خداوند را سپاسگزاریم که با هم پروژه «خانه تکانی ذهن، گام به گام» را با هم آغاز می کنیم.
آگاهی های گام امروز را با تمرکز گوش بده، از آنها بهره برداری کن و تجربه های خود از عمل به آن آگاهی ها را، در بخش نظرات همان گام به عنوان رد پا ثبت کن.
خداوند را سپاسگزاریم که با هم پروژه «خانه تکانی ذهن، گام به گام» را با هم آغاز می کنیم.
آگاهی های گام امروز را با تمرکز گوش بده، از آنها بهره برداری کن و تجربه های خود از عمل به آن آگاهی ها را، در بخش نظرات همان گام به عنوان رد پا ثبت کن.
سلام به استاد خوبی ها و بانو شایسته عزیز…
روز دوم از خانه تکانی ذهن..
اولین چیزی که تو این فایل تو ذهن من زنگ زد بحث عجله داشتن هست برای به دست آوردن ثروت چیزی که باعث شده من بارها و بارها شغل عوض کنم برای اینکه زود پول به دست بیارم اما خدا را شکر الان چند وقتی هست که دارم روی مسیر مورد علاقم کار میکنم و به قول استاد روی خودم دارم سرمایهگذاری میکنم و میخوام ایدههایی هم که تو این مسیر بهم رسیده رو شروع کنم به عملی کردن.
مورد بعدی که دوباره خیلی زنگ خورد تو ذهنم بحث منتظر بودن برای لذت بردن از زندگی من انگاری باید یک اتفاقی خاصی برام بیفته تا احساس خیلی خوبی داشته باشم ،احساسی که از چشمم اشک شوق جاری میشه رو ندارم . البته احساسم به هیچ وجه احساس بد نیست یه احساس خنثی هست و میخوام که به گفته استاد شروع کنم دوباره تکرار باورها، صحبت کردن با خودم سپاسگزاری کردن و آگاهانه تمرکز گذاشتن بر نکات مثبت تا انشالله به یک فرکانس ثابت مثبت دست پیدا کنم…
خدایا شکرت بابت وقتی که برای این پروژه دارم میذارم.
سلام دوستای پر انرژی و باحال خودم….
رفقا خدا میدونه این چیزی که الان دارم مینویسم همین الان الان از طرف پروردگارم بهم الهام شد
و الان دارم از شدت خوشحالی میتکرم..
قضیه از این قراره که من داشتم درباره رویای آیندم فکر میکردم که یهو یه شعر قدیمی که شاید تو عمرم یکی دو بار بیشتر نشنیدمش اوند تو ذهنم اولش راستش خوب نمیدونستم چیه یعنی دست و پا شکسته شعر رو میتونستم بگم ولی رفتم و از تو گوگل درستش رو دراوردم
والان به خدا قسم اشکم درومده از خوشحالی…
و اون شعر اینه..
تو پای در راه زن و هیچ مپرس
که او خود گویدت که چون باید کرد…
خدایااااااا خیییلییییی دوست دارمممم…
سلام
من با کمک خدای مهربان تونستم تمام گامهای خانه تکانی ذهن رو دانلود کنم وبا اونا پیش برم .
خدارو شاکرم که اینقدر تو مسیر کمکم کرد.
حالا میخوام یه تجربه بزرگ داخل کوله پشتیم بزارم و بقیه مسیر رو با قدرت ایمان بیشتری پیش برم.
خیلی راه زیادی در پیش دارم ولی مطمعنم و شک ندارم هر کسی به اندازه ایمانش به پروردگار میتونه موفق باشه.
از استاد عزیزم و خانمشون نهایت تشکر رو میکنم که زحمت کشیدند و این فایلهای بی نظیر رو آماده کردن.به خودم و به خدای خودم قول میدم که تا آخرین ساعت عمرم ثابت قدم تو راه وایسم.به زودی و در آینده نزدیک من به هر 3 ثروت مادی جسمی و روانی میرسم اینو با تموم وجودم حس میکنم…
.
الان که دارم اینو مینویسم سر کارم گام های خانه تکانی ذهن رو گوش میکنم و همیشه به تکنیک ها و نکته هاش عمل میکنم.
بچها اینقدر الان خوشحال و پر انرژی ام خداشاهده دوست دارم همین الان برم تو یه کوهی بیابانی جایی فقط دااااد بزنم و بگم خداااااایاااااا شکرتتتتتتت….
من هنوز از لحاظ مالی تغییر خاصی نداشتم
ولی سلامتیم خیلی بهتر شده تعداد قرص های سر دردی که میخوردم یک پنجم هم کمتر شده.
و اینقدرررر انرژیم بالا رفته خدا شاهده بعضی وقتا دوست دارم به جای خواب برم مثلا ورزش کنم.شاید خندتون بگیره ولی هر کی منو میبینه فراررر میکنه میگه وای بازم مهدی اومد خخخ
دم همتون گرم به خدای مهربان و مقتدر میسپارمتون…
.
الان که دارم اینو مینویسم سر کارم و یه ایرپاد تو گوشمه تقریبا روزی 12 یا 10 ساعت گام های خانه تکانی ذهن رو گوش میکنم و همیشه به تکنیک ها و نکته هاش عمل میکنم.
بچها اینقدر الان خوشحال و پر انرژی ام خداشاهده دوست دارم همین الان برم تو یه کوهی بیابانی جایی فقط دااااد بزنم و بگم خداااااایاااااا شکرتتتتتتت….
من هنوز از لحاظ مالی تغییر خاصی نداشتم
ولی سلامتیم خیلی بهتر شده تعداد قرص های سر دردی که میخوردم یک پنجم هم کمتر شده.
و اینقدرررر انرژیم بالا رفته خدا شاهده بعضی وقتا دوست دارم به جای خواب برم مثلا ورزش کنم.شاید خندتون بگیره ولی هر کی منو میبینه فراررر میکنه میگه وای بازم مهدی اومد خخخ
دم همتون گرم به خدای مهربان و مقتدر میسپارمتون…
سلام دوستای عزیزم.
یک تفاوت باور در کسب و کار دیروز من دیدم خواستم باهاتون به اشتراک بزارم.
وقتی که داشتم تو خیابون شلوغ شهرمون رد میشدم کاملا ناگهانی یک فروشنده بود که شنیدم داشت به دوستش میگفت:
اینم از بازار ما نگا کن از صبح فقط یه کمربند فروختم.
بعد تقریبا یک ساعت بعدش من برای کاری رفتم بیرون از شهر. تقریبا 15 کیلومتر خارج از شهرمون یه وانتی به خدا قسم تو تاریکی فقط با یه لامپ کوچیک کنار جاده هندوانه میفروخت
بچها باور کنید اون لحظه که من از کنارش رد شدم حداقل 7 یا 8 تا ماشین زده بودن کنار و اومده بودن تو صف وایساده بودن که ازش هندوانه و طالبی بخرن.
واقعا خدارو صد هزار مرتبه شکر.
تفاوت این دوتا فروشنده کجاست؟