/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png00گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2020-10-04 00:05:532023-10-30 23:00:07«تعهد به خواسته» یا «رها بودن» نسبت به آن؟!
62نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
خداوندا ترا بسیار سپاسگزارم از آشنایی با این گروه توحیدی. خداوندا ترا بسیار سپاسگزارم از بنیانگذار گروه استاد گرامی عباس منش.خداوندا ترا بسیار سپاسگزارم از ارامش که از خواندن این مقاله گرفتم.خدایا شکرت که ترا دارم. چند روز پیش در حین رانندگی موتور سواری به ماشینم برخورد کردو تصادف خیلی شدید بود.خدا را شکر هیچگونه صدمه جانی نداشت. به همین دلیل بر خلاف قوانین تصمیم احساسی گرفتم ولی در شک و نگرانی بودم تا امروز با خواندن این متن که نشانه ام بود به خود آمدم وآرام شدم.خدایا شکر که یادت همیشه آرامبخش است.
اول بخاطر اینکه جواب تمرین ستاره قطبی صبح بود که انجام دادم
دوم بخاطر اینکه فکر میکردم نکنه اشتباه کردم شغلی که هیچ علاقه ای بهش نداشتم ازادی مکانی و زمانی و…….گرفته بود رها کردم
اونم بخاطر سرکوفتهای خانواده که همشون دیگه باهام حرف نمیزنن
ولی من میدونستم باید اینکارو بکنم و وقتشه
و حالا فهمیدم قهر اونها طوفان
خواسته ازادی مالی پیامی است از طرف خدا که برای توهم میشود
و مهمتر از همه فهمیدم من باور قدرتمند درونم ایجاد شده بود که اون کارو کردم
درصورتی که خانوادم به چشم یه ادمی که خوشی زده زیر دلش و کم عقله و قرار بدبخت بشه نگام میکنند
و من صبح تا الان چند بار بغض کردم ولی جلوی خودم گرفتم و نشستم با حوصله به نیت اینکه مسیر درسته ایرادم و باید پیدا کنم قدم اول جلسه ۱تا ۳ را دوباره با دقت مرور کردم
فهمیدم ایرادم اینه که استاد میگن یکی از راههای تغییر باور
دانستن قوانین کیهانی
گفتم همینه این یه مورد من هنوز خوب نمیدونم
اومدم زدم چگونه فکر خدا را بخوانیم نمیدانم چرا که هدایت شدم به این صفحه
چون عنوان خیلی جذابی داشت
اینقدر خوشحالم که کارم درست بوده و الان این متن و که خوندم دلیل حال بدی ها رو فهمیدم
و قسمت زیادی از خوشحالی مال این هست که ادم در اوج ناامیدی ایمانش را حفظ میکنه شیرینی پاداش بهش داده میشود
با سلام خدمت همه ی عزیزانی که این مطلب مهم و کاربردی رو خوندن من هم میخاستم تشکر کنم و نظر خودمو مثل بقیه ی عزیزان اینجا به یادگار بگذارم.
من چندوزی بود حال خیلی بدی داشتم با وجود اینکه تاحدودی با سایت و از گذشته درمورد این قوانین میدونستم اما بازهم دچار سردرگمی و حال بد بودم که به این قسمت سایت هدایت شدم و خداروشکر میکنم که حالم بهتر شد🙏🏻🌹
من هنوز دوره هارو تهیه نکردم ولی خیلی مطالب توی سایت هست که هردفعه خوندن این ها برای من جواب سوالام هست و اونلحظه مثل یک استاد همیشه حاضر که پاسخگوی 24 ساعته رو بتو داره بهم کمک میکنه .
من چه جوری بگم اخه از کجا شروع کنم به خدا چشمهایم پر از خونه به جای اشک داستان از اینجا شروع شد من صندوق دار رستوران بودم همیشه فکر میکردم تا آخر عمرم باید همین کارو کنم گفتم دیگه لایق کار دیگه نیستم خلاصه گذشت اون کار جمع شد و رفتم خونه ببینید من همیشه هر شهر مهاجرت میکردم با شکست میومدم اصلا با یه ایمانی میرفتم با نجواهای شیطانی برمیگشتم بارهابارها تکرار شده برام فقط یکبار دل و جرعت چند تا کار رو داشتم و رها کردم اما من همین چند روز پیش اومدم به یکی از استان های نزدیکمون از اونجا به خودم قول دادم که رستوران کار نکنم اما اومدم اینجا دوباره نجوا شروع شد میگفت تو باید توی همین شغل کار کنی حتی حتی من میبرد به مرحله افسردگی یا حتی کمی خودکشی که اصلا من اینکارو نمیکنم چه جوری بگم درگیر بودیم اصلا مغزم ترمز کشیده بود کل استان رو دور زدم گفتم نیرو نمی خواین گفت نه همش میگفتن نه به خدا با اینکه من اصلا دوست نداشتم رستوران کار کنم اما پذیرفته بودم که دوباره باید رستوران کار کنم جالبه به خدا من فقط میخوام حقیقت خودم رو بگم خیلی راحتم با خودم و شما و تویی که داری اینو میخونی اولا این الهامات منه یه نیروی داره میگه ردپا بزار شک نکن خیلی مسله مهمی هست هم برای خودم هم تو خلاصه ساک رو برداشتم از این شهر تا آخر شد همینجوری میرفتم نجواها بود صدای خدا هم بود یه جورایی من میگفتم خدا هست خدا کنارمه اما دوباره یه صدا میمومد دیدی خدا نیست منم کمی باور میکردم که خدا نیست این باور شرک بود خلاصه من رفتم تا عصر همه جارو گشتم رفتم یه جایی برای کار در رستوران اونجا گفتن کارت ملیتو بده استعلام بگیرم من خداروشکر ایمانم قوی تر از نجوا بود اگه نبود اینقدر با عشق نمی نوشتم براتون خلاصه رفتم اونجا بهم گفتن جای خواب نیست و خلاصه همیشه هر جایی میرم با سربالا و عزت نفس بالا صحبت میکنم اون میگفت سفته بیار تا سرکارت بگیرم من تو ذهنم میگفتم خدایا این چی میگه اون بنده خدا کنار صندوق بود من دست دادم یه جایی مانند کاشی بود تو دلم گفتم مدیر کسب و کار من خداست خلاصه من گفتم کارت ملی میدم من سفته فراهم نمیکنم خلاصه میتونستم برم سفته بگیریم اما یه صدای از درون بهم گفت علی ساکتو بردار بیا ولش کن ایمان دارم خداوند خیرو شر رو الهام میکنه و حتی خانومش میگفت شرمنده نمیشه خلاصه میدونی همش تو ذهنم بود که برنگردم خونه مثل همین کشتی سوزندن به خدا وقتی داشتم میرفت تو خیابون یه برگه از شب قبل نوشتم خدایا من نمیدونم خودت منو هدایت و همین الان برگه دستمه دارم میخونم اول خداروشکر شرک رو شکست دادم و شکست خواهم داد
برگه رو بخونم
فقط روی تو حساب باز میکنم
خدایا من نمیدونم خودت هدایتم کن
توکل برتو
به خدا وقتی نجواها میمومد باهاش برخورد شدید میکردم خدا اینقدر منو دوست داشت چون با داشتن شرک بازم کم ایمانی نکردم یعنی تا لحظه آخر جنگیدم خلاصه اون بنده خدا تورستوران که رییس اونجا بود میگفت من فلان رییسیم و خلاصه تو ذهنم گفتم من ارزشی برای قدرت آدمها قاعل نیستم یعنی قدرتی در زندگی من ندارن خلاصه با ایمان و با لبخند رفتم بیرون سوار اتوبوس شدم رفتم سمت شهر داخل مسافر خونه دوباره نجوا ها شروع شد دیدی نشد شما فکرشو بکنید من درتضادی بودم ولی همونجا سعی میکردم حالمو خوب کنم مثل دونفر که باهم ازدواج کرده بودند رو توجه بهشون میکردم میگفتم خدایا شکرت بابت این رابطه عاشقانه فکرشو بکنید واقعا تو تضاد باز خودمو تو لحظه حال قرار میدادم حتی به سرسبزی ها توجه میکردم
تو خیابان روی باورهام کار میکردم جالبه جالبه اومدم تو یه مسافر خانه نشستم یه پنجره هست رو به شهر قشنگه بالشت رو گذاشتم زیر شونه ها با خدا حرف میزدم هم با امید هم با ناامیدی من خیلی راحتم با خودم همه چیز رو درست میگم و و نزدیک مغرب بود نشستم گریه کردم من همیشه اگه گریه میکنم با ناامیدی شاید خیلی کم باشه اما با شوق اشک میریزم و
بعدش نشستم روی زمین با صدای بلند گفتم خدا هست خدا هست خدا هست تکرار میکردم و با خودم میگفتم من صد درصد ۱۰۰
ایمان دارم خدا هست یه جورایی در مقابل نجواها میگفتم و چند تا باور دیگه که خدا هدایتگره بعد من معجزات و نیروی خدارو دیدم
خیلی وقت بود قطع شده بود از منبع به خاطر همین یکم شرک مخفی در وجودم بچه ببیند من خیلی راحت میتونستم بگم خدا نیستی یا هزار حرف دیگه به خدا ولی چه جوری بگم همین امشب همین امشب به خدا گفتم من چه کار کردم که دور شدم چرا اینجوری شده زندگیم همینجوری میگفتم من همیشه باعشق صحبت میکنم بین این عشق شاید کمی با ناامیدی کم باشه ولی بیشتر با عشق گفتم خدا جونم کجای زندگیم مشکل داره گفت بزن سایت عباس منش به خدا نمیدونم چه جوری بگم همین الان من وصل شدم به انرژی که چند مدت قبل ازش دور شدم الان حس عجیبی از ارامش دارم اصلا یک نجوا هم نیست در ذهنم
راستی یادم رفت چه جوری بگم من نشسته بودم روی تخت چون همیشه قول دادن خودمو سرزنش نکنم حالا بعضیا موقع ها نجواهای شیطان بوده که میخواد منو سرزنش کنه من امشب نشسته بودم خودمو نوازش کردم گفتم علی جون نگران نباش تو تلاشتو کردی بزار خداهدایتت میکنه نگران نباش من اینجوری دوستم با خودم
من خیلی راحت بگم شرک مخفی داشتم شناسایی شد توی همین امتحان خدا
ناامید بودم کمی شاد بیشتر داشتم در همین تضاد ۱۰درصد درلحظه حال کامل بودم توجه بر زیبایی ها حتی فراونیها من به این جمله ی خدا ایمان دارم که گفته بود ما شمارو امتحان میکنیم و خداروشکر از خودم بگم من مثل چه رابطه چه کار وابستگی ندارم یعنی بگن فردا اخراج اصلا نگران نمیشم خداروشکر خداروشکر ایمان تااینجا ناامیدی رو شکست داده شرک های رو شکست داده کم کم نابود میشن الان به حس راهی رسیدم دوست من خدا هست تا حالا خدارو اینجوری حس نکردم الان احساسش میکنم وای چه حس خوبیه به خدا انرژی کل بدنم رو فراگرفته جوری که الان صدای بم بیاد بیرون نمیشنوم چون درگیر این حس خوبه هستم دوستان به خدا نگران نباشید فقط در این مسیر قوی باشید شرک رو نابود کنید من تا همین امروز میگفتم مالک این استان خداست خانه های اینجا مال خداست من توی این تضاد ها با خودم میگفتم تو هم تو هر تضادی هستی خوشحال باش این قانون آفرینشه ما اومدیم رشد کنیم قوی باشیم ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت میزنه من زدم تو دل ناشناخته ها به خدا زمانی که میومدم بهم میگفتن برو خونه پسر خالت به خدا میگفتم نه امروز یه نفر بهم میگفت اینجا کسیو داری تو دلم گفتم خدا بعدش به اون گفتم نه نیازی نیست به اون بگم خدا مهم ارتباط بین منو خدا هست دوستان یه حس عجیبی هست به خدا من زمانی مهاجرت کردم یه نیروی بهم گفت منتظر یک تضاد مهم باش یعنی خیلی مواظب خودت باش و یه جورایی قبلم بهم میگفت این این امتحانه یه تضاد برای رشد تو هست وقتی نجوا ها میومد قبلم اروممم میکرد خدایا شکرت همین الان اشک داره جاری میشه باید تجربه کنی این تضاد ها مارو رشد میده خداروشکر اون جمله ای که خدا گفت حتما امتحان میکنم با گرسنگی اموال یا هرچی اگر صبر کنند مومنان اونها رو هدایت میکنم خدارو شکر من هدایت شدم تا اینکه گمراه بشم همین امروز همین امشب اینم تلاش های قوی بود درسته امتحان خدا بود اما قربونش برم هوامو داشت و یه جمله قشنگ از استاد که خدا میگه اگه بنده توکل کنه به من شیطان هیچ غلطی نمیکنه
این داستان من …..ادامه داره
هدایت عجیب از جایی که فکرشو نمیکنی هدایتت میکنه یادت باشه دوست عزیزم
خانم شایسته عزیزم نمیدونم چطوری ازتون تشکر کنم برای این مقاله فوق العاده
خودش یه کتاب پر از درس و آگاهی بود
خودش یه دوره بی نظیر بود
من یه خواسته ای دارم و چند روز بود واقعا ذهنم آزارم میداد که در رابطه با این خواسته باید پلهای پشت سرم رو خراب کنم و متعهد باشم برای رسیدن به خواسته ام یا نه باید رها باشم و بگم اگه شد خوشحال میشم اگه نشد ناراحت نمیشم؟
البته من و همسرم دوره راهنمای عملی رو داریم و طبق آگاهی های همون دوره یک بار پلهای پشت سرمون و خراب کردیم و یه تصمیم مهم رو تو زندگیمون عملی کردیم و چقدر نتایج فوق العاده ای گرفتیم
ولی باز من مردد شدم و امروز از خدا هدایت خواستم گفتم خدایا جواب سوالم رو بده بهم نشانه بده
که این فایل تو نشانه های همسرم اومد و شروع کرد برای من به خوندن این مقاله
دیگه از این واضح تر و قشنگتر نمیشد خدا با من حرف بزنه
مریم جانم بی نهایت تحسینتون میکنم برای درک عمیقی که از قانون دارین
و بخدا که استاد درست میگن ندیدم کسی مثل خانم شایسته قانون رو درک کنه و بهش عمل کنه
قبل از خواب بود که همسرم این مقاله رو برام خوند و من دیگه نتونستم بخوابم و الان ساعت یک ربع به ۵ صبح با شور و شوق دلم خواست که براتون بنویسم
ازتون تشکر کنم و بهتون بگم شما بی نظیرین و به شدت تاثیر گزار هستین
من کلی تو زندگیم نتیجه گرفتم از همین مقاله های شما
بخدا که این مقاله ها گنجی هست پر از آگاهی که تو هیچ کتابی ما نمیتونیم پیدا کنیم
چقدر عشق و علاقه میتونه وجود داشته باشه که چندین صفحه مقاله پر از درس و آگاهی و دقیق و جامع نوشته بشه و به رایگان در اختیار ما گذاشته بشه
واقعا که شما لایق بهترین زندگی در کنار استاد عباس منش و در بهترین جای دنیا هستین
استاد عاشقتونم و به شدت تحسینتون میکنم به خاطر اینکه خدا خانم شایسته رو در کنارتون قرار داده که با عشق و علاقه برای سایت تلاش میکنن
خانم شایسته جانم چقدر تو کارتون که مدیریت فروش هست حرفه ای هستین که دو تا دوره فوق العاده رو که مکمل هم هستند تو این مقاله معرفی کردین بهمون
انقدر این مقاله تاثیر گذار بود
انقدر لذت بردم که نتونستم ننویسم براتون
الهی که همیشه سلامت باشین و خداوند یار و هدایتگرتون باشه
خدایا ازت سپاسگزارم که وقتی انقدر واضح جواب میدی من میفهمم که در مسیر درست هستم
چقدر اگاهی های نابی بود و چقدر ارزش این رو داشت که بارها و بارها خونده بشن…منی که قبلا از کنار مقاله های بالابلند و کامنتای طولانی میگذشتم الان با صبر و حوصله خوندمشون…مکث کردم حتی و یه جاهایی رو چندین بار خوندم…و فهمیدم که الان توی مدار دریافت این اگاهیا هستم..ن زمانی که حتی توقف نمیکردم برای خوندنشون
راستش من امسال کنکور دارم..و خیلی وقتیه دارم هر آگاهی ای که به دست میارم رو واسه خودم یه گوشه ذهنم کنکوریزه میکنم…درسته اومدنم به این صفحه ناگهانی نبود و تصمیم خودم بود..اما بعد از خوندش فهمیدم حتی هدایتی هم بوده…چون ممکن که نه قطعا در ادامه مسیر این سوالات هم واسم به وجود میومدن…و الان قبل از این ک من باهاش برخورد کنم راه حلو یاد گرفتم و سلاحشو فهمیدم:)..فهمیدم چی به چیه..
فهمیدم توی مسیر باید ادامه بدم…اون وقتی که ناامید میشم جلوی نجواهای ذهنم رو بگیرم و بازم ادامه بدم..و اون بیل اخری که من رو به گنج میرسونه ارو بزنم..
چیزایی که ازین مقاله درک کردم و واسه خودم به صورت کنکوریزه درآوردم:
خواسته من قبولی دندانپزشکی در دانشگاه دولتی اصفهان( شهر خودم) هستش..در کنکور ۱۴۰۱…ولی واسه ی خدا نباید زمان تعیین کرد( با به ظاهر عقل و منطق نباید دست هدایت خداوند رو ببندیم)..پس من اصراری بر این ندارم که چه سالی قبول شم..و نباید بهش بچسبم..میتونم بگم ۱۴۰۱ قبول شم..اما این فقط باید به شکل یک خواسته و درخواست باشه نه به شکل زمان تعیین کردن..چون زمان رو هم تقریبا تا جای زیادی اشو خودم مشخص میکنم..وقتی اماده باشم و وقتی بهاشو پرداخته باشم اتفاق خواهد افتاد.
حالا خواسته ی من مشخص شد..باید پل های پشت سرم رو خراب کنم…من نمیتونم دیگه این مسیری رو که اومدم برگردم و باید ادامش بدم..چون این بهترین مسیر و تنها مسیری هست که میتونه من رو به خواسته ام برسونه( راجب کنکور درسته که فقط قبولی تو کنکور عامل موفقیت نیست) اما اگه این رو واسه ی خودم یه خواسته در نظر بگیرم..که نصف راهم واسش تلاش کردم..میتونم بگم که فلا تنها راه و قدم اول پیش روی من همینه..پس باید ادامه بدم..نمیتونم به کنکور سال بعدش فکر کنم و باید بگم یا قبول میشم یا میمیرم..ولی این باز به این معنی تایم واسه خداوند معلوم کردن نیست..به این معنیه که من شل نگیرم و تمام تلاشم رو واسه خواسته ام بکنم…بهانه نیارم
رهایی نسبت به خواسته یا تمرکز بهش و مدام فکر کردن به لحظه ی رسیدن بهش؟
رهایی نسبت به خواسته یعنی رها بودن نسبت به ترس و نگرانی راجب خواسته..نه اصل اون..یعنی رسیدن به حال خوب.یعنی ایمان به این که اتفاق خواهد افتاد به دست نتیجه دهنده..یعنی الذین یومنون بالغیب…ینی میگه کسایی که نتیجه ای رو میبینن که هنوز دیده نمیشود…
و وقتی که بیای واسش تلاش کنی..هم تلاش ذهنی انجام بدی( کنترل نجواها و ورودی ها و کار کردن روی باورها)و هم تلاش فیزیکی( درس خوندن) دیگ میتونی با خیال راحت بگی که خب اگه قبول بشم خیلی خوب و عالیه و اگر قبول نشم هم قراره به مسیر بهتری که خداوند برام مشخص کرده هدایت بشم و این مسیر من نبوده..و ناراحت نمیشم..
پس نمیایم بگم من حتما باید قبول بشم که ترس و نگرانی درونم ایجاد بشه…ک اگ نشد چی…باید اون موقع تلاشم رو بکنم..کاری که میدونم نیازه و میدونم از عهده اش برمیام رو انجام بدم..و در کنارش احساس خوب داشته باشم..در کنارش و در راستای اون، باور های قدرتمند کننده بسازم..
نباید توی مسیر شک کنم چون سمه
و تمام تلاشم رو بکنم..و به نتیجه ایمان داشته باشم..چرا که من و این جهان فرکانسی هستیم..و هیچ عامل بیرونی دیگ ای نمیتونه تاثیری بذاره چراکه وقتی تمرکز من بره روی عوامل بیرونی، شرک می ورزم و پای روی خط قرمز اصل این جهان و قرآن میذارم..پس همه چیز دست منه..این که باورهای قدرتمند تری ایجاد کنم و درس بخونم
و یه نکته مهم دیگه این که اگه من علاقم رسیدن به دندون پزشکی توی یه دانشگاه عالیه…تنها چیزی که میتونه منو بهش برسونه کنکور نیس و این فقط یه راهشه…چون میدونم خداوند بینهایت راه و مسیر داره واسه به موفقیت رسوندن من..که درحال حاضر اونارو نمیدونم..اما میدونم که باید ایمان داشته باشم..ما به خداوند ایمان داریم..ما به خداوند اعتماد داریم..هرکس توی این دنیا رسالت خودش رو انجام میده و رقابتی در کار نیست..هرکس نون افکار و باورای خودشو میخوره و واسه کسی که ایمان داره هیچ عامل بیرونیِ دیگه ای تاثیر گذار نیست..
به امید روزی که بیامو بگم چطوری تونستم به خواسته برسم و رسیدم:)
من احسانم و تازه با هدایت یکی از اساتیدم با این سایت و این محیط اشنا شدم. من ۳۴ سالمه و تو زندگیم خیلی سختی کشیدم. خیلی زحمت کشیدم . پدر مادرم از هم جدا شدن و از همون بچگی با داداشم مسیر سختی رو طی کردیم. خدا رو شکر بزرگ شدیم دانشگاه رفتیم و الان جفتمون ازدواج کردیم. تا چند سال پیش با هم شریک بودیم و دیگه اون خواست که برای خودش کار کنه و جدا از هم کار میکنیم. ولی همیشه با هممیم.
دوستان راستشو بخواید نمیدونم چرا ولی دلم خواست حرف دلم رو زیر همین دیدگاه نشونه ام بنویسم. حرف بزنم و دوست دارم فارق از هر نظری هر اشتباهی هرررررچی (حتی قضاوت شما) فقط اینجا چند خطی با خودم با شما با خدا بااا هر چیزی که اسمشه حرف بزنم.
من کارم پوشاکه. کارم و خیلی دوست دارم ، و توش به تجربه های زیادی رسیدم. یبار وحشتناک ور شکست کردم و دوباره توش به یه ثباتی رسیدم و رزق خودمو و خانوادم و دارم از توش در میارم. تازگیا خدا یه دختر بهم داده از جون عزیزتر . از همه زندگی عزیزتر. انقد چشماش خوشکله. دستاش خوشکله صورت گرد خوشکلش هر روز دیوونم میکنه.
من ۲ ساله که دارم فارکس و بورس کار میکنم. اموزش میبینم و تازه رفتم تو یه دوره حرفه ای ثبت نام کردم . تو یه اتفاقی همه اشتباهاتی که میشد بکنی از کوچیک تا بزرگ رو سریالی انجام دادم و تقریبا سرمایه اون کارم رو از دست دادم. حالا سرمایش فدای سرم. من بی تجربه نیستم. فقط ترس از دست دادن شوق و اشتیاقم ازارم میداد . یکی از اساتیدمون که خدا واسش عشق و محبت و اسایش و سلامتی بباره. از در و دیوار زندگیش واسش برکت بیاره بعد از اینکه منو اروم کرد و بهم گفت برو مسافرت و بیا تا بهت بگم چکار کنی.
اصلا بزارید از اولش بگم چجوری خواستم و چجوری هدایت شدم. دقیقا به استادم گفتم استاد من میخوام برم پیش روانشناس که بهم بگه باور های منه که نمیزاره پیشرفت کنم؟ یا ارزشهامه؟ دقیقا همینو پرسیدم اونم گفت روانشناس نرو کنسل کن و بیا برو این سایت. ببینید این سایت و معرفی کرد. خواستم و بهم داده شد. اومدم تو سایت تو جمعی که مداااام از باورها حرف میزنن. انگار افتادم وسط بهشت. واسه من اینجا بهشته بهههههشت. استاد عباس منش جراح فوق تخصص تغییر باوره. این یه نشونه.
دو روز طول کشید و من سایت و عین خوره ها با ولع زیر و رو میکردم. مصاحبه های استاد و گوش کردم و فقط اشک میریختم که اره اینجا همونجاااست. همونجا که میخوام . پازل گمشده روحم. ولی نمیتونستم باور کنم که راهم درسته یا نه. یه نجوایی یا بقول کلیپ افسردگی سگ سیاه درونم نجوا میکرد که پاشو برو دنبال کارهات. الاف نکن خودتو. از ته دلم از عمق وجودم با همه دردم از خالقم خواستم ای دلیل زندگی ای راهنمای زندگی منو هدایت کن . بهم بگو تو بهم بگو درسته مسیر یا نه؟ همین امروز فردا بگو . گفتم فردا سر کار نمیرم. تا تکلیفم معلوم بشه.
شب سریال سفر امریکا رو اون قسمتی که استاد میگه این رودخونه و جنگل شبیه یاسوجه رو دیدم و گفتم چقد وقته رودخونه این شکلی نرفتم. خوابیدم. صبح دوستم زنگ زد. گفت کجایی دارم میام خونتون . یه زمینی داریم که میخوایم بفروشیم. تا اون بیاد زنگ زدن که مشتری زمینت اومده. بعد چند وقت که واسه فروش گذاشتیم. یهو یاد سایت افتادم و رفتم نشونه امروزم و ببینم. سریال سفر امریکا قسمت ۶. نرفتم فیلمو باز کنم چون تا قسمت ۱۷ دیدم. گفتم امروز که هیچی…. سر کوچه ما یه موزه حیات وحش هست. من ۴ ساله اینجا زندگی میکنم حتی تا حالا به ذهنمم خطور نکرده برم داخلش و ببینم. از جلوش رد شدیم دوستم گفت میای بریم این تو رو ببینیم؟ گفتم مسخره اونجا چکار داریم؟ گفت بیا بریم. رفتیم تو و پرنده های خشک شده و اینا رو دیدیم. داداشم زنگ زد یهو بعد ۳ روز. گفت اقا من امروز سر کار نرفتم. همینجوری خواستم بیام دفترت پیشت. بیام؟ گفتم اره بیااا. گفت بریم لواسون؟ گفتم منم سر کار نرفتم بیا بریم. سه تایی با دوستم و داداشم رفتیم یه جا عین بهههشت. رودخونه و برگهای پاییز و سراسر زیبایی. یهو یاد سایت افتادم. رفتم گفتم بزار ببینم اون قسمت ۶ فیلمش چی بود؟ باورتووون نمیشه استاد رفته بود با مایک پرنده خشک شده و اینا رو میدید( که قبلش نقاشی کشیدن با مایک). وای خدا دیشبم رودخونه رو دیده بودم. خشکم زده بود. منی که ۱ ساعت دیر نمیرم سر کار وسط هفته لب رودخونه بودم تو لواسون. چجوری اخه؟ سرم و اوردم بالا گفتم خدای من خالق زیبای من هنوز شب نشده. پیامتو دریافت کردم عزیز من. عشق من. مهربونم. راهم درسته. راهش همینجاست. همینو ادامه میدم. دمت گرم. با مرام با معرفت.
این نشونه ای بود که واسم اتفاق افتاد همونی که خواستم که ایمانم و به اینجا بدست بیارم و به اون سگ سیاه نجواها و شک و تردیدها دیگه گوش نکنم. ادامه میدم فقط همین. فقط همییین.
خیلی حرف زدم ببخشید. پایدار و سلامت و ثروتمند باشید.
وای چقدر خوب نوشتی احسان خان باورهای منو به خدام بردی بالا منم تو همینجور وضعیت بودم مه راهنمایی شدم به این صفحه اصلا نمیدونی کامنتتو میخوندم اشکم جاری میشد از خوشحالی بعد که به انتهاش رسیدم به خودم گفتم ببین سهراب خدا داره چجوری ادم هارو هدایت میکنه پس از چی داری میترسی هرلحظه داری هدایت میشی تو فقط بگو چی میخوای و نشانه ها رو دنبال کن و قدم قدم پیش برم اخه من دارم شغلمو عوض میکنم توی این دو سه روز کارهایی انجام دادم محل کارم که هیشکی باور نمیکنه جلو رییسم واستادم بهشون پیشنهاد مالی بالا دادم بدون هیچ ترسی و نگرانی نه از اخراج شدن و غیره نرسیدم نه هیچی گفتم اگه اینکارو نکنین من میرم دنبال یه شغل دیگه حتی نمیدونم از اینجا برم بعدش چکار کنم ولی یه حسی بهم گفت درسته تو چیزی میخوای که این راهشه خدا پشتته هدایت میشه به بهترین شکل ممکن نگران هیچی نباش حالا باورم به خدا صد برابر شد با کامنتت ازت سپاسگزارم و عشقمون استاد امیدوارم همیشه سالم و سلامت باشن موفق باشید
باعرض سلام به استاد عزیز و مریم شایسته من چند روزیه وارد سایت شدم ولی به اندازه یک دنیا تعالیم زندگی یاد گرفتم واقعا دست مریزاد افکار واعمال استاد در طول زندگیشون برام بسیار جالب هستن و چند روزه یکسره تو سایت هستم وواقعا به خاطر وجود شما در زندگیم از خداوند بزرگ متشکرم من قبلا در زندگیم دستاوردهای زیادی بدست آورده بودم و البته قانون جذب رو نمیدونستم ۱۸ سال با مردی بسیار شکاک زندگی کردم و حاصل دوپسر هست بعد ۱۸ سال وقتی پسرکوچکم ۵ ساله بود خودم رو از قید اون زندگی رها کردم وبعد از طلاق روی اعتماد به نفسم کارکردم وبا ترسام مواجهه شدم ولی پیروز بیرون اومدم چون بسیار استعداد خیاطی داشتم برای خودم یه مزون عروس راه انداختم با دست خالی فقط با ایمان به خدا ویقین به اینکه من هرکاری رو شروع کنم موفق میشم همزمان هرروز کلاسهای ورزشی میرفتم بعد کمی با خودم فکر کردم که من باید خونه بخرم در حالی که حتی یک میلیون هم پس انداز نداشتم دنبال خرید خونه به بنگاهای مختلف سرزدم قیمت یه خونه یه خوابه اون زمان که حدود ۱۴ سال پیش بودحدود سی تومن بود من قصدم براین شد که حتما باید بخرم برای مزونم جواز گرفتم وبا مدرک جواز ۶ میلیون وام گرفتم بعد دیگه با این قصد ونیت که من الان دیگه پول دارم به چند بنگاه گفتم که خونه تازه ساخت ویه خوابه برام پیدا کنن که چند روز بعدش یه خونه باشرایطی که میخواستم پیدا شد وقتی خونه رو دیدم خیلز خوشحال شدم چون درست همونی بود که میخواستم کنار دریا یه خونه یه خوابه تمیز وطبقه اول با ورودی جدا وکنار در حیاط ورودی زمین شالیزار بسیار زیبا صاحبخونه پول احتیاج داشت و من با همون هفت میلیون ویه چک خونه رو خریدم وکلید دریافت کردم ونمیتونم بگم که چقدر خوشحال وشکر گزار خدا بودم واین در حالی بود که اصلا پدر ومادرم خبر نداشتن که من خونه خریدم وقتی با شیرینی خونه پدری رفتم وگفتم همه متعجب بودندو من بعد اون ماجرا سه بار دیگه خونه خریدم وهربار خونه من بهتر از قبل بوددر همون سالهای اول ماشین هم خریدم به همین نحوبعد مربیگری گرفتم ودرست با همین روش باشگاه ورزشی گرفتم وداستان هنوز ادامه داره ومن هربار سرخرید هر چیزی با کمترین پول بهترین چیزها روخریدم فقط به خاطر اعتماد به خودم وخدای خودم
خداوندا ترا بسیار سپاسگزارم از آشنایی با این گروه توحیدی. خداوندا ترا بسیار سپاسگزارم از بنیانگذار گروه استاد گرامی عباس منش.خداوندا ترا بسیار سپاسگزارم از ارامش که از خواندن این مقاله گرفتم.خدایا شکرت که ترا دارم. چند روز پیش در حین رانندگی موتور سواری به ماشینم برخورد کردو تصادف خیلی شدید بود.خدا را شکر هیچگونه صدمه جانی نداشت. به همین دلیل بر خلاف قوانین تصمیم احساسی گرفتم ولی در شک و نگرانی بودم تا امروز با خواندن این متن که نشانه ام بود به خود آمدم وآرام شدم.خدایا شکر که یادت همیشه آرامبخش است.
سلام
اشک شوق ریختم بعد خوندن این متن
چقدر زیبا و کامل نوشته شده
روزی چند بار باید بخونم
اول بخاطر اینکه جواب تمرین ستاره قطبی صبح بود که انجام دادم
دوم بخاطر اینکه فکر میکردم نکنه اشتباه کردم شغلی که هیچ علاقه ای بهش نداشتم ازادی مکانی و زمانی و…….گرفته بود رها کردم
اونم بخاطر سرکوفتهای خانواده که همشون دیگه باهام حرف نمیزنن
ولی من میدونستم باید اینکارو بکنم و وقتشه
و حالا فهمیدم قهر اونها طوفان
خواسته ازادی مالی پیامی است از طرف خدا که برای توهم میشود
و مهمتر از همه فهمیدم من باور قدرتمند درونم ایجاد شده بود که اون کارو کردم
درصورتی که خانوادم به چشم یه ادمی که خوشی زده زیر دلش و کم عقله و قرار بدبخت بشه نگام میکنند
و من صبح تا الان چند بار بغض کردم ولی جلوی خودم گرفتم و نشستم با حوصله به نیت اینکه مسیر درسته ایرادم و باید پیدا کنم قدم اول جلسه ۱تا ۳ را دوباره با دقت مرور کردم
فهمیدم ایرادم اینه که استاد میگن یکی از راههای تغییر باور
دانستن قوانین کیهانی
گفتم همینه این یه مورد من هنوز خوب نمیدونم
اومدم زدم چگونه فکر خدا را بخوانیم نمیدانم چرا که هدایت شدم به این صفحه
چون عنوان خیلی جذابی داشت
اینقدر خوشحالم که کارم درست بوده و الان این متن و که خوندم دلیل حال بدی ها رو فهمیدم
و قسمت زیادی از خوشحالی مال این هست که ادم در اوج ناامیدی ایمانش را حفظ میکنه شیرینی پاداش بهش داده میشود
لایق بهترین ها هستید💫💫💫
با سلام خدمت همه ی عزیزانی که این مطلب مهم و کاربردی رو خوندن من هم میخاستم تشکر کنم و نظر خودمو مثل بقیه ی عزیزان اینجا به یادگار بگذارم.
من چندوزی بود حال خیلی بدی داشتم با وجود اینکه تاحدودی با سایت و از گذشته درمورد این قوانین میدونستم اما بازهم دچار سردرگمی و حال بد بودم که به این قسمت سایت هدایت شدم و خداروشکر میکنم که حالم بهتر شد🙏🏻🌹
من هنوز دوره هارو تهیه نکردم ولی خیلی مطالب توی سایت هست که هردفعه خوندن این ها برای من جواب سوالام هست و اونلحظه مثل یک استاد همیشه حاضر که پاسخگوی 24 ساعته رو بتو داره بهم کمک میکنه .
ممنونم ازتون🌹
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خداوند بخشنده و مهربان
من چه جوری بگم اخه از کجا شروع کنم به خدا چشمهایم پر از خونه به جای اشک داستان از اینجا شروع شد من صندوق دار رستوران بودم همیشه فکر میکردم تا آخر عمرم باید همین کارو کنم گفتم دیگه لایق کار دیگه نیستم خلاصه گذشت اون کار جمع شد و رفتم خونه ببینید من همیشه هر شهر مهاجرت میکردم با شکست میومدم اصلا با یه ایمانی میرفتم با نجواهای شیطانی برمیگشتم بارهابارها تکرار شده برام فقط یکبار دل و جرعت چند تا کار رو داشتم و رها کردم اما من همین چند روز پیش اومدم به یکی از استان های نزدیکمون از اونجا به خودم قول دادم که رستوران کار نکنم اما اومدم اینجا دوباره نجوا شروع شد میگفت تو باید توی همین شغل کار کنی حتی حتی من میبرد به مرحله افسردگی یا حتی کمی خودکشی که اصلا من اینکارو نمیکنم چه جوری بگم درگیر بودیم اصلا مغزم ترمز کشیده بود کل استان رو دور زدم گفتم نیرو نمی خواین گفت نه همش میگفتن نه به خدا با اینکه من اصلا دوست نداشتم رستوران کار کنم اما پذیرفته بودم که دوباره باید رستوران کار کنم جالبه به خدا من فقط میخوام حقیقت خودم رو بگم خیلی راحتم با خودم و شما و تویی که داری اینو میخونی اولا این الهامات منه یه نیروی داره میگه ردپا بزار شک نکن خیلی مسله مهمی هست هم برای خودم هم تو خلاصه ساک رو برداشتم از این شهر تا آخر شد همینجوری میرفتم نجواها بود صدای خدا هم بود یه جورایی من میگفتم خدا هست خدا کنارمه اما دوباره یه صدا میمومد دیدی خدا نیست منم کمی باور میکردم که خدا نیست این باور شرک بود خلاصه من رفتم تا عصر همه جارو گشتم رفتم یه جایی برای کار در رستوران اونجا گفتن کارت ملیتو بده استعلام بگیرم من خداروشکر ایمانم قوی تر از نجوا بود اگه نبود اینقدر با عشق نمی نوشتم براتون خلاصه رفتم اونجا بهم گفتن جای خواب نیست و خلاصه همیشه هر جایی میرم با سربالا و عزت نفس بالا صحبت میکنم اون میگفت سفته بیار تا سرکارت بگیرم من تو ذهنم میگفتم خدایا این چی میگه اون بنده خدا کنار صندوق بود من دست دادم یه جایی مانند کاشی بود تو دلم گفتم مدیر کسب و کار من خداست خلاصه من گفتم کارت ملی میدم من سفته فراهم نمیکنم خلاصه میتونستم برم سفته بگیریم اما یه صدای از درون بهم گفت علی ساکتو بردار بیا ولش کن ایمان دارم خداوند خیرو شر رو الهام میکنه و حتی خانومش میگفت شرمنده نمیشه خلاصه میدونی همش تو ذهنم بود که برنگردم خونه مثل همین کشتی سوزندن به خدا وقتی داشتم میرفت تو خیابون یه برگه از شب قبل نوشتم خدایا من نمیدونم خودت منو هدایت و همین الان برگه دستمه دارم میخونم اول خداروشکر شرک رو شکست دادم و شکست خواهم داد
برگه رو بخونم
فقط روی تو حساب باز میکنم
خدایا من نمیدونم خودت هدایتم کن
توکل برتو
به خدا وقتی نجواها میمومد باهاش برخورد شدید میکردم خدا اینقدر منو دوست داشت چون با داشتن شرک بازم کم ایمانی نکردم یعنی تا لحظه آخر جنگیدم خلاصه اون بنده خدا تورستوران که رییس اونجا بود میگفت من فلان رییسیم و خلاصه تو ذهنم گفتم من ارزشی برای قدرت آدمها قاعل نیستم یعنی قدرتی در زندگی من ندارن خلاصه با ایمان و با لبخند رفتم بیرون سوار اتوبوس شدم رفتم سمت شهر داخل مسافر خونه دوباره نجوا ها شروع شد دیدی نشد شما فکرشو بکنید من درتضادی بودم ولی همونجا سعی میکردم حالمو خوب کنم مثل دونفر که باهم ازدواج کرده بودند رو توجه بهشون میکردم میگفتم خدایا شکرت بابت این رابطه عاشقانه فکرشو بکنید واقعا تو تضاد باز خودمو تو لحظه حال قرار میدادم حتی به سرسبزی ها توجه میکردم
تو خیابان روی باورهام کار میکردم جالبه جالبه اومدم تو یه مسافر خانه نشستم یه پنجره هست رو به شهر قشنگه بالشت رو گذاشتم زیر شونه ها با خدا حرف میزدم هم با امید هم با ناامیدی من خیلی راحتم با خودم همه چیز رو درست میگم و و نزدیک مغرب بود نشستم گریه کردم من همیشه اگه گریه میکنم با ناامیدی شاید خیلی کم باشه اما با شوق اشک میریزم و
بعدش نشستم روی زمین با صدای بلند گفتم خدا هست خدا هست خدا هست تکرار میکردم و با خودم میگفتم من صد درصد ۱۰۰
ایمان دارم خدا هست یه جورایی در مقابل نجواها میگفتم و چند تا باور دیگه که خدا هدایتگره بعد من معجزات و نیروی خدارو دیدم
خیلی وقت بود قطع شده بود از منبع به خاطر همین یکم شرک مخفی در وجودم بچه ببیند من خیلی راحت میتونستم بگم خدا نیستی یا هزار حرف دیگه به خدا ولی چه جوری بگم همین امشب همین امشب به خدا گفتم من چه کار کردم که دور شدم چرا اینجوری شده زندگیم همینجوری میگفتم من همیشه باعشق صحبت میکنم بین این عشق شاید کمی با ناامیدی کم باشه ولی بیشتر با عشق گفتم خدا جونم کجای زندگیم مشکل داره گفت بزن سایت عباس منش به خدا نمیدونم چه جوری بگم همین الان من وصل شدم به انرژی که چند مدت قبل ازش دور شدم الان حس عجیبی از ارامش دارم اصلا یک نجوا هم نیست در ذهنم
راستی یادم رفت چه جوری بگم من نشسته بودم روی تخت چون همیشه قول دادن خودمو سرزنش نکنم حالا بعضیا موقع ها نجواهای شیطان بوده که میخواد منو سرزنش کنه من امشب نشسته بودم خودمو نوازش کردم گفتم علی جون نگران نباش تو تلاشتو کردی بزار خداهدایتت میکنه نگران نباش من اینجوری دوستم با خودم
من خیلی راحت بگم شرک مخفی داشتم شناسایی شد توی همین امتحان خدا
ناامید بودم کمی شاد بیشتر داشتم در همین تضاد ۱۰درصد درلحظه حال کامل بودم توجه بر زیبایی ها حتی فراونیها من به این جمله ی خدا ایمان دارم که گفته بود ما شمارو امتحان میکنیم و خداروشکر از خودم بگم من مثل چه رابطه چه کار وابستگی ندارم یعنی بگن فردا اخراج اصلا نگران نمیشم خداروشکر خداروشکر ایمان تااینجا ناامیدی رو شکست داده شرک های رو شکست داده کم کم نابود میشن الان به حس راهی رسیدم دوست من خدا هست تا حالا خدارو اینجوری حس نکردم الان احساسش میکنم وای چه حس خوبیه به خدا انرژی کل بدنم رو فراگرفته جوری که الان صدای بم بیاد بیرون نمیشنوم چون درگیر این حس خوبه هستم دوستان به خدا نگران نباشید فقط در این مسیر قوی باشید شرک رو نابود کنید من تا همین امروز میگفتم مالک این استان خداست خانه های اینجا مال خداست من توی این تضاد ها با خودم میگفتم تو هم تو هر تضادی هستی خوشحال باش این قانون آفرینشه ما اومدیم رشد کنیم قوی باشیم ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت میزنه من زدم تو دل ناشناخته ها به خدا زمانی که میومدم بهم میگفتن برو خونه پسر خالت به خدا میگفتم نه امروز یه نفر بهم میگفت اینجا کسیو داری تو دلم گفتم خدا بعدش به اون گفتم نه نیازی نیست به اون بگم خدا مهم ارتباط بین منو خدا هست دوستان یه حس عجیبی هست به خدا من زمانی مهاجرت کردم یه نیروی بهم گفت منتظر یک تضاد مهم باش یعنی خیلی مواظب خودت باش و یه جورایی قبلم بهم میگفت این این امتحانه یه تضاد برای رشد تو هست وقتی نجوا ها میومد قبلم اروممم میکرد خدایا شکرت همین الان اشک داره جاری میشه باید تجربه کنی این تضاد ها مارو رشد میده خداروشکر اون جمله ای که خدا گفت حتما امتحان میکنم با گرسنگی اموال یا هرچی اگر صبر کنند مومنان اونها رو هدایت میکنم خدارو شکر من هدایت شدم تا اینکه گمراه بشم همین امروز همین امشب اینم تلاش های قوی بود درسته امتحان خدا بود اما قربونش برم هوامو داشت و یه جمله قشنگ از استاد که خدا میگه اگه بنده توکل کنه به من شیطان هیچ غلطی نمیکنه
این داستان من …..ادامه داره
هدایت عجیب از جایی که فکرشو نمیکنی هدایتت میکنه یادت باشه دوست عزیزم
ذهنتو کنترل کن علی جان با تو دوست عزیز هستم
مشرک نباشیم خدا خیلی حساسه عاشق خداباشیم خودش هدایت میکنه
رها باشیم دست خدارو باز بزاریم
عاشقتونم❤️
به نام خداوند هدایتگر
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیزم
سلام به همه دوستان ارزشمندم
خدایا ازت سپاسگزارم که هر لحظه هدایتم میکنی
خانم شایسته عزیزم نمیدونم چطوری ازتون تشکر کنم برای این مقاله فوق العاده
خودش یه کتاب پر از درس و آگاهی بود
خودش یه دوره بی نظیر بود
من یه خواسته ای دارم و چند روز بود واقعا ذهنم آزارم میداد که در رابطه با این خواسته باید پلهای پشت سرم رو خراب کنم و متعهد باشم برای رسیدن به خواسته ام یا نه باید رها باشم و بگم اگه شد خوشحال میشم اگه نشد ناراحت نمیشم؟
البته من و همسرم دوره راهنمای عملی رو داریم و طبق آگاهی های همون دوره یک بار پلهای پشت سرمون و خراب کردیم و یه تصمیم مهم رو تو زندگیمون عملی کردیم و چقدر نتایج فوق العاده ای گرفتیم
ولی باز من مردد شدم و امروز از خدا هدایت خواستم گفتم خدایا جواب سوالم رو بده بهم نشانه بده
که این فایل تو نشانه های همسرم اومد و شروع کرد برای من به خوندن این مقاله
دیگه از این واضح تر و قشنگتر نمیشد خدا با من حرف بزنه
مریم جانم بی نهایت تحسینتون میکنم برای درک عمیقی که از قانون دارین
و بخدا که استاد درست میگن ندیدم کسی مثل خانم شایسته قانون رو درک کنه و بهش عمل کنه
قبل از خواب بود که همسرم این مقاله رو برام خوند و من دیگه نتونستم بخوابم و الان ساعت یک ربع به ۵ صبح با شور و شوق دلم خواست که براتون بنویسم
ازتون تشکر کنم و بهتون بگم شما بی نظیرین و به شدت تاثیر گزار هستین
من کلی تو زندگیم نتیجه گرفتم از همین مقاله های شما
بخدا که این مقاله ها گنجی هست پر از آگاهی که تو هیچ کتابی ما نمیتونیم پیدا کنیم
چقدر عشق و علاقه میتونه وجود داشته باشه که چندین صفحه مقاله پر از درس و آگاهی و دقیق و جامع نوشته بشه و به رایگان در اختیار ما گذاشته بشه
واقعا که شما لایق بهترین زندگی در کنار استاد عباس منش و در بهترین جای دنیا هستین
استاد عاشقتونم و به شدت تحسینتون میکنم به خاطر اینکه خدا خانم شایسته رو در کنارتون قرار داده که با عشق و علاقه برای سایت تلاش میکنن
خانم شایسته جانم چقدر تو کارتون که مدیریت فروش هست حرفه ای هستین که دو تا دوره فوق العاده رو که مکمل هم هستند تو این مقاله معرفی کردین بهمون
انقدر این مقاله تاثیر گذار بود
انقدر لذت بردم که نتونستم ننویسم براتون
الهی که همیشه سلامت باشین و خداوند یار و هدایتگرتون باشه
خدایا ازت سپاسگزارم که وقتی انقدر واضح جواب میدی من میفهمم که در مسیر درست هستم
خدایا شکرت
درود به همه دوستان هم فرکانسی و استاد عزیزم
چقدر اگاهی های نابی بود و چقدر ارزش این رو داشت که بارها و بارها خونده بشن…منی که قبلا از کنار مقاله های بالابلند و کامنتای طولانی میگذشتم الان با صبر و حوصله خوندمشون…مکث کردم حتی و یه جاهایی رو چندین بار خوندم…و فهمیدم که الان توی مدار دریافت این اگاهیا هستم..ن زمانی که حتی توقف نمیکردم برای خوندنشون
راستش من امسال کنکور دارم..و خیلی وقتیه دارم هر آگاهی ای که به دست میارم رو واسه خودم یه گوشه ذهنم کنکوریزه میکنم…درسته اومدنم به این صفحه ناگهانی نبود و تصمیم خودم بود..اما بعد از خوندش فهمیدم حتی هدایتی هم بوده…چون ممکن که نه قطعا در ادامه مسیر این سوالات هم واسم به وجود میومدن…و الان قبل از این ک من باهاش برخورد کنم راه حلو یاد گرفتم و سلاحشو فهمیدم:)..فهمیدم چی به چیه..
فهمیدم توی مسیر باید ادامه بدم…اون وقتی که ناامید میشم جلوی نجواهای ذهنم رو بگیرم و بازم ادامه بدم..و اون بیل اخری که من رو به گنج میرسونه ارو بزنم..
چیزایی که ازین مقاله درک کردم و واسه خودم به صورت کنکوریزه درآوردم:
خواسته من قبولی دندانپزشکی در دانشگاه دولتی اصفهان( شهر خودم) هستش..در کنکور ۱۴۰۱…ولی واسه ی خدا نباید زمان تعیین کرد( با به ظاهر عقل و منطق نباید دست هدایت خداوند رو ببندیم)..پس من اصراری بر این ندارم که چه سالی قبول شم..و نباید بهش بچسبم..میتونم بگم ۱۴۰۱ قبول شم..اما این فقط باید به شکل یک خواسته و درخواست باشه نه به شکل زمان تعیین کردن..چون زمان رو هم تقریبا تا جای زیادی اشو خودم مشخص میکنم..وقتی اماده باشم و وقتی بهاشو پرداخته باشم اتفاق خواهد افتاد.
حالا خواسته ی من مشخص شد..باید پل های پشت سرم رو خراب کنم…من نمیتونم دیگه این مسیری رو که اومدم برگردم و باید ادامش بدم..چون این بهترین مسیر و تنها مسیری هست که میتونه من رو به خواسته ام برسونه( راجب کنکور درسته که فقط قبولی تو کنکور عامل موفقیت نیست) اما اگه این رو واسه ی خودم یه خواسته در نظر بگیرم..که نصف راهم واسش تلاش کردم..میتونم بگم که فلا تنها راه و قدم اول پیش روی من همینه..پس باید ادامه بدم..نمیتونم به کنکور سال بعدش فکر کنم و باید بگم یا قبول میشم یا میمیرم..ولی این باز به این معنی تایم واسه خداوند معلوم کردن نیست..به این معنیه که من شل نگیرم و تمام تلاشم رو واسه خواسته ام بکنم…بهانه نیارم
رهایی نسبت به خواسته یا تمرکز بهش و مدام فکر کردن به لحظه ی رسیدن بهش؟
رهایی نسبت به خواسته یعنی رها بودن نسبت به ترس و نگرانی راجب خواسته..نه اصل اون..یعنی رسیدن به حال خوب.یعنی ایمان به این که اتفاق خواهد افتاد به دست نتیجه دهنده..یعنی الذین یومنون بالغیب…ینی میگه کسایی که نتیجه ای رو میبینن که هنوز دیده نمیشود…
و وقتی که بیای واسش تلاش کنی..هم تلاش ذهنی انجام بدی( کنترل نجواها و ورودی ها و کار کردن روی باورها)و هم تلاش فیزیکی( درس خوندن) دیگ میتونی با خیال راحت بگی که خب اگه قبول بشم خیلی خوب و عالیه و اگر قبول نشم هم قراره به مسیر بهتری که خداوند برام مشخص کرده هدایت بشم و این مسیر من نبوده..و ناراحت نمیشم..
پس نمیایم بگم من حتما باید قبول بشم که ترس و نگرانی درونم ایجاد بشه…ک اگ نشد چی…باید اون موقع تلاشم رو بکنم..کاری که میدونم نیازه و میدونم از عهده اش برمیام رو انجام بدم..و در کنارش احساس خوب داشته باشم..در کنارش و در راستای اون، باور های قدرتمند کننده بسازم..
نباید توی مسیر شک کنم چون سمه
و تمام تلاشم رو بکنم..و به نتیجه ایمان داشته باشم..چرا که من و این جهان فرکانسی هستیم..و هیچ عامل بیرونی دیگ ای نمیتونه تاثیری بذاره چراکه وقتی تمرکز من بره روی عوامل بیرونی، شرک می ورزم و پای روی خط قرمز اصل این جهان و قرآن میذارم..پس همه چیز دست منه..این که باورهای قدرتمند تری ایجاد کنم و درس بخونم
و یه نکته مهم دیگه این که اگه من علاقم رسیدن به دندون پزشکی توی یه دانشگاه عالیه…تنها چیزی که میتونه منو بهش برسونه کنکور نیس و این فقط یه راهشه…چون میدونم خداوند بینهایت راه و مسیر داره واسه به موفقیت رسوندن من..که درحال حاضر اونارو نمیدونم..اما میدونم که باید ایمان داشته باشم..ما به خداوند ایمان داریم..ما به خداوند اعتماد داریم..هرکس توی این دنیا رسالت خودش رو انجام میده و رقابتی در کار نیست..هرکس نون افکار و باورای خودشو میخوره و واسه کسی که ایمان داره هیچ عامل بیرونیِ دیگه ای تاثیر گذار نیست..
به امید روزی که بیامو بگم چطوری تونستم به خواسته برسم و رسیدم:)
در پناه الله بی همتااا♡
سلام به استادعزیز،مریم جون وتمام دوستانم
دیشب هدایت شدم،به نشانه ام ،دراین صفحه،
چقدرآگاهی هاناب بود….
چقدرواضح وشفاف ازقوانین گفته شد….
خدایاهزاران مرتبه شکرت به خاطراینکه مراخالق صددرصدزندگی ام آفریدی ومرابه سمت خواسته هایم هدایت میکنی واین بزرگترین سپاسگزاری من درهرلحظه است،
من چندسالی است که درمسیراین قوانین هستم ،
اماشایدباورتون نشه من فکرمیکردم که خیلی چیزها میدونم،وخیلییییی همه چیزوبلدم ویادگرفتم اماچندروزی است که فهمیدم وبه خودم گفتم :دخترچی کارمیکنی داری….
دورخودت می چرخی ….
وقتی همه چیزخوبه که همه خوبن وقتی به تضادخوردی بایدایمانت وباورهات ونشون بدی که چیکاره ای؟
چرابااین همه دونستن موقع عمل همه چیزوفراموش میکنی….
چراپس به چیزهایی که خواستی نرسیدی….
فهمیدم من ادعای دونستن میکردم وفقط حرف میزدم..
اماایمان واقعی موقعی است که عمل میکنی.
وقتی عمل میکنی نتایج پدیدارمیشن..
من فکرمیکردم که دونستن یه روزی منجربه عمل میشه..
اما فهمیدم که اولین موضوع تعهدبه خودم است واین که فقط یه راه ویک مسیربرای موفقیت من وجودداره واین تنهامسیره.
پس ایمانم خیلی خیلی به این مسیربیشترشدوسعی کردم که ذهنم راکنترل ورفتارم راتعقییردهم ،
الان حالم خیلی خیلی خوبه واحساس بهتری به خودم پیداکردم،
واینکه عمل کردن به این قوانین چقدراعتمادبه نفسم وارتباطم راباخودم واطرافم بهترکرده،
احساس بسیارخوبی دارم که تاقبل ازعمل کردن به قوانین اصلانداشتم،
بااینکه بسیاری ازقوانین رامی دانستم،
آنقدرباورهای اشتباه ومحدودکننده برای همه چیزدرذهنم دلیل ومنطق می آوردومن هم به اونها گوش میدادم وقانع میشدم،
اماچندروزیه اززمانی که کتاب رویاها،فصل اول راشروع کرده ام ،مچ باورهای محدودکننده ام راتاحدزیادی میگیرم،
امازمانی هم میشه ازدستم درمیرن،ولی اصلا ناراحت نمی شم چون میگم تووقتی حتی یکبارذهنت وکنترل کنی وجلوی نجواهاش روبگیری پس بازهم میتونی،
این صفحه راهم نشانه ای می دانم ازهدایت پروردگارم که میگه دخترجان بروکه داری خوب میری،
من عاقشقتم ومشتاق ترازتوبرای رسیدن به تمام خواسته هایت وهدایتت می کنم همیشه وهمیشه…..
وهیچ وقت تنهانیستی..
توصاحب داری که همواره باتوودرون توست…
به نام الله راهنما. به نام خدای هدایتگر.
با سلام خدمت همه شما خوبان.
من احسانم و تازه با هدایت یکی از اساتیدم با این سایت و این محیط اشنا شدم. من ۳۴ سالمه و تو زندگیم خیلی سختی کشیدم. خیلی زحمت کشیدم . پدر مادرم از هم جدا شدن و از همون بچگی با داداشم مسیر سختی رو طی کردیم. خدا رو شکر بزرگ شدیم دانشگاه رفتیم و الان جفتمون ازدواج کردیم. تا چند سال پیش با هم شریک بودیم و دیگه اون خواست که برای خودش کار کنه و جدا از هم کار میکنیم. ولی همیشه با هممیم.
دوستان راستشو بخواید نمیدونم چرا ولی دلم خواست حرف دلم رو زیر همین دیدگاه نشونه ام بنویسم. حرف بزنم و دوست دارم فارق از هر نظری هر اشتباهی هرررررچی (حتی قضاوت شما) فقط اینجا چند خطی با خودم با شما با خدا بااا هر چیزی که اسمشه حرف بزنم.
من کارم پوشاکه. کارم و خیلی دوست دارم ، و توش به تجربه های زیادی رسیدم. یبار وحشتناک ور شکست کردم و دوباره توش به یه ثباتی رسیدم و رزق خودمو و خانوادم و دارم از توش در میارم. تازگیا خدا یه دختر بهم داده از جون عزیزتر . از همه زندگی عزیزتر. انقد چشماش خوشکله. دستاش خوشکله صورت گرد خوشکلش هر روز دیوونم میکنه.
من ۲ ساله که دارم فارکس و بورس کار میکنم. اموزش میبینم و تازه رفتم تو یه دوره حرفه ای ثبت نام کردم . تو یه اتفاقی همه اشتباهاتی که میشد بکنی از کوچیک تا بزرگ رو سریالی انجام دادم و تقریبا سرمایه اون کارم رو از دست دادم. حالا سرمایش فدای سرم. من بی تجربه نیستم. فقط ترس از دست دادن شوق و اشتیاقم ازارم میداد . یکی از اساتیدمون که خدا واسش عشق و محبت و اسایش و سلامتی بباره. از در و دیوار زندگیش واسش برکت بیاره بعد از اینکه منو اروم کرد و بهم گفت برو مسافرت و بیا تا بهت بگم چکار کنی.
اصلا بزارید از اولش بگم چجوری خواستم و چجوری هدایت شدم. دقیقا به استادم گفتم استاد من میخوام برم پیش روانشناس که بهم بگه باور های منه که نمیزاره پیشرفت کنم؟ یا ارزشهامه؟ دقیقا همینو پرسیدم اونم گفت روانشناس نرو کنسل کن و بیا برو این سایت. ببینید این سایت و معرفی کرد. خواستم و بهم داده شد. اومدم تو سایت تو جمعی که مداااام از باورها حرف میزنن. انگار افتادم وسط بهشت. واسه من اینجا بهشته بهههههشت. استاد عباس منش جراح فوق تخصص تغییر باوره. این یه نشونه.
دو روز طول کشید و من سایت و عین خوره ها با ولع زیر و رو میکردم. مصاحبه های استاد و گوش کردم و فقط اشک میریختم که اره اینجا همونجاااست. همونجا که میخوام . پازل گمشده روحم. ولی نمیتونستم باور کنم که راهم درسته یا نه. یه نجوایی یا بقول کلیپ افسردگی سگ سیاه درونم نجوا میکرد که پاشو برو دنبال کارهات. الاف نکن خودتو. از ته دلم از عمق وجودم با همه دردم از خالقم خواستم ای دلیل زندگی ای راهنمای زندگی منو هدایت کن . بهم بگو تو بهم بگو درسته مسیر یا نه؟ همین امروز فردا بگو . گفتم فردا سر کار نمیرم. تا تکلیفم معلوم بشه.
شب سریال سفر امریکا رو اون قسمتی که استاد میگه این رودخونه و جنگل شبیه یاسوجه رو دیدم و گفتم چقد وقته رودخونه این شکلی نرفتم. خوابیدم. صبح دوستم زنگ زد. گفت کجایی دارم میام خونتون . یه زمینی داریم که میخوایم بفروشیم. تا اون بیاد زنگ زدن که مشتری زمینت اومده. بعد چند وقت که واسه فروش گذاشتیم. یهو یاد سایت افتادم و رفتم نشونه امروزم و ببینم. سریال سفر امریکا قسمت ۶. نرفتم فیلمو باز کنم چون تا قسمت ۱۷ دیدم. گفتم امروز که هیچی…. سر کوچه ما یه موزه حیات وحش هست. من ۴ ساله اینجا زندگی میکنم حتی تا حالا به ذهنمم خطور نکرده برم داخلش و ببینم. از جلوش رد شدیم دوستم گفت میای بریم این تو رو ببینیم؟ گفتم مسخره اونجا چکار داریم؟ گفت بیا بریم. رفتیم تو و پرنده های خشک شده و اینا رو دیدیم. داداشم زنگ زد یهو بعد ۳ روز. گفت اقا من امروز سر کار نرفتم. همینجوری خواستم بیام دفترت پیشت. بیام؟ گفتم اره بیااا. گفت بریم لواسون؟ گفتم منم سر کار نرفتم بیا بریم. سه تایی با دوستم و داداشم رفتیم یه جا عین بهههشت. رودخونه و برگهای پاییز و سراسر زیبایی. یهو یاد سایت افتادم. رفتم گفتم بزار ببینم اون قسمت ۶ فیلمش چی بود؟ باورتووون نمیشه استاد رفته بود با مایک پرنده خشک شده و اینا رو میدید( که قبلش نقاشی کشیدن با مایک). وای خدا دیشبم رودخونه رو دیده بودم. خشکم زده بود. منی که ۱ ساعت دیر نمیرم سر کار وسط هفته لب رودخونه بودم تو لواسون. چجوری اخه؟ سرم و اوردم بالا گفتم خدای من خالق زیبای من هنوز شب نشده. پیامتو دریافت کردم عزیز من. عشق من. مهربونم. راهم درسته. راهش همینجاست. همینو ادامه میدم. دمت گرم. با مرام با معرفت.
این نشونه ای بود که واسم اتفاق افتاد همونی که خواستم که ایمانم و به اینجا بدست بیارم و به اون سگ سیاه نجواها و شک و تردیدها دیگه گوش نکنم. ادامه میدم فقط همین. فقط همییین.
خیلی حرف زدم ببخشید. پایدار و سلامت و ثروتمند باشید.
وای چقدر خوب نوشتی احسان خان باورهای منو به خدام بردی بالا منم تو همینجور وضعیت بودم مه راهنمایی شدم به این صفحه اصلا نمیدونی کامنتتو میخوندم اشکم جاری میشد از خوشحالی بعد که به انتهاش رسیدم به خودم گفتم ببین سهراب خدا داره چجوری ادم هارو هدایت میکنه پس از چی داری میترسی هرلحظه داری هدایت میشی تو فقط بگو چی میخوای و نشانه ها رو دنبال کن و قدم قدم پیش برم اخه من دارم شغلمو عوض میکنم توی این دو سه روز کارهایی انجام دادم محل کارم که هیشکی باور نمیکنه جلو رییسم واستادم بهشون پیشنهاد مالی بالا دادم بدون هیچ ترسی و نگرانی نه از اخراج شدن و غیره نرسیدم نه هیچی گفتم اگه اینکارو نکنین من میرم دنبال یه شغل دیگه حتی نمیدونم از اینجا برم بعدش چکار کنم ولی یه حسی بهم گفت درسته تو چیزی میخوای که این راهشه خدا پشتته هدایت میشه به بهترین شکل ممکن نگران هیچی نباش حالا باورم به خدا صد برابر شد با کامنتت ازت سپاسگزارم و عشقمون استاد امیدوارم همیشه سالم و سلامت باشن موفق باشید
سلام و هزاران سلام و درود به خانم شایسته عزیزم،
چقدر شما واضح و زیبا توضیح دادین و کامل.
این مقاله رو باید هزاران بار بخونم تا بیشتر و بیشتر بفهممش،،
خدارو شکر میکنم بابت وجود باارزشت که در کنار استاد هستین و کمک میکنید که ما آگاهتر بشیم و قانون را بهتر درک کنیم.
خدارو شکر که هم روانشناسی ثروت ۱, کشف قوانین و راهنمای عملی دستیابی به آرزوها رو هم دارم تا برم عمیق گوش بدهم و عملی کنم توی زندگیم.
عاشقتم مریم جان عزیزم.
باعرض سلام به استاد عزیز و مریم شایسته من چند روزیه وارد سایت شدم ولی به اندازه یک دنیا تعالیم زندگی یاد گرفتم واقعا دست مریزاد افکار واعمال استاد در طول زندگیشون برام بسیار جالب هستن و چند روزه یکسره تو سایت هستم وواقعا به خاطر وجود شما در زندگیم از خداوند بزرگ متشکرم من قبلا در زندگیم دستاوردهای زیادی بدست آورده بودم و البته قانون جذب رو نمیدونستم ۱۸ سال با مردی بسیار شکاک زندگی کردم و حاصل دوپسر هست بعد ۱۸ سال وقتی پسرکوچکم ۵ ساله بود خودم رو از قید اون زندگی رها کردم وبعد از طلاق روی اعتماد به نفسم کارکردم وبا ترسام مواجهه شدم ولی پیروز بیرون اومدم چون بسیار استعداد خیاطی داشتم برای خودم یه مزون عروس راه انداختم با دست خالی فقط با ایمان به خدا ویقین به اینکه من هرکاری رو شروع کنم موفق میشم همزمان هرروز کلاسهای ورزشی میرفتم بعد کمی با خودم فکر کردم که من باید خونه بخرم در حالی که حتی یک میلیون هم پس انداز نداشتم دنبال خرید خونه به بنگاهای مختلف سرزدم قیمت یه خونه یه خوابه اون زمان که حدود ۱۴ سال پیش بودحدود سی تومن بود من قصدم براین شد که حتما باید بخرم برای مزونم جواز گرفتم وبا مدرک جواز ۶ میلیون وام گرفتم بعد دیگه با این قصد ونیت که من الان دیگه پول دارم به چند بنگاه گفتم که خونه تازه ساخت ویه خوابه برام پیدا کنن که چند روز بعدش یه خونه باشرایطی که میخواستم پیدا شد وقتی خونه رو دیدم خیلز خوشحال شدم چون درست همونی بود که میخواستم کنار دریا یه خونه یه خوابه تمیز وطبقه اول با ورودی جدا وکنار در حیاط ورودی زمین شالیزار بسیار زیبا صاحبخونه پول احتیاج داشت و من با همون هفت میلیون ویه چک خونه رو خریدم وکلید دریافت کردم ونمیتونم بگم که چقدر خوشحال وشکر گزار خدا بودم واین در حالی بود که اصلا پدر ومادرم خبر نداشتن که من خونه خریدم وقتی با شیرینی خونه پدری رفتم وگفتم همه متعجب بودندو من بعد اون ماجرا سه بار دیگه خونه خریدم وهربار خونه من بهتر از قبل بوددر همون سالهای اول ماشین هم خریدم به همین نحوبعد مربیگری گرفتم ودرست با همین روش باشگاه ورزشی گرفتم وداستان هنوز ادامه داره ومن هربار سرخرید هر چیزی با کمترین پول بهترین چیزها روخریدم فقط به خاطر اعتماد به خودم وخدای خودم