مصاحبه استاد عباس منش با مهندس شعبانعلی درباره قانون جذب - صفحه 11

317 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    جواد جمشیدپور گفته:
    مدت عضویت: 1654 روز

    به به چقدر لذت بردم از اینهمه درک دوطرفه استاد و مهندس.خدایا شکرت که هر روز و هر شب و هر ساعت آگاهی هام از قانون جهان هستی بیشتر و بیشتر میشه.خدایا شکرت که قانون برام انقدر آشناست و انگار دارم دوباره مرورش میکنم.هرچقدر که مطالب و آگاهی جدید دریافت میکنم حس میکنم این رو قبلا خودنده و بودم و یادم رفته بود و حالا دوباره بهم گفته شد و درکش کردم.خدایا شکرت شکرت شکرت که مدارم داره به اوج میرسه و خیلی نزدیکم به بالا.حس میکنم کم کم داره کنده میشم از سطح فکری دوروبری هام و آمادم برای تنها زندگی کردن و تمرکز بر روی تمام نکات مثبت و عینه بمب فقط اتفاقات مثبت وارد زندگیم بشه.خدایا شکرت دوستت دارم.ممنونم استاد عزیزم بابت اینهمه آگاهی های عالی که وارد ذهنمون میکنی و شکرگزارم که خیلی زود تو زندگیم دستان خداوند رو شناختم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    آزاده زمانی جوهرستانی گفته:
    مدت عضویت: 1922 روز

    سلام به استاد عزیزم، مریم جان ودوستان هم فرکانسی ام. خدا رو هزاران هزار مرتبه شکر بابت این هدایت ناب و آگاهی های ارزشمند. خدای من هر بار که به دنبال نشانه ای برای هدایت به سراغ سایت میام، واقعا لذت میبرم، وچقدر هماهنگی بین اتفاقات زندگیم وآگاهی هایی که از هدایت هام دریافت می کنم من رو برای متعهدتر بودن در این مسیر بهشتی مصمم می کنه. قبل از هدایتم به این فایل، پسرم در اثر سهل انگاری گوشی موبایلش رو تو خیابون گم کرده بود، وقتی اومدم خونه همسرم فوق العاده عصبانی بود ومن با دیدن این صحنه واتفاق به خودم گفتم من باید این شرایط رو بپذیرم واحساس رو خوب نگه دارم، سریعا دفتر سپاسگزاری روزانه مو که تمرین‌های ستاره ی قطبی رو داخلش می نویسم برداشتم وسریعا این جملات رو نوشتم، خدایا سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم که گوشی پسرم پیدا شد. ایمان وباور ویقین دارم که این اتفاق حاصل باورها وفرکانس های خودمون بوده ومن این اتفاق رو می پذیرم. اونقدر آرامش داشتم که همسرم تعجب کرده بود ومن توی دلم خطاب به خودم می گفتم آزاده خانم الان موقع عمله، یکساله متعهدانه روی باورهایت کار می کنی باید یه فرقی بین تو وآدمهای دیگه تو این شرایط به ظاهر نا دلخواه باشه. فردای اون روز به طرز معجزه واری گوشی پسرم توسط یه فرد غریبه پیدا شد وهمسرم کاملا گیج شده بود ومن از شوق اشک می ریختم. واز خداوند به خاطر قوانین ثابت وبدون نقصش سپاسگزاری می کردم. این فایل نیز شبیه معجزه بود که در بهترین زمان ممکن روزی من شد. 😍

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    راهله گفته:
    مدت عضویت: 1953 روز

    سلام استاد جان.خیلی خوبه که انسان راهنمای درونی به اسم احساس خوب یا بد داره.من وقتی فایل های شما رو گوش میدم حس متفاوتی بهم دست میده که تابحال از هیچ استاد دیگه ای چنین حسی رو نگرفتم. اگه بخوام توصیفش کنم اینجوری بگم که بعد از شنیدن صحبت های شما این حس بمن القا میشه که چقدر زندگی اسونه و چقدر میشه راحت تر ازین ها زندگی کرد چون من شخصن خیلی سخت می گیرم همه چی رو. وقتی حرفاتونو می شنوم حس رهاایی می کنم، حس نامحدود بودن، حس ناتمام بودن، حس خوشحالی ازینکه می تونم زندگی خودمو بسازم.و هیچ عجله ای نیست. حس قدرت ازینکه دیگه میتونم نگران حرف یا قضاوت مردم نباشم چون عزت و قدرت زندگی من دست یکی دیگست و بعدش دست خودم. نا خودم نخوام هیچی نمیشه. قبلن از چشم مردم تا حدودی نگران بودم، نمی گم الن نیستم اما خیلی کمتر شده.خداروشکر که چنین تغییراتی رو دارم متوجه میشم. امروز 5 مرداد 1400 هست.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    آمیتیس گفته:
    مدت عضویت: 4010 روز

    PART 3

    مهندس شعبانعلی: من فکر می کنم از بین دوستانی که دارن حرفای من و تو رو می شنون کسانی که تحلیل رفتار متقابل خونده باشن می بینن که اونجا هم همین مفهومی که تو داری میگی یا حالا قانون جذب میگه، به شکل دیگری و به اسم دیگری به عنوان “پیش نویس زندگی” مطرح میشه. یعنی میخوام بگم شاخه های دیگر علمی هم به نوعی این مفهوم رو تایید می کنن که خیلی وقتا یک رفتاری، یک اتفاق هایی برای من به نمایش نامه ی زندگی تبدیل میشه و به نظر میرسه که بارها و بارها و بارها داره برای من تکرار میشه و معمولا این رو میگن. بسیاری از مشاوران من دیدم که میگن، بسیاری از نویسندگان و دانشمندان بزرگ هم میگن که یه اتفاقی اگر یک بار افتاد شاید بتونی ارتباطش بدی به شرایط محیطی و رویدادها و شانس و هر اسمی که میخوای بذاری. اگر دو بار افتاد شاید همینطور. ولی تو حق نداری اتفاقی که 4-5 بار افتاده دیگه به شانس و شرایط محیطی ربط بدی. اینجا باید ببینی که مدل ذهنی تو، سیستم نگرش تو (هر اسمی که میخوای بذار) چه چیزی تو داری که این سبک به یک رویداد عادی مکرر در زندگیت تبدیل میشه؟

    باز میگم. باز به همون حرف من بر میگردیم که از یه جایی به بعد اگر اسامی رو برداریم و مفاهیم رو نگاه بکنیم، حرفی که تو داری میزنی تحت عنوان قانون جذب یا من نگاه می کنم به عنوان روانشناسی رفتاری یا روانشناسی شناختی یا شخص دیگه ای به عنوان دیگه ای نگاه میکنه، عملا دارن یه حرف میزنن. حرفی که کلماتش فرق می کنه اما مفهوم پشتش یکیه قطعا.

    استاد عباسمنش: یه نکته ای که اینجا شاید برات جالب باشه بدونی، تو قانون جذب میگه اگه شما حالت بد باشه و ناراحت باشی اتفاقات بد رو برای خودت به وجود میاری و مهم ترین موضوعی که میگه اینه که تو توانایی داری که با فکرت حال خودتو خوب کنی و اگه بتونی به این توانایی برسی، اتفاقات پشت سر هم به طور زنجیره ای برای تو خوب میشه.

    ما تو یه مذهبی زندگی می کنیم یا حداقل اینجوری شنیدیم که مثلا: پشت هر خنده ای گریه هست!

    اگه زیاد بخندی اتفاق بدی برات میفته!

    اصولا آدمایی که زیاد می خندن رو خدا دوسشون نداره!

    یا مثلا اگه تو یه ذره غمگین باشی یا مثلا این مجالس عزاداری و اینا باشه اتفاقات بهتری برات رخ میده! یا چیزایی شبیه به این

    این یه تضاده که تو قانون جذب میگه نه، شما باید تا جایی که می تونید نوع نگاهتون جوری باشه که احساس خوبی داشته باشید از هر اتفاقی. ولی مثلا مذهبی که من توش هستم میگه که نه غم خیلی هم خوبه اتفاقا.

    مهندس شعبانعلی: من فکر می کنم که البته این یه ذره پیچیده تر از این حرفاس. یعنی شاید باید در فضای جداگانه ای بهش پرداخت. چون من شاید آدمی ام که در نگاه اول اعتقادات مذهبیم به چشم نیاد، بنابراین شاید به نظر نیاد که حالا من بخوام صحبتی بکنم. ولی به نظر من بحث پیچیدس. نوع همین چیزی که مثلا مذهب میگه با نوع برداشتی که مردم از غم دارن متفاوته. مردم از غم به نظر من ماتم رو می فهمن ولی به نظر میرسه که لااقل من اینطوری می فهمم که در نگاه مذهبی وقتی حرف از غم میشه یک جور نارضایتی از وضع موجود، یک جور دورافتادگی از جایی که جایگاه اصلی منه شاید از این نگاهه.

    شاید مثلا این شعر معروف زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت، این تضاده رو خوب نشون بده که اون غمی که میشه زیر شمشیرش رقص کنان رفت با غمی که مردم دارن و فکر میکنن با ضجه زدن شاید بشه مراتب رشد رو طی کرد خیلی فرق داشته باشه که متاسفانه البته همونطور که تو میگی این فضا، فضاییه که در بین مردم ما بیشتر ترویج پیدا کرده.

    استاد عباسمنش: برای اینکه من اینو به حقیقتش برسم رفتم سراغ قرآن. سال هاست که دارم در این مورد تحقیقات خیلی زیادی می کنم. کلمه ای که حالا تو این فضا میشه پیدا کرد توی قرآن کلمه ی “حزن” هست که خود کلمه هم خیلی غم انگیزه. شاید باورت نشه ولی توی قرآن این کلمه نمیدونم شاید حدود سی و خورده ای بار تکرار شده ریشه اش، و عین این موارد با “لا” اومده. یعنی شما بدون “لا” نمی بینی “حزن” رو. هرجا می بینی با “لا” هست. “لایحزنک”، “لاتحزنک”، یا به مادر موسی میگه، یا به پیامبر اسلام میگه و … در موارد مختلف این اتفاق افتاده. و میگه: نباش غمگین.

    حتی خیلی جالبه اگر مثلا این آیه رو نگاه کرده باشی (چون من دارم یه کتابی در همین زمینه می نویسم، “قرآن و قانون جذب”) وقتی که نگاه می کنی به این مفهوم متوجه میشی که هرجا پیامبر یه جورایی ناراحت میشه و غمگین میشه مثلا به خاطر اینکه اونا ایمان نمیارن سریع این آیه میاد که: نذار که کفر اونها تو رو ناراحت کنه. یا اگر تهمت میزنن بهش یا مثلا میگن دیوانه است و فلان و اینها دوباره این آیه به پیامبر گفته میشه.

    یه جورایی اگر این قانون جذب انقدر مسلط تو قرآن در موردش صحبت شده که به محض اینکه احساس پیامبر میاد بد بشه یه آیه ای میاد که مواظب باش که احساس بد نکنی. در مورد پیامبران دیگه هم این اتفاق افتاده. مثلا در مورد موسی هست و …

    و فقط یه آیه هست که حزنش با “لا” نیومده و با “ل” اومده. یعنی “برای محزون کردن” . و اون هم توی سوره ی مجادله آیه 10 هست که میگه “انماالنجوامن الشیطان” “نجوا تنها از سوی شیطان است، برای اینکه غمگین کند شما را”.

    من فکر میکنم نجوا منظورش همون گفتگوهای درونیه که “تو بدبخت میشی، اوضاع خراب شد، دیگه درست نمیشه و …” میگه اینا هرچی که گفته میشه که نتیجه ی اون گفتار باعث غم میشه، اون فقط از سوی شیطانه.

    بعد در ادامه ی آیه میگه که خداوند (خیلی جاها این موضوع رو تکرار میکنه) همیشه وعده ی مغفرت میده. همیشه وعده ی فزونی میده. ولی شیطان همیشه وعده ی کمبود میده. و یه جورایی که میگن آب که از سر گذشته دیگه فایده ای نداره.

