آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 2 - صفحه 3
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/12/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-12-10 22:21:532024-12-11 22:35:54آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 2شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدا
سلام خدمت استاد عزیزم ومریم جانم ودوستان هم فرکانسی عزیزم
من می خواستم تجربه خودم در این زمینه برای شما عزیزانم بگم نزدیک ترین فرد خانواده من بسیاری از مشکلات رو داشت از اعتیاد گرفته تا عدم پشتکار در کسب درآمد وبسیاری مسائل دیگر واز اونجایی که نزدیکترین فرد زندگی من بود من همش خودم مسئول می دونستم که باهاش صحبت کنم کمکش کنم با محبت کردن وحمایت کردن تا بلکه بتونم کمکش کنم تا خودش اصلاح کنه این اتفاق که هیچ وقت نیفتاد تنها اتفاقی که افتاد این بودکه تمام اون حمایت ها شد وظیفه من که باید انجام میشد از دید ایشون وذهن من که دائما درگیر این فرد ومسائل بود وکلا دیگه خودم وحل مسائل وپیشرفت شخصیت خودم فراموش کرده بودم والبته این اتفاقات قبل از آشنایی من با استاد جانم بود ودرضمن روابط ما هم که دیگه نگم براتون داغون داغون بود این روند ادامه داشت تا اینکه این بنده خدا به رحمت خدا رفت ومن به این نتیجه رسیدم که به اندازه ذره ای من نمی توانم زندگی دیگران تغییر بدم حتی اگر اون فرد از افراد درجه یک خانواده من باشه این تجربه گفتم که به شما دوستان گلم ثابت کنم گفته های قرآن وحرف های استاد عباس منش عزیزم را واین درحالی است که من هم دقیقا دوسال بعد از فوت فرد نامبرده که خدمتتون عرض کردم وارد سایت شدم واین زمان بهم ثابت کرد که قبل خودم هم در فرکانس دریافت این آگاهی ها نبودم وهمون آیات که درآن ریشه شی وجود داشت برام اثبات کرد .
وگرنه اگر من در مدار دریافت این آگاهی ها بودم من می تونستم به صورت دیگر رفتار کنم ودر آرامش باشم وبه قول استاد جان خورشید هست ولی من توی غار هستم وبیرون نمیام تقصیر از من نه خورشید (خدا) امیدوارم تا آخر عمرمون در مسیر دریافت این آگاهی ها باشیم وبمانیم وبه سعادت دنیا وآخرت برسیم .
دوستتتون دارم مانا وپایدار باشید .
به نام خدایی که مرا انسان آفرید،سلام بر استاد عباسمنش عزیز،#چرخه_تکرار
زندگی بدون فکر، خود را تکرار می کند.
تا زمانی که هشیار نشده ای،
زندگی مثل یک چرخ می چرخد و تکرار می شود.
به این دلیل است که آن را چرخ زندگی و مرگ، چرخ زمان می نامند.
زندگی مانند یک چرخ می گردد:
به دنبال تولد، مرگ می آید،
به دنبال نفرت، عشق؛
به دنبال موفقیت، شکست می آید.
به دنبال شکست، موفقیت.
فقط ببین!
اگر فقط چند روز نگاه کنی،
یک الگوی چرخنده را می بینی،
الگوی یک چرخ را
یک روز، یک صبح خوب، خوب و سرحال هستی، و روز بعد چنان غمگین و افسرده ای که به فکر خودکشی می افتی
و دوباره روز بعد چنان سرزنده و شادمانی که خدا را شکر می کنی و عمیقاً سپاسگزاری. و باز روز دیگر چنان مالامال از شکوه و شکایتی که اصلاً دلیلی برای ادامه زندگی نمی یابی
و این ماجرا همچنان ادامه دارد…
اما تو الگو را نمی بینی:
به محض اینکه الگو را ببینی،
از آن خارج می شوی.
#همگونی
هر چیزی که به تو شادمانی می بخشد غذای روح توست
فقط بدن تو نیست که گرسنگی می کشد، روحت بیشتر گرسنه است.
هشیار باش!
تا می توانی شادمانی را برگزین
از بدبختی و غم دوری کن
هیچگاه با بدبختی ای که گاهی به سراغ تو می آید همگام نشو
بدبختی ناگزیر است به سراغ تو آید. درست چون ابرهایی که روزی آسمان را فرا می گیرند و روز بعد خورشید هویدا می شود.
به ابرها بنگر (که در حال گذرند)! به خورشید بنگر و
به یاد داشته باش که:
تو از این دو جدا هستی
لحظات تاریک و لحظات نور از راه می رسند. ما در چرخه ای از روز و شب، تولد و مرگ،
تابستان و زمستان در حرکتیم.
اما اگر به یاد داشته باشیم که ما هیچکدام از آنها نیستیم
آنگاه شادمانی پدید می آید و با خود و با هستی در صلح و صفا قرار می گیریم.
این #همگونی و یکی بودن،
این هماهنگی، شادمانی است.
و آنگاه که تو شاد بودن را آموخته باشی، روحت شروع به رشد می کند و گرنه روحت یک بذر باقی می ماند و هرگز به درخت تبدیل نمی شود
و تا زمانیکه بذر تبدیل به درخت نشود و درخت میوه ندهد، زندگی بیهودگی است.
سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته بزرگوار
خیلی خیلی خدا و شاکر و سپاسگزارم که صبح زیبای خودمو با دیدن یه فایل جدید زیباتر کردم
وقتی به حرف های شما با دقت بیشتری فکر میکنم و توی زندگی خودم و اطرافیانم ریز میشم می بینم که چقدر مثال های قشنگی اطرافم بوده که پر از درس های قرآن بوده و هست
مثلاً سال های سال داداشم خطاهای کوچیک رو شروع کرده بود همیشه مادرم با این باور که من یه مادرم و نمیتونم به بچم کمک نکنم همیشه بار خطاهای اونو به دوش می کشید و به مرور خطاها و اشتباهاتش بزرگتر میشد و مادرم هم با همون باور ویا یه باور دیگه که مردم چی میگن در مورد ما،که اصلا به فکر بچش نیست ،وظیفه هر پدر مادریه که مراقب بچش باشه،اگه اونا کوتاهی نمیکردن کارش به اینجا ها نمی رسید و یه عالمه باور غلط دیگه
همیشه گریه و دعا می کرد و به تنهایی بدون کمک پدر خطاهاشو میپوشوند اما هیچ وقت داداشم بهتر که نمیشد هیچی تازه شرایطش بدتر میشد و فکر میکرد که کارهایی که مادرم میکنه وظیفشه
تا روزی که حمایت مادر رو از دست داد و تصمیم گرفت که خودشو نجات بده ،از اونجا بود که هر روز شرایطش بهتر و بهتر میشد و من روند تکامل از نظر شخصیت و از نظر مالی و همه موارد رو داشتم میدیدم و این خودش یه درس بزرگ شد برام که تا کسی خودش نخواد هیچ کس نمی تونه براش کاری بکنه ،حتی نزدیک ترین افراد به ما
حالا من به عنوان یه مادر سعی میکنم که حس مادرانه خودمو کنترل کنم و عواقب تصمیمات بچه هامو به عهده خودشون بذارم تا بهتر بتونن این مسأله رو درک کنن که فقط خودشون مسئول شرایط و کارهای خودشونن
من خودم هم توی مسائل مختلفی همیشه احساس مسئولیت می کردم و فکر میکردم که من میتونم کمک کنم به اطرافیانم تا زندگیشونو تغییر بدن با اینکه به ندرت نتیجه اون نشتی های انرژی رو میدیدم، اما از اون روزی که اینو پذیرفتم که هرکسی هر شرایطی داره در جایگاه مناسب خودش قرار داره دیگه دلیلی برای کمک کردن به نزدیکانم نمیبینم و اینکه همه رو همینجوری که هستن بپذیرم
الان از زمانی که جلوی اون نشتی ها رو گرفتم به یاری خدا هر روز روند رشد و تکاملم بهتر داره طی میشه با سرعت بیشتری
خدایا بابت همه آگاهی هایی که هر روز دریافت میکنم و هر روز زندگیم زیباتر میشه سپاس گذارم
دوستان در پناه الله یکتا و همیشه در مسیر رشد و پیشرفت باشید ️️️
بسم الله الرحمن الرحیم
الا بذکرلله تطمئن القلوب
خدایاشکرت برای فرصتی دیگر که از بنویسم
سلام به استاد جانم وخانوم شایسته مهربون
سلام به تک تک اعضای خانواده ی عباسمنش
چقدر هدایت خداوند روقشنگ دارم حس میکنم استاد
دقیقااااااا
الان درگیر همین موضوع هستم که دارم دلسوزی بیجا میکنم
ولی میتونم بگم یکم بهتر شدم وبه خاطر یکم بهتر شدنم شکرت
زینب اینو بپذیر که تو قدرتی درتعقیر دیگران نداری
پس انرژیتو بذاروخودت
سعی کن دور بشی از فضایی که باعث میشه تو به فکر دلسوزی برابقیه بیفتی
استاد عزیزم من قبل از طلاقم به شدت اصرار داشتم همسرموتعقیر بدم ولی هرگز این اتفاق نیوفتاد و اون ذره ی به حرفم گوش نکرد
ولی بعداز طلاقم الان سه ساله که باخانواده م زندگی میکنم بااینکه بعضی از رفتاراشونو نمیخوام سعی میکنم به جای اینکه بهشون بگم این درسته این قلطه تمرکز کنم روآرامش خودم وجالبه استاد که اونا خودبخود رفتارشون تعقیر میکنه وبه سمت من میان من قشنگ این و حس میکنم که وقتی نگران نیستی وتمرکز روخودت داری کارها بینهایت بهتر وآسونتر انجام میشه
من ادمی بودم که به شدت همیشه نگران عزیزانم بودم والان فقط میسپارمشون به پروردگارم حتی پسرم که هفت سالش بااینکه مسیر مدرسه ش خیلی دوره بعضی روزا که میبینم خودش تنهایی ازمدرسه میاد دلم میخواد گریه کنم میگم خداجون ممنونم که مواظب پسرم بودی تومواظبش بودی تو دستشو گرفتی وسالم آوردیش خونه همه ی کارهاروتوانجام میدی ومن هیییییچکارم
سلام به روی ماهت
سلام به قلب زلالت
سلام به آفریده ی خدا
و کسی که نه در سرای آخرت، بلکه به پاس کلام بر حقش و عمل به آنچه که میگه خدا تو همین دنیا نعمت هاشو بر اون تموم کرد و به مقداری غرق در نعمتش کرد که رسیدم به جایی که میگه(لعلکم ترضی)
بلکه راضی باشید!
سلام بر کسی که آنچه که خدا تو بهشت وعده کرده تو همین دنیا داره تجربه اش میکنه!
بهشتی که خدا وقتی میخواد توصیفش کنه میگه بهشت جاییه که نهر ها جاری هست
میگه آنجا هیچ سخن لغو و بیهوده ای نمیشنوند!
سلام به سید حسین عباسمنش!
به خدای واحد قسم میخورم آنچه که من فقط و فقط در دوره ی احساس لیاقت یاد گرفتم،به اندازه ی تمام آنچه که پدر و مادرم برام زخمت کشیدن و آموزش دادن در تمام این 31 سال عمرم برابری نه بلکه چندین برابر برتری داشته!
سلام بر تویی که بهم یاد دادی بابد مرد باشم!
باید عرضه داشته باشم
باید روی پای خودم وایسم و دست و چشمم به کسی غیر از خودمو خدام نباشه!
سلام به تویی که بهم یاد دادی حتی در حد اینکه بخوام به کسی بگم جایی داغه زبونت میسوزه نظر ندم و مسؤلیت اونو بعهده نگیرم !
من چه چیزهایی که از شما یاد نگرفتم استاد عباسمنش!
نمیدونم فقط من اینجوری ام ید شما هم اینجوری هستین!
هر چند وقت یک بار مثله اخباره دنیا که به قول شاعر، هر دم از این باغ دری میرسد،هر روز اخبار یه خیر جدید داره
با انتخابات ترامپ،یا سقوط بسار اسد،یا بحث حجاب و ریختن تو خیابونا، یا آتش سوزی پلاسکو و…
منم هر هفته تقریبا یک بار یه حادثه ی بزرگ تو وجودم رخ میده
اما حوادث وجود من کجا و اون اخبارا کجا!!!
یه مدت بشد بهم الهام میشه که باید با جدیت قرآن بخونم
هفته ی بعدش بهم الهام میشه که باید روی نقطه ضعف جلوگیری از حرف های لغو و بیهوده جلوگیری کنم
هفته ی بعدش میگه تو وظیفه ات اینه که بری مسافرت و خوش بگذرونی
سری بعدش میگه که حالا وقتشه که قربانی کنی!
اما این چند روزه تمامه تمرکز جهان برای من روی این موضوع فوکوس کرده که باید من مسؤلیت دیگران رو به عهده نگیرم!
20 دقیقه،30 دقیقه ی اول فایل هی نگاه میکردم که چقدر دیگه مونده که فایل تمام بشه و تیکه این رو بزنم که این فایل رو دیدم ،انگار دیدنه این فایل نوشتنه مشقی بود که با انجام دادنش پیشه خودم احساس رضایت میکردم!
همین قدر جاهل!
و معلومه دیگه وقتی به فایل رو اینجوری نگاه کنی هیچی ازش نمیفهمی!
برای همین هیچی هم نداشتم واسه نوشتن!
تا اینکه اومدم از پارکینگ محل کارم بزنم بیرون ،دیدم یه خانم خواست بیاد رد بشه، من فکر کردم که میخواد بیاد جای من و هی تو دلفین دست تکون میدادم و چراغ میزدم که بهش بفهمونم از تو صف در نیاد و به ماشین دیگه ای میخواد بیاد جای من!
دیدم با نهایت بی اهمیتی به تلاش من،از تو صف در اومد و رفت!
بعد یادم اومد که عه!
راستی خانمها جای پارک مخصوص دارن!!!
این اصلا نمیخواست بیا جای من!
هممون لحظه به خودم گفتم اگه فایلی که از روی بیتوجهی نگاهش کردی،روت اثر میزاشت سکوت میکردی و روی صندلی دلفین مینشستی!
دیدم من در طول روز خیییییییییییلی از این رفتارا دارم که میخوام مسؤلیت دیگران رو به عهده بگیرم!
اصلا به منچه که بخوام به بقیه راهنمایی بدم!!!!
هر آدمیزادی که اینقدر عقل داره که موز رو با پوست نخوره،همونقدر هم عقل داره که خودش زندگی خودشو اداره کنه نیاز به راهنمایی من نیست!
مگر اینکه اون شخص از من کمک بخواد و من اونموقع در حد فهمش و درخواستش بهش کمک کنم!
چه کاریه آخه!!!
برادرم یه موتور خریده 500 میلیون و بردش روستا،با مادرم زنگ زدم گفتم برادرم اشتباه کرد باید چی پی اس روش نصب میرد بعد میمیبردش!
بگو آخه به من چه ربطی داره!؟
هااا!؟
تو پولشو دادی که نگرانه دزدیدنشی!؟
تو مسؤلیت نگهداریش رو داری که نظر میدی!
تنها وظیفه ی تو 2 تا کلمه است
(مبارکش باشه)
تمام!!!!
بعد دیشب مامانم زنگ زده که موتور داداشت با اثر انگشت روشن میشه!!!
آخیییییش دلم خنک شد که نظر علکی دادم!
از خدا میخوام کمکم کنه روی این نقطه ضعفم کار کنم
دوستون دارم
سلام برادر ابراهیم،
من زهرا هستم.
با لحن جالب کامنتت هم خیلی خندیدم و هم این حد از جدیت برای کار کردن روی خودت رو تحسین کردم ،
هم تأیید میکنم و هم سختمه که به بچه ها تذکر ندم برای درست انجام دادن کاراشون، ولی به خدا قسم شاید حدود 70 درصد تذکرهام بی نتیجه س،
مسئله اینه که انقد گفتم که دیگه اوتوماتیک این تذکره میاد،
من هم شروع میکنم در مقابل فرزندانم دهنمو بیشتر ببندم،
و اجازه بدم که شعور خودشون راهنمایی شون کنه.
قطعا نتیجه ی این کنترل ذهن من آرامش بیشتر خودم و حال بهتر اوناست.
چون دخترم بارها از این که بهش تذکر میدم و غر میزنم شکایت کرده.
الان که فکر می کنم این نقطه ی خیلی درستی برای شروع یک تغییر لازمه.
متشکرم، در پناه الله یکتا باشی.
سلام آوا جان!
میخوام از صمیم قلبم یه دعایی کنم در حق دختر نازنینت!
یه لحظه چشماتو ببند و از اعماق وجودت قبل از اینکه دعامو بخونی بگی الهی آمین!
بگو!!!
خدایا به حقه آمین گفتنه خانم رها مختاری نیا کاری کن دخترش بجای 70 ٪ گوش ندادن به حرفای مامانش، 100٪ به تذکر های مامانش گوش نده!
تا ایشون دیگه دست از تذکر دادن برداره!
خوب بود دعام!؟
رها خانم!
میدونی امروز زنگ زدم به مامانم چی گفتم!؟
گفتم مامان تقصیره توئه که امروز من دوتا جای خطر ناک رفتم!(البته به شوخی بهش گفتم)
بدونه اینکه من بگم کجا رفتم گفت حتما دوباره رفتی قایق سواری وسط دریا آره!؟
گفتم آره!
(آخه یادمه بچه بودم واسه تفریح رفتیم قایق سواری ،مامانم خودش اینقدر از آب میترسید که سره منو گذاشت رو پاش،دست
دستشم گذاشت روی سرم که دریا رو نبینم!!!!
انگار اگه نگاه دریا کنم غرق میشیم اییینقدر مادرانه و اینقدر دلسوزانه!
همین مادر حتی میترسه بره روی چهارپایه ای که بلندیش اندازه ی یک گلدونه!
و این ترس رو هم داد به خورد من!
اممماااا!!!
منه فرزند چکار کردم!؟
نمیزارم اون ترس هایی که مامانم به خوردم داده تو وجودم بمونه !
اتفاقا جاهایی میرم که هر کسی جرأت نداره!
بعد گفتم مامان اون یکی جا میدونی کجا رفتم!؟
گفت کجا!؟
گفتم رفتم چتر بازی با پاراگلایدر!
و بعدش یه حرفی کللللللی بهش خندیدم!!!
همین الانم که میخوام بنویسمش خنده ام میگیره!
گفت مامان میدونی خدا برات گناه مینویسه که تو جاهایی میری که مادرت نگران بشه و استرس بکشه!؟
خخخخخخخ
بهش خندیدم گفتم مامان کجای قرآن نوشته!؟
بعد دید که از طریق قرآن نمیتونه حرف من بشه سریع چپ کرد!
گفت مگه حتما باید تو قرآن نوشته باشه!؟؟؟؟
واااای خدای من از دسته این مادرا!!!!
خدایی شما مادرا چرا بعضی وقتا به هیچ صراطی مستقیم نمیشید و میخواین مارو به زور اصلاح و ارشاد کنین آخه!!!
اما شما وضعتون از مادره من هم وخیم تره!
چون شما فکر میکنید اون 30 ٪ هم که دخترتون تغییر کرده بخاطر تذکر های شما بوده!
نه خواهر اون خودش میخواسته تغییر کنه وگرنه منتظر حرفه شما نبود!!!
این قضیه ی خودمو گفتم که هم لبخندی بشینه روی لبتون و هم بگم که من بعنوان یک فرزند حق دارم هرجوووری که دوست دارم اون تایمی که خدا بهم زمان داده واسه زندگی کردن رو تجربه کنم به شکلی که دوست دارم.
سلام آقا ابراهیم عزیز ،
اول این که کلی خندیدم به خاطر دعایی که کردی،
بخصوص که منم با حالتی معنوی چشامو بستم و أمین گفتم و بعدش از دعایی که کردی تعجب کردم ،بعدش تو تاریکی شب کلی خندیدم!!!
اما مثال هایی که از مادرتون زدید برای من خیلی ملموس بود، هرچند که خیلی تجربه هام مشابه نبوده، ولی احساس یک مادر برام قابل درکه،
ولی چون از سمت دیگه ی ماجرا که شما باشی هم قضیه رو دیدم
واقعا دیدم این دلسوزی ها خیلی دست و پا گیر فرزنده ،
چقد تجربه های جذاب هست که نمیهشجاوی یمادر دلسوز ازشون حرف زد.
یویدئویی دیدم از ی فضانوردی که از بالاترین نقطه ی جو زمین از اون وسیله ای که توش بود ، به سمت زمین سقوط آزاد انجام داد ،
چه ارتفاعی !!!
مگه میشه این تجربه رو قیمت گذاری کرد ، و مگه میشه با مادرش مشورت کرده باشه این آدم!!!
حالا دیگه نمیخوام بهونه بیارم که من فرق میکنم و موارد درستی رو تذکر می دم،
چون باز هم بهونه س،
البته می دونی آقا ابراهیم ،
من نسبت به قبلم خیلی شجاع تر شدم ،
مثلا از سوسک می ترسیدم ، یا بلندی و ..
از وقتی من شدم بزرگتر خونه،
سوسک اگه میاد ، من باید برم بکشمش،
کار اداری ، بانک ، خرید .و… همه رو من رفتم تو دلش و یاد گرفتم ،
میخوام بگم من ترسهام رو به بچه هام منتقل نمیکنم.
ولی از ی سمت ناشناخته ی دیگه ی بام افتادم که میخوام همونجوری که من دارم سعی می کنم در نقش مادر و پدر همزمان ، تقریبا بی نقص عمل کنم ،
اونا هم سعی کنن وظایف خودشون رو خوب انجام بدن،
و البته انصافا هم دخترای من در مدرسه عالی هستند ، بدون این که من کمک خاصی بهشون کنم ،
بارها به خودم میگم که این بی نظمی و شلختگی و. بگو مگوهای خواهرانه اقتضای سنشون هست،
ولی ذهنم میگه اینا پدر که ندارن، دو روز دیگه تو هم که بمیری ، باید قدر همو بدونن و انقد با هم بد نباشن.
وای الان که دارم برای شما می نویسم انگار یکم داره دست ذهنم برام رو میشه.
نیاز دارم که یکم در خلوت تر برم ذهنمو کنکاش کنم و با نوشتن از زیر زبونش بکشم..
امروز روز اولی بود که تلاش کردم آگاهانه برخورد کنم ،
امروز نمیگم تذکر ندادم ولی واقعا هر بار ذهنم یادم میآورد که بهتر بود دهنت رو می بستی،
و حق هم بود.
و زودتر تمومش کردم.
فکر می کنم برای روز اول این طبیعیه و قدم خوبی بود.
خیلی متشکرم که وقت گذاشتی و پاسخ برام نوشتی،
برات دلی پاک تر و شجاع تر و اوقاتی پر برکت تر آروز می کنم.
چون همیشه از این که داریم بهترش هم هست.
اینش خیلی خوبه.
سلام آقا ابراهیم عزیز
میدونی با این کامنتون
به قول مادر گرامیتون چقدررررر گناه پاتون نوشته میشه؟؟؟!!!!!.
میدونین چند هزار نفر قراره کامنت شما رو بخونن چشماشونو ببندن و از ته دل آمین بگن …خخخخخخخ
ولی گذشته از شوخی خدا را شکر میکنم برای این شوخی به جای شما
این حرفتون میتونه نعمت بزرگی برای من باشه چون هر موقع دیدم
دخترم به حرفم گوش نمیده یاد دعای شما میفتم که قراره صد در صد به حرفم گوش نده و زور الکی نزنم واسه راهنمایی کردنش.
خدا خیرتون بده که راهی جلو پام گذاشتین با یاد حرفتون هم لبخنده روی لب میاد و باعث میشه احساسم خوب بشه و هم توقعم از گوش دادن به تذکر ها کم بشه
بلکه خدا من رو به راه راست هدایت کنه و دست از سر بچه هام بردارم
ممنون از کامنتتون
به نام خالق زیباییها
سلام استاد عزیزم عاشقتم دوست دارم
نمیدونی چه حال عجیبی دارم الان که میخوام اینا رو بنویسم،استاد اینا رو که گفتی من همشو با گوشت و پوست و استخونم درک کردم و دیدم نتیجهشم دیدم من خیلی قبلاً به خودم ظلم کردم چه از نظر سلامتی جسمی و چه از نظر روحی و روانی و قوانین
من خودمو میبینم من دقیقاً زمانی تغییر کردم که خودم خواستم که خودم از خدای خودم خواستم خدا من دیگه تسلیمم من دیگه بریدم ن دیگه هیچی نمیدونم خودت کمکم کن خودت دستمو بگیر خودت بگو من چیکار کنم
اون وقت بود که تغییرات شروع شد به لطف قانون سلامتی اول یماریهام درمان شد بیماریهایی که چند سال بود دیگه باهاشون کنار اومده بودم 0 سال بود که انسولین میزدم روزی 10 مدل قرص میخورد ولی دیگه تموم شد کی وقتی که من عوض شدم وقتی که من سبک زندگیمو عوض کردم وقتی که من یه آدم دیگه شدم
یادمه استاد نزدیک 15 سال پیش من درگیر مواد بودم بدترین مواد عنی به جرات میتونم بگم اعتیادآورترین مواد به حرف کسی هم گوش نمیدادم اصلاً حرف کسی برام مهم نبود ولی روزی که به خدا قشنگ یادمه الان نزدیک 13 سال پاکم روزی که تصمیم گرفتم و خسته شدم دیگه ترک کردم و پاک موندم به لطف خدا شاید اون روز قوانینو بلد نبودم ولی خیلی خوب ازش استفاده کرد روزی هزار بار نج مواد به خودم یادآوری میکردم چون واقعاً خسته شده بودم ون دیگه نمیخواستم برگردم به اون آدم سابق و به لطف خدا 13 ساله پاک دو سال پیش که با شما آشنا شدم قلیون میکشیدم مشروب میخوردم ولی به خودم تعهد دادم که باید عوض بشم باید یه آدم دیگه بشم استاد یه چیزی که برای من خیلی روشنه و یک باور قویه اینه که من دست رو هر کاری بزارم تو اون کار موفق میشم من شاید قبلاً به کسی قول میدادم و بهش عمل نمیکردم ولی غیر ممکن بود به خودم قولی بدم و بهش عمل نکنم الان که دیگه م به قول خودم عمل میکنم هم به قولی که به بقیه میدم تغییر کردم یواش یواش تغییر کردم وامام را تسویه کردم شدم یه آدم دیگه بعضی وقتا خودمونمیشناختم یعنی قشنگ حس میکردم که یه آدم دیگه شدم،
استاد شما مثال زدید از مادری که مواد فرزندشو گردن گرفت اون که مادره 9 ماه بچه را تو شکم حمل کرده بزرگش کرده و هزار تا باور داره من آدمایی را دیدم که به خاطر رفیقشون موادشو گردن گرفته،من تو زندان آدمایی را دیدم که به خاطر رفیق زیر حکم اعدام بودند
استاد این فایل و این حرفا چیزی نیست که با یه بار گوش دادن آدم بتونه تغییر کنه اینو منی میگم که اینا را با گوشت و پوست و استخونم درک کردم و هزاران نمونه عینی شدیدم و کلی تجربه خودم دارم شاید اولش که گوش بدیم بگیم آره ولی بعد دوباره میشیم همون آدم سابق باید بارها و بارها گوش بدیم مثال بزنیم جربههای خودمونو به یاد بیاریم تا باورمون بشه و بهش عمل کنیم
یه مدت بود که خیلی نسبت به فرزندم حساس شده بود میخواستم که خوب تربیتش کنم مثلاً و قشنگ یادمه که حال و احساسم میزون نبود
تا اینکه رسیدم قدم 8 و یه کدوم از جلسهها شما گفتید که طبیعیه نعمت و ثروت طبیعیه همون جا بود که استپ کردم و فکر کردم و فکر کردم گفتم آره طبیعی که فرزندم مسیر درست رابره طبیعیه که رشد کنه و پیشرفت کنه کی؟؟؟؟وقتی که من تو کار خدا دخالت نکنم وقتی که من با باورای محدود کنندهام جلوشو نگیرم،وقتی که من حالم خوب باشه و مسیر درستو برم باورتون نمیشه استاد از همون عصرش چهای که همش سرش تو گوشی بود خودش گوشیا گذاشته بود کنار را خودش بازی میکرد
همون جا بود که گفتم خدایا شکرت خدایا شکرت بابت قوانین دقیق و درسته
پسر من 4 سالشه ولی اینقدر خوب و مهربونه که حد و حساب نداره دقیقاً زمانی که ما کار داریم ودش خونه میمونه تنها بازی میکنه و ما هم اصلاً نگران نیستیم که تو خونه تنهاست برای خودش مستقله اینقدر عزت نفس داره که راحت نه میگه
اگه بخوام از خوبیهای پسرو همسرم بگم باید تا شب بنویسم و برای همینه که یک رابطه عالی و فوق العاده با هم داریم ر کنار هم لذت میبریم
من هنوزم که هنوزه زندانی هستم ولی به لطف خدا الان در یک جای خوب با یک کار راحت دارم حکم زندانمو سپری میکنم و همشم به لطف درک و عمل کردن به قوانین بوده یک بارم نشده که بخوام به خدا هم گلایه کنم همیشه راضی بودم چون واقعاً تو دل این تضاد خیلی برام درس داشت و الان از دو سال پیش بیشتر نعمت تو زندگیم هست الان خدا را شکر به لطف خدا راحت ماهی 30 میلیون ه حسابم واریز میشه منی که زندانی هستم چرا چون نپذیرفتم چون نگفتم همینی که هست چون فحش ندادم چون گلایه نکردم چون ناشکری نکردم و نعمت و ثروت و در و دیوار برام میاد من توی نگهبانی ورودی شهرک هستم تا حالا بارها شده انندهها بهم گفتن چه جوریه که تو همیشه میخندی چه جوریه همیشه خوشحالی مگه زندانی نیستی اینا نتیجه عمل کردن به قوانین و مطمئنم خیلی زود تموم میشه و اتفاقای بزرگ در راهه
بارها شده خودش بهم گفته نگران نباش درست میشه همه چیز در زمان درستش اتفاق میفته
تو بندگیتو بکن خیالت راحت ن خداییمو میکنم
منم گفتم چشم تا جایی که بتونم جهمو میذارم روی زیباییها روی نکات مثبت نکات مثبت آدما یباییهای دور و ورم اینقدر که من از غروب و طلوع خورشید در اینجا لذت میبرم دور و وریام تعجب میکنند که چرا من اینقدر ذوق میکنم
استاد عاشقتونم ممنونم بابت تک تک رسهایی که ازتون یاد گرفتم خدا را شکر الان راضیم شاید زیاد از نظر مالی ثروت ندارم ولی راضیم لی حسش میکنم ولی حالم خوبه و مطمئنم مش اتفاق میافته چون خودش بهم قول داده
دوستتون دارم و ممنونم ابت فایلهای ارزشمندی که برامون آماده میکنه سپاسگزار شما و خدا و خداوند مهربان هستم دلتون شاد لبتون خندون جیباتون پر پول
خداوندا آرامشی عطا فرما تا بپذیرم آنچه را که ن
نمیتوانم تغییر دهم
شهامتی که تغییر دهم آنچه را که میتوانم
و دانشی که تفاوت این دو را بدانم
سلام دوست عزیز
این که گفتید هنوز زندانی هستید و شرایط آسانی دارید و درآمد خوبی دارید برای من بسیار تکان دهنده و شگفت آور بود،
که ببین قانونه که داره کار میکنه،
مهم نیست در چه شرایطی هستی ،
حتی تو زندان هم باشی خداوند درها رو برات باز میکنه و رزق و روزی رو بهت میرسونه،
چون اون فرمانروای حهانه و دستش بازه،
به قول قرآن دست خداوند بالا تر از همه دستهاست.
به شما تبریک میگم برای بودن در این مسیر،
و متشکرم برای کامنت خوبی که گذاشتید.
واقعا ذهن من رو ی تکون اساسی دارد ،
در مسیر باشید.
سلام به شما دوست عزیز و گرامی
ممنون بابت نقطه آبی
اتفاقاً قبل از اینکه بیام تو سایت داشتم با عزیز دلم در مورد قوانین و تغیراتی که داشتیم حرف میزدیم و ی جورایی میخواستم توجه خودمان بذارم روی داشته هام،واقعا آدم خیلی زود تغییرات براش عادی میشه برای همین باید همیشه به یاد خودمون بیارم
شک نکنید که قانون همه جا و در هر لحظه جواب میده،باید ذهنمونا کنترل کنیم
من خودم با این که شرایطم عالیه ولی بارها شده خواستم غر بزنم یا گلایه کنم ولی تا جایی که تونستم خودما کنترل کردم،اگه هم گلایه کردم بعدش سریع نعمت هام را به خودم یاد آوری کردم،
خدا را شکر الان هم دارم نتیجشا میبینم،که این تضاد بزرگ چقدر درونش برایم نعمت،ثروت و درس بود
امیدوارم که همیشه سالم و سرحال و پر انرژی و حال خوب باشید
در هر کجای این کره خاکی که هستید براتون آرزوی بهترینها را دارم
به نام خدای قدرتمندم
سلام به استاد عباسمنش عزیزم
استاد من توی این سالها که با شما هستم یکم برای کامنت نوشتن تنبلم ولی توی این موضوع که پاشنه آشیلمه انگار نمیتونم ننویسم ؛
هزاران بار تو زمینه های مختلف زور زدم اطرافیانم رو تغییر بدم و بهشون بگم راهتون غلطه ، ولی واقعا فقط وقت و انرژیمو الکی هدر دادم ؛
استاد من یه برادر دارم که 42 سالشه ، پدر و مادرم اینقدر از سن کم به ایشون ترحم بیجا کردن و تا همین الان هم دارن ادامه میدن ، که متاسفانه ایشون تو سن 42 سالگی از پس ساده ترین کارهای شخصیش هم بر نمیاد ، شاید باور نکنید ولی حتی نمیتونه شب تنها خودش تو خونه بخوابه ، حتی طی روز اگه تو خونه تنها باشه درهای خونه رو از ترس قفل میکنه ، تو کارهای خیلی خیلی ساده هم متاسفانه ناتوانه ؛
با اینکه ایشون لیسانس عمران داره ولی توی این سن هنوز بیکاره و هزینه هاش رو پدرم میده ؛
ولی در عوض من و برادر کوچیکترم و البته برادر بزرگترم ، ما هر سه تا از سن کم خودمون سعی کردیم رو پای خودمون باشیم و به پدر و مادر متکی نباشیم ، خداروشکر ما 3 تا براحتی از پس زندگیمون بر میایم ولی اون برادرمون الان قدم از قدم نمیتونه برداره و این دلسوزی بیجا باعث فلج شدن زندگیش شده ؛
از طرف دیگه یه برادرزاده دارم که اینقدر مستقل و قشنگ تربیت شده که از سن خیلی کم ( زیر 10 سال ) برای خونه شون خرید میکرد ، بعد آشپزی بهش یاد دادن ، بعد انجام کارهای خونه و این آدم اینقدر مستقل و قوی بار اومد که الان براحتی تو سن 18،19 سالگی و با اشتیاق برای درس خوندن خودش مهاجرت کرده تهران و توی دانشگاه عالی داره درس میخونه ، بدونه اینکه احساس ترس یا دلتنگی و اینچیزا داشته باشه ؛ واقعا دو مدل انسان متفاوت فقط به دلیل اینکه یکیشون قوی بار اومده و دیگری بشدت تحت دلسوزی بیجای پدر و مادر بوده ؛
استادجان خدا خیرت بده بابت این اگاهی ها و فایلها ، همیشه میگم خدایا صد هزار بار شکرت که تو لطف داشتی که کمکم کردی که توی جهل و نااگاهی از دنیا نرم ؛
هزار هزار هزار باررررر شکرت خدای من که واقعا خدایی کردی در حق ما ؛
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته و خانواده ی بزرگ و صمیمی عباس منش
امروز صبح اولین کاری که کردم این بود که بیام توی سایت تا ببینم قسمت 2 فایل عالی (آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟) اومده روی سایت یا نه
از وقتی که آگاهی های قسمت یک را شنیدم و فهمیدم که من هیچ توانایی برای تغییر زندگی هیچ کس ندارم و سعی در درکش کردم، بی صبرانه منتظر قسمت دوم بودم و از اونجایی که استاد آخر فایل قبلی فرمودند که میخواند با استناد به آیات قرآن این مساله را باز کنند، اشتیاق من برای شنیدن این فایل بیشتر و بیشتر شد.
امروز صبح یه حسی بهم گفت امروز فایل روی سایت قرار گرفته، پس برعکس هر روز که اول صبح ستاره قطبی مینویسم امروز اومدم سراغ گوشی و با باز کردن سایت، دیدم که بله فایل روی سایت قرار گرفته و از ذوق اومدم کامنت بذارم و از خدای خودم و استاد عزیزم بابت هدایتم به این مسیر زیبا سپاسگزاری کنم.
من هنوز این فایل را ندیدم ولی مطمئنم کلی آگاهی داخلش هست و به من کمک میکنه تا بیشتر و بیشتر درک کنم که من توانایی تغییر زندگی هیچکس به غیر از خودم را ندارم.
واقعا هر فایلی که از استاد گوش میدم، اشتیاق من را برای ادامه ی مسیر و دلبستن به لطف خدای مهربان بیشتر و بیشتر میشه و حس میکنم با درک آگاهای های ناب این فایلها رابطه ی من با خدای خودم و با نیروی برتر بیشتر و نزدیک تر میشه.
من سالهای قبل توی جلسات هموابستگان گمنام که یه انجمن 12 قدمی هست شرکت میکردم و اون جلسات هم خیلی معنوی بود و به من کمک کرد تا بیشتر از قبل به نیروی برتر ایمان بیارم ولی انصافا و بدون اقراق میگم که آگاهی هایی که من از حرفهای استاد عباسمنش عزیز درک کردم و میکنم خیلی بیشتر و کامل تر از هر انجمن، کتاب، سمینار و هر چیزی که میشناسم هست.
توی اون انجمن ما یه دعا داشتیم مثل همه ی انجمنهای 12 قدمی که توی اون دعا میگفتیم (خداوندا، آرامشی عطا فرما تا بپذیرم آنچه را که نمیتوانم تغییر دهم، شهامتی که تغییر دهم آنچه را که میتوانم، و بینشی که تفاوت این دو را بدانم)، الان با شنیدن قسمت اول این فایل به درک تازه ای از این دعای زیبا رسیدم و درک کردم اون چیزی که نمیتونم تغییر بدم زندگی دیگران و اونچیزی که میتونم تغییر بدم زندگیه خودمه، در حقیقت تا الان و بعد از این همه سال تکرار این دعا، من به اون بینش واقعی که تفاوت این دوتا را برام مشخص میکنه نرسیده بودم و چقدر عالی که بلاخره درک کردم نفاوتشون را.
دوستان، من از ازدواج قبلم یه پسر 13 ساله دارم که با مادرش زندگی میکنه و من بخاطر اینکه این بچه زندگی خوبی داشته باشه و احساس کمبود نکنه تاحالا هر کاری از دستم براومده واسش انجام دادم، ولی هر چی من بیشتر میرم سمتش و بیشتر سعی میکنم که هواشو داشته باشم، ازم دورتر میشه و بیشتر بینمون فاصله میفته و این مساله باعث رنجش من شده.
الان با درک این آگاهی ها و درک اینکه من توانایی تغییر زندگی و افکار هیچکس دیگه ای غیر خودم را ندارم، راحت تر با این مساله کنار میام و کمتر سعی میکنم که بخوام رفتارش را نسبت به خودم تغییر بدم و باعث شده رنجش کمتری از خودم و از پسرم بگیرم، و باعث این مساله سپاسگزار خدای عزیزم هستم.
به امید خدای مهربان بریم با اشتیاق بالا این فایل عالی را گوش کنیم و کلی آگاهی ازش بدست بیاریم و با درکشون زندگی خودمون را بهتر از قبل کنیم
سلام به استاد عزیز و مریم نازنین و دوستان
چقدر من به آگاهی های این فایل احتیاج داشتم .
یک تلنگری بهم خورد و فهمیدم دارم از مسیر آروم آروم خارج میشم منی که بیشتر از یکساله با فایل های رایگان و دوره ارزشمند عزت نفس دارم روی خودم کار میکنم و خیلی خیلی نتایج عالی گرفتم.
این روزا متوجه شدم حالم مثل قبل خوب نیست.
سردرد دارم ،ورودی های ذهنم رو کنترل نکردم
تمرکزم رو به جای اینکه روی تغییر خودم بذارم .دارم به رفتارهای همسرم فکر میکنم.
و میخوام تغییرش بدم .همسرم خیلی دنبال وام هست و میگه بدون وام آدم پیشرفت نمیکنه خیلی بدهکار شده و همش تو خودشه و به بدهی فکر میکنه . بارها گفتم بدهی زیاد باعث میشه ارامشت از دست بره ولی اصلا گوش نکرد .الان برای اینکه خودش رو آروم کنه به مخدر روی آورده چیزی که برای من غیر قابل تحمله هرچقدر سعی کردم باز نتونستم جلوشو بگیرم و یکساله میگه من کم میکشم شرایم خوب بشه دیگه سراغش نمیرمدائم اخبار گوش میده درمورد شرایط لبنان،غزه،الانم دائم درموردشرایط سوریه حرف میزنه .
دیشب گفتم در مورد جنگ با من حرف نزن.
از دیشب تصمیم گرفتم ذهنم و ورودی هام رو دوباره سفت و سخت کنترل کنم .میخوام روانشناسی ثروت 1رو بخرم و روی باور ثروتم کار کنم .
کاری به همسرم نداشته باشم من از تغییر همسرم عاجزم خودش بدهکاری و اعتیاد و حال بد رو انتخاب کرده .من فقط روی خودم کار میکنم.تا دوباره آرامشم رو بدست بیارم .
من از زمان آشنایی با شما استاد عزیز و مریم نازنین که الگوی من هستن خیلی تغییر کردم فقط چند روز حالم بد شد که خدارو شکر با آگاهی های این فایل تلنگری به من خورد و برگشتم به مسیر
خیلی از شما و مریم عزیز تشکر میکنم بابت این فایل فوقالعاده ارزشمند.
عاشقتونم ️️در پناه الله یکتا باشید
به نام خدا
سلام استاد عزیز و مریم جان عزیز و دوستان عزیز
خدایا کمکم کن یکسره بتونم اینو درک کنم که نخوام نقش خدا رو برای بنده تو ایفا کنم
خدایا کمکم کن بتون تسلیم تو باشم و درگیر بازی زندگی هیچ کسی حتی فرزندم نشم
خدایااا کمکم کن همینطور در آرامش کنار عزیزانم بدون دخالت در زندگی اونها زندگی کنم
خدایاا کمکم کن بتونم وابسته نباشم و درگیر احساساتم نشم
خدایا کمکم کن که در هر لحظه آروم باشم
خدایا کمکم کن که روی حد و مرز ها و اصولا بایستم
خدایا کمکم کن بیخیال باشم نسبت به نظز دیگران راجع به خودم
خدایا کمکمکن من نیازمند تعریف و تمجید دیگران نباشم
خدایا کمکم کن نیاز به توجه دیگران رو درونم به صفر برسونم
خدایااا کمکم کن نخوام اشتباه دیگران رو تصحیح کنم
سوره انعام آیه 64
استاد واقعا همینه هر کسی مسول کارهای خودش هست چه خوب چه بد
خدایا کمکم کن من اینو درک کنم با تمام وجودم که تنها به دنیا فیزیکی اومدم و تنها از دنیای فیزکی به سمت تو میام خدا
خدایا کمکم کن هر لحظه آگاه تر بشم