https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/10/abasmanesh-2.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2020-10-03 23:08:312020-10-18 04:16:48آیا میتوان مانع اتفاقاتی شد که صلاحِ خداوند برای ماست؟
76نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
خدابهم گفت دلیل کم کاری هات تنبلی هات تصمیمات ناگرفتت دلیل احساس بدت من نیستم خودت هستی من قوانینم ثابته وتغییرنمیکنه توباباورهات وافکارت داری فرکانس های نامناسب میفرستی که هنوزبعد۱ونیم سال توسایت بودن تغییرزیادی نکردی اگه درامدت زیادنیست بایدباورهاتوعوض کنی هدفتومشخص کنی یایک کاری روشروع کنی توقدم اول روبردارمن هدایتت مبکنم به سمت خواسته هات من ازرگ گردن به تونزدیک ترم توحرکت کن تلاش کن درهابازمیشه
تومنوباورکن توخودتوبهتربشناس بیشترومتعهدترباش برای انجام تمرینات ازهمه لحاظ بعدببین چی میشه
تودرخواست کن من درخواستتواجابت میکنم به شرط این که منوباورداشته باشی پس روی هیچ کس به جزمن حساب نکن به من توکل کن توبامن باش به من اعتمادکن به جایی میرسونمت که حتی تصورشم نمیکنی بهت اینقدررزق وثروت میدم که نتوتی بشماریش چون توبهترین مخلوق منی تواشرف مخلوقاتی توبهترینی احمدفقط بامن باش نه به رییس جمهورکارداشته باش نه نماینده مجلس نه خانوادت نه جامعه خودت مسعول ۱۰۰٪زندگیت هستی نه کس دیگه بهت راه حل میدم هدایتت میکنم هرلحظه فقط این مسیرروادامه بده عباس منش هم فقط به من توکل کرددیدی چقدربهش نعمت دادم ایمانشونشون دادمنوباورکرد
از همون سنین پایین زبان نشانه ها رو خوب درک میکردم که اره من این درخواست رو داشتم وخدا با این نشانه به من گفت انجامش بده ولی معنی احساس خوب در مورد خواسته وناخواسته همیشه سر در گم میشدم یا انجامش نمیدادم بعد میفهمیدم اشتباه کردم یا انجام میدادم ودر میانه را با اولین سختی ها تردید پیدا میکردم ومیگفتم به صلاحم نیست ورهاش میکردم
وای خدای من چقدر شغل ومسیرهای مختلف رو امتحان کردم تا امروز ارام شدم وهمش به خاطر درک اشتباه از قوانین جهان وخداوند رود
چقدر سختی بیجا کشیدم وبا تمام توان کار کردم واخرش نفهمیدم چرا رهاش میکردم
اما الان به لطف خدا وسایت عباسمنش در مسیر زیبا وقدرتمندی هستم که به من میگوید تو خالق زندگی خودت هستی وهیچ کس نمیتواند ان را به غیر خودت تغییر دهد وتو لایق بهترین ها هستی واین قدرت در وجودت هست که بهر چه خواستی برسی
تنها چیزی که از این موضوع فهمیدم اینکه چیزی از قبل وجود نداره من همه چیز رو خلق میکنم و اینکه این به صلاحم هست یا نیست رو میریزم دور من به این کاری که میخوام شروع کنم ایمان دارم قدم برمیدارم واین جمله قشنگه در این متن. “خلق این خواسته، قادر است مرا یک قدم به سمت هدف بهتری هدایت کند که الان هیچ شناختی از آن ندارم”
توکل برخدا واقعا یه چیزهای یه هدف هایی داریم اما خدا و جهان از مسیرهایی مارو میبره که میخوریم به اون جاده 😍
به طور مثال برات بزنم که تردید در تو از بین بره
من در رستوران بودم گارسون بودم شدم مدیریت اون قسمت چه قدر درس یاد گرفتم چه قدر تجربه چه قدر با خدا اونجا آشنا شدم چه درهایی باز شد چه اتفاقاتی که افتاد همش همش به نفع من بود در جهت خواسته ها
امروز صبح که بیدارشدم،تصمیم گرفتم دنبال علت این مریضی بگردم.رفتم توی ذهنم.روز۱.۱.۱۴۰۱ روزختم مجلس عزیز ازدست رفته بود .شب صحبتی مطرح شد ومن گفتم؛این مریضی میتوانست،برای هریک ازمااتفاق بیفتد .وبرای که کسی ناراحت نشود خودم رامثال زدم.
ودقیق ازموقع خروج از منزل بنده خدا این تضاد برایم اتفاق افتاد.
باز هم خداراشاکرم؛که امروز هدایتم کرد.چون درتمام طول مریضی ام دراین چند روز خدا شکر کردم وازاوهدایت خواستم.خوشحال بودم که احساس می کردم که حضورش رادرک می کردم ودرمی کنم وازحضورخدا لذت میبرم.
خدارا شکر بخاطر سلامتی ام.
خدارا شکر بخاطرعشقش که دروجودم است.
خداراشکر که ثروتمندترین وقدرتمندترین وبخشنده ترین عالم درنزدیکترین فاصله با من است وازوجودش لذت میبرم.
مدتی است نتونستم کامنت بزارم البته فایلها رو گوش میکردم و همه چیز عالی بود. تا اینکه امروز دوباره تضادی که در زندگیم اتفاق افتاده و گاهی کاملا کمرنگ میشه و گاهی هنوز هست. امروز بدون فکر قبلی گفتم بیام یه فایل سفر به دور آمریکا رو نگاه کنم بلکه از اون افکار بیام بیرون که یکهو صفحه رو تا باز کردم نشانه امروز رو کلیک کردم و باورم نمیشد اول ، ولی هر چه بیشتر متن رو میخوندم میدیدم کاملا داره حکایت منو تعریف میکنه.
البته برام هنوز جای سئوال داره که همسر من دچار بیماری روحی شدن و کمی هم فراموشی. سئوال من اینه که آیا افکار من باعث این موضوع شده؟ نمی دانم چگونه میتونم این مسئله رو حل کنم؟ خیلی سعی میکنم که مثبت فکر کنم و به چیز ای خوب فکر کنم ولی یکهو که فکر میکنم همه چیز خوب و عالیه، رفتارش میکنه که من واقعا اون لحظه کنترلم رو از دست میدم. البته اصلا نمیدارم طولانی بشه و با توجه به نکاتی که منو آرومم میکنه ، حال خودم رو خوب کنم. ولی واقعا احتیاج به کمک دارم. لطفا اگر کسی میتونه راهنمایی کنه. از استاد عزیزم یا مریم مهربون و یا حتی دوستان اگر راهی به نظرشون میرسه که به من در این نسیر کمک کنه ممنون میشم.
آیا افکار من باعث این بیماری در همسرم شده؟
آیا من چگونه میتوانم این بیماری را از او دور کنم و سلامتی اش رو بدست بیاره؟
ممنونم میشم اگر کسی بتونه راهنمایی کنه. واقعا احتیاج به کمک دارم. این مسئله باعث شده که نتونم تمرکزم رو روی کار خودم بطور صد در صد بزارم .
سلام دوست عزیز تو باعث نشدی که توروی خودت کار کن تنها کمک تو به همسرت خوب کردن حال خودت شاد کردن خودت ما زمانی میتونیم به دیگران کمک کنیم که خودمون حالمون خوب باشه وقتی تو خوبی شادی با خدا هستی در مدار درست هستی آدما وقتی تورو میبین میگن چه قدر تو شادی حتی همسرت متوجه میشه میگه چه جوری اینقدر حالت خوبه بگو من خدارو پیدا کردم چه جوری بگو برو تو سایت عباس منش البته زمانی که همسرت خودش بخواد بگو بهش اون زمان هدایت میشه و خدا به هزاران شیوه روش هدایت میکنه نگران نباش تو روی خودت کار کن کانون توجهت بزار روی ویژگی مثبت همسرت حتی شده یه لبخند. کوتاه همین الان سوال کردی و گفتی که همسرم روحیه خوبی نداره الان به بعد بهش توجه نکن منظورم به روحیه بدش نگاه نکن به کارهای مثبت توجه کن اون موقع میبینی اونم حالش خوب شده کانون توجهت تغییر بده همه چیز درست میشه
سپاسگزارم از شما بابت اینکه وقت گذاشتین و متن منو خوندین و جوابم را دادین. سپاسگزارم از خدای مهربانم که این موقعیت و این مکان رو برام فراهم کرده که میتوانم با دوستان خوب و مثبتی که در اینجا هستند صحبت کنم و به آرامش برسم.
باز هم ممنونم از پاسخ خوب شما.
به روی چشم ، از این به بعد فقط به نکات مثبت همسرم فکر میکنم تا اینکه به آرامش برسم و آرامش وجودم رو برای دیگران هم گسترش بدم.
سلام دوست عزیز،واقعا لذت بردم از خوندن کامنتتون،بسیار عالی بسیار عالی،تحسین میکنم،درست میفرمائید هیچ کسی نمیتونه روی کس دیگه ای تاثیر بذاره مگه طرف خودش باور کرده باشه،برای تغییر باورها بایدتلاش کرد،البته با طی کردن تکاملش،مثل ورزش،یک شبه که نمیتونی ورزشکارشی یک شبه که نمیتونی بدنت رو اونجوری که خودت دوست داری بسازی،باید تکاملش طی شه،من به شخصه هروقت روی باوری کار میکنم وکم میارم دوره طی کردن تکامل ورزش رو یادم میارم،چون تونستم طی کنم،خلاصه کلام خدمتتون عرض کنم که تنها راه تغییر آدم به قول علی آقای گل تغییر باور هاست
سلام و عرض ادب ب استاد عشق و مریم شایسته که شایسته فامیلش هست
با تمام وجودم خدا را شاکرم که من را با این سایت اشنا کرد و من وارد این خانواده بزرگ و صمیمی شدم من اول راه هستم و مطمنم که انتهای این راه به سعادتم ختم میشه و همینطور در مسیر راه دارم لذت مبرم خدایا شکرت خدایا ممنونم که قوانینت ثابت هستند
سلام بر استاد گرامی و شایسته خانم عزیز و تمامی دوستان ،
مثل همیشه متن های شایسته خانم بسیار تاثیر برانگیز هست . در این متن امده :
“در هر صورت هر آنچه در ذهنت میسازی، باور میکنی و به آن توجه میکنی، این انرژی به آن شکل داده و آن را وارد زندگیات میکند.”
من سالیان زیاد کارمند بودم ولی هیچ وقت دوست نداشتم همیشه دنبال کاری بودم که عاشقانه دوست داشته باشم ، گشتم و پیدا کردم . داشتن یک مغازه نان و شیرینی ، کلاس رفتم ،کلی شاگردی کردم ، کلی تو ذهنم ایده داشتم و اون مغازه را در ذهنم ساختم و طراحی کردم حتی اومدن مشتری ها و برخورد با اونها را تصور کرد ، شکل مغازه و جای ان را طراحی کردم و جلوی چشمم گذاشتم ولی چند قدم مونده بود برسم ، مشکل و بیماری به وجود اومد که اصلا نباید با ارد کار می کردم ، حساسیت به گلوتن که اصلا درمان هم نداره . قبول کردم گفتم صلاح نبوده ولی الان با خواندن این متن دوباره یاد اوری شد فکر کنم کجا من اشتباه کردم ؟ این را چگونه باید تفسیر کنم
به نام خداوند دوست داشتنی . من نمی دونم از کجا شروع کنم چون اولین بار هست درد دل خودم رو برای عموم می نویسم ولی آنقدر دل نوشته ها شیرین هست آدم و وادار میکنه بنویسم .
من همیشه یادمه از بچگی احساس میکردم با همه فرق دارم من عمر جاودان دارم برای من اتفاقات خوب می افته .همینجور الان که ۳۰ سال دارم باز هم این باور رو دارم . ولی یه دوره از ۱۰ سالگی تا ۱۹ سالگی هیچی از زندگی متوجه نبودم چون کاملا داخل جهل و اشتباهات وخطا های خودم بودم خدایی که الان میشناسم و اصلا تو زندگیم نداشتم و دنبال رفیق بازی و کلی اشتباه که الان به این نتیجه رسیدم که چقدر اون اشتباهات داره تو زندگی الآنم کمکم میکنه و استفاده میکنم و خدارو شکر میکنم که من و سر بلند بیرون آورد از اون همه حادثه هایی که شاید اگر خودمو بیرون نمی کشیدم به نجوای درونم گوش نمی دادم الان هم تو همون شرایط بلکه بدتر درجا میزدم .
بعداز اینکه با امید و روحیه عالی گفتم من باید برم خدمت سربازی تا مرد بشم اطراف من دوستانی بودن که از سربازی فراری بودن که منم می ترسند توهم فراری میشی اعتیاد پیدا میکنی باورهای مخرب خودشون رو روی من دوست داشتن پیاده کنن . من خدمتم و با سربلندی تموم کردم و خدارو شکر میکنم که توی اون دوران قرار گرفتم تا یک تجربه بزرگ رو تجربه کنم و از اون جا بود که تازه خدارو شناختم و تونستم دنبال خدای واقعی بگردم . من هیچ موقع فراموش نمی کنم محل خدمتم زرین شهر اصفهان یک یگان دور افتاده از شهر و یه شرایط سخت کنترل شده توی یگان کاملا توی فشار عصبی مارو مدیریت میکردن جوری که سرباز فرار میکرد . ماه مبارک رمضان بود که من تصمیم گرفتم با تمام سختی های خدمت پست دادنا رژه رفتنا کم خوابی ها روزه بگیرم و یه درخواست از خدا داشتم که نیت کردم کمکم کنه من و انتقال بده به تهران کنار مادرم باشم . باورتون نمیشه وقتی فکر میکنم میگم مگه میشه یک بار دیگه به اون حال معنوی که واقعا خدارو لمس کنم برگردم . قبلاً روزه میگرفتم لحظه شماری میکردم اذان بگن برم غذا بخورم اما اون زمان فقط تو فکر این بودم سریع برم به خدا وصل بشم یه حس و حالی که بیانش برام سخته جوری که ماه رمضان تموم شد از نماز عید فطر جا موندم و من و نبردن انقدر افسوس خوردم و گریه کردم ولی یه ندایی بهم گفت قبول باش . خدا قبولم کرده بود خدا رو شکر کردم تونستم برای اولین بار ۳۰روز کامل روزه بگیرم تلاشم نتیجه داد که چقدر حس قشنگیه بعد اون همه سختی تونستم . و هدیه من بعد چند هفته جوری که هیچ کس باورش نمی شد به من داده شد .به طور عجیب همه دنبال من افتاده بودن همه پرسنل همه مسئولین و فرمانده یگان همه هستی دست به دست داده بودن من و از اون شرایط منتقل کنن و منتقل شدم به جایی که همه آرزو داشتن جای من باشن توی اون دوران خودم باورم نمی شد . ده سالی از این داستان میگذره تعریف میکنم و ذوق میکنم که این شانس و داشتم که به اون حس و حال رسیدم . و نتیجه گرفتم
. بعداز خدمت باز توی یک مسیر اشتباه قرار گرفتم اما عاقل تر شده بودم تصمیمات اشتباهم کم تر شده بود خدارو بیشتر حس میکردم بخاطر همین، همیشه مادرم نگران من بود که نکنه نابود بشم نکنه های مادرانه و دوست داشت من ازدواج کنم تا آدم بشم و من همیشه میگفتم مامان نگران نباش من از اون بچههاش نیستم خودت برام عروس پیدا میکنی . و یک روز به خودم اومدم یکجا خونده بودم خدا گفته بود اگر ازدواج کنی پنجاه درصد دینت کامل میشه .این حرف ذهن من و شستوشو داد تا اینکه گفتم من همون پنجاه درصد و می خوام صددرصد کار من نیست خدا یک جور خاص که خودش یه داستان جالبی هست که بعدا می نویسم .
بعد ازدواج من و تازه شکوفا کرد خدا ،به لطف همسرم نعمت هاشو برای زندگی من جاری کرد پشت سرهم آنقدر جالب بود که بعدا نشستم پازل رو چیدم دیدم خدا چه قدر قشنگ و با عشق دست من و گرفت . من برای اولین بار دارم مینویسم و خدارو شکر میکنم که تونستم . حالا می خواهم تموم کنم دلم نمیاد دوست دارم بنویسم .
خدایا شکرت شکرت شکرت که با شما دوستان پر انرژی و عالی آشنا شدم
خدا رو شکر هیچ وقت اعتقادی به این نداشتم که خدا برامون چیزی می خواد !!!
همیشه با خودم میگفتم خب اگه اون چیزی برامون می خواد پس چرا اصلا ما رو بوجود آورد ؟؟؟
یه برنامه بهمون میداد میگفت همون رو اجرا کنین تمام 😅
، مثل فرشته ها ……
البته کسی بهم یاد نداده بود ولی از بچگی انقد خواسته هام زود تغییر می کرد و می دیدم متعاقب باهاش همه چیز تغییر میکنه ، در نتیجه شد باور ۱۰۰٪ که به شدت خودمو مسئول همه اتفاقا زندگیم می دونستم ( بماند که انقد قوی شده بود که خودمو مسئول زندگی دیگران هم میدونستم )
وقتی میدیدم یکی میگه شوهرم نمیزاره
بابام مجبورم کرد ازدواج کنم
فلانی نمیزاره
من خیلی حرص می خوردم !
مى گفتم یعنى انقد خدا ظالمه که اختیار منو بده درست کس دیگه
نمی دونم اصلا این آگاهى هام از کجا میومد ولى بهش باور داشتم
مدتی بود نمی تونستم تمرکز کنم انقد که خواسته ها و تضاد های زندگیم زیاد شده بود ….
نجواها هی میگفتن تمرکز نکن سخته زمان میبره ولش کن …… به جاش فقط لذت ببر این شد که نتونستم تمرکز لیزرى رو خواسته هام یکى یکى بزارم
واقعا هر کسی نجواش از یه راهی وارد میشه
هر چقد سعی کنیم یه قسمت رو خوب کنیم میبینیم اون نجواها از شیوه دیگه ای وارد میشن
بهم میگفت تمرکز نکن ، لذت ببر استادت میگه !
اینکه لذت بردن از زندگی بدون هدف داشتن مثل زندگی تو برهوته که باید هر طرف باد میره تو هم برى ….
دارم سعی میکنم روش غلبه کنم وکار خودمو بکنم و مطمئنم با وجود خدا به هر مشکلی غلبه میکنم
چقد خوب نوشتی که شیطان از راههای مختلف وارد میشه از هر طرف میاد و فقط نجوا میکنه…. یعنی هرررر لحظه ما باید حواسمون باشه که چه افکاری رو اجازه میدیم که وارد ذهنمون بشه. چون کار شیطان وسوسه است .مابعنوان اشرف مخلوقات حق انتخاب داریم که به قلبمون گوش بدیم یا ذهنمون که در نهایت دوتانتیجه متفاوت خواهند داشت
الان من در تضادی قرار گرفتم نجوای شیطان سستم کرده و راکد شدم وجهان فشارم میده که حرکت کنم ولی ترمزی دارم که میگه هرچی تلاش کنی فایده ای نداره تاااااا بخوای تکااااملتو طی کنی کلللللی طول میکشه… و نمیتونم از لحظاتم لذت ببرم و همچنین نمیتونم حرکت کنم……..
سلام بردوستان عزیزم
زدم رودکمه هدایتم کن واین فایل اومد
خدابهم گفت دلیل کم کاری هات تنبلی هات تصمیمات ناگرفتت دلیل احساس بدت من نیستم خودت هستی من قوانینم ثابته وتغییرنمیکنه توباباورهات وافکارت داری فرکانس های نامناسب میفرستی که هنوزبعد۱ونیم سال توسایت بودن تغییرزیادی نکردی اگه درامدت زیادنیست بایدباورهاتوعوض کنی هدفتومشخص کنی یایک کاری روشروع کنی توقدم اول روبردارمن هدایتت مبکنم به سمت خواسته هات من ازرگ گردن به تونزدیک ترم توحرکت کن تلاش کن درهابازمیشه
تومنوباورکن توخودتوبهتربشناس بیشترومتعهدترباش برای انجام تمرینات ازهمه لحاظ بعدببین چی میشه
تودرخواست کن من درخواستتواجابت میکنم به شرط این که منوباورداشته باشی پس روی هیچ کس به جزمن حساب نکن به من توکل کن توبامن باش به من اعتمادکن به جایی میرسونمت که حتی تصورشم نمیکنی بهت اینقدررزق وثروت میدم که نتوتی بشماریش چون توبهترین مخلوق منی تواشرف مخلوقاتی توبهترینی احمدفقط بامن باش نه به رییس جمهورکارداشته باش نه نماینده مجلس نه خانوادت نه جامعه خودت مسعول ۱۰۰٪زندگیت هستی نه کس دیگه بهت راه حل میدم هدایتت میکنم هرلحظه فقط این مسیرروادامه بده عباس منش هم فقط به من توکل کرددیدی چقدربهش نعمت دادم ایمانشونشون دادمنوباورکرد
این صحبت من باخداوندبودهمینجورمیگف ومن تایپ کردم
عاشقتم خداجونممممممممممممم
درپناه الله یکتاشادوسربلندباشید🌹🌹♥️♥️♥️
احمدفردوسی
بنام خدای مهربان
سلام خدمت استاد عزیز وهمراهان گرامی سایت عباسمنش
فایل نشانه ام بود
خانم شایسته چقدر شیوا وعالی توضیح دادن
مرسی
از همون سنین پایین زبان نشانه ها رو خوب درک میکردم که اره من این درخواست رو داشتم وخدا با این نشانه به من گفت انجامش بده ولی معنی احساس خوب در مورد خواسته وناخواسته همیشه سر در گم میشدم یا انجامش نمیدادم بعد میفهمیدم اشتباه کردم یا انجام میدادم ودر میانه را با اولین سختی ها تردید پیدا میکردم ومیگفتم به صلاحم نیست ورهاش میکردم
وای خدای من چقدر شغل ومسیرهای مختلف رو امتحان کردم تا امروز ارام شدم وهمش به خاطر درک اشتباه از قوانین جهان وخداوند رود
چقدر سختی بیجا کشیدم وبا تمام توان کار کردم واخرش نفهمیدم چرا رهاش میکردم
اما الان به لطف خدا وسایت عباسمنش در مسیر زیبا وقدرتمندی هستم که به من میگوید تو خالق زندگی خودت هستی وهیچ کس نمیتواند ان را به غیر خودت تغییر دهد وتو لایق بهترین ها هستی واین قدرت در وجودت هست که بهر چه خواستی برسی
تنها چیزی که از این موضوع فهمیدم اینکه چیزی از قبل وجود نداره من همه چیز رو خلق میکنم و اینکه این به صلاحم هست یا نیست رو میریزم دور من به این کاری که میخوام شروع کنم ایمان دارم قدم برمیدارم واین جمله قشنگه در این متن. “خلق این خواسته، قادر است مرا یک قدم به سمت هدف بهتری هدایت کند که الان هیچ شناختی از آن ندارم”
توکل برخدا واقعا یه چیزهای یه هدف هایی داریم اما خدا و جهان از مسیرهایی مارو میبره که میخوریم به اون جاده 😍
به طور مثال برات بزنم که تردید در تو از بین بره
من در رستوران بودم گارسون بودم شدم مدیریت اون قسمت چه قدر درس یاد گرفتم چه قدر تجربه چه قدر با خدا اونجا آشنا شدم چه درهایی باز شد چه اتفاقاتی که افتاد همش همش به نفع من بود در جهت خواسته ها
توکل برخدا
🙏🏻
سلام چند روزبعد مریض بودم.
امروز صبح که بیدارشدم،تصمیم گرفتم دنبال علت این مریضی بگردم.رفتم توی ذهنم.روز۱.۱.۱۴۰۱ روزختم مجلس عزیز ازدست رفته بود .شب صحبتی مطرح شد ومن گفتم؛این مریضی میتوانست،برای هریک ازمااتفاق بیفتد .وبرای که کسی ناراحت نشود خودم رامثال زدم.
ودقیق ازموقع خروج از منزل بنده خدا این تضاد برایم اتفاق افتاد.
باز هم خداراشاکرم؛که امروز هدایتم کرد.چون درتمام طول مریضی ام دراین چند روز خدا شکر کردم وازاوهدایت خواستم.خوشحال بودم که احساس می کردم که حضورش رادرک می کردم ودرمی کنم وازحضورخدا لذت میبرم.
خدارا شکر بخاطر سلامتی ام.
خدارا شکر بخاطرعشقش که دروجودم است.
خداراشکر که ثروتمندترین وقدرتمندترین وبخشنده ترین عالم درنزدیکترین فاصله با من است وازوجودش لذت میبرم.
سلام به استاد عزیز و مریم مهربون و دوستان
مدتی است نتونستم کامنت بزارم البته فایلها رو گوش میکردم و همه چیز عالی بود. تا اینکه امروز دوباره تضادی که در زندگیم اتفاق افتاده و گاهی کاملا کمرنگ میشه و گاهی هنوز هست. امروز بدون فکر قبلی گفتم بیام یه فایل سفر به دور آمریکا رو نگاه کنم بلکه از اون افکار بیام بیرون که یکهو صفحه رو تا باز کردم نشانه امروز رو کلیک کردم و باورم نمیشد اول ، ولی هر چه بیشتر متن رو میخوندم میدیدم کاملا داره حکایت منو تعریف میکنه.
البته برام هنوز جای سئوال داره که همسر من دچار بیماری روحی شدن و کمی هم فراموشی. سئوال من اینه که آیا افکار من باعث این موضوع شده؟ نمی دانم چگونه میتونم این مسئله رو حل کنم؟ خیلی سعی میکنم که مثبت فکر کنم و به چیز ای خوب فکر کنم ولی یکهو که فکر میکنم همه چیز خوب و عالیه، رفتارش میکنه که من واقعا اون لحظه کنترلم رو از دست میدم. البته اصلا نمیدارم طولانی بشه و با توجه به نکاتی که منو آرومم میکنه ، حال خودم رو خوب کنم. ولی واقعا احتیاج به کمک دارم. لطفا اگر کسی میتونه راهنمایی کنه. از استاد عزیزم یا مریم مهربون و یا حتی دوستان اگر راهی به نظرشون میرسه که به من در این نسیر کمک کنه ممنون میشم.
آیا افکار من باعث این بیماری در همسرم شده؟
آیا من چگونه میتوانم این بیماری را از او دور کنم و سلامتی اش رو بدست بیاره؟
ممنونم میشم اگر کسی بتونه راهنمایی کنه. واقعا احتیاج به کمک دارم. این مسئله باعث شده که نتونم تمرکزم رو روی کار خودم بطور صد در صد بزارم .
شاد، سلامت و در پناه الله یکتا 🙏
سلام دوست عزیز تو باعث نشدی که توروی خودت کار کن تنها کمک تو به همسرت خوب کردن حال خودت شاد کردن خودت ما زمانی میتونیم به دیگران کمک کنیم که خودمون حالمون خوب باشه وقتی تو خوبی شادی با خدا هستی در مدار درست هستی آدما وقتی تورو میبین میگن چه قدر تو شادی حتی همسرت متوجه میشه میگه چه جوری اینقدر حالت خوبه بگو من خدارو پیدا کردم چه جوری بگو برو تو سایت عباس منش البته زمانی که همسرت خودش بخواد بگو بهش اون زمان هدایت میشه و خدا به هزاران شیوه روش هدایت میکنه نگران نباش تو روی خودت کار کن کانون توجهت بزار روی ویژگی مثبت همسرت حتی شده یه لبخند. کوتاه همین الان سوال کردی و گفتی که همسرم روحیه خوبی نداره الان به بعد بهش توجه نکن منظورم به روحیه بدش نگاه نکن به کارهای مثبت توجه کن اون موقع میبینی اونم حالش خوب شده کانون توجهت تغییر بده همه چیز درست میشه
سلام دوست عزیز علی
سپاسگزارم از شما بابت اینکه وقت گذاشتین و متن منو خوندین و جوابم را دادین. سپاسگزارم از خدای مهربانم که این موقعیت و این مکان رو برام فراهم کرده که میتوانم با دوستان خوب و مثبتی که در اینجا هستند صحبت کنم و به آرامش برسم.
باز هم ممنونم از پاسخ خوب شما.
به روی چشم ، از این به بعد فقط به نکات مثبت همسرم فکر میکنم تا اینکه به آرامش برسم و آرامش وجودم رو برای دیگران هم گسترش بدم.
خدایا سپاسگزارم
خدایا سپاسگزارم
خدایا سپاسگزارم
شاد سلامت و در پناه الله یکتا 🙏
سلام دوست عزیز،واقعا لذت بردم از خوندن کامنتتون،بسیار عالی بسیار عالی،تحسین میکنم،درست میفرمائید هیچ کسی نمیتونه روی کس دیگه ای تاثیر بذاره مگه طرف خودش باور کرده باشه،برای تغییر باورها بایدتلاش کرد،البته با طی کردن تکاملش،مثل ورزش،یک شبه که نمیتونی ورزشکارشی یک شبه که نمیتونی بدنت رو اونجوری که خودت دوست داری بسازی،باید تکاملش طی شه،من به شخصه هروقت روی باوری کار میکنم وکم میارم دوره طی کردن تکامل ورزش رو یادم میارم،چون تونستم طی کنم،خلاصه کلام خدمتتون عرض کنم که تنها راه تغییر آدم به قول علی آقای گل تغییر باور هاست
سلام و عرض ادب ب استاد عشق و مریم شایسته که شایسته فامیلش هست
با تمام وجودم خدا را شاکرم که من را با این سایت اشنا کرد و من وارد این خانواده بزرگ و صمیمی شدم من اول راه هستم و مطمنم که انتهای این راه به سعادتم ختم میشه و همینطور در مسیر راه دارم لذت مبرم خدایا شکرت خدایا ممنونم که قوانینت ثابت هستند
سلام بر استاد گرامی و شایسته خانم عزیز و تمامی دوستان ،
مثل همیشه متن های شایسته خانم بسیار تاثیر برانگیز هست . در این متن امده :
“در هر صورت هر آنچه در ذهنت میسازی، باور میکنی و به آن توجه میکنی، این انرژی به آن شکل داده و آن را وارد زندگیات میکند.”
من سالیان زیاد کارمند بودم ولی هیچ وقت دوست نداشتم همیشه دنبال کاری بودم که عاشقانه دوست داشته باشم ، گشتم و پیدا کردم . داشتن یک مغازه نان و شیرینی ، کلاس رفتم ،کلی شاگردی کردم ، کلی تو ذهنم ایده داشتم و اون مغازه را در ذهنم ساختم و طراحی کردم حتی اومدن مشتری ها و برخورد با اونها را تصور کرد ، شکل مغازه و جای ان را طراحی کردم و جلوی چشمم گذاشتم ولی چند قدم مونده بود برسم ، مشکل و بیماری به وجود اومد که اصلا نباید با ارد کار می کردم ، حساسیت به گلوتن که اصلا درمان هم نداره . قبول کردم گفتم صلاح نبوده ولی الان با خواندن این متن دوباره یاد اوری شد فکر کنم کجا من اشتباه کردم ؟ این را چگونه باید تفسیر کنم
با سپاس
شاد و سلامت و ثروتمند باشید
سلام خدمت استاد عزیز و دوستان
به نام خداوند دوست داشتنی . من نمی دونم از کجا شروع کنم چون اولین بار هست درد دل خودم رو برای عموم می نویسم ولی آنقدر دل نوشته ها شیرین هست آدم و وادار میکنه بنویسم .
من همیشه یادمه از بچگی احساس میکردم با همه فرق دارم من عمر جاودان دارم برای من اتفاقات خوب می افته .همینجور الان که ۳۰ سال دارم باز هم این باور رو دارم . ولی یه دوره از ۱۰ سالگی تا ۱۹ سالگی هیچی از زندگی متوجه نبودم چون کاملا داخل جهل و اشتباهات وخطا های خودم بودم خدایی که الان میشناسم و اصلا تو زندگیم نداشتم و دنبال رفیق بازی و کلی اشتباه که الان به این نتیجه رسیدم که چقدر اون اشتباهات داره تو زندگی الآنم کمکم میکنه و استفاده میکنم و خدارو شکر میکنم که من و سر بلند بیرون آورد از اون همه حادثه هایی که شاید اگر خودمو بیرون نمی کشیدم به نجوای درونم گوش نمی دادم الان هم تو همون شرایط بلکه بدتر درجا میزدم .
بعداز اینکه با امید و روحیه عالی گفتم من باید برم خدمت سربازی تا مرد بشم اطراف من دوستانی بودن که از سربازی فراری بودن که منم می ترسند توهم فراری میشی اعتیاد پیدا میکنی باورهای مخرب خودشون رو روی من دوست داشتن پیاده کنن . من خدمتم و با سربلندی تموم کردم و خدارو شکر میکنم که توی اون دوران قرار گرفتم تا یک تجربه بزرگ رو تجربه کنم و از اون جا بود که تازه خدارو شناختم و تونستم دنبال خدای واقعی بگردم . من هیچ موقع فراموش نمی کنم محل خدمتم زرین شهر اصفهان یک یگان دور افتاده از شهر و یه شرایط سخت کنترل شده توی یگان کاملا توی فشار عصبی مارو مدیریت میکردن جوری که سرباز فرار میکرد . ماه مبارک رمضان بود که من تصمیم گرفتم با تمام سختی های خدمت پست دادنا رژه رفتنا کم خوابی ها روزه بگیرم و یه درخواست از خدا داشتم که نیت کردم کمکم کنه من و انتقال بده به تهران کنار مادرم باشم . باورتون نمیشه وقتی فکر میکنم میگم مگه میشه یک بار دیگه به اون حال معنوی که واقعا خدارو لمس کنم برگردم . قبلاً روزه میگرفتم لحظه شماری میکردم اذان بگن برم غذا بخورم اما اون زمان فقط تو فکر این بودم سریع برم به خدا وصل بشم یه حس و حالی که بیانش برام سخته جوری که ماه رمضان تموم شد از نماز عید فطر جا موندم و من و نبردن انقدر افسوس خوردم و گریه کردم ولی یه ندایی بهم گفت قبول باش . خدا قبولم کرده بود خدا رو شکر کردم تونستم برای اولین بار ۳۰روز کامل روزه بگیرم تلاشم نتیجه داد که چقدر حس قشنگیه بعد اون همه سختی تونستم . و هدیه من بعد چند هفته جوری که هیچ کس باورش نمی شد به من داده شد .به طور عجیب همه دنبال من افتاده بودن همه پرسنل همه مسئولین و فرمانده یگان همه هستی دست به دست داده بودن من و از اون شرایط منتقل کنن و منتقل شدم به جایی که همه آرزو داشتن جای من باشن توی اون دوران خودم باورم نمی شد . ده سالی از این داستان میگذره تعریف میکنم و ذوق میکنم که این شانس و داشتم که به اون حس و حال رسیدم . و نتیجه گرفتم
. بعداز خدمت باز توی یک مسیر اشتباه قرار گرفتم اما عاقل تر شده بودم تصمیمات اشتباهم کم تر شده بود خدارو بیشتر حس میکردم بخاطر همین، همیشه مادرم نگران من بود که نکنه نابود بشم نکنه های مادرانه و دوست داشت من ازدواج کنم تا آدم بشم و من همیشه میگفتم مامان نگران نباش من از اون بچههاش نیستم خودت برام عروس پیدا میکنی . و یک روز به خودم اومدم یکجا خونده بودم خدا گفته بود اگر ازدواج کنی پنجاه درصد دینت کامل میشه .این حرف ذهن من و شستوشو داد تا اینکه گفتم من همون پنجاه درصد و می خوام صددرصد کار من نیست خدا یک جور خاص که خودش یه داستان جالبی هست که بعدا می نویسم .
بعد ازدواج من و تازه شکوفا کرد خدا ،به لطف همسرم نعمت هاشو برای زندگی من جاری کرد پشت سرهم آنقدر جالب بود که بعدا نشستم پازل رو چیدم دیدم خدا چه قدر قشنگ و با عشق دست من و گرفت . من برای اولین بار دارم مینویسم و خدارو شکر میکنم که تونستم . حالا می خواهم تموم کنم دلم نمیاد دوست دارم بنویسم .
خدایا شکرت شکرت شکرت که با شما دوستان پر انرژی و عالی آشنا شدم
سلام به همگی 🌹
خدا رو شکر هیچ وقت اعتقادی به این نداشتم که خدا برامون چیزی می خواد !!!
همیشه با خودم میگفتم خب اگه اون چیزی برامون می خواد پس چرا اصلا ما رو بوجود آورد ؟؟؟
یه برنامه بهمون میداد میگفت همون رو اجرا کنین تمام 😅
، مثل فرشته ها ……
البته کسی بهم یاد نداده بود ولی از بچگی انقد خواسته هام زود تغییر می کرد و می دیدم متعاقب باهاش همه چیز تغییر میکنه ، در نتیجه شد باور ۱۰۰٪ که به شدت خودمو مسئول همه اتفاقا زندگیم می دونستم ( بماند که انقد قوی شده بود که خودمو مسئول زندگی دیگران هم میدونستم )
وقتی میدیدم یکی میگه شوهرم نمیزاره
بابام مجبورم کرد ازدواج کنم
فلانی نمیزاره
من خیلی حرص می خوردم !
مى گفتم یعنى انقد خدا ظالمه که اختیار منو بده درست کس دیگه
نمی دونم اصلا این آگاهى هام از کجا میومد ولى بهش باور داشتم
مدتی بود نمی تونستم تمرکز کنم انقد که خواسته ها و تضاد های زندگیم زیاد شده بود ….
نجواها هی میگفتن تمرکز نکن سخته زمان میبره ولش کن …… به جاش فقط لذت ببر این شد که نتونستم تمرکز لیزرى رو خواسته هام یکى یکى بزارم
واقعا هر کسی نجواش از یه راهی وارد میشه
هر چقد سعی کنیم یه قسمت رو خوب کنیم میبینیم اون نجواها از شیوه دیگه ای وارد میشن
بهم میگفت تمرکز نکن ، لذت ببر استادت میگه !
اینکه لذت بردن از زندگی بدون هدف داشتن مثل زندگی تو برهوته که باید هر طرف باد میره تو هم برى ….
دارم سعی میکنم روش غلبه کنم وکار خودمو بکنم و مطمئنم با وجود خدا به هر مشکلی غلبه میکنم
سلام دوست عزیزم؛
چقد خوب نوشتی که شیطان از راههای مختلف وارد میشه از هر طرف میاد و فقط نجوا میکنه…. یعنی هرررر لحظه ما باید حواسمون باشه که چه افکاری رو اجازه میدیم که وارد ذهنمون بشه. چون کار شیطان وسوسه است .مابعنوان اشرف مخلوقات حق انتخاب داریم که به قلبمون گوش بدیم یا ذهنمون که در نهایت دوتانتیجه متفاوت خواهند داشت
الان من در تضادی قرار گرفتم نجوای شیطان سستم کرده و راکد شدم وجهان فشارم میده که حرکت کنم ولی ترمزی دارم که میگه هرچی تلاش کنی فایده ای نداره تاااااا بخوای تکااااملتو طی کنی کلللللی طول میکشه… و نمیتونم از لحظاتم لذت ببرم و همچنین نمیتونم حرکت کنم……..
زندگی قشنگه اگر ذهنت قشنگ بشه
زندگی زیباست اگر زیبا ببینیش
زندگی رو دوس دارم چون عاشقشم
زندگی زیباست اگر زیبا ببینیش
زندگی رو دوس دارم چون عاشقشم
خدایا به داده و نداده آت شکر
عاشقتم زندگی چو میسازمش
زندگی رود روانیست که پایانش مرگ است