/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png00گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-04-21 10:43:032023-05-01 18:29:37برخی از تجربیات خریدارانِ دوره عزت نفس
32نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
تجربیات مرضیه عزیز از عمل به آگاهیهای دوره عزت نفس
🌹🌹🌹🌹
استاد وقتی این دوره و بخصوص جلسه 5 این دوره رو برای چندمین بارگوش دادم واقعا تغییرات رو توی خودم احساس کردم. چقدر من متفاوت شدم
منی که یک عمر برای جلب نظر دیگران زندگی میکردم لباس میپوشیدم چادر سر میکردم که از طرف خانواده ی همسرم تایید بشم وازونطرف از طرف خانواده خودم مورد تمسخر قرار میگرفتم
نمیفهمیدم چکار کنم از هر طرف تحت فشار بودم چون میخاستم همه رو راضی کنم و بهترین باشم
یروزی ب خودم اومدم و دیدم اینقدر که مواد ارایشی خرج صورت و زیبایی اممیکنم آیا خرج سلامتی و غذایی که میخورم میکنم ؟آیا توجه دارم به اینکه الان چه ویتامینی نیاز دارم ؟توجه دارم که الان تو چه شرایط روحی و جسمی ای قرار دارم و ب خودم اومدم دیدم جسمی داغون ولی ظاهری ب ظاهر خوب دارم برای چی؟ برای تایید
تازه هر کار میکردم یه ایرادی میگرفتند
اصلا شب و روزم ب هم دوخته شده بود از لحاظ روحی داغون و منفی نگر و زود رنج شده بودم که برای جلب نظر مردم زندگی کنم .ولی وقتی ب خودم اومدم با وجودی که خیلی دوباره مورد انتقاد و قضاوت قرار گرفتم اما بلخره تونستم ب شیوه خودم زندگی کنم راستش خیلی یادم نمیاد چکار میکردم چون هویت وشخصیت الان من با قبلم 180 درجه تغییر کرده .همیشه فکر میکردم کسی دوستم نداره همیشه گوشه ی ذهنم یه علامت سوال بود برای اینکه چکار کنم تا بهترین باشم از نظر بقیه وقتی مادرم از خواهرم تعریف میکرد چنان خشمگین میشدم از خودم و مدام خودمو و اونو سرزنش میکردم
و دنبال مقصر بودم .الان خداروشکر میکنم و سپاسگذار دستان خداوندم که تکاملم رو طی کردم و به این درجه از توحید رسیدم که هیچ کسی رو بت نکنم و قاعم به ذات باشم
دیگرانی وجود ندارن اونها هر چه خوب و بد همه از روح خدا هستند و همه یکی هستیم چون از خداییم
آدما هر چند ثروتمند .و دارای مقام و منزلت و بهترین موقعیت در چشم من بندگان خداوندند عدل خدا عدالت خدا رو الان میفهمم که هر کس ب واسطه ی فرکانسها و باورهاش همونجایی هست که باید باشه نه کمتر نه بیشتر وقتی استاد رو میبینم که چقدر راحت زندگی میکنه منم سعی کردم راحت زندگی کنم و خونسرد باشم و زندگی رو آسون بگیرم
به شیوه ی خودت زندگی کردن با وجود باورهای قبلی ممکن نیست، حتی اگر به خاطر خودت نبودن، زندگیت سخت و جهنمی شده باشه. ولی با باورهای قدرتمندکنندهای که به کمک آگاهیهای این دوره میتونی بسازی و با تمرین و تکرار، نه تنها ممکن میشه بلکه تو رو آزاد میکنه از ظلمی که به خاطر نداشتن عزت نفس به خودت میکردی .
هنوز نتونستم کامل باشم ولی خیلی عالی دارم تکاملم رو طی میکنم. چون از این دوره اصولی رو یاد میگیری که آرامش گم شدهی زندگیت رو بهت برمیگردونه و میتونی توی این آرامش تا ابد به رشدت ادامه بدی بدون اینکه بخوایی خودت رو با دیگران مقایسه کنی یا درگیر گذشته و چراهای غمناکش یا درگیر آینده و نگرانی هاش باشی و میفهمی که عجله لازم نیست، فقط از این مسیر رشد لذت ببر.
الان از موفقیت دیگران خوشحالم تحسین میکنم
از موقعیت خودم راضی ام
بزرگترین رمز پیروزی و سعادت شکر گذاریه
مقایسه کردن ترمز اصلی زندگی ماست
حسادت جایگاهی نداره وقتی بدونی که تو خالق زندگی خودت هستی وهر کس مسعول خودش و نتایجش
موفقیت وثروت دیگران و خانواده م باعث افتخاره منه
اونها باورهای خودشونو دارن فکر میکنن چون من به موقعیت مالی اونها هنوز نرسیدم یا حسادت میکنم یا چشمشون میزنم مدام ور دل من مینالن از قسط و قرض و ..و من لبخند میزنم توی دلم بهشون 😊😊
من کاری ندارم اونها به چه طریق ب این موقعیت رسیدن چون میدونم لیاقتش رو داشتند
ولی من خوب میدونم خودم چه حسی دارم چه نیتی دارم برام مهم نیس دیگران چه فکری میکنن اصلا سعی نمیکنم متقاعدشون کنم
چون اونها با باورهاشون سالهاست دارن زندگی میکنن و اصلا انرژی نمیزارم که نظرشون رو عوض کنم
شادی برکت حس خوب وآگاهی ای که من دارم رو هیچ کس نداره
حال خوب انرژی و نگاه توحیدی منو کسی نمیدونه
قرار نیس خودم رو آدم خوبه جلوه بدم یا طوری وانمود کنم که دیگران راضی بشن من خودم با باورهای خودم زندگی میکنم
میدونم خدای من از هزاران راه منو ب خاسته هام رسونده و بقیه ش هم جذب میکنم
این حس آرامش این حس رهایی سبک بالی و بی نیازی از دیگران واقعا بهترین حس و حاله که باهیچ چیزی قابل معاوضه نیست
خداروشکر میکنم که ازین آزمون موفق بیرون اومدم و تمام تلاشم رو میکنم که انیشتین وار زندگی کنم
عباسمنش وار زندگی کنم
چقدر از نداشتن مدرک تحصیلی م شکایت میکردم که ای خدا دلیل بدبختی هام همینه
چرا زود ازدواج کردم
چرا زود بچه دار شدم
چرا چرا چرا همش میگفتم چرا ،ای کاش ..شاید ….
الان میفهمم که همه ی اینها به نفع من بوده و هست
من چندین مدرک فنی حرفه ای دارم چندین شغل و حرفه بلدم
چقدر تونستم رشد کنم و تجربه به دست بیارم هنوز جوانم و شادابی خودم رو دارم و همه چیز به نفع من بوده و من نمیدیدم من غرق در مقایسه بودم فکر میکردم اگر مثل فلانی باشم خوبه اگر مثل این و اون رفتار کنم خوبه
تاثیر گذاری من از دیگران خیلی زیاد بود
مدام شخصیتمرنگ عوض میکرد
با هر کی معاشرت میکردم مثل همون میشدم حتی برای دوساعت و دیدگاهاش رو تایید میکردم و دنبال میکردم فردا با یکی دیگه کاملا رنگ عوض میکردم چرا چون تنهابودم احساس تنهایی میکردم میخاستم از دستشون ندم بگممنم هستم منم اینو دارم اون هست
چونمشرک بودم چون نیاز داشتم بهشون
میخاستم نگهشون دارم برای روزی که احتیاجم میشه مثلا موقع مریضی و اسباب کشی و تنهایی و درد و دل و ..
الان ای خدا الان چه حالی دارم من که اصلا مثل قبل نیستم هویت مشخص. مسیر واضح .شخصیت باثبات وهر روز پایدار تر
باخودم در صلحم از توپوق زدن نمیترسم خودم ب خودم میخندم باخودم شوخی میکنم کودکی میکنم .
یه چیزی استاد گفت خیلی عالی بود اینکه اگر میخاهی مثل تو رفتار کنم این از خودخواهی توست
که میخاهی مثل توباشم .
خداروشکر که روزی از خدا عاجزانه درخاست کردم که منو ب خودم بشناسونه .چقدر نه گفتن برامسخت بود ومیترسیدم بگم نه. طرف یه درخاستی میکرد میگفتم اکه بگم نه بدش میاد تنها میشم تلافی میکنه ناراحت میشه و چه خسارتهایی به خودم و زندگیم زدم و چقدر ضربه خوردم از مشرک بودنم بعدش هم حال بد…..
خداروشکر در دلم بسته شد که درد و دل نکنم خداروشکر گوشهام باز و دهانم بسته س
خداروشکر که میتونم سپاسگذاری کنم سپاسگذاریه همراه با احساس خوب و واقعی
خداروشکر استاد مرسی که هستی 💖
شاید نتایج مالی من آروم آروم داره طی میشه (که لازمه ذکر کنم درآمدخالصم م 5 برابر شده )ولی مطمعن هستم که اول باید روی شخصیت خودمون کار کنیم و به هماهنگی برسیم با خودمون با درونمون وبا خدا و روابط رو بهتر کنیم سلامتی رو ارتقا بدیم و با این نتایج عالی و این احساس خوب ثروت لاجرم ب سمت ما میاد
انشاالله که حال دل تک تک دوستانم عالی عالی عالی باشه.
قبل از شروع به نوشتن در مورد تمرین جلسه پنجم دوره ابر قدرتمند عزت نفس ،
من میخوام از اتفاق شیرینی که چند روز پیش واسم افتاد اینجا واستون بنویسم،
و بعد بریم سراغ تمرین جلسه پنجم انشالله.
دوستانم
همانطور که مستحضرید توی فایل های قبل استاد فرمودن کسی که عزت نفس بالایی داره باید بتونه در مورد توانایی هاش صحبت کنه
و فقط عمل به همین یک نکته به ظاهر خیلی ساده ولی بی نهایت مهم باعث شد که من طی چند روز گذشته توی کارم پیشرفت فوق العاده ای داشته باشم
خدایا شکرت
آقا میلاد دم شما گرم
استاد خوبم مرسی
ماجرا اینه که من توی یک شرکت اینترنشنال نفتی مشغول به کارم و چند روز پیش مدیر شرکت باهام تماس گرفت (مدیری که خارجیه و ایرانی نیست و من کلی دوستش دارم و اصلا نمیخوام و دوست ندارم روی حرفش حرف بزنم)و به من گفت که ما می دونیم که تو کارت فوق العادست و یکی از سوپروایزرهای خوب شرکت ما هستی اما من نمیتونم فعلا به تو سمت بالاتر بدم و تو باید یکم صبر کنی (و توی فلان کار و بهمان کار )مهارتتو بیشتر کنی،
و این در حالیه که من اون مهارت ها رو 10 سال پیش یاد گرفته بودم و این بابا بنده خدا چون پشت میز نشینه و مثل من عملیاتی نیست اصلا از مهارت من توی کارم اونجور که باید و شاید خبر نداشته
و اینکه باور اشتباه گذشته من این بود که اصلا نباید درمورد توانایی هام با کسی صحبت کنم چون یه جورایی بنظرم هم زشت بود و هم خودمو سبک میکردم
و تازه فهمیدم ای دل قافل تو چه جنایتهایی که بخاطر این باور اشتباه در حق خودت کردی و تازه این فقط یک قلمش بود،
خلاصه توی اون مکالمه تلفنی علی رغم نجواهای شیطان که بهم میگفت( نکنه حرفشو قطع کنی و ناراحتش کنی، حالا الان نشد آینده، دیگه مدیرته چه میشه کرد…)،
ولی من بر خلاف گذشته بعد از اتمام صحبتهاش شروع کردم در مورد توانایی هام باهاش صحبت کردن(با تن صدای بالا، ولی مودبانه) و بعد مکالمه ما تمام شد.
اعتراف میکنم واسه چند دقیقه حالم بد شد،اما چون قانون رو میدونستم سریع احساس بد رو از خودم دور کردم،
و به خودم گفتم همه چیز از آن الله یکتا است و بس مدیر کیلو چنده و اینجوری خودمو آروم میکردم،
آخی چرا بعد از این همه سال تلاش و کوشش ،این آقا اینقدر اطلاعاتش در مورد من و توانایی هام کم بود ،
اینجا بود که مقصر اصلی رو پیدا کردم
(خودم و باورهای اشتباهم )
ولی به لطف پروردگار همون مدیر 2روز بعدش بهم زنگ زد و گفت من خیلی به حرفهات فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که تو با توجه به توانایی هات باید پست جدید و بالاتر بگیری و افزایش حقوق داشته باشی ،
ایوووووووووووول
خدایاهزاران مرتبه شکرت
استاد خوبم مرررررررسی
و اما تمرین جلسه پنجم:
تمرینی برای ساختن احساس لیاقت به کمک رهایی از «تلاش برای تأیید شدن توسط دیگران»
همینجا اعتراف میکنم که این مسئله یکی از بزرگترین پاشنه های آشیل منه،
تا جایی که یادمه از بدو تولد تا به امروز من فقط نقاب تلاش برای گرفتن تائید دیگران بر چهره زدم و دنبال گرفتن تائید از همه چیز و همه کس بوده و هستم(ِ آشنا، غریبه، دوست، همکار، خانواده، بقال محله، جوشکار، صافکار،….)
و این باعث شده که
همه عالم و آدم منو دوست داشته باشن ،همیشه از من تعریف و تمجید کنن، منو تائید کنن ،منو واسه همه مثال بزنن، ولی من ناخودآگاه از درون از خودم متنفر باشم ،
والبته من فکر میکردم که دارم کار درست رو انجام میدم و دلیل این تنفر از خودم رو نمیدونستم ،
اوضاع جوری بود که من طبق نظر بقیه
1. لباس میخریدم و میپوشیدم
2.موهامو اصلاح میکردم
3.مسافرت میرفتم
4.یادمه هرکی توی فامیل اسباب کشی داشت من جلوتر از همه و حتی خود صاحب خونه اونجا بودم و بکوب یا علی از تو مدد واسش کار میکردم تا تائیدش رو بگیرم 🤪 (علی رغم اینکه خودم هزارتا کار داشتم)
5.کلی واسه همکارام خرج میکردم که بگن بابا دمش گرم چقدر آدم لارجیه و تائیدم کنن (ولی اونا یک آدامس خرسی هم واسه من نمیخریدن)
6.اگر کسی ازم پولی قرض میخواست علی رغم اینکه خودم خیلی به اون پول احتیاج داشتم ولی بهش قرض میدادم تا تائیدم کنه
7.توی محافل خانوادگی وقتی در مورد مسئله ای (سیاست، مذهب، اقتصاد…) ازم نظرمو میخواستن چون میخواستم تائید بقیه رو داشته باشم نظر واقعی خودمو بیان نمیکردم و سعی میکردم نظرمو با نظر اونا یکی کنم (مخصوصا عموم که البته یه نیم نگاهی هم به دخترش داشتم واسه ازدواج، که اگه اون یک حرفی میزد حالا هر چقدرم اشتباه که اکثر اوقاتم حرفاش و عقایدش اشتباه بودن خدایی، دیگه هیچی همون حرفش واسم وحی منزل بود و من خیلی ضایع حرف اون رو توی جمع تائید میکردم🙊)
8.
کلی مهمان دعوت میکردم ، کلی غذا واسه نذری درست میکردم و تقسیم میکردم بین خلق الله و کلی خرج میکردم(اونم فقط به نیت تائید شدن توسط دیگران)
9.اگه جایی پولی میخواستن واسه حسنیه جمع کنن علی رغم اینکه خودم شدیدا به اون پول نیاز داشتم اما بخاطر حس تائید شدن توسط دیگران اون پول رو میبخشیدم
10.یادمه تا چند ماه پیش دوستم رو که یک آدم درب و داغون از هر لحاظ بود رو سوار ماشینم میکردم هرشب کلی دور دور میکردیم ، کلی خرجش میکردم تا فقط منو تائید کنه
11.اگر کسی بهم میگفت بیا همین الان بریم مسافرت حتی اگه خودم 1000 تا کار داشتم بهش نه نمیگفتم تا مبادا ناراحت بشه و تائید شدنمو توسط اون شخص از دست بدم.
و کلی اتفاقات دیگه که الان تازه متوجه شدم فقط فقط فقط بخاطر ضعف در عزت نفس و ضعف در باورهای من بوده که واسم افتاده.
اقدامات من برای متوقف کردن رفتارهای گذشته:
1.من تصمیم گرفتم که راه خودمو برم واسه خودم زندگی کنم اون کاری رو که میدونم درسته و خودم بهش رسیدم رو انجام بدم،
2.من با خودم عهد بستم تا روزی که زندم و نفس می کشم شاگرد استاد باشم و از سایت و محصولات ایشون استفاده کنم که خداوکیلی بی نهایت حالمو عالی کرده حالا شاید توی این مسیر خیلی ها هم مسخرم کن( که مسخرمم کردن) ولی دیگه اصلا واسم مهم نیست و من با تمام قدرت دارم روی خودم کار میکنم
3.نظرمو هرجا که باشم محکم بیان می کنم حالا هرکی میخواد خوشش بیاد یا بدش بیاد دیگه اصلا برام مهم نیست، و سعیم بر اینه که اصلا نظر مردم برام مهم نباشه ،چون تازه فهمیدم بی ارزش ترین چیز توی دنیا حرف مردم
4.من تازه فهمیدم چقدر باارزشم و اصلا احتیاج به تائید دیگران ندارم
5.چند روز پیش از من نظرمو خواستم و من در راستای اجرای این تمرین خیلی محکم ولی مودبانه نظرمو اعلام کردم و چقدر به نفعم شد خداوکیلی مخصوصا از لحاظ مالی.
در پایان از پروردگارم،
خود قدرتمندم،
و استاد خوبم (فرشته نجات بخش زندگیم)
کمال تشکر و قدردانی را دارم
و برای تک تک دوستانم از خداوند منان سلامتی و طول عمر با عزت مسئلت دارم
تجربیات محسن عزیز از عمل به آگاهی های دوره عزت نفس
🌹🌹🌹🌹
سلام به همه دوستان هم فرکانسی خودم
میخوام داستان خودم از دوره عزت نفس رو بگم یکم طولانی ولی به نظرم اگه هدایت بشین این کامنت رو بخونین حس خوبی به این دوره پیدا میکنین :
برج 6 سال 1400 از کارمندی اومده بودم بیرون از فایل های دانلودی (هدیه) تصمیم گرفتم بیام بیرون از کارمندی هرچند من قبل کارمندیم هم چندسال قبل کارفرما بودم ولی چون نتونستم خوب پول بسازم دوباره کارمند شدم ایندفعه کلی تلاش و تحقیق بالاخره تصمیم گرفتم دوباره بیام بیرون و واسه خودم کار کنم وقتی اومدم بیرون همون اول کار با شریکم کلی جروبحث شریکاتی داشتم حالم خیلی بهم ریخته بود ، فایل های دانلودی رو همشو بارها و بارها گوش داده بودم از کارمندی اومدم بیرون حدود 3 میلیون پول اضافه داشتم که با خودم میگفتم بزارم بانک که اگه نیاز داشتم بردارم از یک طرفم کلی نشونه به من خدا نشون داد که دوره عزت نفس رو بخر ، با خودم میگفتم بابا استاد چی میخواد بگه حتما میخواد بگه هر روز با خودتون بگین من میتونم رو هزار بار بگین و از اینجور نجواها بعد یک طرف ذهنم میگفت بابا بگیر فوقش پولت هدر میره مثل پول های دیگت که جاهای دیگه هدر رفته اینقدر این نجواها بالا پایین شد تا بالاخره گفتم میخرم و خریدم و گفتم حالا که خریدم بهش عمل میکنم که اگه چیزی نشد بگم حداقل عمل کردم ولی نشد .
اول میگم چجوری کار کردم بعد دستاوردها رو میگم :
شروع کردم به گوش دادن ، شاید تا الان این 9 جلسه اول از دوره عزت نفس رو من بالای 1000 بار بدون اغراق گوش دادم چون بعد 100 بار که گوش دادم میزارم روی دور تند تا هی یادآوری بشه ، بعد لیست اقدامات عملی رو نوشتم مثل تمرین آینه روزانه ، مرور موفقیت های گذشته که حدود 50 مورد نوشتم ، درست ایستادن درست دست دادن ، با صدای بلند صحبت کردن ،ستاره قطبی که چندین بار انجام دادم البته جلوی غریبه ها فقط یکبار ولی هنوزم این تمرین که بخوام جلوی غریبه که هیچ وقت ندیدمشون هنوز انجام ندادم ولی جلوی دوستان شاید حدود 4 بار انجام دادم ، انجام دادن کلی کار عقب افتاده_ تقریبا ماهانه حداقل دوبار تنهایی میرم بیرون مثل سینما ،کافی شاپ و… که تو عمرم اینکارارو نمیکردم تا حالا
دستاوردها :
1_قبل این دوره همزمان روی چندین مهارت کار میکردم بعدش تصمیم گرفتم فقط یکدونه رو به صورت لیزری کار کنم که نتیجش بعد حدود یکسال خارق العاده شد الان چنان مهارتی پیدا کردم که خیلی ها دنبال این هستند که من بهشون یاد بدم و اینکه شریکم هم به شدت فهمید من واقعا کاربلدم و کلی مشتری جدید دارم جذب بیزینس میکنم
2_حرف مردم واسم نسبت به پارسال خیلی کم اهمیت تر شده هرچند هنوز جای کار دارم
3_درامدم الان که دارم مینویسم باورم نمیشه حدود 10 برابر شده یعنی 50 میلیون تومان
4_یک کارمند استخدام کردم ، یک کارمند دیگه احتمالا به زودی قراره بگیرم
5_ ماشینمو تغییر دادم
6_وابستکی به شریکم خیلی خیلی کم شده حتی هدف گذاشتم به صفر برسونم
7_یک شبکه سازی خفن درست کردم با بهترین شرکت های خفن شهرم که کلی ازم تشکر کردن که این کار به من خیلی کمک کرد تو کار خودم
8_خیلی با برنامه شدم چون شب قبل برنامه فردارو مینویسم
9_الان اونقدر تمرکز روی مهارتم واسم مهم شده که اگه بگن یک کار دیگه هست که میلیارد میلیارد پول داره میگم نه به راحتی چون از همینم میشه میلیارد میلیارد پول ساخت و ذهنم و وقتمو اصلا درگیر مسایل حاشیه ای نمیکنم اصلا
دوست دارم گریه کنم با تمام وجود و از خدا تشکر کنم استاد ♥️ بینظیری
وقتی تولدم شد همین شهریور شروع کردم به نوشتن تغییرات یکسال گذشته خودم باورم نمیشد حدود 20 تغییر بزرگ کردم که داشتم شاخ درمیاوردم واقعا تو یکسال اینهمه تغییر …
با خودم گفتم وقتی تو یکسال اینهمه تغییر کردم باید این مسیر رو ادامه بدم گفتم دوره جدید میخوام که به دوره 12 قدم هدایت شدم هرچند نجوا اومد گفت بابا همین راهو برو نیاز به دوره ی جدید نداری بهش گفتم عزیزم میشه خفه بشی (ببخشید) پارسالم همینو گفتی ولی من اینهمه تغییر کردم الان حدود 5 روز دوره 12 قدم گرفتم هنوز قدم اول نگم براتون کلی نکته جدید انگار من هیچی نمیدونم ….
هرچند به قول استاد عزت نفس رو باید تا آخر عمر کار کرد برای همین من داخل ماشین باشم عهد بستم فقط عزت نفس کار کنم تا مرور کنم این چیزهای باارزشی که یاد گرفتم و خارج ماشین هم دوره 12 قدم
خداروشکر شکر بینهایت بار چون خدا بهم مسیری رو نشون داده که به قول استاد میشه سوت زد و سر خورد و به اهداف خفن رسید
دوست دارم استاد عزیز و تشکر میکنم از خانم شایسته واسه زحمت های بینظیرشون
تجربیات مشکان عزیز از عمل به آگاهی های دوره عزت نفس
🌹🌹🌹🌹
به نام خداوند هدایتگرم
سلام به استاد عزیزم خانم شایسته عزیز و همه دوستان این دوره فوق العاده
فکر میکنم از زمانی که جلسه 5 ام دوره عزت نفس رو دیدم، یک ماه می گذاره.
وقتی اولین بار متن تمرین این جلسه رو خوندم و خواستم قدم به قدم تمرین رو اجرا کنم، با خودم گفتم خب من که لیست بلند بالا ندارم از کارایی که به خاطر دیگران انجامشون می دم.
با خودم گفتم من وقتی با کسی خرید میرم حتی اگر چیزی که میخوام بخرم سلیقه طرف نباشه و حتی بگه خیلی زشته و این چیه میخوای بخری بیا به جاش فلان چیزو بخر و…. (همچین اتفاقی برام افتاده قبلا)، بازم به حرف دلم گوش میکنم و اگر چیزی بهم احساس خوب میده میخرمش.
اما هرچه بیشتر جلو رفتم و فکر کردم به تمرین، دیدم یه حقیقت تلخ وجود داره درباره من.
درسته، شاید من برای مسائل کوچیک زندگیم به نظر مردم و دیگران اهمیت نمی دادم و وابسته به تایید اونا نبودم، اما برای مسائل بزرگ و اساسی (که طبیعتا وقت و انرژی بیشتری از آدم میگیره) نظر بقیه رو اولویت قرار میدادم و جرئت تغییر نداشتم با اینکه واقعا داشتم اذیت میشدم.
تقریبا همون سال اول دانشگاه فهمیده بودم که هیچ علاقه ای به رشته دانشگاهیم ندارم و چون دوره کرونا بود و خداروشکر دانشگاه غیر حضوری بود من از سر کلاس رفتن معاف شده بودم و میتونستم سر کار برم و آخر هر ترم به زور تقلب درسارو پاس میکردم. خیلی دوست داشتم درآمد داشته باشم و دستم تو جیب خودم باشه اما چون بخشی از تمرکزم روی دانشگاه بود نمیتونستم رو کار تمرکز کنم و طبیعتا نتیجه خاصی هم نمیگرفتم.
البته اینم بگم که به کارمم علاقه نداشتم و صرفا به خاطر پول انجامش میدادم و همون پولم به شیوه های مختلف هر ماه بهم نمیدادن یا کم میدادن…حداقل این درسو گرفتم که دیگه هیچوقت به خاطر پول کار نکنم چون حتی اگه نتیجه مالی داشته باشه خوشحالی از ته دل و رضایت نداره
اون زمان به قدری از حرف و قضاوت مردم (به خصوص خونوادم) میترسیدم که اصلا به این فکر نمیکردم انصراف بدم یا حداقل یکی دو ترم مرخصی بگیرم…
یه وقتایی ته دلم میومد بعد ذهنم میگفت چی؟ انصراف بدی؟ از امییییرکبیر؟!!! همه آرزوشونه همچین دانشگاهی قبول بشن تو مگه دیوونه شدی دختر؟جواب مامانتو میخوای چی بدی؟ اونهمه برات زحمت کشید یه دانشگاه خوب قبول بشی اونوقت اینجوری میخوای جوابشو بدی؟… و این نجواها به قدری زیاد بود که راحت شدن از درس و دانشگاه برام یه خیال خام شده بود.ذهنم میگفت اینهمه خوندی یکی دو سال دیگه ام بخون بالاخره تموم میشه
یادمه همون روزا بود یه فایل دیدم که توی یه بخشیش کلیت حرف استاد این بود: اگر به قصد بندرعباس راهی سفر شدی اما میبینی که چند کیلومتری شمالی باید برگردی؟ و وقتی به مسیری که تو زندگیم داشتم می رفتم، فهمیدم که خیلی واضحه که باید برگردم
با خودم میگفتم استاد درست میگه ها…ولی من توانشو ندارم…جرئتشو ندارم…
تقابل بین ذهن و قلبم تقریبا یک سال ادامه داشت تا اینکه به یه تضاد بزرگ خوردم. دانشگاه حضوری شد و حالا باید فول تایم سر کلاسا میبودم و امتحان حضوری و …
تنها کاری که میتونستم بکنم این بود که شب امتحان بکوب بخونم تا نهایتا 14 15 بگیرم از درسی که نه نمره حل تمرینشو داشتم نه فعالیت کلاسی نه چیز دیگه…
نمیتونم توصیف کنم چقدر روند فرسایشی این نوع خوندن برای امتحانو درسایی که میدونی هیچ جایی تو زندگیت هیچ کاربردی نخواهد داشت و مهم تر از همه هیچ علاقه ایم بهش نداری… انرژی من رو گرفته بود.
و قطعا این حس و حال بد اتفاقات بدی رو رقم میزنه و دوباره حس و حال بدتر و…
یه ترم دیگه هم گذشت و من وارد ترم 7 شدم. دیگه به مرحله پذیرش این داستان رسیده بودم که دانشگاه هست و نمیشه کاریش کرد و فعلا همینه که هست.ذهنم با منطق قانعم کرده بود که کلا 25 واحد دیگه مونده و چیزی نیست به جاش مدرک میگیری بعدش برا ارشد هر چی بخوای میتونی بخونی و …
وسطای ترم بود که دوره عزت نفسو خریدم و سر همین جلسه 5 و شروع به انجام تمریناتش بود که فهمیدم تنها دلیلی که من دانشگاهو نگه داشتم حرف مردمه…یه وقت نگن مدرک نداره یا فلان دانشگاهو ول کرده یا…یه وقت مامانم نگه اونهمه خرجت کردم پس چی شد(اعتراف نجواهای ذهنم واقعا کار آسونی نیست اما مینویسم به امید روزایی که با نتایج بزرگ برگردم و تعییرات خودمو ببینم)
البته ذهنم همیشه میگفت حالا درس نخونی می خوای با وقتت چیکار کنی؟!!
ولی واقعیت این بود که من میدونستم میخوام چیکار کنم…میدونستم به چی علاقه دارم و تو چه حوزه ای میخوام کار کنم و چیزی که ازش مطمئن بودم این بود که مسیر علاقم به هیچ عنوان از این رشته ای که داشتم انرژی و وقت با ارزشمو می ذاشتمریال نمیگذره…
اما نمیتونستم تصمیم بگیرم…تقریبا 90 درصد ذهنم در طول هر روز درگیر همین موضوع بود ولی هیچوقت جوابی براش نداشتم
تا اینکه یه روز بعنوان نشانه(که دستم خیلی اتفاقی به نشانه خورده بود) فایل روی خودت سرمایه گذاری کن برام اومد و اولین جمله صفحه این بود:”زندگی افراد زیادی در تریدی دائمی سپری میشود که دربارهی اخذ تصمیمات سرنوشت ساز زندگی شان دارند”
این لینک این فایل هست:
abasmanesh.com
توی این فایل، خدا داشت باهام حرف میزد.
خیلی جدی و قاطع.
و من بالاخره بعد از 3 تصمیم به ترک دانشگاه گرفتم.با وجود همه ترس ها و نجواهایی که داشتم. همش به خدا میگفتم خدایا بعدش چیکار کنم؟
میگفت تو قدمم اولو بردار تا بهت بگم.
تنها کاری که به ذهنم میرسید سرچ کردن و خوندن درباره موضوع موردعلاقم بود. حتی شبا با خستگی زیاد وقتی مینشستم پای سرچ اصلا یادم میرفت چقدر خسته بودم. و اولین بار بود همچین احساساتی رو تجربه میکردم.
انجام یه کار و تمرکز روی اون نه تنها بدون اجبار بلکه با عشق و علاقه بدون خستگی…
چند روزی تو ستاره قطبیم مینوشتم خدایا میخوام یه نشونه برای کار بهم نشون بدی. تا اینکه یه روز جمعه عشقم زنگ زد و گفت به میزبانی یکی از سایتای استخدامی توی برج میلاد یه نمایشگاه هست که شرکتای مختلف هستن و البته امروز روز آخرشه… نمایشگاهو رفتیم و واقعا تجربه جالبی بود اما خبری از کار برای من نبود…
اما همین اتفاقو به فال نیک گرفتم و گفتم این یه نشونست برای نزدیک تر شدن من به خواستم.
وقتی برگشتم وارد همون سایتی شدم که میزبان نمایشگاه بود. و به طرز عجیبی آگهی یه شرکتی رو پیدا کردم که دقیقا توی همون حوزه ایه که من میخواستم…و رزومه فرستادم و دیگه رهاش کردم تا یکی دو روز بعدش که بهم زنگ زدن برای مصاحبه حضوری و امروز هم زنگ زدن و گفتن توی مصاحبه پذیرفته شدی میتونی از شنبه بیای سر کار… اونم چه کاری؟! کاری که همیشه دوست داشتم انجام بدم اما نمیتونستم چون وقتشو نداشتم…
اصلا فکرشم نمیکردم همچین شرکتی وجود داشته باشه.و تازه بابتش بهم پولم میدن!؟
قطعا اگه همچین چیزی رو به 6 ماه پیش خودم میگفتم خندم میگرفت و نمی تونستم باور کنم.
من داشتم به کار کردن توی کافه فکر میکردم برای اینکه خرج خودم و آموزش هامو دربیارم اما ببین خدا چطور هدایت میکنه اگر بهش ایمان داشته باشی و حرکت کنی.
من هنوز اول مسیرم و هیچی به جز قدم بعدیم رو نمیبینم. فقط ایمانی دارم که قوی تر از قبله چون هدایت خدا و حضورش برای راحت تر انجام شدن کارامو بیشتر از هر زمان دیگه ای تو زندگیم دیدم و دارم تجربه اش می کنم.
وقتی به ماجرای کارم فکر می کنم می بینم من که نمیتونستم کل شرکتای تهرانو بگردم تا چیزی که میخوام پیدا کنم.
من که نمیتونستم روز انتشار اون آگهی توی سایتی باشم که هیچوقت بهش سر نمیزنم.
اما خدایی که هیچ برگی بدون اذنش از درخت بر زمین نمیفته و دید وسیعی به ماجرا داره، هر همزمانی ای رو میتونه ایجاد کنه، هر دلی رو میتونه برای بندش نرم کنه و هر غیر ممکنی رو میتونه ممکن کنه و برای من انجامش داد و من بی نهایت عاشق این خدا هستم.
بخشی از نتایج رحمان عزیز از عمل به آگاهی های دوره عزت نفس
🌹🌹🌹🌹
سلام عرض میکنم خدمت استاد عزیزم، مریم بانو دوستداشتنی و همه همراهان این دوره بینظیر
من دوره روانشناسی ثروت 3 رو خریدم و دارم روش کار میکنم و نتایج خیلی خوبی دارم. خواستم کامنت رو بزارم توی این دوره اما از اونجا که تازه این دوره رو شروع کردم و تا قبلش با تعهد روی دوره عزت نفس کار کردم، گفتم ته نامردیه که اعتبارشو به دوره عزت نفس ندم.
و خواستم با این کامنت دینم رو به دوره عزت نفس ادا کنم
وقتی دوره عزت نفس رو شروع کردم، به خودم تعهد دادم که خیلی خوب روش کار کنم و سه ماه بکوب تمرکزمو بزارم روش
چون میدونستم قراره تغییرات زیادی داشته باشم ولی فک نمیکردم نتایج تا این حد عالی باشه!
قبل از کارکردن با دوره عزت نفس، نمیدونستم رسالتم چیه و اصلا چرا به دنیا اومدم
ولی همیشه از همون بچگی میدونستم من بدنیا اومدم که رو آدما تاثیر بزارم و اونارو شگفت زده کنم ولی نمیدونستم چجوری!!!
همیشه رهبر بودن رو تو وجودم حس میکردم ولی نمیدونستم رهبر چه گروهی!!!؟؟
یه چیزی تو وجودم میگفت تو میتونی متفاوت باشی ولی نمیدونستم این تفاوت در چیه!!!
در سن نوجوانی تفاوت و شگفت زده کردن دیگران رو در سیگار کشیدن ،عرق خوردن ،الکل 97 درصد غرغره کردن و خوردن، مواد مصرف کردن تا حدی که کسی نتونسته میدیدم،همزمان با اون با تیپهای عجق وجق زدن میخواستم دیگران رو متعجب و یا متفاوت بودن خودمو به رخ بکشم.
هر روز سرگردانتر از قبل
هر روز میفهمیدم که راهم اشتباه و هی دورتر میشدم از راه اصلیم و از رسالتی که داشتم و نمیدونستم باید چکار کنم.
تا اینکه سرخورده از دنیا و از خودم شدم و زانو بغل کردمو خیره به دیوار که:
من کی ام و رسالتم چیه؟؟؟
اصلا رسالت یعنی چی؟!!!
وقتی هدایت شدم به دوره عزت نفس و شروع کردم رو عزت نفسم کار کردن، پروژه های معماری یکی یکی اومدن و من متفاوت از خود قبلیم و عملکرد قبلیم، به همه اوکی دادم و با کمک از هدایتهای خداوند کارمو شروع کردم
یکی از پروژه هام یه کافه بود که حدود 170 متر مربع زیر زمین نمور ،کثیف که حتی آب رو و توالت هم نداشت!
دیوارهای گچی قدیمی که هر مستاجری که اومده بود یه چیزی چسبونده بود بهش و عملا هیچ کاری نمیشد روش انجام داد!
حالا اینو در نظر بگیرین یه زیر زمین دربو داغون که توالت نداره، سقف داغون و کوتاه، نور کم هر چیزیشو که نگاه میکردی باید تغییر میدادی بعد خواسته کارفرما ازمن:
هزینه کم،زیبا و تک باشه :)
خواستم پروژه رو نگیرم ولی یه چیزه ته قلبم گفت اوکی بده و پافشاری کارفرما باعث شد که مصمم بشم
و من استارت کارو زدم
اینبار بجای اینکه روی دانش خودم حساب باز کنم، سعی کنم هرچی آموختم رو در عمل اجرا کنم و روی خدا حساب باز کردم.
هرکاری میخواستم انجام بدم از اون کمک میخواستم
یه جای کار یه حسی بهم گفت یه تیشه وردار دیوارو بکن و کندم رسیدم به اجرهای قدیمی.
بعد حسم گفت همه دیوارهارو لخت کنید برسونید به اجر!!!!!
ومن اجرا کردم. دیوارها درب داغون و زشت و وحشتناک بود
بدتر از این نمیشد
دست میزدی، دیوار میریخت پایین.
هرکی میومد تو اون زیر زمین، دوام نمیاورد و فرار میکرد
همه مسخره ام میکردن از کارگرو بنا گرفته تا همسایه های اون منطقه
کارفرما یکبار اومد و پروژه ی در حال اجرا و مسائل رو دید و اینقدر ترسیده بود که تا یکماه نیومد
راستش خودمم ترسیده بودم
ولی یه چیزی ته قلبم میگفت تو فقط پیش برو
پدر شوهر کارفرما بنا بود واونجا کار میکرد و خودشو صاحب کار و صاحب نظر میدید. از اون بناهای قدیمی که مهندسارو قبول ندارنو همیشه خودشونو لوکوربوزیه میدونن
خیلی ادم منفی بود
از اونجا که ارزش و قدرت تمرکز رو یاد گرفته بودم، با اعتماد بنفس کالم اونو از کارگاه انداختم بیرون و به کارفرمام گفتم تا پایان کار حق ورود به اینجارو نداره و پذیرفت
وقتی که اون آدم منفی باف، رفت تمرکزم بیشتر شد
وقتی که اون دیوارها قدیمی رو دادم شستن و میخواستن رنگ کنن دو شب تمام نخوابیدم که نتیجه کار بینم چی میشه
خیلی اضطراب داشتم ولی با یاداوری اینکه خداوند در دل هر مسئله ای جوابشو گذاشته خودمو آروم میکردم
رنگکارا دست اول رنگ رو زدن بهم زنگ زدن که برم ببینم، خیلی دلهره داشتم دوست نداشتم بببینم ترسیده بودم
وقتی رفتم دیدم یکم امیدوار شدم
روز بعد دست دیگه رو زدن وقتی رفتم متعجب شدم بهتر از اون چیزی شده بود که تو ذهنم بود رنگکارارو بغلم میکردمو میبوسیدم بنده خداها با تعجب منو نگاه میکردن:)))))
هر روز یه چالش جدید داشتم اما من با توکل برخدا میرفتم تو دل مسِئله و حلشون میکردم و هیچوقت ازشون فرار نکردم
همزمان هم اعتماد بنفسم بالاتر میرفت هم علاقه ام به معماری و هم تجربه ام
تمام تمرکزمو شب و روز گذاشته بودم رو کارم
شبا تو خوابمم بهش فک میکردم
شورو اشتیاقم وصف ناشدنی بود
پروژه کم کم داشت به روزهای پایانی میرسید و فقط طراحی و اجرای نورپردازیش مونده بود
شب اخر که چراغارو وصل کرده بودیم و همه چیزو سر جاش گذاشته بودیم ساعت 11 شب بود
و بصورت موقت برقکار باید یه سیم رو که دو سرشو لخت کرده بودن رو میزد به پریز که چراقا روشن بشه!
همه منتظر و یه لحظه دو تا سیم به هم وصل شد و فضا زوشن شد!!!!!!!!!!!!!
بینظیر بودددد همه مات و مبهوت مونده بودن
کارفرمام خانوم بود میخواست از خوشحالی جیغ بکشه
قلب هممون تو سینه تن تن میتپید
یه لحظه بالای پله ها صدای چند نفر اومد که میخواستن بیان تو
برقکار دو تا سیمو تکون داد از پریز در اومد همه جا تاریک شد
تو همون تاریکی یه خانوم و آقا با بنگاهی بغل کافه که کار همین کافه رو ایشون به من پیشنهاد و اجاره داده بودن، اومدن تو
دوباره دوتا سیمو وصل کردن به پریز و همه جا روشن شد.
اون خانوم و اقا با املاکی و همه، مات و مبهوت زیبایی این کافه مونده بودن همه داشتن به به چه چه میکردن
خودمم مبهوت این همه زیبایی شده بودم
املاکی اومد پیشم گف این خانوم و اقا یه مجموعه فرهنگی هنری میخوان بسازن من شمارو معرفی کردم
کارفرمام رفته بودن پیش اون خانوم و اقا از من تعریف میکردن و انگار همه دستی از دستان خدا شده بودن که اون لحظه اینها بیان و از من تعریف کنن
من یه گوشه وایسادم و همرو از دور نگاه میکردم و اشک جمع شده بود تو چشمام
اون اجرهای سفید و زیبا با تابلوها با قاب مشکی و عکسهای سیاه و سفیداویزون شده که با نورهای نقطه ای تاکید شده بودن روش
اون گلهای پتوس زیبا و گلهای سانسوریای نور خورده
اون فلز مشکی مات رنگ شده درکنار چوب ترمو زیبا و اون صفحه بتونی در کنار هم یه هارمونی بینظیری داشت
وقتی اشک شوق صاحب کافه رومی دیدم
وقتی ذوق ادمارو میدیدم
وقتی جنب و جوش ادمارو تو این فضایی که مرده بود و زنده شد بود رو دیدم، فهمیدم رسالتم همینه
رسالتم خلق زیباییه
رسالتم اینه یک فضای مرده رو جوری تغییر بدم که بشه یکی از زیباترین مکانهای دنیا،بشه یه نقطه امن برای صاحب کافه
بشه جایی برای یه قرار عاشقانه
بشه یه جایی برای گرفتن یک تولد
و من بدنیا اومدم که زیبایی خلق کنم
من اومدم که تحسین آدمارو با خلق یک مکان زیبا بر انگیخته کنم…..
یک روز مونده بود به افتتاحیه کافه
قرار بود اسم کافه بشه کافه الی چون اسم کارفرما بود
روز آخر نظرشون عوض شد چند نفری شروع کردن انتخاب اسم همگی یک اسم رو انتخاب کردن
(آجری)
اسم کافه شد کافه آجری!!!
همون آجری که خداوند بهم گفت یه تیشه وردار دیوارو بکن
همون آجری که بخاطرش همه مسخره ام کردن
همون اجری که حتی دوستای همکارم میگفتن اولین کاری که میکنی اینو بپوشون ولی آخر کار همون آجر شد اسم کافه
همون آجر شد نشان همین کافه!!!
دیروز صاحب کافه تماس گرفت گفت تو این چند روز اینقدر استقبال شده که نگو
هرکی میاد اول از محیط اینجا عکس میگیره
و همون روز اول یه تولد خوب تو کافه داشتیم
و الان که دارم این پیامو میدم دو ساعت قبل استارت یه پروژه دیگه رو زدم
و فردا یه پروژه دیگه رو تحویل میدم
نه کارت ویزیتی دارم،نه تبلیغی کردم و نه تیم حرفه ای دارم
فقط به خداوندی اعتقاد دارم که در لابلای تک تک آجرهای سفید (کافه آجری) تجربه اش کردم…
سلام به سید حسین عباس منش دوست خوب و مهربانم و سلام به شما دوست عزیزی که درحال مطالعه نوشته من هستید
🌺🌺🌺🌺🌺
بخش اول: سنگ بزرگ برداشتن نشانه نزدن است.
مدتها هست شاید حدودا سه هفته از دیدن جلسه 9 این دوره میگذره..
به خودم تعهد داده بودم که تا تمام تمرینات رو به طور کامل انجام ندادم فعلا کامنتی نذارم(فریب اول : کمال گرایی)
الان حدودا دو سه روزه که میخوام کامنت بزارم اما اینقدر اتفاقات و تغییراتی که فقط از جلسه 9 این دوره زیاد بوده و برام اتفاق افتاده ،
که نوشتن همین موارد خودش کلی برام زمان و انرژِ میگیره .
بعد به این نتیجه رسیدم که اگر از همون اول قدم به قدم و با هر بار تغییر و اتفاقات خوبی که رخ میداد، میومدم و نتایج رو یادداشت میکردم الان کارم خیلی سبک تر بود.
میدونید وقتی یه کاری بزرگ باشه زمان برای شروع اون کار هم به نحوی عقب میافته و ذهن نمیتونه حجم و بزرگیش رو بخوبی درک کنه…
اما طبیعتا وقتی به قسمت های کوچیکتری خرد بشه اقدام کردن براش با ذهن راحت تری اتفاق میافته.
پس ابتدا و در انتها خودم رو توصیه میکنم که در انجام هر کاری همون پیوستگی رو داشته باشم و فریب کمال گرایی رو نخورم و هی بدبال انجام یه کار بزرگ و عظیم نباشم.
🌺🌺🌺🌺🌺
بخش دوم:کیفیت مهارت های ارتباطی
در این جلسه سید عزیز شما از کیفیت مهارت های ارتباطی سخن به میان آوردید.
این موضوع رو ن با مثالی بیان میکنم.
از موقعی که یاد گرفتم باید سپاس گزاری کنم(فکرشو کنید من نمیدونستم باید سپاس گزاری کنم یعنی تا بامروز اینقدر از همیتش خبر نداشتم.)بخصوص وقتی در انتهای ایه 158 سوره بقره خداوند رو سپاس گزار دانا در برار بنده های که ذره ای کار نیکی کرده باشد معرفی میکند.
بعد به خودم گفتم که وقتی خدایم از بابت کوچک ترین کار خیری که از من سر بزند از من صادقانه سپاس گزاری میکند پس چرا من از این همه نعمت های رایگان که در اختیار من قرار داده سپاس گزاری نکم.
پس دیگه شروع کردم هر روز از خواب که بیدار میشم سپاس گزاریم رو دارم.
بعد آروم آروم متوجه شدم و دیدم که از اطرافیان من خانواده من و دیگران که قبلا میشناختم هیچ کدوم همیچین کاری نمی کنند.و من از خودم پرسیدم چرا نمیتونم اینکار بکنم.چرا مثلا در برخورد با دیگران از کلمه مرسی،لطف کردین،چاکریم،دمتون گرم،نوکرم،و… میتونم استفاده کنم .
اما وقتی میخوام دقیقا کلمه سپاس گزارم رو بگم یه جوری میشم احساس احمق بودن بهم دست میده.
اما من دروغ رو باور نکردم .حقیقت اینه که من باور های اشتباهای درباره سپاس گزاری داشتم.
چه سپاس گزاری از خداوند باشه و یا چه به کلام آوردن لفظ سپاس گزاری.
باید انجامش میدادم.
شروع کردم .اقدام کردم و الان تقریبا توی 80 درصد از مکالمات عامیانه ام از دقیقا کلمه ی سپاس گزارم استفاده میکنم.
یه چیز بگم،
من توی حوزه سفر های تفریحی و تور های تفریحی فعالیت دارم. از بچهایی که با من در ارتباط هستم از کلمه سپاسگزارم استفاده کردم که اونها هم دقیقا از همین کلمه حداقل در برابر من استفاده میکنند.
این نشون میده که اثر گذار بودم .چه خوب چه بد.
این نشون
یده انرژی من بیش تر بوده حداقل در این موضوع که تونسته به افکار اونا منتقل بشه.
سیگار تعارف نکردم یه چیز خوب رو با تمرین کردن در خودم دارم ترویج میدم.
با خوب زندگی کردن خودم.
در ادامه ،بادیدن این جلسه من متوجه شدم حتی در مهارت های ارتباطی در ارتباط برقرار کردن با خالق خودم هم در فقر بسر میبرم.
و دیدم که کار هایی که در این جلسه گفته میشه هیچ کد.م از اطرافیان من اونا رو انجام نمیدن پس دیقیقا به این نقطه من حمله کردم.
وسعی کردم از هر چه خلاء های ارتباطی دارم شروع به رفع اونا و تقویت چیزایی که دارم کنم.
پس به محضی که سید گفتی کتاب آیین دوست یابی رو بهتره که طالعه کنیم .من همون شب رفتم و کتاب رو خریدم(بهاش رو پرداخت کردم)
شروع کردم به نوشخوار کردن کتاب .
در این مدت چند هفته تقریبا هر فصل رو روزی حداقل 3 بار مطالع میکردم .
چون تعهد دادم که اونقدر با انجام تمرین ها و مطالعه کناب ادامه بدم تا جزئی از شخصیتم بشوند.این تعهد رو در اول کتاب با ذکر تاریخ یادداشت کردم.
از موقعی که بار ها و بار ها این جلسه رو گوش دادم و سعی کردم عمل کنم..
و کتاب رو هم چندین بار هست که مطالعه کردم و هنوز هم دارم ادامه میدم..
نتایج خیلی بیش تر و بهتر ی رو دریافت کردم.
اتفاقات مشابه ای که نویسنده کتاب از انجام اون تمرینات براش رخ داده و در کتاب بهشون اشاره شده برای من هم همین طور بوده و رخ داده.
مثلا ویژگی گوش دادن, اینکه بزارم دیگران حرفشون رو کامل بزنن و من هی نخوام از خودم براشون بگم…
مثلا همین دو روز پیش من توی یه کافه بایکی از دوستانم در مورد برخی از مسایل بیمه قرار داشتم تا یکسری از اطلاعات بیمه ای رو در اختیار من قرار بدهد.
اما گفت و گوی ما به سمتی رفت که اون فقط از خوش و از تجربیاتش و از احساسش صحبت میکرد .پس من هم با توجه به آموزه های این جلسه و کتاب شروع کردم تا میتونستم با لبخند و اشتیاق و ایجاد شوق صحبت کردن در او به تمام حرفاش گوش دادم.
تقریبا هم داشتم به چیزی که میخواستم میرسیدم و هم یه حریف تمرینی برای من میشد.
پس من هم تا میتونستم گوش دادم البته یه جاهایی هم ضعف داشتم ولی خب نسبت به گذشته ام حداقل 10000 برابر بهتر بود چون اگر میخواستم مثل گذشته ام فکر کنم منم شروع میکردم از خودم گفتن..
اما این کار رو نکردم و فقط گوش دادم..
نتیجه این شد که بعد از اینکه من به خونه رفتم دیدم که یکی از تبلیغات در حوزه کسب و کار من رو روی وضعیت پروفایلش قرار داده بدون اینکه من از و چیزی دخواست کرده باشم..
تنها کسانی میتونن رابطه بین گوش دادن به حرف های طرف مقابل و اینکه کار هایی رو که بخوایم به راحتیبرامون انجام میدن که تجربه شده باشه و کتاب رو خونده باشید.
درواقع من به نتیجه ای رسیدم و اونم میتونه این باشه یکی از راه های محبوب بودن و اینکه بخوایم خودمون رو به دیگران معرفی کنیم این میتونه باشه که به جای حرف زدن درباره خودمون به حرف های اونا گوش بدیم.این خودش بهترین معرفی میتونه باشه.
یک نمونه دیگه اینکه
دیشب یکی از نزدیکانم از نظر من کاری رو که نباید انجام میداد رو انجام داد
توی صحبت کردنم یک بار از او بخاطر کار که کرد کمی انتقاد کردم ولی او خوشبختانه نشنید من لافاصله تا این موضوع رو بیاد اوردم که نباید انتقاد کنم و همین اینکه که آلکاپون و کراولی هفتیر کش و کلی قاتل ها و مجرمان در هیچ جرمی خودشون ور مقصر نمیدونن و خودشون ور مورد خطاب و انتقاد قرار نمیدن(برگرفته از کتاب ایین دوست یابی)
سریع از انتقاد کردن دست کشیدم و خودم رو از یک بحث و گفت و گوی احتمالی بیرون کشیدم.
فکر کنید اگر انتقاد میکردم چی میشد.. برای همه حدس زدنش راحته..
در هر صورت از زمانی که این جلسه رو شروع کردم و سعی کردم آموزه های این کتاب رو بصورت کریستالی . پیوسته و مطالعه کتاب هایی که گفته بود رو مطالعه کنم…
نتایج خیلی خویب رو دریافت کردم.
دیگه اعصاب خوردی های گذشته در گفت و گو با دیگران رو ندارم(البته از زمانی که قانون من خالق شرایط زندگی ام همستم رو درک کردم این آرامش بیش تر شد)در واقع خیلی کمتر شد.
ارتباط بهتری با خانواده ام و دوستان دارم
خیلی راحت تر دوستان جدیدی پیدا میکنم.
در واقع در عرض چند ثانیه من با هرکی که بخوام دوست میشم. به راحتی..
حتی طوری بود که با یکی از دوستان که از طریق همین آموزه ها فقط یک روز دوست شدم و تنها کاری که من کردم این بود که به حرف های اونا گوش دادم و اجازه دادم اعتقاداتشون رو بیان کنن.شب روز بعد با من تماس گرفت و از من خواست که اگر کاری دارم و یا برنامه ای دارم رو بهش بگم تا برام انجام بده
من صمیمانه از اون بابت این درخواستش تشکر و سپاس گزاری کردم.
ممکنه با خوندن این کتاب و یا این جلسه این احساس دست بده که این ها فقط یکسری تکنیک های رفتاری هستن اما واقعیت اینه که اینها نتایجی از تغییر باور ها هستن.
درواقع روند یک غییر با خوندن یک کتاب شروع نمیشه .تغییر از باور ها اتفاق میافته که فرد رو به سمت مطالعه یک کتاب و یا انجام یک کار دیدن یک دوست و یا زدن یک تلفن و … هدایت میکنه.
وقتی باور های ما تغییر کنند یک مدار بالا تر بریم این رفتار ها خود به خود در ما ایجاد میشوند و وقتی که من میپذیرم که این به اصطلاح تکنیک ها رو انجام بدم در واقع پذیرفتم و باورم تغییر کرده که میشود که اینقدر با جدیدت دارم برروی خودم کار میکنم و این آموزه های رو انجام میدم.
و نتیجه این پذیرشم و باور کردنم اقدام به این آموزه هاست و نتیجه این هم اینه که
در حال حاضر شخصیتی پیدا کردم که در هر فرد نکات مثبت اون فرد رو میتونم ببینم و اصلا عیر از این امکان نداره..
که تنها بدلیل تغییر باور هام بوده.
به قولی در نوشته ی راهکار برای مسائل شما در همین سایت جایی هست که میگه در جواب سوال چطور ,باید گفت که
(( اون چطور ها رو تغییر باور ها باید بهمون بگن)) یعنی اگر من خواهان تغییر شرایطی در زندگیم هستم و چطورش رو نمیدونم در واقع با تغییر باورم اون راه حل و چطور به من گفته خواهد شد.
🌺🌺🌺🌺🌺
بخش سوم:دایره دوستان – قدرت دستان خداوند.
اول هر بیداری اولین کاری که میکنم
توجه هم رو به حداقل داشته هام معطوف میکنم و از وجودشون احساس خوب میگیرم و سپاس گزاری میکنم..
از اینکه فهمیدم دارم بیدار میشم
نفس کشیدنم رو حس میکنم .
حرکت چشمام از زیر پلک های بسته ام رو حس میکنم.
از این که همین الان دارم آگاهانه با اینکه هنوز از خواب بیدار نشدم سپاس گزاری میکنم .
از اینکه من میتونم آگاهانه در هر لحظه توجه ام رو بر روی چیزی معطوف کنم که به من احساس بهتری میده.
از اینکه میتونم انگشتم رو تکون بدم .
از اینکه پاهام رو میتونم حرکت بدم.
از اینکه بالا و پایین شدن قفسه سینه ام با هر بار نفس کشیدنم رو میتونم حس کنم.
از اینکه وقتی چشمم رو باز میکنم میتونم ببینم .
از اینکه متوجه میشم من ایتجا هستم تا عشق رو جنریت کنم و ایجاد کنم و از گرمای وجودم به جهان تزریق کنم.
از اینکه من اینجا هستم تا از زندگیم لذت ببرم و خوب زندگی کنم.
و جهانم رو جای بهتری برای زندگی کردن کنم.
از اینکه…
فهمیدم من با تو و خدا فرقی نداریم.
همه یکی هستیم.
از همه اینها سپاس گزاری میکنم.
از اینکه میثوانم بی نهایت و هرچقدر که دلم بخواهد ثروت داشته باشم.
از اینکه من به واسطه سید به این آگاهی ناب رسیدم که:
من بواطه باور هایی که دارم و فرکانس هایی که ارسال میکنم خالق صد در دص شرایط زندگیم هستم.
و اصلاح باور هام هستن که کار بعدی و بعدی رو به من یاداوری میکنند.
و از هرموقع که از جدیدت این موضوع آگاه بودم هر شب قبل از خوابم به مرور مهمترین موضوع ها پرداخته ام.
در هر صورت وقتی نکاتی که در مورد عزت نفس گفته میشه..
مهمترین عاملی که عزت نفس و اعتماد بنفس رو در ما ایجاد میکنه همین است که سید گفتی:
من خالق صد در صد تمام شرایط زندگی خودم هستم.
این دور اول مرور دوره عزت نفس بود.
از همین امروز برمیگردم و شروع میکنم به تکرار و استارت از اول این دوره و تمام کتاب ها و کارهایی رو که باید برای تغییر شخصیت خودم به یک ثروتمند واقعی انجام بدم رو با عشق و علاقه انجام میدم و در این مسیر هر بها و هزینه ای هم که لازم باشه رو پرداخت میکنم.
الان هم قصد دارم استارت کار سایت کسب و کارم رو بزنم .
مطمئن هستم که از بهترین خلقت های این جهان هستی خواهد شد…
میخوام خیلی آروم و با ایمان مسیر تکاملیم رو در بیزنسم طی کنم و تنها تمرکزم رو روی این قسمت از برنامه هام بزارم.
در این قسمت میخوام برخی باور هام رو که از سایتم انتظار دارم رو براتون بنویسم.
من باور دارم که سایت من و این کسب و کارم برای من بی نهایت ثروت سازهست.
من باور دارم که سایتم و کسب و کارم بی نهایت در جهان ثروت سازی میکند.
من باور دارم سایت من تاثیرات خیلی مثبتی در زندگی افرادی که در برنامه های من شرکت میکنند ایجاد میکند و در همه جنبه های زندگیشون بخصوص ایجاد حال خوب و آرامش و تولید ثروت و کسب مالی بسیار موثر هست.
من باور دارم که خداوند افرادی رو که آماده هستند وارد سایت من میکنه
من باور دارم خداوند افرادی رو وارد سایت و بیزنس من میکنه که برای من ثروت و گسترش بیشتری رو ایجاد میکند.
من باور دارم خداوند افرادی رو وارد سایت من میکنه که با فضای اینترنت و خرید انلاین و…. آشنایی کامل دارند.
من باور دارم خداوند افرادی رو وارد سایت من میکنه که برای شرکت در برنامه های من میرن کار با اینترت و فضای آنلاین رو یاد میگیرن تا بتونن از خدمات سایت من استفاده کنند.
خداوند انسان ها آماده درست کار و خیر خواه رو وارد سایتم میکند.
من از طریق سایتم کار ها رو برای خودم و برای دیگران خیلی راحت تر و آسان تر میکنم.
سایت من به ساده ترین شکل ممکن هدایت میشود.
خداوند حافظ و ایمن سایت من است.
. کلی باور های دیگه…
🌺🌺🌺🌺🌺
بخش هفتم : سپاس گزاری
در پایان از خداوند عزیز سپاس گزاری میکنم از بابت اینکه من رو به این مسیر هدایت میکند به مسیر مستقیم و نه راه گمراهان . و از شما دوست عزیزم سید حسین عباس منش عزیز تقدیر و تشکر دارم
این امید رو دارم که بزودی شما را در امریکا دیدار خواهم کرد .
دقیقاً نمیدونم این چندیمن باره که دارم جلسه اول این دوره رو مرور میکنم. اما امروز به درک دیگه ای ازش رسیدم . و تازه فهمیدم، عزت نفس یعنی چه!
فهمیدم عزت نفس و مفاهیمی که ازش میشه برداشت کرد در اصل یکی هست، فقط باور داشتن به خودمون و اینکه خودمون چه باورها و دیدگاههای در مورد خودمون و تواناییهامون داریم .
من امروز که نشستم باز این جلسه اول رو مرور کردم دیدم بلهههه من واقعا کار دارم با این دوره تا آخر عمر .
هر چقدر فکر میکنم کار کردم تازه به عمق اتفاقات درونی خودم و تغییر خودم بیشتر پی میبرم . این جلسه یک خودشناسی کامله و این قدم اول برای تغییر شخصیت، بعد تغییر نتایجم هست.
من متعهد شدم تا مو به مو تمرینات این دوره رو انجام بدم.
مهم نیست بقیه در موردم چه باوری دارن، مهم اینکه که خودم چه باوری در مورد خودم بسازم. چون من همون رو تجربه میکنم.
میزان رضایت از خودم توانایی حل مسائل،عشق ورزیدن بی قید و شرطی که باید به خودم هدیه بدم ،پذیرفتن خودم با نقاط قوت و ضعف ،کنترل احساسات ،و نگاهم وباوری که به خدا دارم چی هست.
مجموع این توضیحات برای عزت نفس درسته چند کلمه است یا یه خط هست اما برای هر کدوم من میتونم ساعت ها توضیح بدم برای خودم .
دیدم من باید دونه به دونه این مفاهیم رو روی خودم کار کنم .
امروز تصمیم گرفتم که تحسین کردن رو جلوی جمع و در تنهایی های خودم حتما انجام بدم فارغ از رای مثبت بهم بدن یانه تاییدم کنند یانه .
چون میدونم شخصیت من که تغییر کنه خیلی چیزها همراهش تغییر میکنه .
فهمیدم که خیلی از باورهای که محدود بود و عزت نفس پایین رو داد میزد در وجود من بود اما انکارش میکردم پس باید برای بهبود ذهن بیمارم تلاش کنم برای بهبود زخم های روحی م تلاش ذهنی بخرج بدم .
خیلی این دوره عزت نفس رو دوست دارم خدارو شکر که دارمش و خدارو شکر همیشه سعی میکنم با بلورسازی و تکرارش بهشم عمل بکنم .
خیلی برای من این آگاهی های ارزشمند چون از روز اول بهاشو پرداخت کردم چون میدونستم قراره چه حرفهای متفاوتی رو بشنوم که سعادت هم دنیا و آخرت رو برام به ارمغان میاره .
خدارو صد هزار مرتبه شکر امیدوارم به آنچه میگم عمل کنم چون واقعا حس مسئولیتم نسبت به خودم چندین برابر شده و اینکه واقعا الگو شدن خودم به خیلی ها میتونه کمک کنه .
✅توضیح
یکی از مواردی که به تغییر نگاه و سپس تغییر باورهای تان کمک می کند, مطالعه توضیحات درج شده در تک تک جلسات این دوره و مطالعه تجربیات دوستان در بخش نظرات این دوره است.
تعمق در تمام آن مطالب، چراغ هایی را در ذهن تان روشن می کند, تا موانعی را بشناسید که, پیش پای تان بوده اما شما از آنها غافل بوده اید و آرام آرام به سمت حل آن موانع هدایت میشوید…
تجربه زیبای مژگان عزیز از عمل به آگاهیهای بخش «تمرکز بر نکات مثبت»| دوره 12 قدم
🌹🌹🌹🌹
فایل سوم ستارهی قطبی رو خیلی دوست داشتم و خیلی درک این تمرین رو برام کامل کرد. خیلی جالب بود واسم وقتی فایل توضیحات این تمرین رو گوش دادم و فکر میکردم راجع به تمرکز به زیبایی ها و اعراض از بدیها یهو یاد یه موضوعی افتادم که اوایل خرید دوره اتفاق افتاده واسم و واقعا با تمام وجودم احساس کردم این موضوع
میخام یه داستان رو تعریف کنم که واسه خودم اتفاق افتاده چندبار
وقتی این دوره رو تازه خریده بودم اون فایلهای تمرکز بر نکات مثبت این دوره رو خب خیلی با دقت گوش میدادم و سعی میکردم روزانه تو زندگیم اگاهانه اجرا کنم و اعراض کنم از چیزایی که خب قشنگ و خوب بنظر نمیومد
من تو خونه ای زندگی میکردم که خب اوایل که اون خونه رو خریده بودیم خیلی زیبا بود تو محله ی خوب ،اما بعد از 5 سال فعمیدیم که اون خونه سندش تو رهن بانک هست و ما رسما مالک اونجا نیستیم
شاید باورتون نشه اما من و همسرم یکم اولش به هم ریختیم اما بعد اگاهانه سعی کردیم به نکات مثبت این موضوع توجه کنیم و از خداوند بخایم هدایتمون کنه
از ظاهر نازیبای ساختمون ایراد نمیگرفتیم
میومدیم نکات مثبت خونه رو در نظر میگرفتیم
مثلا به پارکینگ خوبش به اسانسور خوبش و .. موردای خوبش توجه میکردیم و اعراض میکردیم از نکات نا زیباش
همسایه های ما وقتی این موضوع رو فهمیدن دیگه شارژ پرداخت نمیکردن ،ظاهر زیبای ساختمون به هم ریخته بود و نا زیبا شده بود ،
من و همسرم مداوم خداروشکر میکردیم و همش میکفتیم خداوند سورپرایر خوبی برامون در نظر داره و باید صبور باشیم و فقط به این فک کنیم که جهان برای ما خیر میخاد
سه ماه از این اتفاق گذشت و جهان مارو هدایت کرد به یه جای بهتر
به لطف خدای مهربانم الان تو یه خونه ی 200 متری هستیم با بهترین امکانات تو یه منطقه لاکچری تو شهرمون
خونه مون یه سرایدار داره که مدام ساختمون رو نظافت میکنه و از تمیزی برق میزنه ،بیرون ساختمون یه باغچه پر از گلهای زیبا داره ومن هر روز یادم میاد که اینها بخاطر تمرکز من روی زیباییها بوده
عاشق این خونه مون هستم و با تعریف کردن این داستان خاستم بگم واقعا چقد تمرکز کردن به زیباییها و نکات مثبت تاثیر داره تو خلق کردن زندگیمون
استاد مهربونم ممنونم از اگاهییهای که هر روز بدست میارم ❤️
تجربه زیبای فاضله عزیز از دوره عزت نفس- استاد عباسمنش
🌹🌹🌹🌹
دوره عزت نفس تا همین جلسه هفتمش که تا الان گذروندم..باعث شد، این انگیزه،نیرو رو در من ایجاد کنه تا کسب و کار خودم رو راه اندازی کنم..با یاری خدای رزاق پرفضلم..💕
با استعداد و قدرتی که در نقاشی دارم(بدون داشتن مدرک کاغذی،چی مهمتر از اینکه من خودم، خودخودم👈 باور دارم کار فوق العادم رو،توانایی عالیم در این زمینه رو،، مدرک من روی قابهای نقاشی شده ایه که دارن بهم لبخند میزنن و هر بار میبینمشون پر از انگیزه میشم برای عالی تر کشیدن و یکی یکی با هدایت خدای همه چیزم دارن فروخته میشن..😍
وااای اولین هنر دست خودم رو فروختم..😍خدایا شکرت
ممنونم استادم💚..
حس فوق العاده ایه وقتی خودت پول سازی..😍
وقتی اولین درامد زندگیت رو لمس میکنی..
ممنونم از هدایت ربم به این دوره و راهنماییهای پرارزشمند شما که در این دوره آموختم و دارم عملیشون میکنم🌹
این چیزی بود که همیشه فکر میکردم تواناییش رو در زندگیم ندارم ..
تجربیات فاضله عزیز از عمل به آموزههای دوره عزت نفس استاد عباسمنش
👇👇👇👇
دوره عزت نفس تا همین جلسه هفتمش که تا الان گذروندم..باعث شد، این انگیزه،نیرو رو در من ایجاد کنه تا کسب و کار خودم رو راه اندازی کنم..با یاری خدای رزاق پرفضلم..💕
با استعداد و قدرتی که در نقاشی دارم(بدون داشتن مدرک کاغذی،چی مهمتر از اینکه من خودم، خودخودم👈 باور دارم کار فوق العادم رو،توانایی عالیم در این زمینه رو،، مدرک من روی قابهای نقاشی شده ایه که دارن بهم لبخند میزنن و هر بار میبینمشون پر از انگیزه میشم برای عالی تر کشیدن و یکی یکی با هدایت خدای همه چیزم دارن فروخته میشن..😍
وااای اولین هنر دست خودم رو فروختم..😍خدایا شکرت
ممنونم استادم💚..
حس فوق العاده ایه وقتی خودت پول سازی..😍
وقتی اولین درامد زندگیت رو لمس میکنی..
ممنونم از هدایت ربم به این دوره و راهنماییهای پرارزشمند شما که در این دوره آموختم و دارم عملیشون میکنم🌹
این چیزی بود که همیشه فکر میکردم تواناییش رو در زندگیم ندارم ..
اما مننننن خلقش کردم😍خدایا شکرت
✅توضیح
یکی از مواردی که به تغییر نگاه و سپس تغییر باورهای تان کمک می کند, مطالعه توضیحات درج شده در تک تک جلسات این دوره و مطالعه تجربیات دوستان در بخش نظرات این دوره است.
تعمق در تمام آن مطالب، چراغ هایی را در ذهن تان روشن می کند, تا موانعی را بشناسید که, پیش پای تان بوده اما شما از آنها غافل بوده اید و آرام آرام به سمت حل آن موانع هدایت میشوید…
🌹🌹🌹🌹
میخواهم همین حالا نگاهی به بخش نظرات و توضیحات دوره عزت نفس داشته باشم😊
تجربیات مرضیه عزیز از عمل به آگاهیهای دوره عزت نفس
🌹🌹🌹🌹
استاد وقتی این دوره و بخصوص جلسه 5 این دوره رو برای چندمین بارگوش دادم واقعا تغییرات رو توی خودم احساس کردم. چقدر من متفاوت شدم
منی که یک عمر برای جلب نظر دیگران زندگی میکردم لباس میپوشیدم چادر سر میکردم که از طرف خانواده ی همسرم تایید بشم وازونطرف از طرف خانواده خودم مورد تمسخر قرار میگرفتم
نمیفهمیدم چکار کنم از هر طرف تحت فشار بودم چون میخاستم همه رو راضی کنم و بهترین باشم
یروزی ب خودم اومدم و دیدم اینقدر که مواد ارایشی خرج صورت و زیبایی اممیکنم آیا خرج سلامتی و غذایی که میخورم میکنم ؟آیا توجه دارم به اینکه الان چه ویتامینی نیاز دارم ؟توجه دارم که الان تو چه شرایط روحی و جسمی ای قرار دارم و ب خودم اومدم دیدم جسمی داغون ولی ظاهری ب ظاهر خوب دارم برای چی؟ برای تایید
تازه هر کار میکردم یه ایرادی میگرفتند
اصلا شب و روزم ب هم دوخته شده بود از لحاظ روحی داغون و منفی نگر و زود رنج شده بودم که برای جلب نظر مردم زندگی کنم .ولی وقتی ب خودم اومدم با وجودی که خیلی دوباره مورد انتقاد و قضاوت قرار گرفتم اما بلخره تونستم ب شیوه خودم زندگی کنم راستش خیلی یادم نمیاد چکار میکردم چون هویت وشخصیت الان من با قبلم 180 درجه تغییر کرده .همیشه فکر میکردم کسی دوستم نداره همیشه گوشه ی ذهنم یه علامت سوال بود برای اینکه چکار کنم تا بهترین باشم از نظر بقیه وقتی مادرم از خواهرم تعریف میکرد چنان خشمگین میشدم از خودم و مدام خودمو و اونو سرزنش میکردم
و دنبال مقصر بودم .الان خداروشکر میکنم و سپاسگذار دستان خداوندم که تکاملم رو طی کردم و به این درجه از توحید رسیدم که هیچ کسی رو بت نکنم و قاعم به ذات باشم
دیگرانی وجود ندارن اونها هر چه خوب و بد همه از روح خدا هستند و همه یکی هستیم چون از خداییم
آدما هر چند ثروتمند .و دارای مقام و منزلت و بهترین موقعیت در چشم من بندگان خداوندند عدل خدا عدالت خدا رو الان میفهمم که هر کس ب واسطه ی فرکانسها و باورهاش همونجایی هست که باید باشه نه کمتر نه بیشتر وقتی استاد رو میبینم که چقدر راحت زندگی میکنه منم سعی کردم راحت زندگی کنم و خونسرد باشم و زندگی رو آسون بگیرم
به شیوه ی خودت زندگی کردن با وجود باورهای قبلی ممکن نیست، حتی اگر به خاطر خودت نبودن، زندگیت سخت و جهنمی شده باشه. ولی با باورهای قدرتمندکنندهای که به کمک آگاهیهای این دوره میتونی بسازی و با تمرین و تکرار، نه تنها ممکن میشه بلکه تو رو آزاد میکنه از ظلمی که به خاطر نداشتن عزت نفس به خودت میکردی .
هنوز نتونستم کامل باشم ولی خیلی عالی دارم تکاملم رو طی میکنم. چون از این دوره اصولی رو یاد میگیری که آرامش گم شدهی زندگیت رو بهت برمیگردونه و میتونی توی این آرامش تا ابد به رشدت ادامه بدی بدون اینکه بخوایی خودت رو با دیگران مقایسه کنی یا درگیر گذشته و چراهای غمناکش یا درگیر آینده و نگرانی هاش باشی و میفهمی که عجله لازم نیست، فقط از این مسیر رشد لذت ببر.
الان از موفقیت دیگران خوشحالم تحسین میکنم
از موقعیت خودم راضی ام
بزرگترین رمز پیروزی و سعادت شکر گذاریه
مقایسه کردن ترمز اصلی زندگی ماست
حسادت جایگاهی نداره وقتی بدونی که تو خالق زندگی خودت هستی وهر کس مسعول خودش و نتایجش
موفقیت وثروت دیگران و خانواده م باعث افتخاره منه
اونها باورهای خودشونو دارن فکر میکنن چون من به موقعیت مالی اونها هنوز نرسیدم یا حسادت میکنم یا چشمشون میزنم مدام ور دل من مینالن از قسط و قرض و ..و من لبخند میزنم توی دلم بهشون 😊😊
من کاری ندارم اونها به چه طریق ب این موقعیت رسیدن چون میدونم لیاقتش رو داشتند
ولی من خوب میدونم خودم چه حسی دارم چه نیتی دارم برام مهم نیس دیگران چه فکری میکنن اصلا سعی نمیکنم متقاعدشون کنم
چون اونها با باورهاشون سالهاست دارن زندگی میکنن و اصلا انرژی نمیزارم که نظرشون رو عوض کنم
شادی برکت حس خوب وآگاهی ای که من دارم رو هیچ کس نداره
حال خوب انرژی و نگاه توحیدی منو کسی نمیدونه
قرار نیس خودم رو آدم خوبه جلوه بدم یا طوری وانمود کنم که دیگران راضی بشن من خودم با باورهای خودم زندگی میکنم
میدونم خدای من از هزاران راه منو ب خاسته هام رسونده و بقیه ش هم جذب میکنم
این حس آرامش این حس رهایی سبک بالی و بی نیازی از دیگران واقعا بهترین حس و حاله که باهیچ چیزی قابل معاوضه نیست
خداروشکر میکنم که ازین آزمون موفق بیرون اومدم و تمام تلاشم رو میکنم که انیشتین وار زندگی کنم
عباسمنش وار زندگی کنم
چقدر از نداشتن مدرک تحصیلی م شکایت میکردم که ای خدا دلیل بدبختی هام همینه
چرا زود ازدواج کردم
چرا زود بچه دار شدم
چرا چرا چرا همش میگفتم چرا ،ای کاش ..شاید ….
الان میفهمم که همه ی اینها به نفع من بوده و هست
من چندین مدرک فنی حرفه ای دارم چندین شغل و حرفه بلدم
چقدر تونستم رشد کنم و تجربه به دست بیارم هنوز جوانم و شادابی خودم رو دارم و همه چیز به نفع من بوده و من نمیدیدم من غرق در مقایسه بودم فکر میکردم اگر مثل فلانی باشم خوبه اگر مثل این و اون رفتار کنم خوبه
تاثیر گذاری من از دیگران خیلی زیاد بود
مدام شخصیتمرنگ عوض میکرد
با هر کی معاشرت میکردم مثل همون میشدم حتی برای دوساعت و دیدگاهاش رو تایید میکردم و دنبال میکردم فردا با یکی دیگه کاملا رنگ عوض میکردم چرا چون تنهابودم احساس تنهایی میکردم میخاستم از دستشون ندم بگممنم هستم منم اینو دارم اون هست
چونمشرک بودم چون نیاز داشتم بهشون
میخاستم نگهشون دارم برای روزی که احتیاجم میشه مثلا موقع مریضی و اسباب کشی و تنهایی و درد و دل و ..
الان ای خدا الان چه حالی دارم من که اصلا مثل قبل نیستم هویت مشخص. مسیر واضح .شخصیت باثبات وهر روز پایدار تر
باخودم در صلحم از توپوق زدن نمیترسم خودم ب خودم میخندم باخودم شوخی میکنم کودکی میکنم .
یه چیزی استاد گفت خیلی عالی بود اینکه اگر میخاهی مثل تو رفتار کنم این از خودخواهی توست
که میخاهی مثل توباشم .
خداروشکر که روزی از خدا عاجزانه درخاست کردم که منو ب خودم بشناسونه .چقدر نه گفتن برامسخت بود ومیترسیدم بگم نه. طرف یه درخاستی میکرد میگفتم اکه بگم نه بدش میاد تنها میشم تلافی میکنه ناراحت میشه و چه خسارتهایی به خودم و زندگیم زدم و چقدر ضربه خوردم از مشرک بودنم بعدش هم حال بد…..
خداروشکر در دلم بسته شد که درد و دل نکنم خداروشکر گوشهام باز و دهانم بسته س
خداروشکر که میتونم سپاسگذاری کنم سپاسگذاریه همراه با احساس خوب و واقعی
خداروشکر استاد مرسی که هستی 💖
شاید نتایج مالی من آروم آروم داره طی میشه (که لازمه ذکر کنم درآمدخالصم م 5 برابر شده )ولی مطمعن هستم که اول باید روی شخصیت خودمون کار کنیم و به هماهنگی برسیم با خودمون با درونمون وبا خدا و روابط رو بهتر کنیم سلامتی رو ارتقا بدیم و با این نتایج عالی و این احساس خوب ثروت لاجرم ب سمت ما میاد
درپناه خدا شاد باشید و رستگار
دیدگاه تاثیر گذار میلاد عزیز در «دوره عزت نفس- جلسه 5»
👇👇👇
بسم الله الرحمن الرحیم
عرض سلام و ادب فراوان خدمت استاد عباس منش،
خانم شایسته توانا،
وهمه دوستان قدرتمندم،
انشاالله که حال دل تک تک دوستانم عالی عالی عالی باشه.
قبل از شروع به نوشتن در مورد تمرین جلسه پنجم دوره ابر قدرتمند عزت نفس ،
من میخوام از اتفاق شیرینی که چند روز پیش واسم افتاد اینجا واستون بنویسم،
و بعد بریم سراغ تمرین جلسه پنجم انشالله.
دوستانم
همانطور که مستحضرید توی فایل های قبل استاد فرمودن کسی که عزت نفس بالایی داره باید بتونه در مورد توانایی هاش صحبت کنه
و فقط عمل به همین یک نکته به ظاهر خیلی ساده ولی بی نهایت مهم باعث شد که من طی چند روز گذشته توی کارم پیشرفت فوق العاده ای داشته باشم
خدایا شکرت
آقا میلاد دم شما گرم
استاد خوبم مرسی
ماجرا اینه که من توی یک شرکت اینترنشنال نفتی مشغول به کارم و چند روز پیش مدیر شرکت باهام تماس گرفت (مدیری که خارجیه و ایرانی نیست و من کلی دوستش دارم و اصلا نمیخوام و دوست ندارم روی حرفش حرف بزنم)و به من گفت که ما می دونیم که تو کارت فوق العادست و یکی از سوپروایزرهای خوب شرکت ما هستی اما من نمیتونم فعلا به تو سمت بالاتر بدم و تو باید یکم صبر کنی (و توی فلان کار و بهمان کار )مهارتتو بیشتر کنی،
و این در حالیه که من اون مهارت ها رو 10 سال پیش یاد گرفته بودم و این بابا بنده خدا چون پشت میز نشینه و مثل من عملیاتی نیست اصلا از مهارت من توی کارم اونجور که باید و شاید خبر نداشته
و اینکه باور اشتباه گذشته من این بود که اصلا نباید درمورد توانایی هام با کسی صحبت کنم چون یه جورایی بنظرم هم زشت بود و هم خودمو سبک میکردم
و تازه فهمیدم ای دل قافل تو چه جنایتهایی که بخاطر این باور اشتباه در حق خودت کردی و تازه این فقط یک قلمش بود،
خلاصه توی اون مکالمه تلفنی علی رغم نجواهای شیطان که بهم میگفت( نکنه حرفشو قطع کنی و ناراحتش کنی، حالا الان نشد آینده، دیگه مدیرته چه میشه کرد…)،
ولی من بر خلاف گذشته بعد از اتمام صحبتهاش شروع کردم در مورد توانایی هام باهاش صحبت کردن(با تن صدای بالا، ولی مودبانه) و بعد مکالمه ما تمام شد.
اعتراف میکنم واسه چند دقیقه حالم بد شد،اما چون قانون رو میدونستم سریع احساس بد رو از خودم دور کردم،
و به خودم گفتم همه چیز از آن الله یکتا است و بس مدیر کیلو چنده و اینجوری خودمو آروم میکردم،
آخی چرا بعد از این همه سال تلاش و کوشش ،این آقا اینقدر اطلاعاتش در مورد من و توانایی هام کم بود ،
اینجا بود که مقصر اصلی رو پیدا کردم
(خودم و باورهای اشتباهم )
ولی به لطف پروردگار همون مدیر 2روز بعدش بهم زنگ زد و گفت من خیلی به حرفهات فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که تو با توجه به توانایی هات باید پست جدید و بالاتر بگیری و افزایش حقوق داشته باشی ،
ایوووووووووووول
خدایاهزاران مرتبه شکرت
استاد خوبم مرررررررسی
و اما تمرین جلسه پنجم:
تمرینی برای ساختن احساس لیاقت به کمک رهایی از «تلاش برای تأیید شدن توسط دیگران»
همینجا اعتراف میکنم که این مسئله یکی از بزرگترین پاشنه های آشیل منه،
تا جایی که یادمه از بدو تولد تا به امروز من فقط نقاب تلاش برای گرفتن تائید دیگران بر چهره زدم و دنبال گرفتن تائید از همه چیز و همه کس بوده و هستم(ِ آشنا، غریبه، دوست، همکار، خانواده، بقال محله، جوشکار، صافکار،….)
و این باعث شده که
همه عالم و آدم منو دوست داشته باشن ،همیشه از من تعریف و تمجید کنن، منو تائید کنن ،منو واسه همه مثال بزنن، ولی من ناخودآگاه از درون از خودم متنفر باشم ،
والبته من فکر میکردم که دارم کار درست رو انجام میدم و دلیل این تنفر از خودم رو نمیدونستم ،
اوضاع جوری بود که من طبق نظر بقیه
1. لباس میخریدم و میپوشیدم
2.موهامو اصلاح میکردم
3.مسافرت میرفتم
4.یادمه هرکی توی فامیل اسباب کشی داشت من جلوتر از همه و حتی خود صاحب خونه اونجا بودم و بکوب یا علی از تو مدد واسش کار میکردم تا تائیدش رو بگیرم 🤪 (علی رغم اینکه خودم هزارتا کار داشتم)
5.کلی واسه همکارام خرج میکردم که بگن بابا دمش گرم چقدر آدم لارجیه و تائیدم کنن (ولی اونا یک آدامس خرسی هم واسه من نمیخریدن)
6.اگر کسی ازم پولی قرض میخواست علی رغم اینکه خودم خیلی به اون پول احتیاج داشتم ولی بهش قرض میدادم تا تائیدم کنه
7.توی محافل خانوادگی وقتی در مورد مسئله ای (سیاست، مذهب، اقتصاد…) ازم نظرمو میخواستن چون میخواستم تائید بقیه رو داشته باشم نظر واقعی خودمو بیان نمیکردم و سعی میکردم نظرمو با نظر اونا یکی کنم (مخصوصا عموم که البته یه نیم نگاهی هم به دخترش داشتم واسه ازدواج، که اگه اون یک حرفی میزد حالا هر چقدرم اشتباه که اکثر اوقاتم حرفاش و عقایدش اشتباه بودن خدایی، دیگه هیچی همون حرفش واسم وحی منزل بود و من خیلی ضایع حرف اون رو توی جمع تائید میکردم🙊)
8.
کلی مهمان دعوت میکردم ، کلی غذا واسه نذری درست میکردم و تقسیم میکردم بین خلق الله و کلی خرج میکردم(اونم فقط به نیت تائید شدن توسط دیگران)
9.اگه جایی پولی میخواستن واسه حسنیه جمع کنن علی رغم اینکه خودم شدیدا به اون پول نیاز داشتم اما بخاطر حس تائید شدن توسط دیگران اون پول رو میبخشیدم
10.یادمه تا چند ماه پیش دوستم رو که یک آدم درب و داغون از هر لحاظ بود رو سوار ماشینم میکردم هرشب کلی دور دور میکردیم ، کلی خرجش میکردم تا فقط منو تائید کنه
11.اگر کسی بهم میگفت بیا همین الان بریم مسافرت حتی اگه خودم 1000 تا کار داشتم بهش نه نمیگفتم تا مبادا ناراحت بشه و تائید شدنمو توسط اون شخص از دست بدم.
و کلی اتفاقات دیگه که الان تازه متوجه شدم فقط فقط فقط بخاطر ضعف در عزت نفس و ضعف در باورهای من بوده که واسم افتاده.
اقدامات من برای متوقف کردن رفتارهای گذشته:
1.من تصمیم گرفتم که راه خودمو برم واسه خودم زندگی کنم اون کاری رو که میدونم درسته و خودم بهش رسیدم رو انجام بدم،
2.من با خودم عهد بستم تا روزی که زندم و نفس می کشم شاگرد استاد باشم و از سایت و محصولات ایشون استفاده کنم که خداوکیلی بی نهایت حالمو عالی کرده حالا شاید توی این مسیر خیلی ها هم مسخرم کن( که مسخرمم کردن) ولی دیگه اصلا واسم مهم نیست و من با تمام قدرت دارم روی خودم کار میکنم
3.نظرمو هرجا که باشم محکم بیان می کنم حالا هرکی میخواد خوشش بیاد یا بدش بیاد دیگه اصلا برام مهم نیست، و سعیم بر اینه که اصلا نظر مردم برام مهم نباشه ،چون تازه فهمیدم بی ارزش ترین چیز توی دنیا حرف مردم
4.من تازه فهمیدم چقدر باارزشم و اصلا احتیاج به تائید دیگران ندارم
5.چند روز پیش از من نظرمو خواستم و من در راستای اجرای این تمرین خیلی محکم ولی مودبانه نظرمو اعلام کردم و چقدر به نفعم شد خداوکیلی مخصوصا از لحاظ مالی.
در پایان از پروردگارم،
خود قدرتمندم،
و استاد خوبم (فرشته نجات بخش زندگیم)
کمال تشکر و قدردانی را دارم
و برای تک تک دوستانم از خداوند منان سلامتی و طول عمر با عزت مسئلت دارم
انشالله که همیشه شاد، سلامت و پیروز باشید
تجربیات محسن عزیز از عمل به آگاهی های دوره عزت نفس
🌹🌹🌹🌹
سلام به همه دوستان هم فرکانسی خودم
میخوام داستان خودم از دوره عزت نفس رو بگم یکم طولانی ولی به نظرم اگه هدایت بشین این کامنت رو بخونین حس خوبی به این دوره پیدا میکنین :
برج 6 سال 1400 از کارمندی اومده بودم بیرون از فایل های دانلودی (هدیه) تصمیم گرفتم بیام بیرون از کارمندی هرچند من قبل کارمندیم هم چندسال قبل کارفرما بودم ولی چون نتونستم خوب پول بسازم دوباره کارمند شدم ایندفعه کلی تلاش و تحقیق بالاخره تصمیم گرفتم دوباره بیام بیرون و واسه خودم کار کنم وقتی اومدم بیرون همون اول کار با شریکم کلی جروبحث شریکاتی داشتم حالم خیلی بهم ریخته بود ، فایل های دانلودی رو همشو بارها و بارها گوش داده بودم از کارمندی اومدم بیرون حدود 3 میلیون پول اضافه داشتم که با خودم میگفتم بزارم بانک که اگه نیاز داشتم بردارم از یک طرفم کلی نشونه به من خدا نشون داد که دوره عزت نفس رو بخر ، با خودم میگفتم بابا استاد چی میخواد بگه حتما میخواد بگه هر روز با خودتون بگین من میتونم رو هزار بار بگین و از اینجور نجواها بعد یک طرف ذهنم میگفت بابا بگیر فوقش پولت هدر میره مثل پول های دیگت که جاهای دیگه هدر رفته اینقدر این نجواها بالا پایین شد تا بالاخره گفتم میخرم و خریدم و گفتم حالا که خریدم بهش عمل میکنم که اگه چیزی نشد بگم حداقل عمل کردم ولی نشد .
اول میگم چجوری کار کردم بعد دستاوردها رو میگم :
شروع کردم به گوش دادن ، شاید تا الان این 9 جلسه اول از دوره عزت نفس رو من بالای 1000 بار بدون اغراق گوش دادم چون بعد 100 بار که گوش دادم میزارم روی دور تند تا هی یادآوری بشه ، بعد لیست اقدامات عملی رو نوشتم مثل تمرین آینه روزانه ، مرور موفقیت های گذشته که حدود 50 مورد نوشتم ، درست ایستادن درست دست دادن ، با صدای بلند صحبت کردن ،ستاره قطبی که چندین بار انجام دادم البته جلوی غریبه ها فقط یکبار ولی هنوزم این تمرین که بخوام جلوی غریبه که هیچ وقت ندیدمشون هنوز انجام ندادم ولی جلوی دوستان شاید حدود 4 بار انجام دادم ، انجام دادن کلی کار عقب افتاده_ تقریبا ماهانه حداقل دوبار تنهایی میرم بیرون مثل سینما ،کافی شاپ و… که تو عمرم اینکارارو نمیکردم تا حالا
دستاوردها :
1_قبل این دوره همزمان روی چندین مهارت کار میکردم بعدش تصمیم گرفتم فقط یکدونه رو به صورت لیزری کار کنم که نتیجش بعد حدود یکسال خارق العاده شد الان چنان مهارتی پیدا کردم که خیلی ها دنبال این هستند که من بهشون یاد بدم و اینکه شریکم هم به شدت فهمید من واقعا کاربلدم و کلی مشتری جدید دارم جذب بیزینس میکنم
2_حرف مردم واسم نسبت به پارسال خیلی کم اهمیت تر شده هرچند هنوز جای کار دارم
3_درامدم الان که دارم مینویسم باورم نمیشه حدود 10 برابر شده یعنی 50 میلیون تومان
4_یک کارمند استخدام کردم ، یک کارمند دیگه احتمالا به زودی قراره بگیرم
5_ ماشینمو تغییر دادم
6_وابستکی به شریکم خیلی خیلی کم شده حتی هدف گذاشتم به صفر برسونم
7_یک شبکه سازی خفن درست کردم با بهترین شرکت های خفن شهرم که کلی ازم تشکر کردن که این کار به من خیلی کمک کرد تو کار خودم
8_خیلی با برنامه شدم چون شب قبل برنامه فردارو مینویسم
9_الان اونقدر تمرکز روی مهارتم واسم مهم شده که اگه بگن یک کار دیگه هست که میلیارد میلیارد پول داره میگم نه به راحتی چون از همینم میشه میلیارد میلیارد پول ساخت و ذهنم و وقتمو اصلا درگیر مسایل حاشیه ای نمیکنم اصلا
دوست دارم گریه کنم با تمام وجود و از خدا تشکر کنم استاد ♥️ بینظیری
وقتی تولدم شد همین شهریور شروع کردم به نوشتن تغییرات یکسال گذشته خودم باورم نمیشد حدود 20 تغییر بزرگ کردم که داشتم شاخ درمیاوردم واقعا تو یکسال اینهمه تغییر …
با خودم گفتم وقتی تو یکسال اینهمه تغییر کردم باید این مسیر رو ادامه بدم گفتم دوره جدید میخوام که به دوره 12 قدم هدایت شدم هرچند نجوا اومد گفت بابا همین راهو برو نیاز به دوره ی جدید نداری بهش گفتم عزیزم میشه خفه بشی (ببخشید) پارسالم همینو گفتی ولی من اینهمه تغییر کردم الان حدود 5 روز دوره 12 قدم گرفتم هنوز قدم اول نگم براتون کلی نکته جدید انگار من هیچی نمیدونم ….
هرچند به قول استاد عزت نفس رو باید تا آخر عمر کار کرد برای همین من داخل ماشین باشم عهد بستم فقط عزت نفس کار کنم تا مرور کنم این چیزهای باارزشی که یاد گرفتم و خارج ماشین هم دوره 12 قدم
خداروشکر شکر بینهایت بار چون خدا بهم مسیری رو نشون داده که به قول استاد میشه سوت زد و سر خورد و به اهداف خفن رسید
دوست دارم استاد عزیز و تشکر میکنم از خانم شایسته واسه زحمت های بینظیرشون
تجربیات مشکان عزیز از عمل به آگاهی های دوره عزت نفس
🌹🌹🌹🌹
به نام خداوند هدایتگرم
سلام به استاد عزیزم خانم شایسته عزیز و همه دوستان این دوره فوق العاده
فکر میکنم از زمانی که جلسه 5 ام دوره عزت نفس رو دیدم، یک ماه می گذاره.
وقتی اولین بار متن تمرین این جلسه رو خوندم و خواستم قدم به قدم تمرین رو اجرا کنم، با خودم گفتم خب من که لیست بلند بالا ندارم از کارایی که به خاطر دیگران انجامشون می دم.
با خودم گفتم من وقتی با کسی خرید میرم حتی اگر چیزی که میخوام بخرم سلیقه طرف نباشه و حتی بگه خیلی زشته و این چیه میخوای بخری بیا به جاش فلان چیزو بخر و…. (همچین اتفاقی برام افتاده قبلا)، بازم به حرف دلم گوش میکنم و اگر چیزی بهم احساس خوب میده میخرمش.
اما هرچه بیشتر جلو رفتم و فکر کردم به تمرین، دیدم یه حقیقت تلخ وجود داره درباره من.
درسته، شاید من برای مسائل کوچیک زندگیم به نظر مردم و دیگران اهمیت نمی دادم و وابسته به تایید اونا نبودم، اما برای مسائل بزرگ و اساسی (که طبیعتا وقت و انرژی بیشتری از آدم میگیره) نظر بقیه رو اولویت قرار میدادم و جرئت تغییر نداشتم با اینکه واقعا داشتم اذیت میشدم.
تقریبا همون سال اول دانشگاه فهمیده بودم که هیچ علاقه ای به رشته دانشگاهیم ندارم و چون دوره کرونا بود و خداروشکر دانشگاه غیر حضوری بود من از سر کلاس رفتن معاف شده بودم و میتونستم سر کار برم و آخر هر ترم به زور تقلب درسارو پاس میکردم. خیلی دوست داشتم درآمد داشته باشم و دستم تو جیب خودم باشه اما چون بخشی از تمرکزم روی دانشگاه بود نمیتونستم رو کار تمرکز کنم و طبیعتا نتیجه خاصی هم نمیگرفتم.
البته اینم بگم که به کارمم علاقه نداشتم و صرفا به خاطر پول انجامش میدادم و همون پولم به شیوه های مختلف هر ماه بهم نمیدادن یا کم میدادن…حداقل این درسو گرفتم که دیگه هیچوقت به خاطر پول کار نکنم چون حتی اگه نتیجه مالی داشته باشه خوشحالی از ته دل و رضایت نداره
اون زمان به قدری از حرف و قضاوت مردم (به خصوص خونوادم) میترسیدم که اصلا به این فکر نمیکردم انصراف بدم یا حداقل یکی دو ترم مرخصی بگیرم…
یه وقتایی ته دلم میومد بعد ذهنم میگفت چی؟ انصراف بدی؟ از امییییرکبیر؟!!! همه آرزوشونه همچین دانشگاهی قبول بشن تو مگه دیوونه شدی دختر؟جواب مامانتو میخوای چی بدی؟ اونهمه برات زحمت کشید یه دانشگاه خوب قبول بشی اونوقت اینجوری میخوای جوابشو بدی؟… و این نجواها به قدری زیاد بود که راحت شدن از درس و دانشگاه برام یه خیال خام شده بود.ذهنم میگفت اینهمه خوندی یکی دو سال دیگه ام بخون بالاخره تموم میشه
یادمه همون روزا بود یه فایل دیدم که توی یه بخشیش کلیت حرف استاد این بود: اگر به قصد بندرعباس راهی سفر شدی اما میبینی که چند کیلومتری شمالی باید برگردی؟ و وقتی به مسیری که تو زندگیم داشتم می رفتم، فهمیدم که خیلی واضحه که باید برگردم
با خودم میگفتم استاد درست میگه ها…ولی من توانشو ندارم…جرئتشو ندارم…
تقابل بین ذهن و قلبم تقریبا یک سال ادامه داشت تا اینکه به یه تضاد بزرگ خوردم. دانشگاه حضوری شد و حالا باید فول تایم سر کلاسا میبودم و امتحان حضوری و …
تنها کاری که میتونستم بکنم این بود که شب امتحان بکوب بخونم تا نهایتا 14 15 بگیرم از درسی که نه نمره حل تمرینشو داشتم نه فعالیت کلاسی نه چیز دیگه…
نمیتونم توصیف کنم چقدر روند فرسایشی این نوع خوندن برای امتحانو درسایی که میدونی هیچ جایی تو زندگیت هیچ کاربردی نخواهد داشت و مهم تر از همه هیچ علاقه ایم بهش نداری… انرژی من رو گرفته بود.
و قطعا این حس و حال بد اتفاقات بدی رو رقم میزنه و دوباره حس و حال بدتر و…
یه ترم دیگه هم گذشت و من وارد ترم 7 شدم. دیگه به مرحله پذیرش این داستان رسیده بودم که دانشگاه هست و نمیشه کاریش کرد و فعلا همینه که هست.ذهنم با منطق قانعم کرده بود که کلا 25 واحد دیگه مونده و چیزی نیست به جاش مدرک میگیری بعدش برا ارشد هر چی بخوای میتونی بخونی و …
وسطای ترم بود که دوره عزت نفسو خریدم و سر همین جلسه 5 و شروع به انجام تمریناتش بود که فهمیدم تنها دلیلی که من دانشگاهو نگه داشتم حرف مردمه…یه وقت نگن مدرک نداره یا فلان دانشگاهو ول کرده یا…یه وقت مامانم نگه اونهمه خرجت کردم پس چی شد(اعتراف نجواهای ذهنم واقعا کار آسونی نیست اما مینویسم به امید روزایی که با نتایج بزرگ برگردم و تعییرات خودمو ببینم)
البته ذهنم همیشه میگفت حالا درس نخونی می خوای با وقتت چیکار کنی؟!!
ولی واقعیت این بود که من میدونستم میخوام چیکار کنم…میدونستم به چی علاقه دارم و تو چه حوزه ای میخوام کار کنم و چیزی که ازش مطمئن بودم این بود که مسیر علاقم به هیچ عنوان از این رشته ای که داشتم انرژی و وقت با ارزشمو می ذاشتمریال نمیگذره…
اما نمیتونستم تصمیم بگیرم…تقریبا 90 درصد ذهنم در طول هر روز درگیر همین موضوع بود ولی هیچوقت جوابی براش نداشتم
تا اینکه یه روز بعنوان نشانه(که دستم خیلی اتفاقی به نشانه خورده بود) فایل روی خودت سرمایه گذاری کن برام اومد و اولین جمله صفحه این بود:”زندگی افراد زیادی در تریدی دائمی سپری میشود که دربارهی اخذ تصمیمات سرنوشت ساز زندگی شان دارند”
این لینک این فایل هست:
abasmanesh.com
توی این فایل، خدا داشت باهام حرف میزد.
خیلی جدی و قاطع.
و من بالاخره بعد از 3 تصمیم به ترک دانشگاه گرفتم.با وجود همه ترس ها و نجواهایی که داشتم. همش به خدا میگفتم خدایا بعدش چیکار کنم؟
میگفت تو قدمم اولو بردار تا بهت بگم.
تنها کاری که به ذهنم میرسید سرچ کردن و خوندن درباره موضوع موردعلاقم بود. حتی شبا با خستگی زیاد وقتی مینشستم پای سرچ اصلا یادم میرفت چقدر خسته بودم. و اولین بار بود همچین احساساتی رو تجربه میکردم.
انجام یه کار و تمرکز روی اون نه تنها بدون اجبار بلکه با عشق و علاقه بدون خستگی…
چند روزی تو ستاره قطبیم مینوشتم خدایا میخوام یه نشونه برای کار بهم نشون بدی. تا اینکه یه روز جمعه عشقم زنگ زد و گفت به میزبانی یکی از سایتای استخدامی توی برج میلاد یه نمایشگاه هست که شرکتای مختلف هستن و البته امروز روز آخرشه… نمایشگاهو رفتیم و واقعا تجربه جالبی بود اما خبری از کار برای من نبود…
اما همین اتفاقو به فال نیک گرفتم و گفتم این یه نشونست برای نزدیک تر شدن من به خواستم.
وقتی برگشتم وارد همون سایتی شدم که میزبان نمایشگاه بود. و به طرز عجیبی آگهی یه شرکتی رو پیدا کردم که دقیقا توی همون حوزه ایه که من میخواستم…و رزومه فرستادم و دیگه رهاش کردم تا یکی دو روز بعدش که بهم زنگ زدن برای مصاحبه حضوری و امروز هم زنگ زدن و گفتن توی مصاحبه پذیرفته شدی میتونی از شنبه بیای سر کار… اونم چه کاری؟! کاری که همیشه دوست داشتم انجام بدم اما نمیتونستم چون وقتشو نداشتم…
اصلا فکرشم نمیکردم همچین شرکتی وجود داشته باشه.و تازه بابتش بهم پولم میدن!؟
قطعا اگه همچین چیزی رو به 6 ماه پیش خودم میگفتم خندم میگرفت و نمی تونستم باور کنم.
من داشتم به کار کردن توی کافه فکر میکردم برای اینکه خرج خودم و آموزش هامو دربیارم اما ببین خدا چطور هدایت میکنه اگر بهش ایمان داشته باشی و حرکت کنی.
من هنوز اول مسیرم و هیچی به جز قدم بعدیم رو نمیبینم. فقط ایمانی دارم که قوی تر از قبله چون هدایت خدا و حضورش برای راحت تر انجام شدن کارامو بیشتر از هر زمان دیگه ای تو زندگیم دیدم و دارم تجربه اش می کنم.
وقتی به ماجرای کارم فکر می کنم می بینم من که نمیتونستم کل شرکتای تهرانو بگردم تا چیزی که میخوام پیدا کنم.
من که نمیتونستم روز انتشار اون آگهی توی سایتی باشم که هیچوقت بهش سر نمیزنم.
اما خدایی که هیچ برگی بدون اذنش از درخت بر زمین نمیفته و دید وسیعی به ماجرا داره، هر همزمانی ای رو میتونه ایجاد کنه، هر دلی رو میتونه برای بندش نرم کنه و هر غیر ممکنی رو میتونه ممکن کنه و برای من انجامش داد و من بی نهایت عاشق این خدا هستم.
بخشی از نتایج رحمان عزیز از عمل به آگاهی های دوره عزت نفس
🌹🌹🌹🌹
سلام عرض میکنم خدمت استاد عزیزم، مریم بانو دوستداشتنی و همه همراهان این دوره بینظیر
من دوره روانشناسی ثروت 3 رو خریدم و دارم روش کار میکنم و نتایج خیلی خوبی دارم. خواستم کامنت رو بزارم توی این دوره اما از اونجا که تازه این دوره رو شروع کردم و تا قبلش با تعهد روی دوره عزت نفس کار کردم، گفتم ته نامردیه که اعتبارشو به دوره عزت نفس ندم.
و خواستم با این کامنت دینم رو به دوره عزت نفس ادا کنم
وقتی دوره عزت نفس رو شروع کردم، به خودم تعهد دادم که خیلی خوب روش کار کنم و سه ماه بکوب تمرکزمو بزارم روش
چون میدونستم قراره تغییرات زیادی داشته باشم ولی فک نمیکردم نتایج تا این حد عالی باشه!
قبل از کارکردن با دوره عزت نفس، نمیدونستم رسالتم چیه و اصلا چرا به دنیا اومدم
ولی همیشه از همون بچگی میدونستم من بدنیا اومدم که رو آدما تاثیر بزارم و اونارو شگفت زده کنم ولی نمیدونستم چجوری!!!
همیشه رهبر بودن رو تو وجودم حس میکردم ولی نمیدونستم رهبر چه گروهی!!!؟؟
یه چیزی تو وجودم میگفت تو میتونی متفاوت باشی ولی نمیدونستم این تفاوت در چیه!!!
در سن نوجوانی تفاوت و شگفت زده کردن دیگران رو در سیگار کشیدن ،عرق خوردن ،الکل 97 درصد غرغره کردن و خوردن، مواد مصرف کردن تا حدی که کسی نتونسته میدیدم،همزمان با اون با تیپهای عجق وجق زدن میخواستم دیگران رو متعجب و یا متفاوت بودن خودمو به رخ بکشم.
هر روز سرگردانتر از قبل
هر روز میفهمیدم که راهم اشتباه و هی دورتر میشدم از راه اصلیم و از رسالتی که داشتم و نمیدونستم باید چکار کنم.
تا اینکه سرخورده از دنیا و از خودم شدم و زانو بغل کردمو خیره به دیوار که:
من کی ام و رسالتم چیه؟؟؟
اصلا رسالت یعنی چی؟!!!
وقتی هدایت شدم به دوره عزت نفس و شروع کردم رو عزت نفسم کار کردن، پروژه های معماری یکی یکی اومدن و من متفاوت از خود قبلیم و عملکرد قبلیم، به همه اوکی دادم و با کمک از هدایتهای خداوند کارمو شروع کردم
یکی از پروژه هام یه کافه بود که حدود 170 متر مربع زیر زمین نمور ،کثیف که حتی آب رو و توالت هم نداشت!
دیوارهای گچی قدیمی که هر مستاجری که اومده بود یه چیزی چسبونده بود بهش و عملا هیچ کاری نمیشد روش انجام داد!
حالا اینو در نظر بگیرین یه زیر زمین دربو داغون که توالت نداره، سقف داغون و کوتاه، نور کم هر چیزیشو که نگاه میکردی باید تغییر میدادی بعد خواسته کارفرما ازمن:
هزینه کم،زیبا و تک باشه :)
خواستم پروژه رو نگیرم ولی یه چیزه ته قلبم گفت اوکی بده و پافشاری کارفرما باعث شد که مصمم بشم
و من استارت کارو زدم
اینبار بجای اینکه روی دانش خودم حساب باز کنم، سعی کنم هرچی آموختم رو در عمل اجرا کنم و روی خدا حساب باز کردم.
هرکاری میخواستم انجام بدم از اون کمک میخواستم
یه جای کار یه حسی بهم گفت یه تیشه وردار دیوارو بکن و کندم رسیدم به اجرهای قدیمی.
بعد حسم گفت همه دیوارهارو لخت کنید برسونید به اجر!!!!!
ومن اجرا کردم. دیوارها درب داغون و زشت و وحشتناک بود
بدتر از این نمیشد
دست میزدی، دیوار میریخت پایین.
هرکی میومد تو اون زیر زمین، دوام نمیاورد و فرار میکرد
همه مسخره ام میکردن از کارگرو بنا گرفته تا همسایه های اون منطقه
کارفرما یکبار اومد و پروژه ی در حال اجرا و مسائل رو دید و اینقدر ترسیده بود که تا یکماه نیومد
راستش خودمم ترسیده بودم
ولی یه چیزی ته قلبم میگفت تو فقط پیش برو
پدر شوهر کارفرما بنا بود واونجا کار میکرد و خودشو صاحب کار و صاحب نظر میدید. از اون بناهای قدیمی که مهندسارو قبول ندارنو همیشه خودشونو لوکوربوزیه میدونن
خیلی ادم منفی بود
از اونجا که ارزش و قدرت تمرکز رو یاد گرفته بودم، با اعتماد بنفس کالم اونو از کارگاه انداختم بیرون و به کارفرمام گفتم تا پایان کار حق ورود به اینجارو نداره و پذیرفت
وقتی که اون آدم منفی باف، رفت تمرکزم بیشتر شد
وقتی که اون دیوارها قدیمی رو دادم شستن و میخواستن رنگ کنن دو شب تمام نخوابیدم که نتیجه کار بینم چی میشه
خیلی اضطراب داشتم ولی با یاداوری اینکه خداوند در دل هر مسئله ای جوابشو گذاشته خودمو آروم میکردم
رنگکارا دست اول رنگ رو زدن بهم زنگ زدن که برم ببینم، خیلی دلهره داشتم دوست نداشتم بببینم ترسیده بودم
وقتی رفتم دیدم یکم امیدوار شدم
روز بعد دست دیگه رو زدن وقتی رفتم متعجب شدم بهتر از اون چیزی شده بود که تو ذهنم بود رنگکارارو بغلم میکردمو میبوسیدم بنده خداها با تعجب منو نگاه میکردن:)))))
هر روز یه چالش جدید داشتم اما من با توکل برخدا میرفتم تو دل مسِئله و حلشون میکردم و هیچوقت ازشون فرار نکردم
همزمان هم اعتماد بنفسم بالاتر میرفت هم علاقه ام به معماری و هم تجربه ام
تمام تمرکزمو شب و روز گذاشته بودم رو کارم
شبا تو خوابمم بهش فک میکردم
شورو اشتیاقم وصف ناشدنی بود
پروژه کم کم داشت به روزهای پایانی میرسید و فقط طراحی و اجرای نورپردازیش مونده بود
شب اخر که چراغارو وصل کرده بودیم و همه چیزو سر جاش گذاشته بودیم ساعت 11 شب بود
و بصورت موقت برقکار باید یه سیم رو که دو سرشو لخت کرده بودن رو میزد به پریز که چراقا روشن بشه!
همه منتظر و یه لحظه دو تا سیم به هم وصل شد و فضا زوشن شد!!!!!!!!!!!!!
بینظیر بودددد همه مات و مبهوت مونده بودن
کارفرمام خانوم بود میخواست از خوشحالی جیغ بکشه
قلب هممون تو سینه تن تن میتپید
یه لحظه بالای پله ها صدای چند نفر اومد که میخواستن بیان تو
برقکار دو تا سیمو تکون داد از پریز در اومد همه جا تاریک شد
تو همون تاریکی یه خانوم و آقا با بنگاهی بغل کافه که کار همین کافه رو ایشون به من پیشنهاد و اجاره داده بودن، اومدن تو
دوباره دوتا سیمو وصل کردن به پریز و همه جا روشن شد.
اون خانوم و اقا با املاکی و همه، مات و مبهوت زیبایی این کافه مونده بودن همه داشتن به به چه چه میکردن
خودمم مبهوت این همه زیبایی شده بودم
املاکی اومد پیشم گف این خانوم و اقا یه مجموعه فرهنگی هنری میخوان بسازن من شمارو معرفی کردم
کارفرمام رفته بودن پیش اون خانوم و اقا از من تعریف میکردن و انگار همه دستی از دستان خدا شده بودن که اون لحظه اینها بیان و از من تعریف کنن
من یه گوشه وایسادم و همرو از دور نگاه میکردم و اشک جمع شده بود تو چشمام
اون اجرهای سفید و زیبا با تابلوها با قاب مشکی و عکسهای سیاه و سفیداویزون شده که با نورهای نقطه ای تاکید شده بودن روش
اون گلهای پتوس زیبا و گلهای سانسوریای نور خورده
اون فلز مشکی مات رنگ شده درکنار چوب ترمو زیبا و اون صفحه بتونی در کنار هم یه هارمونی بینظیری داشت
وقتی اشک شوق صاحب کافه رومی دیدم
وقتی ذوق ادمارو میدیدم
وقتی جنب و جوش ادمارو تو این فضایی که مرده بود و زنده شد بود رو دیدم، فهمیدم رسالتم همینه
رسالتم خلق زیباییه
رسالتم اینه یک فضای مرده رو جوری تغییر بدم که بشه یکی از زیباترین مکانهای دنیا،بشه یه نقطه امن برای صاحب کافه
بشه جایی برای یه قرار عاشقانه
بشه یه جایی برای گرفتن یک تولد
و من بدنیا اومدم که زیبایی خلق کنم
من اومدم که تحسین آدمارو با خلق یک مکان زیبا بر انگیخته کنم…..
یک روز مونده بود به افتتاحیه کافه
قرار بود اسم کافه بشه کافه الی چون اسم کارفرما بود
روز آخر نظرشون عوض شد چند نفری شروع کردن انتخاب اسم همگی یک اسم رو انتخاب کردن
(آجری)
اسم کافه شد کافه آجری!!!
همون آجری که خداوند بهم گفت یه تیشه وردار دیوارو بکن
همون آجری که بخاطرش همه مسخره ام کردن
همون اجری که حتی دوستای همکارم میگفتن اولین کاری که میکنی اینو بپوشون ولی آخر کار همون آجر شد اسم کافه
همون آجر شد نشان همین کافه!!!
دیروز صاحب کافه تماس گرفت گفت تو این چند روز اینقدر استقبال شده که نگو
هرکی میاد اول از محیط اینجا عکس میگیره
و همون روز اول یه تولد خوب تو کافه داشتیم
و الان که دارم این پیامو میدم دو ساعت قبل استارت یه پروژه دیگه رو زدم
و فردا یه پروژه دیگه رو تحویل میدم
نه کارت ویزیتی دارم،نه تبلیغی کردم و نه تیم حرفه ای دارم
فقط به خداوندی اعتقاد دارم که در لابلای تک تک آجرهای سفید (کافه آجری) تجربه اش کردم…
تجربه احساس عزیز از مرور دوره عزت نفس
🌹🌹🌹🌹
————-
نوشته 18 ام از تمرینات جلسه 9 دوره عزت نفس.
بنام خداوندی که سپاس گزار داناست.(بقره 158)
سلام به سید حسین عباس منش دوست خوب و مهربانم و سلام به شما دوست عزیزی که درحال مطالعه نوشته من هستید
🌺🌺🌺🌺🌺
بخش اول: سنگ بزرگ برداشتن نشانه نزدن است.
مدتها هست شاید حدودا سه هفته از دیدن جلسه 9 این دوره میگذره..
به خودم تعهد داده بودم که تا تمام تمرینات رو به طور کامل انجام ندادم فعلا کامنتی نذارم(فریب اول : کمال گرایی)
الان حدودا دو سه روزه که میخوام کامنت بزارم اما اینقدر اتفاقات و تغییراتی که فقط از جلسه 9 این دوره زیاد بوده و برام اتفاق افتاده ،
که نوشتن همین موارد خودش کلی برام زمان و انرژِ میگیره .
بعد به این نتیجه رسیدم که اگر از همون اول قدم به قدم و با هر بار تغییر و اتفاقات خوبی که رخ میداد، میومدم و نتایج رو یادداشت میکردم الان کارم خیلی سبک تر بود.
میدونید وقتی یه کاری بزرگ باشه زمان برای شروع اون کار هم به نحوی عقب میافته و ذهن نمیتونه حجم و بزرگیش رو بخوبی درک کنه…
اما طبیعتا وقتی به قسمت های کوچیکتری خرد بشه اقدام کردن براش با ذهن راحت تری اتفاق میافته.
پس ابتدا و در انتها خودم رو توصیه میکنم که در انجام هر کاری همون پیوستگی رو داشته باشم و فریب کمال گرایی رو نخورم و هی بدبال انجام یه کار بزرگ و عظیم نباشم.
🌺🌺🌺🌺🌺
بخش دوم:کیفیت مهارت های ارتباطی
در این جلسه سید عزیز شما از کیفیت مهارت های ارتباطی سخن به میان آوردید.
این موضوع رو ن با مثالی بیان میکنم.
از موقعی که یاد گرفتم باید سپاس گزاری کنم(فکرشو کنید من نمیدونستم باید سپاس گزاری کنم یعنی تا بامروز اینقدر از همیتش خبر نداشتم.)بخصوص وقتی در انتهای ایه 158 سوره بقره خداوند رو سپاس گزار دانا در برار بنده های که ذره ای کار نیکی کرده باشد معرفی میکند.
بعد به خودم گفتم که وقتی خدایم از بابت کوچک ترین کار خیری که از من سر بزند از من صادقانه سپاس گزاری میکند پس چرا من از این همه نعمت های رایگان که در اختیار من قرار داده سپاس گزاری نکم.
پس دیگه شروع کردم هر روز از خواب که بیدار میشم سپاس گزاریم رو دارم.
بعد آروم آروم متوجه شدم و دیدم که از اطرافیان من خانواده من و دیگران که قبلا میشناختم هیچ کدوم همیچین کاری نمی کنند.و من از خودم پرسیدم چرا نمیتونم اینکار بکنم.چرا مثلا در برخورد با دیگران از کلمه مرسی،لطف کردین،چاکریم،دمتون گرم،نوکرم،و… میتونم استفاده کنم .
اما وقتی میخوام دقیقا کلمه سپاس گزارم رو بگم یه جوری میشم احساس احمق بودن بهم دست میده.
اما من دروغ رو باور نکردم .حقیقت اینه که من باور های اشتباهای درباره سپاس گزاری داشتم.
چه سپاس گزاری از خداوند باشه و یا چه به کلام آوردن لفظ سپاس گزاری.
باید انجامش میدادم.
شروع کردم .اقدام کردم و الان تقریبا توی 80 درصد از مکالمات عامیانه ام از دقیقا کلمه ی سپاس گزارم استفاده میکنم.
یه چیز بگم،
من توی حوزه سفر های تفریحی و تور های تفریحی فعالیت دارم. از بچهایی که با من در ارتباط هستم از کلمه سپاسگزارم استفاده کردم که اونها هم دقیقا از همین کلمه حداقل در برابر من استفاده میکنند.
این نشون میده که اثر گذار بودم .چه خوب چه بد.
این نشون
یده انرژی من بیش تر بوده حداقل در این موضوع که تونسته به افکار اونا منتقل بشه.
سیگار تعارف نکردم یه چیز خوب رو با تمرین کردن در خودم دارم ترویج میدم.
با خوب زندگی کردن خودم.
در ادامه ،بادیدن این جلسه من متوجه شدم حتی در مهارت های ارتباطی در ارتباط برقرار کردن با خالق خودم هم در فقر بسر میبرم.
و دیدم که کار هایی که در این جلسه گفته میشه هیچ کد.م از اطرافیان من اونا رو انجام نمیدن پس دیقیقا به این نقطه من حمله کردم.
وسعی کردم از هر چه خلاء های ارتباطی دارم شروع به رفع اونا و تقویت چیزایی که دارم کنم.
پس به محضی که سید گفتی کتاب آیین دوست یابی رو بهتره که طالعه کنیم .من همون شب رفتم و کتاب رو خریدم(بهاش رو پرداخت کردم)
شروع کردم به نوشخوار کردن کتاب .
در این مدت چند هفته تقریبا هر فصل رو روزی حداقل 3 بار مطالع میکردم .
چون تعهد دادم که اونقدر با انجام تمرین ها و مطالعه کناب ادامه بدم تا جزئی از شخصیتم بشوند.این تعهد رو در اول کتاب با ذکر تاریخ یادداشت کردم.
از موقعی که بار ها و بار ها این جلسه رو گوش دادم و سعی کردم عمل کنم..
و کتاب رو هم چندین بار هست که مطالعه کردم و هنوز هم دارم ادامه میدم..
نتایج خیلی بیش تر و بهتر ی رو دریافت کردم.
اتفاقات مشابه ای که نویسنده کتاب از انجام اون تمرینات براش رخ داده و در کتاب بهشون اشاره شده برای من هم همین طور بوده و رخ داده.
مثلا ویژگی گوش دادن, اینکه بزارم دیگران حرفشون رو کامل بزنن و من هی نخوام از خودم براشون بگم…
مثلا همین دو روز پیش من توی یه کافه بایکی از دوستانم در مورد برخی از مسایل بیمه قرار داشتم تا یکسری از اطلاعات بیمه ای رو در اختیار من قرار بدهد.
اما گفت و گوی ما به سمتی رفت که اون فقط از خوش و از تجربیاتش و از احساسش صحبت میکرد .پس من هم با توجه به آموزه های این جلسه و کتاب شروع کردم تا میتونستم با لبخند و اشتیاق و ایجاد شوق صحبت کردن در او به تمام حرفاش گوش دادم.
تقریبا هم داشتم به چیزی که میخواستم میرسیدم و هم یه حریف تمرینی برای من میشد.
پس من هم تا میتونستم گوش دادم البته یه جاهایی هم ضعف داشتم ولی خب نسبت به گذشته ام حداقل 10000 برابر بهتر بود چون اگر میخواستم مثل گذشته ام فکر کنم منم شروع میکردم از خودم گفتن..
اما این کار رو نکردم و فقط گوش دادم..
نتیجه این شد که بعد از اینکه من به خونه رفتم دیدم که یکی از تبلیغات در حوزه کسب و کار من رو روی وضعیت پروفایلش قرار داده بدون اینکه من از و چیزی دخواست کرده باشم..
تنها کسانی میتونن رابطه بین گوش دادن به حرف های طرف مقابل و اینکه کار هایی رو که بخوایم به راحتیبرامون انجام میدن که تجربه شده باشه و کتاب رو خونده باشید.
درواقع من به نتیجه ای رسیدم و اونم میتونه این باشه یکی از راه های محبوب بودن و اینکه بخوایم خودمون رو به دیگران معرفی کنیم این میتونه باشه که به جای حرف زدن درباره خودمون به حرف های اونا گوش بدیم.این خودش بهترین معرفی میتونه باشه.
یک نمونه دیگه اینکه
دیشب یکی از نزدیکانم از نظر من کاری رو که نباید انجام میداد رو انجام داد
توی صحبت کردنم یک بار از او بخاطر کار که کرد کمی انتقاد کردم ولی او خوشبختانه نشنید من لافاصله تا این موضوع رو بیاد اوردم که نباید انتقاد کنم و همین اینکه که آلکاپون و کراولی هفتیر کش و کلی قاتل ها و مجرمان در هیچ جرمی خودشون ور مقصر نمیدونن و خودشون ور مورد خطاب و انتقاد قرار نمیدن(برگرفته از کتاب ایین دوست یابی)
سریع از انتقاد کردن دست کشیدم و خودم رو از یک بحث و گفت و گوی احتمالی بیرون کشیدم.
فکر کنید اگر انتقاد میکردم چی میشد.. برای همه حدس زدنش راحته..
در هر صورت از زمانی که این جلسه رو شروع کردم و سعی کردم آموزه های این کتاب رو بصورت کریستالی . پیوسته و مطالعه کتاب هایی که گفته بود رو مطالعه کنم…
نتایج خیلی خویب رو دریافت کردم.
دیگه اعصاب خوردی های گذشته در گفت و گو با دیگران رو ندارم(البته از زمانی که قانون من خالق شرایط زندگی ام همستم رو درک کردم این آرامش بیش تر شد)در واقع خیلی کمتر شد.
ارتباط بهتری با خانواده ام و دوستان دارم
خیلی راحت تر دوستان جدیدی پیدا میکنم.
در واقع در عرض چند ثانیه من با هرکی که بخوام دوست میشم. به راحتی..
حتی طوری بود که با یکی از دوستان که از طریق همین آموزه ها فقط یک روز دوست شدم و تنها کاری که من کردم این بود که به حرف های اونا گوش دادم و اجازه دادم اعتقاداتشون رو بیان کنن.شب روز بعد با من تماس گرفت و از من خواست که اگر کاری دارم و یا برنامه ای دارم رو بهش بگم تا برام انجام بده
من صمیمانه از اون بابت این درخواستش تشکر و سپاس گزاری کردم.
ممکنه با خوندن این کتاب و یا این جلسه این احساس دست بده که این ها فقط یکسری تکنیک های رفتاری هستن اما واقعیت اینه که اینها نتایجی از تغییر باور ها هستن.
درواقع روند یک غییر با خوندن یک کتاب شروع نمیشه .تغییر از باور ها اتفاق میافته که فرد رو به سمت مطالعه یک کتاب و یا انجام یک کار دیدن یک دوست و یا زدن یک تلفن و … هدایت میکنه.
وقتی باور های ما تغییر کنند یک مدار بالا تر بریم این رفتار ها خود به خود در ما ایجاد میشوند و وقتی که من میپذیرم که این به اصطلاح تکنیک ها رو انجام بدم در واقع پذیرفتم و باورم تغییر کرده که میشود که اینقدر با جدیدت دارم برروی خودم کار میکنم و این آموزه های رو انجام میدم.
و نتیجه این پذیرشم و باور کردنم اقدام به این آموزه هاست و نتیجه این هم اینه که
در حال حاضر شخصیتی پیدا کردم که در هر فرد نکات مثبت اون فرد رو میتونم ببینم و اصلا عیر از این امکان نداره..
که تنها بدلیل تغییر باور هام بوده.
به قولی در نوشته ی راهکار برای مسائل شما در همین سایت جایی هست که میگه در جواب سوال چطور ,باید گفت که
(( اون چطور ها رو تغییر باور ها باید بهمون بگن)) یعنی اگر من خواهان تغییر شرایطی در زندگیم هستم و چطورش رو نمیدونم در واقع با تغییر باورم اون راه حل و چطور به من گفته خواهد شد.
🌺🌺🌺🌺🌺
بخش سوم:دایره دوستان – قدرت دستان خداوند.
اول هر بیداری اولین کاری که میکنم
توجه هم رو به حداقل داشته هام معطوف میکنم و از وجودشون احساس خوب میگیرم و سپاس گزاری میکنم..
از اینکه فهمیدم دارم بیدار میشم
نفس کشیدنم رو حس میکنم .
حرکت چشمام از زیر پلک های بسته ام رو حس میکنم.
از این که همین الان دارم آگاهانه با اینکه هنوز از خواب بیدار نشدم سپاس گزاری میکنم .
از اینکه من میتونم آگاهانه در هر لحظه توجه ام رو بر روی چیزی معطوف کنم که به من احساس بهتری میده.
از اینکه میتونم انگشتم رو تکون بدم .
از اینکه پاهام رو میتونم حرکت بدم.
از اینکه بالا و پایین شدن قفسه سینه ام با هر بار نفس کشیدنم رو میتونم حس کنم.
از اینکه وقتی چشمم رو باز میکنم میتونم ببینم .
از اینکه متوجه میشم من ایتجا هستم تا عشق رو جنریت کنم و ایجاد کنم و از گرمای وجودم به جهان تزریق کنم.
از اینکه من اینجا هستم تا از زندگیم لذت ببرم و خوب زندگی کنم.
و جهانم رو جای بهتری برای زندگی کردن کنم.
از اینکه…
فهمیدم من با تو و خدا فرقی نداریم.
همه یکی هستیم.
از همه اینها سپاس گزاری میکنم.
از اینکه میثوانم بی نهایت و هرچقدر که دلم بخواهد ثروت داشته باشم.
از اینکه من به واسطه سید به این آگاهی ناب رسیدم که:
من بواطه باور هایی که دارم و فرکانس هایی که ارسال میکنم خالق صد در دص شرایط زندگیم هستم.
و اصلاح باور هام هستن که کار بعدی و بعدی رو به من یاداوری میکنند.
و از هرموقع که از جدیدت این موضوع آگاه بودم هر شب قبل از خوابم به مرور مهمترین موضوع ها پرداخته ام.
در هر صورت وقتی نکاتی که در مورد عزت نفس گفته میشه..
مهمترین عاملی که عزت نفس و اعتماد بنفس رو در ما ایجاد میکنه همین است که سید گفتی:
من خالق صد در صد تمام شرایط زندگی خودم هستم.
این دور اول مرور دوره عزت نفس بود.
از همین امروز برمیگردم و شروع میکنم به تکرار و استارت از اول این دوره و تمام کتاب ها و کارهایی رو که باید برای تغییر شخصیت خودم به یک ثروتمند واقعی انجام بدم رو با عشق و علاقه انجام میدم و در این مسیر هر بها و هزینه ای هم که لازم باشه رو پرداخت میکنم.
الان هم قصد دارم استارت کار سایت کسب و کارم رو بزنم .
مطمئن هستم که از بهترین خلقت های این جهان هستی خواهد شد…
میخوام خیلی آروم و با ایمان مسیر تکاملیم رو در بیزنسم طی کنم و تنها تمرکزم رو روی این قسمت از برنامه هام بزارم.
در این قسمت میخوام برخی باور هام رو که از سایتم انتظار دارم رو براتون بنویسم.
من باور دارم که سایت من و این کسب و کارم برای من بی نهایت ثروت سازهست.
من باور دارم که سایتم و کسب و کارم بی نهایت در جهان ثروت سازی میکند.
من باور دارم سایت من تاثیرات خیلی مثبتی در زندگی افرادی که در برنامه های من شرکت میکنند ایجاد میکند و در همه جنبه های زندگیشون بخصوص ایجاد حال خوب و آرامش و تولید ثروت و کسب مالی بسیار موثر هست.
من باور دارم که خداوند افرادی رو که آماده هستند وارد سایت من میکنه
من باور دارم خداوند افرادی رو وارد سایت و بیزنس من میکنه که برای من ثروت و گسترش بیشتری رو ایجاد میکند.
من باور دارم خداوند افرادی رو وارد سایت من میکنه که با فضای اینترنت و خرید انلاین و…. آشنایی کامل دارند.
من باور دارم خداوند افرادی رو وارد سایت من میکنه که برای شرکت در برنامه های من میرن کار با اینترت و فضای آنلاین رو یاد میگیرن تا بتونن از خدمات سایت من استفاده کنند.
خداوند انسان ها آماده درست کار و خیر خواه رو وارد سایتم میکند.
من از طریق سایتم کار ها رو برای خودم و برای دیگران خیلی راحت تر و آسان تر میکنم.
سایت من به ساده ترین شکل ممکن هدایت میشود.
خداوند حافظ و ایمن سایت من است.
. کلی باور های دیگه…
🌺🌺🌺🌺🌺
بخش هفتم : سپاس گزاری
در پایان از خداوند عزیز سپاس گزاری میکنم از بابت اینکه من رو به این مسیر هدایت میکند به مسیر مستقیم و نه راه گمراهان . و از شما دوست عزیزم سید حسین عباس منش عزیز تقدیر و تشکر دارم
این امید رو دارم که بزودی شما را در امریکا دیدار خواهم کرد .
تجربیات طیبه عزیز از جلسه اول دوره عزت نفس
🌹🌹🌹🌹
سلام دوستان
دقیقاً نمیدونم این چندیمن باره که دارم جلسه اول این دوره رو مرور میکنم. اما امروز به درک دیگه ای ازش رسیدم . و تازه فهمیدم، عزت نفس یعنی چه!
فهمیدم عزت نفس و مفاهیمی که ازش میشه برداشت کرد در اصل یکی هست، فقط باور داشتن به خودمون و اینکه خودمون چه باورها و دیدگاههای در مورد خودمون و تواناییهامون داریم .
من امروز که نشستم باز این جلسه اول رو مرور کردم دیدم بلهههه من واقعا کار دارم با این دوره تا آخر عمر .
هر چقدر فکر میکنم کار کردم تازه به عمق اتفاقات درونی خودم و تغییر خودم بیشتر پی میبرم . این جلسه یک خودشناسی کامله و این قدم اول برای تغییر شخصیت، بعد تغییر نتایجم هست.
من متعهد شدم تا مو به مو تمرینات این دوره رو انجام بدم.
مهم نیست بقیه در موردم چه باوری دارن، مهم اینکه که خودم چه باوری در مورد خودم بسازم. چون من همون رو تجربه میکنم.
میزان رضایت از خودم توانایی حل مسائل،عشق ورزیدن بی قید و شرطی که باید به خودم هدیه بدم ،پذیرفتن خودم با نقاط قوت و ضعف ،کنترل احساسات ،و نگاهم وباوری که به خدا دارم چی هست.
مجموع این توضیحات برای عزت نفس درسته چند کلمه است یا یه خط هست اما برای هر کدوم من میتونم ساعت ها توضیح بدم برای خودم .
دیدم من باید دونه به دونه این مفاهیم رو روی خودم کار کنم .
امروز تصمیم گرفتم که تحسین کردن رو جلوی جمع و در تنهایی های خودم حتما انجام بدم فارغ از رای مثبت بهم بدن یانه تاییدم کنند یانه .
چون میدونم شخصیت من که تغییر کنه خیلی چیزها همراهش تغییر میکنه .
فهمیدم که خیلی از باورهای که محدود بود و عزت نفس پایین رو داد میزد در وجود من بود اما انکارش میکردم پس باید برای بهبود ذهن بیمارم تلاش کنم برای بهبود زخم های روحی م تلاش ذهنی بخرج بدم .
خیلی این دوره عزت نفس رو دوست دارم خدارو شکر که دارمش و خدارو شکر همیشه سعی میکنم با بلورسازی و تکرارش بهشم عمل بکنم .
خیلی برای من این آگاهی های ارزشمند چون از روز اول بهاشو پرداخت کردم چون میدونستم قراره چه حرفهای متفاوتی رو بشنوم که سعادت هم دنیا و آخرت رو برام به ارمغان میاره .
خدارو صد هزار مرتبه شکر امیدوارم به آنچه میگم عمل کنم چون واقعا حس مسئولیتم نسبت به خودم چندین برابر شده و اینکه واقعا الگو شدن خودم به خیلی ها میتونه کمک کنه .
✅توضیح
یکی از مواردی که به تغییر نگاه و سپس تغییر باورهای تان کمک می کند, مطالعه توضیحات درج شده در تک تک جلسات این دوره و مطالعه تجربیات دوستان در بخش نظرات این دوره است.
تعمق در تمام آن مطالب، چراغ هایی را در ذهن تان روشن می کند, تا موانعی را بشناسید که, پیش پای تان بوده اما شما از آنها غافل بوده اید و آرام آرام به سمت حل آن موانع هدایت میشوید…
تجربه زیبای مژگان عزیز از عمل به آگاهیهای بخش «تمرکز بر نکات مثبت»| دوره 12 قدم
🌹🌹🌹🌹
فایل سوم ستارهی قطبی رو خیلی دوست داشتم و خیلی درک این تمرین رو برام کامل کرد. خیلی جالب بود واسم وقتی فایل توضیحات این تمرین رو گوش دادم و فکر میکردم راجع به تمرکز به زیبایی ها و اعراض از بدیها یهو یاد یه موضوعی افتادم که اوایل خرید دوره اتفاق افتاده واسم و واقعا با تمام وجودم احساس کردم این موضوع
میخام یه داستان رو تعریف کنم که واسه خودم اتفاق افتاده چندبار
وقتی این دوره رو تازه خریده بودم اون فایلهای تمرکز بر نکات مثبت این دوره رو خب خیلی با دقت گوش میدادم و سعی میکردم روزانه تو زندگیم اگاهانه اجرا کنم و اعراض کنم از چیزایی که خب قشنگ و خوب بنظر نمیومد
من تو خونه ای زندگی میکردم که خب اوایل که اون خونه رو خریده بودیم خیلی زیبا بود تو محله ی خوب ،اما بعد از 5 سال فعمیدیم که اون خونه سندش تو رهن بانک هست و ما رسما مالک اونجا نیستیم
شاید باورتون نشه اما من و همسرم یکم اولش به هم ریختیم اما بعد اگاهانه سعی کردیم به نکات مثبت این موضوع توجه کنیم و از خداوند بخایم هدایتمون کنه
از ظاهر نازیبای ساختمون ایراد نمیگرفتیم
میومدیم نکات مثبت خونه رو در نظر میگرفتیم
مثلا به پارکینگ خوبش به اسانسور خوبش و .. موردای خوبش توجه میکردیم و اعراض میکردیم از نکات نا زیباش
همسایه های ما وقتی این موضوع رو فهمیدن دیگه شارژ پرداخت نمیکردن ،ظاهر زیبای ساختمون به هم ریخته بود و نا زیبا شده بود ،
من و همسرم مداوم خداروشکر میکردیم و همش میکفتیم خداوند سورپرایر خوبی برامون در نظر داره و باید صبور باشیم و فقط به این فک کنیم که جهان برای ما خیر میخاد
سه ماه از این اتفاق گذشت و جهان مارو هدایت کرد به یه جای بهتر
به لطف خدای مهربانم الان تو یه خونه ی 200 متری هستیم با بهترین امکانات تو یه منطقه لاکچری تو شهرمون
خونه مون یه سرایدار داره که مدام ساختمون رو نظافت میکنه و از تمیزی برق میزنه ،بیرون ساختمون یه باغچه پر از گلهای زیبا داره ومن هر روز یادم میاد که اینها بخاطر تمرکز من روی زیباییها بوده
عاشق این خونه مون هستم و با تعریف کردن این داستان خاستم بگم واقعا چقد تمرکز کردن به زیباییها و نکات مثبت تاثیر داره تو خلق کردن زندگیمون
استاد مهربونم ممنونم از اگاهییهای که هر روز بدست میارم ❤️
تجربه زیبای فاضله عزیز از دوره عزت نفس- استاد عباسمنش
🌹🌹🌹🌹
دوره عزت نفس تا همین جلسه هفتمش که تا الان گذروندم..باعث شد، این انگیزه،نیرو رو در من ایجاد کنه تا کسب و کار خودم رو راه اندازی کنم..با یاری خدای رزاق پرفضلم..💕
با استعداد و قدرتی که در نقاشی دارم(بدون داشتن مدرک کاغذی،چی مهمتر از اینکه من خودم، خودخودم👈 باور دارم کار فوق العادم رو،توانایی عالیم در این زمینه رو،، مدرک من روی قابهای نقاشی شده ایه که دارن بهم لبخند میزنن و هر بار میبینمشون پر از انگیزه میشم برای عالی تر کشیدن و یکی یکی با هدایت خدای همه چیزم دارن فروخته میشن..😍
وااای اولین هنر دست خودم رو فروختم..😍خدایا شکرت
ممنونم استادم💚..
حس فوق العاده ایه وقتی خودت پول سازی..😍
وقتی اولین درامد زندگیت رو لمس میکنی..
ممنونم از هدایت ربم به این دوره و راهنماییهای پرارزشمند شما که در این دوره آموختم و دارم عملیشون میکنم🌹
این چیزی بود که همیشه فکر میکردم تواناییش رو در زندگیم ندارم ..
اما مننننن خلقش کردم😍خدایا شکرت
تجربیات فاضله عزیز از عمل به آموزههای دوره عزت نفس استاد عباسمنش
👇👇👇👇
دوره عزت نفس تا همین جلسه هفتمش که تا الان گذروندم..باعث شد، این انگیزه،نیرو رو در من ایجاد کنه تا کسب و کار خودم رو راه اندازی کنم..با یاری خدای رزاق پرفضلم..💕
با استعداد و قدرتی که در نقاشی دارم(بدون داشتن مدرک کاغذی،چی مهمتر از اینکه من خودم، خودخودم👈 باور دارم کار فوق العادم رو،توانایی عالیم در این زمینه رو،، مدرک من روی قابهای نقاشی شده ایه که دارن بهم لبخند میزنن و هر بار میبینمشون پر از انگیزه میشم برای عالی تر کشیدن و یکی یکی با هدایت خدای همه چیزم دارن فروخته میشن..😍
وااای اولین هنر دست خودم رو فروختم..😍خدایا شکرت
ممنونم استادم💚..
حس فوق العاده ایه وقتی خودت پول سازی..😍
وقتی اولین درامد زندگیت رو لمس میکنی..
ممنونم از هدایت ربم به این دوره و راهنماییهای پرارزشمند شما که در این دوره آموختم و دارم عملیشون میکنم🌹
این چیزی بود که همیشه فکر میکردم تواناییش رو در زندگیم ندارم ..
اما مننننن خلقش کردم😍خدایا شکرت
✅توضیح
یکی از مواردی که به تغییر نگاه و سپس تغییر باورهای تان کمک می کند, مطالعه توضیحات درج شده در تک تک جلسات این دوره و مطالعه تجربیات دوستان در بخش نظرات این دوره است.
تعمق در تمام آن مطالب، چراغ هایی را در ذهن تان روشن می کند, تا موانعی را بشناسید که, پیش پای تان بوده اما شما از آنها غافل بوده اید و آرام آرام به سمت حل آن موانع هدایت میشوید…
🌹🌹🌹🌹
میخواهم همین حالا نگاهی به بخش نظرات و توضیحات دوره عزت نفس داشته باشم😊