نکته:
این فایل بیش از 20 روز پیش ضبط شده است و جالب است که مفهوم آن با اتفاقاتی ارتباط دارد که اخیرا رخ داده است.
در بخش نظرات این فایل درباره تجربیات خود در این دو شرایط بنویس:
1.آنجایی که با شرایط نادلخواه مواجه شدی و گله و شکایت از شرایط را شروع کردی و هر عاملی بیرون از خود را مقصر ماجرا دانستی و به این وسیله بر آنچه نمی خواستی، بیشتر تمرکز کردی و جهان نیز شما را با ناخواسته های بیشتری احاطه کرد و شرایط حتی بدتر از قبل شد.
2. آنجایی که با وجود مواجه با شرایط نادلخواه، آگاهانه کنترل ذهن به خرج دادی و به جای مقصر دانستن هر عاملی بیرون از خود، تمرکز را بر تغییر و بهبود خود گذاشتی و جهان چه پاداش های بزرگی به این جنس از تمرکز شما داد.
منابع بیشتر:
live با استاد عباسمنش | قسمت 7
- نمایش با مدیاپلیر پیشرفته
- دانلود با کیفیت HD212MB21 دقیقه
- فایل صوتی تمرکز بر آنچه می توانم بهبود دهم31MB21 دقیقه
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
خدمت استاد عزیز و دوست داشتنی که الان ی مدتیه سایتش شده خانه مادری ، که همیشه درش ب روی بچه هاش بازه، خودش و هم سفرای سایت شدن خانواده ی دوست داشتنیش
خدایا شکرت
استاد جان و همسفرای مهربونم
دیشب کلی دلم گرفته بود دیگه کم آورده بودم نیمه شب پاشدم و رفتم دو رکعت نماز خوندم و فکر کن وسط نماز داشتم فارسی باهاش صحبت میکردم و اسمش صدا میکردم کلا نمیدونم اصلا نماز شد یا …. آره آره اون خودش ی نماز خاشعانه بود اصلا نماز یعنی همین،اونقدر در اون حالت غرق شی که از خودت بیخود بشی
یه کم بعدش نمازم تموم کردم انگاری یکی بهم گفت :«سکوت » چشمام باز مونده بود که یعنی چی ؟
رفتم تو جام دراز کشیدم و گفتم بزار سکوت کنم اما امکانش برام سخت بود ذهنم خیلی حرافی میکرد ولی من ب لطف خدا از پسش بر میومدم
اومدم که بیام خونمون ولی ارور میداد و با خطا مواجه میشد اومدم از دانلودها وارد شم، نشد، و هی تکرر پشت تکرار میگفت «سکوت» متاسفانه خودم زده بودم ب کوچه علی چپ و …
گفتم بزار برم خونه ببینم نشانه ای چیزی هست که آرومم کنه ولی باز ارور میداد ،میدونی من کار خودم میکردم خدام کار خودشو
تسلیم شدم و گفتم:« اوکی حرف ،حرف تو »
خوایم برد صبح که پاشدم تمریناتم انجام دادم و شکر گذاری و ستاره قطبی و قرآن و …یا علی رفتم دنبال کارم
حواسم بهش بود بشدت داشتم کنترلش میکردم
اما آسون نبود ذهن درگیر نتیجه بود
استاد خیلی وقت بود که ذهنم درگیر این قضیه بود اما …. میدونید نمیتونستم رها شم
از خدا کمک میخواستم ولی در رفتن از نجواها گاهی کار حضرت فیله
خلاصه که ازش هدایت میخواستم
پسرم دید که ناراحتم بهم گفت مامان ببین کجا نشتی داری ؟ گفتم نمیدونم واموندم
گفت:« تو خیلی بحث میکنی»
هیچی نگفتم رفتم اون فکر کرد ناراحت شدم
سرم انداختم پایین رفتن پیش سگمون ویکی که غذاشو بدم طفلک صداش در نمیومد
ی کم ماساژ دادم و کمی لقمه نون پنیر اما ی نگاه ب من کردو ی نگاه به لقمه ی کوچولو مز مزه کرد و رفت (فکر کنم تو دلش گفت واقعا این چیه هلک هلک راه افتادی اومدی ب من لقمه نون پنیر بدی ؟)
خلاصه پسرم اومد پیشم و گفت مامان چرا ناراحت میشی
اشکم دراومد
کلی باهام صحبت کرد و من فهمیدم که واقعا نشتی دارم
اومد مثل ی مشاور قهار
ی کاغذ برداشت و هی از راه بارش فکری تمام افکار منو کشید بیرون
همین که متوجه شدم دیدم
آره
من بحث میکنم
دیگران مقصر میدونم
تمرکزم روی کارم نیست
همش به نتیجه نگاه میکنم
نیمه خالی لیوان رو میبینم
از دیگران توقع کمک کردن دارم
چرا ؟
الان بهت میگم
چون من خیلی وقت پیشا بخاطر دلسوزی ،بجای خدا ، بهشون کمک میکردم میخواستم همدردی کنم میخواستم نجاتشو ن بدم
خیلی بهتر شده بودم
همین که جلسه مشاوره تموم شد
ی نفر رنگ زد و ازم خواست که برای پسرش کلاس بزارم
منم گفتم اوکی بعد از ظهر بیاید
ولی تو دلم اصلا راضی نبودم گفتم خدا کنه نیاد
ساعت 2 با دوستم قرار استخر داشتیم این دوستم اسمش میتراست همکارمه ولی خدارو شکر وضعیت مالیش خیلی عالیه
ناگفته نمونه این خانم ب من کمک کرد تا شنا رو یاد بگیرم شنایی که چندین و چند سال بود که با وجود شرکت در کلاسهاش نتونسته بودم یاد بگیرم اما ی روز از خدا درخواست کردم که ایکاش ی نفر بیاد و بالا سرم بایسته تا من یاد بگیرم
رفتم از ناجی پرسیدم گفت 2 تومن میگیریم و یاد میدیم اما من دو دور رفته بودم کلاس نیاز به کلاس اون مدلی نداشتم
باز با اشتیاق گفتم کاش ….به پنج دقیقه نکشید که میترا رو آورد گذاشت سر راهم و گف بیا اینم مربی و اینجور شد که من شنا رو یاد گرفتم تقریبا هفت هشت ماهی میشه که باهاش آشنا شدم
از میترا پرسیدم :«میترا شما چطوری اینهمه ثروتمند شدید ؟»
میترا اهل اینجا نیست خیلی روح پاکی داره و ناآگاهانه گاها طبق قانون پیش میره
میترا زندگی سختی داشته و ی روزی با خدا معامله میکنه
بعد از ده سال زندگی تو پارکینگ خونه پدر همسرش ب خدا میگه «خدایا من ده ساله که برای رضای تو هر کاری کردم که زندگیمو حفظ کنم الان دیگه با دو تا بچه امکان زندگی تو پارکینگ ندارم اگر هدایتم نکنی ب مسیر درست، دیگه اسمتم نمیارم» و بعد قرآن باز میکنه و آیه ای میاد که میگه:«هجرت کنید تا در خانه هایی پر از برکت جایتان دهیم»
میگفت خانواده همسرم کلی مارو ترسوندن کلی تهدید کردن که اگه برید دیگه اینجا راه نمیدهیم و …. اینها بلاخره با کلی ترس از اونجا در میزنن بیرون و …
ترک خونه پارکینگی همانا و باران برکت و نعمت همانا
اونقدر که چند تا خونه وماشین عالی و باغ تو کردان و … مسافرتهای خارجی و …
میگفت همسرم میگفت چرا قبلاً در نیومدیم
اینهمه برکت کجا بود
میترا ی نکته ای رو گفت که برام خیلی جالب بود و اونم اینکه «ما هیچ وقت چشم مون به دست دیگران نبود و هیچ وقت توقعی از دیگران نداشتیم »و ی نکته جالب توجه دیگه اینکه, میترا خودش خیلی قبول داشته و توهینهای اطرافیان یا ده سال پارکینگ نشین بودن نتونسته بود میترا رو بهم بریزه یعنی احساس لیاقتش سر جایش مونده بود
خیلی برام جالب بود
و من همون جا فهمیدم که اووووو من وقتی همش دنبال مقصرم
فهمیدم من از همون اول روی ثروت پدر همسرم خیلی حساب باز کرده بودم
من از مادر همسرم توقع داشتم
خلاصه که روی همه حساب باز کرده بودم الا اصل کاریه
وقتی از استخر اومدم پسرم زنگ زد گفت مامان شاگردت اومده
گفتم کدوم شاگرد اونا که خبر ندادن
گفت من نمی دونم
رفتم و دیدم اینا اصلا یکی دیگه هستن
رفتم و تدریس کردم و خیلی حس و حالم خوب شده بود
و از طرفی خیلی دوست داشتم حقوقم امشب یعنی 28 بریزندکه اصلا امکان نداشت که قبل از 30 ام واریز کنند اما یهو دیدم الان واریز کردن
اینم نشونه بود
انگاری تازه بعد از بیست روز تمرین شبانه روزی زنگارهای مغزم داره ی تکونایی میخوره
تو این مدت کم کم قدرت دادم ب خودش
همه رو خلع سلاح کردم
هر کی خواست اذیتم کنه تو دلم گفتم این هیچ کاره س
و ب خدا گفتم تو همه کاره ای و من قدرت خلق خواسته هام دارم
میدونید همینکه ناظر باشی ب ذهنت قبوله
همین که واقف ب رقاصی ذهنت باشی کافیه
همین که بگی خدایا من از پسش بر نمیام هم کافیه
اینها همون بلند شدن و خوردن زمیناییه که قبل از راه رفتن برای بچه ها پیش میاد اما اگر ادامه بده دیگه کسی به گرد پاش نمیرسه
فقط ادامه بدی قلقش دستت میاد
زمانی که داشتم شنا کردن یاد میگرفتم دست خدا چشمش ازم بر نمیداشت
تا با یکی صحبت میکردم از دور اشاره میکرد که حواسم بهت هستاااا ،زود باش تمرین کن
دقیقا خدا هم همین جوره همین که از مسیر دور میشی
همین که حواست پرت میشه
همین که تمرکزت برمیداری
میگه آی فکر نکنی ولت کردماااا حواسم هست که داری از مسیر دور میشی برگرد سر جات و سرت ب کار خودت باشه وگرنه با یقه تو میگیره میزاره تو مسیر درست
و اگر واقعا اشتیاق داشته باشی (مثل من که با تمام وجودم میخواستم شنا یاد بگیرم) بلاخره یاد میگیری یهو میبینی که عه همین بود این که چیزی نداشت
دقیقا ی بار اومدم تو آب یهو دیدم عه سبک شدم و روی آب موندم همون جا بود که ب خودم گفتم تمرین کنی دستت میاد
بارها ب خدا جونم گفتم خدایا کمکم کن بپذیرم چیزایی رو که نمیتونم تغییر بدم من نمیتونم نخواستن ثروتو از خودم بپذیرم
باید بپذیرم که من دوست دارم که در نعمت و ثروت زندگی کنم
من عاشق اینم که از نعماتی که حق طبیعیه منه استفاده کنم
طبیعیه که بتونم راحت خرید کنم طبیعیه که راحت بتونم نیازهامو برطرف کنم
طبیعیه که بتونم راحت مسافرت برم
طبیعیه که از اینهمه نعمت و ثروت استفاده کنم آقا جان مگه خدا ب غیر از مخلوقاتش و تومخلوقاتش غیر از انسان کسی داره که اینهمه لایق باشه
من بهش وابسته نمیشم خدا از هزاران راه روزی و نعمتش ب آسانی برام مهیا میکنه
یا بخاطر بدست آوردنش دیگران مقصر نمیدونم این منم که خالق زندگیم هستم و میتونم براحتی جذب کنم با توجه کردن با اشتیاق
با لذت
مثل اینکه من با اشتیاق داشتم ب کسایی که داشتن براحتی شنا میکردن نگاه میکردم تو دلم در موردش صحبت میکردم و انگاری ی جورایی درخواست میدادم که خدایا کاش میتونستم یه دوره خصوصی برمیداشتم و شنا رو یاد بگیرم باور کنید بلافاصله به پنج دقیقه نرسید که میترا اومد پیشم و با هم دوست شدیم و …. بدون حسرت فقط لذت همراه با اشتیاق ب داشتنش
خدارو شکر برای تمام لحظه های که چشم ازمون برنمیدارد
خداجون دورت بگردم که منو تو این خانواده بوجود آوردی الان من نزدیکه 6 ساله که متولد شدم اوایل تو سایت نبودم یعنی هنوز شایستگی وارد شدن به این دانشگاه نداشتم و البته فقط گوش میدادم کمکم هدایت شدم و ….
عاشقتون خانواده عزیزم
و
ب خدا می سپارمتون