نکته:
این فایل بیش از 20 روز پیش ضبط شده است و جالب است که مفهوم آن با اتفاقاتی ارتباط دارد که اخیرا رخ داده است.
در بخش نظرات این فایل درباره تجربیات خود در این دو شرایط بنویس:
1.آنجایی که با شرایط نادلخواه مواجه شدی و گله و شکایت از شرایط را شروع کردی و هر عاملی بیرون از خود را مقصر ماجرا دانستی و به این وسیله بر آنچه نمی خواستی، بیشتر تمرکز کردی و جهان نیز شما را با ناخواسته های بیشتری احاطه کرد و شرایط حتی بدتر از قبل شد.
2. آنجایی که با وجود مواجه با شرایط نادلخواه، آگاهانه کنترل ذهن به خرج دادی و به جای مقصر دانستن هر عاملی بیرون از خود، تمرکز را بر تغییر و بهبود خود گذاشتی و جهان چه پاداش های بزرگی به این جنس از تمرکز شما داد.
منابع بیشتر:
live با استاد عباسمنش | قسمت 7
- نمایش با مدیاپلیر پیشرفته
- دانلود با کیفیت HD212MB21 دقیقه
- فایل صوتی تمرکز بر آنچه می توانم بهبود دهم31MB21 دقیقه
تمرکز به آنچه میتوانم بهبود دهم.
سلام به استاد قشنگم به مریم عزیزم.
خدارو سپاس میگم برای پیامهای قشنگه روزانش.
خداروسپاس میگم به خاطر همت واراده ای که هرروز بهمون میده تا با ذوق و هیجان دنبال پیامی باشیم از طرف خداوند ازطریق استاد عزیزمون تا تمرکز کنیم برای بهبود شخصیمون.
یه وقتایی همسرم صبح که داره میره سر کار ،میبینه من سریع اول از همه دفتر وخودکار وگوشیمو میزارم رومیز میخنده میگه ناهید چ حوصله ای داری ؟!!!!
بزار پاشی حالا !!!!
بعدشم عباس منش حرف میزنه منم مشغول غذا درست کردن میشم و…..
خودم از این کار لذت میبرم وخیلی خوشحالم که جزعه برنامه ی روزانمه .
در واقع برای خودم ارزش قائل هستم که دنبال تغییرات درونی وبهبود اونها هستم .
حالا هر کی هر قضاوتی که دوست داره راجع بهم بکنه،بکنه .
طبیعتا روزای عادی وروزایی که ب نظر اتفاق خاصی نیفتاده،خیلی راحت میشه کنترل بر افکارمون داشته باشیم .
ولی روزایی که با موضوعات ومسائل مختلف که شاید برامون جالب نباشن مواجه میشیم ،دشوارتر میشه افکار رو کنترل کرد.
بازم خدا رو سپاس میگم از این جهت که استاد طوری باهامون کار کردن که با روند تدریجی بالاخره به این درک رسیدم که جنجال به پا کردن وعصبانی شدن ووارد بحثها ومشاجره های الکی رفتن ،فایده نداره که هیچ . بلکه آسیب روحی و جسمی هم بهمون وارد میکنه بنابراین خیلی مسخره ومضحکه که دیگه نتونیم کنترلشون کنیم .
البته که اولش باعث تعجب یا حتی حال بدی میتونه بشه اما آگاهانه میتونیم نگاهمونو تغییر بدیم تا احساس بدمون ادامه دار نشه .که اگر تونستیم به احساس خوب بریم که دیگه خیلی عالی عمل کردیم.
چند موردی که این هفته باش درگیر بودم رو مثال میزنم .
با توجه به اینکه من دیگه همسرمو بابت کسب و کارش کنترل نمیکنم واز طرفی خدا وفراوونی هاشو خیلی باور کردم ،واینکه دنبال اخبار کشور نیستم ،خب از کار و کاسبی بیرون هم خبری ندارم.
ومشغول کار خودم وزندگی خودم هستم.
خب خداروشکر همسرمم از اون مردهایی نیست که اگه کاروکاسبی نباشه بیاد تو خونه بناله یا قر بزنه .
تا اینکه همسرم خودش اعلام کرد یه کم بیشتر مراعات کنید ،مدتیه که اصلا کار ندارم ،کاسبی ها خوابیده .همه وضعیت ما رو دارن همه دارن مینالن.
تنها جمله ای که همون لحظه بش گفتم این بود که هیچ وقت همه را با خودمون مقایسه نکن .
گفتم باورای ما با همه فرق داره .تو نباید نگران چیزی باشی .سعی کن به این قضیه جور دیگه نگاه کنی .گفت نه من مثل بقیه فکر نمیکنم اما واقعیته دیگه .
گفتم واقعیت اونچیزیه که تو باورش میکنی .
دیگه حرفی نزدم .
حتی بعد از گذشت یه هفته سوالی هم نپرسیدم که ببینم چ اتفاقاتی تو کسب و کارش افتاده .
چون فهمیدم،کسب وکارش خارج از کنترل منه ومن نباید هیچ دخالتی داشته باشم.
اگه افکاروباورهای گذشته رو داشتم سریع عصبانی میشدم .دست پیش میگرفتم پس نیفتم .
طلبکارم میشدم ازش.
اما حتی ذره ای به این موضوع فکر نکردم . انگار جدی جدی باورم شده که خدا حواسش هست .چیزی کم نیست وکم نمیشه .
خیلی ریلکس بدون اینکه این خبر رو شنیده باشم ازش گذشتم ومثل همیشه مشغول زندگیم هستم .حتی تو هیچ موردی تو ذهنم نیومده که الان خرج نکنم چون اوضاع خوب نیست .البته خودم همیشه مدیریت تو خرج و مخارج خونه دارم .
ارع دیگه ترسای گذشته را ندارم .دیگه نمیگم وااای بدبخت شدیم الان چکار کنیم ؟! اگه کارنداشته باشه چی ؟!! خداروشکر آرامشم بهم نمیریزه .یه حسی همیشه تووجودم میگه همه چیز اوکی هستش و اوکی تر هم خواهد شد.
یا مورد دیگه ای که برای پسرم پیش اومده .این روزا خیلی ناراحته البته میبینم که سعی میکنه نباشه اما ازدرون یه کم بهم ریخته .
اونم به این دلیل که با پارتنرش به مشکل برخورده . انگار از هم جدا شدن .و عامل این جدایی از طرف پارتنرش بوده .
همون روزی که این رابطه شکل گرفت نگران چیزی نبودم ..الانشم که جدا شدن نگران چیزی نیستم .
اگه بازم به هم وصل بشن باز نگران چیزی نیستم.
چون اولا که از اختیار وانتخاب من خارجه .
واین موضوع به من ربطی نداره ،شاید وقتایی که باهم هستیم خیلی محسوس احساس وتجربمو به پسرم میگم اما تحمیلی وجود نداره .
اجازه میدم خودش تجربه کنه .
تنها کاری که من کردم اینه که از خداوند براش هدایت میطلبم .همیشه از خدا میخام مراقب بچه هام باشه چون میدونم وباور دارم بهتر از من مراقبت میکنه .
بنابراین نگران چیزی نیستم وکنترلی رو این موضوع ندارم که بخوام بچمم اذیت کنم .
این روزا تا میبینم تنهاست،در میزنم وبا اجازه ی خودش میرم کنارش میشینم یا باهم قبل از خابش دراز میکشیم وحرفاشو گوش میکنم .بدون اینکه سوالی کنم خودش همه چیزو برام تعریف میکنه و همه ی احساساتش را بهم میگه.
سکوت من بهترین کار ممکنه تو این شرایط.
ب نظرم چون دخالتی تو کاراش ندارم ،خیلی راحت همه چیو برام بازگو میکنه .
همه ی این آرامشمو واین خونسرد بودنم را از استاد دارم .خوشحالم که مثل بعضی از مادرها سرزنشش نمیکنم .احساس گناه بهش نمیدم .
چون در ابتدای رابطش،تجاربی رو در اختیارش گذاشته بودم خیلی راحت میتونستم بش بگم دیدی مامان جون بهت گفتم .دیدی ….
ولی از اونجایی که خودم پذیرفتم وبه این آگاهی رسیدم که پسر من باید تو این سن خودش رابطه یا حتی رابطه هایی را تجربه کنه ترجیحا سکوت کردم .
وقتی میرم کنارش خوب میفهمم آرومتر میشه وحس بهتری میگیره چون میدونم نیاز به گوش شنوا داره .وچ کسی بهتر از مادرش که بدون قضاوت حرفاشو بشنوه .
یه اشتباه بزرگی هم تو این هفته خودم تو فضای مجازی کردم البته هیچ فعالیت خاصی ندارم تو این فضا ،اما نمیدونم چرا این اشتباه رو مرتکب شدم .
از من بعید بود این رفتار، ولی خب به هر صورت مرتکب شدم .
خداروشکر خیلی زود در عرض چند روز متوجه ی اشتباهم شدم .خیلی راحت خودمو بخشیدم .نگران چیزی نشدم.فقط هر پیامی که میتونستم از این اتفاق بگیرمو نوشتم .
حتی وقتی بازم بش فکر میکنم درس تازه ای ازش به ذهنم میاد میرم به لیست پیامهام اضافه میکنم .
میدونید بازم بگم اگه به قبل بود انقد خودمو سرزنش میکردم.انقد به خودم بد وبیراه میگفتم وخودمو ملامت میکردم .ترسها سراغم میومد که نکنه ….
ولی خداروشکر نگاهم بقدری فرق کرده که راحت بدون استرس خودمو بخشیدم .از خدای خودم عذرخواهی کردم .
وتجریباتی که میشد ازش گرفت رو تو ذهنم حک کردم.
پیش خودم فکر میکنم که بودن تو احساس بد واحساس گناه گرفتن آیا کمکی به من میکنه ؟! وقتی میبینم باعث اتفاق ورویداد بهتری نمیشه چرا باید خودمو اذیت کنم . پس رهاش میکنم واز ذهنم خارجش میکنم.
واما موضوع آخر.
راجع به کارا و رفتارهای اطرافیان.
مثلا خواهر شوهرم که در تدارک جشن دخترشه .
علنن خیلی وعده وعیدها بهمون میده مثلا گفته بود شب یلدا همه شام خونه ی ما .
بعد زیرش زد و گفت ببخشید نیستیم.
یا یه شب دیگه گفت فلان مهمونی فلان روز.اونم کنسل کرد.جالب اینجاست از یه ماه قبل دعوت میکنه وبعد که نزدیک میشه کنسلش میکنه .
باوجود اینکه ما برای اونروز برنامه ریزی میکنیم وخوشحال میشیم وبعد تو ذوقمون زده میشه .
برای یه لحظه ناراحت میشم ولی بعدش این اخلاق ناجالبه خواهرشوهرمو میپذیرم که عاجزه به مهمونی دادن .
من که نمیتونم تغییرش بدم .کلا برای اکثر مراسمای دخترش تا تونسته کوتاهی کرده ولی خب ما نه حرفی می زنیم نه کاری به کارش داریم .
تمرکزم را سمت نقاط منفیش نمیبرم چون یاد گرفتم از خودم درست مراقبت کنم واجازه ندم این جور مسائل های بی ارزش ،حالمو بد کنن.
ولی خب خودمم سرویس اضافه بش نمیدم چون خیلی وقتا پیش من میناله که تنهاست وتوقع میکنه که ماها دعوتش کنیم .
در کل که خودمو اسیرافکار ورفتارهای چنین آدمهایی نمیکنم .جایی با هم بودیم سعی میکنم خوش بگذرونیم .جایی هم که نبودیم هیچ.
مهم نیست .
حالا قبلنا به همسرم سرکوفت میزدم چرا خانوادت اینجورین ؟!!
چرا آدموکوچیک میکنن؟!
ینی چی دعوت میکنی بعد میزنی زیرش ؟!!!!
اصلا من دیگه باهاشون کات میکنم .خوشم نمیاد ازشون .با یه مشت آدم دیوانه رفت وآمد میکنیم .
چندروز توخونه جنجال به پا میشد،وبعد تمرکزم میرفت سمت نقاط منفیشون واحساسم بد میشد. احساس همسرمم بد میکردم .کینه به دل میگرفتم ودنبال تلافی کردن میشدم.هر جا میرفتم قضاوتشون میکردم .که همراه میشد با غیبت وتهمت .
خداروشکر امروز از این موضوعات ساده وراحت میگذرم چون ارزشهای خودمو شناختم .
چون دوست ندارم به خاطر دیگران در حق خودم ظلم کنم .
استاد سوال خوبی پرسیدن که کجاها که تونستید خودتون رو بهبود ببخشید از جهان پاداش گرفتید؟
میخام بگم استاد جونم چ پاداشی قشنگتر وبهتر از «داشتن آرامش ».
اینکه خیلی صبورتر میشیم .
اینکه متوکل تر هستیم .
اینکه احساسمون روخوب نگه میداریم .
اینکه یاد گرفتیم از خودمون درست مراقبت کنیم.
حس ارزشمندی خودمونو حفظ کنیم .
اینکه احساس لیاقت خودمونو زیر سوال نمیبریم.
ما نباید با هیچ دلیلی وهیچ توجیح و هیچ توضیحی به خودمون اجازه بودن در حال بد رو بدیم .
از این تاوانا خیلی دادیم .
در لحظه هر چی که پیش میاد باید به خودمون بگیم الان چکاری انجام بدم بهتره ؟
الان چ حرفی بزنم بهتره؟ اصلا حرف بزنم بهتره یا سکوت کنم بهتره؟
وبعد همون چیزی که به ذهنمونمیاد روانجامبدیم .
به خودمون تعهد بدیم که باید از پس این تضادها باید بربیاییم .
نیاییم رفتارهای تکراری داشته باشیم که نتایج تکراری دریافت کنیم .
از چیزی نترسیم که خدا همیشه ودر هر لحظه با ماست.
عجله نکنیم برای واکنش نشون دادن .
نترسید وقت هست بعدن هم میتونید جوابی بدید ولی اول اجازه بدید ذهنتون درست کار کنه ودرست شما رو جهت دهی کنه .
ببینید تا حالا به خاطر خیلی چیزای بی ارزش که البته در لحظه ب نظر باارزش بودن ،ما به خودمون ظلم کردیم وحال خودمونو بی جهت بد کردیم .بیاییم دیگه اینطور رفتار نکنیم .
خاطر خودمون برامون خیلی با ارزش باشه با ارزش تر از هرچیزی.
الویت رو حال خوب برای خودمون بزاریم .
هرروز به خودمون حال خوب رو هدیه بدیم چون لایقش هستیم.
همه چیز مثل همیشه فانی و زود گذره و وقتی تموم میشه دلمون میگیره که چرا تو لحظه نتونستیم درست رفتار کنیم ؟
چرا عملکرد درستی نداشتیم ؟
نزاریم این چرا چراها سراغمون بیاد و اذیتمون کنه !
ما بهترین هستیم .میتونیم حداقل بهترین برای خودمون باشیم .
میخام خود خودم باشم بدون نقاب .بدون ترس. بدون عدا در اووردن. بدون هیچی ، فقط خودم باشم .
بهبود ما اینطور حاصل میشه و بس!
استاد جونم حس قشنگمو از آگاهی های ناب شما دارم .
ممنون وسپاس ازخدا، از شما ،از دوستان از همه ی کسانی که حتی با رفتارهای نامناسبشون به ما درس زندگی میدن وباعث رشد ما هستن.
استاد جونم مرسی مرسی ازت که هستی .
به نام خدای احساس.
سلام به استادعزیزوگرامی خودم.که همه ی حرفهاش الهام بخش وثمربخشه برای ما.
ازهرفایل استاد،لذت میبرم، حظ میکنم ،گوشموتیزمیکنم ببینم استاددرموردچ مبحثی میخادصحبت کنه .
قربونت بشم که صدات انقد،آرامش بخشه برای روح و روانم .
خداراسپاسگزارم که استادرابرسرراه زندگی من قرارداد،تابتونم برتمام عیبها ونواقصم غلبه کنم.
خیلی خوبه که با کمک استاد،میتونیم اشتباهاتمون رابپذیریم .وانگشت اشارمون رااز،روی دیگران برداریم .
یه عمراینطورزندگی کردیم که هرکجاباشکستی یامشکلی روبرو،می شدیم ،دنبال علتی در بیرون می گشتیم ،حتی به هواهم ،رحم نمیکردیم .هرچیزی سرراهمون بود،میتونس مشکل سازباشه .هیچ وقت به خودمون وکارهاورفتارهاوعملکردهای خودمون ،توجهی نداشتیم .اگرکسیم بهمون گوشزدمیکرد،به شدت ازدسش ناراحت میشدیم وازش فاصله می گرفتیم .
اصلن هرآدمی که ازماانتقادمیکردیاسرزنشمون میکرد،آدم به دردنخوری بودوبه درد ارتباط بامانمیخورد.
خیلی بی جنبه بودیم برای پذیرفتن ،اشتباهاتمون .
بله منم از همین دسته افرادی بودم که هربهانه ای را،توجیهی برای کارام میکردم.
به نظرم نه تنها خودم نمیتونستم تصمیمات و عملکردهای درستی داشته باشم ،بلکه غیرقابل تحمل برای افرادنزدیکم بودم .چون مدام قورمیزدم،ودلیل تراشی میکردم .
همیشه وهمیشه سردچار،اتفاقات ومشکلات تکراری با،یه رنگ و بوی دیگه میشدم .
احساس رضایت از چیزی نداشتم ،انگار،گره توکارام میفتاد.
طبیعتا،همچین فردی ،ذهنش درگیرودلش پرآشوب به همراه استرس واضطراب بوده.
به قول استادچقدوتاکی میخواهیم برای هر اتفاق ناجالب ویامشکلاتمون ،دلیل تراشی کنیم چندان بگیم این مقصربود؟اون مقصربود؟
اینجوروقتهابه زمین وزمان گیر ،میدیم .حتی ازخداهم شاکی میشیم.
گوش کردن مداوم فایلهاودوره هایی که ازاستادخریدم ،بالاخره نقطه ی دید،منوتغییرداد.وباعث شدمن به کلی باقبل خودم تغییرکنم .
از شخصیت قبلی خودم که به آرامش نرسیدم که هیچ ،خیلی وقتها هم خیلی چیزهاراازدست دادم .
به قول استادتاوقتی که عوامل بیرونی راباعث ،حوادثی که برات میفتن ،بدونی .نخاهی، پیشرفت کرد.
یه نگاهی به گذشته ی خودم کردم وباتاسف ،پذیرفتم که چقدخودم مقصربودم.
حالا که مدتی گذشته وجزعه،باورهای قبلیم شده .باشجاعت می پذیرم که من عامل همه ی اتفاقات و رویدادهای ناجالب ونامناسب زندگیم بودم .
ومسولیت جبران همه ی اونها رابه گردن گرفتم ،بدون اینکه به کسی حرفی بزنم .آخه اگه پیش کسی به خصوص همسرت اعتراف کنی ،فک کنم دست به کنترلشون ،بالابره و دوباره واردیه معضل دیگه ای بشم .
خودم به خودم وخدای خودم قول دادم .توذهنم به استاد هم قول دادم چون حس میکنم به عنوان یک شاگرد،بایدمسولیت پذیرباشم درقبال یادگیری درسهایی که ازاستادم یادمی گیرم .
پس گذشته رارهاکردم .چون دیگه تموم شده .خوب یا،بد،دیگه وجود خارجی نداره .
سعی کردم هرروز،بادقت بیشتری به رفتارهاوکنشهای روزانم ،توجه کنم .هرجا که به یه چالشی برخوردم ،باپذیرفتنش ببینم من چ کاری میتونم برای بهترشدنش انجام بدم .
دیگه صددرصدباورویقین دارم که خودم خالق ،همه ی اتفاقات زندگیم هستم .اگه اتفاقی خارج ازعملکرد،منم صورت بگیره ،به جای جنگ وجدل ،اونومی پذیرم وسعی دررفعش میکنم البته اگه توسهم ونقش من جاداشته باشه .
واگرنه که کلن ،رهامیکنم وتوجه وتمرکزمو،ازروی اون برمیدارم.
سال ۱۴۰۰۱باخودم عهدبستم که بااین قانون پیش برم وبه قول استاد،نگاهم راازروی زندگی اکثریت جامعه که هیچ کدومم ،احساس رضایت ندارن ،بردارم وسعی کنم متفاوت با بقیه باشم.
خداروشکرتوهمین چندماه هم به نتایج خیلی خوبی رسیدم .بزرگترین وباارزشترینش،رسیدن به آرامشه .
روزامو،باایرادگرفتن ازاتفاقات روزمره ،ازدست نمیدم .
حتی مواردی دارم ،که باب طبع من نیس ،یاهنوزنتونستم قلبن،باهاشون کناربیام ولی تاذهنم میاددرگیرشون بشه،تمرکزمو ،میبرم به چیزای مثبت یازیبای های دیگه .
اینجورمیشه که نکات منفی یاموضوعاتی که حالموبد،میکنه رازودازیاد،میبرم .
همین طور که پیش میریم ،متوجه میشیم که مسائلی که حالمونو،بدمیکرد،کمتروکمتراز،روزای قبل شدن .شایدم محوشدن .
واین ینی درست عمل کردن و نتیجه خوب عملکردهامون .
ینی تومدارخوب رفتن .
باافرادخوب هم فرکانس شدن .
با جهان هماهنگ شدن .
احساس رضایت داشتن ازخودت وخدای خودت.
درواقع به معنای واقعی ،ایمان داشتن .
باهدایت، خداپیش رفتن.
ودرآخر،موفق شدن وکسب موفقیتهاورسیدن به خواسته ها،داشتن سلامتی روح و جسم .
دریک کلام رسیدن به اوج خوشبختی .
استاد جونم ممنون وسپاسگزارتوهستم که هرروز باعث رشدعقلی من میشی .
امیدوارم بانگاه وبررسی تجاربهای ،گذشتمون ،به این نتیجه وروشنفکری برسیم که نیازداریم ،که تغییرکنیم .