چگونه از یک فرد بدبین به یک فرد خوشبین تبدیل شویم؟

در این فایل استاد عباس منش با توضیح ویژگی های شخصیت خوشبین و بدبین، مفاهیم زیر را مفصلا توضیح می دهد:

  • ارتباط خوشبینی و احاطه شدن با نعمت های پادار، از دیدگاه قانون؛
  • ارتباط بدبینی و احاطه شدن با ناخواسته ها، از دیدگاه قانون؛
  • تعریف شاکر و ارتباط آن با خوشبینی؛
  • تعریف کافر و ارتباط آن با بدبینی؛
  • مفهوم تقوا و قدرت آن در تبدیل “بدبینی” به “خوشبینی”
  • بدبینی چگونه ایجاد می شود و با چه منطق هایی می توان مانع شیوع آن در افکار و ذهنیت خود شد؛
  • چه جنسی از کنترل ذهن سبب می شود تا فرکانس غالب ما به سمت خوشبینی گرایش پیدا کند و طبق قانون، جریان ورود نعمت ها به زندگی مان را جاری نگه دارد؛

آگاهی های این فایل به ما کمک می کند تا:

اول از همه، به درک درستی از مفهوم خوشبینی و مفهوم بدبینی برسیم بدون اینکه در این باره دچار سوء برداشت شویم؛

همچنین به ما کمک می کند تا بخش های بدبین در شخصیت خود را بشناسیم و با پرورش ویژگی خوشبینی در یک فرایند تکاملی، آن نقاط را بهبود دهیم.

آگاهی های این فایل را بشنوید. در مفاهیم آن تعقل کنید سپس در بخش نظرات این فایل بنویسید:

الف) با توجه به آگاهی های این فایل، دلایلی را لیست کنید که تغییر از بدبینی به خوشبینی را برای تجربه زندگی بهتر، ضروری می داند؟

این لیست، منطق های لازم برای تغییر نگاه از بدبینی به خوشبینی را، در دست ذهن شما قرار می دهد و اهرم رنج و لذت قوی ای برای ایجاد این تغییر، می سازد.

ب) چه راهکارهایی از آگاهی های این فایل آموخته اید که قصد دارید با اجرای آنها، ویژگی خوشبینی را در ذهنیت خود تقویت کنید؟ برای این منظور، چه قدم هایی – هرچند کوچک – را می توانید در برنامه روزانه خود بگنجانید؟

یادمان باشد که تغییر و بهبود شخصیت، یک شبه ایجاد نمی شود. بلکه یک فرایند است که باید با تعهد و قدم به قدم برداشته شود. قدم های کوچکی که به صورت مستمر بر می داریم، نه تنها این تغییر عمده را ایجاد می کند بلکه مسیر این تغییر را نیز بسیار لذت بخش می کند.

منتظر خواندن پاسخ های تأثیرگذارتان هستیم.

توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

566 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سعیده شهریاری» در این صفحه: 10
  1. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1284 روز

    بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِیمِ

    فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا ۚ وَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ(45 انعام)

    در نتیجه ریشه کسانی که ستم ورزیدند، بریده شد؛ و همه ستایش ها ویژه خدا، رب العالمین است.

    =======================================================================================

    سلام به استاد عباسمنش عزیزم.

    سلام به استاد شایسته ی شایسته ی تحسین.

    سلام به دوستان عزیز و توحیدی و هم اهل و هم مدار.

    سلام و سلامتی و نور و عشق و رحمت الله،به قلب سلیمتون.

    مدت زیادی هست که قلبم منو دعوت میکنه،تمرین ستاره ی قطبیم رو توی سایت بنویسم و از اتفاقات خوبی که این مدت برام افتاده،از خودم رد پا بزارم اما ذهنم به شدت توی مقاومت بود،اولش نفهمیدم کار شیطانِ موذیِ که نمیخواد مدار سپاسگزاری من رشد کنه،اما بهر حال خدا هیچ وقت بی خیال بنده ش نمیشه،هم امروز بهم گفت برو و به جای نوشتن توی دفتر شکرگزاریت،برای نشانه ت کامنت بنویس،هم الان دوباره همون احساس اومد که وقت گذاشتن یک رد پای توحیدی دیگه ست،میدونید استاد،نیاز به قسم خوردن نیست،فرکانس صداقت خودش راهشو پیدا میکنه،من واقعا تموم کامنت هام رو برای خودم مینویسم،مثل شما که میگید وقتی این حرف هارو جلوی دوربین میزنم،خیلی فرکانسش قوی تره،من هم وقتی میام توی سایت تمرین انجام میدم،واقعا احساس میکنم خیلی برام موثر تره و خیلی راه هارو برام باز میکنه.

    حالا اگر تمرین و تکرار قانون من،برای بقیه هم نور هدایت داشته باشه،اولا رحمت خداست،دوما خودشون توی فرکانس دریافتش بودن،هیچ اعتبارش به من نمیرسه….هیچی!

    کل اگر طبیب بودی،سر خود دوا نمودی!

    من هنر کنم توی 24 ساعت بتونم فرکانس های خودم رو،رویِ مدارِ توحید نگه دارم.

    خداروشکر به لطف الله،خیلی توی این موضوع خوب عمل کردم که به تحسین ها وابسته نباشم،البته که من عاشق پاسخ های بچه هام،هربار که نقطه ی آبی کنار کله ی مبارک پروفایلم روشن میشه میگم خدایا شکرت،بازم فرشته هات برای من نور فرستادن،مگه میشه آدم سپاسگزار نور خدا نباشه؟!اتفاقا عشق به خدا،از عشق به بنده هاش میگذره…ولی مسئله اینکه حواست باشه از کجا تغذیه میشی،حواست باشه ظرفت رو همیشه خالی نگه داری تا خدا پرش کنه.

    چون فقط خداست که همیشه زنده ست،تنها رفیقه،هیچ وقت تنهات نمیزاره و دستش بالای دست همه ست!

    مَنْ کَانَ یُرِیدُ الْعِزَّهَ فَلِلَّهِ الْعِزَّهُ جَمِیعًا ۚ إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ ۚ وَالَّذِینَ یَمْکُرُونَ السَّیِّئَاتِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ ۖ وَمَکْرُ أُولَٰئِکَ هُوَ یَبُورُ(10 فاطر)

    هر که خواهان عزت است بداند که عزت، همگى از آن خداست. سخن خوش و پاک به سوى او بالا مى‌رود و کردار نیک است که آن را بالا مى‌برد. و براى آنان که از روى مکر به تبهکارى مى‌پردازند عذابى است سخت و مکرشان نیز از میان برود.

    در آستانه ی سه سالگی تولد توحیدی من در سایت،من یک هدف بزرگ برای خودم انتخاب کردم،اونم خاشع بودن در مقابل خداونده،این اون چیزی که دلم میخواد با گوشت و پوست و استخونم بفهممش و درکش کنم و در عمل پیاده ش کنم.

    میدونمم که اصلا هیچ انتهایی برای بندگی و خشوع در برابر رب العالمین نیست،به همون میزان که انتهایی برای این کهکشان وجهان هستی نیست…

    پس از خدا میخوام توی این مسیر کمکم کنه،تا فوندانسیون این شخصیت توحیدی رو درست بسازم،که اگر خداوند به کمکم نیاد،من واقعا از پس همزات شیطان ونجواهای ذهنم برنمیام.

    برم توکل بر الله،چندتا از اتفاقات مثبت این چند ماه رو بنویسم با این ایمان که این تمرین یک ستاره ی دنباله داری میشه برای روشن کردن روزهای آینده…

    هله نومید نباشی که تو را یار براند…

    گرت امروز براند نه که فردات بخواند؟

    در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا!

    ز پس صبر، تو را او به سر صدر نشاند…

    و اگر بر تو ببندد همه ره‌ها و گذرها!

    ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند…

    =======================================================================================

    یکی از اتفاقات خیلی خوبی که این روزها میبینم،ارتباط خیلی با کیفیت نیلا نیکا،با خداشونه…چیزی که من اصلا در 8 سالگیم بهش فکر هم نمیکردم….اصلا حالیم نبود که چه جوری باید به خدا فکر کنم!

    مثلا یک بار وقت خواب،نیکا بهم گفت مامانی،میدونم که خدا نوره،ولی من دوست دارم بغلش کنم بخوابم،اشکال نداره؟!گفتم نه مامان،خیلی خوبه،بغلش کن بخواب،دیدم که دستاش رو باز کرد که دوباره دور خدای فرضیش ببنده،بعد بازم واسه مغز کوچولوش سوال پیش اومد،پرسید: مامانی خب آخه خدا خیلی بزرگه،تو بغل من جا نمیشه!

    گفتم: مامانی،خدا انقدر بزرگه که تمام این آسمون ها وزمین برای اونه،اما چون خیلی قدرتمنده،میتونه انقدر کوچیک بشه که توی بغل تو جا شه!

    همین،با همین تعریف ساده ی من،دستاشو محکم دور خدا حلقه کرد و خوابید….

    واقعا چی میشه آدم همیشه بچه باشه و ذهن منطقیش رو پاک کنه از هرچی که به غلط بهش فهموندن….

    یا ارتباط خیلی خوب بچه ها با قرآن!

    من که تا قبل از آشنایی با استاد،نسبت به قرآن کر و کور و نافهم بودم….ولی همین 3 سال استمرار من در درک قرآن،بدون اینکه من هیچ فرسی به بچه ها وارد کنم،بخاطر رفتاری که از من میبینن،خودشون عاشق قرآن شدن…فقط دلشون میخواد با صدای قرآن بخوابن،نسبت به تموم درس های مدرسه،علاقه ی بیشتری به کتاب درسی قرآنشون دارند…ازونجا که دیدن من هر آیه ای که اتفاقی جایی،بشنونم رو توی گوشیم سریع مینویسم(برای پیگیری نشانه های هدایت)تا صدای قرآن رو از هرجا بشنون یا صدام میکنن بیام،یا اگر نباشم بهم زنگ میزنن سریع و میگن مامانی فلان سوره از تلویزیون پخش شد….

    به خدا که اینا همه ش لطف الله ست و بس…

    من تو سن 8 سالگی کجا میدونستم،حسبی الله،یعنی چی؟!

    این فسقلا یاد گرفتن قبل هر امتحانی بگن،حسبی الله!خدایا تو کمکمون جواب سوال هارو درست بنویسیم!

    اتفاقا به نسبت،از همه کمتر برای درس خوندن وقت میزارن و بیشتر مشغول نقاشی و کاردستی و بازی ان و همیشه هم نتیجه ی بهتری توی امتحان ها،نسبت به وقتی که گذاشتن میگیرند!

    این کارهارو کی میتونه غیر از خدا انجام بده واقعا!؟

    خدایا شکرت،بی نهایت ازت سپاسگزارم.

    =======================================================================================

    به تاریخ 28 آذر یک عروسی دعوت بودیم که از یک ماه قبل،برام شمشیر رو از رو بسته بودن که باید این عروسی رو بیای!

    حالا کلا اون عروسی،نتنها هیچ اهمیتی برای من نداشت،که پر از انسان های شریف اما غیر هم مدار بود!

    ولی من میدونستم،در حالت تقلا کار پیش نمیره،من فقط باید توکل کنم و وقتی توکل میکنی دیگه نباید اتفاقات رو گزینش کنی،باید بگی هرچی پیش بیاد،همون خوبه ست!

    اگر برم برام خیره،اگر نرم برام خیره!

    خواسته ی قلبی من نرفتن بود،اما تصمیم نهایی رو سپردم به الله …

    چه اتفاقی افتاد!؟

    همون آدمی که از یک ماه قبل،گفت هیچ راهی نداره،تو باید بیای عروسی،و حرف، حرف منه!

    خدا با یک اتفاق خیلی ساده وشیک و مجلسی،با یک اشتباه کوچیک در نوشتن کارت دعوت،یک کاری کرد که همون بنده ی خدا،گفت نتنها حق نداری بیای :))) که من به همه میگم من نزاشتم بیای :)))

    آقااا منو داری،خدا شاهده همون شب عروسی که همه توی یکی از بهترین هتل ها،با بهترین دی جی و پذیرایی و …بودن،من و نیلا نیکا،انقدر توی خونه آهنگ گذاشتیم وزدیم و رقصیدم که نگو و نپرس:)))

    خدا انقدر باحال؟َقانون انقدر دقیق؟!توحید انقدر دلچسب؟!

    ول کن بابا،هر مشکلی داری،فقط بسپارش به بالایی!

    اون داره کیهان رو مدیریت میکنه؛خواسته های ما براش تیله بازی هم نیست…ما فقط باید توکل کنیم بهش،همین!

    بعد در ها پشت هم باز میشه…از جاهایی که فکرش رو نمیکنی….

    =======================================================================================

    چند روز پیش،باید 5 میلیون اجاره ی خونه ی کیش رو میدادم…،خب ازونجا که توی یکی از کارت هام معوقه ی پرستاری رو ریخته بودن،منم اونو گذاشته بودم کنار که برای اجاره ی این ماه خیالم راحت باشه.

    ضمن اینکه هر روز به خدا میگفتم،خدایا من روی این پول حساب نکردما،تو میتونی بی حساب ببخشی،از هرجایی که میتونی پول اجاره رو پرداخت کن!

    چه اتفاقی افتاد؟!

    همون روزی که میخواستم برم اجاره رو پرداخت کنم،همون کارتی که توش پول بود،توی خونه گم شد!

    یعنی تو خاله بازی نیلا نیکا،که همیشه کیف پولم رو میگیرن،این اتفاق افتاد.

