عواقب تصمیمات احساسی - صفحه 15

722 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    حمید امیری Maverick گفته:
    مدت عضویت: 1276 روز

    «وَمِنْ آیَاتِهِ أَن یُرْسِلَ الرِّیَاحَ مُبَشِّرَاتٍ وَلِیُذِیقَکُم مِّن رَّحْمَتِهِ وَلِتَجْرِیَ الْفُلْکُ بِأَمْرِهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ» ﻭ ﺍﺯ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻫﺎﻱ ﺍﻭ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺎﺩﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﮋﺩﻩ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﻣﻰ ﻓﺮﺳﺘﺪ ، ﻭ ﺗﺎ ﺑﺨﺸﻲ ﺍﺯ ﺭﺣﻤﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﭽﺸﺎﻧﺪ ، ﻭ ﺗﺎ ﻛﺸﺘﻲﻫﺎ ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺍﻭ ﺣﺮﻛﺖ ﻛﻨﻨﺪ ، ﻭ ﻧﻴﺰ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺍﺯ ﺭﺯﻕ ﻭ ﺭﻭﺯﻱ ﺍﻭ ﺑﺠﻮﻳﻴﺪ ، ﻭ ﺑﺎﺷﺪ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺳﭙﺎﺱ ﮔﺰﺍﺭﻱ ﻛﻨﻴﺪ .(روم 46)

    سلام و درود فراوان به همه دوستان عزیزم. سلام به استاد عباس منش عزیز و استاد شایسته بزرگوار. و بازم یه فایل آگاهی بخش دیگه. و هزاران نکته.

    اول در مورد این آیه 46 سوره روم بگم که چی شد این آیه رو انتخاب کردم. حقیقتش این بود که یه سرچ موضوعی انجام دادم و یه آیه دیگه رو انتخاب کردم. و اون آیه مفهومش این بود که اهل ایمان درخواست نعمت و هدایت میکنن از خداوند. ولی به دلم افتاده بود یه آیه بنویس که ابتداش این عبارت باشه «وَمِنْ آیَاتِهِ…» یعنی : و از نشانه های او اینست که… شاید هیچ ربطی بین این آیه و موضوع گفتگوی این فایل نباشه ولی آیات قرآن همیشه آگاهی بخش هستن و این رو بذارید به حساب احساس قلبی من.

    اگه بخوام در مورد اشتباهات احساسی بگم نیاز به نوشتن یه کامنت ده صفحه ای هست. من تو این زمینه یه متخصص اشتباه کردن محسوب میشم و اگه بخوام خودمو تحلیل کنم بالای 100% تصمیم گیری های من در زمان واکنشهای احساسیِ منفی، غلط بودن. دست تسلیمم بالاست و میگم خدایا من رو مورد عفو و بخشش خودت قرار بده و هدایتگرم باش که اگه هدایتم نکنی قطعاً من از گمراهانم. در زمان عصبانیت و خشم و هیجان و استرس و … هر موقع واکنش نشون دادم به ضررم تموم شد. نه اونجایی که به ناحق واکنش نشون دادم. حتی اونجایی که مطمئن بودم 100% حق با منه، حتی اونجا هم واکنش نشون دادن غلط بود. هر حرفی تو عصبانیت زدم به ضررم تموم شد. با اینکه هیچوقت توی عصبانیت ناحق نگفتم ولی سکوت کردن بهتر بود. یه سری حقایق اگر پنهان باقی میموند بهتر بود. به تجربه برام ثابت شد حتی اونجایی که فکر میکنم حق با من باشه بهتره اون لحظه سکوت کنم و حتی از حقم دفاع نکنم. بهتره رها کنم و پیگیری رو بذارم برای یه زمان بهتر و در آرامش. به تجربه بهم ثابت شد هر جا رها کردم و سکوت کردم آرامش بیشتری داشتم. حداقلش اینه که شخصیت آدم کوچیک نمیشه. یه جاهایی فکر می‌کنی داری از حق قانونی خودت دفاع میکنی،غافل از اینکه یادت رفته به چه قیمتی. چه گوهر ارزشمندی رو داری برای این موضوع هزینه می‌کنی. اولین چیزی که قربانی این واکنشها میشه شخصیت و کرامت انسانی آدمه. (شاید از عقلم نباشه، از سرگذشتم باشه ، ولی به تجربه این پیرمرد ریش سفید اعتماد کنید). در سکوت و آرامش و قدم زدن قدرتی نهفته است که در اعتراض و مطالبه حق و بحث و جدل نمیشه بهش رسید.

    چند وقت پیش توی محل کار یه همکار گرامی، که لطف کرده بود شب تا صبح توی خوابگاه بیدار مونده بود و کلیپهای اعتراضات رو توی اینستا نگاه کرده بود و فحش داده بود صبح اومده بود سر کار و خوابیده بود. این دوست بزرگوار ، بسیار آدم خوب و با وجدان و بخشنده ای هست و کلی ویژگی مثبت داره. ولی دو تا ویژگی منفی داره. که باعث شده صدها ویژگی مثبت خودش رو قربانی کنه. یکی اینکه انرژی و احساسات و هیجانش رو در مسیر غلطی مصرف میکنه، و دومی اینکه بالا بردن عزت نفسش رو در تحقیر کردن و توهین به دیگران میبینه. من و یکی از همکاران توی اتاق در حال صحبت بودیم که یهو اومد شروع کرد داد و هوار و حرفهای رقیق (بدتر از رکیک) که چرا شما دارید حرف میزنید توی اتاق کناری من خوابیده بودم. من گفتم من از کجا باید میدونستم. حرفش این بود که دیشب من توی خوابگاه بیدار بودم، الان اومدم ایستگاه که بخوابم. (از اونجایی که روز جمعه بود و میدونست رئیس روسا نیستن، پیش خودش گفته بود روز سر کار می‌خوابم) وقتی شروع کرد به توهین من گفتم: به دَرَک که نخوابیدی ، بیدار موندی برای من بیل زدی مگه؟ مگه تو اومدی سر کار که حقوق خوابیدن بگیری؟ ولی توهین های اون بنده خدا بدتر شد و تهدید هم بهش اضافه شد که فلان و چنان میکنم.

    من با ناراحتی رفتم داخل اتاق و در رو محکم بستم و سکوت کردم. (در رو خیلی محکم کوبیدم، ولی در ضد انفجار بود طوریش نشد، خخخخ ، همین الانش که دارم براتون می‌نویسم دوباره فشار و دما و آمپر و ولتاژ و شدت هیجان همه اش رفت بالا) شیطان رجیم همون لحظه اومد خیلی واضح بهم گفت: حمید بگیر وسط راهرو با مشت و لگد تا میخوره کتکش بزن. اینقدر بزنش که این غرور کاذبش جلوی جمع خورد بشه و دیگه اینجوری برخورد نکنه. تو میتونی ، برو بزنش، برو لهش کن. من خیر و صلاحتو میخوام اگه بزنیش دیگه برای تو شاخ نمیشه، این بابا روزی که اومد سر کار کارآموز خودت بوده الان اینجوری پر رو شده. (واقعاً قصدم جدی بود برای این کار، منی که اصلا اهل دعوا نیستم. مشت هامو گره کرده بودم آماده که برم و …) مطمئن بودم اگه بخوام توی اون فضای مسموم بمونم، اون دوباره میاد و شروع می‌کنه به توهین و من … نمیدونم از کجا بهم به دلم افتاد اینجا نمون. برو بیرون. برو راه برو. و من حدود 7 کیلومتر مسیر پالایشگاه تا خوابگاه رو پیاده روی کردم. پیاده راه رفتم و فکر کردم و فکر کردم و فکر کردم. بارها به خودم گفتم حمید «نشیمن تو نه این کُنجِ محنت آبادست ؛ تو را ز کنگرهٔ عرش می‌زنند صفیر ؛ ندانمت که در این دامگه چه افتادست» اینجا جای تو نیست. اگه هر چی توهین شنیدی حقت بود. هر چقدر دیر تر بجنبی در پرداخت بهای رسیدن به خواسته هات، هزینه اش سنگین تر میشه. (عجیب یاد ماجرای بنی اسرائیل و گاو افتادم) دیدی خداوند با بنی اسرائیل چه کرد؟ وقتی قرار بر قربانی کردن گاو (پرداخت بها) شد چقدر تعلل کردن و نهایتاً مجبور شدن هم‌وزن گاو طلا و جواهرات قیمتی شون رو بدن و اون گاو مورد نظر رو خریداری کنن. نوش جونت هر چقدر توهین بشنوی حقته. چون اینجا جایگاه تو نیست. مسئول شیفت مون زنگ‌ زد گفت فلانی برات مرخصی رد کردم ولی من گزارش فلانی رو رد میکنم تا از این شیفت بندازنش بیرون.

    فردای اون روز رفتم سر کار از مسئول شیفت پرسیدم اگه رئیس از این ماجرا خبر نداره، بی‌خیال این و گزارش رد نکنید، یه کاری کنید خبردار نشه. درسته اون یه اشتباه کرده، نمی‌خوام براش دردسر بشه. گفت دیروز خودش زنگ زده همه چیز رو به رییس بالاتر از آتش نشانی گفته ( به رئیسِ رئیس، بدون رعایت سلسله مراتب) و الان دیگه ماجرا شده کلاف سردرگم. چون رئیس خودمون از بالاتر از خودش متوجه ماجرا شده.

    رئیس یه جلسه ستاپ کرد . قبل از جلسه بهش گفتم اگه میشه بیخیال این موضوع شو، من شکایتی ندارم ازش، درسته از دستش ناراحتم ولی نمی‌خوام تحقیر بشه. گفت نه من باید رسیدگی کنم. توی جلسه گفتن صحبتهاتون رو بگید. اون بزرگوار و مسئولین شیفت حرفهاشون رو زدن. بلافاصله محکوم شد. من نوبت حرف زدنم رو انداختم آخرین نفر، و کل مدت جلسه ساکت بودم. سکوت و سکوت و سکوت. وقتی دیگه نوبت حرف زدنم شد. گفتم : من خودم رو توی این موضوع صاحب هیچ حقی نمیدونم. همه حق رو می‌بخشم به این بنده خدا. این ماجرا بچه گانه تر از اونیه که من بخوام از خودم دفاع کنم. من یه آدم اشتباهی هستم در یک مکان اشتباهی. من روزی به حقم میرسم که از اینجا برم و به یه جای بهتر برسم. من هیچ ادعایی ندارم.» همه میدونستن اون همکارم مقصره. ولی به چه قیمتی ؟ من میتونستم از شخصیتم هزینه کنم. و ده سال سابقه کار با انضباطم رو قربانی کنم. ولی خداوند قلب من رو متوجه خودش کرد و منو هدایت کرد.

    این آیه از سوره یوسف رو ببنید «وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَن رَّأَىٰ بُرْهَانَ رَبِّهِ کَذَٰلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ»

    ﺑﺎﻧﻮﻱ ﻛﺎﺥ ﺑﻪ ﻳﻮﺳﻒ ﺣﻤﻠﻪ ﻛﺮﺩ ﻭ ﻳﻮﺳﻒ ﻫﻢ ﺍﮔﺮ ﺑﺮﻫﺎﻥ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺵ ﺭﺍ ﻧﺪﻳﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﻰﻛﺮﺩ. ﺍﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ [ ﻳﻮﺳﻒ ﺭﺍ ﻳﺎﺭﻱ ﺩﺍﺩﻳﻢ ] ﺗﺎ ﻋﻤﻞ ﺧﻠﺎﻑ و فحشا را از ﺍﻭ دور ﺑﮕﺮﺩﺍﻧﻴﻢ ; ﺯﻳﺮﺍ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ﺧﺎﻟﺺ ﺷﺪﻩ ﻣﺎ ﺑﻮﺩ .(٢4)

    درسته من در حدی نیستم که خودمو با یوسف پیامبر مقایسه کنم ولی قانون خداوند همیشه جواب میده. برهان الهی بر قلب انسانی که از خداوند درخواست هدایت می‌کنه قرار میگیره و انسان رو نجات میده ، انسان رو هدایت می‌کنه.

    یه نکته دیگه ای که به ذهنم میرسه بگم اینه که دقت کردین یه وقتایی میخوایم بریم توی اتاق کناری یه کاری انجام بدیم وقتی از این اتاق میریم تو اون اتاق یادمون می‌ره. فراموش میکنیم چیکار داشتیم. علتش هم اینه هر گونه تغییر جزیی در حالت و مکان و شرایط می‌تونه ذهن رو گول بزنه تا اون هم افکاری که داره مرور می‌کنه رو عوض کنه. استاد به پیاده روی اشاره کردن. یکی از اثرات مخفی همون پیاده روی اینه که ما محیطمون عوض میشه. اگه ذهن بخواد بیافته توی چرخه تکراری و پایان ناپذیر افکار منفی می‌تونه بدترین کارها رو رقم بزنه. همون ذهنی که کارش حفظ بقاست می‌تونه ما رو ببره به سمت تصمیم در نابودی بقا (همون مثال خودکشی که استاد فرمودند) یه پدیده ای هست توی صنعت بهش میگن «سرج: Surge » یه چیزی در مورد جریان سیالات. بعضی از تجهیزات که یه گاز یا مایع رو جابه‌جا میکنن، توی یه شرایطی که قرار بگیرن یه شیر ایمنی باز میشه که باعث میشه سرج اتفاق بیافته تا دستگاه خالی نشه، با کمبود سیال مواجه نشه. و از خروجی جریان رو میده به ورودی صرفاً جهت پیشگیری از فاجعه در لحظه ابتدایی ولی اگه سرج ادامه پیدا کنه فاجعه ای بزرگتر اتفاق می‌افته. بخاطر همین یه سیستم دیگه تعبیه میکنن به نام آنتی سرج. یه وقتایی حس میکنم این چرخش سیکل معیوب افکار توی ذهن می‌تونه عین پدیده سرج عمل کنه. اونقدر این افکار میچرخن و میچرخن که دما و فشار می‌ره بالا و مغز میخواد منفجر بشه.

    این جهان همه اش بر اساس انرژی و قوانین فیزیکه، همون پدیده سرج صنعت ، می‌تونه ذهن ما رو هم تخریب کنه. شاید توی روانشناسی به جای سرج بهش بگن چرخه مخرب افکار منفی . شما هر چی دوست داشتی صداش کن. انرژی این جسم و ذهن اونقدری قوی نیست که همه نازیبایی ها و ناراستی های عالم رو درست کنه. ولی اونقدری توان داره که ما رو به سمت بهتر شدن یا بدتر شدن پیش ببره. وقتی میدونیم که ذهن می‌تونه یه چرخه ای از افکار رو شروع کنه و ادامه اش بده ، پس چه بهتر که ما یه بذر فکر مثبت بهش بدیم تا اون بکاره و پرورشش بده و احساسات مثبت رو به جهان ارسال کنه.

    به لطف و هدایت الهی و آموزشهای استاد عباس منش مدتهاست که دیگه اون واکنشهای هیجانی و احساساتی رو از خودم بروز نمیدم. و حتی این قصه ای که براتون تعریف کردم هم مدیون آموزشهای استاد بودم. اگه اون موقع آگاهی نداشتم که هر اتفاقی به واسطه باورهای خودمون رخ میده قطعاً من هم وارد اون چرخه مخرب میشدم.

    از شما ممنونم استاد عباس منش ،بخاطر این فایل ، و بخاطر همه فایلها و آموزشها و به خاطر این الگو و طرز نگاه به موضوعات. این نگاه تحلیلی به وقایع و اتفاقات و درس گرفتن از اونها. اگه کار خوبی کنیم و نتایج خوبی بگیریم تحلیلش کنیم، اگه منفی بود بازم تحلیلش کنیم. این نگاه تحلیل گرانه اینم مدیون آموزشهای شما هستم استاد عزیزم. من اینها رو در گذشته نداشتم و نتیجه اش هم این بود که انرژی و احساساتم رو در جایی غیر مهم مصرف میکردم. یکی از طنزهای مهران مدیری بود بنام «در حاشیه» یه نقشی داشت که جواد رضویان اونو بازی میکرد، یه دیالوگ طنز داشت که همیشه می‌گفت : « اینجی سودِش کجاست»،من الان دیگه بارها از خودم میپرسم اینجا سودش کجاست، سودش برای من چیه، اصلا سود و ضرر من تو چیه؟؟ اینکه بجنگم برای یه موضوع بچه گانه، یا اینکه خسیس باشم در نگاه داشتن و پرورش احساس و افکار مثبت؟؟ یه وقتایی خوبه از خودمون بپرسیم «اینجا سودش کجاست».

    استاد یه شوخی هم کنم یه کم بخندین. من فایل‌هایی که میاد رو چندین بار میبینم و می‌شنوم. توی ماشین بودم با همسرم داشتم فایل رو میدیدم، رسید اونجا که گفتین توی شرایط هیجانی مثبت هم قولی ندین که بعداً براتون مسئله بشه ، من یه قولی به همسرم داده بودم که قرار بود یه مبلغی به حسابم بیاد و بهشون گفته بودم هر وقت اون مبلغ رو دریافت کردم N تومنش رو میدم به شما. رسید به اینجای صحبت شما. گفتم ممنونم استاد به موقع منو نجات دادی. ببین استاد داره میگه تو زمان خوشحالی قولی ندین که براتون مسئله بشه. من حرفی که زدم رو پس میگیرم. اون ماجرا کنسل شد. خلاصه این فایل اثر مالی هم برام داشته تا الان. سپاسگزارم استاد.

    «بیا که قصرِ اَمَل سخت سست بنیادست ؛ بیار باده که بنیادِ عمر بر بادست»

    «غلامِ همتِ آنم که زیرِ چرخِ کبود ؛ ز هر چه رنگِ تعلق پذیرد آزادست»

    «چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب ؛ سروشِ عالَمِ غیبم چه مژده‌ها دادست»

    «که ای بلندنظر شاهبازِ سِدره نشین ؛ نشیمن تو نه این کُنجِ محنت آبادست»

    «تو را ز کنگرهٔ عرش می‌زنند صفیر ؛ ندانمت که در این دامگه چه افتادست»

    «نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر ؛ که این حدیث، ز پیرِ طریقتم یادست»

    «غمِ جهان مخور و پندِ من مَبَر از یاد ؛ که این لطیفهٔ عشقم ز رهروی یادست»

    «رضا به داده بده، وز جبین گره بگشای ؛ که بر من و تو دَرِ اختیار نگشادست» (غزل37حافظ)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 64 رای:
    • -
      سعیده شهریاری گفته:
      مدت عضویت: 1290 روز

      سلام حمید جان

      سپاسگزارم ازت بی نهایت

      خوندم و لذت بردم و یاد گرفتم و مرور کردم اتفاقات زندگی خودم رو

      چقدر قبلا بلد نبودم کنترل ذهن رو و الان چقدر راضیم از خودم

      همش رو هم مدیون آموزش های استادم

      خیلی خیلی تحسینت کردم توهمچین موقعیتی که همه چیز به نفع تو بود ،تصمیمت این بود بر طبق قانون عمل کنی و این کنترل روی احساساتت واقعا ارزشمنده

      عجیب لذت بردم ازین جمله ت

      من یه آدم اشتباهی هستم در یک مکان اشتباهی. من روزی به حقم میرسم که از اینجا برم و به یه جای بهتر برسم.

      ایمان دارم بزودی میای و در زمان درست می‌نویسی من یک آدم درست در مکان درست هستم :)))

      خداروصدهزار مرتبه شکر برای این مسیر و این استاد و شما بچه های بی نظیر سایت

      مرررررررسی که هسسستییییین

      پ.ن :اینجِی سودش کجاست ؟

      اینجِی همشششش سووووووووده

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
      • -
        حمید امیری Maverick گفته:
        مدت عضویت: 1276 روز

        سلام و درووووووود سعیده جان خواهر نازنین و توحیدیم، چقدر چقدر از کامنتت لذت بردم و بسیار ممنون و سپاسگزارم ازت که لطف کردی، محبت کردی، در حق داداشت خواهری کردی برام کامنت نوشتی. همیشه کامنتهات برام آموزنده است. به لطف و هدایت الهی میام و برای شما و بچه ها کامنت مینویسم و میگم من یه بنده درست و خداوندِ هستم، در سرزمین و زمان درست و در جایگاه و مأموریت درست.

        واقعاً ممنونم ازت. وقتی دیدم استاد عباس منش عزیزم به این کامنتم امتیاز داده، گفتم حله، پس تو مدارم ، استاد امتیاز رو داده یعنی شاگرد خوبی بودم. یعنی دارم تکالیفم رو خوب انجام میدم. الان هم کامنت شما رو دریافت کردم. امروز رفته بودم خونه مادر. بنده خدا هر چی کار داره صبر می‌کنه من برگردم میسپاره به من. چون من هر چی بگه میگم چشم و همون کار رو انجام میدم. بقیه برادرام انجام میدن ولی با نق و نوق. من میگم مادر بهتر اینه که اینجوری انجامش بدم، میگه نه اینجوری که من میگم، میگم باشه. هدف من انجام کار نیست، هدف من رضایت مامانه، شنیدن کلمه باشه . منم میگم باشه چشم … امروز رفتم کلی کارهای مختلف بهم سپرد. کلی برام دعای خیر کرد. الان هم خسته برگشتم خونه. ولی تعهد روزانه ام رو باید انجام میدادم ،هر روز یه آیه از قرآن و یه باور توحیدی. اونو نوشتم، آخر کامنت برات می‌نویسم کجای قرآن بود. و بعدش گفتم یه سر بزنم سایت چه خبره. کامنتت رو دیدم و خوندمش و گفتم صبح پاسخ بنویسم. بعدش گفتم بیخیال حمید، الان انرژی مثبت کامنت رو دریافت کردی، بیل که نمیخوای بزنی؟ یه کامنت میخوای بنویسی برای خواهرت، اونم چه خواهری ، سعیده جان. بنویس بعداً برو بخواب. خلاصه اینکه این بچه پرو اومد بازم حرف بزنه…

        و اما هدایت قرآنی؛

        بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

        کهیعص ﴿١﴾

        به نام خدا که رحمتش بی‌اندازه است و مهربانی‌اش همیشگی

        کاف، هاء، یاء، عَین، صاد (1)

        ذِکْرُ رَحْمَتِ رَبِّکَ عَبْدَهُ زَکَرِیَّا ﴿٢﴾

        یاد رحمت پروردگارت بر بنده اش زکریاست. (2)

        إِذْ نَادَىٰ رَبَّهُ نِدَاءً خَفِیًّا ﴿٣﴾

        هنگامی که پروردگارش را با دعایی پنهان خواند، (3)

        قَالَ رَبِّ إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْبًا وَلَمْ أَکُنْ بِدُعَائِکَ رَبِّ شَقِیًّاً ﴿4﴾

        گفت: پروردگارا! به راستی استخوانم سست شده و سرم از پیری سپید گشته، و پروردگارا! هیچ گاه درباره دعا به پیشگاهت محروم و بی بهره نبودم. (4)

        گفتم اینکه زکریا از خدا درخواست بچه دار شدن کنه اونم بعد از هزاران سال که از این قصه میگذره کجای زندگی منه؟ خداوند قراره چی بهم بگه؟ خدایا تو داری چی بهم میگی؟

        و توی دفتر نوشتم:

        *احاطه و آگاهی خداوند از همه حالات و درخواست های بندگانش خصوصاً اهل ایمان.

        *قانون تکامل در خصوص رسیدن به خواسته

        *درخواست از خداوند در خلوت و سکوت و آرامش خودمون

        *درخواست بی واسطه از خدا بدون نیاز به شفیع

        *رحمت بی منتها و وسیع خداوند بر بندگانش …

        *یادآوری قانون درخواست، فقط از خداوند

        *خداوند با مرور مثالهای پیامبران به اهل ایمان آموزش میده چطور درخواست کنید.

        و و و و ….

        و بعدش یه کمی دل خدا رو خوردم از نق زدن …

        آخرش گفتم خدایا ، فقر بدترین کفران نعمتیه که من میتونم به درگاه بی منتهای تو مرتکب بشم. تو وهاب و رزاق و رحیم باشی و من بخاطر باورهای غلطم بخوام فقیر بمونم این بدترین کفر نعمته.

        امیدوارم این هدایت قرآنی برای تو هم جالب باشه ، هرچند خودت خیلی بیشتر از من از قرآن بهره میبری. برات از خداوند بهترین نعمتها و شادمانه ترین لحظات رو درخواست میکنم.

        در پناه جان جانان رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشی.

        راستی اگه کامنتم انرژی مثبت نداشت منو ببخش و بذار به حساب خستگیم. راستی تو چطوری هر بار عکس پروفایلت رو عوض می‌کنی و من ده ها بار تلاش کردم و نتونستم. و هر بار که نمیشه میگم اکی حتماً نباید بشه . وقتی نمیشه یاد صحبت های استاد میافتم که هر راه سختی قطعاً راه اشتباه است.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
        • -
          سعیده شهریاری گفته:
          مدت عضویت: 1290 روز

          به نام الله یکتا …پروردگار و فرمانروای جهان

          سلام به برادر عزیزِحنیف راه دور من

          آخییییش!به این میگن یک کامنت پروپیمون!

          که هرچقدر بخونم ،ته دلم ذوق کنم بگم آخ جون بازم هست!

          بازم قراره از حمید یاد بگیرم

          بازم خدا داره از نوشته های حمید باهام حرف میزنه …

          اینو از ته قلبم میگم،بینظیری پسر…

          لذت بردم از نکته هایی که از آیه ها درآوردی و سخاوتمندانه باهام به اشتراک گذاشتی

          قلبمو روشن کردی،خدا قلبتو روشن کنه :)

          یکی از فانتزی هام اینکه ،ی جایی دورهم بشینیم هرچند وقت یکبار آیه های توحیدی رو بزاریم وسط و درموردش حرف بزنیم …استاد هم هست …به حرفامون گوش میده ..اشکالاتمون رو میگیره …نظر میده …

          حتی فکر کردن بهش لذت بخشه …

          باور کن خیلی ممنون و مدیونت میشم اگر هربار نکته ای داشتی برام بنویسی و به آگاهی هام اضافه کنی

          خدا مادرت رو برات حفظ کنه …بازم ازت یاد گرفتم….با اینکه خیلی وقته که با مادرم در صلحم …اما گاهی سر داستان حجاب بهم میپیچیم ….با خوندن توضیحاتت فهمیدم باید بیشتر با مادرم در صلح باشم …سعی نکنم بهش ثابت کنم که داره اشتباه میکنه …لج نکنم باهاش …ی جوری رفتار نکنم انگار نظرش برام بی اهمیته …

          اینم ازون مواردی که باید بیشتر روی خودم کار کنم،نگاهم رو از بیرون بیارم به درون خودم

          و بگردم ببینم پام روی کدوم ترمز گذاشتم که هنوز ازین دست تجربه ها دارم …

          بازم ازت ممنونم…

          گرفتی چی شد؟دقیقا روزی که من اعتراض کردم چرا عکستو عوض نمیکنی،شما ازم پرسیدی چه جوری هی عکستو عوض میکنی : ))))))))))

          الله اکبر این همه جلاااااال

          الله اکبر این همه شکووووه

          (خنده ی اشکی )

          بابا پسر تو این همه مسئله توی زندگیت حل کردی! این دیگه خیییلی پیش پا افتاده ست!

          ی فیلتر شکن خوب نصب کن روی گوشیت تا وردپرس رو باز کنه دیگگگگه!!!!

          البته من مجبور شدم کیفیت عکس رو خیلی بیارم پایین تا آپلود بشه

          چرا انقدر اصرار داشتم این عکس روی پروفایلم باشه؟

          این همون عکسی که تو شیفت شب ،از منطقه مین گزاری شده(بحث همکارام) فرار کردم،ی چایی داغ ریختم رفتم تو حیاط زیر درخت های پر از بهار نارنج نشستم کامنت بچه هارو خوندددم و کللی لذت بردم …قبلا گفتم میزارمش پروفایلم …بالاخره قسمت شد

          انشالله قسمت شما آرزومنداااان بشه :)))))))))))))))

          تا کامنتی دیگر دوصد بدرووووووود

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
          • -
            حمید امیری Maverick گفته:
            مدت عضویت: 1276 روز

            سلام و درود مجدد فراوان به سعیده خانم خواهر بزرگوارم.

            ببین الان صبحه ، هنوز ویندوزم کامل بالا نیومده ، خیلی حرفم نمیاد، میخوام کامنت بنویسم اگه طولانی نشد دیگه خودت به بزرگواری خودت عفو کن. در مورد بحث و گفتگو با مادر گرانقدر. اول اینکه خدا رو شکر بخاطر حضور پدر و مادر گرانقدر تون که الهی همیشه در پناه رحمت و برکت الهی باشند، به یمن وجود ارزشمند این دو عزیز شما الان اینجا توی این سایت توحیدی دارید به گسترش توحید در جهان کمک میکنید. ما آدمها دوست داریم مورد احترام و مورد توجه باشیم. شما هر کاری دلت خواست بکن، فقط به پدر و مادرت بگو باشه چشم. این چشم، این تایید ، این احترام رو بهشون هدیه بده، بعد که رفتی بیرون هر جوری خودت صلاح دونستی با توجه به قانون عمل کن. بالاخره شما شاگرد استاد عباس منش هستی. با بیش از 99% جامعه متفاوتی. اینو انجام بده و تاثیرش رو که خودت حس کردی اونوقت به حرف من ریش سفید پی میبری.

            آهان راستییییی ، من بالاخره تونستم عکس پروفایلم رو عوض کنم و متوجه ایراد ماجرا شدم. یه جایی تو کامنتت نوشته بودی مجبور شدی حجم عکس رو خیلی کم کنی. تمام عکسهایی که من قبلاً تلاش می‌کردم بذارم روی پروفایل و نمیشد رو با دوربین عکاسی گرفته بودم ، و بعدش فرمت خام رو داده بودم فوتوشاپ، خروجی گرفته بودم. (فرمت خام عکس حدود 28 مگابایته که وقتی jpeg میشه تا حدود 12-15 مگابایت ممکنه حجم داشته باشه) دیروز که کامنتت رو خوندم گفتم نکنه ایراد کار من همین حجم عکس بوده. با اجازه ات رفتم دیدم عکس زیر 2,5 مگابایتی توشون نبود. الی ماشاءالله حجم عکس برای آپلود بالا بود. 5-6-8 مگابایت یه عکسی که مدتها تلاش میکردم و نمیشد … 11.5 مگابایت بود . دقیقاً همون استیکره که با دست زده تو پیشونیش.

            آه راستی اینو بگم یه کم بخندی. دیروز عصر رفته بودم توی ساحل پیاده روی ، غروب شد هوا تاریک بود ولی من هنوز توی ساحل بودم. پیاده رویم تموم بود ولی روی یه نیمکت نشستم ساحل و دریا و رهگذرها و غروب رو دیدم و هوا تاریک شد، کامنت خوندم و کامنت نوشتم. کامنتت رو دیدم ، زدم زیر خنده، میخوندم بلند بلند می‌خندیدم ، فارغ از اینکه رهگذر ها میگن این یارو خل شده. تا رسیدم به موضوع حجم عکس برای آپلود ، با صدای بلند گفتم خدااااااا قووووووت … رفتم یه نگاهی به عکسهای گالری انداختم و حجم عکسها رو دیدم ، گفتم بعله دیگه. نباید هم آپلود بشه. آخه عکس یازده مگابایتی، اونم با VPN باید حتما استارلینک داشته باشم. و بالاخره امروز صبح موفق شدم عکس جدید آپلود کنم. حالا این پیرمرد کچل ریش سفید پر حرف رو ببینید. ( اعتماد به نفس زیر خط فقر)

            ولی بازم خدا رو شکر بخاطر این تضادها. وقتی برسیم آمریکا روزی هزار بار خدا رو شکر میکنیم بخاطر سرعت اینترنت و بخاطر اینکه دیگه نیازی به VPN نیست.

            از طرفی کلی امکانات دیگه مثل یوتیوب و سایتهای عالی دیگه که میشه ازشون بهره برد. من بخاطر موضوعات شغلی جدیداً یه سری فیلم آموزشی نیاز دارم و کلی استاندارد NFPA که باید مطالعه کنم. ولی بخاطر همین ماجرای فیلترینگ نمیتونم ببینم یا نمیتونم اون سرفصلها رو خریداری کنم.

            چقدر من هم مشتاق چنین دور همی های توحیدی هستم. یه جمع 20-30 نفره از شاگردان استاد عباس منش دور هم جمع بشیم و تجربیات مون رو بگیم و هر بار استاد برامون توضیح بده که قانون اینه و این. از نشانه ها و هدایت ها بگیم، از وهاب و رزاق و رحیم و کریم و هادی بودن رب العالمین بگیم.

            راستی اگه حوصله اش رو داری تا یه قصه دیگه هم برات بگم. غروب دوشنبه هم رفته بودم پیاده روی. یه آقایی رو دیدم توی ساحل دوربین گذاشته روی سطح آب و داره تایم لپس میگیره. من داشتم مستقیم میرفتم یهو 90 درجه گردش به راست کردم و رفتم ببینم این آقا داره چیکار می‌کنه و ازش سوال بپرسم. حالا منو میگی باور خودم اینه که من بشدت مقاومت دارم برای ملاقات با آدمهای جدید. هر چند خانمم میگه تو خیلی خوب ارتباط برقرار میکنی. رفتم جلو سلام و علیک ، یه پسر جوون ، خوشتیپ، فوق العاده ، بسیار با شخصیت ، بسیار مودب و محترم و بسیار بسیار توحیدی و آگاه. قانون رو میدونست بدون اینکه شاگرد استاد عباس منش باشه. چقدر چقدر با خودش در صلح بود. اهل غرب کشور بود ولی مهاجرت کرده بود تهران. بهش گفتم ببین من از جزییات زندگیت خبر ندارم. ولی تو با دست خالی، با جیب خالی،بی هدف مهاجرت کردی فقط با توکل به خدا، قطعاً خانواده هم کلی باهات مخالفت کردن. گفت آره همینطوره. گفتم توی تهران هم کلی درها برات باز شده گلی فرصتهای جدید از جایی که فکرش رو نمیکردی . گفت آره آره بخدا همینه. گفتم فرصتهایی اومده سراغت که آدمهایی که سالها اونجا بودن به ذهنشون نرسیده یا این فرصت نصیبشون نشده. گفت آره. گفتم اینها ویژگی های مهاجرته. سرتو درد نیارم. هر چی من توی این مدت از قرآن و از استاد عباس منش یاد گرفته بودم رو با این بنده خدا صحبت کردم. و گوش میداد و تایید میکرد، بشدت شنونده خوبی بود برای پر حرفیهای من، و برام میومد و میگفتم براش و هر چند دقیقه یبار‌ میگفتم من وقتتو گرفتم ببخش خیلی پرحرفی کردم حس میکنم خیلی مزاحمت شدم. می‌گفت نه بقیه اش رو بگو من دارم لذت میبرم. چند ساعت گفتگوی ما طول کشید. همش هم من حرف میزدم بنده خدا جملاتی کوتاه می‌گفت ولی خیلی قانون رو مسلط بود. سایت استاد رو هم براش معرفی کردم. بعدش گفت آره اسم استاد عباس منش رو زیاد شنیدم .

            عکاسیش بسیار عالی بود. فیلم کوتاه درست میکرد. و چقدر چقدر تو کارش موفق بود.23 سالش بود. ولی با دست خالی و یه کوله پشتی پا شده بود اومده بود بوشهر. هر چی اصرار کردم گفتم بریم خونه گفت نه مزاحم نمیشم. خلاصه هر چی جای دیدنی استان به ذهنم رسید رو براش گفتم اینجا و اینجا زیبایی های طبیعی داره برو ببین. و منی که 8743 تا عکس توی گوشیم دارم که 5415 تاش فقط عکسهای دوربین گوشیه ، تا یه جایی رو میگفتم و توی گوشی باز میکردم خیلی سریع عکس‌هاش رو پیدا میکردم، میگفتم این ساحل فلان روستاست، اینجا خلیج نایبند ، اینجا جنگلهای حرّا. همه رو یکی یکی یادداشت میکرد که توی سفرهای بعدی بره ببینه. خیلی به نشانه ها اعتقاد داشت. یه بار که با خانمم رفته بودم از این مغازه های لوازم خیاطی و نخ و سوزن و این چیزا … توی قفسه اش یه سری مهره های مکعبی دیدم حروف انگلیسی روش بود. منم چندتاش رو گرفتم و یه دونه

            IN GOD WE TRUST درست کردم زیر آینه ماشین آویزون کردم. گفتم تو که به نشانه ها اعتقاد داری ، اینم یه نشانه. میدمش به تو. کلی خوشحال شد.

            حالا همه این قصه رو گفتم که برسم به اینجا…. میگی دور همی و گفتگو. تا برای این دوستم از قرآن و سرگذشت ابراهیم و موسی میگفتم، گلوم رو بغض میگرفت دیگه نمی‌تونستم حرف بزنم. احتمالاً این صحنه رو توی دورهمی مون با استاد ببینی.

            چقدر حرف زدم. خدا به خیر کنه.

            از صبح که بیدار شدم این غزل حافظ توی ذهنم داره مرور میشه. اینم برات بفرستم و کامنتم رو تموم کنم…

            زاهدِ خلوت نشین دوش به میخانه شد ؛ از سرِ پیمان بِرَفت با سرِ پیمانه شد

            صوفیِ مجلس که دی جام و قدح می‌شکست ؛ باز به یک جرعه می، عاقل و فرزانه شد

            شاهدِ عهدِ شباب آمده بودش به خواب ؛ باز به پیرانه سر عاشق و دیوانه شد

            مُغْبَچه‌ای می‌گذشت راهزنِ دین و دل ؛ در پِی آن آشنا از همه بیگانه شد

            آتشِ رخسارِ گل خرمنِ بلبل بسوخت ؛ چهرهٔ خندانِ شمع آفتِ پروانه شد

            گریهٔ شام و سحر شُکر که ضایع نگشت ؛ قطرهٔ بارانِ ما گوهرِ یکدانه شد

            نرگسِ ساقی بِخوانْد، آیتِ افسونگری ؛ حلقهٔ اورادِ ما مجلسِ افسانه شد

            منزلِ حافظ کنون بارگهِ پادشاست ؛ دل بَرِ دلدار رفت جان بَرِ جانانه شد

            در پناه جان جانان رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشی خواهر گلم. خدا رو صد هزار مرتبه شکر بخاطر نعمت وجود ارزشمندت.‌ خدا رو صد هزار مرتبه شکر بخاطر نعمت وجود این استادان عزیز و این سایت توحیدی.

            مثلا اول کامنت نوشته بودم حرفم نمیاد. خخخخ ، حالا خودت یه نگاهی به کامنت بنداز و قضاوت کن.

            ممنونم ازت که تمرین ستاره قطبی امروزم شدی که مثبت بگم و بنویسم. کاش یه امکانات به سایت اضافه بشه که بتونیم منظره ها و تصاویر زیبا رو که در طول روز میبینیم به اشتراک بذاریم. و زیبایی ها رو منتشر کنیم.

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
    • -
      جواد یوسفی گفته:
      مدت عضویت: 2741 روز

      سلام حمید جان

      اول که بگم کامنتهای شما و خانم شهریاری و خانم عطایی و عمو فریدون و مجید آقای مرادی و یکی دو تا دیگه از دوستان برام توی ایمیل نوتفیکیشن میاد ولی انصافا تا اسم شما و خانم شهریاری رو میبینم سریع میشینم ببینم چی نوشتین انصافا گنجهایی توی این کامنتهاست بقول استاد

      بگذریم

      اون آیه ای که اول اوردی من دیروز یا دیشب بقصد هدایت اتفاقی قرآن رو باز کردم اون اومد وخیلی برام جالب بود که همون آیه رو شما نوشتین و اصلا اتفاقی نیست

      دوما ماشالله به این قلم گیرا و داستان نوشتن عالیت که آدم دلش میخاد طولانی تر باشه و البته این حس رو من تنها ندارم

      شروعش رو پایانش رو نتیجه گیریش رو مثالهاش رو داستانهای واقعیش و ملموسش رو همش بجا و عالیه

      یقینا اگه جاتون توی آتش نشانی نبود پشت یک میز در حال نوشتن یا جلو یک دوربین خفن در حال ضبط برنامه و صحبت های طلایی بود و البته که این رو جدی میگم لاریب فیه

      در ادامه

      اینکه چقد خوبه که هستین همتون و مینویسین و این فضا فراهمه

      خدا ر شکر و ممنونم از شماها

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
      • -
        حمید امیری Maverick گفته:
        مدت عضویت: 1276 روز

        سلااااااااام و درووووووود فرااااااااااااااوان به آقا جواد عزیز. برادر نازنینم. سپاس سپاس سپاس.‌ از این همه لطف و محبت شما سپاسگزارم آقا جواد.

        امیدوارم پر حرفهای حمید امیری باعث نشه ایمیل رو غیر فعال کنی. آخه من خیلی کامنت میذارم توی سایت. اگه زمان درس و مدرسه و دانشگاه همینقدر مشق و تمرین نوشته بودم الان قطعاً داشتم توی اسپیس ایکس روی نسل جدید Gas turbine های هایتک کار میکردم ، یا شایدم توی مریخ در حال کاشت هویج مریخی بودم. (آقا خودت اینجا یه چند تا استیکر خنده اشک آور بذار)

        اگه وقت کردین یه نگاهی به کامنت خانم شهریاری این پایین بندازید. این آیه برای ایشون هم نشانه بود. جواد جان ، داداش عزیزم؛ باور کن حمید هیچی از خودش نداره. وقتی حالم خوبه خودش میاد. وقتی آرامش باشه، وقتی ذهن ساکت بشه، قلب خودش ناخودآگاه وصل میشه به خدا. اگر کلام خوب و مثبتی نوشتم منشأش خدا بود. اگه دیوونه بازی درآوردم تنظیمات کارخانه بود. من کامنت تایید نشده و حذف شده از سمت استاد عباس منش هم دارم. من کامنت امتیاز نگرفته از سمت استاد عباس منش زیاد دارم. وقتی میبینم استاد به کامنتم امتیاز نمی‌ده میگم حمید بازم از مدال آموزش خارج شدی. امتیاز دادن استاد مهر تاییده برام که دارم درست پیش میرم.

        این آتش‌نشان بودن هم بخشی از تکاملم بوده. اگه سال 89-90 اومده بودم توی سایت الان عکس پروفایلم یه آدمه کله شق بود با یونیفرم سفید نیروی دریایی. شاید به همین زودی یه عکس پروفایل ازم ببینی با کت و شلوار و کراوات پشت تریبون سخنرانی. مهم اینه که به جریان هدایتم اعتماد کنم. آرام باشم. دل رو بدیم به دریا ببینم این قایق رو به کجا می‌بره. قطعا خداوند جای خوبی می‌بره.

        بقول فردوسی بزرگ «که داند به جز ذات پروردگار ؛ که فردا چه بازی کند روزگار»

        در پناه جان جانان رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشی جواد جان.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
    • -
      Life time گفته:
      مدت عضویت: 1460 روز

      سلام آقا حمید

      وقتتون بخیر

      باز هم یه کامنت عالی دیگه …

      اولای کامنت خندم گرفته بود از مکالمات شما با اون نجواها

      یاد شبهای برره افتادم و وجدان شیر فرهاد

      (جای خالی استیکرها هم زیاد احساس میشه)

      ولی هرچه قدر اومدم پایینتر و ادامه کامنتتون رو مطالعه کردم

      فقط تحسین بود و تحسین

      واقعا تحسین داره

      در واقع ما در زمان هایی که یه اتفاقی میفته ، ذهنمون دیگه تمام اون آگاهی ها و درک ها رو یادش میره ، یه جور جوگیر شدن هست و ذهن میخواد آدم رو وادار کنه که از خودش دفاع کنه دلیلش هم اینه که نمیخواد خرد بشه تحقیر بشه کوچیک بشه عزت نفسش زیر سوال بره ‌…

      دفاع کردن از خودش حرف زدن حتی داد و هوار یا حرف نامناسب رو ، به دست آوردن عزت نفس و شخصیت ، قلمداد میکنه

      در واقع ما باید بیایم جای این لذت رو در ذهن ، تغییر بدیم

      لذت رو تعریفش کنیم با سکوت با ترک اون محل با واکنش نشون ندادن

      عزت نفس و شخصیت رو در ذهنمون تعریف کنیم با توانایی کنترل خشم و در لحظه اقدام نکردن

      همون اهرم رنج و لذت رو بیایم و با قصه ی عصبانیت و خشم و سکوت و …باز نویسیش کنیم

      نکات بسیار عالی رو در کامنتتون نوشتین

      ما با سکوت و ترک محل و در راهکار شما پیاده روی درواقع بخودمون فرصت میدیم که این اگاهی ها رو بیاد بیاریم

      ممنون از شما

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        حمید امیری Maverick گفته:
        مدت عضویت: 1276 روز

        سلام و درود به شما خواهر بزرگوارم، فاطمه خانم. سپاسگزارم از لطف و محبت شما و زمان ارزشمندتون که برای نوشتن کامنت برای من اختصاص دادین. بسیار بسیار شما رو تحسین میکنم. داستان هدایت تون رو هم خوندم. حس کنجکاوی و فضولی کودک درونم داره می‌پرسه 202371 چیه ؟ خخخخ بیخیال کنجکاوی کودک درون. منم به شدت باهاتون موافقم که کاش استاد عباس منش استیکرها آزاد کنن، بشه یه کم شیطنت کودک درون رو به نمایش گذاشت (هر چند همیشه حق با استاده).

        من کاملاً با صحبتهای شما موافقم. این اسب چموش و سرکش ذهن بشدت تقلا می‌کنه که لگد بزنه و همه چیز رو خراب کنه، یعنی همین الان هم این موضوع بحث با اون بنده خدا رو بیاد میارم دلم میخواد برم کتکش بزنم. با بیاد آوردن باز هم ذهن می‌ره توی اون فضا. من نوشته بودم یه مسیر 7 کیلومتری رو پیاده روی کردم. همین الانش خودم تعجب میکنم چطوری این مسیر رو من پیاده برگشتم. با اون شدت ناراحتی. تمام طول مسیر ناراحتی ادامه داشت. و البته مرور درسهای توحیدی هم بود. یه چیزی عین بازی پینگ پونگ. یکی منِ توحیدی میزد، یکی منِ نجواگر ذهن. و تا چند ساعت ادامه داشت. خدا رو شکر میکنم که خداوند منو از حال بد نجات داد.

        یادمه چند سال پیش یه مستند میدیدم در مورد نیروی هوایی ارتش. یه استاد خلبان فانتوم بود که کلی هم شاگرد داشت. وقتی می‌رفت پرواز، لیدر یه دسته 4 فروندی بود همزمان آموزش هم میداد. و صحبت این شد که 80% عمر مفید یه جنگنده صرف آموزش میشه و وقتی ازش پرسیدن چرا شما اینقدر آموزش می‌بینید در پاسخ گفت: به تجربه ثابت شده که یه خلبان جنگنده توی شرایط عملیاتی فقط و فقط از 20-25% توانایی هاش می‌تونه استفاده کنه. 75% دیگه در زمان هیجان و استرس به فراموشی سپرده میشه. ممکنه توی یه شرایط یه تصمیم بگیره و وقتی که عملیات تموم شد بگه ای کاش فلان مانور یا فلان تکنیک رو اجرا کرده بودم خیلی موثر تر بود. به همین علت ما اونقدر آموزش رو ادامه میدیم که مهارت خلبانها بحدی بیاد بالا، که اون 25% ‌‌‌توانایی زمان هیجان عملیات بیشتر از 100% توانایی خلبان دشمن باشه. اثبات این صحبت استاد خلبان اینه که چند وقت پیش یه کلیپ دیدم توی فضای مجازی که یه فانتوم F4 ایرانی تونسته بود روی یه F18 سوپر هورنت آمریکایی لاک آن کنه (چیزی شبیه تعقیب و گریز یه BMW سری 7 با پیکان مدل 57، و موفقیت پیکان در برابر BMW)

        این یه قانونه، در آموزش.

        ما باید اینقدر این آموزه های استاد عباس منش رو تکرار و تکرار کنیم که در زمان واکنشهای هیجانی و احساسی همون 25% مون بتونه ما رو نجات بده و همون 25% صدها پله توحیدی تر باشه از بقیه مردم. دلیل موفقیت استاد عباس منش هم همینه، اینقدر در آرامش روی خودشون کار کردن، تکرار و تمرین و آموزش رو ادامه دادن، که وقتی یه شرایط ناجالب براشون پیش میاد، عین رد شدن یه تانک از روی یه سرعت گیره. برای ما حکایت رد شدن پراید از روی سرعتگیره. جلوبندی میاد پایین، ولی استاد اصلا احساسش نمیکنه.

        امیدوارم این مثالهای نظامی من تونسته باشه مفهوم رو برسونه…

        آخه واقعاً چرا اینقدر توپ و تانک و جنگنده توی ذهن منه ؟؟ خخخخ (استیکر تعجب و خنده و همونیکه با دست زده تو پیشونیش)

        در پناه جان جانان رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشی خواهر بزرگوارم.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
        • -
          Life time گفته:
          مدت عضویت: 1460 روز

          سلام مجدد آقا حمید عزیز

          همین ابتدا میخوام این ویژگی شما که بنوعی منحصر بفرد هست رو تحسین کنم

          من تحسینتون میکنم بابت اینکه در پاسخ به کسانی که برای کامنتهاتون پاسخ نوشتن جواب های جدید زیبا بقول کتاب ادبیات بدیع (: مینویسین و صرفا به امتیاز دادن اکتفا نمیکنید …این بر شخصیت و ادب و عزت شما خیلی اضافه کرده و بسیار تحسین برانگیزه …

          خانم شایسته عزیز به این حس کنجکاوی میگن کنجکاوی مقدس

          و باور دارم این کنجکاوی شما مقدس بود …باز هم تحسین میکنم و شکرگزار خداوندی ام که الهام می کند کامنت برای چه افرادی بنویسم و بعد هم باقی قصه …

          اون 202371…واسه اونه که هرکسی که دوست داشت بتونه پیدام کنه …

          ممنونم بخاطر جواب پر از علم و آگاهی تون برای من برادر عزیز و بزرگوار

          امسال سال 2023 است و 71 سال تولد من

          چند تا کامنت های اخیرمم بخونید اگر دوست داشتید ‌

          مواظب خوبیاتون باشین

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
          • -
            حمید امیری Maverick گفته:
            مدت عضویت: 1276 روز

            سلام و درود مجدد به شما فاطمه خانم ، خواهر بزرگوارم. سپاسگزارم از لطف و محبت شما. ببخشید با تاخیر کامنتتون رو پاسخ میدم. من این رو وظیفه خودم میدونم در پاسخ به محبت و بزرگواری دوستانم که لطف کردن و زمان ارزشمندشون رو اختصاص دادن برای نوشتن کامنت ، و با چیزی که نوشتن حال من رو خوب کردن، و من باید قدردان شون باشم و شاکر خداوند بخاطر داشتن این دوستان خوب و این پاسخ دادن حداقل کاریه که میتونم بکنم.

            داشتن شما عزیزان بعنوان اعضای خانواده ، داشتن استادانی عزیز چون استاد عباس منش و خانم شایسته و حضورم توی این سایت یکی از شکرگزاری های همیشگی من بوده و خواهد بود. خدا رو صد هزار مرتبه شکر.

            براتون از درگاه رب العالمین بهترین نعمتها و شادمانه ترین لحظات رو درخواست میکنم.

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      سعیده شهریاری گفته:
      مدت عضویت: 1290 روز

      سلام حمید جان

      امیدوارم همین الان که این نقطه ی آبی رو دریافت کردی،حالت عالی باشه

      نماز مغربم رو خوندم،از خدا هدایت خواستم،قران رو باز کردم و شروع کردم به خوندن …

      وسط آیه ها،یک آیه به چشمم آشنا اومد،با خودم گفتم من مطمئنم این آیه رو به تازگی ی جایی خوندم

      شماره آیه و سوره رو توی ذهنم نگه داشتم و بعد خوندن قرآنم،پرییییدم‌توی سایت و بعللللله !حدسم درست بود!

      آیه 46سوره روم‌رو‌ دیشب تو‌کامنت حمیدحنیف خونده بودم :)

      بنظرت چقدر احتمال میتونه باشه که یکی اون سر ایران یک آیه ای رو با قلبش انتخاب کنه و بنویسه

      و این سر ایران،ازمیان 6236 ایه قران ،من هدایت بشم همین آیه رو بخونم ؟

      آیا اتفاقیست؟ ابدا و ابدا

      خواستم بهت اطلاع بدم این هدایت رو و ازت تشکر کنم که به احساس قلبیت اعتماد کردی …

      مرسی که هستی :)

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
      • -
        حمید امیری Maverick گفته:
        مدت عضویت: 1276 روز

        سلام و درود به شما سعیده حنیف و موحد. سپاسگزارم بخاطر کامنت ارزشمندت. خدا رو شکر که آیه ای به قلبم الهام شد که برای تو هم نشانه بود. این ماجرا دقیقاً برای آقا جواد یوسفی هم اتفاق افتاده. کامنتش رو بالا بخونید.

        چیزی که من دارم بهش فکر میکنم اینه که خداوند در هر صورت به بندگان شایسته اش هدایت رو می‌فرسته ، فقط این وسط منت سر حمید میذاره، میگه من میخوام احساس بنده های خوبم رو مثبت کنم، حمید امیری منت سرت میذارم تو رو تو این کار و احساس شریک میکنم.

        «سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ؛ که هر چه بر شما میرود ارادت اوست»

        کلی قلب رنگ رنگی از جنوب تا شمال.

        در پناه هدایت‌های همیشگی رب العالمین باشی .

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  2. -
    زینب بچای نصاری گفته:
    مدت عضویت: 1054 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز

    استاد ممنون بابت فایل عالی تون و فضای پاریداس که به من آرامش عجیبی میده .

    سوال اول:

    در شرایط احساسی شدید مثل خشم و عصبانیت ترس ترحم و…تصمیماتی گرفتید که عواقب ناخوشایند و سنگینی برای شما داشت ؟

    من قبلاً همیشه چوب عصبانیتم را خوردم و زود پشیمون شدم .

    ولی چهار ساله تقریبا عالی عالی هستم و تونستم تا حدود 75 درصد خودم را نگه دارم.

    و بازهم دارم روی خودم کار میکنم که به 100درصد برسونم .

    مثلاً بعضی وقتها شده با شوهرم بحث کردم و توی اوج عصبانیتم حرفهایی زدم که بعد از آشتی کردن و البته بعضی وقتها الان هم شده شوهرم گفته تو اونجا این حرف و زدی و من گفتم جدی باور کن یادم نمیاد .

    وبه دلش گرفته و من خیلی از این کارم پیشمون شدم .

    ولی الان سعی میکنم وقتی حتی عصبانیم اصلا حرف نزنم یا بیشتر حرفهام و میخورم و نمی‌زنم و سعی میکنم کنترل کنم خودمو.

    چند وقت پیش بازهم به اتفاقی افتاد ومن زود تصمیم گرفتم که دیگه طلاق گفتم فردا دادگاه و تموم.

    وقتی شب قبل از خواب از خدا خواستم منو هدایت کنه .

    که خواب امام رضا را دیدم بیدار شدم صبح بچه ام و گذاشتم مهد و مستقیم رفتم حرم و یه گوشه نشستیم و با خدای خودم حرف زدم و حرف زدم و به من گفت زینب آروم باش و صبر کن زود عجله نکن و زود تصمیم نگیر.

    و پیاده همین جور اومد از حرم و یکساعت فقط به زیبایی ها تمرکز کردم و حالم خوب شد خیلی خوب.

    روز بعد گفتم خدایا یه بارون میخوام تند تند که این حال بدم و بشوره و ببره .

    ابری بود ولی نمیبارید روز بعد دخترم گریه منو ببر پارک گفتم زینب این یه نشونه است برو مغازه را بستم و رفتیم و باران شروع شد اول نم نم بعد رسیدیم پارک دخترم بازی کرد برگشتنا یه بارون عالی گرفتم و من همش صورتم به آسمون بود و هی بارون شدید و شدیدتر شد عالی بود عالی اینقد حالم را خوب کرد.

    الان خیلی خوب شدم خداراشکر قبلاً اگه حرفی یا چیزی می‌شنیدم زود یا زنگ میزدم یا میرفتم دعوا و عصبانی میشدم و اصلا منطق حالیم نیست و همه به نوعی ازم حساب میبردند ولی من احساس میکردم ازم دارند دور میشن ولی بعد مادر شدنم و بچه اولم به دنیا اومد دیگه دنیام عوض شد و آرومتر شدم و همه چیزرا میگفتم بچه ام گناه داره من باید براش الگو بشم و هی کمتر و کمتر شد خداراشکر

    و این چند ساله خداراشکر دارم با خودم خیلی کار میکنم که در چنین مواقعی چکار کنم و چه تصمیمی بگیرم ولی هنوز100درصد نشدم ولی موفق میشم میدونم .

    همیشه به خدا میگم هر چی میخوای به من بدی اول آرامش رابه من بده .

    خداراشکر با کمک خدا و استاد عزیز و سایت بی نظیر و کامنت بچه ها که به من خیلی خیلی کمک کرده تا اینجا من به مراحل عالی میرسم .

    خدایا شکرت شکرت شکرت

    استاد از شما بی نهایت سپاسگزارم و از خانم شایسته عزیز که خیلی برای ما زحمت میکشند سپاسگزارم

    برای شما بهترینها را آرزو میکنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    امیر علی گفته:
    مدت عضویت: 2398 روز

    بنام خداوند خالق زیبایی ها و تنها قدرت مطلق جهان هستی.

    امروز هجدهم اردیبهشت 1402

    سپاسگزارم از استاد عزیزم بابت این فایل ارزشمند و بسیار فوق العاده و آگاهی های ناب.

    تجربه ای که من از این مسیر دارم بر میگرده به تاریخ آبانماه 1397 اون زمان من با فایل های سریال تمرکز بر نکات مثبت هر روزم رو سپری میکردم در یک اتاق 50 متری با حمام و دستشویی بدون سقف در طبقه سوم یک آپارتمان، اون روزها شرایط سختی داشتم حتی زمانی شد که لب تابم رو فروختم و فقط یک گوشی بود و فایل ها و کاری که برای کسب درآمد انجام میدادم.

    از ذهنم خارج نمیشه یکی از عزیزانم بهم زنگ زد و کلی حرف زد بهم چون بدهکار بودم و کلی خشمگین و ناراحت شدم و کلی بغض کردم، فقط دلم میخواست یه چیزی رو بزنم له و لورده کنم، ولی یک لحظه حرف استاد برام بزرگ شد مثل اینکه صدای استاد از یک استریو تو ذهنم و گوشم بلند بلند می گفتن که تمرکز کن به چیزهایی که داری و سپاسگزار باش، اون لحظه هیچوقت از یادم نمی ره با خودم گفتم:

    خدایا شکر ت بابت اینکه یک سقف بالای سرم دارم.

    خدایا شکر ت وقتی تو حموم هستم میتونم آسمون رو ببینم.

    خدایا شکر ت که دوتا پسرم و خودم و همسرم کنار هم هستیم و از کنار هم بودن لذت میبریم چون از سال 94 با هم نبودیم به خاطر شرایط مالی و بدهی.

    کلی شکرگزاری دیگه رو نوشتم و یک شکرگزاری هم کردم بابت اینکه خدایا شکر ت که امروز 15 آبان ماه 1397 و من و همسرم و پسرام لب ساحل کیش داریم قدم میزنیم این رو نوشتم چشام رو بستم و تجسم کردم شاید همه اینها به نیم ساعت نکشید روزی که این خواسته رو خواستم 12 یا 11 آبان ماه بود و معجزه اتفاق افتاد استاد من 15 نه بلکه 14 تو کیش بودم.

    اصلا باورم نمی شد من کار میکردم من شاگرد داشتم و آموزش کارم رو میدادم به یک نفر ولی بعدش چندتا دانش آموز دیگه خیلی اتفاقی برام اومدن و سال 97 این رو تجربه کردم.

    فکر میکنم سپاسگزاری در اوج احساسات چه منفی و چه مثبت یکی از بهترین راه ها باشه برای نه تنها خروج از اون موقعیت بلکه خلق یک موقعیت بهتر.

    سپاسگزارم استاد عزیزم بابت این آگاهی ها و این هدایای ارزشمند در این سیاره دوست داشتنی و توحیدی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  4. -
    نسرين خالقي گفته:
    مدت عضویت: 1304 روز

    سلام بر استاد عزیز و مریم بانو و همه دوستان ،

    سپاس از خداوند برای این همه نعمت فراوان این زمین بزرگ و رنگ سبز تازه که در هر فصلی رنگ خاص و جذاب داره و این دریاچه که قدم زدن در دور ان چه لذتی داره ، خدا را صد هزار بار شکر برای این همه نعمت .

    ایه های که امروز در قران خواندم این بود :

    ‎بر تو منّت می‌گذارند که اسلام آورده‌اند. بگو: اسلام آوردنتان را بر من منّت نگذارید؛ بلکه این خداست که با هدایت کردنتان به‌سوی ایمان، بر شما منّت گذاشته است. (پس) اگر (در ادعای ایمان) راست می‌گویید (، این خداست که بر شما منّت دارد؛ نه شما بر او).»

    (حجرات ١٧)

    خداوند از غیب آسمان‌ها و زمین آگاه است، و خدا، کارهایتان را به‌خوبی می‌بیند.(حجرات ١٨)

    بعد از خواندن این ایه ها واقعا باور و تایید کردم خدا واقعا منت گذاشته این راه و شاخت توحید را به ما نشان داده و به این مسیر هدایت کرده .

    استاد جان واقعا چه جوری میشه موضوع هر فایل با اتفاقات ان روز ما هماهنگ هست ؟!! این همه شاگرد این جا هست و برای اکثریت موضوع فایل با حوادث ان روز صدق می کنه .

    امروز با تضادی مواجه شدم در محل کار ، که حسابی داشت حس و حالم را بد می کرد ، ولی خیلی با خودم حرف زدم قوانین را به یاد اوردم سعی کردم اصلا حالم بد نشه ، درصد خیلی بالایی هم موفق شدم .

    موضوع این بود که در شرکت زمان تحویل پروزه است و کسی که من باهاش کار می کنم و باید با هم این کار را تحویل بدیم بسیار بی خیال و زیر کار درو هست ، یا در حال صحبت با تلفن هست یا در سر جاش نیست رفته سیگار بکشه و … خلاصه سمت خودش را انجام نمی ده ولی جوری تظاهر می کنه که خیلی در تلاشه و … چون مدیر مربوطه در شهر دیگه است و نمی دونه اینجا چه خبره ، از قضا متاسفانه این فرد ایرانی هست هر جور بخوام شکایت کنم دو سر سوخت أست هم از همکار شکایت کردم هم از هموطن ، خلاصه امروز را خیلی تلاش کردم که کارم را درست انجام بدم ،مرتب از خدا خواستم کمکم کنه ، سر ظهر هم رفتم پیاده روی و یک فایل از ١٢ قدم گوش مردم و اتفاقا فایلی بود که در دنیا همه جور ادمی نیاز هست با هر اخلاق و رفتاری نه کار اونها به من مربوطه نه کار من به انها ،من باید حواسم به خودم باشه ، من سمت خودم را انجام می دهم و برای ارامش بیشتر داشتن درخواست کردم که این فرد کار نکنم دیگه و سپردم به خدا که خودش درست کنه ، البته من مدتها است در فکر تغییر کارم هستم و این تضاد به وجود امده تا تایید برای این تصمیم باشه به خدا گفتم کار جدید با شرایط همه جور عالی میخوام از محیط کار و همکاران و درامد همه چی عالی باشه سپردم به خدا که خودش عالی و عزتمندانه برام جور کنه ، هر چه ان کریم بخواهد بهترین است من فقط ٢متر جلوترم را بیشتر نمی بینم او می داند و قطعا صلاح و نعمت برام میخواد .

    من کلا ادم بسیار صبوری هیتم و راهکاری که من در مواقع بحث و دعوا و … همیشه داشتم سکوت کردن است اگر زمان و مکان اجازه بده حتما میرم پیاده روی برای من بهترین راه کار است . الان که با دانستن قوانین علاوه بر سکوت ، سعی در کنترل ذهن هم دارم و تلاش برای اینکه حس خودم را خوب نگه دارم به حوادث و ایده های خوب و شیرین فکر می کنم ، بر خلاف قبل که کلا نبش قبر می کردم و هر چی عمل بد و کار بد از طرف مقابل یادم می اومد تو ذهنم بررسی می کردم و خلاصه از کاه کوه درست می کردم و فحش و بد بیراه که نثار طرف می کردم .

    نمونه ای که نتونستم کنترل کنم مربوط به سالها قبل است که در یک رابطه عاطفی در یک بحث و دعوا یک حرف ناجور زدم که هیج جور نشد که جبران بشه و رابطه تمام شد ، الیته نه فقط برای این بحث ولی علت تقریبا اصلی بود که. تجربه شد خیلی در بحث ها مراقب باشم چی میگم ، همکاری داشتیم که بزرگ بالا سرش نوشته بود در زمان عصیانیت نه تصمیم ، نه دستور .

    در بسیاری موارد سکوت کردم و اصلا به بحث فکر نکردم و موضوع بحث را عوض کردم و اصلا قضیه فراموش شده ، در خیلی مواقع از زمان مدرسه هم وقتی دلخوری با دوست با خواهر برادر بوده من پیش قدم بودم برای شروع حرف و فراموش کردن گذشته ، الیته در گذشته خیلی مواقع هم غد بودم و از حرف خودم پایین نمی اومدم .

    برای من بهترین روش سکوت و پیاده روی أست ، الان با این اموزشها حین راه رفتن با خودم حرف می زنم ، حرف های خوب یا فایل گوش می دم ولی حرف زدن برام در این مواقع بهتره چون به قول استاد ذهن در یک لحظه نمی تونه به دو موضوع فکر کنه ، در حین فایل گوش کردن گاهی حواسم پرت میشه و ذهن شیطونی می کنه .مهمتر از همه در مورد ان اتفاق و لحظه با کسی بحث نکنم ، درد دل نکنم ، در پی اثبات خودم یا عقیده ام نباشم اصلا مهم نیست نظر بقیه چی هست .

    باز هم طبق همیشه از شما استاد عزیز و مریم بانو سپاسگذارم خیر دنیا و اخرت نصیب شما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    مرضیه ایزدی گفته:
    مدت عضویت: 1520 روز

    سلام استاد عزیزم

    ممنون بابت این فایل بسیار آموزنده واقعا که هر فایلی شما باعث می شه راهکارهای خوبی برای بهتر کردن زندگی پیدا کنیم و بتونیم با تغییر شیوه زندگی مون، موهبت زندگی آرام و لذتبخش را تقدیم خودمون کنیم یکی از مواردی که خیلی مهم است در لحظه تصمیم گرفتن است که شما با توضحاتتون این برداشت را داشتم که در مواقعی که هیجانی می شویم چه از خوشحالی چه از ناراحتی و عصبانیت، سه تا “ت” را انجام ندهیم

    1- تصمیم گیری در لحظه 2-تنبیه کردن 3- تشویق

    سعی کنم در همان لحظه کاری انجام ندهم و بگذارم حداقل 8 ساعت از آن موضوع بگذرد تا کاری که انجام می دهم به علت غلیان احساس نباشد و بعدا پشیمان نشوم خیلی ها در شرایط عصبانیت استعفا می دهند یا در شرایط خوشحالی کسی را ارتقا می دهند، نمره مثبت می دهند یا در شرایط عصبانیت مرخصی کسی را کنسل می کنند به عنوان تنبیه یا نمره منفی می دهند به عنوان آموزگار خلاصه مثال ها زیاد است

    مورد 1:

    درباره تجربیاتی بنویس که در شرایط احساسی شدید مثل خشم، عصبانیت، ترس، ترحم و … تصمیماتی گرفتی که عواقب ناخوشایند و سنگینی برای شما داشت؟

    این ماجرا چه درسهایی به شما داد؟

    راهکار شما برای پیشگیری از تکرار آن نتیجه ناخوشایند، چه بود؟

    حقیقتش من خیلی زود عصبانی می شدم و شاید یک مواقعی حرفهایی می زدم که بعدا پشیمان می شدم البته بیشتر در محیط خانواده ولی در محیط کار و جاهایی که نیاز به مدیریت داشت کمتر این کار را می کردم پس سعی کردم تغییر کنم

    کم کم آموختم که وقتی حرفهایم از روی هیجان است بعدا بی دفاع می شوم باید اول تحلیل کنم که چه حرفی دقیقا منو ناراحت کرده است و چرا؟ و وقتی ناراحتی ام را می خوام بیان کنم اول یک محیط آرام ایجاد کنم و در آرامش در مورد موضوع مورد بحثم فکر کنم و بفهمم ریشه ناراحتی ام کجاست و بعد برنامه ریزی کنم که چطور بیان کنم بهتر است و قبلش به طرف ام بگم می خوام یک زمانی بزاریم که با هم در این مورد صحبت کنیم و براش پلن بریزم نکته مثبت واقعی اش ر ا اول بگم و تو صحبتهام نگم تو همیشه مثلا بی نظم هستی از کلمه همیشه هیچ وقت استفاده نکنم دقیقا بگم کی و چه حرفی و به چه دلیل من را ناراحت کرده چند بار دقیقا اتفاق افتاده

    چون من عادت داشتم بگم تو همیشه اینجوری هستی (البته نیاز به قانون تکامل داره و کم کم تو این کار بهتر می شم)

    من خیلی وقتها بعد از ناراحتی و قهر و دعوا یادم نمی اومد از چی ناراحت شدم و کلا حرفی که منو بهم ریخته را فراموش می کردم چون کلا زود عصبانی می شدم زود هم آروم می شدم

    بعد از دوره قانون آفرینش سه تا تکنیک کمکم کرد

    یکی تکنیک اعراض کردن از ناخواسته

    دو تکنیک درخواست کردن

    سه تکنیک درست درخواست کردن یعنی دقیقا بگم چی می خوام نگم می خوام خوب باشی بگم دوست دارم این کار را انجام بدهی و تا چه موقع و به چه شکل خلاصه دقیق و واضح درخواستم را بیان کنم

    من فهمیدم من خواسته هام را سر زمان مناسب نمی گم یعنی گذشت می کنم گذشت می کنم بعد یکدفعه همه را با هم بیان می کنم در زمانی که اتفاق بسیار کوچکی افتاده و همه خواسته هام را یکجا بیان می کنم و طرف هاج و واج می ماند که من چرا اینطوری شدم و برای یک مورد کوچک چرا قیل و قال راه انداخته ام

    البته هنوز عالی نشدم ولی سعی می کنم اگر درخواستی دارم بگم یا اگه طرف می گه می خوای این کار را انجام بدهم؟ اگر می خواهم بگم بله انجام بدهید قبلا می گفتم خودش باید بفهمد یا چرا باید درخواست کنم خودش باید بدونه چطور من می دونم اون چی می خواد؟

    بهر حال این تمرین درخواست کردن خیلی بهم کمک کرد و یکی اینکه وقتی کاری انجام می دهم از خودم می پرسم اگر این کار را که داری برای این فرد انجام می دهی او قدردان نبود و جایی با تو بد برخورد کرد ناراحت می شوی؟ اگر جوابم به این سوال بله باشد انجام نمی دهم

    قبلا هر کاری برای هر کسی انجام می دادم و همیشه بعد از اینکه طرف مقابل در مواقع نیاز کار من را انجام نمی داد ناراحت می شدم و عصبی می شدم و وقتی بحث می کردم طرف مقابلم می گفت خوب می خواستی انجام ندی و من بیشتر عصبانی می شدم ولی فهمیدم این خطا از طرف من است من باید اگر کاری می کنم نیاز به جبران نداشته باشم حتی اگر طرف رفتار بد هم کرد پشیمان نشوم

    یعنی عشق و محبتم بی قید و شرط باشد و واقعا این سوال خیلی بهم کمک می کند و وقتی جواب این سوال نه باشد اصلا آن کار را انجام نمی دهم خیلی ها بهم می گن خودخواه شدی ولی من خودم رضایت دارم چون به نسبت قبل از کسی توقعی ندارم و اگر کاری انجام می دهم بلافاصله فراموش می کنم و بنابراین کمتر عصبانی می شوم

    مورد دوم اعراض کردن است اگر کسی انتقادی از من بکند که من آن را دوست ندارم و نمی پذیرم به جای بحث با طرف بی توجهی می کنم و اهمیت نمی دهم چون می دانم آن فرد بی دلیل این حرف را به من زده و من اگر کار و مسئولیتم را درست انجام دادم نباید توجه کنم و این باعث شد من که همیشه تا وقتی از من انتقاد می کرد بحث می کردم و درصدد توضیح دادن بودم دیگه از انتقاد بی مورد دیگران ناراحت نشوم و کار خودم را انجام بدهم و این عمل باعث شده کلی روابطم عالی بشود و حس بدم نسبت به مدیر و همکار و دوست و خانواده و… از بین برود چون جایی که احساس می کنم انتقاد نادرست است بهش توجه نمی کنم بلکه به خواسته ام فکر می کنم که دوست دارم مدیری داشته باشم که قدر کار من را بداند و انتقاد بیجا نکند و دقیقا برای من همین اتفاق افتاد و با اعراض کردن و توجه به خواسته خیلی زمان کوتاهی بعد از آن همش تحسین می شدم.

    البته دوره عزت نفس هم خیلی کمک به من کرد.

    چون من احساس قربانی شدن داشتم همش هدایت می شدم به کارها و روابطی که از من سو استفاده می شد و من محبت یا کار زیاد انجام می دادم و همش با خودم می گفتم کسی قدر من را نمی داند ولی وقتی دست از حس قربانی بودن برداشتم و احساس لیاقت را جایگزین کردم این رفتار هم تغییر کرد و اینکه من خودم توانمندی های خودم را تحسین می کردم و نیاز نداشتم که دیگران تحسینم کنند بنابراین حال خوبم بیشتر شد و دیگه مثل قبل از روی احساسات عصبانی و ناراحت نمی شدم و یا بهتره بگم کمتر عصبانی می شدم.

    مورد 2:

    درباره تجربیاتی بنویسید که در چنین شرایطی توانستید ذهن خود را کنترل کنید. یعنی تحت تأثیر آن احساسات لحظه ای، هیچ تصمیمی نگرفتید یا حرفی نزدید و بعدا چقدر شرایط به نفع شما پیش رفت. اما با چشم خود دیدید فرد دیگری در همان شرایط یکسان، نتوانست ذهن خود را کنترل کند و بر اساس آن احساسات تصمیماتی گرفت که بسیار از آنها ضربه خورد.

    بنویسید در آن شرایط، چه راهکاری را برای کنترل ذهن در آن لحظه به کار بردید؟

    من وقتی از شرکتمون خواستم بیام بیرون خیلی با احساس خوب اینکار را انجام دادم و همش می خندیدم و از همه سپاسگزاری می کردم و سعی می کردم کارم را کامل و عالی انتقال بدهم پشت سر کسی صحبت نکنم و حالم عالی باشد. خیلی ها فکر می کردند یا بهم گفتند داری فیلم بازی می کنی ولی من خودم آگاهانه این کار را می کردم و می گفتم من دستم در دست خداست و دارم از خیابان رد می شوم پس باید حالم عالی باشد و به اینور و اونور نگاه نکنم همین احساس بهم کمک می کرد که احساسم بد نشود و هیچ ترسی نداشته باشم. یادمه روز آخر همه گریه می کردند ولی من اصلا احساس گریه و دلتنگی نداشتم با آنکه سالیان زیادی در آن محیط بودم همش این فکر را داشتم که از جای خوب به جای عالی می روم همیشه دیدگاهم این بود که همیشه همه چیز بهتر می شود اون موقع با استاد و آموزه های ایشون آشنا نبودم ولی این باورم بود که همیشه همه چیز برای من بهتر می شود و دقیقا هم همین شد و الان من به کاری هدایت شدم که آزادی زمانی و مکانی دارم و به هدفهایی که دوست دارم می رسم.

    همزمان با من یکی دیگر از همکارانم از شرکت آمد بیرون. ولی با کلی گلایه و شکایت و ناراحتی و حرفهای بد زدن

    و اتفاقی که افتاد خیلی مواردی که به من تعلق گرفت برای او حذف شد باز در کارهای بعدش هم مشکل براش ایجاد شد و خیلی زمان برد تا حالش عالی شود ولی من بعد از اتمام همکاری کلی اتفاقات خوب برام افتاد که همیشه آرزوی اون نوع اتفاقات را داشتم خداوند من را به جاهایی هدایت کرد که برام مثل خواب بود. و بعدها فهمیدم که بهترین نوع خروج از شرکت این است که با خاطره خوب جدا شوی حتی اگر خیلی حرفها داشته باشی که با گفتن آنها به ظاهر آرام بشوی اتفاقا همکارم بهم گفت قبل رفتن حتما خیلی مسائل را بیان کن یادمه اون موقع قرآن را باز کردم و خدا بهم گفت سکوت کن و من گفتم دستور خداوند این است که سکوت کن و الان نتایج زندگی ام نشان می دهد که چقدر آن سکوت به نفعم شد خیلی نفعهایی که نمی خوام اینجا بیان کنم ولی من سکوت کردم ولی خداوند از طریق خودش عمل کرد و چنان بعد از من با نتایجی که رقم خورد صحبت کرد که من هیچ وقت نمی توانستم به آن خوبی صحبت کنم و خداوند به همه نشان داد که حضور من چقدر تاثیر عالی داشته است

    مورد 3:

    با توجه به راهکارهای فوق، وقتی احساسات بر شما غلبه می کند، چه روشی می تواند ذهن شما را آرام کند؟

    قبلا در این وضعیت، چه ایده هایی را اجرای می کردی؟

    نکته: ما با پاسخ به این سوال، خود را آماده می کنیم تا اگر در چنین شرایطی قرار گرفتیم، آگاهانه بدانیم چطور

    باید ذهن خود را آرام کنیم.

    برای من بهترین کار این است که پیاده روی کنم یا فایلهای استاد را گوش بدهم یا دوش بگیرم گاهی اوقات هم می خوابم

    جالبه چند روز پیش حرفی شنیدم که قبلا اگر کسی با این لحن با من صحبت می کرد حتما جواب می دادم ولی فقط یک سوال پرسیدم از خودم که آیا این حرف لایق تو است و تو اونو می پذیری گفتم نه این حرف لایق من نیست و من این طور آدمی نیستم و بعد رفتم فایل گوش دادم و خوابیدم و صبح اون فرد بهم زنگ زد و ازم معذرت خواهی کرد

    یاد این حرف استاد افتادم که گفتند اگر تو پرفسور باشی و کسی بهت بگه تو سیکل هم نداری آیا میای مدرکات را رو می کنی می گی این لیسانسم است این فوق لیسانسم این ….

    بنابراین با این دانش فهمیدم که سکوت در بعضی مواقع طلاست

    ممنون استاد بابت این فایل آگاهی دهنده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    مریم اشکی گفته:
    مدت عضویت: 1574 روز

    بنام خداوندی ک هرلحظه درحال هدایت ماست

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام خدمت عزیزانم

    استادوخانم شایسته عزیزم اول ازتون تشکرمیکنم ک این فایلارو درحال پیاده روی دراین فضای زیبا وبی نظیر پرادایس برامون ضبط میکنین وچقدرلذت بخشه ومن همزمان باشماخودم روتجسم میکنم ک درکنارتون دراین فضای زیبا درحال پیاده روی هستم

    خدای من چقدر دلم برابرونی تنگ شده بود استاداگرامکانش هست ازبچه هایه فیلم بگیرین دلمون تنگ شده آخ آخ ابوموسی کجاست خخخخ

    حالا بریم رو موضوع فوق العاده فایل

    درمورد این موضوع تصمیم در حالت خشم یا کنترل خشم دقیقا من دوروش انجام دادم برای ازپوشک گرفتن دخترم

    اولین بار چون ورودی منفی بود من خیلی عصبی وپرخاشگربودم ومتاسفانه یه روزخانواده همسرم ک بودن دخترم خرابی کرد توخودش اونام گفتن بایدبزنیش واینا چنباربزنیش یادمیگیره ومنم اون روز ب شدت عصبانی شدم واونموقع حرفاشونم برام مهم بود وشروع آشنایی باشمابود خلاصه تنبیه فیزیکی انجام دادم وتایه هفته ناراحت بودم ک چراب حرفشون گوش کردمو خلاصه تواین مدتم همش اتفاقات بدوناراحتی بود بعددیگ سعی کردم کنترل ذهن کنم واین همزمان شدبا فایله8 ارامش درپرتوآگاهی ک فوق العاده عالیه برای کنترل خشم ودائم گوشش میدادم وهربار ک عصبی میشدم میومدم بیرون نفس عمیش میکشیدم دوباره میرفتم دخترمومیشستم ودائم حرفاتون توسرم میچرخید ک خشم می آیدومیرومد باخشم همکاری نکن سرکوبش هم نکن وهمینجورمیگفتم الان کاری نکن بکنی بعد پشیمون میشی ممکنه جبران ناپذیرباشه کارت وخلاصه ب همین صورت کاری ک با کلی خشموعصبانیت دوماه طول کشیده بود با کنترل ذهن وارامش وتجسم یک هفته ب راحتی بدون هیچ ناراحتی واذیتی حل شد الان روش من همینه دقیقا فایل شماره 8 روقسمت مربوط ب خشمو تکرارمیکنم توذهنم وهیچ کاری نمیکنم تواین مورد ب خودم 9میدم

    عاشقتونم

    در پناه الله یکتاشادوپیروزوموفق باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    سید امین مرتضوی گفته:
    مدت عضویت: 863 روز

    با سلام خدمت استاد خوش استایل و درجه 1 و دوستان هم فرکانسی اینکه قطعا در عصبانیت اکثر تصمیماتی که گرفته بشه خطاست و مایه پشیمانی

    ولی خیلی وقتها خشم می‌تونه کار پیش ببره

    نه ک در خشم تصمیم بگیریم بلکه خیلی وقتها هست ک من از اهرم خشم برای رفع تنبلی در کارها استفاده میکنم و به شدت جواب میده.

    وقتی یک کاری ک چند وقته قراره انجام بشه و هی عقب میوفته خود ب خود توی مغزم می‌ره توی اهرم رنج و لذت و بعد اون رنج رو با خشم مخلوط میکنم و مثل یه شمشیر دو لبه میتابم ب اون کار و با سرعت هر چ تمام حلش می‌کنم.با حمایت و هدایت الله.

    خوش باشید و موفق و شاد و پر از انرژی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    سید محسن مصطفوی گفته:
    مدت عضویت: 1020 روز

    سلام خدمت استاد عزیز ‌خانم شایسته

    من یک ماه پیش داشتم از روی احساس نا توانی و‌مقایسه خودم با دیگران شغلم رو از دست میدادم شغلی که خودم سرپرست یک شاپ هستم و موقعیت خوبی دارم

    می خواستم شغلم رو ول کنم برم مسافر کشی آنقدر ذهنم من رو کشیده بود تو جاده خاکی ‌غرق مقایسه خودم با یک آدمی شده بودم ‌احساس کمبود داشتم چون قانون رو تا حدودی یاد گرفته بودم‌می دونستم دارم اشتباه می‌کنم ولی ذهنم خیلی قوی شده بود ‌زورم بهش نمی رسید

    نشستم تمام باورهایی که من رو به این وضع کشیده بود آوردم روی کاغذ و شناساییشون کردم به طور شگفت انگیزی اون مسءله که من رو اذیت می‌کرد توسط یک همکار دیگه که شاگرد خودم بود حل شد ومن فهمیدم‌که بیماری کمالگرایی و منیت حالم رو بد کرده بود و متوجه شدم که داشتم نا شکری می‌کردم

    و من داشتم یک تصمیمی میگرفتم از روی نا شکری و کمال گرایی و داشتم شغلم رو از دست میدادم

    دیدن این فایل من رو بازهم آگاه تر کرد از شما کمال تشکر و سپاسگزاری را دارم و خانم شایسته

    دوستون دارم آرزو دارم بیام شما و ملک شما رو از نزدیک ببینم با همسرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    ابراهیم گفته:
    مدت عضویت: 1400 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم،خوش تیپ،خوش سیرت،خوش هیکل و توحیدی ام

    سلام خدمت استاد شایسته عزیز

    سلام خدمت همه دوستان عزیز

    تحسین میکنم اراده شما رو استاد عزیزم،تحسین میکنم آزادی مالی و آزادی زمانی و مکانی شما رو،تحسین میکنم اون پایبندی به قانون و قابل اعتماد بودن دائمی تون رو

    این مدل فیلم گرفتن چقدر عالیه که در حال حرکت هم مناظر رو میبینیم و هم شما رو میبینیم و گوش میکنیم،سپاسگزار بانو شایسته هستیم که این کار سخت رو انجام میدن

    یه بحثی توی دوره عذت نفس گفتید که کسی که عذت نفس و اعتماد به نفس خوبی داره ،کنترل داره روی احساسات خودش که کاملا درسته.اینو الان دارم میگم که تجربه کردم و الان تصمیمات احساسی نمیگیرم و زیربنایی تر بخواهیم بررسی کنیم از توحیدی نبودن میاد که اگه انسان توحیدی باشه با بیرون خودش که کار نداره و درون خودش رو هم خدا میدونه و تمرکزش بر کنترل خودشه و میدونه که میتونه کنترلش کنه.

    تو قسمت مالی من احساسی زیاد تصمیم گرفتم که نشانه اش ترس وکمبود بوده و نتیجه اش هم ضرر بوده.

    ولی الان خوشحالم که یاد گرفتم توحیدی تر باشم و برای کسی که توحیدیه لا خوف علیهم و لا هم یحزنونِ

    میخواستم داستان یکی از آشناها رو بگم که داستان ناموسی بود و نتیجه شد قتل که چون سراسر منفیه نمیگم و همین بس که اگه اون تصمیم احساسی گرفته نمیشد،هر دو طرف آرامش داشتن و خیلی آسون حل میشد .

    شیطان وعده فساد وفقر می‌دهد و خدا وعده ثروت و فراوانی و آرامش میده،نشانه اون هم احساس خوبه

    من قبلا هر وقت از نظر اخلاقی احساسی میشدم ،عصبانی میشدم و کنترل نداشتم و بعد از اون هم تو

    خودم می‌ریختم و سر سفره هم 10 برابر جبران میکردم با خوردن بیش از اندازه

    خدادرو شکر بعد از اومدن به این خانواده عزیز،کنترل ذهن و احساساتم بهتر شده و اگر هم بوده با کمی سکوت و فکر کردن و همون شیوه وشعار احساس خوب اتفاقات خوب و ……نزاشتم دستم بسوزه و سریع دستم رو از بخاری برداشتم

    کلا هر چی دارم روی خودم کار میکنم،شاداب تر،سالم تر،خنده رو تر،پر پول تر،پر نعمت تر شدم

    به نظر خودم چاره کار رفتار توحیدیه ،فقط روی خودمون کار کنیم که خود شناسی کنیم،بعد خداشناس بشیم و بعد هم سعادت دنیوی و اخروی در انتظار ماست

    از استاد عزیزم تشکر میکنم

    برای همه دوستانم آرزوی سعادت ،سلامت،معنویت،ارتباطات عالی و جیب پر پول دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    اشکان و سپید گفته:
    مدت عضویت: 1623 روز

    سلام به استاد عزیزم و خانوم شایسته مهربون

    واقعا نمیدونم چجوری شکرگذاری کنیم خدای مهربون رو چقد زیبا هستن این قوانین بدون تغییرش.

    الان ساعت سه ظهر هست،من دنبال این سوال بودم چجوری خشمم رو کنترل کردم چون بینهایت تغییر عالی داشتم ولی یه وقتای از کوره در میرفتم دیگه اون چی که از دهنم نباید در بیاد می اومد.وبعدش بینهایت پیشیمون میشدم.امروز صبح تمرکزم روش بود خدای مهربونم هدایتم کن چجوری خودت نشونم بده چیکار کنم عصبانی نشم چجوری کنترل کنم خودمو چون زمانی که میخام حقمو بگیرم عصبی میشدم من بد دهن میشم سر آخر من باید بیام عذرخواهی کنم از کسی که حقمو گرفته یا هرچی…که چند ساعت نگذشت این فایل شما صحفه اول سایت بود.باز کردم گوش دادم فقط حال میکردم میگفتم قوربون قوانین بدون تغییرت خدا جون چجوری تو قشنگ جواب سوال هامو میدی چجوری تو از زبون استاد اومدی بمن جواب سوالمو دادی واقعا ازتون سپاسگذارم استاد عزیز و دانا سپاسگذارم خدای عزیزم که استاد رو میشناسم و از آموزش هاش استفاده میکنم و از تک تک لحظاتم لذت میبرم.و چقدر متفاوت شدم با این آگاهی ها واقعا چند ساله از تک تک لحظاتم لذت میبرم ولی مشکلم این بود یه وقتای یه تضاد های پیش میومد اونم با عزیزترین کس هام کنترلم رو از دس میدادم با غریبه ها خیلی وقته دعوای نداشتم یا عصبی بشم.بازم ازتون تشکر میکنم بابت این فایل باارزشتون استاد عزیزم.دوستون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: