شهود و الهام الهی - صفحه 1
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/09/abasmanesh.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2020-09-07 06:58:022020-09-09 14:28:38شهود و الهام الهیشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نامِ نامیِ الله پروردگارِ جهانیان
و حالا بعد از دیدنِ فایل…
پایین ویدئو اون قسمت که نوشته:
شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
فکر میکنید چی شد؟؟
دو تا فایل آخر، کنار هم، توی همین صفحه ای که برای دومین بار کامنتی رو نوشتم که خبر از این داد که باز زندگیِ من دگرگون شد، من خدا رو دیدم… فایلی که الان با اسم جدیدش « رابطه ما با انرژی ای که خدا نامیده ایم، و، معرفی بخشِ داستانِ هدایتِ من» روی سایته، فایلی که برای اولین بار منو شکوند، و از پیله بیرون کشید. و شد آغازِ زندگیِ حقیقیِ من. شد آغازِ حقیقیِ داستانِ هدایتِ من…
همون فایلی که اسمش بود: « بهترین باور درباره خداوند..»
درست همینجایی که زمان و مکانِ مناسب برای شکسته شدنِ دومم بود. و این پروانه باز از پیله برون شد..
پروانه ای که میداند: «لم یلد و لم یولد»
پروانه ای که میداند و فهمیده چیست، فقط هربار قدرتمند تر پروانه میشود…
حذف کردن ها، دور ریختن ها، دل کندن ها، جدا شدن ها…. رها شدن ها، پرواز کردن ها، اوج گرفتن ها…
هر کسی نمیتونه..
هرکسی نمیفهمه..
هر کسی عملیش نمیکنه..
این شجاعتِ گوش به فرمانِ دل بودن، ایمان و اطمینان میخواد..
پروردگارم
توانم هستی، ببینمت..
فهمم هستی، بببنمت..
عملم هستی، ببینمت..
شجاعتم هستی، ببینمت…
اطمینانم هستی… ایمان دارم که هستی، هر دَم ببینمت..
دور بریزم و حذف کنم تا بیابم..
تا ببینمت.
« گاهی فقط باید حذف کنیم»
مگه نه استاد؟؟؟
عاشقتونم
این روزها فقط با خودم میگم:
هدایتم میکنه، میدونم.. مثل تا حالا که هدایتم کرده، فقط صبور باش و آرام.. در زمانِ درستش میبینی، میفهمی، آشکارا.. به وضوحِ خورشیدی که میدرخشه… به زلالیِ آبِ جاری چشمه ها.. به سادگیِ همین لبخندی که وقتی میگی میدونم هدایتم میکنه میاد روی لبات…
و خداوند هرگز ما را رها نمیکند…
خدا کارشو درست انجام میده، این منم که باید بفهمم و کار خودمو درست انجام بدم.
درسته..
خداوند هدایتِ ما را به عهده گرفته،
خداوند وعدهٔ حق داده،
و امان.. امان…. که هربار جانانه تر میگویدتم که: من بشدت برایت کافی هستم…
منِ این لحظه هیــــچ ربطی به منِ ۵-۶ ساعت پیش نداره!!!!
The new version is released!
بذار ببینم ورژنِ جدیدِ خودمو…
بذار خووووب نگاش کنم…
منِ حقیقی، همان پارهٔ خدا چقدر هر روز پر رنگ تر میشه… چقدر هر روز این کالبدِ زمینی شبیه تر و نزدیکتر به اصلش میشه…
داره میریزه زنگارها رو از تَنِش..
داره هر بار از نو شروع میکنه…
میدونید من در جواب سوال چی گفتم؟؟
گفتم اگر درست باشه باید حتما دلیلی داشته باشه، و من نمیدونم، باید دربارش مطالعه کنم! ( اینجا یه لحظه یادِ آقا ابراهیم افتادم که توی مکالمه با شما در جواب یه سوالتون، بعد از یکی دوتا حدس، گفتن نمیدونم، و این یادآوریم کرد که وقتی نمیدونم بگم نمیدونم شجاعانه! و بیهوده و بدون آگاهی هر حرفی نزنم!) هرچند یک لحظه به خودم گفتم بذار پاز کنم برم یه سرچکنم ببینم چیه جوابش اما انقدر مشتاقِ شنیدنِ حرفهای شما بودم که فقط داشتم میشنیدم، و انقدر منقلب بودم که میگفتم این مرد راستگوترین آدمیه که به عمرم دیدم، پس حتماً جوابی که میده درست ترین جوابه!
بقول خودتون گاهی فقط یک بار شنیدنِ حرفی کافیه که باورِ ما رو بسازه، از آدمی که بشدت قبولش داریم.
شما دست در دستِ خدای یکتا ثابت کردید که راستگو هستید و ما همه قبولتون داریم.. و همین خودِ شما یادمون دادید که تحقیق نکرده چیزی رو نپذیریم حتی از بزرگترین دانشمندِ زندهٔ جهان!
من به خودم میبالم که عضوِ خانواده شما هستم، که در اصل عضو خانواده ای الهی هستم که بقول بچهها تکیم توی دنیا، چون خدا و خودمون رو درست و حسابی داریم… الهی شکر.. بینهاااایت شکر…
هیچ وقت فکرشم نمیکردم این قسمت از زندگیم یه روزی مثالِ این بخش از هدایتم بشه! وقتی میگم همهٔ عمرم هدایتمکرد تا به اینجا برسم اینه… هدایتهای جاریِ پروردگارِ عالمیان…
چقدر هنوز شفاف توی ذهنمه.. از اون خاطراتی که خودِ خدا میذارتش جلوی حافظه ات که همیشه باشه و سرِ وقت بیاد پیش چشمت…
کلاس دوم راهنمایی بودم. اصولا چون زیاد علاقه ای به ریاضی نداشتم، تمریناتم رو از دفتر خواهرم ( چونخواهرم ۳سال از من بزرگتره و من همیشه جواب آماده داشتم از دفتر های تمریناتش😄) کپی میکردم و میرفتم سر کلاس! البته هندسه رو همیشه خیلی دوستش داشتم، حسِ خوبی بهم میداد.. به خاطر همین یه بار که داشتم تکالیفمو انجام میدادم وقتی رسیدم به آخرین تمرین که یه سوال هندسه بود، ذوق کردم وگفتم خب اینو خودم انجامش میدم. رسمِ مثلث بود. ابعادِ ۲تا از ضلع هاش رو داده بود و گفته بود ضلع سومش رو بدست بیارید و رسمش کنید. من شروع کردم به رسم کردن. نمیدونم چقد گذشت اما هرکار کردم نتونستم رسمش کنم و آخرش کلافه شدم و گفتم: به درک! یه بار خواستم تمرین بنویسما! اصن میخوامکه رسم نشی!!! ومدادمو انداختم روی دفترم و رفتم!!!
فرداش سر کلاس معلممون گفت بریم سراغ حل مسئله. و چون هممون یکم زیادی ازش حساب میبردیم ترسون لرزون ساکت نشستیم. من که همیشه نیمکتِ اول و بقول خودمون سرِ کت مینشستم مث کبک که سرشو میکنه توی برف خودم قایم کردم و تو دلم میگفتم ایشالا که منو صدا نمیزنه برم پای تخته!!! اولین نفر که شاگرد زرنگ کلاس بود فراخوانده شد😄
با اعتماد بنفس رفت پای تخته، اما….
با تلاشِ بسیااااار نتونست حل کنه!
دومین نفر، نتونست!
سومین نفر، نتونست!
وهیچکس نتونست! دیگه آقای معلم حسابی عصبانی شده بود و داشت داد میزد!
من داشتم غش میکردم از ترس و البته عصبانیت!!!!
معلممون وسط کلاس وایساده بود و کچ توی دستاش بود و یکی از دخترا رنگ و رو پریده جلوی تخته وایساده بود و کلاس غرقِ سکوت!
که یهو من ناخودآگاه با ته صدای ترس و عصبانیت گفتم خب اجازه این اصن رسم نمیشه!!!! من هرکاااار کردم توی خونه نتونستم رسمش کنم!
و صدای برخورد کچِ در دستِ معلم به تخته و تاییدش، هم کچ روشکوند و هم همهٔ ما رو!
همینه!!!!! نمیــــشه!!!! رسمنمیــــشه!!!! این سوال اصلا اشتباااااااهه!!!! صورت مسئله اشتبااااااهه!!!! یعنی فقط یه نفر توی این کلاسِ ۳۰ نفره باید توی خونه اینوحل کرده باشه؟؟؟؟؟؟
و قیافه من که با یه لبخندِ پر از تعجب شکفته شد!!!!
بله! سوال غلط بود! و چقد از این سوالاتِ غلط دنیا رو پر کردن و چقد ماها چشم و گوش بسته دنبال جوابِ غلطِ یک سوالِ غلط میریم! وچقدر مقاومت داریم که خب اگه حتما سوالی مطرح شده پس حتما جوابی منطقی داره، و اگر جوابی منطقی اما بیربط یا اشتباه بهش داده باشن چقدر بیفکرانه و بدون مطالعه میپذیریمش! چون فقط یک کتابه! یک دانشمند جواب داده! یک مقالهٔ چاپ شده در یک مجلهٔ معتبره!!!!
و چرا تعقل نمیکنیم؟؟؟
چقدر این فایل و این یادآوری به جا بود..
کامل مدارم عوض شد چون الان تقریبا ۶ساعته که دقیقا همون حالی ام که وقتی وارد محیط جدید میشم دارم. دیگه میفهمم، یعنی امروز فهمیدم و درک کردم که چطور این تغییر مدار ها اتفاق میوفته…
برای من یه کلید بوده که دری به روم گشوده. یک جمله… یک کلام که ختمِ ختم کلام شد.. کلیدِ گنج ها.
و باز یاد شمس ومولانا افتادم..
که ساعتها و روزها در سکوت وخلوت حتی لقمه نانی نمیتونستن بخورن…
این شُک ها انگار شریان های جریانِ روح رو در بدنمون باز میکنه..
انگار نفس میکشه روحِ در بند کشیدمون..
انگار میگه… آه……….. نفـــــــــس……….
وچقدر غل و زنجیر بهش بستیم…
حذف کردن اولین قدمِ رها شدنه…
اولین قدمِ سبک بار شدنه…
پرواز هرچقدر سبک تر، در اوج تر…
🎊💖تغییر مدارم مبارکم باشه💖🎊
💖سبحان الله💖
سلام بر ما و بر بندگانِ صالح و شایستهٔ خدا
«من موجودی مجردم،
روابط خانوادگی قبل از تولد و بعد از مرگ معنایی ندارد….»
اینو امروز توی یکی از فایل ها از زبانِ استاد شنیدم….
خدای من….
طیِ تکامل چه میکنه با ما….
وقتی پیدا میشیم چه ها که نمیشود….
اینجمله باز دنیای منو دگرگون کرد.
شنیدمش.
شنیدم.
و این همون چیزی بود که برای دل کندن از هر آنچه و هر آنکس که هست و نیست نیاز بود برایِ من.
این همونجمله بود تا من حقیقتا رها بشم و بفهمم که تنها من هستم و خدا…
من و خدا…
من، تو، دیگران، خانواده، دوست، همسر…..خدا
مثل براده های آهن که جذبِ آهنربا میشن….
ما فقط پارههای نوریم که جذب منبع میشیم.
و تمام.
این دنیا و مفاهیم و روابطش و هر آنچه درونشه مالِ بازیِ این دنیاست. چیزی که الان من درونشم انتخاب خودم بوده. وقتی انتخاب کردم فقط به عنوان راه رسیدن به اصل انتخابش کردم. وقتی انتخابش کردم دلبستگی و وابستگی و روابط خانوادگی و عشقی و عاطفی و هیـــــچ کدوم برام معنای الان رونداشت!!!!!!! همه فقط روش های رسیدن به اصل بوده. راه های رسیدن به اصل!!!!!
حتی جسمم! وسیلهٔ حرکتِ من در این مسیره!!!!
وقتی اینها بیمعنی میشن پس راه ها باز میشن برام. راه ها باز هستن من سدهای ذهنیم رو خورد کردم، محو شد و تمام!
حتی عشقی که درونم به آدمهای زندگیم دارم وسیله است…
حتی دیدنم، شنیدنم، لمس کردنم، فکر کردنم، خندیدنم، اشک ریختنم، نفس کشیدنم، پلک زدنم، بوسیدنم، در آغوش گرفتنم، ترک کردنم، تصمیم گرفتنم و راه افتادنم و همه و همه وسیله است….
اصن دیگه موندن معنا نداره. دیگه بندِ مکان و زمان و آدمها بودن معنا نداره!
دیگه وقتی حقیقت اینه مهم نیست واکنش دیگران چیه!!!!! دیگه معنی نداره حرف کسی، خوش اومدن یا نیومدنِ کسی، خواستن یا نخواستنِ کسی! حتی فردی به نامِ مادر! پدر! خواهر! برادر! همسر! فرزند! دوست! عشق! هیـچکس!
فقط خدا.
تمام مفاهیم برام رنگ باخت!
ترس.
تنهایی.
خانواده.
توانایی جسمی.
مسافت.
فاصله.
دلتنگی.
…..
عشق میورزم و احترام میذارم که همین عشق ورزیدن ها هم وسیلهٔ راهِ منه، اما……
رها..
من هیچ ربطی به هیچکس و هیچ چیز ندارم.
هیچکس و هیچ چیز هیچ ربطی به من نداره.
کاملا مستقل و آزاد.
نگاه فقط به اصل.
و اینه که طبیعیه بودنِ تمام امکانات و مسیرهایی که منو در مسیرِ رسیدن به اصل پیش میبره.
طبیعیه بودنِ یک فرد به نامِ مادر، پدر، خواهر، برادر، همسر، فرزند… عشق در مسیرِ من. و در مسیرِ همهٔ ما.
صحت و سالم و قدرتمند بودنِ جسمِ من طبیعیه چون وسیلهٔ پیمودنِ راهِ منه!!!!
همهٔ اینها برای من فراهمه. برای همه فراهمه. جزء امکاناتِ طبیعیه این دنیاست. در جریان و در دسترسِ همه.
پس من فقط با نگاه به اصل مسیرِ خودمو میرم. دنیایِ خودمو دارم. دنیایِ کاملا مجزا و مستقلِ خودمو دارم. همه دارن. همه. پس دلسوزی برای بقیه حتی عزیزترین ها بی معنیه! بی معنی!!!!!
اینکه اونها نمیخوان یا درک نمیکنن خواستِ خودشونه، جهانِ خودشونه!
وقتی من میفهمم اینها رو، قدرتِ تصمیم گیری و قاطعیت بدست میارم. چون فقط خودمم برای خودم! چون جهانِ خودمه برای خودم. و اینجاست که حرکت میکنم. در سکوووووت. در سکوتِ خودم و معبودم. و فقط به الله مینگرم تا به او متصل شوم. تا با این حقایق راه او بپیمایم و اشک ریزان دلم تنگه وصالِ او باشد… دلم را که اوست به خودش بسپارم تا همه او شوم، همه دنیایم او شود… تا این ها را که همه اوست با لذّت و دانایی عاشقانه طی کنیم و به آنجا که از آن آمده ایم باز گردیم…
وصالِ معبود….
دلم پر میزند برای هر لحظه ای که به تو نزدیکتر میشوم.. هرلحظه که بیشتر رنگِ تو میشوم… هر لحظه که به لحظهٔ موعود نزدیکتر میشوم خدا…
…..
وااای اصلا نمیتونم اون چیزی که درونم شکفته شده بیان نکنم… اصلا نمیدونم میشه بیان کرد؟؟؟؟
ولی چرا میشه.. اما هرکسی درکش نمیکنه! فقط اونایی که درک کردن و در فرکانسش هستن همین یه جمله ک من فهمیدم رو بشنون میفهمن و وارد دنیاش میشن…. غرقِ آگاهیش میشن. این جملات کلیدن. کلیدِ گشایشِ دربِ آگاهی.. دربِ ورود به دانایی. و وارد که بشی دیگه نیازی به کلام نیست. همه غرق میشویم در فهم و دانایی و این کاریه که داریم انجام میدیم.
مینویسیم تا کلام که ابزارِ این بازیه کلیدِ درب های آگاهی بشه. و وارد که بشی فرایِ این زمینی بودن ها میرویم و میفهمیم و رشد میکنیم و اوج میگیریم. جایی که دیگر نیازی به کلام نیست. آنجا قلب ها متصلند.
واااااای خدااااایِ من خداااایِ من خداااایِ من…..
چقدر عاشقِ این درک و به یاد آوردنمم….
چقدر هنوز راه دارم که پیداتر بشم و من شیـــــفتهٔ این پیدا شدن هام…….
جان وجهاااااانم…..
چطور شکرت رو بجا بیارم که این درک رو بهم دادی؟؟؟؟
آخ که فقط و فقط و فقط تو هدایتگری….
فقط تو و نه هیچکس وهیچ چیز دیگر بی اذنِ تو….
حتی اگر پیامبر باشه… نردبان بگذاره بره آسمان، زمین رو حفر کنه بره به عمق زمین…. نمیــــشود بی اذنِ تو….
کی منو به این درک رسوند؟؟؟؟؟
کی فریاد زد و بحث کرد و اصرار کرد؟؟؟؟؟؟
کی؟؟؟؟؟ کی؟؟؟؟؟؟
تو، همه توییی، همه تووووو……
نفسهای من….
کلامی فرا زمینی به من بیاموز تا بتوانم وصف کنم اینها را….
«ما همه موجوداتی مجردیم… و همینه که روابط خانوادگی قبل از تولد و بعد از مرگ معنایی ندارد».
این کلید از جانب تو برایِ ماست…
این هدایت تویی، این کلام که گفته شد تویی..
این درکی که به من عطا کردی تویی….
واااای واااای واااای خدایااااااااااا…..
بیا غرقم کن بیا ببر منو اونجایی که فقط تویی که حقیقتِ این آفرینش همینه.
تمااااااامِ مفاهیمِ زمینی برام رنگ باخت با همین جمله.
تماااامِ وابستگی ها،
تماااام دلبستگی ها،
تمااااام گیر افتادن ها……
خداااایم قدرتم را بیفزای تا باورم اعمالم شود،
تا باورها و اعمالم همیشگی باشد… تا شجاعت ابزارم شود..
تا راهم تو باشی،
کلامم تو باشی،
سکوتم تو باشی،
خواب و بیدارم تو باشی…
قدرتم ده تا تو باشم… تا به اصلِ خویش بازگردم، جانانه💖
حالا میفهمم معنایِ همهٔ نشونه هایی که این مدت خدا برام میفرستاد.
خدایااااا….
چندتا فایل اخیری که استاد روی سایت گذاشتن انگار دقیقا برایِ من ضبط میشد و میومد روی سایت…
و بعد میدیدم همه همینو میگن.
و حالا درک میکنم که خب طبیعیه… ما هم فرکانسیم. خب طبیعیه وقتی با فرکانس های مشابه به این نقطه میرسیم این آگاهی برامون فراهمه و ما دریافتش میکنیم.
این طبیعیه.
این مسیرِ تکامله.
پس طبیعیه که وقتی من این چند روز با خودم حرف میزنم و میگم خدایا چطور گاهی تشخیص بدم نجوا کدومه و نشانه و الهامِ تو کدومه؟؟؟ .. این فایل میاد روی سایت.
»» شهود و الهام الهی««
هنوز فایل رو ندیدم و دارم این کامنت رو مینویسم. اما ایمان دارم همونیه که باید. همونی که در مکان و زمانِ درست آمد.
💖الحمدالله رب العالمین💖
«آنها هدایت شدگانند
آنها کسانی هستند که خداوند به آنها درود میفرستد….»
هدایتمکن. چمدانم را بستم.. I’m ready…
وقتی همه چیز در این دنیا ابزاره برای پیمودنِ راه،
وقتی هرچقدر مجهزتر به ابزار باشیم سریعتر و راحت تر و قدرتمندتر و سرحال تر و پرانرژی تر به هدف میرسیم،
قطعا من بهترین ها رو هم برای رسیدن به اصل خواسته ام و میخواهم…
پس خدایا….
مرا به درست ترین و بهترین تجهیزاتی مجهز کن که من نایِ انتظارِ وصالِ تو را ندارم….
من محتاجِ توام، تو میخواهم….
💖السلام علینا و علی عباد الله الصالحین💖
سلام و صلواتِ پروردگارم بر بندگانِ صالح و شایسته اش
من عاشقتونم که ما همه یکی هستیم و از معبود…
عاشقتونمکه این جمع شدنهایمان قدرتمان میدهد.. قدرتی که هر روز شبیه تر به معبود میشود…
اینجا در میانِ عاشقانِ رب رهایی موج میزند در عینِ جذب و نزدیکتر شدن به هم و به معبود…
من تحسین میکنم درک و آگاهیِ این جمعِ مستان را…
درک و آگاهی شما را…
اینجا محفلِ خداست ومن با اذن و قدرت اوست که مینویسم….
ممنونم از نگاهِ زیباتون
الهی شکر💖
نگینم عزیزم زیبایِ من
من عاااااشقتم
من دلم میخواد بیام از همینجا جیغ بزنم بپرم بغلِ نازنینت
دیدی گفتم بهت؟؟؟؟
میبینی چه میکنه با دلهامون؟؟؟؟
میبینی چه خدایی داریم؟؟؟؟
من عاششششقتم بانویِ درخشانم
دلم پر میزنه برای حرف های دوتاییمون که همه رنگ و لعابِ معبود داره…
همه آگاهیه…
من عاشقِ بودنتم که تو هدیهٔ خدا ب من هستی…
تو آن پاره از خدایی که سفارشی خودم از خداسته بودم…
چقدر از زبانِ توهدایتم کرد تا من به این رهایی برسم…
من و تو رها در باد، دست در دستِ هم در آغوشِ معبودیم…
آزاد و رها در کنارِ هم وچشم در چشمِ معبود…
من تو را همکه مینگرم به او خیره میشوم که همه اوست که میبینم….
عاشقتم
عاشقِ این رهایی ام
عاشقِ این عشق ورزیدن هام
بیا باز هم هر دو غرقِ معبود شویم….
که معبود جانانه زیباترین است….
سلام و درود معبودم به شما
من هم تحسین میکنم این درک زیبا و نگاه زیبای شما رو
پارهٔ وجودِ خدا
الهی بینهایت شکر که این بند ها گشوده میشن، این گره ها باز میشن و ما رهاتر میشیم..
الهی شکر که لایق میشویم برای درک و نگاشتنِ کلامِ معبود
الهی شکر که در پناهِ امنِ معبودیم و هر لحظه ما را می افزاید…
سپاسگزارِ نگاه و درکِ زیباتونم
💖💖💖💖💖
سلامِ معبودم بر وجودِ نازنینت دوست خوبم
چقدر فرکانست بهمنزدیک بود…
حتی وقتی مثالِ خربزه رو زدی یاد خودم افتادم که دقیقا همین کارو کردم چند وقت پیش و چقدر آگاهمون میکنه همین مثال های رایجی که اصلا شاید نبینیمشون….
چقدر آشنا بود حرفهات برام…
ممنونم ازت که نوشتی و این نوشتنها همه آگاهی و زیبایی و دانایی اند….
الهی همیشه در آغوشِ امنِ الهی باشی
💖💖💖💖💖💖
الااااای قشنگم، نازنینم….
من عاششششقتمکه انقدر زیبابین و نکته سنجی…
میبینی عشقم چقدر هدایتِ معبودم بحق و بجاست؟؟؟؟
الا حتی بمحض اینکه تسلیم میشیم تصویری نشونمون میده، بمب بارونِ نعمتهایِ بیکرانش میکنه ما رو… که من همین امشب از دستِ خودِ خدا تصویرِ رؤیاهامو دیدم. نه فقط عکس که با فیلم نشونم داد.. گفت عشقِ قشنگم.. آفرین بهت که فهمیدی داشتنِ من طبیعیه… بیا ببین این پاداشته…. ببین…فقط صبور باش برای لمس کردنش… چون دارم بهترینو برات میفرستم… و مطمئن باش باز هم مثل همین هدایت ها در بهترین زمان و مکان دریافتش میکنی….
عاشقتمکه انقدر با شوق مینویسی که شوق درونِ منو هم برانگیخته میکنی….
میبووووسمت زیبایِ من💖😘💖😘💖😘💖😘💖😘💖
الهی همیشه تسلیمش باشیم تا ابد💖💖🌟🌟💖💖
آخه تو که کُشتی منو با اون ذوقِ قشنگ عششششقم🌟🌟🌟🌟🌟
این ضرب المثل باید توی تاریخ ثبت بشه….
لاکپشت ها هنگامِ ماهِ کامل از آب بیرون نمیااااااان
آخ آخ آخ…..
یه چیزی تجویز کنید برای فشاری که از عشقِ نابِ معبود میوفته….
ولی من خودم یه پا دکترم! بذار تجویز کنم… دوای دردم فقط و فقط و فقط خودشه… الله💖🌟💖
عااااااشقتم نگینم که چه زیبا نوری هستی…
عاششششقتم معبودم که تو برایم بشدت کافی هستی….
💖💖🌟🌟💖💖
سلام به روی ماهت نازنینم
منم سپاسگزار پروردگارمم که در این جمعِ الهی ام…
که چه زیبا وقتی رها کردم همه کسانی که بودن و داشتنشان نداشتنِ خدا بود، بدست آوردم جمعِ مستان را که خدا بینشان و درونشان موج میزند…
من و تویی که رها کردیم لایقِ این شکوه و عظمتِ حس کردن و داشتنِ معبودیم….
بینهایت سپاس جان وجهانم که این عشق، این لیاقت، این شکوه وجلال، این روابط زیبا و ستودنی، این مهر و زیبانگری همه تویی تجلی شده در ما✨💖
الهی به امیدِ تو هر لحظه که قدرت و استقامت و آگاهیمان عطا کنی💖✨💖
درود بر شما وممنونم ازتون
همه ما در این مسیرِ الهی درحالِ طیِ تکاملمون هستیم با هدایت های خودِ الله و قطعا هممون وقتی باورش کنیم در مکان و زمانِ درست بهترینها رو دریافت میکنیم..
خدارو بینهایت شکر که ما با تکیه بر معبود خالقِ زندگیِ خودمونیم و دست در دستِ او راه میپیماییم💖✨