عواقب تصمیمات احساسی - صفحه 4

722 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سیده مریم موسوی گفته:
    مدت عضویت: 1339 روز

    به نام خداوندزیبایی

    سلام به استادعزیزخانم شایسته ودوستان عزیز

    چه عکس فوق العاده ای روی فایله دریاچه صاف مث آیینه وآسمونودرخووخونه رومنعکس کردا وتصویربسیارزیبایی روساخته خدایاشکرت

    چقققدراین پرادایس زیباست چقدرزندگی توی این بهشت لذتبخشه.نوش جانتون.واااقعا پشتکاروصف نشدنی میخوادبرای رسیدن به همچین فرکانسی وهمچین زندگی

    منم دوس دارم زندگی کنم همچین جایی امید به خداکه هدایت بشم

    ماشالا به اندام زیبایی که ساختین وپوستتونم خیلی روشن شده

    چه لباس خوش رنگی،بارنگ طبیعت پرادایس ست کردین.

    ماشالا به خانم شایسته که نیم ساعت راه میره گوشی به دستودستاش سرحاله بخاطرعضله قوی که ساخته وچه حوصله وعشقی داره به فیلم گرفتن واستاد

    ماشالا به نفستون که نیم ساعت راه میریدوصحبت میکنید ونفستون عادیه انگار ایستادینوصحبت میکنید

    چه نکته خوبی گفتین من دیشب به این نکته رسیدم که توی شرایط عصبانیت اصلا صحبت نکنم وفقط سکوت کنم وصبح که بیدارشدم تاشما توی این فایل همین نکته روگفتین خدایاشکرت

    چه اسب زیبایی من عاشق اسبم

    احسنت به شما که هرررربار نعمتهاتونومیبینید مثل باراول ذوق میکنید این خیییلی نکته مثبتی هس واقعاتحسین برانگیزه این توانایی

    تحسین میکنم رابطه ی عاشقانتونوکه سرشارازاحترامه وهررربارازخانم شایسته تشکرمیکنید

    چه نسیم خنکی به به چه چمناودرختای خوش رنگی چه دریاچه زیبایی، این بهشت نشان ازفراوانی ثروت ونعمته اینهمه آبودرختوزمین

    ماششالا به ثروتی که ساختین ماششالا

    بسیاارزیادازتون سپاسگذارم استادعزیزم وخانم شایسته عزیزکه باعشق این فایل های بینظیرروبه ماهدیه میدید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  2. -
    ندا گفته:
    مدت عضویت: 1683 روز

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته بسیار مهربان واقعا بابت این فیلم برداری فوق العاده ای که میکنید بسیار سپاسگزارم که حتی بدون ذره ای تکان دادن دوربین در حین حرکت فیلم برداری میکنید که واقعا ازتون ممنونم

    استاد عزیزم اول بگم چقدر لباستون خوش رنگ چقدر جوان تر شدید روز به روز جوان تر و خوش اندام تر میشید با تمام وجودم تحسینتون میکنم استاد قدر دان و سپاسگزار بینهایت هستم که خدا شما را به ما داده خود نعمتین و چقدر آموزشتون ساده و شیوا است بدون هیچ پیچیدگی استاد عزیزم من خیلی از شما یادگرفتم و سپاسگزارم ازتون که کلام خدا را جاری کردید و واقعا دنیا و آخرتمون نجات پیدا کرد استاد عزیزم عاشقتونم و بهترین الگو در هر زمینه های خودتون هستید خیلی زیاد دوستون دارم با تمام قلبم من زندگیم هیچ ربطی به گذشتم نداره من کاملا شاد م وهر روز فکر میکنم عیده انقدر قلبم باز شده انقدر آرام شدم و صبور شدم که اندازه نداره الان یکسال تنهام تنهای کامل البته فعلا این تنهایی دوست دارم و انتخابم اما شادم انگار دنیا را دارم خیلی دوستون دارم عاشقتونم یه دنیا

    من تمام یعنی صددرصد اشتباهاتم در زمان احساساتی شدن گرفتم و تمام

    در روابط یعنی مهم نیست واقعا حق داشته باشم اما در شرایط عصبانیت حرفایی میزدم که با اینکه من حق داشتم سر اون اتفاق اما بار ها کار به دعوای فیزیکی میرسید و انقدر عمیق تر بدتر میشد

    بارها میخواستم جدا شم اما تو شرایط روحی بد که خداروشکر میکنم اون زمان این کار نکردم چون اصلا عزت نفس نداشتم و قطعا اگر اون زمان جدا میشدم بخاطر باز احساساتی بودن و ترس از تنهایی قطعا باز سریع میرفتم ازدواج میکردم که صددرصد شرایطم همین میشد چون من تغییر نکردم یادم ٣ سال پیش گفتم باید از این رابطه جدا شم و برم چابهار و در یه خونه 4٠ متری روی خودم کار کنم که اگر با اون شرایط روحی اینکار میکردم نابود اساسی میشدم اما خداروشکر خدا ی عزیزم سرورم عشقم رفیقم همه کسم بهم گفت صبر کن فعلا در این رابطه بمون نمیدونید روزی نیست بخاطر موندنم سپاسگزار نباشم من ذهنم کامل داغون شده بود نه به خاطر رابطه کلا شخصیت رشد یافته نداشتم و فکر میکردم قربانیم اما ٣ سال شبانه روز روی خودم توحید و عزت نفس م کار کردم انقدر الان حالم عالیه که حد نداره و اگر هر جا بودم باید روی خودم کار میکردم تا اول خودم ددرست کنم سالم کنم باشخصیت بشم و رشد پیدا کنم چون به شدت عجول بودم تصمیمات احساسی میگرفتم که همش از ترس بود حتی ازدواجم از ترس بود که تنها نشم نکنه کسی منو نگیره ( اون موقع مامانم بنده خدا همش بهم میگفت تو هم موندی ) الان خندم میگیره من حتی خودم نمیدیدم که چقدر زیبا هستم چقدر انسان پاکدامنی هستم و چقدر ادم صادق و درستکاری هستم حتی وقتی ازدواج نادرستی کردم و کلی مسائل بد تو زندگیم بود با اینکه منم دقیقا میتوانستم همون کارا را بکنم و حتی بار ها شرایط داشتم صادقانه تو رابطه ماندم حتی یکبار هم اشتباه نکردم به ازدواجم پای بند بودم حتی یبار هم به ذهنم خطور نکرد و صادقانه در رابطم بودم . ادم بسیار مهربان ای هستم سر مسائل مالی همیشه در کارم در زندگیم صادقانه بودم درستکار بودم ادم متعهدی بودم ولی فکر نمیکردم صداقتم پاکدامنی ام و درستکاریم و مهربانیم و با ارزش اونا را میگفتم خوب همه دارند الان فهمیدم نه همه ندارن و اینا ارزشمند و باید چقدر به خودم افتخار کنم و قدر خودم بدونم

    من تو بحث مالی خیلی عالی هستم همبشه هدایت میشدم شاید جالب باشه حتی زمانی که قانون نمیدونستم خدا بهم میگفت مثلا یه روزایی از خواب پا میشدم سریع میرفتم سکه یا طلا میخریدم بعد بهم میگفتن وا داری میری کجا میگفتم به دلم افتاده طلا بخرم جالب بود تا من میخریدم چند ساعت بعدش سکه و طلا میرفت بالا من تو کل زندگیم تو سود بود ماشین میخریدم ماه بعدش میشد دوبرابر طلا و دلار و سکه همیشه خدا تو سود بودم و زمانهایی که هیچ کس به فکر خرید نبود و زمانهایی میفروختم که فرداش میریخت همه شوکه میشدن من اون زمان قانون نمیدونستم اما از اونجایی که عاشق پولم خدا هم در زمان های مناسب همیشه هدایتم میکرد اما با اجازتون بدترین ضربه رو از تصمیم احساسی گرفتم یه دوستی داشتم گفت من ١ میلیون گذاشتم تو بورس شد ١ میلیارد منم جو گیر شدم گفتم ااا اینطوری 5٠ میلیون گذاشتم نابود شد البته حقم بود اصلا ناراحت نشدم چون قانون فهمیده بودم تازه از کسی سهام پرسیده بودم که تو بورس نامدار بود که قشنگ خدا بهم فهموند هر وقت به حرف خودش گو ش ندادم بد ضربه خوردم یعنی کل زندگیم هر وقت احساساتی رفتار کردم نابود شدم و هر وقت با هدایت خدام و در آرامش کار کردم رفتم تو سود کلا عجله همیشه نتیجه وحشتناکی برام داشته و صبر نتیجه شاهکاری داشته

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 61 رای:
    • -
      محمد دِرخشان گفته:
      مدت عضویت: 1921 روز

      سلام ندا خانم

      مرحبا به پشتکارتون و اینکه گوش دادید به حرف دلتون همه ی اتفاقات خوب از جایی شروع میشه که ذهن ما تموم میشه اگه ما بتونیم نجواهای ذهنی را کنترل کنیم قطعا سعادت و خوشبختی با ماست

      منم در سال 99 رفتم بورس و بعد هم ارز دیجیتال درسته من سود کردم ولی فهمیدم که این راه ثروتمند شدن نیست باید پول با پای خودش بیاد و من باید اون راه را ایجاد کنم،اکثر کسایی که تو بورس پولدار و موفق شده بودند اکثرا با فروش دوره هاشون پولدار شده بودن نه بورس و ارز دیجیتال

      سپاس بابت کامنت زیباتون

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    بیژن قاسمی گفته:
    مدت عضویت: 2997 روز

    سلام

    من هم موافقم که در شرایط احساسی نباید تصمیم گرفت و البته باید سعی کرد از شرایط احساسی سریع خارج شد با تکرار اینکه واقایع خوب اتفاق خواهد افتاد و تکرار ان میتواند این موقعیت احساسی بد را گذراند .

    بهشت خیلی خلوت شده حیوانات داخل آن دیده نمیشوند لطفا توضیح دهید که شرایط فعلی بهشت چگونه است آیا تغییراتی در ان داده اید ؟با تشکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    حسین و نرگس گفته:
    مدت عضویت: 1805 روز

    با سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته گرامی، در پاسخ به سوال بسیار خوبتون… مثالی جالب به ذهنم رسید که وقتی شیرها به گله حیوانات حمله میکنند، با توجه به اینکه قبلش در استتار قرار دارن، اون دسته از حیوانات معمولا کمی مکث میکنند و بعد فرار میکنند با اینکه همون چند لحظه مکث میتونه باعث گیر افتادنشون بشه… اما در عین حال اون چند لحظه مکث لازمه تا خوب اطراف رو ببینند و موقع فرار اشتباها به سمت شکارچی فرار نکنند. یادمه در دوره عزت نفس یه جایی اشاره کردید که از نشانه های داشتن عزت نفس بالا پرهیز از رفتار احساسی و تسلط به خودمونه، واقعا هرچی انسان رشد میکنه و سعه وجودی پیدا میکنه تسلطش به رفتارش هم بیشتر میشه و از رفتار احساسی بدون عقلانیت پرهیز میکنه… در مورد ویژگی های مومنین در قرآن خیلی مطلب هست در این باره… دو موردش این هست که الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس… کسانی که خشم خودشونو فرو میبرن و مردم رو میبخشن… این واقعا حد بالایی از اعتماد به نفس و تسلط به نفس رو میطلبه و صد البته که یکشبه به دست نمیاد… با انتخاب آگاهانه ی تصمیم نگرفتن در لحظات غلیان احساسات به مرور این تسلط حاصل میشه و در ناخودآگاهمون نهادینه میشه… طوری که حتی اگه آگاه هم نباشیم بطور فرمالیته از انجام رفتار هیجانی پرهیز میکنیم. برای من مثال هایی از این دست خیلی زیاده. مثلا یادمه موقع هیجانی شدنم برای شنیدن خبر رسمی شدنم در اداره قول نهار به همکارام دادم و بعد به خاطر اینکه شرایط مهیا نشد من شرمنده همکارانم شدم و از اون تصمیم احساسی پشیمون شدم. مووضوع وقتی جالب تر میشه که اگه روی بحث عزت نفسمون کار نکرده باشیم احساس عذاب وجدان ناشی از این تصمیمات احساسی خودش یه باگ بزرگه که آدمو زمین میزنه. من این موضوع رو توی رابطه با فرزندم خیلی تجربه کردم. وقتی منو عصبانی میکرد سرش داد میزدم و بعد پشیمون میشدم و محبت زیادی که بعدش بهش میکردم ضربه بزرگتری رو به روان نازنینش وارد میکرد… و عذاب وجدان بعدش باعث تشدید این رفتار میشد و من مستاصل میشدم که خدایا چرا من نمیتونم رفتارمو با دخترم کنترل کنم و کاشف به عمل اومد که نباید توی اون شرایط تصمیم میگیرفتم. بعدها تو این شرایط که قرار میگرفتم سکوت میکردم و جالبه که دخترم خودش بعدا ازم عذرخواهی میکرد و احترامش بهم بیشتر میشد و من هم رابطم باهاش خیلی قوی تر شده. خدا رو شکر. فقط اصلی که تاکید میکنم که به تجربه بارها بهش رسیدمو بهتون میگم و اون یک مرحله قبل از اینه که موقع عصبانی شدن تصمیم نگیریم… چیزی که خیلی از تصمیم نگرفتن در لحظات غلیان احساسات مهم تره اینه… که حضور داشته باشیم… توی فاز ناخودآگاه نباشیم و تمرین حضور و مراقبه در لحظه بودن داشته باشیم… چون اگه در حالت ناخودآگاه باشیم همیشه همون رفتاری رو انجام میدیم که ذهنمون براش برنامه ریزی شده… آگاهیتون روز افزون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  5. -
    حسین عبادی گفته:
    مدت عضویت: 1838 روز

    بنام خداونده بخشنده و مهربانم..

    سلام به استاد عزیزم و خانوم شایسته عزیز و مهربان

    سلام به خواهر برادرهای گلم سلام به خانواده دوست داشتنی من خانواده بزرگ عباسمنش

    خیلی دوستت دارم استاد عزیزم

    میخوام اعتراف کنم که بعد از دوسال تازه دارم اگاهیارو دریافت میکنم تازه دارم میفهممم البته اینم بگم بیشتر دارم میفهمم.با اینکه درست متوجه نبودم چه نتایجی گرفتم .الهی صد هزار مرتبه شکرت

    به لطف خدا من بنهایت از اموزهای شما تو این سال به اندازه ظرف وجودیم نتیجه گرفتم و بنهایت سپاس گزار خدا هستمممم بینهایتتت سپاس گزار خدام خدایاااا شکرت شکرت شکرت.و ممنونم از شما بینهایت از شمااا سپاس گزارم دوستتون دارم

    میخوام در مورد خودم بگم در مورد خودم که هیچ وقت نمیتونستم عصبانیتم کنترل……

    یادم یماد به چند سال پیش خودم….. اول از زندگی شخصیم خودم بگم…

    من تحمل هیچ حرفیرو نداشتم هر کسی هر چیز میگفت باید میزدم له و لوردش میکردم اگر اینکار نمیتونستم بکنم خودمو میزدم خودم میزددددمها که هنوز یادگاری های اون موقع هارو دارم روی بدنم و هرروز نگاهشون میکنم و به خودم افتخار میکنم به الان خودم الهی شکرت رب من

    یه روز اینقدر عصبی بودم که با مشت زدم تو شیشه که شیش قشنگ اومد رو دستم پایین که انگشت کوچیکیه من به پوست وصل بود…

    نمیتونستم اروم باشم نمیتونستم بگذرم از حرفا نمیتونستم خودم خالی کنم یا ذهنمو کنترل کنم اینقدر عصبی میشدم که باید یکار میکردم یکاری میکردم حتی اگر به تمام شدن جونمم باشه هر کارری که به فکرتون میرسه. اصن تعادل عصبی نداشتم…

    سرکار هیچکس هیچیزبه من نمیگفت میگفتن اینو ولش کنید ….. بیخیالش باشید چون یه سری سر شیفتمون شبکار بودیم اومد یه لیستی داد برای بچه ها….. نگاااه چقدر نادون بود حتی اسم من هم توییه لیست نبود نگفت بود توام بیا برو حسین…..بچه هارو گفت بود…

    من نشست بودم تو انبار پیش بچه ها اومدن گفتن حسین ایجوریه گفتم چی؟؟؟؟؟

    پاه برن از توی انبار دویدم سه طبقه رو پاه برن رفتم رسیدم به اتاق کنترل از پشت میز بلندش کردم اوردمش بیرون .

    اومدم از نردهااا بندازمش پایین سه تا از همکارا گرفتنم گفتن تووووو دیونه ای حسیننن گفتم این بیخود میکنه کار میده دست بچه هااا اونم جمع کردن اشغال تویه سایت رفتن تو ارتفاع افتادن یا کیه.ووووو از این حرفاااا…..

    و خیلی چیزهای دیگه الانکه دارم اینارو میگم خیلی احساس خوبی ندارم بهشون ولی اونموقع ها ایجوری بودم فقد خواستم دو نمونش بگم تویه خونه وسر کار تا چه حد ….بودم

    اول اتفاقات رو میگم بعد داستان هدایت و از کجا شروع شد رو میگم ممنون که میخوند کامنت رو مرسیییی…و لطف خدا شامل حالم شد الهی شکرت رب من استاد دوستت دارم..

    نمیدونم یه روزی یه اتفاقی افتاد یکی از دوستام بهم پیش نهاد داد گفت حسین بیا بریم تاتتر تو خیلی خوبی برای تاتتر گفتم بابا ولمون کن موسی من کجا تاتر کجا گفت تو بیا…

    اقا ما رفتیم تو یه گروهی دیدم چقدر باحال تا حالا تو عمر چنین جایی نرفت بودم سال 90 بود…

    تعقیرر از اینجا کوچلو کوچلو رخ داد.

    یکمی ردیف شدم یکمی اروم شدم رفته رفته ادمهای بیشتری شناختنم اجرا میرفتیم اجراهایی که سالنها پر شده بودن اجرهایی که اصن نگم براتون

    ادمها میومدن باهام عکس میگرفتن تعریف میکردن وووو.

    رفته رفته ما شدیم اقا حسین عبادی…

    دیدم که چقدر لذت بخش این احساس خوب چقدر حس خوبی داره که ادمهای زیادی تحسنت کنن و بگن چقدر خوبی نگن چقدر شری توووو حسین

    تاتتر که کار میکردم علاقه پیدا کردم به عکاسی..

    دوربین خریدم و رفتم کلاس عکاسی شاگرد زرنگ من بودم که بهترین عکسارو میگرفت نگاهم از پشت دوربین تغییر کرد نگاهم عوض شد …

    گفتم با این دوربینم من میتونم با مردم ارتباط خوبی بگیرم ورفته رفته نمایشگاهای بزرگی زدم نمایشگاهای انفرادی زدم…

    جایزهای زیادی گرفتم در سطح استانی کشوری شرکت نکردم..

    مجمع های عکاسی بزرگ کار کردم وووو(و قرار یکی از مجموعه عکسام کتاب بشه در مورد یه صید سنتی که رو به نابودیه) و میراث فرنگی با عکسای من این صید رو به ثبت ملی رسوند خدایا شکرتتتتتتتت

    که حسین عبادی بهترین عکاس خیابانی و مستند ماهشهر شد…..

    سر زبونااا میچرخید…..

    تا اینکه تو این مسیر به من و رفیقم ی پیشنهاد دادن

    چه پیشنهادی اینکه بیاین دلقک فو تخصص خنده کودکان مبتلا به سرطان بشید…..بماند برای بعد ادمه این..

    ما رفتیم وشدیم دنیام از اینجا تغییر کرد……بیشتررررررر تغییر کرد هنوز مونده تا به امروز تغییرات

    (داستان دلقکهارو نمیگم چون خیلی طولانی میخوام اینو بگم حسین عبادی که اونجوری بود الان اسمش که تو گوگل سرچ میکنی میاد بالا تمام رزومش و عکسای…..)

    استاد همه اینارو گفتم که به اینجا برسم .

    محسن دوستم خیلی دوستم داشت یه شب شبکار بودم گفت حسین میام دنبالت من خودم میرسونمت سر کار هیچچچچچچچچ وقت یادم نمیره هیچ وقتتتتتتنشستم تو ماشینش گفت حسین میخوام یه پیشنهادی بهت بدم که زندگیت تغییر کن یادم بین لو لهای پتروشیمی ها دور میخوردیم و از فایلهای شما میگفت گفت حسین من دارم روشن کار میکنم اینجوری اونجوریه دنیات عوض میشه ووووو .گفتم محسن چیه؟:؟؟

    پلی کرد دیدم چقدر قشنگ حرف میزنه…. حرف زدیم و حرف زدیم گفتم میخوامشون گرفتم ازش و حرفاتون خیلی دوست داشتم …اصن نمیدونسم کی هستیدد….قانون افرینش بود

    (جاهایی که میگفتید حرام است رو رد میکردم که نشنومشون)

    اقا ما همجور گوش میدادیممم.. سالشو دقیقا نمیدونم چند بود که این فایلهارو گرفتم..همیجور یه خط در میون گوش میدادم و چندتا تیکه از شما یاد گرفت بودم و تکرار میکردم….

    .به طور اتفاقی سایت شما رو پیدا کردم محسن در مورد سایت فک کنم چیز به من نگفت بود…اره

    سایتتون پیدا کردم و میرفتم تو سایت میدیدم چقدر باحالا تمام اون فایلی که گرفت بودم از محسن رو پاک کردم همشون رو.بعد از

    وقتی سایتتون پیدا کردم گفتم خو چه کاریه اینجا به این خوبی به به

    با فایلهای دانلودی کار میکردم…یه روز اره 10 روز نه

    گوش میدادم و کیف میکردم

    گوش دادنی که اصن نمیدونستم چی به چیهاااا همیجوری چون قشنگ بود همیجوررری تاکید میکنم همیجوررررری گوش دادن

    اینقدرررر روی من تاثیرر گذاشت به لطف خدا و اموزهای استاد قشنگم اینقدررر من رو بزرگ کرد اینقدررر من رو ادم کرد اینفقدررر

    این هم دگرگونی تویه زندگیم ایجاد کرد حسین عبادی بالا حسین عبادی پایین..همون چیزهایی که بالا گفتم بدون اعقراق میگم تمامشوون رو تماممممممممم ممنونم از شما و این خانه الهی که توش هستیممممممم

    همیجوری میومد تو سایت و میرفتم کیف میکردم با خونه و ماشیناتو دنبال سریال زندگی در بهش میگشتم که تو کدومشون ماشیننن خخخخخخ..

    واقعیتش فقد میدیم فقد و فقد …..

    این همه نتایج عالی این همه حسین عبادی خدایا شکرتتتتت

    خیلی ممنونم از خدا و استاد عباسمش عزیزم که هدیه خدا بود به من هدیه محسن عزیزم بود به من الان جوری شده که از تهران که تنها میام تا ماهشهر خوزستان بچه ها بهم میگن بابا تنهایی خسته نمیشه خانومم میگه با اقا عباسمنش میاد تا ماهشهررر منم بهش میگم با استاد مریم خانوم برمیگردیم چون همیشه فایلاتون گوش میدم ولی امسال به لطف خدا تمرکزی تر و با اگاهیه قشنگتر و بهتر…تنهایی من و شما خدااا لذت میبریم باهم همیشه هم سفر منی استاد همیشهههههه…

    و خدارو شاکرم و بینهایت سپاس گزارم که به سمت شما هدایت شدم که الان همه بهم میگن حسین چه ارامشی تویه وجودت حسین چقدر تغییراتت عالی بود و منم در جا خداروشکر میکنم و میگم حسین همین مسیرو بروووو…

    بچه های سر کار بهم میگن کو حسینی که میخواست سر شیفت رو بنداز پایین.کو حسنی که هنوز جایی اچاری که پرت کرد تویه در انبار هنوز هستش و اگر میخورده تو سر امین مرده بود الان…….

    الان اون حسین به لطف خدا و اموزهای استاد عباسمنش یه مهندس برق قدرت یه مهندسی که همه مسخرش هستن همه ادمها دوستشش دارم خدایاااا شکرت شکرتت برای تمام داشتهایمممم الهی شکرت رب من خدایااا ممنونم ازت الهی شکرتتتت….

    استاد یه چیزه دیگهم یگمممم بهتون حسینی که با این اتفاقات تویه اینستااا که تمام سایتهای خبری عکسش رو میزاشتن تمام پیجهایی ملیونی عکسش رو میزاشتن و کیف میکرد از تعریف و تحسین ادمهااا……الان حدود 13 تا 14 ماه که اینستا نمیره و به دنبال تایید شدن دیگران نیست الهی شکرررررررررررررررررررت خدا جون استاد دوستت دارم

    الان تا یکمی لغزش میکنم سری میام تو سایت یا میرم تو ایملیم ببینم کدوم از بچه ها کامنت گذاشت و میخونم کیف میکنم دیگه عصبایتی وجود نداره دیگه پرخاشگری نیست دیگه تعطیل شده همچیز به لطف خدا و سایت استاد و این خانواده دوست داشتنی تمام شد و رفتتتت حسین چندین سال پیش مرددد..

    بخوام بگم که من کی فهمیدم داستان چیه سال 1400 بود که هداتی نه پولی داشتم نه چیزی فقد دوره دوازده قدم رو دوست داشتم بگیرم این نشون که چند روز پیش داشتم کامنت اول که تویه سایت گذاشتم رو میخوندم یکی اون یود یکیم تویه عقل کل همینن و تمام….(فهمیدم که این اتفاقات ایجوریه و دارم تلاش میکنم هر ورزم بهتر از دیروز باشه)

    استاد ازتون بینهایت ممنونم که اینقد به من لطف کردی از خدااااا بنهایت سپاس گزارم که اینقدر منو دوستت داره الهی شگرت رب من

    دوره دوازده قدم رو شروع کردم به کار کردن یه نتایج فوق العاده ای گرفتم یه اتفاقات عالی به لطف رب گرفتم هم اعتبارش میدم به خدااا که اینقدر من رو دوست داره.

    ولی امسال بازم به یه نکته دیگه رسیدم که من این یکسال اصن تمرکزی نداشتم به این دوره و به این اگاهیااا. اصن اتفاقات عالی شرایط عالی رخ میداد بالا پایین داشت. اونم چون مشکل از من بود فرکانسام تیکه پاره بودایجوری بوده… بازم به لطف خدا و استاددد اصن ماشالله ماشالله و الله اکبر.

    و الان مجداد دوره دوازده قدم رو شروع کردم به لطف خدا شیو حله مسایل رو هم گرفتم که به امید الله بعد قبولی این ازمون پیش روم که این سری حتما قبول میشممم حتما به لطف خدا که با تعهد شروع کنم تمرکزی هم دوازده قدم رو هم شیوه حل رو به امید رب…

    و تمام تلاشم رو میکنم که در رکاب شما در مسیر توحید ثابت قدم باشم…

    دوستتان دارم بچه هااا مرسی که کامنت من رو خوندید دمتون گرممممم….

    در پنا الله یکتا شاد سلامت و پر از عشق باشیید….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      خوشبخت ترینم گفته:
      مدت عضویت: 790 روز

      وای سلام حسین آقا برادر گرامی

      واقعا تحسینتون میکنم واقعا اینطور که شما نوشتین حتی منی که اصلا شمارو نمی‌شناختم متوجه شدم چقدر شما تغییر کردین واقعا بهتون تبریک میگم من خودم هم کم و بیش ابن رفتارهارو داشتم و منم درست از وقتی که با سایت و استاد عزیزم آشنا شدم و جسته گریخته بعضی از فایلهارو گوش دادم به طرز عجیبی آدم آرومی شدم و خدارو شکر میکنم واقعا اینم بگم من واقعا از تصمیم های احساسی ضربه خوردم ولی الان اومدم توسایت واقعا به این فایل هدایت شدم که در مواقعی که احساساتی هستیم حالا چه ناراحت یا چه خوشحال تحت تاثیر احساسات قرار نگیریم و کاری نکنیم که بعدش ناراحتی به بار بیاد خدای نکرده .واقعا در این لحظه سپاسگزار خداوند هستم و از استاد عزیزم و مریم جانم واقعا متشکرم خیلی دوستون دارم چند روزه واقعا حسم عالیه چون هم افتخار داشتم اینجا عضو شم و هم اینکه چند روزیه که خیلی مینویسم و خیلی ذهنم رو گذاشتم رو نکات مثبت خودم اطرافیانم .و همه چیز .خدایا شکرت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        حسین عبادی گفته:
        مدت عضویت: 1838 روز

        بنام خداونده بخشنده و مهربانم

        سلام باران عزیز خیلی خیلی خوش اودی تولدت مبارک.

        من اینجا هر روز تولدم تولد یک روزگیم من به لطف خدا و اموزهای استاد استاد اصن نمیدونم چی بگم متوجه میشی باوجودش و لطف الله به جاهایی عالی رسیدم به جاهایی عالیترهم میرسم….

        ولی باید تعهد داشت باشی من بی تعهد اینقدر نتیجه گرفتم فکرش کن اگر تعهد داشتم اگر ثابت قدم بودم اگر فرکانسام تیکه پاره نبود چه میشد به لطف خدا.خیلی خیلی خوششش اومدی خیلی خیلی جای قشنگی اومدی خوووشششش اومدی خواهرررر…

        از خدا واست ارزوی سلامتی شادی ثروت و عاقبت بخیری دارم….

        استاد پیامبر زمانستتتت

        دست خداست قدرش بدون و لذت ببر تواین خونه خونه ای قشنگیه پرا از عشقق پرا ار حال خوبو پرازززز مهربانی و نور خداستتتتتت

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
        • -
          خوشبخت ترینم گفته:
          مدت عضویت: 790 روز

          سلام دوباره .وای ممنونم که تولدم رو تبریک گفتین ،راستش رو بخواین الان چند سالی هست تو زندگیم دوس ندارم کسی روز تولدم روتبریک بگه (تولد شناسنامه ای )چون من معتقدم تولد واقعی من روزی هست که حس کنم درمن تغییری ایجاد شده یا اینکه کار مثبتی انجام داده باشم که این یکی دو روزی که تو سایت عضو شدم واقعا حس میکنم تازه متولد شدم و به قول شما اینجا هر روز تولد من هست از،شما ممنونم به خاطر اینکه یادم انداختین که باید تعهد داشته باشیم در این مسیر ،از خدای مهربان برای شما موفقیت و سربلندی میخوام

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    علیرضا طاهرزاده اصفهانی گفته:
    مدت عضویت: 1719 روز

    سلام استاد عزیزم.

    چه فایل عالی و بی‌نظیری.

    چقدر عالیه این پرادایس، این لباستون چقدر زیباست.

    بی نهایت از شما و مریم خانم عزیز سپاسگزارم بخاطر این فایل عالی.

    استاد من از سال 96 تا 1401 شرایطی داشتم که هر روز از روی ترس تصمیماتی میگرفتم که تقریبا تمامش باعث می‌شد فقط من ضرر کنم و حالم بد بود. مثلا من زمانی بود که تازه ازدواج کرده بودن و ترس تمام وجودم را فرا گرفته بود، منی که قبل از عروسی کردن (نه ازدواج کردن یعنی حدود 1 سال و 7 ماه بعد از عقدم) بخاطر ترسی که بخاطر باورهای نادرست قبلی داشتم، شروع کردم به ترسیدن، ترسیدم از اینکه بمونم توی زندگی، نتونم زندگیمو جمع کنم، توانم پول کافی برای داشتن همسر را بسازم و خیلی مسائل دیگه ای که واقعا مسخره بود و باورهایی بود که توی جامعه بود، توی خانواده بود، توی دوستان بود و توی شبکه های اجتماعی میخوندم و هر روز هم باور من تقویت میشد، خلاصه اوضاع خیلی نازیبا و نا جالب.

    و البته احساس لیاقتی هم وجود نداشت، یعنی من تمام کسانی که دیده بودم با سختی فراوان تونسته بودند خونه کرایه کنند و یا خونه خیلی کوچولو بخرند ولی من از بدو ازدواجم توی یه خونه حدود 145 متری با 3 خواب بودم و این باعث می‌شد من خودمو لایق این زندگی ندونم.

    و جهان هستی منو تا جایی پیش برد که نزدیک بود خونمو از دست بدم.

    خلاصه همونطوری که قبلا گفتم، از تیرماه سال 1401، وقتی خطر مرگ از جلوی چشمم رد شد، برگشتم به این مسیر، و هدایت شدم و خداوند چشم و گوش و قلب مرا بینا کرد و هر روز شرایطم بهتر از قبل شد.

    در شرایط احساسی خیلی بالا هم من یبار یه تصمیمی گرفتم و با دوتا از دستان خداوند شریک شدم توی یک کاری، و احساس طمع من باعث شد چشم و گوشم را روی همه چیز ببندم، و چقدر خدامیدونه این کار باعث شد سالها عزت نفسم از بین بره.

    در شرایط احساسات منفی هم مثلا خیلی اوقات شده من بخاطر اینکه از دست کسی ناراحت شده بودم خیلی الکی، مثلا عجله کردم توی کارم و بعد بوم تصادف کردم. خلاصه به این نتیجه رسیدم هیچ جایی عصبی نشوم. یا حداقل وقتی عصبی میشم سعی کنم تصمیمی نگیرم و آروم باشم.

    مثلا من دو هفته پیش با یه بنده خدایی توی کارم به مشکل برخوردم، چند روز طول کشید تا بتونم خودمو جمع و جور کنم و ذهنمو کنترل کنم. خلاصه اینکه سعی میکردم توی اون شرایط فقط بتونم خودمو به احساس خنثی برسونم، چون واقعا یکم سختم بود بتونم احساس خوب داشته باشم در اون شرایط.

    و سپاسگزار خداوند شدم و با منطق به ذهنم گفتم ببین همین دوستی که توی کار بود دستی از دستان خداوند بود. اینجا من باید ایمانم را نشان بدهم، اینجا باید موحد بودنم را نشان بدهم، اینحا باید ایمانم را به این آیه که نشان بدهم.

    خلاصه وقتی تونستم خودمو کنترل کمم آرام آرام مسیر نشانم داده شد، دیگه جواب اون دوست عزیزم را ندادم و سعی کردم مسائل کار را حلش کنم، تا بتونم هم عزت نفسم را بالا ببرم و هم لذت ببرم.

    تازه خدا میدونه وقتی تونستم ذهنمو کنترل کنم چقدر نکات مثبتی یاد گرفتم، چقدر یادگرفتم که چه باور های غلطی دارم و باید روی کجاها تمرکز کنم برای داشتن بهترین عملکرد و ساختن بیشتر ثروت.

    روش های من برای آروم کردن خودم یکیش خوابیدنِ، میگیرم میخوابم،

    یکی دیگه اش گوش دادن به فایلهای شماست، یکی دیگه اش نوشتن در مورد نکات مثبت هست، یکی دیگه اش فیلم دیدن، یا بازی کردن است.

    ولی مهمترین کاری که میکنم اینه که در لحظه عصبانیت و یا اشتیاق خیلی زیاد، در اون لحظه حرفی نمیزنم، یعنی سختمه ولی جلوی زیپ دهنمو میکشم. بعضا ذهنم میگه تو نمیتونی در لحظه جواب بدی ولی همیشه یادم میاد تو اون شرایط حرف ها؛ نه حتی کار عملی؛ میتونه جواب نادرستی بهم بده.

    و استاد فایلهای شما خیلی بهم کمک کرد در این زمان بتونم در هر شرایطی خودمو کنترل کنم، یعنی تا در این شرایط قرار میگیرم، سریعا حرفه‌ای شما و قوانین توی ذهنم گفته میشه. پس سعی میکنم خودمو کنترل کنم. خودمو دوست داشته باشم و به خودم میگم که زندگی همینه، برای همه شرایط نازیبا پیش میاد این ما هستیم که میتونیم با توجه کردن به زیبایی ها و اعراض کردن از نازیبایی ها شرایط را به نفع خودمون پیش ببریم.

    استاد نمیدونم خوب تونستم توضیح بدم یا نه ولی در کل خیلی الان بهتر از قبل هستم.

    آقا یه مثال از دیروز بزنم.

    من دیروز میخواستم برم جایی و پدرم چندتا کار داشت و من دیرم شد، اولش یکم عصبانی شدم، ولی بعد سعی کردم خودمو و ذهنمو کنترل کنم و توجه و تمرکز کردم به زیبایی ها، به درختان کنار اتوبان، به کوهها به جاده و آسفالت عالی اتوبان، خلاصه حتی تند هم رانندگی نکردم، و جالب بود وقتی رسیدم اون شخصی که باهاش قرار داشتم با من رسید به اون مکان.

    ان شاءالله هرکجا هستید در پناه رب العالمین شاد، سالم، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      خوشبخت ترینم گفته:
      مدت عضویت: 790 روز

      سلام برادر عزیز .خیلی عالیه به نظر میاد که خیلی خوب قانون رو درک کردی و ممنون که نکات عالی رو خیلی ساده توضیح دادی طوری که قابل فهم باشه بله درسته احساسات هم شادیش و هم غمش باعث میشه نتونیم درست تصمیم بگیریم و منم از این احساسات و تصمیمات یهویی خیلی ضربه دیدم ولی از امروز دارم رو خودم کار میکنم که وقتی ناراحتم یا شادم تصمیم نگیرم واکنش نشون ندم سرم رو به کاری گرم کنم تا یادم بره و کم کم در فرکانس درست قرار بگیرم خدایا شکرت هر لحظه و هر ثانیه به خاطر همه چیز .

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    سمیه زحمتکش گفته:
    مدت عضویت: 1623 روز

    با یاد ونام رب الارباب وخالق تمام جهان که قدرت از آن اوست فقط

    یا رب تو را سپاس که مرا در مسیر بهبودی قرار دادی تا خود را بهبود دهم و بهتر و بهتر شوم و خودم را تجربه کنم و بهتر بشناسم

    مرا هدایت و حمایت و حفاظت فرما به سمت بهترین ها و راه مستقیم

    با هدایت پروردگارم می‌نویسم که هدایتگر همه انسانهاست به سمت آنچه که میخواهند

    درود و سلام به استاد جان ومریم جانم

    اول از همه به خاطر پرودایس زیبا خدارا سپاس میگم وپیراهن زیبای استاد که چقدر با طبیعت پشت سرتون بی نظیر و هم سو شده

    خداراشاکرم که این فایل روی سایت برتر گرفت چقدر به موقع بود برام چقدر نیاز داشتم که یادآوری بشه قوانین برام

    سوال اول

    درباره تجربیاتی بنویس که در شرایط احساسی شدید مثل خشم، عصبانیت، ترس، ترحم و … تصمیماتی گرفتی که عواقب ناخوشایند و سنگینی برای شما داشت؟

    زمانی که از روی جهل وزمان خشم وسایلم را میشکستم به خودم ضربه میزدم معده درد وبیماری وعمل نتیجه خشم وکنترل نکردن احساساتم شد زمانی که برای آرام کردن ذهنم پرخوری میکردم ونتیچه اش چاقی وبیماری بود

    حرف های میزدم که بعداً پشیمان میشدم

    دعواهایی که با اطرافیان راه می‌انداختم

    دخالت های بیجا بین اطرافیان از سر خشم وعصبانیت

    فروش وسایلم به خاطر ترس از کمبود واحساسی عمل کردن که نتیجه خوبی نداشت

    وام های که به خاطر احساساتی عمل کردن گرفتم ونتیجه اش استرس وترس ونگرانی بود

    دلسوزی های بیجا که باعث شد خودم را فراموش کنم و بقیه را در ذهنم بزرگ کنم

    حتی توی شرایط احساسی و هیجانی هم میخواستم فقط به بقیه خوش بگذره وفقط به دنبال راضی کردن بقیه بودم

    دعواهاو کتک کاری هایی که به خاطر احساسی عمل کردن شد وفقط خسارت به خودم زدم

    سوال دو

    تجربیاتی بنویسید که در چنین شرایطی توانستید ذهن خود را کنترل کنید. یعنی تحت تأثیر آن احساسات لحظه ای، هیچ تصمیمی نگرفتید یا حرفی نزدید و بعدا چقدر شرایط به نفع شما پیش رفت. اما با چشم خود دیدید فرد دیگری در همان شرایط یکسان، نتوانست ذهن خود را کنترل کند و بر اساس آن احساسات تصمیماتی گرفت که بسیار از آنها ضربه خورد.

    بنویسید در آن شرایط، چه راهکاری را برای کنترل ذهن در آن لحظه به کاربردید؟

    زمانی که خواهرم به خاطر موضوعی ناراحت وعصبانیت بود وسو تفاهم براش شده بود و خشم خود را با من درمیان گذاشت من سعی کردم آرام باشم و جوابی بهش ندادم ولی خواهرم عصبانی بود وبعد پشیمان شد ومن خداراشکر احساس رضایت داشتم که عصبانی نشدم ونتیجه به نفعم شد که بعدها هم ارتباطمون خوب شد

    زمانی که بحثی در خانواده داشتیم سعی می کردم به پیاده روی وکوه نوردی بروم ومرقبه کنم و فقط به ستایش خدا می‌پرداختم واو را مثل دوست کنارم می‌دیدم وچقدر حالم تغییر می‌کرد و آرام میشدم

    زمانی که فردی میخواست مرا عصبانی کند فایل ها در می‌شنیدم با ایرپاد وسعی میکنم نشنوم وصدا را بلند میکنم وفقط فایل گوش میکنم وچقدر جواب میده به من که هم باعث آرامشم میشه هم نمیشنوم که باعث کینه نشه وگوشم را کنترل میکنم که هرچیزی نشنوم

    نوشتن دوره ها وصحبت های استاد ومرور حرف های ایشون خیلی بهم کمک می‌کنه

    مخصوصا دوره قانون آفرینش که چقدر در مورد احساس وجهل صحبت کردند

    استاد نمی‌دونید چقدر ضربه زدم به خودم به خاطر همین احساساتی عمل کردن وپشیمان شدنم واحساس بدی که داره بعدش

    ولی وقتی خودم را کنترل کردم چقدر احساس قوی ترس داشتم که تونستم در لحظه تصمیم نگیرم که به ضررم بشه

    انگار خودت خودت را به نابودی می‌بری با عصبانیت وخشم هات هم جسمی هم روحی تو جهنم هستی ولی وقتی خودت را آرام می‌کنی با خودت حرف میزنی بعدش جهان هم کمکت می‌کنه هدایت می‌کنه بعدش آرامش میاد واین تو هستی که پیروز شدی

    سوال سوم

    توجه به راهکارهای فوق، وقتی احساسات بر شما غلبه می کند، چه روشی می تواند ذهن شما را آرام کند؟

    کوه رفتن وبا خودم وخدا خلوت کردن

    مراقبه کردن ومدیتیشن

    حمام کردن

    مسافرت

    فایل های توحیدی استاد را شنیدن

    دوربودن از انسانهای منفی

    سکوت کردن

    در اتاق خلوت کردن ودوره ها را شنیدن

    با گربه و سگ و درختان صحبت کردن

    درکنار گل وباغچه نشستن وصدای پرنده ها را شنیدن

    برای خودم هدیه خریدن

    مکان را ترک کردن

    بی توجهی به صحبت های اطرافیان

    به عواقب عصبانیت وخشم فکر کردن واهرم رنج ولذت ایجاد کردن برای خودم

    تمیز کردن خانه

    آب دادن به باغچه وگل ها

    استاد. جان دوره شیوه حل مسائل داره برام معجزه می‌کنه هم برای خودم هم برای خانواده ام

    یه حرکت کوچیک داره نتایج عالی رقم می‌زند برام

    خداراشاکرم که در مدار این دوره بودم وچه نتایج عالی بیاد که حتما در دوره خواهم نوشت

    خدایا شکرت که هستی وهستم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  8. -
    حسن آقاپور گفته:
    مدت عضویت: 1042 روز

    بنام خدا

    خدایا شکرت باز یک فایل عالی از استاد عزیز

    سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته و همه دوستان سایت

    در مورد این فایل باید بگم که مثل همیشه استاد موضوعاتی رو مطرح میکنه که در زندگی روزمره همه ما هست مثل لحظه های که بعد یک هیجان خوب و بد ما تصمیماتی میگیریم اون روز یا اون هفته یا شده ماه هو درگیر میکنیم ،در صورتی با چند لحظه فکر کردم به اون اتفاق مسیری رو که نباید اتفاق بیفته کنترل کنیم .

    استاد من بیشتر آدم آرامی هستم و سعی میکنم بیشتر خودم یا طرف مقابل رو توی اون لحظه آرام کنم در مورد برخوردها یا تنش ها ،ولی در مورد کارم بیشتر هیجانی بودم مخصوصا در مورد خرید و فروش ملک و ماشین ،که البته دارم تو دوره حل مسایل رو خودم کار میکنم ،که دوره فوق العاده ی هست مخصوصا اهرم رنج و لذت قبلی و جدیدی که من باید برای خودم بسازم

    در مورد چطور آرام میکنم خودم رو ،گفتم که خداوند به من از اون اول هم لطف داشته که آرام باشم البته در تمام موارد ،حتی خیلی ها در مورد من از کلمه بیخیال استفاده میکنند که الان برای خیلی از موارد که آگاهی پیدا کردم خوبه ،ولی برای برخی از موارد مخصوصا مالی دارم رو خودم کار میکنم .

    نظر من درباره این فایل اینکه باید کنترل بیشتری تو رفتارها مون داشته باشیم البته در مورد احساس هیجانی خوب بد ،چطورشو کنترل ذهن هست در اون شرایط احساسی

    نفس عمیق رو خیلی دوست دارم که احساس اینکه اجازه میدم خدا راهنمایی کنه

    از خدا برای دستانی و زبانی آگاه که شما باشید برای ما سپاسگذارم

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    جعفر محمودی گفته:
    مدت عضویت: 857 روز

    بنام خالق هستی

    سلام و درود خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته و همه دوستان و هم فرکانسی های گلم ..

    جعفرمحمودی هستم البته خیلی وقته عضو سایت هستم و گاهی اوقات مشارکت میکردم تااینکه موبایلم و مدارکم گم شد و متاسفانه ایمیل روهم فراموش کرده بودم و با ایمیل جدید وارد شدم.

    استادجانم، تمام درجا زدن و دنده عقب رفتن من همه عمرم بابت این تصمیماتی بود که بخاطر احساساتم گرفتم و یه ضعف خیلی خیلی بزرگ در من بود و من غافل ازین که چرا تصمیمات من انقد نتیجه های بدی داره و چققدر که من سر احساساتم درمعاملات اعتمادکردمو تصمیم اشتباه گرفتم تااینکه یه فایل رایگان از شما دیدم فکر میکنم این بود که (چرا به کبوترها غذا نباید غذا بدهیم) اون فایل دیدگاه احساساتی منو به کل زندگی عوض کرد و باعث شد هدایت بشم به پندها و سخنان طلائی شما در این زمینه درفایل های بینهایت تاثیرگزار،،یه نکته جالب بگم که به هدایت الله و لطف شما و خانم شایسته هروقت من بایه سوال بزرگ تو زندگیم مواجه میشم و وارد سایت میشم شما به طرز معجزه آسایی در مورد اون فایل گذاشتید و چققدخداوند بخشنده و هدایتگرِ، استاد عزیزترازجانم من وقتی احساساتی میشم چه احساس خشم و چه ترس و هراحساسی که سراغم میاد فقط اون لحظه باتمام وجودم یه نفس عمیق میکشم و میگم خدای مهربونم تو خالق من و این احساساتی من تماما تسلیم توام منو درآغوشت بگیر و آرومم کن و درذهنم تصور میکنم تو آغوش خدام و مثل یه نوزاد تو بغلش چشامو بستم و اونم داره نوازشم میکنه و بهم میگه که چه راهی درسته و چه راهی درست نیست …

    استاد وقتی ازین شرایط فارغ میشم درست واسه چندلحظه فک میکنم دوباره متولدشدم و چقققققد ازتون ممنونم که منو باخدای خودم آشنا کردین و اون خدائی که ازش میترسیدم رو ازم گرفتین …

    عاشقانه دوستتون دارم و قلبم میتپه واسه همتون ..

    عاقبتتون بخیرو خوشی و شادی ️️️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    فرحناز کریمی گفته:
    مدت عضویت: 1078 روز

    تا شهامتِ رها کردن چشم‌انداز ساحل را نداشته باشید هرگز نم

    ی‌توانید از اقیانوس عبور کنید

    درود و سلام بی کران بر استاد بی نظیر وخانم شایسته همراه عزیز

    سلام بر دوستان موفق و شاد این سرزمین زیبا

    چه منظره زیبایی امروز دوباره با باز کردن پنجره دل زیبای های بی نظیر این فایل در جلوی چشمانمان تجلی شد ،لباس زیبا وخوش رنگ استاد در کنار تابلوی زیبای آبی آسمان وچشم انداز بی نظیر پرادایس

    خدایا شکرت

    استاد چقدر فایل زیبا وبی نظیری تمام نکات را عالی بیان کردید ،بله احساسات ،تصمیماتی که همیشه در گذشته می گرفتم و چقدر ضربه ها از این تصمیمات بر سر راه من قرار می گرفت

    یادم چند سال پیش خیلی احساساتی تصمیم می گرفتم ،گاهی از خوش حالی پول وپس انداز خود را خرج بیهوده میکردم ،یا اینکه از روی احساسات منفی وقتی عصبانی می شدم حرفی میزدم که بعد قابل جبران نبود یا گاهی به خاطر اینکه نمی توانستم منظورم را برسانم خودم را محروم می کردم چقدر اشتباه

    اما وقتی با دوره عزت نفس شروع کردم عجیب تغییر کردم خدا را شکر وسپاس از شما استاد

    استاد عزیزم

    من الان در مدتی که با شما آشنا شدم توانستم تا 70درصد از تصمیمات احساسی خودم را رها کنم

    یادم گاهی مواقع که با همسرم بحثی بوجود می آمد سکوت می کردم و همین سکوت من باعث شد که بعداز مدتی حتی بین ما بحث بوجود نیاید یا اگر باشد خیلی راحت تمام شود و حتی ایشون از من معذرت خواهی هم بکند در صورتی که قبل تر این طور نبود

    در مورد زمانی که به خاطر خبر خوش،خوش حال میشدم کارهای عجیبی میکردم خرج پول ،مهمونی دادن ،خرید کادو ،ولی ثمری که نداشت هیچ توقع دیگران را نیز بیشتر میکرد

    اما وقتی سعی کردم که خودم را کنترل کنم وبر احساسات خودم کمی تامل کنم میبینم که چقدر حال خوبی دارم و دیگران مثل گذشته با من برخورد نمی کنند وتوقع بی جا ندارند

    من متوجه شدم که سکوت در مقابل دیگران و کنترل خشم با رفتن از آن مکان و موقعیت ،خوردن یک لیوان آب ،یا قدم زدن بسیار ترفند های عالی برای کنترل احساسات می باشد من تمام این روش ها را انجام دادم وبی نظیر در آرامش من‌نقش داشته

    من پسر 15ساله دارم با توجه به سن وشرایط سنی و کنترل افکارم رابطه عالی ودوستانه با او دارم وقتی میبینم که او هم آرام و خیلی خوب با هم ارتباط بر قرار میکنیم و هیچ تنش وعصبانیت در وجود او نمی بینم

    حتی گاهی مواقع اطرافیان به من می گویند چه ارتباط خوبی با پسرت داری مثل دو دوست هستید

    فکر میکنم از زمانی که بر افکار و احساسات زود گذر خود بیشتر توجه میکنم وسعی میکنم در موقعیت ها خودم را کنترل کنم باز خورد آن را در زندگیم بسیار متوجه شده ام

    ممنونم استاد از شما فایل عالی بود مسیر را برایم بیشتر روشن کرد

    خوش حالم که شاگرد شما هستم

    از خداوند برای شما سلامتی وشادی خواستارم

    خانم شایسته عاشقتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: