عواقب تصمیمات احساسی - صفحه 19
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/05/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-05-06 05:53:472023-05-08 07:32:32عواقب تصمیمات احساسیشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدا
سلام به همگی
خلاصه آگاهی های این فایل :
از ترس از دست دادن فرصت دست به اقداماتی میزنیم که بعدا تبعاتش گریبانمونو میگیره
یا تو روابطمون به خاطر غلبه احساسات یه حرفی میزنیم یا کاری میکنیم که اصلا یا تا مدتها قابل جبران نیست
یا تو کارمون به جای غلبه بر احساس طوری رفتار میکنیم که بعدا تبعات خوبی برامون نداره
استاد میگن تصمیم گرفتم هیچ تصمیمی رو تو شرایط احساسی شدید نگیرم و کاری انجام ندم . چون اغلب اوقات احساسات شدید منفیه تبعاتش بده .
استاد میگن باور دارم که زمان همه چی رو حل میکنه
حتی در زمانی که احساسات شدیدا مثبت هم باشه نباید احساسی تصمیم گرفت . مثلا زمانی که یه خبر خوب میشنویم نیایم بدون در نظر گرفتن وسع مالی بریز و بپاش راه نندازیم .
باید به شناختی از خودمون برسیم که تو احساسات شدید تصمیمات نا جور نگیریم .
“خلاصه اش اینه که جوگیر نباشیم ” .
تنها کاری که باید بکنیم اینه که خودمونو آروم کنیم تا اون احساس شدید رفع بشه و بتونیم روی راه حل درست و غیر احساسی تمرکز کنیم .
چند روش آروم کردن :
• نفس عمیق
• 20 بار دم و باز دم با بازه زمانی 5 ثانیه ای
• پیاده روی
• دوش آب سرد
• وقت گذراندن با حیوانات یا طبیعت
• بازی با بچه ها
• استفاده از محتوای همین سایت
• یک روز بیشتر صبر کردن
اگه تو شرایط احساسی شدید دست به کاری نزنیم بسیاری از مشکلات آینده مون اصلا ایجاد نمیشه .
اگه با هر منطقی تو شرایط احساسی شدید دست به اقدامی بزنیم وارد مسیر نادرست شدیم . حتی اگه فکر کنیم حق با ماست و باید دعوا کنیم چون بعدش احتمال خطا بالاست .
یه شگرد گرون فروختن تو معامله ها این که بیان از باور کمبود استفاده کنن و از ترسی که بر ما حاکم میشه بر علیه ما عمل کنن . مثلا بگن دلار گرون شده ، ده تا مشتری دیگه هم پای معاملن یا زمان نداریم همین حالا بگو میخوای یا نه فقط زود جواب بده تا فلانی پشیمون نشد یا این فرصت دیگه گیر نمیاد و …
برای اینکه بهتر تو شرایطی که ترس ، نگرانی و استرس حاکمه عمل کنیم باید خودمونو خوب بشناسیم و از قبل برای گرفتن تصمیم درست آماده باشیم . مثلا تصمیم بگیرم در فلان شرایط که میدونم عصبانی میشم چی میشه ؟
یا در موقعیت فلان چه برخوردی مناسب تره ؟
حالا بپردازیم به جواب سوالات :
درباره تجربیاتی بنویس که در شرایط احساسی شدید مثل خشم، عصبانیت، ترس، ترحم و …. تصمیماتی گرفتی که عواقب ناخوشایند و سنگینی برای شما داشت؟
این ماجرا چه درسهایی به شما داد؟
تو شرایطی که خشم بر من حاکم شد مثل دعوا
درسش این بود که دیگه به خاطر دیگران دعوا نکنم ، چون هر کس مسئول زندگیشه و طبق فرکانسی که داده تو اون مسیر قرار گرفته .
تو شرایطی که ترحم کردم مثل استخدام افرادی که شایسته نبودن
درسش این بود که استاندارد بکار گیری نیروها رو بالاتر ببرم تا به کارم لطمه نزنه .
تو شرایطی که ترس باعث از دست دادن موقعیت های خوب شد .
درسش این بود که فرصت ها رو بهتر میشناسم و براش اقدام میکنم .
راهکار شما برای پیشگیری از تکرار آن نتیجه ناخوشایند، چه بود؟
خوده من وقتی تو همچین موقعیت هایی قرار میگیرم از خودم می پرسم الان بهترین کار چیه ؟
اگه احساسم منفی باشه و عکس العمل دعوا یا درگیری باشه میگم باشه بعد حتما یه راه بهتر پیدا میشه .
اگه خونه باشم سعی میکنم حرکات سنگین ورزشی مثل بارفیکس ، شنا ، بلند کردن جسم سنگین و … انجام بدم .
تو دستم آب میریزم و با بینی میکشم بالا تا با فشاری که به مغز میاد تمرکزش از روی اون موضوع کم بشه .
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام به استاد عزیزم و دوستان گرامی
این فایل رو دو سه بار گوش کردم
ولی فقط چند مورد یادم اومد با اینکه میدونم که خیلی بیشتر از این ها بوده
اما گفتم اشکالی ندارند همین هابی که یادم اومده رو بنویسم بقیش بعداً
ممنونم ازت استاد که از یک مصاحبه و از دیدن یک تصویر کوتاه این همه چیز متوجه شدی و برای ما این همه توضیحات عالی رو دادی
واقعاً شما شاهکارهستید در قوانین الهی
دمت گرم استاد
درباره تجربیاتی بنویس که در شرایط احساسی شدید مثل خشم، عصبانیت، ترس، ترحم و … تصمیماتی گرفتی که عواقب ناخوشایند و سنگینی برای شما داشت؟
من کلا آدم آرومی هستم و سعی ام این بوده که آروم باشم اما خیلی جاها نتونستم کنترل کنم خودم رو و تصمیمات بسیار بدی گرفتم که اون تصمیمات بد باعث شده دیگ سعی کنم بیشتر کنترل کنم خودم رو
مثلاً دوبار که با همسرم بحث شدیدی داشتم باعث شد که بصورت فیزیکی پاسخ بدم که چقدر بعد از اون ماجرا حال و احساس بسیار بسیار بدی رو تجربه کردم و عواقب اون کار رو هم دیدم
ولی از بار آخری که این اتفاق افتاد. به خودم قول دادم که توی هر مسئله ای که باعث شد کنترل خودم رو از دست بدم حواسم باشه که به خودم و دیگری ضربه نزنم و با تب خوردن نفس عمیق کشیدم فضا رو ترک کردن پیادهروی کردن خودم رو آروم کنم و واقعا هم میدونم که بازهم باید بیشتر روی این مسئله کارکنم البته الان به لطف خدا خیلی بهتر شدم
مورد بدی یکبار توی یک سوپری بودم که یک شخص که اومده بود برای خرید یک شخص دیگه رو قضاوت کرد با اینکه میدونستم آگاهی های این مورد رو و حرف های استاد رو که به بقیه کاری نداشته باشم اما برای اولین بار به اون شخص بحث کردم و خداروشکر که همون لحظه فقط همین یادم اومد که باید نفس عمیق بکشم
و این کار رو انجام دادم و تونستم خودم رو کنترل کنم و گفتم پشت دستم رو داغ میکنم که دیگه کاری به بیرون از خودم نداشته باشم
واقعاً اگر نفس عمیق نمیکشدم قطعا یک دعوای بدی پیش میومد که خودم باعثش بودم
2.این ماجرا چه درس هایی را به شما داد؟؟
د مورد اول وقتی باز خورد های بد این ماجرا رو دیدم خیلی اذیت شدم و خیلی حرف ها و بد و بیراه ها شنیدم که البته حقم بود و از همون مورد استفاده شد علیه من با اینکه دیگه اون مورد تکرار نشد در من اما سال های بعد یکسره اون موضوع رو تو روم میزدند در صورتی که واقعا دیگ بعد از اون ماجرا اصلا دیگ تکرار نشد به لطف خدا
درس دیگه ای که گرفتم و واقعا هم بیکارم اومد همین کنترل خشم بوده و هست و اگر جواد قبل بودم توی خیلی از شرایط همش دعوا و مشکل برای خودم درست میکردم
3.راهکارهای شما برای پیشگیری از تکرار این نتیجه ناخوشایند چه بوده است؟
راهکار من همین نفس عمیق هست که خیلی جاها ب دردم خورده و ازش استفاده کردم
و پیادهروی
یک وقتایی هم میرفتم بیرون خوراکی میخریدم میخوردم
با تخمه میگرفتم و میخوردم
یا اینکه خیلی پیش میومد میرفتم کلوپ و پی ای بازی میکردم خخخخ اصلا انگار نه انگار که اتفاقی افتاده
البته که نتیجه بهتری هم داشت خخخمم
و صحبت کردن با خودم و آرام کردن با خودم
من خیلی با خودم حرف میزنم و انداز برانداز میکنم خودم رو و واقعا سعی میکنم که خودم رو در شرایط احساسی مختلف چه خوب و چه بد آرام کنم مثل همین امروز که یکم حالم گرفته بود با صحبت کردن با خودم در مورد کارهایی که کردم و موفقیت هایی که بدست آوردم و نشانه ها و کمک خداوند در زندگیم باعث شد که خیلی بهتر و آرام تر شاد تر بشم خداروشکر
مورد 2
چون توی روابط مشکل داشتم و هر چند وقت یکبار این الگوی تکراری رو داشتم هر وقت که بحثی چیز میشد سعی میکردم حرفی نزنم با اینکه خیلی حرف های بد و سنیگینی از همسرم میشنیدم و واقعا جای جواب داشت
اما سریع از خونه میزدم بیرون و وا نمیستادم توی خونه یا اینکه میرفتم سریع توی حموم
البته که خداییش خیلی هم گریه میکردم و ناله ولی بعدش خودم رو جمع و جور میکردم و سعی میکردم بهتر بشم
و تا چند روز با همسرم حرف نمیزدم البته که اون بیشتر حرف نمیزد
انصافا خیلی پاچه خواری میکردم و منت میکشیدم خخخ ولی هی بدتر میشد
خلاصه که این ها تجربیات من بود ولی
خدایی الان خیلی خوب شدم به لطف خدای مهربان
ولی باید بهتر بشم
هنوز هم یکجاهایی ذهنم درگیر میشه با خودم و با بقیه اما سریع مچش رو میگیرم و همون هم خدا کمک میکنه وگرنه اگر به خودم باشه که هیچی دیگ
خدارو شکر
سلام به استاد عزیز و مریم عزیزم
احساس میکنم خیلی آدم خوشبخت و خوش شانسی ام که میتونم از آگاهی هایی که شما به ما آموزش میدید استفاده کنم و هر روز نسبت به روز قبل بهتر و بهتر بشم. اول از همه بگم استاد من هم دقیقا مثل شما هستم و نسبت به گذشته ام خیلی فرق کردم و انگار یک آدم دیگه شدم و خیلی خیلی بهتر شدم و به قول شما هیچ ربطی به گذشته ام ندارم.
من آدمی بودم که سر جزئی ترین مسایل بحث و دعوا میکردم یا خیلی احساساتی میشدم. بعضی وقتها هم یه تصمیمهایی میگرفتم که الان وقتی بهش فکر میکنم میبینم در حد یه بچه دو ساله رفتار کردم!
ضررهایی که به خودم وارد کردم بخاطر زود احساساتی شدن و تصمیم عجولانه گرفتن خیلی زیاده. یکی از اون موارد که الان یادم میاد مربوط به چند سال پیشه که هنوز من قانون رو نمی دونستم. توی محل کارم همیشه با همکارام بحث و جدل داشتم سر موضوعات مختلف و بعضا پیش پا افتاده. همیشه فکر میکردم حق با منه و من درست میگم و بقیه دارن به من زود میگن! خیلی زود احساساتی میشدم و بعضی وقتها گریه ام میگرفت! و اتفاقی که می افتاد همیشه به ضرر من تموم میشد و خودم متوجه نبودم که این من هستم که دارم این همه اتفاقات منفی رو رقم میزنم. این من هستم که دارم چیزهای منفی رو جذب میکنم و همیشه هم غر می زدم.
اما وقتی که با سایت شما آشنا شدم کم کم متوجه شدم که مقصر به وجود اومدن همه این اتفاقات بد خود من بودم و این منم که باید عوض بشم نه دیگران. بعد از اینکه حرفهای شما رو شنیدم انگار آبی بود روی آتیش داشتم کم کم آروم میشدم. دیگه با کسی بحث نمیکردم. نمی خواستم کسی رو قانع کنم و سعی ام این بود تمرکزم روی رفتارم باشه. از اون موقع شدم یک آدم دیگه که وقتی رئیسم چند وقت داشت با من صحبت میکرد دقیقا به همین نکته اشاره کرد. گفت انگار یکی دیگه شدی و اون آدم عصبی و پر حاشیه نیستی. خیلی خوشحال شدم وقتی این حرف رو شنیدم و به خودم افتخار کردم. خدا رو شاهد میگیرم استاد از وقتی که رویکردم رو عوض کردم و سعی کردم همیشه خونسردیم رو حفظ کنم تمام کارها خودبخود و بدون هیچ دردسری انجام میشه و من بدون هیچ زحمتی همه کارها رو جلو میبرم که این هم از لطف خداست.
در آخر میخواستم ازتون تشکر کنم استاد عزیز به خاطر همه درس هایی که به ما دادید و باعث شدید زندگی خیلی خیلی زیباتر بشه. خدا رو شکر میکنم به خاطر همه نعمت ها و فراوانی هایی که به ما داده و توی زندگی همیشه و همیشه حواسش به ما بوده و هست. خدایا شکرت
استاد عزیزم امیدوارم همیشه در پناه خدا شاد و خوشحال ثروتمند و سعادتمند باشید.
بنام خدای هدایتگرم به خواسته هایم بزیبایی و اسانی و عزتمندانه
این نکته که فرمودید استاد واقعاا تاثیر بسیاری در جنبه های مختلف زندگی ماداره
چون نتایج نادرست و نادلخواه ما بیشتر از تصمیمات نابجا و سریع و احساسی ما بوجود میاد
اینکه هربار در رویارویی با مساله ای تصمیمی از روی احساس نامناسب بگیریم
میشه همون رخدادهای پی در پی که ناخواسته ماهست
و چون به تصمیمات احساسی خود خیلی توجه نمیکنیم سر در گم میشیم چرا نتایجمون دلخواه نیست
من شخصا درگذشته از تصمیمات احساسی ضربه خوردم و همین باعث شد یاد بگیرم بسرعت واکنش نشون ندم
و سکوت انتخاب کنم و در مواقع عصبانیت هیچی نگم و هیچ کاری نکنم
ایطور مواقع یا دوش میگیرم یا مشغول انجام کارای خونه میشم تا از ماجرا کمی فاصله بگیرم
و ارام بشم
.
.
مشتاقم که صحبتهای دوستان رو بخونم
و یادبگیرم
.
سپاسگزارم از طرح این موضوع مهم و اساسی
سلام به استاد عزیزم
خیلی این فایل مفیدی بود برام
استاد درباره تصمیم نگرفتم تو زمان هایی که احساسی هستیم بگم
خیلی موقع ها بود از رو احساس ترس تصمیم گرفتم و ضربه خوردم
من درباره کنترل احساس بگم که من خودم یه سگ کوچولو خوشگل دارم که آنقدر این با ادب و مهربونه همیشه من وقتی که میخوام احساسی تصمیم بگیرم باهاش بازی میکنم و کلی سرگرم میشم
روش اصلی من برای کنترل احساس اینه استاد من 8 سال بدنسازی کار میکنم تو این شرایط میرم خودمو میندازم زیر وزنه سنگین که تو یکی از فایلا هم فکر میکنم 12 قدم خودتون گفتین برای کنترل ذهن این کار به شدت به کنترل احساسم و ذهنم کمک میکنه واقعا تاثیر داره هم وزنه زدن سنگین و هم هوازی طولانی مدت و یه مطلب خیلی مهم اینه که به نظرم اهنگ های تجسمی شما فوق العادس برای کنترل ذهن من به شخصه اهنگ میذارم به رویاهام فکر میکنم
قبلا نمیتونستم تجسم کنم ولی شما تو 12 قدم گفتین ک وقتی داری تجسم میکنی چه فرقی داره که تو ذهنت با یا تو واقعیت باشه وقتی تو ذهنم دارم تجسم میکنم انگار من تو اون موقعیت هستم از زمانی که اینو فهمیدم و فکر کردم دیدم واقعا همینه از اون به بعد نگاهم به تجسم تغییر کرد که انگار واقعا دارم تو اون شرایط زندگی میکنم
یه روش فووووووق العاده که احساس خوبی به من میده اینه که سریال سفر به دور امریکا که شما چقدر با مردم این کشور سریع ارتباط برقرار میکنید و تو هر شرایطی لذت میبرید و حتی برنامه داشتین برای سفر رفتم و دیدن جاهای زیبا موقعی که بارون میاد زیر پل نشستین و اهنگ حمیرا خوندین و لذت بردین من خیلی لذت بردم و گفتم میشه وقتی استاد تونسته منم میتونم اینجوری از زندگیم لذت ببرم
ممنونم بابت آگاهی های ناب. که هر روز دارین در اختیار ما میذارین
عاشقتونم دوست دار شما پارسا
به نام خدای مهربون
سلام استاد خوشتیپ تر از هر روز قبلت
سلام خانم شایسته
سلام دوست های هم مسیر
استاد این پرادایس این بهشت
چقدر زیبایی هاش نا محدوده
هر چقدر هر چقدر آدم میبینه باز هم از قشنگی هاش کم نمیشه
اونم به خاطر فرکانس عالی شما و خانم شایسته در اون منطقه هستش خدا رو شکر برای دیدن این زیبایی ها
چیزی که من تا به الان از شما فهمیدم
فکر کردن شما به مسائل دوربرتون هست
همه چی از نگاه ما به زندگی
یا بهتر بگم از زاویه قوانین نگاه کردن به زندگی هستش
شما طبق مسیری که طی کردین قشنگ این زیبا دیدن
این فکر کردن به هر موضوعی و در آوردن قانون ازش هستش باعث شده آموزش هاتون
صحبت هاتون ته نداشته باش
من با نگاه کردن به زندگی شما اینو درک میکنم که زندگی بی نهایت زیباست
توانایی های انسان نا محدوده
همیشه قسمتی از توانایی هامون
قسمتی از وجودمون هست که نشناختیم
که شناختش انسان بزرگ میشه
ظرف وجودش بزرگ میشه
و این یعنی عین خوشبختی
از خیلی وقت پیش شنیده بودم که با احساست تصمیم نگیر
یا احساساتی عمل نکن
ولی کسی نبود که اصل این رو به من بگه
چون کمتر کسی مثل شما هست که اصل رو درک کنه
هیچ کس نمیتونه ادا کنه تصمیم هایی از روی احساس نگرفته
و هرکس به اندازه خودش ضربه اش رو خودت
یادمه سر ی حرفی من با بی نهایت عصبانیت رفتم در خونه ی نفر برای دعوا
و الان یادم میاد انقد عصبانیت من رو فرا گرفته بود که با دست زدم شیشه طرف شکست ولی من اون لحظه نفهمیدم و به قول معروف خون جلوی چشام رو گرفته بود
خدا رو شکر طرف خونه نبود
ولی بعدش واقعا واقعا پشیمون شدم
بعدش خیلی فکر کردم به این کارم
و الان میفهمم که وقتی آدم احساساتی میشه
قدرت فکر کردن و یا تصمیم گیریش زیر صفر میشه
این یکی از هزاران اتفاق هایی بود که من تجربه کردم
یا به خاطر دلسوزی
به خاطر تایید طلبی چقدر ضربه خوردم
حرفی زدم بعد با خودم فکر کردم که چطور من این حرف رو زدم و یا اون کار رو انجامدادم
شاید در مداری که الان هستم از این فایل اینو درک کردم که
به هیچ عنوان در لحظاتی که احساسات منو فرا گرفته هیچ حرف
هیچ تصمیم
هیچ عملی انجام ندم
و به سرعت خودم رو از اون فضا دور کنم
و راهکاری که تا به الان به من جواب داده
خوابیدن بوده
موقع هایی که مغزم قفل میکنه و نمیدونم چیکار کنم می خوابم
استاد مونده تا خیلی خیلی چیز ها رو درک کنم از شما
ولی چیزی که هست
من تعهد میدم هر روز که حرکت کنم حتی به اشتباه
تا با آموزه های شما درک کنم قوانین رو
استاد من الان در مرحله هستم
مثل اون بچه کم سن و سالی که اومده انتگرال رو درککنه و بره
و شما دارید میگید باید اول اعداد رو یاد بگیری
اول چهار عمل ریاضی رو یاد بگیری تا من بتونم بهت انتگرال رو یاد بدم
و منم هر روز سعی میکنم ذهنم رو از چیز هایی که تا به الان به من گفتن رو پاک کنم
و بشینم سر درس شما
شمایی که نتایجت هرکسی رو مبهوت میکنه
شما بهترین الگویی هستین که تا به الان دیدم
از خدا به خاطر وجود پر مهرتون سپاس گذارم
شما مسیری رو پیدا کردین و عالی زندگی کردین
و بصورت ی عشق خدایی دارین با تمام وجود به من تازه کار میگید که چطور قدم بردارم
حالم از بودن با شما بی نهایت خوبه
سپاس فراوان
با سلام به استاد عزیز و خانم شایسته ی نازنین
این فایل رو به صورت صوتی گوش دادم ونتونستم فایل تصویری رو ببینم ولی صورت خندان زیبای استاد وحتی قدم زدنشون توی پرادایس وصحبت با برانی اسب زیبا رو کاملا حس میکردم .
من تقریب 3سال هست که با آموزش ها گوش میدم اما به صورت پیگیر 1سال هست که بیشتر روی خودم کار میکنم.
کلا قبلاً چون اعتماد به نفسم کمتر از الان بود والان بهتر شدم توی هر بحثی بحث به درازا کشیده میشد ومن باز خودم رو ضعیف تر وضعیف تر میدیدم حالم خوب نبود توی یک دور باطل افتاده بودم عصبانیت هوایی که نمیتونستم بروز بدم واگر بروز میدادم بسیار برام اذیت کننده بود گاهی بسیار شدید روی پای خودم میزدم یا تا دیر وقت گریه میکردم واین روند از نوجوانی تا ازدواج هم بود بعد از به دنیا اومدن پسرم هم چون این روحیه رو داشتم تا خیلی کوچیکه بود نه ولی بزرگتر که شد سر هر چیزی که عصبانی میشدم تنبیهش میکردم من رابطه ی سالم با فرزندم خیلی برام مهمه
وهر دفعه که این موضوع تکرار میشد بیشتر اذیت میشدم.از وقتی که با آموزه های شما آشنا شدم چون میدونم کسی از بیرون نمیتونه من رو عصبانی کنه ومقصر دیگران نیستند بیشتر این خشم رو مدیریت کردم چون این خشم توی کودکی برای خودم هم آزار هایی به دنبال داشته دوست دارم هر روز روی این موضوع کار کنم و کم تر وکم ترش کنم.خدا رو هزاران مرتبه شکر خیلی بهتر شدم
خشم زیاد برای من زود رنجی رو هم به دنبال داشت یعنی جایی که میتوانستم زور بگم خشمگین وجایی که نمیتونستم زور بگم زور زودرنج بودم .
عصبانیت باعث شده بود که نتونم احساساتم رو به درستی به دیگران بگم وراحت ارتباط برقرار کنم
زود قهر میکردم درسته که زود آشتی میکردم وعذر خواهی میکردم از پدر یا مادرم اما این دور عصبانیت تا خاموشی همیشه نمود عینی داشت و رابطه ی بین من و آنها رو خراب میکرد با همسرم هم اگر مسئله ای پیش میومد این روند بود اما کمتر چون ترس داشتم که ازم جدا بشه وبیشتر در تنهایی گریه میکردم .
من فهمیدم که برای دور شدن از عکس العمل در موقعیت احساسی وعصبانیت
1.این که از اون موقعیت دور بشم.
2.این که خودم خودم رو تحت موقعیت های که احساساتم رو تحریک میکنه قرار ندم .مثلا کاری از توانم خارج هست ولی انجام میدم وعصبانی میشم از این که دیگران به فکر من نیستند دیگه انجام ندم یا برنامه ای بریزم که کمک بگیرم(اینم از اعتماد به نفس پایینی بود) که بعد از دوره ی عزت نغچفس شما خیلی بهتر شده.
3.این که آب بنوشم چون سمی که از عصبانیت تولید شده با آب از بدنم خارج میشه.(چون تجربه دارم نتیجه اش رو دیدم).
4.گاهی شروع به عکس العمل در موقعیت عصبانیت کردم اما همون جا که متوجه شدم یه جورایی موضع رو عوض کردم .
(قبل از شدید شدن عصبانیت به خودم تلنگر زدم)
5.پیاده روی
6.نوشتن در مورد اون موضوع وبعد سپاس گزاری کردن
7.وتقریبا مدت یک سال هست که فهمیدم هر کاری که من انجام میدم به خودم برمیگرده ،پس نمود عصبانیت در سلامت من تاثیر میزاره و انسان هایی با همون خلق و خو رو به سمت من جذب میکنه وچون در دعاهام از خدا نعمت آرامش وصبر رو طلب میکنم سعی میکنم که این کار (عصبانیت)
کمتر بشه.
اما چون این جزو پاشنه آشیل های من هست تا لحظه ی مرگ باید حواسم بهش باشه.
سپاس
من چند روز پیش هم عصبانی شدم واز خداوند خواستم که من رو ببخشه وهدایتم کنه
همان طور که موسی و ابراهیم رو هدایت کرد
وبهش گفتم مهربانا من رو ببخش که من فقط به خودم بد کردم.
با اون که خیلی ناراحت بودم گفتم موندن توی این مدار درست نیست واز خودش همه چیز رو خواستم.️️️️
سپاس از شما
امیدوارم من ،شما ودوستان این سایت مهمه ی آنان که الله یکتا هدایت میخوان
همیشه شاد وثروتمندو سعادتمند باشند.
سسسلام به عزیزان
من این فایل صبح دانلود کردم و گوش نداده بودم اما امروز از یک جایی تماس گرفتن برای پیشنهاد کاری اما برای حضور در مصاحبه از طرف کاریابی یک چک برای حضور در مصاحبه میگیرند در صورت موفق شدن در مصاحبه تاریخ چند ماه دیگر وصول شود و اگر نه برگردونن و من اون لحظه نه بله گفتم نه خیر گفتم و گفتم تماس میگیرم بعد اومدم کمی فکر کردم که موقعیت شغلی خوبی میباشد برای شروع مسیرم ولی لحاظ چک من نمیدهم و نمیشود و بگم نه من نمی ایم اما ظهر یه 10دقیقه از فایل گوش کردم که استاد به تصمیات احساسی در شرایط اشاره کردن که ارام باشید بعد من مثلا میخواستم اول مقاومت کنم چرا چک من نمیدم اما من بعد کنترل احساس زنگ زدم و گفتم بنده چک نمیتوانم بدهم تصمیم شما چی هست و انها هم موافقیت کردند و درکمال ارامش گفتند مشکلی ندارد شما اگر موفق در مصاحبه بشید بعدا حل میشود نتیجه اینه من پشت تلفن تصمیم احساسی شدید نگرفتم بعد با حوصله پیشنهادم گفتم تا خدا توکل این موقعیت چی بشود که خداوند جز خیر برای ما چیزی نمیخواهد و ما تسلیم فرمان او هستیم
سپاسگزارم از همه عزیزان
به نام خدای مهربان
سلام به بهترین معلم دنیا.
هر نکته مثبت غیر مهارتی تو زندگیم یاد گرفتم تو این یکسالی بوده که با شما اشنا شدم واقعا سپاسگزارم ار بودنتون
من ته این اداها بودم
وقتی اسم این فایل دیدم فقط یادم اومد من چقدرررر اینطوری بودم. من بشدت احساساتییییی اصلا دیوانه وار.
خیلی افتخار داره برا خودم و با قدرت میتونم بگم چقد من نسبت به پارسال هشتاد درصد درمان شده, من انقدر احساساتی میشدم که زود قهر میکردم, زود عصبانی. زود چرت و پرت گفتن و…
ولی فکر میکنم دلیل اینکه ازین فضا فاصله گرفتم بمقدار قابل توجهی فقط ب این دلیل بود که احساس خوب اتفاقات خوب رو سرلوحه قرار دادم.
نکته بعدی این بود من پارسال می دیدم ای بابا اگه اینطوری بخوام بگم که همه بدن و سر هر حرف باید اصلا قطع رابطه کرد بابا. کی دیگ موند؟ ولی بعدتر به این نتیجه رسیدم که حرف یا اشتباه ممکنه تو هررر نوع ارتباطی پیش بیاد و بعد یادم میره و بعد اون طرفو دوسش دارم ولی در لحظه حالم ازش بهم میخوره و دلیل نداره همیشه همه چیز خوب پیش بره بین روابط, همه ی اینها پیش میاد برای هرکسی
من تو شرایط احساسات شدید چه توهین ها ک نکردم, چه چندماه قهرها که نکردم و چقدر کش اومد اون حرف و حدیثا با خاله ام,
ولی الان الحمدالله خداروشکر واقعا خدایا شکرت ازین همه تغییر موندم اصلا که به کمک تو به دست استاد عزیزم ایجاد شد,چقدر این فایل خوب بود تا بیاد بیارم تغییراتمو و لذت ببرم
من فکر میکنم در شرایطی که اوضاع خوبه اگه شدت احساس خوب رو بالاتر برد با توجه به نکات مثبت و سپاسگزاری و صلاه و توجه به حضور خداوند در خودمان و اطرافمان و مهمتر درون اطرافیانمان در مواقع احساسی بد کمتر احساساتی میشیم و با ارامش تر میشیم. ینی انگار مخزن احساسیمون بیشتر پر از احساسات خوبه تا بد برای همین وقتی مورد بدی هم پیش بیاد انقدر غلیان نمیکنه اون احساس بده. این تجربه من بود البته ,راستش من برای احساس خوبم حیلی ارزش قائلم چون خیلی سالهای قبل ازین قضیه ضربه خوردم همه اینها برای من کمک کننده بوده که ارامتر بشم
شاد باشید
سلام مجدد به استاد عزیزم
این داستان که میخوام نقل کنم کاملا واقعی هست وتوی همین یکسال اخیر توی یکی از روستاهای اطراف یزد اتفاق افتاده،مستنداتش هم هست
خیلی برام سخته بگم،ولی برای اینکه برای هممون یک اهرم رنجی بشه که توی شرایط احساسی شدید توی عصبانیت کاری رونکنیم یا تصمیمی عجولانه نگیربم نقلش میکنم
داستان از این قراره که یک اقایی توی یکی از روستاهای شهرمون یه ماشین صفر کیلومتر خریداری میکنه ویه ماه دوماا گذشته بوده که داشته ماشینش رو یه کارایی روش انجام میداده،وتازه هم برده بوده کارواش
همینطور که این اقا داشته با ماشینش ور میرفته دختر کوچولوش میاد بهش میگه بابایی بیا ببین یه چیزی بغل ماشین نوشتم چطوریه
باباهه میره میبینه که دخترش یه سنگ برداشته وبا سنگ بغل ماشین نو نوشته بابایی دوست دارم
باباهه عصبانی میشه که دخترش بغل ماشین نوش رو خط انداخته واز شدت عصبانیت با همون آچاری که دستش بوده میزنه چنتا روی دست دختر کوچولوش
خلاصه بچه استخوان انگشتاش میشکنه میبرندش بیمارستان ،دکترا میگن که از بس استخوان انگشتای بچه خورد شده باید انگشتاش قطع کنن،وچنتا انگشتای بچه رو قطع میکنن،و وقتی بابای بچه برا ملاقات بچه میاد دخترش در میاد به باباش میگه بابایی نگاه کن انگشتام،از باباش سوال میکنه میگه بابایی انگشتام دوباره رشد میکنه،بزرگ میشه؟
وپدر وقتی این جمله رو میشنوه طاقت نمیاره وباز هم از شدت حال بد میره خودکشی میکنه
من وقتی این قضیه رو شنیدم خیلی خیلز تحت تاثیر قرار گرفتم واز خدا خواستم همیشه منو کمک کنه بتونم احساسم رو کنترل کنم مخصوصا در مواقع بحرانی
الهی آمین