/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png00گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2020-10-04 00:05:532023-10-30 23:00:07«تعهد به خواسته» یا «رها بودن» نسبت به آن؟!
62نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
خیلی عالی بود این دقیقا اگاهی ای بود که چند روز بوددنبالش میگشتم
داشتم به این فکر میکردم که باور های ما چجوری کار میکنن به این درک رسیدم که باور ها دوتا جنبه دارن یک جنبه کا باعث میشه ما حرکت کنیم و برای خواستمون تلاش کنیم و جنبه دیگه فرکانس مارو تغیر میده تا به مسیر درست برای رسیدن به خواسته هدایت بشیم
مثل زمانی که ما باور کردیم که مسافرت اگر بریم شمال خوش میگذره پس با این باور وسایل رو جمع میکنیم و میخوایم که راه بیوفتیم اینجاس که جنبه دوم باور ما همون فرکانس وارد میشه و اگر ما فرکانس خوب با باور قدرت مند کننده داشته باشیم هدایت میشیم به مسیری برای رسیدن به شمال که توی مسیر هم لذت میبریم و به راحتی به خواستمون میرسیم و اگر فرکانس با باور تخریب کننده داشته باشیم هدایت میشیم به مسیری که توی راه لذت نمیبریم و ماشین هم خراب میشه
از گروه تحقیقاتی عباس منش خواهش میکنم بهم بگن درک درستی از باور ها پیدا کردم با توضیحی که دادم یا نه و اگر درک درستیه بهم بگن چجوری هدایت خداوند رو بخوبی بفهمم و عمل کنم
قبل اینکه دیدگاهمو بنویسم باید بگم ک قانون رهایی یکی از قانونای دوس داشتنی من توی زندگیم هست و خیلی جواب از این قانون گرفتم و هر روز تجربیات و اطلاعات خیلی خوبی از این قانون بدست میارم ک حیفم اومد بین دوستان ب اشتراک نزارم البته قبلا هم یه دیدگاه نسبت به این قانون نوشتم ولی این دیدگاه هم خالی از لطف نیس و مطمعنم ک تاثیر زیادی روتون میزاره.
توی دیدگاه قبلی گفتم ک ک وقتی ما خواسته ای رو میخایم و رهاش میکنیم رهایی یعنی دیگه نسبت ب خواسته دیگه ترس و استرسی نداریم و لازمه ی رسیدن به خواسته همون ترس نداشتن و بی استرس بودنه هست.
ولی چن وقت پیش راجع به نظریه کوانتوم داشتم مطالعه میکردم یه ازمایشی معروفی هست بنام( آزمایش یا نظریه دو شکاف) بهتون پیشنهاد میکنم حتما این آزمایش رو ببینین
تو این آزمایش ثابت میکنه ک ما وقتی مشاهده گر ذره یا نور هستیم اون ذره یا نور متوجه میشه که یه نفر داره بهش نگاه میکنه و مسیرشو عوض میکنه و وقتی هیچکی نگاش نمیکنه یه واکنش دیگه نشون میده اینجا بود که پی به قانون رهایی از دیدگاه فیزیک بردم از اونجایی که همه دنیا از انرژی خلق شده و همه چیز انرژی هستش وقتی ما خواسته ای داریم اون خواستهه هم شکلی از انرژی هست و از ذره و موج و اتم تشکیل شده ، تا وقتی بهش نگاه میکنیم یه واکنشی داره و وقتی نگاش نمیکنیم و متمرکز نیستیم یه واکنش دیگه،قانون رهایی اینجا میگه اگه ما نسبت به خواستمون توجهی نداشته باشیم اون خواستهه میفهمه ک ما توجه نمیکنیم بهش و زودتر به سمت ما میاد و وقتی توجه کنیم و ترس داشته باشیم بازم خواستمون میفهمه ک ما ترس داریم و لایقش نیستیم و به سمتمون نمیاد.😊😊
یه حدیثی ام از امام علی (ع) خوندم که همین قانون رهایی رو توضیح داده بود که گفته بودالإمامُ علیٌّ علیه السلام : کُن لِما لا تَرجُو أرجى مِنکَ لِما تَرجُو ؛ فإنّ موسى بنَ عِمرانَ علیه السلام خَرَجَ یَقتَبِسُ لِأهلِهِ نارا، فَکَلَّمَهُ اللّه ُ عزّ و جلّ فَرَجَعَ نَبیّا ، و خَرَجَتْ مَلِکَهُ سَبَأٍ فَأسلَمَتْ مَع سُلیمانَ علیه السلام ، و خَرَجَ سَحَرَهُ فِرعَونَ یَطلُبُونَ العِزَّهَ لِفِرعَونَ فَرَجَعُوا مُؤمِنِینَ .
امام على علیه السلام : به آنچه امیدش را ندارى امیدوارتر باش از آنچه بدان امید دارى ؛ زیرا که موسى بن عمران علیه السلام رفت که براى خانواده اش آتش برگیرد اما [در آن جا] خداوند عزّ و جلّ با او به سخن در آمد و او پیامبر برگشت . ملکه سبا نیز از کشور خود بیرون آمد ، اما به دست سلیمان علیه السلام مسلمان شد . و جادوگران فرعون براى تقویت قدرت فرعون بیرون آمدند ، اما [به خدا ]ایمان آوردند و برگشتند .
اینا هم مثالای قرانیه ک کامل توضیح داده چجور با رها کردن به خواستشون رسیدن یا خدا هدایتشون کرده .
عاشقتونم و خداروشکر میکنم ک توی این جمع دوست داشتنی هستم و مدارم بالا رفته و میتونم دیدگاهمو به اشتراک بزارم در حالی ک قبلا از دیدگاه نوشتن میترسیدم و میگفتم خدایا میشه منم دیدگاه بنویسم و از وقتی دیدگاه مینویسم همه ی دیدگاهام جز پر امتیاز ترین دیدگاه میشن و حتی یکی از دیدگاهمو هم استاد لطف کردن لایککردن .دوستون دارمو امیدوارمک از مسیر مسقیمی ک واردش شدیم کج نشیم و تا سعادتی و ایمان و رسیدن به آرامش الهی پیش بریم و بقول شاعر :
(رسد ادمی به جایی ک بجز از خدا نبیند )
این جایگاه رو برای دوستان و خودم از خداوند ارزو میکنم😘😘😘😘😘
به نام خدایی که یارو یاور من در همه لحظات زندگیم هست💚
سلام به استاد عزیزم عباسمنش و مریم شایسته ی عزیزم و دوستان عباسمنشی❤️
حسم گفت اینجا بنویسم الان ساعت ۱۱:۳۷ روز چهارشنبه ۳/۱۰/۹۹.
اومدم از قدمی که همین چند دقیقه پیش برداشتم که تا قبل از آن باورم نمیشد روزی اینکار را انجام دهم بگم.
نمیدونم یهو برم سراغ اصل مطلب یا..
شروع میکنم،
خب؛
از وقتی کلاس دهم بودم وخواسته ام را متوجه شده بودم(البته از تابستون قبلش متوجه شده بودم) تصمیم به ترک تحصیل گرفتم البته اون زمان به دلیل اینکه دچار افسردگی شدید درواقع باید گفت فوق شدید بودم حتی نمیتونستم از جام بلند شم روزها و شب های من فقط اینطور بود که صبح با حال بد به مدرسه روم برگردم بخوابم تا ۱۱-۱۲شب -آهنگ غمگین گوش بدم گریه کنم و باحال بد و احساس کمبود به خواسته ام فکر کنم و (از خواسته ام دور شوم.)
چندباری از خانواده امخواستم که تا وقت هست تغییر رشته بدهم
اما انگار نه انگار!راستش عمیقکه فکر میکنم میبینم واقعا هیچوقت برای اون تصمیممطمئن نبودم!
بگذریم
به هرحال با هرسختی بود دهم را تموم کردم!
که البته بعد ازهمان روزها بود دقیقا خرداد بود یا اردیبهشت یادم نمیاد اما با استاد آشنا شدم وکم کم کم کم حالم بهتر شد و دیگه اثری از افسردگی نبود.
یازدهم را با یک حال بسیار عالی شروع کردم نمرات خوبی میگرفتم (هرچند ازوقتی یادم میاد نمراتم خوب بوده حتی بااینکه کتابموباز نمیکردم تا این حد که هیچکس باور نمیکرد من ازاین رشته(ریاضی) و درساش متنفرم و حتی لحظه ای از زندگیمو صرف خوندن اون کتابا نمیکنم.)
خلاصه که حتی فیزیکی که دشمن خونی من بود دراوایل یازدهم نمرات عالی میگرفتم،مدتی گذشت متوجه شدم این نمره هایی که بقیه رو انقد خوشحال میکنه برای من خیلی عادیه!
فهمیدم من هیچ علاقه ای به خوندنشون ندارم و فقط خودم رو دارم مجبور به خوندنشون میکنم! با خودم گفتم عیب نداره دیپلم میگیرم بعدش میرم دنبال علاقم حتی به یکی از بچه ها گفتم من دیگه کاری بهش ندارم میذارم ۱۸سالم بشه جدی برم دنبالش!
بعد دیدم سکوت کرد گفتم چیه!؟
گفت اینکارو نکن! برو دنبال علاقت. و برام از تجربه ی مردن دوتا از دوستای دوستش در یک روز گفت !
خلاصه ازاینم بگذریم که نرفتم به هزاران بهانه و دلیل!!!
ولی هیچ وقت یادم نمیره یازدهم بودم تو حیاط مدرسه وقتی که برای اولین بار فهمیدمکه ۹ساعت😳از روزمو دارم اینجا بیهوده میگذرونم وقتی به دوستم گفتم گفت تازه فهمیدی من وقتی اینو فهمیدم افسرده شدم و حتی بهم گفت اگه از الان بری دنبال علاقت خیلی خوبه چون تو که نمیخوای کنکور بدی و نمیخوای براش بخونی اما همسنات داارن واسه کنکور میخونن.
بالاخره به آخر سال رسیدم با خودم گفتم یازدهم روتموممیکنم اما دوازدهم رو دیگه نمیرم اینو بارها باخودم به خدای خودم و دردفترمنوشتم!
یازدهم تموم شد!
یکی دوماه دیگه مدرسه شروع میشد (دوازدهم)
انگار یه حسی یه حس خیلییی قوی بهممیگفت دیگه بسه! دیگه نیازی نیست مدرسه رو ادامه بدی!
خب حس خیلی خوبی بود من روخوشحال میکرد!
و این شد که تصمیم گرفتم در دفتری برای خودم بنویسم که آقا ببین ریحانه اصلا خودتو ناراحت نکن و هرچی شد هراتفاقی تو این روزایمدرسه ایت افتاد نگرانش نباش و مثل همیشه درست رو به هیچچیزت ترجیح نده یعنی بیرونخواستی برو خواستی خوش بگذرونی سفر بری اهنگگوش بدی هرچیزی که بهت حس خوبی میده انجام بده ونگو که درس دارم!
هرروز که میگذشت به طرق مختلف نشونه میومد دیگه ادامه نده ترک تحصیل کن اما نادیدش میگرفتم!
میگفتم نه! دروغه! بااینکه با تمام وجودم دوسداشتم که ترک تحصیل کنم و آگاهانه افرادی رو هیییچ درکی از هم نداریم رو از زندگیم حذف کنم شاخ و برگای اضافی زندگیم رو حذف کنم اما اقدام نمیکردم فقط به دلیل ترس! ترس از مردم چی میگن! ترس از خانوادم چی میگن! ترس ازاینکه بعدش چیکار کنم!؟ ترس از اینکه اگه اشتباه باشه ووو…
البته یادمه روزایی بود که کلاس نمیرفتم (مجازی)و به جاش میرفتم دنبال باشگاه!
تقریبا تمام شهرمون رو گشتم و اون رشته ای که میخواستم رو پیدا نکردم
البته در طی این سه سال بارها اینکارو کردم هرجایی که فکرشو کنین رفتم و نشد یعنی اگه همین چندتایی هم که بود یا صبح بودن که به دلیل مدرسه نمیتونستم برم یا اینقد ازخونمون دور بودن که بازهم به دلیل مدرسه نمیتونستم برم یعنی فک کن ۹ساعت مدرسه باشی تا ۲ یا مامانم میگفت نه تو که مدرسه داری کجا وقت داری بری باشگاه ! هرروزم هم بدون استثنا سه تا امتحان (چخبرشون بود😂)البته اینم بگم که در زمانی من اینکارو میکردم اما یه رشته دیگه که بعدا متوجه شدم اینو نمیخوام یه چیز دیگه میخوام یعنی دقیقا از مدرسه میرسیدیمخونه با یه حال داغون که مدرسه بسیار منو خسته کرده بود میرفتم باشگاه !با خودم گفتم دلیلش چی میتونه باشه؟
خراب کردن پلهای پشت سر؟
فرار از امنیت و رفتن به دنبال ناشناخته ها؟
زندگیم تبدیل شده بود یه یک روزمرگی
هرروز همون اتفاقات تکراری .
دقیقا همونجا که خانم شایسته گفت:👇🏻
•زندگی یک مسیر رو به جلو است که هر لحظه اش با فرکانس های خودت ساخته می شود. اگر احساس می کنی زندگی ات متوقف شده و همان اتفاقات همیشگی روزهای قبلی مرتباً رخ می دهد، به این دلیل است که مدتهاست بر همان موضوعات و مسائل همیشگی متمرکز شده ای. مدت هاست در معرض همان ورودی ها هستی و همان فرکانس ها را ارسال می کنی.
به همین دلیل درون چرخه ای گیر افتاده ای که راه خروج از آن، شکستن همان پل هایی است که به آنها چسبیده ای و تنها پس از شکستن آن پل هاست که از این چرخه معیوب خارج و وارد مسیری می شوی که رشد و گسترش است.•
خلاصه که آقا یادم رفت بگم من در همینجا تو همین سایت اون موقع که میشد دیدگاه بذاری برای بقیه تو پروفایلشون یادم نیست دقیقا چی گفتم حتی چیز ناواضح وکمی هم یادم نمیاد😂 اما یه چیزایی گفتم و او هم در جواب به من گفت که از خداوند نشانه بخواه! مثلا بگو اگه باید اینکارو بکنم فلان نشونه و فلان چیزو ببینم و اینا مثلا دیدن یکپروانه!
همون روز بود یا فرداش نمیدونم همون روزا بود رفتیم باغمون وقتی که تو باغ تنها شدم رفتم یهگوشه ای و از خدا نشونه خواستم سه تا نشونه خواستم دقیقا همون روز تا شب همشون همشووون رو دیدم!
اما یادمه با گریه می دویدمو میگفتم نه خدا نههه من میترسم.
وبازهم نادیده گرفتمش!و هیچ اقدامی نکردم
بازهمون روزای تکراری رو تجربه میکردم
بار دیگه رفتم و به یکی از بچه های دیگه گفتم
چنان حرفای قشنگی بهم زد که خدا میدونه قشنگ انگار خدا داشت بهم میگفت! و خلاصه این شد که گفتم آقا بذار هدایت خواهم شد.
گذشت و گذشت و گذشت تا اینکه دیدم نشونه ها دیگه خیلی دارن واضح تر و پررنگ تر میشن هربار به یه متنی میرسیدم تو همین سایت داشت میگفت رهاش کن!اما نادیده میگرفتم.
مثلا یه قسمتیش که خیلی منو درگیر کرد این بود👇🏻
یادت باشد، اگر به ایده هایی که برای انجام داری با شک و تردید نگاه کنی، اگر به جای اقدام برای جدی گرفتن آن نشانه ها یا تجربه آن شغل یا حرفه ای خاص، مرتباً درگیر این شک و تردیدها باشی که:
آیا به این کار علاقه دارم یا نه؟
آیا این کار به صلاحم هست یا نه؟
آیا این کار مرا از هدفم دور می کند یا نه؟!
شیطان ذهنت، سریعتر از آنچه فکرش را بکنی، دست به کار شده و آنقدر آن نشانه ها یا ایده های الهام شده را غیر منطقی، غیر عاقلانه و غیر عملی جلوه می دهد که برای همیشه قید برداشتن همان قدم یا تجربه موضوعی را می زنی که شروعی برای هدایت ات بوده تا جریانی از نعمت ها و برکت ها را وارد زندگی ات نماید.
و من دقیقا اینو تجربه کردم!
از این هدایتا زیاد داشتم
تااینکه باز یادمه باغ بودیم من تو خونه بودم و بقیه بیرون گفتم خدا این بار نشونه بدی دیگه قول میدم عمل کنم و هدایت شدم به جواب یکی از دوستان در عقل کل که بازهم در مورد همسن موضوع بود! خیلی برام جالب بود حرفاش منو خیلی اروم کرد!
این بار جدی تر بودم گفتم انجامش میدم!
خب دیگه اینبار هرروز من با هدایت و اتفاقات بهتر و جدیدتر از قبل شروع میشد هربار به متن جدید و تازه ای که مربوط به سوالم بود هدایت میشدم(مقاله هایی که قبلا میدیدمشون اما هیچ وقت نمیخوندمشون) خودمم نمیدونم چجوری!
این شد که تصمیم گرفتم ترک تحصیل کنم!
هربار هر سوالی به ذهنم میرسید فقط مینوشتمش تو دفترم بااین عنوان که سوال از خداوند و بعد سؤالم رو مینوشتم هنوز سوالم تموم نشده بود جوابامیومدن دست خودم نبود یهو صداش میومد و من دیگه نمیتونستم کاری کنم و فقط گوش میدادم!
اصلا هنوز هیچی نشده این ترک تحصیله کلی خوب شد برام باعث شده بود چشم از بقیه بردارم
و بیام و با خدای خودم صحبت کنم هرشب باهاش صحبت میکردم کلی باهم این روزا حرف زدیم خیلی زیاد وچه جوابا قشنگی و چقد که آرومم میکرد!
من فهمیدم این خدا همیشه هست ! خیلی قدرتمنده ! و جواب همه ی سوالارومیدونه سوالی نیست که جوابشو خدا ندونه!
خب ما امروز رو تعیین کرده بودیم برای ترک تحصیل موقعش شد باااینکه میترسیدم اما انجامش دادم
شاید باورتون نشه نه شما که باورتون میشه خودم باورم نمیشد تا به حال مامان بابامو انقد اروم و بیخیال ندیده بودم تا به حال هاا!حتی نیومدن دنبالم بپرسن حتی هیچ صدا بالا رفتنی هم نبود منی که همش شیطان ذهنم میگفت دیگه بری بگه کارت تمومه!
مامانم که اصلا هیچی نگفت! خدا میدونه پایین چه اتفاقی افتاده چجوری اروم شدن! اینو فقط خدا میدونه!
از اونجا که شیطان ذهنم هی میگفت بیا گفتی حالا پشیمون میشی حالا دیگه خدا نیست اصلا اون صداهایی که میشنیدم خدا نبوده و اینا یهو صدای قلبم بهم گفت بیام واینجا بنویسم.
خب!
خدایاشکرت برای این سایت!
(این مقاله و چندتا مقاله دیگه واقعا احساس میکردم فقظ واسه خود خودمنوشته شده چقد که عالی بود خدایاشکرت❤️
همینطور بعضی از جواب ها تو عقل کل❣️🙏🏻🌼)
فعلا میگه تا همینقد کافیه!
شاید روزی اومدم مکالمه های خودم و خدای عزیزم رو هم براتوننوشتم!
واقعا نمیتونم توصیف کنم اون حسی رو که موقع خوندن کامنت با ارزشتون داشتم💖 ،
چند وقتی هست که من هم مثل شما در تکاپوی گرفتن یک تصمیم هستم ، اما به خاطر ترس هام به تعویق انداختم ، اما از خداوند نشانه خواستمو امشب هدایت شدم به سمت این مقاله ی فوق العاده و نشانم رو گرفتم …
واقعا تحسینت میکنم به خاطر این حد از جسارت و عمل گرایی و ایمانی که داشتی برای اجرایی کردن تصمیمی که میدونستی باید بگیری و تحسینت میکنم که تونستی در عمل ایمانت رو نشون بدی و از پس نجواهای ذهنی ات بربیای 👏👏….
امیدوارم من هم بتونم مثل شما با ایمان و جسورانه تصمیم بگیرم و اجراش کنم …
بی نهایت از شما سپاسگذارم به خاطر به اشتراک گذاشتن این تجربه ی عالیتون 🌺😍💜…
🌸براتون از خداوند بهتــــــــــرین هارو آرزومندم 🌸
و بعد هم چون رشته ام دوست نداشتم کنکورش شرکت نکردم ( از شاخه مهندسی خوشم نمیومد و عاشق هنر بودم)
ب خاطر افکار واهی اون دوره که تو ذهن خودم پرورش داده بودم
خودم با پسر عمه ام مقایسه میکردم که چطور اون رشته ریاضی رفته
منم میتونم و ازش چیزی کم ندارم
در حالیکه اون اصلا بچه درسخون نیود و الکی رفته بود ی رشته که با پول دادن ب معلما دیپلمش بگیره و بتونه معافی سربازی بگیره و بره خارج از کشور
و من الکی الکی اولین قدم اشتباه برداشتم و رفتم رشته ریاضی
و حتی جرات نمردم ب بابام بگم من هنر درست دارم
الکی با خودم حرف میزدم و برا خودم جواب درمی اوردم و ترسو بودنم توجیه میکردم که چون اون هنرستان تو فلان منطقه شهر بابام اجازه نمیده برا هنین حتی حرفش هم نزدم
که ببینم بابام میگه اره یا نه
ولی الان که فکر میکنم اگر میگفتم بابام قبول میکرد
چون دختر درسخونی بودم و بابام ب موفقیتم خیلی بها میداد و همیشه با افتخار از من پیش بقیه تعریف میکرد
حیف
سالهای سال از بهترین زمان عمرم رفت سر درسهایی که دوست نداشتم
دوست دارم بدونم ریحانه جان بعد از ترک تحصیل ب چ مسیری رفتی
زمانی که این متن رو میخوندم به این نکته رسیدم که از هدایت باید استفاده بشه نه منطق یاد این بیت شعر از حافظ افتادم
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند
امروز این متن به عنوان نشانه بعدی من بود و واقعا در حال حاضر در شرایطی هستم که عمل به این موارد برایم لازم است یعنی هماهنگ با خواسته های من و کارهایی که لازم است انجام دهم می باشد و این نکته جالبی است.امیدوارم بتونم با کار روی خودم به نتایجی برسم و در این سایت در مورد اون موفقیت ها با شما صحبت کنم. شاد و سربلند باید
من خدا رو شکر میکنم که تضادی که در زندگی من به وجود اومد من رو هدایت کرد تا این بخش از سایت رو کشف کنم. خوستم نت برداری کنم دیدم همش نکته است و نمیشه نادیده گرفت. واقعا سپاسگزارم که اینطور خالصانه پاسخ دادید و حلاجی کردید. خیلی ذهنم نظم گرفت. این سری از مقالات واقعا ارزشمند هستند. من دوره ها رو تهیه نکرده ام هنوز ولی وقتی این اطلاعات پیش از دوره ها باشه خود دوره دیگه چه باشه!!!!
بینهایت از خداوند سپاسگزارم که اینقدر زیبا و به موقع میاد، هدایت میکنه، نشونه میفرسته نمیدونم چی بگم از این مقاله بینظیر که ساعتها منو میخ کوب کرد و نتونستم یک لحظه هم ولش کنم،خوندم و لذت بردم و نوشتم و تفکر کردم، دقیقا جواب نه تنها این سوال بلکه کلی سوالهای دیگه ذهنم رو هم گرفتم😭اصلا نمیدونم چی بگم،. خیلی عالی و کامل بود. خط به خطش آگاهی بود و هدایت. ذهنم باز شد، امروز خیلی خیلی روز قشنگی بود برای من،😍 مریم جانم ممنونم ازتون که اینقدر جامع و کامل پاسخ دادید واقعا شما لایقِ بودن کنار استاد عزیزمون هستید. در پناه خداوند باشید♥️
سلام دوس عزیز.منم این تضادو داشتم چن روز پیش و ب سایت هدایت شدمو جوابمو گرفتم.
ببین من مثلا میدونستم وقتی خواستمو با این حس ک( اگه شد که خیلی خوبه و اگر هم نشد مهم نیس )بیان کنم. خیلی سریع تر و بهتر اتفاق می افته تا وقتی ک بخام بگم (باید حتما برسم و مهم باشه برام ).ما در دو حالت ب خواستمون میرسیم ولی زمانشون فرق میکنه بارها و بارها این موضوع برام اتفاق افتاده ک چیزیو خواستم و پیگیرش شدم و چسبنده بودم بهش دیدم نمیرسم بهش بعد کفک کردم خو زیادم مهم نیس حالا خو نرسم مهم نیس ). دقیقا وقتی این حسو دادم خواستهه به سرعت اجابت شده.
ولی چن روز پیش ی سوالی اومد تو ذهنم گفتم ک دلیلش چیه مگه استاد نمیگه واسه خواستمون باور بسازیم نمیدونم حس خوب بدیم اون خواسته توی کانونه توجهمون قرار بگیره پس چرا اینجا وقتی رهاش میکنی و بیخیال میشی زودتر میرسی؟
جواب اینجاس مهمترین قسمت توی رسیدن به خواسته داشتن حس خوب به اون خواستس. پس وقتی اون خواسته ک ما میگیم حتما باید بشه و خیلی مهمه ک بشه پشتش یکم ترس و نگرانی هست این باعث میشه ک دیرتر برسیم
ولی تو خواسته ای ک میگیم اگه شد ک شد نشدم که نشده و مهم نیست. هیچ ترس و نگرانی نیس و وقتی ترس و نگرانی نباشه به خواستمون زودترمیرسیم .
منظور از رهایی خواسته یعنی ترسو نگرانی رو رها کنیم نه اون اصله خواسترو.
سلام به استاد عزیزم، من در قسمت عقل کل، سوالی را مطرح کردم وچه جالب هدایت شدم به این قسمت عالی، آموزنده وپربار. خدای من چه آگاهیهای جامعی تو این قسمت بود. شناخت من در رابطه با ترمز ها وپل ها خیلی کاملتر شد. خدا رو هزاران مرتبه شکر که هر قسمت این سایت فوق العاده ست وآگاهی های زیادی به مخاطب می ده. خیلی عالی بود. واقعا لذت بردم.
سلام خدمت دوستان
خیلی عالی بود این دقیقا اگاهی ای بود که چند روز بوددنبالش میگشتم
داشتم به این فکر میکردم که باور های ما چجوری کار میکنن به این درک رسیدم که باور ها دوتا جنبه دارن یک جنبه کا باعث میشه ما حرکت کنیم و برای خواستمون تلاش کنیم و جنبه دیگه فرکانس مارو تغیر میده تا به مسیر درست برای رسیدن به خواسته هدایت بشیم
مثل زمانی که ما باور کردیم که مسافرت اگر بریم شمال خوش میگذره پس با این باور وسایل رو جمع میکنیم و میخوایم که راه بیوفتیم اینجاس که جنبه دوم باور ما همون فرکانس وارد میشه و اگر ما فرکانس خوب با باور قدرت مند کننده داشته باشیم هدایت میشیم به مسیری برای رسیدن به شمال که توی مسیر هم لذت میبریم و به راحتی به خواستمون میرسیم و اگر فرکانس با باور تخریب کننده داشته باشیم هدایت میشیم به مسیری که توی راه لذت نمیبریم و ماشین هم خراب میشه
از گروه تحقیقاتی عباس منش خواهش میکنم بهم بگن درک درستی از باور ها پیدا کردم با توضیحی که دادم یا نه و اگر درک درستیه بهم بگن چجوری هدایت خداوند رو بخوبی بفهمم و عمل کنم
با تشکر ❤️
بنام خدا
با سلام خدمت دوستان هم فرکانسی عزیزم.
قبل اینکه دیدگاهمو بنویسم باید بگم ک قانون رهایی یکی از قانونای دوس داشتنی من توی زندگیم هست و خیلی جواب از این قانون گرفتم و هر روز تجربیات و اطلاعات خیلی خوبی از این قانون بدست میارم ک حیفم اومد بین دوستان ب اشتراک نزارم البته قبلا هم یه دیدگاه نسبت به این قانون نوشتم ولی این دیدگاه هم خالی از لطف نیس و مطمعنم ک تاثیر زیادی روتون میزاره.
توی دیدگاه قبلی گفتم ک ک وقتی ما خواسته ای رو میخایم و رهاش میکنیم رهایی یعنی دیگه نسبت ب خواسته دیگه ترس و استرسی نداریم و لازمه ی رسیدن به خواسته همون ترس نداشتن و بی استرس بودنه هست.
ولی چن وقت پیش راجع به نظریه کوانتوم داشتم مطالعه میکردم یه ازمایشی معروفی هست بنام( آزمایش یا نظریه دو شکاف) بهتون پیشنهاد میکنم حتما این آزمایش رو ببینین
تو این آزمایش ثابت میکنه ک ما وقتی مشاهده گر ذره یا نور هستیم اون ذره یا نور متوجه میشه که یه نفر داره بهش نگاه میکنه و مسیرشو عوض میکنه و وقتی هیچکی نگاش نمیکنه یه واکنش دیگه نشون میده اینجا بود که پی به قانون رهایی از دیدگاه فیزیک بردم از اونجایی که همه دنیا از انرژی خلق شده و همه چیز انرژی هستش وقتی ما خواسته ای داریم اون خواستهه هم شکلی از انرژی هست و از ذره و موج و اتم تشکیل شده ، تا وقتی بهش نگاه میکنیم یه واکنشی داره و وقتی نگاش نمیکنیم و متمرکز نیستیم یه واکنش دیگه،قانون رهایی اینجا میگه اگه ما نسبت به خواستمون توجهی نداشته باشیم اون خواستهه میفهمه ک ما توجه نمیکنیم بهش و زودتر به سمت ما میاد و وقتی توجه کنیم و ترس داشته باشیم بازم خواستمون میفهمه ک ما ترس داریم و لایقش نیستیم و به سمتمون نمیاد.😊😊
یه حدیثی ام از امام علی (ع) خوندم که همین قانون رهایی رو توضیح داده بود که گفته بودالإمامُ علیٌّ علیه السلام : کُن لِما لا تَرجُو أرجى مِنکَ لِما تَرجُو ؛ فإنّ موسى بنَ عِمرانَ علیه السلام خَرَجَ یَقتَبِسُ لِأهلِهِ نارا، فَکَلَّمَهُ اللّه ُ عزّ و جلّ فَرَجَعَ نَبیّا ، و خَرَجَتْ مَلِکَهُ سَبَأٍ فَأسلَمَتْ مَع سُلیمانَ علیه السلام ، و خَرَجَ سَحَرَهُ فِرعَونَ یَطلُبُونَ العِزَّهَ لِفِرعَونَ فَرَجَعُوا مُؤمِنِینَ .
امام على علیه السلام : به آنچه امیدش را ندارى امیدوارتر باش از آنچه بدان امید دارى ؛ زیرا که موسى بن عمران علیه السلام رفت که براى خانواده اش آتش برگیرد اما [در آن جا] خداوند عزّ و جلّ با او به سخن در آمد و او پیامبر برگشت . ملکه سبا نیز از کشور خود بیرون آمد ، اما به دست سلیمان علیه السلام مسلمان شد . و جادوگران فرعون براى تقویت قدرت فرعون بیرون آمدند ، اما [به خدا ]ایمان آوردند و برگشتند .
اینا هم مثالای قرانیه ک کامل توضیح داده چجور با رها کردن به خواستشون رسیدن یا خدا هدایتشون کرده .
عاشقتونم و خداروشکر میکنم ک توی این جمع دوست داشتنی هستم و مدارم بالا رفته و میتونم دیدگاهمو به اشتراک بزارم در حالی ک قبلا از دیدگاه نوشتن میترسیدم و میگفتم خدایا میشه منم دیدگاه بنویسم و از وقتی دیدگاه مینویسم همه ی دیدگاهام جز پر امتیاز ترین دیدگاه میشن و حتی یکی از دیدگاهمو هم استاد لطف کردن لایککردن .دوستون دارمو امیدوارمک از مسیر مسقیمی ک واردش شدیم کج نشیم و تا سعادتی و ایمان و رسیدن به آرامش الهی پیش بریم و بقول شاعر :
(رسد ادمی به جایی ک بجز از خدا نبیند )
این جایگاه رو برای دوستان و خودم از خداوند ارزو میکنم😘😘😘😘😘
سلام به دوست عزیزم
از شما سپاسگزارم به خاطر کامنتی که نوشتین
خیلی عالی و کامل بود
به من که خیلی کمک کرد و انرژی گرفتم ازش
بی نهایت بار سپاسگزارم
بازم از این کامنت ها عالی بنویسین تا ما لذت ببریم
نقل قولی که از امام علی اوردین واقعا عالی بود خیلی خوب بود
انشاءالله که خداوند هممون رو هدایت کنه تا بتونیم رهایی رو که همون توکل و ایمان به خداوند هست در عمل اجرا کنیم
رسد ادمی به جایی که جز خدا نبیند
عالی عالی دوست عزیز
انشاءالله هممون به این نقطه برسیم
کیف کردم کامنتتون رو خوندم و دلم نیومد فقط امتیاز بدم و برم و وظیفم دونستم از اینکه کامنتتون اینقدر حال منو خوب کرد، تشکر کنم از شما
در پناه الله یکتا شاد و تندرست باشی و رها از هر چه به جز خداوند
به نام خدای هدایتگر💚
به نام خدایی که یارو یاور من در همه لحظات زندگیم هست💚
سلام به استاد عزیزم عباسمنش و مریم شایسته ی عزیزم و دوستان عباسمنشی❤️
حسم گفت اینجا بنویسم الان ساعت ۱۱:۳۷ روز چهارشنبه ۳/۱۰/۹۹.
اومدم از قدمی که همین چند دقیقه پیش برداشتم که تا قبل از آن باورم نمیشد روزی اینکار را انجام دهم بگم.
نمیدونم یهو برم سراغ اصل مطلب یا..
شروع میکنم،
خب؛
از وقتی کلاس دهم بودم وخواسته ام را متوجه شده بودم(البته از تابستون قبلش متوجه شده بودم) تصمیم به ترک تحصیل گرفتم البته اون زمان به دلیل اینکه دچار افسردگی شدید درواقع باید گفت فوق شدید بودم حتی نمیتونستم از جام بلند شم روزها و شب های من فقط اینطور بود که صبح با حال بد به مدرسه روم برگردم بخوابم تا ۱۱-۱۲شب -آهنگ غمگین گوش بدم گریه کنم و باحال بد و احساس کمبود به خواسته ام فکر کنم و (از خواسته ام دور شوم.)
چندباری از خانواده امخواستم که تا وقت هست تغییر رشته بدهم
اما انگار نه انگار!راستش عمیقکه فکر میکنم میبینم واقعا هیچوقت برای اون تصمیممطمئن نبودم!
بگذریم
به هرحال با هرسختی بود دهم را تموم کردم!
که البته بعد ازهمان روزها بود دقیقا خرداد بود یا اردیبهشت یادم نمیاد اما با استاد آشنا شدم وکم کم کم کم حالم بهتر شد و دیگه اثری از افسردگی نبود.
یازدهم را با یک حال بسیار عالی شروع کردم نمرات خوبی میگرفتم (هرچند ازوقتی یادم میاد نمراتم خوب بوده حتی بااینکه کتابموباز نمیکردم تا این حد که هیچکس باور نمیکرد من ازاین رشته(ریاضی) و درساش متنفرم و حتی لحظه ای از زندگیمو صرف خوندن اون کتابا نمیکنم.)
خلاصه که حتی فیزیکی که دشمن خونی من بود دراوایل یازدهم نمرات عالی میگرفتم،مدتی گذشت متوجه شدم این نمره هایی که بقیه رو انقد خوشحال میکنه برای من خیلی عادیه!
فهمیدم من هیچ علاقه ای به خوندنشون ندارم و فقط خودم رو دارم مجبور به خوندنشون میکنم! با خودم گفتم عیب نداره دیپلم میگیرم بعدش میرم دنبال علاقم حتی به یکی از بچه ها گفتم من دیگه کاری بهش ندارم میذارم ۱۸سالم بشه جدی برم دنبالش!
بعد دیدم سکوت کرد گفتم چیه!؟
گفت اینکارو نکن! برو دنبال علاقت. و برام از تجربه ی مردن دوتا از دوستای دوستش در یک روز گفت !
گفت معلوم نیست فردا چی میشه !همین حالا برو دنبالش!
خلاصه ازاینم بگذریم که نرفتم به هزاران بهانه و دلیل!!!
ولی هیچ وقت یادم نمیره یازدهم بودم تو حیاط مدرسه وقتی که برای اولین بار فهمیدمکه ۹ساعت😳از روزمو دارم اینجا بیهوده میگذرونم وقتی به دوستم گفتم گفت تازه فهمیدی من وقتی اینو فهمیدم افسرده شدم و حتی بهم گفت اگه از الان بری دنبال علاقت خیلی خوبه چون تو که نمیخوای کنکور بدی و نمیخوای براش بخونی اما همسنات داارن واسه کنکور میخونن.
بالاخره به آخر سال رسیدم با خودم گفتم یازدهم روتموممیکنم اما دوازدهم رو دیگه نمیرم اینو بارها باخودم به خدای خودم و دردفترمنوشتم!
یازدهم تموم شد!
یکی دوماه دیگه مدرسه شروع میشد (دوازدهم)
انگار یه حسی یه حس خیلییی قوی بهممیگفت دیگه بسه! دیگه نیازی نیست مدرسه رو ادامه بدی!
خب حس خیلی خوبی بود من روخوشحال میکرد!
و این شد که تصمیم گرفتم در دفتری برای خودم بنویسم که آقا ببین ریحانه اصلا خودتو ناراحت نکن و هرچی شد هراتفاقی تو این روزایمدرسه ایت افتاد نگرانش نباش و مثل همیشه درست رو به هیچچیزت ترجیح نده یعنی بیرونخواستی برو خواستی خوش بگذرونی سفر بری اهنگگوش بدی هرچیزی که بهت حس خوبی میده انجام بده ونگو که درس دارم!
هرروز که میگذشت به طرق مختلف نشونه میومد دیگه ادامه نده ترک تحصیل کن اما نادیدش میگرفتم!
میگفتم نه! دروغه! بااینکه با تمام وجودم دوسداشتم که ترک تحصیل کنم و آگاهانه افرادی رو هیییچ درکی از هم نداریم رو از زندگیم حذف کنم شاخ و برگای اضافی زندگیم رو حذف کنم اما اقدام نمیکردم فقط به دلیل ترس! ترس از مردم چی میگن! ترس از خانوادم چی میگن! ترس ازاینکه بعدش چیکار کنم!؟ ترس از اینکه اگه اشتباه باشه ووو…
البته یادمه روزایی بود که کلاس نمیرفتم (مجازی)و به جاش میرفتم دنبال باشگاه!
تقریبا تمام شهرمون رو گشتم و اون رشته ای که میخواستم رو پیدا نکردم
البته در طی این سه سال بارها اینکارو کردم هرجایی که فکرشو کنین رفتم و نشد یعنی اگه همین چندتایی هم که بود یا صبح بودن که به دلیل مدرسه نمیتونستم برم یا اینقد ازخونمون دور بودن که بازهم به دلیل مدرسه نمیتونستم برم یعنی فک کن ۹ساعت مدرسه باشی تا ۲ یا مامانم میگفت نه تو که مدرسه داری کجا وقت داری بری باشگاه ! هرروزم هم بدون استثنا سه تا امتحان (چخبرشون بود😂)البته اینم بگم که در زمانی من اینکارو میکردم اما یه رشته دیگه که بعدا متوجه شدم اینو نمیخوام یه چیز دیگه میخوام یعنی دقیقا از مدرسه میرسیدیمخونه با یه حال داغون که مدرسه بسیار منو خسته کرده بود میرفتم باشگاه !با خودم گفتم دلیلش چی میتونه باشه؟
خراب کردن پلهای پشت سر؟
فرار از امنیت و رفتن به دنبال ناشناخته ها؟
زندگیم تبدیل شده بود یه یک روزمرگی
هرروز همون اتفاقات تکراری .
دقیقا همونجا که خانم شایسته گفت:👇🏻
•زندگی یک مسیر رو به جلو است که هر لحظه اش با فرکانس های خودت ساخته می شود. اگر احساس می کنی زندگی ات متوقف شده و همان اتفاقات همیشگی روزهای قبلی مرتباً رخ می دهد، به این دلیل است که مدتهاست بر همان موضوعات و مسائل همیشگی متمرکز شده ای. مدت هاست در معرض همان ورودی ها هستی و همان فرکانس ها را ارسال می کنی.
به همین دلیل درون چرخه ای گیر افتاده ای که راه خروج از آن، شکستن همان پل هایی است که به آنها چسبیده ای و تنها پس از شکستن آن پل هاست که از این چرخه معیوب خارج و وارد مسیری می شوی که رشد و گسترش است.•
خلاصه که آقا یادم رفت بگم من در همینجا تو همین سایت اون موقع که میشد دیدگاه بذاری برای بقیه تو پروفایلشون یادم نیست دقیقا چی گفتم حتی چیز ناواضح وکمی هم یادم نمیاد😂 اما یه چیزایی گفتم و او هم در جواب به من گفت که از خداوند نشانه بخواه! مثلا بگو اگه باید اینکارو بکنم فلان نشونه و فلان چیزو ببینم و اینا مثلا دیدن یکپروانه!
همون روز بود یا فرداش نمیدونم همون روزا بود رفتیم باغمون وقتی که تو باغ تنها شدم رفتم یهگوشه ای و از خدا نشونه خواستم سه تا نشونه خواستم دقیقا همون روز تا شب همشون همشووون رو دیدم!
اما یادمه با گریه می دویدمو میگفتم نه خدا نههه من میترسم.
وبازهم نادیده گرفتمش!و هیچ اقدامی نکردم
بازهمون روزای تکراری رو تجربه میکردم
بار دیگه رفتم و به یکی از بچه های دیگه گفتم
چنان حرفای قشنگی بهم زد که خدا میدونه قشنگ انگار خدا داشت بهم میگفت! و خلاصه این شد که گفتم آقا بذار هدایت خواهم شد.
گذشت و گذشت و گذشت تا اینکه دیدم نشونه ها دیگه خیلی دارن واضح تر و پررنگ تر میشن هربار به یه متنی میرسیدم تو همین سایت داشت میگفت رهاش کن!اما نادیده میگرفتم.
مثلا یه قسمتیش که خیلی منو درگیر کرد این بود👇🏻
یادت باشد، اگر به ایده هایی که برای انجام داری با شک و تردید نگاه کنی، اگر به جای اقدام برای جدی گرفتن آن نشانه ها یا تجربه آن شغل یا حرفه ای خاص، مرتباً درگیر این شک و تردیدها باشی که:
آیا به این کار علاقه دارم یا نه؟
آیا این کار به صلاحم هست یا نه؟
آیا این کار مرا از هدفم دور می کند یا نه؟!
شیطان ذهنت، سریعتر از آنچه فکرش را بکنی، دست به کار شده و آنقدر آن نشانه ها یا ایده های الهام شده را غیر منطقی، غیر عاقلانه و غیر عملی جلوه می دهد که برای همیشه قید برداشتن همان قدم یا تجربه موضوعی را می زنی که شروعی برای هدایت ات بوده تا جریانی از نعمت ها و برکت ها را وارد زندگی ات نماید.
و من دقیقا اینو تجربه کردم!
از این هدایتا زیاد داشتم
تااینکه باز یادمه باغ بودیم من تو خونه بودم و بقیه بیرون گفتم خدا این بار نشونه بدی دیگه قول میدم عمل کنم و هدایت شدم به جواب یکی از دوستان در عقل کل که بازهم در مورد همسن موضوع بود! خیلی برام جالب بود حرفاش منو خیلی اروم کرد!
این بار جدی تر بودم گفتم انجامش میدم!
خب دیگه اینبار هرروز من با هدایت و اتفاقات بهتر و جدیدتر از قبل شروع میشد هربار به متن جدید و تازه ای که مربوط به سوالم بود هدایت میشدم(مقاله هایی که قبلا میدیدمشون اما هیچ وقت نمیخوندمشون) خودمم نمیدونم چجوری!
این شد که تصمیم گرفتم ترک تحصیل کنم!
هربار هر سوالی به ذهنم میرسید فقط مینوشتمش تو دفترم بااین عنوان که سوال از خداوند و بعد سؤالم رو مینوشتم هنوز سوالم تموم نشده بود جوابامیومدن دست خودم نبود یهو صداش میومد و من دیگه نمیتونستم کاری کنم و فقط گوش میدادم!
اصلا هنوز هیچی نشده این ترک تحصیله کلی خوب شد برام باعث شده بود چشم از بقیه بردارم
و بیام و با خدای خودم صحبت کنم هرشب باهاش صحبت میکردم کلی باهم این روزا حرف زدیم خیلی زیاد وچه جوابا قشنگی و چقد که آرومم میکرد!
من فهمیدم این خدا همیشه هست ! خیلی قدرتمنده ! و جواب همه ی سوالارومیدونه سوالی نیست که جوابشو خدا ندونه!
فهمیدم دوستمه و کنارمه!هیچکس نباشه اون هست منم نباشم بازم هست!
خب ما امروز رو تعیین کرده بودیم برای ترک تحصیل موقعش شد باااینکه میترسیدم اما انجامش دادم
شاید باورتون نشه نه شما که باورتون میشه خودم باورم نمیشد تا به حال مامان بابامو انقد اروم و بیخیال ندیده بودم تا به حال هاا!حتی نیومدن دنبالم بپرسن حتی هیچ صدا بالا رفتنی هم نبود منی که همش شیطان ذهنم میگفت دیگه بری بگه کارت تمومه!
مامانم که اصلا هیچی نگفت! خدا میدونه پایین چه اتفاقی افتاده چجوری اروم شدن! اینو فقط خدا میدونه!
از اونجا که شیطان ذهنم هی میگفت بیا گفتی حالا پشیمون میشی حالا دیگه خدا نیست اصلا اون صداهایی که میشنیدم خدا نبوده و اینا یهو صدای قلبم بهم گفت بیام واینجا بنویسم.
خب!
خدایاشکرت برای این سایت!
(این مقاله و چندتا مقاله دیگه واقعا احساس میکردم فقظ واسه خود خودمنوشته شده چقد که عالی بود خدایاشکرت❤️
همینطور بعضی از جواب ها تو عقل کل❣️🙏🏻🌼)
فعلا میگه تا همینقد کافیه!
شاید روزی اومدم مکالمه های خودم و خدای عزیزم رو هم براتوننوشتم!
همتون رو به خدای عزیزو هدایتگر میسپارم
حال دلتون خوش ❤️
🌺به نام خدا 🌺
سلام به دوست عزیزو نازنینم ریحانه جان 😍
واقعا نمیتونم توصیف کنم اون حسی رو که موقع خوندن کامنت با ارزشتون داشتم💖 ،
چند وقتی هست که من هم مثل شما در تکاپوی گرفتن یک تصمیم هستم ، اما به خاطر ترس هام به تعویق انداختم ، اما از خداوند نشانه خواستمو امشب هدایت شدم به سمت این مقاله ی فوق العاده و نشانم رو گرفتم …
واقعا تحسینت میکنم به خاطر این حد از جسارت و عمل گرایی و ایمانی که داشتی برای اجرایی کردن تصمیمی که میدونستی باید بگیری و تحسینت میکنم که تونستی در عمل ایمانت رو نشون بدی و از پس نجواهای ذهنی ات بربیای 👏👏….
امیدوارم من هم بتونم مثل شما با ایمان و جسورانه تصمیم بگیرم و اجراش کنم …
بی نهایت از شما سپاسگذارم به خاطر به اشتراک گذاشتن این تجربه ی عالیتون 🌺😍💜…
🌸براتون از خداوند بهتــــــــــرین هارو آرزومندم 🌸
💖امیدوارم همواره بدرخشی 💖
افرین دختر
کامنتت کاامل و با شوق خوندم
تحسین میکنم جسارتت
یادم افتاد منم بخاطر نداشتن جسارت
رشته مورد علاقه ام تو دبیرستان نخوندم
و بعد هم چون رشته ام دوست نداشتم کنکورش شرکت نکردم ( از شاخه مهندسی خوشم نمیومد و عاشق هنر بودم)
ب خاطر افکار واهی اون دوره که تو ذهن خودم پرورش داده بودم
خودم با پسر عمه ام مقایسه میکردم که چطور اون رشته ریاضی رفته
منم میتونم و ازش چیزی کم ندارم
در حالیکه اون اصلا بچه درسخون نیود و الکی رفته بود ی رشته که با پول دادن ب معلما دیپلمش بگیره و بتونه معافی سربازی بگیره و بره خارج از کشور
و من الکی الکی اولین قدم اشتباه برداشتم و رفتم رشته ریاضی
و حتی جرات نمردم ب بابام بگم من هنر درست دارم
الکی با خودم حرف میزدم و برا خودم جواب درمی اوردم و ترسو بودنم توجیه میکردم که چون اون هنرستان تو فلان منطقه شهر بابام اجازه نمیده برا هنین حتی حرفش هم نزدم
که ببینم بابام میگه اره یا نه
ولی الان که فکر میکنم اگر میگفتم بابام قبول میکرد
چون دختر درسخونی بودم و بابام ب موفقیتم خیلی بها میداد و همیشه با افتخار از من پیش بقیه تعریف میکرد
حیف
سالهای سال از بهترین زمان عمرم رفت سر درسهایی که دوست نداشتم
دوست دارم بدونم ریحانه جان بعد از ترک تحصیل ب چ مسیری رفتی
جایگاه الان کجاست
راضی هستی
؟؟
درود بر شما
زمانی که این متن رو میخوندم به این نکته رسیدم که از هدایت باید استفاده بشه نه منطق یاد این بیت شعر از حافظ افتادم
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند
امروز این متن به عنوان نشانه بعدی من بود و واقعا در حال حاضر در شرایطی هستم که عمل به این موارد برایم لازم است یعنی هماهنگ با خواسته های من و کارهایی که لازم است انجام دهم می باشد و این نکته جالبی است.امیدوارم بتونم با کار روی خودم به نتایجی برسم و در این سایت در مورد اون موفقیت ها با شما صحبت کنم. شاد و سربلند باید
الهی که من قربون این همه صبر و این همه نگارش و متن زیبای شما بشم نمیدونی چه ایمانی و احساس خوبی در من ایجاد شد بعد از خودندن این ۵مقاله بی نظیر
تحسین میکنم این درک و آگاهی بالاتونو
تحسین میکنم این عشقی که از نوشته های شما جاریه
خیلییییییییییییییییییییی به درک خداشناسی رسیدم بعد از خوندن همین مقاله های شما
و چقد میتونم بگم نگاه و دیدگاه خالص خداییی دارین چقد دوستون دارم بهترین دست خدا❤️❤️❤️
شایسته ترین زن دنیا هستی و در مکتب خداشناسی و عشق برای خودت جایگاه عظیم ساختی که ارزوی هر دختری مث من رسیدن به این جایگاه هست بهترین الگوی دنیا
برایت فرکانس عشق و قدر دانی میفرستم از جنس عمیق چون نمیدانی در وجودم چه ها کردی بعد از خواندن این مقاله❤️❤️
من خدا رو شکر میکنم که تضادی که در زندگی من به وجود اومد من رو هدایت کرد تا این بخش از سایت رو کشف کنم. خوستم نت برداری کنم دیدم همش نکته است و نمیشه نادیده گرفت. واقعا سپاسگزارم که اینطور خالصانه پاسخ دادید و حلاجی کردید. خیلی ذهنم نظم گرفت. این سری از مقالات واقعا ارزشمند هستند. من دوره ها رو تهیه نکرده ام هنوز ولی وقتی این اطلاعات پیش از دوره ها باشه خود دوره دیگه چه باشه!!!!
سلام با عشششق به خانم شایسته عزیز🌹
بینهایت از خداوند سپاسگزارم که اینقدر زیبا و به موقع میاد، هدایت میکنه، نشونه میفرسته نمیدونم چی بگم از این مقاله بینظیر که ساعتها منو میخ کوب کرد و نتونستم یک لحظه هم ولش کنم،خوندم و لذت بردم و نوشتم و تفکر کردم، دقیقا جواب نه تنها این سوال بلکه کلی سوالهای دیگه ذهنم رو هم گرفتم😭اصلا نمیدونم چی بگم،. خیلی عالی و کامل بود. خط به خطش آگاهی بود و هدایت. ذهنم باز شد، امروز خیلی خیلی روز قشنگی بود برای من،😍 مریم جانم ممنونم ازتون که اینقدر جامع و کامل پاسخ دادید واقعا شما لایقِ بودن کنار استاد عزیزمون هستید. در پناه خداوند باشید♥️
سلام دوس عزیز.منم این تضادو داشتم چن روز پیش و ب سایت هدایت شدمو جوابمو گرفتم.
ببین من مثلا میدونستم وقتی خواستمو با این حس ک( اگه شد که خیلی خوبه و اگر هم نشد مهم نیس )بیان کنم. خیلی سریع تر و بهتر اتفاق می افته تا وقتی ک بخام بگم (باید حتما برسم و مهم باشه برام ).ما در دو حالت ب خواستمون میرسیم ولی زمانشون فرق میکنه بارها و بارها این موضوع برام اتفاق افتاده ک چیزیو خواستم و پیگیرش شدم و چسبنده بودم بهش دیدم نمیرسم بهش بعد کفک کردم خو زیادم مهم نیس حالا خو نرسم مهم نیس ). دقیقا وقتی این حسو دادم خواستهه به سرعت اجابت شده.
ولی چن روز پیش ی سوالی اومد تو ذهنم گفتم ک دلیلش چیه مگه استاد نمیگه واسه خواستمون باور بسازیم نمیدونم حس خوب بدیم اون خواسته توی کانونه توجهمون قرار بگیره پس چرا اینجا وقتی رهاش میکنی و بیخیال میشی زودتر میرسی؟
جواب اینجاس مهمترین قسمت توی رسیدن به خواسته داشتن حس خوب به اون خواستس. پس وقتی اون خواسته ک ما میگیم حتما باید بشه و خیلی مهمه ک بشه پشتش یکم ترس و نگرانی هست این باعث میشه ک دیرتر برسیم
ولی تو خواسته ای ک میگیم اگه شد ک شد نشدم که نشده و مهم نیست. هیچ ترس و نگرانی نیس و وقتی ترس و نگرانی نباشه به خواستمون زودترمیرسیم .
منظور از رهایی خواسته یعنی ترسو نگرانی رو رها کنیم نه اون اصله خواسترو.
درود بر خانم شایسته
چقدر با صبر و حوصله و از جنبه های مختلف سوال را جواب دادید.
با آرزوی موفقیت برای شما
سلام به استاد عزیزم، من در قسمت عقل کل، سوالی را مطرح کردم وچه جالب هدایت شدم به این قسمت عالی، آموزنده وپربار. خدای من چه آگاهیهای جامعی تو این قسمت بود. شناخت من در رابطه با ترمز ها وپل ها خیلی کاملتر شد. خدا رو هزاران مرتبه شکر که هر قسمت این سایت فوق العاده ست وآگاهی های زیادی به مخاطب می ده. خیلی عالی بود. واقعا لذت بردم.