تقریبا همه ما این تجربه را داریم که بر اساس احساسات لحظه ای تصمیمات نامناسبی گرفته ایم و به دردسر افتاده ایم. بعنوان مثال:
از روی عصبانیت یا خشم حرف هایی به فرد مقابل در رابطه مان زده ایم که عواقب سنگینی به همراه داشته و تأثیر نامناسبی بر روابط مان گذاشته است
به خاطر یک بحث در روابط، تصمیمات نامناسبی گرفته ایم که بعدا پشیمان شده ایم؛
با بالارفتن دلار یا تغییر اوضاع اقتصادی، ترس بر ما حاکم شده و در حالت ترس، تصمیمات اقتصادی ای گرفته ایم که نتیجه اش چیزی جز ضرر مالی شدید نبوده است.
یا در لحظاتی که دلسوزی و ترحم بر ما غلبه کرده، قول هایی داده ایم که بعدا متوجه شدیم اجرای آنها در حد توان ما نیست یا ما را بسیار به زحمت می اندازد. در نتیجه نه تنها به آن فرد کمک نکرده ایم بلکه رابطه مان را هم خراب کرده ایم
یا به خاطر یک اتفاق، آنقدر هیجان زده شده ایم که کل پس اندازمان را بیهوده خرج کرده ایم؛
خوب سوال اصلی این است که: برای پیشگیری از تکرار این الگوها، چه راهکاری پیدا کنیم؟
جواب این است که: پیام های این فایل را در عمل اجرا کنیم.
پیام اول: آگاهی و رسیدن به خودشناسی:
اول از همه ما باید خودمان را بشناسیم. یعنی ببینیم در لحظه غلیان احساسات، چقدر بر نفس خود مسلط هستیم؟
چقدر تحت تأثیر احساسات لحظه ای، تصمیم می گیریم؟
برای رسیدن به این هدف، در بخش نظرات جلسه به این 3 مورد جواب دهید:
مورد 1:
درباره تجربیاتی بنویس که در شرایط احساسی شدید مثل خشم، عصبانیت، ترس، ترحم و … تصمیماتی گرفتی که عواقب ناخوشایند و سنگینی برای شما داشت؟
این ماجرا چه درسهایی به شما داد؟
راهکار شما برای پیشگیری از تکرار آن نتیجه ناخوشایند، چه بود؟
مورد 2:
درباره تجربیاتی بنویسید که در چنین شرایطی توانستید ذهن خود را کنترل کنید. یعنی تحت تأثیر آن احساسات لحظه ای، هیچ تصمیمی نگرفتید یا حرفی نزدید و بعدا چقدر شرایط به نفع شما پیش رفت. اما با چشم خود دیدید فرد دیگری در همان شرایط یکسان، نتوانست ذهن خود را کنترل کند و بر اساس آن احساسات تصمیماتی گرفت که بسیار از آنها ضربه خورد.
بنویسید در آن شرایط، چه راهکاری را برای کنترل ذهن در آن لحظه به کار بردید؟
پیام دوم: ” تصمیمات از پیش تعیین شده ” به منظور واکنش مناسب در لحظه غلیان احساسات:
الان که در شرایط آرامش ذهنی هستیم، باید لیستی از راهکارهای خوب را بدانیم تا در چنین شرایطی بتوانیم به آرامش ذهنی برسیم. لیست شما می تواند شامل چنین مواردی باشد:
نفس عمیق کشیدن: قبل از اینکه حرفی بزنی یا تصمیمی بگیری، مکث کن و نفس عمیق بکش. سعی کن روی تنفس خود تمرکز کنی. این کار اکسیژن بیشتری را وارد ریه ها می کند و به شما فرصت آرام شدن می دهد.
پیاده روی: به جای هر حرف یا واکنشی، از آن مکان بیرون بیا و کمی پیاده روی کن.
دوش آب سرد: اگر امکان پیاده روی نداری، سعی کن بلافاصله دوش آب سرد بگیری و به این وسیله از آن فرکانس ناخوشایند بیرون بیایی.
یک روز بیشتر صبر کردن: قبل از هر تصمیم یا واکنش، یک روز به خودت فرصت بده. سپس دوباره به ماجرا نگاه کن و ببین آیا باز هم می خواهی آن حرف را بزنی یا تصمیم را بگیری؟
همه ی این راهکارها به ما فرصت می دهد تا به آرامش برسیم و بتوانیم اوضاع را از دید وسیع تر ببینیم. در نتیجه تصمیمات عاقلانه تری بگیریم و به قول خداوند، جاهل نباشیم.
مورد 3:
با توجه به راهکارهای فوق، وقتی احساسات بر شما غلبه می کند، چه روشی می تواند ذهن شما را آرام کند؟
قبلا در این وضعیت، چه ایده هایی را اجرای می کردی؟
نکته: ما با پاسخ به این سوال، خود را آماده می کنیم تا اگر در چنین شرایطی قرار گرفتیم، آگاهانه بدانیم چطور باید ذهن خود را آرام کنیم.
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام به خواهر برادرهای گلم سلام به خانواده دوست داشتنی من خانواده بزرگ عباسمنش
خیلی دوستت دارم استاد عزیزم
میخوام اعتراف کنم که بعد از دوسال تازه دارم اگاهیارو دریافت میکنم تازه دارم میفهممم البته اینم بگم بیشتر دارم میفهمم.با اینکه درست متوجه نبودم چه نتایجی گرفتم .الهی صد هزار مرتبه شکرت
به لطف خدا من بنهایت از اموزهای شما تو این سال به اندازه ظرف وجودیم نتیجه گرفتم و بنهایت سپاس گزار خدا هستمممم بینهایتتت سپاس گزار خدام خدایاااا شکرت شکرت شکرت.و ممنونم از شما بینهایت از شمااا سپاس گزارم دوستتون دارم
میخوام در مورد خودم بگم در مورد خودم که هیچ وقت نمیتونستم عصبانیتم کنترل……
یادم یماد به چند سال پیش خودم….. اول از زندگی شخصیم خودم بگم…
من تحمل هیچ حرفیرو نداشتم هر کسی هر چیز میگفت باید میزدم له و لوردش میکردم اگر اینکار نمیتونستم بکنم خودمو میزدم خودم میزددددمها که هنوز یادگاری های اون موقع هارو دارم روی بدنم و هرروز نگاهشون میکنم و به خودم افتخار میکنم به الان خودم الهی شکرت رب من
یه روز اینقدر عصبی بودم که با مشت زدم تو شیشه که شیش قشنگ اومد رو دستم پایین که انگشت کوچیکیه من به پوست وصل بود…
نمیتونستم اروم باشم نمیتونستم بگذرم از حرفا نمیتونستم خودم خالی کنم یا ذهنمو کنترل کنم اینقدر عصبی میشدم که باید یکار میکردم یکاری میکردم حتی اگر به تمام شدن جونمم باشه هر کارری که به فکرتون میرسه. اصن تعادل عصبی نداشتم…
سرکار هیچکس هیچیزبه من نمیگفت میگفتن اینو ولش کنید ….. بیخیالش باشید چون یه سری سر شیفتمون شبکار بودیم اومد یه لیستی داد برای بچه ها….. نگاااه چقدر نادون بود حتی اسم من هم توییه لیست نبود نگفت بود توام بیا برو حسین…..بچه هارو گفت بود…
من نشست بودم تو انبار پیش بچه ها اومدن گفتن حسین ایجوریه گفتم چی؟؟؟؟؟
پاه برن از توی انبار دویدم سه طبقه رو پاه برن رفتم رسیدم به اتاق کنترل از پشت میز بلندش کردم اوردمش بیرون .
اومدم از نردهااا بندازمش پایین سه تا از همکارا گرفتنم گفتن تووووو دیونه ای حسیننن گفتم این بیخود میکنه کار میده دست بچه هااا اونم جمع کردن اشغال تویه سایت رفتن تو ارتفاع افتادن یا کیه.ووووو از این حرفاااا…..
و خیلی چیزهای دیگه الانکه دارم اینارو میگم خیلی احساس خوبی ندارم بهشون ولی اونموقع ها ایجوری بودم فقد خواستم دو نمونش بگم تویه خونه وسر کار تا چه حد ….بودم
اول اتفاقات رو میگم بعد داستان هدایت و از کجا شروع شد رو میگم ممنون که میخوند کامنت رو مرسیییی…و لطف خدا شامل حالم شد الهی شکرت رب من استاد دوستت دارم..
نمیدونم یه روزی یه اتفاقی افتاد یکی از دوستام بهم پیش نهاد داد گفت حسین بیا بریم تاتتر تو خیلی خوبی برای تاتتر گفتم بابا ولمون کن موسی من کجا تاتر کجا گفت تو بیا…
اقا ما رفتیم تو یه گروهی دیدم چقدر باحال تا حالا تو عمر چنین جایی نرفت بودم سال 90 بود…
تعقیرر از اینجا کوچلو کوچلو رخ داد.
یکمی ردیف شدم یکمی اروم شدم رفته رفته ادمهای بیشتری شناختنم اجرا میرفتیم اجراهایی که سالنها پر شده بودن اجرهایی که اصن نگم براتون
ادمها میومدن باهام عکس میگرفتن تعریف میکردن وووو.
رفته رفته ما شدیم اقا حسین عبادی…
دیدم که چقدر لذت بخش این احساس خوب چقدر حس خوبی داره که ادمهای زیادی تحسنت کنن و بگن چقدر خوبی نگن چقدر شری توووو حسین
تاتتر که کار میکردم علاقه پیدا کردم به عکاسی..
دوربین خریدم و رفتم کلاس عکاسی شاگرد زرنگ من بودم که بهترین عکسارو میگرفت نگاهم از پشت دوربین تغییر کرد نگاهم عوض شد …
گفتم با این دوربینم من میتونم با مردم ارتباط خوبی بگیرم ورفته رفته نمایشگاهای بزرگی زدم نمایشگاهای انفرادی زدم…
جایزهای زیادی گرفتم در سطح استانی کشوری شرکت نکردم..
مجمع های عکاسی بزرگ کار کردم وووو(و قرار یکی از مجموعه عکسام کتاب بشه در مورد یه صید سنتی که رو به نابودیه) و میراث فرنگی با عکسای من این صید رو به ثبت ملی رسوند خدایا شکرتتتتتتتت
که حسین عبادی بهترین عکاس خیابانی و مستند ماهشهر شد…..
سر زبونااا میچرخید…..
تا اینکه تو این مسیر به من و رفیقم ی پیشنهاد دادن
چه پیشنهادی اینکه بیاین دلقک فو تخصص خنده کودکان مبتلا به سرطان بشید…..بماند برای بعد ادمه این..
ما رفتیم وشدیم دنیام از اینجا تغییر کرد……بیشتررررررر تغییر کرد هنوز مونده تا به امروز تغییرات
(داستان دلقکهارو نمیگم چون خیلی طولانی میخوام اینو بگم حسین عبادی که اونجوری بود الان اسمش که تو گوگل سرچ میکنی میاد بالا تمام رزومش و عکسای…..)
استاد همه اینارو گفتم که به اینجا برسم .
محسن دوستم خیلی دوستم داشت یه شب شبکار بودم گفت حسین میام دنبالت من خودم میرسونمت سر کار هیچچچچچچچچ وقت یادم نمیره هیچ وقتتتتتتنشستم تو ماشینش گفت حسین میخوام یه پیشنهادی بهت بدم که زندگیت تغییر کن یادم بین لو لهای پتروشیمی ها دور میخوردیم و از فایلهای شما میگفت گفت حسین من دارم روشن کار میکنم اینجوری اونجوریه دنیات عوض میشه ووووو .گفتم محسن چیه؟:؟؟
پلی کرد دیدم چقدر قشنگ حرف میزنه…. حرف زدیم و حرف زدیم گفتم میخوامشون گرفتم ازش و حرفاتون خیلی دوست داشتم …اصن نمیدونسم کی هستیدد….قانون افرینش بود
(جاهایی که میگفتید حرام است رو رد میکردم که نشنومشون)
اقا ما همجور گوش میدادیممم.. سالشو دقیقا نمیدونم چند بود که این فایلهارو گرفتم..همیجور یه خط در میون گوش میدادم و چندتا تیکه از شما یاد گرفت بودم و تکرار میکردم….
.به طور اتفاقی سایت شما رو پیدا کردم محسن در مورد سایت فک کنم چیز به من نگفت بود…اره
سایتتون پیدا کردم و میرفتم تو سایت میدیدم چقدر باحالا تمام اون فایلی که گرفت بودم از محسن رو پاک کردم همشون رو.بعد از
وقتی سایتتون پیدا کردم گفتم خو چه کاریه اینجا به این خوبی به به
با فایلهای دانلودی کار میکردم…یه روز اره 10 روز نه
گوش میدادم و کیف میکردم
گوش دادنی که اصن نمیدونستم چی به چیهاااا همیجوری چون قشنگ بود همیجوررری تاکید میکنم همیجوررررری گوش دادن
اینقدرررر روی من تاثیرر گذاشت به لطف خدا و اموزهای استاد قشنگم اینقدررر من رو بزرگ کرد اینقدررر من رو ادم کرد اینفقدررر
این هم دگرگونی تویه زندگیم ایجاد کرد حسین عبادی بالا حسین عبادی پایین..همون چیزهایی که بالا گفتم بدون اعقراق میگم تمامشوون رو تماممممممممم ممنونم از شما و این خانه الهی که توش هستیممممممم
همیجوری میومد تو سایت و میرفتم کیف میکردم با خونه و ماشیناتو دنبال سریال زندگی در بهش میگشتم که تو کدومشون ماشیننن خخخخخخ..
واقعیتش فقد میدیم فقد و فقد …..
این همه نتایج عالی این همه حسین عبادی خدایا شکرتتتتت
خیلی ممنونم از خدا و استاد عباسمش عزیزم که هدیه خدا بود به من هدیه محسن عزیزم بود به من الان جوری شده که از تهران که تنها میام تا ماهشهر خوزستان بچه ها بهم میگن بابا تنهایی خسته نمیشه خانومم میگه با اقا عباسمنش میاد تا ماهشهررر منم بهش میگم با استاد مریم خانوم برمیگردیم چون همیشه فایلاتون گوش میدم ولی امسال به لطف خدا تمرکزی تر و با اگاهیه قشنگتر و بهتر…تنهایی من و شما خدااا لذت میبریم باهم همیشه هم سفر منی استاد همیشهههههه…
و خدارو شاکرم و بینهایت سپاس گزارم که به سمت شما هدایت شدم که الان همه بهم میگن حسین چه ارامشی تویه وجودت حسین چقدر تغییراتت عالی بود و منم در جا خداروشکر میکنم و میگم حسین همین مسیرو بروووو…
بچه های سر کار بهم میگن کو حسینی که میخواست سر شیفت رو بنداز پایین.کو حسنی که هنوز جایی اچاری که پرت کرد تویه در انبار هنوز هستش و اگر میخورده تو سر امین مرده بود الان…….
الان اون حسین به لطف خدا و اموزهای استاد عباسمنش یه مهندس برق قدرت یه مهندسی که همه مسخرش هستن همه ادمها دوستشش دارم خدایاااا شکرت شکرتت برای تمام داشتهایمممم الهی شکرت رب من خدایااا ممنونم ازت الهی شکرتتتت….
استاد یه چیزه دیگهم یگمممم بهتون حسینی که با این اتفاقات تویه اینستااا که تمام سایتهای خبری عکسش رو میزاشتن تمام پیجهایی ملیونی عکسش رو میزاشتن و کیف میکرد از تعریف و تحسین ادمهااا……الان حدود 13 تا 14 ماه که اینستا نمیره و به دنبال تایید شدن دیگران نیست الهی شکرررررررررررررررررررت خدا جون استاد دوستت دارم
الان تا یکمی لغزش میکنم سری میام تو سایت یا میرم تو ایملیم ببینم کدوم از بچه ها کامنت گذاشت و میخونم کیف میکنم دیگه عصبایتی وجود نداره دیگه پرخاشگری نیست دیگه تعطیل شده همچیز به لطف خدا و سایت استاد و این خانواده دوست داشتنی تمام شد و رفتتتت حسین چندین سال پیش مرددد..
بخوام بگم که من کی فهمیدم داستان چیه سال 1400 بود که هداتی نه پولی داشتم نه چیزی فقد دوره دوازده قدم رو دوست داشتم بگیرم این نشون که چند روز پیش داشتم کامنت اول که تویه سایت گذاشتم رو میخوندم یکی اون یود یکیم تویه عقل کل همینن و تمام….(فهمیدم که این اتفاقات ایجوریه و دارم تلاش میکنم هر ورزم بهتر از دیروز باشه)
استاد ازتون بینهایت ممنونم که اینقد به من لطف کردی از خدااااا بنهایت سپاس گزارم که اینقدر منو دوستت داره الهی شگرت رب من
دوره دوازده قدم رو شروع کردم به کار کردن یه نتایج فوق العاده ای گرفتم یه اتفاقات عالی به لطف رب گرفتم هم اعتبارش میدم به خدااا که اینقدر من رو دوست داره.
ولی امسال بازم به یه نکته دیگه رسیدم که من این یکسال اصن تمرکزی نداشتم به این دوره و به این اگاهیااا. اصن اتفاقات عالی شرایط عالی رخ میداد بالا پایین داشت. اونم چون مشکل از من بود فرکانسام تیکه پاره بودایجوری بوده… بازم به لطف خدا و استاددد اصن ماشالله ماشالله و الله اکبر.
و الان مجداد دوره دوازده قدم رو شروع کردم به لطف خدا شیو حله مسایل رو هم گرفتم که به امید الله بعد قبولی این ازمون پیش روم که این سری حتما قبول میشممم حتما به لطف خدا که با تعهد شروع کنم تمرکزی هم دوازده قدم رو هم شیوه حل رو به امید رب…
و تمام تلاشم رو میکنم که در رکاب شما در مسیر توحید ثابت قدم باشم…
دوستتان دارم بچه هااا مرسی که کامنت من رو خوندید دمتون گرممممم….
من اینجا هر روز تولدم تولد یک روزگیم من به لطف خدا و اموزهای استاد استاد اصن نمیدونم چی بگم متوجه میشی باوجودش و لطف الله به جاهایی عالی رسیدم به جاهایی عالیترهم میرسم….
ولی باید تعهد داشت باشی من بی تعهد اینقدر نتیجه گرفتم فکرش کن اگر تعهد داشتم اگر ثابت قدم بودم اگر فرکانسام تیکه پاره نبود چه میشد به لطف خدا.خیلی خیلی خوششش اومدی خیلی خیلی جای قشنگی اومدی خوووشششش اومدی خواهرررر…
از خدا واست ارزوی سلامتی شادی ثروت و عاقبت بخیری دارم….
استاد پیامبر زمانستتتت
دست خداست قدرش بدون و لذت ببر تواین خونه خونه ای قشنگیه پرا از عشقق پرا ار حال خوبو پرازززز مهربانی و نور خداستتتتتت
بنام خداونده بخشنده و مهربانم..
سلام به استاد عزیزم و خانوم شایسته عزیز و مهربان
سلام به خواهر برادرهای گلم سلام به خانواده دوست داشتنی من خانواده بزرگ عباسمنش
خیلی دوستت دارم استاد عزیزم
میخوام اعتراف کنم که بعد از دوسال تازه دارم اگاهیارو دریافت میکنم تازه دارم میفهممم البته اینم بگم بیشتر دارم میفهمم.با اینکه درست متوجه نبودم چه نتایجی گرفتم .الهی صد هزار مرتبه شکرت
به لطف خدا من بنهایت از اموزهای شما تو این سال به اندازه ظرف وجودیم نتیجه گرفتم و بنهایت سپاس گزار خدا هستمممم بینهایتتت سپاس گزار خدام خدایاااا شکرت شکرت شکرت.و ممنونم از شما بینهایت از شمااا سپاس گزارم دوستتون دارم
میخوام در مورد خودم بگم در مورد خودم که هیچ وقت نمیتونستم عصبانیتم کنترل……
یادم یماد به چند سال پیش خودم….. اول از زندگی شخصیم خودم بگم…
من تحمل هیچ حرفیرو نداشتم هر کسی هر چیز میگفت باید میزدم له و لوردش میکردم اگر اینکار نمیتونستم بکنم خودمو میزدم خودم میزددددمها که هنوز یادگاری های اون موقع هارو دارم روی بدنم و هرروز نگاهشون میکنم و به خودم افتخار میکنم به الان خودم الهی شکرت رب من
یه روز اینقدر عصبی بودم که با مشت زدم تو شیشه که شیش قشنگ اومد رو دستم پایین که انگشت کوچیکیه من به پوست وصل بود…
نمیتونستم اروم باشم نمیتونستم بگذرم از حرفا نمیتونستم خودم خالی کنم یا ذهنمو کنترل کنم اینقدر عصبی میشدم که باید یکار میکردم یکاری میکردم حتی اگر به تمام شدن جونمم باشه هر کارری که به فکرتون میرسه. اصن تعادل عصبی نداشتم…
سرکار هیچکس هیچیزبه من نمیگفت میگفتن اینو ولش کنید ….. بیخیالش باشید چون یه سری سر شیفتمون شبکار بودیم اومد یه لیستی داد برای بچه ها….. نگاااه چقدر نادون بود حتی اسم من هم توییه لیست نبود نگفت بود توام بیا برو حسین…..بچه هارو گفت بود…
من نشست بودم تو انبار پیش بچه ها اومدن گفتن حسین ایجوریه گفتم چی؟؟؟؟؟
پاه برن از توی انبار دویدم سه طبقه رو پاه برن رفتم رسیدم به اتاق کنترل از پشت میز بلندش کردم اوردمش بیرون .
اومدم از نردهااا بندازمش پایین سه تا از همکارا گرفتنم گفتن تووووو دیونه ای حسیننن گفتم این بیخود میکنه کار میده دست بچه هااا اونم جمع کردن اشغال تویه سایت رفتن تو ارتفاع افتادن یا کیه.ووووو از این حرفاااا…..
و خیلی چیزهای دیگه الانکه دارم اینارو میگم خیلی احساس خوبی ندارم بهشون ولی اونموقع ها ایجوری بودم فقد خواستم دو نمونش بگم تویه خونه وسر کار تا چه حد ….بودم
اول اتفاقات رو میگم بعد داستان هدایت و از کجا شروع شد رو میگم ممنون که میخوند کامنت رو مرسیییی…و لطف خدا شامل حالم شد الهی شکرت رب من استاد دوستت دارم..
نمیدونم یه روزی یه اتفاقی افتاد یکی از دوستام بهم پیش نهاد داد گفت حسین بیا بریم تاتتر تو خیلی خوبی برای تاتتر گفتم بابا ولمون کن موسی من کجا تاتر کجا گفت تو بیا…
اقا ما رفتیم تو یه گروهی دیدم چقدر باحال تا حالا تو عمر چنین جایی نرفت بودم سال 90 بود…
تعقیرر از اینجا کوچلو کوچلو رخ داد.
یکمی ردیف شدم یکمی اروم شدم رفته رفته ادمهای بیشتری شناختنم اجرا میرفتیم اجراهایی که سالنها پر شده بودن اجرهایی که اصن نگم براتون
ادمها میومدن باهام عکس میگرفتن تعریف میکردن وووو.
رفته رفته ما شدیم اقا حسین عبادی…
دیدم که چقدر لذت بخش این احساس خوب چقدر حس خوبی داره که ادمهای زیادی تحسنت کنن و بگن چقدر خوبی نگن چقدر شری توووو حسین
تاتتر که کار میکردم علاقه پیدا کردم به عکاسی..
دوربین خریدم و رفتم کلاس عکاسی شاگرد زرنگ من بودم که بهترین عکسارو میگرفت نگاهم از پشت دوربین تغییر کرد نگاهم عوض شد …
گفتم با این دوربینم من میتونم با مردم ارتباط خوبی بگیرم ورفته رفته نمایشگاهای بزرگی زدم نمایشگاهای انفرادی زدم…
جایزهای زیادی گرفتم در سطح استانی کشوری شرکت نکردم..
مجمع های عکاسی بزرگ کار کردم وووو(و قرار یکی از مجموعه عکسام کتاب بشه در مورد یه صید سنتی که رو به نابودیه) و میراث فرنگی با عکسای من این صید رو به ثبت ملی رسوند خدایا شکرتتتتتتتت
که حسین عبادی بهترین عکاس خیابانی و مستند ماهشهر شد…..
سر زبونااا میچرخید…..
تا اینکه تو این مسیر به من و رفیقم ی پیشنهاد دادن
چه پیشنهادی اینکه بیاین دلقک فو تخصص خنده کودکان مبتلا به سرطان بشید…..بماند برای بعد ادمه این..
ما رفتیم وشدیم دنیام از اینجا تغییر کرد……بیشتررررررر تغییر کرد هنوز مونده تا به امروز تغییرات
(داستان دلقکهارو نمیگم چون خیلی طولانی میخوام اینو بگم حسین عبادی که اونجوری بود الان اسمش که تو گوگل سرچ میکنی میاد بالا تمام رزومش و عکسای…..)
استاد همه اینارو گفتم که به اینجا برسم .
محسن دوستم خیلی دوستم داشت یه شب شبکار بودم گفت حسین میام دنبالت من خودم میرسونمت سر کار هیچچچچچچچچ وقت یادم نمیره هیچ وقتتتتتتنشستم تو ماشینش گفت حسین میخوام یه پیشنهادی بهت بدم که زندگیت تغییر کن یادم بین لو لهای پتروشیمی ها دور میخوردیم و از فایلهای شما میگفت گفت حسین من دارم روشن کار میکنم اینجوری اونجوریه دنیات عوض میشه ووووو .گفتم محسن چیه؟:؟؟
پلی کرد دیدم چقدر قشنگ حرف میزنه…. حرف زدیم و حرف زدیم گفتم میخوامشون گرفتم ازش و حرفاتون خیلی دوست داشتم …اصن نمیدونسم کی هستیدد….قانون افرینش بود
(جاهایی که میگفتید حرام است رو رد میکردم که نشنومشون)
اقا ما همجور گوش میدادیممم.. سالشو دقیقا نمیدونم چند بود که این فایلهارو گرفتم..همیجور یه خط در میون گوش میدادم و چندتا تیکه از شما یاد گرفت بودم و تکرار میکردم….
.به طور اتفاقی سایت شما رو پیدا کردم محسن در مورد سایت فک کنم چیز به من نگفت بود…اره
سایتتون پیدا کردم و میرفتم تو سایت میدیدم چقدر باحالا تمام اون فایلی که گرفت بودم از محسن رو پاک کردم همشون رو.بعد از
وقتی سایتتون پیدا کردم گفتم خو چه کاریه اینجا به این خوبی به به
با فایلهای دانلودی کار میکردم…یه روز اره 10 روز نه
گوش میدادم و کیف میکردم
گوش دادنی که اصن نمیدونستم چی به چیهاااا همیجوری چون قشنگ بود همیجوررری تاکید میکنم همیجوررررری گوش دادن
اینقدرررر روی من تاثیرر گذاشت به لطف خدا و اموزهای استاد قشنگم اینقدررر من رو بزرگ کرد اینقدررر من رو ادم کرد اینفقدررر
این هم دگرگونی تویه زندگیم ایجاد کرد حسین عبادی بالا حسین عبادی پایین..همون چیزهایی که بالا گفتم بدون اعقراق میگم تمامشوون رو تماممممممممم ممنونم از شما و این خانه الهی که توش هستیممممممم
همیجوری میومد تو سایت و میرفتم کیف میکردم با خونه و ماشیناتو دنبال سریال زندگی در بهش میگشتم که تو کدومشون ماشیننن خخخخخخ..
واقعیتش فقد میدیم فقد و فقد …..
این همه نتایج عالی این همه حسین عبادی خدایا شکرتتتتت
خیلی ممنونم از خدا و استاد عباسمش عزیزم که هدیه خدا بود به من هدیه محسن عزیزم بود به من الان جوری شده که از تهران که تنها میام تا ماهشهر خوزستان بچه ها بهم میگن بابا تنهایی خسته نمیشه خانومم میگه با اقا عباسمنش میاد تا ماهشهررر منم بهش میگم با استاد مریم خانوم برمیگردیم چون همیشه فایلاتون گوش میدم ولی امسال به لطف خدا تمرکزی تر و با اگاهیه قشنگتر و بهتر…تنهایی من و شما خدااا لذت میبریم باهم همیشه هم سفر منی استاد همیشهههههه…
و خدارو شاکرم و بینهایت سپاس گزارم که به سمت شما هدایت شدم که الان همه بهم میگن حسین چه ارامشی تویه وجودت حسین چقدر تغییراتت عالی بود و منم در جا خداروشکر میکنم و میگم حسین همین مسیرو بروووو…
بچه های سر کار بهم میگن کو حسینی که میخواست سر شیفت رو بنداز پایین.کو حسنی که هنوز جایی اچاری که پرت کرد تویه در انبار هنوز هستش و اگر میخورده تو سر امین مرده بود الان…….
الان اون حسین به لطف خدا و اموزهای استاد عباسمنش یه مهندس برق قدرت یه مهندسی که همه مسخرش هستن همه ادمها دوستشش دارم خدایاااا شکرت شکرتت برای تمام داشتهایمممم الهی شکرت رب من خدایااا ممنونم ازت الهی شکرتتتت….
استاد یه چیزه دیگهم یگمممم بهتون حسینی که با این اتفاقات تویه اینستااا که تمام سایتهای خبری عکسش رو میزاشتن تمام پیجهایی ملیونی عکسش رو میزاشتن و کیف میکرد از تعریف و تحسین ادمهااا……الان حدود 13 تا 14 ماه که اینستا نمیره و به دنبال تایید شدن دیگران نیست الهی شکرررررررررررررررررررت خدا جون استاد دوستت دارم
الان تا یکمی لغزش میکنم سری میام تو سایت یا میرم تو ایملیم ببینم کدوم از بچه ها کامنت گذاشت و میخونم کیف میکنم دیگه عصبایتی وجود نداره دیگه پرخاشگری نیست دیگه تعطیل شده همچیز به لطف خدا و سایت استاد و این خانواده دوست داشتنی تمام شد و رفتتتت حسین چندین سال پیش مرددد..
بخوام بگم که من کی فهمیدم داستان چیه سال 1400 بود که هداتی نه پولی داشتم نه چیزی فقد دوره دوازده قدم رو دوست داشتم بگیرم این نشون که چند روز پیش داشتم کامنت اول که تویه سایت گذاشتم رو میخوندم یکی اون یود یکیم تویه عقل کل همینن و تمام….(فهمیدم که این اتفاقات ایجوریه و دارم تلاش میکنم هر ورزم بهتر از دیروز باشه)
استاد ازتون بینهایت ممنونم که اینقد به من لطف کردی از خدااااا بنهایت سپاس گزارم که اینقدر منو دوستت داره الهی شگرت رب من
دوره دوازده قدم رو شروع کردم به کار کردن یه نتایج فوق العاده ای گرفتم یه اتفاقات عالی به لطف رب گرفتم هم اعتبارش میدم به خدااا که اینقدر من رو دوست داره.
ولی امسال بازم به یه نکته دیگه رسیدم که من این یکسال اصن تمرکزی نداشتم به این دوره و به این اگاهیااا. اصن اتفاقات عالی شرایط عالی رخ میداد بالا پایین داشت. اونم چون مشکل از من بود فرکانسام تیکه پاره بودایجوری بوده… بازم به لطف خدا و استاددد اصن ماشالله ماشالله و الله اکبر.
و الان مجداد دوره دوازده قدم رو شروع کردم به لطف خدا شیو حله مسایل رو هم گرفتم که به امید الله بعد قبولی این ازمون پیش روم که این سری حتما قبول میشممم حتما به لطف خدا که با تعهد شروع کنم تمرکزی هم دوازده قدم رو هم شیوه حل رو به امید رب…
و تمام تلاشم رو میکنم که در رکاب شما در مسیر توحید ثابت قدم باشم…
دوستتان دارم بچه هااا مرسی که کامنت من رو خوندید دمتون گرممممم….
در پنا الله یکتا شاد سلامت و پر از عشق باشیید….
بنام خداونده بخشنده و مهربانم
سلام باران عزیز خیلی خیلی خوش اودی تولدت مبارک.
من اینجا هر روز تولدم تولد یک روزگیم من به لطف خدا و اموزهای استاد استاد اصن نمیدونم چی بگم متوجه میشی باوجودش و لطف الله به جاهایی عالی رسیدم به جاهایی عالیترهم میرسم….
ولی باید تعهد داشت باشی من بی تعهد اینقدر نتیجه گرفتم فکرش کن اگر تعهد داشتم اگر ثابت قدم بودم اگر فرکانسام تیکه پاره نبود چه میشد به لطف خدا.خیلی خیلی خوششش اومدی خیلی خیلی جای قشنگی اومدی خوووشششش اومدی خواهرررر…
از خدا واست ارزوی سلامتی شادی ثروت و عاقبت بخیری دارم….
استاد پیامبر زمانستتتت
دست خداست قدرش بدون و لذت ببر تواین خونه خونه ای قشنگیه پرا از عشقق پرا ار حال خوبو پرازززز مهربانی و نور خداستتتتتت