آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 2 - صفحه 15
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/12/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-12-10 22:21:532024-12-11 22:35:54آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 2شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بسم الله الرحمن الرحیم
بنام خالق هدایتگر !
خدایا هر آنچه دارم از آن توست
درود سلام بر شما استاد نهایت گرامی !
و سلام بر خانم شایسته عزیز که وسیله و سبب شدن تا این فایل ثبت شود !
و درود بر همفرکانسی های عزیزم
عنوان بحث آیا من میتوانم زندگی دیگران را تغییر بتم؟
روی ای موارد هر چقدر بحث کنیم هنوز کمست که هرگز و هرگز هیچ فردی نمیتوانه زندگی دیگران را تغییر بته بار ها و بارها برای ما تجربه شده
و با این حد ار درستی که استاد تمام این نکات را زره زره تشریح نمودن خدا را شکر ولی باز هم همه ما تجربه کردیم که هیچ وقت هیچ فردی را ما نمیتوانیم اصلا تغییر بتیم !
مه چند مثال از خو بگویم ؛
چند وقت پیش زیاد میخاستم همه را تغییر بتم وحتی از دستی که میگفتم خسته میشدم وقتم ضایع میشد ولی هیچ اثری نداشت و به گفته استاد فقط چند دقیقه به فرد مقابلم نتیجه میداد بعدا هیچ اصلا بی فایده بود
حالا اصلا به کار کسی کاری ندارم روزها و ماه میگذرد اصلا نه عجله است و نه دلخوری
و بسیار قسمت جای تمام امورات خود را میگذارم به و همان لحظه نتایج هم میگرم
دقیقا که ما هیچ توان تغییر دیگران را نداریم باید بار ها و بار ها به خود بگویم
میخایم زیاد بنویسم بعدا
به نام رب العالمین
سلام خدمت استاد دانا و آگاه که هر روز تلاش می کنند تا اصل رو درک کنند و با تکرار این قوانین ما رو در این مسیر یاری دهند تا ما هم از فرعیات دوری کنیم و مثل ایشون راه مستقیم و سرراست رو در پیش بگیریم!
سلام خدمت بانو شایسته ی عزیز
و سلام بر تمام کسانی که روزی از خدا هدایت خواستند و خواستند تغییر کنند و خدا مسیر زندگیشون رو به سمت آگاهی های این سایت ،هدایت کرد!
شب قبل اومدن این فایل جایی بودم که زیاد بابه دلم نبود و اون قدر طولش دادم برای رفتن تا بالاخره نیم ساعت آخرش رسیدم و همونجا شکر خدا رو کردم که همین قدر کمکم کنه تا این نیم ساعت رو کنترل ذهن کنم و برای شخص تازه فوت شده مراسم گرفته بودند و چند سوره ی قرآن همراه با زیارت عاشورا و دعای توسل و…
و شروع کردند به طلب بخشش و مغفرت که خدایا از سره تقصیراتش بگذر و …همونجا همین آگاهی های این فایل قسمت اولش برام مرور شد که خدا رو هم مثله خودشون می بینند وقتی که کسی کار اشتباهی میکنه و با وساطت افراد اون شخص رو می بخشیم انگار با وساطت کردن در پیشگاه خدا هم باعث بخشش این فرد میشن و قانون فرکانس رو نادیده می گیرند که هم با جمع شدن و خراب کردن احساس خودشون و هم اینکه انگار این تو ذهن بقیه باور پذیر میشه که هر چقدرم ظلم کنی به یکی یا کاره بدی انجام بدی با برپا کردن چنین مراسماتی،همه ی گناهان تو بخشیده میشه چون اینا خواستند و خدا نمیتونه حرف این جمع رو زمین بندازه!
یا وقتی کسی که تازه مرده اولین کاری که انجام میدن یه نخ بلندی رو برمیدارند و به افراد نشسته در اونجا میدن که با خوندن یه سوره و گره زدنش باعث میشه که این نخ رو همراه با میت در قبر بزارن و خدا قبرش رو بواسطه ی اون سوره هایی که این مردم خوندن پر نور میکنه چون اون گره ها در قبر باز میشن و قبرش پر از آیه و سوره میشه!!!!!
یا وقتی که فردی حج ثبت نام کرده و میمیره و نتونه بره،بجاش یکی از اولادش میرن و ثواب اون حج به اون فرد مرده شده می رسه(قبل از آشنا نشدن با آگاهی های این سایت با این حرف ها مقاومت داشتم و وقتی چنین چیزی می شنیدم اولین چیزی که به ذهنم می رسید این بود که انگار من یه غذای خوشمزه ای رو میل کنم و تمام لذتش رو به کسی که چنین تجربه ای نداشته هدیه کنم!؟اون فرد تا زمانی که خودش لذت اون غذا رو نچشیده باشه چه میدونه که چه طعمی داره این غذای لذیذ!؟)
انگار که زمان جاهلیت فقط در زمان اعراب بوده و دیگه تکرار نمیشه در حالیکه که اکنون در جامعه ای هستیم که چون بیشتر و بیشتر این کارها و فرعیات تکرار میشن باعث شدند که ذهن اکثره افراد این چیزها رو قبول کنند و این رسومات بیشتر در ذهن مردم جا خوش کنند و اگه در یه محیط کوچک مثل شهر ما باشه که واویلا،یعنی اگه برای یه شخص تازه مرده خیر و احسانی انجام ندهند تا روزها و ماهها این اولین چیزیه که مردم درباره اش حرف میزنند تا زمانی که فردی اختیار مال و ثروت خودش رو داشته نتونسته و نخواسته بخشی از اون رو اهدا کنه ولی وقتی می میره و اختیارش از دستش خارج میشه،وارثینش وظیفه دارند برایش خیر و احسان کنند واقعا که نمی دونند حتی اگه تمام دارایی اش رو برایش ببخشند هیچ سود و منفعتی به حال اون نداره ولی اگه خودش در زمان حیاتش اندازه ی خردلی می بخشید هزاران بار برایش بهتر بود!
ما از تغییر فرکانس افراد چه زنده و چه مرده عاجزیم و هر کسی هر کاری که انجام میده فقط به سود و زیان خودش هست من منه اعظم اگه امروز بتونم ذهنم رو بیشتر کنترل کنم،بیشتر از دیروز مهربان تر باشم،با خودم در صلح باشم،غیبت کسی رو نکنم،قضاوت نکنم،نرنجونم،سپاسگذارتر باشم و هزاران کاره دیگه این باعث میشه که امروز خودم رو خلق کنم و هر چقدر بیشتر بتونم این کارها رو انجام بدم و همیشگی کنم این عادت ها رو ،فرکانس های بهتری به جهان هستی ارسال میکنم و اتفاقات خوبی رو در روزهای آینده برای خودم رقم میزنم و باعث میشه جهان مادی خودم رو با افکار خودم خلق کنم و مسیر جهان آخرتم رو هم هموارتر!
دیگه میدونم که این من هستم که میتونم با باورهای خوب،نقش خدا و خودم رو در زندگیم پر رنگ تر کنم و فاصله میگیرم از حواشی و فرعیاتی که انسان رو روز به روز از خدا و خودش دور تر می کنند!
و این آگاهی که هیچ کس مسول هیچ کس نیست حتی وقتی کسی بهت بگه خدا امواتت رو بیامرزه یا لعنتشون کنه بازم فرقی به حال هیچ کس نمیکنه انگار که با خوندن زیارت عاشورا و لعن و نفرین کردن اونا خودمون رو در فرکانس بد و اتفاقات بد قرار میدیم و هیچ تاثیری در حال اونا ندارند چون هر کسی نتیجه ی افکارهای خودش رو هم در این جهان و هم در اون دنیا دریافت میکنه پس من احساسم رو بااین چیزا خراب نمی کنم و تا حد ممکن خودم رو از چنین محیط هایی دور میکنم تا خداوند مسیر من رو از این افراد جدا کنه!
همه مون هزاران هزار مورد از اطرافیانمون داریم که هر چقدر که خواستیم بهشون کاره درست و راه درست رو بگیم نه تنها گوش نکردند بلکه با مقاومت بیشتر ادامه دادند و این باور برام منطقی شد که راههای هدایت خداوند زیاده اگه کسی خودش هدایت نخواد و نخواد که تغییر کنه و کلا در مدارش نباشه من کی باشم که بخوام کسی رو تغییر بدم!؟
خدایا هزاران هزار بار شکرت برای این فایل،برای این سایت،برای استاد،برای هدایت هایت،برای آگاهی های ناب…
استاد جانم سپاسگذارتون هستیم.
هر آنچه دارم از آن خداست
سلام خدمت استاد عباس منش عزیزم و مریم خانم شایسته پر از انرژی و دوستان هم فرکانسیم انشالله که همیشه حالتون خوب و عالی ترین باشه
واقعا به قول یکی از دوستان این دوتا قابل بهشتی و به خصوص قسمت دوم که استاد با اینکه تجربه های خودمون کاملا این باور و قانون رو ثابت میکنه اومدن و با آیات قرآن با سند در مورد این باور قوی و ریشه ای صحبت کردند
البته که برای یکی مثل من واقعا پس گردنی های محکی لازم بود تا اینکه از این مسیر توی هر دوتا جهت متوجه بشوم
چه این ذهنیت که میخواستم خیلی ها از طریق من مسیر زندگیشون به اصطلاح من تغییر کنند و مسیر درست رو پیدا کنند چه آن زمانی که چندین نفر توی جاهای مختلفی از زندگی من سعی میکردن که من رو به مسیر درست از دید خودشون توی جنبه های مختلف هدایت کنند که من تقریبا اون مواقع هیچ وقت حرف گوش نکردم( البته بعضی ها واقعا اومده بودن از سمت خدا ) ولی من گوش نکردم و و چندین سال بعد با چوب خوردن از روزگار و از جهات دیگه متوجه شدم
و برعکسش هم که بارها بارها خواستم اطرافیان از خانواده بگیر تا دوستان و…. تغییر بدم و همیشه اون من بودم که بازنده بودم
و البته که الان خیلی خیلی بازم باید روی خودم کار تا اینکه توی عمل بتونم روی خودم کنترل داشته باشم و روزه سکوت بگیرم و از این باور ریشه و قوی استفاده کنم
وهمین لحظه از خدا میخوام که این مواقع هدایتم کنه و به راحترین شکل ممکن کمکم کنه که بتونم روی خودم و ذهنم کنترل داشته باشم
و آسانم کنه برای اسانی ها
برای هر دوتا مورد مثال های بسیاری دارم از خودم
که حتی یااوریشون هم من رو اذیت میکنه من که همیشه سعی میکنم مثال از خودم بزنم
ولی تصمیم مصمم گرفتم که با قدرتی که خدا به من میده و با هدایتی که از سمت خدا میشم این باور ریشه ای هم بتونم با قدرت روی خودم کار کنم تا نتایج عالی و پر از احساس خویش هر لحظه بیشتر توی زندگیم ببینم
سلام استاد خوبم ممنونم بابت این فایل پرگرانبهاتون وقتی گوشش میدم ودرموردش فکرمیکنم اشک خوشحالی چشمهام روپرمیکنه اینقدرتواین فایل قشنگ قانون اینکه مسیول وتمرکزت فقط وفقط روی خودت باشه بقیه بخودشونمربوط میشه بااموزشهای قبلتون اینومتوجه شدم اماگه گاهی دوباره این اشتباه رومیکنم وبازاحساس میکنم بایداطرافیانم رومتوجه اشتباهشون کنم وراهنمایی کنم وازاین حرفهاامااین فایلتون چنان واردمولکولهای بدنم شدکه دوست دارم بازبارهاگوشش بدم تاسیراب بشم از این اگاهی انگاراولین باره این حرفهارومیشنوم.
جالبیش اینجاست که وقتی به اطرافم نگاه کردم دیدم یه عمویی دارم که دوتاپسرداره باوجوداینکه این پسرهاشوبعداز6تادخترباهزاران دعابدست اوردبعدازاینکه بزرگ شدن کاری به کارشون نداشت اینکه کجامیرن کجامیان تانصف شب بیرون بودن بی تفاوت بودوخونه مانزدیک خونشون بودبابام حرص میخوردکه ازدست برادرش که چرااینطور بیتفاوت هست نسبت به پسرهاش وهیچی بهشون نمیگه تااینکه دوتاشون معتادشدن ولی بازهم براش مهم نبودیه بارندیدم بهشون گیربده یاچیزی بهشون بگه اماازلحاظ پولی هیچی بهشون نمیدادهروقت میگفتن میگفت برین کارکنیدمگه پول خودتون پیشم هست چنان بی تفاوت بودکه اگرخبر مرگشون رومیاوردن بازهم تغییری در اوضاع روحیش ایجادنمیشدخلاصه بعدازسالیان سال پسرهاش هم خیلی پدرشون روموردانتقادقرارمیدادن وازاین بی تفاوتیش شکایت میکردن اماتنهاواکنش عموم سکوت وسکوت بودبعدازسالهاخودپسرهاش بدون اینکه کسی مجبورشون کنه اعتیادروترککردن وسرکاررفتن وحاضرنیستن به اون شرایط قبلیشون برگردن واقعااینجارفتارعموم تحسین میکنم بااینکه از قانون اطلاعی نداره اماباصبروحوصله اش گذاشت بچه هاش خودشون راه درست روپیداکنندتادیگه گمش نکنند اگر اون مدام میزد توسرشون وگیرمیدادشایداین اتفاقات برای انهانمیافتاددرواقع بارفتارهایش کاری کردکه بچه هاش به تضادبرسن ازجمله بی پولی بی اعتباری بی ارزشی وباپیداکردن راه درست تضادهاشون روبرای همیشه حل کردن مسیله زندگیشون رو برای من بااین فایل شما میتوانم رفتارعمویم ونتایج بدست اومده رو الگوقراربدم که من مسیول اشتباهات دیگران حتی بچه خودم نیستم تنهاکاری که بایدکنم اینکه صبر.سکوت.گیرندم.طعنه نزنم.درکل ارامش خودم روحفظ کنم اون طرف من اگرمیخوادراه درست روبه راحتی میتونه پیداکنه ونیازی به سرزنش ونصیحت وناراختی ودلسوزی من نداره.
تادیروز خیلی اصرارمیکردم که دخترم درسش روبخونه اماازامروز تصمیم گرفتم تنها راه درست از اشتباه روبهش بگم تاخودش با اشتباهش مواج بشه وتجربه کنه واگر نیازداشت خودش ازمن راهنمایی وکمک میخواد
خداروشکربخاطراین آگاهی نابی که بدست اوردم خدایاااااااااشکرت
سلام میکنم به استاد عزیزم
بلاخره بعد از ماه ها تونستم مقاومتمو بزارم کنار و بیام بنویسم
.
.
بنام خداوند بخشنده بسیار مهربان درود خدایی را که من را مثل خود قوی میکند
.
.
داستان از اونجایی شروع میشه که من تصمیم گرفتم بیام بصورت جدی روی دوره روانشناسی ثروت 1 کار کنم
اولین باوری که بهش بر خوردم وجود پدر یا برادر بزرگتر برای موفق شدن بود
من باور قلبی داشتم و دارم که من هم اگر پدر داشتم و یا لاقل یه داداش بزرگ تر داشتم موفق میشدم
درواقع من یه داداش بزرگ داشتم که قبل از تولد من به رحمت خدا رفته و پدرمم به رحمت خدا رفته
و من همیشه تو زمان های سخت میگفتم که کار داداش یا پدر داشتم که الان کنارم بودن و راهنماییم میکردن انگیزه میدادن و حتی باهم کار میکردیم و جلو میرفتیم
و بارها حسودیم شده به افرادی که با پدرشون یا داداششون کار میکنند و یجورایی زیر پروبال اونا هستند
همش میگفتم کاش منم مثل اونا بودم و الان مغازه یا شرکت بابام بودم و چقدر جدی کار میکردم و کار را میبردم جلو
و حتی زیر سوال میبردم افرادی را که با پدرشون کار میکنند ولی وقت تلف کنی میکنند و جدی نیستند توی کار وقدر کار و شرایطشون را نمیدونند
بلاخره این باور قلبی در من بود ولی آنچنان از خبر نداشتم و اعتنایی بهش نمیکردم
تا اینکه رسیدیم به این باور در دوره روانشناسی ثروت 1
دیدم که یه چیزایی در من آلارم میده و وقتی فهمیدم این باورو دارم دلم آروم شد
و شروع کردم به پیدا کردن الگو ها
.
.
و به این نتیجه رسیدم که اصلا وجود پدر یا داداش بزرگتر (در قالب حامی و پروبال دهنده) مانع موفقیت است
چرا که جستجو کردم تمامی افرادی که میشناسم و نزدیک من زندگی میکنند
افرادی که پدر و داداششون حامی این شخص بوده اصلا موفق نشده اند
ولی افرادی که کلا سمت پدر و داداش نرفتند، حالا بخاطر شخصیتشون بوده یا باهاشون به مشکل خورده اند، بسیار موفق هستند
افرادی که در یک کلام مستقل بوده اند (استقلال غیر مالی)، به استقلال مالی هم رسیده اند
افرادی که زیر سلطه و زیر نظر بودن را نپذیرفته اند بسیار موفق شده اند
چون هر چقدر پدر یا داداش آدم خوبی باشه یجورایی غیرمستقیم هم که شده کنترلت میکنند چون یه بخشی از آن شغل با توست و همیشه پاسخگو هستی الان کجایی پولتو کجا خرج کردی با کی دوستی و هزاران مورد دیگر حتی موقع ازدواج هم اونا باید تایید کنند
.
.
ولی افرادی که پدر یا داداش نداشتند یا سراغشون نرفتند (اگر نرفتند در بیشترین حالات ممکن باهاشون مشکل داشتند تا جایی که من دیدم) بسیار آدم موفقی شده اند (در بین این افرادم هستند که به هیچ موفقیتی نرسیدند) مثال معتبر خود استیوجابز هست که اصلا پدر مادرشو نمیشناسه
یا خواننده ادل، جاستین بیبر، امینم، لئوناردو دل وکیو، پیامبر اکرم و هزاران افراد دیگر
.
.
.
.
بسیار خوشحالم که در شروع همین فایل در این مورد سخن گفتید که پدری که حامی فرزندش شده تا او به مفقیت برسه نه تنها پسر به جایی نرسیده بلکه پدره هم آسیب خورده
.
یه ورزشکاری در ایران داریم که اسم نمیبرم، این فرد پدری داشت بسیار ثروتمند و از پنج سالگی ایشون شروع کرد به هزینه کردن روی این پسر و خب ورزشی که انتخاب کرده بودند بسیار بسیار پرهزینه بود
بلاخره این پسر خیلی خوب پیشرفت کرد و شد نفر اول ایران اما در آواخر ثروت پدر ایشون در 15 الی 20 سال هزینه کردن تمام شد و چون پدر کل تمرکزش را گذاشته بود روی این پسر کاری هم نمیکرد و بلاخره پدر دیگه توان ادامه نداشت و رفت کارگر یه کارخونه شد و پسر یمدت تلو تلو با اسپانسری شکرت های بزرگ ادامه داد ولی دیگر نتوانست و سریع پس رفت کرد و افراد تازه نفس مقام نفر اول را بنام خود کردند و خیلی وقته از این شخص خبری نیست و خودش هم کارگری میکنه، درحالی که افرادی که در این زمینه ورزشی هستند بخاطر شهرتشون از این ورزش ثروت میسازند و ورزش را ادامه میدهند و رشد مالی هم میکنند
قویتر از این الگو کسی به ذهنم نیومد که حرف استاد را تایید کنم
.
.
چه افرادی را میشناسم در محله خودمون که پدره توان هزینه زندگی را نداشت و اینا حتی بعضی هاشون مدرسه را ول کردند و در سنین پایین وارد محیط کار شدند که الان خرج همان پدر را میدهند، خودشون ازدواج کرده اند ماشین دارند خونه دارند حتی ویلا هم دارند و چند تا کارگر هم دارند که نون میرسونند
و افرادی که در پدره اجازه نداده پسر بره کار کنه و گفته من خرجتو میدم تو به درس و مشقت برس یا ورزشتو انجام بده و حتی پسر را به کسب و کار خودشون بردن و حامی پسر شدن به جرعت میتونم بگم 99 درصد همان پسر ها موفق نشدند و حتی اگر یه استقلال نسبی بدست آوردند بازم زیر سایه پدر بوده چون اگر پدر بخواد تمام داراییشو از این پسر بگیره بازم چیزی از خودش نداره
.
.
.
خدارو شکر میکنم که این باورم شناسایی شد و منطق های خوبی در مقابلش ارائه شد و ایشالله پیش به سوی زندگی زیباتر معنوی تر سالم تر توام با خوشبختی
.
ممنون از شما استاد عزیزم و مریم جان مهربان
سلام به استاد عباسمنش و همه دوستان
نمیدونم که چجوری عنوان کنم ولی من از وقتی که یادم میاید خودم رو وقف پدرم کردم و تمام تمرکز من روی بهبود وضعیت پدرم شده و خودم هیچ جایی نرسیدم با اینکه چند سال با شما اشنا شدم ولی از نتیجه خودم راضی نیستم..
من یک پدر پیر و معتاد دارم که هیچ حرکتی برای بهبود وضعیت خانواده نکرده و از همان جوانی هیچ کاری برای پیشرفت خانواده انجام نداده و همش خوابه
و یک خواهر دارم که وضعیت ذهنی سالمی نداره و گوشه خونه افتاده و شرایط بسیار سختی دارم و شب ها نون خوردن نداریم و در شرایط فقیر به دنیا اومدم
من الان ارزومه که از این خونه برم دنبال زندگی خودم و مهاجرت کنم از روستا به شهر و باتمام وجودم میخواهم که از این خونه برم ولی نمیشه
میدونم استاد که باید ذهنم رو کنترل کنم ولی به خدا سخته شرایطم و صبح ها با شوک سرو صدای مادرم بیدار میشوم که با خواهرم ناله و نفرین میکنه خدارو
هر کاری کردم ولی نمیدونم چرا نمیشه…
خسته شدم از اینکه اینهمه خدارو صدا زدم که منو نجات بده از این شرایط ولی نمیشه که نمیشه
الان که این اگاهی هارو شنیدم که هیچ کس مسوول زندگی کسی نیست قلبم اروم شده ولی بازهم اون باور های اشتباه هست توی وجودم که اگه بخایی بری از این خونه خانوادت رو میخایی چکار کنی و خدا دیگه دوستت نداره که پدر پیر و ناتوانت رو میخایی تنها بزاری و …
خدایا خواسته ام رو برام فراهم کن خودت میدونی که هر کاری میکنم که مهاجرت کنم…
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
سلام به استاد عزیزم و استاد شایسته زیبایم
سلام به همه دوستای توحیدی ام
خداروشکر که این فرصت بهم داده شد تا در فرکانس دریافت این فایل و درک و فهم آن باشم
استاد گاهی،فایل ها رو که گوش میکنم اونقدر دلم برای شما و مریم جانم تنگ میشه که حد نداره، وقتی می گین بچه ها من این کار کردم من اون طور عمل کردم بی نهایت تحسینتون میکنم اونقدر که اشک از چشمانم از شوق نتایجتون سرازیر میشه، استاد شما بی نظیر هستید . دوستون دارم
استاد عزیزم شما بارها و بارها و بارها در اکثر فایل ها و. در اول دوره هاتون تاکید بر این می کنید که هر آگاهی که دارید برای خودتون نگهدارید نیازی نیست که در مورد این مسائل با کسی صحبت کنید چرا که کسی که در مدار دریافت آگاهی ها باشد می بیند و می شنود از طرق مختلف ، همونطور که خودتون از راههای مختلف با برنامه های سایت آشنا شدید.
و حالا در این فایل هم مضمون همینکه ما مسول زندگی خودمون هستیم و نباید در کار خدا دخالت کنیم و بگذاریم افراد خودشون مسیر رشدشان طی کنند، با دلسوزی بی جا واقعا نمیشه کسی به مسیر آورد
استاد تقریبا دو ماه میشه که فردی که واقعا برام عزیز و محترم مسئله ی براش پیش اومد و با من در میون گذاشت و منم با هدف اینکه من واقعا نمی تونم به گفته استادم به ایشون کمک کنم ،…ولی چیزی که منو ترغیب کرد که بازم دست به این کار بزنم این بود که درسته ایشون شاید به گفته های من عمل نکنه ولی من بزار بگم اونوقت تصمیم با خودشه ، صحبت های من در مورد دوره ی خاص و.. نبود ولیمیخاستم طبق اطلاعاتی که از قانون دارم کمکش کنم و برام هم مهم نیست که عمل میکنه یا نه
با این بهونه که من فقط بهش میگم چون خودش ازم کمک خواسته، چون خودش می دونه باید به قوانین عمل کنه تا نتایح خوبی بگیره
شروع کردم به اینکه کمکش کنم، و واقعا هماوایل برام اصلا مهم نبود که نتیجه ی میگیره یا نه،
آیا عمل میکنه یا نه ، شاید الانم برام مهم نباشه
و ادامه دادم… اوایل حرفهاش روی من تاثیری نداشت چون من با جدیت روی قانون کار میکردم و همینطور فکر میکردم دیگه من فولاد آب دیده شدم و این فردهیچ تاثیری بر رفتار و افکار من نداره
رفته رفته دیدم نتایج خوبی داره میگیره و خوشحال میشدم از اینکه حالش خوبه …
ولی روند تکامل خودم یادم رفته بود که من تاتی تاتی کردم تا به اینجا رسیدم
و من میخاستم چون این مسیر تا به اینجا اومدم براش کوتاه کنم و اون حاشیه رفتن های خودم براش حذف کردم که نتایجش بزرگتر و بهتر بشه
ولی متوجه شدم نتایجی که میگیره موقتی هست چرا
چون سریع داره ، برمیگرده به مسیر قبلی
چون اون خواسته در وجودش نیست که انرژی بده بهش ،
منی که فک میکردم هیچ تاثیری از این فرد نمیگیرم…
دیدم کم کم از تمریناتم دور میشم
از فایلهایی که هر روز بالای 4 ساعت گوش میکردم خبری نیست و خیلی کم شده
تمرینات با جدیت نیست
و از همه بدتر دارم حرفای اونو تکرار میکنم
دارم وارد فرکانس داغون اون میشم
دیدم نه حرفهای استاد در جلسه تکمیلی دوره احساس لیاقت در آخر فایل یکی یکی داره برام اتفاق می افته
و نشانه دیگر اینکه این دو فایل ارزشمند روی سایت اومد
سریع اون حس کمک دادن و …. گذاشتم کنار
تا الانم نباید قدم از قدم برمیداشتم
باید اجازه میدادم اون فرد خودش به مسیر مد نظر خودش هدایت میشد نه اینکه چون من کمی پیشرفت کردم دستش بگیرم بگم بیا بیا میانبر نشونت بدم ،گاهی همون مسیر طولانیه و سنگلاخ هست که باعث قدرت انسان میشه باعث میشه درست راه رفتن و استوار گام برداشتن یاد بگیره
من نباید تو کار خدا دخالت میکردم با اینکه اون شخص برام خیلی ارزشمند بود
امروز فهمیدم که نه من محتاج کمک دیگری هستم و نه کسی محتاج کمک از من هست
من با تمرکز روی زندگی یه نفر دیگه خودم از مسیرم که با جدیت کار میکردم کمی دور شدم
این فایل های ارزشمند تلنگری بود برای من که برگردم به اصل اجرای قانون و رها کنم آدمها رو هر چند که برام مهم و دوست داشتنی باشند ، اجازه بدم خودشون مسیرشان پیدا کنند شاید من با دخالت های بی جای خودم اونها رو از مسیر درستشون هم بیرون ببرم.
خدایا ازت سپاسگزارم یکبار دیگر دست منو گرفتی و بهم گوشزد کردی که فقط روی خودم تمرکز داشته باشم و فقط روی افکار و باورها و قانون جهان هستی کار کنم.
و از همه مهمتر بتونم در هر شرایطی ذهنم کنترل کنم چرا که من مسؤل زندگی خودم هستم من خالق زندگی خودم هستم .
و هر کسی فقط میتونه به خودش کمک کنه فقط به خودش .
الهی شکرت
با سلام خدمت استاد گرامی و خانم شایسته گل و همه دوستان خوبم:
کلا در مورد نصیحت و ارشاد ،قبل از اینکه با استاد آشنا بشم،خواهرم که بزرگتر از من هس ،در مواردی مثل ازدواج و کار به شدت به برادرهایم نصیحت میکرد،البته واقعا از روی دلسوزی و مهربونی بود،اینقدر اینکار رو میکرد که اصلا کار به دعوا میکشید،و یع مدت رها میکرد و دوباره وقتی خونه مون میومد ،همون نصیحتها بود و نتیجه هم ،همون بحث و دعوا میشد،جوری که کینه همدیگه رو بع دل میگرفتن و باعث کدورت میشد،خلاصه این روند تا چند سال ادامه داشت،و خیلی جالبه بگم دقیقا خواهرم همین مسائل رو که با داداش هایمان داشت ،حالا با فرزندش داره،در موردتحصیل و کار و ازدواج و ….یعنی نه تنها هیچ کمکی نتونست به اونها بکنه،بلکه از همون دست مسایل و مشکلات رو برای فرزندش داره،حالا من چون بعداز ازدواجم کلا وارد این مباحث شدم،از ارشاد برادرام که کلا ناامید بودم،ولی تا همین چند هفته پیش واقعا از دل و جون برای خواهرم وقت میزاشتم،اما چقدر جالبه که منم در طی همین هفته ها به خودم نگاه کردم ،دیدم من دارم دردل خواهرم رو گوش میدم،و هر چی هم بهش میگم ،گوشش در و دروازه س،پس چرا الکی به خودم ورودی منفی بدم؟پس واقعا از ته دل عزم جزم کردم که هیچ نظری ندم و سعی کنم حرفو عوض کنم،تا اینجای کار رو واقعا دیگه درک کرده بودم،اما هنوز یه نگرانی شبانه روزی با من بود و اونم بحث ارشاد همسرم بود،اخه اون اوایل کلا کاری به بیزنس و روابطش با دیگران نداشتم ،اما میدیدم با افراد نالایق دردل میکنه و طبیعتا نتیجه بدتر میشد ،و از یه جایی به بعد،گفتم من باید خودم ارشادش کنم،حالا اون نمیخواد هیچ جوره وارد سایت بشه و یا از فایلها استفاده کنه،ولی بالاخره زندگی مشترک هس و من باید قبل از اینکه ضربه بخورع بهش بگم.
خیلی جالبه که همون نتیجه از من اصرار و التماس،از اون انکار و لجاجت و نتیجه دلسردی خودم میشد،همش میگفتم خوش به حال اونهایی که زن و شوهر با هم توی این سایت و کلا توی این فضا هستن،اخه من تنهایی که نمیتونم ،تا اینکه استاد راه حلی رو بهمون گفت که طلاست.
البته استاد بارها و بارها در محصولات و فایلها گفتن که اصلا نمیخواد بع کسی کاری داشته باشید،اما واقعیت اینکه در مورد خواهرم چون کسی رو غیر از من نداره ،و خیلی برام زحمت کشیده بود همیشه احساس دین داشتم و فکر میکردم اینجوری که دردل گوش کنم اون سبک میشه و منم چیزی رو بلدم بهش بگم زندگیش تغییر میکنه،خوب نتیجه همیشه برعکس بوده ،یعنی فقط حال من خراب میشد و اونم هیچ گوش نمیکرد،در مورد همسرم هم میگفتم بالاخرع باید کمکش کنم.
اما استاد خیلی خیلی خیلی واضح راه حل دادند،یعنی مثلا بچه من میخواد یه کار اشتباهی رو که به ضررش هس انجام بده،من در مقام مادر بیام واضح. شفاف بگم فرزندم اگر این کار رو انجام بدی نتیجه ش این و این و این ضررها هس که متوجه خود تو میشه،و حالا اگر بیایی و فلان کار درست رو انجام بدی ،کمک من مادر رو هم خواهی داشت ،تا اونجایی که من مادر بتونم در این راه درستی که میگم کمکت میکنم،ولی اگر بخوای اون راه اشتباه رو بدی ،مسئولیت صد درصد کارت با خودت هس،و من ذره ای گردن نمیگیرم.
نه از آبرو و نه از نظر مالی حمایتت نمیکنم،دیگه خود دانی.
اون وقت هس که ما به عنوان مادر یا همسر یا دوست،در اون لحظه ،اون کاری که واقعا از دستمون برمیومده رو برای عزیزانمون انجام دادیم،یعنی گفتیم ته این انتخاب اینه ،ته اون انتخاب اونه،خودت میدونی دیگه،و خود عزیزانمون انتخابگر هستن و البته دیگه اونها بهانه هم ندارن که یه روزی بگن مثلا چرا ما را راهنمایی نکردین ،یا خودمون لااقل حجت رو تموم کردیم.
من با این روش دیگع واقعا خیلی راضی شدم،اخه قبلا میگفتم بلاخره همسرم هس و اگر این اشتباه از نظر من رو بکنه،خوب کلی زندگی مون عقب میوفته و دیگران هم برامون نظر میدن ،اما الان به ایشون میگم از نظر من ،مثلا فلان کار به این دلایل درست نیس و من زیر بار عواقبش نمیرم و دیگه خودت میدونی و واقعا انگار باری از روی دوشم برداشته شد،مخصوصا این چند وقته ،به خاطر مسائلی ،همش و دایم به همسرم فکر میکردم که الان باید فلان حرکت رو بزنه وگرنه دیگه دیر میشه،اما الان خیالم راحته که من حرفم رو زدم و تصمیم با خودشه .ممنونم هزاران بار از استاد به خاطر فایلهای بی نظیرشون.
در اخر بگم اگر از فداکاری خاله و مادرم برای بچه هاشون بگم که تا اخرین لحظه حیات شون ادامه داشت،یعنی همه جوره حمایت میکردند،از آبرو و مال و در اخر جون خود رو هم برای بچه های نااهل دادند،و اون بچه ها هم نه تنها بهتر نشدند،بلکه کلا منحرف شدند و زندگی خودشون هم نابود کردند،که اگر بخوام توضیح بدم مثنوی هفتاد من میشه،ولی حس میکنم تو ایران ،این پاشنه آشیل پدر و مادر،مخصوصا مادرها هس،که خودشون رو باید فدای بچه ها بکنن،منم با همین روش تربیت شدم و همیشه فکر میکردم مادر یعنی همین دیگه .
سلام به استاد عزیزم.
سلام به عشق و عزیز دل استادم.
سلام به دوستان واقعی عزیزم.
استاد میخوام یه نتیجه بگم از استاپ کردن تلااااش برای تغییر دیگران.
پسرم 11 سالشه و کلاس پنجمه.
از کلاس اول تا الان همش به زووور ازش میخواستم درس بخونه و مشق بنویسه.
و اونهم مقاومت میکرد و اخرش هم به بحث و گریه اش ختم میشد.
و پدرش هم که میدید من مدام دارم به پسرم تذکر میدم،وارد عمل میشد و اونهم شروع به غر زدن سر پسرم میکرد.
خلاصه،چند روز قبل از اینکه شما این فایل رو بگذارید من دست تسلیمم رو بردم بالا….و از خدا طلب هدایت کردم.
و خدا همخیلی قشنگ باهام صحبت کرد.
و بعدش هم فایل شما شد اب رو اتیش برای من.
خلاصه از اون روز تا الان اصلا به پسرم نمیگم مشق داری یا امتحان داری.
نه اینکه ظاهری فیلم بازی کنما.
از ته قلبم ارومم.
بلاخره قانون،قانونِ فرکانسهاست.
نمیشه قانون رو دور زد.
نمیشه وقتی میبینی بچت مشقش ننوشته،هیچی نگی ولی تو قلبت باهاش جنگ کنی و خود خوری کنی.
خلاصه پذیرفتمکه بچه ام خودش میفهمه که مشق داره،خودش یادشه.و نیازی به یاداوری من نیست.
و الان نتیجه چی شد؟
نتیجه این شد که دیگه حتی خودش صبح برای رفتن به مدرسه بیدار میشه!
زود تر از من!
خودش منو بیدار میکنه.
شب قبل خواب ساعت میذاره بالا سرش.
تازه به فاصله ربع ساعت ربع ساعت.
مبادا خواب بمونه.
خودش اماده میشه و برنامه کلاسیش رو میذاره توی کیفش.
در صورتیکه قبلا باید خودمو میکشتم تا از خواب بیدار شه.
باید لباساش رو میدادم دستش و برنامه کلاسیش هم میذاشتم تو کیفش.و خواب الود میرفت مدرسه.
دیروز تصمیم گرفتیم امروز یه مسافرت کوتاه داشته باشیم تا روز جمعه.
خلاصه پسرمگفت مامان یادت باشه دفتر مشقم هم بذاری!!!
و من مبهوت این قانون و فرکانس.
چی شد اخه که این بچه فکر دفتر مشقش هم هست که بیاره.
البته برام مهم نیست که بنویسه یا ننویسه.
مهم اینه که برای اوووولین بار تو دوران تحصیلش موقع رفتن مسافرت میگه دفتر مشقمم بیار.
یه چیز دیگه!!!
چند روز پیش مشقاش رو ننوشته بود و بهمگفت مامان صبح قبل مدرسه زود بیدار میشمو مینویسم.
خلاصه پسرم ساعت 6 و ربع صبح بیدار شده بود.
مشقش رو نوشته بود.
و از دفتر مشقش و ساعت دیواری هم فیلم گرفته بود تا نشونم بده.
خدا بهم ثابت کرد که بچت خودش میتونه از پس خودش بر بیاد.
نمیخواد خودتو برای چیزای بی ارزش نابود کنی.
الان واقعا سعی میکنم از وجود پسرم لذت ببرم.
سعی میکنم خدا رو توی نفس کشیدنش ببینم.
سعی میکنم خدا رو ببینم وقتی منو میبوسه.
سعی میکنم خدا رو حس کنم وقتی منو (مادر)صدا میکنه.
سعی میکنم خدا رو ببینم وقتی برادر کوچکترش رو میبوسه و بهش محبت میکنه.
سعی میکنم خدا رو ببینم وقتی با برادر کوچکش از بازی توی کوچه برمیگردن و میبینم پیراهنش رو از تن خودش دراورده کرده تن برادر کوچکترش و میگه داداشم سردش بود،لباسم رو بهش دادم.
سعی میکنم خدا رو ببینم وقتی میبینه من تنها نشستم تو اتاق، و میگه مامان چرا تنها نشستی؟بیا توی هال.
سعی میکنم خدا رو ببینم وقتیکه پسرم صبح زود بیدار میشه و پاهای برادرش رو قلقلک میکنه تا اونم بیدار شه.
سعی میکنم خدا رو ببینم وقتیکه صبح قبل از اینکه از اتاق خواب بیام بیرون،صدای بچه ها رو میشنوم که اروم اروم دارن باهم حرف میزنن و زودتر از من و پدرشون بیدار شدن.
سعی میکنم خدا رو ببینم وقتی که میگه مامان 30 هزار تومن پول دارم.به نظرت بدم ابمیوه بخرم یا بدم انگشتی؟(انگشتی یه چیزیه مثل انگشتهای دستکش، که بچه ها موقع بازی با گوشی میکشن رو انگشتاشون تا انگشتشون عرق نکنه).
سعی میکنم خدا رو ببینم وقتی صدای پاش رو میشنوم که از پله ها میاد بالا و خدا رو شکر میکنم که پسرم سالم از مدرسه برگشته خونه.
و ان شاالله این سعیم ادامه دار باشه…
سلام ودرودبه استادعزیزم ومریم جان
من دراین موردخوشبختانه ترمزی نداشتم وهمیشه اولویت خودم بودم.ولی یک مطلب دیگه چندروزه توی ذهنم هست که میخواستم بنویسم ولی ذهنم میگفت ربطی نداره به فایل چرامیخوای بنویسی ولی خوب گفتم بنویسم اشکالی نداره.مطلبم درموردقناعت هست که متاسفانه بازهم معنیشوبهمون درست نگفتن واشتباه جاافتاده من هیچ وقت ازخداونددرخواستی نمیکردم البته بخاطراحساس گناه والبته قسمتی هم بخاطراینکه فکرمیکردم هرچی قناعت کنم عزیزترم نزدخدا.
یک حدیث شنیده بودم که وقتی میروی سرای آخرت انسانهارومیگذارندروی نمیدونم سنگ یایک چیزی که خیلی داغه وازش سوال می پرسن واگرهیچی نداشته باشی میای پایین ونمیسوزی واگرداشته باشی بایددرباره هرکدوم توضیح بدهی ومن متاسفانه برداشتم این بودکه نداشتن بهترازداشتنه وبایدقانع باشم .یادمه یک خواستگاراومد ه بودمیگفت من اگه بتونم میخوام مهاجرت کنم برم خارج ازکشورومنم بهش گفتم من نون خشک میخورم یعنی هربلایی سرم بیاد همین جاهستم.یا یک جاخونده بودم یکنفربایک کفش یکسال یابیشترفقط زندگی کرده…
البته خانواده من متاسفانه ثروت رومثل خیلیا بدمیدونن .خوشحالم که ازوقتی خواستم که آگاهیم بیشتربشه ودنبال ثروتمندشدن بودم خداوندهادی ،هدایتم کرد به سمت استادعزیز که سرچشمه ومنبع ثروت روبشناسم بقیه ش خودش حل میشه.
ایاک نعبدوایاک نستعین اهدناصراط المستقیم
درپناه حق سلامت وسعادتمندوثروتمندباشید