«تعهد به خواسته» یا «رها بودن» نسبت به آن؟!

سوال:

من نمی تونم این دو مفهوم رو درباره تضادهایی که در زندگی و در مسیر خواسته های مان با آنها برخورد می کنیم، با هم جمع کنم. اگر ممکنه راهنماییم کنید:

آیا باید درباره خواسته هامان به شدت متعهد باشیم. یعنی هر کار لازم را انجام و هر بهای لازم را بپردازیم و هر پلی که لازم است را خراب کنیم یا به خواسته مان نچسبیم و رها باشیم تا خودش اتفاق بیفتد؟

آیا باید درباره خواسته مثل ناپلئون باشیم که وقتی وارد جزیره ای می شد، تمام کشتی ها رو می سوزوند و به افرادش می گفت یا پیروز می شیم، یا می میریم. یعنی برای رسیدن به هدفش پل های پشت سرش را خراب می کرد؟

یا مثل ماجرایی باشیم که استاد عباس منش درباره ماجرای خرید یک ملک در آمریکا صحبت می کرد و باورش این بود که:

“اگر معامله آن ملک انجام می شد خوشحال می شدم، وگرنه ناراخت نمی شدم” و به خاطر این رهایی به خواسته اش رسیده بود و آن ملک را خریده بود.

در یک کلام، در برخورد با خواسته ها باید بگیم «یا می شه یا می میرم» یا «اگه بشه خوشحال می شم و اگر نشه ناراحت نمی شم»؟

اگر لازمه رسیدن به خواسته، خراب کردن پل های پشت سر است، این پل ها را چگونه بشناسیم و چه باوری بسازیم که بتوانیم پل های پشت سرمان را خراب کنیم؟

اگر لازمه رسیدن به خواسته، رهایی و نچسبیدن به آن است، چه باوری بسازیم تا درباره خواسته های خود رها باشیم؟


پاسخ گروه تحقیقاتی عباس منش:

قبل از پاسخ به این سوال یا انتخاب یکی از نگرش هایی که در سوال مطرح شده، باید به این سوال پاسخ داد که:

تعریف شما از پل های پشت سر به عنوان موانعی که باید خراب شود، چیست؟!

از نظر من، پل های پشت سر غل و زنجیرهایی هستند که ما را به شدت به شرایطی متصل و مرتبط کرده اند که بزرگترین مانع بر سر راه خواسته های ماست. طول برخی از این زنجیرها آنقدر کوتاه است که در همان اولین قدم، تو را متوقف و حتی اجازه برداشتن  یک قدمِ دیگر را نیز نمی دهد. به همین دلیل است که برخی از خواسته ها، برای همیشه  در حدّ یک آرزوی دور و دراز باقی می ماند.

برخی از این زنجیرها کمی طولانی تر است به همین دلیل گاهی مسیر خواسته هایت را تا جایی که آن زنجیر اجازه می دهد، دنبال می کنی اما بالاخره در جایی از مسیر، آن زنجیر دیگر اجازه فاصله گرفتن بیشتر از شرایطی که به هر شکل و با هر توجیه و منطقی به آن وابسته شده ای را نخواهد داد. زیرا لازمه ادامه دادن به سمت مقصد، برداشتن کامل تمرکز از آن شرایط و رها شدن از آن، یک بار برای همیشه است.

پل های پشت سر، شک و تردید ها، ترس ها و نگرانی هایی هستند که مانع تمرکز کردن، امیدوار بودن و شور و شوق داشتن برای حرکت در مسیر خواسته هایت می شود.

پل های پشت سر همان ترس هایی هستند که قدرت تمرکزت را پاره پاره کرده اند. بخشی از وجودت به شدت مشتاق حرکت به مسیر خواسته ها و رهایی از آن شرایط است اما برخی از وجودت به شدت در گرو آن غل و زنجیرها مانده است.

پل های پشت سر، راه های نفوذ شیطان ذهن هستند برای ترساندن، نگران کردن، مشوش ساختن و برداشتن تمرکز تو از مسیری که تجربه اش، شادی، لذت، آرامش و رشد است و مقصدش چیزی است که به شدت آن را از اعماق وجودت می خواهی.

پل های پشت سری که خراب کردن آنها ضروری است، همان مسائلی هستند که شیطان ذهن راحت تر از طریق آنها وارد می شود و بیشترین فشارهای سنگین ذهنی را برای ناامید کردن و بی ایمان ساختنت وارد می کند.

پل های پشت سری که باید خراب شوند، نقاط ضعف یا hot button هستند که شیطان ذهن به راحتی روی آنها دست می گذارد و به راحتی از طریق آنها  به هدفش که نگران کردن، ترساندن و قدم برنداشتن یا انصراف تو از خواسته ات است، می رسد.

هرچه این غل و زنجیرها قوی تر و سنگین تر باشند، فشاری که شیطان ذهن از آن ناحیه وارد می کند، سنگین تر و تخریب کننده تر است.

پل های پشت سر سلاح های شیطان ذهن برای گروگان گرفتن تو هستند و به قول استاد عباس منش پل های پشت سر، همان کویرهایی هستند که با چنگ و دندان نگاهشان داشته ای و مصرّ هستی تا به هر ترتیبی شده، در آن کویر برنج بپروری.

در کنار توضیحات این مقاله، جلسات دوم و سوم از دوره کشف قوانین زندگی، راهنمایی مجرب برای تشخیص این پل ها است یا بهتر است بگویم، ترمزهای مخفی ذهن در برابر خواسته هایی که با وجود تلاش به آنها نرسیده ای. آگاهی های این جلسات، ایمان از دست رفته ات را بیدار می کند تا بتوانی این پل ها را بشناسی و سپس برای خراب کردن آنها مصصم شوی.

آگاهی های این جلسه شور و شوق و انگیزه ای به تو می بخشد تا پس از شناخت و تصمیم گرفتن، موفق به اجرای این تصمیم شوی و به این وسیله از برکتی بهره مند شوی که بعد از اجرای این تصمیم، منتظر پیوستن به تجربه زندگی ات است.

حتی اگر از این دوره، همین یک کار را بیاموزی، به معنای تحولی اساسی در همه جنبه های زندگی ات است. از این آگاهی ها استفاده کن و برای شان وقت بگذار.

استعاره کویر و برنج، استعاری ای عالی برای این موضوع است. زیرا کویر نماد کم آبی و برنج نماد گیاهی است که برای رشد نیاز به غرق آب بودن دارد.

کویر نمادی است از دلبستگی و وابستگی به شرایطی که تمام انرژی، توان و تمرکزت را آنچنان صرف حفظ آن نموده ای که دیگر مجالی نمانده تا منطق پرورش برنج را درک کنی و بدانی که چقدر غیر منطقی است که بخواهم در کویر برنج بکارم و چقدر غیر عاقلانه است که دل به این کویر ببندم و عمر و انرژی ام را بیهوده هدر دهم!

این استعاره، پیمانه خوبی برای تشخیص پل هایی است که باید خراب شود. به این معنا که اگر مسئله ای که درگیر آن هستی، درحکم کویری است که بیهوده تلاش می کنی تا در آن برنج بپروری برای اینکه تنها داریی ات در حال حاضر فقط همان کویر است، شک نکن که باید آن پل شکسته شود و زنجیرها پاره شود.
شک نکن که به خاطر تمرکز بیش از حد به این کویر و دلبستن بیش از حد به این کویر است که فکر می کنی چاره دیگری نداری و اگر با ایمان از این کویر فاصله بگیری و عطایش را به لقایش ببخشی، قطعاً به جلگه  ای حاصلخیز و پرباران هدایت می شوی که برای پروراندن برنج بسیار مناسب است.

هر کدام از ما پل کویر های زیادی داریم که باید رها شود و پل های مانع زیادی داریم که باید شکسته شود.

پلهایی که باید در رابطه عاطفی خراب شود

پلهایی که باید در باره شغل مان خراب شود

پلهایی که باید درباره سلامتی مان خراب شود

پلهایی که باید درباره وضعیت مالی مان خراب شود

پلهایی که باید درباره ماندن در احساس گناه یا مورد ظلم واقع شدن و قربانی شدن خراب شود

زیرا تمام نیرو و انرژی ای که باید به شکل شور و شوق و انگیزه، صرف ایده پردازی و اجرای آنها برای تحقق آرزوهایت نمایی،  شود، صرف وصله و پینه کردن و به زور نگه داشتن آن پل ها شده است.

حالا که به تعریف مشخصی درباره “تشخیص پل های مانع که باید خراب شود” رسیدیم، می توان به این موضوع پرداخت که چه افرادی توانایی خراب کردن پل های پشت سر خود را دارند و نقطه شروع این توانایی کجاست؟!

لازم است قبل از هر توضیحی، این تأکید اضافه شود که این توانایی به یکباره ایجاد نمی شود. بکله همه افراد باید مراحل تکاملی این کار را بپیمایند.

توانایی هر کدام از ما در خراب کردن پل های پشت سر و ایجاد تغییرات اساسی، بستگی بسیار زیادی به هزاران باور و نحوه نگرشی دارد که در طول زندگی و با برخورد با موقعیت ها، مسائل و تجربه های مختلف، در ذهن مان شکل گرفته و نگرش و اعتقادهای مختلفی را در ذهن مان نهادینه ساخته است.

در حقیقت، توانایی در خراب کردن آن پل های مزاحم، رابطه مستقیمی با میزان تحمل آدمها از رنج دارد.

بعضی از افراد اصولاً خیلی سریع به این نقطه می رسند و به محض رسیدن به این نقطه خیلی سریع اجرایش می کنند. طبق شناختی که من از استاد عباس منش کسب کرده ام، می توان او را در گروه این ویژگی قرار داد.

افراد زیادی هم هستند که با وجود اینکه مدتها پل هایی را شناخته اند که باید شکسته شود و غل و زنجیرهایی را درک کرده اند که آنها را به شرایطی گره زده که مانع حرکت آنها در مسیر خواسته هاشان شده، اما هنوز به نقطه ای نرسیده اند که این شناخت را عملی و آن پل ها را خراب کنند. شاید تا آخر عمر نیز آن پل ها هرگز نشکند و آنها هرگز از آن نقطه فراتر نروند.

زیرا اجرای این کار بستگی زیادی به نوع نگرش و باورهایت دارد. در واقع، این باورهای تو هستند که اولویت ها، خط قرمزها و تعریف تو از رنج و میزان تحمل تو از رنج را تعریف می کند و همگی این عوامل، در شناسایی پل هایی که باید خراب شود و تصمیم گیری برای خراب کردن آنها و سپس اجرای آن تصمیم، تعیین کننده است.

خراب کردن پل های مزاحم، یک فرایند است که شامل این مراحل است. مرحله ای که این پل ها را می شناسی. مرحله ای که تصمیم به خراب کردن شان می گیری و مرحله ای که این تصمیم را اجرا می کنی.

لازمه رسیدن به هر کدام از این مراحل، طی شدن تکامل درباره درک و شناخت قوانین زندگی است به گونه ای که موجب ایجاد تغییراتی اساسی در نحوه نگرش ما به مسائل زندگی مان شود.

افرادی زیادی حتی موفق به ورود به اولین مرحله یعنی شناختن پل هایی که باید شکسته شود، نمی شوند و شاید هرگز موفق به شناختن شرایطی که مهم ترین مانع در تجربه خواسته های شان است، نشوند. البته افرادی که اینجا هستند و این مقاله را می خوانند و از آموزش های استاد عباس منش استفاده می کنند، قطعاً از این مرحله گذشته اند.

ممکن است هر کدام از شما که این مقاله را می خوانی، یکی از افرادی باشی که مدتهاست فهمیده ای باید این شیوه زیستن را تغییر دهی، باید مهاجرت کنی یا رابطه ای که مدتهاست درگیر آن هستی و آرامشی در آن نیست را یک بار برای همیشه تمام کنی!

مدتهاست فهمیده ای که باید عادت هایی  را ترک وعادت های رفتاری جدیدی را ایجاد کنی. مدتهاست فهمیدی که باید از این شغل که نه درآمد خاصی دارد، نه علاقه ای به آن داری، نه علاقه ای به مدیر و همکارانت داری، خارج شوی!

اما چرا همچنان، رنج ماندن در این شغل را تحمل می کنی؟!

چرا به این رابطه، به این زندگی و انجام این شغل ادامه می دهی و نگرانی ها و محدودیت هایش را می پذیری؟!

چرا با اینکه تمام اوقات زندگی ات و تمام انرژی و توانت صرف تمرکز بر انجام کاری شده که تنها نتیجه اش نگرانی های بیشتر درباره پرداخت اجاره خانه ی ماه بعدی و هزینه‌هایی شده که هر ماه به سختی از عهده شان بر می آیی، ادامه می دهی؟!

پاسخ این است که هنوز نقطه تحمل تو به نقطه ای نرسیده که منجر به یک اقدام عملی شود، زیرا رنج های بزرگتری در آن سوی قضیه هم هست که حاصل باور کمبود، باور احساس عدم لیاقت و … است و آنچنان ذهنت را به گروگان گرفته که نمی توانی حتی متصور شوی که می شود از عهده ی انجام یک کار دیگر برآمد و درآمدهای بیشتری از انجام کارهایی خلق نمود که عاشق انجام شان هستم و مسیرش کلاً لذت و شادی و آرامش است.

این موضوع را درباره، روابط، سلامتی، زندگی در یک شهر یا کشور خاص و هر خواسته ی دیگر نیز، به عنوان اصلی ترین عامل برای تحمل این رنج، لحاظ کن.

باورهای محدود کننده ات که مثل غل و زنجیر، خلاقیت و توانایی هایت را به گروگان گرفته، موجب شده تا همچنان درد این رنج را بپذیری و تحمل نمایی و همچنان آن شغل و آن شیوه نگرش را ادامه دهی با اینکه شغلی که همه زمان زندگی ات را از تو ربوده، حتی قادر نیست از عهده هزینه های سفری برآید که یک عمر آرزویش را داری!

یا اجازه تهیه ماشینی را به تو ببخشد که آرزوی راندنش را داری!

یا اجازه زمان آزاد برای انجام کارهای مورد علاقه ات یا زندگی در خانه، محله و شهر مورد علاقه ات را به تو ببخشد که لایقش هستی!

این ها همه نشانه هایی است برای خراب کردن این پلها!

تو مدت هاست پیام این نشانه ها را می شنوی که از طریق این گرفتاری ها و نگرانی به تو می گوید:

باید این شغل را تغییر دهی، باید نگرش ات به این نوع درآمدزایی را تغیر دهی، باید این پل را از پایه خراب کنی و…

اما مسئله اصلی اینجاست که تو گروگان باورهای محدود کننده ای هستی که آینده ات بدون این پل را تاریک و تارتر از حالا نشان می دهد. به این دلیل هنوز نقطه تحمل ات جواب این زجرها را می دهد و این زنگ خطر بسیار بسیار بزرگی است و اگر به آن عادت کنی ممکن است هرگز توان رهایی از آن را نداشته باشی و بدتر از همه این را به عنوان سرنوشت خود بپذیری!

در حالیکه رسیدن به چنین نتیجه گیری ای به اندازه انتظار پرورش برنج در کویر، غیر منطقی و خنده دار است. زیرا اگر قوانین جهان و رابطه ات با این قوانین را بدانی، متوجه می شوی که ترس های حاصل از این باورهای محدود کننده، چقدر بی ریشه، بی اساس و بی منطق است. مثل بی منطق بودن تلاش برای کاشتن برنج در کویر و سپس شک کردن به این موضوع که نکند به صلاحم نیست! یا نکند این نشانه ایست که نباید برنج بکارم یا قید کشاورزی را که اینقدر عاشق انجامش هستم، بزنم!

اما مسئله این است که کانون توجه تو آنقدر متمرکز بر آن باورهای محدود کننده شده و آنقدر توسط آن باورها به بردگی کشیده شده، که فضایی برای شنیدن پیامهایی به این واضحی نمانده. پیام هایی که آنقدر واضح و مشخص است که نیازی به هیچ حدس و گمانی ندارد.

در یک کلام، قدرت رنج از دست دادن همین شغلی که لااقل ازعهده همین هزینه های بخور و نمیر برمی آید، بیش از لذت تجربه ی استقلال مالی و آزادی زمانی ای است که به زندگی در خانه دلخواه، رانندگی با ماشین دلخواه، انجام کار مورد علاقه و زندگی در شرایط دلخواه شان منجر می شود.

اما از آنجا که هنوز نتوانسته ای موجودیت فرکانسی خودت و قدرتی که در خلق خواسته هایت داری را بشناسی، جای این رنج و لذت در ذهنت برعکس است و مطمئن نیستی اگر این شغل رها شود، چه شغلی باید انتخاب کنی؟!

به همین دلیل استاد عباس منش در جلسه چهارم دوره کشف قوانین زندگی، تا آن حد بر درک اهرم رنج لذت و استفاده از قدرت این اهرم، تأکید دارد تا جای این رنج و لذت را در ذهنت درست کنی تا منجر به اقدامی عملی در جهت تغییر وضعیت ات شود.

وقتی این دو اهرم در ذهن ات در جای نامناسب خود قرار گرفته باشند، نشانه اش این است که به وسیله باورهای محدود کننده ات، اینطور خود را قانع می کنی که: حداقل این شغل یک درآمد بخور و نمیر دارد اما اگر این را هم از دست بدهم، از گرسنگی خواهم مرد. به همین دلیل این رنج را می پذیری و با آن کنار می آیی.

پس تا اینجای کار، مشخص است که موضوع توانایی در خراب کردن پل های پشت سر، مربوط به ایجاد یک تغییر بنیادین در شیوه تفکر و شیوه نگرش است. مربوط به ایجاد یک تغییر بنیادین در شخصیت انسان است.

مثل این می ماند که خانه ای گلنگی داشته باشی که به دلیل نشست پی ساختمان که از همان ابتدا به صورت اصولی ساخته نشده، همه جای آن خانه با مشکل مواجه شده است. اما شما هنوز نمی خواهی بپذیری که مشکل از پی است زیرا پذیرفتن این موضوع به منزله خراب کردن تمام آن بنا و ساختن یک ساختمان کاملاً جدید است.

به همین دلیل، تلاش می کنی تا هر طور شده، این ساختمان را حفظ کنی. لذا  یک بار دیوارش را رنگ می‌کنی و چند روزی احساس می‌کنی بهتر شده اما باز دوباره یک ترک جدید روی دیوار می‌بینی، سپس سقف را تعمیر می‌کنی، بعد می‌بینی فقط برای مدتی اوضاع بهتر شد. سپس در ورودی را عوض می‌کنی و خلاصه هر بار یک قسمت را.

اما نهایتاً اینهمه تلاش، وقت، زمان، انرژی و هزینه‌ای که گذاشتی، نه تنها کمکی نکرده، نه تنها اوضاع امنیت و آسایش آن خانه بهتر نشده، بلکه هر شب با نگرانی و ترس از اینکه فردا چه اتفاقی برای این خانه ممکن است بیفتد یا مبادا سقفش فرو بریزد و همه چیز را نابود کند، به خواب می‌روی.

باورهای محدود کننده نیز به همین شکل عمل می کنند یعنی تمرکز شما را از حل مسئله اصلی برمی دارند تا انرژی شما را صرف انجام کارهای بیهوده نمایند. تا جایی که حتی وقتی متوجه می شوی که زندگی قوانینی دارد که اگر آنها را بیاموزی، می توانی همه چیز را تغییر دهی، آن باورها، شما را متقاعد می سازد تا آموختن این آگاهی ها را  وقت تلف کردن و بی اثر بدانی و بخواهی همین زمان را صرف انجام همان کارهای سخت و طاقت فرسایی نمایی که ایده ی همان باورهای محدود کننده است. حال آنکه بی خبر هستی که تو به گروگان گرفته شده ای.

بی خبر هستی که حتی اگر یک ساعت زودتر، آن آگاهی ها را درک نمایی و قانون جهان را بدانی و نقش و توانمندی خودت در خلق شرایط دلخواهت به کمک باورها و فرکانس هایت را درک کنی، نتیجه اش بسیار بیش از هزاران ساعت تلاش طاقت فرسایی است که صرف انجام کارهایی می نمایی که ایده های باورهای محدود کننده ات است.

در ادامه مقاله، به راه حلهایی می پردازم که یادآوری و انجام آنها، مهم ترین وظیفه هر کدام از ماست.

شروع راه حلها، باید با شکستن اصلی ترین پل باشد. این پل همیشه به مسیری راه دارد که در جاده ها با علامت “مسیر اشتباه” یا “wrong way” شناخته می شود. این پل همواره به مسیری خلاف جهت مقصد مورد نظر ما می انجامد.

این همان پلی است که موجب می شود به دنبال دلیل اتفاقات زندگی ات یا تغییر شرایط ات، خواه شرایط مالی ات باشد یا روابط ات یا سلامتی ات و … را جایی بیرون از خودت و باورهایت بجویی.

و به این وسیله نه تنها شما را از خواسته ات دور می کند، بلکه آنقدر وقت شما را تلف می کند و انرژی شما را آنقدر صرف می کند و شور و اشتیاق شما را تباه می سازد و امیدتان را ناامید می سازد و اعتماد به نفس تان را از بین می برد و آنقدر باورهای محدود کننده ای برایت می سازد، که دیگر توان، ایمان و امیدی در وجودت برای تحقق خواسته ها باقی نمی گذراد.

اما وقتی این پل به عنوان ریشه و اساس همه پل هایی که باید شکتسه شوند را از لیست مسیرهای انتخابی در زندگی ات حذف می کنی، وارد مسیری می شوی که هر لحظه ی حرکت در آن، ظرف وجودت را رشد و گسترش می دهد و هر بار شما را آماده پذیرش نعمت های بیشتر در تمام جنبه های زندگی می نماید.

اگر من با شناخت کنونی ام می خواستم این مسیر را شروع کنم، قطعاً آن را با آموزش های دوره راهنمای عملی دستیابی به آرزوها و نیز دوره کشف قوانین زندگی توأماً با هم شروع می کردم و ادامه می دادم زیرا اگر خودت را همواره متعهد به تکرار آگاهی هایی نمایی که در این باره در این دو دوره آمده و برای اجرای بهتر آن آگاهی ها تلاش ذهنی به خرج دهی، کلید هایی در دستت قرار می گیرد که محال است گمراه شوی.

پس از خواندن این مقاله، حتماً فایل “آیا من خوش شانس هستم” را از بخش محبوب ترین دانلودها در سایت ببین و بلافاصله برنامه ای دقیق و قطعی برای آموزش دادن خودت با آگاهی های این دو دوره ترتیب بده!

حتی نیاز نیست جلسات را به ترتیب گوش کنی. بلکه کار را از جلسه نهم و سپس دهم و سپس پنجم و سپس ششم دوره راهنمای عملی دستیابی به آرزوها ادامه بده و همزمان جلسات چهارم و ششم دوره کشف قوانین زندگی را نیز گوش کن و با جملات این آگاهی ها، تمریناتی برای خودت طراحی کن.

این آگاهی ها تمام فاکتور های لازم برای توانا شدن در شکستن پل هایی که موانع اصلی بر سر راه خواسته هایت هستند را به تو می شناساند و در این مسیر راهنما و هدایت گرت خواهد بود تا گمراه نشوی.

افرادی که بدون اطلاع از آگاهی هایی که در جلسه پنجم و ششم دوره راهنمای عملی دستیابی به آرزوها آمده، اقدام به شکستن پل های می نمایند که قطعاً مهم ترین مانع پیشرفت آنهاست و قطعاً باید انجام شود، در معرض یک خطر مهم به نام نا امیدی در میانه راه و پشیمان شدن از پلی ه شکسته اند، خواهند بود. و این ناامیدی و تردید که آیا شکستن این پل اشتباه بوده یا نه، یک سمّ مهلک است که آنها را در نقطه ای از مسیر زندگی شان متوقف می کند که قرار بود، شروع شکوفایی های عمده ای باشد.

این مسئله درباره کسب و کارهای جدید که فرد روزی با شوق فراوان شغلش را رها و به سراغ علاقه اش می رود، خیلی رایج است. یکی از عمده ترین دلایلی که 90 در صد از کسب و کارهایی که با عشق و انگیزه واقعی و درونی فرد شروع شده اما به ثمر نرسیده، عدم درک این آگاهی هاست که در جلسه 5 و 6 دوره راهنمای عملی دستیابی به آرزوها توضیح داده شده است.

نمی توانید تصور کنید که فهم و شناخت همین دو جلسه، چه نقش و تفاوت عظیمی در کسب و کار شما و هر جنبه ای از زندگی شما دارد.

تفاوتش دقیقاً به اندازه تفاوت ثروت با فقر است. تفاوت پیشرفت مالی با ورشکستگی مالی است.

این آگاهی کلیدی اساسی در فرایند شکستن پل های مانع در دستت قرار می دهد اما فرد این فاکتور مهم را در این مسیر اعمال نکند، در طی این مسیر، به محض برخورد با اولین مانع، ایمانش چنان از دست می رود و شیطان ذهن چنان تردید، حسرت و ناامیدی را جایگزین ایمان و شور و شوقی می نماید که در شروع کار موجب شکستن آن پل ها شده که گویی هرگز ایمان و شور و شوقی وجود نداشته. گویی همه اش وهم و خیال بوده.

در حالیکه حقیقت ماجرا چیز دیگری است.

دقیقاً مثل فردی که زمین محل گنج را حفر نموده اما یک بیل مانده به گنج، دست از کندن زمین برمی دارد، بیل را به کناری پرتاب می کند و از نتیجه مأیوس می شود. در حالیکه اگر تنها به اندازه برداشتن یک بیل خاک دیگر دوام می آورد و مسیرش را ادامه می داد و ثابت قدم می ماند، همه چیز تغییر می کرد و آن نتیجه نمایان می شد.

فاکتور نهایی در حکم همان انگیزه ای است که سبب می شود آخرین بیل را نیز در فرایند حفر زمین، لحاظ کنی.

اما وقتی فاکتورهای اصلی در فرایند شکستن پل های پشت سرت را ندانی و به محض برخورد با اولین مانع در مسیر، مورد انتقاد ذهنت یا اطرافیانی مثل خانواده، دوست و … قرار بگیری، ایمان و عزت نفس ات از دست می رود و با تردید و حسرت به پل هایی می نگری که شکسته ای. این غم و تردید که آیا کارم درست بوده یا نه، مهلک ترین سمّ در مسیر خواسته هایت است و تا کنون افراد زیادی را در یک قدمی خواسته شان متوقف ساخته است. که نمونه مشخص آن، کسب و کارهایی است که شروع می شود، تا نقطه ای از مسیر هم پیش می رود اما قبل از رسیدن به نتیجه مطلوب رها می شود. نه به این دلیل که آن کسب و کار نتیجه ای در بر ندارد، بلکه به این دلیل به نتیجه نمی رسد که ادامه نمی یابد و توسط انگیزه، عشق و ایمان صاحبش، تغذیه نمی شود و مثل فردی که راه ورود خون به مغزش بسته می شود، آن کسب و کار سکته می کند و می میرد.

در واقع، جلسات پنجم و ششم این دوره، رازی را به شما می آموزد که موجب می شود با ثابت قدم ماندن در مسیری که باید پس از شکستن پل های پشت سر بپیمایی، به کمک ایمان، باور و شور و شوق ات، به اندازه ی کافی به تغذیه نتیجه نهایی ادامه دهی.

نکته کلیدی ماجرا جمله “به اندازه ی کافی است” و منظور از به اندازه ی کافی، زمانی است که می توانی به وضوح نتیجه دلخواهت را مشاهده نمایی.

یعنی تا آن زمان باید ایمان و شور و شوق و انگیزه به خرج دهی و این دو جلسه از دوره راهنمای عملی، یاور شما در به پایان رساندن این مسیر است و پاداش این ثبات، نه فقط زندگی دلخواهت است بلکه اعتماد به نفس و ایمانی که این نتیجه در وجودت می سازد، هر غیر ممکنی را برایت ممکن می سازد. پاداش این کار، باور و ایمان به این است که من خالق زندگی ام هستم و در این مسیر تنها نیستم، بلکه هدایت می شوم.

افراد زیادی به خاطر آگاه نبودن از این فاکتور، از عهده موانعی برنیامده اند که در مقایسه با جسارتی که برای شکستن آن پل به خرج داده اند، اصلاً مشکل محسوب نمی شده، بلکه فقط یک نشانه مهم از نزدیک بودن به نتیجه بوده که اگر آن فرد می توانست ایمانش را حفظ نماید و سکّان را به دست تردیدهای ذهنش ندهد، به دنیایی از برکت ها و نعمت ها وارد می شد و به خاطر این نتیجه، به ایمان و عزت نفسی می رسید که دیگر هیچ چیز نمی توانست مانع از حرکت های بعدی اش شود.

در واقع، آنچه در این مواقع، فرد را ناامید می سازد، ذهن اوست و نه آن مانع. در این مواقع، ذهن با نجواهایش آنقدر آن مانع را بزرگ جلوه می دهد و آنقدر درباره درستی کاری که انجام شده و مسیری که پیموده  شده و تصمیمی که اجرا شده و دست آوردهایی که خواهد داشت، فرد را مردد و ناامیدو غمگین می سازد که فرد خود را یک بازنده واقعی دانسته و ایمان و یقین و شور و شوق اش به یکباره به اندوهی عظیم مبدل می شود به گونه ای که دیگر رمقی برای ادامه راه باقی نمی ماند. به همین دلیل این افراد در یک قدمی موفقیت متوقف می مانند.

آگاهی های جلسات پنجم و ششم دوره راهنمای عملی و جلسه ششم دوره کشف قوانین زندگی، شما را برای حمله های ذهن تان در این مواقع حساس مسلح و آماده می سازد و فرمولی بسیار بسیار بسیار اساسی و حیاتی در فرایند شکستن پل هایی را در دستت می گذارد که لازمه آزاد شدن از بند هر مانعی با هر شکل و موجودیتی است و سپس ثابت قدم ماندن و ادامه دادن است.

این فرمول، در هیچ کتابی نیامده و حاصل تجارب شخصی استاد عباس منش است که به واسطه ساختن باورها و پیروی از آگاهی هایی حاصل شده که در این جلسات مفصلاً توضیح داده شده است. این آگاهی یک گنج عظیم است که اگر فقط همین یک نکته را از این دوره فرا بگیری و در زندگی ات اجرا نمایی، کاری نیست که بخواهی اما از عهده انجامش بر نیایی. از آنجا که این موضوع از عهده ایم مقاله خارج است، پیشنهاد می کنم در کنار آگاهی های این مقاله، از جلسات ذکر شده دوره راهنمای عملی نیز استفاده نما. زیرا خراب کردن پلهای پشت سر زمانی جواب می‌دهد که این آگاهی را به صورت کامل اجرا نمایی. این آگاهی ها کلیدی در دستت قرار می دهد و ایمان، عزت نفس و یقین ات به مسیری که وارد آن شده ای را در مواقعی حفظ می کند که اوضاع سخت می‌شود یا در مسیر جدید با مسئله‌ای به ظاهر حل نشدنی مواجه می‌شوی یا سرکوب‌های خانواده و اطرافیان، روانت را به هم می‌ریزد، که:

چرا آن شغل را رها کردی حد اقل بخور و نمیر بود!

چرا آن رابطه را تمام کردی، حداقل سایه ای در زندگی ات بود!

چرا از آن شهر رفتی، حداقل همه جایش را می شناختی!

و چراهایی که گاهی مثل یک پتک بر سرت فرود می آید و یکسره سکان را به دست نجواهایی می دهد که می تواند تو را تا مرز افسردگی پیش ببرد.

آگاهی هایی که در این دو جلسه از دوره راهنمای عملی دستیابی به آرزوها می آموزی، در حکم مشاور و مدبری است که در چنین مواقعی، سکّان را با قدرت در دست می گیرد و تو را به سلامت از همه این طوفان ها عبور می دهد در مسیری حرکت می دهد که تک تک لحظاتش لذت، عشق و آرامش است و مقصدش رشد، پیشرفت، موفقیت و رضایت در تمام جنبه هاست.

بنابراین، ارزشش را دارد که برای درک این آگاهی ها زمان و انرژی صرف نمایی.

دوره راهنمای عملی دستیابی به آرزوها، به معنای واقعی کلمه، راهنمایی است که اولاً از همان ابتدا تو را در مسیر صحیح قرار می دهد و سپس در این مسیر ثابت قدم نگه می دارد و از همه طوفان هایی که نه برای خرابی بلکه برای رشد و گسترش تو آمده، به سلامت عبور می دهد و کمک می کند ذره ای درباره درستی کاری که انجام داده ای، تردید به خود راه ندهی و تا انتها با همان ایمان و انگیزه ای مسیر را ادامه دهی که آغازگر این مسیر بود.

نتیجه ی پیروی از این راهنمای عملی، خیلی عظیم تر از رسیدن به خواسته ای است که با هدف تحقق اش وارد این مسیر شدی. نتیجه ی اصلی، ایمان و باور به پیروی از این آگاهی است. نتیجه، رسیدن به یقین درباره درست بودن این آگاهی و مانند وحی منزل پذیرفتن آن و تکرار این روند درباره هر خواسته ی دیگری است.

زیرا نتایجی که به واسطه پیروی از این راهنمای عملی کسب می کنی، چنان یقین و عزت نفسی در وجودت می سازد که بخواهی دوباره این آگاهی را مرور کنی و آن را جدی تر بگیری و چنان یقینی در تو می آفریند که حتی اگر صدها بار به عقب باز گردی، دوباره آن پلها را خراب خواهی کرد و دوباره به شیوه این آگاهی رفتار خواهی کرد.

زمانیکه به این نقطه رسیدی که باید پلهایی در پشت سرت خراب شود، اول جلسات ذکر شده در دوره راهنمای عملی دستیابی به آرزوها را مرور کن و طبق این آگاهی ها این فرایند را انجام بده. در این صورت گنجی را به خدمت می گیری که تمامی ندارد.

قبل از ادامه موضوع لازم است تعریفی درباره روند شکل گیری خواسته ها داشته باشیم. درباره خواسته ها و نحوه تحقق آنها، باید به دنبال درک قوانینی باشیم که سبب شکل گرفتن آن خواسته ها شده. زیرا همان قوانین نیز ما را به مسیر تحقق آن خواسته ها هدایت می کند، اگر این روند را بشناسیم و از آن آگاه شویم و برای پذیرش آن تلاش ذهنی به خرج دهیم.

برای شکل گرفتن یک خواسته، لازم نیست کار خاصی انجام دهی. زیرا خواسته های تو یا در برخورد با تضادهای زندگی ات شکل می گیرد یا در برخورد با نعمت هایی که با آنها مواجه می شوی و افراد زیادی در زندگی خود دارند. این قانون جهان است.

اگر در برخورد با تضادی، خواسته ای در تو شکل می گیرد یا اگر در برخورد با شرایطی در زندگی دیگران، این آرزو در تو شکل می گیرد که  بخواهی آن شرایط را داشته باشی، این تجربه و این مواجهه، پیام واضح خداوند است که می گوید:

رویارویی با این شرایط، اتفاقی نیست بلکه پیغامی است که می گوید: قرار است این شرایط در زندگی تو نیز باشد، اگر هیچ مقاومتی دربرابر آن خواسته ها نداشته باشی.

اما اکثر ما، مقاومت های زیادی در برابر ورود آن خواسته ها به زندگی خود داریم و این مقاوت را در قالب حسادت، حسرت، خشم، افسردگی، نگرانی و ناامیدی در چنین مواقعی نشان می دهد.

دلیل اینکه می گویم دو دوره کشف قوانین زندگی و راهنمای عملی دستیابی به آرزوها، ترکیبی جادویی برای هدایت تو به مسیر زندگی ای است که آرزویش را داری، این است که آگاهی های دوره کشف قوانین زندگی، در چنین لحظاتی به شما کمک می کند تا انرژی ای که در قالب، خشم، نگرانی، حسرت، حسادت، افسردگی یا ناامیدی ظاهر شده و نشان از مانعی دارد که سدّ راه آن خواسته شده را، به شکلی جهت دهی که انرژی ای باشد برای خلق و تحقق آن خواسته ها.

این مهارتی است که در دوره کشف قوانین زندگی آن را کسب می کنی زیرا به قول استاد عباس منش، به محض اینکه خواسته ای در شما شکل می گیرد، اگر هیچ ترمز یا مانعی در برابر آن خواسته نداشته باشی، قطعاً وارد زندگی ات می شود. این قانونش است و این طبیعی ترین شیوه زندگی ما به عنوان موجودات انسانی است. یعنی موجوداتی که قرار شده به وسیله فرکانس ها و باورهای خود، شرایط دلخواه را زندگی خود خلق نمایند.

همه ما با این قرار پا به جهان گذاشته ایم. اما باورهایی محدود کننده ای که از جامعه ی اطراف مان به همه ما القا شده و در وجودمان نهادینه شده،  هزاران مانع در برابر خواسته های مان شده که در دوره کشف قوانین زندگی از آن به عنوان ترمز یاد می شود.

یعنی اگر خواسته ای در شما شکل گرفته اما هیچ اثری از آن در زندگی ات نیست، قطعاً موانعی ذهنی یا همان ترمز ها، سدّ راه آن خواسته شده است. پس کار ما به عنوان خالق زندگی خودمان، شناسایی آن موانع و رفع آنهاست.

اما لازمه شناسایی آن موانع و رفع آن، درک قوانین زندگی و اجرای آن قوانین در زندگی است. میزان توانایی ما در شناسایی موانع و سپس رفع آنها، به اندازه شناخت، درک و اجرای قوانین زندگی در هر لحظه از اتفاقات زندگی مان است. همان پروسه ای که در دوره کشف قوانین زندگی، با جزئیات فراوان به آن پرداخته شده است.

آگاهی های این دوره هدایت گر راه هر فردی است که این آگاهی ها را مثل وحی منزل می پذیرد و تلاش می کند بارها و بارها و بارها، تا زمانی که زنده است، به شیوه این آگاهی ها زندگی کند و اصول زندگی خود را بر این آگاهی ها منطبق نماید.

بنابراین، وقتی قوانینِ شکل گرفتن خواسته و نحوه تحقق آن را می شناسی، موفق به شناسایی موانع ذهنی ای می شوی که پیش روی خواسته است. یعنی خودت می فهمی که آن مانع از طریقِ ایجاد تغییری اساسی در نحوه نگرشت برداشته می شود(خراب کردن پل های پشت سر و تغییری بنیادین) یا نچسبیدن به «چگونگی ای» که در آن شرایط، به نظرت تنها راهِ تحقق آن خواسته است (یعنی رهایی درباره «چگونگیِ رسیدن به آن خواسته» و باز گذاشتن دستان خداوند برای هدایت تو در این مسیر).

درباره این موضوع که در سوال این مقاله مطرح شده، لازم است این توضیح اجمالی اضافه شود تا این سوء برداشت رفع شود.

موضوع “خراب کردن پل های پشت سر(یا میشه یا می میرم)” و موضوع “نچسبیدن به چگونگی رسیدن به خواسته و رها بودن به منظور هدایت به بهترین مسیر(اگر بشود خوشحال می شوم و اگر نشود، ناراحت نمی شوم)”، دو موضوعی نیستند که در مقابل هم باشند و هرگز در مسیر خواسته ها به نقطه ای نمی رسی که لازم باشد میان این دو یک گزینه را انتخاب نمایی. زیرا این دو موضوع در راستای هم هستند.

دلیل اینکه در سوال این مقاله، این دو موضوع در مقابل هم قرار داده شده، عدم درک و شناخت قوانین زندگی است.

موضوع اول مربوط به :تشخیص خواسته و تمرکز بر آن و موضوع دوم مربوط به: چگونگیِ رسیدن به خواسته ای است که قبلاً تشخیص داده ایم و تلاش می کنیم تا بر آن متمرکز شویم.

اما مسئله مهم این است که اول باید کلیت خواسته ات را تشخیص دهی و بر آن متمرکز شوی یعنی باورهای هماهنگ با آن را بسازی تا بعداً به مرحله ی چگونگی(اگر بشود خوب است وگرنه به مسیر بهتری قرار است هدایت شوم) برسی و البته که چگونگی، وظیفه تو نیست. بلکه وظیفه باورهایی است که هم جهت با آن خواسته هستند و باید اجازه دهی تا آن باورها تو را به سمت بهترین چگونگی هدایت کنند. این یعنی رهایی

به عنوان مثال: خواسته شما می تواند رسیدن به استقلال مالی و آزادی زمانی به منظور تجربه علائقت باشد اما اینکه از چه روشی به این خواسته برسی، دیگر یک خواسته نیست و اگر تقلا می کنی تا از یک شیوه مشخص به این خواسته برسی، یعنی به خواسته ات چسبیده ای.

خواسته شما می تواند تجربه عشق باشد، اما اینکه این عشق را از طریق یک فرد خاص مثل علی یا مریم تجربه کنی، یک خواسته نیست بلکه چسبیدن به خواسته است.

خواسته شما می تواند سفر به یک مکان باشد، اما اینکه با چه شیوه ای انجام شود دیگر یک خواسته نیست و باید درباره شیوه آن، رها باشی.

درک تفاوت این دو موضوع، بسیار بسیار مهم و اساسی است.

مثال خوب این ماجرا همان زمانی است که شما از استاد عباس منش می شنوی که درباره خرید ملک می گوید:

اگر این ملک جور شد یعنی خوب است وگرنه باز هم خوب است!

یا درباره مهاجرت خود به آمریکا، معتقد بود:

اگر مهاجرت به کشور آمریکا انجام شد یعنی خوب است وگرنه قرار است به کشور بهتر و مسیر بهتری هدایت شوم و…

ماجرای مهاجرت استاد عباس منش، نیازمند خراب کردن پل های پشت سر بود که ایشان آن را انجام داد. یعنی اصل انجام شد اما اینکه به چه کشوری مهاجرت کند یا با چه شیوه ای این کار را انجام دهد، مربوط به چگونگی بود که ایشان تصمیم گرفت رها باشد و از نیروی هدایت الهی کمک بگیرد و پیغام نشانه ها را بشنود.

زیرا هدف خیلی فراتر از مهاجرت به یک کشور خاص است. هدف تجربه دنیای جدید و کشف ناشناخته هایی در وجود خود آدم و جهان پیرامونش است. هدف گسترش دیدگاه توحیدی است و درک کلید واژه “هدایت”، موجب می شود جهان، بهترین مسیر را برای شما برنامه ریزی نماید به گونه ای که نتیجه همواره بسیار بیش از بهترین تصورات شماست.

زیرا تصورات ما همیشه از بهترین تجارب خودمان یا بهترین تجربه های دیگران نشأت گرفته در صورتی که جهان ما محدودیتی برای بهترین ها ندارد و همواره همه چیز می تواند بهتر باشد. باز هم تأکید می کنم که وصل شدن به نیرو هدایتگر جهان، نتیجه پل های زیادی است که خراب شده و تغییراتی بنیادین است که به واسطه شناخت بهتر قوانین زندگی و رابطه ما با آن قوانین، در شخصیت آن افراد ایجاد شده است.

افرادی که به مرحله نچسبیدن به خواسته رسیده اند، اصل ماجرا و کلید واژه اصلی یعنی “هدایت” را شناخته اند.

اما فردی که تلاش می کند تا به شیوه عقل و منطق خودش به یک خواسته برسد، فردی که تلاش می کند تا فقط از همان شیوه ای که خودش مشخص کرده به خواسته اش برسد، به خواسته خود می چسبد و به این طریق، مهم ترین عامل و مهم ترین قدرتی که حامی او در این مسیر است، یعنی “هدایت شدن” در مسیر را فراموش می کند و این عامل اساسی را از فرایند رسیدن به خواسته اش حذف می کند.

زیرا به یاد ندارد که رسیدن به خواسته، مسیری است که قدم به قدم به ما گفته می شود و قدم بعدی زمانی به ما گفته می شود که قدم قبلی برداشته شود.

دلیل اینکه افراد زیادی درگیر تعیین کردن و تحمیل کردن چگونگی و شیوه ای مشخص برای خواسته هاشان هستند، این است که هنوز نتوانسته اند اولین قدم یعنی شناختن موجودیت فرکانسی خود و رابطه شان با این جهان فرکانسی را بشناسند. یعنی موجوداتی که اتفاقات زندگی آنها به واسطه پاسخ جهان به فرکانس های هر لحظه شان رخ می دهد و چیزی از قبل برای آینده آنها ساخته نشده است.

به همین دلیل آنها مرتباً درگیر شیوه ای به اصطلاح عقلانی و منطقی برای تصمیم گیری و اقدام هستند در حالیکه نمی دانند چیزی که آنها عقل و منطق نامیده اند، چیزی نیست جز تجارب گذشته که اکثراً حاصل باورهای محدود کننده است.

به همین دلیل نیز دست رد به سوی بالاترین و قدرتمند ترین حامی خود یعنی “هدایت” زده اند و آن را از معادله این ماجرا حذف کرده اند. در واقع مشکل اصلی از اینجا آغاز می شود که تلاش می کنیم مسائل را به شیوه خودمان حل کنیم و نه به شیوه هدایت!

به همین دلیل،اگر بخواهی اول کل مسیر را بدانی و برایش تضمین بگیری و سپس حرکت کنی، همه چیز مجهول و غیر قابل حل شده و اوضاع به شکل یک کلاف سردرگم در می آید. زیرا تضمین، به عهده فرکانس ها و باورهای خودت به عنوان موجودی است که به نیروی هدایتگر منبع وصل است و می تواند هر لحظه توسط این نیرو که همه جواب ها را میداند، هدایت شود.

بر گردیم که موضوع شکستن اصلی ترین پل مانع:

اصلی ترین پل زمانی شکسته می شود که می پذیری تمام اتفاقات زندگی تو بدون استثناء نتیجه فرکانس ها و باورهای خودت است. این موضوع را فقط به عنوان یک اصل بپذیر و به خودت هم سخت نگیر زیرا قرار نیست بلافاصله جزئی از عادت های رفتاری و شخصی ات شود. اما قرار است هر بار با تلاش ذهنی بیشتر به منظور اجرای این قانون، به مسیر بهتری هدایت شوی. مسیری که در آن، هر بار اتفاقات بهتری برایت رخ می دهد و ایمان و عزت نفس ات را برای تعهد به اجرای این اصل به عنوان اصل اساسی زندگی، بیشتر نماید.

به اندازه ای که در اجرای این اصل بهتر می شوی و به اندازه ای که این اصل جان مایه تمام رفتارها، واکنش ها و تصمیم گیری هایت می شود، به همان اندازه نیز میزان رضایت تو از شرایط زندگی ات بهتر می شود و تصمیم گیری درباره ضرورت شکستن پل های بعدی، هم ساده تر می شود و هم سریعتر به مرحله اجرا در می آید.

زیرا هر بار ترس ها و شک و وابستگی هایت را به هر عاملی کاهش می دهد که یک مانع در برابر تجربه زیبایی های زندگی است.

در هر صورت، این یک مسیر تکاملی است که باید پیموده شود اما به شما قول می دهم مسیری است که از تمام مسیرهایی که تا کنون در زندگی پیموده ای،  لذت بخش تر، شادی آور تر و آرامش بخش تر است و هر بار بر میزان کیفیت آن، افزوده می شود.

شکستن این پل را از یادآوری این آگاهی شروع کن که تو برگی در باد نیستی که جهت حرکتش را شرایط بیرونی تعیین کند. تو فقط این موجود جسمانی که از خودت می شناسی، نیستیی. تو فقط موجودی نیستی که معمولاً به خاطر دل بستن به تجاربش و حساب کردن روی منطقش در انتخاب هایش اشتباه می کند. تو خیلی فراتر از موجودی هستی که به عنوان جسم، عقل، منطق و خاصیت مادی ات می شناسیی.

تو بخشی از نیرویی هستی که منبع راه حل ها و ثروت هاست. نیرویی که جواب همه سوال ها را می داند و رابطه ات با او همیشگی است. نیرویی که مهم ترین ویژگی اش را اینگونه معرفی می کند:

وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادی عَنِّی فَإِنِّی قَریبٌ أُجیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجیبُوا لی‏ وَ لْیُؤْمِنُوا بی‏ لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ (186)

و چون بندگان من از تو سراغ مرا مى‏گیرند بدانند که من نزدیکم و دعوت دعاکنندگان را اجابت مى‏کنم البته در صورتى که مرا بخوانند پس باید که آنان نیز دعوت مرا اجابت نموده و باید به من ایمان آورند تا شاید رشد یابند (186).

این نیرو که بخش جداناپذیر همه ی ماست و رابطه ما با او همیشگی است، درخواست درخواست کننده ای را پاسخ می دهد که این رابطه را باور دارد و متوکل و تسلیم این ارتباط است.

اما موضوع این است که چقدر این نیرو را شناخته ای و چقدر می توانی رابطه همیشگی ات با این نیرو را باور کنی؟!

زیرا وقتی این یقین در تو ایجاد شود، دیگر چیزی به نام ریسک یا تردید وجود ندارد بلکه همه اش یقین به نتیجه ای است که فعلاً دیده نمی شود.

در واقع، رفتار ناپلئون در خراب کردن پل های پشت سر سربازانش، هرگز یک ریسک نبوده است. این رفتار از ایمان و شناخت ناپلئون به توانایی های انسان نشأت گرفته است. ناپلئون قبلاً به این توانایی که بدون استثناء در وجود همه هست، پی برده بود. فقط با خراب کردن آن پلها، غل و زنجیرهایی را پاره می کرد که زاییده ذهن افراد بود و با این کار، موقعیت مساعد را برای بالفعل شدن آن توانایی در سربازان فراهم می کرد.

افرادی که در زندگی، پل های زیادی را خراب می کنند، افرای ریسک پذیر نیستند بلکه افراد با ایمانی هستند که به توانایی خود در خلق اتفاقات دلخواه شان، ایمان دارند. به همین دلیل با عشق و امید پلهایی را خراب می کنند که برای انجامش برای دیگران بسیار وحشت زاست. بی آنکه نگران آن موضوع باشند یا شکی درباره آن به خود راه دهند یا بعدا به پشیمانی یا ناامیدی برسند.

آنها به تجربه، اصولی را در زندگی فراگرفته اند که به آنها شناسانده در چه زمانی چه پلی را باید بشکنند بی آنکه لحظه ای درنگ داشته باشند.

در این مقاله قرار است شما نیز این اصول را یاد بگیرید اگر با تعهد، آگاهی های این مقاله را جدی بگیرید و به کار ببندید.

باز هم می گویم که این موضوع یک فرایند است و تبدیل شدن این روند به یک عادت رفتاری، تکامل می خواهد و به میزانی که این درک کاملتر می شود، موفق به شناسایی موانع نامحسوس تر اما مهم تر می شوی.

هرچه درک و ایمانت به قوانین زندگی کاملتر می شود، بهتر می توانی میزان بیشتری از درک خود از قوانین را در زندگی ات اجرا نمایی. منظور از اجرا یعنی زمانی که پیغام نشانه ها را می شنوی و تشخصی می دهی یک پل باید شکسته شود و این تصمیم را می گیری و اجرا می کنی

اما در این فرانید، اول شنیدن پیغام ها را می آموزی یعنی متوجه این پیغام ها می شوی. اما ممکن است تکامل فرکانسی ات تا آن لحظه در حد شنیدن آن پیغام باشد و نه اجرای آن.

بنابراین، اگر پیغامی را شنیدی و اجرا نکردی و سپس به واسطه عدم اجرای آن، اشتباهت را فهمیدی و دریافتی که در صورت جدی گرفتن آن پیغام و عملی ساختنش به چه نتیجه ی عالی ای می رسیدی، هرگز خودت را سرزنش نکن و ناامید نشو زیرا تا آن لحظه تکامل فرکانسی و باوری تو تنها تا همان حد است که آن پیغام را بشناسی و درباره اش اندکی تأمل نمایی.

رسیدن به این مرحله که موفق به تشخیص پیغام نشانه ها بشوی، یک دستاورد بزرگ محسوب می گردد.

خودشناسی حاصل بررسی همین بازخوردهاست. این فرایند موجب می شود رابطه خودت با قوانین زندگی را بشناسی و نحوه شنیدن پیغام های قوانین را بهتر درک نمایی. در نتیجه در مواجهه با پیغام های بعدی هوشیار تر می شوی و آن پیام ها را جدی می گیری و به شناخت می رسی. در نتیجه در مراحل بعدی، هم سریعتر این پیغام ها را می شنوی و هم ایمان و تعهد بیشتری برای اجرای شان داری و این عالی است.

پس فقط از این مسیر لذت ببر و به خودت آسان بگیر.

اول پشتوانه های ذهنی را بساز و سپس پل های پشت سر را خراب کن!

دوباره یادآوری می کنم که تمام پل ها به عنوان نمادهایی از غل و زنجیرها که ما را به شرایطی بسته اند که اصلی ترین مانع در برابر خواسته های ماست، اول باید در ذهن شکسته شوند.  یعنی باید اول پشتوانه هایی محکم و اساسی در ذهن شکل بگیرد تا به واسطه آن پشتوانه ها، فرد بتواند چنین تصمیماتی را اتخاذ و عملی نماید.

اول باید این اصل و اساس که من بخشی از نیرویی هستی که تنها صلاحش این است که جهان من به دست فرکانس هایم خلق شود، پشتوانه، جان مایه و پایه و اساس برنامه ریزی ذهنت بشود که دیگر جایی برای وابستگی به شرایط بیرونی نماند.

اول باید باور کنی که تو به عنوان موجود انسانی، پتانسیل خلق هر خواسته ای را داری و تنها عاملی که مانع بالفعل شدن این پتانسیل در درونت شده، حساب نکردن روی این نیرو است و تنها مانعی که موجب شده نتوانی روی این نیرو حساب کنی، حساب کردن روی عواملی بیرون از خودت است. همان چیزی که در قرآن به نام “شرک” یاد شده و همان موضوعی که خداوند آنقدردر قرآن بر آن تأکید دارد.

شرک، تنها مانعی است که می تواند تو را از حرکت در مسیر خلق خواسته ات باز دارد و خداوند به عنوان منبع و اصل ما، این را به خوبی می داند و همین دلیل شرک خط قرمز قرآن است و باید خط قرمز زندگی تک تک ما آنجا باشد که شروع به حساب کردن روی هر عاملی به جز خودمان و رابطه ای می نماییم که با نیرویی داریم که برگی بدون اذن او از درخت نمی افتد و این نیرو قدرت خلق زندگی مان را به دست باورها و فرکانس های مان داده و تمام اسباب و لوازم تغییر و بهبود باورها و فرکانس را نیز در وجودمان به ودیعه گذاشته است.

یعنی مهم ترین و اولین پلی که همه ما به دفعات و در مواجهه با هر مسئله ای باید خراب کنیم، “حساب کردن روی هر عاملی بیرون از باورهای مان و نیروی هدایتگری است که به آن متصل هستیم.

خواه در روابط مان باشد، یا میزان درآمدمان، میزان سلامتی ما و میزان رضایتی که درباره تمام جنبه های زندگی خود داریم. خراب کردن این پل به معنای ساخته شدن بزرگترین و قدرتمند کنندترین و توحیدی ترین پشتوانه زندگی ماست.

تنها پس از خراب کردن این پل است که می توانی از شرک دور شوی و به همان میزان به مسیر توحید هدایت شوی. وقتی این پل را خراب می کنی، راه را به روی هر عامل دیگری به جز خودت و باورهایت می بندی و همواره در ذهنت و باورهایت به دنبال موانع و مقصرهایی ذهنی هستی.

در نتیجه  فرصت شگفت انگیزی می یابی تا همزمان هم موانع ذهنی ات را بشناسی و هم از توانایی هایی در وجودت استفاده نمایی که اصولاً تنها دلیل حضورش در تو، محقق ساختن آن خواسته است.

وقتی این پل خراب می شود، تمرکز شما از روی هر عاملی در بیرون از شما برداشته می شود که می تواند یک دام  باشد برای گرفتار شدن تو در حلقه ای از ناخواسته های تکرار شدنی.

منظورم هر عاملی است که بیرون از شماست و ارتباطی به فرکانس ها و باورهایت ندارد و قطعاً و یقیناً کمترین تأثیری در زندگی ات ندارد بلکه فقط روزنه ای است برای رخنه شیطان ذهن و گمراه شدن تو از مسیر خواسته هایت.

میزان آرامش تو و ثابت قدم ماندن تو در مسیر صحیح  و نچسبیدن به پل های پشت سر، بستگی بسیار زیادی به ساختن این پشتوانه ذهنی دارد.

هرچه بیشتر به این پشتوانه وصل شوی، خراب کردن پل ها پشت سر راحت تر و سریعتر انجام می شود زیرا وجود این پشتوانه به معنی تسلیم بودن(توکل داشتن به نیرویی هدایت گر) و نگران مرحله بعدی نبودن و امید به هدایت شدن به مرحله بعدی است.

بنابراین، این اصل را که من یک موجود فرکانسی هستم که وارد جهانی شدم که به گونه ای ساخته شده که به فرکانس های من پاسخ می دهد و آنها را به شکل تجربه و اتفاق به زندگی من بازتاب می دهد، به عنوان بزرگترین پشتوانه ذهنی، بساز.

هر زمان به نقطه ای رسیدی که مفهوم آن یعنی نادیده گرفتن این پشتوانه و حساب کردن روی عواملی بیرون از خودت و تلاش برای حفظ شرایطی که فقط در حکم همان کویر نمک است برای کاشتن برنج، اینجا همان نقطه ای است که باید بدون شک و بدون ذره ای تأمل، پل های پشت سرت خراب شود.

زیرا تو موجودی فرکانسی هستی که وارد جهانی شدی که به فرکانس های تو پاسخ می دهد و توانایی کنترل، تغییر و بهبود این فرکانس ها در دست خودت است. رسیدن به چنین شناختی از حقیقت خودت، موجب ترغیب تو به پیروی از این اصل و نادیده گرفتن هر عامل دیگری که خلاف این اصل است، می گردد.

باز هم باید برگردیم به جلسه نهم و دهم دوره راهنمای عملی دستیابی به آرزوها و با گوش دادن به آگاهی های این دو جلسه، به خود یادآوری شویم که کی هستیم و از چه توانایی هایی برخورداریم!

این دو جلسه آگاهی هایی ناب و خالص از خودشناسی است. این دو جلسه توانایی شگفت انگیزی را در وجودت بیدار می کند که همیشه با تو بوده است. اما با ترس ها و تردیدهایی پوشیده و محاصره شده که حاصل باورهای محدود کننده ای است که در طی سالیان، در وجودت شکل گرفته است.

در واقع همه ما پل هایی که باید در زندگی مان شکسته شود را به خوبی می شناسیم، اما مسئله این است که ترس های ما موجب شده نتوانیم نتیجه شگفت انگیز شکستن این پل را بپذیریم زیرا به خاطر عدم شناخت حقیقت خودمان، رنج از دست دادن، بسیار فراتر از لذت بدست آوردن است. به همین دلیل انتخاب می کنیم تا این توانایی بی نهایت را صرف حفظ باقیمانده آنچه نماییم، که در گذشته بدست آورده ایم. زیرا امیدی به خلق نعمت های بیشتر نداریم.

اگر جزو این دسته از آدمها هستی، آگاهی های ناب و خالص این دو جلسه ، مثل ناپلئون که با شکستن پل های پشت سر سربازان، این نیرو را در آنها بیدار می کرد، حقیقت وجودت را بر تو آشکار می کند و تو را به درک وسیع تری از موجودیت فرکانسی خودت می رساند تا این شیوه را تغییر دهی.

زیرا خودت را به عنوان  موجودی که به وسیله ذهنش به انرژی خالص اطرافش شکل می دهد، دوباره به یاد می آوری. همیشه این کار را انجام می دهی اما وقتی این قدرت را نمی شناسی، معمولاً آن را به شکل ناخواسته هایی شکل می دهی که اول در قالب حسادت، نفرت، خشم، حسرت، ناامیدی، نگرانی، ترس، خشم و … ظاهر می شوند و سپس به شکل کمبودهای بیشر در هر جنبه ای.

اما وقتی این موجودیت را می شناسی، آن انرژی را به خدمت خواسته هایت در آورده و به آن خواسته ها شکل می دهی.

این دو جلسه، خودِ واقعی ات را به تو می شناساند. وقتی به شناخت واقعی خودت می رسی، دنیایت با همه مسائلش، تغییر می کند.

آگاهی های این دو جلسه به یادت می آورد که تو موجودی هستی که به منبع قدرتها و نعمت ها و گنج ها متصل است. نشانه ی این اتصال، احساس آرامش است و راه این اتصال، از طریق ساختن باورهای قدرتمند کننده به وسیله کنترل ورودی های ذهن است.

به این معنا که هرچه بتوانی ورودی های ذهنت را کنترل نمایی، هرچه بتوانی فقط ورودی هایی را به ذهنت راه دهی که نشانه هایی هستند از نعمت، فراوانی، عشق و زیبایی، باورهایت قدرتمند کننده تر می شود. به این معنا که خداگونه تر می شوی و ظرف وجودت برای درک قوانین خداوند، درک رابطه ات با این نیرو و پذیرش نعمت ها و برکت های بیشتر، گسترش می یابد.

این جمله زیبایی است که هرچه ثروتمند تر شوی، نزد خدا محبوب تر می شوی و من دوست دارم این جمله را اینگونه تغییر دهم که هرچه ثروتمند تر شوی، خداگونه تر می شوی.

زیرا خداوند یعنی عشق بی نهایت، ثروت بی نهایت، آرامش بی نهاست، بی نیازی بی نهایت، سلامتی بی نهایت، زیبایی بی نهایت،

هرچه باورهایت قدرتمند کننده تر می گردد، نشانه ی این باورها خودش را به شکل عشق بیشتر، آرامش بیشتر، بی نیازی بیشتر، سلامتی بیشتر و تجربه زیبایی های بیشتر در تجربه زندگی ات نشان می دهد.

یعنی به همان اندازه که ثروتمند تر می شوی، کمتر دیگران را مورد انتقاد قرار می دهی. بیشتر دوست می داری و کمتر قضاوت می کنی.

بیشتر تحسین می کنی و کمتر حسادت می ورزی

بیشتر شکر گزار هستی و کمتر گله و شکایت داری

بیشتر در آرامش هستی و کمتر نگران می شوی. تمام این خصوصیت ها یعنی نزدیک تر شدن به ویژگی های خداوند. یعنی نزدیک تر شدن به فرکانس خداوند و در یک کلام یعنی خداگونه تر شدن.

هرچه در این مسیر بیشتر بمانی که در وردی آن، پذیرش این اصل است که تو یک موجود فرکانسی هستی که همیشه به منبع قدرت ها و نعمت ها وصل است و به پشتوانه این ارتباط و اتصال وارد جهانی شده ای که به فرکانس هایت پاسخ می دهد، رهاتر می شوی. به این معنا که کمتر به داشته هایت می چسبی و بیشتر از فرایند خلق خواسته های بعدی لذت می بری.

زیرا پی می بری که مسیر رو به جلوی زندگی تو ربطی به داشته های قبلی ات ندارد، بلکه توسط فرکانس های هر لحظه ات مشخص می شود. آنوقت دیگر چیزی در پشت سر برای چسبیدن، وجود ندارد.

حقیقت زندگی تو این است که تو همیشه از داشته هایت جدا هستی و همیشه در حال خلق زندگی آینده ات هستی. خواه یک لحظه بعد، یک هفته بعد، یک ماه یا یک سال بعد … .

همه افرادی(خواه مذهبی خواه غیر مذهبی) که با شور و شوق، پل های پشت سرشان را خراب می کند، به چنین علمی درباره خود رسیده اند و قوانین جهان و منطق شکل گیری خواسته ها را درک کرده اند. به همین دلیل در مواجهه با موانع، انتخاب های متعددی ندارند. روی هزاران نفر و هزاران موضوع حساب نمی کنند و فقط می دانند که باید این پل را فرو ریزند و پیش بروند.

هیچ ارتباطی هم به مذهبی بودن یا غیر مذهبی بودن ندارد زیرا این موضوع ورای باورهای مذهبی است و جزئی از موجودیت ما به عنوان موجودی فرکانسی است که در جهانی زندگی می کند که طراحی شده تا به فرکانس ها پاسخ دهد.

افراد موفق که به راحتی از عهده شکستن پل هایی که باید شکسته شود، بر می آیند، قبل از اقدام، نتیجه شکستن آن پل را درک و احساس کرده اند زیرا منطق عملکرد جهان را درک کرده اند. به همین دلیل توانسته اند نتیجه ای را ببینند که هنوز دیده نمی شود و به قول قرآن که می گوید:

ذَالِکَ الْکِتَبُ لَا رَیْبَ  فِیهِ  هُدًى لِّلْمُتَّقِینَ(البقره2)

الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقِیمُونَ الصَّلَوهَ وَ ممِّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ(3)

بدون شک این کتاب هدایتگر متقین است، (2)

آنهایی که به غیب (نتیجه ای که هست اما هنوز دیده نمی شود (فرکانس)) ایمان دارند و صلوه می کنند و از آنچه روزیشان داده‏ایم انفاق مى‏کنند. (3)

به دلیل ایمان به چنین هدایتی است که بدون تامل آن پل ها را خراب کرده اند حتی زمانی که به نظر می رسیده هیچ  ایده ای برای حرکت بعدی ندارند. زیرا مهم ترین چیزی که آنها می دانند این است که در این قدم، باید این پل ها خراب شود و تنها پس از آن، قدم بعدی مشخص خواهد شد.

در واقع پاسخ این سوال که کجا باید پل ها خراب کنی، در درک توکل و اعتماد به نیرویی است که قدرت خلق اتفاقات زندگی ات را به خودت بخشیده و نیروی هدایتگری در وجودت قرار داده (راهنمایی به نام عواطف)تا پیمانه ای موثق برای تایید کار صحیح از غیر صحیح باشد.

اگراین نیرو را بشناسی و این ارتباط را درک کنی و پی به خاصیت فرکانسی خودت و حضور در جهانی فرکانسی ببری، قطعاً در مواجه ها با تضادهای مشخص، انتخاب های متعددی نخواهی داشت.

وقتی بدانی داستان از این قرار است که جهان در هر لحظه با توجه به فرکانس های تو اتفاقات آینده ات را خلق می کند، خواه یک دقیقه آینده، یک هفته یا یک سال آینده، آنوقت چیزی را در پشت سر متعلق به خود نمی دانی که بخواهی حفظ کنی.

وقتی قوانین زندگی را درک می کنی، وقتی از نقش باورهایت در خلق اتفاقات زندگی ات آگاه می شوی و موجودیت فرکانسی ات را می پذیری، آنوقت چیزی به نام حفظ کردن برایت معنایی ندارد. بلکه فقط ساختن و ساختن و ساختن است.

زندگی یک مسیر رو به جلو است که هر لحظه اش با فرکانس های خودت ساخته می شود. اگر احساس می کنی زندگی ات متوقف شده و همان اتفاقات همیشگی روزهای قبلی مرتباً رخ می دهد، به این دلیل است که مدتهاست بر همان موضوعات و مسائل همیشگی متمرکز شده ای. مدت هاست در معرض همان ورودی ها هستی و همان فرکانس ها را ارسال می کنی.

به همین دلیل درون چرخه ای گیر افتاده ای که راه خروج از آن، شکستن همان پل هایی است که به آنها چسبیده ای و تنها پس از شکستن آن پل هاست که از این چرخه معیوب خارج و وارد مسیری می شوی که رشد و گسترش است.

تو یک خالق هستی و تجربه پروسه خلق، برایت بسیار با ارزش تر از حفظ داشته هایی است که قبلاً خلق کرده ای و چسبیدن به آنها تو را از تجربه خواسته های بعدی باز می دارد.

تجربه فرایند خلق خواسته های بعدی و لذت بردن از این فرایند، همان چیزی است که به خاطر آن به دنیا آمده ای وگرنه قبل از ورود به این جهان، به خوبی می دانستی که یک خالق هستی و قدرت خلق کردن داری.

خواسته های تو مثل بارانی همیشگی است که در حال بارش اند، آنها همیشه در حال ورود به زندگی ات هستند و این باران قطعاً همیشگی است. بنابراین همانگونه که نیازی نداری تانکرهای بزرگی از آب را تهیه و آب باران را انبار کنی، نیازی هم نیست که به  هیچ خواسته یا داشته ای بچسبی.

وقتی به این نقطه از نگرش برسی و این نگرش را بزرگترین پشتوانه زندگی ات بدانی و زندگی ات را یک مسیر بدانی که همواره توسط باورها و فرکانس هایت در حال شکل گرفتن است، آنوقت به خوبی چرخه های ناقص این مسیر را می شناسی. منظورم همان چرخه هایی است که موجب تجربه ناخواسته های تکرار شدنی می گردد. در نتیجه به محض ورود به این چرخه ها خیلی راحت و خیلی سریع از آنها خارج می شوی.

افرادی که اصولا تحمل رنج را ندارند و همه چیز را راحت می خواهند، در اعماق وجودشان چنین بینشی دارند درباره این جهان و موجودیت خودشان و تجربه ای که قرار بوده در زندگی داشته باشند.

آنها می دانند که زندگی قرار بوده لذت بخش باشد به همین دلیل است که هرگز خود را در رنج نگه نمی دارند، هرگز انرژی خود را صرف حفظ داشته ها ولو با رنج و عذاب، نمی کنند و عطایش را به لقایش می بخشند. هرگز در پی چسبیدن به چیزی که مانع حرکت شان به جلو می گردد، نیستند.

چون می دانند که احساس شان راهنمای آنهاست و به محض اینکه ماجرایی آنها را از نقطه آرامش خارج می کند، زنگی در وجودشان به صدا در می آید که موجب می شود تصمیمی جدی برای شکستن آن پل ها بگیرند، بی آنکه نگران از دست دادن چیزی باشند. زیرا می دانند زندگی مسیری رو به جلوست نه متوقف می ماند و نه بازگشت به عقب دارد.

از آنجا که موضوع هدایت را درک کرده اند که مسیر رو به جلو قرار است قدم به قدم به آنها گفته شود و تنها پس از برداشتن این قدم، قدم بعدی مشخص می شود، لذا برای شروع و حرکت به جلو، منتظر دانستن تمام مسیر و چگونگی انجام آن کار نیستند. آنها فقط می دانند که باید آن کار را انجام دهند و می دانند که می توانند از عهده اش بر آیند و می دانند که قدم به قدم به سمت چگونگی تحقق آن هدف، هدایت می شوند.

به همین دلیل می توانند پیغام نشانه ها را بشنوند، الهاماتی را که همه ما قادر به دریافتشان هستیم را تشخیص دهند، دستان خداوند را در قالب، ایده ها، راهکارها، شرایط، آدمها و … بشناسند و رحمت و برکت اش را بپذیرند.

ما موجوداتی هستیم که به نیرویی هدایتگر وصلیم. هدایت، کلید واژه ی حرکت در مسیر است. اما منظورم پس از شکستن پل ها و موانع اصلی، نوبت به هدایت می رسد.

وَ لَنَبْلُوَنَّکُم بِشىَ‏ءٍ مِّنَ الخْوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِّنَ الْأَمْوَالِ وَ الْأَنفُسِ وَ الثَّمَرَاتِ  وَ بَشِّرِ الصَّابرِینَ(البقره155)

الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِیبَهٌ قَالُواْ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ(156)

أُوْلَئکَ عَلَیهْمْ صَلَوَاتٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَ رَحْمَهٌ  وَ أُوْلَئکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ(157)

ما بطور حتم و بدون استثناء همگى شما را یا با خوف و یا گرسنگى و یا نقص اموال و جانها و میوه‏ها مى‏آزمائیم، و صابران را بشارت ده (155).

یعنى آنهایى را که وقتى مصیبتى بایشان مى‏رسد میگویند: (إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ) ما ملک خدائیم و بسوى او باز خواهیم گشت (156).

اینان مشمول صلواتى از پروردگارشان هستند و ایشان تنها ایشان راه یافته‏گانند (157).

در واقع، ایمان و یقین به هدایت به مسیر صحیح پس از به انجام رساندن این قدم، جرأت و جسارت غلبه بر ترس ها و شکستن پل ها و جدا شدن از وضعیتی را می دهد که به خوبی می فهمیم یک مانع است.

پس دوباره اصل و اساس مهمی که در این مقاله بارها توضیح داده شد را مرور می کنیم:

1.

اصلی ترین پلی که باید خراب شود، “شرک به معنای اینکه زندگی من توسط عواملی خارج از حیطه کنترل من، شکل می گیرد” می باشد.

نتیجه خراب کردن این پل، ایمان و یقینی که می گوید تنها یک راه و یک مسیر است و آن توحید در عمل است. به این معنا که من موجودی فرکانسی ام که بی صاحب نیست و به منبع قدرت و نعمت متصل است و آن نیرو مقرر نموده تا با فرکانس های خودم زندگی ام را خلق کنم و در این مسیر مرا هدایت می کند.

وقتی این پل را خراب می کنی و دیگر هیچ عاملی جز فرکانس های خودت را دخیل نمی دانی، لطیف و منعطف می شوی. یعنی چیزی برای چسبیدن به آن نداری یا ترسی برای از دست دادن چیزی نداری. چون می دانی خالقی هستی که هر لحظه قادر به خلق خواسته هایش است. سپس به مرحله “رهایی درباره خواسته ها می رسی” زیرا مانع اصلی را پشت سر گذاشته ای.

منعطف بودن در مسیر خواسته به این معنا است که، اجازه می دهی نیروی هدایتگر درونی ات چگونگی را تعیین کند. اجازه می دهی فرکانس های توحیدی ات عمل کنند و کارشان را انجام دهند و این یعنی تسلیم رب بودن. یعنی اجازه دادن به خداوند تا هدایت ات کند به سمت برکت ها.

2.

این دو موضوع یعنی “خراب کردن پل های پشت سر به منظور تحقق خواسته” و “رهایی درباره خواسته به منظور تحقق خواسته”، در راستای هم هستند. یعنی دو مرحله اند که مرحله اول و مهم تر همان خراب کردن پلهای پشت سر است و وقتی به خوبی از این مرحله می گذری، کم کم در اجرای مرحله بعدی که رها بودن درباره خواسته و نچسبیدن به خواسته است، حرفه ای تر می شوی و بهتر است بگویم، خداگونه تر می شوی.

رهبران بزرگ تاریخ همیشه این دو ویژگی را تواما داشته اند. این موضوع عامل مهم موفقیت مدیران کسب و کار نیز هست. یعنی هر کسب و کاری که موفقیت های بی نظیر و افسانه ای کسب نموده، قطعاً مدیری با چنین ویژگی های شخصیتی داشته است. ویژگی ای که موجب شده هرگز درباره هدفش کوتاه نیاید و تسلیم مسائل نشود اما درباره چگونگی رسیدن به آن هدف، تغییر ایده ها و امتحان یک شیوه دیگر درباره آن خواسته، کاملاً منعطف بماند و همه جوره دست خداوند را برای هدایت باز بگذارد.

در انتهای مقاله، با ذکر نام دوره ها و جلساتی که استاد عباس منش، آگاهی های لازم را مفصلا توضیح داده است، آگاهی هایی که درک و بکار گرفتن آنها موجب ساختن چنین شخصیتی در ما می شود که بتوانیم نیرویی را در درون مان فعال کنیم که ما را به هر خواسته ای می رساند و از ما مدیر موفق و انسانی می سازد که خوب زندگی کرده و هر آنچه را خواسته، توانسته در زندگی اش تجربه نماید و در یک کلام، از تمام جنبه های زندگی اش رضایت دارد.

به میزانی که بتوانی این آگاهی را درک و اجرا نمایی، در خلق خواسته هایت حرفه ای تر می شوی.

بنابراین، حتما به این جلسات مراجعه کن و حتماً با جدیت و همچون وحی منزل، بارها و بارها از آگاهی های خالص و ناب این جلسات استفاده نما. هرچند وقت یکبار آن جلسات را دوباره گوش بده و با درک جدیدت، دوباره برداشت کاملتری از آن آگاهی خالص داشته باش و به این واسطه، نتیجه بهتری در زندگی ات بیافرین.

این کاری است که اول از همه خودم باید یاد بگیرم. زیرا سخت ترین مرحله، مرحله عمل به این آموزه هاست. درک این آموزه ها به وسیله عملی ساختن این آموزه ها ممکن می شود. از آنجا که شیطان ذهن، یکسره در حال رصد کردن مان است تا از کوچکترین روزنه ای وارد شود و رشته هامان را پنبه کند، مهم ترین کار ما تکرار و تکرار و تکرار این آگاهی ها و احاطه کردن تمام فضای ذهن مان با آگاهی هایی است که لیست نام دوره ها و جلسات آنها در زیر آمده است:

در دوره کشف قوانین زندگی درباره شناخت ترمز ها و برداشتن آنها، در واقع گاهی برداشتن یک ترمز نیاز به شکستن یک پل برای همیشه دارد زیرا وقتی ریشه آن ترمز بررسی می شود، متوجه می شوی که این ریشه به همه چیز ربط دارد گویی که یک ساختمان روی یک پی سست و اشتباه بنا شده باشد، تنها راه دوام آن ساختمان تخریب آن بنای کهنه و ساختن دوباره آن به صورت اصولی است. زیرا اگر این کار را انجام ندهی، فارغ از اینکه چقدر برای سرپا ماندن آن تلاش می کنی، این پی بالاخره یک روز فروی می ریزد و همه زحمت هایت را به یکباره به هدر می دهد.

یک روز بالاخره آن شغل ر ااز دست می دهی و فقط جوانی ات را هدر داده ای

یک روز آن رابطه تمام می شود و تنها لحظات عاشقانه ای را از خود دریغ داشتی که می توانست در رابطه ات با فردی دیگر رخ دهد.

جلسه چهارم دوره کشف قوانین زندگی و جلسه ششم دوره روانشناسی ثروت ا، به شما کمک می کند تا با استفاده از اهرم رنج و لذت، جای این رنج و لذت ها را در ذهنت درست بچینی تا موفق به اجرای تصمیمات صحیح بشوی.

در دوره راهنمای عملی دستیابی به آرزوها درباره چگونگی شکستن پلها اصول این کار را باید درست انجام دهی تا بتوانی همیشه آن را بهترین عملکرد زندگی ات بدانی.

اگر درک این موضوع برایت مهم است و می خواهی در این باره استاد شوی، باید رد پای این موضوع را در تمام محصولات گفته شده دنبال کنی تا بتوانی جنبه های مختلف این موضوع را ببینی و این موضوع را از جنبه ها و زاویه های مختلفی بشکافی تا درباره خودت، خواسته هایت، موانع پیش روی آنها و نحوه برداشتن آن موانع، به شفافیت برسی. سپس نتیجه این شناخت، به تصمیمی منجر شود  و سپس آن تصمیم به اجرا درآید. آنوقت می دانی که چقدر ارزشش را داشت و چقدر زودتر باید این کار را انجام می دادی.

62 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    فریبرز کاوه گفته:
    مدت عضویت: 1892 روز

    درود بر استاد بزرگوارم جناب سید حسین عباس‌منش و بانو مریم شایسته‌ی عزیز و یکایک دست‌اندرکاران سایت الهی عباس‌منش و همه‌ی همراهان هم‌فرکانسم

    خدایا پروردگارا سپاس بیکران دارم که مرا در این مسیر زیبای آگاهی و رشد قرار دادی و خورشیدهای هدایت را بر سرم نهادی تا راه گم نکنم.

    از زمانی که به یاد دارم، هرگز پُلی را پشت سرم خراب نکرده‌ام.

    نمی‌خواهم یک تراژدی برای شما بگویم و یا این‌که اشک خودم و شما را درآورم و یا این‌که نقش یک قربانی را بازی کنم تا برای خودم دل‌سوزی کنم که این بدترین ستمی است که در حق خویش می‌کنم!

    در خانواده‌ای به دنیا آمدم که پدر و مادرم پیوسته در گذشته بودند. مادرم یاد گذشته‌های شاد و ثروت پدریش را می‌کرد و پدرم یاد تنگدستی‌ها و گرفتاری‌های دوران بچگی.

    مادر از دردسرهایی که در زندگی با پدرم برایش پیش آمده بود می‌گفت و پدرم از الواتی‌ها و مستی‌های دوران جوانی و متاهلی می‌کرد.

    مادرم از کُلاه‌هایی که خویشان و نزدیکان بر سرش گذاشته بودند و پدرم از پُست‌هایی که در ادارات کل داشت یاد می‌کرد.

    برادرانم هم که الّاف بودند و پول‌های پدر و مادرم را به باد فنا می‌دادند. پی دختربازی و الواتی بودند. هیچ یک از آن‌ها یک نتیجه‌ی مثبت در زندگی نداشتند.

    خواهرم هم در زندگیش شاد نبود.

    تنها کسی که انگار در خانواده محکوم به درس خواندن و مدرک گرفتن برای جبران عُقده‌های پدر و مادرش بود، من بودم.

    درس خواندم و دکتری تخصصی گرفتم. ولی، آدمی بودم‌ که بسیار بسیار وابسته، با شخصیتی سُست و متزلزل بودم. همش در رویا بودم ولی کاری برای آن‌ها نمی‌کردم. چه رویاهای بزرگی که اساس و پایه نداشتند و به هیچ وجه آن‌ها را برای خودم منطقی نمی‌کردم. همش دلم می‌خواست یکهو از پله‌ی یکم به پله‌ی میلیون برسم.

    به همین دلیل همیشه کارهایی عجولانه و شتاب‌زده انجام می‌دادم و به نقطه‌ای پایین‌تر از پله‌ی آغاز بازمی‌گشتم.

    به همین دلیل که وابسته بودم و می‌ترسیدم از این‌که ریسک کنم و یا دست به کاری بزنم که بخواهم در آن پله پله بالا بروم و یا این‌که از خودم مایه بگذارم، دست به کاری پایه‌ای نمی‌زدم.

    همچنین، غرور کاذبی که در من بود و نفرتی که از ثروتمندان در دلم بود و نبود احساس خود ارزشمندی در من سبب می‌شد که همیشه تنها ادعای وطن وطن داشته باشم و این را بهانه‌ای کنم برای این‌که حرکتی هم برای کسب ثروت نداشته باشم.

    پیوسته کسانی را که ثروتمند بودند و یا کسانی را که با تلاش به جایی رسیده بودند را مسخره می‌کردم ولی خودم هیچ کاری که پولی بسازد انجام نمی‌دادم. دیگران، حتا همسرم را که با تلاش بسیار پول جمع می‌کرد و خانه و ماشین و زمین می‌خرید را مسخره و محکوم می‌کردم و خودم دست به هیچ کار درستی نمی‌زدم.

    در این مسیر نادرست شصت سال زندگی کردم. اینک به جایی رسیده‌ام که دیگر راهی برای بازگشت ندارم. همه‌ی پُل‌های پشت سر من شکسته است و زندگیم در حال فروپاشی است.

    با این‌حال، به رحمانیت خداوند یگانه‌ی بسیار بخشاینده‌ی بسیار مهربان که وهّآب است ایمان دارم و می‌دانم حال که از این زندگی پُر از کارها و باورهای نادرست و درواقع باورهای نادرست پشیمان هستم و توبه کرده‌ام، خودش راهی را برای من باز می‌کند.

    هرکاری که پیش از این می‌کردم بدون مشورت بود چون مغرور بودم و نام آن‌را گذاشته بودم عزت‌نفس. که این خُسرت نفس بود نه عزت‌نفس!

    از بچگی به همه کس و همه چیز بی‌اعتماد بودم. به همین دلیل گول خیلی از آدم‌های نادرست را خوردم. کسانی که هیچ نزدیکی با من نداشتند و در عوض به نزدیکانم مانند همسرم شک داشتم. از شک‌های عشقی و انسانی بگیر تا شک‌های مالی و … که دارد سر من کُلاه می‌گذارد. برای همین بود که هرکاری که می‌خواستم انجام دهم را بدون مشورت با ایشان و دیگر نزدیکانم انجام می‌دادم و همیشه هم غُر می‌زدم و شاکی بودم. حالا باید ازم می‌پرسیدند که خوب، خودت چه کاری کردی؟ پاسخی نداشتم و البته پشت سر هم از زمانه و دنیا و حکومت و … شکایت می‌کردم.

    از بچگی عاشق پول درآوردن بودم ولی پدرم و برادرانم مانع بودند و به خاطر جبران نکرده‌های خودشان، من را به درس خواندن و درس خواندن تشویق می‌کردند. من هم با عُقده‌هایی که داشتم و نفرتی که در دل داشتم، به جای استفاده از نظرات و ایده‌ها، به همه و همه چیز ایراد می‌گرفتم و از دید خودم، خودم یک انسان بسیار بزرگ بودم و دیگران بسیار حقیر بودند.

    این‌ها را گفتم تا هم سَبُک شوم و هم این‌که داستانی را برای شما بگویم که هم برای خودم و هم برای شما می‌تواند پندآموز باشد.

    چند سال پیش که دانشجوی دکتری تخصصی بودم، همکاری داشتم که مرا وارد یک نتورک کثیف به نام گُلدکوئست کرد. من هم که همیشه دلم می‌خواست خودم را جلوی دیگران به‌ویژه جلوی باجناقم که ازون دولتی‌های رانتی بود نشان بدم و قیافه بگیرم، این را پذیرفتم ولی از آن‌جایی که همش حرف بودم و از عمل خبری نبود، در آن کار هیچ پیشرفتی نداشتم. این درصورتی بود که بودند کسانی که از همان کار به جاهای بسیار خوبی رسیده بودند.

    این گذشت تا این‌که دوره‌ی دکتری من به هر ترتیبی بود تمام شد. به کارم در دانشگاه ادامه می‌دادم. ولی به پیشنهاد همان همکارم وارد نتورک دیگری شدم که همش بازی با مول بود و هیچ خبری از محصول نبود. در آن کار پیشرفت خوبی کردم( چون مانند شخصیت خودم که عجول بودم، آن کار نیز کار یک شبه پول‌دار شدن بود) ولی آن کار جمع شد و من ماندم کُلّی بدهی و دردسر!

    تا این‌که تو همون وضعیت یک شرکت پیمان‌کاری را بدون آینده‌نگری تاسیس کردم. اوائل کار خوب بود، ولی کم‌کم کار خراب شد و به قول معروف که وقتی یک کسب و کار خوب نمی‌چرخه و بَدِه، هیچ دلیلی وجود ندارد جز این‌که رهبر آن بَدِه! رهبرش رهبر نیست! ولی من همه‌ی گناه را به گردن دیگران و جامعه و … می‌انداختم.

    این گذشت تا این‌که ناچار شدیم تا کار شرکت را تعطیل کنیم و جمعش کنیم.

    پس از آن چاره‌ای نداشتم تا به کارهای پژوهشی در دانشگاه بازگردم و شاید بتوانم از این راه پولی درآورم که این هم نشد.

    سرانجام در سه سال پیش وارد نتورک دیگری شدم که البته محصولات بی‌نظیری را در پهنه‌ی جهانی تولید می‌کند و پلن درآمدزایی بسیار خوبی دارد ولی، من هنوز دارم در آن درجا می‌زنم.

    قطعه زمینی داشتم که با پول مانده از شرکتی که گفتم خریده بودم. ولی آن‌را نیز فروختم و پولش را مقداری محصول خریدم که البته زیانی نیست ولی همین سبب ایجاد اختلاف شدید‌تر از گذشته بین من و همسرم شد.

    اینک که این‌ متن را می‌نویسم، همسرم و بچه‌هایم مرا طرد کرده‌اند و رابطه‌ی عاطفی از هم پاشیده‌ای داریم.

    در این چند وقته با خودم خلوت کردم و دانسته‌ام که؛ من انسان بسیار خوشبختی هستم که همسری این‌چنین و فرزندانی چنین دارم. ولی، ارزش آن‌ها را نمی‌دانستم، ارزش فامیل‌های خودم و همسرم را نمی‌دانستم و این درصورتی بود که همیشه به‌ویژه از فامیل‌های همسرم خیر و نیکی بهم رسیده ولی نمک‌ناشناسی کرده‌ام.

    اکنون در وضعیتی بسار اسف‌بار هستم و تمام پُل‌های پُشت سرم شکسته است و کشتی‌ها آتش گرفته‌اند. دیگر راهی جز تن به جنگ دادن با مسائل و مشکلات ندارم! باید حرکات جدّی کنم و تمام تلاشم را برای جبران زندگی ناکرده به کار برم تا بتوانم برای عزیزانم آن‌چه از آن‌ها دریغ شده بوده را به آن‌ها بازگردانم تا خدای وهّآب مرا بیخشد.

    الآن و همین الان کلیپی را دیدم که داشت می‌گفت: خداوند وهّآب در قرآن‌ کریم 365 بار کلمه‌ی لاخوف را به کار برده. این یعنی که‌ همه‌ی 365 روز سال هواتو دارم. به‌من که خدای تو هستم توکّل کن و بدون که من و تنها خود من برای تو کافی هستم و بس!

    خوب، منم بهش اعتماد صد درصد دارم و می‌دونم از همین حالا می‌تونم یه آدم دیگه باشم!

    – غرورم را زیر پا لِه می‌کنم و در هر کاری، در هر کاری با افراد صالح مشورت می‌کنم!

    – نمک‌ناشناسی نمی‌کنم و سپاسگزار خداوند وهّآب هستم و نیز از همسر و فرزندانم و نزدیکانم و همکارانم چه در کسب و کارم و چه در دانشگاه سپاسگزار هستم و می‌دانم که اینان دستان خداوند وهّآب هستند برای من!

    – با تمام وجود صد خود را برای رسیدنم به خواسته‌هایم می‌گذارم!

    – در کار کردن بر روی رشد شخصی‌ام به هیچ عنوان کوتاهی نمی‌کنم!

    – حرف نمی‌زنم و به جای آن عمل می‌کنم!

    – تنها و تنها به رب‌العالمین توکل می‌کنم و دست از طلب باز نمی‌دارم تا کام من برآید!

    ارادتمند شما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    سمیرا گفته:
    مدت عضویت: 261 روز

    سلام بر مریم عزیزم

    که همیشه توی رفتارام دلم میخواد شبیه تو باشم و برای من یک الگوی زنده هستی

    من یک رویایی داشتم و توش شکست خوردم و یک شب گریه کردم . 6ماه پیش و بخدا گفتم من دلم رویامو میخواد چکار کنم .

    روی نشانه ام زدم و دوره دستیابی به رویاها اومد .

    6ماه پیش

    اون موقع پولشو نداشتم . و هنوزم هیچ دوره از استاد نخریده بودم . اما دوره عزت نفس ارزون ترین دوره استاد بود . و همیشه یادمه استاد میگفت عزت نفس زیر بنای همه ارزوهاس

    من پولم به دوره عزت نفس رسید . اونو خریدم و گوش دادم و روش کار کردم نمیگم تعهدم جدی و خفن بود . اما تلاشمو کردم

    و با وجود اینکه 100 خودمو نزاشتم اما عزت نفس من بسیار تغییر کرد . و توی زندگیم خودشو نشون داد . و اونجا ایمانم به استاد بیشتر شد

    حالا پول دستم رسیده و میخوام دوره دستیابی به رویاها بخرم و من با تمام قلبم و با تمام وجودم اون رویامو میخوام . و میخوام اینجا بخودم قول بدم که برای این دوره 100 خودمو بزارم .

    و از خدا هم میخوام کمکم کنه تا بهش برسم انشالله

    و بیام اینجا برای دوستام تعریف کنم چجور معجزه شد و انگیزه بشم برای بقیه

    به تاریخ 1 فروردین 1404

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 695 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 4 بهمن رو با عشق مینویسم

    امروز صبح که بیدار شدم اولین کاری که کردم موهامو شونه زدم و تخت خوابمو مرتب کردم و صبحانه خوردم

    وقتی شروع کردم به گوش دادن صدای ضبط شده خودم برای باور عشق و مودت

    دیروز خدا با یه پیامی که به یک باره یک نفر برام فرستاد و تو پیام نوشته بود که

    قبل از هر چیزی تغییر در هر موضوعی باید کم کم و به تدریج شکل بگیره

    نکته ی بعد اینکه برای پذیرش هر تغییری ذهن ما باید حس بکنه که اون تغییر فقط و فقط امروز انجام میشه و خیلی محدود تا در مقابلش مقاومت نکنه

    مثال…من فقط امروز میخوام 1صفحه مطالعه کنم

    هم مقدارش کمه و هم گفتی که من فقط امروز این کار را میخوام انجام بدم و ذهن اینو میپذیره

    وقتی دیروز این پیام رو دریافت کردم

    میدونستم خداست که داره از طریق بی نهایت دستانش به من یاد میده که درمورد کم کردن خوابم چجوری شروع کنم

    و من از امروز این رو به خودم هی میگفتم که

    همین یه باره که داری به صدای ضبط شده ات گوش میدی پس با تمرکز گوش بده که حسش کنی

    و با تمرکز سعی خودمو کردم و شروع کردم تمرین رنگ روغنم رو انجام دادم

    این روزا دارم‌تمرکز کردن رو در هر کاری یاد میگیرم

    جالبه

    هر روز خدا یه چیزی رو یادم میده و هر بار یه چیزی برام مهم تر میشه که خدا طبق اون به من فایل ها و نشوگه هارو نشونم میده

    حتی داشتم فکر میکردم ،میگفتم من اول دوره 12 قدم رو خریدم تا قدم 7

    اما فعلا دو قدم رو گوش دادم

    و وقتی به قدم دو رسیدم اونجا متوجه شدم باید بگذرم از خواسته عشق و قدم هامو برداشتم و بعد اینکه قدم رهایی رو برداشتم خدا به من دو تا دوره عشق و مودت و عزت نفس رو هدیه داد

    که من دارم گوش میدم هر روز و سعی دارم تمریناتش رو انجام بدم

    و هر روز داره یه چیزی رو برای من یاد میده

    چقدر خوبه که خدا داره ریز به ریز هدایتم میکنه

    خدایا سپاسگزارم ازت

    وقتی کارم تموم شد کمی اتاقمو مرتب کردم و طراحی کردم

    وقتی شروع کردم استادم گفته بود برای طرح رنگ روغنتون که بعد دو هفته کار رو شروع میکنیم

    باید همه تون طراحیاشو انجام بدین و بیارین ببینم

    و من شروع کردم با خودکار طراحی کنم

    اولش گفتم سخته

    تو باید جمجمه انسان و کتاب و صندوقچه رو طراحی کنی

    با مداد طراحی کن که اگر اشتباه شد پاک کنی و درست کنی

    سریع گفتم نه طیبه تو دیگه از این به بعد فقط با خودکار طراحی میکنی تا یاد بگیری متمرکز و با دقت زاویه بگیری

    و من شروع کردم و در عرض نیم ساعت به طرز شگفت انگیزی کارم تموم شد

    و اول با خودکار آبی کم رنگ حالت کلی رو کار کردم و بعد با خودکار قهوه ای جزئیات رو اضافه کردم

    به قدری خوب شد که حس فوق العاده ای داشتم

    درسته که کمی میلی متری ایراد داشت اما در کل عالی بود و من خوشحالم که این تصمیم رو برای یادگیری طراحیم ،عملی کردم که با خودکار کار کنم

    وقتی داشتم اتاقمو تمیز میکردم

    کتاب بزرگی که اشعار حافظ بود و تو کندم بود و داداشم داده بود بهم ،برداشتم و یه لحظه گفتم خدا اگه بخوای بهم حرفتو بگی

    چی بهم میگی

    و به نام ربّ گفتم و صفحه از رو باز کردم

    غزل شماره 192 بود

    سروِ چَمانِ من چرا میلِ چمن نمی‌کند؟

    همدمِ گل نمی‌شود یادِ سَمَن نمی‌کند

    تو گوگل نوشتم و تفسیرش این بود

    شما دست روی دست گذاشته‌ای و در انتظار هستی که بخت و اقبال خوب به سمت تو بیاید، اما باید بدانی که خوشبختی به تنهایی با انتظار نمی‌آید. برای رسیدن به خوشبختی باید کوشش و تلاش کنی و به خودت انگیزه دهی. امیدوار باش و از دلت هر گونه شک و تردیدی را از بین ببر. با هوش و ذکاوتی که داری، می‌توانی از فرصت‌ها بهره‌برداری کنی.

    اعتماد به خدا و توکل به او، کلید موفقیت توست؛ با این دو خصوصیت، می‌توانی از خودت قدرت بیشتری برای مواجهه با چالش‌ها داشته باشی. فکر مثبت و ایمان به اینکه خدا همیشه در کنارت است، می‌تواند غم و ناراحتی را از خودت دور کند.

    اطمینان کن که ابرهای رحمت به سمت تو حرکت می‌کنند و به زودی باران نعمت و خوشبختی بر روی تو خواهد بارید. این مسیر تا رسیدن به خوشبختی ممکن است سختی‌ها داشته باشد، اما با تلاش، ایمان و انگیزه، می‌توانی به آن برسی و زندگی خود را بهتر کنی.

    چقدر دقیق و حساب شده

    خدا میدونست که من در انجام یه سری کارها که همین نخوابیدن و ساعت کاریم رو بیشتر کردن ،تعلل میکنم

    و این صحبت هارو بهم‌گفت تا بگه حرکت کن ،قدم بردار تا ببینی نتیجه رو

    متعهد باش

    وقتی بعد از تمیز کردن قسمتی از اتاقم نقاشی های ورکشاپ های هر هفته یک شنبه رو برداشتم به مادرم نشون بدم

    همه رو چیدم روی فرش با دو تا از کارام که هنوز تحویل نگرفتم

    24 تا میشدن

    من از 21 مرداد ماه 24 هفته ،یک شنبه ها رفتم ورکشاپ رایگان

    و وقتی تک تک طراحی هامو روی فرش چیدم از اولین کارم تا آخرین هفته که یه کرسی و بالش قرمز بود که به قدری عادی کار کرده بودم‌که قشنگ پیشرفتمو با دیدنشون حس کردم و کار اول و آخرین هفته که هفته پیش بود و باز هم ورکشاپ ادامه داره رو گذاشتم کنار هم تفاوت بی نهایت زیاد بود

    خودم متوجه این تغییرات نشده بودم

    تا اینکه این کارهارو کنار هم چیدم

    خدایا شکرت

    و عکس گرفتم تا شنبه به استادم نشون بدم

    خیلی حس خوبی داشتم خیلی سپاسگزارم ازت ربّ من

    که من هر هفته دارم تلاش میکنم و در بین بهترین استادای نقاشی دارم پیشرفت میکنم نسبت به روز قبلم

    خدایا شکرت

    من امروز یه استوری دیدم از آموزش رنگ روغن طبیعت ،که همیشه دوست داشتم دوره شو خرید کنم اسکرین شات گرفتم از سر فصل هاش تا نگه دارم

    بعد دوباره یه فایلی از الهی قمشه ای دیدم

    میگفت نشان دیدن و عاشق شدن : حرکت کردنه

    دقیقا استاد عباس منش کا میگفت ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است

    وقتی ایمان داری باید حرکت کنی

    امروز من خیلی آروم بودم

    حس میکنم از وقتی درمورد وابستگی در دوره عشق و مودت در جلسات 6 تا 8 گوش دادم خیلی محدودیت هام گرفته شده از من و درک هایی که داشتم خیلی آرومم کرده

    و حس خوبی دارم

    از اینکه متوجه شدم که چه گاری باید انجام بدم

    خدایا شکرت

    برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت و نعمت از خدا میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  4. -
    مصطفی سیار گفته:
    مدت عضویت: 748 روز

    به نام خداوند بخشنده و بخشایشگر که تنها قدرت حاکم بر جهان هستی است .

    درود مخصوص و بی نهایت خدمت خانوم شایسته عزیز و محترم و بزرگوار بخاطر این مقاله بسیار عالی که واسه من ارزش یک دوره بی نظیر رو داشت .

    درود بی نهایت خدمت استاد عزیزم و سپاسگذار از وجودشون و زحماتشون .

    و درود خدمت همه دوستان عزیز .

    من چند روز بود که اون قسمت مرا به سوی نشانه ام هدایت کن رو کلیک نکرده بودم .اما دیشب که وارد شدم انتظار یه فایل داشتم و هرچی گشتم نبود و دیدم فقط توضیحاته و چون تا الان نشانه من همگی فایل بود اصلا چیزی از اون رو مطالعه نکردم .

    امروز یهو یه چیزی توی وجودم گفت پسر برو بخون ببین چی بود مطالب سایت همش با ارزش و بی نظیره منم گفتم چشم و شروع کردم به مطالعه و با دقت تمام کلمه به کلمه رو با دقت خوندم و اکثر جملات رو چندین بار خوندم ، تمرکزم روش قفل کرده بود و دریافت این آگاهی های ناب رو خیلی راحت حس میکردم .

    در مورد موضوع خراب کردن پل های پشت سر یا رها بودن نسبت به خواسته موضوعی بسیار عالی بود که خانوم شایسته عزیز بسیار عالی با توضیحات کامل بهش پرداخته بودن .

    من مثال‌هایی از گذشته دور دارم که بدون داشتن آگاهی توی این مسیر بودم وقتی سال 92 میخواستم تغییر شغل بدم راحت پل های پشت سرم رو خراب کردم منظورم اینه که ترس و نگرانی رو کنار گذاشتم و نه حسرت ونه حسادتی به کسی یا چیزی داشتم و از شغل کارگری خارج شدم و راننده جاده شدم ، نتایج کوچیک از همون روز اول اومد تغییرات از همون روز اول اومد و هر چند نتیجه مالی خوب از یک سال بعد شروع شد اما کناد اون حرکت به چیزهایی بهتر و بیشتر رسیدم که از دل خارج شدن از اون روند قبلی بود که توی چرخه نامناسب قرار گرفته بودم .

    حرکت بعدی ارتقاء شغل بود که ماشینم تبدیل به کامیونت شد و یه سری اشتباهات داشتم اونم از کم تجربگی بود اما من پل های پشت سرم همون ترس و نگرانی و حتی ترس مردم و اطرافیان که گاهی اوقات خودمون ترسی نداریم دیگران به خاطر محدودیت ذهنشون روی ما میریزن و گذر کردن از از اون سیستم کار قبلی که نخواستم همیشه توی اون سطح باشم .

    حرکت بعدی چالشی بود که توی زندگی مشترک داشتم و با وجود این که کلی تلاش کرده بودم یا زور الکی زده بودم که یه سری چیزها رو نگه دارم که بقول خانوم شایسته رابطه ای که میدونیم انتهایی نداره و در آخر هم از هم متلاشی میشه اما بخاطر ترس و نگرانی بهش پایان نمیدیم من توی اون موضوع هم ترسی نداشتم البته کلی چک و لگد خورده بودم دیگه راهی نمونده بود و بازم افکار محدود و ترس‌های دیگران بود که می‌خواست مانع بشه اما بدون هیچ وابستگی پل‌های پشت سر رو خراب کردم و مهاجرت کردم .

    الان هم که پنج سال شمال بودم و به استانبول اومدم دیگه بخاطر آگاهی هایی که از سایت استاد عزیز دریافت کردم دوباره بدون ترس و تردید و نگرانی یا حسادت و حسرت اقدام کردم و با ایمان به خداوند و توکل بر خدا چون خواسته مهاجرت داشتم قدم برداشتم به سمتش و خداوند درها رو باز کرد و البته سعی میکنم به در مورد خواسته هام رها بشم وقتی میتونم نسبت به داشته ها وابسته نباشم میشه نسبت خواسته ها هم رها بود.

    دارم هر روز بهتر باور میکنم و درک میکنم که خداوند در هر لحظه من رو هدایت میکنه و دارم یاد میگیرم که نخوام چند قدم بعدی رو ببینم یا قدم آخر رو ببینم که چجوری انجام میشه و با آگاهی از این که من به نیروی هدایتگر خداوند متصل هستم و خداوند برای من کافیست و من رو در هر قدم و در هر لحظه هدایت میکنه پس دیگه عوامل بیرونی اصلا هیچ اهمیتی نداره حتی داشته ها هم اهمیتی نداره وقتی متوجه میشیم و درک میکنیم که ما هر لحظه با فرکانس‌هایی که ارسال میکنیم روزهای آینده رو خلق میکنیم پس دیگه نگرانی و ترسی یا حسرت و حسادتی نیست و این ماجرا هم نیاز به تکامل داره و هر چقد بیشتر پیگیر کار کردن روی خودمون و سرمایه‌گذاری روی خودمون باشیم به این روند تکاملی میتونیم سرعت بدیم اما اگه یکم بیخیال باشیم این تکامل سالها طول میکشه تا پیش بره .

    چگونه به سمت خواسته هامون حرکت کنیم .

    یا چگونه خواسته ها ایجاد می‌شوند.

    خواسته ها به دو شکل ایجاد می‌شوند یا از طریق کمبود ها و تضادها و یا از طریق دیدن چیزهایی که دیگران دارند و توی زندگیشون هست .

    برای حرکت به سمت خواسته ها بهترین راه اینه که فرکانس مناسب خواسته رو ارسال کنیم با دیدن فراوانی دیدن نعمتها و توجه کردن و باور های فراوانی ایجاد کردن . دیدن الگوهایی که خواسته های ما رو توی زندگیشون در حال حاظر دارند ، بعد تحسین کردنشون تایید کردنشون ماشالا گفتن بهشون و تشویق کردنشون و این که بخودمون بگیم من هم میتونم داشته باشم چون اینها دارند و خداوند به من هم میده . بعد دیگه به چطوری فکر نکنیم و دست خداوند رو نبندیم چون این سمّه .

    در پناه خداوند بزرگ سلامت و سعادتمند باشید .

    با کمال تشکر از تک تک دوستان عزیز و استاد بزرگوار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  5. -
    سید امین موسوی گفته:
    مدت عضویت: 1344 روز

    به نام خداوند هدایتگرم؛

    سلام به همه عزیزان.

    باز هم خداروشکر می کنم که من رو هدایت کرد به این فایل که نشانه من بود و من خیلی هدایتی به سوالی که مدت ها ذهن من رو درگیر کرده بود رسیدم و پاسخش رودریافت کردم .

    به عنوان کسی که مدت ها درگیر این سوال بوده، و علاوه بر اون همیشه در رسیدن به خواسته ها عجول بوده، باید بگم مدت حدود 4 سال هست که دارم علاوه بر کار کارمندی، سعی میکنم تو یه حوزه دیگه هم فعالیت کنم، تجربه کسب کنم و درآمد ایجاد کنم. و میتونم بگم تا الان با اینکه دستاوردهای کوچیک زیادی داشتم هیچ وقت از مسیری که رفتم راضی نبودم و هیچ وقت اون دستاوردی که واقعا مد نظرم بوده رو کسب نکرده بودم.

    تا الان متاسفانه دلیلش رو نفهمیده بودم، ولی از وقتی با استاد عزیز آشنا شدم متوجه شدم دلیل نتیجه نگرفتن من فقط یک چیزه: عدم تمرکز!

    شاید شما هم عبارت اشتیاق سوزان برای رسیدن به هدف رو شنیده باشید. عبارتی که یه شخصه من رو خیلی فریب داد و باعث شد این اشتیاق سوزان تبدیل بشه عجبه کردن کورکورانه و هر روز من رو از رسیدن به خواسته هام دورتر و دورتر کنه.

    و باعث بشه من هر بار بعد از اینکه چند ماه رو یه حوزه کار کردم و نتیجه نگرفتم، اون حوزه رو رها کنم و برم سراغ حوزه بعدی، و هیچ وقت هم به ثروت و درآمد واقعی ای که مد نظرم بوده نرسم.

    (هرچند الان پشیمون نیستم چون اگر این مسیرها رو نمی رفتم به جایی که الان هستم و به شدت این جایگاه رو دوست دارم نمی رسیدم.)

    تا اینکه با استاد عزیزم آشنا شدم و متوجه شدم که اتفاقا وقتی به خواسته هات می رسی که عجله نکنی. وقتی میرسی که آرامش داشته باشی، احساس خوب داشته باشی، متمرکز باشی و سعی کنی هر روز یک پله پیشرفت کنی.

    از وقتی این موضوع رو سرلوحه کار خودم قرار دادم و تصمیم گرفتم تمرکز و تکامل رو جایگزین عجله کردن کنم، اتفاقا سرعت پیشرفت من بسیار بیشتر از قبل شده و با آرامشی که دارم احساس خیلی خیلی بهتری هم نسبت به قبل دارم. چون الان دنبال این نیستم که به پول برسم، فقط خودمو متعهد کردم که هر روز فقط یه درصد پبشرفت کنم.

    و وقتی این کار رو انجام بدم و سعی کنم روی خودم و توانایی هام بیشتر تمرکز کنم، قطعا مشتری، ثروت، درآمد و هرچیزی که من بخوام خودش سراغ من میاد و من نیازی نیست که خودمو به آب و آتش بزنم.

    امیدوارم کامنتی که گذاشتم برای دوستان مفید واقع بشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 695 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 19 مهر رو با عشق مینویسم

    چرا چیزای بزرگتر نمیخوای ؟

    پر رنگ ترین پیام خدا برای من بود

    و قشنگ با این حرفش بهم فهموند که نگو که من با فروش گل سر قلاب بافی، درآمدم خوبه و نقاشی رو که علاقه شدید داری بهش متمرکز نشی روش

    وقتی این پیام رو دیدم و درکشو بهم داد که دقت کن این برای تو هست

    تو اینستاگرام فایلای تیکه ای استاد رو نگاه میکردم ، گفتم خدا،

    درمورد همین که بهم گفتی دیگه گل سر نباف یه حرفی بهم میگی که من بیشتر درک کنم؟ و آروم تر باشم و سعی کنم چشم بگم ؟

    البته چشم رو گفتم ولی هنوز تو دلم میگم آخه چرا باید چشم بگم البته چراشو میدونستما ولی باز یکم مقاومت داشتم و یا اینکه میگفتم اگر گل سر نفروشم چیکار باید بکنم کجا نقاشیامو بفروشم ؟

    و خدا داره مرحله به مرحله بهم میفهمونه که طیبه جانم ،عشق دل من ،درکشو بهت میگم تا راحت تر تسلیمم بشی و برات کارارو انجام بدم تو فقط سعی کن تسلیم بودنو با این درک هایی که داری یاد بگیری باقی کارارو بسپر به من

    وقتی رفتم اینستاگرام و این فایل رو گوش دادم روی فیلم نوشته بود من خالق زندگیم هستم

    استاد عباس منش میگفت

    من خالق زندگی خودم هستم

    اگر اتفاق بدی میفتاد ،میگفتم اشکالی نداره این اتفاق الان ظاهرش بده

    اگر من بتونم احساسم و افکارم رو کنترل بکنم

    اگه بتونم به این اتفاق به شکلی نگاه کنم که به من احساس بهتری بده ،حتی اگر اتفاق به ظاهر منفی باشه

    نتیجه تغییر میکنه چون من دارم تغییر میکنم و باور داشتم،

    نمیدونید چقدر باور داشتم و متعهد بودم که چقدر بتونم افکارم رو کنترل کنم

    و بعد شروع کرد اتفاقات ،اول کوچیک رخ میداد و بعد

    هی ایمان رو قوی تر میکرد که حالا چرا چیزای بزرگتر نمیخوای؟؟؟

    وقتی من اینو شنیدم عین یه جرقه بود انگار

    بهم گفته شد که طیبه تو بافت گل سر و فروشش درسته درآمد خوبی کسب کردی

    ولی انگار خواستی گیر کنی به این کار

    درسته الان 3 هفته شد که چند نفر برای تو قلاب بافی انجام میدن

    ولی تو باید بگذری و چیزای بزرگتر بخوای تو به اینجا تعلق نداری ،تو به جاهای بزرگتر از اینجا میتونی برسی و لیاقتش رو داری طیبه

    لایق قرار گرفتن در مدارهای بالاتر از همه جهت هستی و برای رسیدن و طی کردن همه این مدار ها باید قدم هاتو برداری طیبه جانم

    ایمانت هی داره با درسایی که میگیری ،با قدمایی که برمیداری و حرکت میکنی قوی و قوی تر میشه و من ،ربّ تو دارم محدودیت هاتو یکی یکی برمیدارم

    پس راحت تر چشم بگو و لذت ببر و عشق و حال کن من بهترین هارو برات میچینم

    تو فقط عمل کن به آگاهی ها و بعد ،از من بیشتر بخواه تا بیشتر و بی نهایت تر بهت عطا کنم

    طلبکارانه بخواه ،چون من لذت میبرم وقتی میبینم هم تلاش میکنی و هم بیشتر میخوای از من و باور داری که من فراوان بهت عطا میکنم

    پس پر قدرت تر ادامه بده

    و این فایل تیکه ای نشونه بود برای اینکه من تغییر کنم

    بعد خدا فایل دیگه رو بهم نشونه داد تا این درک و فهم من رو بیشتر کنه که تسلیم ترش باشم

    و دلیل اینکه چرا باید دیگه برای فروش گل سر نرم و کارش رو به مادرم بسپرم و خودم فقط کار نقاشی بفروشم رو،نپرسم

    چون خدا داره با این فایلا قشنگ ،تکاملی بهم میفهمونه

    و بعد

    فایل می خواهی جزو کدام گروه باشی؟

    ساعت 23 شب خدا هدایتم کرد به این فایل

    یا ربّ

    چی دارم میشنوم

    خدای من

    هرچی دارم پیش میرم مات و مبهوت تر میشم

    وای خدایا

    من ازش پرسیدم که خدا به من نشونه ای بده که درمورد اینکه چرا گفتی بهم از این فروش هر هفته جمعه بازار که هر هفته درآمد خوبی دارم باید رهاش کنم و مسیرمو تغییر بدم؟؟؟

    اونم ایده ای که خودت بهم گفتی و الان یک ماه و یه هفته شد،

    در اصل 5 تا جمعه من رفتم برای فروش و فوق العاده بود

    من که تازه شروع کردم چرا میخوای چیزی که تازه شروع کردم و درآمد خوبی داره رو رها کنم ؟؟؟

    با همه این نشونه ها بازم انگار میخواستم چشم نگم و هی میخواستم که بهم بفهمونه

    چقدر خدا قشنگ میچینه

    یعنی اگر دنبال یه فایلی تو گالری گوشیم میگشتم به سختی میتونستم پیدا کنم اصلا نمیدونستم چی پیدا کنم؟؟؟

    خدا دوباره با انتخاب رندمی که بعد پرسیدن سوالم کردم منو هدایت کرد به فایل

    می خواهی جزو کدام گروه باشی؟

    چیا دارم میشنوم خدای من

    چقدر درست و به جاست هدایت های خدا

    دقیقا تو این فایل بهم گفت که طیبه سایت رو حتما باز کن

    چون استاد درمورد سایتش داشت صحبت میکرد

    وای گریم گرفت وقتی شنیدم استاد عباس منش گفت که سایت رو باز کردم و تغییر دادم سایتم رو

    و اینو شنیدم متعجب موندم

    چون خدا دیروز و امروز بهم تاکید کرد با فروش فردا که میری جمعه بازار و تا اواسط آبان ماه بهت فرصت دادم تا بفروشی

    اولین کارت اینه با پولی که داری از فروش فردا ، سایت بزنی به اسم خودت ،که نقاشیاتو بذاری برای فروش

    نقاشی هایی که بهت الهام کردم و نقاشی های جدید قراره کار کنی همه رو میذاری تو سایتت

    بعد برام سوال بود من چجوری سایت باز کنم من که بلد نیستم ؟

    بعد دوباره یاد تک تک روزایی که چالش هارو رفتم و با وجود ناشناخته بودنش سعی کردم انجامش بدم

    مثلا

    کد مالیاتی رو برای کارتخوان ، مرحله به مرحله با کمک های خدا ،گرفتم و چالشی بود که میخواستم ازش فرار کنم و خدا هدایتم کرد و آسونش کرد برام

    یا اینکه تو این سایت عکس پروفایل گذاشتم به ساده ترین روش ،در صورتی که من قبلا یه جورایی میترسیدم و فرار میکردم از گذاشتن عکس پروفایل و برام سخت بود

    پس وقتی اینا خیلی ساده و راحت شدن

    پس میتونم که سایتی بسازم که راحت و به طبیعی ترین حالت ممکن برای من سایت ایجاد بشه

    و تو این فایل تاکید دوباره اش شد برای من

    وقتی چندین بار گوش دادم و نمیدونم بار چندم بود گوش میدادم

    یهویی شنیدم که

    من دوست دارم تو از گروه چهارم باشی طیبه

    تو لیاقتش رو داری

    تلاشت رو میبینم و دوست دارم که از این گروه باشی

    اینجا بود که خندیدم و واقعا سپاسگزارم از خدا

    گروه 4 که استاد گفت امیدوارم من و شما جزء اون دسته آدما باشیم

    افرادی هستند که قبل از اینکه مجبور بشن و فشار وارد بشه ، اونها خودشون به دنبال تغییر و حرکت میرن

    اونا افراد بسیار بسیار موفقی هستن

    و وقتی میگفت تک تک صحبتاش برام تازگی خاصی داشت با اینکه چندین بار گوش داده بودم به این فایل

    تازه داشتم درک میکردم

    صبح داشتم گل سر میبافتم یه فایلی دیدم که گریه کردم

    داشت میگفت یه جوانی یه خواسته ای داشته و پادشاه گفته که اگر بری بیرون شهر ،یه جایی هست ، بری دعا کنی و با خدا عبادت کنی خواسته تو بهت میدم .

    و اون جوان رفته بود و اول الکی خدارو عبادت کرده بود و بعد گذشت چند مدت ،پادشاه از جلو اون مکان رد میشده و میپرسه اون جوان کی هست که داره دعا میکنه

    و وقتی جوان میاد سمتش و پادشاه میبینه که داره دعا میکنه ، بهش میگه که هرچی بخوای بهت میدم و اون جوان یادش میاد که پادشاه گفته بود اگر عبادت کنی با خدا ،خواسته ات رو بهت میدم

    و اون جوان اولش فقط میخواست به خواسته اش برسه ولی رفته رفته خواسته اش رو رها کرده و فقط خدا رو عبادت کرده و بس

    و جوان گفته بود که اجازه بدین من فکر کنم بهتون خبر میدم

    پادشاه میره و جوان از اون شهر میره

    و میگه من با تظاهر رفتم در خونه خدا ، خدا پادشاه رو کشوند تا اینجا بیاد و خواسته منو که چند مدت قبل ازش خواسته بودم برآورده کنه ، حالا اگر از صدق دل برم پیش خدا باهاش حرف بزنم ،خدا خودش میاد تو آغوشم

    وقتی اینارو شنیدم گریه کردم

    چی داشتم میشنیدم

    دقیقا من دو سال پیش از خدا یه خواسته ای داشتم و شروع کردم به تغییر و اوایل با یه سایتی که کتاب قانون جذب خواسته رو میفروخت آشنا شدم و طبق خواسته ام ،میخواستم فقط و فقط به اون چیزی که میخوام برسم

    و یادمه تو اون کتاب نوشته بود که اگر روی عکس، نوشته ای رو، نامرئی بنویسین جوری که کسی نتونه بخونه و تو پروفایلتون بذارین یا هرچیز دیگه و یا تو یه عکس بنویسین و هر خواسته ای که دارین از کسی بدین بهش

    اون نوشته میره تو ناخودآگاهش و هرچی شما میخواین همون میشه

    وای الان خنده ام میگیره

    من اون روزا داشتم هرچی میخوندم رو عملی میکردم که فقط و فقط به اون خواسته ام که باعث قدم گذاشتنم در مسیر آگاهی شد ، برسم و از خدا فقط اونو میخواستم

    و خدارو در نظر نداشتم و یه جورایی تظاهری هم میشد گفت بهش

    و تو رد پاهام نوشتم که ،خدا بعدش بهم یه حرفی رو نشونه داد که یک سال باید بری روی خودت کار کنی تا بفهمی بعد بیای در مورد خواسته ات صحبت کنی

    اون یک سال ،امسال مهر ماه بود که گذشت و من دارم از اون خواسته ام که شدید خواستنشو داشتم رهاتر و رهاتر میشم و از خدا میخوام که فقط و فقط خودشو بهم عطا کنه

    و اگر در دلم ذره ای خواستن اون خواسته ام هست

    من دیگه نمیخوامش

    هرچی خدا بگه ، درسته هنوزم میخوامش ولی سپردم به خودش اگر بشه خوشحال میشم

    در هر صورت برای من خیر هست

    من میخوام خدا رو داشته باشم وقتی باهاش حرف میزنم وجودم سرشار از عشق میشه و حتی دیگه به خواسته ام فکر هم نمیکنم ،یه وقتایی که نه بیشتر وقتا احساس میکنم که خواسته مو دارمش و حسش میکنم

    و نیازی به خواستنش ندارم

    ممنونم از خدا که مرحله به مرحله کمک میکنه تا هر روز بهتر و بهتر بشم

    و باز هم ازش کمک میخوام چون هیجی نمیدونم و هیچی نیستم و فقط خداست که کارامو انجام میده و کمکم میکنه

    بی نهایت سپاسگزارم ازش

    شب وقتی من داشتم گل سرارو آماده میکردم تصمیم گرفتم که 40 تا گل آفتاب گردان و بابونه ببافم وصبح برم جمعه بازار

    کل شب تا صبح رو بیدار موندم و میدونستم که همه گل سرارو خدا ازم میخره

    برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: