/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png00گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2020-10-04 00:05:532023-10-30 23:00:07«تعهد به خواسته» یا «رها بودن» نسبت به آن؟!
62نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
درود بر استاد بزرگوارم جناب سید حسین عباسمنش و بانو مریم شایستهی عزیز و یکایک دستاندرکاران سایت الهی عباسمنش و همهی همراهان همفرکانسم
خدایا پروردگارا سپاس بیکران دارم که مرا در این مسیر زیبای آگاهی و رشد قرار دادی و خورشیدهای هدایت را بر سرم نهادی تا راه گم نکنم.
از زمانی که به یاد دارم، هرگز پُلی را پشت سرم خراب نکردهام.
نمیخواهم یک تراژدی برای شما بگویم و یا اینکه اشک خودم و شما را درآورم و یا اینکه نقش یک قربانی را بازی کنم تا برای خودم دلسوزی کنم که این بدترین ستمی است که در حق خویش میکنم!
در خانوادهای به دنیا آمدم که پدر و مادرم پیوسته در گذشته بودند. مادرم یاد گذشتههای شاد و ثروت پدریش را میکرد و پدرم یاد تنگدستیها و گرفتاریهای دوران بچگی.
مادر از دردسرهایی که در زندگی با پدرم برایش پیش آمده بود میگفت و پدرم از الواتیها و مستیهای دوران جوانی و متاهلی میکرد.
مادرم از کُلاههایی که خویشان و نزدیکان بر سرش گذاشته بودند و پدرم از پُستهایی که در ادارات کل داشت یاد میکرد.
برادرانم هم که الّاف بودند و پولهای پدر و مادرم را به باد فنا میدادند. پی دختربازی و الواتی بودند. هیچ یک از آنها یک نتیجهی مثبت در زندگی نداشتند.
خواهرم هم در زندگیش شاد نبود.
تنها کسی که انگار در خانواده محکوم به درس خواندن و مدرک گرفتن برای جبران عُقدههای پدر و مادرش بود، من بودم.
درس خواندم و دکتری تخصصی گرفتم. ولی، آدمی بودم که بسیار بسیار وابسته، با شخصیتی سُست و متزلزل بودم. همش در رویا بودم ولی کاری برای آنها نمیکردم. چه رویاهای بزرگی که اساس و پایه نداشتند و به هیچ وجه آنها را برای خودم منطقی نمیکردم. همش دلم میخواست یکهو از پلهی یکم به پلهی میلیون برسم.
به همین دلیل همیشه کارهایی عجولانه و شتابزده انجام میدادم و به نقطهای پایینتر از پلهی آغاز بازمیگشتم.
به همین دلیل که وابسته بودم و میترسیدم از اینکه ریسک کنم و یا دست به کاری بزنم که بخواهم در آن پله پله بالا بروم و یا اینکه از خودم مایه بگذارم، دست به کاری پایهای نمیزدم.
همچنین، غرور کاذبی که در من بود و نفرتی که از ثروتمندان در دلم بود و نبود احساس خود ارزشمندی در من سبب میشد که همیشه تنها ادعای وطن وطن داشته باشم و این را بهانهای کنم برای اینکه حرکتی هم برای کسب ثروت نداشته باشم.
پیوسته کسانی را که ثروتمند بودند و یا کسانی را که با تلاش به جایی رسیده بودند را مسخره میکردم ولی خودم هیچ کاری که پولی بسازد انجام نمیدادم. دیگران، حتا همسرم را که با تلاش بسیار پول جمع میکرد و خانه و ماشین و زمین میخرید را مسخره و محکوم میکردم و خودم دست به هیچ کار درستی نمیزدم.
در این مسیر نادرست شصت سال زندگی کردم. اینک به جایی رسیدهام که دیگر راهی برای بازگشت ندارم. همهی پُلهای پشت سر من شکسته است و زندگیم در حال فروپاشی است.
با اینحال، به رحمانیت خداوند یگانهی بسیار بخشایندهی بسیار مهربان که وهّآب است ایمان دارم و میدانم حال که از این زندگی پُر از کارها و باورهای نادرست و درواقع باورهای نادرست پشیمان هستم و توبه کردهام، خودش راهی را برای من باز میکند.
هرکاری که پیش از این میکردم بدون مشورت بود چون مغرور بودم و نام آنرا گذاشته بودم عزتنفس. که این خُسرت نفس بود نه عزتنفس!
از بچگی به همه کس و همه چیز بیاعتماد بودم. به همین دلیل گول خیلی از آدمهای نادرست را خوردم. کسانی که هیچ نزدیکی با من نداشتند و در عوض به نزدیکانم مانند همسرم شک داشتم. از شکهای عشقی و انسانی بگیر تا شکهای مالی و … که دارد سر من کُلاه میگذارد. برای همین بود که هرکاری که میخواستم انجام دهم را بدون مشورت با ایشان و دیگر نزدیکانم انجام میدادم و همیشه هم غُر میزدم و شاکی بودم. حالا باید ازم میپرسیدند که خوب، خودت چه کاری کردی؟ پاسخی نداشتم و البته پشت سر هم از زمانه و دنیا و حکومت و … شکایت میکردم.
از بچگی عاشق پول درآوردن بودم ولی پدرم و برادرانم مانع بودند و به خاطر جبران نکردههای خودشان، من را به درس خواندن و درس خواندن تشویق میکردند. من هم با عُقدههایی که داشتم و نفرتی که در دل داشتم، به جای استفاده از نظرات و ایدهها، به همه و همه چیز ایراد میگرفتم و از دید خودم، خودم یک انسان بسیار بزرگ بودم و دیگران بسیار حقیر بودند.
اینها را گفتم تا هم سَبُک شوم و هم اینکه داستانی را برای شما بگویم که هم برای خودم و هم برای شما میتواند پندآموز باشد.
چند سال پیش که دانشجوی دکتری تخصصی بودم، همکاری داشتم که مرا وارد یک نتورک کثیف به نام گُلدکوئست کرد. من هم که همیشه دلم میخواست خودم را جلوی دیگران بهویژه جلوی باجناقم که ازون دولتیهای رانتی بود نشان بدم و قیافه بگیرم، این را پذیرفتم ولی از آنجایی که همش حرف بودم و از عمل خبری نبود، در آن کار هیچ پیشرفتی نداشتم. این درصورتی بود که بودند کسانی که از همان کار به جاهای بسیار خوبی رسیده بودند.
این گذشت تا اینکه دورهی دکتری من به هر ترتیبی بود تمام شد. به کارم در دانشگاه ادامه میدادم. ولی به پیشنهاد همان همکارم وارد نتورک دیگری شدم که همش بازی با مول بود و هیچ خبری از محصول نبود. در آن کار پیشرفت خوبی کردم( چون مانند شخصیت خودم که عجول بودم، آن کار نیز کار یک شبه پولدار شدن بود) ولی آن کار جمع شد و من ماندم کُلّی بدهی و دردسر!
تا اینکه تو همون وضعیت یک شرکت پیمانکاری را بدون آیندهنگری تاسیس کردم. اوائل کار خوب بود، ولی کمکم کار خراب شد و به قول معروف که وقتی یک کسب و کار خوب نمیچرخه و بَدِه، هیچ دلیلی وجود ندارد جز اینکه رهبر آن بَدِه! رهبرش رهبر نیست! ولی من همهی گناه را به گردن دیگران و جامعه و … میانداختم.
این گذشت تا اینکه ناچار شدیم تا کار شرکت را تعطیل کنیم و جمعش کنیم.
پس از آن چارهای نداشتم تا به کارهای پژوهشی در دانشگاه بازگردم و شاید بتوانم از این راه پولی درآورم که این هم نشد.
سرانجام در سه سال پیش وارد نتورک دیگری شدم که البته محصولات بینظیری را در پهنهی جهانی تولید میکند و پلن درآمدزایی بسیار خوبی دارد ولی، من هنوز دارم در آن درجا میزنم.
قطعه زمینی داشتم که با پول مانده از شرکتی که گفتم خریده بودم. ولی آنرا نیز فروختم و پولش را مقداری محصول خریدم که البته زیانی نیست ولی همین سبب ایجاد اختلاف شدیدتر از گذشته بین من و همسرم شد.
اینک که این متن را مینویسم، همسرم و بچههایم مرا طرد کردهاند و رابطهی عاطفی از هم پاشیدهای داریم.
در این چند وقته با خودم خلوت کردم و دانستهام که؛ من انسان بسیار خوشبختی هستم که همسری اینچنین و فرزندانی چنین دارم. ولی، ارزش آنها را نمیدانستم، ارزش فامیلهای خودم و همسرم را نمیدانستم و این درصورتی بود که همیشه بهویژه از فامیلهای همسرم خیر و نیکی بهم رسیده ولی نمکناشناسی کردهام.
اکنون در وضعیتی بسار اسفبار هستم و تمام پُلهای پُشت سرم شکسته است و کشتیها آتش گرفتهاند. دیگر راهی جز تن به جنگ دادن با مسائل و مشکلات ندارم! باید حرکات جدّی کنم و تمام تلاشم را برای جبران زندگی ناکرده به کار برم تا بتوانم برای عزیزانم آنچه از آنها دریغ شده بوده را به آنها بازگردانم تا خدای وهّآب مرا بیخشد.
الآن و همین الان کلیپی را دیدم که داشت میگفت: خداوند وهّآب در قرآن کریم 365 بار کلمهی لاخوف را به کار برده. این یعنی که همهی 365 روز سال هواتو دارم. بهمن که خدای تو هستم توکّل کن و بدون که من و تنها خود من برای تو کافی هستم و بس!
خوب، منم بهش اعتماد صد درصد دارم و میدونم از همین حالا میتونم یه آدم دیگه باشم!
– غرورم را زیر پا لِه میکنم و در هر کاری، در هر کاری با افراد صالح مشورت میکنم!
– نمکناشناسی نمیکنم و سپاسگزار خداوند وهّآب هستم و نیز از همسر و فرزندانم و نزدیکانم و همکارانم چه در کسب و کارم و چه در دانشگاه سپاسگزار هستم و میدانم که اینان دستان خداوند وهّآب هستند برای من!
– با تمام وجود صد خود را برای رسیدنم به خواستههایم میگذارم!
– در کار کردن بر روی رشد شخصیام به هیچ عنوان کوتاهی نمیکنم!
– حرف نمیزنم و به جای آن عمل میکنم!
– تنها و تنها به ربالعالمین توکل میکنم و دست از طلب باز نمیدارم تا کام من برآید!
که همیشه توی رفتارام دلم میخواد شبیه تو باشم و برای من یک الگوی زنده هستی
من یک رویایی داشتم و توش شکست خوردم و یک شب گریه کردم . 6ماه پیش و بخدا گفتم من دلم رویامو میخواد چکار کنم .
روی نشانه ام زدم و دوره دستیابی به رویاها اومد .
6ماه پیش
اون موقع پولشو نداشتم . و هنوزم هیچ دوره از استاد نخریده بودم . اما دوره عزت نفس ارزون ترین دوره استاد بود . و همیشه یادمه استاد میگفت عزت نفس زیر بنای همه ارزوهاس
من پولم به دوره عزت نفس رسید . اونو خریدم و گوش دادم و روش کار کردم نمیگم تعهدم جدی و خفن بود . اما تلاشمو کردم
و با وجود اینکه 100 خودمو نزاشتم اما عزت نفس من بسیار تغییر کرد . و توی زندگیم خودشو نشون داد . و اونجا ایمانم به استاد بیشتر شد
حالا پول دستم رسیده و میخوام دوره دستیابی به رویاها بخرم و من با تمام قلبم و با تمام وجودم اون رویامو میخوام . و میخوام اینجا بخودم قول بدم که برای این دوره 100 خودمو بزارم .
و از خدا هم میخوام کمکم کنه تا بهش برسم انشالله
و بیام اینجا برای دوستام تعریف کنم چجور معجزه شد و انگیزه بشم برای بقیه
امروز صبح که بیدار شدم اولین کاری که کردم موهامو شونه زدم و تخت خوابمو مرتب کردم و صبحانه خوردم
وقتی شروع کردم به گوش دادن صدای ضبط شده خودم برای باور عشق و مودت
دیروز خدا با یه پیامی که به یک باره یک نفر برام فرستاد و تو پیام نوشته بود که
قبل از هر چیزی تغییر در هر موضوعی باید کم کم و به تدریج شکل بگیره
نکته ی بعد اینکه برای پذیرش هر تغییری ذهن ما باید حس بکنه که اون تغییر فقط و فقط امروز انجام میشه و خیلی محدود تا در مقابلش مقاومت نکنه
مثال…من فقط امروز میخوام 1صفحه مطالعه کنم
هم مقدارش کمه و هم گفتی که من فقط امروز این کار را میخوام انجام بدم و ذهن اینو میپذیره
وقتی دیروز این پیام رو دریافت کردم
میدونستم خداست که داره از طریق بی نهایت دستانش به من یاد میده که درمورد کم کردن خوابم چجوری شروع کنم
و من از امروز این رو به خودم هی میگفتم که
همین یه باره که داری به صدای ضبط شده ات گوش میدی پس با تمرکز گوش بده که حسش کنی
و با تمرکز سعی خودمو کردم و شروع کردم تمرین رنگ روغنم رو انجام دادم
این روزا دارمتمرکز کردن رو در هر کاری یاد میگیرم
جالبه
هر روز خدا یه چیزی رو یادم میده و هر بار یه چیزی برام مهم تر میشه که خدا طبق اون به من فایل ها و نشوگه هارو نشونم میده
حتی داشتم فکر میکردم ،میگفتم من اول دوره 12 قدم رو خریدم تا قدم 7
اما فعلا دو قدم رو گوش دادم
و وقتی به قدم دو رسیدم اونجا متوجه شدم باید بگذرم از خواسته عشق و قدم هامو برداشتم و بعد اینکه قدم رهایی رو برداشتم خدا به من دو تا دوره عشق و مودت و عزت نفس رو هدیه داد
که من دارم گوش میدم هر روز و سعی دارم تمریناتش رو انجام بدم
و هر روز داره یه چیزی رو برای من یاد میده
چقدر خوبه که خدا داره ریز به ریز هدایتم میکنه
خدایا سپاسگزارم ازت
وقتی کارم تموم شد کمی اتاقمو مرتب کردم و طراحی کردم
وقتی شروع کردم استادم گفته بود برای طرح رنگ روغنتون که بعد دو هفته کار رو شروع میکنیم
باید همه تون طراحیاشو انجام بدین و بیارین ببینم
و من شروع کردم با خودکار طراحی کنم
اولش گفتم سخته
تو باید جمجمه انسان و کتاب و صندوقچه رو طراحی کنی
با مداد طراحی کن که اگر اشتباه شد پاک کنی و درست کنی
سریع گفتم نه طیبه تو دیگه از این به بعد فقط با خودکار طراحی میکنی تا یاد بگیری متمرکز و با دقت زاویه بگیری
و من شروع کردم و در عرض نیم ساعت به طرز شگفت انگیزی کارم تموم شد
و اول با خودکار آبی کم رنگ حالت کلی رو کار کردم و بعد با خودکار قهوه ای جزئیات رو اضافه کردم
به قدری خوب شد که حس فوق العاده ای داشتم
درسته که کمی میلی متری ایراد داشت اما در کل عالی بود و من خوشحالم که این تصمیم رو برای یادگیری طراحیم ،عملی کردم که با خودکار کار کنم
وقتی داشتم اتاقمو تمیز میکردم
کتاب بزرگی که اشعار حافظ بود و تو کندم بود و داداشم داده بود بهم ،برداشتم و یه لحظه گفتم خدا اگه بخوای بهم حرفتو بگی
چی بهم میگی
و به نام ربّ گفتم و صفحه از رو باز کردم
غزل شماره 192 بود
سروِ چَمانِ من چرا میلِ چمن نمیکند؟
همدمِ گل نمیشود یادِ سَمَن نمیکند
تو گوگل نوشتم و تفسیرش این بود
شما دست روی دست گذاشتهای و در انتظار هستی که بخت و اقبال خوب به سمت تو بیاید، اما باید بدانی که خوشبختی به تنهایی با انتظار نمیآید. برای رسیدن به خوشبختی باید کوشش و تلاش کنی و به خودت انگیزه دهی. امیدوار باش و از دلت هر گونه شک و تردیدی را از بین ببر. با هوش و ذکاوتی که داری، میتوانی از فرصتها بهرهبرداری کنی.
اعتماد به خدا و توکل به او، کلید موفقیت توست؛ با این دو خصوصیت، میتوانی از خودت قدرت بیشتری برای مواجهه با چالشها داشته باشی. فکر مثبت و ایمان به اینکه خدا همیشه در کنارت است، میتواند غم و ناراحتی را از خودت دور کند.
اطمینان کن که ابرهای رحمت به سمت تو حرکت میکنند و به زودی باران نعمت و خوشبختی بر روی تو خواهد بارید. این مسیر تا رسیدن به خوشبختی ممکن است سختیها داشته باشد، اما با تلاش، ایمان و انگیزه، میتوانی به آن برسی و زندگی خود را بهتر کنی.
چقدر دقیق و حساب شده
خدا میدونست که من در انجام یه سری کارها که همین نخوابیدن و ساعت کاریم رو بیشتر کردن ،تعلل میکنم
و این صحبت هارو بهمگفت تا بگه حرکت کن ،قدم بردار تا ببینی نتیجه رو
متعهد باش
وقتی بعد از تمیز کردن قسمتی از اتاقم نقاشی های ورکشاپ های هر هفته یک شنبه رو برداشتم به مادرم نشون بدم
همه رو چیدم روی فرش با دو تا از کارام که هنوز تحویل نگرفتم
24 تا میشدن
من از 21 مرداد ماه 24 هفته ،یک شنبه ها رفتم ورکشاپ رایگان
و وقتی تک تک طراحی هامو روی فرش چیدم از اولین کارم تا آخرین هفته که یه کرسی و بالش قرمز بود که به قدری عادی کار کرده بودمکه قشنگ پیشرفتمو با دیدنشون حس کردم و کار اول و آخرین هفته که هفته پیش بود و باز هم ورکشاپ ادامه داره رو گذاشتم کنار هم تفاوت بی نهایت زیاد بود
خودم متوجه این تغییرات نشده بودم
تا اینکه این کارهارو کنار هم چیدم
خدایا شکرت
و عکس گرفتم تا شنبه به استادم نشون بدم
خیلی حس خوبی داشتم خیلی سپاسگزارم ازت ربّ من
که من هر هفته دارم تلاش میکنم و در بین بهترین استادای نقاشی دارم پیشرفت میکنم نسبت به روز قبلم
خدایا شکرت
من امروز یه استوری دیدم از آموزش رنگ روغن طبیعت ،که همیشه دوست داشتم دوره شو خرید کنم اسکرین شات گرفتم از سر فصل هاش تا نگه دارم
بعد دوباره یه فایلی از الهی قمشه ای دیدم
میگفت نشان دیدن و عاشق شدن : حرکت کردنه
دقیقا استاد عباس منش کا میگفت ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است
وقتی ایمان داری باید حرکت کنی
امروز من خیلی آروم بودم
حس میکنم از وقتی درمورد وابستگی در دوره عشق و مودت در جلسات 6 تا 8 گوش دادم خیلی محدودیت هام گرفته شده از من و درک هایی که داشتم خیلی آرومم کرده
و حس خوبی دارم
از اینکه متوجه شدم که چه گاری باید انجام بدم
خدایا شکرت
برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت و نعمت از خدا میخوام
به نام خداوند بخشنده و بخشایشگر که تنها قدرت حاکم بر جهان هستی است .
درود مخصوص و بی نهایت خدمت خانوم شایسته عزیز و محترم و بزرگوار بخاطر این مقاله بسیار عالی که واسه من ارزش یک دوره بی نظیر رو داشت .
درود بی نهایت خدمت استاد عزیزم و سپاسگذار از وجودشون و زحماتشون .
و درود خدمت همه دوستان عزیز .
من چند روز بود که اون قسمت مرا به سوی نشانه ام هدایت کن رو کلیک نکرده بودم .اما دیشب که وارد شدم انتظار یه فایل داشتم و هرچی گشتم نبود و دیدم فقط توضیحاته و چون تا الان نشانه من همگی فایل بود اصلا چیزی از اون رو مطالعه نکردم .
امروز یهو یه چیزی توی وجودم گفت پسر برو بخون ببین چی بود مطالب سایت همش با ارزش و بی نظیره منم گفتم چشم و شروع کردم به مطالعه و با دقت تمام کلمه به کلمه رو با دقت خوندم و اکثر جملات رو چندین بار خوندم ، تمرکزم روش قفل کرده بود و دریافت این آگاهی های ناب رو خیلی راحت حس میکردم .
در مورد موضوع خراب کردن پل های پشت سر یا رها بودن نسبت به خواسته موضوعی بسیار عالی بود که خانوم شایسته عزیز بسیار عالی با توضیحات کامل بهش پرداخته بودن .
من مثالهایی از گذشته دور دارم که بدون داشتن آگاهی توی این مسیر بودم وقتی سال 92 میخواستم تغییر شغل بدم راحت پل های پشت سرم رو خراب کردم منظورم اینه که ترس و نگرانی رو کنار گذاشتم و نه حسرت ونه حسادتی به کسی یا چیزی داشتم و از شغل کارگری خارج شدم و راننده جاده شدم ، نتایج کوچیک از همون روز اول اومد تغییرات از همون روز اول اومد و هر چند نتیجه مالی خوب از یک سال بعد شروع شد اما کناد اون حرکت به چیزهایی بهتر و بیشتر رسیدم که از دل خارج شدن از اون روند قبلی بود که توی چرخه نامناسب قرار گرفته بودم .
حرکت بعدی ارتقاء شغل بود که ماشینم تبدیل به کامیونت شد و یه سری اشتباهات داشتم اونم از کم تجربگی بود اما من پل های پشت سرم همون ترس و نگرانی و حتی ترس مردم و اطرافیان که گاهی اوقات خودمون ترسی نداریم دیگران به خاطر محدودیت ذهنشون روی ما میریزن و گذر کردن از از اون سیستم کار قبلی که نخواستم همیشه توی اون سطح باشم .
حرکت بعدی چالشی بود که توی زندگی مشترک داشتم و با وجود این که کلی تلاش کرده بودم یا زور الکی زده بودم که یه سری چیزها رو نگه دارم که بقول خانوم شایسته رابطه ای که میدونیم انتهایی نداره و در آخر هم از هم متلاشی میشه اما بخاطر ترس و نگرانی بهش پایان نمیدیم من توی اون موضوع هم ترسی نداشتم البته کلی چک و لگد خورده بودم دیگه راهی نمونده بود و بازم افکار محدود و ترسهای دیگران بود که میخواست مانع بشه اما بدون هیچ وابستگی پلهای پشت سر رو خراب کردم و مهاجرت کردم .
الان هم که پنج سال شمال بودم و به استانبول اومدم دیگه بخاطر آگاهی هایی که از سایت استاد عزیز دریافت کردم دوباره بدون ترس و تردید و نگرانی یا حسادت و حسرت اقدام کردم و با ایمان به خداوند و توکل بر خدا چون خواسته مهاجرت داشتم قدم برداشتم به سمتش و خداوند درها رو باز کرد و البته سعی میکنم به در مورد خواسته هام رها بشم وقتی میتونم نسبت به داشته ها وابسته نباشم میشه نسبت خواسته ها هم رها بود.
دارم هر روز بهتر باور میکنم و درک میکنم که خداوند در هر لحظه من رو هدایت میکنه و دارم یاد میگیرم که نخوام چند قدم بعدی رو ببینم یا قدم آخر رو ببینم که چجوری انجام میشه و با آگاهی از این که من به نیروی هدایتگر خداوند متصل هستم و خداوند برای من کافیست و من رو در هر قدم و در هر لحظه هدایت میکنه پس دیگه عوامل بیرونی اصلا هیچ اهمیتی نداره حتی داشته ها هم اهمیتی نداره وقتی متوجه میشیم و درک میکنیم که ما هر لحظه با فرکانسهایی که ارسال میکنیم روزهای آینده رو خلق میکنیم پس دیگه نگرانی و ترسی یا حسرت و حسادتی نیست و این ماجرا هم نیاز به تکامل داره و هر چقد بیشتر پیگیر کار کردن روی خودمون و سرمایهگذاری روی خودمون باشیم به این روند تکاملی میتونیم سرعت بدیم اما اگه یکم بیخیال باشیم این تکامل سالها طول میکشه تا پیش بره .
چگونه به سمت خواسته هامون حرکت کنیم .
یا چگونه خواسته ها ایجاد میشوند.
خواسته ها به دو شکل ایجاد میشوند یا از طریق کمبود ها و تضادها و یا از طریق دیدن چیزهایی که دیگران دارند و توی زندگیشون هست .
برای حرکت به سمت خواسته ها بهترین راه اینه که فرکانس مناسب خواسته رو ارسال کنیم با دیدن فراوانی دیدن نعمتها و توجه کردن و باور های فراوانی ایجاد کردن . دیدن الگوهایی که خواسته های ما رو توی زندگیشون در حال حاظر دارند ، بعد تحسین کردنشون تایید کردنشون ماشالا گفتن بهشون و تشویق کردنشون و این که بخودمون بگیم من هم میتونم داشته باشم چون اینها دارند و خداوند به من هم میده . بعد دیگه به چطوری فکر نکنیم و دست خداوند رو نبندیم چون این سمّه .
باز هم خداروشکر می کنم که من رو هدایت کرد به این فایل که نشانه من بود و من خیلی هدایتی به سوالی که مدت ها ذهن من رو درگیر کرده بود رسیدم و پاسخش رودریافت کردم .
به عنوان کسی که مدت ها درگیر این سوال بوده، و علاوه بر اون همیشه در رسیدن به خواسته ها عجول بوده، باید بگم مدت حدود 4 سال هست که دارم علاوه بر کار کارمندی، سعی میکنم تو یه حوزه دیگه هم فعالیت کنم، تجربه کسب کنم و درآمد ایجاد کنم. و میتونم بگم تا الان با اینکه دستاوردهای کوچیک زیادی داشتم هیچ وقت از مسیری که رفتم راضی نبودم و هیچ وقت اون دستاوردی که واقعا مد نظرم بوده رو کسب نکرده بودم.
تا الان متاسفانه دلیلش رو نفهمیده بودم، ولی از وقتی با استاد عزیز آشنا شدم متوجه شدم دلیل نتیجه نگرفتن من فقط یک چیزه: عدم تمرکز!
شاید شما هم عبارت اشتیاق سوزان برای رسیدن به هدف رو شنیده باشید. عبارتی که یه شخصه من رو خیلی فریب داد و باعث شد این اشتیاق سوزان تبدیل بشه عجبه کردن کورکورانه و هر روز من رو از رسیدن به خواسته هام دورتر و دورتر کنه.
و باعث بشه من هر بار بعد از اینکه چند ماه رو یه حوزه کار کردم و نتیجه نگرفتم، اون حوزه رو رها کنم و برم سراغ حوزه بعدی، و هیچ وقت هم به ثروت و درآمد واقعی ای که مد نظرم بوده نرسم.
(هرچند الان پشیمون نیستم چون اگر این مسیرها رو نمی رفتم به جایی که الان هستم و به شدت این جایگاه رو دوست دارم نمی رسیدم.)
تا اینکه با استاد عزیزم آشنا شدم و متوجه شدم که اتفاقا وقتی به خواسته هات می رسی که عجله نکنی. وقتی میرسی که آرامش داشته باشی، احساس خوب داشته باشی، متمرکز باشی و سعی کنی هر روز یک پله پیشرفت کنی.
از وقتی این موضوع رو سرلوحه کار خودم قرار دادم و تصمیم گرفتم تمرکز و تکامل رو جایگزین عجله کردن کنم، اتفاقا سرعت پیشرفت من بسیار بیشتر از قبل شده و با آرامشی که دارم احساس خیلی خیلی بهتری هم نسبت به قبل دارم. چون الان دنبال این نیستم که به پول برسم، فقط خودمو متعهد کردم که هر روز فقط یه درصد پبشرفت کنم.
و وقتی این کار رو انجام بدم و سعی کنم روی خودم و توانایی هام بیشتر تمرکز کنم، قطعا مشتری، ثروت، درآمد و هرچیزی که من بخوام خودش سراغ من میاد و من نیازی نیست که خودمو به آب و آتش بزنم.
امیدوارم کامنتی که گذاشتم برای دوستان مفید واقع بشه
و قشنگ با این حرفش بهم فهموند که نگو که من با فروش گل سر قلاب بافی، درآمدم خوبه و نقاشی رو که علاقه شدید داری بهش متمرکز نشی روش
وقتی این پیام رو دیدم و درکشو بهم داد که دقت کن این برای تو هست
تو اینستاگرام فایلای تیکه ای استاد رو نگاه میکردم ، گفتم خدا،
درمورد همین که بهم گفتی دیگه گل سر نباف یه حرفی بهم میگی که من بیشتر درک کنم؟ و آروم تر باشم و سعی کنم چشم بگم ؟
البته چشم رو گفتم ولی هنوز تو دلم میگم آخه چرا باید چشم بگم البته چراشو میدونستما ولی باز یکم مقاومت داشتم و یا اینکه میگفتم اگر گل سر نفروشم چیکار باید بکنم کجا نقاشیامو بفروشم ؟
و خدا داره مرحله به مرحله بهم میفهمونه که طیبه جانم ،عشق دل من ،درکشو بهت میگم تا راحت تر تسلیمم بشی و برات کارارو انجام بدم تو فقط سعی کن تسلیم بودنو با این درک هایی که داری یاد بگیری باقی کارارو بسپر به من
وقتی رفتم اینستاگرام و این فایل رو گوش دادم روی فیلم نوشته بود من خالق زندگیم هستم
استاد عباس منش میگفت
من خالق زندگی خودم هستم
اگر اتفاق بدی میفتاد ،میگفتم اشکالی نداره این اتفاق الان ظاهرش بده
اگر من بتونم احساسم و افکارم رو کنترل بکنم
اگه بتونم به این اتفاق به شکلی نگاه کنم که به من احساس بهتری بده ،حتی اگر اتفاق به ظاهر منفی باشه
نتیجه تغییر میکنه چون من دارم تغییر میکنم و باور داشتم،
نمیدونید چقدر باور داشتم و متعهد بودم که چقدر بتونم افکارم رو کنترل کنم
و بعد شروع کرد اتفاقات ،اول کوچیک رخ میداد و بعد
هی ایمان رو قوی تر میکرد که حالا چرا چیزای بزرگتر نمیخوای؟؟؟
وقتی من اینو شنیدم عین یه جرقه بود انگار
بهم گفته شد که طیبه تو بافت گل سر و فروشش درسته درآمد خوبی کسب کردی
ولی انگار خواستی گیر کنی به این کار
درسته الان 3 هفته شد که چند نفر برای تو قلاب بافی انجام میدن
ولی تو باید بگذری و چیزای بزرگتر بخوای تو به اینجا تعلق نداری ،تو به جاهای بزرگتر از اینجا میتونی برسی و لیاقتش رو داری طیبه
لایق قرار گرفتن در مدارهای بالاتر از همه جهت هستی و برای رسیدن و طی کردن همه این مدار ها باید قدم هاتو برداری طیبه جانم
ایمانت هی داره با درسایی که میگیری ،با قدمایی که برمیداری و حرکت میکنی قوی و قوی تر میشه و من ،ربّ تو دارم محدودیت هاتو یکی یکی برمیدارم
پس راحت تر چشم بگو و لذت ببر و عشق و حال کن من بهترین هارو برات میچینم
تو فقط عمل کن به آگاهی ها و بعد ،از من بیشتر بخواه تا بیشتر و بی نهایت تر بهت عطا کنم
طلبکارانه بخواه ،چون من لذت میبرم وقتی میبینم هم تلاش میکنی و هم بیشتر میخوای از من و باور داری که من فراوان بهت عطا میکنم
پس پر قدرت تر ادامه بده
و این فایل تیکه ای نشونه بود برای اینکه من تغییر کنم
بعد خدا فایل دیگه رو بهم نشونه داد تا این درک و فهم من رو بیشتر کنه که تسلیم ترش باشم
و دلیل اینکه چرا باید دیگه برای فروش گل سر نرم و کارش رو به مادرم بسپرم و خودم فقط کار نقاشی بفروشم رو،نپرسم
چون خدا داره با این فایلا قشنگ ،تکاملی بهم میفهمونه
و بعد
فایل می خواهی جزو کدام گروه باشی؟
ساعت 23 شب خدا هدایتم کرد به این فایل
یا ربّ
چی دارم میشنوم
خدای من
هرچی دارم پیش میرم مات و مبهوت تر میشم
وای خدایا
من ازش پرسیدم که خدا به من نشونه ای بده که درمورد اینکه چرا گفتی بهم از این فروش هر هفته جمعه بازار که هر هفته درآمد خوبی دارم باید رهاش کنم و مسیرمو تغییر بدم؟؟؟
اونم ایده ای که خودت بهم گفتی و الان یک ماه و یه هفته شد،
در اصل 5 تا جمعه من رفتم برای فروش و فوق العاده بود
من که تازه شروع کردم چرا میخوای چیزی که تازه شروع کردم و درآمد خوبی داره رو رها کنم ؟؟؟
با همه این نشونه ها بازم انگار میخواستم چشم نگم و هی میخواستم که بهم بفهمونه
چقدر خدا قشنگ میچینه
یعنی اگر دنبال یه فایلی تو گالری گوشیم میگشتم به سختی میتونستم پیدا کنم اصلا نمیدونستم چی پیدا کنم؟؟؟
خدا دوباره با انتخاب رندمی که بعد پرسیدن سوالم کردم منو هدایت کرد به فایل
می خواهی جزو کدام گروه باشی؟
چیا دارم میشنوم خدای من
چقدر درست و به جاست هدایت های خدا
دقیقا تو این فایل بهم گفت که طیبه سایت رو حتما باز کن
چون استاد درمورد سایتش داشت صحبت میکرد
وای گریم گرفت وقتی شنیدم استاد عباس منش گفت که سایت رو باز کردم و تغییر دادم سایتم رو
و اینو شنیدم متعجب موندم
چون خدا دیروز و امروز بهم تاکید کرد با فروش فردا که میری جمعه بازار و تا اواسط آبان ماه بهت فرصت دادم تا بفروشی
اولین کارت اینه با پولی که داری از فروش فردا ، سایت بزنی به اسم خودت ،که نقاشیاتو بذاری برای فروش
نقاشی هایی که بهت الهام کردم و نقاشی های جدید قراره کار کنی همه رو میذاری تو سایتت
بعد برام سوال بود من چجوری سایت باز کنم من که بلد نیستم ؟
بعد دوباره یاد تک تک روزایی که چالش هارو رفتم و با وجود ناشناخته بودنش سعی کردم انجامش بدم
مثلا
کد مالیاتی رو برای کارتخوان ، مرحله به مرحله با کمک های خدا ،گرفتم و چالشی بود که میخواستم ازش فرار کنم و خدا هدایتم کرد و آسونش کرد برام
یا اینکه تو این سایت عکس پروفایل گذاشتم به ساده ترین روش ،در صورتی که من قبلا یه جورایی میترسیدم و فرار میکردم از گذاشتن عکس پروفایل و برام سخت بود
پس وقتی اینا خیلی ساده و راحت شدن
پس میتونم که سایتی بسازم که راحت و به طبیعی ترین حالت ممکن برای من سایت ایجاد بشه
و تو این فایل تاکید دوباره اش شد برای من
وقتی چندین بار گوش دادم و نمیدونم بار چندم بود گوش میدادم
یهویی شنیدم که
من دوست دارم تو از گروه چهارم باشی طیبه
تو لیاقتش رو داری
تلاشت رو میبینم و دوست دارم که از این گروه باشی
اینجا بود که خندیدم و واقعا سپاسگزارم از خدا
گروه 4 که استاد گفت امیدوارم من و شما جزء اون دسته آدما باشیم
افرادی هستند که قبل از اینکه مجبور بشن و فشار وارد بشه ، اونها خودشون به دنبال تغییر و حرکت میرن
اونا افراد بسیار بسیار موفقی هستن
و وقتی میگفت تک تک صحبتاش برام تازگی خاصی داشت با اینکه چندین بار گوش داده بودم به این فایل
تازه داشتم درک میکردم
صبح داشتم گل سر میبافتم یه فایلی دیدم که گریه کردم
داشت میگفت یه جوانی یه خواسته ای داشته و پادشاه گفته که اگر بری بیرون شهر ،یه جایی هست ، بری دعا کنی و با خدا عبادت کنی خواسته تو بهت میدم .
و اون جوان رفته بود و اول الکی خدارو عبادت کرده بود و بعد گذشت چند مدت ،پادشاه از جلو اون مکان رد میشده و میپرسه اون جوان کی هست که داره دعا میکنه
و وقتی جوان میاد سمتش و پادشاه میبینه که داره دعا میکنه ، بهش میگه که هرچی بخوای بهت میدم و اون جوان یادش میاد که پادشاه گفته بود اگر عبادت کنی با خدا ،خواسته ات رو بهت میدم
و اون جوان اولش فقط میخواست به خواسته اش برسه ولی رفته رفته خواسته اش رو رها کرده و فقط خدا رو عبادت کرده و بس
و جوان گفته بود که اجازه بدین من فکر کنم بهتون خبر میدم
پادشاه میره و جوان از اون شهر میره
و میگه من با تظاهر رفتم در خونه خدا ، خدا پادشاه رو کشوند تا اینجا بیاد و خواسته منو که چند مدت قبل ازش خواسته بودم برآورده کنه ، حالا اگر از صدق دل برم پیش خدا باهاش حرف بزنم ،خدا خودش میاد تو آغوشم
وقتی اینارو شنیدم گریه کردم
چی داشتم میشنیدم
دقیقا من دو سال پیش از خدا یه خواسته ای داشتم و شروع کردم به تغییر و اوایل با یه سایتی که کتاب قانون جذب خواسته رو میفروخت آشنا شدم و طبق خواسته ام ،میخواستم فقط و فقط به اون چیزی که میخوام برسم
و یادمه تو اون کتاب نوشته بود که اگر روی عکس، نوشته ای رو، نامرئی بنویسین جوری که کسی نتونه بخونه و تو پروفایلتون بذارین یا هرچیز دیگه و یا تو یه عکس بنویسین و هر خواسته ای که دارین از کسی بدین بهش
اون نوشته میره تو ناخودآگاهش و هرچی شما میخواین همون میشه
وای الان خنده ام میگیره
من اون روزا داشتم هرچی میخوندم رو عملی میکردم که فقط و فقط به اون خواسته ام که باعث قدم گذاشتنم در مسیر آگاهی شد ، برسم و از خدا فقط اونو میخواستم
و خدارو در نظر نداشتم و یه جورایی تظاهری هم میشد گفت بهش
و تو رد پاهام نوشتم که ،خدا بعدش بهم یه حرفی رو نشونه داد که یک سال باید بری روی خودت کار کنی تا بفهمی بعد بیای در مورد خواسته ات صحبت کنی
اون یک سال ،امسال مهر ماه بود که گذشت و من دارم از اون خواسته ام که شدید خواستنشو داشتم رهاتر و رهاتر میشم و از خدا میخوام که فقط و فقط خودشو بهم عطا کنه
و اگر در دلم ذره ای خواستن اون خواسته ام هست
من دیگه نمیخوامش
هرچی خدا بگه ، درسته هنوزم میخوامش ولی سپردم به خودش اگر بشه خوشحال میشم
در هر صورت برای من خیر هست
من میخوام خدا رو داشته باشم وقتی باهاش حرف میزنم وجودم سرشار از عشق میشه و حتی دیگه به خواسته ام فکر هم نمیکنم ،یه وقتایی که نه بیشتر وقتا احساس میکنم که خواسته مو دارمش و حسش میکنم
و نیازی به خواستنش ندارم
ممنونم از خدا که مرحله به مرحله کمک میکنه تا هر روز بهتر و بهتر بشم
و باز هم ازش کمک میخوام چون هیجی نمیدونم و هیچی نیستم و فقط خداست که کارامو انجام میده و کمکم میکنه
بی نهایت سپاسگزارم ازش
شب وقتی من داشتم گل سرارو آماده میکردم تصمیم گرفتم که 40 تا گل آفتاب گردان و بابونه ببافم وصبح برم جمعه بازار
کل شب تا صبح رو بیدار موندم و میدونستم که همه گل سرارو خدا ازم میخره
برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام
درود بر استاد بزرگوارم جناب سید حسین عباسمنش و بانو مریم شایستهی عزیز و یکایک دستاندرکاران سایت الهی عباسمنش و همهی همراهان همفرکانسم
خدایا پروردگارا سپاس بیکران دارم که مرا در این مسیر زیبای آگاهی و رشد قرار دادی و خورشیدهای هدایت را بر سرم نهادی تا راه گم نکنم.
از زمانی که به یاد دارم، هرگز پُلی را پشت سرم خراب نکردهام.
نمیخواهم یک تراژدی برای شما بگویم و یا اینکه اشک خودم و شما را درآورم و یا اینکه نقش یک قربانی را بازی کنم تا برای خودم دلسوزی کنم که این بدترین ستمی است که در حق خویش میکنم!
در خانوادهای به دنیا آمدم که پدر و مادرم پیوسته در گذشته بودند. مادرم یاد گذشتههای شاد و ثروت پدریش را میکرد و پدرم یاد تنگدستیها و گرفتاریهای دوران بچگی.
مادر از دردسرهایی که در زندگی با پدرم برایش پیش آمده بود میگفت و پدرم از الواتیها و مستیهای دوران جوانی و متاهلی میکرد.
مادرم از کُلاههایی که خویشان و نزدیکان بر سرش گذاشته بودند و پدرم از پُستهایی که در ادارات کل داشت یاد میکرد.
برادرانم هم که الّاف بودند و پولهای پدر و مادرم را به باد فنا میدادند. پی دختربازی و الواتی بودند. هیچ یک از آنها یک نتیجهی مثبت در زندگی نداشتند.
خواهرم هم در زندگیش شاد نبود.
تنها کسی که انگار در خانواده محکوم به درس خواندن و مدرک گرفتن برای جبران عُقدههای پدر و مادرش بود، من بودم.
درس خواندم و دکتری تخصصی گرفتم. ولی، آدمی بودم که بسیار بسیار وابسته، با شخصیتی سُست و متزلزل بودم. همش در رویا بودم ولی کاری برای آنها نمیکردم. چه رویاهای بزرگی که اساس و پایه نداشتند و به هیچ وجه آنها را برای خودم منطقی نمیکردم. همش دلم میخواست یکهو از پلهی یکم به پلهی میلیون برسم.
به همین دلیل همیشه کارهایی عجولانه و شتابزده انجام میدادم و به نقطهای پایینتر از پلهی آغاز بازمیگشتم.
به همین دلیل که وابسته بودم و میترسیدم از اینکه ریسک کنم و یا دست به کاری بزنم که بخواهم در آن پله پله بالا بروم و یا اینکه از خودم مایه بگذارم، دست به کاری پایهای نمیزدم.
همچنین، غرور کاذبی که در من بود و نفرتی که از ثروتمندان در دلم بود و نبود احساس خود ارزشمندی در من سبب میشد که همیشه تنها ادعای وطن وطن داشته باشم و این را بهانهای کنم برای اینکه حرکتی هم برای کسب ثروت نداشته باشم.
پیوسته کسانی را که ثروتمند بودند و یا کسانی را که با تلاش به جایی رسیده بودند را مسخره میکردم ولی خودم هیچ کاری که پولی بسازد انجام نمیدادم. دیگران، حتا همسرم را که با تلاش بسیار پول جمع میکرد و خانه و ماشین و زمین میخرید را مسخره و محکوم میکردم و خودم دست به هیچ کار درستی نمیزدم.
در این مسیر نادرست شصت سال زندگی کردم. اینک به جایی رسیدهام که دیگر راهی برای بازگشت ندارم. همهی پُلهای پشت سر من شکسته است و زندگیم در حال فروپاشی است.
با اینحال، به رحمانیت خداوند یگانهی بسیار بخشایندهی بسیار مهربان که وهّآب است ایمان دارم و میدانم حال که از این زندگی پُر از کارها و باورهای نادرست و درواقع باورهای نادرست پشیمان هستم و توبه کردهام، خودش راهی را برای من باز میکند.
هرکاری که پیش از این میکردم بدون مشورت بود چون مغرور بودم و نام آنرا گذاشته بودم عزتنفس. که این خُسرت نفس بود نه عزتنفس!
از بچگی به همه کس و همه چیز بیاعتماد بودم. به همین دلیل گول خیلی از آدمهای نادرست را خوردم. کسانی که هیچ نزدیکی با من نداشتند و در عوض به نزدیکانم مانند همسرم شک داشتم. از شکهای عشقی و انسانی بگیر تا شکهای مالی و … که دارد سر من کُلاه میگذارد. برای همین بود که هرکاری که میخواستم انجام دهم را بدون مشورت با ایشان و دیگر نزدیکانم انجام میدادم و همیشه هم غُر میزدم و شاکی بودم. حالا باید ازم میپرسیدند که خوب، خودت چه کاری کردی؟ پاسخی نداشتم و البته پشت سر هم از زمانه و دنیا و حکومت و … شکایت میکردم.
از بچگی عاشق پول درآوردن بودم ولی پدرم و برادرانم مانع بودند و به خاطر جبران نکردههای خودشان، من را به درس خواندن و درس خواندن تشویق میکردند. من هم با عُقدههایی که داشتم و نفرتی که در دل داشتم، به جای استفاده از نظرات و ایدهها، به همه و همه چیز ایراد میگرفتم و از دید خودم، خودم یک انسان بسیار بزرگ بودم و دیگران بسیار حقیر بودند.
اینها را گفتم تا هم سَبُک شوم و هم اینکه داستانی را برای شما بگویم که هم برای خودم و هم برای شما میتواند پندآموز باشد.
چند سال پیش که دانشجوی دکتری تخصصی بودم، همکاری داشتم که مرا وارد یک نتورک کثیف به نام گُلدکوئست کرد. من هم که همیشه دلم میخواست خودم را جلوی دیگران بهویژه جلوی باجناقم که ازون دولتیهای رانتی بود نشان بدم و قیافه بگیرم، این را پذیرفتم ولی از آنجایی که همش حرف بودم و از عمل خبری نبود، در آن کار هیچ پیشرفتی نداشتم. این درصورتی بود که بودند کسانی که از همان کار به جاهای بسیار خوبی رسیده بودند.
این گذشت تا اینکه دورهی دکتری من به هر ترتیبی بود تمام شد. به کارم در دانشگاه ادامه میدادم. ولی به پیشنهاد همان همکارم وارد نتورک دیگری شدم که همش بازی با مول بود و هیچ خبری از محصول نبود. در آن کار پیشرفت خوبی کردم( چون مانند شخصیت خودم که عجول بودم، آن کار نیز کار یک شبه پولدار شدن بود) ولی آن کار جمع شد و من ماندم کُلّی بدهی و دردسر!
تا اینکه تو همون وضعیت یک شرکت پیمانکاری را بدون آیندهنگری تاسیس کردم. اوائل کار خوب بود، ولی کمکم کار خراب شد و به قول معروف که وقتی یک کسب و کار خوب نمیچرخه و بَدِه، هیچ دلیلی وجود ندارد جز اینکه رهبر آن بَدِه! رهبرش رهبر نیست! ولی من همهی گناه را به گردن دیگران و جامعه و … میانداختم.
این گذشت تا اینکه ناچار شدیم تا کار شرکت را تعطیل کنیم و جمعش کنیم.
پس از آن چارهای نداشتم تا به کارهای پژوهشی در دانشگاه بازگردم و شاید بتوانم از این راه پولی درآورم که این هم نشد.
سرانجام در سه سال پیش وارد نتورک دیگری شدم که البته محصولات بینظیری را در پهنهی جهانی تولید میکند و پلن درآمدزایی بسیار خوبی دارد ولی، من هنوز دارم در آن درجا میزنم.
قطعه زمینی داشتم که با پول مانده از شرکتی که گفتم خریده بودم. ولی آنرا نیز فروختم و پولش را مقداری محصول خریدم که البته زیانی نیست ولی همین سبب ایجاد اختلاف شدیدتر از گذشته بین من و همسرم شد.
اینک که این متن را مینویسم، همسرم و بچههایم مرا طرد کردهاند و رابطهی عاطفی از هم پاشیدهای داریم.
در این چند وقته با خودم خلوت کردم و دانستهام که؛ من انسان بسیار خوشبختی هستم که همسری اینچنین و فرزندانی چنین دارم. ولی، ارزش آنها را نمیدانستم، ارزش فامیلهای خودم و همسرم را نمیدانستم و این درصورتی بود که همیشه بهویژه از فامیلهای همسرم خیر و نیکی بهم رسیده ولی نمکناشناسی کردهام.
اکنون در وضعیتی بسار اسفبار هستم و تمام پُلهای پُشت سرم شکسته است و کشتیها آتش گرفتهاند. دیگر راهی جز تن به جنگ دادن با مسائل و مشکلات ندارم! باید حرکات جدّی کنم و تمام تلاشم را برای جبران زندگی ناکرده به کار برم تا بتوانم برای عزیزانم آنچه از آنها دریغ شده بوده را به آنها بازگردانم تا خدای وهّآب مرا بیخشد.
الآن و همین الان کلیپی را دیدم که داشت میگفت: خداوند وهّآب در قرآن کریم 365 بار کلمهی لاخوف را به کار برده. این یعنی که همهی 365 روز سال هواتو دارم. بهمن که خدای تو هستم توکّل کن و بدون که من و تنها خود من برای تو کافی هستم و بس!
خوب، منم بهش اعتماد صد درصد دارم و میدونم از همین حالا میتونم یه آدم دیگه باشم!
– غرورم را زیر پا لِه میکنم و در هر کاری، در هر کاری با افراد صالح مشورت میکنم!
– نمکناشناسی نمیکنم و سپاسگزار خداوند وهّآب هستم و نیز از همسر و فرزندانم و نزدیکانم و همکارانم چه در کسب و کارم و چه در دانشگاه سپاسگزار هستم و میدانم که اینان دستان خداوند وهّآب هستند برای من!
– با تمام وجود صد خود را برای رسیدنم به خواستههایم میگذارم!
– در کار کردن بر روی رشد شخصیام به هیچ عنوان کوتاهی نمیکنم!
– حرف نمیزنم و به جای آن عمل میکنم!
– تنها و تنها به ربالعالمین توکل میکنم و دست از طلب باز نمیدارم تا کام من برآید!
ارادتمند شما
سلام بر مریم عزیزم
که همیشه توی رفتارام دلم میخواد شبیه تو باشم و برای من یک الگوی زنده هستی
من یک رویایی داشتم و توش شکست خوردم و یک شب گریه کردم . 6ماه پیش و بخدا گفتم من دلم رویامو میخواد چکار کنم .
روی نشانه ام زدم و دوره دستیابی به رویاها اومد .
6ماه پیش
اون موقع پولشو نداشتم . و هنوزم هیچ دوره از استاد نخریده بودم . اما دوره عزت نفس ارزون ترین دوره استاد بود . و همیشه یادمه استاد میگفت عزت نفس زیر بنای همه ارزوهاس
من پولم به دوره عزت نفس رسید . اونو خریدم و گوش دادم و روش کار کردم نمیگم تعهدم جدی و خفن بود . اما تلاشمو کردم
و با وجود اینکه 100 خودمو نزاشتم اما عزت نفس من بسیار تغییر کرد . و توی زندگیم خودشو نشون داد . و اونجا ایمانم به استاد بیشتر شد
حالا پول دستم رسیده و میخوام دوره دستیابی به رویاها بخرم و من با تمام قلبم و با تمام وجودم اون رویامو میخوام . و میخوام اینجا بخودم قول بدم که برای این دوره 100 خودمو بزارم .
و از خدا هم میخوام کمکم کنه تا بهش برسم انشالله
و بیام اینجا برای دوستام تعریف کنم چجور معجزه شد و انگیزه بشم برای بقیه
به تاریخ 1 فروردین 1404
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 4 بهمن رو با عشق مینویسم
امروز صبح که بیدار شدم اولین کاری که کردم موهامو شونه زدم و تخت خوابمو مرتب کردم و صبحانه خوردم
وقتی شروع کردم به گوش دادن صدای ضبط شده خودم برای باور عشق و مودت
دیروز خدا با یه پیامی که به یک باره یک نفر برام فرستاد و تو پیام نوشته بود که
قبل از هر چیزی تغییر در هر موضوعی باید کم کم و به تدریج شکل بگیره
نکته ی بعد اینکه برای پذیرش هر تغییری ذهن ما باید حس بکنه که اون تغییر فقط و فقط امروز انجام میشه و خیلی محدود تا در مقابلش مقاومت نکنه
مثال…من فقط امروز میخوام 1صفحه مطالعه کنم
هم مقدارش کمه و هم گفتی که من فقط امروز این کار را میخوام انجام بدم و ذهن اینو میپذیره
وقتی دیروز این پیام رو دریافت کردم
میدونستم خداست که داره از طریق بی نهایت دستانش به من یاد میده که درمورد کم کردن خوابم چجوری شروع کنم
و من از امروز این رو به خودم هی میگفتم که
همین یه باره که داری به صدای ضبط شده ات گوش میدی پس با تمرکز گوش بده که حسش کنی
و با تمرکز سعی خودمو کردم و شروع کردم تمرین رنگ روغنم رو انجام دادم
این روزا دارمتمرکز کردن رو در هر کاری یاد میگیرم
جالبه
هر روز خدا یه چیزی رو یادم میده و هر بار یه چیزی برام مهم تر میشه که خدا طبق اون به من فایل ها و نشوگه هارو نشونم میده
حتی داشتم فکر میکردم ،میگفتم من اول دوره 12 قدم رو خریدم تا قدم 7
اما فعلا دو قدم رو گوش دادم
و وقتی به قدم دو رسیدم اونجا متوجه شدم باید بگذرم از خواسته عشق و قدم هامو برداشتم و بعد اینکه قدم رهایی رو برداشتم خدا به من دو تا دوره عشق و مودت و عزت نفس رو هدیه داد
که من دارم گوش میدم هر روز و سعی دارم تمریناتش رو انجام بدم
و هر روز داره یه چیزی رو برای من یاد میده
چقدر خوبه که خدا داره ریز به ریز هدایتم میکنه
خدایا سپاسگزارم ازت
وقتی کارم تموم شد کمی اتاقمو مرتب کردم و طراحی کردم
وقتی شروع کردم استادم گفته بود برای طرح رنگ روغنتون که بعد دو هفته کار رو شروع میکنیم
باید همه تون طراحیاشو انجام بدین و بیارین ببینم
و من شروع کردم با خودکار طراحی کنم
اولش گفتم سخته
تو باید جمجمه انسان و کتاب و صندوقچه رو طراحی کنی
با مداد طراحی کن که اگر اشتباه شد پاک کنی و درست کنی
سریع گفتم نه طیبه تو دیگه از این به بعد فقط با خودکار طراحی میکنی تا یاد بگیری متمرکز و با دقت زاویه بگیری
و من شروع کردم و در عرض نیم ساعت به طرز شگفت انگیزی کارم تموم شد
و اول با خودکار آبی کم رنگ حالت کلی رو کار کردم و بعد با خودکار قهوه ای جزئیات رو اضافه کردم
به قدری خوب شد که حس فوق العاده ای داشتم
درسته که کمی میلی متری ایراد داشت اما در کل عالی بود و من خوشحالم که این تصمیم رو برای یادگیری طراحیم ،عملی کردم که با خودکار کار کنم
وقتی داشتم اتاقمو تمیز میکردم
کتاب بزرگی که اشعار حافظ بود و تو کندم بود و داداشم داده بود بهم ،برداشتم و یه لحظه گفتم خدا اگه بخوای بهم حرفتو بگی
چی بهم میگی
و به نام ربّ گفتم و صفحه از رو باز کردم
غزل شماره 192 بود
سروِ چَمانِ من چرا میلِ چمن نمیکند؟
همدمِ گل نمیشود یادِ سَمَن نمیکند
تو گوگل نوشتم و تفسیرش این بود
شما دست روی دست گذاشتهای و در انتظار هستی که بخت و اقبال خوب به سمت تو بیاید، اما باید بدانی که خوشبختی به تنهایی با انتظار نمیآید. برای رسیدن به خوشبختی باید کوشش و تلاش کنی و به خودت انگیزه دهی. امیدوار باش و از دلت هر گونه شک و تردیدی را از بین ببر. با هوش و ذکاوتی که داری، میتوانی از فرصتها بهرهبرداری کنی.
اعتماد به خدا و توکل به او، کلید موفقیت توست؛ با این دو خصوصیت، میتوانی از خودت قدرت بیشتری برای مواجهه با چالشها داشته باشی. فکر مثبت و ایمان به اینکه خدا همیشه در کنارت است، میتواند غم و ناراحتی را از خودت دور کند.
اطمینان کن که ابرهای رحمت به سمت تو حرکت میکنند و به زودی باران نعمت و خوشبختی بر روی تو خواهد بارید. این مسیر تا رسیدن به خوشبختی ممکن است سختیها داشته باشد، اما با تلاش، ایمان و انگیزه، میتوانی به آن برسی و زندگی خود را بهتر کنی.
چقدر دقیق و حساب شده
خدا میدونست که من در انجام یه سری کارها که همین نخوابیدن و ساعت کاریم رو بیشتر کردن ،تعلل میکنم
و این صحبت هارو بهمگفت تا بگه حرکت کن ،قدم بردار تا ببینی نتیجه رو
متعهد باش
وقتی بعد از تمیز کردن قسمتی از اتاقم نقاشی های ورکشاپ های هر هفته یک شنبه رو برداشتم به مادرم نشون بدم
همه رو چیدم روی فرش با دو تا از کارام که هنوز تحویل نگرفتم
24 تا میشدن
من از 21 مرداد ماه 24 هفته ،یک شنبه ها رفتم ورکشاپ رایگان
و وقتی تک تک طراحی هامو روی فرش چیدم از اولین کارم تا آخرین هفته که یه کرسی و بالش قرمز بود که به قدری عادی کار کرده بودمکه قشنگ پیشرفتمو با دیدنشون حس کردم و کار اول و آخرین هفته که هفته پیش بود و باز هم ورکشاپ ادامه داره رو گذاشتم کنار هم تفاوت بی نهایت زیاد بود
خودم متوجه این تغییرات نشده بودم
تا اینکه این کارهارو کنار هم چیدم
خدایا شکرت
و عکس گرفتم تا شنبه به استادم نشون بدم
خیلی حس خوبی داشتم خیلی سپاسگزارم ازت ربّ من
که من هر هفته دارم تلاش میکنم و در بین بهترین استادای نقاشی دارم پیشرفت میکنم نسبت به روز قبلم
خدایا شکرت
من امروز یه استوری دیدم از آموزش رنگ روغن طبیعت ،که همیشه دوست داشتم دوره شو خرید کنم اسکرین شات گرفتم از سر فصل هاش تا نگه دارم
بعد دوباره یه فایلی از الهی قمشه ای دیدم
میگفت نشان دیدن و عاشق شدن : حرکت کردنه
دقیقا استاد عباس منش کا میگفت ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است
وقتی ایمان داری باید حرکت کنی
امروز من خیلی آروم بودم
حس میکنم از وقتی درمورد وابستگی در دوره عشق و مودت در جلسات 6 تا 8 گوش دادم خیلی محدودیت هام گرفته شده از من و درک هایی که داشتم خیلی آرومم کرده
و حس خوبی دارم
از اینکه متوجه شدم که چه گاری باید انجام بدم
خدایا شکرت
برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت و نعمت از خدا میخوام
به نام خداوند بخشنده و بخشایشگر که تنها قدرت حاکم بر جهان هستی است .
درود مخصوص و بی نهایت خدمت خانوم شایسته عزیز و محترم و بزرگوار بخاطر این مقاله بسیار عالی که واسه من ارزش یک دوره بی نظیر رو داشت .
درود بی نهایت خدمت استاد عزیزم و سپاسگذار از وجودشون و زحماتشون .
و درود خدمت همه دوستان عزیز .
من چند روز بود که اون قسمت مرا به سوی نشانه ام هدایت کن رو کلیک نکرده بودم .اما دیشب که وارد شدم انتظار یه فایل داشتم و هرچی گشتم نبود و دیدم فقط توضیحاته و چون تا الان نشانه من همگی فایل بود اصلا چیزی از اون رو مطالعه نکردم .
امروز یهو یه چیزی توی وجودم گفت پسر برو بخون ببین چی بود مطالب سایت همش با ارزش و بی نظیره منم گفتم چشم و شروع کردم به مطالعه و با دقت تمام کلمه به کلمه رو با دقت خوندم و اکثر جملات رو چندین بار خوندم ، تمرکزم روش قفل کرده بود و دریافت این آگاهی های ناب رو خیلی راحت حس میکردم .
در مورد موضوع خراب کردن پل های پشت سر یا رها بودن نسبت به خواسته موضوعی بسیار عالی بود که خانوم شایسته عزیز بسیار عالی با توضیحات کامل بهش پرداخته بودن .
من مثالهایی از گذشته دور دارم که بدون داشتن آگاهی توی این مسیر بودم وقتی سال 92 میخواستم تغییر شغل بدم راحت پل های پشت سرم رو خراب کردم منظورم اینه که ترس و نگرانی رو کنار گذاشتم و نه حسرت ونه حسادتی به کسی یا چیزی داشتم و از شغل کارگری خارج شدم و راننده جاده شدم ، نتایج کوچیک از همون روز اول اومد تغییرات از همون روز اول اومد و هر چند نتیجه مالی خوب از یک سال بعد شروع شد اما کناد اون حرکت به چیزهایی بهتر و بیشتر رسیدم که از دل خارج شدن از اون روند قبلی بود که توی چرخه نامناسب قرار گرفته بودم .
حرکت بعدی ارتقاء شغل بود که ماشینم تبدیل به کامیونت شد و یه سری اشتباهات داشتم اونم از کم تجربگی بود اما من پل های پشت سرم همون ترس و نگرانی و حتی ترس مردم و اطرافیان که گاهی اوقات خودمون ترسی نداریم دیگران به خاطر محدودیت ذهنشون روی ما میریزن و گذر کردن از از اون سیستم کار قبلی که نخواستم همیشه توی اون سطح باشم .
حرکت بعدی چالشی بود که توی زندگی مشترک داشتم و با وجود این که کلی تلاش کرده بودم یا زور الکی زده بودم که یه سری چیزها رو نگه دارم که بقول خانوم شایسته رابطه ای که میدونیم انتهایی نداره و در آخر هم از هم متلاشی میشه اما بخاطر ترس و نگرانی بهش پایان نمیدیم من توی اون موضوع هم ترسی نداشتم البته کلی چک و لگد خورده بودم دیگه راهی نمونده بود و بازم افکار محدود و ترسهای دیگران بود که میخواست مانع بشه اما بدون هیچ وابستگی پلهای پشت سر رو خراب کردم و مهاجرت کردم .
الان هم که پنج سال شمال بودم و به استانبول اومدم دیگه بخاطر آگاهی هایی که از سایت استاد عزیز دریافت کردم دوباره بدون ترس و تردید و نگرانی یا حسادت و حسرت اقدام کردم و با ایمان به خداوند و توکل بر خدا چون خواسته مهاجرت داشتم قدم برداشتم به سمتش و خداوند درها رو باز کرد و البته سعی میکنم به در مورد خواسته هام رها بشم وقتی میتونم نسبت به داشته ها وابسته نباشم میشه نسبت خواسته ها هم رها بود.
دارم هر روز بهتر باور میکنم و درک میکنم که خداوند در هر لحظه من رو هدایت میکنه و دارم یاد میگیرم که نخوام چند قدم بعدی رو ببینم یا قدم آخر رو ببینم که چجوری انجام میشه و با آگاهی از این که من به نیروی هدایتگر خداوند متصل هستم و خداوند برای من کافیست و من رو در هر قدم و در هر لحظه هدایت میکنه پس دیگه عوامل بیرونی اصلا هیچ اهمیتی نداره حتی داشته ها هم اهمیتی نداره وقتی متوجه میشیم و درک میکنیم که ما هر لحظه با فرکانسهایی که ارسال میکنیم روزهای آینده رو خلق میکنیم پس دیگه نگرانی و ترسی یا حسرت و حسادتی نیست و این ماجرا هم نیاز به تکامل داره و هر چقد بیشتر پیگیر کار کردن روی خودمون و سرمایهگذاری روی خودمون باشیم به این روند تکاملی میتونیم سرعت بدیم اما اگه یکم بیخیال باشیم این تکامل سالها طول میکشه تا پیش بره .
چگونه به سمت خواسته هامون حرکت کنیم .
یا چگونه خواسته ها ایجاد میشوند.
خواسته ها به دو شکل ایجاد میشوند یا از طریق کمبود ها و تضادها و یا از طریق دیدن چیزهایی که دیگران دارند و توی زندگیشون هست .
برای حرکت به سمت خواسته ها بهترین راه اینه که فرکانس مناسب خواسته رو ارسال کنیم با دیدن فراوانی دیدن نعمتها و توجه کردن و باور های فراوانی ایجاد کردن . دیدن الگوهایی که خواسته های ما رو توی زندگیشون در حال حاظر دارند ، بعد تحسین کردنشون تایید کردنشون ماشالا گفتن بهشون و تشویق کردنشون و این که بخودمون بگیم من هم میتونم داشته باشم چون اینها دارند و خداوند به من هم میده . بعد دیگه به چطوری فکر نکنیم و دست خداوند رو نبندیم چون این سمّه .
در پناه خداوند بزرگ سلامت و سعادتمند باشید .
با کمال تشکر از تک تک دوستان عزیز و استاد بزرگوار
به نام خداوند هدایتگرم؛
سلام به همه عزیزان.
باز هم خداروشکر می کنم که من رو هدایت کرد به این فایل که نشانه من بود و من خیلی هدایتی به سوالی که مدت ها ذهن من رو درگیر کرده بود رسیدم و پاسخش رودریافت کردم .
به عنوان کسی که مدت ها درگیر این سوال بوده، و علاوه بر اون همیشه در رسیدن به خواسته ها عجول بوده، باید بگم مدت حدود 4 سال هست که دارم علاوه بر کار کارمندی، سعی میکنم تو یه حوزه دیگه هم فعالیت کنم، تجربه کسب کنم و درآمد ایجاد کنم. و میتونم بگم تا الان با اینکه دستاوردهای کوچیک زیادی داشتم هیچ وقت از مسیری که رفتم راضی نبودم و هیچ وقت اون دستاوردی که واقعا مد نظرم بوده رو کسب نکرده بودم.
تا الان متاسفانه دلیلش رو نفهمیده بودم، ولی از وقتی با استاد عزیز آشنا شدم متوجه شدم دلیل نتیجه نگرفتن من فقط یک چیزه: عدم تمرکز!
شاید شما هم عبارت اشتیاق سوزان برای رسیدن به هدف رو شنیده باشید. عبارتی که یه شخصه من رو خیلی فریب داد و باعث شد این اشتیاق سوزان تبدیل بشه عجبه کردن کورکورانه و هر روز من رو از رسیدن به خواسته هام دورتر و دورتر کنه.
و باعث بشه من هر بار بعد از اینکه چند ماه رو یه حوزه کار کردم و نتیجه نگرفتم، اون حوزه رو رها کنم و برم سراغ حوزه بعدی، و هیچ وقت هم به ثروت و درآمد واقعی ای که مد نظرم بوده نرسم.
(هرچند الان پشیمون نیستم چون اگر این مسیرها رو نمی رفتم به جایی که الان هستم و به شدت این جایگاه رو دوست دارم نمی رسیدم.)
تا اینکه با استاد عزیزم آشنا شدم و متوجه شدم که اتفاقا وقتی به خواسته هات می رسی که عجله نکنی. وقتی میرسی که آرامش داشته باشی، احساس خوب داشته باشی، متمرکز باشی و سعی کنی هر روز یک پله پیشرفت کنی.
از وقتی این موضوع رو سرلوحه کار خودم قرار دادم و تصمیم گرفتم تمرکز و تکامل رو جایگزین عجله کردن کنم، اتفاقا سرعت پیشرفت من بسیار بیشتر از قبل شده و با آرامشی که دارم احساس خیلی خیلی بهتری هم نسبت به قبل دارم. چون الان دنبال این نیستم که به پول برسم، فقط خودمو متعهد کردم که هر روز فقط یه درصد پبشرفت کنم.
و وقتی این کار رو انجام بدم و سعی کنم روی خودم و توانایی هام بیشتر تمرکز کنم، قطعا مشتری، ثروت، درآمد و هرچیزی که من بخوام خودش سراغ من میاد و من نیازی نیست که خودمو به آب و آتش بزنم.
امیدوارم کامنتی که گذاشتم برای دوستان مفید واقع بشه
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 19 مهر رو با عشق مینویسم
چرا چیزای بزرگتر نمیخوای ؟
پر رنگ ترین پیام خدا برای من بود
و قشنگ با این حرفش بهم فهموند که نگو که من با فروش گل سر قلاب بافی، درآمدم خوبه و نقاشی رو که علاقه شدید داری بهش متمرکز نشی روش
وقتی این پیام رو دیدم و درکشو بهم داد که دقت کن این برای تو هست
تو اینستاگرام فایلای تیکه ای استاد رو نگاه میکردم ، گفتم خدا،
درمورد همین که بهم گفتی دیگه گل سر نباف یه حرفی بهم میگی که من بیشتر درک کنم؟ و آروم تر باشم و سعی کنم چشم بگم ؟
البته چشم رو گفتم ولی هنوز تو دلم میگم آخه چرا باید چشم بگم البته چراشو میدونستما ولی باز یکم مقاومت داشتم و یا اینکه میگفتم اگر گل سر نفروشم چیکار باید بکنم کجا نقاشیامو بفروشم ؟
و خدا داره مرحله به مرحله بهم میفهمونه که طیبه جانم ،عشق دل من ،درکشو بهت میگم تا راحت تر تسلیمم بشی و برات کارارو انجام بدم تو فقط سعی کن تسلیم بودنو با این درک هایی که داری یاد بگیری باقی کارارو بسپر به من
وقتی رفتم اینستاگرام و این فایل رو گوش دادم روی فیلم نوشته بود من خالق زندگیم هستم
استاد عباس منش میگفت
من خالق زندگی خودم هستم
اگر اتفاق بدی میفتاد ،میگفتم اشکالی نداره این اتفاق الان ظاهرش بده
اگر من بتونم احساسم و افکارم رو کنترل بکنم
اگه بتونم به این اتفاق به شکلی نگاه کنم که به من احساس بهتری بده ،حتی اگر اتفاق به ظاهر منفی باشه
نتیجه تغییر میکنه چون من دارم تغییر میکنم و باور داشتم،
نمیدونید چقدر باور داشتم و متعهد بودم که چقدر بتونم افکارم رو کنترل کنم
و بعد شروع کرد اتفاقات ،اول کوچیک رخ میداد و بعد
هی ایمان رو قوی تر میکرد که حالا چرا چیزای بزرگتر نمیخوای؟؟؟
وقتی من اینو شنیدم عین یه جرقه بود انگار
بهم گفته شد که طیبه تو بافت گل سر و فروشش درسته درآمد خوبی کسب کردی
ولی انگار خواستی گیر کنی به این کار
درسته الان 3 هفته شد که چند نفر برای تو قلاب بافی انجام میدن
ولی تو باید بگذری و چیزای بزرگتر بخوای تو به اینجا تعلق نداری ،تو به جاهای بزرگتر از اینجا میتونی برسی و لیاقتش رو داری طیبه
لایق قرار گرفتن در مدارهای بالاتر از همه جهت هستی و برای رسیدن و طی کردن همه این مدار ها باید قدم هاتو برداری طیبه جانم
ایمانت هی داره با درسایی که میگیری ،با قدمایی که برمیداری و حرکت میکنی قوی و قوی تر میشه و من ،ربّ تو دارم محدودیت هاتو یکی یکی برمیدارم
پس راحت تر چشم بگو و لذت ببر و عشق و حال کن من بهترین هارو برات میچینم
تو فقط عمل کن به آگاهی ها و بعد ،از من بیشتر بخواه تا بیشتر و بی نهایت تر بهت عطا کنم
طلبکارانه بخواه ،چون من لذت میبرم وقتی میبینم هم تلاش میکنی و هم بیشتر میخوای از من و باور داری که من فراوان بهت عطا میکنم
پس پر قدرت تر ادامه بده
و این فایل تیکه ای نشونه بود برای اینکه من تغییر کنم
بعد خدا فایل دیگه رو بهم نشونه داد تا این درک و فهم من رو بیشتر کنه که تسلیم ترش باشم
و دلیل اینکه چرا باید دیگه برای فروش گل سر نرم و کارش رو به مادرم بسپرم و خودم فقط کار نقاشی بفروشم رو،نپرسم
چون خدا داره با این فایلا قشنگ ،تکاملی بهم میفهمونه
و بعد
فایل می خواهی جزو کدام گروه باشی؟
ساعت 23 شب خدا هدایتم کرد به این فایل
یا ربّ
چی دارم میشنوم
خدای من
هرچی دارم پیش میرم مات و مبهوت تر میشم
وای خدایا
من ازش پرسیدم که خدا به من نشونه ای بده که درمورد اینکه چرا گفتی بهم از این فروش هر هفته جمعه بازار که هر هفته درآمد خوبی دارم باید رهاش کنم و مسیرمو تغییر بدم؟؟؟
اونم ایده ای که خودت بهم گفتی و الان یک ماه و یه هفته شد،
در اصل 5 تا جمعه من رفتم برای فروش و فوق العاده بود
من که تازه شروع کردم چرا میخوای چیزی که تازه شروع کردم و درآمد خوبی داره رو رها کنم ؟؟؟
با همه این نشونه ها بازم انگار میخواستم چشم نگم و هی میخواستم که بهم بفهمونه
چقدر خدا قشنگ میچینه
یعنی اگر دنبال یه فایلی تو گالری گوشیم میگشتم به سختی میتونستم پیدا کنم اصلا نمیدونستم چی پیدا کنم؟؟؟
خدا دوباره با انتخاب رندمی که بعد پرسیدن سوالم کردم منو هدایت کرد به فایل
می خواهی جزو کدام گروه باشی؟
چیا دارم میشنوم خدای من
چقدر درست و به جاست هدایت های خدا
دقیقا تو این فایل بهم گفت که طیبه سایت رو حتما باز کن
چون استاد درمورد سایتش داشت صحبت میکرد
وای گریم گرفت وقتی شنیدم استاد عباس منش گفت که سایت رو باز کردم و تغییر دادم سایتم رو
و اینو شنیدم متعجب موندم
چون خدا دیروز و امروز بهم تاکید کرد با فروش فردا که میری جمعه بازار و تا اواسط آبان ماه بهت فرصت دادم تا بفروشی
اولین کارت اینه با پولی که داری از فروش فردا ، سایت بزنی به اسم خودت ،که نقاشیاتو بذاری برای فروش
نقاشی هایی که بهت الهام کردم و نقاشی های جدید قراره کار کنی همه رو میذاری تو سایتت
بعد برام سوال بود من چجوری سایت باز کنم من که بلد نیستم ؟
بعد دوباره یاد تک تک روزایی که چالش هارو رفتم و با وجود ناشناخته بودنش سعی کردم انجامش بدم
مثلا
کد مالیاتی رو برای کارتخوان ، مرحله به مرحله با کمک های خدا ،گرفتم و چالشی بود که میخواستم ازش فرار کنم و خدا هدایتم کرد و آسونش کرد برام
یا اینکه تو این سایت عکس پروفایل گذاشتم به ساده ترین روش ،در صورتی که من قبلا یه جورایی میترسیدم و فرار میکردم از گذاشتن عکس پروفایل و برام سخت بود
پس وقتی اینا خیلی ساده و راحت شدن
پس میتونم که سایتی بسازم که راحت و به طبیعی ترین حالت ممکن برای من سایت ایجاد بشه
و تو این فایل تاکید دوباره اش شد برای من
وقتی چندین بار گوش دادم و نمیدونم بار چندم بود گوش میدادم
یهویی شنیدم که
من دوست دارم تو از گروه چهارم باشی طیبه
تو لیاقتش رو داری
تلاشت رو میبینم و دوست دارم که از این گروه باشی
اینجا بود که خندیدم و واقعا سپاسگزارم از خدا
گروه 4 که استاد گفت امیدوارم من و شما جزء اون دسته آدما باشیم
افرادی هستند که قبل از اینکه مجبور بشن و فشار وارد بشه ، اونها خودشون به دنبال تغییر و حرکت میرن
اونا افراد بسیار بسیار موفقی هستن
و وقتی میگفت تک تک صحبتاش برام تازگی خاصی داشت با اینکه چندین بار گوش داده بودم به این فایل
تازه داشتم درک میکردم
صبح داشتم گل سر میبافتم یه فایلی دیدم که گریه کردم
داشت میگفت یه جوانی یه خواسته ای داشته و پادشاه گفته که اگر بری بیرون شهر ،یه جایی هست ، بری دعا کنی و با خدا عبادت کنی خواسته تو بهت میدم .
و اون جوان رفته بود و اول الکی خدارو عبادت کرده بود و بعد گذشت چند مدت ،پادشاه از جلو اون مکان رد میشده و میپرسه اون جوان کی هست که داره دعا میکنه
و وقتی جوان میاد سمتش و پادشاه میبینه که داره دعا میکنه ، بهش میگه که هرچی بخوای بهت میدم و اون جوان یادش میاد که پادشاه گفته بود اگر عبادت کنی با خدا ،خواسته ات رو بهت میدم
و اون جوان اولش فقط میخواست به خواسته اش برسه ولی رفته رفته خواسته اش رو رها کرده و فقط خدا رو عبادت کرده و بس
و جوان گفته بود که اجازه بدین من فکر کنم بهتون خبر میدم
پادشاه میره و جوان از اون شهر میره
و میگه من با تظاهر رفتم در خونه خدا ، خدا پادشاه رو کشوند تا اینجا بیاد و خواسته منو که چند مدت قبل ازش خواسته بودم برآورده کنه ، حالا اگر از صدق دل برم پیش خدا باهاش حرف بزنم ،خدا خودش میاد تو آغوشم
وقتی اینارو شنیدم گریه کردم
چی داشتم میشنیدم
دقیقا من دو سال پیش از خدا یه خواسته ای داشتم و شروع کردم به تغییر و اوایل با یه سایتی که کتاب قانون جذب خواسته رو میفروخت آشنا شدم و طبق خواسته ام ،میخواستم فقط و فقط به اون چیزی که میخوام برسم
و یادمه تو اون کتاب نوشته بود که اگر روی عکس، نوشته ای رو، نامرئی بنویسین جوری که کسی نتونه بخونه و تو پروفایلتون بذارین یا هرچیز دیگه و یا تو یه عکس بنویسین و هر خواسته ای که دارین از کسی بدین بهش
اون نوشته میره تو ناخودآگاهش و هرچی شما میخواین همون میشه
وای الان خنده ام میگیره
من اون روزا داشتم هرچی میخوندم رو عملی میکردم که فقط و فقط به اون خواسته ام که باعث قدم گذاشتنم در مسیر آگاهی شد ، برسم و از خدا فقط اونو میخواستم
و خدارو در نظر نداشتم و یه جورایی تظاهری هم میشد گفت بهش
و تو رد پاهام نوشتم که ،خدا بعدش بهم یه حرفی رو نشونه داد که یک سال باید بری روی خودت کار کنی تا بفهمی بعد بیای در مورد خواسته ات صحبت کنی
اون یک سال ،امسال مهر ماه بود که گذشت و من دارم از اون خواسته ام که شدید خواستنشو داشتم رهاتر و رهاتر میشم و از خدا میخوام که فقط و فقط خودشو بهم عطا کنه
و اگر در دلم ذره ای خواستن اون خواسته ام هست
من دیگه نمیخوامش
هرچی خدا بگه ، درسته هنوزم میخوامش ولی سپردم به خودش اگر بشه خوشحال میشم
در هر صورت برای من خیر هست
من میخوام خدا رو داشته باشم وقتی باهاش حرف میزنم وجودم سرشار از عشق میشه و حتی دیگه به خواسته ام فکر هم نمیکنم ،یه وقتایی که نه بیشتر وقتا احساس میکنم که خواسته مو دارمش و حسش میکنم
و نیازی به خواستنش ندارم
ممنونم از خدا که مرحله به مرحله کمک میکنه تا هر روز بهتر و بهتر بشم
و باز هم ازش کمک میخوام چون هیجی نمیدونم و هیچی نیستم و فقط خداست که کارامو انجام میده و کمکم میکنه
بی نهایت سپاسگزارم ازش
شب وقتی من داشتم گل سرارو آماده میکردم تصمیم گرفتم که 40 تا گل آفتاب گردان و بابونه ببافم وصبح برم جمعه بازار
کل شب تا صبح رو بیدار موندم و میدونستم که همه گل سرارو خدا ازم میخره
برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام