معرفی دوره «هم جهت با جریان خداوند» - صفحه 2

425 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «محسن توحیدی» در این صفحه: 26
  1. -
    محسن توحیدی گفته:
    مدت عضویت: 413 روز

    سلام الله ما کر اللیالی

    و جاوبت المثانی و المثالی

    علی وادی الاراک و من علیها

    و دار باللوی فوق الرمال

    دعاگوی غریبان جهانم

    و ادعو بالتواتر و التوالی

    بر آن نقاش قدرت آفرین باد

    که گرد مه کشد خط هلالی

    خدا داند که حافظ را غرض چیست

    و علم الله حسبی من سالی (حافظ شیرازی)

    —————————————-

    —————————————-

    ⭕️ به خدا اعتماد کن، خودتو ول کن!⭕️

    سلام به همه دوستان پرانرژی و باحال!

    همه‌مون این روزها دنبال یه راه می‌گردیم که از زندگی‌مون لذت بیشتری ببریم، مگه نه؟ خب، این شعر که باهاتون به اشتراک گذاشتم ، نه تنها یه جورایی نگاهی عرفانی داره، بلکه یه یادآوریه که ما نباید خیلی جدی بگیریم. زندگی همینطوری که هست، یه کمدی هست که بازیگران اصلیش خودمون هستیم. بیا با هم بخندیم و یاد بگیریم که چطور از زندگی بهتر استفاده کنیم!

    “سلام الله ما کر اللیالی

    و جاوبت المثانی و المثالی”

    اوکی، اینجا رو شروع کنیم! یعنی چی؟ یعنی اگر شما خدا رو سلام کنید، شب‌ها هم خوش می‌گذره. اصلاً شب‌ها باید با نیت مثبت و خودت سلام بدی، بعدش خدا هم از خواب بیدار میشه و بهت جواب میده.

    ■■ از این به بعد، شب‌ها قبل از خواب، با خدا خداحافظی کنید که فردا روز خوبی باشه. ضمناً، شب‌ها خودتون رو از افکار منفی خلاص کنید!

    “علی وادی الاراک و من علیها

    و دار باللوی فوق الرمال”

    زندگی همیشه پر از شن‌ها و مشکلاته، درست مثل اونموقع که با کفش‌های نو وارد شنزار میری و حس می‌کنی کفش‌هایت گم میشه! اما عزیز من، در مسیر خداوند هیچ چیزی نمی‌تونه شما رو از راه درست دور کنه. چون که اگر خودتون رو در دل خدا بدونین، همه چیز براتون شیک و مرتب میشه. (همونطور که کفش گم شده رو می‌تونی پیدا کنی، زندگی هم به همون روال بهت راهش رو نشون میده!)

    “دعاگوی غریبان جهانم

    و ادعو بالتواتر و التوالی”

    ما همه تو این دنیای شلوغ، غریبیم! پس دعای خوب برای همدیگه بکنیم که همه به هم کمک کنیم. این دعای خوب برای هم، همونقدر که برای خودمون مفیده، باعث میشه که زندگیمون پر از انرژی مثبت بشه. اگر شما برای بقیه دعا کنید، مطمئن باشید همون دعای خوب به خودتون برمی‌گرده. بنابراین به جای دعا برای یه چیز بد، بهتره دعا کنید که زندگی بهتری برای خودتون و بقیه بسازید.

    “بر آن نقاش قدرت آفرین باد

    که گرد مه کشد خط هلالی”

    خب! این قسمت از شعر، یه جورایی میگه که در زندگی، مثل یه نقاش قدرت‌مند عمل کنید! یعنی شما می‌تونید با ذهن و احساساتتون نقاشی زندگی‌تون رو بکِشید. حتماً این نقاشی باید شاد و پر انرژی باشه، چون زندگیمون هم از همین حس‌های خوب ساخته میشه! هر کسی که از شما بخواد یه رنگ غمگین اضافه کنه، یه تیکه از این نقاشی رو پاک کنید! (پاااشید رنگ‌های شاد رو بزنید!)

    حالا نکته‌ای که می‌خواهم باهاتون در میان بگذارم اینه که:

    زندگی، به هیچ وجه نباید یک امتحان بزرگ یا دردسر پیچیده باشه. اگر به خودتون و خدا اعتماد کنید، همونطور که توی آموزش‌های استادعباسمنش هم گفته میشه، می‌تونید از هر موقعیتی استفاده کنید و بهترین نسخه از خودتون رو بسازید! کمال‌گرایی رو بذارید کنار. از الان دیگه فقط هدف‌تون این باشه که شاد باشید!

    پیشنهاد من به شما عزیزان اینه که:

    • هر وقت زندگی به شما یک “شوخی” زد، بهش بخندید و ازش یاد بگیرید.

    • هر زمان که احساس کردید باید همه چیز کامل و بی‌نقص باشه، یادآوری کنید که شما همینطور که هستید عالی هستید!

    • باور کنید که همه چیز براتون می‌تونه عالی باشه، فقط باید اجازه بدید که خداوند هدایتتون کنه!

    🟢 امیدوارم که همیشه شاد و پرانرژی باشید، چون زندگی همینطوری بهتر میشه. هر چی بیشتر بخندیم و شاد باشیم، بیشتر هم رشد می‌کنیم!

    خلاصه: ممنتوم مثبت رو حفظ کنین ، به زندگی بخندید، به خدا اعتماد کنید، و بذارید زندگی براتون مثل یک فیلم کمدی عالی پیش بره!

    با آرزوی موفقیت و شادی برای همگی شما!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  2. -
    محسن توحیدی گفته:
    مدت عضویت: 413 روز

    اگه خودتو تو زندگی ول کنی، جاذبه‌ی زمین خیلی راحت می‌تونه بکشتت پایین، بندازتت ته دره. این یعنی اگه بی‌خیال باشی، بی‌هدف و بی‌برنامه زندگی کنی، اگه به فکرا و باورای منفی اجازه بدی کنترل ذهنتو بگیرن، معلومه آخرش می‌رسی به همون جاهایی که نمی‌خوای باشی: بی‌پولی، ترس، ناامیدی، سرگردونی.

    ولی اگه یه تکونی به خودت بدی، یه جمع‌وجور حسابی بکنی، بری سراغ ساختن خودت، اون‌وقت دیگه زمین کاری از پیش نمی‌بره. اون‌وقت این قله‌های بلند، این آسمون، این انرژی مثبت خدا، دستتو می‌گیرن می‌برنت بالا. چون دیگه تو آگاهانه انتخاب کردی که بالا بری، نه این‌که بیفتی.

    استاد عباسمنش همیشه میگن که دنیای ما از جنس ارتعاشه. یعنی هر چیزی که بهش فکر می‌کنی، هر احساسی که داری، هر حرفی که می‌زنی، همه‌ش داره یه فرکانسی می‌فرسته به کائنات. و همون فرکانس، همون انرژی، همون چیزی رو برمی‌گردونه سمتت. پس اگه تو دائم داری میگی “من نمی‌تونم”، “سخته”، “پول نیست”، “همه بدن”، خب معلومه داری میری سمت دره.

    ولی اگه بگی “خدا با منه”، “من می‌تونم”، “پول فراوونه”، “زندگی قشنگه”، اون‌وقت کائنات هم میگه: بیا بریم بالا رفیق!

    جمع‌کردن خودت یعنی چی؟ یعنی صبح با یاد خدا بیدار شی. یه ذره نرمش کنی، یه فایل انگیزشی گوش بدی، یه آیه قرآن بخونی، یه برنامه واسه روزت بچینی. نذاری بیکار بمونی، نذاری حس منفی بیاد تو دلت. نذاری شبکه‌های اجتماعی یا حرف مردم روحیه‌تو بهم بریزه. هرکاری‌که‌می‌کنی برمبنا و بربستر حس بهتر و حال خوب باشه‌ . ایمان داشته باشی که فاصله الان‌ت با خواسته‌ت فقط با حال خوب پر میشه‌ . اون یک درصد خودتو انجام بدی و 99% ِ باقی رو با ایمان کامل بسپاری به خدا و رها باشی.

    هر بار که ذهنو ول کنی، افکار منفی میان. همون لحظه‌ست که پات لیز می‌خوره رو سنگای زندگی و میری پایین. ولی وقتی خودتو جمع می‌کنی، برمی‌گردی سر خط. دوباره ادامه میدی. میگی: “نه! من مسئول زندگیمم.”

    🟢 یه خاطره : یادمه چند سال پیش یه روز تصمیم گرفتم تنها برم کوه. حالم خیلی گرفته بود. از نظر مالی داغون، از نظر روحی بی‌رمق. از آموزه‌های استاد هم تازه شروع کرده بودم استفاده کنم. ولی هنوز اون باور قوی تو دلم شکل نگرفته بود.

    یه صبح زود بود. با یه کوله سبک زدم بیرون. مسیر کوه خیلی سربالایی بود. هر قدم برام سخت بود. زانوهام می‌سوخت. دلم می‌خواست برگردم. ولی یه ندایی تو ذهنم می‌گفت: “اگه وایسی، زمین می‌بردت پایین.”

    نشستم یه جا، کوه خلوت بود. فقط باد می‌اومد و صدای طبیعت. چشمم افتاد به اون بالا بالا. گفتم: “اگه الان بلند نشی، تا ابد همین‌جایی.” بلند شدم، یه جرعه آب خوردم، و ادامه دادم.

    هر قدم که می‌رفتم بالا، ذهنم آروم‌تر می‌شد. رسیدم بالا، جایی که همه چی زیر پام بود. همون‌جا نشستم، نفس کشیدم، چشامو بستم و گفتم: “خدایا فهمیدم. باید خودمو جمع کنم. بالا رفتن با منه. تو همراهمی.” ⭕️خداجون کل این مسیر من رویِ شانه‌س تو بودم‌ .

    از فرداش زندگیم تغییر کرد. شروع کردم به نوشتن، به تمرین، به سپاسگزاری. به کار کردن روی خودم. نه این‌که یه شبه همه چی درست شد، ولی فهمیدم چی کار باید بکنم.

    از اون به بعد، هر وقت دیدم دارم لیز می‌خورم، میگم : شاید یه جایی خودمو ول کردم. بعد برمی‌گردم، دوباره از نو. چون فهمیدم قله مال اونیه که جمع‌وجور باشه، نه اون که خودشو ول کنه.

    🟣 قله یه نقطه نیست، یه سبک زندگیه. جاییه که توش حس خوب هست، ارتباط با خدا هست، پول هست، سلامتی هست، عزت هست. فقط باید جمعش کنی و از مسیر رسیدن به قله لذت ببری، چون واقعاً می‌ارزه.

    سوره نجم، 39:

    “وَأَن لَّیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَىٰ”

    «و این‌که برای انسان جز حاصل تلاش خودش نیست.»

    این آیه نشون میده که هیچ‌کس نمی‌تونه به قله برسه، مگر با تلاش عاشقانه و مشتاقانه خودش . یعنی حتی ایمان، حتی محبت خدا، وقتی فعال می‌شه که تو قدم برداری.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  3. -
    محسن توحیدی گفته:
    مدت عضویت: 413 روز

    خداوند مهربونِ مهربون هر روز با من حرف می‌زند…

    خدا با من حرف می‌زنه….

    نه فقط در نماز، نه فقط از طریق قرآن.

    بلکه از طریق هر چیزی که دور و برمه.

    هر روز. هر جا.

    و من دارم یاد می‌گیرم که زبانش رو بفهمم…

    • با لبخند دوستام باهام حرف می‌زنه.

    وَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ ۚ لَوْ أَنفَقْتَ مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا مَّا أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ

    (الأنفال: 63)

    ترجمه: اگر همه دارایی‌های زمین را خرج می‌کردی، نمی‌توانستی دل‌ها را به هم نزدیک کنی، ولی خداست که بین دل‌ها الفت برقرار می‌کند.

    توضیح: وقتی کسی بهم لبخند می‌زنه، می‌دونم این لبخند واسطه‌ی حرف زدن خداست با من.

    —————————————–

    • با سنگ کوچیکی که زیر دندونم میره، باهام حرف می‌زنه.

    وَعَسَىٰ أَن تَکْرَهُوا شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ

    (البقره: 216)

    ترجمه: چه بسا چیزی را ناخوشایند بدانید، ولی در آن خیر شما باشد.

    توضیح: حتی درد کوچیکی زیر دندون، می‌تونه بیدارم کنه؛ یک نشونه برای توقف، برای حضور.

    —————————————–

    • با صدای کلاغی توی کوهپایه، باهام حرف می‌زنه.

    وَاتَّقُوا اللَّهَ وَیُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ

    (البقره: 282)

    ترجمه: از خدا پروا کنید، و خدا به شما یاد خواهد داد.

    توضیح: صداش شاید برای خیلی‌ها عادی باشه، اما برای من یه کلاس درسه. یه تذکر از آسمون.

    —————————————–

    • با نسیمی که کلاهم رو می‌ندازه، باهام حرف می‌زنه.

    اللَّهُ یُرْسِلُ الرِّیَاحَ فَتُثِیرُ سَحَابًا…

    (الروم: 48)

    ترجمه: خدا بادها را می‌فرستد و ابرها را به حرکت درمی‌آورد…

    توضیح: همون بادی که کلاهمو انداخت، فرستاده‌ی خدا بود برای اینکه سرمو بالا بگیرم و آسمونو ببینم.

    —————————————–

    • با نور سوسوزن هواپیمای شب، باهام حرف می‌زنه.

    وَعَلامَاتٍ وَبِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ

    (النحل: 16)

    ترجمه: و نشانه‌هایی قرار دادیم، و با ستاره راه می‌یابند.

    توضیح: برای من اون نور، یک نشونه‌ست. یک پیام کوچیک که «من مراقبتم.»

    —————————————–

    • با صدای ناگهانی غازها در شب، باهام حرف می‌زنه.

    إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَادِ

    (الفجر: 14)

    ترجمه: همانا پروردگار تو در کمینه.

    توضیح: در سکوت شب، همون صدا یه تلنگره که خدا همیشه بیداره… و بیدارم می‌خواد.

    —————————————–

    • با عبور ماشین‌های تویوتا، باهام حرف می‌زنه.

    الآیه:

    إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ… لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَعْقِلُونَ

    (آل عمران: 190)

    ترجمه: در آفرینش آسمان‌ها و زمین نشانه‌هایی است برای صاحبان خرد.

    توضیح: حتی رد شدن یه ماشین خاص تو لحظه‌ی خاص، نشونه‌ست. یه رمز. یه تایید.

    —————————————–

    • با خندوندنم توی خواب، باهام حرف می‌زنه.

    وَأَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ وَأَبْکَىٰ

    (النجم: 43)

    ترجمه: و اوست که می‌خنداند و می‌گریاند.

    توضیح: خوابم هم تحت کنترله؛ لبخند تو خواب یعنی خدا داره نوازشم می‌کنه.

    —————————————–

    • با درد فکم، باهام حرف می‌زنه و کنترل‌م می‌کنه.

    وَلَنَبْلُوَنَّکُم بِشَیْءٍ مِّنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ… وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ

    (البقره: 155)

    ترجمه: قطعاً شما را با اندکی ترس، گرسنگی… می‌آزماییم؛ و بشارت باد بر صابران.

    توضیح: حتی درد هم ابزار هدایته. شاید لازمه کم حرف بزنم، شاید لازمه بیشتر بشنوم.

    —————————————–

    • با برنده‌های بازی مافیا، باهام حرف می‌زنه.

    تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاءُ

    (آل عمران: 26)

    ترجمه: به هر که بخواهی فرمانروایی می‌دهی، و از هر که بخواهی می‌گیری.

    توضیح: حتی یه بازی ساده، دست خداست. یه نشونه‌ست از قدرت، عدالت یا عبرت.

    —————————————–

    • با اتومبیلم باهام حرف می‌زنه.

    وَمَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ

    (التکویر: 29)

    ترجمه: شما چیزی نمی‌خواهید، مگر اینکه خدا بخواهد.

    توضیح: حتی روشن نشدن ماشین هم از جانب خداست؛ شاید باید مکث کنم، شاید برنگردم…

    —————————————–

    • با چمن‌هایی که با باد جابجا می‌شن، باهام حرف می‌زنه.

    فَانظُرْ إِلَىٰ آثَارِ رَحْمَتِ اللَّهِ کَیْفَ یُحْیِی الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا

    (الروم: 50)

    ترجمه: به آثار رحمت خدا بنگر؛ چگونه زمین را پس از مرگش زنده می‌سازد.

    توضیح: چمن‌های در حال رقصیدن، لبخند خداست به زمین. یعنی زنده‌ایم. یعنی بخشیده شده‌ایم.

    —————————————–

    • با آیات قرآن، دمادم باهام حرف می‌زنه.

    هَذَا بَیَانٌ لِّلنَّاسِ وَهُدًى وَمَوْعِظَهٌ لِّلْمُتَّقِینَ

    (آل عمران: 138)

    ترجمه: این (قرآن) بیانی روشن برای مردم، و هدایت و پند برای پرهیزکاران است.

    توضیح: آیه‌ها، آدرس‌های زنده‌ خدا هستن به دل‌هامون. همیشه پاسخ می‌دن، اگر بپرسیم.

    —————————————–

    و من دارم تمرین می‌کنم که بیشتر ببینم، بیشتر بشنوم، و بیشتر بفهمم که خدا بی‌وقفه داره باهام حرف می‌زنه.

    به زبان طبیعت.

    به زبان درد.

    به زبان بازی.

    به زبان باد.

    و به زبان آیات…

    و چه عشقی بالاتر از این؟

    و چه افتخاری بالاتر از این؟ خدایِ همه رهبران و همه رئیس‌جمهوران و همه ثروتمندان و همه هنرمندان ، همه آسمان‌ها هر روز با من حرف میزند… . هر وقت که من بخواهم. الحمدلله رب‌العالمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  4. -
    محسن توحیدی گفته:
    مدت عضویت: 413 روز

    ⭕️~⭕️ راز هماهنگی با خدا؛ وقتی رها می‌کنی، جهان به نفع تو می‌چرخه ⭕️~⭕️

    تا حالا دقت کردی وقتی یه خواسته رو خیلی جدی دنبال می‌کنی، با اینکه نیتت مثبته، اما هر چی بیشتر تلاش می‌کنی، کمتر به نتیجه می‌رسی؟ مثل وقتی که می‌خوای خوابت ببره و هی زور می‌زنی، اما بیشتر بیدار می‌مونی. این‌جا جاییه که «قانون رهایی» وارد میشه؛ یعنی رها کردن چسبندگی به خواسته، و سپردن اون به قدرتی بزرگ‌تر از خودت؛ به همون خدایی که ازش خواستی.

    حالا این فقط یه فلسفه نیست، بلکه یه مسیر واقعی برای رسیدن به خواسته‌ها با کمک “الهام” و “هدایت درونیه” .

    1. قانون رهایی یعنی اعتماد واقعی به خدا

    وقتی میگی “من به خدا اعتماد دارم”، یعنی باور داری اون از تو آگاهه، مهربونه، و از راهی بهتر از چیزی که تو توی ذهنت ساختی، خواسته‌ات رو بهت می‌رسونه. اما اگر هنوز ذهن‌ت سعی می‌کنه مسیر رو کنترل کنه، هنوز رها نکردی. قانون رهایی میگه: “بپرس، بعدش رها کن، و آماده دریافت باش.”

    مثل وقتی که یه بسته از دیجی‌کالا سفارش می‌دی. تو فقط سفارش می‌دی و منتظری بیاد؛ نمی‌ری به انبارش سر بزنی ببینی دارن چه کار می‌کنن. این یعنی اعتماد به سیستم. حالا قانون رهایی هم اعتماد به سیستم خلقت خداست.

    2. وقتی رها می‌کنی، الهام وارد میشه

    الهام یه فکر معمولی نیست. یه جهت‌نمای درونیه که از ذهن منطقی نمیاد؛ از جایی عمیق‌تر از روح و ارتباط قلبی با خدا میاد. اما الهام فقط وقتی شنیده می‌شه که ذهن آروم باشه؛ نه وقتی که هزار تا فکر درگیر آینده و گذشته و “چرا نشد؟” هستی.

    برای همینه که استاد عباس‌منش و خیلی از اساتید دیگه روی خاموشی ذهن و آرامش درون تاکید دارن. چون فقط توی سکوت ذهنی می‌تونی الهام رو از وسوسه و فکرهای ناآرام تشخیص بدی.

    3. چرا بیشتر اوقات، اتفاق بدی برات نمی‌افته؟

    اینجاش خیلی جالبه. وقتی تو در مدار هماهنگی با خدا هستی، که همون مدار آرامش و رهاییه، دیگه خودت رو نمیذاری توی موقعیت‌هایی که نتیجه‌شون بده. نه از ترس، بلکه چون هدایت میشی.

    مثلاً:

    • قبل از این که یه شریک ناسالم بهت پیشنهاد همکاری بده، اصلاً اون اتفاق نمی‌افته.

    • یا وقتی می‌خوای از خونه بزنی بیرون و یه تصادف منتظرته، الهام میگه “صبر کن یه کم دیگه بعد برو”.

    • یا حتی وقتی می‌خوای معامله‌ای در بازار مالی انجام بدی، یه ندای درونی میگه “الان نه!” و تو نجات پیدا می‌کنی.

    این یعنی تو به‌جای اینکه بعد از اتفاق بد دعا کنی، قبلش هدایت شدی که اصلاً نری سمت اون موقعیت.

    4. رهایی، یعنی پذیرش هر نتیجه‌ای با آرامش

    بعضی وقتا ما فکر می‌کنیم اگر چیزی مطابق ذهنمون نشد، یعنی اوضاع خرابه. در حالی‌که شاید اون چیزی که نخواستیم، بهترین محافظت از طرف خدا بوده. مثل پسری که عاشق یه دختره، ولی رابطشون به‌هم می‌خوره و بعداً می‌فهمه اون دختر اصلاً با مسیر زندگی‌ش جور نبود.

    وقتی رها می‌کنی، میگی: «خدایا من خواسته‌مو گفتم، اما نتیجه با تو. اگه چیزی نیومد، حتماً هنوز زمانش نیست یا یه چیز بهتر در راهه.» این طرز فکر، بهت قدرت می‌ده که تحت شرایط سخت هم آروم بمونی.

    5. ذهنی که خالیه، پر از الهامه

    قانون رهایی تو رو از فشار ذهنی خلاص می‌کنه. اون وقت ذهن تو می‌تونه تبدیل بشه به یک دریافت‌کننده‌ی دقیق. درست مثل یک آینه‌ صاف که نور الهی توش میتابه. توی اون حالت، یه صدای آروم و مطمئن میاد که میگه:

    • «الان وقت حرکت کردنه.»

    • «با این آدم حرف نزن.»

    • «اینجا سرمایه‌گذاری نکن.»

    • «الان دعا کن، اتفاق خوبی می‌افته.»

    این الهام‌ها تو رو مثل قطب‌نما توی جنگل زندگی هدایت می‌کنن؛ بی‌خطا، بی‌تردید، و بی‌درد.

    6. رهایی یعنی عمل در زمان درست

    بعضیا فکر میکنن رهایی یعنی هیچ کاری نکنن. نه! رهایی یعنی «در زمان مناسب، کاری که الهام میگه رو انجام بده». گاهی باید منتظر بمونی، گاهی باید سریع بجنبی. فرقش اینه که دیگه تصمیم‌ها از ذهن پر از ترس و استدلال‌های بی‌پایه نمیاد، بلکه از قلبیه که با خدا هماهنگه.

    7. چرا شرایط بد سراغت نمیاد؟ چون با خدا هم‌فرکانسی

    قانون جذب میگه تو چیزی رو جذب می‌کنی که باهاش هم‌فرکانسی. حالا وقتی تو رها کردی و به خدا اعتماد کردی، فرکانس درونت میره روی موج آرامش، قدرت، امید و توکل. حالا دنیا فقط چیزهایی رو سر راهت میذاره که با اون موج هماهنگه.

    تو دیگه آدمی نیستی که نگران باشی “نکنه بدبخت بشم”، چون باور داری خدا باهاته. و کسی که با خداست، حتی اگه لحظه‌ای سختی هم ببینه، می‌فهمه اینم یه پل به‌سوی بهتر شدنه.

    جمع‌بندی: رهایی، شاه‌کلید هماهنگی با الهام و آرامش

    وقتی قانون رهایی رو تمرین می‌کنی، در اصل داری میگی:

    «من به اندازه‌ی کافی خدا رو شناختم که بدونم نیازی به نگرانی ندارم.»

    و این نقطه‌یه که ذهن ساکت می‌شه، الهام وارد میشه، عمل هوشمندانه اتفاق می‌افته، و شرایط بد اصلاً پیداش نمی‌شه؛ یا اگه شد، بدون درگیری ازش عبور می‌کنی.

    پس به جای زور زدن، بیشتر ساکت شو، گوش بده، و از درون مطمئن باش: جهان به نفع تو در حرکته، اگه تو با اون هماهنگ باشی.

    ————‐——-‐———–

    🟢■ خاطره‌ای از نجات؛ وقتی رها کردم و خدا دستمو گرفت

    اون روز مثل همیشه صبح زود بیدار شدم، چای‌سازو روشن کردم و نشستم دم پنجره‌ی اتاقم که رو به کوه‌های مه‌گرفته‌ ست. هوا خنک بود و بوی خاک نم‌خورده از بیرون میومد. توی دل‌م یه خواسته‌ی بزرگ بود: یه معامله‌ی پرریسک توی بازار کریپتوکارنسی.

    شب قبل، یه فرصت خاص دیده بودم؛ قیمت یه ارز داشت به کف قبلیش نزدیک می‌شد. تحلیل‌های تکنیکال میگفتن که وقت ورود بود. همه‌چی می‌گفت بپر تو! اما یه چیزی تو دلم سنگینی می‌کرد. همون شب، توی دفترم نوشته بودم:

    «خدایا، اگر این معامله خیری برام نداره، بذار اصلاً انجامش ندم. نمی‌خوام با ذهنم جلو برم. فقط الهام تو، فقط هدایت تو.»

    اون جمله ساده، یه جور درخواست رهایی بود. یعنی من خواستم، ولی سپردم به خدا. صبح که بیدار شدم، ذهنم مثل همیشه سریع رفت سمت اون معامله. می‌خواستم گوشی رو بردارم، اما یه حس مبهم از درون‌ گفت:

    «برو پیاده‌روی. بذار فعلاً بازار به حال خودش باشه.»

    در حالت معمولی، محسنِ قدیمی فوراً توی اون لحظه وارد معامله می‌شد. چون ذهن تحلیل‌گر و منطقی من، همیشه دنبال فرصت بود. اما اون روز فرق داشت. تمرین قانون رهایی، باور فراوانی و ایمان به هدایت الهی باعث شده بود بلند شم، لباس ورزشی بپوشم و برم سمت دامنه کوه.

    لحظه‌هایی در کوه؛ وقتی ذهنم ساکت شد

    حدود یه ساعت پیاده‌روی کرده بودم. بدنم گرم شده بود، ذهنم سبک. باد خنک روی صورتم می‌خورد. نشستم روی یه سنگ، چشم‌هامو بستم. صداهای طبیعت تو گوشم می‌پیچید. صدای پرنده‌ها، باد، دوردست‌ها صدای سگ چوپون…

    همون‌جا، یه جور سکوت خاص توی ذهنم اتفاق افتاد. نه از جنس خستگی، نه از بی‌حسی. یه نوع خاموشی ذهن از جنس حضور.

    احساس کردم خدا داره از درونم حرف می‌زنه. نه با کلمات، با یه حس مطمئن و بی‌صدا که می‌گفت:

    «اون معامله رو بی‌خیال شو. این مسیر تو نیست. یه فرصت بهتر تو راهه، فقط به من اعتماد کن.»

    یه لحظه دلم لرزید. چون اون معامله می‌تونست چند میلیون سود بده. اما حس عجیبی که از خدا می‌گرفتم، سنگین‌تر و شیرین‌تر بود.

    بلند شدم، یه دعای بی‌صدا کردم:

    «باشه خدایا. نمی‌خوام به زور چیزی رو به‌دست بیارم. من تو رو دارم، همین برام بسه.»

    برگشت به خونه، و یک شُک بزرگ

    وقتی رسیدم خونه، گوشی رو برداشتم. دیدم همون معامله‌ای که دیشب چشممو گرفته بود، دقیقاً در همون لحظه‌ای که باید واردش می‌شدم، یه سقوط شدید کرده بود.

    تو یه ساعت، 40 درصد از ارزشش ریخته بود. صدها نفر لیکویید شده بودن. یه عالمه پست اعصاب‌خردکن توی کانال‌ها پر شده بود از فحش و سرزنش.

    من همون‌جا خشکم زد. چون اگه وارد شده بودم، تمام سرمایه‌ام از بین می‌رفت. اون لحظه دیگه بحث تحلیل نبود، بحثِ نجات از سقوطی بود که فقط خدا می‌دونست.

    فقط نشستم، دست‌هامو گذاشتم روی صورتم، یه لبخند پر از اشک زدم و گفتم:

    «خدایا… تو واقعاً نجاتم دادی. فقط چون بهت اعتماد کردم. فقط چون رها کردم.»

    بعدش چه شد؟

    جالب اینجاست که همون شب، یه ارز دیگه که اصلاً روش تمرکز نداشتم، یه سیگنال قوی داد. یه الهام واضح گرفتم که «الان وقتشه».

    با اعتماد و آرامش وارد شدم، و توی کمتر از 24 ساعت، همون سودی که از دست داده بودم، با آرامش، بدون ترس، با هدایت الهی، نصیبم شد.

    نتیجه‌ای که گرفتم:

    اون تجربه برای من یه نقطه عطف شد. فهمیدم ذهن حتی اگه زرنگ باشه، همیشه آگاه نیست. اما الهام خدا از دلِ سکوت، دقیق‌ترین GPS دنیاست.

    وقتی رها می‌کنی، در واقع ذهنو کنار می‌ذاری تا خدا وارد بازی بشه.

    وقتی به‌جای کنترل، اعتماد می‌کنی، در واقع به خودت یاد می‌دی که منبع برکات، بازار یا مردم نیستن، بلکه خداییه که لحظه به لحظه مراقبته.

    و وقتی به اون الهام گوش می‌دی، نه تنها از بدی‌ها در امان می‌مونی، بلکه هدایت می‌شی به مسیرهایی که حتی فکرشم نمی‌کردی.

    اون روز، با یه تصمیم ساده برای پیاده‌روی، من از یه ورشکستگی کامل نجات پیدا کردم. فقط چون گفته بودم:

    «خدایا، اگر صلاحم نیست، راه رو ببند. من با توام.»

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  5. -
    محسن توحیدی گفته:
    مدت عضویت: 413 روز

    وقتی خدا عاشق توست، واقعاً چی کم داری؟

    امروز در حیاطی قدم می‌زدم که پر بود از شکوفه و زندگی.

    درخت‌های سیب، گردو، انار، انگور…

    پرنده‌هایی با آوازهای گوناگون، و نسیمی که برگ‌ها را آرام نوازش می‌کرد.

    در همین لحظه، یک ندای آرام از درونم برخاست.

    صدایی که انگار از آسمان دل می‌آمد:

    «می‌دونی با کی داری حرف می‌زنی؟»

    با کسی که هر برگ این درخت‌ها رو با عشق خلق کرده.

    با کسی که ترکیب خاک و نور و اکسیژن رو طوری تنظیم کرده

    که این همه زیبایی و رزق، برات مهیا بشه.

    تا تو، فقط تو، لذت ببری، نفس بکشی، لبخند بزنی.

    بعد، آرام و مهربان، گفت:

    «محسن، بگو ببینم توی این حیاط چند تا برگ هست؟

    توی عمرت چند برگ دیدی که غذا شدن، سایه شدن، آرامش شدن؟

    همه‌ش رو من ساختم… برای تو. برای اینکه بدونی دوستت دارم.»

    مجدد گفت :

    «یُحِبُّهُم وَیُحِبُّونَهُ… من عاشق بنده‌هامم، قبل از اینکه اونا عاشقم بشن.

    من “وَدودم”، دوست‌دار همیشگی. حتی وقتی فراموشم می‌کنی.»

    اینجا بود که چشم‌هام پر از اشک شد.

    ای خدا…

    تو با این عظمت، با این قدرت، با این خلاقیت بی‌نهایت،

    داری به من گوش می‌دی؟

    تو که آسمون‌ها رو آفریدی،

    تو که کل عالم رو می‌چرخونی،

    وقت می‌ذاری و با من حرف می‌زنی؟

    و حتی فراتر: گفتی

    «ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ»

    (صدا بزنید مرا، تا اجابت کنم شما را)

    پس محسن، هنوز نگران چی هستی؟

    وقتی پشتت، خدای عاشقیه که وعده داده هیچ‌وقت تنها نذارت‌ت؛

    وقتی کسی که خودش میگه “وَدود ِ”، در قلبت خانه داره.

    وقتی کسی که خالق برگ‌به‌برگ این درخته،

    برای آرامش تو، طرح زده…

    واقعاً دیگه چی کم داری؟

    خدا عاشق توست.

    نه از سر نیاز، نه به خاطر خوبی‌هات.

    عاشق توست چون تو رو خلق کرده برای عشق ورزیدن.

    پس دل بده به همین عشق بی‌قید.

    و نترس…

    چون تا وقتی در آغوش خدا قدم می‌زنی،

    زمین خوردن معنا نداره.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  6. -
    محسن توحیدی گفته:
    مدت عضویت: 413 روز

    به نام خدایِ مهربونِ مهربون.

    پشت ثروت یهودیان (به‌ویژه یهودیان موفق مثل آن‌هایی که در وال‌استریت، سیلیکون‌ولی، و رسانه‌های بزرگ فعال‌اند) مجموعه‌ای از باورها، عادت‌ها، و نهادهای فرهنگی هست که میشه به‌جای تقلید سطحی، دقیق‌تر تحلیلشون کرد.

    چون بنظرم میاد که این‌ها سبک زندگی‌شون جوریه که عادی شدنِ الهامات خداوندی بخشی از مدل پرورش و رشدشون هست، حتی تا کهن‌سالی‌ .

    اصلی‌ترین عوامل ثروت‌آفرین در فرهنگ یهودی که تونستم بفهمم :

    1. باور عمیق به “انتخاب‌شدگی” و لیاقت

    یهودی‌ها از کودکی یاد می‌گیرن که «قوم برگزیده خداوند» هستن. این باور ناخودآگاه، حس لیاقت، قدرت درونی، و شایستگی رو در اون‌ها نهادینه می‌کنه؛ یعنی خودشون رو شایسته ثروت، نفوذ، علم و قدرت می‌دونن.

    2. اهمیت آموزش و سواد

    مطالعه‌ی روزانه‌ی تورات، تلمود، و متون تفسیری نه‌فقط عبادت محسوب می‌شه، بلکه یک وظیفه دینیه. نتیجه؟ احترام عمیق به علم، واحب دونستنِ هماهنگی‌درون، تفکر تحلیلی، و مهارت حل مسئله. بسیاری از یهودیان در کودکی یاد می‌گیرن بحث کنن، سؤال بپرسن و دنبال پاسخ‌های عمیق باشن.

    3. کار گروهی و حمایت‌گری درون‌قومی

    یهودی‌ها شبکه‌های حمایتی قوی دارن (مثل سازمان‌های خیریه، بانک‌های مخصوص، یا مراکز مشاوره تجاری مخصوص یهودیان). وقتی یک یهودی کسب‌وکاری راه می‌ندازه، جامعه پشتشه. این اتحاد، ریسک‌پذیری رو زیاد و احتمال شکست رو کم می‌کنه. ==> مشکل بزرگ ایرانی‌ها

    4. مهارت در امور مالی

    در طول قرن‌ها که از حرفه‌های کشاورزی، مالکیت زمین و برخی صنایع منع شده بودن، یهودیان به بانکداری، صرافی، تجارت و حسابداری روی آوردن ( اقدامِ ناشی از باور صحیح) . نتیجه؟ درک عمیق‌تری از مدیریت سرمایه، سود مرکب، و استفاده از جریان پولی نسبت به خیلی از ملت‌ها.

    5. فرهنگ سرمایه‌گذاری بلندمدت

    اونا یاد گرفتن به‌جای ولخرجی و چشم‌وهم‌چشمی، پول رو وارد گردش و رشد کنن. به‌قول معروف، به‌جای خرید ساعت طلا، سهم اپل می‌خرن. آینده‌نگری و انضباط مالی جزو فرهنگ یهودی شده.

    6. تحمل فشار و انعطاف‌پذیری

    تاریخ یهودیان پر از آزار، تبعید، و مهاجرت اجباریه. این سختی‌ها اونا رو وادار کرده همیشه «قابل‌انتقال» باشن: یعنی سرمایه‌شون بیشتر ذهنی باشه (دانش، مهارت، شبکه) تا ملکی. این یعنی ثروتشون همیشه همراه‌شونه. ( یاد اون سوال از استاد افتادم که ازش پرسیدن اگر همه چیزتون رو از دست بدین چیکار می‌کنین و چطوری برمی‌گردین به ثروت استاد عباس منش گفتند که خیلی راحت‌تر و خیلی سریع‌تر از چیزی که الان بهش رسیدم و این نشون میده که ثروت در استاد هم بیشتر یه چیز ذهنی هست)

    7. تمرین روزانه‌ی ایمان به خدا، ولی همراه با عمل

    در تلمود اومده: «خداوند کمک می‌کند، اما تو هم باید بیل بزنی.» یهودیان باور دارن خدا در کار دنیاست، اما این کمک فقط به کسی می‌رسه که خودش هم حرکت می‌کنه. ( و اینجا البته به نظرم استاد یه چیزی فراتر از باورهای یهودیان به ما یاد دادند و گفتند که ما باید بندگانی باشیم که خدا را خدایِ 99 درصدی بدانیم و با هماهنگی درون 1٪ خودمان را با اعتماد کامل به خدا انجام دهیم) این باعث شده روحیه کارآفرینی و اقدام درشون قوی باشه.

    8. شفافیت و صداقت در معاملات درون‌قومی

    در معاملات داخلی، صداقت و خوش‌قولی بسیار مهمه. کسی که عهد می‌شکنه یا دروغ میگه، عملاً از حلقه حمایت حذف می‌شه. این باعث می‌شه اعتماد در جامعه جریان داشته باشه و سرمایه راحت‌تر بین افراد جابه‌جا بشه. (( تمام این‌ها یعنی حفظ ممنتوم مثبت و ایمان و اعتماد به خدا))

    جمع‌بندی به سبک بازار مالی:

    اگر بخوای مثل یه یهودی فکر کنی تو بازارهای مالی، باید:

    • خودت رو لایق سودهای بزرگ بدونی.

    • آموزش‌پذیر و تحلیل‌گر باشی. ( حداقل بتونی الهاماتی که خدا بهت می‌کنه رو تحلیل کنی و مثل یک عضو از بدن که کار کردن باهاش قوی‌ترش می‌کنه این ذهن هم در ارتباط با خدا و هدایت پذیری قوی بشه)

    • شبکه بسازی و ازش استفاده کنی. ( حتی یک شبکه کوچیک مثل پشتیبانان سایت استاد و تیم تولید محتوا و فروش که اگر به خدا اعتماد داشته باشی و از شرک دوری بکنی تبدیل میشه به یک شبکه چند هزار نفری ز افرادی که از سایت استاد عباس منش استفاده می‌کنن)

    • سرمایه‌ات رو به‌جای خرج، وارد بازی رشد کنی.

    • بدونی پول مثل آب تو لوله‌ست، اگر مسیرش رو بلد باشی، خودش می‌ریزه توی زندگی‌ت.

    • بپذیری که خدا هدایتی رو می‌فرسته، اما برداشت سود با خودته.

    🟣خدایا شکرت که عاشقمونی .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  7. -
    محسن توحیدی گفته:
    مدت عضویت: 413 روز

    به نام جانانِ مهربونِ مهربون . سلام

    خیلی وقتا ما از چیزی به اسم شکست می‌ترسیم، در حالی که خدا توی قرآن بارها و بارها نشون داده که شکست فقط یه مرحله‌ست؛ نه پایان راه. اتفاقاً خیلی وقت‌ها شکست یه نشونه‌س که میگه: «آفرین، داری درست میری، ولی باید یه چیزی رو یاد بگیری، بعد ادامه بدی.»

    قرآن چی میگه؟ تو سوره‌ی بقره، آیه 216 می‌فرماید: “وَعَسَىٰ أَن تَکْرَهُوا شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ…” ==> ممکنه از چیزی بدت بیاد ولی همون چیز برای تو خوب باشه. خب شکست هم یکی از اون چیزاست. ظاهرش سخته، اما تو دلش رشد و پیشرفته.

    🟣یه مرز باریک هست بین کسی که شکست می‌خوره و تموم می‌کنه، با کسی که شکست می‌خوره ولی ادامه میده. ( بچه‌های معامله‌گر توی بازارهای مالی بین المللی اینو خوب میفهمن ) اون مرز اسمش ناامیدیه. هرکسی که تو لحظه‌ی زمین خوردن نگه: «تموم شد»، از قافله جا می‌مونه. ولی کسی که بگه: «خب، حالا چی باید یاد بگیرم؟»، همون کسیه که بعدش طعم پیروزی رو می‌چشه.

    تجربه‌ی شخصی‌م:

    اولین شکست جدی من سال‌ها پیش بود، وقتی یه پروژه نرم‌افزاری بزرگ رو برداشتم که فراتر از توان تیمم بود. تمام پس‌اندازم رو گذاشته بودم روش. چند ماه بی‌خوابی و استرس… و آخرش شکست خورد. قرارداد فسخ شد، مشتری ناراضی، و من توی خونه، تنهای تنها، با یه حس خالی بودن و باخت مطلق.

    ولی همون شکست باعث شد برم سراغ یادگیری اصول مدیریت پروژه، تیم‌سازی، مهارت‌های نرم. همون شکست منو برد سمت یه دوره آموزشی بین‌المللی، همونجا بود که با بازارهای مالی آشنا شدم. اون شکست، یه در بود. شاید درِ اول بسته شد، ولی در دوم که باز شد، مسیرم کلاً عوض شد. حالا به جای ساختن نرم‌افزار، دارم ساختن زندگی مالی مردم رو مدیریت می‌کنم.

    اگه اون پروژه شکست نمی‌خورد، من هنوز همون کارمند خسته بودم که دنبال گرفتن پروژه‌های کوچیکه. پس در واقع، شکست منو آزاد کرد، بردم به یه سطح بالاتر.

    جانان تو سوره‌ی انشراح میگه: “فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا، إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا” یعنی توی دل هر سختی، یه آسونی هست. دو بار هم تکرار شده. یعنی قطعیه! خدا داره تأکید می‌کنه که وقتی سختی میاد، فقط صبر کن، چون یُسر هم همراهش داره میاد. الان سختیت چیه هم‌خانواده‌ای عزیزم؟ از یک‌زاویه دیگه بهش نگاه کردی؟

    پس اگر الان تو یه مرحله‌ای هستی که فکر می‌کنی باختی، بدون که این فقط یه درس بوده، نه شکست. شکست، پُلیه برای رسیدن به یه موفقیت بزرگ‌تر. فقط کافیه وسط راه ناامید نشی، همون‌جا که همه تسلیم میشن، تو ادامه بده… اون‌وقته که تفاوتت معلوم می‌شه.

    خدا همیشه پشتیبان من و توئه، حتی وقتی که زمین می‌خوریم. اون زمین خوردن‌ها، نقشه‌ی خداست برای قوی‌تر کردن.

    وقتی الان به اولین باری که دوچرخه‌سوار شدی و زمین خوردی گریه کردی، فکر می‌کنی، خنده‌‌ت نمیگیره ؟

    🟢سال دیگه-دو سال دیگه هم به گریه‌های امروزت می‌خندی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  8. -
    محسن توحیدی گفته:
    مدت عضویت: 413 روز

    – بنده:

    خدایا، واقعاً همیشه حواست به منه؟

    حتی وقتی خودمم حواسم بهت نیست؟

    – خدا:

    آره عزیز دلم…

    حتی وقتی فراموشم می‌کنی،

    من هنوز همون خدای عاشقتم…

    بیشتر از اونی که فکر کنی، مشغولتَم…

    – بنده:

    مشغولم؟

    من که کاری نمی‌کنم حتی…

    نه خیلی دعا می‌کنم، نه اون‌جوری که باید بنده‌ی خوبی‌ام…

    – خدا:

    بنده‌ی خوب بودن، فقط نماز خوندن نیست…

    من توی دل تپنده‌ت نگاه می‌کنم،

    تو نیتای قشنگت، تو اون اشک یواشکیت،

    تو اون لحظه‌هایی که دلت گرفت و فقط گفتی: “خدایا…”

    همونا برام کافیه که عاشقت بمونم…

    – بنده:

    اما من بعضی وقتا پرت می‌شم…

    سرد می‌شم…

    یه عالمه چیز تو زندگی می‌ریزه سرم…

    فکر می‌کنم تنهام…

    – خدا:

    تو هیچ‌وقت تنها نیستی…

    می‌خوای بدونی اون موقع‌ها دارم چیکار می‌کنم؟

    یا دارم زمینه‌ی رشدت رو می‌چینم،

    یا دارم راه برگشت رو برات باز می‌کنم،

    یا دارم از یه بلای بد، نجاتت می‌دم…

    یا شاید هم خواسته‌ت تو راهه…

    – بنده:

    پس این صبرا که میگی، اینا چیه؟

    یعنی فقط باید صبر کنم؟

    – خدا:

    نه فقط صبر…

    عزیزکم ، من یا خواستتو بهت میدم، یا یه چیزی بهترش رو،

    یا یه چیزی رو ازت دور می‌کنم که اصلاً حواست نیست…

    و صبر؟

    اون پل رسیدنه به چیزیه که لایقت‌هست، نه فقط چیزی که خواستی…

    – بنده:

    گاهی می‌ترسم…

    که نکنه دیگه دوستم نداشته باشی…

    با این‌همه خطا… این‌همه فاصله…

    – خدا:

    آخه مگه میشه من عاشق نباشم؟

    اصلاً عشق رو من خلق کردم!

    تو فکر می‌کنی این دلتنگی، از کجاست؟

    همون موقعی که دور شدی،

    من داشتم برات دلتنگ می‌شدم…

    – بنده:

    دلم می‌خواست بدونم چه‌جوری بخشیدی…

    من حتی خودم رو نمی‌بخشم گاهی…

    – خدا:

    چون تو با خودت سختی، فکر می‌کنی منم باهات سَختم…

    اما من خدای رحمتم…

    تو فقط یه نگاه کن سمتم،

    من خودمو می‌رسونم بهت…

    – بنده:

    پس یعنی همیشه بودی؟

    حتی وقتایی که فکر می‌کردم تنهام؟

    که صدام نمی‌رسه؟

    – خدا:

    اون لحظه‌ها،

    که فکر کردی نمی‌شنوم،

    که فکر کردی حسم نمی‌کنی،

    من داشتم اشکاتو می‌شمردم،

    و قلبتو نوازش می‌کردم…

    تو فقط ندیدی… ولی من بودم… همیشه بودم… هستم

    – بنده:

    خدایا؟

    یه چیزی بگم؟ یه خواهش…

    – خدا:

    بگو، عزیز دلم، همیشه گوشم با توئه…

    – بنده:

    هیچ‌وقت دستمو ول نکن……………….

    حتی اگه من ولت کنم…

    – خدا:

    من اونی‌ام که گفت: “و ما ربک بنسیّ”

    من اون خداییم که فراموش نمی‌کنه…

    تو دستتو رها کنی،

    من باز، دستتو می‌گیرم…

    چون من، عاشقتم… همیشه…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  9. -
    محسن توحیدی گفته:
    مدت عضویت: 413 روز

    سلام زینب عزیز

    پیامتو خوندم…

    و توی دلم یه چیزی لرزید…

    نه از غم، از یه شوقی که وقتی یکی پیدا میشه که عشق خدا رو فهمیده، آدمو می‌بره بالا…

    تو نوشتی تازه داری طعم عشق واقعی رو می‌چشی…

    می‌دونی چی یادم افتاد؟

    اینکه خدا خودش تو قرآن گفته:

    یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ

    یعنی هم خودش عاشق میشه، هم دل آدمو عاشق می‌کنه…

    تو الان تو اون مدار عشقی…

    منم دقیقاً مثل تو، تازه دارم مزه‌ی واقعی‌ِ این عشق رو می‌فهمم…

    نه از رو ترس، نه از رو عادت…

    از رو یه دلدادگی ناب که فقط بین عاشق و معشوقه…

    نوشتنت پر از حس بود، حس نزدیکی، رفاقت با خدا، اون لحظه‌هایی که انگار فقط تویی و اون…

    اونجاست که دیگه نیاز به هیچ کلمه‌ای نیست…

    فقط دلت می‌خواد باهاش حرف بزنی، بگی “دوستت دارم”، بگی “بمون کنارم”…

    تو نوشتی همیشه کنارم بوده و هست…

    چقدر قشنگ گفتی!

    واقعاً همیشه بوده…

    🟣تو سختیا، تو گریه‌هامون، حتی وقتی فکر می‌کردیم تنهاییم، اون داشت بغلمون می‌کرد…

    مرسی که نوشتی زینب

    حست رسید، کامل، بی‌نقص…

    و بدون که این راهِ عشق، هر چی جلوتر بری، شیرین‌تر میشه…

    خدا خودش گفته:

    وَالَّذِینَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدًى وَآتَاهُمْ تَقْوَاهُمْ

    یعنی کسایی که راه هدایت رو انتخاب کنن، خدا بیشتر هدایتشون می‌کنه و نورشون رو زیاد می‌کنه…

    تو الآن دقیقاً تو اون مسیری…

    باور کن، تازه اولشه…

    منتظرم بازم حرفای دلتو بخونم

    اصلاً یه چیزی بین ما شروع شده، یه دوستی نورانی با حضور خدا…

    با عشق ،

    محسن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    محسن توحیدی گفته:
    مدت عضویت: 413 روز

    سلام خواهر نازنینم، سمیرا جان

    چه پیامی… چه صداقتی… چه نوری از دلش می‌تابه.

    تو همون لحظه که پیامتو خوندم، حس کردم انگار یه فرشته زخمی داره با خدا حرف می‌زنه، نه فقط با من.

    اول از همه بذار دستتو بگیرم، محکم، با دل… و بگم: تو تنها نیستی. نه توی بدهی، نه توی دلشوره، نه توی شب‌هایی که با چشم باز بیداری و فقط یه امید باریک می‌چرخه تو دل تاریکی. خدا باهاته. کنارته. تو دل همون بدهی، همون ضرر، همون لحظه که عددها داشتن سقوط می‌کردن، یکی بود که داشت نگات می‌کرد، نوازشت می‌کرد، حتی اگه تو نبینی.

    سمیرا…

    ترید کردن برای من یه جور مکالمه‌ست. نه با بازار. با خدا.

    هر معامله، هر کندل، هر سبز و قرمزی، انگار حرفای خداست که با زبون خاص خودش میگه.

    من معامله نمی‌کنم که پول دربیارم؛ من معامله می‌کنم که صدای خدا رو بشنوم.

    مثل وقتایی که میری کوه و یه نسیم ملایم صورتتو می‌نوازه و بی‌هیچ کلمه‌ای، یه چیزی تو دل تو روشن می‌شه.

    ترید کردن، برای من شده یه جور مناجات عاشقانه.

    یه قرار دو نفره. من و او.

    من می‌نشینم پای چارت، نه واسه تحلیل، واسه ارتباط.

    نمی‌پرسم «چی بخرم؟»، می‌پرسم: «چی می‌خوای یادم بدی؟ امروز چیو باید بفهمم ازت؟»

    اگه قراره ضرر کنم، می‌دونم یه درسه.

    اگه قراره سود کنم، می‌دونم یه محبته.

    ولی مهم‌تر از همه‌ش، اون نوریه که از نگاهش میتابه وسط دل این بازار.

    سمیرا… تو به جایی رسیدی که من ماه‌ها براش گریه کردم:

    اون جایی که حس می‌کنی یه چیزی تو دلت میگه «بخر»… یا میگه «بفروش».

    اون ندای لطیف… اون آرامش مرموز یا اون دلشوره‌ی باوقار…

    اون صدا، همونه.

    همون صداییه که سال‌ها دعا کردیم بشنویمش.

    ببین… این یعنی تو در مسیر عشقی.

    مسیر دیدنِ خدا، نه فقط تو آسمون، توی نمودار طلا هم.

    اونجا که همه دارن با ترس و طمع بازی می‌کنن، تو با عشق قدم می‌زنی.

    اونجا که دیگران به دنبال سودن، تو دنبال نشونه‌ای.

    بدهی دو میلیاردی؟ آره، عدد بزرگیه.

    ولی وقتی با خدای بزرگ طرفی، هیچ عددی ترسناک نیست.

    همین امروز یه جایی نوشتم برای خودم:

    «خدایا، اگه من صفر بشم، تو هنوز بی‌نهایتی. پس چرا بترسم؟»

    بدهی، یه برگه‌ست. یه کاغذ که دنیا روش عدد نوشته.

    ولی درون تو، یه گنج بی‌پایانه که هنوز کسی کامل کشفش نکرده.

    تو اگر بشنوی… اگر ادامه بدی این مسیر شنیدن رو…

    اگه با هر معامله، قلبتو تنظیم کنی رو فرکانس عشق،

    اون عدد برعکس می‌شه. می‌دونی چرا؟

    چون وقتی هدایت خدا بیاد وسط، دنیا باید اطاعت کنه. حتی بازار طلا.

    من اینو با پوست و استخونم حس کردم:

    یه روزی وسط معامله، یه نفس عمیق کشیدم.

    هیچی تحلیل نکردم، فقط گفتم: «خدایا، دوست دارم. اگه سود اینجاست، منو ببر اونجا. اگه ضرره، نجاتم بده.»

    و باور نمی‌کنی، دو دقیقه بعدش یه اخطار اومد، یه نشونه، که نجاتم داد از یه ضرر بزرگ.

    از اون روز فهمیدم ترید کردن، یعنی دعا کردن با چشم باز.

    یعنی تماشای خدا وسط بازار.

    فرقی هم نداره طلا یا بیتکوین یا… .

    تو هم می‌تونی همینو ادامه بدی.

    هر بار که دلت گفت بخر، اول از همه بپرس: «خدایا، این تویی؟»

    اگه جوابش یه آرامش عمیق بود، بدون که همراش محافظته.

    و اگه دلشوره اومد، نگو ترسیدم، بگو خدا داره نهیبم می‌زنه.

    🟣 هر روز بیشتر یاد می‌گیری صداشو از صدای ذهن و ترس جدا کنی.

    هر روز بیشتر عاشق این ارتباط میشی.

    تا جایی که دیگه اصلاً اهمیتی نداره چقدر سود کردی، یا چند درصد بدهی پرداخت شده.

    ==> چون خودت تبدیل میشی به ثروت.

    ==> به نشونه.

    ==> به عشق در جریان.

    سمیرا… خواهر قشنگ من…

    تو الان توی مرحله‌ی شیرینی هستی، حتی با همه‌ی سختیاش.

    🟢 چون داری ترید کردن رو از جنس عشق یاد می‌گیری، نه ترس.

    داری تو دل عددها دنبال خدا می‌گردی، نه فقط سود.

    و این یعنی تو، تاجر نوری.

    کسی که معامله‌هاش، چراغ راه دیگرانه.

    من مطمئنم روزی می‌رسه که همین پیامتو قاب می‌کنی می‌ذاری کنار مانیتورت،

    و به بقیه میگی: «این شروع من بود. اون روزی که بدهی داشتم و دلشوره، ولی ایمان رو انتخاب کردم.»

    و بعدش؟

    ده‌ها نفر با الهام از تو، قدم می‌ذارن تو مسیر ترید شهودی…

    و بازار، یه جای عاشقانه می‌شه، نه فقط معامله‌گرانه.[ برای معامله‌گر توحیدمدار]

    پس خواهش می‌کنم، ادامه بده.

    نه به‌خاطر پول.

    نه حتی فقط به‌خاطر پرداخت بدهی.

    ادامه بده چون تو داری یه زبان تازه با خدا یاد می‌گیری.

    ○زبون کندل‌ها.

    ○زبون اشارات دل.

    ○زبون سکوت پر از معنی.

    و بدون…

    هر وقت دل‌تنگ شدی، یا دلت لرزید،

    یا خواستی یکی دستتو بگیره،

    خدا همیشه بیشتر از همه ما هست. منم از اینکه هر روز حرفاتو بشنوم و اول از همه باهات تعامل کنم خوشحال میشم، هم‌مسیر.

    برادرت

    محسن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای: