همه چیز داره بر پایه قوانینی ثابت و بدون تغییر توی زندگی من رقم میخوره آرامش وارد قلبم شده
خدارو صد هزار مرتبه شکر که من الان اینجام و در جمع شما هستم شمایی که متفاوت فکر میکنید و متفاوت هم نتیجه میگیرید
این چند روزه سر این پروژه ای که هستم چون ذهنم درگیر مسائل کاری میشه از کار کردن روی خودم عقب افتادم ولی امروز تصمیم گرفتم که جدی و با ایمان ادامه بدم الان مثال من مثال همون دوچرخه سواریه که میخواد تازه حرکت کنه و باید رکاب های اولو با تلاش زیاد بزنه تا دوچرخه به سرعت مطلوب برسه و رکاب زدن آسون بشه براش
امشب دوباره کتاب رویاهارو شروع کردم مطالعه کردن که یه حسی بهم گفت برو تو سایت فایل جدید قرار دادن و وقتی اومدم توی سایت حسم درست هدایتم کرده بود ولی وقتی محتوای فایل جدید رو گوش دادم به گریه افتادم انقدر برام تاثیر گذار بود
داستان تغییر زندگی مرضیه خانم هم وطنم و توضیحاتی که استاد در مورد قوانین گفتن انقدر روی من تاثیر گذاشت که خواب از سرم پرید و یه تومار بلند نوشتم
همین چند لحظه پیش چشمام بسته میشد از شدت خواب آلودگی ولی الان انگار یه عرب اسپرسو دوبل خوردم آنقدر سرحالم
خدایا شکرت
خدایا مارو به راه راست هدایت کن
راه کسانی که به آن ها نعمت دادی
باسلام خدمت شما آقا مصطفی
من شمارو تحسین میکنم بابت اینکه اینقدر اراده دارید واینطور پای تعهدتان هستید ودر راه تغییر باورهایتان قدم گذاشتید ویادم آمد روزی من هم مثل شما ازهمه کس دورشدم چون برای شروع باید یک فضای مناسب داشته باشی تا اینکه جهان کمکم کرد بعداز کار کردن خوب رو باورام افراد نامناسب خودشون غیب شدن وب هر دلیلی تو مدار من قرار نمیگیرن خیلی روابطم داغون بود باهمسر با خانوادش باخانواده هرگز حرفم را نمیفهمیدند ومن هم داعم در احساس خود کم بینی بودم
یکسال رو خودم کار کردم سه قدم از 12قدم خریدم اما عجله ای خریدم چون هدفم اشتباه بود فکر میکردم 12 قدم رو بدو بدو بخرم گوش بدم پولدار میشم الان یادم میات خندم میگیره
بدلیل فراموش کردن ایمیلم دیگه کامنتهای سه قدم برام باز نشد ومجبور شدم گوشیم عوض کنم
ودیگه نشانه ها اومد من بشدت دچار خود کم بینی هستم وتصمیم گرفتم دوره عزت نفس رو بخرم ک بهم خداوند گف ک بخرم وشروع کردم الان چندماهه دارمش
وازسایت فایلهای رایگان وزندگی دربهشت خیلی گوش میدم
خداروشکر خاسته هام در هر زمینهای تیک خورد وزندگیم بارها بارها بهتر شده
ولی از لحاظ مالی تمرکزی نداشتم حالا همش یو یو بودم ک حالا بهم گفته شد که باید وباید و باید شخصیتم رو قوی تر کنم چون من نسبت ب بچه هام حساسم وصدالبته نسبت ب بقیه مادرها خیلی بهترم ک بهم میگن مادر دلسوزی نیستی
واینکه از کسب وکار خودم پول بسازم ورشدش بدم کم کم تکاملی
ودرک کردم باتمام وجودم درک کردم یک شبه پولدار شدن توهمه ک هرگز نمیشه بهش رسید همسرم بارها کار عوض کرد واز خدا خاست ی پول بزرگ بهش برسه وضعیتش کلا تغییر کنه وهرگز اتفاق نیفتاد من از وقتی استاد گفتن تمرکزتان رو خودت باشه دست برداشتم از نصیحت بقیه چون نتیجه ای از لحاظ مالی دستم نیس وتمرکزم روی خودمه ک هر الهامی خدا کرد انجام بدم عجله ای نیس پله ب پله رشد میکنم
برایتان آرزوی موفقیت دارم
سلام به روی ماهتون فاطمه خانم عزیز
بی شک که دوره عزت نفس جزو مهمترین دوره هایی هست که هر کسی برای شروع باید روش کار کنه من با یه اکانت دیگه داخل سایت دوره ارزشمند عزت نفس رو خریداری کردم شاید بیشتر از یک سال باشه ولی هیچ وقت به شکل تمرکزی روش کار نکردم چون ایمان و باور من نسبت به قوانین کیهانی به اندازه کافی نبوده که من رو به تکاپو بکشه برای حرکت و تغییر باور ها
زمانی که دوره عزت نفس رو خریدم درکی در مورد قدرت باور و اینکه این باور های ما هستن که فرکانس های مارو شکل میدن نداشتم
اصلا نمیدونستم که باور چیه برای همین یک بار بیشتر این دوره رو کار نکردم که البته همون اندک کار کردن روی خودم با این دوره تاثیرات بزرگی در من ایجاد کرد ولی نه در حدی که استاد عباس منش انتظار داره …
من قبلا درک درستی در مورد اهمیت تمریناتی که استاد در هر دوره طراحی کرده نداشتم برای همین خیلی جدی نمیگرفتم تمرینات دوره رو
ولی الان فهمیدم که اجرای تمرینات یک اجرای اون آگاهی ها در عمل
برای همین اینبار زمانی که نوبت به ساختن باور های دوره عزت نفس برسه
اینبار تکرار میکنم آگاهی های این دوره رو بار ها و بار ها چون هر فکری که تکرار بشه تبدیل میشه به فکر غالب ما و افکار غالب ایجاد کننده باورهای ما هستن
ساختن باور جدید و قدرتمند کننده نیاز به تکامل داره و همونجوری که یک شبه نمیشه پولدار شد یک شبه هم باور جدید ساخته نمیشه
و همینطور تمرینات این دوره رو اونقدر باید تکرار کنیم تا جزوی از شخصیت ما بشه
در مورد اون تمرینی که از دور خیلی ترسناک بنظر میرسه که استاد میگن یک برگه کاغذ بگیرید و خصوصیات خوب خودتون رو بنویسید و برید بیرون تا پارکی جایی اون رو برای دیگران و غریبه ها بخونید هم به وقتش زمانی که به اندازه کافی رشد کرده باشه شخصیتمون برامون آسون میشه
فاطمه جان شما خیلی تصمیم خوبی گرفتی که از بیس و ابتدای کار شروع کنی آفرین بهت
بهترین تصمیم برای شروع کار مردن روی دوره عزت نفسه
البته من تصمیم گرفتم با کمک کتاب رویاهایی که رویا نیستند و فایل های ریگان سایت اول قوانین کیهانی رو به شکل درستی درک کنم و بفهمم که فرکانس چیه فرکانس از کجا نشأت میگیره
نقش باور ها توی زندگی چیه و باورها چجوری در ذهن ما شکل گرفته و چجوری میتونم باور جدید و قدرتمند کننده ای بسازم
کانون توجه چه تاثیری در زندگی من داره ؟ دلیل اتفاقی که در زندگی برام میپفته چیه و این موضوعاتی که باید درکشون کنیم تا بتونیم به نحو احسنت با دوره های کار کنیم
شب و روزتون بخیر باشه
آروزی سلامتی و آرامش دارم براتون
سلام و درود دوست عزیزم
استاد نکته ای رو بارها و بارها تکرار کردن و گفتن که خودتون رو از ورودی مالی محروم نکنید. و در کنار کار کردن روی خودتون کسب درآمد هم داشته باشین. چون این پاشنه ی آشیل خودم هم هست و باید روی خودم کار کنم. سپاس
درود خدمت آفای خواجویی گرامی
ممنون بخاطر نکته ای که گفتید
مطمئنم که دلایل مهمی پشت این حرف شما هست که این حرفو میزنید
چرا مه شما دوره های مختلف استاد رو دیدید و درک شما از مسائل صد در صد بیشتر از منه
بازم ازتون سپاسگزارم
تا الان به فایل رایگانی از استاد که در مورد این موضوع صحبت کنه بر نخوردم تا موضوع رو بهتر درک کنم
و در ادامه توضیحاتم باید بگم که
حق با شماست من نه کاملا ولی یه ته مایه ای از این فکر دارم که اول باید باور های دوره عزت نفس رو روی خودم کار کنم و این باور هارو در حدی که من رو قدرتمند تر بکنه در مواجهه با انفاقات تا بتونم ذهن خودم رو در مواقعی که لازم هست کنترل کنم
بعد برم سراغ ایده یا کسب و کاری که بهش هدایت میشم
الان هم اگه نمیخوام برم سراغ پروژه بعدی و به کسب درامد ماهی 20 میلیون تومن ادامه بدم چون شرایط کارم جوریه که هم روز و هم شب در محیط کار هستم و 10 ساعت در روز کار جسمانی انجام میدم از طرفی هم مشکلاتی دارم که نباید کار سنگین انجام بدم
اما به توصیه شما عمل میکنم و ورودی مالی رو قطع نمیکنم
راستش قبل از این پروژه شرایط برام جوری شده بود که لازم نبود من دنبال کار بگردم تا پول در بیارم بلکه کار میومد در خونه من تا با انجامش پول در بیارم
اما من میخوام این باوری که برای کسب پول باید کار فیزیکی سخت انجام بدم رو تغییر بدم
چون در حال حاضر فقط به جاهایی برای کسب درامد هدایت میشم که کار فیزیکی سخت داره
برای همین میخوام طی مدت مثلا یک ماهه اگه تا زمانی که کار مناسب تری پیدا کنم با تمرکز روی خودم و دوره عزت نفس کار کنم
سپاس از پاسخ شما
سلام بر دوست و برادر عزیزم. خوبی مصطفی جان؟
احسنت بر تو که اینقدر عالی داری روی خودت کار میکنی…
لطفاً حواست به شیطان باشه که کاری رو که باید انجام بدی رو در نظرت بد جلوه میده و کاری که نباید انجام بدی رو خوب….
لطفا خودت رو بنداز توی یک کار و شروع کن پول دربیار و درکنارش روی خودت کار کن.
abasmanesh.com
مصاحبه با روزا
حتمأ این فایل رو ببین و عمل کن…
من به شدت با روش تو ضربه خوردم و دقیقا از وقتی به خدا گفتم من میرم تو دل هر کاری تا پول بسازم، ولو کارگری باشه و کنارش روی باورهام کار میکنم، خداشاهده معجزه پشت معجزه افتاد و من الان درآمدم چند برابر شد و به لطف خدا شغلم هو بسیار راحت تر شد و ساعت کاریم هم 1/3 شد
سلام و درود به شما آقای فصیح زاده عزیز ممنون از محبت شما مرسی خوبم
امیدوارم شما هم همیشه سالم و تندرست باشید
واقعا سپاسگزار خداوند هستم که من رو هدایت کرده به این جا
جایی که مردمانش متفاوت هستن و مثل یک خانواده دوست دارن به هم دیگه کمک کنن
من الان بعد از اینکه سه نفر دوست داشتنی نکته مهمی رو که من در اون داشتم اشتباه فکر میکردم رو بهم گفتن و فکر کردن به این موضوع و با گوش دادن به فایل مصاحبه استاد با روزا خانم تازه متوجه منظور و نیت شما عزیزان شدم و فهمیدم که
این فکری که من دارم و میخوام بعد از تموم شدن این پروژه ای که داخلش هستم برم و هیچ کاری انجام ندم فقط و فقط توی یک فضای ایزوله قرار بگیرم و روی باور های دوره عزت نفس کار کنم
اول بگیرم به قول استاد اره خودمو تیز کنم بعد برم سراغ انجام یک کسب و کار و توی اون موفق بشم اشتباه و غلطه و مغایرت داره با قانون تکامل
بلکه من باید مشغول کسب درامد باشم و توی این مسیر روی خودم کار کنم و قدم به قدم راه رو با ساختن باور های قدرتمند کننده باز کنم و با گذراندن تکامل درس های خودم رو بدست بیارم و کم کم رشد کنم
واقعا سپاسگزارم از شما عزیزان برای راهنمایی من تا من اول مسیرو درست حرکت کنم و تجربه هایی که شما داشتید رو نداشته باشم ممنونم
بعد از درک این موضوع اتفاق جالبی افتاد که دوست داشتم اینجا بگم
پروژه ای که الان داخلش هستم یک ساختمان همکف و تجاری هست که من با توجه به باورهایی که در مورد پول ساختن دارم و همیشه از همین راه پول درآوردم توی زندگی هدایت شدم به اینجا برای پول درآوردن
اینجا هم نگهبان شب هستم و هم روزها با پسر خاله ام سر پروژه دارم کار آرماتور بندی انجام میدم و داریم اسکلت بتن این پروژه رو اجرا میکنیم و در طی یک ماه این پروژه به اتمام میرسه و البته پروژه های بعدی هم هست که میتونم به همین منوال ادامه بدم و ماهانه بیشتر از 20 میلیون تومان درامد کسب کنم
تضادی که من در انجام این کار دارم اینه که بخاطر کار کردن توی شغل آرماتور بندی که کار سنگینی هست دیسک مهره پنجم کمرم بیرون زده و دکتر بهم گفته که کار سنگین دیگه انجام نده که البته از وقتی به احساس خوب رسیدم حتی روی دردی که بخاطر این مشکل همیشه داشتم تاثیر مثبتی گذاشته و الان دردم کمتر شده
وگرنه دلیل دیگه ای برای انجام ندادن این کار ندارم چون من از بچگی توی کارهای ساختمانی و سخت و زیر آفتاب داغ کار کردم و عادت دارم به این موضوع
اما اتفاق جالبی که افتاد این بود که بعد از درک موضوع تکامل و رسیدن به درک درست از حرف های شما عزیزان
داشتیم سر پروژه کار میکردیم که یه آقایی که بخاطر موضوع بیمه اومد سر ساختمان تا خودشو به جای کارگر جا بزنه و وقتی مامور بیمه میاد تاییدش منه تا بیمه تامین اجتماعی بشه در صورتی که یه مغازه چاپ و تکثیر به نام خانمش داره و کاسب هست
حالا من کاری به درست بودن یا اشتباه بودن کارش ندارم حرفی که به من زد برام مهمه
با هم آشنا شدیم و وقتی داشتم باهاش صحبت میکردم در مورد کار کاسبی و این حرفا برگشت بهم گفت مصطفی تو از شکل صحبت کردنت بهت نمیخوره که کارگر باشی اینجا جای تو نیست تو میتونی کاسب خوبی بشی چون بلدی چطور صحبت کنی و تاثیر مثبت بزاری روی دیگران
بعد مثال یکی از هم شهری های منو زد که با کاسبی و معامله کردن لوازم خانگی بدون اینکه مغازه ای داشته باشه پول های خیلی خیلی خوبی در میاره و با چهارتا تماس مثلا صد میلیون میاد به حسابش تو هم چیزی از اون کم نداری
بهش گفتم اتفاقا پدرم توی یکی از بزرگترین عطاری های کرمان که بیشتر عمده فروشی هست و کمتر خرده فروشی میکنن کار میکنه و اعتبار زیادی هم پیش صاحب اون عطاری داره در حدی که کلید های مغازه دستشه و سرکارگر اون کاسبی بزرگ هست
بعد برگشت خیلی جدی بهم چیزی گفت که مونده بودم چی بگم
بهم گفت پس تو احمقی تو یه حمالی یه بدبختی که اومدی اینجا خودتو با یه سری سیم و سیمچین و میلگرد اسیر کردی
تو هم فهمشو داری هم استعدادشو میتونی بری از فرصت استفاده کنی بری کاسبی یاد بگیری و کم کم مثل همون همشهری خودت به درامد های بالایی برسی
بهم گفت تو نمیدونی من چی میگم چون من کاسب هستم و چیز هایی میبینم که تو نمیتونی ببینی
فرصت های زیادی داری فقط توی همین موقعیتی که بابات داره برو اونجا سر کار و کاسبی یاد بگیر و شروع کن کاسبی کردن از کم شروع کن به جایی میرسی که میتونی اجناس عطاری رو صادر کنی افغانستان و از افغانستان اجناسی وارد کنی به ایران چون اینجا بزرگ شدی و کشورت رو هم میشناسی از دو طرف کارت راه میوفته
من اینو یه نشونه میدونم نشونه ای که خدا از طریق این فرد بهم گفته
خدا بهم گفته محدودیت هارو باور نکن باورهات رو تغییر بده شروع کن فرصت ها بی نهایته و تو لیاقت زندگی راحت و پول در آوردن راحت رو داری
برای همین میخوام سیمچین یا گازنبور رو ببوسم بزارم کنار از کار های ساختمانی بزنم بیرون محدودیت هارو بشکنم توی ذهنم و متفاوت فکر کنم به همون شکل متفاوت عمل کنم
قبل از اینکه پدرم اونجا توی اون عطاری مشغول به کار بشه من اونجا کار میکردم و خیلی خوب مشتری های حضوری رو که خرده خرید میکردن رو راه میانداختم صاحب اون کاسبی هم استعداد من در فروش رو دیده بود برای همین من رو گذاشته بود بخش فروش خرده ای درحالی که من برای کار توی انبار استخدام شده بودم و قرار بود سفارش های عمده ای رو بار ماشین بزنم
ولی چون حقوقم کم بود و من عادت کرده بودم به حقوق بالاتر سر ساختمان و کار آرماتور بندی پدرم رو جای خودم معرفی کردم و اونجا رو رها کردم اومدم دوباره سرکار اجرای اسکلت بتن ساختمان که این انفاق افتاد و دیسک کمرم بیرون زدگی پیدا کرد
ولی الان من مسیر درست رو پیدا کردم فهمیدم برای تغییر زندگیم باید باورهای خودم رو تغییر بدم نه اینکه ساعت های بیشتری سر کار باشم و بیشتر تلاش فیزیکی انجام بدم
باز هم ممنونم از شما عزیزان برای راهنمایی من
سپاسگزار خداوند هستم برای اینکه مسیر هارو به ما نشون میده و ایده هارو در ذهن ما روشن میکنه
خدایا شکرت
خدایا تنها تورا میپرستیم و تنها از تو یاری میجوییم
مارا به راه راست هدایت کن
راه کسانی که به آنها نعمت دادی
سلام به همه و به نسخه قبلی خودم
الان که دوباره اومدم و کامنت خودم رو خوندم ، بعد از اینکه قدم اول دوره 12 قدم رو کار کردم روی خودم
میفهمم که من چقدر از بعضی جنبه ها درک درستی نداشتم
مخصوصا در مورد روند باورسازی واقعا مشکل داشتم و درست درک نکرده بودم که داستان از چه قراره
و الان که با قدم اول دوره 12قدم توی اون یکی اکانتم که اسمش مصطفی یکتا پرست هست کار کردم و همینطور چوب اون تفکرات قبلیم در مورد این مسیر رو خوردم که البته همینجا هم دوستان راهنمایی کرده بودن من رو و باز هم ازشون سپاسگزارم
الان که بعد از یک مدت که توی این مسیر بودم و قانون تکامل رو در روند ایجاد باورهای جدید بهتر از قبل درک کردم و این کامنتم رو میخونم خیلی از اشکالاتی که اون موقع داشتم رو میفهمم و این خیلی خوبه
این نشون میده که درک من از قوانین داره بالاتر میره و دارم پیشرفت میکنم
البته که شرایط و نتایجم هم بسیار بهتر از اون زمانم شده
اون زمان از پیش خانواده ام رفته بودم به اتاق مجردی پسر خاله ام
اما الان برای خودم اتاق دارم و اون فضای ایزوله ، به مراتب ایزوله تر شده
الان شغل ثابت دارم و ماهانه دارم کسب درآمد میکنم و مشکل خاصی از نظر اینکه بخوام بی پول بشم ندارم
تازه توانایی خریدم هم نسبت به قبل بیشتر شده
الان در کنار این کار ثابتم که هنوز هم میتونه بهتر بشه ، دارم مهارت های لازم برای کاری که بهش علاقه دارم رو هم کم کم یاد میگیرم و الان هم از زمان های آزادم دارم استفاده میکنم تا با دوره 12 قدم روی خودم کار کنم
و الان دارم میبینم که به نسبت قبل همه چیز داره بهتر و بهتر میشه
خدایا شکرت خدایا تنها تورا میپرستیم و تنها از تو یاری میجوئیم!
مارا به راه راست (هدایت) کن!
راه کسانی که به آنها نعمت داده ای
نه کسانی که برآن ها غضب کرده و نه گمراهان!
حتی درک و آگاهی من در مورد این آیه از سوره حمد هم دستخوش تغییرات فراوانی شده بعد از شنیدن جلسه چگونه فکر خدارا بخوانیم در قرآن ، در دوره 12 قدم
الهی آمین
در پناه الله هی که رب العالمین هست باشید.
به نام خداوند مهربان و بخشنده
به نام خالق زیباییها خدایا تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم
سلام به اساتید عشق اساتید فراوانیها اساتید ثروتها اساتید آسانیها
تحسین تون میکنم در همه جنبه های زندگی تون تحسین میکنم شما دو عزیز رو در سبک شخصی زندگیتون که جز لذت بردن و عشق کردن چیزی دیگری نیست مرحبا نوش جونتون
استاد عزیزم من هم از شما می آموزم خوبیها رو درست زندگی کردن رو و از همه مهمتر درست درخواست کردن از خداوند رو و با ایمان بهش بسپاری و قدم برداری بعد میبینی چقدر راحت برات درست میکنه و هر دفعه بعداز دیدن نتیجه قبلی ایمانت بالاتر میره وبهش نزدیکتر میشی
من دارم کاری میکنم با باورو افکارم که هر جا برم میتونم مشتری خاص خودمو داشته باشم و پول دربیارم
چند روزه پیش تو سرم افتاد که تو مغازه ام یه ریگال فلزی برای آویز کردن لباسها نیاز دارم که وسط مغازه بذارم رفتم خیابون و پرسیدم گفتن 350 تومن میشه و بعد به خدا گفتم این مبلغ زیاده برام کمتر جور کن میسپارم به خودت
درست بعد از دو روز دستاشو فرستاد
کنار مغازه من داشتن جوش کاری میکردن و من گفتم برم ازشون بخوام از اون تیکه میله ها اگه بشه برام رگال درست کنه با هزینه کم
تا رفتم گفتم جوشکاره گفت یه خانم تو ساختمون بغلی یه رگال بزرگ و خوب داره برای فروش
من خوشحال شدم و همونجا از خدا تشکر کردم وگفتم اینا همه کار توست
بعد رفتم در زدم تا در رو باز کرد دیدم اون خانومه دوستمه یه خانم خوب و مهربون و اون رگال رو برای من 150 حساب کرد و خیلی شکر گزاری کردم
هی داره باورپذیریم بیشتر میشه به خداوند که اگه منم منم نکنی خودش میدونه چطوری برات جور کنه فقط بسپار و رها باش ایمان داشته باش قبول کن که او هواسش بهت هست همه چیز اوست تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم
چقدر جمله قشنگی ست در روز بالای بیست بار میگم و هر دفعه که میگم لبخند رو لبام میاد انگار دارم باهاشون میزنم و بعد همه رو به او میسپارم که قدرته مطلقه
خداوند هر لحظه داره ما رو هدایت میکنه فقط باید آرامش داشته باشیم تا هدایتهاشو بشنویم و دریافت کنیم
خدایا ممنونتم شکرت که چرخ زندگیم داره هر روز روانتر از روزه دیگه میشه چون بهت ایمان دارم
استاد عزیزم ممنونم بابت تمام آگاهیهای که تا الان و تا آخر عمرم از شما میگیرم سپاسگزارتم ای زیباترین خلقت خدا
به نام خداوند مهربان و بخشنده
به نام باور های سازنده و ریشه دار
به نام هدایت کننده ی راستین
اولین کامنتی هست ک میزارم و بابت این
خیلی خیلی خداروشکر میکنم ک این مسیر رو شروع کردم
من قبلا حدود 1 ماه پیش جایی کار میکردم ک همش درگیری و جر و بحث بود یک محیط نا آروم و کار خودمو انجام میدادم با همکارام ک با این حال حس خوبی آنچنان نداشتم به این محیط و مدریت
اما به لطف خدا از زمانی ک با فایلای دکتر عباس منش عزیز آشنا شدم و گوش کردم و تا جایی ک تونستم و میتونم به نکاتی ک اشاره میکنند رو دقت لازم رو انجام میدم
و الان جالبه ک دارم به جایی دیگه میرم سر مار و قرارداد دارم و همین الان تا آموزشم شروع بشه با اینکه بیکار هستم حقوق خودم رو دارم و این با قبلا خیلیی تفاوت پیدا کرده… و الان فقط منتظرم ک به سر کارم برم و شروع کنم با قدم های کوچیک رفتن به جلو و خیلی آروم باشم و تلاش خودم رو انجام بدم تا ب یاری خداوند و نکات دکتر به نتایج بسیار عالی برسم
خیلی دوست دارم از ته دلمممممم
تو بهترینی و من هم به بهترین ها جذب میشم ️