هر روز بهتر از دیروز - صفحه 64

سلام استاد عزیزم و همه ی بچه های فوق العاده سایت.

اول میخوام از درسای این فایل بگم براتون و بعد هم از اتفاقات فوق العاده ای که این مدت برام افتاده

درس های این فایل برای من:

1) تو هیچوقت ثابت نیستی یا داری رشد میکنی یا داری پسرفت میکنی. اگر روی خودت کار نمیکنی داری پسرفت میکنی..( خدایا شکرت که دارم رشد میکنم و به سمت قله میرم.)

2)همه چیز خود به خود درست میشه. شما فقط روی خودت کار کن و نگران نباش.

3)حرکت کردن برای زندگی شور و شوقی به تو میده که معنای زندگی رو باهاش میفهمی. حرکت کردن برای بدست آوردن پول و مقام و شهرت نیست. اونا پاداش حرکت کردن تو هستن. مهم اون شور و شوقی هست که تو زمان حرکت کردن و قدم برداشتن داری.

این نکته خیلی بهم کمک کرد استاد. دنبال یه باور و نوع فکری بودم که منو از پول بی نیاز کنه و این نوع تفکر حقیقتا هم خیلی بهم عزت نفس میده هم منو از پول بی نیاز میکنه. انگار که یه ثروتمند به تمام عیارم.

حالا میخوام از اتفاقات فوق العاده اخیرم بگم. استاد جان با نتیجه اومدم پیشتون با دست پر. همونکه دوست دارید.

من برای داداشم کار میکردم.. تقریبا یک هفته پیش بهم گفت فعلا کار نداریم. نیا. توی این یک هفته نجواها خیلی اومدن که حسمو بد کنن اما من مقتدرانه جلوش ایستادم و احساس خوب در خودم ایجاد میکردم.

ذهنم میگفت آخ که دوباره بیکار شدی و بی پول

من میگفتم خدایا شکرت تو مثل کوه پشتمی من میدونم این اتفاق منجر به اتفاق بهتری برام میشه.

ذهنم میگفت پول کمه و دوباره قراره کمبود پول و تجربه کنی

من میگفتم خدایی که تا این سن من و هدایت کرده همون خدا پول بهم میده. خدایی همونطور که شغل قبلی رو برام ایجاد کرد بازم برام پیدا میکنه.

خلاصه اقا جان تمام سعی من این بود که توکل کنم و حس خوب ایجاد کنم.

ایده اومد برو آموزشگاه های کنکور و پیشنهاد کاری بهشون بده. بگو من دانشجوی شیمی هستم میخوام باهاتون تو این حوزه همکاری کنم…

ذهنم گفت نه بابا من که مسلط نیستم من که تجربه کاری ندارم. من اگر برم اونجا چیزی بلد نباشم چی…

اتفاقی با دوستم راجب این موضوع صحبت کردم و بهش گفتم شاید برم سراغ کار تدریس گفت ببیین ما رو، رو هوا میبرن. بعد برام مثال زد که فلانی با فلان شرایط داره تو اموزشگاه کار میکنه.( دستان خداوند که برای من ثروت بسازن بی نهایتن)

این برای من شد نشونه و باور قدرتمندکننده. گفتم اقا جان من میرم درخواست میدم، کوچیکترین سودش اینه میفهمم چی میخوان و چی تو مصاحبشون میپرسن ازم.

عصر همون روز رفتم همون آموزشگاهی که دوستم پیشنهاد داد. فرم و پر کردم. اما اونا منشی میخواستن نه کسی که استاد یار شیمی باشه…. خیلی اتفاقی همونجا که نشسته بودم نوبتم شه با مدیریت صحبت کنم رفتم تو گوگل که راجب اون اموزشگاه اطلاعات بیشتری بگیرم، چشمم خورد به یه اموزشگاه دیگه و دیدم عهه من چقدر دنبالش بودم پس جاشون عوض شده… و همین. هیچ قصد دیگه ای نداشتم.

در راه برگشت به خونه حسم گفت حالا این یکی آموزشگاه هم برو. رفتم و مدیریت خواست باهام صحبت کنه.. منو کاملا پذیرفت و بشدت بهم احترام گذاشت. پذیرفت که تجربیاتش رو در اختیار من که کلا تجربه کاری نداشتم قرار بده. و خدای من وقتی خدا برا آدم بخواد همین میشه. این شخص چنان با احترام با من برخورد میکرد که انگار من استاد تمامم. و کلللی صحبتای جذاب داشتیم با هم.

بله بنده به یه کار بهتر که مرتبط با رشته و علاقم هیت هدایت شدم و واااقعا خدا برام شاهکار کرده. من سکوت کردم تسلیم شدم و دستمو به دست خدا دادم و اون هدایتم میکنه و منو دقیقا میبره به جایی که باید ببره. قشنگیه ماجرا اینه خود مدیتریت بسیار با مباحث موفقیتی و روانشناسی اشنا هست و یه انسان بسیار محترم هست.

خدایا شکرت. زبونم بند میاد وقتی میبینم چهدکارایی برام میکتی. خدایا من تسلیم تو هستم. تو منو هدایت کن تو برام بهترین اتفاقا رو رقم بزن. من بدون تو ضعیفم و نمیتونم. مثل همیشه پشتم باش…

استاد اینم بگم زمان مصاحبه کاریم با اینکه اولین کارم بود بسیار با عزت نفس بودم و هیچگونه استرسی نداشتم و اینا همه نتایج من ازکار کردن روی خودمه به کمک شما استاد بسیار ارزشمند من.

عاشقتووووونم. با نتایج خفن تر برمیگردم