    اولش ذهن منطقی به شدت مقاومت میکرد و نمیخواست هدایت رو بپذیره،تموم خونه رو زیر و رو کردم.با دختر ها جر وبحث و دعوا کردم که چرا کارتمو گم کردین!؟من گشتم و اونا گشتن….پیدا نشد که نشد….

    نشستم به بی عقلی و بی فکری خودم اعتراف کردم،گفتم خدایا کمکم کن،امروز موعد اجاره ست،میدونی چقدر از بدقولی بدم میاد،خودت کمکم کن،خودت کارت رو پیدا کن…

    درهای الهامات باز شد،گفت اجاره رو پرداخت کن،اما نه با کارت خودت،با کارتی که من بهت دادم.

    گفتم اصلا امکان نداره،اون کارت کس دیگه ست،پول کس دیگه ست،امکان نداره،اصلا حرفشم نزن.

    گفت کی اون کارت رو بهت داد؟1کی اون کارت رو برات شارژمیکنه؟!

    من بهت میگم باید با اون کارت پرداخت کنی!هیچ راه دیگه ای نداری!

    گفتم تو میدونی من پاشنه ی آشیلم اینکه از نظر مالی به کسی وابسته باشم،یا درخواست کنم،چرا این کار رو باهام میکنی؟!

    گفت اتفاقا چون پاشنه ی آشیلته باید روش کار کنی،بسم الله…به صاحب کارت زنگ بزن و بگو میخوای با این کارت اجاره ی این ماهت رو بدی…

    خدا میدونه چقدر این تماس برای من از نظر ذهنی سخت بود،ولی باید انجامش میدادم،چون ذهن من هزاران هزار کمکی که به بقیه کرده رو هیچ وقت نمیبینه ولی اگر من توی شرایط کمک از بقیه بیفتم برام جهنم درست میکنه….

    تماس برقرارشد،به دو دقیقه هم طول نکشید،درخواست به راحتیِ آب خوردن پذیرفته شد!

    اون جهنم رو فقط ذهنم برام درست کرده بود و البته تا شب ادامه ش داد.

    کنترل ذهن برام شده بود مثل نگه داشتن یک تکه ذغال داغ توی دستام.

    هرکاری بلد بودم انجام دادم…

    خوندن کتاب هری پاتر،خوابیدن،پیاده روی،قرآن گوش کردن …

    و درنهایت رفتن به خلوت دو نفره با خدا،تو آرامگاه…

    اونجا دیگه گذاشتم اشکام بباره…گفتم خدایا،شیطان پدرم رو درآورده،دائم ندای تو بی عرضه ای،تو از پس هزینه هات برنمیای سر داده،خدایا من هرکاری بلد بودم انجام دادم…خدایا تو به دادم برس…تو کمکم کن…تو بغلم کن….

    طبق عادتم برای دریافت پاسخ خدا،قرآن رو باز کردم و با این آیه ها بهم جواب داد:

    أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا ۚ وَإِنَّ اللَّهَ عَلَىٰ نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ ﴿٣٩﴾

    به کسانی که [ستمکارانه] مورد جنگ و هجوم قرار می گیرند، چون به آنان ستم شده اذن جنگ داده شده، مسلماً خدا بر یاری دادن آنان تواناست.

    الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ إِلَّا أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ ۗ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِیَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ کَثِیرًا ۗ وَلَیَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ ۗ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ ﴿4٠﴾

    همانان که به ناحق از خانه هایشان اخراج شدند [و گناه و جرمی نداشتند] جز اینکه می گفتند: پروردگار ما خداست و اگر خدا برخی از مردم را به وسیله برخی دیگر دفع نمی کرد، همانا صومعه ها و کلیساها و کنیسه ها و مسجدهایی که در آنها بسیار نام خدا ذکر می شود به شدت ویران می شدند؛ و قطعاً خدا به کسانی که [دین] او را یاری می دهند یاری می رساند؛ مسلماً خدا نیرومند و توانای شکست ناپذیر است.

    الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاهَ وَآتَوُا الزَّکَاهَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ ۗ وَلِلَّهِ عَاقِبَهُ الْأُمُورِ ﴿4١﴾

    همانان که اگر آنان را در زمین قدرت و تمکّن دهیم، نماز را برپا می دارند، و زکات می پردازند، و مردم را به کارهای پسندیده وا می دارند و از کارهای زشت بازمی دارند؛ و عاقبت همه کارها فقط در اختیار خداست.

    شبیه بچه ای که وسط دعوا،بی دفاع شده و کتک خورده وهمون لحظه باباش میاد نتنها نجاتش میده،بلکه به حساب طرف دعواهاشم میرسه،آروم شدم…واقعا دست های خدارو دوباره دورم احساس کردم….

    وقتی برگشتم خونه،خیلی ذهنم آروم تر بود،خیلی سبک تر شده بودم…

    وقتی مشغول آشپزی شدم ….

    الله اکبر….

    نیکا اومد سمتم و گفت مامانی چشم هاتو ببند ببین چی پیدا کردم…

    همون کارت بانکی،صبح هرچقدر باهم گشتیم پیدا نشد…

    خدا بود که این پول رو برای من سیو نگه داشت تا نگرانی هارو ازم بگیره…

    و همون لحظه که نیکا کارت رو به دستم داد،نیلا مشغول خوندن قرآن از کتاب درسیش بود…

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

    إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ ﴿١﴾

    هنگامی که یاری خدا و [آن] پیروزی فرا رسد،

    وَرَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا ﴿٢﴾

    و مردم را ببینی که گروه گروه در دین خدا درآیند،

    فَسَبِّـحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَاسْتَغْفِرْهُ ۚ إِنَّهُ کَانَ تَوَّابًا ﴿٣﴾

    پس پروردگارت را همراه با سپاس و ستایش تسبیح گوی، و از او آمرزش بخواه، که او همواره توبه پذیر است.

    =======================================================================================

    تمرین پربرکت ستاره ی قطبیم رو در راستای اصل بهبود گرایی که از استاد شایسته،یاد گرفتم همین جا میبندم…و از خداوند میخوام این صلات رو از من بپذیره و اون رو مایه ی روشنی قلبم،مسیر های پیش رو و قدم های بعدی قرار بده…

    دوستون دارم از روشنی قلبم…

    در پناه نور میسپارمتون.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 230 رای:
  2. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1284 روز

    بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِیمِ

    سُبْحَانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ ﴿١٨٠صافات﴾

    منزه است رب تو،رب شکوهمند، از آنچه وصف مى‌کنند.

    وَسَلَامٌ عَلَى الْمُرْسَلِینَ ﴿١٨١صافات﴾

    و درود بر فرستادگان!

    وَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ ﴿١٨٢صافات﴾

    و همه ستایش‌‌‌‌‌ها ویژه خداست که فرمانروای جهانیان است.

    =======================================================================================

    سلام به خدایِ الرحمان…

    سلام از بنده ی ناسپاس و ضعیف و ناآگاه،به فرمانروایِ شکور و قدرتمند و آگاه به آشکار و نهان…

    سلام به رب العالمین…

    خدای عزیز و شیرین و دلبرم،قدرت مطلق جهان،مدیر کیهان و کهکشان ها،صاحبِ نظم ضربان قلبم،آگاه به تعداد کل مخلوقات،نورِ آسمان ها و زمین،پروردگاری که هرچه بیشتر میشناسمت،بیشتر به ضعف و نا آگاهی و فقر خودم پی میبرم،قدرتی که وقتی بهت فکر میکنم،بر تن ضعیفم رعشه ی خوف میفته….به من و به عقلم و به درکم و به جانِ ضعیفم ببار و از نور خودت بر من،ببخش و این صلات رو مایه ی شرح صدرم،روشنی قلبم،باز شدن مسیر های پیش رو و تقوای بهترِ ذهن و روحم قرار بده،تنها پناه جهان،از شر همزات شیطان و نجواهای ذهنم به تو پناه میارم و ازت میخوام با نوری از سمت خودت،اطرافم رو فرا بگیری و حافظ بنده ی ضعیفت باشی که جز تو هیچ یار و یاوری ندارد.

    =======================================================================================

    سلام به استاد عباسمنش عزیزم

    سلام به استاد شایسته جانم

    سلام به یارانِ غار حرای من در هر جای این کره ی خاکی،زیر آسمان خدا

    سلام و سلامتی و نور و عشق و رحمت الله مهربانم،به جسم جان و روح توحیدی عزیز و قلب سلیمتون.

    خداروصدهزارمرتبه شکر برای فرصت یک روز زندگی دوباره،فرصت بندگی،فرصت شکرگزاری،فرصت خلق نتایج دلخواه،فرصت تمرکز بر داشته ها،فرصت سپاسگزاری و نزدیکی به فرکانس خداوند،فرصت دیدن روی ماه استادم و گوشِ جان سپردن به آگاهی ها،فرصت خلق کلمات کنار هم،فرصت فرو بردن بغض و پاک کردن اشک ها برای بهتر دیدن صفحه ی لپ تاپ…

    خدایا،من این حال رو با هیچی عوض نمیکنم،خدایا من این روشنی قلبم رو با هیچ قیمتی نمیفروشم،خدایا من تورو با هیچی معامله نمیکنم،خدایا هیچ کس نباشه و تو باشی و تو باشی و تو باشی ….

    خدایا،کی میدونه فردا صبح از خواب بیدار میشه یا نه؟!اگر بیدار نشدم و خوابِ شبم به خواب ابدی تبدیل شد،اگر همه ی آدم هایی که الان دوستم دارند و عاشقانه به من محبت میکنند،من رو به دلِ خاک زمین سپردن،خدایا کی برام میمونه جز تو؟!

    خدایا این آدم هایی که الان به من میگن تو چرا انقدر ساکتی و حرف نمیزنی،وقت مرگم،خودشون دهنم رو با پارچه و پنبه میبندن….

    خدایا این آدم هایی که الان به من میگن تو چرا همراه ما،مهمونی نمیای،وقت مرگم،پاهام رو با پارچه بهم گره میزنند….

    خدایا این آدم هایی که الان به من میگن،چرا فیلم و سریال و …نمیبینی،وقت مرگم،با چسب پلک هم رو بهم میچسبونند…

    خدایا این آدم هایی که الان براشون سواله من چرا همه ش دارم به قرآن گوش میدم،یا قرآن میخونم…همین ها سر قبرم برام صوت قرآن پخش میکنند….برام ختم قرآن میگیرند ….

    خدایا این آدم هایی که الآن فکر میکنند من افسرده و گوشه و گیر شدم،همین ها خیلی راحت جسمِ منو میزارن تو یک متر جا و خروار ها خاک سرم میریزن و میرن….

    خدایا،این تویی که فقط برام میمونی،تو تنها رفیق منی، تو ولی و سرپرست منی،تو صاحب منی،تو از رگ گردنم بهم نزدیکتری،پس چرا تنها و تنها و تنها تورا نپرستم و تنها وتنها و تنها از تو کمک نخوام؟!چرا فقط به عشق بازی با تو مشغول نباشم؟!چرا وقتی میدونم آخر بازی چیه،از اول درست بازی نکنم؟!

    خدایا من که قدرت مدیریت دوتا نفس و دو پلک زدن و یک بار نظمِ ضربان قلبم رو ندارم،به چی مغرور بشم؟!چه چیزی هست که من رو گردنکش و گستاخ کنه که لحظه ای از بندگی تو خارج بشم!؟ که اجازه بدم صدایی غیر از صدای قرآنت بشنونم،چیزی غیر از زیبایی های تو ببینم،کلامی غیر از صلات تو به زبان بیارم!؟

    تنها پناه عالم،خالق و صاحب و فرمانروا،به بنده های ضعیف و ناآگاهت کمک کن تا خشت به خشت زندگی دنیاییمون رو که قد یک پلک زدن هم نیست با نور تو بسازیم،کمکمون کن مدار به مدار،بند های مخفی شرک رو رها کنیم و به سمت توحیدت اوج بگیریم.

    خدایا گفتی بنویس،گفتم چشم،میدونم که میدونی،من ضعیف تر و ناآگاه تر از اونیم که بتونم با عقل خودم،چیزی بنویسم،تو گفتی و نوشته شد،پس باز هم کمکم کن تا هر آنچه که در سرم هست رو به رشته ی تحریر در بیارم.

    =======================================================================================

    استاد جان،من ذاتا از بچگی آدم خوش بین،رویا پرداز و پر از آرزو های طول و دراز بودم…شاید بخاطر همین ویژگیم هم تونستم جریان هدایت رو دریافت کنم و از روز اولی که قانون رو شناختم باورش کنم.از روز اولی که وارد سایت شدم و دانشجویی من در دانشگاه دوازده قدم شروع شد،من از همون جلسه 1 قدم 1،تمام صحبت های شمارو باور کردم وبدون هیچ مقاومتی شروع به تغییرِ افکارم و رفتارم کردم و خیلی زود هم نتایجش رو دیدم.

    من آدم خوش بین ولی با باور های محدود کننده ی زیاد و عزت نفس پایین و بدون هیچ احساس ارزشمندی بودم که به محض تغییر باور هام،دنیای اطرافم تغییر کرد.

    استاد یک حرف شما همیشه منو یاد زندگی خودم میندازه،که خدا توی زندگی من،کارهایی کرده که اگر مثل موسی برام دریا رو باز میکرد،من ایمانم انقدر قوی نمیشد….

    با اینکه انرژی غالب اطرافیانم،به صورت پیش فرض،بر اساس بدبینی،کمبود ها،کفران نعمت ها بوده اما اصلا مهم نیست تو کجا و با چه کسایی زندگی میکنی،فقط کافیه که بخوای از ظلمات خارج بشی،ولی و سرپرست تو الله ای میشه که کل این کیهان رو داره مدیریت میکنه و تورو از تاریکی ها به سمت نور میبره….

    مثال های زیادی از خودم در زمینه ی خوش بینی دارم…

    مثلا وقتی تو بخش icu کار میکردم،رییس بیمارستان ما، یک شخصیت و رفتارهایی داشت که به جرئت 99درصد کسایی که توی بیمارستان کار میکردن،به خونش تشنه بودن!

    من که از قانون آگاه بودم، اومدم با خودم گفتم این آدم،فارغ از شخصیتی که داره،فارغ از رفتارهاش،چه ویژگی های مثبتی داره که میتونم به اون ها توجه میکنم!!؟

    بعد هروقت هرجا،میدیدمش،تو ذهنم شروع میکردم از نکات مثبتش گفتن،مثلا چه کت شلوار قشنگی پوشیده،چه شومیز خوش رنگی داره،چقدر علم و آگاهیش خوبه و…. هرجا هم که خودش نبود،با خودم خوبی هاش رو تکرار میکردم و به هیچ عنوان دل به دل صحبت های همکارام نمیدادم،حتی میز گزارش نویسیم رو جدا کرده بودم و سمت دیگه ی بخش مینشستم،یا همیشه هندزفری توی گوشم بود،دیگه اینو همکارام میدونستن من یا کنارشون نیستم،یا اگر هستم تو گوشم هندزفریه و اگر کارم داشتن یا باید روی شونه میزدن،یا جلوی چشم بال بال میزدن :) که باهات کار داریم.

    خب چه اتفاقی افتاد؟!

    به الله ای که میپرستم قسم میخورم،این آدم رفتاری با من داشت که دقیقا برخلاف رفتارش با بقیه بود!

    بدون هیچ تلاش بیرونی ها!!!! یعنی،بقیه بخاطر جایگاه ریاستش،جلوش خم و راست میشدن،باز ازش چک و لگد میخوردن!

    من؟!من با چنان جرئتی باهاش حرف میزدم،باهاش شوخی میکردم،سر به سرش میزاشتم،حتی جایی که اشتباه میکرد به روش میاوردم!!!!

    این آدم شده بود یک پدر مهربان برای من،که فقط میخواست از حق و حقوق من دفاع کنه،پیش اومده بود در عرض یک دقیقه ،با اخم و حالت تحقیر و تحکم با سوپروایزرِ من حرف میزد!!!!!بعد برمیگشت سمت من با خوش رویی تمام،در اوج ادب صحبت میکرد!!!

    اینو فقط خانم هاتف که از همکارای عزیز من و رفیق توحیدی منه،و توی سایت هست اگر این کامنت رو بخونه،میتونه تایید کنه،که رابطه ی من و رئیس چطوری بود…. درنهایت هم،همین رئیس،بدون هیچ توقعی،خارج از وظیفه،مثل کوه پشت من وایساد و به همه دستور داد که باید با انتقالی من موافقت کنند…!

    چطور ممکنه یک آدم با اون شخصیت و رفتارهایی که همه رو از خودش منزجر کرده بودو همه ازش بدگویی میکردن،توی ذهن من به عنوان بهترین رئیس دنیا حک شده باشه؟!غیر از نتیجه ی نگاه خوش بینی و تمرکزم روی ویژگی های مثبتش بود!؟

    و این نگاه خوش بینی با من اومد و مدار به مدار باور های من رو، رشد داد…تا به الان که دیگه این باور به صورت یقین قلبی برای من ایجاد شده که تموم آدم هایی که اطراف من هستن به صورت پیش فرض عالی،کامل و تمام عیارند!حتی اگر کسی با من برخورد بدی داشته باشه اونم یک درمیلیون پیش نمیاد،این آدم اومده یک درسی به من بده و برای من یک هدایتی داره…و تمام!

    استاد شما از در اختیار گذاشتن تمام ملک و املاکتون مثال میزنید،من میخوام یک مثال از خودم بزنم که شاید باورش برای خانوم ها سخت باشه،اما میخوام این ایمان رو در دلشون زنده کنم آدم به این حد از آرامش و امنیت هم میتونه برسه اگر ویژگی خوش بینی و قدرت توحید رو در خودش تقویت کنه،این موضوع رو من هیچ وقت به خانواده م هم نگفتم،چون میدونم کسی که در مدار نباشه اصلا نمیتونه درکش کنه…مثلا منی که توی کیش تک و تنها زندگی میکردم،حیاط آپارتمان ما هیچ در ورودی هم نداشت…یعنی هرکسی از توی کوچه و خیابون میتونست بیاد داخل آپارتمان،و مستقیم بیای پشت در خونه ی من!!!!ولی من شب ها بدون اینکه در رو قفل کنم میخوابیدم….بدون هیچ ترس و نگرانی،چون میدونستم باورهای قلبی من از من محافظت میکنه ….حالا مادر من،توی خونه خودش،وقتی پدرمم،من و دخترها هم هستیم،هم در حیاط رو قفل میکنه،هم در خونه رو…خب این مادر تا صد سال دیگه،رفتارهای منو درک نمیکنه،منم هیچ وقت چیزی بهش نمیگم….

    اون موضوع اصلی که میخواستم،درمورد امنیت و آرامش توحیدی،بگم این بود…

    اون چندماهی که من توی کیش زندگی میکردم و توی یک شرکت،کارشناس آموزش محصولاتشون شدم،فقط یک دونه همکار آقا داشتم که هر روز که بیشتر میشناختمش،بیشتر متوجه ی شخصیت درست و توحیدی ایشون میشدم،ضمن اینکه من از باورهای خودم کاملا اطلاع داشتم و میدونستم باتوجه به تکاملی که طی کردم،خداوند من رو وسط آدم های درب داغون نمیفرسته،و یک بار هم که سر میز مذاکره با مدیرعاملم نشسته بودم وایشون داشت با هیجان هرچه تمام از بازار و تجارت و …برای اون دوتا مشتری دیگه میگفت،منم یکم کلافه شده بودم،از خدا پرسیدم:خدایا من که اصلا به این چیز ها علاقه ندارم،اینجا چیکار میکنم!؟خیلی واضح،روشن و محکم یک صدایی تو قلبم شنیدم که خداوند گفت:(من تورو همیشه دست بهترین هام میسپارم،اصلا نگران نباش)

    خلاصه همه ی این توضیحات رو دادم که این داستان رو تعریف کنم :)

    اون تایمی که من کارشناس محصولات این شرکت تجاری بودم،همیشه خارج از وظیفه ی کاریم،دوست داشتم برم انبار شرکت،نحوه ی سفارش گیری،بسته بندی و فاکتور زدن رو یاد بگیرم،انبار شرکت هم یک جایی بود که تقریبا خارج از مرکز جزیره و یک محل پرتی بود و حدود 20 تا پله میخورد تا بری پایین تا به در آهنی انبار برسی.

    من همراه همکار آقایی که دوبرابر من قد و هیکل و وزن داشت،میرفتم تو انبار و چون اونجا پر جنس بود،وقتی میرفتیم توی انبار،در رو قفل میکرد که کس دیگه ای وارد نشه:)))

    یعنی فضا کاملا بسته بود،در قفل بود،زیر زمین بودیم وهیچ صدایی به بیرون نمیرسید و انبار هیچ دوربینی هم نداشت!

    و فقط تنها حفاظ و امنیت و آرامشی که میتونستی بهش تکیه کنی،توحید بود.

    به الله ای که میپرستم قسم میخورم،پیش میومد دوسه ساعت ما اونجا مشغول فاکتور زدن و بسته بندی جنس ها میشدیم و این مرد حتی موقع حرف زدن در مورد کارمون هم،حتی به چشم های من هم نگاه هم نمیکرد!!!!!

    یعنی انقدر امنیت،انقدر توحید،انقدر آرامش توی یک همچین فضایی…فقط بخاطر باور های من!

    من مطمئنم این موضوع رو برای هر کسی که قانون رو نمیدونه تعریف کنم،بهم میگه تو کلا داری دروغ میگی،یا میگه مغز خر خوردی که این کارو کردی!!!!مادرم که اگر بشنونه مطمئنم حتی از شنیدنش،هم وحشت میکنه و بیهوش میشه …(این اتفاق قبلا در اسکیل متفاوت افتاده!)

    میخوام بگم نگاه خوشبینی ؛قدرت باور ها،انرژی توحید،میتونه هر غیر ممکنی رو ممکن کنه،اگر ما درست به قانون عمل کنیم،اگر تکاملمون رو با عشق طی کنیم و اجازه بدیم باور هامون آروم آروم تقویت بشند….و بعد به قول استاد جانم،زندگی ما و شخصیت ما،انقدر تغییر میکنه که نتنها هیچ کس باور نمیشه ما همون آدم قبلی هستیم که حتی خودمون حرکت هایی میزنیم که از خودمون متعجب میشیم ….

    اینم رد پای امروز من در 24 آذر ماه 1403…در فایل بی نظیر و پر از آگاهی استادم.

    اول هفته و آخرین هفته ی پائیزی هممون پر از نور،پر از خوشبختی،پر از سپاسگزاری،پر از هدایت ،پر از رزق بی حساب الله…مثل باران رحمتی که همین الان داره میباره ….

    استاد عزیزم،ازتون بی نهایت سپاسگزارم و از خداوند متعال میخوام به جسم و جان و طول عمر شما برکت بده که حضورتون روی این کره ی خاکی،مایه ی رحمت ماست.

    دوستون دارم و دعا میکنم در بهترین زمان و مکان،با بهترین نتایج توحیدی،ببینمتون.

    قلبِ فراوانِ فراوانِ فراوان

    از شمال ایران،به شمال فلوریدا!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 480 رای:
  3. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1284 روز

    آقاااااااا، یا منم بازی،یا بازی خرااااب :))))

    منم میخوام خودمو بتنگونم اینجا:)

    نامبرده یک خَبطی کرده،خودش توش مونده،یک مدت از روی تلگرام لاگ‌ اوت شدم،حالا هر کار میکنم لاگ این نمیشم:))) فیلتر شکن یاری نمیکنه:)))

    میگما،نکنه قراره بیام سرزمین توحیدی الله که اونجا،همه چیز بی قیدوشرطه؟!هوم؟!من چه میدونم خب!خدا میدونه!

    من فقط اینو میدونم که دلم براتون خیلی تنگ شده…خیلی زیاد!

    از خوبی های فاطمه جان گفتی و‌تحسینت کردم،فاطمه جان از خوبی های شما گفت و تحسینش کردم.

    ازون موقع قلبم میگه پاشو برو‌ وسطشون خودتو یک جوری جا بده:)

    خلااااصه که جااا خواستیم،جااانشین نخواستیم!!!:))))

    آها راستی میخواستم یک خاطره ای تعریف کنم!

    چندوقت بود داشتم درمورد رزق بی حساب حضرت مریم توی قرآن تحقیق میکردم و عمه جانم که یک خانوم ثروتمند خانه دار هست رو الگوی ذهنم قرار داده بودم که چطور ثروت و نعمت راحت وارد زندگیش میشه …

    خلاصه…توی همین تحقیق ها و تمرین ها،یک روز داشتم میرفتم از خونه بیرون،دیدم مادر بزرگم داره با عمه م حرف میزنه و میگه از فلان محصول باغ،انقدر میلیون تومن سهم توعه و میزنن به حسابت!

    خلاصه منم کلی توی قلبم تحسینش کردم که این زن انقدر باور های خوب داره که بدون هیچ تقلایی،پول به دنبالش میاد….

    تو همین حال و هوا بودم و لباس پوشیده بودم برم بیرون که خیلی یهویی،مامانم 200 هزارتومن پول نقد داد دستم،گفت امروز انقدر از محصولِ گوجه فرنگی باغ رو فروختیم،این سهم‌تو!

    آقا ما تا رفتیم بیرون،تلگرام رو باز کردیم شروع کردیم ویدئو‌مسیج گرفتن برای فاطمه جان.

    همینجوری که هِرهِر میخندیدم داشتم براش تعریف میکردم که ببین انقدر تمرین حل کردم،تحسین کردم،آخرش یک روزنه باز شد،200 هزارتومن پول اومد!!!

    یعنی کل نگاه من مسخره بازی و خنده بود!!!

    بعد فاطمه جان چی کار کرد!!؟؟؟

    رفت توی دفترش کلی سپاسگزاری نوشت از رزق بی حسابی که به من رسید!!!

    بِببیننننن!من اصلا هنگ کردم!!!!

    گفتم خدای بزرررگ!من چقدر کااار دارم تا مثل این بنده ت شکرگزار باشم و این همه به همه چیز مثبت نگاه کنم!!من چقدر کار دارم تا بتونم این شخصیتم رو توحیدی تر کنم!!!!!

    آره خلاصه …اینم یکی از هزاران درس هایی که من ازین زوجِ قشنگ و دلبر و توحیدی گرفتم…

    به قول آقای رضویان:

    اینجِی،سوووودش کجااااست؟!

    اینجِی، همهههه ش سووووووده!

    این کامنت شد تمرین ستاره قطبی امشب من+تنگوندن خودم وسط شما قشنگا+اخطار کلی که این وسط فقط جای منه،جامو به هیچکی نمیدم!به هیچ قیمتی فروشی نمیباشد.

    دوووستوووون دارم،بی قیدوشرط!

    راستی،رسیدم خاکِ امریکا خبرت میکنم که تا برسم پیشت، چاییت آماده باشه:)

    بوس به کله ی شما و تینا و لی لی همه بااااااهم!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 64 رای:
  4. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1284 روز

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

    أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا ۚ وَإِنَّ اللَّهَ عَلَىٰ نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ ﴿٣٩﴾

    به کسانی که مورد جنگ و هجوم قرار می گیرند، چون به آنان ستم شده اذن جنگ داده شده، مسلماً خدا بر یاری دادن آنان تواناست.

    الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ إِلَّا أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ ۗ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِیَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ کَثِیرًا ۗ وَلَیَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ ۗ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ ﴿4٠﴾

    همانان که به ناحق از خانه هایشان اخراج شدند [و گناه و جرمی نداشتند] جز اینکه می گفتند: پروردگار ما خداست و اگر خدا برخی از مردم را به وسیله برخی دیگر دفع نمی کرد، همانا صومعه ها و کلیساها و کنیسه ها و مسجدهایی که در آنها بسیار نام خدا ذکر می شود به شدت ویران می شدند؛ و قطعاً خدا به کسانی که [دین] او را یاری می دهند یاری می رساند؛ مسلماً خدا نیرومند و توانای شکست ناپذیر است.

    الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاهَ وَآتَوُا الزَّکَاهَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ ۗ وَلِلَّهِ عَاقِبَهُ الْأُمُورِ ﴿4١﴾

    همانان که اگر آنان را در زمین قدرت و تمکّن دهیم، نماز را برپا می دارند، و زکات می پردازند، و مردم را به کارهای پسندیده وا می دارند و از کارهای زشت بازمی دارند؛ و عاقبت همه کارها فقط در اختیار خداست.

    وَإِنْ یُکَذِّبُوکَ فَقَدْ کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَعَادٌ وَثَمُودُ ﴿4٢﴾

    و اگر تو را تکذیب می کنند [کار جدیدی نیست] پیش از اینان قوم نوح و عاد و ثمود هم [پیامبرانشان را] تکذیب کردند.

    =====================================

    سلام به آقا ابراهیم

    سلام به پاکیزه جانم

    این کامنت رو برای هردوی شما مینویسم و دعا میکنم همون خدایی که از سر صبح میگه کار و زندگیت رو ول کن و برو براشون بنویس،در بهترین زمان و مکان این تلگراف رو به دستتون برسونه.

    از کامنت های هردوتون بی نهایت لذت بردم،بی نهایت به معنی بی نهایت.ازتون ممنونم که انقدر آزاد و رها و صمیمانه و از روشنی قلبتون می‌نویسید.

    این شجاعت میخواد،این عزت نفس میخواد ،این ایمان میخواد،دمتون گرم!

    یک موضوعی رو مطرح کردید ازین جاده خاکی رفتن ها،اومدم بگم آقا طبیعیه،به خدا طبیعیه،برای همه ی ما پیش میاد،منِ سعیده که یک معجزه هایی توی زندگیم دیدم که کم مونده بود صدای خدا رو بشنوم که بگه : إِنَّنِی أَنَا الله

    پیش میاد شیطان یک جوری همه جارو برام سیاه نشون میده که واقعا احساس میکنم دستم به هیچ جا بند نیست و هیچ چیز خوبی توی زندگیم وجود نداره و همه چیز خراب شده و هیچ وقت دیگه درست نمیشه …

    این موقع ها دفترم رو باز میکنم و مینویسم :خدایا از دل تاریکی صدات میزنم،حتی اگر من درگیر همزات شیطان و نجواهای ذهنم شده باشم،حتی اگر من افتاده باشم تو دل کوسه و تورو نبینم،میدونم تو منو میبینی،تو منو میشنوی،خدایا تو کمکم کن از تاریکی دربیام…

    استاد تو جلسه 5 قدم ٨ و تو جلسه ٢ قدم ٧ میگه وقتی حال آدم بده و درگیر ناخواسته ست،نمیتونه به فرکانس شکرگزاری دسترسی داشته باشه،فقط باید تلاش کنه توجهش رو از روی ناخواسته برداره…و به چیز دیگه توجه کنه ،حالا هرچیزی که هست حتی یک بازی کامپیوتری!

    وقتی افتادی توی مرداب،دست و پا زدن بیشتر ،باعث فرو رفتن بیشتر میشه …

    باید آروم بگیری ،دست و پا نزنی تا کمک خدا برسه…

    استاد تو جلسه 5،قدم٨ چندتا جمله ی جادویی میگه که من عاشقشم….

    استاد میگن :

    حدس و گمان هم نزنید که این مشکل چه جوری میخواد حل بشه،نه عقلمون میرسه،نه کمکی به ما می‌کنه!نه تو و نه هزارتا آدم دیگه عقلشون رو بزارن روی هم،نمیتونند حدس بزن این مسئله چطور میخواد حل بشه!بعضی از کارها هست که عقل ما از پسش برنمیاد!فقط از دست خدا برمیاد!پس راهش اینکه فقط توکل کنی:)

    خودِ من،دیشب داشتم به داستان موسی فکر میکردم.

    فکر کن لب رود نیل باشی،یک سپاه دشمن هم هر لحظه داره بهت نزدیک میشه!همه هم دارن به جونت نق میزنند که ما حتما گیر میفتیم و کشته میشیم!

    خداوکیلی چه ایمانی میخواد که اونجا بگی:

    قَالَ کَلَّا ۖ إِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهْدِینِ

    موسی گفت: هرگز چنین نیست، که خدا با من است و مرا به یقین راهنمایی خواهد کرد.

    واقعا موسی چطور میتونست حدس بزنه قراره دریا براش باز شه؟!صد سال دیگه هم به فکرش نمی‌رسید …فقط توکل و ایمانش بود که کارهارو پیش برد …

    آخییششش…خدایا شکرت که بهم دستور دادی بنویسم،چقدر خودم آروم تر شدم،چقدر رها تر شدم…چقدر متوکل تر شدم…چقدر خوبه این داستان های قرآنی و تکرار ایمان و توکل و دریافت هدایت ها …

    دعا میکنم این تمرین و تکرار قانون برای من،برای شما دوتا عزیز هم هدایتی داشته باشه،من که نمی‌دونم ،فرمون دست کس دیگه ست و اون گفت بنویس.

    راستی هدایت قرآنی بالای کامنتمم برای جفتتونه!اسم هردوتون رو آوردم و گفتم خدایا حالا که میگی براشون بنویسم،خودتم از قرآنت هدایت بفرست …

    من عاشق این آیه های سوره ی حج م.

    مخصوصا این تیکه ش وَإِنَّ اللَّهَ عَلَىٰ نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ

    که با ان و لام تاکید،میگه فرمون دست منه!پیروزی و نصرت شما قطعیه!هیییییچ نگران نباشید!

    نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَفَتْحٌ قَرِیبٌ ۗ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ….

    در پناه نور میسپارمتون.

    نور آسمون ها و زمین!

    خدای نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 89 رای:
  5. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1284 روز

    سلام آقای ذوالفقاری

    خیلی ممنونم بابت این کامنت پر آگاهیتون،خیلی من رو یاد کارهایی انداخت که سر همین ویژگیِ کمالگرایی انجام ندادم،یا تکامل هایی که نخواستم طی کنم.

    به نظر من آدم هایی که میان از اشتباهاتشون مینویسند و برای بهبودش هدفگزاری میکنند خیلی آدم های شجاعی هستند و صد هیچ از بقیه جلوترند.

    چون اغلب افراد جامعه،اصلا قبول نمیکنند که خودشون مشکل دارند،کلا در این توهمند که خودشون عالین و یک چیزی اون بیرون خرابه!

    ولی کسی که شجاعانه میاد مشکلش رو پیدا میکنه و برای بهبودش پلن میچینه،اون آدم یک شخصیت قوی و توحیدی داره که واقعا تحسین برانگیزه.

    کامنتتون واقعا من رو به فکر فرو برد،مخصوصا برای هدف فعلیم که بازم میخوام پله هارو چهارتا یکی طی کنم!

    الان به خودم اومدم و گفتم ول کن بابا!چه خبره داری الکی انقدر به خودت فشار میاری؟!اومدی فردا صبح افتادی مردی،خداوکیلی ارزش تحمل این همه فشار رو‌داشت ؟!

    میدونید؟!من فکر میکنم باید کمالگرایی رو در مقابل توحید بزاریم.

    کسی که کمالگراست میخواد خودش همه ی کارهارو عالی انجام بده،تنها انجام بده،سریع انجام بده و یک نتیجه ی فوق العاده بگیره!

    اما کسی که بهبود گراست،به جای توان نامحدود خودش،روی قدرت الله حساب میکنه و میگه همین که من سمت خودم رو خوب انجام بدم کافیه،بقیه ی کارهارو خدا انجام میده،نیاز نیست خودمو به تقلای الکی بندازم.

    درهرصورت ازتون ممنونم با کامنتتون بهم یادآوری کردید حواسم به این پاشنه ی آشیلم باشه.

    سپاسگزارم ازتون و در پناه حق تعالی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 35 رای:
  6. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1284 روز

    سلام زهره ی قشنگم با اون عکس پروفایل بهشتیت.

    عالی نوشتی،بی نظیری،دمت گرم خانوم!

    ازت سپاسگزارم برای عشق بازی های قشنگت

    میگما!یک سوال!

    چندوقت پیش توی نوشته هات خوندم اسم چندتا از بچه ها رو نوشتی و براشون دعای خیر عاشقانه داااشتی!

    بِبیییین!

    یا منم بازی!

    یا بازی خراب!

    یا بیا بگو اسم منم وسط دعاهای قشنگت بود،یا زودی برو‌بنویس تا بازی رو خراب نکردم:)

    از کله شقی هام که خبر داری؟!یهو دیدی کپسول آموکسیسیلین خالی کردم تو بخاری سایت،اینجارم بردم روی هوا:)))خلااااصه از ما گفتن!

    و دیگه اینکه،خیلی دوووست دارم،بی قیدو‌شرط!

    خودت و عشقت و دخترهای قشنگت رو در پناه نور میسپارم رفیق.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  7. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1284 روز

    سلام یاسمن جان

    خیلی از خوندن کامنتت احساسم خوب شد و‌خیلی خیلی تعهدت رو تحسین کردم.

    شما واقعا انسان فوق العاده ای هستی و‌من به داشتن همچین دوستانی توی این سایت افتخار میکنم.

    بی نظیری دختر،برات بهترین هارو آرزو‌ میکنم از روشنی قلبم …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  8. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1284 روز

    نفیس عزیزم سلام

    ضمن اینکه من یک تشکر صمیمانه به شما بدهکارم برای تموم نقطه های آبی پربرکتی همیشه برام فرستادید،اسپسفیک اومدم ازتون بابت کامنت عالی که گذاشتید تشکر کنم،ممنونم که انقدر قشنگ قانون رو توضیح داد،واقعا نیاز داشتم یک بار دیگه از صفر همه چیز رو مرور کنم!

    این ریست فاکتوری خیلی خوبه،بشینی از ب بسم الله،همه چیز رو دوباره یاد بگیری و‌مثل بچه های کلاس اولی همت بزاری برای اجرای درست قانون در عمل!

    بینهایت ازتون سپاسگزارم و این قلم شیواتون‌ رو تحسین میکنم.

    درپناه نور الله،پر از احساس خوشبختی بی قیدو شرط باشید همیشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  9. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1284 روز

    روحت شاد ساناز که روحمو شاد کردی نصف شبی:)))آی خندیدم:) آی خندیدم:)

    خوشم میاد مثل خودمی،اصلا نمیتونی جدی باشی :)

    ول‌کن بابا،هرچی خوشی دنیاست توی مسخره بازیه،جدی باشیم برای کی؟برای چی؟!

    راستی عروسی شما هم دعوتیم دیگه؟!

    من این چند روز که توی مسیر کنترل ذهنم زیاد آهنگ میزارم با نیلا نیکا میرقصم:)زیاد خودمو تو عروسی بچه ها تجسم کردم:) گفتم اگر چیزه که عروسی شمارم تجسم کنم:)

    خلاصه به همون روشی که به ابراهیم یاد دادی،منتظر دعوت شما هم هستیم:)

    راااااستی،سید علی بچه مشهد بود و عادله کیانی دختر گیلان!

    الهی که هرجا هستن دلشون پر از احساس خوشبختی باشه و قلبشون پر از عشق…

    راستی ساناز میگم،من ازین لباس محلی ها میخوام واسه عروسی ابراهیم،تو‌دست و بالت چی داری؟!عکس هاشو اتچ کن به کامنتت ببینم بعدا :)

    خلاصه که دمت گرم،روحم شاد شد با کامنتت،خدا روحت رو‌شاد کنه…

    بوس به کله ت فراوانِ فراوان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
  10. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1284 روز

    سلام آقای خالقی

    خیلی از خوندن کامنتتون لذت بردم،خیلی قشنگ و روون و سلیس نوشتید.

    خیلی ممنونم بابت یادآوری این نکته ی قشنگ:

    یادت باشه هر روز این موفقیت کوچکتر به خودت یاد آوری کنی و باور کنی و تکرار کنی تحقق سایر خواسته هات هم میتونه همینقدر ساده و راحت باشه.

    چقدر این کار ساده رو‌،ما انجام نمیدیم و‌چقدر نیازه بیشتر براش وقت بزاریم…

    راستی محتوای کامنتتون منو یاد این آیه انداخت :

    وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَهٌ کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ(50 قمر)

    و فرمان ما جز فرمان واحدی نیست که مانند یک چشم بر هم زدن است.

    سپاسگزارم برای کامنت ارزشمندتون.

    در پناه حق تعالی باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 50 رای: