عواقب تصمیمات احساسی

تقریبا همه ما این تجربه را داریم که بر اساس احساسات لحظه ای تصمیمات نامناسبی گرفته ایم و به دردسر افتاده ایم. بعنوان مثال:
از روی عصبانیت یا خشم حرف هایی به فرد مقابل در رابطه مان زده ایم که عواقب سنگینی به همراه داشته و تأثیر نامناسبی بر روابط مان گذاشته است
به خاطر یک بحث در روابط، تصمیمات نامناسبی گرفته ایم که بعدا پشیمان شده ایم؛
با بالارفتن دلار یا تغییر اوضاع اقتصادی، ترس بر ما حاکم شده و در حالت ترس، تصمیمات اقتصادی ای گرفته ایم که نتیجه اش چیزی جز ضرر مالی شدید نبوده است.
یا در لحظاتی که دلسوزی و ترحم بر ما غلبه کرده، قول هایی داده ایم که بعدا متوجه شدیم اجرای آنها در حد توان ما نیست یا ما را بسیار به زحمت می اندازد. در نتیجه نه تنها به آن فرد کمک نکرده ایم بلکه رابطه مان را هم خراب کرده ایم
یا به خاطر یک اتفاق، آنقدر هیجان زده شده ایم که کل پس اندازمان را بیهوده خرج کرده ایم؛
خوب سوال اصلی این است که: برای پیشگیری از تکرار این الگوها، چه راهکاری پیدا کنیم؟
جواب این است که: پیام های این فایل را در عمل اجرا کنیم.
پیام اول: آگاهی و رسیدن به خودشناسی:
اول از همه ما باید خودمان را بشناسیم. یعنی  ببینیم در لحظه غلیان احساسات، چقدر بر نفس خود مسلط هستیم؟
چقدر تحت تأثیر احساسات لحظه ای، تصمیم می گیریم؟
برای رسیدن به این هدف، در بخش نظرات جلسه به این 3 مورد جواب دهید:
مورد 1:
درباره تجربیاتی بنویس که در شرایط احساسی شدید مثل خشم، عصبانیت، ترس، ترحم و … تصمیماتی گرفتی که عواقب ناخوشایند و سنگینی برای شما داشت؟
این ماجرا چه درسهایی به شما داد؟
راهکار شما برای پیشگیری از تکرار آن نتیجه ناخوشایند، چه بود؟
مورد 2:
درباره تجربیاتی بنویسید که در چنین شرایطی توانستید ذهن خود را کنترل کنید. یعنی تحت تأثیر آن احساسات لحظه ای، هیچ تصمیمی نگرفتید یا حرفی نزدید و بعدا چقدر شرایط به نفع شما پیش رفت. اما با چشم خود دیدید فرد دیگری در همان شرایط یکسان، نتوانست ذهن خود را کنترل کند و بر اساس آن احساسات تصمیماتی گرفت که بسیار از آنها ضربه خورد.
بنویسید در آن شرایط، چه راهکاری را برای کنترل ذهن در آن لحظه به کار بردید؟

پیام دوم: ” تصمیمات از پیش تعیین شده ” به منظور واکنش مناسب در لحظه غلیان احساسات:

الان که در شرایط آرامش ذهنی هستیم، باید لیستی از راهکارهای خوب را بدانیم تا در چنین شرایطی بتوانیم به آرامش ذهنی برسیم. لیست شما می تواند شامل چنین مواردی باشد:
  • نفس عمیق کشیدن: قبل از اینکه حرفی بزنی یا تصمیمی بگیری، مکث کن و نفس عمیق بکش. سعی کن روی تنفس خود تمرکز کنی. این کار اکسیژن بیشتری را وارد ریه ها می کند و به شما فرصت آرام شدن می دهد.
  • پیاده روی: به جای هر حرف یا واکنشی، از آن مکان بیرون بیا و کمی پیاده روی کن.
  • دوش آب سرد: اگر امکان پیاده روی نداری، سعی کن بلافاصله دوش آب سرد بگیری و به این وسیله از آن فرکانس ناخوشایند بیرون بیایی.
  • وقت گذراندن با حیوانات یا طبیعت
  • بازی با بچه ها
  • استفاده از محتوای سایت tasvirkhani.com
  • یک روز بیشتر صبر کردن: قبل از هر تصمیم یا واکنش، یک روز به خودت فرصت بده. سپس دوباره به ماجرا نگاه کن و ببین آیا باز هم می خواهی آن حرف را بزنی یا تصمیم را بگیری؟
همه ی این راهکارها به ما فرصت می دهد تا به آرامش برسیم و بتوانیم اوضاع را از دید وسیع تر ببینیم. در نتیجه تصمیمات عاقلانه تری بگیریم و به قول خداوند، جاهل نباشیم.
مورد 3:
با توجه به راهکارهای فوق، وقتی احساسات بر شما غلبه می کند، چه روشی می تواند ذهن شما را آرام کند؟
قبلا در این وضعیت، چه ایده هایی را اجرای می کردی؟
نکته: ما با پاسخ به این سوال، خود را آماده می کنیم تا اگر در چنین شرایطی قرار گرفتیم، آگاهانه بدانیم چطور باید ذهن خود را آرام کنیم. 
منتظر خواندن پاسخ های شما به این سوالات هستیم.
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

722 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «حمید امیری Maverick» در این صفحه: 8
  1. -
    حمید امیری Maverick گفته:
    مدت عضویت: 1290 روز

    «وَمِنْ آیَاتِهِ أَن یُرْسِلَ الرِّیَاحَ مُبَشِّرَاتٍ وَلِیُذِیقَکُم مِّن رَّحْمَتِهِ وَلِتَجْرِیَ الْفُلْکُ بِأَمْرِهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ» ﻭ ﺍﺯ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻫﺎﻱ ﺍﻭ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺎﺩﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﮋﺩﻩ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﻣﻰ ﻓﺮﺳﺘﺪ ، ﻭ ﺗﺎ ﺑﺨﺸﻲ ﺍﺯ ﺭﺣﻤﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﭽﺸﺎﻧﺪ ، ﻭ ﺗﺎ ﻛﺸﺘﻲﻫﺎ ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺍﻭ ﺣﺮﻛﺖ ﻛﻨﻨﺪ ، ﻭ ﻧﻴﺰ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺍﺯ ﺭﺯﻕ ﻭ ﺭﻭﺯﻱ ﺍﻭ ﺑﺠﻮﻳﻴﺪ ، ﻭ ﺑﺎﺷﺪ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺳﭙﺎﺱ ﮔﺰﺍﺭﻱ ﻛﻨﻴﺪ .(روم 46)

    سلام و درود فراوان به همه دوستان عزیزم. سلام به استاد عباس منش عزیز و استاد شایسته بزرگوار. و بازم یه فایل آگاهی بخش دیگه. و هزاران نکته.

    اول در مورد این آیه 46 سوره روم بگم که چی شد این آیه رو انتخاب کردم. حقیقتش این بود که یه سرچ موضوعی انجام دادم و یه آیه دیگه رو انتخاب کردم. و اون آیه مفهومش این بود که اهل ایمان درخواست نعمت و هدایت میکنن از خداوند. ولی به دلم افتاده بود یه آیه بنویس که ابتداش این عبارت باشه «وَمِنْ آیَاتِهِ…» یعنی : و از نشانه های او اینست که… شاید هیچ ربطی بین این آیه و موضوع گفتگوی این فایل نباشه ولی آیات قرآن همیشه آگاهی بخش هستن و این رو بذارید به حساب احساس قلبی من.

    اگه بخوام در مورد اشتباهات احساسی بگم نیاز به نوشتن یه کامنت ده صفحه ای هست. من تو این زمینه یه متخصص اشتباه کردن محسوب میشم و اگه بخوام خودمو تحلیل کنم بالای 100% تصمیم گیری های من در زمان واکنشهای احساسیِ منفی، غلط بودن. دست تسلیمم بالاست و میگم خدایا من رو مورد عفو و بخشش خودت قرار بده و هدایتگرم باش که اگه هدایتم نکنی قطعاً من از گمراهانم. در زمان عصبانیت و خشم و هیجان و استرس و … هر موقع واکنش نشون دادم به ضررم تموم شد. نه اونجایی که به ناحق واکنش نشون دادم. حتی اونجایی که مطمئن بودم 100% حق با منه، حتی اونجا هم واکنش نشون دادن غلط بود. هر حرفی تو عصبانیت زدم به ضررم تموم شد. با اینکه هیچوقت توی عصبانیت ناحق نگفتم ولی سکوت کردن بهتر بود. یه سری حقایق اگر پنهان باقی میموند بهتر بود. به تجربه برام ثابت شد حتی اونجایی که فکر میکنم حق با من باشه بهتره اون لحظه سکوت کنم و حتی از حقم دفاع نکنم. بهتره رها کنم و پیگیری رو بذارم برای یه زمان بهتر و در آرامش. به تجربه بهم ثابت شد هر جا رها کردم و سکوت کردم آرامش بیشتری داشتم. حداقلش اینه که شخصیت آدم کوچیک نمیشه. یه جاهایی فکر می‌کنی داری از حق قانونی خودت دفاع میکنی،غافل از اینکه یادت رفته به چه قیمتی. چه گوهر ارزشمندی رو داری برای این موضوع هزینه می‌کنی. اولین چیزی که قربانی این واکنشها میشه شخصیت و کرامت انسانی آدمه. (شاید از عقلم نباشه، از سرگذشتم باشه ، ولی به تجربه این پیرمرد ریش سفید اعتماد کنید). در سکوت و آرامش و قدم زدن قدرتی نهفته است که در اعتراض و مطالبه حق و بحث و جدل نمیشه بهش رسید.

    چند وقت پیش توی محل کار یه همکار گرامی، که لطف کرده بود شب تا صبح توی خوابگاه بیدار مونده بود و کلیپهای اعتراضات رو توی اینستا نگاه کرده بود و فحش داده بود صبح اومده بود سر کار و خوابیده بود. این دوست بزرگوار ، بسیار آدم خوب و با وجدان و بخشنده ای هست و کلی ویژگی مثبت داره. ولی دو تا ویژگی منفی داره. که باعث شده صدها ویژگی مثبت خودش رو قربانی کنه. یکی اینکه انرژی و احساسات و هیجانش رو در مسیر غلطی مصرف میکنه، و دومی اینکه بالا بردن عزت نفسش رو در تحقیر کردن و توهین به دیگران میبینه. من و یکی از همکاران توی اتاق در حال صحبت بودیم که یهو اومد شروع کرد داد و هوار و حرفهای رقیق (بدتر از رکیک) که چرا شما دارید حرف میزنید توی اتاق کناری من خوابیده بودم. من گفتم من از کجا باید میدونستم. حرفش این بود که دیشب من توی خوابگاه بیدار بودم، الان اومدم ایستگاه که بخوابم. (از اونجایی که روز جمعه بود و میدونست رئیس روسا نیستن، پیش خودش گفته بود روز سر کار می‌خوابم) وقتی شروع کرد به توهین من گفتم: به دَرَک که نخوابیدی ، بیدار موندی برای من بیل زدی مگه؟ مگه تو اومدی سر کار که حقوق خوابیدن بگیری؟ ولی توهین های اون بنده خدا بدتر شد و تهدید هم بهش اضافه شد که فلان و چنان میکنم.

    من با ناراحتی رفتم داخل اتاق و در رو محکم بستم و سکوت کردم. (در رو خیلی محکم کوبیدم، ولی در ضد انفجار بود طوریش نشد، خخخخ ، همین الانش که دارم براتون می‌نویسم دوباره فشار و دما و آمپر و ولتاژ و شدت هیجان همه اش رفت بالا) شیطان رجیم همون لحظه اومد خیلی واضح بهم گفت: حمید بگیر وسط راهرو با مشت و لگد تا میخوره کتکش بزن. اینقدر بزنش که این غرور کاذبش جلوی جمع خورد بشه و دیگه اینجوری برخورد نکنه. تو میتونی ، برو بزنش، برو لهش کن. من خیر و صلاحتو میخوام اگه بزنیش دیگه برای تو شاخ نمیشه، این بابا روزی که اومد سر کار کارآموز خودت بوده الان اینجوری پر رو شده. (واقعاً قصدم جدی بود برای این کار، منی که اصلا اهل دعوا نیستم. مشت هامو گره کرده بودم آماده که برم و …) مطمئن بودم اگه بخوام توی اون فضای مسموم بمونم، اون دوباره میاد و شروع می‌کنه به توهین و من … نمیدونم از کجا بهم به دلم افتاد اینجا نمون. برو بیرون. برو راه برو. و من حدود 7 کیلومتر مسیر پالایشگاه تا خوابگاه رو پیاده روی کردم. پیاده راه رفتم و فکر کردم و فکر کردم و فکر کردم. بارها به خودم گفتم حمید «نشیمن تو نه این کُنجِ محنت آبادست ؛ تو را ز کنگرهٔ عرش می‌زنند صفیر ؛ ندانمت که در این دامگه چه افتادست» اینجا جای تو نیست. اگه هر چی توهین شنیدی حقت بود. هر چقدر دیر تر بجنبی در پرداخت بهای رسیدن به خواسته هات، هزینه اش سنگین تر میشه. (عجیب یاد ماجرای بنی اسرائیل و گاو افتادم) دیدی خداوند با بنی اسرائیل چه کرد؟ وقتی قرار بر قربانی کردن گاو (پرداخت بها) شد چقدر تعلل کردن و نهایتاً مجبور شدن هم‌وزن گاو طلا و جواهرات قیمتی شون رو بدن و اون گاو مورد نظر رو خریداری کنن. نوش جونت هر چقدر توهین بشنوی حقته. چون اینجا جایگاه تو نیست. مسئول شیفت مون زنگ‌ زد گفت فلانی برات مرخصی رد کردم ولی من گزارش فلانی رو رد میکنم تا از این شیفت بندازنش بیرون.

    فردای اون روز رفتم سر کار از مسئول شیفت پرسیدم اگه رئیس از این ماجرا خبر نداره، بی‌خیال این و گزارش رد نکنید، یه کاری کنید خبردار نشه. درسته اون یه اشتباه کرده، نمی‌خوام براش دردسر بشه. گفت دیروز خودش زنگ زده همه چیز رو به رییس بالاتر از آتش نشانی گفته ( به رئیسِ رئیس، بدون رعایت سلسله مراتب) و الان دیگه ماجرا شده کلاف سردرگم. چون رئیس خودمون از بالاتر از خودش متوجه ماجرا شده.

    رئیس یه جلسه ستاپ کرد . قبل از جلسه بهش گفتم اگه میشه بیخیال این موضوع شو، من شکایتی ندارم ازش، درسته از دستش ناراحتم ولی نمی‌خوام تحقیر بشه. گفت نه من باید رسیدگی کنم. توی جلسه گفتن صحبتهاتون رو بگید. اون بزرگوار و مسئولین شیفت حرفهاشون رو زدن. بلافاصله محکوم شد. من نوبت حرف زدنم رو انداختم آخرین نفر، و کل مدت جلسه ساکت بودم. سکوت و سکوت و سکوت. وقتی دیگه نوبت حرف زدنم شد. گفتم : من خودم رو توی این موضوع صاحب هیچ حقی نمیدونم. همه حق رو می‌بخشم به این بنده خدا. این ماجرا بچه گانه تر از اونیه که من بخوام از خودم دفاع کنم. من یه آدم اشتباهی هستم در یک مکان اشتباهی. من روزی به حقم میرسم که از اینجا برم و به یه جای بهتر برسم. من هیچ ادعایی ندارم.» همه میدونستن اون همکارم مقصره. ولی به چه قیمتی ؟ من میتونستم از شخصیتم هزینه کنم. و ده سال سابقه کار با انضباطم رو قربانی کنم. ولی خداوند قلب من رو متوجه خودش کرد و منو هدایت کرد.

    این آیه از سوره یوسف رو ببنید «وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَن رَّأَىٰ بُرْهَانَ رَبِّهِ کَذَٰلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ»

    ﺑﺎﻧﻮﻱ ﻛﺎﺥ ﺑﻪ ﻳﻮﺳﻒ ﺣﻤﻠﻪ ﻛﺮﺩ ﻭ ﻳﻮﺳﻒ ﻫﻢ ﺍﮔﺮ ﺑﺮﻫﺎﻥ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺵ ﺭﺍ ﻧﺪﻳﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﻰﻛﺮﺩ. ﺍﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ [ ﻳﻮﺳﻒ ﺭﺍ ﻳﺎﺭﻱ ﺩﺍﺩﻳﻢ ] ﺗﺎ ﻋﻤﻞ ﺧﻠﺎﻑ و فحشا را از ﺍﻭ دور ﺑﮕﺮﺩﺍﻧﻴﻢ ; ﺯﻳﺮﺍ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ﺧﺎﻟﺺ ﺷﺪﻩ ﻣﺎ ﺑﻮﺩ .(٢4)

    درسته من در حدی نیستم که خودمو با یوسف پیامبر مقایسه کنم ولی قانون خداوند همیشه جواب میده. برهان الهی بر قلب انسانی که از خداوند درخواست هدایت می‌کنه قرار میگیره و انسان رو نجات میده ، انسان رو هدایت می‌کنه.

    یه نکته دیگه ای که به ذهنم میرسه بگم اینه که دقت کردین یه وقتایی میخوایم بریم توی اتاق کناری یه کاری انجام بدیم وقتی از این اتاق میریم تو اون اتاق یادمون می‌ره. فراموش میکنیم چیکار داشتیم. علتش هم اینه هر گونه تغییر جزیی در حالت و مکان و شرایط می‌تونه ذهن رو گول بزنه تا اون هم افکاری که داره مرور می‌کنه رو عوض کنه. استاد به پیاده روی اشاره کردن. یکی از اثرات مخفی همون پیاده روی اینه که ما محیطمون عوض میشه. اگه ذهن بخواد بیافته توی چرخه تکراری و پایان ناپذیر افکار منفی می‌تونه بدترین کارها رو رقم بزنه. همون ذهنی که کارش حفظ بقاست می‌تونه ما رو ببره به سمت تصمیم در نابودی بقا (همون مثال خودکشی که استاد فرمودند) یه پدیده ای هست توی صنعت بهش میگن «سرج: Surge » یه چیزی در مورد جریان سیالات. بعضی از تجهیزات که یه گاز یا مایع رو جابه‌جا میکنن، توی یه شرایطی که قرار بگیرن یه شیر ایمنی باز میشه که باعث میشه سرج اتفاق بیافته تا دستگاه خالی نشه، با کمبود سیال مواجه نشه. و از خروجی جریان رو میده به ورودی صرفاً جهت پیشگیری از فاجعه در لحظه ابتدایی ولی اگه سرج ادامه پیدا کنه فاجعه ای بزرگتر اتفاق می‌افته. بخاطر همین یه سیستم دیگه تعبیه میکنن به نام آنتی سرج. یه وقتایی حس میکنم این چرخش سیکل معیوب افکار توی ذهن می‌تونه عین پدیده سرج عمل کنه. اونقدر این افکار میچرخن و میچرخن که دما و فشار می‌ره بالا و مغز میخواد منفجر بشه.

    این جهان همه اش بر اساس انرژی و قوانین فیزیکه، همون پدیده سرج صنعت ، می‌تونه ذهن ما رو هم تخریب کنه. شاید توی روانشناسی به جای سرج بهش بگن چرخه مخرب افکار منفی . شما هر چی دوست داشتی صداش کن. انرژی این جسم و ذهن اونقدری قوی نیست که همه نازیبایی ها و ناراستی های عالم رو درست کنه. ولی اونقدری توان داره که ما رو به سمت بهتر شدن یا بدتر شدن پیش ببره. وقتی میدونیم که ذهن می‌تونه یه چرخه ای از افکار رو شروع کنه و ادامه اش بده ، پس چه بهتر که ما یه بذر فکر مثبت بهش بدیم تا اون بکاره و پرورشش بده و احساسات مثبت رو به جهان ارسال کنه.

    به لطف و هدایت الهی و آموزشهای استاد عباس منش مدتهاست که دیگه اون واکنشهای هیجانی و احساساتی رو از خودم بروز نمیدم. و حتی این قصه ای که براتون تعریف کردم هم مدیون آموزشهای استاد بودم. اگه اون موقع آگاهی نداشتم که هر اتفاقی به واسطه باورهای خودمون رخ میده قطعاً من هم وارد اون چرخه مخرب میشدم.

    از شما ممنونم استاد عباس منش ،بخاطر این فایل ، و بخاطر همه فایلها و آموزشها و به خاطر این الگو و طرز نگاه به موضوعات. این نگاه تحلیلی به وقایع و اتفاقات و درس گرفتن از اونها. اگه کار خوبی کنیم و نتایج خوبی بگیریم تحلیلش کنیم، اگه منفی بود بازم تحلیلش کنیم. این نگاه تحلیل گرانه اینم مدیون آموزشهای شما هستم استاد عزیزم. من اینها رو در گذشته نداشتم و نتیجه اش هم این بود که انرژی و احساساتم رو در جایی غیر مهم مصرف میکردم. یکی از طنزهای مهران مدیری بود بنام «در حاشیه» یه نقشی داشت که جواد رضویان اونو بازی میکرد، یه دیالوگ طنز داشت که همیشه می‌گفت : « اینجی سودِش کجاست»،من الان دیگه بارها از خودم میپرسم اینجا سودش کجاست، سودش برای من چیه، اصلا سود و ضرر من تو چیه؟؟ اینکه بجنگم برای یه موضوع بچه گانه، یا اینکه خسیس باشم در نگاه داشتن و پرورش احساس و افکار مثبت؟؟ یه وقتایی خوبه از خودمون بپرسیم «اینجا سودش کجاست».

    استاد یه شوخی هم کنم یه کم بخندین. من فایل‌هایی که میاد رو چندین بار میبینم و می‌شنوم. توی ماشین بودم با همسرم داشتم فایل رو میدیدم، رسید اونجا که گفتین توی شرایط هیجانی مثبت هم قولی ندین که بعداً براتون مسئله بشه ، من یه قولی به همسرم داده بودم که قرار بود یه مبلغی به حسابم بیاد و بهشون گفته بودم هر وقت اون مبلغ رو دریافت کردم N تومنش رو میدم به شما. رسید به اینجای صحبت شما. گفتم ممنونم استاد به موقع منو نجات دادی. ببین استاد داره میگه تو زمان خوشحالی قولی ندین که براتون مسئله بشه. من حرفی که زدم رو پس میگیرم. اون ماجرا کنسل شد. خلاصه این فایل اثر مالی هم برام داشته تا الان. سپاسگزارم استاد.

    «بیا که قصرِ اَمَل سخت سست بنیادست ؛ بیار باده که بنیادِ عمر بر بادست»

    «غلامِ همتِ آنم که زیرِ چرخِ کبود ؛ ز هر چه رنگِ تعلق پذیرد آزادست»

    «چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب ؛ سروشِ عالَمِ غیبم چه مژده‌ها دادست»

    «که ای بلندنظر شاهبازِ سِدره نشین ؛ نشیمن تو نه این کُنجِ محنت آبادست»

    «تو را ز کنگرهٔ عرش می‌زنند صفیر ؛ ندانمت که در این دامگه چه افتادست»

    «نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر ؛ که این حدیث، ز پیرِ طریقتم یادست»

    «غمِ جهان مخور و پندِ من مَبَر از یاد ؛ که این لطیفهٔ عشقم ز رهروی یادست»

    «رضا به داده بده، وز جبین گره بگشای ؛ که بر من و تو دَرِ اختیار نگشادست» (غزل37حافظ)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 64 رای:
  2. -
    حمید امیری Maverick گفته:
    مدت عضویت: 1290 روز

    سلام و درووووووود سعیده جان خواهر نازنین و توحیدیم، چقدر چقدر از کامنتت لذت بردم و بسیار ممنون و سپاسگزارم ازت که لطف کردی، محبت کردی، در حق داداشت خواهری کردی برام کامنت نوشتی. همیشه کامنتهات برام آموزنده است. به لطف و هدایت الهی میام و برای شما و بچه ها کامنت مینویسم و میگم من یه بنده درست و خداوندِ هستم، در سرزمین و زمان درست و در جایگاه و مأموریت درست.

    واقعاً ممنونم ازت. وقتی دیدم استاد عباس منش عزیزم به این کامنتم امتیاز داده، گفتم حله، پس تو مدارم ، استاد امتیاز رو داده یعنی شاگرد خوبی بودم. یعنی دارم تکالیفم رو خوب انجام میدم. الان هم کامنت شما رو دریافت کردم. امروز رفته بودم خونه مادر. بنده خدا هر چی کار داره صبر می‌کنه من برگردم میسپاره به من. چون من هر چی بگه میگم چشم و همون کار رو انجام میدم. بقیه برادرام انجام میدن ولی با نق و نوق. من میگم مادر بهتر اینه که اینجوری انجامش بدم، میگه نه اینجوری که من میگم، میگم باشه. هدف من انجام کار نیست، هدف من رضایت مامانه، شنیدن کلمه باشه . منم میگم باشه چشم … امروز رفتم کلی کارهای مختلف بهم سپرد. کلی برام دعای خیر کرد. الان هم خسته برگشتم خونه. ولی تعهد روزانه ام رو باید انجام میدادم ،هر روز یه آیه از قرآن و یه باور توحیدی. اونو نوشتم، آخر کامنت برات می‌نویسم کجای قرآن بود. و بعدش گفتم یه سر بزنم سایت چه خبره. کامنتت رو دیدم و خوندمش و گفتم صبح پاسخ بنویسم. بعدش گفتم بیخیال حمید، الان انرژی مثبت کامنت رو دریافت کردی، بیل که نمیخوای بزنی؟ یه کامنت میخوای بنویسی برای خواهرت، اونم چه خواهری ، سعیده جان. بنویس بعداً برو بخواب. خلاصه اینکه این بچه پرو اومد بازم حرف بزنه…

    و اما هدایت قرآنی؛

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

    کهیعص ﴿١﴾

    به نام خدا که رحمتش بی‌اندازه است و مهربانی‌اش همیشگی

    کاف، هاء، یاء، عَین، صاد (1)

    ذِکْرُ رَحْمَتِ رَبِّکَ عَبْدَهُ زَکَرِیَّا ﴿٢﴾

    یاد رحمت پروردگارت بر بنده اش زکریاست. (2)

    إِذْ نَادَىٰ رَبَّهُ نِدَاءً خَفِیًّا ﴿٣﴾

    هنگامی که پروردگارش را با دعایی پنهان خواند، (3)

    قَالَ رَبِّ إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْبًا وَلَمْ أَکُنْ بِدُعَائِکَ رَبِّ شَقِیًّاً ﴿4﴾

    گفت: پروردگارا! به راستی استخوانم سست شده و سرم از پیری سپید گشته، و پروردگارا! هیچ گاه درباره دعا به پیشگاهت محروم و بی بهره نبودم. (4)

    گفتم اینکه زکریا از خدا درخواست بچه دار شدن کنه اونم بعد از هزاران سال که از این قصه میگذره کجای زندگی منه؟ خداوند قراره چی بهم بگه؟ خدایا تو داری چی بهم میگی؟

    و توی دفتر نوشتم:

    *احاطه و آگاهی خداوند از همه حالات و درخواست های بندگانش خصوصاً اهل ایمان.

    *قانون تکامل در خصوص رسیدن به خواسته

    *درخواست از خداوند در خلوت و سکوت و آرامش خودمون

    *درخواست بی واسطه از خدا بدون نیاز به شفیع

    *رحمت بی منتها و وسیع خداوند بر بندگانش …

    *یادآوری قانون درخواست، فقط از خداوند

    *خداوند با مرور مثالهای پیامبران به اهل ایمان آموزش میده چطور درخواست کنید.

    و و و و ….

    و بعدش یه کمی دل خدا رو خوردم از نق زدن …

    آخرش گفتم خدایا ، فقر بدترین کفران نعمتیه که من میتونم به درگاه بی منتهای تو مرتکب بشم. تو وهاب و رزاق و رحیم باشی و من بخاطر باورهای غلطم بخوام فقیر بمونم این بدترین کفر نعمته.

    امیدوارم این هدایت قرآنی برای تو هم جالب باشه ، هرچند خودت خیلی بیشتر از من از قرآن بهره میبری. برات از خداوند بهترین نعمتها و شادمانه ترین لحظات رو درخواست میکنم.

    در پناه جان جانان رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشی.

    راستی اگه کامنتم انرژی مثبت نداشت منو ببخش و بذار به حساب خستگیم. راستی تو چطوری هر بار عکس پروفایلت رو عوض می‌کنی و من ده ها بار تلاش کردم و نتونستم. و هر بار که نمیشه میگم اکی حتماً نباید بشه . وقتی نمیشه یاد صحبت های استاد میافتم که هر راه سختی قطعاً راه اشتباه است.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  3. -
    حمید امیری Maverick گفته:
    مدت عضویت: 1290 روز

    سلام و درود به سعیده جان بی نظیر و توحیدی ، خواهر بزرگوارم.

    الهی صد هزار مرتبه شکر بخاطر این کامنتت، بخاطر این توانمندی در کنترل ذهنت، بخاطر اینقدر بینظیر و عالی و توحیدی بودنت، الهی شکر بخاطر وجود ارزشمندت.

    چقدر کامنت عالی و توحیدی بود.و هیچ جای شکی نیست وقتی که اینقدر عالی روی خودت کار کنی و اینقدر به منبع اصلی توحید وصل باشی نتایج عالی میاد، احساس خوب و مثبت میاد، و تحسین برانگیز ترین کامنت هم میشی.

    خیلی خیلی تحسینت میکنم.

    بسیار بسیار زیاد.

    یه جاهایی گفته شده خداوند به وجود بعضی از بندگان توحیدیش مباهات می‌کنه ، مطمئنم یکیشون تویی خواهر نازنینم.

    در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  4. -
    حمید امیری Maverick گفته:
    مدت عضویت: 1290 روز

    سلام و درود به شما خواهر بزرگوارم، فاطمه خانم. سپاسگزارم از لطف و محبت شما و زمان ارزشمندتون که برای نوشتن کامنت برای من اختصاص دادین. بسیار بسیار شما رو تحسین میکنم. داستان هدایت تون رو هم خوندم. حس کنجکاوی و فضولی کودک درونم داره می‌پرسه 202371 چیه ؟ خخخخ بیخیال کنجکاوی کودک درون. منم به شدت باهاتون موافقم که کاش استاد عباس منش استیکرها آزاد کنن، بشه یه کم شیطنت کودک درون رو به نمایش گذاشت (هر چند همیشه حق با استاده).

    من کاملاً با صحبتهای شما موافقم. این اسب چموش و سرکش ذهن بشدت تقلا می‌کنه که لگد بزنه و همه چیز رو خراب کنه، یعنی همین الان هم این موضوع بحث با اون بنده خدا رو بیاد میارم دلم میخواد برم کتکش بزنم. با بیاد آوردن باز هم ذهن می‌ره توی اون فضا. من نوشته بودم یه مسیر 7 کیلومتری رو پیاده روی کردم. همین الانش خودم تعجب میکنم چطوری این مسیر رو من پیاده برگشتم. با اون شدت ناراحتی. تمام طول مسیر ناراحتی ادامه داشت. و البته مرور درسهای توحیدی هم بود. یه چیزی عین بازی پینگ پونگ. یکی منِ توحیدی میزد، یکی منِ نجواگر ذهن. و تا چند ساعت ادامه داشت. خدا رو شکر میکنم که خداوند منو از حال بد نجات داد.

    یادمه چند سال پیش یه مستند میدیدم در مورد نیروی هوایی ارتش. یه استاد خلبان فانتوم بود که کلی هم شاگرد داشت. وقتی می‌رفت پرواز، لیدر یه دسته 4 فروندی بود همزمان آموزش هم میداد. و صحبت این شد که 80% عمر مفید یه جنگنده صرف آموزش میشه و وقتی ازش پرسیدن چرا شما اینقدر آموزش می‌بینید در پاسخ گفت: به تجربه ثابت شده که یه خلبان جنگنده توی شرایط عملیاتی فقط و فقط از 20-25% توانایی هاش می‌تونه استفاده کنه. 75% دیگه در زمان هیجان و استرس به فراموشی سپرده میشه. ممکنه توی یه شرایط یه تصمیم بگیره و وقتی که عملیات تموم شد بگه ای کاش فلان مانور یا فلان تکنیک رو اجرا کرده بودم خیلی موثر تر بود. به همین علت ما اونقدر آموزش رو ادامه میدیم که مهارت خلبانها بحدی بیاد بالا، که اون 25% ‌‌‌توانایی زمان هیجان عملیات بیشتر از 100% توانایی خلبان دشمن باشه. اثبات این صحبت استاد خلبان اینه که چند وقت پیش یه کلیپ دیدم توی فضای مجازی که یه فانتوم F4 ایرانی تونسته بود روی یه F18 سوپر هورنت آمریکایی لاک آن کنه (چیزی شبیه تعقیب و گریز یه BMW سری 7 با پیکان مدل 57، و موفقیت پیکان در برابر BMW)

    این یه قانونه، در آموزش.

    ما باید اینقدر این آموزه های استاد عباس منش رو تکرار و تکرار کنیم که در زمان واکنشهای هیجانی و احساسی همون 25% مون بتونه ما رو نجات بده و همون 25% صدها پله توحیدی تر باشه از بقیه مردم. دلیل موفقیت استاد عباس منش هم همینه، اینقدر در آرامش روی خودشون کار کردن، تکرار و تمرین و آموزش رو ادامه دادن، که وقتی یه شرایط ناجالب براشون پیش میاد، عین رد شدن یه تانک از روی یه سرعت گیره. برای ما حکایت رد شدن پراید از روی سرعتگیره. جلوبندی میاد پایین، ولی استاد اصلا احساسش نمیکنه.

    امیدوارم این مثالهای نظامی من تونسته باشه مفهوم رو برسونه…

    آخه واقعاً چرا اینقدر توپ و تانک و جنگنده توی ذهن منه ؟؟ خخخخ (استیکر تعجب و خنده و همونیکه با دست زده تو پیشونیش)

    در پناه جان جانان رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشی خواهر بزرگوارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  5. -
    حمید امیری Maverick گفته:
    مدت عضویت: 1290 روز

    سلااااااااام و درووووووود فرااااااااااااااوان به آقا جواد عزیز. برادر نازنینم. سپاس سپاس سپاس.‌ از این همه لطف و محبت شما سپاسگزارم آقا جواد.

    امیدوارم پر حرفهای حمید امیری باعث نشه ایمیل رو غیر فعال کنی. آخه من خیلی کامنت میذارم توی سایت. اگه زمان درس و مدرسه و دانشگاه همینقدر مشق و تمرین نوشته بودم الان قطعاً داشتم توی اسپیس ایکس روی نسل جدید Gas turbine های هایتک کار میکردم ، یا شایدم توی مریخ در حال کاشت هویج مریخی بودم. (آقا خودت اینجا یه چند تا استیکر خنده اشک آور بذار)

    اگه وقت کردین یه نگاهی به کامنت خانم شهریاری این پایین بندازید. این آیه برای ایشون هم نشانه بود. جواد جان ، داداش عزیزم؛ باور کن حمید هیچی از خودش نداره. وقتی حالم خوبه خودش میاد. وقتی آرامش باشه، وقتی ذهن ساکت بشه، قلب خودش ناخودآگاه وصل میشه به خدا. اگر کلام خوب و مثبتی نوشتم منشأش خدا بود. اگه دیوونه بازی درآوردم تنظیمات کارخانه بود. من کامنت تایید نشده و حذف شده از سمت استاد عباس منش هم دارم. من کامنت امتیاز نگرفته از سمت استاد عباس منش زیاد دارم. وقتی میبینم استاد به کامنتم امتیاز نمی‌ده میگم حمید بازم از مدال آموزش خارج شدی. امتیاز دادن استاد مهر تاییده برام که دارم درست پیش میرم.

    این آتش‌نشان بودن هم بخشی از تکاملم بوده. اگه سال 89-90 اومده بودم توی سایت الان عکس پروفایلم یه آدمه کله شق بود با یونیفرم سفید نیروی دریایی. شاید به همین زودی یه عکس پروفایل ازم ببینی با کت و شلوار و کراوات پشت تریبون سخنرانی. مهم اینه که به جریان هدایتم اعتماد کنم. آرام باشم. دل رو بدیم به دریا ببینم این قایق رو به کجا می‌بره. قطعا خداوند جای خوبی می‌بره.

    بقول فردوسی بزرگ «که داند به جز ذات پروردگار ؛ که فردا چه بازی کند روزگار»

    در پناه جان جانان رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشی جواد جان.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  6. -
    حمید امیری Maverick گفته:
    مدت عضویت: 1290 روز

    سلام و درود به شما سعیده حنیف و موحد. سپاسگزارم بخاطر کامنت ارزشمندت. خدا رو شکر که آیه ای به قلبم الهام شد که برای تو هم نشانه بود. این ماجرا دقیقاً برای آقا جواد یوسفی هم اتفاق افتاده. کامنتش رو بالا بخونید.

    چیزی که من دارم بهش فکر میکنم اینه که خداوند در هر صورت به بندگان شایسته اش هدایت رو می‌فرسته ، فقط این وسط منت سر حمید میذاره، میگه من میخوام احساس بنده های خوبم رو مثبت کنم، حمید امیری منت سرت میذارم تو رو تو این کار و احساس شریک میکنم.

    «سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ؛ که هر چه بر شما میرود ارادت اوست»

    کلی قلب رنگ رنگی از جنوب تا شمال.

    در پناه هدایت‌های همیشگی رب العالمین باشی .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  7. -
    حمید امیری Maverick گفته:
    مدت عضویت: 1290 روز

    سلام و درود مجدد فراوان به سعیده خانم خواهر بزرگوارم.

    ببین الان صبحه ، هنوز ویندوزم کامل بالا نیومده ، خیلی حرفم نمیاد، میخوام کامنت بنویسم اگه طولانی نشد دیگه خودت به بزرگواری خودت عفو کن. در مورد بحث و گفتگو با مادر گرانقدر. اول اینکه خدا رو شکر بخاطر حضور پدر و مادر گرانقدر تون که الهی همیشه در پناه رحمت و برکت الهی باشند، به یمن وجود ارزشمند این دو عزیز شما الان اینجا توی این سایت توحیدی دارید به گسترش توحید در جهان کمک میکنید. ما آدمها دوست داریم مورد احترام و مورد توجه باشیم. شما هر کاری دلت خواست بکن، فقط به پدر و مادرت بگو باشه چشم. این چشم، این تایید ، این احترام رو بهشون هدیه بده، بعد که رفتی بیرون هر جوری خودت صلاح دونستی با توجه به قانون عمل کن. بالاخره شما شاگرد استاد عباس منش هستی. با بیش از 99% جامعه متفاوتی. اینو انجام بده و تاثیرش رو که خودت حس کردی اونوقت به حرف من ریش سفید پی میبری.

    آهان راستییییی ، من بالاخره تونستم عکس پروفایلم رو عوض کنم و متوجه ایراد ماجرا شدم. یه جایی تو کامنتت نوشته بودی مجبور شدی حجم عکس رو خیلی کم کنی. تمام عکسهایی که من قبلاً تلاش می‌کردم بذارم روی پروفایل و نمیشد رو با دوربین عکاسی گرفته بودم ، و بعدش فرمت خام رو داده بودم فوتوشاپ، خروجی گرفته بودم. (فرمت خام عکس حدود 28 مگابایته که وقتی jpeg میشه تا حدود 12-15 مگابایت ممکنه حجم داشته باشه) دیروز که کامنتت رو خوندم گفتم نکنه ایراد کار من همین حجم عکس بوده. با اجازه ات رفتم دیدم عکس زیر 2,5 مگابایتی توشون نبود. الی ماشاءالله حجم عکس برای آپلود بالا بود. 5-6-8 مگابایت یه عکسی که مدتها تلاش میکردم و نمیشد … 11.5 مگابایت بود . دقیقاً همون استیکره که با دست زده تو پیشونیش.

    آه راستی اینو بگم یه کم بخندی. دیروز عصر رفته بودم توی ساحل پیاده روی ، غروب شد هوا تاریک بود ولی من هنوز توی ساحل بودم. پیاده رویم تموم بود ولی روی یه نیمکت نشستم ساحل و دریا و رهگذرها و غروب رو دیدم و هوا تاریک شد، کامنت خوندم و کامنت نوشتم. کامنتت رو دیدم ، زدم زیر خنده، میخوندم بلند بلند می‌خندیدم ، فارغ از اینکه رهگذر ها میگن این یارو خل شده. تا رسیدم به موضوع حجم عکس برای آپلود ، با صدای بلند گفتم خدااااااا قووووووت … رفتم یه نگاهی به عکسهای گالری انداختم و حجم عکسها رو دیدم ، گفتم بعله دیگه. نباید هم آپلود بشه. آخه عکس یازده مگابایتی، اونم با VPN باید حتما استارلینک داشته باشم. و بالاخره امروز صبح موفق شدم عکس جدید آپلود کنم. حالا این پیرمرد کچل ریش سفید پر حرف رو ببینید. ( اعتماد به نفس زیر خط فقر)

    ولی بازم خدا رو شکر بخاطر این تضادها. وقتی برسیم آمریکا روزی هزار بار خدا رو شکر میکنیم بخاطر سرعت اینترنت و بخاطر اینکه دیگه نیازی به VPN نیست.

    از طرفی کلی امکانات دیگه مثل یوتیوب و سایتهای عالی دیگه که میشه ازشون بهره برد. من بخاطر موضوعات شغلی جدیداً یه سری فیلم آموزشی نیاز دارم و کلی استاندارد NFPA که باید مطالعه کنم. ولی بخاطر همین ماجرای فیلترینگ نمیتونم ببینم یا نمیتونم اون سرفصلها رو خریداری کنم.

    چقدر من هم مشتاق چنین دور همی های توحیدی هستم. یه جمع 20-30 نفره از شاگردان استاد عباس منش دور هم جمع بشیم و تجربیات مون رو بگیم و هر بار استاد برامون توضیح بده که قانون اینه و این. از نشانه ها و هدایت ها بگیم، از وهاب و رزاق و رحیم و کریم و هادی بودن رب العالمین بگیم.

    راستی اگه حوصله اش رو داری تا یه قصه دیگه هم برات بگم. غروب دوشنبه هم رفته بودم پیاده روی. یه آقایی رو دیدم توی ساحل دوربین گذاشته روی سطح آب و داره تایم لپس میگیره. من داشتم مستقیم میرفتم یهو 90 درجه گردش به راست کردم و رفتم ببینم این آقا داره چیکار می‌کنه و ازش سوال بپرسم. حالا منو میگی باور خودم اینه که من بشدت مقاومت دارم برای ملاقات با آدمهای جدید. هر چند خانمم میگه تو خیلی خوب ارتباط برقرار میکنی. رفتم جلو سلام و علیک ، یه پسر جوون ، خوشتیپ، فوق العاده ، بسیار با شخصیت ، بسیار مودب و محترم و بسیار بسیار توحیدی و آگاه. قانون رو میدونست بدون اینکه شاگرد استاد عباس منش باشه. چقدر چقدر با خودش در صلح بود. اهل غرب کشور بود ولی مهاجرت کرده بود تهران. بهش گفتم ببین من از جزییات زندگیت خبر ندارم. ولی تو با دست خالی، با جیب خالی،بی هدف مهاجرت کردی فقط با توکل به خدا، قطعاً خانواده هم کلی باهات مخالفت کردن. گفت آره همینطوره. گفتم توی تهران هم کلی درها برات باز شده گلی فرصتهای جدید از جایی که فکرش رو نمیکردی . گفت آره آره بخدا همینه. گفتم فرصتهایی اومده سراغت که آدمهایی که سالها اونجا بودن به ذهنشون نرسیده یا این فرصت نصیبشون نشده. گفت آره. گفتم اینها ویژگی های مهاجرته. سرتو درد نیارم. هر چی من توی این مدت از قرآن و از استاد عباس منش یاد گرفته بودم رو با این بنده خدا صحبت کردم. و گوش میداد و تایید میکرد، بشدت شنونده خوبی بود برای پر حرفیهای من، و برام میومد و میگفتم براش و هر چند دقیقه یبار‌ میگفتم من وقتتو گرفتم ببخش خیلی پرحرفی کردم حس میکنم خیلی مزاحمت شدم. می‌گفت نه بقیه اش رو بگو من دارم لذت میبرم. چند ساعت گفتگوی ما طول کشید. همش هم من حرف میزدم بنده خدا جملاتی کوتاه می‌گفت ولی خیلی قانون رو مسلط بود. سایت استاد رو هم براش معرفی کردم. بعدش گفت آره اسم استاد عباس منش رو زیاد شنیدم .

    عکاسیش بسیار عالی بود. فیلم کوتاه درست میکرد. و چقدر چقدر تو کارش موفق بود.23 سالش بود. ولی با دست خالی و یه کوله پشتی پا شده بود اومده بود بوشهر. هر چی اصرار کردم گفتم بریم خونه گفت نه مزاحم نمیشم. خلاصه هر چی جای دیدنی استان به ذهنم رسید رو براش گفتم اینجا و اینجا زیبایی های طبیعی داره برو ببین. و منی که 8743 تا عکس توی گوشیم دارم که 5415 تاش فقط عکسهای دوربین گوشیه ، تا یه جایی رو میگفتم و توی گوشی باز میکردم خیلی سریع عکس‌هاش رو پیدا میکردم، میگفتم این ساحل فلان روستاست، اینجا خلیج نایبند ، اینجا جنگلهای حرّا. همه رو یکی یکی یادداشت میکرد که توی سفرهای بعدی بره ببینه. خیلی به نشانه ها اعتقاد داشت. یه بار که با خانمم رفته بودم از این مغازه های لوازم خیاطی و نخ و سوزن و این چیزا … توی قفسه اش یه سری مهره های مکعبی دیدم حروف انگلیسی روش بود. منم چندتاش رو گرفتم و یه دونه

    IN GOD WE TRUST درست کردم زیر آینه ماشین آویزون کردم. گفتم تو که به نشانه ها اعتقاد داری ، اینم یه نشانه. میدمش به تو. کلی خوشحال شد.

    حالا همه این قصه رو گفتم که برسم به اینجا…. میگی دور همی و گفتگو. تا برای این دوستم از قرآن و سرگذشت ابراهیم و موسی میگفتم، گلوم رو بغض میگرفت دیگه نمی‌تونستم حرف بزنم. احتمالاً این صحنه رو توی دورهمی مون با استاد ببینی.

    چقدر حرف زدم. خدا به خیر کنه.

    از صبح که بیدار شدم این غزل حافظ توی ذهنم داره مرور میشه. اینم برات بفرستم و کامنتم رو تموم کنم…

    زاهدِ خلوت نشین دوش به میخانه شد ؛ از سرِ پیمان بِرَفت با سرِ پیمانه شد

    صوفیِ مجلس که دی جام و قدح می‌شکست ؛ باز به یک جرعه می، عاقل و فرزانه شد

    شاهدِ عهدِ شباب آمده بودش به خواب ؛ باز به پیرانه سر عاشق و دیوانه شد

    مُغْبَچه‌ای می‌گذشت راهزنِ دین و دل ؛ در پِی آن آشنا از همه بیگانه شد

    آتشِ رخسارِ گل خرمنِ بلبل بسوخت ؛ چهرهٔ خندانِ شمع آفتِ پروانه شد

    گریهٔ شام و سحر شُکر که ضایع نگشت ؛ قطرهٔ بارانِ ما گوهرِ یکدانه شد

    نرگسِ ساقی بِخوانْد، آیتِ افسونگری ؛ حلقهٔ اورادِ ما مجلسِ افسانه شد

    منزلِ حافظ کنون بارگهِ پادشاست ؛ دل بَرِ دلدار رفت جان بَرِ جانانه شد

    در پناه جان جانان رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشی خواهر گلم. خدا رو صد هزار مرتبه شکر بخاطر نعمت وجود ارزشمندت.‌ خدا رو صد هزار مرتبه شکر بخاطر نعمت وجود این استادان عزیز و این سایت توحیدی.

    مثلا اول کامنت نوشته بودم حرفم نمیاد. خخخخ ، حالا خودت یه نگاهی به کامنت بنداز و قضاوت کن.

    ممنونم ازت که تمرین ستاره قطبی امروزم شدی که مثبت بگم و بنویسم. کاش یه امکانات به سایت اضافه بشه که بتونیم منظره ها و تصاویر زیبا رو که در طول روز میبینیم به اشتراک بذاریم. و زیبایی ها رو منتشر کنیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  8. -
    حمید امیری Maverick گفته:
    مدت عضویت: 1290 روز

    سلام و درود مجدد به شما فاطمه خانم ، خواهر بزرگوارم. سپاسگزارم از لطف و محبت شما. ببخشید با تاخیر کامنتتون رو پاسخ میدم. من این رو وظیفه خودم میدونم در پاسخ به محبت و بزرگواری دوستانم که لطف کردن و زمان ارزشمندشون رو اختصاص دادن برای نوشتن کامنت ، و با چیزی که نوشتن حال من رو خوب کردن، و من باید قدردان شون باشم و شاکر خداوند بخاطر داشتن این دوستان خوب و این پاسخ دادن حداقل کاریه که میتونم بکنم.

    داشتن شما عزیزان بعنوان اعضای خانواده ، داشتن استادانی عزیز چون استاد عباس منش و خانم شایسته و حضورم توی این سایت یکی از شکرگزاری های همیشگی من بوده و خواهد بود. خدا رو صد هزار مرتبه شکر.

    براتون از درگاه رب العالمین بهترین نعمتها و شادمانه ترین لحظات رو درخواست میکنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: