/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png00گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2020-10-04 00:05:532023-10-30 23:00:07«تعهد به خواسته» یا «رها بودن» نسبت به آن؟!
62نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
اصلا من نمیدونم که چجوری به این مقاله سر خوردم دوره راهنمایی دستایبی به رویا ها را تهیه کرده بودم و سوال های داشتم و گفتم که خدا مرا هدایت میکند و هدایت شدم به این مقاله زیبا که سوال های منو جواب داد و بیشتر و بیشتر به مطالب دوره راهنمای عملی پی بردم از شما خیلی خیلی سپاسگزارم
من پل های پشت سرم را خراب کردم یکباره و نمی دونستم که باید پشتوانه ذهنی بسازم ولی گفتم بس است این همه بی ایمانی و تموم شون کردم خب امروز شیطان ذهن نجوا میکرد و احساسم خیلی بد شد اما گفتم خدا این موضوع را برایم واضح میسازد الان که میخوانم اصلا نمی دونم که همین یک یا دو ساعت قبل چجوری به این مطلب سر خوردم…
واقعا مطالب عالی نهفته بود خدا را سپاس گویم
الهی شکرت الهی شکرت با هر آگاهی های دوره راهنمای عملی آزاد تر و آرام تر میشدم و باز هم با این مقاله زیبا روان تر شدم و اون مانع ذهنی بر طرف شد و فهمیدم که تکرار جلسه 5 و 6 و 9 و 10 مهم است البته همه جلسه ها مهم هستن گنج هستن گنج موقع خوندن این مقاله یه جای برخاستم و رفتم قدم زدن چون گفتم خدایا این همه آگاهی با این دوره و مقاله بهم تو دادی که اصلا مونده بودم الهی شکرت الهی شکرت این که شد همه خواسته ها دیگر هم امکان پذیر است چون سالها بود در وجودم دنبال صراط المستقیم بودم کلی موارد دینی و شریعیتی میخوندم ولی هیچی یک سال مکمل پیش یک استاد نازنین دوره های شون رو خریدم البته دری جدید از اگاهی های بود برایم همین باور و فرکانس خب با وجود یکسال من درست نفهمیدم بودم قسم که شما گفتید اول نشانه ها میاد اجرا نمیکنی بخاطر عدم شناخت و بعد دوباره میاد اجرا میکنی و بعدا دیگه نشانه ها میاد و سریع اجرا شون میکنی اره اره فکر میکردم که خدا منو ول کرده و نمیخاد برای من اگاهی ها رو برسونه ولی حالا چرخ زندهگی روان روان تر شده و خیلی زود آگاهی ها بهم داده میشه و با تمام وجود حاضرم اجرا کنم از استاد عباس منش مهربان همسر مهرابن شون و این تیم خارقالعاده شود سپساس گزارم ممنونم
من یک مدتی بود ک ذهنم درگیر همین مسائل چسبیدن رها کردن بود و کلا درباره یک موضوعی خیلی تردید داشتم جوری شده بود ک عنان کار از دستم در رفته بود امروز بعد مطالعه کتاب رویا های ک رویا نیستن اومدم توی سایت و ب نشانه هدایتم اومدم واز ظهر دارم این مطلب رو میخونم واقعا کل جواب این مدت منو چندین بار برام گفت استاد و تا میومدم یک فکر دیگه بکنم ب جای میرسیدم ک دوباره جوابم بهم داده میشد خدارو صد هزار مرتبه شکر ب خاطر اینکه من هدایت شدم خدارو شکر ک من با استاد آشنا شدم خدارو صد هزار مرتبه شکر ک من الان اینجا هستم و دارم این رد پارو از خودم میزارم من الان توی شرایطی نیستم ک بتونم دوره هارو تهیه کنم اما مطمعنم ک ب زودی ب لطف خدا دوره هارو خریداری میکنم و از آگاهی هاشون نهایت استفاده رو میبرم خدایا شکرت ب خاطر این راه روشن و زیبای ک توی زندگی منو هدایت کردی استاد عاشقتم ممنونم بابت تمام زحماتی ک میکشید خانم شایسته خیلی ممنون بابت این همه لطف
نمیدونستم نوشته هامو که اول تو گوگل پلی مینویسم و بعد کپی میکنم تا بیام رد پامو تو سایت بنویسم ، کدوم فایل بنویسمشون ، از خدا سوال کردم که گفته شد اینجا بنویسم
«تعهد به خواسته» یا «رها بودن» نسبت به آن؟!
روز عاشورا ، رد پای روز 26 تیر رو مینویسم
یاد بگیر از امام حسین
تا میتونی سوال بپرس
تا میتونی ،حتی اگر قدمت کوچیک باشه برای حرکت کردن و عمل کردن ،همون قدم کوچیکو بردار
اگر تلاش بیشتری بکنی و بهای بزرگتری برای هدفت و خواسته هات بدی سریع تر مدار هاتو طی میکنی
انتخاب با خودته ، سمت الله بیای ،نوره و نور و زیبایی
امروز ، این جملات، از خدا پیامی بود ، برای من
امروز وقتی مراسم ظهر عاشورا رو تو محله مون اجرا می کردن رفتیم، یه قسمت از شهرکمون که خاکیه و بزرگ ، مراسم خیمه سوزان و تعزیه بود که ، رفتیم و بالای گودال نشستیم دوباره جامونو عوض کردیم وقتی نشستیم ، به مادرم گفتم چرا اومدیم سمت خیمه های یزید نشستیم ، میرفتیم وسط
سمت خیمه های امام حسین هم آقایون بودن ،نمیشد رفت اونجا
بعد گفتم طیبه دنبال جایی نباش که بگی اینجا چرا نشستم اونجا چرا ننشستم ، مهم نیتت باید باشه و از درون باشه پاکی دلت و نیتت
البته از بیرون و ظاهر هم باید پاک بود و توجه کرد به خوبی ها تا باور قدرتمند بشه
وقتی نشستم گفتم خدا چه درسایی باید از این تعزیه امام حسین یاد بگیرم و وقتی نشستم خود به خود شروع کردم به حرف زدن با خودم و ذهنم
داشتم بهش میگفتم که ببین ذهن من نتیجه مشخصه
اگر سمت خدا قدم برداری نتیجه اش میشه مثل امام حسین
و به نور خدا نزدیک و نزدیک تر میشی ،ببین چقدر نورانیه
و اگر غفلت کنی و نجواهای شیطانو گوش بدی نتیجه اش میشه یزید و باقی کسانی که در شهید کردن امام حسین نقش داشتن و از درون و بیرون ناپاکن و حتی خود شیطان هم موقع حسابرسی اعمال میگه، من بیزارم از کسی که خدا رو شرک ورزیده و به من قدرت داده
داشتم همینجور برای خودم تو دلم میگفتم
تا حالا اینجوری به قضیه عاشورا نگاه نکرده بودم ،تا حالا فکر نکرده بودم که بخوام اینجوری تحلیلش کنم برای خودم
و ادامه دادم و حرف زدم با خودم، تا هم به خودم بگم و هم ذهنم رو منطقی کنم و بهش یاد بدم که یه انتخاب بیشتر نداری و اون قدم گذاشتن در مسیر خداست و به نور خدا میرسی
و میدونم که خدا هر لحظه کمکم میکنه
وقتی تعزیه شروع شد ، یزید و همراهانش که با چهره های گریم شده و ترسناک اومدن از پشت سر ما رد بشن و برن، من وقتی نگاهشون کردم یه لحظه ترسیدم
به خودم گفتم نترس از هیچ کس و هیچ چیز نباید بترسی ، از این باید بترسی که اگر خدایی نکرده مسیرت مثل اینا بشه تو هم مثل اینا ترسناک و از درون تاریک تاریک میشی
ترست از این باشه که یادت نگه داری و بدونی که اگر نتونی کنترل کنی ذهنت رو نتیجه اش این میشه که پشیمون میشی از اینکه چرا وقتی فرصت زندگی داشتی درست عمل نکردی و یاد بگیری از خدا تبعیت کنی و بهش چشم بگی
اینا به خدا چشم نگفتن که عاقبتشون شد این و الان لعن و نفرین میشن
به خودم میگفتم ببین امام حسین رو
قشنگ نگاهش کن
تو تعزیه یه بچه به دستش که داده بودن، منم داشتم به خودم میگفتم
میگفتم ببین اینجا که امام حسین پسر 6 ماهه شو تو دستاش گرفته ، کی این کارو میکنه؟ هیچ کس
فقط کسی این کارو میکنه که به خدا اعتماد داشته باشه
و مهم تر از همه بگذره از هر آنچه که داره که برای اون نیست و برای خداست و خدا یه روز داده و هر وقت بخواد میگیره
و یاد قربانی حضرت ابراهیم افتادم الان که دارم مینویسم ،
که حضرت ابراهیم هم گذشت از هر آنچه که باید میگذشت و خدا بهش هرچی گفته ،چشم گفته که مقامش انقدر بزرگه
امام حسین هم از خیلی چیزا در خودش گذشته
مثلا از دنیا و هر آنچه در دنیا هست
حتی از عزیز ترین خانواده اش
حتی میدونسته که در راه خدا اگر کشته بشه ، خدا خودش مراقب بچه هاش هست و کسانی که زنده میمونن خدا همراهشونه هر لحظه
هی داشتم میگفتم طیبه یاد بگیر سعی کن عمل کنی
سعی کن تو هم قربانی کنی هر آنچه که باید قربانی بشه در راه رسیدن به خدا
تو اگر درخواستت اینه خدارو داشته باشی و هر لحظه همراهت باشه و به نورش نزدیک و نزدیک تر بشی باید عمل کنی
باید قدم برداری و مثل حضرت ابراهیم ،مثل امام حسین و باقی اماما کنترل کنی خودت رو
من امروز هدایتی یه فایلی دوباره از الهی قمشه ای دیدم
میگفت
هر روز صبح عاشورا ست
هر جایی که آدم همونجا داره قدم میزنه ، همونجا کربلاست
لحظه به لحظه تصمیم گیری باید کرد
که آیا من باشم یا خدا باشه ؟؟؟؟
ابن زیاد تصمیم گیری کرد
گفت من باشم
خودشو شهید نکرد
حق رو شهید کرد
گفت یه شب مهلت بده
تو این شب مهلت برای چیه که من میخوام خودمو شهید کنم
یا حق رو شهید کنم
حق رو شهید کرد !
گفت من باشم ، تو نباشی
دید نمیتونه از چشم و ابروی خوبان رِی
و مقام سلطنت و عیش و عشرت دو روزه باطل ،
دید نمیتونه بگذره
حق رو شهید کرد
ما هم هر لحظه در تمام شئون زندگیمون ، هر روز این واقعه رخ میده
حق رو زیر پا نذار ،خودتو زیر پا بذار
اگر دیدی که منافع تو در اینست که حق رو زیر پا بذاری
منافع خودتو زیر پا بذار
وقتی بارها اینو گوش دادم ،چون قبلا گوش داده بودم متوجهش نشده بودم و انگار زمانش امروز بود که خدا هدایتم کنه به این فایل تا گوش بدم و بشنوم و بفهممش که درمدار دریافتش بودم تا منم خودمو زیر پا بذارم و تصمیم بگیرم بگذرم از هر آنچه که خدا رو از من دور میکنه
همه اینا رو وقتی داشتم به تعزیه نگاه میکردم تو دلم میگذشت و بهش توجه میکردم و فکر میکردم و اشک جاری میشد
وقتی فکر میکردم به خدا میگفتم کمکم کن وقتی مراسم تعزیه تموم شد و پامو از این مکان گذاشتم بیرون ،آنچه که باید بگذرم ازش و رها بشم و مانع از نزدیک شدنم به تو هست رو زیر پا بذارم و همینجا بذارم و برم و یه طیبه دیگه بشم
همون لحظه بود که یاد درخواستای پارسالم افتادم
به خودم گفتم درخواست امسالم کجا و درخواست پارسالم کجا
زمین تا آسمون متفاوت بود درخواستم و رهاتر شده بودم از درخواست پارسالم که چسبیده بودم بهش و به زور میخواستم داشته باشمش
کمک خواستم از خدا و گفتم طیبه ای که از تعزیه امام حسین و رفتارهاش یاد گرفته و میخواد عمل کنه و ایمانش رو نشون بده
و یکی یکی به یادم آوردم که چه چیزهایی هست که باید ازشون بگذرم حتی درخواستایی که داشتم و بعضیاشون رو هنوز نگذشته بودم و از خدا کمک خواستم که کمکم کنه
در همون لحظات که هم تعزیه رو نگاه میکردم و هم داشتم تو دلم حرف میزدم ، دیدم وقتی امام حسین رو داشتن شهید میکردن ،امام حسین آب خواست و یه نفر اومد تا براش آب بیاره و یکی از نزدیکای یزید آب رو ریخت زمین و نذاشت بهش بده و گفت تو چرا آب آوردی و اون گفت انقدر دیگه بد نباشیم حداقل بهش آب بدیم
دقیق حرفاش یادم نیست
این رفتار اون فردی که سمت یزید بود
منو یاد حرفای استاد عباس منش انداخت که میگفت حر هم وقتی سمت امام حسین اومد به یکباره که نبود تغییرش و خوب شدنش
در درونش یه سری اتفاقات افتاده بود و آماده بود که تغییر کنه و در یک لحظه ،یک حرف سبب تغییرش شد
و آدما تلاشی که برای تغییر میکنن رو دیده نمیشه وقتی حرفی گفته میشه و اون فرد قبولش میکنه و تصمیم میگیره اونموقع تغییر دیده میشه
الان که در مورد حر گفتم ، میبینم که حر هم در اون لحظه تصمیم گرفته خودش رو زیر پا بذاره و بگذره و این گذشتن سبب نزدیک شدنش به خدا و شهید شدنش شده
وقتی داشتم به این حرفا فکر میکردم و برای خودم یادآوری میکردم ، به ذهنم میگفتم که ببین ذهن من حالا خوب نگاه کن تو میدان ببین کدوم با عزت هست و نورانی و نزدیک به خدا ؟؟؟؟
ببین از خودش گذشت از همه چی گذشت که در این دنیای مادی هست و در اصل به خدا ،به جاودانگی رسید ،که نامش بر زبان هاست
و یادم میاوردم که هر کس خداگونه باشه هیچ وقت نمیمیره و یادش همیشه زنده هست
و به خودم میگفتم ببین با گذشت سال ها چقدر یادش زنده هست ، اینا همه عظمت خداست که در امام حسین به چشم میبینی
اگر عاشق خدا بشی ،خدا عاشقت میشه
اگر اجازه بدی هر آنچه که لازمه بگذری ازش، به خدا بسپاری و بگذری میتونی خدارو داشته باشی
این نگذشتن هاست که مانع از نزدیک شدنت به خدا میشه
وقتی در ادامه تعزیه حضرت زینب رو دیدم ، یاد ما رایت الا جمیلا افتادم
به خودم گفتم ببین طیبه اینم برای تو یه درسیه
یادته استاد عباس منش میگفت که هر اتفاقی براتون میفته سعی کنین با نگاهی به قضیه نگاه کنید که بهتون حس خوب بده و یادتون باشه هر چی دارین از خداست و میتونه هر لحظه از شما بگیره
پس یادت باشه که هر آنچه که برات رخ میده به نفع تو هست و زیباست و در اون موضوع برای تو درس هایی هست که برای رشدت و تغییر مدارت و نزدیک شدن به سمت خدا لازمه
و صبوری که در حضرت زینب بود رو بهش فکر کردم
دیدم وقتی کسی با خدا حرف بزنه و به خدا نزدیکتر بشه صبورتر میشه و هر کدوم از شهدای واقعه عاشورا رو نگاه کردم فقط و فقط خدارو درش دیدم
و این سبب اشک ریختن من میشد
این بار نه برای گرفتن حاجت و نه برای صرفا اشک ریختن برای امام حسین
این بار یه جور متفاوت تر بود نگاهم به عاشورا ،به کربلا
این بار هرچی تو دلم برای خودم توضیح میدادم و تحلیل میکردم میرسیدم به خدا و اشک میریختم
و چقدر سعادت بزرگیه که فهمیدن این موضوع که نصیبم شد و از خدا سپاسگزارم که کمکم کرد تا در مدار دریافتش قرار بگیرم
یه لحظه درخواست کردم که ، خدا ، منم تو رو میخوام ، حس کردم که هنوز کلی راه دارم ولی درخواستمو کردم گفتم درخواستشو میکنم باقی کاراش با تو خدا
و یاد حرفای استاد عباس منش میفتادم در مورد درخواست و طلب کردن و سوال کردن
میدونم که مثل همیشه خدا کمکم میکنه
و وقتی یک نفر یا چند نفر تونستن منم میتونم
راهش اینه که عمل کنم و به قوانین خدا خوب عمل کنم
وقتی مراسم تموم شد ، من راه افتادم و وقتی نزدیک در خروج شدم گفتم خدا من الان از یادم یکی یکی میگذرونم هرچی یادم نبود خودت اونارم حساب کن من الان از این در میام بیرون و چیزهایی که مانع بین من و تو هست رو ازش میگذرم و همینجا تو همین مجلس امام حسین میذارم و میرم
وقتی پامو گذاشتم بیرون بسم الله الرحمن الرحیم گفتم و وقتی اومدم بیرون یه جور حس سبکی داشتم
انگار به یکباره یه بار سنگین از رو دوشم برداشته شد و ریخت زمین
حتی حس کردم که انگار از من چیزی افتاد رو زمین و سبک شدم
وقتی مادرم اومد، از ایستگاه صلواتی هندونه و بستنی گرفتیم و رفتیم خونه
وقتی شب شد و بعد تمرین و کارای دیگه که انجام دادم حاضر شدم و رفتم .
رفتم از یه خانم پرسیدم ، مراسم کی شروع میشه ؟ یا تموم شده یکم دیر اومدم
گفت نه هنوز شروع نشده یهویی بهم یدونه شمع داد و یکیم ازش گرفتم
مادرم قبل اینکه بیام ، بهم زنگ زد و سپرد که شمع بگیرم از اونجا و به نیت مادرم شمع روشن کنم وقتی که شروع به روشن کردن شمع کردم دقیقا همون لحظه مادرم بهم زنگ زد
اون لحظه برام جالب بود
پرسیدم چرا بعد روشن کردن و تموم شدن شمع مامانم زنگ نزد یا چرا تو راه زنگ نزد و الان زنگ زد درست وقتی که داشتم نیت میکردم و شمعو خواستم روشن کنم زنگ زد
وقتی رفتم تا بشینم و مراسم شروع بشه داشتم گوش میدادم و توجه میکردم و فکر میکردم و به فایل با این سوالات به مقصود خود برسید گوش میدادم
در جواب سوالی استاد الهی قمشه ای گفت که زیبایی
اگر میخوای نزدیک خدا بشی زیبایی رو پیش بگیر
لبخند بزن
به زیبایی ظاهر،باطن ،راه رفتن،حرف زدن و همه زیبایی ها توجه کن و مراقب باش
زیبا باش اگر رعایت بکنی ،نزدیک خدا میشی
همه اینا نشونه هایی بود که بهم میگفت ببین، امام حسین هم سعی و تلاش کرده تا همه اینهارو رعایت کنه
تو هم سعی و تلاشتو بکن
خدا میبینه همین که یه ذره شروع کنی خدا بی نهایت کمکت میکنه
نشسته بودم و داشتم نگاه میکردم به خیمه ها ،چون من یکم دورتر از جمعیت نشسته بودم و فاصله داشتم تاریک بود پشت سرم ، که یهویی دیدم یه روباره سمت تپه پشت سرم کنار خیمه ها داره میاد و آروم اومد از پشت سرم رد شد و رفت
اولش ترسیدم ولی بعد گفتم از چی میترسی طیبه ، همه چی خودشه ،همه چی خداست چرا باید بترسی وقتی همه چی اونه
وقتی رفت، تا چند دقیقه هی برمیگشتم عقب و فکر این بودم که نکنه دوباره برگرده که اونجا متوجه شدم باور محدودی دارم و از بچگی شنیده بودم روباره حمله میکنه به آدما
و گفتم نه دیگه اینجوری نیست من فهمیدم که همه چی خود خداست و هیچ چیز نمیتونه به من آسیبی برسون قدرت فقط خداست
همون لحظات هم قشنگ صدایی میشنیدم عین صدای خودم که گفته میشد طیبه نترس من که هر جا بری باهاتم از چی میترسی برگرد و دیگه نگاه نکن
دیدی روباه چه آروم سرشو انداخت پایین و از گوشه رفت ؟؟؟ وقتی همه چی منم تو از چی باید بترسی ؟؟؟ اصلا ترسی وجود نداره تو با منی و من مراقبتم در همه حال
هیچ ترسی نداره
وقتی مراسم شروع شد و اواسطش بود من هی میگفتم خدایا اگر چیزی مونده که باید بفهمم و سعی کنم عمل کنم تا ازش بگذرم بهم بگو
که یهویی شنیدم راوی گفت امام حسین از خودش گذشت
از خودتم باید بگذری تا به خدا برسی به نور خدا
اینجا بود که فهمیدم من امروز ظهر چیزای دیگه رو گفتم ولی این یه مورد رو نگفتم این رو هم درخواست کردم از خدا
وقتی مراسم تموم شد، گفتن تو جمع کردن صندلی و حصیر ها کمک کنید بیارید ، من ولی نرفتم و اول رفتم گفتم خدایا من میرم به مسئول این پایگاه میگم اگر خواستن نقاشی دیواری روی دیوارای پایگاه انجام بدم
یهویی دیدم قلبم به تپش افتاد گفتم خدایا خودت کمکم کن امیدم به تو هست و یه لحظه گفتم من چرا نمیتونم درست صحبت کنم
از خدا کمک خواستم گفتم خودت درست کن حرف زدنمو
ظهر وقتی با مادرم اومدیم مراسم مادرم گفت ببین بیا به مسئولش بگو ولی نرفتم و نگفتم ، اما شب رفتم و گفتم و تبلیغی که برای پیجم چاپ کرده بودم رو به مسئول دادم و گفتم برای رنگ دیوارا بهم زنگ بزنن
و از پیجم کارامو ببینن
وقتی داشتم نزدیک در خروج میشدم یه حسی بهم گفت لیوان یک بار مصرفی که توش شربت خوردی و گذاشتی یادت رفت برداری بندازی آشغال ، برگردو برش دار
اولش نمیخواستم برگردم هرچی سمت در میرفتم این صدا بلند تر میشد و میشنیدم که برگردو برش دار
برگشتم و وقتی برداشتم
گفته شد که از صندلیا هم بردار وقتی خواستم بردارم سنگین بود برگشتم و از حصیرا چند تایی بردم و بعد برگشتم خونه
امروز من پر بود از درسایی که باید میگرفتم از روز عاشورا و باید باید سعی کنم تا عمل کنم به تک تکشون چون اگر عمل نکنم هیچ اتفاقی برام نمیافته و هیچ تغییر و نتیجه ای رو نمیبینم
از خدا خواستم که کمکم کنه مثل همیشه که بتونم قدم بردارم و عمل کنم
خدایای من چه فایل فوقالعاده ای منو هدایت کردی ب این فایل بی نظیری
از شکستن پل های زندگیمون نترسیم
شک نکنم
تردید نکنم
با ایمان انجام بدیم
نگاه داشتن این پل ها موندن توی این پل ها هر روز مارو درون خودش غرق میکند و همش رو ب پسرفت هستیم یا پیشرفت
ترس بزرگ ترین تله شیطان برای متوقف کردن شماست این ک شما رو از رویا ها و خواسته ها و نعمت های الهی دور کنه
خود من ب شخص توی همه ای از موارد ترس در درونم بود قدرت خدا و قدرتی ک خدا در وجودم گذاشت بود رو از یاد برده بودم
و فقط ترس بود ک خواب و خوراک رو ازم گرفته بود همش شرک میورزیدم قدرت رو از خدا گرفته ب بنده او دادم خدایا منو ببخش
همین کار باعت شد بودم من ن در بیداری ن در خواب آرامش و آسایش داشته باشم این ترس در درون من نفوذ کرده بود ک من یک دختر شاد و خوشحال نبودم
اما خسته شدم بودم
تصمیم گرفتم ک برای همیشه این پل پشت سرم را خراب کنم فقط ب آرامش فکر میکردم ک برایم از همه چی مهم تر بود و این پل را خراب کردم خدا هم منو هدایت کرد دستم رو گرفت و توی این مسیر زیبا کمکم کرد
الان در آرامش هستم فقط خدا رو میبینم و در همه کارهایم از اون کمک میخوام ن بنده اش
خداهم قدم ب قدم داره منو هدایت میکنه و اصلا عجله ای در این مسیر ندارم چون فقط از زیبایی ها لذت میبرم
با از این بردن این ترس هر روز دارم ایمان ب الله قوی تر میشود قدرت را دادم ب خودش
من واقعا نمیدونم چطور از ذوقم شوقم که هدایت شدم به این مسیر درک قوانین صحبت کنم
من چندین کتابهای قانون جذب خوندم خیلی احساس خوبی داشم به خاطره این که خداوند هرگز منو تنها نمیگذاره و چقدر منو دوست داره هر روز بهتر واضح تر صمیمانه تر عاشقانه تر مدیریتم میکنه افکار رو رفتارم رو شخصیتم رو ایمان توکل باورم رو و همیشه بهش میگم من میخوام هروز شباهتی با صفات تو که هرکدومشون یه بهشته مطلقه عدالت تو هدایت تو بخشندگی تو مهربونی تو وبینهایت .….
خلاصه صادقانه بگم گفتم خدایا از این کتابها که خوندم تا امروز بهتر هم داری بهم معرفی کنی ؟!
و چند ساعت بعدش نمیدونم چیشد سر از این نوشته زیبای خانم شایسته عزیز در آوردم
آنقدر به دلم نشست آنقدر برا هدایتم فوق العاده بود که هر جمله که خوندم احساس میکردم خدا داره بهم چشمک میزنه و منم بعداز خوندن این مطلب فوقالعاده تشکر کردم و کلی باش دل دادم و قلوه گرفتم
به قول استاد عزیزم
در پناه الله یکتا شاد باشید ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت
سلام به همه عزیزان و استاد عباسمنش و خانم شایسته عزیز
وقتی به این قسمت از نوشته ها هدایت شدم ،احساس میکردم یه چیزی رو باید بفهمم ولی نمیدونستم چی
چند روز پیش که اتفاق به ظاهر بدی برام پیش اومد و من از فایل گفت آسان گیر کارها …
کلی برام سوال پیش اومد و هی از خدا هدایت میخواستم
بهم احساس خوبی میداد و من هدایت هایی که میگرفتم دقیقا برام مفهوم رسیدن داشتن و دقیقا هر بار چند تا حرف تکرار میشد
که :آسان بگیر
به خدا ایمان و باور داشته باش
به اینکه قدرت فقط در خداست
اجابت کن خدارو
خودت خالق زندگیت هستی
بگه موجود باش موجود میشه
بعد از فایل و نظراتی که در گفت آسان گیر کارها هدایتم کرد گفت به خواسته قلبت میرسی
من دقیقا فردای همون روز یکم باز به اون اتفاق فکر کردم ولی بلافاصله از خدا خواستم آرومم کنه بهش گفتم خدا آرومم کن آرامش بده بهم
بیرون بودم ازش خواستم کاش مسجد بود میرفتم نمازمو میخوندم و باهات حرف میزدم ،بعد منو هدایت کرد به مسجدی که اذان ظهر گذاشته بودن و صداشو شنیدم ،رفتم داخل مسجد و نشسته بودم نگاه میکردم که چشمم به ساعت مسجد که اعلام اذان بود افتاد
یهویی دیدم نوشت صفحه 445
خیلی اون صفحه برام آشنا بود بدون اینکه به بالای صفحه که آیه و سوره نوشته بود نگاه کنم شروع کردم گفتم خدا چقدر این صفحه برام آشناست من کجا تو قرآن بود کدوم آیه که صفحه اش یادمه
بعد یادم اومد که دقیقا برای قیمت کارم که نمیدونستم چه مبلغی براش بذارم و قرآن و گرفتم دستم و هدایت خواستم همین صفحه بود
ولی معنیش دقیق یادم نبود
وقتی نمازمو خوندم و خواستم از مسجد برم انگار اختیار پاهام دست خودم نبود مستقیم از سمت در رفتم سمت قفسه قرآن ها و قرآن آبی بود برداشتمش و گفتم ببینم صفحه 445 چی نوشته خدا
همین که باز کردم فقط گریه کردم
آیه 82 سوره یس
که خدا گفته :
فرمان او تنها این است که هر گاه چیزی را اراده کند به او میگوید: موجود باش آن نیز بلافاصله موجود میشود
این دومین باری بود که خدا این آیه رو برام تکرار کرد
تو فاصله کم ولی برای سوال مختلفم
اونروز مجدد من باورم بیشتر شد که مسیرم درسته ولی یه صدایی ته دلم بود که انگار یه مساله دیگه هست دقت کن
من شروع کردم به سوال پرسیدن خدا منو باز هدایت کرد سمت فایل دلیل اصلی تحول زندگی و بعد امروز زندگی در بهشت قسمت 127 و خبر خوب در مورد دستیابی به آرزوها و ارزش تضاد ها
تو همه این قسمت ها فقط به چند تا حرف مشترک میرسیدم و سومین کن فیکون دیگه که باز تکرار شد تو یکی از فایلا
و این آیه و اذا سالک آیه 186 سوره بقره
من باز مجدد سوالمو تکرار کردم یه صدایی بهم گفت برو قسمت نظرات همون فایل نشانه اونروزت،نظراتو بخون ، به یه نظر که رسیدم نوشته بود چسبیدن به خواسته ها
بعد رفتم تو جستجو نوشتم چسبیدن به خواسته منو اینجا هدایتم کرد تا آخرش که خوندم فهمیدم ته ته خواسته من شرک بوده
با هر بار خوندن اومدم با خدا حرف زدم و براش نوشتم کمک خواستم و اشک ریختم
تو این چند روز خدا میخواست بهم بگه که ته ته خواسته من شرک هست
با اینکه من ازش هدایتا رو دیدم ولی ته دلم راضی نمیشد
وقتی دیدم باید پلای پشت سرمو بشکنم نوشتم برای خدا که بهم کمک کن تا بشکنمش و فقط به خودت بسپرم و دستتو برای چگونگی باز بذارم
این چند روز خدا بهم کمک کرد تا به این آگاهی برسم و من ازش سپاسگزارم که بهم کمک کرد تا به این قسمت نوشته ها بیام و ریشه خواسته مو بدونم و پل های پشت سرمو بشکنم
از خدا میخوام کمکم کنه تو این راه که بیشتر این پل هارو تشخیص بدم و بشکنم و یاد بگیرم و عمل کنم و توحیدی تر باشم
سلام به همه عزیزان و استاد عباسمنش و خانم شایسته عزیز
وقتی به این قسمت از نوشته ها هدایت شدم ،احساس میکردم یه چیزی رو باید بفهمم ولی نمیدونستم چی
چند روز پیش که اتفاق به ظاهر بدی برام پیش اومد و من از فایل گفت آسان گیر کارها …
کلی برام سوال پیش اومد و هی از خدا هدایت میخواستم دقیقا هر بار چند تا حرف تکرار میشد
بعد این فایل و نظراتی که در این فایل هدایتم کرد گفت به خواسته قلبت میرسی
من دقیقا فردای همون روز یکم باز به اون اتفاق فکر کردم ولی بلافاصله از خدا خواستم آرومم کنه بهش گفتم خدا آرومم کن آرامش بده بهم
منو هدایت کرد به مسجدی که اذان ظهر گذاشته بودن و صداشو شنیدم رفتم داشتم داخل مسجد و نگاه میکردم که چشمم به ساعت مسجد که اعلام اذان بود افتاد
یهویی دیدم نوشت صفحه 445
خیلی اون صفحه برام آشنا بود بدون اینکه به بالای صفحه که آیه و سوره نوشته بود نگاه کنم شروع کردم گفتم خدا چقدر این صفحه برام آشناست من کجا تو قرآن بود کدوم آیه که صفحه اش یادمه
بعد یادم اومد که دقیقا برای قیمت کارم که نمیدونستم چه مبلغی براش بذارم و قرآن و گرفتم دستم و هدایت خواستم همین صفحه بود
ولی معنیش دقیق یادم نبود
وقتی نمازمو خوندم و خواستم از مسجد برم انگار اختیار پاهام دست خودم نبود مستقیم از سمت در رفتم سمت قفسه قرآن ها و قرآن آبی بود برداشتمش و گفتم ببینم صفحه 445 چی نوشته خدا
همین که باز کردم فقط گریه کردم
آیه 82 سوره یس
که خدا گفته :
فرمان او تنها این است که هر گاه چیزی را اراده کند به او میگوید: موجود باش آن نیز بلافاصله موجود میشود
این دومین باری بود که خدا این آیه رو برام تکرار کرد
با سلام خدمت همه عزیزان مخصوصا خانم شایسته عزیز بابت این متن فوقالعاده
بوسیله نشانه ی امروز من هدایت شدم به این متن بینظیر
فقط خدا شاهده که با خواندن این جملات چه طوفانی درون من شکل گرفت
طوفانی که بعد از اون فقط و فقط آرامش بود وبس.
دلم میخواد گریه کنم بخاطر این آرامشی که در تک تک سلول های جسمم جاری شده
وقتی داشتم این متنو میخوندم تماما برایم این آگاهی ها آشنا بود ولی مانند یک تلنگر دوباره رعشه ای انداخت به وجودم.
خداوندا عاشقانه دوستت دارم بابت این دنیای زیبایت که تا چند وقت پیش جز زشتی چیزی نمیدیم
احساس میکنم در حال پروازم آزاد آزاد فارغ از هر قیدو بندی.
یاد گرفتم به تمام چیزهایی که کسب کرده ام نچسبم و دلخوش باشم به چیزهایی که قراره خلق کنم.خیلی لذت بخشه وقتی درک کنی نه اینکه بدونی وقتی درک کنی که این قدرتو داری که هر چیزی که دوست داریو خلقش کنی.
چی ازین بهتر.چی ازین زیباتر
مریم بانوی شایسته چقدر اسم فامیلتون برازندتونه.
شایسته
خدارو شاکرم که امروز هدایت شدم به این متن عالی
امیدوارم همه دوستان به اون درکی که من رسیدم برسند.
خانم شایسته مهربانم سپاسگزارم برای این وقتی ک گذاشتید و این مقاله رو نوشتید
هر چند خیلی جاهاش رو متوجه نشدم اما از خدا هدایت خواستم جاهای ک نیازه متوجه شم و قدم بردارم برام بلد کنه
تو این مقاله از خراب کردن پل های پشت سر گفته شد.که کارهای ک میدونی اشتباه هست رو انجام نده ترکشون کن تا راه هدایت به قدم بعدی برات نمایان شه…
به قول استاد کاری ک میدونی اشتباه هست رو تمامش کن تا قدم بعدی بهت گفته شه.
مهمترین چیزی ک تو این چند روز با خودم تکرار میکردم این بود ک چطور باور همجهت با خواسته ام ک درک خالق بودن بی قید شرط هست رو در خودم ایجاد کنم…که تو این مقاله مریم عزیزم نوشته ک هر گونه قدرت دادن به عوامل بیرونی شرک هست…wooعجب جمله ای ما انسان ها موجوداتی هستیم ک با افکار و باورهامون به جهان فرکانسی فرکانس های خودمون رو میفرستیم و هر چیزی ک تجربه میکنیم صد درصد خلقش کردیم…
حالا میخوای تو زندگی چیزهای دیگه ای تجربه کنی ک همراه با لذت بیشتر..شادی بیشتر…سلامتی بیشتر..روابط بهتر باشه پس باید فرکانس های هم جهت با آنها رو بفرستیم…
خداوندا کمک کن اصل جهان رو درک کنم و همیشه باورش داشته باشم تا از امروز به بعد همیشه زندگیم سیر سعودی به سمت خوشبختی بیشتر ثروت بیشتر سلامتی بیشتر رو تجربه کنم…آمین
در پناه الله یکتا شاد باشید و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت
جدا لذت بردم ، الحـــق والانصــاف یکی همین مطلب و مطلب اولی هم همونی که مرقوم فرموده بودید ،با تصمیم واراده قوی میتونید قدم در راه بگذاری وغیر ازاین حتما دوره عزت نفس را لازم دارم. اگر چه بیش از 70% پاسخ سوالاتم در سطر ب سطر متن ارسالی شما یا پاسخ شما بود . ولیکن قویا عارضم حضور شما نه تنها من بلکه خیلی از ایرانیها به سبب تربیت و فرهنگ و دلایل دیگه بشدت نیاز مبرمی به آموزش نه یکبار بلکه دستکم دوبار طی کردن دوره فوق را داریم . به حدی که بقول استاد این دوره را وحی منذل تلقی کنیم وتا امتحان آنرا بخوبی پشت سر نگذاریم چه میدونم از اضافه کاری خبری نباشه یا پاداش بی پاداش ! جدا میگم ،من عمرمو کردم ولی اول خودمو گفتم تا جووپامون مکدر نشن. بنده شخصا بارها و بارها وبارها و… با کمبود محض عزت نفس خودم ودیگران مواجه شدم. وسردی شرم نداشتن اونو با گوشت و پوستم احساس کردم وبار خجالت رو از روی دوشم مدتها نمیتونیتم بردارم. از خودم باور کنید شرمنده شدم . آدم بایست بعضی اوقات یه چیزائی رو برای خودش ثابت کنه ، اطرافیان جای خود ولی چه زن و چه مرد شرافت وجودی خودشو حاضرنمیشه باچیزی عوض کنه ، یعنی اگه عوض کنه خودش تنهایی وبدون کمک دیگران خودش را در بدترین جای ممکن دفن میکنه و خاک روی تمام وجود خودش میریزه. امیدوارم هبچ کس وهیچوقت باشرمساری عدم عزت نفس یا کمبود عزت نفس ، کمبود اراده کنار نیاد و سردی وبخ زدگی نقصان اونو از هر بیماری جسمی خطرناکتر بدونه.. راستی سرکار خانم شایسته چرا ما آدمها به روحمان بسیار کمتر از جسم خوداهمیت میدیم وبه تبع اون بیماریهای روحی نیز برامون نابلد و
بیگانه س ؟!! بسیار سپاسگزار محبت شما و استاد و گروه شما هستم.
اصلا من نمیدونم که چجوری به این مقاله سر خوردم دوره راهنمایی دستایبی به رویا ها را تهیه کرده بودم و سوال های داشتم و گفتم که خدا مرا هدایت میکند و هدایت شدم به این مقاله زیبا که سوال های منو جواب داد و بیشتر و بیشتر به مطالب دوره راهنمای عملی پی بردم از شما خیلی خیلی سپاسگزارم
من پل های پشت سرم را خراب کردم یکباره و نمی دونستم که باید پشتوانه ذهنی بسازم ولی گفتم بس است این همه بی ایمانی و تموم شون کردم خب امروز شیطان ذهن نجوا میکرد و احساسم خیلی بد شد اما گفتم خدا این موضوع را برایم واضح میسازد الان که میخوانم اصلا نمی دونم که همین یک یا دو ساعت قبل چجوری به این مطلب سر خوردم…
واقعا مطالب عالی نهفته بود خدا را سپاس گویم
الهی شکرت الهی شکرت با هر آگاهی های دوره راهنمای عملی آزاد تر و آرام تر میشدم و باز هم با این مقاله زیبا روان تر شدم و اون مانع ذهنی بر طرف شد و فهمیدم که تکرار جلسه 5 و 6 و 9 و 10 مهم است البته همه جلسه ها مهم هستن گنج هستن گنج موقع خوندن این مقاله یه جای برخاستم و رفتم قدم زدن چون گفتم خدایا این همه آگاهی با این دوره و مقاله بهم تو دادی که اصلا مونده بودم الهی شکرت الهی شکرت این که شد همه خواسته ها دیگر هم امکان پذیر است چون سالها بود در وجودم دنبال صراط المستقیم بودم کلی موارد دینی و شریعیتی میخوندم ولی هیچی یک سال مکمل پیش یک استاد نازنین دوره های شون رو خریدم البته دری جدید از اگاهی های بود برایم همین باور و فرکانس خب با وجود یکسال من درست نفهمیدم بودم قسم که شما گفتید اول نشانه ها میاد اجرا نمیکنی بخاطر عدم شناخت و بعد دوباره میاد اجرا میکنی و بعدا دیگه نشانه ها میاد و سریع اجرا شون میکنی اره اره فکر میکردم که خدا منو ول کرده و نمیخاد برای من اگاهی ها رو برسونه ولی حالا چرخ زندهگی روان روان تر شده و خیلی زود آگاهی ها بهم داده میشه و با تمام وجود حاضرم اجرا کنم از استاد عباس منش مهربان همسر مهرابن شون و این تیم خارقالعاده شود سپساس گزارم ممنونم
الهی شکرت الهی شکرت.
میشه هر چی بخایم اتفاق میوفته
ب نام خدای مهربان
سلام خدمت استاد عزیز و دوستان وخانم شایسته
من یک مدتی بود ک ذهنم درگیر همین مسائل چسبیدن رها کردن بود و کلا درباره یک موضوعی خیلی تردید داشتم جوری شده بود ک عنان کار از دستم در رفته بود امروز بعد مطالعه کتاب رویا های ک رویا نیستن اومدم توی سایت و ب نشانه هدایتم اومدم واز ظهر دارم این مطلب رو میخونم واقعا کل جواب این مدت منو چندین بار برام گفت استاد و تا میومدم یک فکر دیگه بکنم ب جای میرسیدم ک دوباره جوابم بهم داده میشد خدارو صد هزار مرتبه شکر ب خاطر اینکه من هدایت شدم خدارو شکر ک من با استاد آشنا شدم خدارو صد هزار مرتبه شکر ک من الان اینجا هستم و دارم این رد پارو از خودم میزارم من الان توی شرایطی نیستم ک بتونم دوره هارو تهیه کنم اما مطمعنم ک ب زودی ب لطف خدا دوره هارو خریداری میکنم و از آگاهی هاشون نهایت استفاده رو میبرم خدایا شکرت ب خاطر این راه روشن و زیبای ک توی زندگی منو هدایت کردی استاد عاشقتم ممنونم بابت تمام زحماتی ک میکشید خانم شایسته خیلی ممنون بابت این همه لطف
در پناه حق
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
نمیدونستم نوشته هامو که اول تو گوگل پلی مینویسم و بعد کپی میکنم تا بیام رد پامو تو سایت بنویسم ، کدوم فایل بنویسمشون ، از خدا سوال کردم که گفته شد اینجا بنویسم
«تعهد به خواسته» یا «رها بودن» نسبت به آن؟!
روز عاشورا ، رد پای روز 26 تیر رو مینویسم
یاد بگیر از امام حسین
تا میتونی سوال بپرس
تا میتونی ،حتی اگر قدمت کوچیک باشه برای حرکت کردن و عمل کردن ،همون قدم کوچیکو بردار
اگر تلاش بیشتری بکنی و بهای بزرگتری برای هدفت و خواسته هات بدی سریع تر مدار هاتو طی میکنی
انتخاب با خودته ، سمت الله بیای ،نوره و نور و زیبایی
امروز ، این جملات، از خدا پیامی بود ، برای من
امروز وقتی مراسم ظهر عاشورا رو تو محله مون اجرا می کردن رفتیم، یه قسمت از شهرکمون که خاکیه و بزرگ ، مراسم خیمه سوزان و تعزیه بود که ، رفتیم و بالای گودال نشستیم دوباره جامونو عوض کردیم وقتی نشستیم ، به مادرم گفتم چرا اومدیم سمت خیمه های یزید نشستیم ، میرفتیم وسط
سمت خیمه های امام حسین هم آقایون بودن ،نمیشد رفت اونجا
بعد گفتم طیبه دنبال جایی نباش که بگی اینجا چرا نشستم اونجا چرا ننشستم ، مهم نیتت باید باشه و از درون باشه پاکی دلت و نیتت
البته از بیرون و ظاهر هم باید پاک بود و توجه کرد به خوبی ها تا باور قدرتمند بشه
وقتی نشستم گفتم خدا چه درسایی باید از این تعزیه امام حسین یاد بگیرم و وقتی نشستم خود به خود شروع کردم به حرف زدن با خودم و ذهنم
داشتم بهش میگفتم که ببین ذهن من نتیجه مشخصه
اگر سمت خدا قدم برداری نتیجه اش میشه مثل امام حسین
و به نور خدا نزدیک و نزدیک تر میشی ،ببین چقدر نورانیه
و اگر غفلت کنی و نجواهای شیطانو گوش بدی نتیجه اش میشه یزید و باقی کسانی که در شهید کردن امام حسین نقش داشتن و از درون و بیرون ناپاکن و حتی خود شیطان هم موقع حسابرسی اعمال میگه، من بیزارم از کسی که خدا رو شرک ورزیده و به من قدرت داده
داشتم همینجور برای خودم تو دلم میگفتم
تا حالا اینجوری به قضیه عاشورا نگاه نکرده بودم ،تا حالا فکر نکرده بودم که بخوام اینجوری تحلیلش کنم برای خودم
و ادامه دادم و حرف زدم با خودم، تا هم به خودم بگم و هم ذهنم رو منطقی کنم و بهش یاد بدم که یه انتخاب بیشتر نداری و اون قدم گذاشتن در مسیر خداست و به نور خدا میرسی
و میدونم که خدا هر لحظه کمکم میکنه
وقتی تعزیه شروع شد ، یزید و همراهانش که با چهره های گریم شده و ترسناک اومدن از پشت سر ما رد بشن و برن، من وقتی نگاهشون کردم یه لحظه ترسیدم
به خودم گفتم نترس از هیچ کس و هیچ چیز نباید بترسی ، از این باید بترسی که اگر خدایی نکرده مسیرت مثل اینا بشه تو هم مثل اینا ترسناک و از درون تاریک تاریک میشی
ترست از این باشه که یادت نگه داری و بدونی که اگر نتونی کنترل کنی ذهنت رو نتیجه اش این میشه که پشیمون میشی از اینکه چرا وقتی فرصت زندگی داشتی درست عمل نکردی و یاد بگیری از خدا تبعیت کنی و بهش چشم بگی
اینا به خدا چشم نگفتن که عاقبتشون شد این و الان لعن و نفرین میشن
به خودم میگفتم ببین امام حسین رو
قشنگ نگاهش کن
تو تعزیه یه بچه به دستش که داده بودن، منم داشتم به خودم میگفتم
میگفتم ببین اینجا که امام حسین پسر 6 ماهه شو تو دستاش گرفته ، کی این کارو میکنه؟ هیچ کس
فقط کسی این کارو میکنه که به خدا اعتماد داشته باشه
و مهم تر از همه بگذره از هر آنچه که داره که برای اون نیست و برای خداست و خدا یه روز داده و هر وقت بخواد میگیره
و یاد قربانی حضرت ابراهیم افتادم الان که دارم مینویسم ،
که حضرت ابراهیم هم گذشت از هر آنچه که باید میگذشت و خدا بهش هرچی گفته ،چشم گفته که مقامش انقدر بزرگه
امام حسین هم از خیلی چیزا در خودش گذشته
مثلا از دنیا و هر آنچه در دنیا هست
حتی از عزیز ترین خانواده اش
حتی میدونسته که در راه خدا اگر کشته بشه ، خدا خودش مراقب بچه هاش هست و کسانی که زنده میمونن خدا همراهشونه هر لحظه
هی داشتم میگفتم طیبه یاد بگیر سعی کن عمل کنی
سعی کن تو هم قربانی کنی هر آنچه که باید قربانی بشه در راه رسیدن به خدا
تو اگر درخواستت اینه خدارو داشته باشی و هر لحظه همراهت باشه و به نورش نزدیک و نزدیک تر بشی باید عمل کنی
باید قدم برداری و مثل حضرت ابراهیم ،مثل امام حسین و باقی اماما کنترل کنی خودت رو
من امروز هدایتی یه فایلی دوباره از الهی قمشه ای دیدم
میگفت
هر روز صبح عاشورا ست
هر جایی که آدم همونجا داره قدم میزنه ، همونجا کربلاست
لحظه به لحظه تصمیم گیری باید کرد
که آیا من باشم یا خدا باشه ؟؟؟؟
ابن زیاد تصمیم گیری کرد
گفت من باشم
خودشو شهید نکرد
حق رو شهید کرد
گفت یه شب مهلت بده
تو این شب مهلت برای چیه که من میخوام خودمو شهید کنم
یا حق رو شهید کنم
حق رو شهید کرد !
گفت من باشم ، تو نباشی
دید نمیتونه از چشم و ابروی خوبان رِی
و مقام سلطنت و عیش و عشرت دو روزه باطل ،
دید نمیتونه بگذره
حق رو شهید کرد
ما هم هر لحظه در تمام شئون زندگیمون ، هر روز این واقعه رخ میده
حق رو زیر پا نذار ،خودتو زیر پا بذار
اگر دیدی که منافع تو در اینست که حق رو زیر پا بذاری
منافع خودتو زیر پا بذار
وقتی بارها اینو گوش دادم ،چون قبلا گوش داده بودم متوجهش نشده بودم و انگار زمانش امروز بود که خدا هدایتم کنه به این فایل تا گوش بدم و بشنوم و بفهممش که درمدار دریافتش بودم تا منم خودمو زیر پا بذارم و تصمیم بگیرم بگذرم از هر آنچه که خدا رو از من دور میکنه
همه اینا رو وقتی داشتم به تعزیه نگاه میکردم تو دلم میگذشت و بهش توجه میکردم و فکر میکردم و اشک جاری میشد
وقتی فکر میکردم به خدا میگفتم کمکم کن وقتی مراسم تعزیه تموم شد و پامو از این مکان گذاشتم بیرون ،آنچه که باید بگذرم ازش و رها بشم و مانع از نزدیک شدنم به تو هست رو زیر پا بذارم و همینجا بذارم و برم و یه طیبه دیگه بشم
همون لحظه بود که یاد درخواستای پارسالم افتادم
به خودم گفتم درخواست امسالم کجا و درخواست پارسالم کجا
زمین تا آسمون متفاوت بود درخواستم و رهاتر شده بودم از درخواست پارسالم که چسبیده بودم بهش و به زور میخواستم داشته باشمش
کمک خواستم از خدا و گفتم طیبه ای که از تعزیه امام حسین و رفتارهاش یاد گرفته و میخواد عمل کنه و ایمانش رو نشون بده
و یکی یکی به یادم آوردم که چه چیزهایی هست که باید ازشون بگذرم حتی درخواستایی که داشتم و بعضیاشون رو هنوز نگذشته بودم و از خدا کمک خواستم که کمکم کنه
در همون لحظات که هم تعزیه رو نگاه میکردم و هم داشتم تو دلم حرف میزدم ، دیدم وقتی امام حسین رو داشتن شهید میکردن ،امام حسین آب خواست و یه نفر اومد تا براش آب بیاره و یکی از نزدیکای یزید آب رو ریخت زمین و نذاشت بهش بده و گفت تو چرا آب آوردی و اون گفت انقدر دیگه بد نباشیم حداقل بهش آب بدیم
دقیق حرفاش یادم نیست
این رفتار اون فردی که سمت یزید بود
منو یاد حرفای استاد عباس منش انداخت که میگفت حر هم وقتی سمت امام حسین اومد به یکباره که نبود تغییرش و خوب شدنش
در درونش یه سری اتفاقات افتاده بود و آماده بود که تغییر کنه و در یک لحظه ،یک حرف سبب تغییرش شد
و آدما تلاشی که برای تغییر میکنن رو دیده نمیشه وقتی حرفی گفته میشه و اون فرد قبولش میکنه و تصمیم میگیره اونموقع تغییر دیده میشه
الان که در مورد حر گفتم ، میبینم که حر هم در اون لحظه تصمیم گرفته خودش رو زیر پا بذاره و بگذره و این گذشتن سبب نزدیک شدنش به خدا و شهید شدنش شده
وقتی داشتم به این حرفا فکر میکردم و برای خودم یادآوری میکردم ، به ذهنم میگفتم که ببین ذهن من حالا خوب نگاه کن تو میدان ببین کدوم با عزت هست و نورانی و نزدیک به خدا ؟؟؟؟
ببین از خودش گذشت از همه چی گذشت که در این دنیای مادی هست و در اصل به خدا ،به جاودانگی رسید ،که نامش بر زبان هاست
و یادم میاوردم که هر کس خداگونه باشه هیچ وقت نمیمیره و یادش همیشه زنده هست
و به خودم میگفتم ببین با گذشت سال ها چقدر یادش زنده هست ، اینا همه عظمت خداست که در امام حسین به چشم میبینی
اگر عاشق خدا بشی ،خدا عاشقت میشه
اگر اجازه بدی هر آنچه که لازمه بگذری ازش، به خدا بسپاری و بگذری میتونی خدارو داشته باشی
این نگذشتن هاست که مانع از نزدیک شدنت به خدا میشه
وقتی در ادامه تعزیه حضرت زینب رو دیدم ، یاد ما رایت الا جمیلا افتادم
به خودم گفتم ببین طیبه اینم برای تو یه درسیه
یادته استاد عباس منش میگفت که هر اتفاقی براتون میفته سعی کنین با نگاهی به قضیه نگاه کنید که بهتون حس خوب بده و یادتون باشه هر چی دارین از خداست و میتونه هر لحظه از شما بگیره
پس یادت باشه که هر آنچه که برات رخ میده به نفع تو هست و زیباست و در اون موضوع برای تو درس هایی هست که برای رشدت و تغییر مدارت و نزدیک شدن به سمت خدا لازمه
و صبوری که در حضرت زینب بود رو بهش فکر کردم
دیدم وقتی کسی با خدا حرف بزنه و به خدا نزدیکتر بشه صبورتر میشه و هر کدوم از شهدای واقعه عاشورا رو نگاه کردم فقط و فقط خدارو درش دیدم
و این سبب اشک ریختن من میشد
این بار نه برای گرفتن حاجت و نه برای صرفا اشک ریختن برای امام حسین
این بار یه جور متفاوت تر بود نگاهم به عاشورا ،به کربلا
این بار هرچی تو دلم برای خودم توضیح میدادم و تحلیل میکردم میرسیدم به خدا و اشک میریختم
و چقدر سعادت بزرگیه که فهمیدن این موضوع که نصیبم شد و از خدا سپاسگزارم که کمکم کرد تا در مدار دریافتش قرار بگیرم
یه لحظه درخواست کردم که ، خدا ، منم تو رو میخوام ، حس کردم که هنوز کلی راه دارم ولی درخواستمو کردم گفتم درخواستشو میکنم باقی کاراش با تو خدا
و یاد حرفای استاد عباس منش میفتادم در مورد درخواست و طلب کردن و سوال کردن
میدونم که مثل همیشه خدا کمکم میکنه
و وقتی یک نفر یا چند نفر تونستن منم میتونم
راهش اینه که عمل کنم و به قوانین خدا خوب عمل کنم
وقتی مراسم تموم شد ، من راه افتادم و وقتی نزدیک در خروج شدم گفتم خدا من الان از یادم یکی یکی میگذرونم هرچی یادم نبود خودت اونارم حساب کن من الان از این در میام بیرون و چیزهایی که مانع بین من و تو هست رو ازش میگذرم و همینجا تو همین مجلس امام حسین میذارم و میرم
وقتی پامو گذاشتم بیرون بسم الله الرحمن الرحیم گفتم و وقتی اومدم بیرون یه جور حس سبکی داشتم
انگار به یکباره یه بار سنگین از رو دوشم برداشته شد و ریخت زمین
حتی حس کردم که انگار از من چیزی افتاد رو زمین و سبک شدم
وقتی مادرم اومد، از ایستگاه صلواتی هندونه و بستنی گرفتیم و رفتیم خونه
وقتی رسیدیم مادرم یکم بعدش رفت بهشت زهرا و داداشمم رفت
من موندم تا برم مراسم شهرک خودمون
وقتی شب شد و بعد تمرین و کارای دیگه که انجام دادم حاضر شدم و رفتم .
رفتم از یه خانم پرسیدم ، مراسم کی شروع میشه ؟ یا تموم شده یکم دیر اومدم
گفت نه هنوز شروع نشده یهویی بهم یدونه شمع داد و یکیم ازش گرفتم
مادرم قبل اینکه بیام ، بهم زنگ زد و سپرد که شمع بگیرم از اونجا و به نیت مادرم شمع روشن کنم وقتی که شروع به روشن کردن شمع کردم دقیقا همون لحظه مادرم بهم زنگ زد
اون لحظه برام جالب بود
پرسیدم چرا بعد روشن کردن و تموم شدن شمع مامانم زنگ نزد یا چرا تو راه زنگ نزد و الان زنگ زد درست وقتی که داشتم نیت میکردم و شمعو خواستم روشن کنم زنگ زد
وقتی رفتم تا بشینم و مراسم شروع بشه داشتم گوش میدادم و توجه میکردم و فکر میکردم و به فایل با این سوالات به مقصود خود برسید گوش میدادم
در جواب سوالی استاد الهی قمشه ای گفت که زیبایی
اگر میخوای نزدیک خدا بشی زیبایی رو پیش بگیر
لبخند بزن
به زیبایی ظاهر،باطن ،راه رفتن،حرف زدن و همه زیبایی ها توجه کن و مراقب باش
زیبا باش اگر رعایت بکنی ،نزدیک خدا میشی
همه اینا نشونه هایی بود که بهم میگفت ببین، امام حسین هم سعی و تلاش کرده تا همه اینهارو رعایت کنه
تو هم سعی و تلاشتو بکن
خدا میبینه همین که یه ذره شروع کنی خدا بی نهایت کمکت میکنه
نشسته بودم و داشتم نگاه میکردم به خیمه ها ،چون من یکم دورتر از جمعیت نشسته بودم و فاصله داشتم تاریک بود پشت سرم ، که یهویی دیدم یه روباره سمت تپه پشت سرم کنار خیمه ها داره میاد و آروم اومد از پشت سرم رد شد و رفت
اولش ترسیدم ولی بعد گفتم از چی میترسی طیبه ، همه چی خودشه ،همه چی خداست چرا باید بترسی وقتی همه چی اونه
وقتی رفت، تا چند دقیقه هی برمیگشتم عقب و فکر این بودم که نکنه دوباره برگرده که اونجا متوجه شدم باور محدودی دارم و از بچگی شنیده بودم روباره حمله میکنه به آدما
و گفتم نه دیگه اینجوری نیست من فهمیدم که همه چی خود خداست و هیچ چیز نمیتونه به من آسیبی برسون قدرت فقط خداست
همون لحظات هم قشنگ صدایی میشنیدم عین صدای خودم که گفته میشد طیبه نترس من که هر جا بری باهاتم از چی میترسی برگرد و دیگه نگاه نکن
دیدی روباه چه آروم سرشو انداخت پایین و از گوشه رفت ؟؟؟ وقتی همه چی منم تو از چی باید بترسی ؟؟؟ اصلا ترسی وجود نداره تو با منی و من مراقبتم در همه حال
هیچ ترسی نداره
وقتی مراسم شروع شد و اواسطش بود من هی میگفتم خدایا اگر چیزی مونده که باید بفهمم و سعی کنم عمل کنم تا ازش بگذرم بهم بگو
که یهویی شنیدم راوی گفت امام حسین از خودش گذشت
از خودتم باید بگذری تا به خدا برسی به نور خدا
اینجا بود که فهمیدم من امروز ظهر چیزای دیگه رو گفتم ولی این یه مورد رو نگفتم این رو هم درخواست کردم از خدا
وقتی مراسم تموم شد، گفتن تو جمع کردن صندلی و حصیر ها کمک کنید بیارید ، من ولی نرفتم و اول رفتم گفتم خدایا من میرم به مسئول این پایگاه میگم اگر خواستن نقاشی دیواری روی دیوارای پایگاه انجام بدم
یهویی دیدم قلبم به تپش افتاد گفتم خدایا خودت کمکم کن امیدم به تو هست و یه لحظه گفتم من چرا نمیتونم درست صحبت کنم
از خدا کمک خواستم گفتم خودت درست کن حرف زدنمو
ظهر وقتی با مادرم اومدیم مراسم مادرم گفت ببین بیا به مسئولش بگو ولی نرفتم و نگفتم ، اما شب رفتم و گفتم و تبلیغی که برای پیجم چاپ کرده بودم رو به مسئول دادم و گفتم برای رنگ دیوارا بهم زنگ بزنن
و از پیجم کارامو ببینن
وقتی داشتم نزدیک در خروج میشدم یه حسی بهم گفت لیوان یک بار مصرفی که توش شربت خوردی و گذاشتی یادت رفت برداری بندازی آشغال ، برگردو برش دار
اولش نمیخواستم برگردم هرچی سمت در میرفتم این صدا بلند تر میشد و میشنیدم که برگردو برش دار
برگشتم و وقتی برداشتم
گفته شد که از صندلیا هم بردار وقتی خواستم بردارم سنگین بود برگشتم و از حصیرا چند تایی بردم و بعد برگشتم خونه
امروز من پر بود از درسایی که باید میگرفتم از روز عاشورا و باید باید سعی کنم تا عمل کنم به تک تکشون چون اگر عمل نکنم هیچ اتفاقی برام نمیافته و هیچ تغییر و نتیجه ای رو نمیبینم
از خدا خواستم که کمکم کنه مثل همیشه که بتونم قدم بردارم و عمل کنم
سلام ب استاد گرامی و مریم بانو
نشانه امروز من
خدایای من چه فایل فوقالعاده ای منو هدایت کردی ب این فایل بی نظیری
از شکستن پل های زندگیمون نترسیم
شک نکنم
تردید نکنم
با ایمان انجام بدیم
نگاه داشتن این پل ها موندن توی این پل ها هر روز مارو درون خودش غرق میکند و همش رو ب پسرفت هستیم یا پیشرفت
ترس بزرگ ترین تله شیطان برای متوقف کردن شماست این ک شما رو از رویا ها و خواسته ها و نعمت های الهی دور کنه
خود من ب شخص توی همه ای از موارد ترس در درونم بود قدرت خدا و قدرتی ک خدا در وجودم گذاشت بود رو از یاد برده بودم
و فقط ترس بود ک خواب و خوراک رو ازم گرفته بود همش شرک میورزیدم قدرت رو از خدا گرفته ب بنده او دادم خدایا منو ببخش
همین کار باعت شد بودم من ن در بیداری ن در خواب آرامش و آسایش داشته باشم این ترس در درون من نفوذ کرده بود ک من یک دختر شاد و خوشحال نبودم
اما خسته شدم بودم
تصمیم گرفتم ک برای همیشه این پل پشت سرم را خراب کنم فقط ب آرامش فکر میکردم ک برایم از همه چی مهم تر بود و این پل را خراب کردم خدا هم منو هدایت کرد دستم رو گرفت و توی این مسیر زیبا کمکم کرد
الان در آرامش هستم فقط خدا رو میبینم و در همه کارهایم از اون کمک میخوام ن بنده اش
خداهم قدم ب قدم داره منو هدایت میکنه و اصلا عجله ای در این مسیر ندارم چون فقط از زیبایی ها لذت میبرم
با از این بردن این ترس هر روز دارم ایمان ب الله قوی تر میشود قدرت را دادم ب خودش
خدایا مارو هدایت کن
بودن در این مسیر الهی خیلی لذت بخشه
خدایا برای همه نعمت هایت ک بهم میدی شکرت
در پناه الله
سلام به همه عزیزان این خانواده صمیمی
و استاد عباسمنش وخانم شایسته گرامی
من واقعا نمیدونم چطور از ذوقم شوقم که هدایت شدم به این مسیر درک قوانین صحبت کنم
من چندین کتابهای قانون جذب خوندم خیلی احساس خوبی داشم به خاطره این که خداوند هرگز منو تنها نمیگذاره و چقدر منو دوست داره هر روز بهتر واضح تر صمیمانه تر عاشقانه تر مدیریتم میکنه افکار رو رفتارم رو شخصیتم رو ایمان توکل باورم رو و همیشه بهش میگم من میخوام هروز شباهتی با صفات تو که هرکدومشون یه بهشته مطلقه عدالت تو هدایت تو بخشندگی تو مهربونی تو وبینهایت .….
خلاصه صادقانه بگم گفتم خدایا از این کتابها که خوندم تا امروز بهتر هم داری بهم معرفی کنی ؟!
و چند ساعت بعدش نمیدونم چیشد سر از این نوشته زیبای خانم شایسته عزیز در آوردم
آنقدر به دلم نشست آنقدر برا هدایتم فوق العاده بود که هر جمله که خوندم احساس میکردم خدا داره بهم چشمک میزنه و منم بعداز خوندن این مطلب فوقالعاده تشکر کردم و کلی باش دل دادم و قلوه گرفتم
به قول استاد عزیزم
در پناه الله یکتا شاد باشید ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت
سلام به همه عزیزان و استاد عباسمنش و خانم شایسته عزیز
وقتی به این قسمت از نوشته ها هدایت شدم ،احساس میکردم یه چیزی رو باید بفهمم ولی نمیدونستم چی
چند روز پیش که اتفاق به ظاهر بدی برام پیش اومد و من از فایل گفت آسان گیر کارها …
کلی برام سوال پیش اومد و هی از خدا هدایت میخواستم
بهم احساس خوبی میداد و من هدایت هایی که میگرفتم دقیقا برام مفهوم رسیدن داشتن و دقیقا هر بار چند تا حرف تکرار میشد
که :آسان بگیر
به خدا ایمان و باور داشته باش
به اینکه قدرت فقط در خداست
اجابت کن خدارو
خودت خالق زندگیت هستی
بگه موجود باش موجود میشه
بعد از فایل و نظراتی که در گفت آسان گیر کارها هدایتم کرد گفت به خواسته قلبت میرسی
من دقیقا فردای همون روز یکم باز به اون اتفاق فکر کردم ولی بلافاصله از خدا خواستم آرومم کنه بهش گفتم خدا آرومم کن آرامش بده بهم
بیرون بودم ازش خواستم کاش مسجد بود میرفتم نمازمو میخوندم و باهات حرف میزدم ،بعد منو هدایت کرد به مسجدی که اذان ظهر گذاشته بودن و صداشو شنیدم ،رفتم داخل مسجد و نشسته بودم نگاه میکردم که چشمم به ساعت مسجد که اعلام اذان بود افتاد
یهویی دیدم نوشت صفحه 445
خیلی اون صفحه برام آشنا بود بدون اینکه به بالای صفحه که آیه و سوره نوشته بود نگاه کنم شروع کردم گفتم خدا چقدر این صفحه برام آشناست من کجا تو قرآن بود کدوم آیه که صفحه اش یادمه
بعد یادم اومد که دقیقا برای قیمت کارم که نمیدونستم چه مبلغی براش بذارم و قرآن و گرفتم دستم و هدایت خواستم همین صفحه بود
ولی معنیش دقیق یادم نبود
وقتی نمازمو خوندم و خواستم از مسجد برم انگار اختیار پاهام دست خودم نبود مستقیم از سمت در رفتم سمت قفسه قرآن ها و قرآن آبی بود برداشتمش و گفتم ببینم صفحه 445 چی نوشته خدا
همین که باز کردم فقط گریه کردم
آیه 82 سوره یس
که خدا گفته :
فرمان او تنها این است که هر گاه چیزی را اراده کند به او میگوید: موجود باش آن نیز بلافاصله موجود میشود
این دومین باری بود که خدا این آیه رو برام تکرار کرد
تو فاصله کم ولی برای سوال مختلفم
اونروز مجدد من باورم بیشتر شد که مسیرم درسته ولی یه صدایی ته دلم بود که انگار یه مساله دیگه هست دقت کن
من شروع کردم به سوال پرسیدن خدا منو باز هدایت کرد سمت فایل دلیل اصلی تحول زندگی و بعد امروز زندگی در بهشت قسمت 127 و خبر خوب در مورد دستیابی به آرزوها و ارزش تضاد ها
تو همه این قسمت ها فقط به چند تا حرف مشترک میرسیدم و سومین کن فیکون دیگه که باز تکرار شد تو یکی از فایلا
و این آیه و اذا سالک آیه 186 سوره بقره
من باز مجدد سوالمو تکرار کردم یه صدایی بهم گفت برو قسمت نظرات همون فایل نشانه اونروزت،نظراتو بخون ، به یه نظر که رسیدم نوشته بود چسبیدن به خواسته ها
بعد رفتم تو جستجو نوشتم چسبیدن به خواسته منو اینجا هدایتم کرد تا آخرش که خوندم فهمیدم ته ته خواسته من شرک بوده
با هر بار خوندن اومدم با خدا حرف زدم و براش نوشتم کمک خواستم و اشک ریختم
تو این چند روز خدا میخواست بهم بگه که ته ته خواسته من شرک هست
با اینکه من ازش هدایتا رو دیدم ولی ته دلم راضی نمیشد
وقتی دیدم باید پلای پشت سرمو بشکنم نوشتم برای خدا که بهم کمک کن تا بشکنمش و فقط به خودت بسپرم و دستتو برای چگونگی باز بذارم
این چند روز خدا بهم کمک کرد تا به این آگاهی برسم و من ازش سپاسگزارم که بهم کمک کرد تا به این قسمت نوشته ها بیام و ریشه خواسته مو بدونم و پل های پشت سرمو بشکنم
از خدا میخوام کمکم کنه تو این راه که بیشتر این پل هارو تشخیص بدم و بشکنم و یاد بگیرم و عمل کنم و توحیدی تر باشم
آمین
سلام به همه عزیزان و استاد عباسمنش و خانم شایسته عزیز
وقتی به این قسمت از نوشته ها هدایت شدم ،احساس میکردم یه چیزی رو باید بفهمم ولی نمیدونستم چی
چند روز پیش که اتفاق به ظاهر بدی برام پیش اومد و من از فایل گفت آسان گیر کارها …
کلی برام سوال پیش اومد و هی از خدا هدایت میخواستم دقیقا هر بار چند تا حرف تکرار میشد
بعد این فایل و نظراتی که در این فایل هدایتم کرد گفت به خواسته قلبت میرسی
من دقیقا فردای همون روز یکم باز به اون اتفاق فکر کردم ولی بلافاصله از خدا خواستم آرومم کنه بهش گفتم خدا آرومم کن آرامش بده بهم
منو هدایت کرد به مسجدی که اذان ظهر گذاشته بودن و صداشو شنیدم رفتم داشتم داخل مسجد و نگاه میکردم که چشمم به ساعت مسجد که اعلام اذان بود افتاد
یهویی دیدم نوشت صفحه 445
خیلی اون صفحه برام آشنا بود بدون اینکه به بالای صفحه که آیه و سوره نوشته بود نگاه کنم شروع کردم گفتم خدا چقدر این صفحه برام آشناست من کجا تو قرآن بود کدوم آیه که صفحه اش یادمه
بعد یادم اومد که دقیقا برای قیمت کارم که نمیدونستم چه مبلغی براش بذارم و قرآن و گرفتم دستم و هدایت خواستم همین صفحه بود
ولی معنیش دقیق یادم نبود
وقتی نمازمو خوندم و خواستم از مسجد برم انگار اختیار پاهام دست خودم نبود مستقیم از سمت در رفتم سمت قفسه قرآن ها و قرآن آبی بود برداشتمش و گفتم ببینم صفحه 445 چی نوشته خدا
همین که باز کردم فقط گریه کردم
آیه 82 سوره یس
که خدا گفته :
فرمان او تنها این است که هر گاه چیزی را اراده کند به او میگوید: موجود باش آن نیز بلافاصله موجود میشود
این دومین باری بود که خدا این آیه رو برام تکرار کرد
تو فاصله کم ولی برای سوال مختلفم
با سلام خدمت همه عزیزان مخصوصا خانم شایسته عزیز بابت این متن فوقالعاده
بوسیله نشانه ی امروز من هدایت شدم به این متن بینظیر
فقط خدا شاهده که با خواندن این جملات چه طوفانی درون من شکل گرفت
طوفانی که بعد از اون فقط و فقط آرامش بود وبس.
دلم میخواد گریه کنم بخاطر این آرامشی که در تک تک سلول های جسمم جاری شده
وقتی داشتم این متنو میخوندم تماما برایم این آگاهی ها آشنا بود ولی مانند یک تلنگر دوباره رعشه ای انداخت به وجودم.
خداوندا عاشقانه دوستت دارم بابت این دنیای زیبایت که تا چند وقت پیش جز زشتی چیزی نمیدیم
احساس میکنم در حال پروازم آزاد آزاد فارغ از هر قیدو بندی.
یاد گرفتم به تمام چیزهایی که کسب کرده ام نچسبم و دلخوش باشم به چیزهایی که قراره خلق کنم.خیلی لذت بخشه وقتی درک کنی نه اینکه بدونی وقتی درک کنی که این قدرتو داری که هر چیزی که دوست داریو خلقش کنی.
چی ازین بهتر.چی ازین زیباتر
مریم بانوی شایسته چقدر اسم فامیلتون برازندتونه.
شایسته
خدارو شاکرم که امروز هدایت شدم به این متن عالی
امیدوارم همه دوستان به اون درکی که من رسیدم برسند.
در پناه حق شاد وثروتمند باشید.
سلام وقتتون بخیر
روز چهارم چالش سی روزه
خانم شایسته مهربانم سپاسگزارم برای این وقتی ک گذاشتید و این مقاله رو نوشتید
هر چند خیلی جاهاش رو متوجه نشدم اما از خدا هدایت خواستم جاهای ک نیازه متوجه شم و قدم بردارم برام بلد کنه
تو این مقاله از خراب کردن پل های پشت سر گفته شد.که کارهای ک میدونی اشتباه هست رو انجام نده ترکشون کن تا راه هدایت به قدم بعدی برات نمایان شه…
به قول استاد کاری ک میدونی اشتباه هست رو تمامش کن تا قدم بعدی بهت گفته شه.
مهمترین چیزی ک تو این چند روز با خودم تکرار میکردم این بود ک چطور باور همجهت با خواسته ام ک درک خالق بودن بی قید شرط هست رو در خودم ایجاد کنم…که تو این مقاله مریم عزیزم نوشته ک هر گونه قدرت دادن به عوامل بیرونی شرک هست…wooعجب جمله ای ما انسان ها موجوداتی هستیم ک با افکار و باورهامون به جهان فرکانسی فرکانس های خودمون رو میفرستیم و هر چیزی ک تجربه میکنیم صد درصد خلقش کردیم…
حالا میخوای تو زندگی چیزهای دیگه ای تجربه کنی ک همراه با لذت بیشتر..شادی بیشتر…سلامتی بیشتر..روابط بهتر باشه پس باید فرکانس های هم جهت با آنها رو بفرستیم…
خداوندا کمک کن اصل جهان رو درک کنم و همیشه باورش داشته باشم تا از امروز به بعد همیشه زندگیم سیر سعودی به سمت خوشبختی بیشتر ثروت بیشتر سلامتی بیشتر رو تجربه کنم…آمین
در پناه الله یکتا شاد باشید و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت
باسلام وعرض ادب و احترام
جدا لذت بردم ، الحـــق والانصــاف یکی همین مطلب و مطلب اولی هم همونی که مرقوم فرموده بودید ،با تصمیم واراده قوی میتونید قدم در راه بگذاری وغیر ازاین حتما دوره عزت نفس را لازم دارم. اگر چه بیش از 70% پاسخ سوالاتم در سطر ب سطر متن ارسالی شما یا پاسخ شما بود . ولیکن قویا عارضم حضور شما نه تنها من بلکه خیلی از ایرانیها به سبب تربیت و فرهنگ و دلایل دیگه بشدت نیاز مبرمی به آموزش نه یکبار بلکه دستکم دوبار طی کردن دوره فوق را داریم . به حدی که بقول استاد این دوره را وحی منذل تلقی کنیم وتا امتحان آنرا بخوبی پشت سر نگذاریم چه میدونم از اضافه کاری خبری نباشه یا پاداش بی پاداش ! جدا میگم ،من عمرمو کردم ولی اول خودمو گفتم تا جووپامون مکدر نشن. بنده شخصا بارها و بارها وبارها و… با کمبود محض عزت نفس خودم ودیگران مواجه شدم. وسردی شرم نداشتن اونو با گوشت و پوستم احساس کردم وبار خجالت رو از روی دوشم مدتها نمیتونیتم بردارم. از خودم باور کنید شرمنده شدم . آدم بایست بعضی اوقات یه چیزائی رو برای خودش ثابت کنه ، اطرافیان جای خود ولی چه زن و چه مرد شرافت وجودی خودشو حاضرنمیشه باچیزی عوض کنه ، یعنی اگه عوض کنه خودش تنهایی وبدون کمک دیگران خودش را در بدترین جای ممکن دفن میکنه و خاک روی تمام وجود خودش میریزه. امیدوارم هبچ کس وهیچوقت باشرمساری عدم عزت نفس یا کمبود عزت نفس ، کمبود اراده کنار نیاد و سردی وبخ زدگی نقصان اونو از هر بیماری جسمی خطرناکتر بدونه.. راستی سرکار خانم شایسته چرا ما آدمها به روحمان بسیار کمتر از جسم خوداهمیت میدیم وبه تبع اون بیماریهای روحی نیز برامون نابلد و
بیگانه س ؟!! بسیار سپاسگزار محبت شما و استاد و گروه شما هستم.