دیدگاه زیبا و تاثیرگزار یزدان عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:
هنوز فقط ۳ دقیقه از فایل گذشته بود که با این جمله فایل رو استاپ کردم!
پسرم رو فرستادم ایران، برای اینکه بیشتر قدر داشتههاش رو بدونه و سپاسگزارتر باشه!
چقدر این جمله تامل برانگیز بود! رد پای قانون در مورد “نحوه نگاه به جایگاه خانواده” رو میشه بیرون کشید.
همون تضادی که اخیرا به شدت منو تحت تاثیر قرار داد!
خداروشکر میکنم الآن که دارم این متن رو مینویسم، این تضاد تا حدود مناسبی حل شده و حالم خوبه خوبه!
تضاد با خانواده برای من، از اونجایی شروع شد که یهو از این طرف بوم افتادم!
مشکل ما همینه! یا از این طرف بوم میافتیم و یا از اون طرف بوم!
حالا این یعنی چی؟!
طبیعتا تا قبل از اینکه با قانون آشنا بشیم، یعنی از بچگی، فکر میکردیم خانواده موظف هستن هرآنچه که میخوایم رو برامون تهیه کنن. حتی خیلی از افراد با اینکه بالغ شدن اما کماکان به پدر تکیه دارن و همیشه از خانواده انتظار دارن که هزینههاشون رو بده!
خب از وقتی با قانون آشنا شدم و فهمیدم که نباید روی هیچ کسی حساب باز کنیم، دیدگاه من تغییر کرد. خصوصا زمانی که افرادی رو دیدم با وجود تشکیل خانواده، هنوزم محتاج پدرشون هستن!
همه اینا باعث شد دیدگاه من نسبت به خانواده تغییر کنه و به هیچ وجه چشمم به دست خانواده نباشه.
تا اینجای کار ظاهرا مشکلی نیست و از نظر قانون خیلی هم درست و منطقی به حساب میاد.
اما امان از زمانی که ما قانون رو کج درک کنیم!
یعنی چی؟ یعنی از اون طرف بوم بیفتی و نخوای چیزی از خانوادت دریافت کنی! یعنی با اینکه هنوز زیر یک سقف باهاشون زندگی میکنی اما نخوای چیزی ازشون دریافت کنی! رفته رفته این باعث شد از بوم سقوط کنم و به یکی از بزرگترین ترمزهای مالی من تبدیل شده بود!
یعنی با این باور سر کار میرفتم که از خانوادم هیچی نگیرم و خودم از صفر بخوام زندگیم رو بسازم. شاید شمایی که داری این متن رو میخونی با خودت بگی این درسته! ولی نه!
دو سال تمام با این شاه ترمز سر کار رفتم. نه یک کار خاص! بلکه هزار و یک شغل مختلف در هزار جنبهی متفاوت امتحان کردم و از آخر، دریغ از یک ریال! باورتون میشه! یعنی انگار دروازه ورودی مالی رو بسته باشن! هیچی! حتی زمانی که برای یک مجموعهای کار میکردم و طبق قانون باید از اون سرپرست مجموعه حقوق دریافت میکردم، به طرز عجیبی حقوق چندین ماه من رو ندادن! در صورتی که اون آقا اصلا چنین سابقهی بدی نداشت و اتفاقا یک مرد فوقالعاده بود!
وقتی این اتفاقها افتاد، ماهها طول کشید تا با خودم فکر کردم و دوتا دوتا چهار تا کردم دیدم به طرز عجیبی دست به هرکاری میزنم، هیچ ورودی مالی برای من نداره! نه اینکه ورودیش کم باشه ها … نه! بلکه هیچ ورودی مثبتی نداشتم!
میدونستم پای یک ترمز بزرگ در میونه اما به این راحتی ها نمیشد تشخصیش داد!
تا اینکه اخیرا به تضاد بزرگی به خانواده برخوردم و خواستم ازشون جدا بشم اما … خداروشکر زود فهمیدم مسیر رو دارم اشتباه میرم!
یه لحظه با خودم فکر کردم و گفتم، در این شرایط این چه کاریه که من دارم انجام میدم؟! شرایط الان من چه فرقی داره با اون دختری که برای فرار از خانواده سریع شوهر میکنه اما از چاله به چاه میفته؟!
غیر از اینه که من دارم به هردری میزنم تا از خانواده جدا بشم؟!
غیر از اینه که دارم سعی میکنم با اقدامات فیزیکی، کار رو جلو ببرم؟!
غیر از اینه که احساس بدی رو دارم تجربه میکنم؟!
مگه قانون اصلی جهان نمیگفت، احساس بد، اتفاقات بد؟!
مگه قانون اصلی جهان نمیگفت زمانی که احساست از یه کاری خوبه، یعنی در مسیر درست هستی؟!
پس چی باعث میشه من بخوام این همه سختی رو متحمل بشم تا بخوام از خانواده فرار کنم؟!
کجای قانون گفته سختی بکش که من الان با این ساک سنگین دارم در شهر غریب قدم میزنم؟! بدون جا و مکان و بدون درامد!
فهمیدم مشکل اصلی اینجاست که ما حتی به منطق کارای استاد فکر نمیکنیم و فقط تقلید کورکورانه میکنیم! تقلید از اون حرکت استاد که از بندر عباس به تهران رفت در حالی که فقط یک ساک با خودش برده بود! فکر کردیم اون کار خاص استاد بود که باعث شد به اینجا برسه و ماهم تقلید میکنیم!
مدام با خودمون یه سری جملات اپیدمی رو تکرار میکنیم و فکر میککنیم داریم طبق قانون جلو میریم در صورتی که مسیر کاملا متضاد قانونه ولی ما حواسمون نیست! حواسمون نیست چون در اعماق این مسیر داریم جلو میریم و هیچ وقت نخواستیم از دید بالاتر و جامع تری به قضیه نگاه کنیم! از دید قانون کلی و اصلی جهان نه از دید تقلید کورکورانه و تکرار یه سری جملات شِبه قانون!
همونجا بود که در اوج خستگی رفتم ترمینال و بلیط خونه رو گرفتم. با شور و شوق به مامان اس ام اس دادم که دارم برمیگردم و داخل اتوبوس گرفتم خوابیدم. خوابیدم با حالت بچهای که گم میشه و حسابی دلش هوای خونه رو کرده! هوای همون اتاق باصفایی که خانواده براش فراهم کرده بود! همون تخت راحتی که خانواده براش فراهم کرده بود. همون غذاهای خوش طعم و مزهای که مامان براش میپخت و همون حموم گرم و روح نوازی که خانواده براش تهیه کرده بود!
دلم هوای تمام نعمتهایی رو کرد که تا قبل از اون ندیده بودم و شکرگزار نبودم!
با خودم میگفتم اینا نعمت نیست چون خدا نداده! چون در اوج گمراهی خودم فکر میکردم که خدا خودش باید پایین و بهم بگه من خدا هستم و این نعمت مال تو!
غافل از اینکه خداوند با دستان مقدسی که برات بسیج کرده بهت روزی میرسونه!
خانوادت دستانِ ارزشمند خدایی تو هستن که خودت، قبل از اینکه به دنیا بیای انتخابشون کردی تا در همین کانون، با توجه به شرایطی که تجربه میکنی به سمت خواستههات حرکت کنی اما تو …
به جای شکرگزاری و سپاسگزاری کردن، هم از خداوند و هم از دستانش، با لگد همه رو پس میزنی و به خیال خودت داری طبق قانون پیش میری! طبق قانون نانوشتهی ذهنی که اشتباه درک کرده بود و نمیدانست!
این چه قانونی بود که تو لحظات رو با احساس بد سپری میکردی!
چه دیدگاه و باور نادرستی بود که با اون دیدگاه، چیزی جز عذاب و سختی از خانوادت نمیدیدی؟!
مگه قانون نمیگه زندگی تو، نتایج دیدگاه توعه؟!
مگه قانون نمیگه برخورد و رفتار خانوادت با تو، حاصل دیدگاهها و باورهای توعه؟!
مگه قانون نمیگه هر تضادی، هر اتفاقی، ساخته خوده توعه و تو باید اول ذهنیتت رو تغییر بدی و بعد اقدام فیزیکی بکنی؟!
پس چی باعث شده بود این همه مدت به جای اینکه دیدگاه و باورت رو نسبت به خانوادت تغییر بدی، تلاش میکردی با اقدامات فیزیکی مختلف ازشون دور بشی تا به خیال خودت کار درست رو بکنی؟!
چرا یادت رفته قانون میگه اول تغییر باور بعد تغییر عملکرد؟!
پس چرا توقع داشتی این همه مدت با تغییر عملکردت بدون تغییر باورت، نتایجت تغییر کنه!؟
مگه قانون نمیگفت تو روی خودت کار کن و اطرافیانت در ۹۰ درصد مواقع با تو همراه میشن؟!
مگه قانون نمیگفت در ۱۰ درصد مواقع اگه اطرافیان باهات همراه نشن، خیلی راحت و ساده به جایی بهتر منتقل میشی ولی بدون سختی؟!
پس چرا داشتی به خودت این همه سختی میدادی؟!.
.
.
.
اینا همه حرفهایی بود که تو اتوبوس به خودم میزدم!
.
.
.
من اگه باور داشته باشم که خانوادهعزیزم، همون شرایط و افرادی هستن که پیش از تولد انتخاب کردم تا با شرایط پیش روم (خواه تضاد و خواه کمک) رشد کنم، دیگه سعی نمیکنم ازشون فرار کنم.
من اگه باور داشته باشم که خانوادم، همون دستان مقدس خداوند هستن که انتخاب کرده بودم، دیگه مرتکب شرک نمیشم! با فراخ بال و بدون انتظار، با کمال میل تمام امکانات و نعماتی که در اختیارم قرار میدن رو دریافت میکنم و با کمال شکرگزاری از خداوند و خانوادم، اوج سپاسگزاری رو به جا میارم!
اینجوری تمام اون نعمات رو روزی خداوند میدونم که از سمت خانوادم داره بهم میده و این اصل قانونه!
مگه قانون نمیگفت برای شروع کردن فقط کافیه با هر آنچه که داری و اون شرایطی که داری شروع کنی؟! پس چی باعث میشه به اشتباه قانون رو درک کنی و با خودت بگی باید همه اینا رو که خانواده بهم داده نگیرم و خودماز صفر شروع کنم؟! کجای قانون گفته داشتههاتون رو پس بدین و از صفر مطلق شروع کنین؟!
حتی اگه بتونی همه داشته ها رو پس بدی و از صفر شروع کنی، میخوای چی رو ثابت کنی؟! تکلیف اون ۲۵ سالی که خانوادت بزرگت کردن، مراقبت بودن، هزینههاتو دادن، درمانت کردن، سقف بالای سرت شدن چی میشه؟! میخوای اینا رو انکار کنی؟! نه! این راهش نیست!
تو باید باور کنی که خداوند از طریق خانوادت این ۲۵ سال بهت روزی رسانده. پس خانوادت در جایگاه خودشون خیلی محترم و ارزشمند هستن و به همون اندازه، نعماتی که خداوند از طریق خانوادت بهت داده ارزشمند و مقدس هستن چون…. نعمت خداست و از سمت خداست! پس شکر بگو و سپاسگزار تمام این نعمات مقدسی باش که خداوند از یک روزگی تا الآن بهت داده.
.
.
.
لحظه شماری میکردم اتوبوس سریع تر برسه.
بالاخره رسید و من سریع خودمون به خونه رسوندم و با آغوش گرمتر از همیشه خانوادم و لبخند خشنودی مادرم روبرو شدم.
من آرام تر از همیشه، با چشمانی پر و گلویی بغض کرده وارد اتاقم شدم.
اتاق نبود! اقیانوس نعمات خداوند بود! اون سقف اتاق، اون تخت نرم و راحت، اون رادیاتور گرم، اون فرش زیبا، اون کامپیوتر مجهز …
دلم میخواست کنار همون رادیاتور، روی پتویی که کنارش پهن کرده بودم بشینم و عین مار چُمباتمه بزنم و سکوت کنم.
نمیدونستم گریه کنم از این همه مدت و مسیر اشتباهم یا بخندم از هدایت خداوندم.
فقط میدونستم که عاشق خونه و خونواده و مادرم شدم. عاشق تمام نعماتی که بوی خدا رو میدن. نشان از خداوند دارن و نوید روزی رسان بودن خداوند رو دارن.
حتی اگه بخوام دوباره سر کار برم، دیگه با اون هدف جدایی و اضطرار نیست!
چون میدونم من بورسیه خداوند هستم که از طریق خانوادم نیازهام برطرف بشه.
این بار، دنبال پول نمیرم! بلکه دنبال علاقه ای میرم که از انجام دادنش خسته نشم و لذت ببرم.
و پولی که به موقش از این طریق وارد زندگیم میشه رو صرف احساس خوبم میکنم تا ثروت رو حس کنم!
ثروت نه به معنای رقم بالای حساب بانک! بلکه به معنای لذت حقیقی و درونی از تک به تک رقمهای پولی که دارم.
حال الان من عالیه و خوشحال خشنودم که با هدایت خداوندم، هم بزرگترین ترمز مالی رو تونستم بردارم و هم عاشق خانوادم شدم و باهاشون به صلح رسیدم و هم احساس سپاسگزاری دارم از این داشتهها!
بههمین خاطر بود که استاد گفتن پسرم رو فرستادم ایران تا بیشتر سپاسگزار داشتههاش باشه
سهم من از فایل امروز، باز کردن این حرف تامل برانگیز استاد بود.
مابقی نکات با دوستان …
برای دیدن سایر قسمتهای «سریال زندگی در بهشت»، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر پیشرفته
- دانلود با کیفیت HD423MB35 دقیقه
- فایل صوتی پاسخ به سوالات تان درباره سریال زندگی در بهشت | قسمت 332MB35 دقیقه
سلام استاد عزیزم
نوشته های یزدان عزیز رو خوندم و چه قدر با خوندنه کامنتش یاد خودم افتادم
یاد اشتباهات و کج فهمی های خودم افتادم
من از بچگی یه سری الگوها داشتم ، کسایی که دوست داشتم مثل اونا بشم و موفقیت هایی که اونا دارن رو به دست بیارم ، و من خودمو با اونها مقایسه میکردم مثلا میگفتن کایلی جنر از هجده سالگی خونه خودشو خرید و مستقل شد و دیگه از پدر مادرش پول نگرفت
این الگو ها و صدتا الگوی دیگه خیلی منو تحریک میکرد که اره نگار توهم دیگه یه ریال از پدر مادرت نگیر و برو کار کن الان که هجده سالت شده و فقط از درامد خودت استفاده کن و هیچی از پدر ماردت نگیر …
این طرز تفکر یه جنبه ی خوب داشت و یه جنبه ی بد
خوبش این بود که رفتم سرکار از هر کاری که میتونستم شروع کردم ولی جنبه بدش … همونی که ایشون اشاره کرد … کج فهمی از قانون و پس زدن کمک های غیبی خداوند در این مسیر… چه دلیلی داشت من این نعمت و دست خدا رو که به صورت خانواده ظاهر شدن تو زندگیم رو پس بزنم ؟؟؟
بگم نه این شرکه که پدرم به من پول بده … وای بر این کج فهمی ها که زندگیو به خودمون سخت میکردیم … یادمه منم نه شغلی نه درامد خوبی هیچی نبود رفتم به بابام گفتم دیگه حق نداری پول بریزی ماهیانه به حسابم ( حالا بنده خدا پولی که ماهیانه بهم میداد اینقدر کم بود که نگم مثلا در حد 5 تا ساندویچ خریدن ) چون فکر میکردم این شرکه که از کمک پدر مادرت استفاده کنی
اما به قول ایشون ما شرایطمونو خودمون انتخاب کردیم هم تضاد ها هم کمک ها تا با اونا رشد کنیم یعنی همون کمک ها هم باعث رشدمون میتونن باشن وقتی در مسیر درستیم
یادمه یه بار استاد گفت اره بچه ها خوبه که ما از صفر شروع کنیم ولی چه قدر خوبتره که اگه پدر مادر ثروتمندی داریم از ثروت و سرمایه ی اونا در جهت رشدمون استفاده کنیم مثل دونالد ترامپ که تنها پسر خانواده بود که بیزنس پدرش رو به دست گرفت و گسترشش داد و چندین برابر بزرگترش کرد
یادمه اون موقع برای اولین بار که این حرف استاد رو شنیدم درکش نکردم گفتم وا یعنی چی … مگه چیه مگه چیکار داره ادم بیزنس و ثروت و سرمایه باباشو بگیره بزرگ کنه … چرا . چون توی ذهنم از صفر شروع کردن و از بدبختی و زجر شروع کردن و توی مسیر سختی کشیدن یه جورایی ارزش داشت و موفقیت بود …
مثلا همیشه میگفتم اون کسی که از روستا و ته دهات دکتر شده ارزشمند تره یا کسی که تو شهر وسط نعمت و ثروت دکتر شده و میگفتم خب معلومه اونی که از ته دهات دکتر شده کلی زجر کشیده تا به اونجا برسه پس ارزشمند تره
و این باور قشنگ نماد پیدا کرده بود توی زندگیم
با اینکه شرایطم سخت بود اما ناخوداگاه دوست داشتم سخت تر هم بشه … خودم سخت ترش میکردم … همون دو قرون پولی که بابام میداد هم نمیگرفتم … حالا با اون دو قرون فوقش چند تا ساندویچ میشد بگیرم چیزی نبود ولی انگار دلم میخواست همونم نباشه تا پس فردا موفق شدم بگم ملت ببینید من از یه خانواده ی فقیر به اینجا رسیدم من از هجده سالگی هیچی پول از پدر مادرم نگرفتم ببینید منو چه قدر موفق بودم که هیچ وقت کمکی از پدر مادرم نگرفتم …
اون اوایل خیلی این کح فهمی رو داشتم و به غرورم بر میخورد کمکی از پدر مادرمو قبول کنم با اینکه هیچی نبود هیچی نداشتم … درستش این بود که با خودم میگفتم من دارم حرکت میکنم دارم به اموزه ها گوش میدم و عمل میکنم چرا در این بین از نعمات خدا بهره نبرم و کار رو برا خودم سخت کنم ؟؟
من داشتم حرکت میکردم داشتم چاقعا به اموزه ها عمل میکردم میرفتم سرکار دنبال علایقم بودم سعی میکردم عزت نفسمو افزایش بدم و و و …. و چه قدر خوب بود تو اون مسیر زیبا که خودم خودمو انداخته بودم تو چالش و میرفتم سرکار و به قچلی تو دایره امنم ننشسته بودم واقعا داشتم حرکت میکردم و ایمانمو نشون میدادم در عمل … اون موقع اجازه میدادم دستان غیبی خداوند این مسبرو برام هموار تر کنه
اما نمیذاشتم پس میزدم …
تهش اینه که باور داشتم برا موفقیت باید زجر کشید … و اون مقایسه هایی که من میکردم با اون الگوها اصن درست نبود…. خیلی سال طول کشید بفهمم چه ضربه هایی به خودم زدم به خاطر مقایسه ی خودم با کسایی که میخواستم مثل اونا بشم … کسایی مثل جمیفر لوپز ، شکیرا ، اریانا گرانده ، سلنا گومز ، تیلور سویفت و …
یادمه با خودم میگفتم خب تیلور سویفت 17 سالگی تور برگزار کرد من الان 17 سالمه و حتی پول نداشتم برم کلاس اواز و میشستم گریه میکردم که چرا نمیتونم مثل اونا باشم با اینکه تلاشمو دارم میکنم واقعا …
بازم کج فهمی بود … فک میکردم دو تا چیز ارزش داره
یکی اینکه در سن کم به موفقیت برسی مثلا زیره 20 سال ( چون الکوهام همینطور بودن )
یکی بدون کمک خانواده برسی
و چون نتونستم این دو تا ارزش رو بسازم فک میکردم خب دیگه موفقیت اینه پس من از دستش دادم سنم که رفت بالا هنوزم که با خانوادمم(اون موقع قبل 18 سالگیم)
ولی نمیومدم بگم اقا جان اون الگوها چه پیش زمینه هایی داشتن ایا منم اون پیش زمینه ها رو دارم ؟؟؟
به طور بی رحمانه ای از خودم انتظار داشتم نتایجی که مثلا کایلی جنر گرفت در سن کم رو منم بگیرم …
دوست داشتم تو 18 سالگی مستقل لشم برم براب خودم زندگی کنم حتی به زور بدبختی و سختی
ولی نمیگفتم کایلی جنر تو سن 18 سالگی به اندازه چند تا خونه خریدن پول ساخته بود و کسب و کار بزرگ خودشو داشت که تقریبا جهانی بود ایا منم در سطح و مدار اون بودم که بخوام مستقل بشم ؟؟؟ ایا من پیش زمینه ی اون و باورهای اونو داشتم که بخوام اینکارو بکنم ؟؟؟ ایا به اندازه ی اون به راحتی منم میتونستم مستقل بشم ؟
نه
نه فقط تقلید کورکورانه بود فک میکردم افتخار اینه که از صفر و زجر و بدبختی برسی به ثروت درحالیکه همون کایلی جنر مطمعنم حتی یک روز زجر نکشیده و با عشق و لذت پول ساخته از اول … فقط اون تکاملش رو زودتر طی کرد به خاطر شرایطی که توش بود …
موضوع اینه که همون کایلی جنر از بچگی وسط پول و ثروت و نعمت ها بزرگ شد وسط شهرت وسط دوربین های هالیوود بزرگ شد وسط موفقیت های جهانی پدر مادرش بزرگ شد و از بچگی بیشترین خرج ها براش شد بهترین ها براش خریده میشد و با کمک مادرش و خواهرای معروف و سلبریتی اش تونست 14 سالگی چندین هزار دلار بسازه و ….
من کدوم یک از اینا رو داشتم حتی یک صدم درصد باورای کایلی رو نداشتم که بتونم نتایج اونو اون قدر زود بگیرم …
و همون کایلی ، همون تیلور سویفت ، همون سلنا و …. چنان پدر مادرشون در سن کم ، کمکشون کردن و براشون خرج کردن و کنارش بهشون باور و ایمان دادن که تو میتونی ، که تونستن در 16_17 سالگی به اون نتایج برسن
اما من چی !!؟؟
من هیچی نداشتم هیچ کدوم از شرایط اونارو نداشتم … و تازه همون دو ریالی که بابام هم میداد میخواستم نگیرم
میگفتم کایلی هجده سالگی از پدرش چیزی نگرفت ولی نمیگفتم کایلی از کودکی پدر و مادرش هزاران دلار بهش دادن و کمکش کردن و در ثروت و نعمت بزرگ شد ولی من یه دلارش هم نداشتم و نگرفتم و خرج نشد برام خخخخخخ …
و خلاصه وقتی این ترمزم رو فهمیدم و برداشتم خداوند از طریق همون پدر مادرم بدون بدون بدون اینکه من کلمه ای بگم بهم نعمتا رو رسوند بهم پولایی که نیاز داشتم برای رشدم رو رسوند…
میدونید درست ترین مسیر اینه که ادم از پدر مادرش یا هر کس دیگه ای که خدا میاره اون پول و نعمت و شرایط رو بگیره و با اون خودشو بسازه
مثلا سرکار بره ولی اگه پدرش خواست کمکش کنه قبول کنه
یادمه توس این چند سال اگه بابام میگفت دخترم برات پول بریزم با اینکه واااقعا داشتم تمام تلاشمو میکردم تما جونمو برای هدفم میذاشتم و طبق اموزه های استاد عمل میکردم ولی خب اون مقدار پول لازمم رو نمیساختم به بابام میگفتم نهههههههههه من نمیخوام من خودم دارمد دارم و شرک میدیدم که کمک پدرم رو قبول کنم …
ولی همون نه گفتن من شرک بود چون خداوند رو اون انرژی که میتونه حواب ایمان و تلاش منو از هزاران طریق بده نمیدیدم فکر میکردم پدرم از خدا جداشت و خداوند نمیتونه اون نعمت رو از طریق پدرم جاری کنه و بهم بده باید از فلان کارم بده
مثل اینکه استاد سال 90 میگفت نه من قبول نمیکنم از دوره تند خوانی پول دربیارم این شرکه باید حتما از دوره های قانون جذب و توحید پول دربیارم …
میدونید این خداونده که از هزاران طریق میتونه در ما جاری بشه …
و وقتی ما این هزاران طریق رو درک نمیکنیم ما مشرکیم …
حتی من این مقاومتو تا چند روز پیش داشتم که پدر مادرم دوره ی کشف قوانین رو از استادو خریدن با اکانت من ، من میگفتم نه نمیتونم استفاده کنم چون باید خودم به دستش بیارم … ( خودم با پول از درامد شغلی که خودم انتخاب میکنم ) که خداروشکر این ترمز بد و بزرگم هم با کمک یکی از دوستان عزیزم حل شد و الان خیلی راحت تر از قبل پذیرای کمک های پدر مادرم و یا هر کس دیگه ای هستم که خداوند بر سر راهه من بذاره … و با خودم میگم وقتی این دوره به صورت حلال وارد اکانت من در سایت شده چرا این هدیه خداوند رو قبول نکنم ؟؟؟
چرا نپذیرم این خداست که از طریق پدر مادرم داره جاری میشه ؟؟؟
این شرکه که کمک های خداوند رو که از هزاران طریق برامون میاد پس بزنیم … چون نفهمیدیم انرژی سیستم همه چیزه و در همه چیز چه انچه میبینیم و چه انچه نمیبینیم وجود داره و جاری میشه …
و خداروشکر میکنم که این ترمز و این کج فهمی خیلی بدم که داشت از پا منو در میاورد حل شد تا الان و چه قدر راحت تر میبینم نعمت خداوند در زندگیم جریان پیدا کرده …
میبینم مسبر برام هموار تر شده …
ارزش اینه که من از مسیر هموار به موفقیت برسم
همونجور که اون سلبریتی ها و الگوهای من رسیدن
اونا هم هیچ کدومشون به خدا قسم نصف یه روز زجر نکشیدن و کلی کمک های مالی و عاطفی پدر مادرشون رو داشتن تا به اونجا رسیدن …
ارزش و موفق واقعی اونیه که مثل ترامپ بیزنس پدر رو گرفته و چند برابرش کرده
ارزش اینه که تو همون شهر با امکانات زیاد و در رفاه دکتر بشی … این خیلی ارزشمنده و واقعا هم قدرت ذهن قوی تری میخواد که توی رفاه و ثروت باشی ولی تمام تلاشتو بکنی برای بهتر شدن … چون به قول استاد وقتی هیچ تضادی نیست و همه چیز داری واقعا قدرت بیشتری میخواد حرکت کردن تا وقتیکه فقیری و پول نداری و تضاد ها مجبورت میکنن پولسازی کنی یعنی دیگه راهه دیگه ای نداری مگه نه از گوشنگی میمیری …
ولی اینکه از کمک های پدر مادرت ، از شرایطی که خانوادت برات فراهم کرده استفاده کنی و بکشونی خودتو بالا این ارزشمنده …
الانی که این کامنتو مینویسم به لطف الله دارم تو دوره قانون آفرینش شرکت میکنم و به ارزویی که خیلی وقت بود داشتم رسیدم … بعدش حتما در دوره کشف قوانین که هدیه پدر مادرم به من بود و با اکانت من خریداری شده میخوام شرکت کنم …
توی این چند ماه که این ترمز رو برداشتم واقعا خیلی نعمت ها و ثروت ها راحت تر در زندگیم جاری شد …
سپاسگزارم استاد ازتون
از خداوند طلب کمک میخوام که منو هدایت کنه
منو هدایت کنه که از کج فهمی ها به دور باشم
که در مسیر درست و صراط مستقیم حرکت کنم …
خدایا منو اسان کن برای اسانی ها
خدایا منو راحت کن برای راحتی ها
خدایا من به دنیا اومدم که به راحتی لذت ببرم
هدف از خلق و افرینش من به راحتی لذت بردن بوده
ثروت مثل اکسیژن بی نهایته و حق طبیعیه من از بدو تولد بوده …
خدایا خودت راهو نشونم بده …
خدایا من فقیرم به هر خیری که از سمت تو بهم برسه
خدایا من ضعیفم در برابر تو من هیچی نمیدونم اکه راهنمایی و لطف تو نباشه من هیچی نیستم من یک نفس نمیتونم بکشم بدون تو …
خدایا منو با صالحین محشور کن
خدایا فقیرم به هر هدایتی از سمت تو
خدایا زندگی رو برای اسان کن
ثروت رو برای من اسان کن
اسانم کن برای لذت ها
اسانم کن برای نعمت ها
اسانم کن برای زیبایی ها
اسانم کن برای موفقیت ها
خدایا دوستت دارم خدایا این بنده بدون تو هیچه
خدایا منو به راحتی به عرش برسون
خدایا تمام نعمت ها ثروت ها موفقیت هارو به راحتی وارد زندگیم بکن
من به دنیا اومدم تا بندگی تورو بکنم نه اینکه تلاش فیزیکی و زجر بکشم
من به دنیا اومدم توحیدی عمل کنم نه اینکه به دنبال پول و موفقیت بدوعم …
من به دنیا اومدم تا رزق بیوفته دنبالم …
خدایا عاشقتم مواظبم باش که لحظه ای رومو ازت برنگردونم … اره مواظب باش که من لحظه ای روم رو از تو برنگردونم … چون همیشه این منم که خطا کارم و از تو غافل میشم تو که اینقدر وهابی اینقدر مهربونی اینقدر با وفایی اینقدر رحیمی اینقدر رحمانی که هیچ وقت هیچ وقت یک صدم لحظه ای از من غافل نشدی چون اگه بشی توی همون یک صدم لحظه تمام حهان سقوط میکنه …
این ماییم که رومونو از تو برمیگردونیم …
خدایا کمکمون کن رومونو ازت برنگردونیم
کمکمون کن ایمان بی قید و شرط بهت داشته باشیم
کمکمون کن تنها تورا بپرستیم و تنها از تو یاری بجوییم …
سلام یزدان عزیز
از بچه های قدیمی سایت چه قدر کیف میکنم کامنتاتو چهار ساله پی تو زندگی در بهشت میخونم هر قسمت کامنتای شما بود خوندم و کلی لذت بردم
تحسینت میکنم که از تون سال اینقدر خوب توجهتو گذاشتی رو اصل و اینقدر رشد کردی انشالله این روند صعودیت همچنان در زندگیت ادامه داره
باز خیلی خوشحالم که این کامنتتونو دیدم و خوندم
کامنت اول امتیازات بود و بابت اینم تحسینت میکنم پسر
موضوعی که اشاره کردی دقیقا کج فهمی منم از قانون بود
من خودمو با یک سری ها مقایسه میکردم مثلا میگفتن کایلی جنر از هجده سالگی خونه خودشو خرید و مستقل شد و دیگه از پدر مادرش پول نگرفت
این الگو ها و صدتا الگوی دیگه خیلی منو تحریک میکرد که اره نگار توهم دیگه یه ریال از پدر مادرت نگیر و برو کار کن الان که هجده سالت شده و فقط از درامد خودت استفاده کن و هیچی از پدر ماردت نگیر …
این طرز تفکر یه جنبه ی خوب داشت و یه جنبه ی بد
خوبش این بود که رفتم سرکار از هر کاری که میتونستم شرچع کردم ولی جنبه بدش … همونی که اشاره کردی … چه دلیلی داشت من این نعمت و دست خدا رو پس بزنم ؟؟؟
بگم نه این شرکه که پدرم به من پول بده … وای بر این کج فهمی ها که زندگیو به خودمون سخت میکردیم … یادمه منم نه شغلی نه درامد خوبی هیچی نبود رفتم به بابان گفتم دیگه حق نداری پول بریزی ماهیانه به حسابم ( حالا بنده خدا پولی که ماهیانه بهم میداد اینقدر کم بود که نگم ) چون فکر میکردم این شرکه که از کمک پدر مادرت استفاده کنی
اما به قول تو ما شرایطمونو خودمون انتخاب کردیم هم تضاد ها هم کمک ها تا با اونا رشد کنیم یعنی همون کمک ها هم باعث رشدمون میتونن باشن وقتی در مسیر درستیم
اون اوایل خیلی این کح فهمی رو داشتم و به غرورم بر میخورد کمکی از پدر مادرمو قبول کنم با اینکه دقیقا مثل خودت هیچی نبود هیچی نداشتم … درستش این بود که با خودم میگفتم من دارم حرکت میکنم دارم به اموزه ها گوش میدم و عمل میکنم چرا در این بین از نعمات خدا بهره نبرم و کار رو برا خودم سخت کنم ؟؟ تهش اینه که باور داریم برا موفقیت باید زجر کشید … و اون مقایسه هایی که من میکردم با اون الگوها اصن درست نبود بازم کج فهمی بود کایلی جنر تو سن 18 سالگی به اندازه چند تا خونه خریدن پول ساخته بود ایا منم در سطح و مدار اون بودم که بخوام مستقل بشم ؟؟؟ ایا من پیش زمینه ی اون و باورهای اونو داشتم که بخوام اینکارو بکنم ؟؟؟
نه فقط تقلید کورکورانه بود فک میکردم افتخار اینه که از صفر و زجر و بدبختی برسی به ثروت درخالیکه همون کایلی جنر مطمعنم یه روز زجر نکشیده و با عشق و لذت پول ساخته از اول … فقط اون تکاملش رو زودتر طی کرد به خاطر شرایطی که توش بود …
و خلاصه وقتی این ترمزم رو فهمیدم و برداشتم خداوند از طریق همون پدر مادرم بدون بدون بدون اینکه من کلمه ای بگم بهم نعمتا رو رسوند بهم پولایی که نیاز داشتم برای رشدم رو رسوند…
حتی من این مقاومتو تا چند روز پیش داشتم که پدر مادرم دوره ای از استادو خریدن با اکانت من ، من میگفتم نه نمیتونم استفاده کنم چون باید خودم به دستش بیارم … که خداروشکر این ترمز بد و بزرگم هم با کمک یکی از دوستان عزیزم حل شد و الان خیلی راحت تر از قبل پذیرای کمک های پدر مادرم و یا هر کس دیگه ای هستم که خداوند بر سر راهه من بذاره …
سلام به زهرای عزییییییزم
چه جالب دیروز داشتم داستان هدایت پروفایلتو میخوندم و الان برام کامنت گذاشتی از خداوند سپاسگزارم
اول از همه کلی تحسینت میکنم که اومدی توی این مسیر واقعا ببین دختر وارد جهانی شدی که زیبایی هاش هیچ وقت تموم نمیشن و هر روز بی نهایت تر میشن ؛)))
در مورد این موضوع توی همین صفحه کامنت جدا گذاشتم اونجا خیلی بیشتر توضیحش دادم میخواستم لینکشو بذارم که دیدم از قبل لایک کردی و برق زد چشام وقتی دیدم :))))
مرسی که چراغ زیبای ابی رنگ سایت رو برام روشن کردی عزیزم :)))) انشالله بهترینا برا خودت و مادرت در این مسیر بهشتی رقم بخوره عزیزم :)))