چگونه از یک فرد بدبین به یک فرد خوشبین تبدیل شویم؟

در این فایل استاد عباس منش با توضیح ویژگی های شخصیت خوشبین و بدبین، مفاهیم زیر را مفصلا توضیح می دهد:

  • ارتباط خوشبینی و احاطه شدن با نعمت های پادار، از دیدگاه قانون؛
  • ارتباط بدبینی و احاطه شدن با ناخواسته ها، از دیدگاه قانون؛
  • تعریف شاکر و ارتباط آن با خوشبینی؛
  • تعریف کافر و ارتباط آن با بدبینی؛
  • مفهوم تقوا و قدرت آن در تبدیل “بدبینی” به “خوشبینی”
  • بدبینی چگونه ایجاد می شود و با چه منطق هایی می توان مانع شیوع آن در افکار و ذهنیت خود شد؛
  • چه جنسی از کنترل ذهن سبب می شود تا فرکانس غالب ما به سمت خوشبینی گرایش پیدا کند و طبق قانون، جریان ورود نعمت ها به زندگی مان را جاری نگه دارد؛

آگاهی های این فایل به ما کمک می کند تا:

اول از همه، به درک درستی از مفهوم خوشبینی و مفهوم بدبینی برسیم بدون اینکه در این باره دچار سوء برداشت شویم؛

همچنین به ما کمک می کند تا بخش های بدبین در شخصیت خود را بشناسیم و با پرورش ویژگی خوشبینی در یک فرایند تکاملی، آن نقاط را بهبود دهیم.

آگاهی های این فایل را بشنوید. در مفاهیم آن تعقل کنید سپس در بخش نظرات این فایل بنویسید:

الف) با توجه به آگاهی های این فایل، دلایلی را لیست کنید که تغییر از بدبینی به خوشبینی را برای تجربه زندگی بهتر، ضروری می داند؟

این لیست، منطق های لازم برای تغییر نگاه از بدبینی به خوشبینی را، در دست ذهن شما قرار می دهد و اهرم رنج و لذت قوی ای برای ایجاد این تغییر، می سازد.

ب) چه راهکارهایی از آگاهی های این فایل آموخته اید که قصد دارید با اجرای آنها، ویژگی خوشبینی را در ذهنیت خود تقویت کنید؟ برای این منظور، چه قدم هایی – هرچند کوچک – را می توانید در برنامه روزانه خود بگنجانید؟

یادمان باشد که تغییر و بهبود شخصیت، یک شبه ایجاد نمی شود. بلکه یک فرایند است که باید با تعهد و قدم به قدم برداشته شود. قدم های کوچکی که به صورت مستمر بر می داریم، نه تنها این تغییر عمده را ایجاد می کند بلکه مسیر این تغییر را نیز بسیار لذت بخش می کند.

منتظر خواندن پاسخ های تأثیرگذارتان هستیم.

توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

566 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «ابراهیم خسروی» در این صفحه: 6
  1. -
    ابراهیم خسروی گفته:
    مدت عضویت: 1372 روز

    سلام به استاد گلم

    خانم شایسته

    و تو عشقه دلم که وجودت تو این سایت برکته!

    من این فایل رو کاملا گوش دادم ولی چیزی نمیومد تو ذهنم که کامنت بنویسم اما در حین خوندنه کامنت فاطمه ی عزیز که از بینهایت ویژگی خوبش و باورای فوقالعاده اش میگفت یهو یه چیزی بهم الهام شد که ناخواسته گفتم

    عوح عوح عوح!!!

    ییییییعنی کیییف کردم و احساس میکنم یه گره کوری از تو رگهای مغزم باز شد!

    تو محل کارمون ،بعضی افراد هستن که بی مسؤلیت هستن!

    از زیر کار در میرن!

    کم کاری میکنن!

    این موضوع خیعلی روی اعصابمه!

    و با یک نگاهه دیگهدای به این آدما نگاه میکنم!

    و جالب اینجاست این چند نفر بشدت مذهبیو مقید به اعمال روزانه ی مذهبیشون هستن!

    و من هربار که اینارو میبینم بدم میاد ازشون و میگم این آدم با اینهمه ادعای مذهبی بودنش،با این همه عبادتش،که بخوره تو سسسرش،بجای این مسخره بازیا عرضه داشته باش،مرد باش،زیر بار مسؤلیتت خیانت نکن!

    و این موضوع و این نگاه به این افراد باعث شده بود حسخ بدی داشته باشم به این افراد و بدم بیاد ازشون!

    تا اینکه در حین خوندنه کامنت فاطمه گلی،بهم الهام شد که:

    آیا بی مسؤلیتیه این شخص، یا خیانت این شخص نسبت به شغلش به تو ضربه و یا آسیبی میرسونه!؟

    گفتن نه!

    گفت عبادت این شخص رو تو باید تأیید کنی!؟

    گفتم نه!

    بعد یاده خودم افتادم که بخاطر عدم آگاهی ام در شغل دکوراسیون، خونه مردم رو میکردم تو شیشه و یک جنگ اعصاب تو زندگی و مغزشون راه مینداختم البته همه ی اینها ناآگاهانه و غیر عمد بود!

    بعد یادمه یکی از همسایه هامون یکی از بستگانش رو بهم معرفی کرد که براش کار کابینت انجام بدم،و خیلی اذیتش کردم سر اون کار!

    تا اینکه به همسایمون گفت بابا این پدرمون رو درآورد!

    همسایمون گفت اشتباه میکنی!

    این آقای خسروی اصلا همچنین آدمی نیست!

    این آقا همیشه صدای قرآن میاد از تو خونه اش!

    در واقع قرآن گوش دادنه من هیچ ربطی به نقاط ضعف من نداشت!

    چرا من باید قرآن گوش دادنه یکی رو وصل کنم به عملکردش!

    یه واقعیتی رو میخوام بگم حقیقتش!

    من خیلی وقتت میشه کامنت بعضی خانم هارو تو این سایت میخونم که عکس پروفایلشون با لباس خیلی راحته بدونه روسری و تاپ و خارج از کشور!

    بعد میام کامنتشو میخونم ،میبینم تو کامنتش در میاد میگه مثلا:

    طبق ایه ی فلان،سوره ی فلان،مؤمنان کسانی هستند که این ویژگی رو دارند و…

    من همون لحظه خنده ما میگیره!

    میگم خداوکیلی نگاه عکس پروفایلش،نگاه کامنتش!

    این آدم رو هرکی تو خیابون ببینه میگه این حتی نمیدونه کتاب قرآن ماله کدوم مذهبه!!!

    در صورتی که از خیییلی از آدمای مذهبی، شناخت کامل و عمیق تری نسبت به قرآن داره!!!

    یا پیغمبر!

    این کامنت کجا بود!!!

    این کامنت که نوشته ی خدا بود دوتا درس بسیار بزرگ برام داشت!!!

    1/حتی اگر ذهنم و عملکرد اون شخص به من ثابت کنه که اون شخص، انسان دروغگویی هست،انسان خیانت کاری هست ، انسان طمع کاری هست طبق آیه ی شریفه ی قرآن که می‌فرماید (هر خیری به شما می‌رسد از خداست و هر شری به شما می‌رسد از خودتونه)

    اون شخص نمیتونه به من آسیب برسونه!!!

    درس دومی که برام داشت این بود که

    (هیچکس رو از روی ظاهرش،یا ظاهر عملکردش قضاوت نکنم!)

    من چمیدونم اون شخص تو قلبش تو دهنش چیا میگذره که من بخوام قضاوتش کنم که آدمه خوبیه یا آدمه بدیه!!!

    مگه خداوند قابلیت و یا معیاری رو به من داده برای قضاوت دیگران!

    مگر به من اجازه ی این کارو داده!!!

    نقطه ضعف بعدی که من دارم اینکه که وقتی یک جمعی از یک نفر بدشون میاد،منم سریع هم جهت با اون جمع میشم و خومد میدونم که اعتماد به نفس اینو ندارم که اون کاری کا میدونم درسته رو انجام بدم و از خدا میخوام مقله تخته ی روی موج نباشم که هرجا موج میره منم باهاش هم جهت بشم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 82 رای:
  2. -
    ابراهیم خسروی گفته:
    مدت عضویت: 1372 روز

    خوب کردی نوشتی

    نیدونم چرا!

    من که چیزی از کامنتت نفهمیدم اما اشکایی که دلتنگشم بودم چند روزه میفهمم که دارم خارج میزنم و روی گونه هام نبودن، با خوندنه کامنتت از چشام دوباره سرازیر شدن!

    میدونی!

    خیلی سخته که بدونی داری خارج پیشی از مسیر!

    خیلی سخته که بدونی داری مسیر رو شل میکنی!

    وقتی گفتی دعوام شد

    وقتی گفتی ذهنم بهم گیر داد که چی شد،یاد خودم افتادم که ذهنم دو سه روزه داره اذیتم میکنه!

    جوری که امشب نتونستم نه کامنتی بخونم،نه فایل گوش بدم و نه کامنت بخونم ختی ارتباط قلبی نداشتم که قرآن بخونم.

    همه رو بستم و نشستم با پسر عمه هام با لب‌تاپ فوتبال بازی کردن و الان رسوندمشون خونشون!

    راستی سلام!

    ببخشید یادم رفت

    میدونی پاکیزه جان!

    میدونی چرا وقتی ییییه کم از مسیر خارج میشیم بششدت به این فکر میکنیم که چرا اینجوری شد!؟

    چراکنترل از دستم خارج شد!؟

    چون ما جدا شدیم از شخصیت قبلیمون!

    انگار که نه انگار خودمون بودیم که جوری زندگی می‌کردیم که انگار هچی کاره ی زندگی‌مون بودیم!

    ممنونم که نوشتی!

    خیلی دلتنگ بودم!

    حسه آرامش بهم دست داد

    میدونی که دوست دارم!؟

    خیلی هم دوست دارم.از دوست داشتن های دلی

    راستی خبری ازت نیست تو دوره ی احساس لیاقت ها!!!

    تنبل خانم!

    میدونی که !

    من تنبلارو تو عروسیم دعوت نمی‌کنم!!!

    مخصوصا اونا که نسبت به آموزش های استاد تنبلن!

    البته که شما از شاگرد زرنگار کلاس هستی !

    همینکه وقتی دعوا میکنی ،قبل از اینکه ذهنت یقه ات رو بگیره،خودت خودت رو بازخواست میکنی که متوجه بشی ایرادت کجاست!

    ممنونم از قبل پاکت پاکیزه جانم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 35 رای:
  3. -
    ابراهیم خسروی گفته:
    مدت عضویت: 1372 روز

    پیام دریافت شد!

    لبخند بر لبانم نشست!

    قلبم خوشحال شد!!!!

    این سه نشکنه از اینکه همونجور که با قلبت کامنت نوشتی منم با قلبم کامنتت رو خوندم و خدارو گواه میگیرم بدونه اینکه تو بگی بل لبخند کامنت نوشتم من تمامه کامنتت رو با لبخند خوندم‌.

    آخ پاکیزه جان اگه بدونی چه به موقع کامنتت رسید دستم!!!

    همین الان که یه کم ناراحت شدم که تیم مورد علاقه ام پرسپولیس باخت بلافاصله اومدم تو سایت دیدم یییییا نقطه ی آبی خوششکل بینه عکسم و اسم ابراهیم خسروی گذاشته شده

    به اندازه ی کادو گرفتن خوشحال شدم اما وقتی دیدم نوشته (پاکیزه بارکزی)و یه عکسه حیلی خوشگل هم پروفایلشه که کج ایستاده انگشتره سبز رنگی هم تو انگشتشه و فرق وسط هم زده و با لبخند داره نگاه میکنه!

    و بعد با دیدنه این اسم و این عکس خوشحالی من جوری شد که علاوه بر اون کادو گرفتن حس کردم اون کادو از طرفه خداست!

    باشه لیاقت برا عروسیم اما به شرط اینکه اون لباس محلی قشنگه رنگ رنگیه رو بپوشی که یا بار خیلی وقت پیش گذاشته بودی پروفایلت!

    به قوله یه عزیزی

    کمنتم رو با عشق نوشتم…

    پاکیزه جان!

    میدونی چیه!

    من چند سال پیش یه خوابی دیدم و حسم میکنم یه مأموریتی تو این دنیا دارم!

    نمیدونم چه مأموریتی !

    شاید ماموریتم این باشه که باید از این دنیا لذت ببرم!

    شاید این باشه که باید عشق رو تجربه کنم!

    شاید این باشه که خدا رو تو ایم دنیا ببینم!

    آخه نگرانی های من،دلواپسی های من،برنامه ریزی‌های من،حساسیت های من روی رفتارام حرف زدنم،عملکردم نسب به 99/99٪درصد آدمای اطرافم متفاوته!

    بابا مامانم یه بره دارن واسه سرگرمی تو روستا و بهشون گفتم بره چطوره!؟

    گفت بره آماده است هر وقت دستور دادی سرشو ببرم برات گوشتشو نوشت جان کنی!

    و چون من کله پاچه دوست دارم بهش گفتم به بزرگواری (منظورم مادرم بود)هم کله پاچه اش رو پاک کنه و درستش کنه!

    گفت آره یه بزرگواری درستش کنه و یک بزرگواری نوشه جججانش کنه و بزززنش تو رگ!!!

    اما بنظرت این پدر قبلا با من اینجوری رفتار میکرد!

    خدا شاهده اصصصصلا!

    امروز خودمو دلفین داشتیم وسط شهر میرفتیم یهو حس کردم با ماشینی باهام جفت کرده برگشتم از شیشه ی سمت شاگرد نگاهش کردم دیدم یه پسر جوونی داره از تو ماشینش نگام میکنه! و رانندگی میکنه!منم نگاش کردم دیدم لبخند زد و دست تکون داد!

    انگار که به دوست عزیزی رو دیده باشه!

    و خیلی از این رفتارا!

    من میدونم موندنم تو این دنیا علکی نیست!

    مطمئنم خدادیه برنامه ای واسم داره!

    چون به خوابی چند سال پیش دیدم همیشه این حس رو بهم یادآوری میکنه که تو تو این دنیا باید کاری رو انجام بدی!

    من یادمه خیلی ساله پیش خواب دیدم که تو یه زمینه صافه خاکی خیییییییییییلی خیییییییییییلی خیییییییییییلی بزرگ ایستادم و میلیون ها آدم هم ایستادن سرپا!

    و اون آدما هیچکدوم با هیچکس حرف نمیزد!

    و انگار منظر بودن!!!

    تصور کن رفتی نانوایی همه سر صف ایستادن!!

    اما اونجا همه انگار با همه غریبه بودن و با هم دیگه هیچ حرفی نمی‌زدند!

    بعد اونجا یه اتاقکی بود شبیه آسانسور!

    ولی این آسانسور مثله آسانسور های ساختمون های تجاری بزرگ بود!

    بعد یکی یکی میرفتن تو آسانسور!

    بعد یکی با لباس سفید که صورتش رو نمیدیدم دستش رو با احترام گذاشت پشت کمرم و با حالتی که میخوای یک مهمان رو هدایت کنی!!!

    همونجوری من رو هدایت کرد تو آسانسور و رفتیم به سمت آسمون!

    بهم گفته شد که این فرشته ی مرگ هست و هرکس رو میبره بالا دیگه میبره اون دنیا و میمیره تا زور قیامت که به اعمالش رسیدگی بشه!

    و منم بدونه نگرانی و استرس و کلامی حرف یا سوال با اون شخص سوار آسانسور شدم و همینجوری که داشتیم میرفتیم بالا تو آسمون یهو اون شخص کف دستش رو دراز کرد و به حالتی هست که میخوای هنگام عبور از خیابون جلوی ماشینارو بگیری،دستشو دراز کرد و اون یکی دستش رو گذاشت روی گوشش!

    دوباره دستش رو گذاشت پشت کمرم و از آسانسور هدایتم کرد به بیرون و یگ جمله ای رو اون لحظه بهم گفت که همیشه حس میکنم باید یه کاری تو این دنیا انجام بدم!

    بهم گفت ،

    (پیاده شو ، بهم گفتن هنوز زوده برات )

    و من پیاده شدم و بعدش بیدار شدم!

    نمیدونم تا کی زنده‌ام اما اینکه میگم نگرانی من با بقیه ی آدما فرق داره بخاطر اینه که بزرگترین دغدغه ی من در طول روز اینه که بیشتر قرآن بخونم

    بیشتر روی خودم کار کنم!

    بیشتر تنها باشم !

    شاید باورت نشه!

    پسر عمه هام رو شب آورم خونه ام و بهشون گفتمشب پیشم بمونید!

    بعد از 2 ساعت گفتم دایی بلند شین ببرمتون خونتون من میخوام شب و 1بح زکد که از خواب بیدار میشم قرآن کار کنم و نوشتنی دارم!

    و بردمشون خونشون!

    خیلی جاها هم خارج میزنم!

    عصبی میشم

    حرف اشتباه میزنم

    ایمانم به خدا ضعیف میشه و میترسم!

    اما چکار کنم!

    انسانم دیگه!

    من فففققط با کسی ازدواج میکنم که تز بهترین شاگردای استاد عباسمنش باشه !

    این اولین معیار منه واسخ ازدواج!

    اما حقیقتش میترسم اگه ازدواج کنم اون شخص منو به چشم یک انسان بی ایراد،کامل،توحیدی محض،عقل کل،بینهایت کنترل ذهن داره و …ببینه!

    چون همه ی ما آدمیم و قطعا خیلی وقتا خارج میزنیم!

    اما چیزیکه تو سایت دوستان از من دیدن ممکنه یک انسان پرفکت و کامل باشه که اصلاً و به هیچ وجه اینجوری نیست!

    ای رب العالمین !

    تنها تو را میپرستیم و تنها از تو یاری میجوییم!

    فقط موندم چجوریه از چه طریقی خبر عروسیم رو بهت برسونم!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 50 رای:
  4. -
    ابراهیم خسروی گفته:
    مدت عضویت: 1372 روز

    سلام سعیده خانم !

    حالت خوبه!

    یه فولی بهم میدی!؟

    میخوام یه هدیه ای بهت بدم!

    بابت حال خوبی هایی که با نقطه آبی های ایمیلات دریافت کردم مخخخصوصا وقتی با قرآن باهام حرف میزنی!

    من چند روزه تو ذهنم درخواست یک همسر بی‌نظیر و یک فرشته ی الهی رو از خدا کردم(البته نه یک شخص خاص اما دارم از ویژگی های بینظیر یکی از عزیزای سایت خواسته ام رو واضح تر میکنم)

    بعد ذهنم گفت همچین شخصی رو از کجا میخوای پیدا کنی!؟

    مگه میشه هرآنچه ‌که تو میخوای اون شخص داشته باشه و…

    اما اون آیه ی قرآن که گفتی(پیروزی و نصرت شما قطعیه!هیییییچ نگران نباشید!)قلبم رو شاد کرد!

    اگه تو نمی‌نوشتی و تأکید نمیکردی من تو بهر این تیکه نمی‌رفتم!

    خداروشکر بابت وجودت!

    اما میخوام یه آهنگی بهت تقدیم کنم!

    چیه چرا اینجوری نگاه میکنی!

    تو با قرآن جوابمو بده منم با آهنگ!

    هرکی و حرفه اش!!!

    والا!

    من بارها و بارها و بارها با این اهنگه رپ،اشک ریختم!

    مثله امشب!

    آهنگه

    (اوس کریم)فکنم از دانیال رو گوش کن و میدونم که قرآن رو تو تک تکه این آهنگ میبینی!!!

    خداروشکرت

    خداروشکرت

    تابستون میام پل سفید !دلم خیییییلی تنگ شد برا تونل پل ورسک!

    یادته!

    دلم تنگ شده برا حق حق زدن!

    هنوز اون سنگی که خدا بهم گفت واسه نشونه ببرش با خودت رو دارم،میخوای عکسشو بزارم پروفایلم شماها هم ببینیدش!!!

    خیلی قشنگه!

    البته برا من!

    بقیه رو نمیدونم!

    میدونی چیه!

    آدم وقتی با خدا میشه یه‌کم بی حیا میشه!

    هرجا میرسه

    گریه میکنه!

    هرجا میرسه هر حرفی رو میزنه!

    الان ساعت12 شبه و تو اتاق استراحت محل کارم با ذوق به همکارم گفتم خدایا تو قرآن به حضرت نوح گفت حرکته این کشتی با یاد بسم الله هست و ایستادن هم با یاد خداست!!!

    حالا من تو دلم حسه بچه ی 3 ساله رو داشتم که مینداختنش بالا و دوباره بغلش میکردن!!!

    و ذووووق تو دلم بود !!

    بنظرت همکارم در واکنش به جمله ام درباره قرآن چی گفت!؟؟

    3،4ثانیه مکث کرد و گفت:

    واسه امشب ،شرکت ساندویچ میده یا سالاد الویه!!!!!

    من دلم میخواست داااد بزنم!!!

    خیییلی دلم میخواد یکی کنارم باشه که روزی 18 ساعت درباره ی قرآن و خدا باهاش حرف بزنم!!!

    خدایا یه همسری برام قرار بده تا تورو نشونم بده و وجودش منو به تو نزدیک تر کنه!

    سعیده خانم الهی خدا قلبت رو شاد کنه،که قلبم رو شاد کردی!

    ساناز که ول کن نیست برا عروسیم،سعیده رضایی هم که رفته لباس بدوزه، خو منم دوست دارم جشن بگیرم اما عروسی بدونه عروس مگه میشه!

    نشستین کنج مجلس از دور هم هی میگین لنگش کن!!!

    علی ییییارت جستجو تون رو شروع کنین دیگه!

    لطفا شخص مورد نظر حتتتتما از بهترین شاگردای استاد عباسمنش باشه!

    آزمون ورودیش هم با خودتون.

    میدونین که چجوری جستجو کنین دیگه!

    با فرستادن نشونه هاتون هدایتم کنین به شخص مورد نظر

    باشد که رستگار شویم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 41 رای:
  5. -
    ابراهیم خسروی گفته:
    مدت عضویت: 1372 روز

    سلام.

    پیش از این گر دگری در دل من میگنجید/

    در دلم جز تو دگر نیست کنون ،گنجایی/

    خوبی!

    چند روزه خدا خیلی داره باهام حرف میزنه!

    با قرآن !

    با قدم زدن !

    با الهامات بسیار قوی!

    با دلیل منطقی!

    اما یک احساس سنگینی دارم بخاطر آنچه که شیطان از چپ و راست و بالا و پایین داره ذهنم رو درگیر میکنه!

    هرچند منم بیکار ننشستم تا بالازورم بشه!

    اما چیزی که هست نیاز به خدایی دارم‌ که میگه

    او با شماست هرجا که باشید!

    نیاز به کلام خودش دارم!

    سعیده جان!

    میدونم که میشناسی این احساس رو!

    میدونم که تجربه ی همچین روزایی رو داشتی!

    کمک میخوام ازت!

    من به قلب تو ایمان دارم و میدونم که کلام مؤمنان کلام خداست و خداوند اطراف من رو پر کرده از دستان خودش!

    خیلی خیلی بندرت پیش میاد که تو همچین فضای سنگینی باشم از نظر نجواها!

    منم آدمی نیستم که شل کنم و دورو ی ها و افکارمو بسپارم به دسته باد تا هر آشغالی رو وارد ذهنم و زندگیم کنه!

    اما یه جایی دیگه واقعا حس میکنی زورت برابره با نجواها و قدرت بالاتری نسبت به نجواها نداری!

    ازت درخواست کمک دارم دوست خوبم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
  6. -
    ابراهیم خسروی گفته:
    مدت عضویت: 1372 روز

    سلام به روی ممماهت!

    باااشه من باغ میگیرم ،تو سایتم اعلام می‌کنم آدرس و تاریخ دقیق رو !

    فقط میخوام شما نیاین،اونوقت من میدونم و شما!

    البته قبلش باید یه عروس جور بشه !!!!

    خوبی دختر زیبا!

    دختر خوش قققلب!

    منوحم بابت کامنت زیبایی که نوشتی!

    آره من کاملا سید علی خوشدل عزیزم رک میشناسم به واسطه ی کامنتهاش،همینجور خانمه گگگلش خانمه عادله کیانی فر!

    اوت کامنتشونم خوندم .

    سید علی هرزگاهی تو دوره ی احساس لیاقت کامنت می‌نویسن البته آخرین بار حضور ذهن ندارم کی کامنت نوشتن.

    ایشالا هر جا هستن فرکانس مارو دریافت کنن و با کلام الهی شون مارو خوشحال کنن.

    حالا که اینقدر لطف داشتی و واسم تیکه تیکه هرچی یادت بود از کامنتش واسم نوشتی یه سوپرایز واست دارم‌

    برو قسمت دانلود های سایت ،آخرین گزینه(گفت و گو با دوستان قست 15) رو گوش کن

    بهت نمیگم چیه فایلش تا سوپرایز بشی!

    خوشحال میشم تو جشن عروسیتون بیام.

    اینو قلبا میگم و میدونم که با تمامه وجودم خوشحال میشم!

    میدونی چیه!؟

    شما خانواده ی واقعی من هستین!

    اینو به الله واحد قسم میخورم!

    من کمتر از 48 ساعت دیگه عروسی پسر عموم هست!

    اما انگار که یه تولد ساده دعوتم!!!

    و ساعت 6 عصر میرم تالار تا 12 شب !!!

    یا اینکه ما خانواده ی پدریمون ارتباط خیلی صمیمی دارن با همدیگه!

    اما این ذوقی که با هم صحبتی با شما دارم با هیچکدوم از آدمای اطرافم جز پدر و مادرم و برادرم با هیچکس دیگه ندارم!

    واقعا حالا میفهمم وقتی خدا به حضرت نوح میگه:

    اون پسره تو نیست یعنی چی!!!!

    از صمیم قلبم آرزوی خوشبختی دارم واستون

    (یه چیزه کوچیکی دوست دارم تو پرانتز بگم،بعضی وقتا اسمه عزیزی رو میارم تو کامنتام مثله شما،خانم شهریاری پاکیزه جان و…اما میبینم عزیزای دلم به کامنتام امتیاز میدن،خواستم بگم اگه اسمی رو مینویسم قلبا مخاطبم همه ی شمایی هستین که چه الان چه چندین سال بعد این کامنت رو میخونید!)

    در پناه خدای واحد موفق باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 44 رای: