سوال:
من از روانشناسی ثروت ۱ استفاده کردم و طبق تعهدم درآمدم ۳ برابر و بیشتر شد ولی روند آموزش ها را ادامه ندادم و ۲ سال هیچ تمرینی انجام ندادم.
اما الان تصمیم گرفته ام تا دوباره شروع کنم و این مسیر را ادامه دهم. دوباره تمرینات ثروت۱ را از سر گرفته ام و ایده هایی هم دارم که تصمیم به اجرای آنها گرفته ام. اما به محض اینکه درباره اجرایشان جدی می شوم، چیزی در درونم میگوید:
ایندفعه نمی توانی نتایج قبلی را تکرار کنی.
چطور میتوانم از این سردرگمی رها شوم و به ثبات فرکانسی برسم؟
پاسخ گروه تحقیقاتی عباس منش
هر چه «باورها» را به عنوان اصل و تنها عامل ایجاد و خلق اتفاقات درک کنی، برای ساختن باورهایت تعهد بیشتری به خرج میدهی و در این مسیر ثابت قدمتر میشوی و به همان میزان از فرع و حواشیای که حواست را پرت و تو را از مسیر گمراه میکند، دور میمانی.
هرچه بیشتر سعی کنی ارتباط میان گفتگوهای غالب ذهنت (باورها) و احساسی که به واسطه آنها تجربه می کنی را، با اتفاقات زندگیات و شرایطی که در آن قرار داده می شوی بیابی، بیشتر و بیشتر این قانون را درک می کنی و جدّی میگیری که:
« تمام اتفاقات زندگی ات را خودت با افکار غالبت خلق می کنی. بدون هیچ استثنائی»
رسیدن به این درک، مثل یافتن کلید صندوق گنجی گرانبها و تمام نشدنی است.
اما زمانی می توانی از این کلید برای دستیابی به گنج استفاده نمایی، یعنی زمانی میتوانی این کلید را برداری و در قفل این صندوق بچرخانی و آن را باز نمایی که، قادر به کنترل ذهنت در همین مواقع شوی.
وگرنه خیلی از ما ها همین حالا این کلید را در اختیار داریم، خیلی از ما فایلهای و دورههای زیادی از استاد عباسمنش را خریدهایم و این آگاهی و این گنج را در اختیار داریم اما به جای سپردن سکّان زندگیمان به دست آنها، باز هم به شیوه ذهنمان پیش میرویم.
یعنی فقط این کلید گنج را در دستمان گرفتهایم. یعنی فقط به آن گنج خیره شدهایم و به درخشندگیاش نگاه میکنیم و هیچ استفادهای از آن نمیکنیم چون افسار زندگی در دست ذهنمان است.
هرچه در مسیر شناختن قوانین زندگی و خودشناسی پیش برویم، بیشتر درک می کنیم که مهم ترین توانایی ما به عنوان انسان، توانایی کنترل ذهن است.
هر فردی که در هر زمینه ای به موفقیتی دست یافته، بدون شک و با وضوح کامل، رد پای این توانایی- یعنی توانایی کنترل ذهن- بهعنوان مهم ترین عامل، در روند موفقیتاش دیده میشود.
افراد زیادی با قوانین زندگی آشنا شدهاند و اطلاعات زیادی در این باره کسب کردهاند. افراد زیادی با دیدگاه های استاد عباس منش و نقش باورها در میزان موفقیت شان، آشنا هستند.
افراد زیادی این قانون را فهمیده اند که، اگر با هر دلیل و برهانی، در احساس بد بمانند، اتفاقات بد را تجربه می کنند. اما با این حال، افراد کمی توانایی اجرای این قوانین را دارند. به خاطر اینکه افراد بسیار کمی، مهارت کنترل ذهن شان را کسب نموده اند.
این مهارت با تکرار و تکرار و ادامه دادن و تکرار و وفادار ماندن به ادامه زندگی به این شیوه، «به مرور » ایجاد میشود.
نکته کلیدی این ماجرا همینجاست. یعنی حتی درک این موضوع یک فرایند تکاملی است.
سپس مقدار کمی از آنچه درک کردهای را میتوانی باور کنی و به همین دلیل اجرایش میکنی. سپس آن عمل به ثمر مینشیند و ایمانی میسازد تا با شوق و ایمان بیشتر، دوباره آن روند درک را تکرار کنی. و این ماجرای تکاملی به همین شکل پیش میرود. اما از جایی که به میزان خوبی قدرت بگیرد، به صورت توانی رشد میکند و آنقدر شما را در مدارهای بالاتر قرار میدهد و آنقدر فاصله فرکانسی و مداریتان را با زندگی قبلی و نتایج قبلی زیاد میکند، که هرگز راهی به سوی مدارهای پایینتر و برگشت به عقب نخواهید داشت.
اما معظل از اینجا شروع میشود که ما در ابتدای راه و تا رسیدن به مرحله ثبات، نمیتوانیم آنقدر وفادارانه این فرایند را دنبال کنیم به این دلیل که نتوانستهایم تنها اصل و عامل را باورها بدانیم. به این دلیل که نتوانستهایم از عهده کنترل ذهنمان بربیاییم.
این اتفاق برای من، شما و برای افراد زیادی رخ داده است.
شما نیز تنها قسمتی از، درک خود از آگاهیهای دوره روانشناسی ثروت ۱ را توانستی اجرا کنی و بر طبق آن عمل کنی.
یعنی به اندازهای که توانستی باور کنی، به همان میزان در مدار آن باورها قرار گرفتی و به همان اندازه در آن مدار ماندی و به همان اندازه با اتفاقات و نتایج موجود در آن مدار برخورد کردی و سپس به خاطر ادامه ندادن و تغذیه نکردن ذهنت، دوباره از آن مدار خارج شدی و در مدارهای پایینتر قرار گرفتی.
کنترل ذهن مثل تولید یک کالا نیست که، فقط یک فرایند مشخص از آغاز تا پایان داشته باشد و سپس کار تمام شود.
کنترل ذهن یک کار همیشگی است. تا زمانی میتوانی در شرایط دلخواهت بمانی که، این فرایند را ادامه میدهی.
اما تفاوت «تلاش آگاهانه برای کنترل ذهن» و «رها کردن ذهن برای تاخت و تاز در زندگیمان» این است که،
کنترل ذهن آنقدر به تو آرامش میدهد، آنقدر وجودت را در صلح و هماهنگی با همه زندگی قرار میدهد که، برای انجامش نیاز به پاداش نداری.
چون صرف انجام دادنش خودش پاداش است.
یعنی احساس آرامشی که در این فرایند تجربه میکنی، مهمترین پاداش این ماجراست. حتی لازم نیست منتظر این پاداش بمانی. چون این پاداش در همان لحظه به تو هدیه داده میشود و سپس وقتی ادامه بیابد، هدایای جانبیاش مثل:
استقلال مالی، آزادی زمانی و مکانی، رابطه عاشقانه، سلامتی و… را نیز وارد ماجرای زندگیات میکند.
یعنی تمام بهایی که باید برای تجربه زندگی دلخواهت بپردازی این است:
«توانایی لذت بردن از هر لحظه از زندگی». راهکارش هم، «مهارت در کنترل ذهن» است.
مأموریت ذهن این است که در هر لحظه و از هر فرصتی برای نگران کردن و ترساندن و در یک کلام، قرار دادنت در احساس بد، استفاده نماید. این طبع ذهن است.
مثل یک گرگ درنده، که خلق و خویش درندگی است و هیچ فردی انتظار رحم و مرودت از گرگ را ندارد و این موضوع را می پذیرد.
موضوع این هست که زندگی ما به وسیله افکاری رقم میخورد که، هر لحظه در ذهنمان زمزمه می کنیم. تک تک اتفاقات زندگی ما به وسیله واکنش نشان دادن جهان به گفتگوهای درونیمان رقم میخورد.
اگر کمی به اتفاقات زندگیات توجه کنی، می تونی به راحتی ارتباط مستقیمی میان گفتگوهای درونی ای که اکثرا با خودت داری و اتفاقات و شرایطی که تجربه می کنی، پیدا کنی
این یک نشانه است که میگوید: راه تغییر آن شرایط، تغییر این گفتگوهای درونی هست.
یعنی نجواهای ذهنیای که نتیجه احساسی اش ترس، نگرانی، دلشوره، نا امیدی و … هست، همان چیزی است که شیطان نامیدهایم.
کار همیشگی ذهن ترساندن و نگران کردن است.
تا به یاد داریم، ذهن همیشه برای شروع هر کاری، ما را در کمبود و محدودیت نگه داشته با این منطق که:
فرصت دیگر تمام شد.
قبلاً ممکن بود اما الان اوضاع تغییر کرده.
قبلاً شرایطی موقتی پیش آمده بود که تمام شد.
ذهن همیشه فرصتهای تمام شده را به یادمان انداخته تا افسوس را جایگزین امیدی نماید که به تازدگی در دلمان جوانه زده.
ذهن همیشه با کلکی نخ نما به نام: «فرصتهای تمام شده»، نگاه ما را به الهاماتمان و فرصتهای جدید، تردید برانگیز نموده و شکهای خودش را جایگزین یقینی کرده که در الهامات مان به وضوح احساس کردیم.
اما نیرویی در وجودمان به نام قلب است که، جایگاه خداست و کارش امید دادن به ماست.
فقط مسئله این هست که شما به کدام صدا در وجودت بیشتر توجه می کنی؟
بیشتر به قلبت که جایگاه الهامات الهی هست و تو را به سمت خواستهات هدایت میکند توجه میکنی یا به نجواهای ذهنت که می خواهد با نگرانیها، ترسها و افسوسها، گمراهت کند؟!
انتخاب با خودت است. به هر کدام که توجه کنی، صدایش را بیشتر میشنوی و شرایطی که تجربه میکنی به آن احساس شبیهتر میشود.
یعنی می خواهم بگویم، ذهن ما مثل یک حیوان درنده است که طبع و خلق و خویش درندگی است.
کارش این است که ما را از مسیر خواسته هامان گمراه کند و به وسیله متمرکز کردن کانون توجهمان بر ناخواسته ها، بر کمبودها بر ترس ها و بر بیماریها، بر بدهیها، بر قضاوتها، بر مشاجراتی که با همسر، دوست و … داشتیم و تلاش برای ثابت کردن برحق بودن خودمان و برناحق بودن فرد مقابل و… ما را از مسیر و مداری که آنهمه برای ورود به آن تلاش ذهنی به خرج دادیم، خارج کند.
باید بپذیریم که این طبع ذهن هست. یعنی همان موضوعی که در قرآن توضیح داده شده و خدا درخواست شیطان را پذیرفته تا برای گمراه کردنمان تلاش کند.
ماجرای توضیحاتی که نوشته شده و مثالهایی که زده شده، ماجرای این آیه است:
الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشاءِ وَ اللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَهً مِنْهُ وَ فَضْلاً وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ (۲۶۸)
و شیطان ذهن این موضوع را اقرار نموده که:
وَ قالَ الشَّیْطانُ لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ وَ ما کانَ لِیَ عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لی فَلا تَلُومُونی وَ لُومُوا أَنْفُسَکُمْ ما أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ إِنِّی کَفَرْتُ بِما أَشْرَکْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمینَ لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ (۲۲)
هنگامى که کار تمام شود شیطان بگوید: «خداوند به شما وعده راست داد و من نیز به شما وعدهاى دادم و تخلف کردم، من بر شما سلطهاى نداشتم جز این که دعوتتان کردم و شما پذیرفتید، بنا بر این مرا سرزنش نکنید، خود را ملامت کنید، نه من فریادرس شما هستم و نه شما فریادرس من، از این که شما از پیش مرا شریک خدا ساختید، بیزارم، و براى ستمکاران عذاب سختى است.» (۲۲)
ماجرا فقط انتخاب ماست. ما در هر لحظه دو انتخاب در دو جهت مختلف داریم.
میتوانیم به مسیر فقر برویم یا ثروت، مسیر سلامتی برویم یا بیماری، مسیر عشق برویم یا نفرت، مسیر آرامش برویم یا نگرانی، مسیر یقین بریم یا شک!
ما هر لحظه روی این گزینهها کلیک میکنیم و باید مراقب این کلیکها باشیم.
زیرا به قول خداوند، شیطان دسترسی به بندگان با ایمان ندارد. شیطان راهی به مدار ایمان آوردندگانی که در هر لحظه به تلاش برای ایمان آوردن اقرار میکنند، ندارد.
بنابراین همانطور که نمی خواهیم یک ببر وحشی را تربیت کنیم تا حیوان خانگیمان باشد، نمی خواهیم ذات و طبع ذهن را تغییر بدهیم و نباید هم بخواهیم انرژی خود را صرف انجام این کار کنیم که: چرا اصلاً ذهن باید باشد و…
به قول استاد عباسمنش: اگر میخواهی فرنی درست کنی، فقط شکر را بردار و به نمک کاری نداشته باش زیرا ا و قدرتی برای ورود خودکار به فرنی تو ندارد.
ما بز و گوسفند و مرغ و خروس را میپرویم که همین حالا طبعشان اهلی است و دردسری برایمان ندارد.
ما سعی می کنیم وارد مسیرهایی امکان وجود حیوانات وحشی هست، نشویم. یا جاهایی زندگی نکنیم که قلمرو این حیوانات هست.
باید همین کار را هم با ذهن انجام دهیم.
یعنی باید سعی کنیم اولاً بپذیریم که ترساندن، نگران کردن، دلیل و استدلال آوردن برای محدودیت و کمبود، کسب و کار ذهن است.
باید فقط او را نادیده بگیریم. باید ترس و تشرهایش را نشنویم. باید از خط و نشانهایش روی برگردانیم و به امیدهایی روی آوریم که قلبمان به ما میدهد.
باید به یقینها، خوشبینیهای او دل خوش کنیم.
البته در ابتدای مسیر و حتی گاهی در طول مسیر، به این دلیل که سالیان سال افسار زندگی در دست ذهن بوده، صدای خیلی بلندتری نسبت به قلبمان دارد و بیشتر بر ما مسلط است و راحتتر میتواند رأیمان را بزند.
اما هرچه بیشتر سعی کنیم آگاهانه به قلبمان توجه کنیم و با خوشبینی وعده و وعیدهایش را باور کنیم، کم کم صدای قلب بلندتر میشود و بر صدای ذهن غالب میشود. نشانه این کار هم، میزان آرامش ماست. به میزانی که خیالمان راحت میشود و آرام میشویم، به مان اندازه توانستهایم از عهده انجام این کار برآییم و روی پیشنهادات قلبمان کلیک کردهایم.
یعنی باید به هر روشی که می تونیم، در لحظاتی که ذهنمون نجواهایش را شروع میکند، سعی کنیم این شکل از گفتگوها را ادامه ندهیم و در این جنس از احساس بد نمانیم.
نشانه موفق شدنمان هم این است که احساسمان بهتر میشود.
«میزان»، بودن ما در احساس بهترِ است. هرچه بیشتر بتوانی خودت را در احساس بهتر و احساس آرامش نگه داری، با وضوح بیشتری الهامات قلبت را میشنوی.
سپس قلبت آرام آرام ، تو را به مسیر راهکارهایی هدایت ات می کند که وقتی در دراز مدت به نتایجات نگاه میکنی، متوجه میشوی هیچ توجیهی برای آن نتایج نداری. چون مسیر هدایت الهی، خیلی آرام و نرم رخ میدهد.
این اتفاقی است که به معنای واقعی کلمه من در زندگیام تجربه کردهام. و واقعاً هیچ توجیهی برای بسیاری از نعمتهای زندگیام ندارم جز اینکه تصمیم گرفتم خوشبینی بیش از حد الهامات قلبم را باور کنم و روی آنها حساب کنم.
امیدوارم توانسته باشم آنچه را که خودم از آموزشهای استاد عباسمنش در این باره خصوصاً آگاهیهای دوره جهانبینی توحیدی ۱ آموختهام و سعی بر انجامش دارم و از آن نتیجه میبینم را بیان کرده باشم.
چون یقین دارم، میزان رضایت ما از زندگیمان و میزان تجربه شرایط دلخواهمان، به اندازه ای هست که می توانیم ذهنمان را نادیده و به قلبمان که جایگاه خداوند هست، دل خوش کنیم.
اثبات این موضوع خیلی ساده است. یعنی هر فردی خودش میتواند خیلی زود از طریق تجاربش متوجه این قانون ساده اما اصلی بشود.
شما هم باید با ذهنت همین کار را انجام دهی. یعنی اول بپذیر که کار ذهن ناامیدکردن تو از مسیر درست است.
و گویا درباره شما موفق هم شده است. زیرا با اینکه قبلا از این آموزش ها به نتیجه رسیده ای، اما باز هم از طرق مختلفی مثل:
«دفعه قبل شانس آوردی، اما این دفعه دیگر خبری از شانس نیست»
«دلیل موفقیت دفعه قبل این بود که در آن زمان فرصتی پیش آمد که دلار ارزان شد، یا آن معامله جور شد، یا آن مشتری خاص سر راهت قرار گرفت و …»
یعنی به هزار دلیل و منطق کاری می کند تا باور کنی دلیل موفقیت گذشته ات، یک شانس یا عاملی بیرون از تو بوده که، هیچ کنترلی بر آن نداشته ای.
اینجا نقطه ای است که افراد زیادی، گمراه شدهاند و دست از اجرای ایده های الهام شده شان یا قبول کردن فرصت هایی برداشتهاند که، به خاطر ساختن باورهاشان با آن فرصتها، ایدهها و الهامات برخورد کردند.
به همین دلیل نیز، به موفقیت های پایدار نمی رسند و موفقیت های شان بسیار موقتی است.
زیرا موفقیت پایدار، به وسیله ادامه دادن مسیر، کم کم ساخته می شود و آرام آرام مدارهای تو تغییر میکند و از مدارهای قبلی فاصله میگیری.
یعنی در اول راه، فقط یک مدار بالاتر میروی. یعنی فاصله تو با مدار قبلی، خیلی زیاد نیست و امکان سقوط خیلی زیاد است. پس باید از کانون توجهات مثل نوزادی مراقبت کنی که تازه متولد شده و در برابر بیماریها خیلی حساس و ظریف است.
به همین دلیل در روزها و ماههای اولیه تولد، ده ها واکسن دریافت میکند تا از آن خطرات اولیه دور بماند و در طی زمان خودش را جمع و جور کند و قوی شود و از عهده خودش برآید.
به همان شکل نیز، واکنسی که باید در مدارهای اولیه مرتباُ تزریق کنی، کنترل کردن ذهنت است.
تنها راه ثابت قدم بودن در این مسیر، توانایی کنترل ذهن است.
این موضوع آنقدر مهم است که اگر بتوانی همین یک توانایی را در خودت ایجاد نمایی، یعنی بتوانی در چنین لحظاتی، ذهنت را نادیده گرفته و به صدای قلبت گوش دهی، چیزی در جهان نیست که بخواهی اما نتوانی آن را داشته باشی.
دلیل اینکه در جلسه ششم دوره جهان بینی توحیدی، استاد عباسمنش تا این حد، به ساختن این مهارت تاکید دارد، نقش این مهارت در کسب هر موفقیتی در هر جنبه ای است.
ساختن مهارت کنترل ذهن، مثل هر مهارت دیگری، با تمرین و تکرار بسیار و همیشگی، حاصل می شود. پیشنهاد می کنم از آموزش های این دوره، خصوصا این جلسه کمک بگیر و این مهارت را بیاموز.
اگر من فقط می خواستم از یک فایل استاد عباس منش برای زیستن زندگی دلخواهم، استفاده نمایم ، بدون شک، آن فایل، جلسه ششم دوره جهان بینی توحیدی ۱ بود.
منابع بیشتر:
برای پاسخ به سؤالات، لازم است که عضو سایت باشید و (با ایمیل و رمز عبورتان) وارد سایت شوید.