عواقب تصمیمات احساسی - صفحه 20

722 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    امیر حسین خدایی گفته:
    مدت عضویت: 1404 روز

    بنام خداوند جهان

    سلام به استاد عزیز

    همین امروز (1402/02/18)من ماشینمو بردم کارواش برای شستشو ، . بعد از اینکه از کارواش برگشتم و یکم استراحت کردم تا از محل کارم به خونه برگردم (لازم به ذکره که فردا یعنی 1402/02/19) قصد رفتن به مسافرت دارم با خانواده ، ماشینم روشن نشد ، و پس از اومدن تعمیر کار (باطری ساز ) همه جاهای برقی ماشین و بررسی کرد و گفت هیچ مشکل برقی نداره ماشین ، پس چرا روشن نمیشه !!!!!!

    دائم ذهنم هجوم میآورد که منو منفی کنه

    خیلی ممقاومت کردم ….

    آگاهانه آیه با خودم تکرار میکردم که «الخیر فی ما وقع ….) گفتم خیری در این قضیه هست ، دوتا تعمیر کار اومد و نتونستن ماشین و روشن کنن گفتن شب همین جا باید بمونه ماشین فردا ببرش یه جای دیگه ، لازم به ذکر فاصله محل کارم تا خونه 100 کیلومتر هستش و اینکه بمونم تا فردا یه بحثه و اینکه فردا می‌خوام برم مسافرت یه بحث …،!!!

    ذهنم میخواست منو درگیر گنه و دنبال مقصر بگرده (( که این کارواششیه ……..این کار و کرد)))

    بعد به خودم گفتم ن این خیر خداوند و حتما خیری تو این موضوع هست که در زمان خودش ماشین درست بشه ….

    دوباره بعد از گذشت 3 ساعت تعمیر کار دوم گفت بزار یه حرکت دیگه بزنم روش اگه شد که شد نشد دیگه شب و اینجا تو ماشینت بخواب

    خلاصه اینکه با زدن حرکت بعدی به لطف الله ماشین با تک استارت روشن شد …..

    حالا اینو بگم که هردو تعمیر کار میکنم مشکل از کامپیوتر ماشین و فلان قیمت پولشه (8_9) میلیون از یه طرف ….

    موندن تو جاده تو شب از یه طرف …

    مسافرت فردا از طرف دیگه ….

    همه داشتن حمله میکردند و من تندتند قانون و حرفای استاد و مرور میکردم که امیر حسین قانون و تو عمل باید ثابت کنی

    باید با قبلا فرق کنی

    اینجا خودتو ثابت کن حتی به هر قیمتی که تموم بشه لطف خداوند و همزمانی خداوند. که حتی مسافرت کنسل بشه ، حتی 10 م خرج بزاره رو دستم( بگم که من از حقوق سر ماهم فقط 100 هزار تومان مونده واسم )

    باید یجا خودتو ثابت کنی به خودت و به خداوند. که من هستم که شرایط و خلق میکنم کسی مقصر نیست ، اون کارگر کارواش مقصر نیست . …

    من به خیر آین قضیه نگاه میکنم فقط ، من به هر خیری که از جانب خداوند به من برسه فقیرم ….

    و خلاصه اینکه با زدن حرکت دوم تعمیر کار بعد از این همه آیه های یاس ماشین روشن شد ….

    خدایا شکرت …..

    من از روشن شدن ماشین خوشحال شدم و سپاسکذار خداوندم ولی بیشتر از همه از این خوشحالم که تونستم تا حد زیادی ذهنمو کنترل کنم و از این امتحان سالم بیام بیرون

    خدایا شکرت و بینهایت سپاس از استاد عزیز و گرامی ممنونم بابت سایت زیبا …..

    1482/02/18

    ساعت 12.12

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    Fatima گفته:
    مدت عضویت: 813 روز

    به نام خدا

    ردپای 11

    سلام به استاد و مریم بانو و دوستان گرامی

    من فکر میکنم پس هر تصمیمی که میتونست احساسی باشه اما ما با تغییر محیط زاویه دید ،احساسات و مودمون ،تصمیم درست تری میگیریم ،زندگیمون یک مرحله ارتقا پیدا میکنه

    تقریبا دو سال درگیر مریضی بودم که میتونست حال روحی منو خیلی زیاد تحت تاثیر قرار بده ،اما قوی موندم و با اینکه قوانین نمیدونستم همش زیبایی های اون روزها یادم میومد مثلا پرستار مهربونمون یا پیتزاهای بیمارستان یا جمع شدن پزشکان پرستارا بالاسرم چون معروف شده بودم به دختر با موهای بافته شده بلند

    بعد از اون روزا من خیلی مسیر رشد فردیم تغییر کرد

    اون اتفاقات اخیر ایران هم همینطور برخلاف سالها قبل مثل 98 ،بسیار خودم از فضای منفی حفظ کردم و سرم گرم چیزای دیگه کردم و نتیجه اون ،شناخت بیشتر خودم و افتادن رو ریل بود که منو به استاد عباسمنش رسوند

    و امروز برخلاف قبل که دختر ساکت و افسرده ای بودم ،پر از شوق. پراز امید پر از ایمان به خدایی که سال ها سال ازش دور بودم

    اینا برای من جایزه هایی بعد از موقعیت هایی که میتونستم همرنگ بقیه باشم و نبودم ،و نتیجه اون وارد شدن به دنیایی که بتونی خودت دوست داشته باشی ،در صلح با خودت خدا جهان باشی

    الان هم با یک چالش رو به رو شدم که البته خیلی مستقیما به من ربط نداره ،و برای سبک شدن ذهنم به نوشتن روی آوردم، از لحظه هایی که میتونست منو تا پرتگاه ببره اما خودم دست خودم گرفتم و نجاتش دادم ،خیلی کمک میکنه که با یادآوریش، مطمئن بشم از پس چالش های بعدی هم بر میام

    ممنون که با من در این مسیر همراهید و من با آموزه هاتون میتونم قوی تر قدم بردارم استاد عزیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    ناصر گفته:
    مدت عضویت: 1370 روز

    باسلام و درود محضر استاد گرامی خانم شایسته مهربان و دوستان عزیزم

    من خودم از سالها قبل در خصوص عصبانیت مطالعاتی داشتم و به این یقین رسیدم که اگه تو حال عصبانیت یا شادی بیش از حد، اقدامی انجام یا حرفی بزنم صددرصد بعدش پشیمون میشم و خودم تجربه کردم یعنی تا حالا نشده من تو حالت عصبانیت یه کاری بکنم و بعدش پشیمون نشده باشم ، مثلا شده که فرزندم یه کار بدی کرده و من در لحظه عصبانی شدم و تنبیه بدنیش کردم و بعد از چند دقیقه که آروم شدم دیدم که اون کار فرزندم از سر بچگی بوده و من میتونستم تنبیه ش نکنم.

    دلیل اینکه ما تو شرایط احساسی شدید، نمیتونیم کار درست رو بکنیم، این هست که انسان دارای قوای عقل و شهوت و غضب هست و کار عقل این هست که شهوت و غضب رو کنترل و مدیریت بکنه تا انسان بتونه ازشون در مسیر درست استفاده بکنه، ولی وقتی غضب غالب میشه و قدرت بیشتری نسبت به عقل پیدا میکنه ، اون موقع عقل کنار میره و کلا مدیریت شرایط میافته دست قوه غضب و در نتیجه در اون حالت هر کاری انجام بدیم بدون شک کاری است که عقلانی نیست. من خودم از موقعی که به این درک رسیدم تلاش کردم تا موقع عصبانی شدن با انجام یه سری کارها خودمو کنترل کنم و هیچ اقدامی انجام ندم، مثلا موقع عصبانیت از قانون 20 ثانیه استفاده میکنم به این صورت که به خودم تعهد دادم تو بیست ثانیه اول هیچ حرفی نزنم و دست به هیچ کاری نزنم، به نظرم اگه بتونیم تو 20 ثانیه اول خودمونو کنترل بکنیم ، دیگه بعدش راحت تر میشیم و کنترل اوضاع خیلی راحت تر انجام میشه ، اکثرا این تکنیک برام جواب داده .

    کار دیگه ای هم که موقع عصبانی شدن انجام میدم اینه به خودم میگم که شاید مقصر من باشم و ایراد واقعا از طرف من باشه و در واقع تو لحظات اولیه به خودم حق نمیدم و سعی میکنم از منظر اون فرد مقابل به قضیه نگاه کنم و بعضا دیدم که طرف مقابل درست میگه و اشتباه از طرف من بوده که دیگه عصبانیتم سریع رفع میشه.

    در حالتی هم که ببینم حق با منه اکثرا تو اون حالت احساسی هیچ اقدامی نمیکنم و حداقل یک روز به خودم فرصت میدم ، و فرداش میام قضیه رو تحلیل میکنم و معمولا بالای 80درصد موارد هیچ اقدامی نمیکنم و در برخی موارد طرف مقابل خودش میاد و معضرت خواهی میکنه و یا اگه خودم مقصر باشم از طرف عذرخواهی میکنم.

    البته این کنترل ذهنم از موقعی که با آموزه های استاد آشنا شدم خیلی خیلی تقویت شده ، چون دیدگاهم در مورد مسایل مختلف به طور بنیادین تغییر کرده و در مورد خیلی مسایل، دیگه حساسیتی به خرج نمیدم و لذا خیلی از بسترهای ایجاد عصبانیت دیگه وجود نداره.

    تو این زمینه هم خیلی تمرکزی کار کردم و همکارام هم بهم بعضا میگن که تو اصلا عصبانی نمیشی و تو خونه هم وقتی پسرم شلوغی میکنه و من با آرامش باهاش برخورد میکنم، دخترم بهم میگه بابا تو چقدر صبر داری و چرا ناراحت نمیشی ، و همسرم هم بهم میگه خیلی بیخیال هستم.

    در پایان از استاد گرامی و خانم شایسته مهربان و تیمشون تشکر میکنم که این آگاهی های ناب رو با ما به اشتراک میزان براتون بهترین ها رو آرزومندم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    ALi گفته:
    مدت عضویت: 1507 روز

    سلامممممم به همگی من هنوز فایل را ندیدم و دارم این کامنت رو میذارم

    داستان از اینجا شروع میشه که

    من یکی از خواسته هام خرید باغ بود

    و سال گذشته هدایت شدم به خرید باغ ولی شریکی با سه نفر در بهترین شرایط خرید و اینکه باغ من تو همون منطقه بهترین درختها رو داره استخر داره و درختها رو لوله کشی قطره ای کرده که آبیاری قطره ای بدیم

    و همیشه میگفتم من برای خرید باغ میخوام نقدی بخرم ولی هدایت شدیم به نقد و چکی خوده صاحب باغ پیشنهاد داد

    حالا به چند تضاد برخوردیم و مهم ترینش بحث کمبود اب منطقه و اینکه سختی آب چاه بالاس درختها رو میخشکونه

    که با کلی راه حل قرار شد آب شیرین تهیه کنیم و آبیاری بشه(در این موضوع اصلا ترسی نداشتم)

    حالا به یک تضاد دیگه برخوردیم

    که باغ های که مجوز ندارن خراب میکنن امشب که اومدم خونه بحثش شد که دارن خراب میکنن و کلی باغ های اون منطقه رو خراب میکنن

    اول از همه ترس اومد که وای خراب نکنن

    خوب باید بفروشیم

    من خواستمه و در کنار این خواستم میخوام ماشین 207 بخرم گفتم شاید یه سرمایه گذاری بکده که بفروشم یه ماشین بخرم

    گفتم نه من باور دارم وقتی میخوام خرید کنم چیزی رو نمیفروشم

    باید یه خواسته باشه که به تضاد برخوردم گفتم خدا تو هدایتم کنم به بهترین راه حل

    داشتم چرخ میزدم تو گوگل گفتم یه سری به سایت استاد بزنم این فایل رو دیدم و شروع به خواندن توضیحات کردم

    دیدم به چه جوابی الله اکبر

    و این موضوع همیشه تو تخیلاتم باغ را از خودم میدیدم

    و میگفتم نباید بفروشیم و صورت مسئله رو پاک کرد باید براش راه حل پیدا کرد

    نباید از روی ترس تصمیم گرفت

    همش جواب گرفتم فقط و فقط از روی توضیحات قبل فایل

    خدایا شکرررررررررت تو چقدر بزرگی لامصب و بزرگوار

    شبتون بخیر و شادی و طراوت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    سحر مظفری گفته:
    مدت عضویت: 1022 روز

    سلام استادم

    دقیقا همین امروز از روی اعصبانیت میخاستم کلی

    با مادرم و پارتنرم بشدت بد رفتاری کنم

    و بخاطر یه اشتباه کوچیک اونها با یکیشون جرو بحث کنم و

    با پارتنرم رابطمونو تموم کنم

    و همیشع هم همین کارو کردم و هر وقت ک نتونستم نفسمو کنترل کنم تو رابطمون

    هعی دعوا بوده و اعصبانیت

    ولی از صب انگار یه حسی میگفت ک بی توجهیی کنم ب نفسم و توجه نکنم

    به موضوعاتی ک تو ذهنم هی داره بزرگ میشه

    و خداروشکر هم همین کارو کردم از صبح ک کار اداریم به یه مشکلی خورده بود

    و یه موضوعی ام تو رابطه عاطفیم پیش امد

    کلی ذهنمو کنترل کردم و واقعا اخراش دگ نتونستم تحمل کنم

    پیاده روی کردم و خداروشکر ذهنم اروم شد و حالم بهتر

    و چه جالببببببببب ک دقیقا همین شب الان این تایم

    من این فایلو دیدم و گرفتم ک خدام از طریق سایتتون داره میگه سحر خانوم کنترل کن نفستو

    و توجه نکن و من هم دقیقا امروز همین کارو کردم

    تو کسبو کارم هر روز بشدت همه چیو بزرگ میکردم و اعصاب خودمو خورد میکردم تا اینکه واقعااا دگ جدی شدم که بی خیال باشم و با ارامش کار کنم و حرص نخورم و در مورد کار ذهنمو کنترل کنم و دقت ام کردم که چقدر همه چی بهتر پیش میره ولییی در مورد اتفاقاتی چون روابط عاطفی و یسری مورد های دیگه از امروز ک کل روز کنترل ذهن کردم شروع میکنم ب کنترل ذهنم در هر موردی چه خوب چه بد

    سپاس گذارم از خدای مهربونم ک هر روز منو هدایت میکنه و از شما استاد خوبم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    محمد حسن رعاضی طبری گفته:
    مدت عضویت: 2227 روز

    سلام به استاد عزیز وخانوم شایسته وهمه عزیزان من بعد از چند سال آشنایی با سایت برای اولین بار روی ترسهام پا گذاشتم و در مورد خودم و اتفاقاتی که برایم درزندگی رخ داده در مورد موضوع این فایل باشما درمیان بگذارم

    من توی زندگیم تصمیمات احساسی زیادی گرفتم که هرکدام مرا از زنگیم عقب انداخت حتی اعتیاد زندان جدایی از همسر و…..

    نمیخام از گذشته خودم صحبت

    مثال همون روزهای زندگیم من از همسر اولم جدا شدم وقبل از آشنایی با استاد وابسته به بچهام بودم

    بخاطر اینکه زندگی جدیدی شروع کرده بودم بایدتمرکزم رو روی زندگی جدیدم میزاشتم وسعی کردم از پسرهام فاصله بگیرم برای همین کار به دنبال میانبر بودم و ذهنم سریعترین راه را به من نشان داد بجای اینکه بپذیرم شرایط که بوجود آمده را خودم باعث شدم هم احساسی تصمیم گرفتن برای ازدواج وهم احساسی تصمیم گرفتن برای جدایی از همسر و فرزندانم

    بهترین راه حلی که بتوانم فرزندانم را فراموش کنم این بود که خودم راسرگرم بکنم با عامل بیرونی

    ومن انتخاب خودم را کرده بودم تصمیم گرفتم

    سگ بیارم تا همچیروفراموش کنم . فقط بخاطر اینکه بچهام کنار من نیستن خودم رو با این موجود سرگرم کنم از همون روز همسرم با آوردن سگ موافق نبود الان 3ساله نه میتونم مسافرت برم نه جایی چون همینطور نمیتونم تا اخرشب کار کنم هرجایی میرم باید غروب بیام خونه تا ببرم بیرون

    نه خونه دلخواه میتونم برم نه جایی

    میخام ولش کنم دلم نمیاد وهمسرم میگه این بدونه تو نمیتونه زنده بمونه

    فقط بخاطر روبه شدن با واقعیت زندگیم وسرکوب کردن ونپذیرفتن فاصله بین بچها العان داستان بزرگتر از هرچیزی شده از خداوند طلب کمک میکنم

    استاد عزیز من صادقانه بگم ازروزی که باشما آشنا شدم زندگی من زیبا شد هروقت روی خودم کار کردم دوربینم روی دیگران خاموش کردم

    ودرمورد خاستهایم صحبت کردن

    ورجوع کردم به درون خودم وازلحظ لحظه زندگیم سپاسگزار بودم اتفاقات بسیار بسیار عالی برایم رقم خورد

    یادم میره که ازکجا اومدم 12سال پیش من باید مرده بودم در اثر مصرف مواد مخدر و آشنایی با انجمن امروز فراموش میکنم که خداوند صدای من رو شنیده اون همیشه بامنه همه جا یادمه تو یک فایلی از استاد شنیدم می‌گفت خداوند همه رو هدایت می‌کنه چه آنهایی که به خان برن بهشت چه آنهایی به خان برن جهنم من درگذشته از خدا میخاستم بجای اینکه منو به مسیر درست هدایت کنه میگفتم به من زندان بیشتر مواد بیشتر درگیر بیشتر بده احساس بزرگ بودن میکردم اینا رو میخاستم چون خدای من درست نبود من هرچی که پدرم ومادرم می‌گفت باید اون خدارو انتخاب میکردیم اگه هم که نمی‌کردیم مارو با اتییش جهنم میترسوندن ما هم نگاه وباور اون روزها من این بود من که میخابم برم جهنم پس بزار همه کار بکنم برم.

    اما امروز به لطف الله وشما استاد عزیز وخانوم شایسته دوست داشتنی وهمه بچهای سایت

    زندگی من تغییر ‌‌‌‌کرده به اندازه ایی که روی خودم کار کردم .

    بینهایت قدردان تمام زحمت ها و لطف وعشقی که برای من وهم عزیزانی که عضو سایت هستند

    می‌کشی هستیم استاد عزیز دوست داشتنی …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    محمد جواد میگلی گفته:
    مدت عضویت: 2897 روز

    سلام به استاد جان و دوستان عزیزم

    در مورد احساسی عمل نکردن من الان واقعا می تونم نمره خوبی به خودم بدم هم در مقایسه با رفتار دیگران و هم در مقایسه با رفتارهای خودم در گذشته که از روی احساسات واکنش هایی انجام می دادم و همین باعث ضربه خوردن م میشد بارها

    ولی خدا را شکر با کار کردن روی خودم امروز می تونم این شیفت احساسی رو خیلی از مواقع به صورت نا خود آگاه که اونم بابت اینه که من این قانون رو درک کردم که باید آروم باشم و حالم خوب باشه انجام بدم الحمدلله

    که همیشه هم نتیجه به نفع م بوده و یه جورایی انگار تا رها کردم انگار به یک نیروی دیگه اجازه دادم که وارد ماجرا بشه و مدیریت اوضاع رو بر عهده بگیره و الان متوجه شدم که همین کنترل ذهن و احساسی عمل نکردن هم باعث محبوبیت من بین همکاران در محل کار شده

    یه مثال هم که بخوام بزنم اینه که در محل کار خب رقابت بین همکاران اونم از نوع نا سالم و شرک آلودش بابت جلب توجه رییس واحد و اداره خیلی زیاده

    و کسی هم نمیره متاسفانه روی خودش و به روز کردن علم و تخصص کاریش کار کنه فقط اکثریت این دیدگاه رو دارند بر اساس باور کمبود که باید یکی رو که حالا به هر نحوی مانع پیشرفت شون رو می‌بینند خراب کنند تا خودشون بیشتر دیده بشوند

    خلاصه یکی از همکاران پیش رییس اداره که همه هم فکر می کنند خداست رفته بود و بدگویی منو کرده بود

    رییس اداره آنی واحد از اتاق خودش بعد از شنیدن صحبت همکار مون و در کسری از ثانیه بیرون میاد حالا اینا رو خودش برام بعداً تعریف کرد و اومد توی اتاق من گفت آقای میگلی این چه وضعیه و صندلی گذاشت کنار صندلی من و گفت این گزارش فلان امروز رو بیار ببینم برای من

    همون جا انگار یه چیزی به من الهام شد

    و آهسته با اینکه توی اتاق هم پر از نفرات بود دهانم رو بردم در گوش رییس مون و آروم بهش گفتم اگه موضوع فلانه من می دونم جریان چیه و ربط به فلان مثلاً داره

    آقا این جا خورد و توش موند

    بلند شد رفت و بعد از چند دقیقه رفت خونه فرداش اومد و صدام زد رفتم توی اتاقش شروع کرد صحبت کردن و گفت خدا شاهده دیروز اتفاقی افتاد که باورم نسبت بهت هزار برابر بیشتر شد حالا منم نمی دونم چی شده و توضیح داد که من تا از فلانی صحبت شنیدم هیچ جا نرفتم و با هیچ کسی هم صحبت نکردم تو از کجا اطلاع داشتی که موضوع چیه توی این چند ثانیه فاصله اتاق خودم تا اتاق تو

    و من اونجا متوجه شدم که کنترل ذهن و احساسی عمل نکردن و شیفت کردن بین احساسات چقدر ارزشمند هست و واقعا خدا وارد معرکه میشه و خودش همه چیز رو راهبری و هدایت میکنه و این اتفاق به ظاهر کوچک که هیچ هزینه ایی هم برای من نداشت چقدر باعث بهتر شدن شرایط من شد

    البته هستند باز اون عادت هایی که بیا واکنش تند بر اساس احساس بد انجام بده

    اما خیلی کم شده اند و شدت پایینی دارند

    خدا را شکر می کنم خواستم این موضوع رو به خودم یادآوری کنم این موفقیت شاید به ظاهر کوچک که ذهنم می گفت و نجوا می کرد حالا مگه چی شده و همینه واقعا کار ذهن عادی نشون دادن موفقیت ها و بلد کردن مسائل و مشکلات

    مرسی استاد جان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    نسرین میری گفته:
    مدت عضویت: 1349 روز

    سلام استادجان.الله اکبر از این همه جذاااااااابیت استاد.تپلی تون یه جور دوست داشتنی بودید الان یه جور دیگه جذابترید.ماشااله

    خوش به حال ما که داریم بایه همچین استاد خوش تیپی پیش میریم.چقدر این رنگ لباس بهتون میاد.رنگ لباساتون هارمونی خاصی با طبیعتی که توش قدم می‌زنید داره.وصحبت هایی که باارزش ترین دارایی ما میشن وقتی که میشنویم و عمل میکنیم.

    واقعا تصمیم تو لحظات احساسی شدید گاهی ممکنه عواقب غیرقابل جبرانی داشته باشه.خداروشکر من تصمیمات مهم زندگیم رو همیشه در آرامش و وقتی حالم خوب بوده گرفتم.حتی اون موقع که قانون رو نمی‌دونستم ولی همیشه سعی میکردم خشم و یک سری هیجانات منفیم رو تاجایی که میتونم کنترل کنم و نتیجه ی خوبی هم برام داشته.تو خانواده به «خونسردی»معروفم

    مخصوصا الان که قانون رو میدونم و بیشتر روی خودم کارمیکنم،پیش اومده حتی در مواقعی که کسی باعصبانیت باهام برخورد کرده یاحتی بی احترامی کرده ولی من آرامشم رو حفظ کردم و همچنان بهش احترام گذاشتم و از کوره در نرفتم،بعد طرف خودش پشیمون شده و رفتارش بامن کاملاتغییرکرده

    اگه قانون میگه احساس خوب=اتفاقات خوب پس شکی نیست که وقتی احساسمون بده(خشم،ترس،غم…)هر تصمیمی تو اون احساس نتیجه ی منفی داره

    از یکی از نزدیکانم مثال میزنم.وقتی این عزیز از شوهرش جداشد،بعداز یه مدت کوتاه از ترس اینکه نتونه از پس هزینه های زندگیش بربیاد،عجولانه تصمیم به ازدواج دوم گرفت،علت این تصمیم ترس،بی ایمانی و نداشتن عزت نفس بود و چون تو حالت احساسی بد این تصمیم روگرفت،متاسفانه باشکست روبه رو شد

    این اتفاق یه درس بزرگ هم برای من داشت.با اینکه اون موقع قانون رو دقیق نمی‌دونستم ولی فهمیدم که نباید از کس دیگه ای انتظار داشته باشیم ناجی ماباشه و حالمونو خوب کنه.فقط و فقط و فقط خودم میتونم حالمو خوب کنم…. وتمام

    یکی از کارایی که وقتی ناراحت یا عصبانی ام،حالمو خوب میکنه دیدن وشنیدن فایلهای استفاده.مخصوصا فایلهای زندگی دربهشت و سفربه دور آمریکا…مگه میشه این زیبایی هارو دید وحس و حال آدم خوب نشه.به خدا با دیدن زندگی استاد همه غمام یادم می‌ره

    یه راه دیگه هم دیدن کلیپای طنزه.من وقتی میخندم خیلی به از بین رفتن احساسات منفیم کمک میشه و زودتر فراموش میکنم.باید یه راهی واسه خندیدن پیداکنیم.حالا هرکس ممکنه با یه چیزی خنده ش بگیره.فقط میدونم خیلی خیلی کمک کننده ست

    نفس عمیق تو هوای تازه و خوردن یه نوشیدنی خنک یا میوه های شیرین هم حال و هوامو بهتر می‌کنه

    موسیقی و رقص هم که معجزه می‌کنه

    دوستای گلم بگید شما چه روشایی پیاده میکنید که ماهم استفاده کنیم

    با آرزوی حال خوب و سعادت برای همه ی دوستای خوبم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    پریسا شعبانی گفته:
    مدت عضویت: 2659 روز

    سلام خدمت استاد عزیز و مریم جانم

    و دوستان عزیزم در این منزل بهشت گانه

    یعنی این فایل پاشنه آشیل خیلی از انسانها هست 99/99 درصد جامعه

    و من و‌من

    چ ضربه هایی که نخوردم چه احساس پشیمانی هایی ک‌نداشتم و با دوره عزت نفس و با همون ر‌وزهای اول ب خودم اومدم و تصمیم گرفتم روند زندگی رو عوض کنم که اگر همون روند بود زندگی رو‌من تجربه‌نمیکردم‌‌

    هنوز هم‌هست این واکنشی رفتار کردن نسبت ب دیگران

    همین‌دیروز داشتم با آبجیم صحبت میکردم راجب شاگرد‌همسرم‌گفت‌و‌من‌هم احساسی ک‌نسبت ب‌اون‌شخص داشتم‌و‌سطح‌انتظارم‌ب واسطه همین‌خاهرم‌بالا رفته بود نسبت ب شخص

    زنگ زدم‌ب‌شوهرم‌و شانس آوردم جواب نداد‌‌ وگرنه خستگی بنده خدا رو‌بیشتر میکردم

    یادم‌میاد‌فریادم‌میاد‌‌ از این کنترل نکردن‌ذهنم

    یعنی‌4سال پیش هر حرفی و هر صحبتی و هر نشست و برخاستی و ب خودم میگرفتم منفی بافی میکردم یعنی یک‌انسان‌بسیار منفی نگر

    و احساساتی اصلا پس زمینه تجسمات ذهنی من دعوا بود‌همیشه

    العان هم‌اگر ی اهنگ‌ رپ‌ بزارن احساس میکنم تو‌رانندگی میخاهم دعوا‌کنم

    نمیدانم این‌احساس‌کمبود شخصیت از کجاها بالا گرفته

    فکر‌ کنم از همون دوره ابتدایی فقط میخاستم خودم را ثابت‌کنم

    یعنی‌ادمی‌بسیار احساسی و واکنشی

    اگر احساسم‌بالا‌برود‌‌ سریع باید بیفتم با طرف یا سریع در اوج‌ شادی قول میدهم ک اینکار و‌انجام‌میدهم همون قولهای الکی

    ذهن‌میگوید‌اینطوری ها هم نیست

    حداقل من از خودم اصلا راضی نیستم

    ذهنم میگه بعضی جاها تو از حقه خودت داری دفاع میکنی و‌نمیخای زور بشنوی

    مثلا نسبت ب رفتار آقایون غریبه ب خودم واکنشی هستم و دوست ندارم یکی با صدای بلند بخاد من رو‌بترسونه و سریع واکنشی میشم البته ب اندازه ی 5 انگشت‌ دست هم‌نمیشه این‌انفاقا در کل 2 بار از وقتی با قوانین اشنا شدم

    وگرنه همیشه مهربانی بوده

    اما نسبت ب همسرم‌مهربانتر شدم با همون اهرم رنج‌و‌لذت

    ک‌بی احترامی بی احترامی میاره و الگو‌گرفتن‌از خانم‌شایسته

    اتفاقا اینسری حرفی شد‌تو‌جمع‌4 نفره

    من سریع از ماشین پیاده شدم نفس کشیدم و رفتم سمت ی جمع 2 نفره غریبه و ازشون توضیحات کمپرشون و پرسیدم و چقدر زوج پایه ای بودن‌خداروشکر

    خیلی از خودم راضی بودم اونجا

    1 بار هم در احساس بد بودم سریع رفتم و دوش گرفتم و‌بخدا سبک شدم و خیلی چسبید و‌زیر دوش هی بخودم‌میگفتم‌احساس بد اتفاقات بد تو این و‌میخای و سریع جواب نه بود

    تمام این واکنش های بد برمیگشت ب نداشتن عزت نفس من

    یک‌پاشنه آشیل دیگ من اینه

    تا وقتی‌احساسم‌خوبه استوری واتساپ‌میزارم‌حالا میبینم‌ک‌کی دید کی ندید

    انقدر هم‌بدم‌میاد‌منتظر‌نگاه 2 یا 3 نفر بیشترم

    اخر چ لذتی دارد‌خودم‌هم‌نفهمیدم فقط از ضعیفی خودم هست که با‌ نگاه کسی دیگری جلب توجه بگیرم

    امروز ب خودم قول دادم‌حتی اگر حال خوب باشد دیگر نزارم استوری

    خدا ب خیر میکند برام این‌ ‌پاشنه را

    اما راجب همسرم بگم ایشون عالی هستن

    خودشون‌میگفت‌شاگردشون‌برای مرخصی از استادکارش اجازه گرفت و ب ایشون چیزی نگفت بابت نیامدن فردا

    فرداش ک‌برای رفتن ب‌خانه اومد پیش همسرم ایشون گفتن‌برن از همون استا اجازه بگیرن و اون اقا داشتن شاگرد‌ و‌تا ساعت 10 شب

    فرداشب هم اومد اجازه بگیره باز هم‌گفت برو ‌از همونی ک‌مرخصی گرفتی اجازه بگیر و‌شاگرد‌گفت معذرت میخاهم استا میلاد

    واکنشی رفتار نکرد‌ و یک تنبیه مدیرانه انجام‌داد و‌من چقدر یاد گرفتم‌از صحبت ایشون

    استاد در مقابل ی پسرخاله ای دارم که ایشون و قبلا یا حتی العان میگن شهرام دعوایی یعنی شب و روز تو محل بابت هر چیزی ایشون دعوا میفتاد اصلا یک روحیه ای بگیری داشت و داره با فامیل با برادر با خاهر با هم محلی

    و اصلا زندکی یک‌نفر مثل همسر من و ایشون قابل مقایسه نیست

    اصلا شخصیت با عزتنفس یک‌تجربه ای دیگه لی میده ب ادم

    من هم‌باید خیلی خیلی رو‌ خودم‌کار کنم ک‌ساکت‌باشم‌و‌حرف نزنم

    استاد بهرحال من خیلی خوشحالم بخاطر این‌فایل ها و‌سپاسگذار ب خاطر وجود شما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    سجاد قربانی گفته:
    مدت عضویت: 2808 روز

    به نام خدای مهربان.

    سلام خدمت استاد و خانم شایسته و دوستان.یادمه پارسال بود که داییم ماشین مارو قرض گرفته بود و و پدرم از این بابت خیلی ناراحت بود و شب شروع کرد که با من خیلی بد صحبت کنه و من از کوره در رفتم و اونشب ی دعوای شدید داشتیم و تا یک سال با هم صحبت نمی‌کردیم یا الان با برادرم صحبت نمی‌کنم چون نزدیک شیش هفت ماه پیش من نتونستم خودمو کنترل کنم سر ماشینی که قرار بود به دستم برسونه و دیر این کارو کرد و دعوای فیزیکی داشتیم .کلا همش تقصیر من هست چون یکی از مشکلات اساسی من کینه داشتن از دیگران و مخصوصا از پدرم و برادر کوچک ترم هست و باید همیشه خودمو کنترل کنم.این کینه ها از بچگی با من بوده الان خیلی بهتر شده اما باز سراقم میاد و از کوره در میرم در برخورد با مادرم و برادر بزرگ ترم هم همینطور .کلا مشکل دارم تو این زمینه باز سعی میکنم رو خودم کار کنم و آروم بشم.امشب برادر کوچکم ماشینمون رو برد و من دوباره عصبانی شدم ولی شروع کردم با خودم صحبت کردن که اولا ماشین که مال من نیست و مال خونوادس و من توقع بیجا نباید داشته باشم.اروم تر که شدم با ملایمت به مادرم گفتم که من اذیت میشم که همیشه باید برم پمپ بنزین و بقیه استفاده کنن و هرکس از ماشین استفاده کرد بنزینشو خودش بزنه و اونم قبول کرد .من این حرفو بار ها با تندی گفته بودم و به مشکل برخورده بودم اما با ملایمت قبول کرد.ممنون که کامنت من رو خوندید .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: