سلام به دوستای خوبم
قبلا ازتون درباره رابطم با خانوادم ، دوستام پرسیدم و نتیجه گرفتم ، ممنونم از همتون
الان یه مشکل بزرگ دارم شاید براتون خنده دار باشه
من یکی از باورهای محدود کننده ازدواجم راجب مهمون اومدن خونم است ، بحدی شدیده که منو از ازدواج زده مبکنه ،واقعا خیلی خنده داره اما برام جدی جدیه
تو بچگیم مادرم خیلی مهمون داری میکرد و خونمون کاروانسرا بود و من همیشه درد مادرم دیدم ، که پدرم بهش زور میگفت و سر مهمون تو خونه ما دعوا بود
الان من همش این تو سرم میچرخه ، داستانیم که دارم دایی ، خاله، عمو خیلی دلشون میخواد من ازدواج کنم و خونم بیان ، چون ادم خوش برخوردیم ، هرکاریم میکنم نمیتونم مغرور باشم ، از طرفی نمیدونم باید چکار کنم
باید رک به این ادما بگم علاقه به ارتباط فامیلی ندارم. بپیچونمشون ، چون قبلا دیدم مادرم چقدر اسیب دیده از این ادما بخاطر همین گزینه ارتباط گیری برام قاطعانه حذفه
اما نمیدونم چجور ، چکار کنم
درسته باید رو ذهنم کار کنم ،امااستاد همیشه میگه اقدام عملی بکن ، من چه برخوردی با اونا بکنم ، بخدا یکبار بهشون زنگ نمیزنم همش خودشون میزنند و خودشون خودشون دعوت میکنند
برای پاسخ به سؤالات، لازم است که عضو سایت باشید و (با ایمیل و رمز عبورتان) وارد سایت شوید.