    من فکر میکنم که اگه نگاه ما به دین یا حداقل به اسلام نگاه درستی باشه کاملا منطبقه با قانون جذب. توی زمینه ی کاری خودم بسیار بسیار تحقیق کردم تو این زمینه در مورد مفاهیم خیلی خیلی گسترده ی قرآنی. من حتی به یک مورد هم برنخوردم که نغض کنه این قانون رو. اتفاقا به طرز باورنکردنی داره این قانون رو تایید می کنه که حالا انشاالله تا کتاب آماده بشه بیشتر دوستان میتونن ازش استفاده کنن. ولی تا همین حد می تونم بگم که غم و ناراحتی یه جورایی باعث بدبختی های بیشتر هم میشه و این هشداری بوده از طرف خداوند به پیامبراش. که تا یه ذره اینا بازی رو از دست میخوان بدن بهشون میگه مواظب باشید. نذارید این اتفاق بیفته تو وجودتون، تو درونتون. نظرت در این مورد چیه؟

    مهندس شعبانعلی: من مطالعات علوم انسانی همیشه داشتم و هنوزم دارم، ولی هیچوقت با این نگاه بهش نگاه نکردم. ولی یک چیز رو قطعا میدونم اونم اینه که اساسا وجود دین قراره که، یا ادعای دین بر این است که قراره برای ما سعادت و خوشبختی بیاره. وقتی میگیم خوشبختی در کنارش قطعا معنای شادی داره، قطعا معنای رضایت داره میاره. و دین اگر نتونه در دنیا برای ما شادی بیاره بعیده که در آخرت هم برای ما چیزی به همراه داشته باشه.

    بنابراین من نمی تونم تصور بکنم هیچ دین آسمانی ای رو که ادعاش این باشه که قرار است در دنیای دیگر زندگی شادی داشته باشید و پیش نیازش این است که یک زندگی غمگینی رو تجربه کنید. طبیعتا ادعای دین، حرف دین و پیام دین زندگی شادتر در این دنیا و اون دنیا باید باشه. به جز این انتظار نمی ره. اینه که به نظرم اینکه این تحقیقات رو کردی با مدل ذهنی منم جور در میاد یعنی احساس میکنم که قطعا قابل پذیرشه یه همچین نگرشی.

    استاد عباسمنش: یه نکته ی دیگه ای که حالا شاید بازم برات جالب باشه در موردش صحبت کنیم (البته شاید اینجا تو مخالف باشی) اینه که قانون جذب میگه هیچگونه بی عدالتی در جهان نیست. به هیچ عنوان. یعنی الان هرکسی در هر فضایی که هست در جای درستشه.

    چون لابلای حرفات گفتی که مثلا نارضایتی از وضع موجود، تو نمی تونی وضع موجود رو تغییر بدی. انیشتین یه جمله ی خیلی قشنگی داره، میگه که با همون دیدگاهی که جنگ به وجود اومد نمیشه صلح رو ایجاد کرد.

    قانون جذب میگه هرکسی تو هر فضایی هست دقیقا به خاطر فرکانس هاشه و هیچگونه بی عدالتی در جهان نیست. در صورتی که این برای عوام، حداقل برای مردم عادی خیلی درکش سخته. مثلا درکش سخته که طرف بپذیره گدای کنار خیابون رو که خودش این فضا رو خواسته و ساخته. یا اینکه مثلا آدم بپذیره این آدمی که توی درس و توی دانشگاه جزو نخبه هاست، الان مثلا از لحاظ کاری یه کار خیلی ساده داره. مثلا راننده تاکسیه. بعد وقتی باهاش صحبت می کنی کاملا دم از بی عدالتی میزنه که مثلا: “بله، اگر عدالتی در کار بود منی که با فلان مدرک یا با فلان معدل فارغ التحصیل شدم الان باید توی اون فضا بودم، ولی پارتی بازیه، یا اینجوریه، بالاخره یه کسایی که فقط دستشون به اون بالایی ها میرسه فقط تو فضای خوب قرار می گیرن و…” از این حرفایی که خیلی زیاد می شنویم.

    من به هیچ عنوان اعتقاد به این قضیه ندارم و ایمانم و باورم بر اینه که جهان به هیچ عنوان بی عدالت نیست و هرکسی در جایگاه خودشه. هرچند که آدما نمی تونن خوب اینو درکش کنن که آقا این فرکانسی که تو داری میفرستی این فضا رو برای تو به وجود میاره و اگه فرکانس هاتو عوض کنی فضا حتما عوض میشه. همه چیز الان درسته، سرجای خودشه و اگر از این شرایط ناراضی هستی، شرایط بر تو تحمیل نشده، تو هستی که این شرایط رو به خودت دعوت کردی. وگرنه آدمایی هستن، اصلا ممکنه داداش همون آدم باشه، تو همون شرایط بزرگ شده باشه، ولی یه زندگی فوق العاده عالی رو برای خودش به وجود آورده باشه.

    نمی تونیم بگیم که شرایط محیطی یا پدر و مادر یکسان نتیجه ی یکسانی به وجود میارن، یا نه مثلا من توی دوره ای زندگی می کنم که فقط پارتی و پول و اینا شرایطم رو مشخص میکنه. پول و پارتی و هرچیزی شبیه به این رو آدما خودشون به وجود میارن.

    مهندس شعبانعلی: من فکر می کنم که برای اینکه دقیق تر باشیم باید دوتا لغت رو از هم تفکیک بکنیم. حالا لااقل در نگاه من ناراضی بودن از وضع موجود و شکایت از وضع موجود به نظر من دوتا دیدگاهه.

    من هم مثل تو شکایت از وضع موجود رو نمی فهمم. یعنی اصلا اینو نمی فهمم. شاید اینکه میگیم نارضایتی از وضع موجود (حالا چون لغت دیگه ای نداریم من اینو انقدر به کار می برم) منظورم قانع نبودن به وضع موجوده. به معنای اینکه من زندگیم اینه، درآمدم اینه، شرایطم اینه، شغلم اینه، موقعیت اجتماعیم اینه و شکایتی ازش ندارم. ولی بهش قانع نیستم چون میدونم که میتونم بیشتر از این داشته باشم. من اینو میگم و من تنها مدلی که از حزن می فهمم همینه که مثلا فرد تصور بکنه که بله من این شرایط رو دارم. میدونم به دلیل پیشینه ی خودم، به دلیل شرایط محیطی و به دلیل اصل قضیه که بوده یعنی به دلیل خودم و نگرش خودم الان در این نقطه ام. میدونم که اگر نگرشم رو عوض کنم می تونم جای دیگه ای باشم. پس به این وضعیت راضی نیستم.

    من فکر می کنم آدم هایی که ما داریم در اطرافمون می بینیم اینا ناراضی از وضع موجود نیستن، شاکی از وضع موجودن. چون ناراضی یه حرکتی برای رضایت می کنه. شاکی فقط شکایت می کنه به امید اینکه یه نفر دیگه ای بیاد و حق رو براش بستاند.

    من با شکایت مشکل دارم و به نظرم غلطه. ولی نارضایتی با این تحلیلی که من میگم (حالا ای کاش لغت دیگه ای داشتیم) به این معنا هست که من دنبال این نیستم که کسی حقم رو بگیره. دنبال اینم که می تونه همه چیم بهتر باشه و چون ناراضیم برای بهتر شدنش تلاش می کنم. من تلاش می کنم نه اینکه منتظر باشم کسی برام تلاش کنه.

    استاد عباسمنش: در واقع در دیدگاه درست، حق ما جایی نیست. یعنی الان هرچی که هستیم همون جائیه که باید باشیم. اگر چیز بیشتری می خوایم جهان هستی همیشه به ما این امکان رو میده که چیزای بیشتری بخوایم. ولی موقعی به ما میده که ما اینو درک کرده باشیم که الان هرچی که هست، اوضاع همون چیزیه که در واقع فرکانسشو فرستادیم. ولی من اینو به شدت می بینم که تمام آدم های شکست خورده این دیدگاه رو دارن که حقشون ضایع شده و یه جایی توی مسیر اینا میخواستن مثلا یه فوتبالیست حرفه ای بشن ولی رفتن توی اون باشگاهه و فهمیدن که باید فلان قدر پول میدادن تا به عنوان یه بازیکن استخدام بشن. بعد مثلا میگه که آره من اگر انقدر پول می داشتم منم میرفتم توی اون باشگاه مثلا استقلال یا پرسپولیس، منم اون بازیکن خوبه می شدم، بازی من اون موقع از فلانی هم بهتر بود و ….

    ولی قانون جذب میگه نه تو بدون پول هم می تونستی اون اتفاق رو به وجود بیاری و جهان بهت خدمت می کرد و در راستای تو قرار می گرفت ولی تو باورت این نبود. به خاطر همین که باورت این نبود این شرایط رو داری.

    و فکر می کنم تو زندگی تو هم این اتفاقات زیاد افتاده که مثلا تونستی یه جورایی این احساس خوبه رو، این عدله رو ببینی توی زندگیت و براش تلاش کنی و به جای اینکه شکایت کنی، به قول خودت غر بزنی، دعوا کنی، گریه کنی، داد و بیداد کنی، بگی که نه من فکر می کنم می تونم درستش کنم و اوضاع رو به نفع خودم رقم میزنم.

    مهندس شعبانعلی: حالا اگه بخوام به بیانی که از روانشناسی شناختی می شناسم براش توضیح بدم، همون مفهوم “مرکز کنترله” که شاید یکی از معروف ترین اصطلاحاتیه که تو این حوزه هست.

    این مرکز کنترل 2 دسته می کنه آدما رو. آدمای دارای مرکز کنترل درونی و بیرونی و به شدت این آدما رفتاراشون فرق داره. آدمایی که مرکز کنترل درونی دارن، حتی وقتی بیرون یک اتفاق بدی براشون میفته باز میگن من مسئولیت خودمو باید بپذیرم. به هرحال باید دقت بکنم. و آدم هایی که مرکز کنترل بیرونی دارن حتی وقتی خودشون یه اشتباهی می کنن به شدت حاضرن گردن افراد بیرون بندازن.

    ما تو حوزه روانشناسی شناختی داریم. تو حوزه علوم رفتاری هم زیاد اینو داریم که ویژگی مشترک عمده ی انسان های موفق مرکز کنترل درونیه.

    اتفاقی که همه حاضرن شهادت بدن که این یک رویدادی بوده، تقصیر این آدم نبوده. این آدم هنوز میگه من سهم خودمو در مسئولیت این رویداد قبول دارم و نمی تونم انکار بکنم. اتفاقی که شاید ماها هرچی نگاه می کنیم نمی فهمیم تقصیر این آدم کجا بوده ولی میگه نه، من مسئولیت خودمو می پذیرم.

    و این مرکز کنترل درونی که حالا به تعبیر تو بر میگردی میگی پذیرش مسئولیت خودمون، ویژگی مشترکیه که همه ی محقق هایی که در میان انسان های موفق مطالعه می کنن بهش اشاره میکنن.

    ما به ندرت کسایی رو داریم که مرکز کنترل درونی داشته باشن. به خاطر همین من سر کلاس (حتی به شوخی) به دانشجوهام میگم اگر دیر رسیدی هیچ وقت نگو ترافیک بود، هیچ وقت نگو نمیدونم تصادف شد، هیچ وقت نگو ماشینم خراب شد و اینا. بگو من برنامه ریزی غلطی کردم و دیر از خواب بلند شدم. اگر نیم ساعت پیش بلند می شدم این اتفاق نمی افتاد. شاید درست بگی که تصادف کردی یا هرچیز دیگه. ولی این نگرش که من مسئولم اگه آروم آروم به همه ی جنبه های زندگی من تسری پیدا بکنه که من هیچ کس و هیچ چیز رو غیر از نگاه خودم و اقدام خودم و ذهنیت خودم مسئول نبینم، علم و تحقیق در سراسر دنیا نشون میده که می تونه ریشه ی موفقیت باشه.

    استاد عباسمنش: آفرین. این دیدگاهتو خیلی دوست دارم. یعنی آدم هایی که میتونن اینجوری فکر کنن انصافا کمتر از نیم درصد کل بشرن که میتونن این طوری خودشونو مسئول بدونن در مورد همه ی اتفاقات زندگیشون.

    ولی انصافا کسی که بتونه اینجوری نگاه کنه به قضیه (من خودم خیلی سعی می کنم اینجوری باشم) واقعا زندگیشو خودش کنترل میکنه و معجزات تو زندگیش رخ میده.

    حالا شاید افرادی که این صحبت ها رو می شنون یکی از دغدغه هاشون با توجه به تحقیقات من بحث عاطفیه. خیلیا الان تو رابطه ی عاطفی شون خیلی مشکل دارن. قانون جذب یه توضیح خیلی ساده در مورد روابط عاطفی میده. میگه که اولا روابط عاطفی که دارید خودتون به وجود آوردید. دوما اگر روابط، روابط قشنگی نیست برای بیرون رفتن از این روابط نامناسب تو تنها کاری که باید بکنی تمرکز بر روی نکات مثبت طرفته.

    یعنی یه لیستی رو برداری و بیای بنویسی (شاید هرروز باید این کار رو بکنی) که آقا این آدمی که من باهاش ارتباط دارم چه ویژگی های مثبتی داره؟ اصلا کاری نداریم که چه ویژگی های منفی داره. (چون اگر به اون بیشتر توجه کنی اونا رو بیشتر جذب میکنی) و اگر بتونی این کار رو چند روز ادامه بدی، یا چند هفته ادامه بدی به طرز معجزه آسایی اون آدمه اونجوری که تو میخوای و اونجوری که تو بهش نگاه کردی میشه. یعنی مثلا شاید خیلی آدم تنبلی باشه ها ولی شاید یکی از ویژگی هاش اینه که صادقه. اگر رو صداقتش نگاه کنی به طرز عجیبی صداقتش بیشتر میشه و به طرز غریبی تنبلیش از بین میره، حداقل در مورد تو. و من اینو بارها و بارها تجربه کردم. خودت مثال داری رو این قضیه که بخوای بزنی تو روابط عاطفیت؟

    مهندس شعبانعلی: ببین من نمی خوام به طور خاص رو این کیس تو مثال بزنم ولی شبیه حرفی که درواقع تو میزنی رو به نوعی “مارتین سلیگمن” که در سال 2000 رئیس APA آمریکا بود در کتابی که داره به اسم “خوش بینی آموخته شده” میگه. حالا نه فقط در مصداق عاطفی که مثال میزنه، و میگه کلا هنر اینه که من وقتی دارم رویدادهای اطرافم رو می بینم سیستم فیلتراسیون ذهنیمو جوری عوض بکنم که اون وقایع مثبت رو پررنگ تر ببینم. این صرفا همون طور که تو میگی به معنای این نیست که من چشم خودم رو به روی اتفاق های منفی می بندم. بلکه من با فضا دادن به جنبه های مثبت و بزرگ شدن اون ها خود به خود سهم اون چیز های منفی رو دارم کم میکنم.

    حالا یه وقت هست که من میگم که من به صورت خوش بینانه دلم نمی خواد که ببینم اصلا یه سری چیز هایی رو. اما حرفی که در کتاب خوش بینی آموخته شده میزنن یه چیزی بیشتر از اینه. میگن که تو با نگاه کردن به جنبه های مثبت به تدریج یه کاری میکنی که اون ها اصلا کمتر، کمتر و کمتر بشه و سهم اینا بیشتر بشه. یه جورایی تو داری تغییر در دنیای اطرافت ایجاد می کنی.

    طبیعتا از برداشت تو شروع میشه. برداشتت عوض میشه. قطعا رفتار متفاوتی می کنی. قطعا طرف مقابل باز برداشت دیگه و رفتار متفاوتی و …. ولی در نهایت حرف من اینه که اینجور نگاه، خوش بینی آموخته شده، ساده لوحی آموخته شده نیست. تلاش برای تغییر دنیا به سمت دنیای خوب تر و شیرین تریه.

    استاد عباسمنش: خیلی مثال هایی که میزنی به جاست. خیلی قشنگه. یعنی خیلی احساس می کنم کم هستند افرادی که انقدر زود قضیه رو می گیرن و انقدر زود می تونن با چیزهایی که قبلا مطالعه کردن یا با مطالب قبلیشون خیلی زود اینو مچش کنن. خیلی قشنگ مثال میزنی. واقعا جلسه ی خیلی خوبی بود. من ازت ممنونم محمدرضای عزیز که این وقت رو در اختیار من قرار دادی توی منزل خودت این شرایط رو فراهم کردی. امیدوارم که حالا بتونیم توی این مسیر قرار بگیریم که خودمون زندگی خودمونو خلق کنیم به جای اینکه شکایت کنیم.

    یه فیلمی هست به نام “جنگجوی درون”. نمیدونم دیدی یا نه؟ خیلی من این فیلم رو تو کلاس هام معرفیش می کنم. داستان یه ورزشکار ژیمناستیکه که چند وقت قبل از مسابقات این پاش از 8 نقطه خورد میشه تو تصادف با موتور. بعد این آدم با یه پیرمردی آشنا میشه که حالا توی اون فیلم اسمشو میذاره “سقراط”. بعد یه جمله ی خیلی قشنگی داره. میگه: احمق واکنش نشون میده، جنگجو عمل میکنه.

    خیلی از آدما دارن واکنش نشون میدن تو زندگیشون و عمل نمی کنن. ولی اگه ما بتونیم به جای اینکه واکنش نشون بدیم، بگیم که خوب این اتفاق افتاده یا این شرایط برای من هست یا مثلا به جای اینکه مدت ها هی بگیم تقصیر بابام بود که من مثلا اینجوری شدم، تقصیر مامانم بود، یا همسرم یا بچه م یا هرکس دیگه، اینو باور کنیم که خودمون داریم زندگی خودمونو رقم میزنیم.

    حالا من چون مطالعات قرآنیم تو این زمینه بوده هی یادم میاد که یه سری آیه توی قرآن هست با این ریشه ی “قدمت”. میگه هر اتفاقی توی زندگیت بیفته “بما قدم ایدیهم” هست یا ” بما کسبت ایدیهم” هست.

    کلمه ی “قدمت” رو اگر توی قرآن سرچ کنی متوجه معنی عجیبی میشی درش. اینجوری معناش کردن که “بما قدمت ایدیهم” یعنی به واسطه ی آنچه که پیشاپیش فرستادید. من فکر می کنم که تنها فرکانسه که پیشاپیش میشه فرستادش. شاید مثلا اون زمان به زبان عربی این کلمه معادل نداشته یا مثلا مثل الان نبوده که ما موج های رادیویی داشته باشیم که از این کلمه استفاده کنیم که اومده از کلمه ی “قدمت” استفاده کرده. ولی تمام ترجمه هایی که شما نگاه می کنی میگه “بما قدمت ایدیهم” که کم هم در قرآن نیومده. بالای 10-15 بار این آیه با همین ویژگی ها تو قرآن اومده. میگه آنچه که در زندگی تو اتفاق میفته به واسطه ی آنچه که پیشاپیش فرستادیه. و جالبه که در ادامه اغلب، این آیه میاد که خداوند به بندگانش ظلم نمی کند.

    اینجوری نیست که ما فکر کنیم که داره یه اتفاق بدی برامون میفته یا بی عدالتی یا ظلمی هست. هر اتفاقی میفته خودمون داریم به وجود میاریم. امیدوارم که به جایی برسیم که بتونیم خودمون خلق کنیم زندگی خودمون رو در یک فضای زیبا.

    یه دیدگاهی هست که اگه تو نگاهت رو عوض کنی خودت حالت بهتره. اتفاقات قبلی میفته ها ولی تو حالت بهتره. ولی قانون جذب اینجوری نمیگه. میگه اگه نگاهتو عوض کنی درسته که حالت بهتره ولی مطمئنا اتفاقات عوض میشن. نه اینکه تو بخوای سرتو بکنی تو برف مثلا خیلی خوش بینانه یا مثبت اندیشی به این قضیه نگاه کنی. اتفاقات انصافا جنسش عوض میشه. من تو زندگیم تجربه ش کردم. فکر می کنم همه یه جورایی با این قضیه آشنان. حداقل تو بعد منفیش خیلی آشنان. چون من هروقت میخوام مثال بزنم میگم اگه دقت کنی هروقت که از چیزی می ترسی سرت میاد. یا غمگینی یا ناراحتی یه سلسله از اتفاقات بد برات رخ میده و امیدوارم که بتونیم این تمرکز رو داشته باشیم، این کنترل رو روی فرکانسمون داشته باشیم که بتونیم جوری به دنیای خودمون نگاه کنیم که احساسمون بهتر باشه.

    مهندس شعبانعلی: با وجود اینکه موضع هردومون از اول گفتگو تا الان عوض نشده، تو از انرژی و فرکانس حرف میزنی، من از روانشناسی شناختی و علوم رفتاری و اینها، ولی جالبش اینجاست ک با وجودی که هرکدون از کلمات خودمون استفاده می کنیم، باز هر مثالی که میزنیم و هر مصداقی که میزنیم باهم یکیه واقعا و اگرچه ادبیاتمون شاید فرق می کنه اما نتیجه از هم خیلی دور نیست.

    من تنها چیزی که واقعا باور خودمه و خیلی بهش دقت داشتم و دیدم (امیدوارم برای بقیه هم این حس باشه) اینه که ظاهرا دنیا رو میشه به دو دسته تقسیم کرد:

    یک اقلیت خیلی کوچکی که زندگی رو برای خودشون و دیگران میسازن، و یک اکثریتی که اون جور که دیگران براشون ساختن فقط دارن زندگی می کنن.

    من فکر می کنم که حالا این ادبیات با هر کلماتی که میخواد باشه، با هر اصلی که میخواد باشه، هر نوع دانشی، هرنوع قانونی که کمک می کنه به آدم ها که از اون اکثریت گله وار دربیان و به اون اقلیت معماروار تبدیل بشن که دارن زندگی خودشون و دیگران رو میسازن، قطعا داره به انسان ها خدمت می کنه.

    من فکر میکنم که حالا این نوع نگرش هم که تو داری قطعا همینه و امیدوارم که آدم ها بیشتر و بهتر ازش بتونن استفاده کنن و باعث تغییرات مثبت تو زندگی خودشون و اطرافیانشون بشن.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      حسین دانش خواه گفته:
      مدت عضویت: 757 روز

      به نام خدا

      سلام به پرسیا عزیزم

      سپاس گذارم بابت این که به این قشنگی

      فایل رو نوشتی و خیلی درکش برام بهتر شد این نشان دهنده یه ایمان واقعیه و امیدوارم هر لحظه در احساس خوب باشی و بهترین هارو برای خودت خلق کنی

      سپاس از زحمات شما

      در پناه خدا شاد باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    آمیتیس گفته:
    مدت عضویت: 4010 روز

    PART 2

    استاد عباسمنش: قانون جذب میگه 3 تا مرحله هست برای فرآیند خلق. قانون جذب میگه تمام اتفاقات زندگیتونو شما خودتون خلق می کنید و (حالا یه ذره دید متافیزیکی بهش میدم) میگه که اصلا دلیل اینکه شما به دنیای مادی اومدید همینه. این قانون میگه که شما در دنیای غیر مادی یا دنیای ارواح یه جورایی این داستان “انا اقول له کن فیکون” بودید.

    مثلا شما همین الان تو خواب این اتفاق داره براتون میفته که به محض اینکه اراده می کنی بری مثلا اسپانیا، این اتفاق میفته واقعا. یا مثلا به محض اینکه میخوای سوار کشتی بشی این اتفاق میفته. یعنی نیاز نداری به زمان یا پول یا هزینه یا هرچیز دیگه ای برای اینکه به خواسته ات برسی. ولی تو دنیای مادی این اتفاق به وجود نمیاد به این شکل.

    اگه بخوایم دید بزرگتری داشته باشیم قانون جذب میگه شما آدما به این دلیل وارد دنیای مادی شدید که می خواستید خودتون خلق کنید آنچه را که خودتون می خواهید. وگرنه شما کمبودی نداشتید. شما آگاهی رو داشتید. شما نیاز به آگاهی نداشتید. شما از مرکز آگاهی اومدید به دنیا، به کره ی مادی. و دوباره برمیگردید از این کره ی مادی.

    توی این فرآیند خلق وقتی که وارد میشی 3تا مرحله داره این چیزی که شما میخوای به وجودش بیاری:

    1 – یکی مرحله ی درخواسته. مرحله ی اولش. که شما باید بگی چی رو میخوام اصلا. مثلا تو یه رستوران میری باید بگی من چی میخوام؟ نمیتونی بری تو رستوران بشینی بعد به گارسونه بگی آقای گارسون یه چیزی برام بیار. یا مثلا یه غذا برام بیار!

    یا مثلا بری تو دفتر هواپیمایی بگی که من یه بلیط میخوام. مطمئنا اونا میگن به کجا؟

    2 – مرحله ی دومش مرحله ی پاسخه.

    قانون جذب میگه که حتما (حالا اسمشو خدا بذاریم یا کائنات یا هر چیز دیگه ای) حتما اون accept میکنه. یعنی اون همه چیو قبول میکنه. اصلا براش فرقی نمی کنه که درخواست تو منطقیه یا غیر منطقیه. در هر صورت پاسخ داده میشه.

    من یه مثالی که تو کلاس هام خیلی زیاد میزنم در مورد مواد مخدره. من همیشه میگم که خدا هیچ وقت قضاوت نمی کنه در مورد درخواست ها. یعنی اینجوری نیست که مثلا اگه به صلاحم بود بشود یا اگه نبود نشود. در هر صورت به تو میده. به خاطر همین همیشه این مثال رو میزنم میگم معتادا خیلی راحت مواد مخدر رو بدست میارن. یعنی اصولا تو یه آدم معتاد رو تو 10 تا زندانم بذاری با چند لایه ی امنیت بازم اون به مواد مخدرش میرسه تو دل اون زندان. این دلیلش اینه که درخواستش خیلی شدیده. و خدا این وسط فکر نمی کنه که این براش خوب نیست، نباید بهش بدم. در مورد دزدها هم همینه. در مورد هم مثبت هم منفی.

    برای مرحله ی دوم ما نیاز نیست کاری بکنیم. اون همیشه accept هست.

    3 – ولی مرحله ی سوم که ما خیلی باید روش کار بکنیم مرحله ی دریافته یا answer. پاسخی که به ما میده.

    مرحله ی پاسخ رو ما باید به وجودش بیاریم. درواقع ما موقعی به خواسته هامون می رسیم که فرکانس ما هم جهت باشه با فرکانس خواسته مون. یعنی مثلا یه موقع هست من میخوام برم طلوع خورشید رو ببینم ولی مسیری که دارم میرم به سمت غربه. خوب من اگه هزاران کیلومتر راه هم برم باز طلوع خورشید رو نخواهم دید.

    خیلیا هستن که درخواستشون اینه که (مثلا تو بحث رابطه ی عاطفی یا بحث پول خیلی راحت میشه پیداش کرد قضیه رو) درخواستش یک رابطه ی عاطفی قشنگه. یک زندگی عاشقانس. ولی مرحله ی دریافتش نگرانیه، ترسه، اینه که مثلا پسر خوب کجا گیر میاد یا دختر خوب شاید نباشه، شاید به من خیانت کنه، ازکجا معلوم، اگر من تو این رابطه بمونم شاید بهش وابسته بشم و تنها بشم. میدونی؟ یه درخواستی داره ولی اون چیزی که داره نشون میده که داره به درخواستش نزدیک میشه یا دور میشه یه موضوع خیلی خیلی مهمه به نام “احساس”.

    یعنی درواقع احساس ما داره نشون میده که آیا ما در مسیر درست داریم حرکت می کنیم یا در مسیر غلط حرکت می کنیم. یعنی اگر من در طول روز حالم خوبه یعنی احساسم خوبه یعنی مثلا شادم. حالا تو این scale میتونه شادی، لذت، آگاهی، عشق، شور، هیجان، هرچی که مثبته رو من داشته باشم در طول روز و من دارم خود به خود به خواسته هام نزدیک میشم بدون اینکه عملا بخوام کار فیزیکی خاصی براش انجام بدم و اگر من در طول روز احساس ناراحتی، افسردگی، عصبانیت، خشم، تردید یا هرچیز دیگه ای داشته باشم در واقع من دارم دقیقا برخلاف خواسته هام حرکت می کنم. از لحاظ فرکانسی و اتفاقی که میفته اینه که خواسته هام هرروز از من دورتر و دورتر میشه.

    نکته ی خیلی قشنگ این داستان اینه که مرحله ی درخواست همچین آگاهانه هم نیست. تو قانون جذب یه چیزی که خیلیا نمیدونن اینه که ما موقعی درخواست می کنیم که به مشکل بربخوریم. بهش میگن وضوح از طریق تضاد. ما تا وقتی که به مشکل بر نخوریم اصولا درخواستی نمی کنیم.

    اگه دقت کنی تمام آنچه که جهان بشریت به وجود آورده تماما از طریق تضاد به وجود اومده. اگر مثلا من الان روی صندلی نشستم این صندلی یه روز وجود نداشته. یه روزی ما خسته می شدیم، کمرمون درد می گرفت، به یه مشکلی برخوردیم و درخواستمون این بود که این مشکل رو حل کنیم. در مورد عینک همینجور. در مورد لب تاب، تبلت، در مورد تلسکوپ، در مورد هرچی که فکرشو بکنی که انسان ساخته. هر چیزی که ساختیم وجود نداشته تا وقتی که ما به مشکل برخوردیم و ما برای رفع مشکل، اون رو به وجود آوردیم و جهان مادی ما به این شکل داره حرکت می کنه.

    اگر برگردیم حتی به تئوری داروین و قبل از اون که موجودات مثل پروانه، پشه، زرافه و …. همه ی اینا که به وجود امدن فقط از طریق تضاد به وجود اومدن. یعنی این تک سلولیه رشد کرده، بعد به یه مشکل برخورد کرده، مثلا آب کم شده، اون موقع تو آب بوده، بعد مجبور شده برای خودش شش به وجود بیاره، یا مثلا یه جورایی خودش رو با این شرایط محیطی جدید وفق بده و این از آبشش به شش تبدیل شده، بعد مثلا شده لاک پشتی که میتونه هم تو دریا باشه هم تو خشکی باشه.

    اینو خیلیا درکش نمی کنن. خیلیا فکر میکنن که درخواست های ما آگاهانه هست. یعنی من مثلا میام میشینم فکر میکنم میگم من اینو میخوام و می شود. نه! اینجوری نیست. ما در گذر زمان با تضادهایی که بهش برمی خوریم درخواست هامون رو به جهان هستی ارسال می کنیم و جهان هستی هم همیشه اونها رو accept می کنه. ولی کی اون درخواست ها به ما میرسه همش بر می گرده به حال عمومی ما که چقدر حالمون خوبه. حالا نظر تو در این باره چیه؟

    مهندس شعبانعلی: ببین نکاتی که به ذهن من میرسه باز من اگه بخوام اینا رو ترجمه کنم به زبان خودم و بعد با همدیگه فکر کنیم اینه که یه واقعیتی وجود داره. البته من اینجوری فکر می کنم که انسان قوی انسانیه که حتی قبل از اینکه به تعارض، مشکل، بحران یا تضاد بخوره بتونه برای خودش خلق خواسته یا خلق تصویر بکنه.

    ولی یه واقعیتی رو هم باید بپذیریم که عموم ما انسان ها همون طور که تو گفتی انقدر توانمند نیستیم. من فکر می کنم اون آدم های خاصن که اینطورین. عموم ما انسان ها معمولا تا همه چی همون طور که داره میگذره دلیلی نمی بینیم که از توانمندی فکریمون و ذهنیمون استفاده بکنیم و به نظر من مغز ما عین یه کامپیوتره که در حالت ایده آل کار می کنه و همه چی داره پیش میره. زندگی امروزم هم مثل دیروز و پریروز داره پیش میره. اما زمانی که احساس می کنیم با یه بحران، با یه سختی، با یه تضاد، با یه تعارض مواجه میشیم زمانیه که مغز تازه شروع می کنه به نظر من با حداکثر کارایی کار کردن.

    این چیزیه که اتفاقا از اون ور هم اگه نگاه کنی روانشناسان خیلی راجع بهش صحبت می کنن که اصولا به وجود اومدن تعارض هست که کارایی مغز رو بالا می بره. چنان که از اون ور هم میگن اگر بیش از حد بشه مغز دیگه کار نمی کنه.

    پس اولین نکته ای که منم مثل تو قبول دارم اینه که ما و تمام انسان ها در زمانی که با این تضادها و تعارض ها مواجه میشیم قطعا حداکثر کارایی مغزی رو داریم.

    و اون چیزی که تو راجع به حس خوب میگی باز من فکر می کنم همون چیزیه که در حوزه ی تصمیم گیری به اسم شهود می شناسنش.

    سالیان سال بود که واقعا اهمیت منطق در ذهن انسان ها بیش از حد ارزیابی می شد. اینکه دارم میگم نه خیلی دور، شاید تا همین 7-8 سال پیش انسان به شدت یک موجود منطقی بود. یک حیوان منطقی تصور می شد. و توی اون فضا ادبیاتی که به کار برده میشد به نام اینکه آقا حس عمومیم خوب هست یا نه؟ حالم خوب هست یا نه؟ خیلی معنایی پیدا نمی کرد.

    اونجا یه هدف وجود داره، یه وضعیت موجود وجود داره و یه گپ و فاصله بین وضعیت موجود و هدف. اما امروزی که ما داریم باهم حرف می زنیم تو چند سال اخیر حداقل، علم هم خیلی سعی کرده که مفهومی مثل شهود رو تعریف کنه و در واقع بگه که ما مغزمون یک سری فعالیت ها و تحلیل هایی داره که ما می تونیم بفهمیمش.

    برای مثال من به تو میگم که من فکر می کنم که این گوشی موبایل بهتر از این یکی گوشیه. اگر بهم بگی چرا؟ برات دلایلی دارم که بگم. اما قسمت عمده ی قضاوت های ما انسان ها قضاوت هاییه که ما راحت نمی تونیم تحلیلش بکنیم.

    یعنی مثلا من میگم آقا من این آدم رو بیشتر از این آدم دوست دارم. بهم میگن می تونی لیست بدی؟ میگم نه نمی تونم بر اساس این مثلا 10 تا فاکتور بگم ولی من اینو بیشتر دوسش دارم.

    من حال امروزم بهتر از حال دیروزمه. می تونی برای ما مشتقات اینو بگی؟ چرا امروز بهتر از دیروزی؟ نمی تونم!

    امروز این پذیرفته شده هست که مغز ما به دلیل یه قسمت خیلی بزرگی که در واقع فعالیت ناخودآگاه داره، عملا یک سری تحلیل ها و قضاوت هایی انجام میده که خروجیش به شکل حس خوب یا حال خوب یا حال بد یا حس بد میاد بیرون. و این کاملا پذیرفته شده از نظر آدم هایی که این کار رو می کنن و به عنوان یه فیدبک پذیرفته شده هست.

    بنابراین من میخوام بگم که ادعای اینکه شما تا زمانی که احساس می کنید حال خوب دارید و امروز حالتون بهتر از دیروزه نشون میده در یک مسیر خوب هستید و برعکس.

    این یه واژه یا یه استعاره نیست، یه واقعیت دقیق علمیه که تو این سال های اخیر هم به شدت روش بحث شده و به نظر من هم کاملا جای بحث داره. من فکر می کنم کسی اگر میخواد با این منتال مدل و با مدل ذهنی جذب یا هر مدلی فکر کنه این بزرگترین فیدبکی هست که ما داریم می گیریم که آیا من در مسیر درست دارم حرکت می کنم یا نه، دارم از مسیر درست دور میشم؟ چون قطب نمای دیگه ای در درون من ظاهرا قرار داده نشده.

    استاد عباسمنش: آفرین. همین اسم قطب نما رو که میاری یه جورایی اونایی که در مورد قانون جذب صحبت می کنن همین اسم رو میارن. میگن که یه قطب نمایی تو وجود ما هست که داره مسیر درست رو از غلط برای ما مشخص میکنه و نشونش هم فقط حال خوبمونه. البته این حال خوبه به قول خودت با اون دیدگاهه به وجود میادا.

    من یه مثالی بزنم مثلا من در طول روز به یه مشکلی برمیخورم. مثلا موبایلم می افته و میشکنه. حالا اینجا من هستم. منی که اعتقاد دارم به قانون جذب و اعتقاد دارم که اتفاقات زندگیمو خودم دارم به وجود میارم و در واقع جنس احساس من مشخص میکنه که آیا اتفاقات خوبی میخواد برام بیفته یا اتفاقات بد. اینجا باید خودم تکلیفم رو مشخص کنم.

    من با یه واقعه روبرو شدم مثلا خراب شدن موبایلم. واکنش من به این قضیه نشون دهنده ی اینه که آیا این قضیه ختم به خیر میشه یا به نفعم میشه یا نه. اصلا این قضیه یک زنجیره ای از اتفاقات منفی رو پشت سر هم برای خودش به وجود میاره.

    اگر من اینجوری فکر کنم که چه وضعشه؟ حالا من باید برم دنبال درست کردنش. حالا باید هزینه کنم. حالا الان میخواستم زنگ بزنم، الان دیگه اینجوری نمی تونم زنگ بزنم. چقدر بد شد. خدیا این چه زندگیه؟ چرا فلانی مواظب نبود که مثلا این موبایل من خراب نشه یا اصلا کاشکی نمی آوردمش یا هر چیز دیگه، هر فکر دیگه ای که نتیجه ش احساس منفی باشه در واقع ما رو تو مسیری می بره که اتفاقات بدتر هم برامون رخ میده. و جهان این وسط یه جورایی اینجوریه که مثلا یه فرکانسی رو از ما دریافت می کنه (مثلا فرکانس منفی) و طبق اون فرکانس منفی که دریافت میکنه اتفاقاتی مشابه با اون فرکانس دوباره برامون به وجود میاد.

    این نکته ی خیلی مهمیه که وقتی ما فرکانس منفی می فرستیم، جهان چون قضاوت نمی کنه اون رو دریافت می کنه و اتفاقاتی رو میاره که هم سنگ و هم عرض با همون فرکانسه.

    ولی من می تونم یه جور دیگه نگاه کنم که آدم های موفق اینجوری نگاه می کنن، که بگم اصلا بهتر شد که اینجوری شد. شاید یکی می خواسته زنگ بزنه حالمو بگیره، الان موبایلم خراب شده باعث میشه صدای اونو نشنوم. یا مثلا شاید تو این مسیری که من میخوام برم موبایلمو درست کنم آدمی رو ببینم که نیاز داشتم و تو کارم بهم کمک می کنه. یا شاید اصلا بهتره که یه موبایل قشنگ تر یا بهتری رو بگیرم، یا هر جور دیگه ای که بتونم به این قضیه نگاه کنم که حالمو بهتر کنه.

    اینکه من چقدر می تونم تو این قضیه موفق عمل کنم نشون دهنده ی اینه که آیا من کاملا زندگیمو در دست خودم دارم یا من یه آدم واکنشی ام که فقط اتفاقات زندگی منو داره رقم میزنه.

    حالا از دیدگاه قانون جذب و اگه خیلی حرفه ای بخوایم به این قضیه نگاه کنیم قانون جذب میگه که اتفاقاتی که تو زندگی تو میفته هم در راستای هدف هاته. یعنی اینکه موبایل تو خراب بشه یا حتی اینکه مثلا کارتو از دست بدی یا حتی عزیزتو از دست بدی هم در همون راستای خوبه. ولی اگر تو تونستی دیدگاهتو نسبت به اون قضیه خوب کنی تو دروازه ای از اتفاقات خوب رو برای خودت باز کردی. دروازه ای از نعمت ها رو. اگر نتونستی این کار رو بکنی پس تو در مسیری قرار می گیری که اون اتفاقی که می تونست برای تو خیریت باشه برای تو شر میشه.

    حالا احتمالا (من که خیلی مثال دارم) ولی احتمالا مثلا خودت هم از این مثال ها داری که مثلا یه اتفاق به ظاهر بد افتاد تو زندگیت یا تو کارت، بعد تو اون روز استثنائا تونستی قشنگ به این قضیه نگاه کنی و دیدی که اون اتفاق ها برات اتفاقا خوب هم شد. یا مثلا توی بازه ی بلند مدت که بهش نگاه می کنی میگی اصلا این موفقیت های من از اون روزی شد که من رو از کار اخراج کردن و اتفاقا خیلی هم بهم برخورد.

    مهندس شعبانعلی: اینجا واقعیتی که وجود داره (حالا یه ذره شخصی میشه بحث) ولی واقعیت اینه که من کلا بلد نیستم توی زندگی تاثیر منفی از اتفاق ها برای خودم در نظر بگیرم واقعیتش. شاید هم تو زندگی خیلی کمکم کرده ولی یاد نگرفتم که این کار رو بکنم و حالا اسمشو هر قانونی که میخوای بذاری خیلی بهش اعتقاد دارم.

    یه جمله ای هست که خیلی از دیگران نقل شده که میگه: هیچ رویدادی به خودی خودش هیچ معنایی نداره مگر معنایی که تو بهش میدی. من خیلی به این اعتقاد دارم.

    یعنی در واقع میخوام بگم که (با مثال تو میرم جلو) مثلا خراب شدن موبایل به خودی خود نه معنای خوب داره نه معنای بد داره. من میتونم یه معنا رو به این متصل بکنم.

    یه زمانی هم من در وبلاگم یه نقل قولی از علامه جعفری نوشته بودم که به من خیلی کمک کرده. میدونی ته خیلی از این دیدگاه ها، ته تهش می بینی خیلی به هم نزدیک میشن یعنی می بینی یه نفر (فرض کن من) دارم از یه مسیر کاملا مادی میام جلو، تو از یه مسیر کاملا به شکل دیگه ای داری میای جلو با محوریت انرژی و بحث هایی از این دست، یه نفر دیگه از محور معنویت مثلا حالا مذهبی میاد جلو، تهش واقعا به یه جا میرسه.

    علامه جعفری یه مثالی داشت که من همیشه نقلش کردم سر کلاس هام. می گفت که هروقت یه مشکلی براتون پیش اومد نگید که این مشکل چی بود یا نگید که چه فرصت هایی ازم گرفت. بگید میوه ی درخت مشکلات چی بود؟ این درخت برای من چه مشکلاتی داشت؟

    تو فایل های رادیو مذاکره ی منو گوش دادی دیگه. من همیشه می گم رادیو مذاکره میوه ی این بود که من تصادف کردم پام شکست. تو خونه بودم. یه راه حل این بود که من برگردم بگم من پام شکسته نمی تونم کار بکنم. از کار افتادم، از زندگی، از درآمد، از پیشرفت، از همه چی.

    یه نگاه دیگه این بود که خوب من بعد از این که پام خوب شه باید یه میوه ای بیرون اومده باشه که من بتونم به مردم تا آخر عمرم بگم میوه ی پا شکستنم چی بوده؟ هرچی فکر کردم دیدم خوب پام که شکسته، کتاب که نمی تونم بخونم، دسترسی به هیچی که ندارم، بیرون که نمیرم، voice recorder رو گذاشتم جلوم گفتم خوب شروع می کنم حرف هایی که سر کلاس ها می زنم ضبط می کنم میذارم همه گوش بدن. نتیجه این شد که من که مثلا قبلا شاید 50000 تا شاگرد داشتم در عرض کمتر از یک ماه شاید 400000 تا شاگرد یهو دانشجوی دوردست پیدا کردم که شاید ندیدمشون.

    بنابراین من این اعتقاد رو دارم و همیشه از دوستان هم می پرسم. به نوعی هم راستا با حرف تو میشه که اگه این مشکل پیش اومد سریع میگم بیا میوه شو پیدا کن. ببین چه میو ای می تونه بده؟

    خراب شدن موبایل یه اتفاقه. من اولین نتیجه ای که ازش می گیرم اینه که من این فرصت رو دارم که 4-5 ساعت بدون اینکه دخالت و اتفاق بیرونی باشه برای خودم راحت باشم. فرصت آرامشی که ما خودمون میدونیم ماها به صورت خودخواسته به خودمون یا نمیدیم یا نمی تونیم بدیم. یعنی خیلی سخته موبایل خاموش کردن تو زندگی امروز. باید موبایلت خراب بشه تا این لذت رو تجربه بکنی. وگرنه با وجودی که لذتش رو میدونی تجربش نمی کنی.

    واقعیت اینه که از همه ی حرفایی که تا الان زدیم من بیشتر از همه شاید به این اصلی که الان داری میگی اعتقاد دارم. اینکه یه آدم برای اینکه مسیر زندگیشو با موفقیت و رشد و پیشرفت طی بکنه هیچ گزینه ای غیر از این نداره.

    مثلا سابقه ی تحصیلی منو همه میدونن که من اخراج از دبیرستان داشتم و دوم دبیرستان اخراج شدم از علامه حلی چون من درس نمی خوندم، نمره ام کم بود، چون نظام آموزشی رو قبول نداشتم. ولی بسیاری از کسان دیگری که می شناسم در اون مقطع اخراج شدن و مشکل داشتن، بسیاری از دوستان من که اخراج شدن واقعا اصلا زندگی شون تو مسیر بدی رفت.

    ولی من اعتقادم این بود. من یه ذره فکر کردم و گفتم احتمالا مثلا این شاید یه فرصتیه که من بتونم ثابت کنم که تنها نظام آموزشی نخبه پروری که داره انجام میشه بهترین نظام آموزشی نیست و میشه از کانال نظام آموزشی عادی هم این مسیر رو رفت. تزی که بعدها اساس کارهای آموزشی من شد که من به نخبه پروری اعتقاد ندارم. به اینکه یه سری از آدما رو جدا بکنیم و بگیم آقا اینا استعداد دارن به اینا برسیم اصلا اعتقاد ندارم و در تمام این سال ها سعی کردم هیچ وقت سر کلاس هام، در شرکت، در سازمان ها، نخبه پروری نکنم. هرکی میخواد بیاد یاد بگیره بیاد. هرکی میخواد پیشرفت بکنه، بکنه.

    میوه ی اخراج من این بود که من یه مسیر آموزشی متفاوتی رو برای خودم و برای تمام کسانی که با من درگیرن در واقع ایجاد کردم. من فکر می کنم اگر با این نگاه، نگاه کنیم می تونیم خودمونو عادت بدیم و بپذیریم که هیچ رویدادی نمی تواند نتیجه ی بدی داشته باشد مگر اینکه من بهش اجازه بدم که این اتفاق بیفتد. اگر با این دید نگاه بکنیم اصلا به نظر من غیر ممکنه که اتفاق بد بخواد بیفته. اصلا غیر ممکنه.

    استاد عباسمنش: دقیقا! خیلی نکته ی قشنگی رو بهش اشاره کردی. قانون جذب دقیقا همینو میگه و حتی یه جورایی میخواد همین رو هم باز رویایی تر نشون بده. میگه که اگر تو بتونی به اتفاقات یه جور مثبت نگاه کنی نه تنها اون اتفاقه خوب میشه که هیچ، کلی اتفاق خوب دیگه ای هم وارد زندگیت میشه که یه جورایی دیدگاه قرآنی و مذهبیش مثلا بحث سپاسگزاریه. یا همون “الخیر فی ماوقع”

    مثلا تو زندگی خودم این اتفاق افتاد که من فرزندم رو وقتی از دست دادم و از دنیا رفت من انتخاب می تونستم بکنم که چه جوری به این قضیه نگاه کنم. چون خودم داشتم اینا رو تدریس می کردم، بعد خودم با یه همچین اتفاقی روبرو شده بودم.

    اولش خیلی به هم ریخته بودم مثلا چند ساعت اول. بعد به خودم گفتم این همون جائیه که تو باید خودتو ثابت کنی که آیا واقعا تو اتفاقات خیلی سخت و سهمگین هم میتونی جور دیگه ای نگاه کنی؟ بعد من گفتم که خوب من میتونم سپاسگزار باشم بخاطر اون چیزایی که دارم نه اون چیزایی که ندارم و به محض اینکه تونستم این نگاه رو داشته باشم غیر از اینکه حال من خوب شد خیلی اتفاقات خوب دیگه ای هم تو زندگیم افتاد که شاید حاصل اون نگاهم بود.

    من با خیلی آدمای موفق مصاحبه می کنم. با آدمایی که چه از لحاظ مالی خیلی ثروتمندن چه از لحاظ معنوی (مثلا پدر چندتا شهیدن) یا هر کسی که تو این فضاهاس. یعنی از دیدگاه من تونسته یه ذره برخلاف جریان بقیه ی آدما حرکت کنه که خودتم از اون افراد هستی.

    از دیدگاه من همه ی اونا اینجوری به قضیه نگاه کردن. یعنی اگر که مثلا محمدرضا توی مذاکره ای شکست میخوره توانایی اینو داره که بگه عوضش این تجربه رو کسب کردم و وقتی که میتونه این کار رو بکنه حالش بد نمیشه. یعنی میاد خونه شب میتونه بخوابه. و اگر محمدرضا نتونه این کار رو بکنه مذاکره ی بعدی هم به شکست، مذاکره ی بعدی هم به شکست و …. یک زنجیره ای از اتفاقات منفی براش رخ میده.

    اینکه ما چقدر می تونیم به این ایمان داشته باشیم (حالا به دید متافیزیکی) که آیا واقعا جریان اینجوری رخ میده که اگر من به قضیه خوب نگاه کنم خوب رخ میده؟ اتفاقات بهتری رخ میده؟ چون آدما اینجوری نیستن. آدما خیلی به قول خودت منطقی به قضیه نگاه می کنن. میگن که نه اصلا اینجوری نیست. هیچ دلیلی نداره که اگر من به قضیه خوب نگاه کنم خوب رخ بده یا اتفاقات آینده خوب باشه. نه این یه تصادف بود. یه اتفاق بود و ممکنه این اتفاق دوباره بیفته.

    ولی از دیدگاه قانون جذب اصلا اینطور نیست و در تمام لحظات زندگی ما داره همین شکل از اتفاقات رخ میده که مثلا یک موضوعی رخ میده مثل اختلاف بین زن و شوهر. بعد مثلا زنه میتونه از این موضوع خیلی ناراحت باشه که چرا شوهرم با من اینطوری برخورد کرد؟ چرا اینجوری بود؟ این اصلا فلان مشکل رو داره. بعد اتفاقی که میفته اینه که اون رفتار بده بیشتر میشه. بعد اون رفتار بده تو شرکتش هم باهاش میشه.

    تو رابطه های عاطفی خیلی این موضوع واضحه. من چون تو کارم اینجوریه که خیلی تو این زمینه مشاوره میدم خیلی اینو می بینم.

    اگه حتی خودت هم دقت کرده باشی می بینی که مثلا یه دختری میاد یه شکست عاطفی سنگین خورده. بعد با این احساس منفی، با این احساس ناراحت وارد یه رابطه ی دیگه ای میشه و دقیقا دوباره همون رو تجربه می کنه. مثلا اگر اون آدم اولی که باهاش تو رابطه بوده اسمش “علی” بوده، و آدم دومی مثلا اسمش “جعفر” بوده، اون آدم دومیه فقط اسمش با اولی فرق می کرده. دقیقا همون اتفاقات، همون رفتار، همون دیدگاه و همون اذیت ها و همون ناراحتی ها رو برای این دختره به وجود میاره. بعد دوباره این از این رابطه خارج میشه میره وارد یه رابطه دیگه میشه و اون فقط اسمش عوض میشه و دقیقا کپی!

    بعد میاد به من میگه که استاد باورت نمیشه این آدما عین همن! من نمی دونم تو این همه آدمی که تو ایران هست چرا این جنس آدم داره وارد زندگی من میشه؟ و اون خودش خبر نداره که خودش با دیدگاه خودش داره این آدما رو وارد زندگی خودش میکنه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      حسین دانش خواه گفته:
      مدت عضویت: 757 روز

      به نام خداوند بخشنده مهربان

      سلام به پرسیا عزیزم

      به لطف الله 1ساعته دارم کامنت های شما رو میخونم و پارت سوم و دوم رو تموم کردم

      واقعا بی نهایت بار از شما سپاس گذارم

      خیلی به من کمک کرد که بهتر بفهمم

      سپاس گذارم که با عشق و شوق وقت گذاشتین و نوشتین

      در پناه خداوند بخشنده مهربان باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    آمیتیس گفته:
    مدت عضویت: 4010 روز

    PART 1

    متن کامل فایل ارزشمند “مصاحبه ی استاد عباسمنش با مهندس شعبانعلی” تقدیم به دوستان عزیز هم فرکانسی:

    استاد عباسمنش: به نام خدای مهربان

    امروز در خدمت استاد شعبانعلی هستیم که یه جورایی خیلی خیلی ازش تاثیر گرفتم. خیلی خیلی دوست دارم که بیشتر نظراتشو بدونم. صحبت های خیلی قشنگی تو کلاساش می کنه. خیلی خودمونیه. خیلی خودشه و از دیدگاه من یه آدم موفق و دوست داشتنیه.

    میخوای یه توضیحی بدی در مورد حالا کلاس هاتو، کارتو، …

    مهندس شعبانعلی: نمیدونم چی توضیح بدم که مفید باشه. ولی به هرحال من تقریبا 10 ساله روی حوزه ارتباطات و مذاکره کار می کنم و طبیعتا ضمن اینکه درگیرم تو خیلی از مذاکره های داخلی و خارجی، تو قراردادها، تو خرید و فروش ها، در عین حال همیشه هم تعداد زیادی دانشجو داشتم که راجع به همین حوزه باهاشون حرف زدم.

    شاید یه کم از فضای شما و قانون جذب و این بحثا دور باشه، ولی خودم این دغدغه رو داشتم که یه بار راجع به یه همچین موضوعی صحبت بکنم حتما برای بقیه.

    استاد عباسمنش: محمدرضا از اون دوستای عزیزمونه که توی کار خودش خیلی موفقه. یعنی الان شما کلمه ی مذاکره رو هر جوری توی گوگل سرچ کنید چندتا لینک اول مال خودشه.

    و حالا می خوایم از دیدگاه قانون جذب به این قضیه نگاه کنیم و ببینیم اصلا تعریفش چیه؟ استفاده میکنه؟ نمیکنه؟ یا اگر استفاده داره می کنه چطور اگر استفاده کنه بهتر جواب می گیره؟ میخوای یه توضیحی در مورد قانون جذب بدی؟

    مهندس شعبانعلی: ببین من تقریبا بین آدمای دیگه برداشت خودمو دارم میگم. یعنی اینکه حالا چقدر به ذهن کسانی که اصلا این قضیه رو مطرح کردن نزدیکه یا دوره یه بحث دیگس.

    ولی من به عنوان یه آدم حرفی که می فهمم از یه همچین قانونی اینه که به هر حال تو اعتقاد به این داشته باشی و فکر به این بکنی که چیزی که تو فکر می کنی، هدفی که تو میذاری و آینده یا مسیری که تو برای خودت ترسیم میکنی کمک می کنه تا اتفاق ها و رویدادهای اطراف همسو با تو بشن، هم راستا با تو بشن و به تو کمک کنن برای اینکه به اون هدفت برسی.

    واقعیتش اینه که من بیشتر از اینکه به یک واقعیت عجیب و غریب فرامادی معتقد باشم در قانون جذب، معتقدم که می شود تبیین های علمی تری هم براش پیدا کرد.

    شاید در واقع قانون جذب بیان ساده ی یه سری چیزاییه که حالا به شکل علمی تر قطعا بشه مطرحش کرد و بررسیش کرد.

    استاد عباسمنش: بعد خودت چجوری ازش استفاده کردی؟

    مهندس شعبانعلی: من خودم از اون آدماییم که به شدت اعتقاد دارم که تصویری که تو معمولا می سازی برای سال های بعدت، برای ماه های بعدت و برای ادامه ی زندگیت، عملا داره اون آینده ی تو رو خلق می کنه.

    نمیگم شرایط محیطی بی تاثیره. قطعا تاثیر داره. شرایط محیطی میتونه روند رشد و پیشرفت آدمو تند یا کند بکنه. اما فقط میتونه سرعتشو تغییر بده. عملا به نظر من قانون جذبه که جهت رو تعیین میکنه. یعنی نگرشه که جهت رو تعیین میکنه.

    بنابراین من به این اعتقاد دارم که وقتی که تو میذاری و فکر میکنی که من میخوام در سال های آینده به کدوم مسیر برم؟ چه نیازهایی دارم؟ چه خواسته ای دارم؟ چه تصویری برام ایده آله؟ خیلی خیلی خیلی زیاد کمک میکنه که عملا مسیر پیشرفتت به اون جهت باشه. شاید دیر یا زود ولی قطعا اون مسیر رو طی میکنی.

    استاد عباسمنش: خیلی قشنگ در موردش صحبت میکنی.

    قانون جذب یه جورایی میگه جهان از انرژی تشکیل شده و یه مدیری هست این وسط که حالا اسمشو میتونیم خدا بذاریم یا نیروی برتر یا کائنات یا هر چیزی، که به طرز غریبی انرژی های مشابه رو هم جهت میکنه با همدیگه و درواقع انسان ها هم اتفاقاتی که تو زندگیشون رخ میده فقط به دلیل فرکانس هاییه که اونا به جهان هستی ارسال می کنن.

    یعنی قانون جذب میگه بدون هیچگونه تلورانسی و 100 درصد و یقینا تمام اتفاقات زندگی شما از اینکه مثلا کلیدت امروز گم میشه یا رابطه ی عاطفیتو از دست میدی، خودت به زندگی خودت دعوت میکنی. ولی ممکنه این ناخودآگاه باشه. یعنی یه سری باورهایی تو ذهنت باشه که داره این اتفاقات رو به وجود میاره.

    هرچند که این مقاوت های خیلی زیادی هم داره. یعنی خیلیا میگن که نه! مگه من خودم میخوام که بی پول باشم؟ یا مثلا بدبخت باشم؟ یا مریض بشم؟ مطمئنا من خواسته ام اینه که مثلا ثروتمند باشم، یا سالم باشم، یا موفق باشم. پس چطور این اتفاق میفته؟

    قانون جذب میاد توضیح میده میگه اون چیزی که تو میخوای مهم نیست. یا اون چیزی که تو میگی مهم نیست. حتی اون تصویری که تو میسازی هم زیاد مهم نیست. اون باورها و عقایدی که درونی تو وجود توئه داره درواقع آینده ی تو رو رقم میزنه.

    در واقع خیلی در مورد فرکانس غالب صحبت میکنه، نه افکار لحظه ای. مثلا ممکنه من یه روزی به یه چیزی فکر کنم و یه هفته بعد به یه چیز دیگه ای فکر کنم. یا مخالف اون فکر کنم. در ولقع افکار غالب من داره زندگیمو رقم میزنه. نظرت چیه در این مورد؟

    مهندس شعبانعلی: ببین باز من طبیعتا به خاطر نوع بک گراندم، علاقه ی خاصی که به هرحال به حوزه ی علوم انسانی و روانشناسی و اینها دارم، یه تفاوت خیلی جدی با تو دارم. من خیلی مادی نگاه می کنم به همه چیز. یعنی نمی تونم بپذیرم چیزی غیر از چیزی که می بینم وجود داره. ولی جالبش اینجاست که با این نگرش اختلاف نظری در نتیجه با تو ندارم. یعنی با وجود اینکه اصولمون باهم فرق داره ته حرفمون یکیه.

    من نگاهم اینه که قانون جذب یه سری مکانیزم های مادی ای داره که اگر میبینی آدمای زیادی قبولش دارن یا بر اساسش زندگی میکنن، این به آدمای مادی هم خیلی کمک می کنه.

    مثلا یکی از بحث هایی که ما سالیان سال توی روانشناسی شناختی داریم اینه که حجم اطلاعاتی که در طول روز یا در طول زندگی ما، از طریق سنسورهای مختلف یعنی بینایی، شنوایی، لامسه، بویایی و همه ی اینها، به ذهن ما میرسه و به مغز ما میرسه ، واقعا زیاده و غیر قابل تصوره. و مغز ما انسان ها در طول سالیان سال یاد گرفته که اینا رو فیلتر کنه. چنانچه که مثلا من و تو هیچوقت تو خیابون که رد میشیم مثلا پلاک ماشین هایی که از جلومون رد میشن رو به ذهن نمی سپریم. در عین اینکه می بینیم همه رو.

    این نشون میده که یه مکانیزم هایی در طول سالیان در مغز ما درست شده که وظیفه اش این شده که اطلاعات رو فیلتر کنه. به قول تو اصلا این ناخودآگاه ذهنمونه. خیلی وقت ها من نمیدونم چی داره فیلتر میشه، چی داره فیلتر نمیشه.

    من فکر می کنم آدمی که متمرکز مشخص میکنه و به قول تو نه به صورت لحظه ای، یه لحظه میاد و میره، آدمی که در بلندمدت یه تصویر ذهنی ای داره، یه خواسته ای داره و اون خواسته، خواسته ی غالبشه، خواسته ای که در کوتاه مدت تغییر نمی کنه و در بک گراند تمام تصمیم ها و افکارش هست آروم آروم داره ذهنش رو جهت میده که برخلاف اون رویه ی غالب که مغز خودش تصمیم میگیره که خوب من اینو میخوام، اینو نمیخوام، من این اطلاعات رو لازم دارم یا لازم ندارم، مغز یه جورایی تصمیم بگیره که خوب من چیا رو واقعا لازم دارم.

    من فکر می کنم که به هرحال همه ی ماها آدم های موفق و ناموفقی که داریم تو جامعه زندگی می کنیم، چه تو این کشور، چه تو هر کشور دیگه ای در معرض اطلاعات یکسانی هستیم و خیلیامون در معرض فرصت های یکسانی هستیم.

    اما اون چیزی که ممکنه یک نفر رو به یه آدم موفق تبدیل کنه و من نوعی رو به یه آدم شکست خورده، بیشتر اینه که ما اصلا اطلاعات متفاوتی از این محیط گرفتیم. هیچکدوم ماها انقدر توانایی نداریم که تمام این اطلاعات رو بگیریم.

    من فکر می کنم این نگرش، نگرشی که تو معتقدی من یک تفکر غالب، یک هدف غالب، یک نگرش غالب، حالا تو اسمشو بذار انرژی غالب یا هر چیزی داشته باشم، چیزی که به صورت لحظه ای تغییر نکنه، دوام داشته باشه، روش تمرکز داشته باشم، به صورت دائمی مدام با خودم ریویوش بکنم، عملا به نظر من یه جور انقلاب کردن بر ضد اون روند طبیعی هست که مغز داره.

    مغز خودش میخواد برای ما تصمیم بگیره ولی اینجا ما داریم سعی می کنیم که در واقع ناخودآگاهمون رو در کنترل بگیریم و به نظر من خود به خود نتیجه اون میشه که تو گفتی.

    وقتی ذهن انسان با تمام توانش متمرکزه که از بین تمام اطلاعاتی که در محیط وجود داره اونایی که به دردش میخوره و در راستای هدفشه فیلتر بکنه و هر چیزی که به در نمیخوره رو کنار بذاره، چرا انسان نباید با اون قدرت عجیبی که داره بتونه به هدفش برسه؟ اصلا مگه می تونه نرسه؟

    استاد عباسمنش: خیلی قشنگ اینو توضیح دادی. یه موضوعی که من خیلی در موردش فکر کردم و بهش رسیدم اصلا تو قانون جذب یا کلا تو این بحث های این چنینی هست مثلا میگن آقا فکر توئه که داره اتفاقات رو به وجود میاره. مثلا افکار تو اعمال تو رو به وجود میارن. من خیلی به این قضیه فکر کردم که این کلمه ی فکر رو چه جوری باید معناش کنیم؟ چون خیلیا فکر می کنن که این “فکر” یه کاریه مثل ایکیوسان بشینن یه گوشه ای یا یوگا کار کنن یا مراقبه کنن، اون وقت دارن به چیزی فکر می کنن.

    بعد من خودم از اون آدمایی ام که از این قانون زندگیم عوض شده. یعنی تقریبا چیزی نبوده که من بخوام و بهش نرسیده باشم. و البته هرروز خواسته های بیشتر و دوباره دریافت های بیشتری هم هست.

    ولی تو قانون جذب من متوجه شدم که این فکر نیست. حالا یا ترجمه ی فارسیش این نیست. باید بگیم توجه. ما در هر لحظه می تونیم به هرچی که بخوایم توجه کنیم و اتفاقی که می افته اینه که اونچه که کانون توجه ما رو به خودش جلب می کنه، اون چیزیه که در آینده ی ما دوباره اتفاق می افته.

    من این مثال رو می زنم چون هم برای من و هم برای تو زیاد اتفاق می افته. مثلا توی کلاست یه دانش آموزی، یه دانشجویی داری که خیلی تخسه، خیلی اذیت میکنه. بعد اگه تو به اون موضوع توجه کنی، یعنی تو فکرت این اتفاق بیفته که عجب آدمیه، چقدر حرف میزنه، چقدر دخالت میکنه، چقدر اصول اجتماعی رو بلد نیست، چقدر آی کیوش پایینه، خوب؟ اگه اینو تو ذهنت هی مرور کنی احتمال اینکه از این جنس دانشجو تو کلاس های دیگرت هم باشه خیلی زیاد میشه و دقیقا این اتفاق رو خودت به وجود آوردی.

    ممکنه تون بعدا بیای بگی نه، شانسی این اتفاق افتاد ولی اگه دقت کنی یه رابطه ی تنگاتنگی هست بین چیزایی که تو حساسیت داری نسبت بهشون و چیزی که برات اتفاق می افته.

    مهندس شعبانعلی: میتونم اینو بفهمم ولی بازم باید با مکانیزم های خودم بفهمم قاعدتا.

    من با مکانیزم های خودم معتقدم که در واقع وقتی که روی پارامترها اینطوری حساس میشی عملا کمک می کنی که شرایط شکل گیری اونها در محیط زیاد بشه.

    ببین مثلا میگم (باز میگم من با نگاه مادی صرف دارم نگاه میکنم به قضیه) فرض کن که من به دزد حساسیت دارم. و فرض کن به دلیل این نگرشی که دارم ودغدغه ی دائمی دارم و به قول تو (من به نظرم تعبیر توجه خیلی تعبیر بهتری از ذهن و فکره) تمام توجهم به این قصه هست. جدا از اینکه دزدی های بیشتری رو می بینم، چون دارم بهش توجه می کنم. جدا از اینکه در اخبار دزدی های بیشتری رو می خوانم، رفتارهایی هم که انجام میدم جاذب دزدهاست.

    به چه معنا؟ من کیفم رو ریلکس نمی گیرم و راه برم. چون به نظرم دارم در جامعه ای از دزدها حرکت می کنم. کیفم رو می چسبونم به خودم محکم و راه میرم. مطمئن باش اگر دزدی هم در اون خیابون باشه و بخواد دزدی بکنه وقتی به آدما نگاه می کنه و میبینه کی کیفشو محکم تر گرفته، سراغ من میاد.

    میخوام بگم حتی بدون اینکه بخوای کمک بگیری از مکانیزم های خیلی عجیب و غریب میشه کاملا منطقی نگاه کرد که واقعا آدمی که مرکز توجهش رو روی سرقت و دزدی و ناامنی میذاره، قطعا سرقت و دزدی و ناامنی رو بیشتر از سایر افراد جامه تجربه می کنه.

    شاید به خاطر همینه که حالا در قانون جذب یا در ادبیات هایی از این جنس خیلی تاکید میکنن که حواستون باشه به چیزایی که توجه میکنید چون این توجه عملا اون محیط رو برای شما خلق می کنه.

    شبیه همین رو قطعا در حوزه های دیگر هم میشه مطرح کرد. یعنی “توجه” چجوری در یک تعاملی بین من و محیط باعث میشه که محیط شبیه اون چیزی بشه که من فکر میکنم. حالا بیان های دیگری هم ازش میشه پیدا کرد. حالا شاید یه جای دیگه ای تو گفتگومون بهش برسیم. این توجه ها باعث میشه که من دغدغه های خودمو project کنم رو تو، و روی تو و اطرافیانم ببینم.

    من چون خودم تو ذهنم خیلی دغدغه ی خیانت مثلا دارم هرکسی رو می بینم با این صفت ارزیابی میکنم و می بینم و این میشه که باز من احساس می کنم در دنیایی از انسان های خائن دارم زندگی می کنم.

    استاد عباسمنش: دقیقا! من مثلا تو مشاوره های خودم خیلی این اتفاق افتاده که مثلا خانمه اومده، بعد اینا به جدایی دارن میرسن، بعد اومدن مشاوره گرفتن، بعد میگه که من دلیلی که میخوام از این آقا جدا بشم اینه که این آدم به من خیانت کرده. بعد وقتی که برمی گردیم به گذشته متوجه میشیم موقعی که این خانمه فکر می کرده طرف داره بهش خیانت می کنه واقعا این اتفاق نیفتاده و خیانت واقعی موقعی اتفاق افتاده که یکسال بعد از اینکه خانمه مدام داشته به این موضوع فکر می کرده یا حداقل می تونم بگم که از این موضوع می ترسیده.

    یعنی مثلا تو جامعه ای زندگی کرده که گفتن آقا مردا اینجورین. بعد این خانمه هی مدام به این فکر کرده. هی مثلا موبایل آقا رو چک کرده. شاید مثلا اگر اون آقا به مامانشم فرستاده باشه عزیزم، ولی چون مامانش شمارش سیو نبوده این مثلا فکر کرده باشه که خیانته.

    مهندس شعبانعلی: زمینه سازی میشه برای اون آدم.

    استاد عباسمنش: آفرین! بعد می بینیم که اون اتفاقه که اون ازش می ترسیده یکسال بعد از اینکه این انرژی ها رو فرستاده رخ داده.

    در واقع تو قانون جذب ما میگیم که تو از هرچی بترسی سرت میاد. اینکه از هرچی بترسی سرت میاد فقط به این دلیله که تو به اون موضوع بیشتر فکر می کنی.

    یه موضوعی که خیلی من روش مانور می کنم، من همیشه میگم که (حالا از خود محمدرضا هم میخوام که این کار رو انجام بده) به خوش شانس ترین فردی که توی اطرافیانت می شناسی فکر کن. افرادی که خیلی خوش شانس باشن، حتی میتونم بگم خرشانس باشن. نمیخواد بگیشون فقط توی ذهنت تصور کن.

    من اون آدم رو نمی شناسم ولی می تونم بگم که ویژگی غالب اون آدم چیه. ویژگی غالب اون آدم اینه که خیلی بی خیاله یا خوش خیاله حداقل. واین در مورد همه ی افراد خوش شانس صدق می کنه.

    در واقع آدمای بی خیال آدمایی هستند که اگر تمرکزشون رو روی چیزای مثبت نمیذارن، حداقل رو چیزای منفی هم نمیذارن و این باعث میشه که اونا خوش شانس باشن.

    شانس خودش قانون داره. باید به چیزایی که نمیخوای فکر نکنی و زیاد نگرانشون نباشی. خیلی بی خیال باشی. من میگم اونایی که خوش شانسن خیلی علی بی غم هستن. دنیا رو آب ببره اونا رو خواب میبره. بعد به طرز فوق العاده ای هم تو موقعیت ها شانس میارن.

    بعد مثلا نگاه می کنی طرف داره کلی فعالیت می کنه. کلی تلاش می کنه. تلاش فیزیکی، تلاش مادی. بعد نگاه می کنیم توی رقابت این دوتا می بینیم که اون آدم بی خیاله خیلی راحت تر به هدفاش می رسه. و حتی یه جورایی از اون آدمه که بیشتر داره تلاش می کنه موفق تره. نظرت چیه در این مورد؟

    مهندس شعبانعلی: طبیعتا باز انتظار داری من با مکانیزم هایی که خودم می شناسم سعی کنم توجیهت بکنم.

    ببین یه واقعیتی وجود داره. من دوباره برمی گردم به بحثی که قبلش داشتیم. اونم اینه که ما خیلی وقتا وقتی مکانیزم هایی رو پیش بینی می کنیم برای یه سری رویدادهای ناخوشایند، مسیر وقوع اون رویدادها رو هم تسهیل می کنیم.

    ببین من وقتی در یک سازمان مدیرم و مثلا فرض کن شروع می کنم در سازمان دوربین نصب می کنم برای اینکه خروج غیرقانونی رو کنترل کنم ببینم کی اتفاق می افته و چه جوریه؟

    در نگاه اول به نظر میاد که نصب این دوربین ها باعث میشه که خروج های غیرقانونی یا یواشکی کمتر بشه. در حالی که واقعیتش اینه که اتفاقا یه جورایی من دارم این کار رو تسهیل می کنم. چون خروج غیرقانونی به دغدغه تبدیل میشه.

    یه سری کارمندهایی که می خواستن فرار کنن اونا قطعا روش هایی پیدا می کنن. یه مسیر کوری رو پیدا می کنن که فرار کنن. اونایی هم که دغدغه نداشتن چون ممکنه یه روزی لازمشون بشه چک میکنن که آقا راستی یه موقع میخوای بری چه جوری میری که دوربین نگیره؟

    یواش یواش می بینی که این فرار کردن و فرار کردن غیرقانونی به دغدغه ی سازمانی تبدیل میشه.

    تنش هم همینه. خیلی وقتا من این تجربه رو تو سازمان های خودمونم قبلا زمانی که خودم کارمند بودم داشتم. مدیر دغدغه ی بسیار زیاد داره و نگرانه از همه ی اتفاقات منفی که ممکنه بیفته و مدام این رو به کارکنان گوشزد میکنه. مدام این دغدغه رو داره. این استرس رو منتقل می کنه.

    اساسا ذهن کارکنان یا حالا به تعبیر تو همون توجه کارکنان بیشتر از اینکه متوجه هدف باشه، متوجه اینه که چه اتفاقات بدی ممکنه بیفته. یا مثال خیلی کلاسیکی که میزنن میگن که به جای اینکه مقصد راه رو ببینه حواسش به این سنگ های جلوی راه میفته. طبیعیه که وقتی سنگ ها رو نگاه کنی پات هم به سنگ ها گیر میکنه. بعیده بتونی مسیرت رو جلو بری.

    میگم بازم من با نگاه خودم، هنوز قانعم از شنیدن این قانون. یعنی اینکه این قانون حداقل با آدمی مثل من که ممکنه نخواد با اون ادبیات استفاده بکنه، هنوز برای من قانونیه که مصداق داره و کاملا درکش می کنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    مصطفی حسن زاده گفته:
    مدت عضویت: 2122 روز

    به نام خداوند مهربان

    خداراشکر از دیروز هدایت شدم و با خودم عهد بستم که فایل های دانلودی را بیشتر ببینم ، و چقدر فایل های بی نظیری هدایت شدم واقعا دست خانم شایسته عزیز درد نکنه که این تفکیک ها را انجام دادن تا بتونیم خیلی بهتر روی خودمون کار کنیم،

    یه فایل بی نظیر از استاد عزیزم که قوانین بدون تغییر خداوند را باز گو میکنه ،،

    هرچقدر هم در مورد قانون می‌شنوم ولی هر بار که گوش میدم انگار اولین باره که با این مفاهیم آشنا میشم ،،

    چه دنیای باحالیه ،، تو به عنوان خلیفه خداوند بر روی زمین ،میتونی خالق باشی تو آمدی تا خلق کنی هر آنچه که بخوایی….

    تو میتونی نوع رفتار دیگران با خودت را تغییر بدی با کار کردن روی ذهنت

    تو میتونی فارق از شهر و شغل وسن وجنس و …. درآمدت را بیشتر کنی

    تو میتونی تمام اتفاق ها و شرایط زندگیت را آنطور که بخواهی تغییر بدی

    آخییییش چقدر دنیای قشنگیه ،،چقدر قوانین خوبی داره،،،هیچ جبر و بی عدالتی برای من نیست این من هستم که دارم خلق میکنم تمام شرایط و اتفاق ها را …

    من میتونم با تمرکز بر نکات مثبت و زیبایی ها با هدایت الله با عمل کردن از نقطه صفر به یک برسم بعد آرام آرام به نا محدود برسم

    انتهای برای پیشرفت وموفقیت نیست…

    مینویسم تا بدونم از کجا چطور به کجا رسیدم

    مینویسم تا نشانه بزارم

    مینویسم تا به خودم کمک کرده باشم

    یه فایل بی‌نظیر بود ، کنترل ذهن همه چیزه ،،آدم های موفق آدم های هستن که وقتی اوضاع به ظاهر آرام نیست ذهنشون را کنترل کنن وگرنه همه تو حالت های عادی میتونن …

    خدایا ایمانی ده تا بتونم با تمرکز بالا توجه کنم به خواسته هام

    خدایا ایمانی ده تا بتونم پا بزارم روی ترس ها

    خدایا به من کمک کن تا بتونم خوب زندگی کنم و جهان را جای زیباتری کنم ..

    خدایا عمر با عزت ،سلامتی ، ثروت فراوان،خوشبختی زیاد ،به استاد نازنین ام بده که معنی زندگی کردن ، معنی خداوند ، معنی جهان را بهم آموخته🥰🥰🥰😍😍😘😘😘😘😃😃😃😀😀😀😊😊😊😊

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    شیرین ریزه بندی گفته:
    مدت عضویت: 1526 روز

    با سلام و احترام

    استاد عزیزم برای من خیلی عجیب و جالب بود که درست در همین لحظه که نیاز داشتم به تمام این صحبت ها این حرفا های ارزشمند رو شنیدم.

    استاد عزیزم من زندگیم با وجود خداوند و شما بسیار تغییر کرده و در حال تغییرات بسیار بیشتری هم هست.

    از خداوند بزرگم ممنونم که شما رو به زندگیم دعوت کرد و باعث سعادت من شدید.

    سپاس فراوان از شما و گروه بسیار عالی شما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    روح الله هاشمی منور گفته:
    مدت عضویت: 1880 روز

    بنام الله یکتای بی همتا که رب عالمیان است.

    سلام خدمت استاد عزیزم.

    فایل صوتی مصاحبه ی استاد با مهندس شعبانعلی رو گوش دادم، جمله به جملش بسیار عالی بود و نکات آموزنده ی زیادی داشت.

    درسته که فایل، تصویری نبود ولی لحن صحبت و صدای استاد شعبانعلی اعتماد به نفس بالا و صلابت شخصیت ایشون رو به وضوح نشون می داد و به ذهنم دیکته کرد و بسیار لذت بردم.

    میخوام بر روی یک نکته از حرفهای ایشون که در مورد شکستن پاشون و خلق رادیو مذاکره در زمان بستریشون بود اشاره کنم و بهتون بگم که من هم اخیرا مشابه همچین اتفاقی رو تجربه کردم.

    من مهندس عمران هستم و حدود ۲۰ روز پیش سر ساختمان در حال سرکشی و کنترل کار پیمانکار بودم که از سقف سوم ساختمان به سقف دوم(حدود۳متر) سقوط کردم و قسمتهای مخلتف بدنم آسیب دید و آسیب زانوی راستم بسیار جدی بود پس از مراجعه به پزشک متخصص ایشون دستور داد و تاکید کرد که اگر نمی خواهی این آسیب منجر به عمل جراحی شود باید حداقل۷ الی ۱۰ روز استراحت مطلق داشته باشی و…….

    من نزدیک به سه سال بود که با استاد عزیزم آشنا شده و یکسال بودکه عضو سایت بودم ولی آنقدر در روزمرگی و کار غرق شده بودم که فرصت نمی کردم وارد سایت شده و از مطالبش استفاده کنم.

    از اول امسال تصمیم گرفته بودم که به جد بچسبم به آموزشهای استاد و تمرین کنم و ….

    ولی نمی تونستم استارت بزنم و هر روز به روز دیگه موکول میشد ولی اشتیاق فراوانی برای شروع داشتم. تا اینکه خداوند اتفاقات رو به گونه ای رقم زد که یک اوقات فراغت مطلق پیش اومد.

    از همون لحظات اول نه شکارتی از این اتفاق داشتم و نه ناراحت بود، اتفاقا خیلی آرامش داشتم، پس از اینکه به خونه اومدم فکر کردم و دیدم که بهترین فرصت برام پیش اومده.

    اولش تصمیم داشتم ۷ روز استراحت کنم ولی لحظات انقدر لذت بخش بود که عمدا ۱۰ روز طولش دادم و شروع به پیگیری سریال زندگی در بهشت و بعد از اون سفر به دور آمریکا کردم و همه ی فایلهارو تا به دیروز دیدم و از امروز شروع کردم به دیدن فایلهای رایگان از شماره ی یک و تصمیم گرفتم تا به فرموده ی استاد انقدر این فایلها رو ببینم تا از این طریق پولهایی وارد زندگیم بشه و با اون پولها اولین دوره یعنی روانشناسی ثروت ۱ رو خرید کنم و بعد از اون با ورود بیشتر پول دوره های دیگر رو خرید کنم و ادمه بدم تا آخر.

    میخوام از این داستانی که برام پیش اومد یه نتیجه گیری بکنم، اگه واقعا و با اشتیاق سوزان از خدا چیزی رو بخواهیم خدا خواسته ی ما رو اجابت می کنه حتی به واسطه ی سقوط از ارتفاع.

    به وضوح و با ایمان کامل میدونم که این اتفاق یک نقطه ی عطف در زندگی من خواهد بود و باور کنید که ۱۰ روز بستری در منزل به اندازه ی ۴ سال تحصیل در دانشگاه برام آموزنده بود.

    ۱- تعلقات خاطر و وابستگی به اطرافیان رو در وجودم کم رنگ کرد.

    ۲- فهمیدم که فقط همسر و فرزندانم و تعداد انگشت شماری از اطرافیانم نگران من شدند در حالی که من زمانی که برای اونها مشکلی پیش میومد در صف اول بود.

    ۳- آموختم هیچ اتفاقی، اتفاقی اتفاق نمی افتد و هیچ برگی بدون اذن خداوند بر زمین نمی افتد.

    ۴- آموختم بجای شکوه و گلایه از اتفاقات پیش آمده باید از فرصتها به بهترین نحو ممکن استفاده کنم.

    ۵- آموختم که به خداوند وهابم اطمینان کامل داشته باشم و اینکه تمام اتفاقات حتی به ظاهر بد نیز به نفع من است و باید تسلیم اراده ی خداوندم باشم.

    ۶- آموختم که به غیر از خداوندم از هیچ چیز و هیچکس انتظاری نداشته باشم و فقط و فقط به خداوندم تکیه کنم و بس.

    و…..

    #خلاصه اینکه ثمره و میوه ی این سقوط، هدایت شدن به سوی دست خداوند مهربانم یعنی استاد عزیزم عباس منش بود که دیدگاهم را نسبت به تمام آفرینش عوض کرد.

    البته لازم به ذکر است که از سه سال پیش از طریق کانالهای متفرقه در حال شنیدن و دیدن فایلهای صوتی و تصویری فراوان از استاد بودم ولی این بیست روزی که در سایت هستم بر تمام آن سه سال سنگینی میکند.

    استاد عزیزم و خانم شایسته بابت فایلهای بسیار بسیار و از هر نظر با کیفیتتون تشکر میکنم و خداوندم را شاکر و سپاسگزارم که مرا به سوی شما هدایت کرده است.

    استاد عزیزم امیدوارم در دنیا و آخرت روسفید و سعادتمند باشید.

    ارادتمند، شاگرد و مخلص شما(هاشمی)❤

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  10. -
    امید اسدالهی گفته:
    مدت عضویت: 1547 روز

    با سلام و درود خدمت استاد عزیزم واقعا خیلی استفاده بردم از بیانات و دیدگاه های مثبت این دو استاد عزیز خیلی چیزها را درون من باز هم شعله ور کرد باز هم به من یاد آور شد که من خودم مسئول زندگی خودم هستم و متوجه شدم که باید بیشتر روی احساسم کار کنم و تلاش بکنم که همواره احساس های خوبی داشته باشم تا اینکه بخوام فقط ادای آدمهای رو در بیارم که حال خوبی دارن در کل استاد عزیزم خیلی لذت بردم واقعا ازت ممنونم در زمان پیامبر ها خدا یک پیامبر رو از طرف خودش می فرستاد یا این جایگاه رو بهش می داد که مردم را رهبری کنه مردم رو مطلع کنه از قانون هایی که وجود داره از های خوب و بدی که وجود دارد ولی امروز من با این دید بهش نگاه می کنم که استاد عباس منش مثل یک پیامبر فرستاده از طرف خداوند تا به خیلی از از ماه ها کمک کنه که بتونیم مسیر زندگیمون رو پیدا کنیم و بتونیم به نحو احسن از زندگیمون لذت ببریم برخلاف آدمهایی که زندگی رو یک مصیبت می بینند یک بدبختی می بینند و ادعاشون اینکه ما هیچ وقت نمی خواستیم این دنیا را به زور به این دنیا اومدین کاشی مادر پدرم منو به دنیا نمی آوردند و مسایلی از این قبیل ولی من اصلا با این کار ندارم شاید قبلا هم دیدگاه من این جوری بوده ولی حقیقت موضوع اینه که استاد عباس منش الهاماتی که از ایشان گرفتم خیلی به من کمک کرده و مطمئنم که در این راه ثابت قدم خواهم موند و زندگی زیبا و لذت بخشی خواهد داشت و همواره روز به روز به سمت خوشبختی ثروت و چیزهایی که می خوام توی زندگی به بهشون دست پیدا خواهم کرد راستی دوستان این هم بگم در اتمام صحبت ها شاید این دوتا استاد طبق گفته های خوب و مثبتی که داشتند جفتشون دیدگاه هاشون به یک چیز منتهی می‌شد ولی نظر من اینه که استاد عباس منش خیلی موضوع را بهتر و راحت تر و خیلی خلاصه بارتر به آدم میفهمونه �ی بیشتر نویسنده‌ها و کسانی که در این حوزه تدریس می کنند موضوع خیلی پیچیده می کنم را گیج و سردرگم می کنم ولی استاد عباس منش چون که قرآن خدا رو درون این دخیل کرده خیلی با آدم لذت میده و خیلی بهتر آدم متوجّه حرفاش میشه یا کسای دیگه خیلی کمتر از کلمات قلمبه سلمبه و اسم های خارجی استفاده میکنه نسبت به کسانی دیگر نسبت به استان‌های دیگر و من از این بابت از ایشان ممنونم و دستشان را می‌بوسم استاد چون خیلی دوست دارم در پناه الله شاد موفق و ثروتمند و سعادتمند در این دنیا و در آخرت باشید همتون رو به الله میسپارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: