شکارچی نکات مثبت باشیم

این فایل،  توضیح نظر یکی از دوستان عزیز است که یک بازی خانوادگی به نام، “شکارچی نکات مثبت” را طراحی کرده اند.

ایشان با الهام از آگاهی های فایل “درس های زندگی از یک بازی” این بازی را طراحی کرده اند تا اصل مهم زندگی یعنی “تربیت ذهن برای توجه به نکات مثبت” را به فرزندان خود آموزش دهند و این آموزش را تبدیل به بازی کنند.

طبق نظر ایشان، برخی از دستاوردهای این بازی، شامل موارد زیر است:

  • یادگیری کار تیمی و مشارکت در کارهای خانه
  • ساختن عادت “توجه به نکات مثبت”
  • ایجاد رقابت سالم بین بچه‌ها برای پیدا کردن نکات مثبت بیشتر
  • جهت‌دهی آگاهانه گفتگوی خانوادگی به سمت “یادآوری نکات مثبت امروز به یکدیگر”
  • ارتباط صمیمی و سازنده بین اعضای خانواده
  • یادگیری از همدیگر در این باره که: اگر از چه زاویه ای نگاه کنم، می توانم زیبایی‌های بیشتری ببینم.

این فایل زیبا و تأثیرگذار را ببینید و در بخش نظرات، درباره سایر ویژگی های مثبت و سازنده این بازی جذاب بنویسید.

همچنین، می‌توانید این بازی را در جمع خانواده خود اجرا کنید و درباره تجربیات سازنده ای بنویسید که انجام این بازی برای “خانواده شما” و حتی شخص شما داشته است. زیرا نه تنها بچه ها بلکه ما نیاز داریم تا این بازی را تبدیل به عادت روزانه زندگی خود کنیم.

خوشحال می‌شویم بدانیم شما چگونه بازی “شکارچی نکات مثبت” را بخشی از عادت روزانه زندگی خود کرده‌اید و چه منفعت‌های دیگری را می توانید از این بازی داشته باشید.

منتظر خواندن نظرات زیبا و تأثیرگذارتان هستیم.

توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1194 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «نفیسه» در این صفحه: 1
  1. -
    نفیسه گفته:
    مدت عضویت: 2126 روز

    به نام تنها ابر قدرت حاکم بر جهان هستی

    سلام به همه عزیزانم

    و تشکری ویژه برای دوستانی که همیشه با پاسخ های پر مهرشان انگیزه ای مضاعف برای نوشتن به من می‌دهند.

    تحسین میکنم عارفه نازنین را که چه زیبا مادری میکند برای دوقلوهای نازنینش.

    چه زیبا فرزند پروری میکند و خدا میبالد به خلقت این بانو که امانت دار خوبیست.

    چه پرورشی از این بالاتر که به امانت های الهی قوانینش را آموزش دهی و این نوگلان بهشتی را با اصل و اساس شکارچی نکات مثبت بودن تربیت کنی.

    استاد عزیزم از خواندن کامنت ها و این سایت جادویی که اصل تمرکز بر نکات مثبت است سخن ها دارم.

    1337روز قبل بود که همه کارهایم را تعطیل کرده همه گروه های فامیلی دوستی را ترک کرده و خود را به بودن در سایت و نوشتن و خواندن کامنت بستم.

    آن روز مقدس را هرگز از خاطر نمیبرم.

    آنجا شد آغاز تحول زندگی ام ، تحول شخصیتم.

    آنجا شد شروع دگردیسی ام.

    تشنه بودم، تشنه تغییر ،چپ و راست کردنهای جهان حسابی مرا به ستوه آورده بود.

    شبها می‌شد آرزو داشتم خوابیده و طلوع فردا را نبینم.

    اما از آنجا که خدایی دارم بسیار رحیم برایم ریسمان الهی اش را فرستاد.

    این سایت و کلام زیبایتان از قرآن شد ریسمان الهی من، شد همچون اقیانوسی که بعد از یک کویر جلوی چشمت هویدا میشود و فقط دلت میخواهد بروی و اعماقش را کشف کرده و حلیه های الهی را از دلش بیرون بکشی.

    اولین چیزی که چشم باز کرده به سراغش میرفتم سایت بود و کامنتها و فایلهای جدیدتان. به جرئت می‌توانم بگویم 90٪ کامنتهای فایلهای دانلودی و محصولاتی که دارم و دیدم تا به اینجا خوانده ام.

    مگر میشود استادی همچون شما داشت و بهترین کامنتها نوشته نشود، بهترین شاگردان تربیت نشوند.

    اصل کنترل ذهن برایم در این سایت رقم خورد وقتی بیرون غوغایی بود و خدایی که به من وعده إن الله بالغ أمرهرا داده بود.

    شبها می‌شد تا طلوع خورشید بیدار بوده و کامنت میخواندم و مینوشتم و پس از دیدن زیبایی های طلوع خورشید از ویوی زیبای اتاقم با آرامشی قلبی به خواب میرفتم و ایمان داشتم به خدایی که مرا به سلامت از دل آتش بیرون میکشد.

    استادم من بهای تک تک موفقیت ها و آزادی ام را با پوست و گوشت و استخوانم پرداخت کردم. زیرا به وضوح دریافتم بهشت را به بها دهند نه به بهانه.

    و خدایی که همچون پدری عاشق که همه امکانات رفاهی را برایم فراهم می‌کرد تا من بدون دغدغه به تحصیل علوم و قوانین الهی بپردازم زیرا او بهتر میدانست که من برای ادامه مسیر از هر چیزی بیشتر به این آگاهی ها نیاز دارم و لازم است به سلاح درک قوانین الهی مجهز شوم برای روزهایی که هرگز به گمانم نمیرفت روزی خود را در دل آن شرایط ببینم.

    همان دل آتش که فقط وقتی از قبل روی خودت کار کرده باشی وقتی به سلاح تقوا و کنترل ذهن و‌ شکارچی نکات مثبت بودن مجهز باشی میتوانی جان سالم به در برده و تو نیز چون ابراهیم طعم بردا و سلاما را بچشی.

    همان که تا قیامت همراهمان است یک تضاد همان و لنبلونکم که با تأکید بیان شده و قشنگترین تفسیرش را شما به من آموزش دادی.

    همان که راهکارش را چه زیبا در جلسه قرآنی سوره لیل 12 قدم برایمان توضیح دادین و من با چه همزمانی زیبایی با تفسیر زیبایتان از فمن اعطی و صدق بالحسنی فسنیسره للیسری آشنا شدم.

    مجهز شدن به سلاح این آگاهی ها شد نقطه برتری، من شد دلیل تک تک موفقیت هایم و با سر سلامت بیرون آمدن از دل طوفانهای کوبنده ای که میتوانست مرا از پا درآورد.

    خاطرم هست روزهایی که با عشق اولین کار روزانه ام شده بود دانلود فایل های ارزشمند زندگی در بهشت و توجه به زیبایی هایش ‌خواندن کامنتهای ارزشمندی که دوستان عزیزم با دستان الهی شان مینوشتن.

    دی ماه سال گذشته بود دلم سفری میخواست برای کنترل ذهن هیچ ایده ای نداشتم ایده شمال را طبق نشانه ها پیگیری کردم.

    من دلم جنوب میخواست و نشانه ها شمال را برایم واضح کرده بود و از آنجا که مدتهاست از خودسری های خود خسته شده ام و فقط دلم میخواهد خدا برایم انتخاب کند دستش را باز گذاشته که او راه را نشانم دهد، آدم مورد نظر را او انتخاب کند،مسیر سفر را او‌ مشخص کند، حتی لباسم را او انتخاب کند.

    وقتی او چیزهایی میداند که ما نمیدانیم دیگر فقط سکوت و سمعا و طاعتا شدن راه رسیدن به رضایت قلبی است. همان نقطه تسلیم همان که تو را به مقام شامخ نعم العبد بودن نائل میکند.

    من به بیشتر چیزهایی که دلم میخواست رسیدم اما متوجه شدم آن خواسته نفسم بود خدا برنامه ای دیگر برایم داشت.

    الان دلم فقط تسلیم بودن را میخواهد، انتخابم را میگویم ولی در نهایت میگویم هرچه تو بخواهی،من هیییییچ نمیدانم سعی میکنم خود را کنار کشیده و اجازه دهم او برایم انتخاب کند.اصل بندگی سکوت و سمعا و طاعتا بودن است، که البته بسیار هم فراموش میکنم.

    با دختر خاله ام تماس گرفته و خواستم ویلایی لوکس را به من معرفی کند از قضا برادر زاده همسرشان آنجا بوده و ویلای دایی خود را معرفی کرده بودن.این را هدایتی دیدم که باید به آن عمل کنم.

    وقتی به ویلای مورد نظر رسیدم به وضوح دریافتم که چرا نشانه ها مرا به سمت شمال کشاند.

    صحنه ای که با آن روبرو شدم همان دریاچه پرادایس بود ویلایی رو به دریاچه با همان مرغ و خروس و اردک و مرغابی های کنار دریاچه.

    آنقدر دیدن آن صحنه برایم آشنا بود که اولین حرفی که زدم این بود

    إإإ خداااای من مثل پرادایس استاد……

    حتی وقتی فیلمش را گرفته و با دوستانم به اشتراک گذاشتم بالاتفاق همین نظر را داشتیم:

    چقققققدر قانون دقیق کار میکنه ما به کانون توجه‌مان هدایت میشیم.

    روزها از خواب بیدار میشدم و در تراس زیبایی که رو به دریاچه داشت با دیدن و شنیدن صدای مرغ و خروس و اردک های زیبا روزهایی را مرور میکردم که تمام تمرکزم بر دیدن سریال زندگی در بهشت بود و خدایی که وضع کننده قوانین تغییر ناپذیر است.

    همان قوانینی که درک و عمل به آن باید مهم‌ترین کار زندگی ات شود.آنقدر مهم که شده همه کارت را تعطیل کنی و خوره وار برای درک و عمل به آن همه تمرکزت را بگذاری.

    وقتی متوجه شدم صاحب ویلا کارگاه نجاری کنار ویلا دارد و در حال ساخت ویلای چوبی آرزوهایش در قسمت فوقانی کارگاه است منگ قوانین الهی شدم.

    با دعوت ایشان به کارگاه نجاری رفتم.

    تک تک لحظاتی که با عزیز دلتان در حال درست کردن کارگاه نجاری و خرید ابزار و با کیفیت ترین دستگاه ها بودید و با دستان الهی تان میز و جا کفشی خلق میکردید، همچون نواری ویدئویی از جلوی چشمانم عبور کرد.

    پیش چشمم کارگاهی مجهز با بهترین ابزار و دستگاهها را میدیدم که باز هم قانون هدایت به کانون توجه را برایم مسجل میکرد.

    هرچقدر میگذشت بیشتر دلیل هدایتم به شمال را متوجه میشدم.

    دلیل هدایتم به آن ویلا و آن شخص که از بهترین ها در زمینه کاری خودش در آن شهر بود.

    آنقدر از دیدن آن کارگاه نجاری و ویلای نیمه کاره چوبی شگفت زده بودم که وقتی ایشان ذوق من رو دیدن پیشنهاد دادن در ورکشاپشان شرکت کرده و کار با چوب را آموزش ببینم.

    و شاگردی که در 12 قدم از استادش یاد گرفته بود چیزهای جدید را امتحان کند و آموزش ببیند.

    هیچ ایده ای نداشتم فقط میخواستم به عنوان یک تمرین برای آن تمرینتان به دل این پیشنهاد بروم.

    وقتی به تهران برگشتم منتظر نشانه ای بودم که هدایت الهی برای این تجربه برایم بفرستد.

    مدتی بود مشغول نظارت و سرپرستی کارگاه در یکی از بهترین تیم های مهندسی تهران شده بودم.شرایط به گونه ای عالی پیش میرفت که در پوست خود نمیگنجیدم تجربه همان کار دلخواهم.

    کاری که آزادی تجربه اش را خلق کرده بودم.

    سعی میکردم بهترین خود را ارائه دهم. و از استقلال و آزادی بودن در فضای کار معماری که تازه آزادی اش را خلق کرده بودم لذت ببرم. همه چیز عالی بود. محیطی امن، عشق و احترامی که حتی از کارگرهای پروژه دریافت میکردم صبح ها مرا با اشتیاق بیشتری رأس ساعت به پروژه میکشاند.برایم رفتن به دل ترس‌هایم بود. همان که همیشه برایم ایجاد کرده بودن ترس از مردها اما میدیدم که در امنیت کامل با مردانی کار میکنم که با اینکه مدیر من بودن تمام هم و فکرشان این بود من در محیط کاری در امنیت بوده و آب در دلم تکان نخورد.

    روزی که به دلیل یک تضاد و نشانه های الهی که من را به خروج از آن کار هدایت می‌کرد مواجه شدم ( داستانش را زمانی دیگر میگویم) فقط برای اینکه بتوانم ذهنم را کنترل کنم یاد حرف شما افتادم که گفتید هر وقت نتوانستید ذهنتان را کنترل کنید به دل جاده بزنید.

    زمانش رسیده بود ، به خانه آمده و همانطور که زیپ دهنم را بسته بودم که صحبتی نکنم کوله پشتی ام را برداشته و راهی شمال شدم و تجربه ای جدید را از ورکشاپ نجاری به پرونده تجربیاتم اضافه کنم.

    از همان شروع سفر آغوش باز خدا را میدیدم که وقتی من یک قدم برای کنترل ذهن و شکارچی زیبایی ها در دل تضاد برداشته بودم و از هدایتش که خروج از آن کار بود زیرا پای توحید در کار بود تبعیت کرده بودم، از زمین و آسمان امدادهایش را برایم میرساند که به من بفهماند که بهترین و درست ترین کار را انجام دادم.

    و در هجوم نجواهای کوبنده و سرزنشگر شیطانی مرا یاری رساند.

    وقتی به ویلای مذکور رسیدم شب بود و دریاچه و سکوت و تنهایی و خدا، البته که نجوای ذهن نیز کارش را می‌کرد و هربار میخواست مرا از اینکه از کار بیرون آمده سرزنش کند. اما من سعی میکردم تمرکزم را بر زیبایی های آزادی و دریاچه و ویلایی بگذارم که تا پارسال آرزوی تجربه اش را داشتم.

    صبح زود با اشتیاق کسب تجربه ای جدید لباس کاری بر تن کرده و به کارگاه نجاری کنار ویلا رفتم.

    فارسی بری و قاب سازی برایم جالب بود.اما بیشتر از همه خلق آن شرایط برایم جذابیت داشت.

    شرایطی که به واسطه کانون توجهم به شما و عزیز دلتان به آن هدایت شده بودم.

    وقتی برادر زاده همسر دختر خاله ام که خواهر زاده آقای تبریزی( صاحب ویلا و کارگاه نجاری) بود پیشم آمد تا تنها نباشم حضور خدا را میدیدم که وقتی آگاهانه تصمیم میگیری در دل تضاد افسار ذهنت را بر دست گرفته و ذهنت را کنترل کنی امدادش را به یاری ام رسانده بود که از من بیشتر ذوقی و متمرکز بر زیبایی ها بود.

    روزها با هم در کارگاه دایی اش تجربه ای جدید از کار با چوب را به پرونده تجربیاتمان اضافه میکردیم و ظهر ها پیاده به بازار روز محمود آباد رفته و خرید میکردیم و غذایی بر طبق قانون سلامتی برای خودمان درست میکردیم.

    وقتی در انجام تکس معماری که به همراه برده بودم و هیچ ایده ای برایش نداشتم و باید تا آخر هفته تحویل میدادم ، دستان امداد رسانشان را میدیدم که با توجه به تخصصشان در زمینه طراحی به بهترین شکل من را در تکمیل آن یاری می‌کردند، در زمان مناسب در مکان مناسب با آدم‌های مناسب را بهتر درک میکردم.

    وقتی پیشنهاد میدادند که صبح زود بیدار شده به بهترین طباخی آن شهر برویم و بعد پیاده روی کنان دیدن طلوع خورشید در کنار دریا را نظاره گر باشیم، حضور خدا را میدیدم که چه برنامه های زیبایی برایم ترتیب داده بود و وقتی همه اموراتت را به او بسپاری لاجرم به زیبایی هایی هدایت میشوی فراتر از تصوراتت.

    تیر آخر زمانی بود که به پیشنهاد آقای تبریزی به باغ ویلای شخصی دوستشان رفتیم.

    نمیتوانید حدس بزنید با چه صحنه هایی روبرو شدم.

    باغ ویلایی 20 هکتاری دقیقا هم اندازه پرادایس ،در ورودی باغ همچون در ورودی پرادایس.

    ماشین را به پیشنهاد من همانجا پارک کردیم و پیاده آن مسیر بهشتی را تا رسیدن به ویلا پیمودیم.

    با دیدن و لمس اسب قهوه ای زیبایی که همچون براونی یاغی بود و سواری نمیداد و در باغ آزادانه میچرخید به یاد تک تک روزهایی افتادم که با دوربین شکارچی زیبایی های براونی برایمان بودید.

    با دیدن مرغ و خروس و اردک و غازهایی که در آن باغ بهشتی 20 هکتاری از این سو به آن سو میرفتند و من هم دوربین به دست تک به تک آن زیبایی ها را به ثبت و در صفحه شخصی ام به اشتراک میگذاشتم تک تک لحظه هایی که کانون توجه ام روی سریال زندگی در بهشت بود برایم تداعی شد.

    خدای من همان سبک قفس درست کردن برای مرغ و خروس ها،فنس ها ، طاووس ها را کجای دلم قرار میدادم.

    همان طاووس هایی که شما هم داشتید و حتی لحظه خریدش هم به خاطر دارم.

    در همان شکل قفس یعنی اینقدر قانون دقیق کار میکند؟

    سگهایی که در ابتدا قصد داشتن با پارس های بی وقفه شان رعب و وحشت را در دلم بیاندازند و خدایی که هربار با ترسی مواجه میشوم در گوشم زمزمه میکند هیچ جنبنده ای نیست مگر اینکه من از پیشانی اش گرفته ام و به من شجاعتی می‌دهد که در مقابل هر وحشت اندازی بایستم و بعد همان حرفتان برایم ثابت شود تو یک زن قوی باش بقیه مجبور می‌شوند به تو تعظیم کنند

    و همان سگها آمدند و جلوی پایمان زانو زده و منتظر نوازشی شدند و با نوازش کردنشان بخشی دیگر از ترس‌هایم را ترمیم کردم و بیشتر برایم مسجل شد که راه غلبه بر ترس‌ها رفتن به دلشان است.

    سگ ها که دیگر رهایمان نمیکردند، دنبالمان آمده و خودشان را با تعظیمی جلویمان رها می‌کردند تا نوازششان کنیم، همان سگ ها که با پارس کردن های مکررشان قصد ترساندن ما را داشتند ،همچون مومی در دستان ما نرم شده و بیشتر مرا بع درک بهتر واژه سخر قرآنی تان در 12 قدم میرساندند.

    پرادو پارک شده در دل آن باغ مرا یاد روزهایی انداخت که ماشینهایتان را در دل پرادایس پارک میکردید.

    مرد مهمان نواز صاحب باغ که با ذوق و عشق با چای ذغالی و میوه های بهشتی آن باغ از ما پذیرایی می‌کرد و از سریالها و فیلمهایی که در آن باغ بازی شده با ذوق برایمان تعریف می‌کرد و با سخاوت از ما میخواست بهار آن باغ را نیز تجربه کنیم، مرا یاد مهمان نوازی شما در برابر مهمانهای پرادایس می انداخت.

    وقتی ظرف غذا به دست گرفته و برای مرغ و خروس و اردک و غازها میریخت ، شما و عزیز دلتان را به خاطر آوردم که آن لحظه های زیبا را با عشق برای ما به ثبت رساندید و با ما به اشتراک گذاشتید و برای خلق این تجربه زیبا مرا یاری کردید.

    وقتی متوجه شدم آن باغ همان خانه مادربزگه در سریال کودکی مان است که بسیار هم سریال ها و فیلمهای سینمایی در آن بازی شده باز هم برایم قانون هدایت به کانون توجه برایم تصدیق شد.

    تک تک آن خاطرات ، آن تجربه ها را از یک توجه آگاهانه به زیبایی های سریال زندگی در بهشت خلق کردم.

    و در جایی دیگر در زمانی دیگر ان شاالله نتیجه معجزه وار کنترل ذهنم در آن تضاد کاری را به ثبت میرسانم.

    و خدا و قوانینی که لاجرم ما را به کانون توجه‌مان هدایت میکند.و کافیست یک صدق بالحسنی را به خوبی درک کرده و در عمل اجرا کنی و معجزاتش را در زندگی ات ببینی.

    خدایا صدهزار مرتبه شکرت. ️

    عاشقتونم ،دستان الهی تان الماس باران ️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 88 رای: