گفتگو با دوستان 3 |  تسلیم بودن در برابر هدایت - صفحه 1

406 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «الهام محمدی» در این صفحه: 16
  1. -
    الهام محمدی گفته:
    مدت عضویت: 2919 روز

    سلام استاد عزیزم… سلام خانم شایسته دوست داشتنی… سلام دوستان خوبم…

    بیشتر از یک سال پیش آخرین کامنت مفصلم رو از فرودگاه قطر براتون فرستادم. زمانی که ویزای تحصیلی اروپا تو دستم بود و چشمان پر از اشک شوق…

    و من الان در حال گذروندن ترم آخر تو بهشت خود ساخته خودم هستم. تو این مدتی که گذشت بارها و بارها شروع به نوشتن ادامه داستان زندگیم کردم که هر روزش پر از معجزه و هدایت الهی بوده.

    اما هر بار که اومدم این کار رو بکنم متنم بیشتر از چند تا پاراگراف پیش نمیرفت. من هم هیچ وقت اصرار نکردم و اجازه دادم که زمان مناسبش فرا برسه و اون زمان مناسب امروز رسید…

    فایل‌ های گفتگوی شما با دوستان انقدر من رو تحت تاثیر قرار داد و چنان آتشی رو در وجودم شعله ور کرد که اومدم از نتایجم بگم و از هدایت الهی…

    برای تعریف ادامه داستان باید به قبل تر از گرفتن ویزای تحصیلیم برگردم.

    توی کامنت های قبلیم در مورد هدایت خداوند برای انتخاب دانشگاه و واریز پول اپلای گفتم اما نکته جالب داستان اینه که زمانی که من شهریه اون دانشگاه رو دیدم انقدر اون مبلغ به نظرم در نگاه اول زیاد اومد که من فکر کردم مبلغ درج شده هزینه یک ترم هست نه یک ماه!

    من بارها و بارها به دلایل مختلف قبل از اپلای و بعد از اپلای برای اون دانشگاه به اون صفحه رجوع کردم و با وجود اینکه اون اطلاعات خیلی دقیق دسته بندی شده بود و توضیحات مبسوط داده شده بود اما انگار من هیچ وقت چشمم ندید که اون شهریه مال یک ماه هست نه یک ترم!

    همچین چیزی برای افرادی که خارج از این فضا هستن قطعا باورکردنی نیست. اما من میدونم که فقط و فقط هدایت خداوند بود که اون پرده زیبا رو جلوی چشمان من کشیده بود… اون هم برای چند مااااااااااااااه. تا ابد قدردان این اشتباه محاسباتی هستم.

    خلاصه من با همون تصور اشتباهی که داشتم اپلای کردم و برای همین دانشگاه که اولین و تنها انتخابم بود پذیرش گرفتم که داستانش رو قبلا براتون گفتم.

    من تو پروسه اقدام برای ویزا بودم که یه روز یکی از همکارهام اومد و در مورد دانشگاهی که پذیرش گرفتم ازم پرسید. من هم آدرس سایت رو بهش دادم و گفتم که به نظرم شهریه هاش خیلی خوبه چون متناسب با شرایط فعلی مالی من هست.

    اون هم رفت سایت رو چک کرد و اومد پیش من و گفت که این دانشگاه که شهریه هاش خیلی بالاست! گفتم به نظر من خیلی بالا نیومد و برای همین اپلای کردم. یعنی حتی همون موقع هم نفهمیدم جریان چیه!

    شب که برگشتم خونه اومدم یه بار دیگه سایت دانشگاه رو چک کردم و تازه فهمیدم که اون مبلغ درج شده برای یک ماهه نه یک ترم!

    این موضوع برای چند روز ذهن من رو درگیر کرد اما به خودم گفتم که هر چیزی که استاد عباس منش به من یاد داده تا الان تو زندگی من جواب داده. پس وقتی که میگه آدم میتونه زندگی خودش رو از هیچ خلق کنه قطعا میشه. من هم تو برهه های مختلف زندگیم این رو تجربه کرده بودم و برام خیلی باورپذیر بود.

    از طرفی هم با کار کردن روی دوره عزت نفس به توانایی های خودم بیشتر ایمان پیدا کرده بودم.

    من تصمیم گرفتم در مورد این اشتباه محاسباتی با هیچکس صحبت نکنم و به خانوادم و حتی به اون همکارم هم چیزی نگفتم.

    دلیلش هم این بود که نمیخواستم حرف های دیگران ایمان من رو کمرنگ کنه و ترس رو تو وجود من ایجاد کنه. دوست داشتم فقط روی خدای خودم حساب کنم که گفته من بی حساب به هر کسی که بخوام روزی میدم.

    این شد که من پروسه ویزا رو ادامه دادم و با توکل به خدا راهی اروپا شدم… در حالی که کل پس اندازی که من همراهم داشتم برای 3 یا نهایت 4 ماه زندگی من همراه با شهریه دانشگاه جواب میداد.

    این رو هم بگم که وقتی وارد این کشور شدم یک ماه مهمان بهترین دوست زندگیم بودم که اون هم باز هدایت الهی بود که من رو بعد از 10 سال دوباره در کنار بهترین دوست دوران دانشگاهم تو ایران قرار داد.

    همون روزهای اول یه ترسی اومد سراغم و احساس کردم که این کشور برای من زیادی خوبه و باور ریشه دار عدم احساس لیاقت داشت یکسره بهم میگفت که تو توی این کشور هیچ جایگاهی نداری و نمیتونی کار پیدا کنی و باید همین الان برگردی…

    این با وجود این بود که من ده سال بود که تو حوزه ژورنالیسم فعالیت کرده بودم و دو سال هم تو یکی از کشورهای اطراف ایران کار کرده بودم و شاگرد اول دانشگاهمون تو ایران بودم.

    شاید باورتون نشه ولی این نجواها انقدر قوی شد که من حتی رفتم دانشگاه و انصراف دادم و دنبال بلیط برگشت برای ترکیه بودم چون احساس میکردم کار پیدا کردن تو ترکیه ساده تر از اروپا هست.

    تازه اون موقع بود که فهمیدم حرف استاد چقدر درسته که میگن باید دلیل تصمیماتتون رو بنویسید تا وقتی یه کشیده خوردید نخواین از تصمیمتون منصرف بشید.

    من دلیل تصمیم برای مهاجرت رو یادداشت نکرده بودم اما جریان هدایت همیشه هست و کافیه که ما بهش وصل بشیم و درخواست کنیم.

    من هم درخواست کردم و خداوند کلی نشونه برای فرستاد که نوید یه زندگی فوق العاده خوب رو تو این کشور بهم دادن. من هم تصمیم گرفتم بمونم و زندگی جدیدم رو بسازم.

    دو هفته از رسیدنم نگذشته بود که سریع رفتم دانشگاه و گفتم که من میخوام انصرافم رو پس بگیرم و اونها هم پذیرفتن.

    (دوست دارم قبل از ادامه داستان یه نکته خیلی مهم رو اینجا بگم. ورودی ها خیلی تو پروسه مهاجرت تاثیر میزارن. به نظرتون من چرا اون اشتباه محاسباتی رو در مورد شهریه کردم؟ به خاطر اینکه با هیچ وکیل مهاجرتی ای مشورت نکرده بودم و نرفته بودم تحقیقات مفصل انجام بدم که متوسط شهریه ها یا خرج زندگی تو اروپا چقدر هست. یعنی ذهنم مثل یه لوح پاک بود.

    من حتی از دوستم که سالهاست تو این کشور زندگی میکنه نپرسیده بودم که شهریه ها یا اجاره یا هزینه زندگی تو این کشور چقدره. برای همین ذهنم به راحتی پذیرفته بود که اون مبلغ میتونه برای یک ترم باشه نه یک ماه.

    من با مشورت با کارشناسهای مهاجرتی یا کسب اطلاعات مخالف نیستم. اما باید بدونیم که واقعیت زندگی هر کسی متفاوته و ما میتونیم تجربه منحصر به فردی رو برای خودمون رقم بزنیم. همونجور که قبلا تو کامنتم راجع به باورهای مورد نیاز برای مهاجرت گفتم، به نظرم کسب اطلاعات باید تا جایی باشه که احساس ما رو بد نکنه و باعث نشه که ما هی بشینیم دو دو تا چهار تا کنیم و روی عقلمون حساب کنیم چون اونجوری هیچ وقت قدم بر نمیداریم.

    من دیدم تو بعضی از سایتهای مهاجرتی از قیمت یه بطری آب تا تخم مرغ و کرایه تاکسی و … تو یه کشور دیگه اومدن نوشتن که فقط و فقط حاشیه هست و ما رو به بیراهه میبره و از اصل غافل میکنه.

    علاوه بر این، من موقع انتخاب دانشگاه فقط گفتم میخوام یه دانشگاهی باشه که پروسه اپلای فوق العاده ساده ای داشته باشه و خیلی راحت بتونم هزینه اپلای رو پرداخت کنم.

    خدا رو شکر به یه کشور بی نظیر و همینطور به دانشگاهی هدایت شدم که یه شماره حساب داده بود و خیلی راحت از طریق همین دوستم که دستی از دستان خدا بود اون مبلغ برام واریز شد.

    اگه من دنبال این بودم که حتما باید تو فلان کشور و فلان دانشگاه با فلان رنک جهانی درس بخونم مطمئنم که این پروسه به این راحتی پیش نمیرفت.

    من میخواستم تجربه تحصیل و زندگی تو یه جای خیلی خوب رو داشته باشم. حالا چه فرقی میکرد کجا.

    تازه من با وجود اینکه فوق لیسانس داشتم دوباره تصمیم گرفتم اینجا فوق لیسانس یه رشته مرتبط رو بخونم به جای دکترا. چون اسم مدرک دکترا داشتن برای من مهم نبود. من فقط میخواستم از یه مسیر راحت یه کم دانش آکادمیک بیشتری به دست بیارم…

    اتفاقا وقتی روی یه مسیر خاص برای رسیدن به هدفمون اصرار نکنیم، فراتر از چیزی که خودمون تصور میکردیم بهمون داده میشه.

    تو مثال من، وقتی اومدم اینجا تازه متوجه شدم که این دانشگاهی که من بدون کوچکترین تحقیقی در موردش انتخابش کرده بودم معتبرترین دانشگاه خصوصی این کشور و یه دانشگاه شناخته شده تو اروپا هست و به همین دلیل هم هست که شهریش انقدر بالاست.)

    حالا میخوام ادامه داستان رو تعریف کنم…

    من رفتم دانشگاه و مجدد ثبت نام کردم و چون بورسیه نداشتم باید برای کار پیدا کردن اقدام میکردم تا بتونم هزینه هام رو بپردازم.

    (این رو هم قبلا گفتم که به خاطر تعطیلی سفارت و تاخیر تو گرفتن ویزا من دو ماه دیرتر از بقیه کلاسهام رو شروع کردم و برای همین چند تا کلاس رو نتونستم بگذرونم و همون اتفاق به ظاهر ناخوشایند باعث شد که شهریه چند ماه اول تحصیل من کمتر بشه و اون مبلغی که با خودم داشتم برای مدت بیشتری دوام داشته باشه.)

    میدونم که اقدام نکردنم برای بورسیه از همون باور ریشه دار احساس عدم لیاقت ناشی میشد اما به هر حال برای من توفیق اجباری ای شد که هر روز به خاطرش خدا رو شکر میکنم چون خیلی باعث پیشرفتم شد.

    من قبل از مهاجرتم چند تا خبرگزاری تو این کشور رو بررسی کرده بودم و یکیشون تو ذهنم هایلایت شده بود. همش تو ذهنم تجسم میکردم که من یه روز میرم اونجا و رزومه خودم رو نشون میدم و اونها میگن از فردا میتونی کارت رو شروع کنی.

    به خدایی که میپرسم قسم که تو این اروپایی که خیلی ها میگن کار نیست من یه ایمیل دادم به اون خبرگزاری و وقت ملاقات گرفتم و رفتم و بعد از نشون دادن رزومم و یه جلسه 10 دقیقه ای کار نیمه وقت غیرحضوری گرفتم با حقوق 600 یورو تو کشوری که پایه حقوق کار تمام وقتش اون موقع 650 یورو بود. (الان یه مقدار بیشتر شده و به یه کم بالاتر از 700 یورو رسیده.)

    من انقدر از گرفتن این کار مطمئن بودم که چند روز قبل از اون روز جلسه رفته بودم با یه شرکتی که هیچ شناختی ازش نداشتم در مورد تکنولوژی واقعیت مجازی مصاحبه کرده بودم تا به عنوان یه کار اختصاصی به این خبرگزاری ارائش بدم تا منتشرش کنن.

    جالبیش اینه که من به اون شرکت گفتم که قراره این مصاحبه با شما رو توی فلان نشریه منتشر کنم و اونها هم بدون اینکه من سند و مدرکی ارائه بدم که دارم با اون خبرگزاری کار میکنم به من اعتماد کردن و درخواست مصاحبه من رو پذیرفتن.

    حتی من ایمیل درخواست مصاحبه رو از ایمیل شخصی خودم فرستاده بودم که اصلا چیز متداولی تو دنیای ژورنالیسم حرفه ای نیست.

    یاد اون فایل استاد افتادم که توش میگن شما قبل از رخ دادن یه اتفاق خوب باید خودتون رو آمادش کنید و یه جوری رفتار کنید که انگار اون شرایط پیش اومده. حتی زمانی که هیچ چیزی مشخص و قطعی نیست.

    قشنگ یادمه که تو اون فایل خانم شایسته مثال ماشین خریدن برای تولد پدرشون رو زدن که پدرشون زودتر برای گرفتن گواهینامه اقدام کرده بود بدون اینکه خبری از این هدیه داشته باشه.

    خلاصه من کارم رو با اون خبرگزاری شروع کردم و همونجوری که تو ذهنم ساخته بودم اون مصاحبه رو اونجا منتشر کردم و هنوز که هنوزه یکی از پربازدیدترین خبرهای اون سایت هست.

    (این نکته رو هم اینجا بگم که من سالها حتی قبل از آشنایی با این قوانین با هدایت خداوند مسیر شغلیم رو به سمت یه مهارت پایدار سوق داده بودم.

    من لیسانس و فوق لیسانس مترجمی انگلیسی دارم و سالها تو حوزه ترجمه فارسی به انگلیسی و انگلیسی به فارسی کار کرده بودم. اما اون مهارت من خارج از ایران آینده جذابی نداشت.

    برای همین حوزه علاقه خودم یعنی نوشتن خبر به انگلیسی رو پیگیری کردم و توش به صورت تکاملی مهارت کسب کردم و به جایی رسیدم که تونستم خودم بدون ترجمه، متن اوریجینال به زبان انگلیسی تو زمینه های مختلف تولید کنم و برای همین هر جای دنیا برم میتونم غیر حضوری از این مهارتم درآمد داشته باشم.)

    من همچنان خونه دوستم بودم اما تصمیم داشتم که بعد از یک ماه دیگه برای خودم خونه اجاره کنم. چون با زبان مردم اینجا آشنایی نداشتم از دوستم کمک خواستم و اون هم برام توی یه سایت گشت و به صاحبخونه ی یه اتاقی که به نظر خودش مناسب میومد پیام داد.

    با هم رفتیم خونه رو دیدیم. یه خونه اشتراکی تو یکی از بی نظیرترین و لوکس ترین محله های پایتخت این کشور.

    دوستم میگفت که این مبلغ اجاره برای چنین فضایی باورنکردنیه اما من میدونستم که همه چیز قراره برای من متفاوت پیش بره. نه فقط متفاوت از بقیه مهاجرهای دیگه بلکه حتی متفاوت از مردمی که توی این کشور به دنیا اومدن.

    تختی که من میخواستم اجاره کنم تو یه اتاق 3 نفره بود. یعنی من با دو تا دختر دیگه قرار بود هم اتاق بشم. با اینکه این اولین جایی بود که میدیدیم اما من دیدم انقدر شرایطش فوق العادست که دیگه نخواستم جای دیگه ای رو ببینم و همون روز مبلغ پیش پرداخت رو واریز کردم و روز بعدش قرارداد بستم.

    بعد از مدت کوتاهی زندگی تو اون اتاق، یکی از هم اتاقیهام درسش تموم شد و برگشت کشورش. یعنی شدیم 2 نفر تو یه اتاق. اون تخت خالی هم برای مدتها اصلا اجاره نرفت و من داشتم از اون فضای خلوت تر لذت میبردم.

    تازه آخر هفته ها هم که کل اتاق برای خودم بود چون اون یکی هم اتاقیم اهل همون کشور بود و آخر هفته ها میرفت خونشون. روزهایی هم که بود تایم زیادی رو سر کلاسهای دانشگاهش بود.

    یعنی عملا من با قیمت یه تخت یه اتاق مستقل بی نظیر با دیزاین مدرن و furnished با وسایل خریده شده از فروشگاه محبوبم IKEA با پنجره هایی که رو به پارک باز میشدن اجاره کرده بودم و هر روز قربون صدقه تختم و اتاق زیبام میرفتم.

    از صاحبخونه و فضای اشتراکی که هر چقدر تعریف کنم کمه. جدا از قرارداد رسمی ای که بهم داد (که هنوز که هنوزه خیلی از افراد با این موضوع مشکل دارن)، عالی انگلیسی صحبت میکنه و از نظر communication به هیچ مشکلی برنخوردم.

    تازه خود صاحبخونه اصلا تو خونه زندگی نمیکنه اما هر وقت که خونه تعمیری چیزی نیاز داشته باشه در سریع ترین زمان خودش رو میرسونه یا از طریق یه نفر دیگه پیگیری میکنه.

    زمانی که داستان پندمیک پیش اومد، اون یکی هم اتاقیم هم که اهل همین کشور هست از اتاق رفت چون دانشگاه ها تعطیل شده بود.

    من موندم و یه اتاق بزرگ کاملا مستقل که داشتم فقط پول یه تختش رو میدادم. اون شرایط تا چندین ماه ادامه پیدا کرد. بعدش صاحبخونه یه روز به من پیام داد و گفت که ما میخوایم دیزاین این اتاق رو تغییر بدیم و به یه اتاق خانوادگی تبدیلش کنیم. اما اگه بخوای یه اتاق مستقل توی همین خونه خالی شده که اجارش بالاتره اما تو میتونی با همین مبلغ کمتری که داری میپردازی اون اتاق رو اجاره کنی.

    و من الان ماه هاست که دارم با هزینه یه تخت توی یه اتاق مستقل بی نظیر زندگی میکنم. هنوز که هنوزه وقتی بقیه در مورد مبلغ اجاره ای که پرداخت میکنم میپرسن باورشون نمیشه و جالبیش اینه که این تنها اتاقی هست که داره تو این خونه 16 واحده با این مبلغ اجاره داده میشه و قیمتش هیچ تغییری نکرده. یاد حرف استاد افتادم که میگن تو مسیر درست اوضاع فقط بهتر و بهتر میشه.

    اما این تنها چیزی نیست که برای من متفاوت رقم خورده…

    اینجا خیلی از بچه ها وقتی تا آشپزخونه مشترک هم میرن که چند تا پله فاصله داره در اتاقشون رو قفل میکنن. یا اینکه به کابینت هاشون تو فضای اشتراکی یا آشپزخونه قفل میزنن.

    من هیچ وقت این نگرانی رو نداشتم و حتی بارها و بارها شده که چند ساعت بیرون بودم و موبایل و لپ تاپ و … تو خونه بوده و در قفل نبوده و هیچ اتفاقی نیفتاده.

    یعنی اصلا درک نمیکنم که چرا باید اتفاقی بیفته. تازه یه وقتهایی خودم در اتاق رو کامل باز میزارم و میرم خرید تا هوا تو اتاق جریان پیدا کنه.

    تازه به بچه های خونه مخصوصا اونهایی که جدید میان و هنوز وسایلشون تکمیل نیست کابینتم رو نشون میدم و میگم که هر وقت چیزی نیاز داشتید از کابینت من میتونید بردارید.

    یادمه یه بار یکی از بچه ها که دیده بود در اتاقم کامل بازه بهم پیام داده بود که من دیدم رفتی بیرون اما در اتاقت بازه. میخوای من ببندم؟ من هم گفتم نه باز گذاشتم که هوای اتاق عوض بشه.

    یا مثلا وقتی کتابخونه میرم وسط شهر، لپ تاپم روشن ساعت ها روی میز میمونه و من برمیگردم خونه ناهار میخورم و میرم میبینم که همونجاست. من واقعا از ته دل باور کردم که خدا مواظب وسایل من هست.

    این باور هم از استاد برای اولین بار شنیدم که آدم افسار تعلقات مادیش باید به گل میخ باشه نه دل و دارم تو خودم تقویتش میکنم.

    در ادامه داستان باید بگم که من همزمان داشتم غیرحضوری کار میکردم و درس میخوندم به صورت آنلاین.

    تازه کارم خیلی راحت تر شده بود چون قبلا مصاحبه ها رو حضوری انجام میدادم و دیگه به خاطر قرنطینه و محدودیت تردد داشتم به صورت آنلاین مصاحبه میکردم و منتشرشون میکردم.

    این هم مصاحبه های ویدیویی هم البته یه چالش جدید برای من بود که ازش فرار نکردم و باعث شد که با نرم افزارهای جدید آشنا بشم و مهارتهام کلی ارتقا پیدا کنه و زمان و انرژی کمتری نیاز باشه برای انجام کارم.

    این شرایط ادامه پیدا کرد تا اینکه که رئیسمون یه روز با من تماس گرفت و گفت که به خاطر همین پندمیک و مشکلات بودجه ای تعدیل نیرو کردن و ساعت کاری من هم قراره نصف بشه و به تبع قراره حقوقم هم نصف بشه.

    من اصلا برای شنیدن همچین چیزی آماده نبودم. برای چند ساعت خیلی بدجور بهم ریختم چون تمام معادلات و حساب کتابهام بهم میریخت و اون مبلغ فقط برای خورد و خوراک و اجاره من کافی میشد و عملا از پس پرداخت شهریه هام برنمیومدم.

    حال بد من تا چند روز ادامه پیدا کرد اما به خودم اومدم و گفتم که اگه به حساب کتاب و دو دو تا چهار تا بود که من تا همینجاش هم نمیتونستم برسم.

    صدها بار فایل داستان سرقت پیکان دنده آرژانتینی استاد رو گوش دادم و گفتم که من اگه بتونم ذهنم رو کنترل کنم قانون میگه که نتیجه این اتفاق باید خیر بشه هر چند ظاهرش ممکنه ناخوشایند باشه الان.

    (این رو هم باز تو پرانتز بگم که وقتی اونقدر اتفاقی حقوق من کم شد من با نهایت احترام و با عزت نفس از صاحبخونه درخواست کردم که استثنائا برای اون ماه نصف اجاره رو از من بگیره و اون هم گفت که هیچ اشکالی نداره.

    باورتون میشه صاحبخونه ای که خودش تو اون شرایط تعداد مستاجرهاش کم شده انقدر قلب بزرگی داشته باشه که به سادگی از نصف مبلغ اجاره یکی از اتاقهاش بگذره؟ اون هم تو اروپایی که همه میگن آدمها سردن و احساس ندارن.

    همه اینها رو لطف خداوند میدونم که بهترین دستانش رو سر راه من قرار داده. تازه من انقدر همه همخونه ای هام رو تحسین میکنم که یه رابطه فوق العاده با همشون دارم و چندین و چند بار برای من کیک و غذا و هدیه های دیگه آوردن به مناسبت های مختلف.)

    بگذریم… چند روز بعد از اون تماس تلفنی وقتی ذهن و قلبم با گوش دادن به فایلهای استاد آروم شد کم کم ایده ها اومد که چیکار باید بکنم و قدم بعدی چیه.

    همزمان یه ایمیل از طرف دانشگاه برای ما اومد که نوشته بود با توجه به شرایط پیش اومده افرادی که نیاز دارن مهلت پرداخت شهریه براشون تمدید بشه میتونن به دانشگاه درخواست بدن و درخواستشون بررسی میشه. من هم درخواست دادم و مهلت پرداخت شهریه های اون ترمم به سادگی چند ماه تمدید شد.

    وقتی خیالم از شهریه راحت شد دو تا تصمیم جدی گرفتم. یکی اینکه دیدم من با وجود اینکه خیلی تو کار خودم حرفه ای هستم اما همیشه هزینه ها و درآمدم یکی هست و دیگه نمیخواستم این شرایط ادامه پیدا کنه.

    برای همین اون مبلغی که برای شهریه تو حسابم نگه داشته بودم رو صرف خرید روانشناسی ثروت 1 کردم تا روی خودم سرمایه گذاری کنم. گفتم حالا تا 6 ماه بعد خدا بزرگه و من مطمئنم درست کردن ریشه باعث میشه که من چند ماه دیگه بتونم به راحتی شهریه هام رو پرداخت کنم.

    تصمیم مهم بعدی من این بود که این باور رو برای خودم بسازم که فرصت های شغلی خیلی زیاده و من فقط نباید به این شرکت و کارفرمای فعلیم وابسته بشم.

    شروع کردم و دنبال کار جدید گشتم در عین حال که داشتم روی دوره روانشناسی ثروت 1 کار میکردم.

    جزئیات معجزاتی که برام تو یه مدت کوتاه رقم خورد خیلی زیاده ولی در این حد بدونید که من از طریق ایمیلی که با هدایت خدا تو یه سایت پیدا کردم با یه تیم آمریکایی-بریتیش فوق العاده حرفه ای که یه مجموعه سایت خبری تو آمریکای لاتین و اروپا و آسیا و آمریکای شمالی دارن آشنا شدم و حتی قبل از قطعی شدن قراردادم با این شرکت جدید از کارم تو خبرگزاری قبلی استعفا دادم چون احساس کردم که دارم این همکاری رو فقط از سر ترس و شرک ادامه میدم و دارم باج میدم.

    این در حالی بود که هیچ ایده ای نداشتم که قراره اون ماه که استعفا دادم و حقوق نداشتم هزینه هام رو چه جوری جور کنم.

    خیلی ها هم میگفتن که قراردادت رو با این خبرگزاری فعلی بهم نزن چون کارفرما اهل همین کشور هست و شرکتش همینجا ثبت شده و بعدا به راحتی میتونی از همین طریق ویزای تحصیلیت رو به کاری تبدیل کنی و چون داری مالیات میدی بعدا میتونی وام خونه و ماشین بگیری و …

    اما من هیچکدوم از اینها برام مهم نبود و میدونستم که از سر شرک و ترس هست که دارم همکاریم رو ادامه میدم و اونجا بود که باید ایمانم به غیب رو نشون میدادم و بعدش معجزه پشت معجزه رقم خورد.

    من وقتی استعفا دادم یک ماه مونده بود به آغاز سال نوی میلادی. همون موقع نه تنها قرادادم قطعی شد با اون تیم آمریکایی-بریتیش بلکه بدون اینکه من در جریان باشم یا انتظارش رو داشته باشم عیدی سال نوی میلادی رو برام واریز کردن که همون مبلغی بود که من بعد از استعفام و تا شروع کار جدیدم بهش احتیاج داشتم.

    من تو این چند ماه بارها و بارها بهم ثابت شده که خداوند از جاهایی که من فکرش رو نمیکنم میتونه بهم روزی برسونه.

    استاد من عاشق فایل فقط روی خدا حساب کن شما هستم. بارها و بارها به خاطر لطف خانواده یا پروژه های فریلنسری ای که برام پیش اومده یا از صدها طریق دیگه پولی که نیاز داشتم معجزه وار به دستم رسیده. تازه جدیدا متوجه شدم که قراره 1000 یورو از مخارجی که تا حالا اینجا کردم طبق قانون مالیات این کشور به حسابم برگرده.

    یعنی یه بخشی از مبلغی که برای خرید و تحصیل و حتی رستوران رفتن تو این کشور پرداخته میشه به حساب پرداخت کننده برمیگرده. دلیلش هم تشویق مردم به استفاده از خدمات و خرید و رونق بیزینس ها و نشاط اجتماعی و البته تشویق به پرداخت مالیات هست.

    در حال حاضر غیر از اینکه یکی از فعال ترین و بااطلاعات ترین و بااعتماد به نفس ترین دانشجوهای رشتمون هستم، دارم کارم رو تو سطح جهانی پیش میبرم.

    من بیشتر از ده سال پیش کارم رو با ترجمه تو دارالترجمه ها شروع کردم و برای هر صفحه ترجمه کمتر از هزار تومان میگرفتم.

    اما به مرور و با ارتقای مهارت ها و اعتماد به نفسم الان نه تنها با 20 ساعت کار نیمه وقت در هفته چند صد یورو بیشتر از پایه حقوق این کشور میگیرم بلکه در کنار این کارم پروژه هایی بهم پیشنهاد شده و انجام دادم که برای هر 1000 لغتش 150 دلار گرفتم.

    الان هم به خاطر سطح کارم دارم بیشتر با client های اروپایی و کانادایی کار میکنم و جدیدا دارم برای یه شرکت Fortune 500 تولید محتوای تخصصی میکنم تو یه زمینه ای که حتی اسمش رو هم قبل نشنیده بودم اما خودم رو به چالش کشیدم و در موردش اطلاعات کسب کردم.

    کمتر از یک ماه پیش هم درخواست افزایش حقوق دادم که به راحتی پذیرفته شد. تازه مدیرمون از من عذرخواهی کرد و گفت که ما قصد داشتیم با توجه به سطح کارت و فیدبک client ها خودمون بهت زودتر پیشنهاد بدیم و بابت این تاخیر عذرخواهی میکنیم.

    یک ماه پیش هم از طرف همین شرکت پیشنهاد کار تمام وقت بهم شد که چون مشغول نوشتن پایان نامه هستم قبولش نکردم.

    همین هفته هم بهم پیشنهاد یه سمت بالاتر شد برای چند ماه دیگه که اگه قبول کنم تو 31 سالگی سرپرست ادیتورهای یه واحد شرکتمون میشم که اکثرشون native speaker هستن.

    چندین بار هم به عنوان media judge دعوت شدم تا در کنار خبرنگارهای رویترز و فوربس و فایننشال تایمز و … کار استارتاپ های مختلفی که ایده هاشون رو ارائه میدن رو داوری کنم.

    یعنی تو این شرایطی که خیلی ها کارشون رو از دست دادن و میگن کار نیست من سرم شلوغ تر شده و پیشنهادهای کاری ای که بهم میشه بیشتر شده.

    همه این نتایج تو کمتر از 2 سال هست به دست اومده. تازه من این نتایج رو فقط با عمل کردن به حدود 50 درصد از آگاهی هام به دست آوردم و تمام تلاشم اینه که بیشتر از این عمل کنم چون فقط خدا میدونه که چقدر نتایج میتونه بزرگتر از این بشه.

    فقط سپاسگزار خداوندم که من رو به شما و این جمع بی نظیر هدایت کرد تا بهشت رو تو همین دنیا برای خودم بیافرینم و تجربش کنم…

    استاد عزیزم… اگه بخوام معجزات کوچیک و بزرگ هر روز زندگیم رو بنویسم باید تا ابد بنویسم… آنچه که به لطف خداوند نوشتم تنها قطره ای از اقیانوس هدایت الهی بود که چندین ساله دارم سرمستانه توش شنا میکنم…

    دوستتون دارم…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 411 رای:
  2. -
    الهام محمدی گفته:
    مدت عضویت: 2919 روز

    دوست خوبم… الهه جاااان… خیلی خیلی ازت ممنونم بابت پیام فوق العاده زیبایی که برام نوشتی. امیدوارم تمام زندگیت مثل یه queen روی فرش قرمزی که خداوند برات پهن میکنه در نهایت شکوه به سمت اهدافت قدم برداری.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  3. -
    الهام محمدی گفته:
    مدت عضویت: 2919 روز

    دوست خوبم… حسین آقای عزیز… سپاسگزار خداوندم که در جمع دوستانی هستم که انقدر موفقیت های همدیگه رو تحسین میکنن. من هم مشتاقانه منتظر خبرهای خوب شما هستم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    الهام محمدی گفته:
    مدت عضویت: 2919 روز

    آقا داود عزیز… خیلی ازتون ممنونم بابت کامنت زیباتون. خوشحالم که در جمع دوستانی چون شما هستم. سالی پر از آرامش و سلامتی و ثروت رو براتون آرزو میکنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    الهام محمدی گفته:
    مدت عضویت: 2919 روز

    ستایش نازنینم… دوست خوب من… کامنت بسیار زیبات رو چند بار خوندم و هر بار به آخرش که رسیدم کلی خندیدم. خواستم ازت تشکر کنم بابت پیام زیبات و آوردن لبخند به لبم. دوستت دارم و منتظر خوندن خبرهای خوبت هستم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  6. -
    الهام محمدی گفته:
    مدت عضویت: 2919 روز

    ندا جان… یک دنیا ازت سپاسگزارم بابت پیامی که برام نوشتی و به اشتراک گذاشتن حس خوبت. من برات بهترین ها رو آرزو میکنم چون لایق بهترین ها هستی دوست خوبم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  7. -
    الهام محمدی گفته:
    مدت عضویت: 2919 روز

    زیبا جان… دوست زیبای من… پیام زیبایی که برام نوشتی رو چند بار خوندم و هر بار لذت بردم و از خدواند سپاسگزارم که تو این جمع میتونیم نتایج و آگاهی هامون رو با هم به اشتراک بزاریم. باید بگم باعث افتخاره که کامنت های من رو دنبال میکنی. این هم از لطف خداست. برات آرزوی زندگی ای سرشار از نعمت رو دارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    الهام محمدی گفته:
    مدت عضویت: 2919 روز

    دوست خوبم… آقا امین عزیز… من از شما سپاسگزارم بابت زمانی که گذاشتید برای مطالعه کامنت من و نوشتن این پیام زیبا. قطعا بهترین ها در انتظار افرادی چون شما هست که موفقیت دیگران رو تحسین میکنن. در پناه خدا.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    الهام محمدی گفته:
    مدت عضویت: 2919 روز

    سلام آقا سعید عزیز. پیام زیباتون خیلی حس خوبی بهم داد و دوست داشتم ازتون تشکر کنم که انقدر دقیق دیدگاه من رو مطالعه کردید و نکاتی که به نظرتون مهم بود رو اینجا یادداشت کردید. منتظر شنیدن خبرهای خوبتون هستم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: