ارتباط بین درک صحیح خداوند و روان شدن چرخ زندگی - صفحه 67

1144 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سرور امیری‌نسب گفته:
    مدت عضویت: 385 روز

    سلام وعرض ادب واحترام خدمت استاد عزیزم وهمه ی دوستان محترم وهمراه.

    من یه معلم زبان انگلیسی هستم که توی یه آموزشگاه معتبر تدریس میکنم.چندسالی هست که بااستاد آشنا شدم اما مدت کمیه که بصورت جدی پیگیر فایلها هستم وفکرمیکنم روزی حداقل چندین فایل روگوش میدم ویا تکرار میکنم و…

    واونقدر ارامش میگیرم وخیالم راحت میشه که گاهی دلم میخواد فقط بشینمو حرفهای استادو برای خودم مرورروتجزیه تحلیل کنم .

    یه موضوعی که مدام توی ذهنم تکرار میشه اینه که اصولا کسایی که ابتدای امر جذب مباحث این چنینی میشن اکثر مواقع همون بچه هایی هستن که توی عالم کودکیشون به یه چیزی ماورا خودشون حس وباور داشتن.همون بچه هایی که تخیلات قوی داشتن وگاهی دیگران شاید حرفها وخیال پردازیاشونو مسخره میکردن.چون مسلما یه ذهن کاملا منطقی با احساسات ضعیف نمی تونه به راحتی این جور قضایا رو به خودش بقبولاونه.ومن یکی از اون بچه ها بودم.با تخیل بسیار قوی وبا باور به یه قدرت ماورایی.

    واما اونچه دوست دارم اینجاربه اشتراک بزارم اینه که من همیشه فکرمیکردم ساختن باور یعنی ساختن یه باور منطقی.درصورتی که منطق در واقع چیزیه که ما ساختیم ومیتونه کاملا متفاوت وشخصی باشه.مثلا این باور که خدا من رو آفریده تا به من نعمتهای فراوون بده وعاشق اینه که من ازنعمتهاش لذت ببرم و اینکه رزق وروزی خودش دوست داره که به سمت من بیاد و…اینا میتونه با توجه به باورهای قبلیمون منطقی نباشه در ابتدا اما وقتی برای خودت تکرار میکنی و تبدیل به باورمیشن دیگه منطقی هم به نظر میان.منظورم اینه که ساختن باور یه مسئله ی خیلی شخصیه و هرکس باید باتوجه به شرایط وخواسته هاش بسازه وروشون کارکنه نه اینکه ببینه منطق چی میگه.مثلا بگی همه توی این دنیا ازخداشونه بامن آشنا بشن منطقی به نظرنمیاد اما یه باور شخصیه که کسی که توی ایجاد رابطه اعتمادبه نفس نداره باید بسازه،روش کارکنه تا نتیجه بگیره.

    یا مثلا من توی هرکاری برم حتی اگه برای دیگران جواب نده برای من عالی جواب میده وتبدیلش به یه باور برای فردی بااین باوراشتباه که من هرکاری بکنم نمیتونم پولی دربیارم میتونه یه باور درست وشخصی وکارساز باشه.

    من هم این باور رو داشتم که مدیر آموزشگاه چرا باید قبول کنه توی قرار داد جدید اینقدرحقوق من روافزایش بده.پس قبل ازاینکه برم برای قرارداد جدید با آموزشگاه به مدیر آموزش پیام دادم وخواهش کردم ایشون برن صحبت کنن که باافزایش حقوق من موافقت بشه.

    بعد یکی ازفایلهای استاد که الان یادم نیست دقیقا کدوم فایل بود رو شنیدم.باخودم گفتم چراامتحانش نمیکنی.باورتو تغییر بده.بگومن معلم بسیار خوبی هستم.همه ی زبان آموزام ازمن راضین چرا نباید درخواستم رو بگم.

    خوشبختانه مدیر آموزش خیلی دیر بدیرپیاماشونو چک میکنن .پس اول رفتم پیامی که به ایشون دادمو پاک کردم.

    بعد دقیقا فرداش منو صداگردن برای تمدید قرارداد.باخودم تکرارکردم باورهای درستو باقدرت وخیال راحت رفتم.

    اونجا به طرز باورنکردنی وبه راحتی تونستم درخواستم رو مطرح کنم وازاون عجیب ترکه آموزشگاه بسیار راحت با درخواست من موافقت کرد.

    به گفته ی استاد عزیز باید هی این نمونه هارو برای خودمون یاد آوری کنیم تا باورمون روزبه روز محکم ترشه.

    دوستای عزیزم برای تک تکتون آرزوی پیداکردن بهترین وکارآمدترین باورها وساختن بهترین نتیجه هارو دارم.

    یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
  2. -
    محمد مهدی کامیاری گفته:
    مدت عضویت: 819 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم و دوستان در مدار دریافت نعمت های الله مهربانم️

    این کامنت شاید دومین کامتم در سایت باشه پس اگر حرفه‌ای نبود دلیلش عدم تکاملمه.

    خواستم یه داستان هایی از وقتایی که خداوندم منو به راه نعمت ها هدایت کرده بگم و یه جاهایی که خودم جلوی دریافت نعمت هایی که خودش وارد زندگیم داشته میشده به دلیل فضل خداوندم و من جلوشو گرفتم بگم تا هم یادم بمونه این دسته گل اب دادنامو هم دوستانم مواظب این مدل نجواهای شیطانی باشن و هم ایمانم به دریافت الهاماتم قوی تر بشه که در هر لحظه بیشتر و بیشتر دریافتشون کنم.️

    داستان از جایی شروع میشه که من اولای کارمه و زیاد شاگرد ندارم و بر اساس هدایت هایی که عشقم منو کرد و تکاملی که طی کردم تونستم چند شاگرد جذب کنم که همشم به خاطر فضل خودش و همت من در عمل به الهاماتش بود خلاصه داستان از اینجا شروع شد که با گرفتن این شاگردا یه اعتماد به نفس زیادی گرفتم اما همین باعث شد به اون سری نجواهای شیطانی که قبلا هم داشتم و تونسته بودم کنترلشون کنم اجازه ورود به ذهنمو بدم که چی…

    بیان و احساس لیاقت کاذب رو بهم بدن که اره تو شاگرد گرفتی و چند میلیون بهت دادن حالا بیا مبلغ برنامه هاتو 3/4 ماهه کن که چشمت به پول کاری بیفته (چون اولمه کم میگیرم تو ماه مخارجم رو نمیشد) خلاصه با این نجواها همراه شدمو پولی رو از مشتریام درخواست میکردم که به هیچ عنوان تکاملشو طی نکرده بودم اونم منی که تا دیروز هزاران باور منفی حتی از خانواده ام دریافت کرده بودم که کسی برای ورزشو اینجور کارا مناطقه ما پول نمیده و هزاران کذب محض دیگه که من با کار روی ذهنم اونا رو از بین برده بودم تا اینکه این اتفاقات دوباره صدا شونو ولومشونو به قول استاده زیاد کرد میگه دیگه ما باورای خوبو میریزیم رو باواری قبلی ولی اونا هسسسسستتتتتتتنننننن!!! (به خودم میگم این جملات استادو خوبببببب گگگگگوووووششش کنننن)

    کسی که تا دیروز 1000 تومن پول نداشته حالا چجوری میشه این احساس لیاقت که شاگردش 4 ماهه پوله برنامه شو جلوتر بده شکل بگیره!

    خلاصه که خودم باز خودمو رسوندم به صفر روز اول و همون نعمت های خداوندم که شکرگزارشم رو پس زدم(کفر نعمته دیگه نیست؟!)

    الان باز دوباره تصمیم گرفتم شروع به همون باور ساختنای روز اول کنم ولی به قول استاد اون اعتماد به نفسی که ادم از نتایج میگیره خیلی کارو براش راحت تر میکنه که مهدی تو همون هستی که چند شاگرد گرفتی ها!بهت چندین میلیون پول دادنا!اینقدر سرت شلوغ شد که هر روز با شاگردات حال میکردی ها!

    پس همون اللهی که اونا رو از فضلش برات اورد و نحوه جذبشونو بهت الهام کرد بر خودش واجب کرده که هر وقت ازش هدایت بخوای میگه چشم عشقم تو جون بخواه.️

    و هر وقت ماهیو از اب بگیری تازستو تمام.خودشو وظیفه شه بهت راهشو بگه و تو هم وظیفه ته فقط از اون بخوای و چی تمااااامممم.

    ایاک نعبدو و ایاک نستعین ️️️عاشق این عشق ورزیدناشم قربونش برم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  3. -
    ALi گفته:
    مدت عضویت: 1506 روز

    سلام و عرض ادب

    می‌خوام یه کتاب داستان براتون بخونم کتاب داستانی که خودم نوشتم نویسنده خودمم

    یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود

    خدای قصه من برای خودش یلی بود زمان بچگی ارزشمند بود برای خودش عزت نفس داشت توحیدی بود

    بعد چند سال تو یه خانواده کم عزت نفس و شرک آلود بزرگ شده بود دوست داشت همیشه خودش باشه ترس همه وجودشو گرفته بود

    از یه جایی به بعد فصل زندگیش عوض شد از یه جایی دوست داشت خودش باشه تو سری خور نباشه تحقیرش نکنن

    و……..

    این کتاب قصه من فصل زیاد داره می‌خوام از فصل 98 شروع کنم به ادامه که دیگه دگرگونی رو میخواست طی کنی تغییر بودن رو حس کنه آرامش رو حس کنه

    شروع کرد به اینکه خودشو بشکافع ببین این خدا که شده چیه اسمش خلیفه خدا بود اسمش اینکه اشرف مخلوقات

    گذشت و گذشت تا اینکه شروع کرد به خودشناسی

    اینکه فهمید از کجا هست یه اربابی داره اسمش منبع

    رفت سراغ اون با درد و ناله گفت برو

    شروع کرد به اشک ریختن

    گفت من تغییر کردم

    ولی هنوز تا آرومم گفت غرور داری تکبر داری نفرت داری گفتم از کی گفت از خودت از آدمها گفتم چیکار کنم گفت برو بهت میگم ناتوان رفتم راه رو بهم گفت

    باز رفتم و رفتم و رفتم. تا اینکه آروم آروم خودشو شناخت

    باز هنوز راه داره این خدای قصه من

    هر روز و هر شب از موفقیت های درونیش میگه از اینکه خدای قصه من به سلیقه هاش احترام می‌ذاره اینکه توانایی هاشو میگه و خودش تایید می‌کنه

    اینکه گردن کلفتی می‌کنه برای اربابش میگه من اینو می‌خوام بایدم بهم بدی

    میگه باشه لبخند میزنه و میگه برو اونجا هست اوکی شده بهش میگم زرنگی دستمو بگیر باهم بریم تازه بهش میگم هر کجا خواستم برم خواستم اونجاس با خودت میرم تازه گردن کلفتی می‌کنه براش اینکه هر شب از اربابش تشکر می‌کنه لطفاشو ازش زندگی دوباره گرفت باهاش حرف میزنه یه جاهای این خدا میگه انگار بیکار شدی نشستی ارباب یه خواسته دیگه دارم اونم میگه چشم خلیفه من چی میخوایی خودت میری یا ببرمت یه جاهای میگم خودم میرم و این خدای قصه ما گیچ میشه میگه بیا دلم خوشگل و نفسم اشکال ندارع اربابت هست میخواستم خواسته های بیشتری بفهمی تازه رو دوشش نشستم فهمیدم لذت چیه آرامش چیه

    فصل جدیدی ساخته برای خودش این خدا

    اینکه ارزشمندی رو ساخته جایی قربانی شدن

    دلسوز کسی نیست چون می‌ره تو مدار بقیع میگه وظیفه ارباب برا بقیه کار کنه ارباب من زورش زیاده

    ارباب من اگاهه راه راحتتر داره آسونه

    تازه میخواد ازدواجمو به راحتی انجام بده این خدای من 40 سال عمر گرفت همش میگفت ای بابا پیر شدم دیر شده

    ولی حالا که گردن کلفت شده از اربابم 40سال زندگی گرفتم عشق گرفتم

    اون موقعه شاید نفرت بیشتر بود ولی عشق هم بود ولی گردن کلفت قصه ما عشق داره

    الکی خودشو میبینه بوس می‌فرسته میگه ببین اعتبار اربابی خلیفه اربابی پادشاه اربابی

    راه میره و میگه اینو می‌خوام اونو می‌خوام وظیفته یالله بده

    باید بدی

    چند روز یه موضوعی بود خدای قصه رو درگیر کرده بود تا اینکه دیشب ارباب بهش گفت ببین خواستت اوکیه یا بقیه مسخشون میکنم برات یا از سر راه براشون میدارم

    زدم سرشونه ارباب گفتم ببین لایق اربابی داری اینکه میگی رب این جهانی لیاقتشو داری

    اینکه به من این ارزش رو دادی تا سپاس گزاری تو بکنم شکر

    هر شب خدای قصه ما خودشو با خودش مقایسه می‌کنه برای کسی دلسوز نیست بهجت کمالگرا میگه دارم تکاملم رو طی میکنم اینکه هر کجا می‌ره دست به ارباب میگه می‌بره منو اونجا هر چی اتفاقات خوب هر چی برخورد های خوب هر چی لذت برام میسازی

    باید تبدیل بشی به لذتهای که دوست دارم

    هر شب خدای قصه من با خودش حرف میزنه میگه ارباب تویی

    زیبا منم ارباب تویی عاشق منم

    ارباب تویی پادشاه منم

    میگه بهش گردن کلفتت اومد اینم لیست خریدهام اینم لیست چیزهام اینم لیست عشقم و ارزش هام

    تبدیل بشو میگه بروی چشم

    این خدای قصه داره توانایی هاشو میبینه نیاز به تایید ندارع

    چهرشو میبینه نیاز به تمجید نداره

    سلیقه هاشو میبینه نیاز به جلب توجه نداره

    چون اربابش بهش داده

    گفته ببین تو خدای تک نفره هستی بی نیازی هر چی خواستی بهت دادم

    هر چی دیگه خواستی بهت میدم آخه از این ارباب کی بهتر

    بهت داده میری بهش میگی ببین من لاکتامو برات باز می‌کنه حرف نمیتونی بزنی میدی یا گردن کلفتی کنم

    چشمک میزنه و تازگیا یاد گرفته میگه بیا باهم بریم دستتو بده من

    قبلاً خودشو تنهایی می‌فرستاد یه دوبار بهش گفت اگه یه بار دیگه منو تنهایی بفرستی خودت می‌دونی

    یه جوری برات کردن کلفتی میکنم که فقط ذوقمو بکنی

    خدای قصه ما آرامش بهتر گرفت داره تکاملش رو طی می‌کنه

    خدای قصه ما فهمید اربابش گردن کلفت

    فهمید این جهان اربابش مدیر

    فهمید عالم

    فهمید حکیم

    فهمید برنامه ریز خوبیه

    فهمید عشقه عشق خالصه

    خدای قصه بازهم داره بزرگ و بزرگ تر میشه

    که بفهمه این اربابش بی انتهاست

    و غیر ممکن رو ممکن می‌کنه

    ادامه داستان در کتاب های بعدی

    شاید کتاب بعدی از دستاوردهای مالی و رابطه باشه

    شاید خدای قصه با خدای دیگه ازدواج کرده باشه

    اربابش زمان و مکان میشه

    امید به ارباب خدای داستان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  4. -
    Nafis گفته:
    مدت عضویت: 1063 روز

    به نام خدایی که قادر مطلق است عالم مطلق است خالق است و قدرت خلق زندگی من و دست خودم داده است.

    به نام خدایی که به مسائل من آشناست نیازها و خواسته‌های من را می‌داند و من را هر لحظه هدایت می‌کند.

    خدایی که لذت می‌بره از اینکه من زندگی زیبایی داشته باشم و می‌خواد که به من فراوانی ونعمت‌ بیشتری بده. خدایی که برای ما فزونی و یسر می‌خواهد،خدایی که بی‌نهایت طریق داره برای اینکه راه حل‌ها رو بهم بگوید. اما یادم باشه تنها افرادی هدایت رو دریافت می‌کنند که نزدیک باشند به فرکانس خداوند،کی نزدیک هستم به فرکانس خدا؟وقتی قلبم آرام است حالم خوب است آرامش ذهنی دارم ترس‌ها و تردیدها و نگرانی‌ها وجودم کمتر است وقتی احساس سپاسگزاری و امید و اشتیاق بیشتری دارم در زمان طولانی‌تری در آرامش مانده‌ام. چطور این آرامش و امید در وجودم ایجاد می‌شود وقتی باورهای مناسبی راجع به خدا ایجاد کرده باشم

    وقتی عجله کمتری دارم عجله ترس و نگرانی می‌آورد.

    با ایجاد باورهای مناسب نسبت به خداوند هدایت می‌شوم به مسیرهای درست،خدا نسبت به نیازها و خواسته‌های من خودم آگاه‌تر است و بیشتر از من می‌خواهد که نیازهای من برطرف شود چون جهان اینجور گسترش می‌یابد خدا همواره در حال هدایت است انا علینا الهدی . فَاِمَّا یَاْتِیَنَّکُمْ مِّنِّیْ هُدًى فَمَنْ تَبِـعَ هُدَایَ فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لَا هُمْ یَحْزَنُوْنَ. هدایت که همیشه هست چه می‌شود که ما هدایت را دریافت می‌کنیم؟وقتی باور به هدایت شدن داشته باشیم وقتی توکل کنیم کی توکل می‌کنیم؟وقتی آرامش داریم خیالمان راحت است که خدا حواسش بهم هست خدا قادر مطلق است خدا منبع رزق رشد سلامتی ثروت و آرامش است. اگر اجازه بدهی چطور اجازه می‌دهی وقتی ذهنمان آرام شد و این باورها را مدام تکرار کردیم در مسیر خدا قدم برداشتیم مسیر نرم و روان برامون پیش می‌رود. باور قدرت و هدایت خداوند را تقویت کنم تا خداوند آسانم کند برای آسانی‌ها . کی می‌شود باور کنم این‌ها را؟ موقعی که حالم خوب است آرامش دارم موقعی که با قلب مطمئن حرکت می‌کنم این وظیفه من است که بتوانم از این زاویه به خدا و جهان نگاه کنم و در فرکانس خداوند خودم را قرار بدهم آن وقت قدم به قدم هدایت‌ها به من گفته می‌شود .با قلبم ، ایده‌ها آدم‌ها مسیرها شرایط همه گفته می‌شود.

    کل کار من تقواست اینکه بتوانم ذهنم را آرام کنم ذهنم را کنترل کنم باورهای قوی راجع به خداوند ایجاد کنم. تمرکزم را بگذارم روی علم خدا قدرت خدا نعمت‌های خدا و اینکه خدا هر لحظه می‌خواهد منو هدایت کند و من لایق دریافت هدایت او هستم نتیجه احساسی این نگاه آرامش است تمرکز بگذارم روی سپاسگزاری. چطور می‌شود همواره آسان بشوم برای آسانی‌ها؟ وقتی باور داشته باشم خدا همواره به من نزدیک است همیشه می‌بیند می‌شنود عالم مطلق است قادر مطلق است رحمان و رحیم است وهاب است رزاق است اگر من این باورها را زیاد تکرار کرده باشم به آرامش می‌رسم وقتی به آرامش رسیدم می‌بینم زندگی چطور نرم و روان پیش می‌رود و این باعث می‌شود در مسیر درست بمانم من نیاز دارم همواره روی این باورها کار کنم تا در مسیر بمانم.

    از خودم بپرسم خدا را چطور می‌بینم خودم را لایق نعمت‌های خدا می‌دانم همه چیز خداست خدا می‌خواهد ما خیلی راحت به خواسته‌هایمان برسیم بینم از درون احساس لیاقت داشته‌هایم را دارم عوامل بیرونی را چقدر حذف کردم چقدر موثر می‌دانم نگاه و فکر دیگران چقدر برایم مهم است یا چقدر برایم مهم نیست چقدر به این باور دارم همه چیز خداست خدا می‌خواهد خیلی راحت به خواسته‌هایمان برسیم.

    در کل این یک چرخه است : هر چقدر خدا را بیشتر باور کنم به او در زندگی خودم بیشتر قدرت بدهم =» آرامش خودم بیشتر می‌شود هر چقدر آرام‌تر باشم=» اجازه داده ام خدا بقیه کارها را انجام بدهد هر چقدر بیشتر در فرکانس خداوند خودم را قرار دهم و خدا کارها را پیش ببرد=» لذت بیشتری می‌برم و زندگیم نرم و روان پیش می‌رود در واقع آسان شده‌ام برای آسانی‌ها.

    بیام بیشتر در فرکانس آرامش خدا قرار بگیرم بیشتر باورهایی ایجاد کنم که لایق دریافت نعمت‌های خدا هستم و اجازه بدهم خدا با من صحبت کند بیام هر روز و هر لحظه بگویم اهدنا الصراط المستقیم صراط الذین انعمت علیهم هر روز بهش بگویم ایاک نعبد و ایاک نستعین هر روز بگویم بسم الله الرحمن الرحیم ر روز ویژگی‌های خدا را به خودم یادآوری کنم هر روز یادآوری کنم که خدا برای من آسمان و زمین را مسخر کرده است و قدرت خلق زندگیم را صد در صد به خودم داده است هر روز بیشتر به خدا توکل کنم هر روز ایمانم را قوی‌تر کنم از این طریق مانع بشوم که ترس‌ها شیطانی توی ذهنم رسوخ کند نگرانی‌ها توی ذهنم رسوخ کند.

    خداوندا خودت منو از تاریکی‌ها به سمت نور،نور خودت هدایت کن. خدایا خودت دستمو بگیر که من بدون تو از نفس کشیدنم هم عاجزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  5. -
    سیده مینا سیدپور گفته:
    مدت عضویت: 1581 روز

    به نام خداوند بخشنده ی مهربان

    سلام به استادعزیزم وسلام به مریم بانوی مهربانم

    وسلام به تک تک دوستانم

    (( ارتباط بین درک صحیح خداوند وروان شدن چرخ زندگی))

    به لطف الله مثل همیشه انقدر اگاهی های این فایل زیاد هست که حتی اگر کسی باشه که برای اولین بار این مطالب و اگاهیها رو بشنوه بدون شک به تفکری عمیق فرو میره و قلبش گواهی میده که این مطالب صرفا فقط حرفهای قشنگ نیست بلکه تنها وکاملترین راه وروش وسبک بندگی وزندگی هست.

    درک صحیح خداوند….

    من هر وقت میخوام در مورد خداوند وجهان هستی و ارتباطش با خودم فکر کنم یه گفتگوی دو طرفه ودو نفره طولانی بین خودم وخداوند برقرار میشه…

    مثلا از اینجا شروع میشه اکثرا حرفهامون، که من بهش میگم اوکی شما خدایی درست…

    جهان رو افریدی درست…

    تنها رب جهانیان هستی درست..

    قدرت تنها در دستان خودت هست درست…

    لطف کردی مراقبت ونگهداری از جهان وجهانیان رو در دستان مبارکت داری درست…

    رزق و روزی و برطرف کردن نیازهای جهانیان با خودت هست درست….

    منو آفریدی چون دلت خواست و هدفی داشتی درست….

    اختیار من به طور کامل در دستان خودت هست درست…

    رزق و روزی و اموراتم رو خودت برطرف میکنی درست….

    ماه وخورشید و ستارگان وابر وباد و نسیم وجنگل ودریا و اصلا هر چی تو این دنیا هست با تمام قشنگایش ولذت هاش در اختیار من قرار دادی رایگان و در دسترس درست…

    که اینها همه وظیفه ات بوده چون خودت خواستی منو و آدمهای دیگه رو بیاری تو این جهان و به طبع باید براشون این هارو فراهم میکردی….

    امااااااااا برای خود شخص من چیکار کردی و چیکار میکنی؟؟؟

    بعد خدا شروع میکنه جواب دادن…

    میگه بنده ی من، به یاد بیار که کجاها تو چه شرایطی که با بی عقلی داشتی حراج میزدی به آبرو و شرفت ولی من کمکت کردم که آبروت نره؟؟؟

    یادته که چه کارها و چه مسائلی بود که اگر برملاء میشد باید از شدت سرزنش و تحقیر و نیش وکنایه وحرف وحدیث دیگران سر میذاشتی به بیابون اما من کاری کردم کسی چیزی نفهمه و اون مسائل رو به خوبی برات رفع ودفع کردم؟؟؟

    یادته تو بدترین شرایط روحی و روانی بودی جوریکه میخواستی خودت رو بکشی و خلاص کنی از این زندگی ولی من اومدم ونوری به قلبت تابوندم که دوباره امیدت برگرده به زندگی؟؟؟

    یادته تو چه شرایط سخت مالی بود و با بی عقلی وبی احتیاطی و ناشکری راه ورود رزق وروزی رو به خودت بسته بودی ولی من از جاهایی که فکرش رو نمیکردی بهت روزی حلال وپاک و اماده رسوندم؟؟؟

    یادته خشم و نفرت انقدر بهت فشار اورده بود که دلت میخواست بری یه بلایی سر طرف مقابلت در بیاری و یک عمر خودت رو بدبخت کنی ولی من اون خشم ونفرت رو در وجودت به لطف خودم خاموش کردم و جاش بهت حس بخشش و ارامش رو قرار دادم؟؟؟

    یادته کجا دیگران اومدن با جان ومال و ابرو و مسیر پیشرفتت تو کسب وکار و زندگیت، بازی کنند وبهت آسیب بزنن ولی من ازت مراقبت کردم و هدایتت کردم تا کسی نتونه بهت آسیبی بزنه ؟؟؟؟؟

    یادته لحظه هایی که از شدت حسادت و غبطه و حرص وطمع و عجله میخواستی با نادونی خودت رو گرفتار بیماری ودرد و رنج و دردسرهای فراوانی کنی و از زیادی غصه ها و نگرانی وترس جانت به گلو رسیده بود و مثل ابر بهاری اشک میریختی و من بارها وبارها تو اون شرایط های بد، قلبت رو اروم کردم دست نوازش رو سرت کشیدم وچشم وگوشت رو باز کردم تا خودت رو ببینی داشته هات رو ببینی و اروم بگیری؟؟؟؟؟

    یادته کجاها به در بسته خوردی جوریکه اگر هزاران کلید و هزاران عقل ومنطق داشتی نمی تونستی نه خودت نه هیچ کس دیگه ای گره از مشکلت باز کنه، ولی من اومدم و اون درهای بسته رو برات باز کردم؟؟؟؟

    یادته اونجاها که تو زندگیت هر چی دنبال راه چاره میگشتی نه عقل خودت ونه عقل ومنطق وقانون وشرع و علم ودانش ، نمی تونست کاری برات انجام بده ولی من اومدم و راه های قشنگی رو برات باز کردم تا به مسیرت ادامه بدی؟؟؟؟

    یادته با نگرانی ها و بی توجهی ها به جسمت هربار کلی اسیب میزدی و انقدر درد به استخونت میرسید که هیچ دارویی جوابگو نبود برات تا اروم بگیری وفکر میکردی دیگه قراره تا ابد این درد رو تحمل کنی ولی من اومدم وبهت شفاء وسلامتی هدیه دادم؟؟؟

    یادته بارها وبارها هیچ ایده و هیچ راه و روشی برای بهتر شدن اموراتت و کسب وکارت و زندگیت به عقلت نمی رسید و فکر میکردی دیگه به بن بست رسیدی ولی من هربار با کلی ایده و راه و روش اسون مسیر رو برات باز میکردم؟؟؟؟

    یادته کلی ارزو و امال دست نیافتنی داشتی که فکر میکردی محاله بهشون برسی ولی من تک تک اونهارو بهت دادم؟؟؟؟؟

    یادته وقتی همه تنهات گذاشتند بارها وبارها وقلبت شکسته بود و فکر میکردی تنهاترین آدم رو زمین هستی ولی من میومدم وقلب رو اروم میکردم وبهت حس ارزشمندی و دوست داشتن و عشق و ارامش میدادم؟؟؟

    یادته چقدر از کم لطفی و دشمنی وحسادت ونیرنگ دیگران میترسیدی ولی من یا اون آدمها رو ازت دور کردم یا قلبهاشون رو باتو مهربان وگرم و صمیمی کردم؟؟؟؟

    به یاد بیار بنده ی من، که من برای تو همیشه در دسترس بودم و اجابت کننده برای تمام کارها وخواسته هایی که نه خودت قادر بودی برای خودت انجام بدی ونه هیچ کس دیگه ای…

    وبا اینکه راه از چاه مشخص بود و همیشه خیر وشر بهت الهام میشد با جهالت هات چقدر به خودت ظلم میکردی وهیچ نجات دهنده ای نداشتی جز من، ومن تمام عمر مراقبت بودم هدایتت کردم وبا تمام نادونی ها و ناسپاسی ها وناشکریهایی که در برابر نعمت هایی که بهت عطاء کردم،باز هم حتی لحظه ای تنهات نذاشتم و به اون لحظه های کمی که تسلیم شدی و منیت هات رو کنار گذاشتی وگفتی خدایا تو به دادم برس ، هر چند کم و کوتاه بود،در برابر خود سری ها و نافرمانی ها و ظلم به خودت کردنهات، ولی من پاسخ دادم و کمکت کردم و قبل از اینکه خودت وزندگیت وعمرت رو به نابودی بکشی آوردمت تو مسیر درست زندگی تا هم ان شالله خیر وخوشی وسعادت دنیا و هم خیر وخوشی وسعادت آخرت نسیبت بشه….

    ومن همیشه به یاد میارم…‌وبه خدا لبخند میزنم وخداهم مهم محکم بغلم میکنه و میگه وظیفه ی خدایی من این هست، تو فقط مراقب خودت باش….

    درک صحیح خداوند همیشه برام وقتی اتفاق میفته که خودم رو با خودم، خودم رو با گذشته ی خودم، خودم رو با کرده های خودم مقایسه می کنم…..

    واقعا بد مرامی داشتم وبد بنده ای بودم و غافل ونادان…

    واین لطف خدا در حقم بود که ازم ناامید نشد ورهام نکرد….

    ومن هر روز، هر ساعت در شبانه روز سعی می کنم به یاد بیارم که من بدون حضورش ، بدون نام ویادش هیچ هستم و پوچ….

    یه آدم نادان که سریع درگیر روزمرگی هامیشه وحسابی خودش رو گرفتار خسران و زیان میکنه…

    من سعی میکنم به یاد بیارم که چی بودم چی شدم….وچطور خداوند از بیراهه ها نجاتم داد و منو آورد تو مسیر صراط مستقیم..

    دیگه باید خیلی جاهل و نادان و بی عقل باشم که مزه شیرین حضور خداوند توی زندگیم رو چشیده باشم و روان شدن چرخ زندگیم با دستان پرقدرتش رو دیده باشمو باز بخوام تنهایی ادامه بدم….

    اصلا چطور ممکنه کسی از لذت همنشینی با کسی که میدونه همه کاری براش میکنه تا خوشبختش کنه، می تونه دست برداره؟؟؟؟؟؟؟

    فقط کافیه به یاد بیارم من تنها نیستم وقرار نیست تمام کارهارو من انجام بدم…هم تو انجام سهم خودم تو زندگیم کمکم میکنه وهم سهم خودش رو همیشه به درستی انجام میده…

    و قشنگترین و مهمترین باوری که باعث میشه تسلیم و شاکر و شاد و اروم و مطیع ومتواضع باشم ، به یاد مرگ بودنم هست…

    روز وشبی نیست که یادم بره مرگ چقدر بهم نزدیکه ولحظه ی بعد شاید نباشم تو این دنیا، واین باور مهم ویاد آوریش باعث میشه در نهایت آرامش ورضایت وامنیت باشم…و دست بر دارم از عجله کردنها، از حرص و طمع ها، از نقشه کشیدنها، از برنامه ریزی کردنهای مداوم و خسته کننده، از فکر کردن به فرداها و…..

    خدارو هزاران بار شکر که شما استاد قشنگم ومریم عزیز دلم رو آورد به زندگیم واین سایت الهی رو در اختیارم قرار داد تا بتونم با تمرکز بر روی روابطم با خودش تواین مسیر الهی باشم وان شالله که همگی تو این مسیر ثابت قدم باشیم تا همیشه…

    استاد ومریم عزیزم…

    دوستان عزیزم توی این سایت…

    دوستتون دارم ان شالله همیشه وهر لحظه همگی ما در پناه امن خداوند باشیم، آمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  6. -
    بهناز علی‌نژاد گفته:
    مدت عضویت: 1177 روز

    به نام پروردگار عالم آفریننده جهان و وجود خودم

    سلام به استاد عزیزم

    برای بار سوم اومدم بنویسم… بنویسم تا هم فرکانس عالی به جهان ارسال کنم و هم چندین برابرش برگرده به زندگیم

    خدایا شکرت برای هدایت من برای چندمین بار به این فایل استاد …. هربار با شنیدنش حس آرامش تمام وجودم رو میگیره و هربار که گوش میکنم و سعی میکنم بهش عمل کنم همون لحظه دقیقا همون روز نتیجه ها رو بزرگ و کوچیک میبینم تو زندگیم

    خدایا شکرت هزار بار شکرت برای آگاهی های امروزم

    خدایا من ازت می‌خوام که من رو آسان کنی برای آسانی ها تا با لذت و بدون هیچ گونه تقلای ناشی از کمبود وقت کمبود مشتری کمبود نیروی کار و… در کمال آرامش به تک تک کارام برسم ، هر آنچه که درسته من رو هدایت کنی و نشونه هاش رو بهم بدی و من آماده ی دریافت اونا باشم و در مسیر درست حرکت کنم

    و میدونم که به موقع همه آنچه که باید باشه در دفتر کارم تا این رشد و پیشرفت بهتر انجام بشه ، با اراده تو در بهترین زمان ممکن به سمت من هدایت میشه

    خدایا من میبینم هربار که تمام وجودم سرشار از توکل و اعتماد به تو هست و با آرامش کارامو انجام میدم چقدرررر آسان و راحت نتیجه های دلخواهم حتی بیشتر از تصورم وارد زندگیم میشه

    خدایا این آرامش درونی ، این استمرار در کار ، این قدرت کنترل ذهن ، این نداشتن اهمال کاری ، این زیبایی های زندگی و توجهم به زیبایی ها و فراوانی ها ، اینا رو هر روز بیشتر از روز قبل داشته باشم تو زندگیم ….

    حتی اینکه چشم من چه زیبایی هایی رو ببینه و درکشون کنه و لذت ببره هم به خواست و اراده تو انجام میشه وقتی که من تسلیم تو باشم و در مسیر درست و مدار درست باشم

    خدایا من رو هیچ وقت به حال خودم رها نکن

    خدایا هروقت که به حال خودم رها بودم یا حس کردم که نتیجه های خوب زندگیم از جسارت و قدرت و تلاش خودم بوده بلافاصله یه چیزی یه نشونه ای یه هدایتی یه الهامی بکن که من سریع به خودم بیام که من فقط تو مدار تو باشم که سرتاسر وجودم فقط تو باشی

    خدایا هر نتیجه ای که دارم میگیرم هر روز که کلی اتفاقات مثبت میفته هروز که ثروت و فروش بیشتر از طریق مشتریان خوب من اتفاق میوفته فقطططط و فقطططط بخاطر اراده تو و تسلیم بودن من در برابر تو و توکل بوده ….

    خدایا ازت می‌خوام این نتایج زیبا و عالی ، این همه نعمت و فراوانی رو تو زندگیم و تو کارم ، همیشگی کنی پایدار باشن ، مستمر اتفاق بیفته تا بعد بتونم به آسانی به یه مدار بالاتر برم بدون هیچ گونه سختی و اذیت شدنی

    پروردگار قدرتمند من ازت بی نهایت سپاسگزارم و عاااشقتم و از تو برای استاد عزیزم آرامش بیشتر سلامتی بیشتر و ثروت بیشتر می‌خوام

    خدایا شکرت بابت بودنم در این مسیر هزار بار شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  7. -
    خانم موفق گفته:
    مدت عضویت: 1436 روز

    به تام تنها برنامه ریز قدرتمند جهان هستی

    سلام و درود به استاد عزیز و یاران توحیدی

    نمیدونم بار چندمه که این آگاهی رو گوش میدم وهرسری یه تکانهایی در ذهنم میخوره که ببین اینجاها مسیر رو اشتباه رفتی و خدا بهت گفت اما تو هوشیارنبودی و آسان شدی برای سختیها.

    استاد عزیز من خودم اعتراف میکنم معنی قوی تر شدن رو در جنگیدن برای خواسته هام میدونستم چون بارها شنیدم که تلاش وکوشش مستمر درجهت خواسته باعث محقق شدن خواسته میشود اما نمیدونستم این تلاش وکوشش مستمر بایستی ذهنی باشه نه رفتاری . همراه با لذت باشه نه تقلا وجنگ .

    همین دوستتون که فرمودید دزدها نتونستند به اموالش دستبرد بزنند دلیلش این بود که ایشان در مدار امنیت بود ونه درمدار ناامنی . و حالا فرق نمیکرد آپارتمان نشین باشه یانباشه . دوربرش غریب ها باشند یا دوستان . در کشور غریب باشه یانباشه . دوربریاش توحیدی باشند یا نباشند . چون در مدار امنیت بود و هیچ کس نمیتونست به امنیت مالی وجانی او صدمه وارد کند و به قول شما دیگران هیچ تغییری در زندگی ما ندارند و ما با باورهامون اتفاقات زندگیمون رو به سمت خودمان هدایت میکنیم .

    وخداوند الهامی بهش کرد و اون هم به الهام عمل کرد وبرگشت خونه و اموالش حفط شد .

    من چون احساس ارزشمندیمو به عوامل بیرونی ربط دادم وارد رشته ای شدم که بهم حس قدرت بده . وخلاهای درونیم رو پوشش بده . رشته ریاضی وفیزیک واردشدم و به هر زحمتی بود قبول شدم. و آسان شدم برای سختیها وهمچنان تا الان ادامه داشت .

    در دیگر زمینه های زندگیم که نگاه میکنم همش در حال جنگیدن بودم برای رسیدن به خواسته . ومن چقدر تحسین میکردم افرادی رو که برای خواسته شان میجنگیدن و مثلا بعد 15 سال باهزار گرفتاری به خواسته شان میرسیدن . ومن با چندین نفرشون دریک مدار بودم و میدیدم و گاها دلم میسوخت و گاها تحسین میکردم .

    یادم میاد یه همکاری داشتم که همش سروکارش با وکیل بود واحقاق حق خود و تایک پرونده ای هنوز تموم نشده پرونده دیگه ای باز میشد .

    مثلا شرکتی که به دولت وام میلیاردی بدهکار بود میخرید و به صاحبش میگفت وام رو خودم تسویه میکنم ماهانه . واما سررسید که میشد نمیتونست پرداخت بکنه و بعد بانک به صاحب کارخونه زنگ میزد و اون به همکارم و پرونده ای باز میشد تو مرحله اعتراض وتجدیدنظر وکمیسون و…. وسالها طول میکشید وهمینطور پرونده بعدی .

    چون روحیه همکارم قدرت طلبی بود وحس جنگیدن عجیبی بر ای کارهاش داشت و الانا که فکر میکنم میبینم جهان اون فرد رو هدایت کرده بود به سمت اتفاقاتی که بیشتر بجنگه تا حس قدرت طلبیش رشد کنه .

    وگرنه باهمون پول میتونست کسب وکار کوچیک راه بیاندازه و رشدش بده . و چون سن بالایی هم داشت مرتبا اون رو تحسبن میکردم و به خودم میگفتم نگاه کن تو بااین جوانی حاضری برای خواسته ات اینهمه بجنگی و بارها درکاری نومید میشدم ایشون رو الگوی خودم قرار میدادم وحرکت میکردم .

    میگفتم جانش داره به لبش میرسه اما داره ادامه میده

    پوستش کنده شد اما ادامه داد.

    پشت پلنگ مو کند وموفق شد .

    هفت خوان رستم رو طی کرد و موفق شد .

    تحمل کرد و ادامه داد

    ده جفت کفش پاره کرد و موفق شد

    برای مردم مجاز میگفت و ادامه میداد

    خاروخفیف میشد و ادامه میداد .

    چقدر شجاعه . چقدر ریسک پذیره . خوش به حال خانمو وبچه هاش اینقدر برای رفاه اونها داره تلاش میکنه

    الان میگم نه . من این تحسبن های شیطانی رونمیخام که منو وارد مدار سختی کشیدن برای خواسته میکنه .

    من راحتی رومیخام . من نشستن روی شونه های خداوند رو میخام .

    یادم مباد استاد توی چندین فایل میگفت راحت برنامه مهاجرتم به آمریکا جور شد و این رو یک مورد مثبت میدونست و ذهنم همش مقاومت داشت خوب شما که هنر نکردی مثل آب خوردن مهاجرت کردی هنر اون کسی کرد که کلی تقلامیکنه و به هزار بدبختی کارش جور میکنه وموفق میشه .

    مگه شما چی کار کردید .

    این توع تفکرانم بر میگشت به اینکه من ظاهرا قانون رو قبول داشتم اما درونم قبول نداشت ومیگفتم خوب شانس آوردی و کارت جورشد . چه تقلایی کردی چه سختی کشیدی چه اذیتی شدی اینهمه احساس خوبی داری . وشما که کاری نکردی .

    چونکه مرتب میشنیدم حقوق کارگرا باید از کارمندا بیشتر باشه چونکه کارمندا چی کار میکنن زیر کولر میشینند گرما وسرما اذیتشون نمیکنه دوتا دکمه میزنند اذان شد به بهونه نماز کارشون روتموم میکنند و دو نشده خداحافظ .

    وچرا دولت اینهمه افزایش حقوق به اونها میده برای کارگران نه

    و دم از عدالت علی میزنند .

    وهمش ناعدالتی میدونستم اگرچه خودم کار اداری داشتم .

    اما الانا نمیگم بی عدالتی . میگم هرکس هرجایی هست درجای درستش هست و نه خدا نه دولت ونه من به کسی ستم نمیکنم .

    روی ذهنشون روز باورهای توحیدیشان کاربکند اونها هم نعمت خدا رو دریافت کنند . دولت و صاحب کار و … دستهای خداهستند که براساس باورهات باهات رفتار میکنند .

    یادم میاد ما مردم ایران توی یه برهه ای تحریم بودیم خیلی زیاد البته الان هستیم اما کمترشد .

    وچقدر از رسانه ها تبلیغ میشنیدیم که استقامت کنیم و خدا بالاخره پاداش میده وچقدر سختی کشیدیم .

    میخام بگم کی ها سختی کشیدن . تو همون تحریم یک عده ای خللی وارد زندگیشون نشد واتفاقا هدایت شدن به مسیر بهتر .

    اما برای من وامثال من که سختی کشیدن رو قدرت و معنویت وارزشمندی میدونستیم ومیگفتیم ما ملت امام حسینیم بیشترین صدمه ها رو دیدیم. وبه دولت و سیاست دولت هم فوش میدادیم وهم تحمل میکردیم . و کارمون رو مقدس میدونستبم .

    الانا که نمیدونم به چه علتی مدام برق ها رو قطع میکنند وپشت بندش آب هم قطع میشه برخلاف دیدگاه قبلیم میگم من مقصرم و آسان شدم برای سختی ها . و دولت وسیاستهاش نمیتونه تغییری در زندگی من بده .

    البته قطع شدن برق برای من نفع داشت چونکه تلویزیون خونه بیشتر خاموش میشه و من راحت تر ذهنم رو کنترل میکنم .

    اما بازم من این باور تو وجودم حل نشده وگرنه با این اتفاقات هم فرکانس نبودم و درمحیطی بودم که امکانات به راحتی دراختیارم بود واحتیاج به زور زدن نداشت.

    مثلا درهمون منطقه ما عده ای پمپ آب دارند و قطع آب براشون مشکلی ایجادنمیکنه .

    پس من تو مدار آسانی های بیشتر قرار نگرفتم .

    من همش ارزوی مهاجرت به یک استان دیگه یا کشور دیگه داشتم و علیرغم تقلاهای ذهنی من هرگز موفق نشدم تا ابنکه الانا بااین فایل بی نهایت ارزشمندتان متوجه شدم من آسان شدم برای سختیها وتقلاهای زیاد برای خواسته تااینکه از کت وکول بیافتم وبیخیالش بشم و عطاش رو به لقایش ببخشم .

    وچقدر به موقع این آگاهی رو دریافت کردم والهامات بهم گعته شد .

    خداوند بارها در قران گفته کسی که ایمان بیاورد وکنترل ذهن کند و زیباییها روتحسین کند او را آسان میکنم برای آسانی ها .

    پس اراده خداوند آسانی است نه سختی .

    الان ثروتمندان دنیا رو که نگاه میکنم مثل آقای ایلان ماسک که اینهمه اختراع میکنه اگه میخاست سختی کشیدن برای هدف رو معنوی وارزشمند بدونه تا حالا حتی موفق به اختراع یک وسیله کوچک نمیشد و بااین سن کم اینهمه ثروت آفرینی نمیکرد .

    هم خودش رشد کرد وهم به رشد جهان کمک کرد.

    من خودم چندبن دفتر پر کردم از شناسایی باورهایی که مانع رسیدن من به موفقیت میشدند و آرامش زیادی داشتم اما چون ناآگاهانه افراد سخت کوش را تحسین میکردم انگار ترمز دست ذهنم بالا بود و جاده صاف خدایی رو تبدیل به بی نهایت چاله های بزرگ برای خودم کرده بودم و چقدر خودم تحت فشار میدادم تاماشینم حرکت کنه .

    خدارو شاکرم که به این سایت الهی هدایت شدم و از شما هم سپاسگزارم بابت آموزشهای توحیدی تان که چگونه راحت زیستن رو به ما می آموزید .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  8. -
    محمد جواد سماواتی گفته:
    مدت عضویت: 2040 روز

    به نام خالق بخشنده و مهربانم

    سلام به استاد و الگوی عزیزم به بانو شایسته مهربان و دوستان و خانواده عزیزم

    خداوند منبع آرامش

    خداوند منبع زیبایی

    خداوند عالم مطلقه

    خداوند خالق همه چیزه

    خداوند آگاه کامله

    خداوند منبع راه حل هاست

    خداوند منبع پاسخ هاست

    خاوند همه راه حل های مسائل من رو میدونه خداوند می‌خواهد که راه حل ها را به من به بی نهایت طریق نشان دهد

    خداوند می‌خواهد که من زندگی نرم و روانی داشته باشم

    خداوند میخواد که به من نعمت و آرامش و راحتی بیشتری بدهد

    خداوند همیشه و همواره با منه میبینه میشنوه و در وجودمه و همیشه مراقبه همیشه کنارمه این قدرت مطلق این منبع خیر و می‌خواهد که منو رشد بده میخواد که برام لباس بهتر شغل بهتر روابط عاشقانه زیبا روابط دوستانه زیبا ماشین بهتر خانه ای مستقل درک بیشتر از سپاسگزاری درک بیشتر از خودش درک بیشتر از دریافت الهامات و هدایت ها رو بهم بده و لذت میبره که من خواسته های زیادی ازش داشته باشم چون نعمت های خالقم بی انتهاست و همیشه این فراوانی در حال بیشتر و بیشتر شدنه من فقط باید تسلیم رب مهربانم باشم باید بهش بیشتر اجازه بدم کار زندگی ام رو دست بگیره بیشتر هدایتم کنه بیشتر آسان کند منو برای آسانی ها بیشتر توحیدی ام کند من به تو فرمانروایم اجازه میدهم 0 تا 100 کارهارو برام انجام بدی چون این نگاه درسته این پاسخ درست به درخواست های منه من فقط باید روی سپاسگزاری کار کنم رو مرور نعمت هام کار کنم روی اعتمادم به تو کار کنم روی باور الخیر فی ما وقع کار کنم و از لحظه ام از زندگی لذت ببرم و حال کنم با هر آنچه زیبایی که در اون لحظه وجود دارد و میتونم به خاطرش سپاسگزار باشم تمرکز و توجه کنم خدایا شکرت به خاطر این باورها که کلید گنج ها را من پیدا کردم با هدایت هایت من کلید صندوق آسانی برای آسانی ها را از تو دریافت کردم و ایمان دارم به تو

    پیروزی از آن ماست کافیه ایمانم رو حفظ کنم و از داشته هام لذت ببرم و احساس ارزشمندی و لیاقتم کار کنم که من لایق نعمت ها و هدایت ها و الهامات هستم تو رو همواره به خودم نزدیک و نزدیک تر احساس و باور کنم تا آسان شوم برای آسانی ها برای آرامش بیشتر برای رشد و گسترش بیشتر برای دریافت فراوانی ها برای دریافت زیبایی ها برای دریافت معجزاتت برای دریافت الهامات برای دریافت احساس خوب بیشتر خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت

    خدایا من میخوام بیشتر در کارگه تقدیر تسلیمت باشم میخوام آرام‌تر از آهو و بی باک تر از شیر باشم میخام در آغوش تو باشم میخام مثل یک بچه که در آغوش پدر با خیال راحت میخوابد و آرام است در آغوش تو باشم و راحت بخوابم با این باور که تو معبود قدرتمند و ثروتمند و مهربانم حواست بهم هست و مرا نوازش میکنی مرا در آغوش میگیری و در مسیر درست و مستقیم هدایتم میکنی و فقط برام خیر و خوبی در تمام جنبه ها را میخواهی و این کار رو خیلی آسان و راحت‌تر از آب خوردن برای من بنده ات انجام می‌دهی خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  9. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 694 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 23 آذر رو باعشق مینویسم

    از جمعه های پر از درس و آگاهی من مینویسم

    تو لایقشی

    ببین طیبه ، با هر نشانه ام دارم بهت میگم که تو لیاقتشو داری

    از اول آذر ماه ،که تعهدی شروع کردی ، داری به فایل های دوره 12 قدم گوش میدی و تا الان قدم اول رو چند باری گوش دادی و دو جلسه از قدم دوم رو تو این چند روز گوش دادی

    با اینکه فعلا نرفتی تا درک هایی که داشتی در تمرینات فایل، رد پاتو بنویسی ، ولی از هر فایل که یه چیزی یاد گرفتی

    شروع کردی به عمل کردن

    حتی وقتی دیدی به یه سری از شنیده هات در فایل ها مقاومت شدید داری ،اول تا جایی که تونستی قدم برداشتی و در عمل انجام دادی

    و الان‌وقتشه که از اول ، دوباره شروع کنی و آگاهی هایی که مقاومت شدید داری ، گوش بدی و فکر کنی که چه باورهایی داری و برای تک تکشون باورهای قوی ، با صدای خودت ضبط کنی و هر روز گوش بدی

    اینکه داری عمل میکنی ، این لیاقتتو نشون میده به من (ربّ تو )،به تمام جهان هستی

    اینکه وقتی تعهدت رو دیدم ، هر بار که اومدی نشانه ات رو در سایت ببینی و تصمیم رو به عهده من گذاشتی و هر بار گفتی تو بگو، چی برای من خوبه ؟

    در حالی که قبلا هربار با خواسته ای میومدی نشانه ات رو ببینی

    نمیگم این ناخوبه ، نه

    خوبه

    اتفاقا وقتی تو خواسته ای داری سبب میشه که بیشتر به من نزدیک بشی

    اما تو داری انتخاب میکنی طیبه

    از بین خوب و بی نهایت خوب

    میخوای بی نهایت خوب رو انتخاب کنی

    اینکه تو تصمیم گرفتی تا از اول آذر ماه سعی کنی بیشتر به من بسپری تصمیم گیری هات رو

    اینکه میگی‌اول تو بگو

    این یعنی دلت میخواد بیشتر تسلیمم باشی و من میبینم تلاشت رو

    این یعنی لیاقت

    این یعنی ارزشمندی

    این یعنی داری رشد میکنی و تو مسیر تکاملت داری درست قدم برمیداری

    اینکه آروم شدی و سعی داری به هر رفتار خودت دقت کنی و در عمل اصلاحشون کنی ، این یعنی تو لیاقتش رو داری

    دقت کردی که چرا توی این 23 روز فقط در 90 درصد نشانه هات ، سریال زندگی در بهشت و سفر به دور آمریکارو نشونه دادم ؟؟؟

    چون که قبلا بارها بهت گفتم ، که شروع کن به دیدن این سریال ها ، اما کمی توجهت کم بود

    اما الان با عمل کردن های تو، میبینم که لیاقتش رو داری ، تو هم لیاقتش رو داری درچنین مکان هایی قدم برداری

    برای همین از اول آذر ماه، هی دارم برای تو به شیوه های مختلف قسمت هایی از این سریال هارو نشونه میدم

    دقت کردی چقدر راحت میتونی خودت رو در اون مکان ها تصور کنی؟؟؟

    دقت کردی طیبه ؟؟؟

    همه اینها کار ربّ و صاحب اختیارت هست

    یادته که بارها تلاش میکردی تجسم کنی اما نمیشد ؟!

    آره تو لایقشی طیبه

    تو بودی که با قدم برداشتن و عمل کردن ، به من نشون دادی که حقته که کاری کنم که انقدر بتونی واضح ببینی که شگفت زده بشی

    طیبه ، همین الان چند دقیقه پیش قبل اینکه بخوای بیای رد پاتو بنویسی رفتی نشونه ات رو دوباره ببینی

    گفتی خدا چی برای من خوبه؟ تو بگو ؟

    و من سریال سفر به دور آمریکا 179 رو به تو نشونه دادم

    وقتی این رد پات رو نوشتی حتما ببینش

    میخوام با این نشونه ها، بهت بگم که اگر روی باورهات کار کنی و هر روز تکرار کنی و به آموخته هات عمل کنی ، تصاعدی رشد خواهی کرد

    این وعده رو بهت میدم

    فقط کافیه که تو به تعهدی که دادی و سمت خودت رو وقتی میخوای انجام بدی، درست انجام بدی

    آفرین طیبه

    تو فقط به یاد بیار هر لحظه و به ذهنت یادآوری هارو بگو تا منطقی بشه که بفهمه، خدایی که قبلا، تو دل تاریکی شب مشتری شده برات

    تو خلوت ترین جا هم مشتری میشه

    اینو بارها به خودت بگو تا باورهات شکل بگیره

    اینکه خدا قدرت تمام جهان هستی هست ، که خدا میتونه مشتری بشه برای تو و از زمین و از آسمون و از چپ و راست مثل گیاهی که از زمین ،از دل خاک میاد بیرون

    همونجور برای تو هم مشتری بشه

    پس به یاد بیار هر لحظه و به خودت با احساس خوب تکرار کن

    میبینی که از وقتی تمرین ستاره قطبی رو انجام دادی چقدر سریع رخ میده

    خدایا شکرت

    به نام ربّ

    نمیدونم چی شد اینا رو نوشتم

    قبلش که خواستم بنویسم، گفتم خدا تو بگو چی بنویسم

    واقعا نمیدونم چی بنویسم که نمیدونم چی شد نشانه امروزم تو دلم پر رنگ تر شد و من اومدم سایت و نشانه ام رو انتخاب کردم و دیدم سریال سفر به دور آمریکا 179 اومد خواستم ببینمش حس کردم باید برگردم و رد پامو بنویسم

    همین که دیدم دوباره سریال سفر به دور امریکا اومد ،تنها جمله ای که به زبانم جاری شد تو ارزشمندی و لایقشی که در چنین مکان هایی قدم برداری طیبه

    و اومدم و خود به خود شروع به نوشتن کردم و فقط اشک ریختم چقدر حس خوبی داشتم

    خدایا شکرت

    از امروزِ بی نهایت زیبا و بهشتی و بی نهایت درس بگم که چه درس هایی گرفتم

    امروز دوباره با صدای الله اکبر اذان صبح بیدار شدم و به سرعت شروع کردم به صحبت کردن با خدا

    و بازهم تک تک سلول های بدنم رو دیدم‌که چقدر خوشحالن که بیدار شدن و قراره از قلبم از منشاء نور و عظمت خدا نوری به کل بدنم ارسال بشه که حامل بی نهایت کد سلامتی هست و قراره که به بی نهایت سلول های بدنم ملحق بشن و سلامتی به کل بدنم منتشر بشه

    وای خدای من امروز صبح دوباره وقتی تمرینم رو نوشتم قشنگ میدیدمشون ،همین الانم کد های سلامتی رو میبینم

    امروز که داشتم تو دفترم عکس کد سلامتی رو طراحی میکردم

    قلب رو قرمز تصور کردم

    ولی نه ، الان که داشتم مینوشتم قلب باید نورانی باشه

    که دو تا مولکول کنارش ، آبیه و کد سوم که سلامتیه و سفید ،

    وقتی با تک تک سلول های بدنم ترکیب شدن چنان رقصی بود که من از رقص و شادیشون میخندیدم و احساسم فوق العاده بود

    و شروع کردم به نوشتن درخواست هام و بعد ، نمازم رو خوندم و بعدِ نماز اومدم سایت ، تا تمرین ستاره قطبیم رو مجدد بنویسم ، از یه قسمت هایی از نوشته هایی که تو دفترم نوشتم ،بنویسم

    وقتی تو سایت داشتم مینوشتم یه صدایی بهم میگفت ننویس ،چرا مینویسی ؟ اگر نشد چی؟ اگر انقدر با اطمینان مینویسی

    نشه چی میشه؟

    یا الله

    قلبم به تپش افتاد

    از حیرت نمیدونم چیکار کنم ، فقط دارم با اشک مینویسم

    وقتی الان داشتم مینوشتم اگر انقدر با اطمینان مینویسی ….

    به یک باره نوشته ام که صبح تو سایت نوشتم، اومد جلو چشمم

    و گریه کردم الان

    چون من امروز کلا 675 به حسابم اومد

    و من امروز نوشته بودم 650 کارت میکشن

    یا الله

    یا الله

    الله اکبر

    چیکار داری با من میکنی ربّ من

    من وقتی داشتم مینوشتم که اون نجوا با کلی سوال سراغم‌اومد ،تا نگرانم کنه و ننویسم

    و تو سایت مکتوب نکنم ، حتی یه بار گفتم ننویس طیبه، اگر امروز فروش نداشته باشی ضایع میشیا ، که تو سایت نوشتی ،

    انقدر با اطمینان عدد ننویس

    و میخواستم به حرف ذهن گوش بدم و پاک کنم

    اما آگاهانه تمرکز کردم و گفتم من مینویسم ، قرار نیست که طبق باورهای محدودی که من دارم انتظار داشته باشم تمام نوشته هام رخ بدن

    ولی با این حال ،عدد 650 رو تو حسابم تصور کردم

    من دارم سعی میکنم احساسم رو خوب نگه دارم و بنویسم و سمت خودمو درست انجام بدم تا خدا هم سمت خودشو که همیشه درست انجام میده برای من بتونه کار انجام بده

    چون اگر من ، برای تغییر باورهام و صد البته عمل کردن و قدم برداشتن حرکت کنم ، خدا خیلی خوب کاراشو انجام میده

    حتی من وقتی صبح تو دفترم نوشتم که میخوام پشت سرهم کارت بکشم ، تو تصورم با اینکه با احساس خوب مبلغ هایی رو تجسم کردم

    مثلا یه بار 3500 یه بارم 5 میلیون تصور کردم

    که الان که دارم یادم میارم اون لحظه رو ، من وقتی تجسم میکردم و سعی داشتم احساسمو به زور برای اون مبلغ خوب کنم

    و اصلا حواسم نبود که من درمورد نقاشی تازه شروع کردم تکاملم رو

    و درسته از فروش گل سرا مبلغ فروشم 10 تا13 میلیون بود

    اما برای نقاشی نمیتونستم یهویی اون همه مبلغ رو مثلا 3 میلیون و 500 تجسم کنم

    الان یادم اومد، من زمانی که به مدارس میرفتم و نقاشیامو میفروختم با قیمت کم، از 45 تا 180 فروش میرفتن ،روزانه 600 تمنی فروش داشتم و باورم به این بود که 600 تمنو میفروشم

    درسته امروز از نقاشیام فروش نرفت و از راه دیگه از درصد مادرم و از فروش انار ها به حسابم 675 واریز شد ،اما نوشته ای که نوشتم رخ داد ،خلق شد

    اما من باید روی باور های فروش نقاشیم کار کنم تا اینکه از نقاشیام تکاملم رو طی بکنم

    و هنوز باورهام محدودن

    نباید از درآمد نقاشیم که حدودا 200 هزار تومانه

    به 3 میلیون و 500 و یا 5 میلیون فکر کنم

    باید مبالغی رو بگم و بنویسم که قابل درک برای ذهنم باشه

    وای خدای من الان متوجه یه چیزی هم شدم

    کل فروش امروز من و مامانم 3 میلیون و 550 بود

    چقدر این عددا درست بودن

    فقط درآمد من 25 هزار تمن بیشتر شد

    و درآمد کل فروش من و مادرم 50 هزار تمن بیشتر بود

    یعنی برای هردومون 25 هزار تومان

    این یعنی چی ؟؟

    دقیقا نصف نصف

    نمیدونم ، هنوز درکش نکردم ،ولی زمانش که برسه درکش بهم داده میشه

    هنوز حیرت زده این عددم

    650 تو تمرین ستاره قطبیم نوشتم توی سایت ،تو جلسه دوم قدم دوم

    3 میلیون و 500 تو تجسمم دیدمش

    پیام خیلی بزرگ برای من داره

    اینکه تکامل رو رعایت کنم

    اینکه ببین طیبه ، خدا چقدر قدرتمنده که میتونه کل روزت رو بسازه اونم اینجوری ،که بهت بگه من همه کار برات انجام میدم ، تو فقط آروم باش و ادامه بده

    و قدرت خلق زندگیت رو به خودت دادم

    آخه من امروز به چند تا از تمریناتی که از فایل ها یاد گرفتم ، عمل کردم

    که در ادامه مینویسم

    وقتی من تو سایت مکتوب کردم و کمی تا ساعت 8 خوابیدم و بعد حاضر شدیم و اسنپ گرفتیم و رفتیم جمعه بازار پل طبیعت

    هفته پیش درک کرده بودم و تصمیم گرفته بودم که برم همون جای خلوت که دلم میخواست یاد بگیرم که خدا تو هر مکانی مشتری میشه برام

    و من مدام چشمم به ورودی اصلی بازار نباشه و نگم فروش اونجا بیشتره که شرک محسوب میشه

    من باید به اصل توجه کنم

    همین

    وقتی رفتیم و رسیدیم جمعه بازار، خیلی هوا عالی بود و من داشتم فایل جلسه اول قدم دوم رو گوش میدادم و سعی میکردم تجسم کنم

    وقتی با مادرم، اول رفتیم دور زدیم کل بازار رو ، انقدر فراوانی بود از همه نظر ، که لباس و زیورآلات و گل بافتنی و عتیقه و خوراکی و همه چی فراوان بود

    و خیلی جای خالی برای فروشنده ها بود، فروشنده ها هنوز نیومده بودن با مادرم کمی نشستیم و چون صبح بود، تازه فروشنده ها میچیدن وسیله هاشونو

    مادرم گفته بود طیبه امروزو بیا باهم بچرخیم تو بازار و تو کارتخوان داری ،هر کس از من خرید کرد، کارت منم بکش

    اولش گفتم باشه

    بعد یه صندلی خالی دیدیم ،کنار میزای فروش نشستیم ، من یکم نشستم و به مادرم گفتم میرم بگردم و رفتم و به ورودی بازار که رسیدم

    گفتم وایستم مثل هفته های قبل اینجا

    اما تصمیم هفته پیشم ،به خاطرم اومد و خواستم برگردم به همون جای خلوت ،کوشک باغ هنر ، که هفته پیش اونجا بودیم

    اما ذهنم مقاومت کرد و من تصمیم گرفتم برم جلو درمترو حقانی وایستم

    و به خیال خودم گفتم قطار زود به زود میاد هرکس میاد بیرون وسایلامو میبینه میخره مثل هفته پیش

    اما کاملا اشتباه فکر میکردم و مسیر رو اشتباه میرفتم و شرک میورزدیم

    خودم متوجه بودم که نباید برم اونجا و میدونستم اشتباه میرم اما نتونستم خودمو کنترل کنم و رفتم

    وقتی وایسادم تو قسمت ورودی مترو حقانی ، نقاشیامو با گردنبند و گوشواره های انار رو گذاشتم زمین

    دیدم از هر دو طرف ورودیش چند تا گربه اومدن و نزدیکم شدن

    هی به چشمام نگاه میکردن و میخواستن نزدیک بشن و بومیکشیدن

    هی با خودم گفتم من که خوردنی ندارم فقط نون دارم

    که دیشب مادرم تو فر درست کرده بود تا امروز با خودمون بیاریم

    وقتی دیدم میخوان نزدیک کیف دستیم بشن ، تازه متوجه شدم من تو کیف دستیم توی یه ظرف کوچیک پنیر گذاشتم

    نگو بوی اونو متوجه شدن و همه شون میخواستن نزدیک بشن که بهشون پنیر بدم و من نون دادم و نخوردن

    چقدر داشتم اون لحظه عظمت خدا رو میدیدم

    که چقدر بویای شون قوی هست که بو رو سریع حس میکنن

    وقتی یکم وایسادم، دیدم یه پسر جوان ، که حدودا 18 یا 20 ساله میشه ، که همیشه تو ورودی مترو میبینمش که گیتار میزنه و میخونه و یه بار بهش جوانه گل سر دادم ، اومد و پایین پله ها کیف گیتارشو باز کرد و گیتارشو برداشت

    و شروع کرد به نواختن

    انقدر زیبا مینواخت که من ناخودآگاه تکون میخوردم سرجام

    همیشه که میدیدمش ،با بی نهایت حسش فوق العاده و چشمامشو همیشه می بست و در حال خودش میخوند و گیتار میزد

    انقدر با حس زیبا میخوند که متوجه اطرافش نمیشد

    ….

    (همین الان که داشتم رد پامو مینوشتم ساعت 23:23 روز 23 آذر هست من متوجه صدای محمد رضا گلزار از تلویزیون خونه مون شدم ، که درمورد عشق میگفت

    و گفت اگر به چیزی بیشتر وابسته و عاشق بشی و دوستش داشته باشی ازت گرفته میشه

    که وقتی به حرفاش گوش میکردم به یادم اومد که استاد عباس منش میگفت وابستگی یعنی شرک

    ما روح مجردیم

    و نباید وابسته بشیم

    باید آزادانه دوست داشته باشیم

    و وقتی ادامه صحبت های گلزار رو که در برنامه مسابقه اش میگفت و داداش و مادرم نگاه میکردن ، نمیدونم چی شد که شنیدم

    الان که دوباره دارم رد پامو از اول چک میکنم ساعت 21:50 روز 24 آذر هست

    و الان که به این قسمت رسیدم

    گفتم بذار ببینم جملات دقیقش چی بود، تو گوگل جستجو کردم و برنامه شو باز کردم

    جملات دقیقش این بود :

    یادتون باشه که عشق واقعی ، مربوط به خداست

    فقط و فقط عشق واقعی مال خداست

    خدا میگه، که هرچیزی رو بیشتر از من دوست داشته باشی ، ازت میگیرم

    هر آن چه

    یعنی

    میگه من آدما رو در سر راه تو قرار میدم تا کیف کنی ،لذت ببری ، به هم عشق بورزید ،ولی یادت نره که هر آنچه که داری از منه و عشق واقعی مال منه

    دیدید که اگر گاهی اوقات ،اگر تعادل رو رعایت نکنید در عشق ورزیدن ، اون عزیزی رو که دوست داشتید ،خدا ازتون گرفته

    همیشه اینشکلیه

    بیش از اندازه چیزی رو دوست داشته باشی ،خدا ازت میگیرتش

    من یه شعری رو امروز دیدم ،دلم میخواد اینو براتون بخونم

    حقیقتا دفه دوم سومم هست دارم میخونمش

    با خودم گفتم من چرا این حرفشو یهویی شنیدم

    من که محو نوشتن رد پام بودم و صدای اطراف رو نمیشنیدم

    چی شد ؟ چه پیامی برای من داره

    هم گوشامو تیز کردم

    و هم شاخکامو، که پیامو دریافت کنم

    چون مطمئن بودم یه پیامی برای من داره و یه حسایی داشتم از اینکه چرا این قسمت صحبت های گلزار رو شنیدم

    وقتی شروع کرد به خوندن شعر، شعرش این بود

    یک شبی مجنون نمازش را شکست

    بی وضو در کوچه لیلا نشست

    عشق آن شب مست مستش کرده بود

    فارغ از جام الستش کرده بود

    سجده ای زد بر لب درگاه او

    پر ز لیلا شد دل پر آه او

    گفت یا رب ، از چه خوارم کرده ای

    بر صلیب عشق دارم کرده ای

    جام لیلا را به دستم داده ای

    وندر این بازی شکستم داده ای

    نشتر عشقش به جانم می زنی

    دردم از لیلاست آنم می زنی

    خسته ام زین عشق، دل خونم مکن

    من که مجنونم تو مجنونم مکن

    مرد این بازیچه دیگر نیستم

    این تو و لیلای تو … من نیستم

    گفت: ای دیوانه ، لیلایت منم

    در رگ پنهان و پیدایت منم

    سال ها با جور لیلا ساختی

    من کنارت بودم و نشناختی

    عشق لیلا در دلت انداختم

    صد قمار عشق، یک جا باختم

    کردمت آوارهء صحرا نشد

    گفتم عاقل می شوی اما نشد

    سوختم در حسرت یک یا ربت

    غیر لیلا بر نیامد از لبت

    روز و شب او را صدا کردی ولی

    دیدم امشب با منی گفتم بلی

    مطمئن بودم به من سر میزنی

    در حریم خانه ام در میزنی

    حال این لیلا که خوارت کرده بود

    درس عشقش بیقرارت کرده بود

    مرد راهم باش تا شاهت کنم

    صد چو لیلا کشته در راهت کنم.

    وای خدای من

    من فقط امروز دارم اشک میریزم

    امروز تو بازار یه عهدی بستم و گفتم دیگه نمیخوامش، دیگه اون خواسته مو نمیخوام ،دادم به خودت من فقط تو رو میخوام

    دقیقا این بیت شعر رو به زبون خودم به خدا گفتم

    مرد این بازیچـــــــــــــه دیگر نیستم

    این تو و لیــــــلای تو … من نیستم

    داشتم فایل جلسه دوم قدم دوم رو که در مورد تجسم بود گوش میدادم

    و درکی که داشتم این بود که درمورد یه خواسته ام باید دقت کنم و استاد میگفتن که مسیر رو اشتباه میرین اگر اینجوری تجسم کنین و صد در صد اشتباهه

    و من تو این‌یکسال ،درسته که رهاتر شده بودم و همیشه از خدا میخواستم رها بشم از این خواسته ام

    چون از استاد تو فایلای رایگان شنیده بودم که نباید به یک چیز تاکید کنی که حتما اینو میخوام

    مثلا برم فلان کشور و زندگی کنم و یا با فلان دختر یا پسر ازدواج کنم ،اما باز هم میگفتم من میخوامش و یاد گفته استاد که میگفت وقتی داشت خونه میخرید دوست داشت همون خونه رو بخره اما رها بود و میگفت اگر بشه خوشحال میشم و اگر نشه خیری هست در این

    ولی کامل رها نشده بودم تو این یکسال و این چند ماه رو حس میکردم که باید گامل رها بشم ولی راهش رو بلد نبودم و از خدا کمک میخواستم

    تا اینکه امروز حرفی از استاد در فایل شنیدم که گفت اشتباهه ،اگر این درخواست رو بکنید و مسیر رو کاملا اشتباه میرین

    اینو که گفت من تو اون قسمت بازار که خلوت بود و فکر میکردم قشنگ درک کردم که دیگه الان وقتشه

    باید از خواسته ام بگذرم

    دلم میخواد رها بشم

    به یک باره گفتم نمیخوامش ، دیگه نمیخوامش

    و من بارها اون فایل رو تو بازار گوش دادم و گفتم نمیخوام دیگه دادم به خودت

    من فقط تو رو میخوام

    من دیگه فقط قصد پشت خواسته مو میخوام ازت

    در صورتی که همین خواسته ام بود که سبب شد من تغییر رو شروع کنم

    این خواسته ام بود که انقدر وابسته اش بودم که حاضر بودم هر کاری بکنم تا بدستش بیارم

    اما الان بعد گذشت یکسال دیگه اون چسبیدن شدید و وابستگی رو نسبت به خواسته ام ندارم و دلم میخواد کامل رها بشم

    انگار به قول استاد وقتی از ته دل بخوای تغییر کنی و قدم برداری خدا کمکت میکنه و محدودیت هاتو ازت میگیره ،یهویی میبینی چقدر راحت رها شدی که این باز هم تکاملیه

    چون من از اولین روزهای تغییرم که مدام میخواستم خواسته ام رخ بده ،الان دیگه زیاد به اون شدت نیست

    انگار هر روز که سعی کردم عمل کنم آروم تر شدم و امروز تو بازار به یک باره گفتم نمیخوامش

    من قصد پشت خواسته مو میخوام

    وقتی این صحبتام‌با خدا بهم‌یادآوری شد که امروز تو بازار چی گفتم و این شعر رو از زبان گلزارتو تلویزیون ،از اتاقم، شنیدم

    پیامشو گرفتم و فقط گفتم نمیخوامش ،نمیخوامش ،نمیخوامش

    من فقط قصد پشت خواسته ام رو میخوام

    که آگاهی و شادی و دوست داشتن و احترام و ارزشمندی و آزادی و عشق و رها بودنه و … هست رو میخوام

    دیگه نمیخوام بگم همین خواسته ام باشه ولاغیر

    دیگه دادمش به تو ربّ من

    تو بگو ، تو بگی قشنگ تره ،تو برای من بخواه

    که آخر شب با این پیام محمد رضا گلزار من به یک باره تصمیمم رو گرفتم

    و حس کردم باید یه سری اقدامات عملی برای رها شدن کاملم انجام بدم ،هنوز یکم ترس دارم ،اما باید انجامش بدم

    چون وقتی عمل کنم نشون میدم ایمانم رو

    باید اون یه ذره اتصالی که بین من و خواسته ام هست و مدام دارم تجسم میکنم لحظه پایانی رو قطع کنم تا بتونم رها بشم

    نمیدونم چجوری ؟ ولی از خدا میخوام شجاعت انجامش رو بهم بده که دیگه اقدام کنم و رها بشم )

    وای خدای من الان 26 آذر ساعت 1:52شب هست

    من دوباره اومدم نوشته ام رو بخونم و بعد تو سایت بذارم برای رد پای روز 23 آذر جمعه بازارم

    اصلا خوابم نمیاد با اینکه امروز از صبح تا شب بیرون بودم

    به این قسمت از شعر که رسیدم

    عشق لیلا در دلت انداختم

    صد قمار عشق یک جا باختم

    به یکباره یاد فایل آقای الهی قمشه ای افتادم

    که اسم فایلش قمار خانه عشق بود

    سریع رفتم دوباره بعد چند وقت گوش بدم

    و متوجه یه چیز شدم و فقط اشک ریختم

    الهی قمشه ای میگفت که

    هر کسی عاشق خدا شد ،خداوند عاشقش میشه

    اگر محب شدی ،محبوب میشی

    اگر دلت رو فدا کردی فکر نکن چیزی رو از دست دادی

    میگفتن آقا در فلان جا قمارخانه ای هست گفتن چیکار میکنن اونجا ،گفت هیچی قمار میکنن پول در میارن

    گفتم اون قمار نیست که ،قمار بچه هاست

    گفت قمار جدی چیه

    گفتم قمار جدی اینه که خودتو بذاری وسط

    ببازی

    در قمار خانه عشق برو

    اون قمار خانه ها بچه بازیه

    مال بچه هاست که چیزی به عقلشون نمیرسه

    برو

    به قمار خانه رفتم همه پاک باز دیدم

    اگر همه چیز رو قمار کردی گفتی ،همه رو میدم به تو و باختی

    اونوقت همه رو میدن به شما

    دقیقا حرف استاد عباس منش

    اینکه عاجز بودنمونو اعلام کنیم

    همه رو برمیگردونن

    اگر عاشق خدا شدی ،فکر نکن که همه چیزارو ازدست میدی

    همه چیزارو بدست میاری

    بنده من شو و برخور ز همه سیمتنان

    هر چی زیبایی هست برای تو آفریدم

    فقط میخوام که تو به من توجه بکنی

    اگر هم لذتی میخوای ببری با من ببر

    با غیر من نبر

    وای خدای من تازه متوجه این حرفای الهی قمشه ای شدم

    من یک سال پیش بارها این فایل رو گوش میدادم و میگفتم خدایا کمکم کن

    این قسمت شعر رو به یک باره با فایل الهی قمشه ای درک کردم

    عشق لیلا در دلت انداختم

    صد قمار عشق یک جا باختم

    که خدا تو قمارخانه عشق ،خودش عشقش رو باخته

    خدا میدونسته که آخرش برمیگرده به خدا و خدا رو پیدا میکنه

    وقتی دیده که مجنون عاشق لیلیه و به خدا توجه نمیکنه خدا اول خودش گذشته

    تا مجنون با عشق زمینی به خدا برسه

    خدایا شکرت به خاطر این درک هایی که بهم دادی تا کمکم کنی که بتونم به عمل برسونم )

    ادامه رد پام رو بنویسم که پسر توپله های خروجی مترو گیتار زد و شروع به خوندن کرد

    وقتی مسافرا از مترو میومدن بیرون و بهش پول میدادن ، و از پله ها میومدن بالا و به کارای من نگاه نمیکردن و میرفتن

    بارها با خودم گفتم ، ببین برای اون پسر که میخونه و گیتار میزنه پول میدن

    ولی وسیله های منو نمیخرن

    اونم هنرمنده منم هندمندم

    چرا برای هنر اون ارزش میذارن ولی برای هنر من نه؟؟؟؟؟؟؟؟

    وای الان یه چیزی درک کردم

    بهم گفته شد تو وقتی به خودت و نقاشیات ارزش قائل نیستی و همه اش میخوای تو جمعه بازار ،بری جاهایی که ازت پول جای روز رو نگیرن ، که پول روزش 300 هزار تومانه

    چه انتظاری داری که مردم برای کارات ارزش قائل بشن و ازت خرید کنن

    تو باید میرفتی جا میگرفتی و پول جای روز جمعه بازار که 300 تمنه رو میدادی تا فرکانس ارزشمندی نقاشیات رو به جهان هستی ارسال کنی تا من بتونم برای تو مشتری هایی رو بفرستم که نقاشی هات رو بخرن

    در اصل مشتری بشم برای تو

    تا تو ارزشمندیتو به من نشون ندی نمیتونم کمکی بیشتر از باورهات بهت بکنم

    حتی با باور محدود خودت خواستی بری جای خلوت و به خیال خودت میخواستی که یاد بگیری که خدا بهت یاد بده ، که خدا همه جا مشتری میشه

    نه طیبه ،اینجوری نیست

    بیشتر به افکارت دقت کن

    این افکارت بر اساس باورهای تو هست که رخ داده و فکر کردی میتونی تو جای خلوت بازار که هیچ‌ پولی برای جای بازار ندادی و مدام نگران این هستی که نگهبانی بیاد و بگه خانم جمع کن و بگی خدا مشتری میشه ، حتی در خلوت ترین جای بازار

    طیبه دقت کن

    این دقیقا جواب توست

    تو حتی امروز گفتی که من دیگه از هفته بعد نمیام جمعه بازار ،چرا گفتی نمیای؟؟؟؟

    بهانه ات چی بود؟؟؟؟

    غیر از اینکه بهانه ات این بود که پول جای کل روز رو که یه میز بهت میدن داخل بازار رو نمیخواستی بدی ؟؟؟؟ که فقط 300 تمن بود ؟؟؟؟؟؟

    طیبه فکر کن

    الان که داری مینویسی کمکت کردم ، متوجه افکارت بشی و درکش رو دادم

    چون میبینم که داری تلاش میکنی، پس کمکت میکنم

    و الان که متوجه شدی، از هفته بعد میری جمعه بازار ،اما با این تفاوت که

    با پرداخت بها

    با پرداخت 300 هزار تمن پول میز ، میری و ارزشمندی کارهات رو نشون میدی و میبینی که چجوری برای تو مشتری میشم ،چجوری ثروت فرانم رو بهت عطا میکنم

    امروز با افکار محدود خودت ، رفتی جلو در ورودی مترو حقانی که اصلا هیچی فروش نداشتی و اونم باور محدود خودت بود

    وگرنه من برات همه جا مشتری میشم ، این تویی که با رفتارهات و فرکانس ها و باورهات مانع دریافت ثروت میشی و من با آوردن اون پسر گیتار زن ،بهت نشونه دادم که فکر کنی و متوجه افکارت بشی

    و انقدر پنهان بود این باورمحدودت که اگر نمینوشتی و به ریز ترین رفتارها و حرفایی که در طول روز زدی دقت نمیکردی متوجه نمیشدی

    این خیلی خوبه که داری هر روز به رفتار هات ریز میشی تا یاد بگیری آفرین‌به تو طیبه

    حالا که فهمیدی ،از هفته بعد با ارزشمندی و پرداخت بها

    هم لیاقتت رو نشون میدی و هم ارزشمندی خودت و کارهات رو نشون میدی تا منم بتونم که برات مشتری بشم

    و دلیل فروش نرفتن نقاشی ها ت در اون جای خلوت کوشک باغ هنر ،همین بود

    تو باید پرداخت کنی بهای جای یک روز تمام بازار رو و روی باورهات کار کنی تا ببینی من چجوری تو اون بازار به اون بزرگی برای تو مشتری میشم

    و به یاد بیار تک تک روزهایی رو که برای تو به طرق مختلف مشتری شدم

    وای خدای من نمیدونم این درکا از کجا میان ، صبر کن طیبه ، چرا ندونم ،خدا داره همه کارهامو انجام میده

    به قول استاد عباس منش

    وقتی قدم برمیداری و حرکت میکنی

    خدا به فرشته هاش میگه ببینین این بنده منو

    ببینین چقدر خوب داره عمل میکنه

    حقشه که بیشتر بهش بدیم

    حقشه که بی نهایت بهش بدیم

    و من الان درک کردم که من وقتی در آخر روز رفتارهامو تحلیل میکنم و فکر میکنم و سعی دارم تا جایی که میتونم عمل کنم به آگاهی ها ،خدا درک هاشو بهم میده

    درسته که هفته پیش درست درک نکردم و فکر کردم که جای خلوت اگر برم ،خدا اینو یادم میده که همه جا مشتری میشه برام

    اما من اون هفته درمدار درک این نبودم که من خودم بودم که داشتم با دستای خودم فروش نرفتن کارهامو رقم میزدم

    خودم بودم که احساس بی ارزشی رو با پرداخت نکردن پول روز جمعه بازار و با نگرفتن میز برای خودم ،خودم با دستای خودم به جهان هستی ثابت کردم که بی ارزشه کارام

    وگرنه خدا کارشو خوب بلده انجام بده

    این من بودم که چندین هفته حاضر نبودم برم جا بگیرم تو بازار و کل روز داخل بازار بفروشم

    به هوای اینکه فکر میکردم ورودی بازار شلوغه و پر از مشتری و اگر داخل بازار برم و میز بگیرم مشتری کم میشه

    و باز هم شرک

    که اشتباه فکر میکردم و خداست که داره مشتری میشه برای من

    حتی دو هفته پیش که سارای عزیزم از سایت عباس منش اومد و بیرون ورودی اصلی بازار خواستیم بفروشیم و نگهبان برگشت پیش سارا بهم گفت که

    برای ما ارزش قائل نیستی برای خودت ارزش قائل باش

    و این همه میگیم نیا ورودی بازار، حرف گوش بده و برو و هر هفته جا بگیر و راحت داخل بازار بفروش

    وای خدای من

    اون روز سارا جان گفت طیبه تو رو نمیدونم ، ولی بد جور به من برخورد ،من آخرین باریه که دارم میام ورودی بازار برای فروش

    و من حرفشو جدی نگرفتم و گفتم نه بابا اینا بگن اشکالی نداره

    اما من که خودمو میشناسم دو هفته پیش ته ته دلم میدونستم که یه پیامی داشت و این بود که خودتو داری بی ارزش میکنی

    و واضح گفت

    برای ما ارزش قائل نیستی برای خودت ارزش قائل باش

    حتی سارا جان واضح بهم گفت که این بی ارزشی رو به جهان هستی میفرسته ولی من گوش ندادم

    هر چی فکر میکنم میبینم اون روز یعنی دو هفته پیش در مدار دریافتش نبودم و الان که ظرفم بزرگتر شده خدا درکش رو بهم داد

    ولی من مقاومت کردم تا اینکه بعد دو هفته خدا با جریان پسر گیتار زن توی مترو بهم این درسو داد

    که تا وقتی خودت برای خودت ارزش قائل نباشی دیگران هم برای تو و هم برای نقاشی هات ارزشی قائل نخواهند شد

    درسته فروش میرن اما کم ، در حد باورهای الانت

    و اگر میخوای بی نهایت بشه فروشت، باید لیاقتت رو نشون بدی و ارزشمند بودنت رو با قدم هات نشون بدی

    خدایا شکرت که این درس بزرگ رو بهم دادی

    از صبح فکر میکردم، اما هیچ درکی نداشتم تا اینکه اتفاقات روزم رو نوشتم

    وقتی من از بالای ورودی مترو میدیدم پسر داره میخونه، انقدر زیبا میخوند که شروع کرد به خوندن یه آهنگ شاد

    دیدم یه دختر و پسر اومدن و با شنیدن اون آهنگ رقصیدن و پله هارو که میومدن بالا ،همدیگه رو بغل کردن و بوس کردن همدیگه رو و من با دیدن این لحظه پر از عشق، خیلی حالم خوب شد و خندیدم و تو دلم گفتم عشقتون افزون باد

    و وقتی به بالای پله هارسیدن خواستن شروع به رقص ملایم دونفره روی پله هارو شروع کنن که دختر دستشو به کمر پسر و پسر دستشو به شونه دختر گذاشت و خواستن برقصن که یهو یه مرد اومد و دختر خندید و به من نگاه کرد و دوباره خندید و رفتن

    همینجوری جمعیت میومد که دیدم یه دختر اومد پیشم ، با حالتی که انگار قبلا منو میشناخت انقدر راحت و صمیمی سلام داد ، گفت جمعه بازار نرفتی

    منم بهش گفتم میز ندادن

    و باید از صبح زود بیام

    اونموقع باز خودمو خوب میشناسم حواسم‌به افکارم بود

    داشتم دروغ میگفتم، تو دلم گفتم چرا دروغ میگی ، تو اصلا پرسیدی که جا بود یا نه، که ببینی بهت جا میدن یا نه؟؟؟؟؟

    صبح که یه عالمه جا بود، دروغ نگو

    ولی بازم باور محدودم باعث شد مقاومت کنم و خودمو بی ارزش بدونم و بی ارزشیمو هم با فرکانسش به جهان هستی ارسال کنم

    و دختر گفت ،میشه منم کنارت وایستم کارای منم انار هست

    گردنبند انار

    و بهش گفتم اشکالی نداره و تو دلم گفتم من کی باشم که بگم واینستا و اومد و پیشم وایساد و باهم صحبت میکردیم ، گفت از گرگان اومده برای نمایشگاه سوغات مصلی و اونجا بهش جا ندادن و اینجا اومده و بازم بهش جا ندادن و میخواست برگرده گرگان و وقتی صحبت میکرد جمعیت میومدن ودیدم به پسر گیتار زن، پول میدن ،من فقط از زانو به پایین بدن پسر رو و زمین رو میدیدم

    و میدیدم که پول توی کیف گیتارش جمع میشد و چون ورودی مترو همیشه یه بادی با فشار قوی میاد ،پولاشو باد میبرد

    من خندم میگرفت، به دختر گفتم ببین پولاشو باد میبره

    این پسر همیشه با چشمای بسته آهنگ میخونه و جوری تو کارش محو میشه که متوجه اتفاقات اطرافش نمیشه تا وقتی که چشماشو باز کنه میبینه پولاش رفتن

    و تو افکارم میگفتم ببین چقدر رهاست

    یاد حرف استاد عباس منش میفتم که میگفت دنبال چیزی برین که عاشقشین و دوست دارین شب و روز کار کنین حتی اگر پولی بابتش بهتون ندن

    اون دقیقا عشقتونه و باید کارتونو از طریق اون پیشرفت بدین و ثروت خلق کنین

    هیچی براش مهم نبود ،جز عشقش گیتار زدن و بستن چشماش و خوندن

    انقدر علاقه داره به کارش که حتی رفتن پولا که باد میبره رو متوجهش نیست

    و داشتم فکر میکردم

    که چه درسی برای من داره

    که الان فکر میکنم من باید انقدر که اون پسر تمرکز داشت به روی کارش ، منم باید در این حد تمرکز بذارم رو نقاشی و طراحی

    بعد دختری که کنارم بود گفت بریم بازار

    گفتم باشه و وسایلامونو جمع کردیم و رفتیم

    وقتی رسیدیم داخل بازار داشتیم میرفتیم پیش مادرم ، که یهویی دیدم دختر نیست

    سریع قضاوتش کردم ، با خودم گفتم حتما نمیخواسته با من بیاد و خودش رفت بگرده تو بازار تا بفروشه

    به این چیزا که فکر میکردم دقت کردم دیدم مشتری داره و به اناراش دارن نگاه میکنن

    رفتم بهش گفتم من از پله ها بالا میرم و خرید کردن بیا بالا

    همین که رفتم پیش مادرم وسیله هامو گذاشتم و دیدم یه گروه موسیقی که گیتار و تنبک و دف و سنتور داشتن 4 تا پسر به قدری حرفه ای هماهنگ کار میکردن که متعجب بودم

    باز هم داشت تکرار میشد یه پیام

    اینکه اگر تو هم تمرکزی روی نقاشی کار کنی و از نقاشی درآمد داشته باشی و باور هاتو قوی کنی

    صد در صد بهت داده میشه

    با خودم گفتم مگه میشه انقدر هماهنگ‌ و اینا باید کنسرت اجرا کنن

    خیلی زیبا بود

    یکم گوش دادم و بعد دختر اومد و پیشمون نشست و من شروع کردم به گوش دادن جلسه دوم قدم دوم

    نمیدونم یهویی چی شد

    یه حسی بهم گفت برو گوش بده

    گفتم آخه من که هنوز رد پایی تو فایلای قدم اول ننوشتم چرا برم قدم دوم

    حس کردم که باید گوش بدم و چشم گفتم

    و تا غروب فقط داشتم گوش میدادم

    وهم زمان صدای موسیقی شاد و زیبایی که مینواختن خود خود بهشت بود

    و من لذت میبردم ،دختری که پیشمون بود دو ساعتی نشست و گفت میره مصلی تا دوباره صحبت کنه که بهش جا بدن و بره تا سی ام کاراشو بفروشه

    و با هم خداحافظی کردیم رفت

    خیلی جالب بود وقتی صحبت میکرد گفت رشته دانشگاهش نقاشی و هنرهای تجسمی بوده

    وقتی رفت ، من دوباره با دقت نشستم و فایلارو گوش دادم

    مادرمم گل سراشو برداشته بود و رفته بود داخل بازار بچرخه و بفروشه

    من مدام سعی میکردم تا تجسم کنم که آینه دستیام فروش رفتن

    و مدام به اون 650 فکر میکردم و میدیدمش که تو حسابم اون عدد واریز شده

    تا غروب هیچی از کارای من تو اون مکان خلوت کوشک باغ هنر فروش نرفت

    من اصلا نگران نبودم

    به خودم میگفتم طیبه میشه در دست اقدامه

    ولی متوجه نبودم که من یه چیزو فراموش کرده بودم و بعد نوشتن رد پام فهمیدم که من بی ارزشی خودم و کارامو فرکانسشو فرستاده بودم و سبب شد که فروش نداشته باشم

    و شرک هم داشتم

    ولی سعی کردم خودمو آروم نگه دارم و خدارو شکر میکردم و از موسیقی لذت میبردم تا اینکه مسئول بازار اومد با یه پلیس

    با خنده گفت اینجا نباید بشینیا

    جمع کن صبح جمعه بیا بهت جا بدم

    گفتم باشه مادرم بیاد جمع میکنیم

    همینجور من داشتم به فایل گوش میدادم که رسیدم به اینکه باید قصد پشت خواسته تونو بگین و اگر بگین من فلان چیزو میخوام ، شمارو از مسیر دور میکنه

    من این حرفو تو چند تا از فایلای رایگان و حتی نوشته ها و توضیحات مریم جان هم خونده بودم

    ولی انگار امروز باید متوجهش میشدم چون در مدار دریافتش قرار گرفته بودم

    و البته باید اینم اضافه کنم ،تا زمانی که من قدم برندارم و ایمانم رو نشون ندم هیچ اتفاقی نمیفته

    همینو که شنیدم ،به یکباره گفتم نمیخوامش

    دیگه خواسته مو که تجسمش کردم با جزئیات که گفتم حتما این باشه ، نمیخوام

    دادمش به خودت ربّ من

    من فقط تو رو میخوام

    و اینو گفتم و مادرم که اومد و جمع کردیم و رفتیم، داشتم با خودم صحبت میکردم ، گفتم من منتظرم میدونم خدا مشتری میشه برای نقاشیام

    که یهویی خودم جواب خودمو دادم و گفتم نه طیبه اشتباه نرو

    خدا که عطا میکنه

    تو مانع عطا کردنش شدی

    فکر کن ببین چه افکاری داری

    همینجور فکر میکردم و آروم بودم و تجسم میکردم و رفتم

    یادم اومد نمازم مونده

    به مادرم گفتم تو اینجا رو میزای خالی بچین

    من برم و بیام

    نزدیک غروب بود و خیلی از فروشنده ها از ساعت 3 جمع میکردن و میرفتن

    و اکثر جاها از 4 به بعد خالی میشه

    وقتی رفتم ،جلو ورودی بازار همه دستفروشایی که هر هفته میدیدمو دیدم

    که همه کنار خیابون بساط کردن و از یکی پرسیدم گفت امروز کاری نداشتن

    تو دلم گفتم کاش میومدم اینجا

    و دوباره شرک ورزیدم

    بعد دوباره با هر قدمی که میرفتم به دستفروشا سلام میدادم

    یکی که یه بار براش کارت کشیدم و به من کیک ژله آبی داد بابت تشکر داده بود ، دیدمش و باهم صحبت کردیم ،بهش گفتم اگر بشه دیگه نمیام اگرم بخوام بیام ،نقاشیامو میارم

    وقتی نمازمو خوندم گفتم خدایا منو ببخش میدونم که من مانع ورود ثروتم ،باید قدم بردارم و عمل کنم تو کمکم کن

    وبرگشتم پیش مادرم

    گفت یدونه گوشواره انارتو فروختم طیبه

    من به قدری خوشحال بودم که فقط مثل دیوونه ها برای 50 هزار تمن میخندیدم

    میگفتم میدونستم در دست اقدامه و سپاسگزاری میکردم

    وقتی جمع کردیم بریم ورودی بازار یکی از فروشنده ها لحظه آخر داشت میرفت خونه اش

    من حواسم نبود به فایل استاد گوش میدادم

    دیدم یه خانم گفت اناراتو ببینم و گفت بین این انار و این موندم کدومو بردارم

    دقیقا دستشو رو اناری گذاشت که من تجسمش کرده بودم و وقتی گفتم خودتون به سلیقه خودتون بردارید

    انار کناریشو برداشت

    خواست پولشو نقدی بده

    گفت 100 بدم؟؟؟

    گفتم نه واقعا جا نداره

    گفت 110 آخرش

    گفتم نه واقعا نمیشه

    گفت بابا منم فروشنده ام یه تخفیفی بده که 120 داد و گفت 5 دیگه نمیدم

    گفتم نمیشه ،شما 10 بدین من 5 برگردونم

    از مادرم 5 گرفتم و بهش دادم و با خوشرویی ازش تشکر کردم و گفتم پر برکت باشین

    من اون لحظه از خوشحالی داشتم پرواز میکردم

    که امروز از صبح تا شب فروش نداشتم

    ولی داخل بازار که رو میز گذاشتیم فروش رفت

    این یعنی چی ؟؟؟

    یعنی اینکه اگر بهاشو بپردازم خدا به من مشتری رو میاره

    من باید ارزشمندیمو نشون بدم

    وقتی میخواستیم برگردیم ،خواهرم اومد گفت داره بارون میباره و با پسرش رفتن و من و مامانم باهم رفتیم

    وقتی رسیدیم مترو هنوز نرفته بودن باهم سوار شدیم

    وای از اینجا من یه تجسمی کردم

    متحیر شدم

    یه ایستگاه بعد جا باز شد و نشستم و چشمامو بستم و انارارو رو پام گذاشتم یه لحظه تصویر این به چشمم نشون داده شد که الان مادرم صدام میکنه میگه طیبه مشتری داری

    تا این تصویرو دیدم

    دو سه ثانیه بعدش همین رخ داد

    مامانم به دستام زد و گفت طیبه مشتری داری

    دیدم یه دختر روبه روم نشسته بود گفت برای فروشه ؟

    گفتم بله و ازم گرفت و 200 تمن ازم خرید کرد

    یه ست و یه گوشواره خالی

    وای من تو مترو که کارت میکشیدم فقط میخندیدم چقدر خوشحال بودم

    تو دلم میگفتم ببین تو کل روز فروش نداشتی ولی خدا غروب برات مشتری شد تا نوشته های اول صبحت رو تایید کنه

    وقتی رسیدیم و با بی آرتی برگشتیم خونه دیدم داداشمم تو بی آر تی بود و باهم پیاده شدیم

    مثل همیشه رفتم به درخت توت سلام دادم و برگشتم

    رفتیم خونه

    امروز اولین روزی بود که شهر بازی کنار مرکز خریدمونو راه انداختن و هوا بارونی بود و بسیار پاک و زیبا

    وقتی رسیدیم خونه من شروع کردم به حساب کردن فروش روزمون

    من کلا 375 فروش داشتم از انارام

    و مادرم 3 میلیون و 550

    که بابت درصد فروش برای گل سرایی که پیش من گذاشته بود 300 به من داد

    که کلا به حساب من 675 واریز شد

    من اصلا حواسم نبود که چرا 675 به حسابم واریز شد

    تا اینکه نوشتم و فکر کردم به اتفاقای روزم

    و بهم گفته شد

    که من تو تمرین ستاره قطبیم نوشته بودم 650 به حسابم واریز میشه

    و شد

    اما 25 اضافه تر

    و من به فکر این بودم که 25 برای من یه پیام داره اما چیه پیامش؟؟؟

    رهاش کردم گفتم به وقتش بهم گفته میشه

    و ادامه دادم نوشته هامو

    که از اول نوشتم و یکی یکی درک هایی که باید از کل روزم بهم گفته میشد رو متوجه میشدم

    شب که دیر وقت شد 12:15دقیقه رفتم مسواک بزنم و بخوابم و ادامه رد پامو فردا بنویسم تا تکمیل بشه و بعد بذارم تو سایت

    همین که مسواک میزدم یهویی شروع کردم به حرف زدن با خودم

    گفتم طیبه نمیخوامش که نوشتی ، تو رد پات و گریه کردی کافی نیست

    باید در عمل نشون بدی و نشون بدی که

    مرد راهم باش تا شاهت کنم

    صد چو لیلا کشته در راهت کنم.

    مرد راه ربّ بودن یعنی چی

    باید کامل دل بکنی و رها بشی از این خواسته ات

    خودت خوب میدونی چه کارهایی باید انجام بدی

    و قطع کنی به کل این شاخه های اضافه رو که مانع رشدت شدن

    پس در عمل نشون بده ،

    که نشون بدی کجای کاری

    ایمانت رو الان باید نشون بدی

    هر آنچه که توی گوشیت درمورد اون خواسته داری پاک کن که حتی تو پاورپوینتی که ساختی کلی عکس گذاشتی

    و آخرین مرحله از رهایی

    پس بگیر و بگذر از خواسته ات و پاک کن هر آنچه که باید از درین بورد آرزوهات پاک بشن

    و فقط قصد پشت خواسته هات رو بنویس

    وقتی برگشتم تا بخوابم دوباره شعر رو خوندم گریه کردم

    سخته

    به قول استاد ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است

    من در کلام گفتم خواسته مو نمیخوامش

    تو این یک سال بارها گفتم و در عمل نشون دادم و سبب آرامشم شد

    اما این بار باید به کل بگذرم از خواسته ام قشنگ این پیام رو حس میکنم

    ولی باید در اصل ، در عمل نشون بدم

    و وقتی نشون دادم

    خدا به وعده اش عمل میکنه

    صد چو لیلا کشته در راهم میکنه

    امروز در صحبت های تجسم استاد

    من فهمیدم که آخرین قدمامو برای رهایی کامل خواسته ام باید بردارم

    و از خدا کمک میخوام

    وقتی نوشتم، تمرین ستاره قطبیم رو باز کردم و تیک هایی که پشت سر هم زدم رو با عشقی بیشتر سپاسگزاری کردم و تجسم کردم روی شونه های خدا هستم و خوابیدم و صبح با کلی عشق دقیقا دوباره موقع اذان بیدار شدم

    اینجا مینویسم چون مربوط به امروز میشد و ادامه درکم از مبلغ فروشم هست که دیشب رهاش کردم وگفتم،

    به وقتش بهم گفته میشه چرا 25 هزار تمن اضافه واریز شد به حسابم

    (الان ساعت 5:48 روز 24 آذر هست

    وقتی بیدار شدم و داشتم به این فکر میکردم و تجسم میکردم که از قلبم سپاهی از کد های سلامتی دارن حرکت میکنن

    به یکباره دیدم و درک کردم که دلیل اینکه 25 هزار تومان اضافه بود از مبلغی که در تمرین ستاره قطبی نوشتم و دیشب نوشتم که عجیبه چرا 25 اضافه تر شده

    که الان تو همین ساعت نورانی و عظیم خود به خود درکش بهم داده شد

    و به قلبم این جمله جاری شد

    تو که با ایمان قوی که داشتی تصمیم گرفتی تخفیف ندی و تخفیف ندادی

    25 هزار تومان پاداش تو بود

    وای خدای من

    دیشب گفتم قضیه این 25 هزار تمن اضافه چیه ؟؟؟

    الان قشنگ بهم گفت که پاداش کسانی که به اصل ، به خدا توکل کنن همینه که می افزاید

    ظرف وجودش بزرگ و نعمت و ثروتش فراوان میشه

    چه درس بزرگی بود این عدد و مقدار اضافه

    قشنگ‌داره بهم میگه که تو همه کارهات ، و تمام جنبه های زندگیت

    اگر به اصل توجه کنی دائم ظرفت بزرگ میشه و برای دریافت نعمت و ثروت و عشق و شادی و سلامتی و آرامش و بهترین ها آماده میشی و بهت داده میشه

    خدایا شکرت

    کمکم کن تا سریع تر عمل کنم

    و امروز یاد گرفتم که دیگه فقط چیزای خوب رو بنویسم در سایت حتی اینکه فقط از مشتری هایی بنویسم که به راحتی کارت میدن و خرید میکنن تا تعدادشون بیشتر و بیشتر بشه

    برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
    • -
      خانم موفق گفته:
      مدت عضویت: 1436 روز

      سلام دوست عزیز

      من اکثر کامنتهایت رو دنبال میکنم . واقعیتش برام عجیب بود که چرا برای نقاشیهات ارزش قایل نیستی وحاضری فقط در جمعه بازار بفروشی .

      اونم به شکل دور گردی .

      خیلی خوشحالم که میخای برای خودت میز کرایه کنی و به کارهات ارزش بدی .

      کامنتت برام خیلی درس داشت ممنونم .

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        طیبه گفته:
        مدت عضویت: 694 روز

        به نام ربّ

        سلام خانم موفق

        پیامتونو که خوندم فقط این بهم گفته شد

        من درمدار دریافت آگاهیاش نبودم

        و وقتی قدم برداشتم و بیشتر فکر کردم به رفتارهام

        خدا به بهترین شکل بهم فهموند که ارزش قائل باش به خودت و برو میز بگیر و بهاشو بپرداز

        و خوشحالم که درمدار دریافتش قرار گرفتم و از این هفته میز میگیرم و میام از نتیجه اش مینویسم

        خدارو شکر که در سایت پر از آگاهی دوستانی مثل شمارو دارم که با نوشته هاتون کلی درس یاد میگیرم

        سپاسگزارم که برام نوشتین

        تا یادم باشه که از این به بعد ارزشمند بدونم نقاشیامو و خودم رو

        نور خدا به شکل شادی و سلامتی و ثروت و عشق و آرامش در زندگیتون جاری بشه

        آمین

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
        • -
          فاطمه ۱۴۰۳ گفته:
          مدت عضویت: 652 روز

          سلام طیبه جانم

          عزیزم من کامنتهات 90 درصد میخونم

          وهدایت شدم ب این کامنتت

          خوندم یهو خارج شدم از سایت گفتم شاید درمدار نوشتن واست نیستم

          دوباره قلبم گف بیام بنویسم

          دوباره وارد سایت شدم

          تا بهت بگم طیبه اصلا فکرتو درگیر مشتری نکن

          فقط مهارتتو ادامه بده مشتری میات خودب خود

          خودم یکمدت قبل همش درگیر این بودم خدایا مشتری بیار

          چندبار کارامو توی دیوار گذاشتم ب همسایه و اینواون دوستان نشون دادم عکس ها فرستادم

          آخرش

          یکنفر توی سایت دیوار پیامی ازسمت خدا برام فرستاد شاید اگر عضو سایت توحید نبودم بااون شخص بحثم میشد یا ازدستش ناراحت میشدم

          اما پذیرفتم ک پیام خداست

          اون شخص حتی نفهمیدم مرد بود یازن

          برام نوشته بود میخام فقط بهت توصیه کنم

          حیفه اینهمه زحمتت

          کارهاتو اینجا نذار

          دنبال مال مفت می‌گردن

          کارهاتو جای دیگه بگذار

          من مات موندم

          نتونستم جلو خودمو بگیرم ب شوهرم گفتم گف من هم بارها بهت گفتم نپذیرفتی

          گفتم راست میگه شوهرمم بهم گفته بود تو مدار دریافتش نبودم

          الان نمیدونم تو مدار دریافت پیام من هستی یا نه

          اصلا توفکر این نباش کارهاتو کجا بفروشی

          همیشه راهی ک تو بهش فکر میکنی رو خدا میبنده

          دقیقا تجربه ی من از درک کارهای خدا وعمل ب غیب همینه

          هرراهی گ بهش فکر کردم بسته شد

          واز راه دیگه ای ب من عطا کرد

          من الان مشتری از جایی میات ک خبر ندارم قبلش و دنبال کسب مهارت بیشتر هستم

          ب اندازه ای ک مهارتم بیشتر میشه و باورام بهتر میشه مشتری هام بیشتر یا باکیفیت تر میشن

          اینو باید ب خودم هم خیلی بگم چون من تا یکمدت پیش همش توفکرم همین بود ک کجا برم بگم من کارم اینه واین کارام هستش

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
          • -
            طیبه گفته:
            مدت عضویت: 694 روز

            به نام ربّ

            سلام فاطمه جان

            چقدر عجیب و دقیقه،حتی پیام های دوستان

            من امروز رفتم جمعه بازار و اونجا تصمیم گرفتم دیگه پل طبیعت نرم

            بشینم خونه و روی باورهای قوی و قدرتمند کار کنم و به فایلا گوش بدم و بنویسم

            و از طرفی ایده برگ درختا رو خدا بهم داده که نصفه قدم برداشتم

            الان که رسیدم خونه ، اومدم سایت پیامتو دیدم

            و عهد بستم که روی مهارتم نقاشی از صبح تا شب که خونه هستم کار کنم

            و دیگه خدا خودش مشتری رو میرسونه ،من به ایده هایی که میگه در کنار این کارا حتما قدم عملی هم برمیدارم و میبرم برای فروش ، که بهم گفته برو طلا فروشی و باشگاه اسب سواری

            من قدممو برمیدارم تا قدم بعدیو بهم بگه

            چقدر پیامتون با تصمیمایی که گرفتم هماهنگ‌بود

            انگار مهر تایید بود بر تصمیمم

            سعیمو میکنم که از این به بعد بیشتر تمرکزم روی قوی کردن باورام باشه که خدا با باورای منه که بهم پاسخ میده و خدا رو قدرت بدونم

            و روی پیشرفت در مهارتم نقاشی باشه

            و به قول استاد اصل رو رعایت کنم

            ممنونم که برای من نوشتی

            بی نهایت سپاسگزارم ازت

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  10. -
    مهرداد یوسفی گفته:
    مدت عضویت: 981 روز

    به نام خداوند بزرگ که همیشه در کنارمه

    سلام به شما استاد عزیز

    استاد نمیدونم چطور از خداوند تشکر کنم که از طریق شما داره مهم میگه که چطور زندگی کنم و از قوانین استفاده کنم .

    استاد چند وقت پیش فردی اومد پیشم و یه استاد دیگه رو بهم معرفی کرد که از طریق تلگرام فایلهای صوتی رو پخش میکرد که در مورد بحث تغییر باورها و ثروتمند شدن بود .

    تا یک ماه تقریبا من از اون فایلها استفاده کردم و کمتر میومدم توی سایت ‌شما و کامنت و فایل دیدن از سایت تموم شد تا اینکه به یه تضاد مالی بزرگی برخوردم و به شدت حالم بد شد و اون استاد رو دیگه دنبال نکردم و دباره اومدم توی سایت شما .

    میدونستم قوانین جهان هستی رو که باید احساسم خوب بشه و باورهام در مورد خدا رو درست کنم و شروع کردم به دیدن فایلهای توحیدی تا اینکه شما این فایل فوقلعاده رو روی سایت گذاشتید و به شدت من حالم خوب شد و همون وقت صوتی دانلون کردم و تقریبا هر روز گوش میکنم .

    میدونم چند روزه که از این فایل میگذره اما میخاستم بیشتر گوش کنم و نتایج بیشتری از قوانین بگیرم بعد بیام کامنت بذارم.

    استاد نمیدونید چقدر حالم خوبه و وقتی به نعمتهام و داشته هام و هدایتهای خدا فکر میکنم اشکم در میاد که خداوند قوانینی در جهان گذاشته که میتونیم خیلی راحت ازشون استفاده کنیم و و نتایج خوبی بگیریم .

    واقعا استاد شما میگفتید من روی دوش خدا میشینم و لذت میبرم و خدا منو از سختی ها و مشکلات رد میکنه حالا میفهمم یعنی چی

    هنوز اون تضاد حل نشده اما اینقدر نعمت هدایت برام اومده و کارهایی که حتی من نمیدونم و خدا داره انجام میده و من فقط دارم از داشته هام لذت میبرم و در لحظه زندگی میکنم

    وقتی من حال و احساس خوبی داشته باشم در فرکانس خدا قرار میگیرم و هدایتها رو بیشتر دریافت میکنم

    چقدر این فایل اگاهی دهنده بود و ازتون تشکر میکنم که رایگان در اختیار ما قرار دادید.

    خداراشکر میکنم که توی این سایت هستم و میتونم هر لحظه ازش استفاده کنم در تمام جنبه های زندگیم

    در پناه الله یکتا شادو موفق باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: