عواقب تصمیمات احساسی - صفحه 14

722 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    عادل حسینی گفته:
    مدت عضویت: 2910 روز

    سلام استاد عزیزم عاشقتم

    وخانم شایسته.ودوستان گل

    استاد خیلی. بینظیر ی چقدر زیبا

    او بازخورد رو از یک مصاحبه در میارید بیرون.

    در شرایط احساس تصمیم نگیریم.

    براستی خیلی مهمه و 90 در صد زندگی با این تصمیمات بوده

    البته الان بهتر شدم ولی بازم هست و زیاد هم هست. ‌

    من گفتم که 90درصد بیشتر با این احساسات تصمیم گرفتم و99 درصد هم ضربه خوردم .

    سایت خیلی الان یادم نیاد ولی از خداوند کمک می خوام هدایت کنه اونهای رو که هم به خودم و هم به دیگران کمک می‌کنه رو بنویسم.

    تجربیات

    من با همسرم چون از 5ماه به بعد اختلافات بر سر باورهای غلط شروع شد چون من میخواستم تغیرش بدهم .

    تصمیمات لحظه ای می‌گرفتتم و کاملا ضربه به خودم و اون میزدم

    مثلا وقتی که دعوا مون میشد جرو بحث میکردم .

    من احساس منفی زیاد می اومد

    وفورا میگفتم که نمی تونی مثل فلانی زندگیتو بکنی مقایسه میکردمش خیلی زجر آور و لطمه می‌زند این مقایسه کرده واقعا روح آدم رو نابود می‌کنه.

    و از اون طرف میگفتم برو خونه پدرت برو که جدا بشیم با شدت بیشتر اوضاع رو بد تر میکردم .

    یا پدر و مادرم رو مطلع میکردم. که بیاید ببینید این وضعمونه

    این دیگه نابود کننده بود بخدا .

    اینا همش از تصمیمات لحظه ای و از سر احساسات بد بود دیگه خشم نفرت عصبانیت سر این احساس های بد حسابی کار همسرم به سر درد شدید میکشید تمرکز خودم ب شدت می‌رفت رو نکات منفی بیشتر واقعا نابود کننده بود ..

    امااااااااااااااا.از یک تایمی به بعد که بادوره 12قدم یاد گرفتم .

    فهمیدم که نباید با همسرم رابطه رو به تنش بکشم یعنی نباید مقایسه کنم نباید تمرکز کنم رو نکات منفیش ….ومهم تر ازهمه من نمیتونم اون رو تغییر بدهم

    من باید خودم نتیجه بگیرم تغیر کنم

    اونم یا تغیر می‌کنه اگه یک درصد هم تغیر نکنه از زندگیم براحتی می‌ره بیرون

    ولی من با ید بپذیرم که این من هستم زنگی خودم رو رقم میزنم

    واکه اون همسر من شده شک نکنم که تو مدار من بوده ‌

    پس منم باورهای ونکات منفی که اون داره منم دارم اون اینه ای از باورهای کنه

    وپذیرفتم این قضیه رو بخدا قسم

    الان که 9ماهی هست شاید 5 ماه که آروم آروم پذیرفتم که باید فقط روی خودم کار کنم و براحتی بخدا زندگیمون 180 درجه تغیر کرده

    من خودمو عصبانی نمیکنم

    کم تر تلاش میکنم تغیرش بدم

    وفقط روی خودم کار میکنم .

    (و پیش اومده که جرو بحث کنیم اما من خیلی زود آگاهانه دیگه ادامه ندادم و هیچی مطلقا هیچی نگفتم خیلی زود همه چیز بروال عادی و فرکانسی بهتر رسیدم اونم ساکت شده اکثر وقت ها هم عالی شدیم )

    واین مثال واضح بود از رابطه عاطفی والا از روابط های دیگم بارها پیش اومده که حرفهای زدم

    ک چقدر پشیمان شدم وچقدر بهم لطمه زده. از رابطها ی احساسی که قبلا با استاد آشنا بودم

    اما هنوز خیلی خوب کار نمی‌کردم

    و پدرم رو مقصر میدونستم

    وهی بهش میگفتم اگه تو ثروت میساختی ما هم وضعمون این نبود وکلی حرف های دیگه الکی

    و بعدش با احساس گناه که چرا اینارو به پدرم گفتم اون خودش هم داره سختی می‌کشه

    از یه موقعی اونم واقعا ارو م آروم تغیر کردم

    و دیگه الان هیچ وقت حرفی نمی‌زنم که بگم تو مقصری

    رابطمون هم با احترام بهتر شده

    (من فقط روی خودم کار میکنم )

    از تصمیمات احساسی که قبل از اشنایم با شما استاد بگم

    مهم ترینش تا جای که یادمه

    وقتی بهم فشارمی اومد وسختم بود دست به خودکشی میزدم

    یه بار که این کارو کردم نمی‌دونم 10 تا 20تا قرص بود ک خوردم وچقدر زجر کشیدم مغذم داشت میترکید

    برادر و مادرم منو بردن بیمارستان

    بعد آنقدر حالم بد شده بود منو از اون بیمارستان با آمبولانس بردن یه بیمارستان دیگه

    تااونجا شستشو دادن معدم رو وچقدر زجر کشیدم

    از یک ناامیدی و یک تصمیم بسیار احساسی .

    در مورد مسائل مالی .

    یک زمینی دارم که یک پولی هم بود دستم که خرجش کنم.

    اما در مسیر احساسی وام گرفتن قرار گرفتم و تصمیم گرفتم برم نقشه و جواز بیارم. بعد کل او ن پول رو هزینه کردم براش که نقشه و جواز گرفتم و از اون طرف هم آخرش رسیدم به اینکه واقعا من نمی خوام وام بگیرم

    از یه بار که وام گرفتم دیگه بستمه

    اگه اون پول رو خرج خود زمین میکردم خیلی خیلی. بهتر بود.

    خیلی مثال دارم از قبل از اشنایم با شما استاد اما دوست ندارم در موردش بنویسم چون

    اون موقع همه چیز رو پای شانس خانواده. خداوند. و جامعه و و ……….کلی عوامل بیرونی .میگذاشتم

    غافل از اینکه همه چیز رو خودم خلق میکردم و کارگردان بدون چون چرای زندگیم بودن

    ولی الان خدارو شکر همینکه پذیرفتم که خودم هستم این منم که زندگی خودم رو رقم میزنم

    کل کارهام ردیف شده کل زندگیم بهتر شده

    واین روند تکاملی هم توش بوده که احساسی تصمیم گرفتم وکلی هم ضربه خوردم

    اما با این نگاه که من مسئول زندگی خودم هستم.

    اگر کلی بگم وقتی که تصمیم احساس ی گرفتم

    بیشتر با حرف نزدن در روابط عاطفی

    بابا اینکه این منم که مشکل دارم باورهای غلط دارم نه طرف مقابلم

    یا این دیدگاه که (همه چیز در جای درست خودشه هیچ اشتباهی رخ نداده خیلی بهم کمک کرده )

    یا در شرایط شغلی که بستگی به آب و هوا داره

    خیلی ترس نگرانی نا امیدی به دلم اومده

    اما بازم با این نگاه که. هیچ عامل بیرونی نمیتونه جلو رزق و نعمت خدا وند رو بگیره

    خیلی بهتر تونستم از اون احساس در بیام .

    استاد عزیزم خیلی خیلی خیلی تحسینتون میکنم بخاطر اینکه چقدر خوب تو یه محاسبه ی میتونید آنقدر عالی بفهمی که جریان چیه و ازش این فایل عالی در میاد

    که من اعتراف میکنم 90درصد تصمیماتم رو احساس های بد بوده .

    خیلی بهتر شدم ولی خیلی نیاز دارم ک روی خودم کار کنم

    بابت این فایل هم ازتون ممنونم هم از خانم شایسته

    ومن همیشه دوست دارم ب موفقیت های بزرگ. برسم. بعد

    کامنت بذارم اما باز م با حرف شما راحت تر می‌نویسم که هم برای خودم و هم دوستان دیگه کمک کننده باشه

    عاشقتم فراوان خیلی سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    ساناز رستمی گفته:
    مدت عضویت: 1466 روز

    سلام به همگی و استاد

    استاد جان من یکی از ایرادهایی که به من میگرفتن قبلا این بود که چرا هرچی میشه همون لحظه عکس العمل نشون نمیدی یا جواب نمیدی میزاری چند وقت میگزره بعد تازه میای جواب طرف رو میدی…

    حالا من برعکس خیلی رو خودم کار کردم تا بتونم همون لحظه جواب بدم همون لحظه اقدام کنم یا فاصله زمانی کمتر بتونم واکنش نشون بدم

    دلیل اینکه همون موقع واکنش نشون نمیدادم ترس بود نه اینکه به قول شما آگاهانه ذهنم رو کنترل کنم و آگاهانه جواب ندم نه، ترس از بقیه، اینکه حالا در موردم چی میگن حالا طرف ناراحت نشه حالا ترد نشم و… که معمولا در 99 درصد موارد اتفاقا جواب عکس میگرفتم و اوضاع بدتر میشد

    ولی وقتی شروع کردم به اینکه همون لحظه از خودم دفاع کنم همون لحظه جواب طرف رو بدم (نه با بی ادبی اما جواب درست و محکم) اوضاع بهتر شد حالم بهتر شد چون مثل خوره ناراحتی تو وجودم میموند

    که البته همش به عزت نفس بر میگرده…

    به این دلایلی که گفتم من کم پیش اومده برام که همون لحظه یهو عکس العمل بد نشون بدم اما دو سه تا مورد که یادمه و یکیش تلخه مینویسم :

    مورد اول چند سال پیش بود مادر من چند ماه بود که به شدت مریض بود تشخیص نمیدادن چیه هر آزمایشی میدادیم کاملا سالم نشون میداد اما مشکل اینجا بود که با اینکه داروی فشار مصرف میکرد اما فشارش ناگاهان به شدت بالا میرفت طوری که قرص کمکی نمیکرد باید میرسوندیم بیمارستان برای تزریق

    اون شب هم چنین اتفاقی افتاد و چنان استرس شدیدی به من و برادرم وارد شد سریع رسوندیمش بیمارستان شهید رضوی

    یه پرستار آقا جلوی در اورژانس بود مادر من رو نشوند رو صندلی

    شرح حال رو توضیح دادم بهش و گفتم فشارش به شدت داره میره بالا و این چند وقته این مشکل رو داره و دکتر این مواقع آمپول ضد فشار میزده

    جالبه مدام میگفت خب حالا چشه؟

    و من مجدد توضیح میدادم رنگم کامل پریده بود و استرس شدید …

    باز با بی اعتنایی میگفت خوب حالا چشه؟

    که بعد از سه مرتبه گفتم آقا فشار مادرم رو بگیرید من چند بار به شما توضیح بدم دکتر رو خبر کنید

    و رنگ مادرم به شدت زرد شده و میلرزید

    یهو پرستاره به حالات حمله اومد سمت من و دستش رو برد بزنه تو سرم

    خودم رو کنترل کردم که و نزدمش فقط داد زدم دکتر کجاش

    و پرستار خانم دیگه هم پشت این آقا دراومد مادر من رو که 80 سالش بود حل داد بیرون

    و حتی تا جلوی در بیمارستان به ما حمله کردن

    که من تنها کاری که کردم

    گفتم دوربین ها دارن شما رو میگیرن و من به پلیس خبر میدم که ترسیدن و رفتن

    و مامان رو سوار کردیم رسوندیم به بیمارستان لقمان دیگه و اونجا اینقدر عزت و احترام دیدم

    سریع تزریق کردن تا صبح رسیگی کامل

    فکر کنم این بدترین جایی بود که خودم رو به شدت کنترل کردم و درگیری و وارد درگیری فیزیکی نشدم و از ذهنم کمک گرفتم و گفتم دوربین های مدار بسته شما رو میگیره…

    دیگه ببخشید دوستان، گفتن این خاطره برای من به شدت سخت بود اما گفتم شاید کمکی به کسی بکنه

    اما مورد بعدی :

    چندین سال پیش تو اتوبوس بودم و خودم هم به شدت سر موضوعی ناراحت بود از طرفی یه خانم هم کنار من بود که خودش رو کامل رها کرده بود رو من

    طوری که افتادم روی بنده خدایی که نشسته بود

    خیل آروم گفتم خانم درست وایسا حل نده من افتاد روی این بنده خدا

    شروع کرد فحش دادن حرفهای خیلی بد زدن

    و ناگهان بشدت عصبانی شدم بشدت

    نتونستم خودم رو کنترل کنم محکم کوبیدم تو سرش

    چشمتون روز بد نبینه یهو از پشت سر حمله کرد موهای من رو گرفت

    مردم اومدن کمک من و حولش دادن…

    و این تجربه ای شد که به هیچ وجه درگیری فیزیکی انجام ندم

    و اینطوری خودم رو کنترل میکنم که اگر من فیزیکی به کسی ضربه بزنم ممکنه با همون چک من اتفاق بدی براش بیافته و برای خودم ، اینطور خودم رو کنترل میکنم که به هیچ وجه فیزیکی در گیر نشم

    امیدوارم تجربیات کمکی کنه به دوستان برای حفظ آرامش

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    محمد علی گفته:
    مدت عضویت: 3598 روز

    درود و اردات خدمت استاد عزیز و سرکار خانم شایسته

    عرض ادب خدمت همه دوستان و هم فرکانسی های عزیرم.

    امروز خیلی الهامی به این فایل هدایت شدم و خواستم که تجربیات خودم رو با شما به اشتراک بزارم:

    استاد عباس منش گرانقدر یادمه تو یکی از فایلهای قبل گفته بودید که بر اساس الهامات تصمیم به تهیه فایل میگیرد و جلوی دوربین میایید، و فکر کنم الهام این دفعه برای من از طرف خدا به شما عطا شده ، خدای رو بی نهایت شاکرم که تو فرکانسی هستم که این فایل و سخنان طلائی رو می شنوم.

    خدایا بی نهایت شکرت

    استاد عزیزم یه مدتیه که دارم بررسی میکنم که دقیقا تصمیمات عجولانه ای که بر پایه احساس خشم ، غلیان احساسات و نداشتن کنترل گرفتم ، دقیقا نقاطی تو زندگی من بودن که باعث پس رفت و ایجاد یه سری از مشکلات بعدی تو زندگی من بودن.

    به همین خاطر داشتم سعی میکردم با مرور مطالبم ، خوندن مطالب جدید و مرتبط و تکرار تکنیک های کاربردی برای کنترل خشم و مدیریت هوش هیجانی ، دوباره یاد میگرفتم که چطوری تو اون موارد باید عمل میکردم یا بهتر بود چه تصمیمی میگرفتم و در صورت بروز موارد شبیه باید ایندفعه چطور عمل کنم.

    همونطور که فرمودید من وقتی احساساتی میشم یا به قول نزدیکانم جو زده میشم ، کارهای نا متعارفی انجام می دم یا بهرت بگم میدادم که نگو و نپرس ، چرا میگم کار نا متعارف چون تو شرایط غیر احساسی در برابر همون مسایل و تو همون موقعیت ها ، تصمیمات و برخوردهای خیلی مناسب تر و بهتر میگیرم ، انگار تو اون موقع ها یه نفر دیگه به جای من تصمیم گرفته بودن و نه خودم.

    یعنی دقیقا موقعی که تو خشم شدید و عصبانیت قرار داریم ، انگار یه لحظه ارتباط ما با فکر و ذهنمون قطع میشه و کاری میکنیم که تو شرایط دیگه هیچ موقع انجام نمیدیم.

    …..

    یادمه که توفایلهای زندگی در بهشت تو بخش پاسخ به سئوالات ، در پاسخ به یکی از سئوالات خانم شایسته گفتید من به خاطر اینکه جوابهای از پیش تعریف شده دارم ، پس تو خیلی موقعیتها از قبل می دونم که چه جوری باید عمل کنم.

    ….

    حالا با ترکیب این دو فایل الهامی و توضیحات شما دقیقا متوجه یکی از مهم ترین ایرادهای خودم یا به قول شما پاشنه آشیلم شدم و به همین خاطر میگم که خدا چه خوب منو امروز و تو این مقطع به این فایل هدایت کرد.

    ….

    قبل از همه چی باید بگم که خداییش این فایل به اندازه یه دوره کارگاه عملی مفیده و باید برای درکش چندین بار دیگه شنیده بشه و باز شنیده بشه ، چون با همین یه بار منو به وجد آورد که بیام و تجربیاتم رو با شما به اشتراک بزارم.

    قدم اول خود شناسی :خوب باید بگم که من قبلتر ها آدم خیلی آدم احساساتی تری بودم و الان چند سالیه که دارم سعی می کنم با کنترل احساسات خودم ، تسلط بیستری به واکنشها و رفتارم داشته باشم ،بعد اینکه به خاطر همین خصیصه یا شایدم تلفیقی از باورهای نادرست ، الگوبرداری از والدین و … قبلتر ها ، غالب کارها و رفتارم تو شرایط احساسی به خاطر دیگران بود ، یعنی من اکثرا از منافع خودم میگزشتم یا کوتاه میومدم به خاطر دیگرون ، یعنی خیلی موقع ها به خاطر باورهایئی که داشتم اونقدر به فکر کمک و رفع مشکلات دیگرون بودم که خیلی موارد نفع خودم رو فراموش میکردم و حتی به ضرر خودمم هم کار میکردمو این تو شرایط احساسی خیلی بزرگتر و بدتر خودش رو نشون میداد.

    یه باوری خیلی مشکل داری هم داشتم که این بود ” آدم خوب ، دوست خوب ، رفیق خوب اونیه که تو شکستها و باختهای رفیقاش با اون شریک بشه و تو بردهای رفیقش ، شادی و موفقیت اون رو فقط از دور ببینه”

    این ریشه تو فرهنگی داشت که توش بزرگ شده بودم ، تربیتی که بهم گفته بودن ” اگه یکی زد زیر گوشت تو اون یکی گوشتم بیار جلو تا اون خودش شرمنده بشه از کارش ” در واقع قربونی کردن خودت برای منافع دیگرون ، جلب توجه دیگرون ، مهر خواهی از دیگرون و…

    به خاطر همین باورهای اشتباه خیلی مواقع تاوان دادم و سالهائی که این باورها و عقاید غلط مثل قل و زنجیر به گردنم بود خیلی دوران سختی بود، که گذشت و به قول استاد اون تجربیات باعث شد که نیاز به بهبود رو بیشتر احساس کنم و خودم رو متعهد به ” بهبود روش و سبک زندگیم کنم “.

    ….

    مثل استاد شروع به مطالعه در خصوص خود شناسی ، کشف شخصیت ، تیپ شخصیتی ، سمینار ها و نوشته های مرتبط با هوش هیحانی رو داشتم ، و یه چند سالیه که دارم با استفاده از عاین موارد ، مدیریت و کنترل احساسات خودم رو بهبود بدم.

    به جای اسیر شدن تو طوفان احساساتی دارم از قدرت اون به نفع خودم استفاده می کنم ، خدای رو بینهایت شکر که اوضام خیلی بهتر شده و البته میدونم که حالا حالاها باید کار کنم و این بهبود انتهائی نداره.

    ……

    بر اساس این موارد بالا ، چند تا تکنیک ها و روشهائی که برای من خیلی جواب داده رو بهتون معرفی میکنم وامیدوارم مفید واقع باشه:

    یکی از تکنیک هائی که به افراد احساسی که باورهایی مثل باورهای قبلی من دارن اینه که هر وقت میخوان تو شرایط خیلی احساسی، خشم و عصابنیت یه تصمیمی بگیرن یا واکنشی نشون بدن ، قبلش یه سئوال خیلی کاربردی از خودشون بپرسن : ” آیا این کار به نفع منه ؟ ”

    این تکنیک خیلی کاربرد داره ؛ اول اینکه یه لحظه به خودت اجازه میدی تا ذهنت از فشار ، تنش ، خشم و غلیان احساسات خارج بشه و دوم اینکه با این سئوال کاربردی مهم از تجربیات قبلت استفاده می کنی و هدفمند تصمیم میگیری.

    …..

    یه تکنیک دیگه که تو مواقعی که تحت خشم و احساس منفی خیلی کاربرد داره تکنیک “خنده دار کردنه” ، مثلا تو موقعی که ما تو یه رابطه بر اثر حرف و برخورد نفر مقابل خیلی عصبانی و شاکی میشیم و تحت احساس خشم میخوام جواب بدم ، باید سعی کنیم موضوع رو خنده دار بکنیم ، چطوری ؟

    مثلا صورت برافروخته نفر مقابل رو به یه گوجه فرنگی یا توت فرنگی تو ذهنمون تشبیه کنم یا رگای گردن باد کرده ، دماغ باد کرده ، چشمای زول و هر چیز دیگه رو که می بینمی ، برای ساختن یه تصویر خنده دار و فکاهی تو ذهنمون استفاده کنیم .

    با اینکار خودت رو از زیر بار انبوهی از فشار درمیاری و میتونی خیلی خیلی بهتر واکنش نشون بدی ، عملا با اینکار تو برنده ماجرا میشی و میتونی درست و بهتر جواب و یا واکنش نشون بدی.

    …..

    تکنیک بعدی ” تاخیر انداختنه ” مثلا تو موقعیت های خشم و ناراحتی چند لحظه پاسخ و برخوردت رو به عقب بنداز ، اگه نشستیم ، باید پاشیم ، اگه وایستادی ، چند قدم راه برو، یا سه تا صلوات بفرست،چن تا عدد رو بشمار ، خلاصه یه مدلی برای چند ثانیه واکنش و جوابت رو به تاخیر بنداز .

    این تاخیر در عکس العمل و پاسخ خیلی تکنیک کاربردیه و خوبیه ، واقعا چندین بار برای من جواب داده. این تکنیک دقیقا مثل تکنیک های “نفس عمیق کشیدن” یا ” راه رفتنه “استاده که تو فایل بهشو اشاره میکنن.

    تمام این موارد بالا برای حالتهای خشم شدید و سریع ،غلیان احساسات و عصبانیت های آنی خیلی کاربرد داره.

    …..

    برای مواردی که تو درجات کمتر هستند و شدت خشم و عصابینت زیاد و شدید نیست ، برای آدمهای مثل من قبلی ، “کنترل و مدیریت احساسات” لازمه و امیدوارم بتونیم خیلی خوب و مفید روش کار کنیم.

    یادمه یه سخنرانی شنیدم که توش یه مثال خیلی تاثیر گزار برای افراد احساسی زد و اون این بود که ” آدمهای احساسی مثل کسی هستند که بدنشون پوست نداشته باشه ” و بعدش توضیح میداد که آدمی که پوست نداشته باشه با کوچکترین نسیم و بادی مشکل پیدا می کنه ، نمیتونه خیلی جاها بره و خیلی جاها باشه ، با کوچکترین فشاری رو هر جاش ، زخم ، چرک ، عفونت و ناراحتی براش ایجاد میشه ، خیلی از لذتهای لمسی و پوست دار بودن رو نمیتونه تجربه کنه و … این مثال به من خیلی برخورد و باعث شد که انگیزه خوبی بشه تا بهتر بتونم تو مواقع حساس به خودم و احساساتم کنترل داشته باشم.

    ….

    تکنیک های ” دوش سرد گرفتن ” ” وقت گذروندن با حیوانات ” ” پیاده روی در طبیعت ” و ” بازی کردن با بچه ها” رو هم فکر کنم برای کنترل در مواردی با شدت و درجه کمتر خوبه و من باید اینا رو حتما حتما استفاده کنم .

    …..

    خدایا بی نهایت شکرت که امرز منو به این مسیر بهبود و تکامل هدایت کردی

    خدایا بی نهایت شکرت که با الهامات خیر و شر ما رو به ما نشون میدی

    از استاد عزیزو سرکار خانم شایسته کمال تشکر رو دارم، خدای رو بی نهایت شکر که هستید.

    خدای رو بی نهایت شکرت که دوستان و هم فرکانسی های زیادی تو این سایت همراهم هستن ، باور کنید بعضی موقع ها اونقدر از متن و جواب های دوستان بهره میبرم که حساب و کتاب نداره.

    خدایا شکرت که ما رو جز بندگانی قرار دادی که بی حساب بهشون عطا میفرمائی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    اعظم جم نژاد گفته:
    مدت عضویت: 2615 روز

    سلام به خانواده عزیزم، سپاسگذارم استاد جان، من وقتی از چیزی یا کسی عصبی میشم یا چیزی باعث ناراحتیم میشه مثل شما پیاده روی خیلی بهم کمک میکنه، دوچرخه سواری هم توی اینجور مواقع خیلی بهم کمک کرده، دیدن فایلهای زندگی در بهشت یا سفر به دور آمریکا یا شنیدن صحبت های شما از فایل های دانلودی یا محصولات منو با خودم و همه چیز به صلح میرسونه، یا از خدا راهنمایی خواستن با نشانه امروز من، که راه رو بهم نشون میده و کمکم میکنه تا راهمو پیدا کنم و توی حس بد یا سردرگمی یا کلافگی نمونم، به یاد آوردن خوبی های طرف مقابلم یا لطف هایی که قبلا بهم کرده یا طبق توصیه های کتاب آئین دوست یابی که چند سال پیش روی سایت بود، خودمو جای طرف مقابلم قرار میدم تا بهتر رفتار کنم که یهو چیزی نگم که بعد پشیمون بشم، با امید دادن به خودم و یادآوری وعده هایی که از خداوند دریافت کرده ام جاهایی که واقعا شرایط غیر قابل تحمل میشه خودمو به آرامش میرسونم با تجسم اتفاقاتی که دوست دارم سعی میکنم حس خودمو خوب کنم اینطوری هم حس بدی نسبت به کسی توی دلم نمی مونه هم اینکه رفتاری نمیکنم که شرایط بدتر بشه هم آرام و امیدوار میشم که همه چیز درست میشه و ناخودآگاه لبخند میزنم، برای من هم یه مورد خیلی بزرگ توی موضوع روابط پیش اومد که مهریه م ازم گرفته شد که اونم حاصل قدرت دادن به آدم ها، ننوشتن و ثبت نکردن قرارداد و اعتماد بیجا و حساب نکردن روی قدرت خدا و نشنیدن هدایتش بود و بعد چندین بار اومد توی ذهنم که به نشانه قهر برم خونه بابام تا مهریه مو بهم برگردونه، و هدایتی که برام اومد این بود که چیزی که از دستت رفته ما بهت برمیگردونیم، و من امیدوار این وعده خداوندم، همه چیز مثل روز برام روشن هست که رابطه ای که درش هستم هرگز نمیتونه رابطه خوبی باشه که اونم مرتب دارم هدایت ها رو دریافت میکنم که خدایی که دریای شور و شیرین رو اجازه نمیده با هم جدا بشن منو هم به راحتی از این رابطه خارج میکنه و همین امید به وعده های خدا باعث شده با وجود اینکه تمام شرایط برای اینکه خودم رابطه مو ترک کنم و برم خونه پدرم، فراهم بود ولی نرفتم و واقعا سعی کردم جلو خودمو بگیرم و روی خوبی های زندگیم و همسرم تمرکز کنم و تجسم کنم رابطه ای که میخوام رو، تا خدا راه رو برام باز کنه تا به امروز خیلی سعی کرده ام که با همین چیزها خودمو در احساس خوب و… نگه دارم و خودمو رشد بدم و بیشتر به هدایت ها توجه کنم و با کله خودم راه نرم و همه چیز رو به خدا سپرده ام و روی باورهام کار میکنم تا ان شاءالله خداوند طبق وعده ای که بهم داده کارمو درست کنه، عاشقتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    سمیرا صالحی گفته:
    مدت عضویت: 1190 روز

    سلام به استاد بزرگوار وخانم شایسته عزیز

    ما حتی توخرید لباس هم احساسی عمل میکنیم

    مثلا کلی کفش های نپوشیده یا تی شرت نپوشیده داریم بعد میریم بیرون یهو می بینیم یه مغازه آف زده بازم خرید میکنیم درصورتی که اونو حتی یه بار هم استفاده نمیکنیم.

    من تازگیا زمانی که با یه برخورد ناشایست دیگران نسبت به خودم برخورد میکنم میگم این یه رفتار نشأت گرفته از وجود و درون خودمه واین یک تضاده وباید تغییر بدم این انرژی که من باعث به وجود اومدنش شدم چون هرفرکانسی و بفرستی همونو از اطرافت دریافت میکنی

    بهترین تصمیم اینه که دچار اشتباهات احساسی نشیم اینه که تمرین کنیم اون لحظه هیچ تصمیمی نگیریم حالا یا با پیاده روی کردن یا با دوش آب سرد گرفتن یا نفس عمیق کشیدن

    اگه موضوع خشم و عصبانیته باید با خودت درون خودت حرف بزنی و خودتو به آرامش دعوت کنی سعی کنی نقطه تمرکز و توجه و ببری سمت نکات مثبت

    اگه موضوع شادیه یعنی براساس شادی ‌و هیجان زیاد میخوای تصمیم احساسی بگیری

    اول توخودت شکرگزاری عمیق داشته باش درون خودت جشن بگیر وکلی نکات مثبت اون اتفاق و تو ذهنت تکرار کن و شکرگزار باش

    توهر شرایطی باید به خودمون فرصت بدیم واینو باید تمرین کنیم که نباید حرفی زد سکوت کنیم و از محیط خارج بشیم یا درهمان لحظه به نکات مثبت نگاه کنیم

    اولین بارمه که دارم تو سایت نظر میدم وخیلی خوشحالم ازاینکه دستان پرانرژی ام در بهترین جایی که آرامش دارم جاری شدند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    زهرا ولایتی گفته:
    مدت عضویت: 1120 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلاااااااام استاد عزیزم و مریم جون دوست داشتنی

    سلاااااااام دوستان عزیز

    استاد عجب فایل دقیقی گذاشتید.

    صحبت های این فایل همون چیز هایی بود که هممون بارها و بارها در زندگی مون تجربه کردیم .

    اگر بخوام در مورد تصمیمات احساسی خودم بگم می تونم بگم یادم نمیاد تا به حال از احساس هیجان و خوشحالی شدید تصمیمی گرفته باشم ولی بارها از روی احساس ترحم و دلسوزی ، از روی احساس خشم و عصبانیت شدید و یا از روی احساس ترس تصمیماتی گرفتم که بعدا پشیمون شدم.

    مثلا یک بار خواهرم کیفی رو از روی احساس هیجان خریده بود که بعدا از خرید اون کیف پشیمون شد و امکان عوض کردن و یا پس دادن اون کیف هم وجود نداشت و خواهرم برای خرید کیف بعدی نیاز به پولی که به کیف قبلی داده بود داشت.

    من در اون شرایط از روی احساس دلسوزی سریع برگشتم بهش گفتم من این کیف رو ازت می خرم ، در حالی که هیچ احتیاجی به اون کیف نداشتم و اصلا اون کیف رو دوست نداشتم و فقط به خاطر این احساس در لحظه تصمیمی گرفتم که بعد خودم خیلی پشیمون شدم.

    در حالی که اگر یکم صبر می کردم و سریع این حرف رو از روی احساس دلسوزی نمی زدم شاید روش بهتری برای حل مسأله به ذهن من و یا خواهرم می رسید.

    به قول استاد تصمیم گرفتن در شرایط احساسی یک لحظه است که بعد نمی تونی برش گردونی.

    البته برای من بارها اتفاق افتاده که در لحظه ی خشم شدید فکرهایی کردم و تصمیماتی گرفتم که البته برای اجرای اون تصمیمات به خودم زمان دادم و همین زمان باعث شده آروم بشم و بتونم درست فکر کنم و تصمیم احساسی نگیرم.

    برای من ، گذشت زمان خیلی آرومم می کنه و مثلا چیزی که بابتش انقدرررررر عصبانی شدم و احساسات خودم رو بی خود بد کردم ، پوچ و بی ارزش میشه.

    حالا این گذشت زمان می تونه یکی دوساعت باشه و یا یکی دو روز

    ولی در اکثر مواقع بعد از یک ساعت و یا کمتر آروم می شم.

    دقیقا طبق صحبتی که استاد کرد ، در اون لحظه ی احساسی ، نباید هیچ تصمیمی بگیریم و باید به خودمون زمان بدیم .

    در اون لحظه هیچ حرفی هم نباید بزنیم چون هیچ چیز تحت کنترل نیست و بعدا باعث پشیمونی های بزرگ و غیرقابل جبران میشه.

    سیستم ذهن برای من خیلی جالبه

    وقتی اتفاقی به ظاهر بد می افته که باعث عصبانیت و یا ناراحتی میشه ، اگر نتونی ذهنت رو قبل از شدید شدن نجواها کنترل کنی و اگر به جای کنترل نجواها ، تو هم با اونها هم مسیر بشی و بهشون اجازه بدی که صداشون در ذهنت ادامه دار بشه ، باعث میشه نجواها به قدری شدید و ریشه دار بشن ، که اولا تو رو از یک مشکل کوچیک به مشکلی بسیاااااار وسیع و مهم برسونن ، دوما دیگه از کنترلت خارج بشن و مشکلاتی رو برای خودت و دیگران ایجاد کنن.

    در حالی که اگر از همون اول بتونی جلوشون رو بگیری و با فکت ها آرومشون کنی ، اگر از همون اول افسار اسب چموش ذهن رو به دست خودت بگیری خیلی خیلی راحت تر می تونی ذهنت رو کنترل کنی و خیلی زودتر حالت رو خوب کنی.

    الهیییییییی شکررررررررت

    بی صبرانه منتظر کامنت دوستان عزیز هستم .

    استاد بابت این فایل ارزشمند که باعث مرور بسیاری از موضوعات مهم برای هممون شد ، واقعا ازتون سپاسگزارم.

    عااااااااااااشقتووووووونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
  7. -
    اسماعیل حلمی گفته:
    مدت عضویت: 1743 روز

    سلام و درود بر استاد عزیز

    تقریباً دو سال هست با شما استاد گرامی هستم و دارم سعی میکنم قانون بیشتر بشناسم و بیشتر درک و عمل کنم در همه زمینه ها .

    اما این موضوع عواقب تصمیم احساسی دقیقا

    الان دارم تاوان این گونه تصمیم می‌پردازم

    هفته قبل یه نشست خانوادگی داشتیم در مورد تقسیم ارثیه. اتفاقاً خودم هم استارت این قضیه رو زده بودم . و با هوشیاری و تسلط بر ذهن این پلن داشتم که هیچ حرفی در اون نشست نزنم و هر تصمیم جمعی گرفته شد تسلیم باشم و بپذیرم .

    خب نشست اولی بسلامتی گذشت و موفق شدم آرام باشم و حرفی نزنم

    جلسه دوم هم گذشت و باز بدون حاشیه گذشت

    اما در جلسه سوم خانوادگی اتفاقی که افتاد حرفایی زده شد که بنظر من حرف زور هست و اتفاقا من با سند حرف میزدم اما اونا از هوا و متاسفانه کنترل از دست دادم و حرفای زدم که روابط مکدر شد

    بعداً فهمیدم که برخوردی انجام دادم که نباید انجامش میدادم .

    اما موارد خیلی زیادی بوده که تسلط بر خود داشتم و نگذاشتم که عصبانی و خشمگین شم که بیام خودم رو آروم کنم . و اتفاقا بسیار از خودم رازی بودم و خدا رو بر این رفتار سپاسگزار بودم .

    بله دقیقاً عصبانی و خشم از شیطان هست و هر رفتاری انجام دهم چیزی جز پشیمانی همراه ندارد و بر عکس آرامش و طمنینه از خداست . ولعاقبه للمتقین.

    نتیجه و درسی که من از این قضیه گرفتم و به خودم گفتم که آقا جان هیچ ایرادی نداره ادم اشتباه کنه . تنها خدا هست اشتباه نمیکنه و فهمیدم که باید تکامل طی کنم باید این باورها نهادینه تا اشتباهات به حداقل برسه زیرا این اخلاق و رفتاری که دارمم حاصل باورهای سی ساله است و به خودم گفتم که من تازه دو سال تو مسیر هستم و مجدداً با انرژی بالا در حال ادامه دادن هستم …مرسی مرسی مرسی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  8. -
    اسماعیل احمدی پور گفته:
    مدت عضویت: 2307 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    سلام به استاد عباس منش عزیزم

    سلام به خانوم شایسته عزیز و همه دوستان خوبم

    استاد اندامتون بینظیر شده واقعا تحسینتون میکنم و بهتون تبریک میگم

    تو دوره روانشناسی ثروت استاد میگن که یکی از ویژگی های افراد موفق اینه که احساسی تصمیم نمیگیرند

    استاد من قبل از آشنایی با شما خیلی به مادرم وابسته بودم

    خیلی براش دلسوزی میکردم

    چند سال پیش وقتی تازه ازدواج کرده بودم پدرم فوت کرد

    اولا که اون موقع اصلا با قوانین آشنا نبودم و به خاطر اینکه نتونستم ذهنم و کنترل کنم و تو اون شرایط احساسی بد موندم چقدر تو کسب و کارم بهم ضربه زد

    و باعث شد یه سری تصمیمات اشتباه تو کسب و کارم بگیرم که بدهکار شدم و اون بدهکاری چقدر من و عقب انداخت

    به خاطر وابستگی به مادرم و دلسوزی که براش میکردم کار و زندگیم و ول کردم و اصلا تمرکزی رو کار نداشتم

    همیشه فکر میکردم که باید یه کاری برای مادرم انجام بدم

    نباید تنهاش بزارم

    از رو احساسات

    تصمیم گرفتم که بریم طبقه بالا خونه مادرم زندگی کنیم

    با این نگاه که مادرم تنهاست من باید حواسم بهش باشه گناه داره

    بعد از اینکه دو سال خونه مادرم زندگی کردیم یه سری تضادها و مسائل پیش اومد و هم اینکه من با شما آشنا شده بودم کلی باورهام تغییر کرده بود

    کلی خواسته های جدید در من شکل گرفته بود

    و خیلی واضح این نشانه رو دریافت کردم که اگه میخوای پیشرفت کنی از این خونه و کلا از این منطقه برو

    خیلی تصمیم سختی بود

    مادرم خیلی به ما عادت کرده بود و اصلا فکرشو نمیکرد که ما یه روزی بخوایم از اونجا بریم

    وقتی فهمید خیلی ناراحت شد

    خیلی سعی کرد ما رو منصرف کنه

    خیلی گریه کرد و میگفت من بهتون عادت کردم

    از این طرف مادرم بود و از یه طرف حرف اطرافیان که اینجا راحت داری زندگی میکنی چرا میخوای بری

    همش ذهنت میاد بهت برچسب خودخواه بودن و سنگدل بودن میزنه

    همه بهم میگفتن اگه از اینجا بری خودت و بدبخت میکنی یک سال دیگه پشیمون میشی برمیگردی

    من اون روزا خیلی ذهنم و کنترل کردم که احساسی برخورد نکنم

    مخصوصا زمانی که مامانم میومد و گریه میکرد و میگفت که چقدر از رفتن ما ناراحته

    ولی من میدونستم قبلا با احساسی برخورد کردن یه سری مسائل برام پیش اومده و دیگه نمیخواستم اون اشتباهات و تکرار کنم

    استاد چیزی که تو این شرایط خیلی خیلی من و آروم کرد گوش دادن به صدای شما بود

    گوش دادن به فایها مخصوصا فایل های توحیدی بود

    و این باور که هرکسی خدا داره و خدا همه افراد رو هدایت میکنه

    من نمیتونم جای خدا بشینم و به کسی کمک کنم حتی اگه اون فرد مادرم باشه

    چقدر فایلهای شما و خوندن کامنتهای بچه ها به من کمک میکرد برای کنترل ذهنم

    و تایید اینکه تصمیمم درسته

    انصافا شرایط سختی هم بود

    ولی من خیلی ذهنم و کنترل کردم و سعی کردم احساسی تصمیم نگیرم

    چون خدا خیلی واضح بهم نشانه داده بود و قلبم گواهی میداد که این تصمیم درسته و بهش مطمئن بودم

    الان که دارم این کامنت و مینویسم دو سال و خورده ای از اون روزا گذشته

    و همون تصمیم من و رفتن از خونه مادرم باعث شد

    چه درهایی از رحمت و ثروت به رومون باز بشه

    چه ایده هایی خدا بهم داد تو کسب و کارم

    ما وقتی از خونه مادرم رفتیم یه جورایی برامون مهاجرت بود چون رفتیم به یه محله دورتر

    هم از خانواده خودم و هم از خانواده خانومم دور شدیم

    حالا الان هم یک هفته میشه که از اونجا هم اسباب کشی کردیم و اومدیم باز هم یه جای دورتر

    اینم برامون مهاجرت حساب میشه چون اومدیم یه جای کاملا ناشناخته

    الان که دارم این کامنت و مینویسم خونه و محل کارم یکی شده

    چیزی که هرگز تو تصوراتم نمیگنجید

    اصلا فکر نمیکردم بشه این کار و کرد یعنی یه جایی باشه هم محل کارت باشه و هم اونجا زندگی کنی

    من هم مثل استاد دلم میخواست یه شغلی داشته باشم که بتونم حملش کنم

    آرزوم بود که آزادی زمانی و مکانی داشته باشم

    و همیشه ذهنم میگفت برای شغل استاد میشه ولی برای شغل تو نمیشه

    یعنی قبلا تو مداری نبودم که اصلا این ایده بخواد برسه

    و ذهنم همش میگفت برای شغل تو نمیشه

    ولی کم کم با کار کردن رو باورهام

    من به شرایطی هدایت شدم که تونستم این ایده رو اجرا کنم

    و الان وقتی نگاه میکنم میبینم همه چیز از زمانی شروع شد که من از خونه مادرم رفتم

    تمام ایدها و اتفاقات و شرایط زمانی شروع شد که ما از اون خونه رفتیم

    الان هم شرایط ما خیلی بهتر و عالی تر شده و هم مادرم خیلی شرایطش بهتر شده

    هم ما خیلی راضی تر هستیم و هم مادرم

    همش عادت بود همش وابستگی بود

    و دقیقا زمان همه چیز و درست کرد

    استاد تو یه گفتگویی که شما با یه دوستی داشتین ایشون ازتون پرسیدن ما ایمان ابراهیم و نداریم

    ما نمیتونیم مثل پیامبران عمل کنیم

    اگه الان خدا بگه بچه ات و قربانی کن

    من به خدا کافر میشم

    و شما پاسخ دادین خدا با توجه به شرایط هر کسی و تکاملی که طی کرده ایده ها رو بهش میگه

    یا آزمایشش میکنه

    برای ابراهیم این بود که بچه ات و قربانی کن

    برای من هم این بود که اگه میخوای پیشرفت کنی

    این شرایط ایده آل رو قربانی کن

    وابستگی هات رو قربانی کن

    آره تو کرایه خونه نمیدی و یه جایی هستی که خیالت راحته

    صاحب خونه نداری که بخواد سرسال بهت بگه از اینجا برو

    غذات همیشه آمادست

    یه شرایط امن داری

    شرایطت از نظر همه ایده آل هست و واقعا دیوانگیه که بخوای این شرایط ایده آل و رها کنی و بری

    ولی خدا میگه اگه میخوای پیشرفت کنی بگذر از این شرایط ایده آل

    الان که به زندگیم و شرایطم نگاه میکنم میبینم اون تصمیم شد سکوی پرتاپ من

    نه تنها پشیمون نشدم بلکه از خدا سپاسگزارتر هم شدم

    و اتفاقا دیدم افرادی که شرایط مشابه من و داشتن و احساسی تصمیم گرفتن و نتونستن وابستگی هاشون و رها کنن و الان درگیر کلی مسائل و مشکلات هستن

    و نمیتونن اون ایده هایی که تو کارشون دارن و اجرا کنند

    استاد اتفاقا راجب خونه هم که مثال زدین

    دقیقا وقتی ما دنبال خونه میگشتیم خیلی از املاک ها میگفتن الان فصل جابجایی نیست و خونه پیدا نمیشه و قیمت ها وحشتناک رفته بالا و از این حرفا

    یا مثلا یه خونه بود که میگفتن اگه نگیری دیگه از دستت رفته

    دیگه موقعیت از این بهتر نیست

    ولی ما خیلی ذهنمون و کنترل میکردیم و سعی کردیم توجه نکنیم به حرفاشون

    و این حرف استاد همیشه تو گوشمون بود که میگفت

    هر وقت گفتن این دیگه بهترین موقعیته

    دیگه از این بهتر پیدا نمیشه

    این دیگه آخرین فرصته

    اگه نگیری از دستت رفته

    بدون اون نجوای شیطانه

    ایده های شیطان همیشه با عجله هست همیشه با کمبود هست همیشه با اظطراب هست

    ولی خداوند وعده فزونی و ثروت و ایمان و آرامش و امید میدهد

    و اتفاقا ما همون خونه ای که میخواستیم با همون مبلغی که خودمون میخواستیم پیدا کردیم

    استاد ازتون بینهایت سپاسگزارم برای آموزش های زندگی ساز که بهمون یاد میدین

    وقتی برمیگردم و به روندی که طی کردم نگاه میکنم میبینم چقدر قشنگ تکاملم داره طی میشه

    چقدر قشنگ دارم وارد مدار ثروت و شرایط بهتر میشم

    چقدر هرسال همه چیز بهتر و بهتر میشه

    در صورتی که زجر نمیکشم و دارم از زندگیم لذت میبرم

    استاد عاشقتم و ازت سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
    • -
      شادی رحیم زاده گفته:
      مدت عضویت: 2383 روز

      سلام اسماعیل جان

      چقدر از حرفهات لذت برم،ممنونم برای کامنت زیبا و پر از آگاهی که گذاشتی واقعا تمام تصمیماتی که میگیری جسورانه و رنگ ایمان داره.

      همیشه تحسینت میکنم هم خودت و هم مونای عزیزم که چقدر درست قدم ها را برداشتین و همیشه تحسینتون میکنم برای عملگرا بودنتون.

      وقتی کامنتت را میخونم شاید به ظاهر تصمیمت آسون بیاد اما خیلییی سخته که تو اون شرایط کسی بتونه مثل تو عمل کنه،دلش نسوزه،نترسه و ایمان داشته باشه خدا از مادرش حفاظت میکنه یا از حرف و سرزنش دیگران واهمه نداشته باشه،واقعا آفرین به شما زوج بینظیر

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        اسماعیل احمدی پور گفته:
        مدت عضویت: 2307 روز

        سلام شادی جان

        ممنونم که برام نوشتی

        خدارو شکر میکنم همیشه بابت تصمیمات خوبی که میگیرم و البته با هدایت خدا پیش میرم اینم یکی از همون کارهای بود که باید انجامش میدادم و همیشه یه حسی بهم میگفت این کار و این تصمیمت یکی از اساسی‌ترین کارهای که باید انجامش بدی منم فقط میگم چشم چون از روزی که با استاد آشنا شدم و روی خودم و باورهام و ایمانم به خدا کار کردم وسعی کردم همیشه به ندای قلبم گوش بدم خداوند هم همه جوره کمکم کرده و هدایت کرده به بهترین مسیرها و خدارو صد هزار مرتبه شکر که تا الان همه چی خوب پیش رفته .

        واقعا تصمیم سختی بود تو اون شرایط ولی تونستم خدارو شکر ذهنم و کنترل کنم و بگم خدا خودش هدایت میکنه

        امیدوارم که همیشه سلامت و موفق و پایدار باشی

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      ریحانه بزرگ خو گفته:
      مدت عضویت: 828 روز

      سلام آقا اسماعیل خیلی قشنگ و کامل بود. آفرین به این همه ایمان و جسارت…… این طور تصمیم گیری ها کار هر کسی نیست مگه اینکه به اون درجه از ایمان رسیده باشی که ذره ای شک نکنی به توانایی و ارحم الراحمین بودن خدای خودت.

      واقعا تبریک میگم. با دیدن و شنیدن موفقیت های شما و مونا جون واقعا لذت میبرم، خدارو شکر که هرروز هم موفق تر میشید.باآرزوی بهترینها

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        اسماعیل احمدی پور گفته:
        مدت عضویت: 2307 روز

        سلام ریحانه جان

        ممنون از دیدگاه زیبات

        دقیقا وقتی ما ایمانمون و به خدا نشون میدم و تسلیم میشیم

        و میگیم خدایا خودت هدایتم کن

        خداوند به بهترین شکل ممکن

        و از راه هایی که به ذهن ما نمی‌رسه خداوند در هارو برات باز می‌کنه و هدایتت می‌کنه همیشه هر موقع که به ندای قلبم گوش دادم و عمل کردم خیلی راحت کارهامون انجام شده

        من هم خیلی خوشحالم و هم به شما و هم به اصغر جان تبریک میگم که با هم وارد این سایت بی نظیر و مسیر الهی شدید امیدوارم همیشه خبر موفقیت هاتون بشنوم

        در پناه الله یکتا شاد و سلامت و ثروتمند باشین.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      عاطفه نوری گفته:
      مدت عضویت: 1960 روز

      سلام و درود بینهایت به شما اسماعیل جان عزیز،

      با تمام وجودم تحسینتون میکنم و با تمام وجود دارم ازتون یاد میگیرم و الگو برداری میکنم مخصوصا توی عمل کردن توحید بها ندادن به حرف دیگران و جسارت داشتن،

      برای من مثل یک استاد یک برادر یک دوست ارزشمند و امن هستید اسماعیل جان و همچنین مونا جانم دوست عزیزم،

      هزاران هزار بار شمارو هرلحظه تحسین میکنم نه تنها بابت این کامنت بلکه بابت اون بخششی که انجام دادید بابت مدار و ذهنیت ثروتمندی که دارید و چقدر شاهد رشد و تکامل شما هستم اسماعیل جان از زمانی که آشنا شدم باهاتون تا به امروز بینهایت رشد کردید بینهایت قوی تر و فوق‌العاده تر و درخشان تر در حال حرکت به سوی نور توحید هستید هزاران هزار بار تبریک میگم تحسین میکنم و عاشقانه شمارو ستایش میکنم و یاد میگیرم و خداوند رو بینهایت شاکرم بابت این همه دوستان مقدس نشانه ها آگاهی ها و این مدار و درستی قوانین خداوند که از ازل بوده و تا ابد هست و خواهد بود در سنت الهی تغییر به وجود نمی‌آید بلکه این ما هستیم که باید تغییر کنیم جهاد کنیم و به رشته ی محکم الهی متصل بشیم و رو به سوی نور بیاریم و مثل یک دانه رشد کنیم جوانه بزنیم و محصول میوه بدهیم به این جهان و خدمت کنیم و در راه پروردگار خالصانه جهاد کنیم و عمل کنیم…

      پاکی راستی توحیدی بودن درستی رو آگاهانه در تک تک سلولهای وجودی مان پرورش بدهیم و فقط بندگی کنیم و لاجرم خداوند هم دست به کار خواهد شد…

      با تمام وجودم نعمت هدایت و توحید خالص رو براتون آرزومندم در پناه الله یکتا….

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    سارا مرادی همت گفته:
    مدت عضویت: 1058 روز

    الا بذکر الله تطمئن قلوب

    سلام به روی ماه استاد شیرین تر از عسل و بانوی بینظیر پارادایس

    عجب منظره بینظیری ، اتفاقا دیروز ی جنگل جدید کشف کرده بودم و حدود 8 کیلومتر در فضای بینظیر و رویایی پیاده روی کردم و لذت بردم و لذت بردم

    خدایا شکرت

    در حین دیدن فایل داشتم مرور میکردم ببینم کجا ها بر اساس احساسات وتصمیمات اشتباه عمل کردم ؟؟

    یادم اومد سال 87 یا 88 وقتی متوجه رابطه شوهرم و دختر خاله ام شدم حدود 10 روز در حال مرگ بودم و به خاطر عدم آگاهی از قوانین چقدر به خودم ظلم کردم و بخاطر شِرک و ترس دوباره به زندگی با شوهرم ادامه دادم و مثل ی آدم احمق تصمیم گرفتم که بچه دار بشم تا زندگی ام و نگه دارم و فکر میکنم این احمقانه ترین تصمیم احساسی بود که گرفتم و اینکه با یک بچه یک ساله طلاق بگیرم و تصمیم احساسی بازم احمقانه ام این بود که زدم تو گوش دخترخاله ام و دهنم باز کردم و چشمام و بستم

    البته چند سال بعد به این درک رسیدم که برای عشق احترام قائل باشم و هم شوهرم و هم دختر خاله مو بخشیدم و براشون آرزوی خوشبختی کردم و اتفاقا سه تا دختر ناز دارن و با هم خیلی هم خوشبخت هستن ،خداروشکر

    سالهاست وقتی خیلی عصبانی میشم سکوت میکنم و راه میرم با خدا درد و دل میکردم که به برکت آشنایی با سایت بینظیر و یادگیری قوانین دیگه همش حالم عالیه و فقط در مورد خواسته هام با خدای مهربونم حرف میزنم

    بخدا که اینقدر ‌همه چی عالی پیش میره فقط سپاسگزارتر میشم هرلحظه

    هر سوالی میپرسم ،خداوند در لحظه اجابت میکنه گاها سوپرایز میشم از این همه سریع اجابه بودنِ خدای مهربونم

    ی مرور اجمالی به گذشته که کردم دیدم من بیشتر وقت ها در سکوت گریه کردم و البته با احساس قربانی بودن

    استاد ی تشکر ویژه ازتون دارم بابت دوره شیوه حل مسائل ، من ی ضعف های شخصیتی از خودم پیدا کردم که باورم نمیشد

    ترمزهایی رو در مورد روابط پیدا کردم که از هیجان پیدا کردنشون قلبم اومد تو دهنم

    بعضی وقتها تو آینه به خودم نگاه میکنم و میگم سارا خوابی یا بیدار ؟؟؟ چقدر همه چی عالیه

    استاد اینقدر زیاد حالم خوبه اینقدر زیاد اتفاقات بینظیر هر روز برام رخ میده که فقط محو تجربه کردنشون هستم ،الهی هزاران مرتبه شکر

    احساس میکنم خوشبخت ترین آدم روی زمینم ، احساس میکنم خداوند آسمان‌ها و زمین و برای من خلق کرده

    آخه مگه میشه با این احساس عصبانی هم شد ؟؟؟؟

    آخه مگه میشه با وجود این خدا،از چیزی هم ناراحت شد؟؟؟؟

    خداروهزاران بار شکر من که فوق العاده ام

    مریم جونم ،بانوی مهربون و شیرین سپاسگزارم از شما که با عشق فیلم برداری کردی

    قشنگم خدا پشت و پناهت باشه

    استاد جونم عاشقتم ،هزار ماشالا هر روز عالی تر میشین

    خیلی خوشبختم که هدایت شدم به راه کسانی که خداوند هدایتشون کرده

    الهی به عظمت و بزرگی و مهربانیت تک تک اعضای این خانواده رو شاد و راضی کن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 28 رای:
    • -
      شهلاحیدری گفته:
      مدت عضویت: 1256 روز

      سلام سارای زیباروی من،مهر بانو

      چقدر شما بی‌نظیر هستی

      من عاشق این همه حال خوبت هستم

      خودم تنهایی خریدار این حال خوبت هستم

      صداقت ،پاکی ،درستکاری ،ایمان واقعی،حال خوب،عشق ،امید،توکل و…همه چیز تو وجودنازنینت، موج میزنه،خدارو صد هزار بار سپاسگزارم وخوشحالم که دوستانی مثل شما بچه های سایت دارم…

      عاشقتم فرشته زمینی..

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    حامد میرمحمدی گفته:
    مدت عضویت: 1176 روز

    سلام استاد عزیز و دوستداشتنی و سلام خدمت همه دوستانم

    استاد از بابت تصمیمات اشتباهی که گرفتم در شرایط احساسی بد که بینهایت مثال هست یعنی تا همین 2 سال پیش که من با شما آشنا نشده بودم کلا در احساس مخرب بد بودم و تمام زندگیم بر مبنای همین موضوع نابود شد تا اینکه خداوند عدایتم کرد سمت شما از مواردی که بخوام فقط نام ببرم

    1.زمانی که با کلی رویا رفتم و رسیدم اروپا تو سن 21 سالگی و با تماس های که از خانواده داشتم و حس دلتنگی بهم میدادندو احساس تنهایی بهم میدادن و منم در مدار پذیرفتنش بودم و باعث شد بعد از 4 سال زندگی تو اروپا یه شبه تصمیم بگیرم و برم با امیگریشن صحبت کنم و بگم من می‌خوام دیپورت بشم کشورم و برگردم.

    2.مورد دوم با همسرم به اختلاف خوردیم و نتونستم جمع و جورش کنم و روی عصبانیت تصمیم گرفتیم و در عرض 1 شب تصمیم به جدایی گرفتیم و صبح رفتیم و جدا شدیم.

    3.روابطی که دوسشون نداشتم و ولی از سر ناچاری و احساس غم و تنهایی ادامه شوند دادم باعث ضربات سنگینی توی زندگیم شد و … خلاصه تا زمانی که با سایت آشنا شدم دیگه آگاهانه دارم زندگی میکنم

    حالا با توجه به تجربیاتی توی این 2 سال که با شما بودم کارهایی که من انجام میدم برای بهتر کردن حال و احساسم:

    من چندتا کار همزمان انجام میدم یعنی یه فرمولی رو برای خودم ساختم که به شدت کمکم می‌کنه و جواب میده که این فرمول رو می‌نویسم شاید به دوستانم هم کمک کنه:

    من اولین کاری که میکنم گوشی موبایلم رو از دسترس خارج میکنم چون تو اون لحظه ها حتی صدای زنگ تلفن حالمو بدتر می‌کنه حتی اگه تماس خوبی هم باشه سر همین قطع میکنم تلفنو بعدش میرم کافه محل یه قهوه میگیرم و می‌شینم قهوه رو میخورم و آروم آروم میخورم وسعی میکنم اصل هایی که از دوره دوازده قدم یاد گرفتم رو به یاد بیارم و بهشون فکر کنم و بعد از قهوه میرم پارک محلمون 2 تا دور میزنم و همزمان تنفسم رو کنترل میکنم و بعدش چون علاقه دارم به عکاسی با دوربین ماکرو گوشیم می‌شینم از لایه گلها عکس میگیرم و زوم میکنم روشون از حشرات و پروانه ها و خلاصه برا خودم یه چالش میزارم یه زنبور یا پروانه نشون میکنم میگم باید بتونم یه عکس زوم خوشگل واضح ازین بگیرم و خلاصه 1 ساعتی اینطوری وقت میزارم و معمولا به آرامش میرسمتا حالا همیشه جواب داده بعدشم میرم آرایشگاه یه ریسی مرتب میکنم و خلاصه همین کارها به من خیلی کمک کردی و امروز فهمیدم که دوش آبسردم میتونم بهش اضافه کنم بیشترین تاثیری که داره رو من این مواقع همون عکاسی کردنه که خیلی باعث میشه تمرکز کنم و همین تمرکزه سریع منو به احساس آرامش میرسونه

    ممنونم از فایل زیباتون استاد عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: