تغییر شخصیت، جسارت می خواهد - صفحه 113
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-24.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2015-11-23 13:10:002022-12-29 00:46:49تغییر شخصیت، جسارت می خواهدشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام .روز 5 ام از سفرنامه.
خدارو شکر میکنم که تا اینجای سفر اومدم و در مدار شنیدن این آگاهی های ناب الهی بودم.
واقعا خداوند هر لحظه نشونه هارو میفرسته که باید تغییر کنیم ،باید قوی بشیم ،باید ی تکونی به خودمون بدیم ،چیزهایی و تو زندگی به ما نشون میده که اگه به خوبی بهشون توجه کنیم میفهمیم که باید تغییر کنیم ،فشار هایی به ما میاره تا بفهمیم که باید تغییر کنیم.
واقعا ما باید آینده خودمون و با این وضع پیش بینی کنیم و فشار ها و درد های 1سال بعدمونو الان حس کنیم تا انگیزه بگیریم و همین حالا شروع به تغییر کنیم،من الان میتونم فشار های سال بعدمو حس کنم پس باید تغییر کنم و قوی شم تا سال بعد اون فشار ها رو اصلا حس نکنم و به راحتی ازشون بگذرم .
من باید تغییر کنم باید قوی بشم باید ی تکون اساسی به خودم بدم چون راهی به غیر از این ندارم…
باید یک نقطه عطفی و برای خودم ایجاد کنم و باید استمرار و تعهد بالا به این مسیر و این سفر داشته باشم.
امیدوارم هممون بتونیم در بهترین لحظه بهترین تغییر و داشته باشیم و از زندگی لذت کامل ببریم.
یا حق
دور براستاد،مریم جان ،دست اندرکاران سایت ارزشمند عباس منش وهمگی دوستان وهم خانواده ایهای بزرگوار.
زمانی که توقف کنیم توی زندگی حرکت نکنیم وخودمون رو بهبود ندیم حتما و حتما به مشکل برمیخوریم،چون دنیایی که ما داریم داخلش زندگی میکنیم هر روز داره میچرخه، هر روز داره به جلو حرکت میکنه هرروز داره پیشرفت میکنه.
اگه ما هم مسیر نشیم با این پیشرفت ها با این مسیری که دنیا داره طی میکنه خب عقب میمونیم دیگه وقتیم عقب بمونیم حتما و حتما مشکل به وجود میاد این خیلی طبیعیه.پس بایدزندگی رو با تغییر شرایط زندگی زیباتر کنیم ،بایدذهن رو باخواست خودمون تغییربدیم تارشدشخصیت وحال بهترواحساس ارزشمندی بیشتر وبهبود زندگی داشته باشیم.
باتوجه به توحیدوشناخت قدرت خودمون باید ازمسیر تغییر لذت برده وبا تعهد وآرامش ورودی های ذهن وتعهد شروع کنیم بااحساس خوب با اهی به اینکه وقتی من تغییر کنم دنیای اطرافم،زندگیم،دوستانم،شغلم،و…..بهبود پیدا میکنه .
تغییر همیشه درزندگی هست ،طلوع وغروب خورشید(شب وروز)سال وماه وروز وفصل،اصلا کل دنیا درحال تغییره.
گاهی اوقات تغییر سخته اما با نگاه کردن به اینده روشن باحس خوب این تغییر میتونه شیرین باشه.
ای کاش ده سال پیش این مطالب رو متوجه میشدم وبه تغییر میپرداختم.
ازالله یکتا توان وصبر لازم برای تغییر برای خودم وهمه دوستان رو خواهانم .
من میتوانم همه چیز رو بهتر وبهتر بسازم با توکل بخدا .
به نام الله مهربان
سلام استاد عزیزم ومریم زیبا
تغییر کردن واقعا جسارتی بزرگ می خواهد،من می خواهم در سبک زندگیم تغییراتی رو به بهبود ایجاد کنم همچنین در شغلم ،تا در 10سال آینده در اینجایی که هستم نباشم می دونم راه دراز تجربه های جدید در پیش روی م هست از رب مهربانم می خواهم هدایتم کنه یارییم کنه این مسیر رسیدن به خواسته هام رو به بهترین وآسان ترین روش طی کنم و این مسیر برام پر از شادی و لذت باشه
واز فرمانروای م میخوام به من جسارت تغییر کردن بسوی خواسته های که به نفع منه بهم عطا کنه
الهی آمین
سلام و عرض ادب
( روز پنجم سفرنامه )
راستش استاد الان در همین لحظه هیچ چیزی برای نوشتن تو ذهنم نمیاد و فقط دوست دارم فک کنم
دوست دارم این ارامش و مدیتیشنمو ادامه بدم
چون هر لحظه من از خدا هدایت میخام و احساس میکنم که میدونم چی بهم میگه
خیلی وقته داره بهم میگه … من ازش پرسیدم و اونم جواب سوالمو داده ولی حقیقتش جرات و پشتکار دنبال کردنشو نداشتم و هی به بهونه های مختلف عقبش انداختم
الان در همین لحظه مایلم بیشتر سکوت کنم تا اینکه بنویسم ولی چون تعهد دارم که سفرنامه مو به شکل کامل به پایان برسونم خودمو موظف کردم که کامنت بزارم
باز هم خودمو تحسین میکنم که لااقل فهمیدم که مشکلم کجاست و البته مهمتر از اون تحسین میکنم که اومدم و کامنتمو گذاشتم
استاد سپاسگزارم بابت این فضا
و دمتون گرم که اینقد تو بیزینستون موفقید
سلام
وتشکرازهمه
استادگرانقدرخانم شایسته بخشنده ومهربان ودوستان سرشارازعشقم
داشتم به کامنت یکی ازدوستان پاسخ میدادم یه چیزی برام روشن شدخیلی باحال البته استادعزیزم بارهاتوجاهای مختلف به اون پرداخته بودن ولی تاحالااینجوری برام جانیفتاده بودیعنی بامشارکت درکامنتهاخیلی بهتربرام موضوعات آموزشی جاافتادوخیلی بهترعملی شد
“پرداختن به زیباییهای وجودخودم”
ووقتی این کارروکنم تمومی نداره
هرچه زیبایی بخوایم تووجودماهست وبااینکارمیتونم ازتوجه به نظردیگران که پاشنه آشیل من هم هست بهتررهاشم
وقتی تمرکزروی خودم هست حتی درمورداجسام هم موثرهست
هیچکدوم ازادمانمیگن خدابه من عقل کمی داده وهمیشه بخاطرعقلشون شکرگزارن وکلاوقتی به خودت میپردازی مسیربرات هموارترمیشه
من باتوجه به آموزشهای استادعزیزم
شکرگزاریها یم روروی وجودخودم اوردم
واولین تاثیرش روی عزت نفسم بودوبعدکم شدن وابستگیها وبعدشکرگزاربودن وبعد…
وقتی تمرکزروی خوبیهای خودمه بیشتردرلحظه هستم وباهوشترم وعمل وعکس العملم خیلی بهتره
واینهاباتضادی به اسم”دیگران”برای من بوجوداومد
شادوپیروزوسربلندباشید
سلام وتشکرفراوان ازاستادعزیزم وخانم مریم شایسته بزرگوارومهربان
وهمه ی عزیزان
قبل ازنگارش دیدگاه خودم داشتم کامنتای دوستان رومیخوندم ودیدم چه شباهتی بین ماهست
“دیگران”
که این دیگران همان شرک هست که من هم مشرک بودم
حالااین دیگران طبق حدیث پیامبردرموردشرک یه جوری خودش رومخفی میکنه
اینکه من میگم همسرمن دیگران براش مهم هستن واین مشکل همسرمن هست،همسرمن هم برای من دیگران هست ومن فقط منتظراین هستم همسرمن تغییرکندواین درست نیست من نگاهم به خوبیهای دیگران بایدباشه
خدارابینهایت بابت وجودفرشته هایی که توزندگی من قرارداده سپاسگزارم فرشته هایی چون استادعباسمنش وخانم شایسته عزیزوشمادوستان پرازعشق من
دوستتون دارم چون دوست داشتنی هستید
سلام و درود ب فرمانروای جهان و جهانیان ،خداوندگاار زمین و زمان
سلام و درود ب استاد م پرچم دار یکتاپرستی و بانوی شایسته شان ،ودوستان گرامی
روز پنجم و ( تغییر ،جسارت میخواد)
معنی تغییر و من در این سایت از استاد شنیدم و در مکتبش میآموزم .من که سالها با شخصیت ترس و ضعیف بودن و عصبی
بودن و مهرپرور بودن ،دلسوز بودن و دلسوزی دیگران را برانگیختن ،بی اعتماد ب نفس بودن (جهاد اکبرمی خواهد)
دوباره کوبیدن و ساخته شدن میخواد .و خدایا در این راه از تو یاری میطلبم.
من در 2 دوره 10 ساله همیشه از خودم میپرسیدم ،یعنی در 20 سال پیش میگفتم یعنی 10 سال دیگه من کجام ،
افسوس و صد افسوس …و باز 10 سال پیش هم همینطور و افتضاح تر از قبل ..تا با هدایت خداوند ب خود شناسی=خداشناسی رسیدم و در خدمت گروه نور قرار گرفتم.ای کاش مدارم استاد بالا بود که زودتر با شما آشنا میشدم
اما قانون تکامل با کسی شوخی نداره…خلاصه ای از زندگیم و همسرم بگم ان شالله رد پایی برای خودم و آگاه شدن کسانی که قانون تکامل شوخی میگیرند…
همسرم در سن 12 سالگی بخاطر تنگدستی خانواده همیشه خرج خودش در میاورد و خرج خانواده هم میکرد . که در اون سن یک تیکه از جهاز خواهرش را خرید و همیشه مشارکت داشت و با باورهای قدیمی خانواده بزرگ و شکل گرفت که شعار خانوادشون این بود برای پدر و مادر و خانواده 1 کار انجام دهی خداوند 100بهت بر میگردون..اکنون 50 سالشون)
حتی دلش میخواست دانشگاه بره نتونست و سربازی و با پولی که در راه سربازی با جا ب جایی سربازها و غیره برگشت برای خانواده خط تلفن و گاز کشی خانه انجام داد . بعد کمی کار کردن در محیط نمایشگاه ماشین . قرار گرفت با انسانهایی که همش در فکر کلاه برداری و 1 شب پولدار شدن .شک کردن ب دیگران ،بالاخره با قرض کمی پول بدست آوردن و فروختن کلنگی پدر که توان بازسازی نداشت خانه ای 3 طبقه در مرکز شهر خودشون خرید و با پیش گرفتن از مستاجرها ب قول معروف کلاه کفتری کردن .1 طبقه خودشون بقیه را اجاره داد تا بدهیش و بتون بده .با این شرایط ب خاستگاری من آمد و با افتخار خونه دارم ..مستاجر بلند میکنم و میشینیم.و من هم با باورهای اشتباه -ترس هایی که از خانواده داشتم که نمی تونستم بایستم و بگم این شخص رو با این تفکر ،که بجای اینکه در روز اول آشناییمون از خودش و خودم بگم و او بگوید.
از خانواده ش میگوید .او را نمیخواهم.وارد زندگی پر از تنش و سرد شدیم .حتی در روز نامزدیم سردی بود و 3 ماه بعد عروسی سریع گرفتن و در روز عروسیمون من که ازخبطه شمال بودم باید ب آن شهر میرفتم قهر بودیم درست روز عروسی ،فکرش هم خوب نیست اونم سر خانواده.
با 2 فرهنگ مختلف ..من دختری آزاد و دنبال عشق و شادی و بیرونگرا..و او در جامعه ای که خشک و سرد و ب همه مشکوک..من پر از ترس و ضعف او مغرور و خودپسند که هر چه بخوام دارم و میتونم بدست بیا ورم.مثل من و خانوادم وجود ندارن.2 سال بعد در نا آگاهی کامل خداوند کودکی ب من داد که الان متوجه میکنم آمدنش این بود ب ما درس بده .
بالاخره بعد 10 سال پدرشون ب رحمت خدا رفت ..درگیری خواهر و برادر و حتی مادر شروع شد که تو چکار کردی و خونه رو بابات خرید و و و و و ب حس خوب این گروه نمیگنجه)
همسرم باز اعتقادش خانواده بود .تا کلا بیکار شد؟همسرم مجبور شد خانه را با آن که مادر راضی نبود بفروشد فقط سهم
خودش را بگیرد و با کل بقیه که ارث بود برای مادر و برادر متاهلش خانه ای 2طبقه بگیرد (با ازدواج ما برادر هم ب اون خانه آمده بود و من در 3طبقه با پدر و مادر و برادر و خانوادش زندگی میکردم)
ما بعد 15 سال مستاجر شدیم .همسرم با طلاهای من خانه کوچکی خریده بود و با زرنگی از من امضا گرفته بود فروخته بود من خبر نداشتم.این هم نداشتن ارزش و لیاقت من بود که ب اسمش کردم.
خسته تون نکنم )من بعد 20 سال فهمیدم شوهرم همه چیز باخت ..2 تا خونه ..ماشین و حتی کار نداره و 1 ملیون تومان نداره.همه رو بخاطر اینکه منتظر یک معامله بزرگ بود باخت و خانواده تردش کردن ودیگر استفاده ای نداشت براشون .
و من دوباره ب شهری که 20 سال در آن زندگی کردم و خاطرات تلخ و خاطرات شاد (مثل در مان پسرم) داشتم دوباره مهاجرت کردیم فقط سرمایه مان چند تیکه وسایلی بود که با سر و صدا خریده بودم .شوهر من اعتقادش بود معامله بزرگ
میکنم و همه چیز میخرم .آمدیم ب پایین ترین نقطه تهران و اون هم با کمک خیلی کمی پدر و مادر خودم در توانشون بود. داریم دوباره با قانون تکامل که همسرم تازه متوجه اش شده
در شرکتی از ساعت 6 صب تا 7 شب کار میکنه و بعد در کمال ناباوری من با تن خسته ،بساطی که کل جنس داخلش 1 ساک است را بر میدارد تا 1 صب دست فروشی میکنه که 1 ماه فقط خود پولی که برای خرید گذاشته درآورده اما خیلی
امیدوار که بتون مغازه بزن (آمین)من هم در کنارش هستم و داریم دوباره میسازیم .اول باورهامون بعد زندگیمون ان شالله
درست الان اینها رو دارم ردپا میکنم واس خودم..9روز دیگه 1 سال من در تهران هستم و زندگی میکنم و همسرم درست 1 سال از همه بریده ..دوستانی که پولش و گرفتن تا بهش سود پول بدن تا اعضا خانواده حتی پیگیر نشدن همسرم زنده هست و کجاس /حتی مادر ..
(خلاصه خیلی خیلی کوتاه از نداشتن تکاملمون)درسی باشد برای همگان.
قبله گاهمون اکنون الله س ..پرچممون اکنون یکتاپرستیس..و در مکتب پیام آور خداوند هم نشستیم .
تنها تو را می پرستم و تنها از تو یاری می جویم.
(من ب دستان خدا خیره شدم ،معجزه کرد)
سلام وتشکرازلطف شما
همانطورکه همسرشمانظرش دیگران بوده خودشماهم نظرتون روی دیگران بوده والان هم شایدباشه
همسرشمایک دیگران هست درزندگی شما
وقتی شماتوجهتون روی نکات مثبت همسرتون باشه خیلی عالی ایشون تغییرمیکرد
البته تغییرایشون باتغییرنگاه شمادرموردایشون صورت میگیره
درست مثل مسئله شمارومن داشتم وسالهامنتظرتغییرهمسرم بودم وتلاش میکردم وبهش نظریه میدادم وبدترشدکه بهترنشد
تااینکه باچندین بارمرورفایلهای استادتوی وجودم نشست که تغییرفقط ازخودمن میسراست
باتوجه به خوبیها
حالااین خوبی درهرچیزی باشه حتمانبایددرهمسرم باشه
من بهترین خوبیهایی که جدیدابهش توجه میکنم خوبیهای وجودخودمه که وقتی بهش بپردازی تمومی نداره وکمک میکنه نظرت ازدیگران حتی اجسام برداشته شه وبهترهم خودتوبشناسی
به شماهم توصیه میکنم به خوبیهای وجودخودتون بپردازید
یه جاهایی ذهن میامیگه مغرورشدی وطبق فرمایشات استادبه حالم رجوع میکنم وبانشانه گرفتن متوجه میشم غروره یانه
وقتی مادرکاری استپ میکنیم وفکرمیکنیم کامل شدیم این یعنی غرورولی تاوقتی جریان داریم وحالمون خوبه غروری وجودنداره
پس ازهمین الان تمرکزبزاریدروخوبیهای وجودخودتون
پیروزباشید
درودبرشما دوست وهخانواده ای عزیز.
بانو خدا رو صدهزار بارشکر که باقانون اشنا شده اید وبا افکار وعقاید جدیدباورتون رو ساختید،حتماً وقطعاً نتایج عالی درپیش دارید،چقدر عالی که آگاه شده اید وداریدتلاشی زیباباامیدوتوکل بخدا همراه همسرتون انجام میدید،یقیناً بعد سختی هایی که داشتید با اگاهی وبینش جدید ودرست نتایج خوبی میگیرید،زندگی زیبا،ارام،روشن،پرار رزق وروزی،پرازسلامتی وشادی رو درپیش رو دارید.
موفق،سرافراز،ثروتمند،سلامت وشاد باشید.
الهی ب امید تو
روز پنجم سفرنامه 1402/7/5
خدایا شکرت ک نتونستم ب تعهدم عمل کنم
خدایا شکرت ک هر روز دارم بهتر بهتر میشم تا بیشتر خودمو بشناسم
خدا خودت وکمکم کن
خدایا عاشقتم
خدایا شکرت بابت امروز ی روز فوق العاده بود
با فکر کردن ب حرفای استاد ایا 10 آینده میخوام کجا باشم ؟؟؟
ممنون از استا د عزیزم ک این همه آگاهی در اختیار ما قرار میده
درود برشما دوست عزیز وهمخانواده ای گل.
بانو،خداروصد هزار مرتبه شکر که هرروز دارید بهتر وآگاهتر ومتعهدتر میشید.براتون بهترینها،زیباترین ها وعالیترینها،بابرکت ترینهارو ارزومیکنم.
درپناه الله یکتا،سلامت،شاد،پربرکت،پراز آرامش باشید،موفق وسربلند باشید.
روز پنجم
بنام هستی بخش مهربان.
استاد عزیزم چقدر حرف های شمارو دوست داشتم و چقدر این فایل به من چسبید.
یاد زندگی خودم افتادم و از وقتی که یادم میاد من همیشه سعی میکردم قبل از اینکه جهان منو وادار به تغییر کنه خودم شروع به تغییر کنم. اون زمان از قانون چیزی نمیدونستم اما خداوند واقعا همه ی مارو هدایت میکنه و تفاوت من با بقیه در این بود که من به حرف دلم گوش میکردم و اون کار رو انجام میدادم و بهترین اتفاقات برام رقم میخورد.
میخوام چند نمونه اش رو اینجا بنویسم:
1_ وقتی که سال اول کنکور قبول نشدم مصمم شدم که سال بعد کنکور بدم و با اینکه اصلا دانش آموز درجه یکی نبودم و همه اش بفکر بازیگوشی و فرار از مدرسه بودم اما چون بیشتر کلاسمون با بهترین رتبه ها بهترین دانشگاه ها قبول شدن من مصمم شدم که بهترین رتبه و بهترین دانشگاه قبول شم چون به نوعی بهم بر خورد و خودم را کمتر از اونا نمیدونستم نتیجه اش شد بهترین رتبه در بهترین دانشگاه. بعداز اتمام دوره کاردانی سر دوراهی ادامه تحصیل یا رفتن به خدمت سربازی گیر کردم و حسم بهم گفت که برو سربازی چون دلم با درس نبود و از طرفی هم میخواستم زودتر سربازی برم و وارد بازار کار بشم. من اون موقع بهترین تصمیم رو گرفتم چون بعدها فهمیدم که دوستایی که کاردانی با هم تموم شدیم، اونا ادامه تحصیل دادن و من رفتم سربازی که الان من از همشون موفق ترم.
2_ بلافاصله بعداز سربازی مغازه مرغ بریان زدم بعد از گذشت چندماه فهمیدم اصلا و ابدا من هیچ علاقه ای به این شغل ندارم و موندن تو این شغل مساوی با از دست رفتن روزهای طلایی بود که برای من سرنوشت ساز بود. حالم آن روزها خوب نبود و احساس خوبی نداشتم. استاد را نمیشناختم و قانون را نمیدانستم.مشتری هام کم کم ، کم شد و اجناس گرون شد و نیرویی درون من میگفت مغازه رو واگذار کن. بعد از 5 ماه مغازه رو با تمام لوازمش واگذار کردم و خداروشکر نه تنها ضرر نکردم که حتی کلی سود تو لوازم بردم.
3_ بعد از مرغ بریان فهمیدم من به کار الکترونیک و برق که مرتبط با رشته ام هم بود بسیار بسیار علاقه دارم و هدایت شدم به یک کارخانه ی بسیار بزرگ که الان در کشور بسیار معروف و مشهور هست، مرتبط با بردهای الکترونیکی در شهرم اون هم به صورت واقعا معجزه وار که چگونه هدایت شدن و پیدا کردن همچین جایی خودش مثل یک کتاب میمونه!
با حقوق بسیار ناچیز وارد کارخونه و خط تولید شدم و با پشتکار و علاقه ی بسیار فراوان جزو نیروهای نمونه شدم و درآمدم چندین برابر شد. بعد از یکسال احساس کردم من در اینجا دیگه پیشرفت خواصی نمیکنم و اینجا تا یک جایی سقف پیشرفت داره از طرفی هم نمیخواستم برای کسی کار کنم دوست داشتم خودم کارخانه تولید داشته باشم و خودم رئیس کارخونه خودم باشم. شور و اشتیاق شروع کردن و در مقابل باورهای نامناسب در مورد تولید، تحریم، نبود قطعات و….
از من انسانی افسرده و غمگین ساخت ماه ها به همین شکل سپری شد و من دچار افسردگی شدید شدم و به ناچار به پزشک مراجعه کردم و مصرف دارو رو شروع کردم. دچار آنفولانزای شدید شدم در حد مرگ و روزگار رو به سختی سپری کردم. در دوران نقاهت و مریضی روزی خداوند منو به یک کتاب فروشی هدایت کرد و کتاب 4اثر فرورانس اسکاول شین رو خریدم و شروع کردم به خوندن وقتی کتاب تموم شد به صورت کاملا معجزه وار با استاد عزیزم عباسمنش آشنا شدم که قصه آشنایی هم در این کامنتت نمیگنجه.به خودم اومدم قرص ها رو ریختم بیرون از کارخونه با وجود مخالفت شدید مدیر کارخانه و با وجود ارتقإ درجه و افزایش حقوق باز هم تصمیم خودم رو گرفتم و هیچ چیزی و هیچ کسی نتونست مانع تصمیم بشه و من استعفا دادم و از کارخونه اومدم بیرون و تنها مهاجرت کردم!
آغاز مهاجرتم با سختی ها و رنج ها و چالش های زیادی روبه رو بود اما من خدارو ر
داشتم و استاد عباسمنش رو . روی خودم به معنی واقعی کلمه متعهدانه کار کردم و شخصیتی جدید با باورهایی جدید ساختم. زندگی ام شد صحبت های استاد عزیزم و ایمان و حرکت و معجزه و معجزه و معجزه… 3 سال از شروع مهاجرت من میگذره
و خداوند به من لطف کرد و در این چندسال بعد از مهاجرت بهترین ها رو نصبیم کرد.
خدایا خیلی دوستت دارم خیلی شکرت.
من از جهان هستی سیلی خوردم اما سیلی های آرام و کوچک اما خداوند به من لطف کرد و آدم ها و شرایطی را سر راهم قرار داد تا من قبل از اینکه ضربه های سنگین را از جهان بخورم تغییر کنم.
یاد بگیر همیشه در برابر پروردگار جهانیان تسلیم باشی آرام باشی و از او بخواهی تو را هدایت کند.
به خداوند با تمام وجودت ایمان داشته باش و حرکت کن که معجزه ها در انتظار توست….
درودبرشما دوست وهخانواده ای اقاعلیرضا.
چقدر عالی که تصمیمات درست وزیبایی میگرفتید وخداروهزار مرتبه شکر که حالا با توکل بخدا وآشنایی بااستاد وقوانین راه پیشرفت وتکامل رو طی میکنید،براتون خیلی خوشحال هستم.چقدر خوبه که ادامه تحصیل دادید ومهاجرت کردید وراه رو برای خودتون باز کردید.
خوبه که از قرص ودارو بعنوان مسکن ومعالجه استفاده نکردید،بلکه بدنبال حقیقت رفتید،بدنبال پیشرفت وسلامتی،خیر وبرکت،بدنبال شخصیت عالی وسالم.
خداروصدهزار مرتبه شکر که دوستان وهم خانواده ای هایمان پیشرفت میکنند ومیدرخشند.
لطف ومرحمت وبرکت الله یکتا شامل حال شما باشه،
ازالله یکتا براتون رزق وروزی بی حساب،سلامتی وشادی بی اندازه،حال خوب وآرامشی زیبا خواهانم. موفق وسربلند باشید.
به نام یگانه خالق هستی
سلام میکنم به خانوم شایسته عزیز و استاد عزیزم
پرسیدن این سوال که چه جنبه ای از زندگیم نیاز به تغییر داره وچه راهکاری دارم
خب مهمترین بخش از زندگیه من که واقعا حس میکنم خیلی نیاز دارم روش کار کنم
رابطم با خدای خودمه رابطه بادرونم و بقول استاد هماهنگی ذهن و روح
اینکه یاد بگیرم همیشه شاکر و سپاسگذارم باشم
همیشه زیبایی هارو ببینم
ونگاهم وزاویه دیدم درهرشرایط کنترل کنم تابه هرموضوعی احساس بهتری داشته باشم
واقعا نیاز به خونه تکونی حسابی درونی دارم
شاید اینو مدیون تضاد هاییم که از لحاظ روحی بهش برخوردم وخب بادرس گرفتن میدونم که میتونم هرروز بهبود زندگیم رو شاهد باشم
موضوع بعدی که من هیچ شغلی ندارم و باید برای خودم یه کسب وکار رابندازم هرچند کوچک اما برای خودم چون واقعا دیگه دوسندارم برای بقیه کار کنم و فک میکنم باید شروع کنم حتی فروختن جوراب و… وهرایده ای که خداهدایتم کنه
ومیدونم که باایجاد کسب کار میتونم حتی به شرایط روحیمم خیلی کمک کنم چون انگیزه هام بیشتر میشه
وتویه رابطه ام باید یاد بگیرم خیلی چیزهارو که استاد همونطور که دوره عشق و مودت گفتند اگه روی خودم وهماهنگی و ذهن روحم کار کنم آدمهای هم مدار و هماهنگ رو تجربه میکنم
بقول استاد هر چقدر خوب بازهم خوبتر هس
واز خدا میخوام که منو دربرابر هدایت و نشانه هاش آگاهتر کنه که درک کنم و متوجه اشون بشم
درحال حاضر همه تمرکزم روی حال خوبه و واقعا هیچ چیز برام باارزش تر آرامش داشتن نیست
برای همه آرامش میخام ازته دلم واینکه همیشه دلشون شاد و لبشون خندون باشه🫂