گفتگو با دوستان 3 |  تسلیم بودن در برابر هدایت - صفحه 23

406 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سید محمد رضا موسوی گفته:
    مدت عضویت: 244 روز

    سلام و درود خدمت انرژی مقدس خالق و فرمانروای کل کائنات یگانه خالق آفرین من ،،

    ما بر خودمان مقرر کردیم که بندگانمان را هدایت کنیم ،،

    سلام و درود خدمت دوستان عزیزم ،،

    آقا بعضی وقتا شده میبینی خدامون آنقدر مهربونه دلمون میخواد خودمون و براش لوس کنیم ،،

    جدیا ینی تو هر زمینه ای میبینی از قبل فکرشو کرده برات ،،

    اون تضادها بود حالتو خیلی بد گرفتن ،،

    آره همون کوفتیا ،،

    فکر کن ببین چقدر در بعدش برامون باز شد ،،

    ینی ما فقط باید آروم باشیم ،،

    آرامش ،، امنیت ،، رفاه ،، سکوت ،، لذت ،، پول ،، ثروت ،، سلامتی ،، بینایی ،، شنوایی ،، چشایی ،، لامسه ،، ینی میلیونها میلیون لذت برای ما آفریده بی نهایت بی نهایت ،،

    ینی ی وقتایی اصلا دلم میخواد بشینم بنویسم شاید اصلاً بهترین تمرین برای شکرگذاری باشه استاد عزیزم اینکه بشینیم بنویسیم چند نوع لذت خداوند برای ما آفریده ،،

    بی شمار

    بی شمار

    بی شمار ما لذت داریم بچه ها

    که باید

    باید

    باید تجربه شون کنیم

    چرااا

    چون برای ما آفریده شده ،،

    میلیونها میلیون زیبایی و شگفتی تو همین زمین و آسمون که مسخر ما درآورده خداوند مهربان که هنوز اسمشم نشنیدیم

    خوب چیجوری بهشون دست پیدا میکنیم

    خیلی راحت کافیه طلب کنیم

    کن فیکون ،،

    اراده کن ،، درخواستی و ارسال کن ،، سخاوتمندانه تقدیمت میشود تمام .

    مگه حضرت سلیمان نبی چگونه خواست ،،

    همون طور که به ایشان تقدیم شد به منو شمام عطا میشه ،،

    این تئوری ظرف دریافت ،،

    خواستن ،،

    بزرگ خواستن ،،

    فراوااااااااااااااااااااانی ،،

    مسیر چگونه است ؟!

    هدایت میشوی ،،

    قدم به قدم ،،

    خدایا شکرت صد هزار مرتبه شکرت برای آگاهی های روز افزونت ای یگانه رَب من رب العالمین ،،

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  2. -
    مجید نازقلیچی گفته:
    مدت عضویت: 481 روز

    با سلام خدمت دوستان عزیزم ،موضوع این فایلی که دیدم و شنیدم هدایت در مورد خداوند و چگونگی هدایت هست در مورد خودم وقتی که خداوند و قدرت خداوند را در فکرم و باورهایم که با تکرار به آنها رسیدم و با خداوند و سیستم آن ارتباط برقرار کردم ،و منتظر جواب از جانب خداوند بودم که نتایج را دریافت کنم همیشه هدایت و نشانه های جواب را از طریق هدایت دریافت کردم خداوند از طریق نشانه ها آرام آرام هدایت و راهنمایی میکنه،و اگر این نشانه ها را رد یابی کنیم ،ردپای هدایتها را در کارها دریافت میکنیم ،خداوند از طریق نشانه ها ما را هدایت می‌کند من در هر لحظه از طریق هدایت خداوند منو به خواسته هایم میرساند در مدارهایی قرار میدهد که خواسته هایم میرساند ،اگر این هدایت را بپذیریم بهتر میتوانیم به یقین و اطمینان بیشتری برسیم،هدایت هم تکاملی هست و آرام آرام گفته میشه و قدم به قدم حرکت می‌کنه و توقع خودمان را تکاملی تنظیم کنیم تا دچار انحراف نشویم تمام پند و نصایح را استاد گفتند و لازم هست که گوش کنیم تا به باور و یقین برسیم ،استاد با تجربیات ذهنی و عملی حرف میزند و شاید ما فعلا درک نکنیم ،ولی لازم هست که قبول کنیم ،تا کمتر منحرف بشیم از مسیر قوانین ،و البته این حرفها بیشتر به خودم بازگو و تکرار میکنم و مخاطب اصلی خودم هستم،و یک مدرک و سندی است که در چه مرحله ای این حرفها را میگویم ، اینها رد پای قوانین خداوند در زندگی ام هست که نیاز به گفتن دارد تا باورهایم بهبود یابد ،مرسی از استاد عزیزم که جایی برای نوشتن دیدگاههای شاگردانش گذاشته تا به اندازه درک و فهم خودمان از قوانین بتوانیم بنویسیم ،و مشارکت داشته باشیم در بهبود کیفیت سایت که برای شاگردان در نظر گرفته شده است ،مرسی از استاد که خداوند را با توجه به قوانین خودش در قرآن برای ما پیدا کرد و شناساند ،تا هم خودمان را بشناسیم و هم خدای خودمان را در وجودمان بشناسیم تا بتوانیم خودمان را مرکز عالم بدانیم و تنها روی خودمان سرمایه گذاری کنیم،وقتی به خودمان توکل و اعتماد میکنیم اینگار روی خدای خودمان حساب میکنیم ،هر نسبتی به خودمان می‌زنیم خدا هم به همان شکل در می‌آوریم ،چونکه من و خدا از هم جدا نیستیم،،مرسی از آگاهی‌های جدیدی که از استاد دریافت کردم و یک دریچه جدیدی نسبت به خداوند و هدایت از جانب خداوند دریافت کردم،

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    عسل گفته:
    مدت عضویت: 740 روز

    1403/9/5روز142

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    سلام به استاد و مریم عزیز ودوستان گل

    خدایا شکرت بخاطر این فایل فوق العاده

    استاد تا 8دقیقه اول و کوش کردم همینطور اشکام جاری شد و نتونستم ادامه رو گوش کنم و اومدم که بنویسم و ازتون تشکر کنم که این مسیر زیبارو طی کردید و به آگاهی رسیدید و به ما هم دارید این مسیر و نشون میدید خدایا شکرت بخاطر استاد عزیز که توی زندگیم گذاشتی خدایا شکرت که از طریق زبان استاد باهام حرف می‌زنی

    چقدر زیبا بود این فایل چقدر نیازداشتم به این صحبت ها هر روز صبح میام سراغ سایت و میدونم که خدای مهربونم حتما ازهمین طریق باهام حرف میزنه

    واژه هدایت و درکش واقعا مساله مهمی برای من و خیلی سعی می‌کنم درکش کنم و بعضی وقتا احساس می‌کنم دریافتش نمیکنم و میفهمم یه جای کار ایراد داره و صحبت های سپیده خیلی کمک کرد که بفهمم حتی دریافت هدایت هم تکاملی هست . استاد وقتی میگید تسلیم باشیم هدایت ودریافت میکنیم میفهمم که تا من تسلیم نباشم و بگم من بلدم من میدونم و مغرور باشم صدای هدایت و نمیشنوم

    وقتی من تسلیم باشم آرومم ‌نگران نیستم میتونم هدایت و دریافت کنم

    و چقدر جالب بود برام که هدایت هم باتوجه به جایگاه و‌مداری که هستم بهم الهام میشه یه پله بالاتر چقدر درک این به من آرامش داد

    و باعث شد من به همون یه قدم راضی باشم و شکرگذار باشم و نگم چرا فلان جایگاه و فلان درآمد ندارم .

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    علیرضا یکتای مقدم گفته:
    مدت عضویت: 1330 روز

    به نام خداوند مهربان وهدایتگر

    سلام

    وقت همگی بخیر وشادی

    موضوع هدایت:

    واقعا صحبت های سپیده خانم در این فایل بسیار آگاهی بخش بود ، و یک پنجره‌ ای از آگاهی ناب به روی ما باز شد .

    من فهمیدم برای درک موضوع هدایت اصلا عجله‌ای نداشته باشم، و به خودم فشار نیارم که حتما در این بازه زمانی درکش کنم، اینطور نیست

    هدایت یک موضوع قلبی ، بین من و الله هست

    درک هدایت ، بصورت تکاملی هست ، یعنی خداوند طبق مداری که من در آن هستم به من الهام می کنه و وقتی من بهش عمل می کنم کمی بهتر از قبل میشم و این فرایند هی تکرار میشه و هر بار الهام من فرق می کنه ،

    به همین خاطر هست که یکی از نشانه‌های تشخیص الهام الله از نجوای شیطانی اینکه با شرایط فعلی ما سازگار باشه ، و باعث آرامش من بشه ،

    در هدایت حد و مرزی وجود نداره ، برای مسائل کوچک و کم اهمیت هم میشه از هدایت الله استفاده کنیم حتی برای غذا خوردن، کجا رفتن جه فایلی گوش دادن ، چه لباسی پوشیدن ….

    وقتی که من سوال می کنم او جواب میده ، و بهترین راهکار را برای من در نظر می گیره که شاید از نظر ذهن منطقی غلط باشه ولی بعدأ می فهمیم که بهترین راحل بوده.

    در ادامه استفاده از هدایت ، کم کم جنس صدای آن را می فهمیم و بهتر تشخیص می دهیم و با اطمینان بیشتر بهش عمل می کنیم ، هرچند که همه مخالف باشن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    ارزو دوستدار گفته:
    مدت عضویت: 2041 روز

    به نام رب العالمین

    سلام به استاد عزیزززیززم و مریم عززززیززم

    سلام به همه دوستانم در مدار ثروت و عشق و سعادت و خوشبختی

    چقدر خدا بزرگه و قدرتی بالاتر از او نیست خدایی که من هر لحظه ازش خاستم الان چی نیازه گوش بدم و بنویسم و منو هدایت کرد به هر شکلی به فایل های استاد که امروز نیازه اینو گوش بدی

    آنقدر او ن کلمه ای که در فایلی که استاد دارن با عشق صحبت میکنه رو خداوند در وجودم پررنگ میکنه که قلبم شروع میکنه به تپیدن من ده هزار بار هم که این فایل رو گوش بدم باز کمه هر دفعه یک چیز جدید از هدایت میفهمم

    اصلا خود این کلمه هدایت چقدر بزرگه

    به خدا قسم کل روزم رو این کلمه هدایت ساخت

    خدایا چقدر سخاوتمندانه و مهربانانه باهام حرف میزنی من کوچکم در پیش تو و تنها کاری که میتونم بکنم اینه که به مسیر راست و درستی که الهام کردی در قران پیش برم .

    استاد صمیمانه ممنونم هزار بار صد هزار بار هر چی بگم کمه

    مریم عزیزم ازت ممنون ام که در کنار استادمان پا به پا همراه دل ما هستی و چقدر مرتبه و تمیزه این سایت ادم لذت میبره

    ان شالله خداوند همه ما رو هر لحطه هدایت کنه و اون هدایت و صدای قلب ما بسیار بزرگ باشه

    در پناه الله یکتا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    سارا جنگروی گفته:
    مدت عضویت: 259 روز

    بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

    سلام و درود به استاد عزیزم

    و هرکسی که داره کامنت منو میخونه

    اول از همه میخام یه دعایی بکنم که هرکسی تو این راه توحید هدایت شده همیشه به همین راه باشه از جمله خودم و هرکسی هم نیست خدا هدایتش کنه من هنوز یک ماهم نشده که هدایت شدم از خدای خودم سپاسگذارم که جز آدمایی بودم که خدا خواست منو هدایت کنه چون تو بعضی از آیه های قرآن نوشته بود خدا هرکسی و بخواد هدایت میکنه هرکسی و بخواد هدایت نمیکنه از صمیم قلبم با چشمای گریونم خیلی خوشحال و سپاسگذارم جز اون بنده هایی بودم که خدا منو لایق دونست که هدایت بشم و از شما استاد عزیزم سپاسگذارم که وسیله ای شدین و رسالتتونو به این خوبی و واضحی داری انجام میدین که بارها بود به یه سری کانال ها و آموزش ها آشنا شده بودم ک منو آوردن تو این راه اما نتونستن کامل بیارن یا بتونن منو تا این حد متعهد کنن اما هزاران بار شکر که با شما آشنا شدم من هنوز هیچ دستاوردی نداشتم دربرابر همه ی کسایی ک سالیان سال با شما بودن اما به نوبه خودم و با توجه به شرایط الانم که هنوزم فایل های دانلودی تونو کامل گوش ندادم و اصلا نمیدونم چندتا فایل گوش دادم فقط همینجوری دارم گوش میدم با اینکه هر فایلی تقریبا به یک ساعت هست ولی انقدر روم تاثیرگذاره ساعتها گوش میدم و خسته نمیشم و از خدا میخاستم انقد زمان داشتم ک بیش ازین گوش میدادم ولی بقدری الان از شرایط الان حالم خوبه و آرامش دارم و کارهایی که قبلا برام سخت بود الان برام آسون شده من شبا نمیتونستم بخوابم تا خود صبح اما الان انقدر با وجود توکل و رسیدن به خدا آرامش دارم که میخوابم که قرص خواب نمیتونست باعث بشه من بخوابم من بقدری تو روابط هر روابطی روابط خانوادگی عاطفی وابسته بودم که همیشه آسیب میدیدم اما الان ذره ای وابستگی ندارم من با یه گروه کوهنوردی آشنا شدم اولین صعودم رو جمعه با توکل ب خدا به موفقیت رسوندم شاید باورتون نشه من هرجا راه برام سخت میشد میگفتم ایاک نعبد و ایاک نستعین باورررر کنیییید که خدا هدایتم می‌کرد و میگفت پاتو اینجا بزار اسا تو فلان جا بزار جوری راه برام آسون میشد که اصلا نمیتونم بگم منی که هیچ اطلاعاتی از تکنیک های کوهنوردی بلد نبودم و حتی هیچ کمکی از سرپرست کوهنوردی نخواستم فقط و فقط از خدا خواستم در آخر میخام بگم کسی که 5 سال تموم با مریضی روحی درگیر بود و خیلی تلاش کرد ک خوب بشه و بهتر شد اما کامل خوب نشده بود الان بقدری تو آرامش و تسلیم شده که فکر میکنم معجزه شده و مطمعنم هروز بهتر و بهتر میشه و باز کامنت میزارم و از موفقیت هام به لطف خداوند میگم که اگه این کامنت و اتفاقی ببینم باورم نمیشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 692 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 13 آبان رو باعشق مینویسم

    طیبه : خدا ، دیدی که من صداش کردم برگشت نگاه کرد و دویید رفت به سرعت

    خدا : نه تو نمیخوای بری

    طیبه : دیدی که میخواستم برم الانم نگاه کردم نبود یهویی غیبش زد

    خدا : برگرد و نون باگتایی که گرفتی برای خونه بهش بده …

    امروزِ من کمی با این رخداد به فکر رفتم ، عجیب بود

    که شب اتفاق افتاد و من در ادمه مینویسمش

    امروز صبح که حاضر شدم و تخته شاسیمو برداشتم ودوتا پیراشکی شکلاتی که از خرید دیروزم نگه داشته بودم تا امروز ببرم تو ورکشاپ با چای بخورم رو برداشتم و کیف دستی پارچه ایم رو هم پر کردم از کاموا ، که تو راه گل ببافم برای این هفته جمعه ،که مادرم خواهش کرد که از خدا اجازه بگیرم و برای مادرم گل سر ببافم و هرچی از جمعه بازار درآمد بود ، رو تماما به مادرم بدم

    و خدا بهم اجازه ساخت گل سر رو برای مادرم داد و این روزا تاکید کرده که حق نداری ذره ای از پولش رو برای خودت برداری

    و من چشم گفتم

    ولی یه وقتایی نجوای ذهنم میگفت قسمتی از پول فروش جمعه رو برای خودت به عنوان دستمزد بردار

    ولی گفتم نه

    و میخوام به حرف خدا گوش بدم

    چون میدونم اگر گوش بدم به حرفش، برای من، وعده ای که داده عمل میکنه

    من باید سمت خودمو درست عمل کنم

    وگرنه خدا که همیشه به وعده هاش بی نهایت بیشتر از همیشه و فراوان تر عمل میکنه

    به قول استاد عباس منش

    تو سعی کن قسمت خودتو خوب انجام بدی خدا که خوب بلده چیکار کنه

    و من چشم میگم

    وقتی راه افتادم میخواستم با خودم نقاشیایی که رو زیر لیوانی و آینه دستی کشیده بودم ببرم و به استادای تو پاساژ نشون بدم

    ولی گفتم خدا ،من میخوام بیشتر رنگ کنم که استادای اونجا زیادن اگر بخوام بفروشم حداقل کلی نقاشی ببرم و یه جا همه رو ازم بخری

    من فروش بیشتر میخوام

    داشتم میرفتم که یهویی به دلم افتاد اول برم نون بگیرم و بهم گفته شد نون گرفتی برو برای خواهرت هم ببر تا صبحانه شو بخوره و برگشتم خونه و پنیر برداشتم و با نون برای خودم

    تو راه که میرفتم کلی گل بافتم و وقتی رسیدم ورکشاپ طراحی و رنگ روغن ، که تقریبا 10 هفته گذشته که میرم برای ورکشاپ رایگان پاساژ تجریش ، دیدم اینبار چیدمان طرح مدل زنده رو گذاشتن دقیقا کنار دیوار

    چون همیشه وسط میذاشتن و همه دورش مینشستن ،برام جدید بود این مدل چیدمان و خندیدم و سریع به مدل نگاه کردم دیدم یه تلویزیون قدیمی با یه فرش کوچیک و تلفن و آب میوه گیر و کفش قدیمی رو چیدمان کردن

    و وقتی دیدم استادم هم قراره کار بکنه خوشحال شدم و به سرعت صندلی رو برداشتم تا پشت سر استادم بشینم تا کسی پشت سرش نشینه و به طراحیاش و رنگ‌ کردنش نگاه کنم و یاد بگیرم

    من تا طراحیشو به اتمام برسونه نشستم و نگاه کردم و نگهبان پاساژ اومد تا شماره این هفته مو بچسبونه روی برگه طراحیم که من انقدر محو نگاه کردن به طراحی استادم بودم که دیدم یه صدایی گفت تقلب اِلَه مه اوزون چِک

    به ترکی گفت تقلب نکن خودت شروع کن به طراحی

    و من خندیدم و استادمم برگشت دید، گفتم نه ، میخوام از استادم یاد بگیرم

    و به استادم گفتم میشه من نگاه کنم و بعد شروع کنم، که گفت باشه

    دیروز تو کلاس ،ما از استاد طراحی یه سوال پرسیدیم که چرا ما نمیتونیم رنگ بسازیم

    و به ما یه حرف خیلی خیلی ارزشمندی رو گفت

    گفت بچه ها وقتی استاد داره رنگارو میسازه نگران نباشید ،

    و الان اول راه هستین و بلد نیستین رنگ بسازین

    اصلا غیر عادی نیست

    خودتونو درگیر اینکه چه رنگیه و مثلا رنگ قهوه ای که چند تا رنگ رو ترکیب میکنه رو چجوری میسازه ،درگیر نکنید

    شما فقط نگاه کنید

    درسته شما بلد نیستین ، ولی به مرور زمان یاد میگیرین و اگر سعی کنین به دست استاد، با دقت نگاه کنید و اصلا به این فکر نباشین که چه رنگی رو با چه رنگی ترکیب کرد

    شما فقط سعی کنین فقط و فقط نگاه کنید

    به مرور زمان میبینید که خود به خود رنگارو میتونین بسازین

    این حرفاش منو یاد چند تا چیز میندازه

    مثل این میمونه که وقتی من تازه شروع کرده بودم و گوش میدادم به آگاهی های سایت ،استاد میگفت که گوش بدین تا میتونین هزار بار یا بیشتر گوش بدین به آگاهی ها

    یا تو قرآن خدا گفته که تا میتونین قرآن بخونید

    و به مرور زمان هست که کم کم با هر بار دقت کردن و گوش دادن به آگاهی ها مدارتون تغییر میکنه و درکتون بالا میره و کم کم دست به عمل میزنید

    و من الان باید دقت بیشتر داشته باشم به رنگ زدن و رنگ ساختن استادم ،تا انقدر دقت کنم که یاد بگیرم

    چقدر قشنگه وقتی به حرف آدما گوش میدم و مینویسم حرفاشونو درسای خیلی بزرگی یاد میگیرم

    قبلا هیچ تحیلیلی از گفته های آدما نداشتم

    اگرم تحلیل میکردم خیلی دقت نمیکردم

    خدارو بی نهایت سپاسگزارم که بهم قدرت درک و فهمیدن رو عطا کرده و کمک میکنه تا عمل کنم

    وقتی خودم شروع به طراحی مدل تلویزیون کردم اولش سخت بود برام

    ولی بعد به یادآوردم حرفای استادمو که میگفت طیبه یادت باشه ، چون ایراد تو همین یه موضوع هست

    اگر اول کار یه اصل رو رعایت کنی نقاشیت خیلی پیشرفت میکنه

    و حرفش این بود که تو اول کار به مدلت نگاه کن ،هرچی رو میخوای طراحی کنی به ساده ترین شکل که یعنی مربع و مستطیل و دایره و بیضی هست ببینش و شروع کن به گذاشتن جاهاش و تناسباتم رعایت کن وقتی اینجوری ساده کردی ، شروع کن به طراحی کلی

    و وقتی طراحی کلی رو انجام دادی به جزئیات کار برس

    که اولین کار اینه به اصل اول کارت که ساده سازیه توجه کنی که ادامه اش که جزئیاته ،خود به خود در طراحیت درست درمیاد

    وقتی من دوباره گفته هاشو یادآوری کردم به خودم ، شروع کردم به ساده سازی طراحیم و وقتی تموم شد و استادم دید تحسین کرد و گفت داری پیشرفت میکنی طیبه

    خیلی حس خوبی داشتم چون من داشتم به آموخته هام عمل میکردم

    و این هم جزء مهمی از عمل به قوانینه

    که وقتی یاد گرفتی مرحله بعدی عمل کردنه که بعدش نتیجه میبینی

    من قبلا بارها شد که طراحی میکردم ولی درست درنمیومد و هی پاک میکردم

    و وقتی اصلِ اصلی و اولش رو تصحیح کردم خروجی کارم در طراحی عالی تر از هفته پیش و هفته های قبل تر در اومد

    این یعنی چی ؟؟؟

    یعنی اگر در اجرای قوانین خدا من به اولین اصل که توحید در عمل و نشون دادن ایمانم به خداست شروع کنم به اصل عمل کنم باقی کارا به قول استاد عباس منش جزئیاته

    یعنی وقتی من به اصل و به ربّ ماچ ماچیم ایمانم رو در عمل نشون بدم بقیه کارا خودشون انجام میشن

    اصل ساده سازیه و در اجرای قوانین استاد عباس منش میگفتن که پایه همه کارا بر اینه که ساده و راحت انجام بشه و به طبیعی ترین شکل ممکن

    و من الان درک کردم که در نقاشی اول ساده میگیری طراحی رو با کشیدن مربع و دایره و مستطیل

    مثلا اگر بخوای یه کوزه بکشی اول به اصلش دقت میکنی که مربع هست یا مستطیل و کاملا ساده میکنی و باقی جزئیات خودش خود به خود تکمیل میشه

    خدایا شکرت

    وای چقدر قشنگ ، من اینو الان دارم درک میکنم

    وقتی با یادگیری طراحی مثالشو زدم تازه متوجهش شدم

    الان میفهمم که وقتی استاد میگه بنویسید معجزه میکنه ،و من هر وقت اومدم اتفاقات روزم رو نوشتم بیشتر بهش فکر کردم و یاد گرفتم و سعی میکنم عمل کنم

    ولی امروز قشنگ درک کردم که وقتی از ساده کردن طراحی شروع کردم آخر کار یعنی خروجی عالی شد

    باز هم به گفته استاد عباس منش که میگفت قانون رو بدونی و درک کنی و بفهمیش ،و مرحله بعد عمل کنی نتیجه میاد

    غیر ممکنه به قانون عمل کنی و نتیجه رو نبینی

    و من امروز به قانون اصلی اول طراحی عمل کردم و طراحیم درست بود و استادم تایید کرد

    و البته که همه اینا کار خداست که داره هر لحظه هدایتم میکنه

    چقدر خوشحالم از اینکه میتونم درک کنم خدایا شکرت

    وقتی ظهر شد و برای همه چای و شیرینی آوردن من نون و پنیرمو برداشتم و رفتم گوشه سالنی که خیلی خیلی بزرگ بود

    و همه داشتن نقاشی میکشیدن و مشغول بودن ، و من نشستم رو به سمت کوه های زیبای تجریش و درختای قشنگی که داشت،و بارون خیلی خیلی خوبی هم میبارید و من با لذت نگاه میکردم و خداروشکر میکردم که دارم این همه زیبایی رو میبینم و لذت میبرم از این همه زیبایی و غذای بهشتی میخورم

    و انقدر نون و پنیر با چای چسبید که خیلی لذت بردم

    وقتی دوباره برگشتم و شروع به طراحی کردم هر از گاهی داشتم به رنگ زدن استادم روی فرش و تلفن و آبمیوه گیر نگاه میکردم

    خدایا شکرت چقدر تو خوبی آخه

    من چند ماه پیش آرزو داشتم تو همچین مکانی باشم که از استادا یا بگیرم و یادمه یه روز تو پینترست داشتم به همچین جمع هایی که عکساشو تو پینترست گذاشتن و همه عکس نقاشای کشورای خارجی بودن نگاه میکردم و میگفتم کاش منم تو همچین جایی بتونم کار کنم و الان در این مکانم

    خدای من ربّ من سپاسگزارم

    و این درخواست رو دارم که یه روز در جایی که خودت بهتر از من میدونی و با استادان نقاشی برتر که کارهاشون فوق العاده عالیه در جهان ،منم با اونا کار کنم و یاد بگیرم

    و همینجا درخواستمو میکنم و میدونم که میشه

    وقتی آخرای کارم بود استادم چند باری گفت آفرین طیبه ،و به همکلاسیمم گفت آفرین ،هردوتون به حرفم گوش دادین و اومدین تو ورکشاپ شرکت کردین

    این همه هنرجو دارم هیچکدوم نیومدن و شما دوتا اومدین

    و پرسید

    طیبه میبینی چقدر تغییر کردی ؟؟؟

    پیشرفتتو خودتم حس میکنی؟؟؟

    یادته روز اول طراحیت چه افتضاح بود نسبت به الان ؟

    که گفتم بله استاد خداروشکر

    و کارمو تحویل دادم و کاریکاتورایی که هفته پیش از چهره مون کشیده بودن رو برداشتم و کاریکاتور استادمو بهش دادم و کتابی که طراحی از منظره بود رو بهش نشون دادم گفت طیبه هفته بعد بیار بهت توضیح بدم تا بیشتر یاد بگیری

    استادم همیشه وقتی میبینه کسی داره مشتاقانه یاد میگیره ،دوست داره بیشتر توضیح بده و بهش یاد بده

    دقیقا وقتی این رفتار استادم رو میبینم یاد حرفای استاد عباس منش میفتم که میگفت وقتی خدا ببینه داری تلاش میکنی تا تغییر بدی شخصیتت رو و ایمانت رو در عمل بهش نشون میدی و حرکت میکنی ، به فرشته هاش میگه ببینین این بنده منو

    ببینین با قدرت هایی که بهش دادم استفاده میکنه

    حقشه که بیشتر بهش بدیم

    و چقدر من این صحبت هارو دارم در زندگیم تجربه میکنم و استادم بیشتر از بقیه به من یاد میده و میگه بشین و از کار کردن من یاد بگیر و کتاب هایی که به آگاهی من درمورد نقاشی کمک میکنه رو معرفی میکنه تا بخرم

    ربّ من بی نهایت ازت سماسگزارم

    وقتی کارم تموم شد به خواهرم زنگ زدم و گفتم فروشت تموم شد ؟ گفت آره میام پاساژ و باهم برگردیم خونه

    چقدر من تغییر کردم خدایا شکرت

    من قبلا دوست نداشتم کسی منو همراهی کنه وقتی از کلاسم برمیگشتم خونه ، ولی الان راحت میگم باشه و اصلا اذیت نمیشم

    وقتی اومد و باهم برگشتیم خونه من گفتم میرم نون باگت بخرم و بیارم با تخم مرغ بخوریم و شب نمیدونم حدود ساعت 8 تا 9 بود و وقتی رفتم داشتم آهنگ گوش میدادم همون آهنگی ترکی که جمعه تو رد پام نوشتم که میگفت یا ربّ من تو بزرگی یا ربّ من تو عشقی …

    و نمیدونم چی شد گفتم خدا میخوام بیشتر باهات کیف کنم با شنیدن این آهنگ و انقدر هوا بهشتی بود که درختا و اسمون و باد ملایم که میوزید دوست داشتم بیشتر با خدا صحبت کنم و مسیرمو تغییر دادم تا یکم طولانی تر بشه برای رسیدن به خونه

    نمیدونم وقتی فکر میکنم میگم من که خودم گفتم خدا دلم میخواد بیشتر باهات حرف بزنم ولی انگار همه اینا رو خود خدا چید و من فقط گفتم

    و تو خیابون تقریبا کسی نبود و من دیدم یه آقا از روبه روم میاد و لباساش کمی نامناسب بود

    میدونم چرا اون حرفو گفتم و از ذهنم گذشت با دیدن لباساش و همه برمیگرده به محدود بودن باورم

    که همیشه اطرافیانم میگفتن که مراقب باش وقتی کسی رو میبینی لباسش نامناسبه وچهره درمانده ای داره از کنارش رد نشو یه وقت ازت دزدی میکنه

    و من چند لحظه اینجوری فکر کردم و میخواستم مسیرمو تغییر بدم که به خودم اومدم و گفتم این چه افکاریه که داری

    و گفتم خدایا ببخش منو

    و همینجور که داشتم میرفتم و از روبه روم میومد به دلم افتاده بهش نون باگت بدم

    تا من خواستم نایلونو باز کنم دیدم رد شد تو خیال خودم میخواستم یدونه بهش بدم

    وقتی رد شد یه صدای خیلی بلندی گفت چرا نونارو بهش ندادی؟؟؟؟؟

    گفتم مگه باید همه رو بهش میدادم

    گفت آره

    بعد برگشتم تا آقا رو صدا کنم گفتم آقا آقا دیدم برگشت و پشت سرشو نگاه کرد و رفت و دیدم که رفت و منم برگشتم و تو دلم به گفتگوی بین من و خدا ادامه دادم

    گفتم خدا دیدی که صداش کردم ولی سریع رفت

    و بلافاصله شنیدم نرفتی دنبالش ، باید تو میرفتی

    بعد دوباره گفتم خب چیکار کنم الان رفت دیگه ،من کجا برم دنبالش و برگشتم تا برم خونه

    چند قدم رفته بودم که حس کردم باید برگردم و برم پیداش کنم

    دوباره گفتم خدا الان شبه و کسی تو خیابون نیست من برم اون مرد رو بگردم پیدا کنم؟!

    همینجوری داشتم میگفتم دیدم اون مرد کنار سبزی فروشی محله مون وایساد و سریع دوییدم و رفتم تا نون باگتارو بهش بدم

    تو راه میگفتم خدا الان من رفتم چی بهش بگم آخه

    و وقتی رسیدم دیدم داشت از مغازه دار کمک میخواست یا نمیدونم چی ازش میگرفت دقیق متوجه نشدم

    و بهش گفتم که یه حسی بهم گفته که اینو به شما بدم

    و وقتی نزدیکش شدم با لبخند گفتم آقا یه حسی بهم گفت اینو به شما بدم و ازم گرفتش و دیدم فروشنده مغازه سبزی فروشی با تعجب نگاهم کرد و منم سریع رفتم

    و دوباره نون باگت گرفتم

    وقتی برمیگشتم پشت سرمو نگاه کردم دیدم داشت میرفت و منم راهمو ادامه دادم

    تو راه برگشت به خونه فکر کردم گفتم دلیلش چی بود اصرار کردی باید باگت رو بهش بدم ؟

    ولی شنیدم نباید دلیلشو بدونی تو باید هرچی من گفتم ،بگی چشم و اجرا کنی و نپرسی چرا

    بعد گفتم طیبه خدا راست میگه تو چرا میخوای دلیل هرچیزی رو بدونی

    گفت باگت رو ببر به اون آقا ،تموم شد و رفت باید بگی چشم

    و برگشتم خونه

    و یاد داستان حضرت موسی و خضر افتادم

    و سعی میکنم از این به بعد چرا نپرسم و فقط عمل کنم

    امروز برای من کلی درس داشت که بی نهایت حس خوب بهم میده خدایا شکرت

    برای تک تک دوستان و خانواده صمیمی عباس منش و استاد و مریم جان بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت بی نهایت از خدا میخوام

    دوستتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
    • -
      نفس آریان گفته:
      مدت عضویت: 1324 روز

      سلام طیبه عزیزم، چند روزی میشه که به پروفایل تو هدایت شدم و سوالی توی ذهنم چند وقته درگیرم کرده… و وقتی کامنتهای تورو میخوندم اشتیاقم بیشتر شد برا دونستن جواب سوالم.

      توی اکثره کامنتهایی که نوشتی، از حرف زدن با خدا خیلی زیاد نوشتی و خیلی راحت مکالماتی که با خدا رد وبدل میکنی رو تایپ کردی…. برای من خیلی جذابه…. اما چیزی که دنبالش هستم اینه که چطوری میشه با خدا حرف زد؟ اصلا تو چطوری شروع کردی با خدا حرف زدی؟ من از دوستم ابراهیم این سوال رو پرسیدم و ایشون گفت فعلا چیزی بر قلمش جاری نشده که به من بگه…. و من هدایت شدم به پروفایل شما….

      طیبه جان من خیلی دلم میخواد مثله تو راحت با خدا حرف بزنم…. اما نمیدونم چطوری؟ حرف زدن باهاش راحته؟ اون با صدای خودمون جواب میده؟

      من چند روزیه فقط دارم فایلهای توحید عملی رو گوش میدم تا بیشتر توحید رو درک کنم. توی خونه خودم رو قرنطینه کردم و با کسی ارتباطی ندارم و ورودیهامو کنترل میکنم.

      ممنون میشم منو راهنمایی کنی و یجوری جواب سوالم رو بده که خوده خدا هم کیف کنه از این جوابت…

      سپاسگذارم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        طیبه گفته:
        مدت عضویت: 692 روز

        به نام ربّ

        نفس

        نفس

        نفس

        چه اسم قشنگی

        اولش تا اینجا که نوشتی، اصلا تو چطوری شروع کردی با خدا حرف زدی؟

        خواستم برات بنویسم وگفتم خدایا خودت بگو من هیچی بلد نیستم بنویسم ،همیشه کمکم کردی

        و یه لحظه به خودم یادآوری کردم که طیبه تو هیچی نیستیا این یادت باشه ،فکر نکن که این حرفارو تو نوشتی

        و خواستم بیام و بنویسم که حس کردم الان نه ،اول ، تا آخرش بخون بعد

        وقتی تا آخر پیامت ،خوندم واقعا هیچی نمیدونستم ،که چی باید بنویسم

        پیامتو کپی کردم از سایت و تو گوگل درایوم مثل همیشه کپیش کردم ،آخه من تک تک پیام هایی که از دوستان برای من میاد رو تو گوگل درایوم ،پایین رد پای خودم کپیش میکنم تا یادم باشه چقدر خدا از طریق دوستان هدایتم کرد

        وقتی کپی کردم اومدم از اول دوباره پیامتو بخونم که اسمتو هم کپی کرده بودم ،

        خوندم نفس

        نفس

        و یه لبخند قشنگی به لبم اومد

        آخه امروز من داشتم رد پای روز 19 آبان رو مینوشتم در فایل

        مفهوم عملی ایمان به غیب – صفحه 20

        اسمت و که دیدم بلافاصله خدا بهم یادآوری کرد دوباره اون آهنگی که از جمعه قدم به قدم نشونه هاشو بهم داد تا بهم بفهمونه

        که هر لحظه همراهمه و مثل نفس در درونم هست و خواهد ماند و این منم که با افکار و رفتارهام و اعمالی که انجام میدم مینونم عمیقا احساسش کنم و یا احساسش نکنم

        که تو رد پام کامل نوشتم چی شد و خدا این آهنگو بهم یادآور شد

        تو در چشمان من، مثل یک رنگی

        Sen gözlerimde bir renk

        مثل یک صدایی در گوشم

        Kulaklarımda bir ses

        و در درونم مثل نفسی

        Ve içimde bir nefes

        خواهی ماند

        Olarak kalacaksın

        وقتی اسمتو چند بار تکرار کردم

        دوباره گفتم مثل نفسی در قلبم

        وای چقدر خدا دقیقه حتی تو نوشتن ،که باید از چی شروع کنی

        حتی من به اسمت توجه نکردم و انگار با این نشونه بهم گفت که طیبه میبینی که ، تو نیستی که داری رد پاهای هر روزت رو مینویسی

        آفرین که یادته که تکرار میکنی که هیچی نیستی ،اما باز هم هر لحظه متواضع باش

        خدا مثل یه نفسه در درون تو ،وقتی نفس میکشی حسش میکنی

        خدا مثل یه رنگه خدا مثل یه صداست خدا

        وای که چقدر من چیزای ناب از این آهنگ درک کردم

        این آهنگ رو که خدا بهم یادآوری کرد ، یاد فایل انرژی که خدا می نامیم افتادم

        اونجا استاد میگفت خدا یه ستاره هست ،خدا یه حشره هست ،خدا تصویر خدا زمان خدا مکان خدا همه چیه

        خدا اونیه که تو تو افکارت بهش شکل میدی

        خدارو جوری بساز که به تو کمک کنه

        جوری شکل بده که بهت کمک کنه

        یادمه وقتی این فایل رو گوش دادم گفتم خب من باید شروع کنم به حرفایی که استاد میگه عمل کنم

        از بچگی یه حس کنجکاوی داشتم تو وجودم که دوست داشتم امتحان کنم ببینم چه جوابی میگیرم و خوشحالم از اینکه دوست دارم انجام بدم و ببینم چه نتیجه ای رخ میده

        چون من همیشه دوست داشتم تغییر کنم ولی بلد نبودم

        یه دختر خجالتی و به قول اطرافیانم زود جوش و زود عصبانی شو بود و حتی یه سلامم بلد نبودم به همسایه هامون بگم و هیچی بلد نبودم از ارتباط برقرار کردن با آدما و حتی انقدر خودمو دوست نداشتم که این دوست نداشتن خودم انعکاس پیدا کرده بود به جهان اطرافم و درسته اکثر مواقع آدما بهم می گفت قلب پاکی داری و حس خوب ازت میگیریم ولی از درونم یه سری افکار داشتم که خودمو دوست نداشتم

        اینارو میگم تا درمورد تکاملم هم بگم چون این روزا هم تو مسیر صحبت کردنم با خدا نقش داشت

        و خیلی عوامل دیگه نقش داره

        چون من اول با خودم دوست شدم

        یادمه اولین باری که کتاب شفای زندگی رو خوندم رفتم جلوی آینه وایسادم تا به تمرینات کتاب عمل کنم

        وایسادم و گفتم دوستت دارم طیبه

        انقدر مقاومت ذهنم شدید بود که جلو آینه زدم زیر گریه یه صدایی مدام بهم میگفت نه تو دوست نداری خودتو و حالمو بد و بد تر میکرد و اون صدا بازم عین صدای خودم بود و نجوای ذهن بود

        ولی من میخواستم تغییر کنم خسته شده بودم از طیبه ای که خودشو دوست نداره و نمیتونه ارتباطی برقرار بکنه با آدما

        روزها و هفته ها جلوی آینه وایمیستادم و میگفتم دوستت دارم و هر بار همون نجوا میگفت دوست نداری تو دختر بدی هستی

        حتی من از چهره خودم ،از صدای خودم که اطرافیان میگفتن صدات بچگانه هست خوشم نمیومد و خیلی چیزای دیگه

        ولی من ادامه دادم میدونستم که میشه تغییر کرد

        اگر اون روزها این تمرینات رو انجام نمیدادم تکاملم طی نمیشد تا به این سایت پر از آگاهی هدایت بشم و از خدا بخوام که باهاش صحبت کنم

        همه اینا لازم بود تا من بتونم رشد کنم

        یادمه استاد عباس منش میگفت هرکس راه خودشو داره تو هدایت و خدا به شیوه ای تک و منحصر به فرد هدایتش میکنه

        و اینو همیشه یادم نگه میداشتم که نباید فکر کنم که منو مثل استاد هدایت میکنه یا به هدایت بقیه افراد خیلی تمرکز کنم

        درسته میدیدم و میشنیدم جریان هدایت های استاد و دوستان رو تو سایت ولی تلاش کردم تا منم اجازه بدم تا خدا راه نشونم بده و هدایتم کنه

        یادمه وقتی اوایل ورود به سایتم ،از7 مهر ماه سال 1402 که شروع کردم هر روز به فایل ها گوش میدادم

        برام سوال بود

        مدام از حرفای استاد تو فایلای مختلف میشنیدم که با خدا حرف میزنم ،یا تو فایلی میگفتن که تو خیابونای بندر عباس راه میرفتم و با خدا حرف میزدم و اشک میریختم ،از زیبایی های خودم از توانایی هام به خدا میگفتم باهم حرف میزدیم ، یا اینکه یه جایی میگفتن که از چیزای کوچیک شروع کن تا ایمانت بیشتر بشه که باور کنی که داره هر لحظه باهات صحبت میکنه

        اینکه تو از طریق نشونه ها ،حتی برای غذا خوردنت هم از خدا کمک بخوای از چیزای کوچیک

        مثلا من میوه میخوردم شروع کردم به پرسیدن که چه میوه ای برای من خوبه

        اوایل اصلا نمیشنیدم

        و کلی حرفای دیگه رو میشنیدم

        ولی من اون روزا هیچی حس نمیکردم ،قبول داشتم حرفاشو

        چون قبل آگاهیم که از قوانین هیچی نمیدونستم ،همیشه سر نماز با خدا صحبت میکردم و میگفتم من اینو میخوام و اونو میخوام و تا آخر هفته بهش مهلت میدادم و بهم میداد و تقریبا حرف زدنام با خدا درهمون حد بود

        ولی این بار داشتم از استاد عباس منش چیزای جدید میشنیدم که خدا از قلبت داره باهات صحبت میکنه

        و البته اینم بگم که استاد میگفت وقتایی شده برای همه تون که یه لحظه یه صدای آروم و آرامش بخشی بهتون گفته از این راه نرو یا این کارو بکن یا این کارو نکن و اگر گفته که این کارو نکن و شما به اون حسی که از قلبت یهویی دریافت کردی و گوش ندادی نتیجه ناخوب بود و برعکس

        وقتی اینارو شنیدم ،اون روزا خیلی دوست داشتم منم تجربه کنم و خیلی خیلی کنجکاو بودم از اینکه این همه استاد میگه با خدا حرف زدم بهم گفت صحبت کردیم ، چجوریه آخه ؟؟؟؟

        سوال الان شما دقیقا سوال پارسال من بود

        منم اینجوری میپرسیدم

        آخه مگه میشه تو حرف بزنی و خدا عین یه نفری که استاد داره توصیف میکنه جوابت رو بده ، هم صداشو بشنوی و هم حس کنی و درک کنی و بفهمی

        و هیچ درکی از این شنیدن و درک کردن و فهمیدن و حس کردن نداشتم

        فکر میکردم همه اینا یکی هست منظورشون

        ولی بعد یکسال الان که در مداری که درش هست این درک هارو دارم ،که هر کدوم از اینا کاملا متفاوته

        چون یه وقتایی حس میکنم و نمیشنوم ، یه وقتایی درک میکنم یه وقتای از بی نهایت طریق پیامش رو بهم میفهمونه و یه وقتایی که وقتی به حرفاش گوش میدم و چشم میگم تسلیم میشم یه صدای ملایم و زیبایی از درونم احساس میکنم که از قلبم با صدایی عین صدای خودم داره باهام صحبت میکنه و قشنگ گفتگوی دو نفره رو داریم

        و وقتایی که به حرفش گوش نمیدم بلند میشه این صدا که عین صدای خودمه و میگه مگه بهت نگفتم این کارو نکن ،چرا گوش نمیدی و اگر به این صدا چشم بگم تحسینم میکنه و شده وقتایی هم که چشم نگفتم صدارو دیگه نمیشنوم که یهم بگه این کارو انجام نده و وقتی معذرت خواهی میکنم و آروم میکنم خودمو کم کم میشنوم صداشو

        یادمه حتی رد پاهای دوستان رو که میخوندم برام سوال بود که چجوری مثل استاد با خدا ارتباط برقرار کردن

        راستشو بخوای من یه بار که نه چند باری تو ذهنم میگفتم دروغ میگه استاد ،آخه مگه میشه با خدا حرف بزنی و بشنوی

        حالا نشانه هارو قبول داشتم و ته دلم قبول داشتم که خدا به روش هایی باهامون حرف میزنه حتی تو داستان هدایتم به سایت هم نوشتم که از طریق فایل نشانه ها اومدم و تو سایت عضو شدم ،،، ولی شنیدنو مقاومت داشتم چون طبق باورای محدودم فکر میکردم فقط پیامبرا با خدا حرف میزنن

        حتی یادمه وقتی استاد و مریم جان پشت سر هم تو فایلا میگفتن خدایا شکرت من فکر میکردم الکی همینجوری میگن و میپرسیدم مگه میشه انقدر یهویی و پشت سر هم بگی خدایا شکرت

        تا این که تو این دوماه خدا کارایی با من کرد که من با هر لحظه ای که تو جمعه بازار قدم برمیداشتم و یا توی خونه و یا وقتی میومدم رد پاهامو بذارم مدام مینوشتم خدایا شکرت

        و قشنگ یه صدایی عین صدای خودم آروم و ملایم میشنیدم درست بلافاصله بعد خدایا شکرت گفتن خودم

        میشنیدم که می افزایمت

        اوایل نمیتونستم باور کنم دارم صدای خدارو میشنوم میگفتم نکنه من خودم دارم جواب خودمو میدم بعد فکر میکنم که دارم با خدا حرف میزنم

        وقتی این سوالمو هی گفتم همون صدا بلند گفت نه تو داری بامن صحبت میکنی درسته ،گفتگو بین من و توست

        و بهم میگفت ادامه بده این مسیر رو

        هرچقدر قلبت رو برای آرامش و آگاهانه رفتار کردن و کنترل ذهنت باز کنی و بیشتر شاخکاتو تیز کنی و آگاه تر باشی ،بیشتر صدای منو میشنوی

        یادمه یه هفته بود من این صدارو اصلا نمیشنیدم و خیلی اذیت میشدم انقدر اذیت میشدم که هرچی داشتم صحبت میکردم دیگه صدایی نمیشنیدم که بهم بگه چه کاری خوبه حتی برای مسیرهامم صداشو نمیشنیدم

        تا اینکه تو خیابون میرفتم شب بود خیلی دلم تنگ اون صدا بود که صدای خداست چون صداش آرامش خاصی بهم میده و استاد گفت اگر اون صدا بهتون آرامش بده از طرف خداست

        یادمه وقتی من گفتم خدایا ببخش چرا من صداتو نمیشنوم و خیلی حرفای دیگه گفتم ،تا اینکه انقدر گفتم که شنیدم

        تو به حرف من گوش ندادی و هرچقدر به حرفم گوش ندی این صدا ضعیف و ضعیف تر میشه

        من همیشه باهات صحبت میکنم این یادت باشه ولی این تویی که با رفتارهات و افکاری که داری و نمیتونی کنترل کنی ورودی های ذهنت رو ،صدای منو نمیشنوی

        باید آروم باشی و آماده شنیدن صدای خدا بکنی خودتو

        حالا شرایط آمادگی رو من اینجوری درک کردم تا الان

        1. سعی کنم کنترل کنم ورودیای ذهنم رو

        2. هر لحظه سعی کنم آگاه باشم به همه چیز به رفتارام و فکر کنم که چرا این رفتار و افکار رو داشتم و سعی کنم باورهای محدودمو پیدا کنم و باور قوی بسازم براش

        3. شکر گذاری کنم و از لحظه لحظه این مسیر تکامل لذت ببرم

        4. توجه کنم به نکات مثبت

        5. قدم بردارم و عمل کنم که این برام خیلی تکرار میشه و مدام بهم میگه عمل کنی نتیجه میبینی

        مثلا اگر خوب رفتار کنی نتیجه اش اینه انسان ها باهات خوب رفتار میکنن و ….

        6 . متواضع باشم در مقابل خدا ،از استاد عباس منش یاد گرفتم ،هر روز سعی میکنم تکرار کنم و یادآوری کنم به خودم که من هیچی نیستم و همه کارهای منو خدا داره انجام میده و من باید چشم بگم

        7 . وقتی یه حسی رو دریافت میکنم به احساسم در اون لحظه نگاه میکنم اگر احساسم خوب بود بهش عمل میکنم ولی اگر احساسم کمی نگرانی و ترس و … داشت بهش عمل نمیکنم و از خدا کمک میخوام

        بذار از اون روز بگم که تصمیم گرفتم منم مثل استاد عباس منش با خدا حرف بزنم

        به خدا گفتم ،خب وقتی استاد عباس منش تونسته باهات حرف بزنه و میگه همه میتونن صدای خدا رو بشنون و حس کنن و درک کنن و بفهمن ،به بی نهایت طریق خدا داره با ما صحبت میکنه ، پس منم میخوام

        درسته اون موقع ذهنم مقاومت داشت و نمیتونستم قبول کنم

        ولی گفتم بالاخره باید از یه جایی شروع کنم ببینم حرف استاد درسته یا نه

        ولی ته ته دلم میدونستم که درسته

        چون قبل اینکه به این سایت پر از آگاهی بیام ،همیشه از بچگی دفتر و سر رسید هایی برمیداشتم و توی سررسید برای خدا مینوشتم و میگفتم و میگفتم و یه وقتایی وقتی درخواست میکردم جواب میگرفتم

        و چون اونا بهم یادآوری میشد بیشتر علاقه مند میشدم که منم صدای خدا رو بشنوم که از استاد شنیدم میشه صدای خدا رو شنید

        من از چیزای کوچیک شروع کردم

        مثلا یادمه فردای اون روز میرفتم بیرون ،میپرسیدم خب خدا من شروع کردم ،تو بگو از کدوم مسیر برم ،؟؟؟؟

        و هرچی میپرسیدم هیچی حس نمیکردم

        اون روزا از فایلایی که گوش میکردم شنیده بودم که استاد میگفت اگر از نشونه ای که دریافت کردین حس خوبی داشتین از طرف خداست و اگر حس ناخوبی داشتین نجوای شیطانه

        من هی سوالمو میپرسیدم و وقتی چیزی دریافت نمیکردم چند باری گفتم که نمیشه ،ولی گفتم باید عمل کنم ،وقتی برای استاد و پیامبرا شده برای منم میشه

        بازم پرسیدیم ،وقتی دریافت نکردم از کدوم راه برم ،پرسیدم خب الان از کدوم خیابون برم

        مثلا داشتم از محله مون رد میشدم دو تا راه تا خونه داشتم میگفتم کدوم چپ یا راست

        و سعی میکردم آروم باشم چون استاد گفته بود آروم باشین ،

        من وایمیستادم بین اون دوتا راه و اصلا حرکت نمیکردم و مکث میکردم ته دلم اطمینان داشتم که صد در صد خدا بهم میگه از کدوم راه برو

        و فکر میکنم این باور من که باور داشتم جواب میده سبب شد که ادامه بدم

        و سوالمو تکرار میکردم

        چپ یا راست ؟؟

        مستقیم یا راست

        اصلا به آدمای اطرافم توجه نمیکردم وایمیستادم بین دو تا راه و تا چیزی حس نمیکرم تکون نمیخوردم از جایی که وایسادم

        یادمه انقدر این سوالارو پرسیدم تا اینکه نشونه دیدم

        مثلا من از یه جایی میرفتم و میپرسیدم چپ یا راست

        اون روزا نمیشنیدم صدایی شبیه صدای خودمو که مثل گفتگوی دو نفره باشه

        یه جورایی حس میکردم باید از راست برم و وقتی سمت راست میرفتم آرامش داشتم و اعتماد کردم به اون حسی که همراهش آرامش داشت

        و مدام میپرسیدم

        یادمه عدد 74 رو روی پلاک یه ماشین دیدم ، اون روزا من با این عدد که همیشه نشونه ای برای من داشت

        و من قبل آگاهیم از طریق اعدادی که برای من تکرار میشد متعجب بودم و شنیده بودم که اعداد نشانه هایی دارن

        ولی هیچی درموردشون نمیدونستم

        وقتی 74 رو روی پلاک ماشینی دیدم خندیدم گفتم واقعا داره جواب میده و مسیرم رو سمت عددی که دیدم تغییر دادم

        من این کارو تا چند روز پشت سر هم تکرار کردم بعد چند روز قشنگ احساس میکردم و خوشحال بودم

        و این باعث میشد که من بیشتر علاقه مند بشم با پرسیدن از خدا

        نمیدونم چجوری بیانش کنم ، ولی اینو میدونم که یه اشتیاقی داشتم که صدای خدا رو بشنوم ،چون دلم میخواست با خدا صحبت کنم و بی نهایت طریقی که استاد میگفت رو منم تجربه کنم که اگر بخوام دقیق ترشو بگم

        خواسته اصلی من این بود که منم مثل استاد عباس منش با خدا گفتگو کنم و بشنوم و به منم بگه چیکار کنم

        خیلی اتفاقا و شگفتی ها اون روزا افتاد برای من ،که از همین از چپ یا راست رفتن شروع شد

        مثلا من اسفند ماه پارسال شدید سرماخوردم و تصمیم گرفتم از خدا کمک بخوام برای خوب شدنم و میرفتم جلوی کشوی دم نوشای گیاهی وایمیستادم و میگفتم خدایا هرچی برای الان من هست بگو

        بازم نمیشنیدم فقط حس میکردم و وقتایی هم که حس نمیکردم چند دقیقه وایمیستادم همونجا و مطمئن بودم که بالاخره میگه

        یادمه یه بار پرسیدم چی برای من خوبه یهویی شنیدم مامانم گفت طیبه چرا این گیاهو دم نمیکنی

        واقعا خدا داشت به بی نهایت طریق با من صحبت میکرد

        ولی من دنبال یه چیز بودم

        اینکه صداشو بشنوم با هم گفتگو کنیم عین استاد عباس منش که میگفت گفتگو میکنیم باهم

        ولی اینم میدونستم که نباید عجله کنم و از فایلا شنیده بودم که آروم آرو و از کوچیک باید شروع کرد

        یا میگفتم من چشمامو میبندم خودت دستمو ببر سمت گیاهی که باید دم کنم

        وای نمیدونی اون روز بود که دو سه هفته من هر روز رفتم و وایسادم جلو در کشوی دم نوش ها و پرسیدم و وقتی به طرق مختلف بهم میگفت اینو بخور یا اینو دم کن یا اینو بذار رو گوشت یا اینو بخور کن

        و من سریع میرفتم تو گوگل جستجو میکردم خاصیتش رو

        و بارها و بارها اشک میریختم از این همه هدایت دقیق

        هدایت گفتم یادم اومد

        یادمه یه فایلی بود رسالت من

        وقتی گوش دادم استاد گفت از خدا هدایت بخواه

        تا تو اجازه ندی خدا هدایتت نمیکنه

        تا تو نخوای خدا کاری انجام نمیده ،درسته که هدایت همیشه هست ولی تو باید اجازه بدی تا دریافتش کنی

        یادمه تو اینستاگرام یه نفر درمورد خدا صحبت میکرد میگفت خدا خیلی مودبه

        تا بهش اجازه ندی اصلا تو کارات دخالت نمیکنه

        ولی وقتی اجازه رو بهش میدی زندگیت رو کن فیکون میکنه که هیچ ربط به گذشته ات نخواهی داشت

        و من از روزی که اجازه دادم به یک باره جهانم تغییر کرد

        و ایتاد میگفت ،بگو که عاجزی و نیاز به هدایت خدا داری

        من وقتی به اون فایل گوش دادم قرآن رو گرفتم دستم گفتم خدایا این حرفایی که استاد عباس منش میگه من اومدم عمل کنم

        منم‌میخوام هدایتم کنی ،اجازه میدم

        فقط یه خواسته دارم آیه ای از قرآن رو برای من نشون بده که درمورد هدایت باشه تا بیشتر مصمم بشم در این مسیر و ادامه بدم

        همین که قرآن رو باز کردم نوشته بود هدی و بشری ….

        دقیق یادم نیست کدوم آیه بود ، همه رو از هر روزم تو سایت نوشتم تو رد پاهام

        وقتی اسفند ماه من با هر هدایت خدا میرفتم گوگل و خاصیتایی که میخوندم از داروهوی گیاهی ،دقیقا مربوط به اون لحظه من بود که از خدا میخواستم

        و این سبب شد که من بیشتر قلبم رو برای هدایت و آروم بودن باز کنم و خدا اون روزها طبق درخواست من تسلیم بودن رو داشت یادم‌میداد‌

        و اگر بخوام بگم چه زمانی بود که شنیدم صدای قشنگشو که عین صدای خودمه و ملایمه و آروم

        اگر یادم باشه از اول سال 1403 بود که من فایل استاد رو که برای هدف گذاری سال میگفتن اگر شخصیتت تغییر کنه ،همه چیز میاد

        پول ،عشق ،سلامتی ،آرامش همه چی میاد

        تو متمرکز شو روی تغییر شخصیتت که فایلا مربوط بهش رو بازهم گوش میدادم و سعی داشتم عمل کنم

        و در یک‌ فایلی به اصل اشاره میکردن که من سعی میکردم عمل کنم

        وقتی به این موارد سعی کردم عمل کنم و از خدا خواستم‌که شخصیتم رو تغییر بدم کم کم که پیش رفتم هی یه صدای قشنگ و خوب و بی نهایت حال خوب کن میشنیدم

        که بهم میگفت این کارو بکن ،این کارو نکن ،یا اینو بخور یا این حرفو نزن یا مسیرتو تغییر بده

        و البته بگم در کنار شنیدن این صدا من به بی نهایت طریق هم نشانه ها و هدایت های خدا رو دریافت میکردم

        به قول استاد که میگفت باید شاخکاتو تیز کنی و آگاه باشی

        من اون روزا با تمام وجودم مشتاق شنیدن صدای خدا بودم

        الان اشتیاقم بیشتر و بیشتر شده و وقتی صداشو میشنوم بی اختیار تو جاهایی که جمعیت زیاده یا میخندم یا هم میخندم هم میزنم زیر گریه و اصلا تو حال خودم نیستم

        برای من خیلی سخت بود کنترل کنم ورودیای ذهنم رو

        فکر کنم از روزایی که سعی کردم عمل کنم به آگاهی ها و حرف مفت نزنم و سعی کنم تا جایی که تونستم قدم بردارم دریافت صدای خدا برای من بیشتر و بیشتر شد

        گفتم حرف مفت

        چون تا چند ماه من فقط گوش میدادم و سعی داشتم که به خانواده ام هم بگم دوست داشتم همگی باهم تغییر کنیم ولی به مرور زمان خدا بهم فهموند که من عاجزم ،نمیتونم کسی رو تغییر بدم و تا زمانی که خودش نخواد نمیتونه تغییر بکنه

        و یادمه خدا به طرق مختلف از سایت و نشانه سایت یا از رد پاهای دوستان تو سایت یا از عقل کل یا از فایل های تیکه ای اینستاگرام ویا از چالش هایی که برام بوجود میومد بهم میفهموند که طیبه وقت عمل کردنه

        درسته چند ماهه داری گوش میدی ،ولی تا وقتی عمل نکنی و قدمی برندادی نتیجه رخ نمیده و تغییر نمیکنی

        یادمه اولین باری که من ایده فروش پفیلا رو دریافت کردم و تصمیم گرفتم تو پارکا پفیلا بفروشم ، فکر کنم بهمن ماه بود

        من پفیلا هامو آماده کرده بودم و نمیدونستم تو کدوم پارک برم

        ولی میدونستم که اگر طبق گفته استاد عمل کنم و از خدا سوال کنم بهم میگه

        من گفتم و داشتم ناهار میخوردم

        قشنگ شنیدم پل طبیعت

        دوباره شنیدم برو پل طبیعت

        تو دلم یهویی این جمله رو شنیدم

        و اون روزا کم پیش میومد بشنوم ولی از اول سال 1403 کم کم شمیدن این صدا بیشتر شد

        یادمه اوایل چون من زیاد از فایلای سایت به خواهر و مادرم میگفتم خواهرم مسخره ام میکرد و مادرمم یه جورایی باور نمیکرد با اینکه باور داشت خدا هدایتمون میکنه

        وقتی گفتم من الان به دلم افتاد و شنیدم که برم پل طبیعت

        و اون روز قدم برداشتم و یادمه تو سرمای اون روزا من میرفتم و جمعه ها پفیلا میفروختم تو مسیر مترو به سمت پل طبیعت

        وقتی اولین بار رسیدم ، پرسیدم خدا تو بگو کجا وایستم همینجوری آروم میرفتم به جلوی یه تابلو که رسیدم حس کردم وایسا و تو دل تاریکی شب خدا مشتری میشد برای من که سبب میشد باورای من درمورد مشتری هم قوی بشه

        و من به اون حس گوش دادم و وایسادم

        او روزا مدام میگفتم ببینم چی جواب میدی خدا

        و یه جورایی کنجکاو بودم و یه اشتیاقی داشتم

        و انگار با هر ایده ای که حس میکردم اجراش میکردم و رفته رفته یاد گرفتم که هر ایده ای که میاد ،اول ببینم طبق اون مداری که درش هستم ،همههنگه یا نه

        اگر بالاتر از اون مدارم بود به ایده ها عمل نمیکردم

        با هر قدمی که برمیداشتم رفته رفته کارم تغییر میکرد

        مثلا من بعد پفیلا از طریق حرف مادرم بهم گفت جاکلیدی نقاشیات رو بچسبون رو پفیلا و بفروش

        بعد حس کردم برای اینکه پیشرفت کنم نباید پفیلا بفروشم و بعد نقاشیامو شروع کردم و جلو در مدارس رفتم و بعد به نمایشگاه های بین المللی و نمایشگاه مصلی تهران و جاهای دیگه و رفته رفته مسیرم تغییر میکرد

        و بعد تعطیلی مدارس هدایت شدم به جمعه بازار پل طبیعت

        الان که مینویسم کاملا تکاملمو حس میکنم

        چون من از پل طبیعت شروع کردم به فروش پفیلا و بعد نقاشی و بعد گل سر که فروشم از گل سرا در ماه از 1 میلیون به یکباره به 23 میلیون رسید

        که من از مهر ماه امسال شروع به فروش گل سر کردم و خدا بعد یک ماه بهم نشونه هایی داد و واضح بهم گفت با فایلایی که نشونه میداد که دیگه حق نداری گل سر بفروشی و باید پتمرکز بشی روی نقاشی و فروشت از نقاشیات باشه و درآمد کسب کنی

        انقدر محبت های خدا زیاده که هرچقدر بنویسن و بگم بازهم کمه

        حتی من این اواخر یه هدایت هایی دریافت کردم که بیشتر باعث شد تسلیم تر از قبلم باشم

        یادمه استاد عباس منش میگفت از کوچیک شروع کنین که قابل باوره براتون

        حتی تو تسلیم بودن دربرابر خدا

        و من دقیقا از کوچیک شروع کردم که پرسیدم از چپ برم یا از راست و نشونه میخواستم و برام قابل باور بود چون به نشانه ها باور داشتم

        و یا در تسلیم بودن از چیزای کوچیک شروع کردم به چشم گفتن

        وقتی فکر میکنم به خودم میگم اگر اون روزا میومدم میگفتم خدا من میخوام باهام صحبت کنی و صداتو بشنوم ،صد در صد نمیشنیدم

        چون انقدر باورای محدودی داشتم که مانع میشد از برآورده شدن این درخواست من

        خدا توی این یکسال به من آرامش رو یاد داد ،تسلیم‌بودن رو و ایمانم رو در عمل نشون دادن و خیلی شگفتی های دیگه

        که هرچقدر بگم بازم‌کمه

        جریان هاشو تو رد پاهام نوشتم

        اگر بخوام تو چند جمله خلاصه بهت بگم

        از کوچیک‌ شروع کن

        منتظر باش که بدونی وقتی برای استاد شده برای تو هم‌میشه و اگر برای قدم اول رو برداشتن ،شروع کنی و حرکت کنی خدا انقدر قشنگ بهت یاد میده و بی نهایت تر از اون چیزی که فکر میکنی بهت یاد میده

        حالا من در جایگاهی نیستم که بگم ،ولی به اندازه ای که عمل کردم نتیجه دیدم ،و باید تلاشمو بیشتر کنم تا نتایجم بزرگتر بشه ،

        یادمه استاد میگفت توقع نداشته باشین یهویی ثروتمند بشین

        اینو یادتون باشه که به اندازه ای که قدم برمیداری و عمل میکنی نتیجه رو دریافت میکنی نه بیشتر و نه کمتر

        حتی این حرف دلمو قرص میکرد که غیر ممکنه که تلاش کنی و نتیجه رو نبینی

        غیر ممکنه که باورهاتو قوی کنی و نتیجه رو نبینی

        و ابن حرفا قوت قلب بود که ادامه بدم و وقتی نتایج کوچیک میومد بیشتر خوشحال میشدم تا ادامه بدم

        و البته وقتی مینوشتم تک تک اون شگفتی های هر روز رو روز بعدش بیشتر و بیشتر میشد و سپاسگزاری که میکردم دو برابر میشد و بی نهایت برابر میشد اتفاقات ناب

        چقدر این روزا من این حرفو دارم درک میکنم

        یادمه استاد عباس منش میگفت خدا وقتی میبینه قدم برمیداری و عمل میکنی به فرشته هاش میگه ببینین این بنده منو ،از قدرتی که در اختیارش گذاشتم داره استفاده میکنه

        حقشه که بیشتر بهش بدیم

        نفس جان ربّ و صاحب اختیارت مثل نفسی که میکشی هر لحظه همراهت هست و داره باهات صحبت میکنه

        جوری شکل بده بهش که دوست داری تجربه کنی

        من دوست داشتم بشنومش حتی روزایی بود که درخواست میکردم خدا منم میخوام مثل حضرت ابراهیم دوستت بشم

        ولی نجوای ذهنم مانعم میشد که حس گناه بیاد سراغم که من لیاقت دوستی با خدا رو ندارم

        ولی خدا کمکم کرد و راه هارو نشونم داد

        استاد عباس منش میگفت وقتی شما تصمیم میگیرین به سمت خدا برین خدا کلامش رو بالا میبره و کلام‌شیطان رو پایین میاره

        من این روزا دارم اینو حس میکنم چون وقتی یادم میارم که اوایل نمیتونستم کنترل کنم ذهنم رو ولی الان خیلی خیلی راحت تر شده نسبت به اون روزا

        و خدا سریع خودش دست به کار میشه و کمکم میکنه کنترل کنم ورودیای ذهنم رو

        این یادم اومد الان بنویسم

        یادمه وقتی من فقط گوش میدادم به فایلا و شروع کرده بودم به عمل کردن ،هرکاری میکردم نتیجه رو نمیدیدم ،یه روز پرسیدم گفتم آخه مگه میشه چرا من نتیجه نمیبینم ، خدا با نشانه هاش بهم فهموند که در کنار حرف زدن با من و عمل کردن باید روی باورهات کار کنی و تا زمانی که همه اینارو رعایت نکنی جواب نمیگیری

        همه چیز باوره من طبق باورهای تو بهت پاسخ میدم

        و من از روزی که شروع کردم به تکرار باور هایی که با صدای خودم ضبط کردم و الگو هارو پیدا میکردم از روز اول نتیجه هارو دیدم و به یک هفته نرسیده خدا به من بافت گل سر جوانه رو داد و به یک باره درآمد من از 1 میلیون به 23 میلیون رسید

        و اونجا بود که فهمیدم باورای منه که خدا پاسخ میده

        و بخوام بگم همین صحبت کردن با خدا رو

        روز اولی که شروع کردم باور داشتم که جواب میده و من میشنوم صدای خدا رو ، درسته باورم قوی نبود و صدای خدا رو نمیشنیدم ،ولی رفته رفته به صورت تکاملی من کم کم شنیدم و باورم قوی شد که میشه با خدا صحبت کرد

        و اون روزی که شنیدم صداشو تازه فهمیدم که استاد عباس منش چی میگفت و حرفاشو تایید میکردم

        وقتی باور کردی که برای بقیه شده برای منم میشه

        که استاد عباس منش میگفت برای باور کردنتون حتی اگر یک الگو وجود داشته باشه کافیه

        پس میشه، میشه صدای خدای ماچ ماچی رو شنید

        اینجا که نوشتی :

        طیبه جان من خیلی دلم میخواد مثله تو راحت با خدا حرف بزنم…. اما نمیدونم چطوری؟ حرف زدن باهاش راحته؟ اون با صدای خودمون جواب میده؟

        آره خیلی راحته

        به نظر من نیازی نیست آدابی یا کار خاصی بکنی

        از همین الان شروع کن از اون چیزی که فکرش رو میکنی هم، آسونتره و ساده و ساده و ساده تر

        دقیقا جواب میده به بی نهایت طریق

        من اسم خدارو گذاشتم ماچ ماچی من

        نمیدونم از کی شروع کردم بهش میگم ماچ ماچی جانم

        ولی میتونم بگم چرا میگم‌ماچ ماچی

        چون وقتی من دیدم هر روز دارم با حرف زدن باهاش آروم میشم و یه عشقی درونم رو میگرفت که دوست داشتم بغلش کنم و بوسش کنم و نتایج کوچیک رفته رفته داشت بزرگ میشد از نظر مداری من

        یادمه یه بار گفتم چقدر دلم میخواد بغلت کنم و ماچت کنم

        که قشنگ یه صدای ملایمی گفت خب بغلم کن

        یادمه اون روزا تعجب کردم گفتم بغل کنم ! که باز شنیدم بغلم کن

        و بهم گفت هر موقع دوست داشتی بغلم کنی خودتو بغل کن و دستاتو ببوس من توام و تو منی

        هیچ فاصله ای بین ما نیست

        و من یه وقتایی انقدر محکم خودمو بغل میکنم و دستامو میبوسم وحتی چشمامو پاهامو میبوسم میگم خدایا ممنونم سپاسگزارم

        تو چقدر خوبی ماچ ماچی جانم

        جدیدا اینم درک کردم که اگر میخوای عشقت رو به من ،به ربّ و صاحب اختیارت نشون بدی به خودت عشق بورز به انسان ها هرکاری که سبب حال خوبت میشه انجام بده تا به من نزدیک و نزدیک تر بشی تا بیشتر بشنوی صدای من رو

        نفس

        نفس

        نفس

        نفس جان

        مثل یه نفس با هر دم و باز دم کنارتم هرچی دلت خواست بهم بگو میشنوم و پاسخ میدم

        با هر قدمی که برمیداری و عمل میکنی یکی یکی محدودیت هات برداشته میشن و تکامل رو طی میکنی و مطمئن باش تو هم میشنوی صدای من رو و سر شار از عشق ربّ و صاحب اختیارت میشی

        باورم کن که با باورهات به تو پاسخ میدم

        دوستت دارم نفس جان

        سلام نفس جان خوبی ؟ دیشب که پیامت رو دریافت کردم از سایت شروع کردم به نوشتن و صبح بیدار شدم و حس کردم که باید کمی هم بنویسم و الان تموم شد نوشته ها

        خدا رو شکر میکنم که پیامت سبب شد که من به یاد بیارم تک تک اون روزهارو و سپاسگزارم از خدا برای تک تک اون روزها ،که اگر اون روزها نبود من الان نمیتونستم آروم باشم و با خدای ماچ ماچی جذابم عشق کنم

        الان داره بارون خاصی میباره و از صبح با صدای بارون بیدار شدم

        خیلی حس خوبیه که خدا بهت بگه بنویس ،بنویس از روزایی که تلاش کردی تا عمل کنی و تمرین کنی

        و به یاد بیار تک تک روزهای ناب و شگفتانه رو

        خدایا شکرت بی نهایت ازت سپاسگزارم

        خیلی دوستت دارم ربّ ماچ ماچی خودم که انقدر تو ماچ ماچی هستی

        الان لپ خودمو کشیدم چقدر باحاله آخه خیلی دوستش دارم خیلی

        نفس جان برات بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت بی نهایت عظیم از خدا میخوام

        ماچ بهت نفس جان عضو خاص خانواده صمیمی عباس منش

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
        • -
          نفس آریان گفته:
          مدت عضویت: 1324 روز

          سلام طیبه عزیزم…. هرچقدر ازت سپاسگذاری کنم کمه…. کامنتت انقدر زیبا و جذاب بود که من سه چهار بار خوندمش و هر بار بیشتر لذت بردم…. واقعا خوشا بسعادتت که قلب به این پاکی داری و عشق خدا هر لحظه توی قلبت جاری هست…. از اینکه وقت گذاشتی و با عشق انقدر با جزییات و دقیق منو راهنمایی کردی سپاسگذارم…. اینکه گفتی از چیزهای کوچیک شروع کنم و از خدا هدایت بخوام خیلی بهم کمک کرد، اینکه گفتی خدا خیلی مودبه و اما آداب خاصی نمیخواد و حرف زدن باهاش خیلی ساده هست بهم خیلی دلگرمی داد….من شروع میکنم و به خودم فرصت میدم و آرام آرام این مراحلی که گفتی رو پیش میرم و ذهن نجواگرم رو خفه میکنم که منو ناامید میکنه و ترس وارد دلم میکنه که برای تو نمیشه…

          من میدونم که باید تکاملم رو طی کنم، ورودیهامو کنترل کنم، و وقتی خدا تهعده من رو ببینه قطعا بهم جواب میده…

          طیبه جان اینکه انقدر صادقانه مینویسی و از خودت رده پا میذاری، بهت آفرین میگم… مطمعنم که تو لایق یک زندگی خوب و با شرایط لاکچری هستی و با این ایمان قوی که به خدای مهربون داری حتما به همه خواسته هات میرسی…. راستی این نقاشی که توی پروفایلت پشت سرت هست رو خودت کشیدی؟ خیلی قشنگه…. اینکه نقاشی میکشی خیلی ارزشمنده و من برای هنرمندها احترام زیادی قائلم…. تو چـون نقاش هستی قطعا قوه تجسم و تخیل بالایی داری و از این توانمندیت میتونی در تجسم رسیدن به خواسته هات خیلی بهره بالایی ببری…. خلاصه که من فکر میکنم با این انرژی مثبتی که تو داری…. جزو شاگرد اول های استاد محسوب میشی….

          طیبه جان خیلی دوستت دارم و برات ثروت فراوان، یک همسر رویایی، شادی، تیپ عالی، سلامتی و سعادت رو از خدای وهابم آرزومندم….. به امید موفقیت روزافزون.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
          • -
            طیبه گفته:
            مدت عضویت: 692 روز

            به نام ربّ

            سلام نفس جان

            خداروشکر که تجربه هایی که داشتم و سبب حال خوبم شده رو تونستم با کمک خدا برات بنویسم و از خدا ممنونم که هرآنچه که نیاز بود گفت تا برات بنویسمش

            چون واقعا نمیدونستم چی بنویسم

            پیامتو که خوندم این نوشته ات منو یاد اوایل وردم در سایت انداخت

            اینجا که نوشتی :

            من شروع میکنم و به خودم فرصت میدم و آرام آرام این مراحلی که گفتی رو پیش میرم و ذهن نجواگرم رو خفه میکنم که منو ناامید میکنه و ترس وارد دلم میکنه که برای تو نمیشه…

            ذهن نجواگرم رو خفه میکنم

            منم به خودم فرصت دادم و اوایل عجله داشتم ولی وقتی هر بار درک هایی کردم و نشانه هایی دیدم سبب شد آروم تر بشم و درک کردم که تکاملم باید طی بشه تا یه روز منم بتونم به اندازه ای که تلاش میکنم کنترل کنم ذهنم رو

            که به قول استاد هرچقدر تلاش میکنی به همون انداره نتیجه میگیری ،نه بیشتر و نه کمتر

            یادمه من اوایل که خیلی زیاد اذیتم میکرد با نجواهاش واقعا بلد هم نبودم خودم رو کنترل کنم و اذیت میشدم

            اوایل عصبانی میشدم و میگفتم چرا من این مسیر رو اومدم و پشیمون میشدم در اصل نجوای ذهنم میخواست پشیمونم کنه چون اون ارباب من بود در این همه مدت عمرم در این جهان هستی

            ولی دیگه نمیخواستمش چون از خدایی شنیده بودم که ارباب تک و بی همتا بود که هیچ کس جز خودش ارباب نیست و تک هست و صاحب اختیار

            و وقتی که اینارو فهمیدم یادمه استاد عباس منش درمورد جن و انس میگفت درمورد چشم زخم و در مورد شیطان

            که هیچ کدوم هیچ قدرتی ندارن

            اون روزا من شدیدا از اسم جن که میشنیدم بدنم به لرزه می افتاد جوری بود که من طبق طالع بینی که بهم گفته بودن بعد ازدواج تو آب داغ میریزی زمین و ناخواسته این کارو میکنی و جن ها تا آخر عمر اذیتت میکنن و ممکنه بچه دار نشی و این رو از کتابی که شبیه کتاب نمیدونم چی بود ولی از حروف ابجد میگفتن طالع رو در میارن

            خلاصه من از اون زمان نوجوان بودم طبق شنیده ام تصمیم گرفتم هیچ وقت ازدواج نکنم

            الان که مینویسم خندم میگیره

            چقدر باورهام محدود بود و ترس و شرک داشتم و قبول میکردم هر حرفی رو

            الان که نوشتی ذهن نجواگرم رو خفه کنم به یک باره نمیدونم چی شد اینارو نوشتم

            اما اینو خوب میدونم که اون روز ها یه نیروی عظیمی که به قول استاد انرژی که خدا مینامیم

            و میگفت جوری بهش شکل بده که به تو کمک کنه

            و من شروع کردم به شکل دادن به خدایی که به من دوست داشتم کمک کنه چون شنیده بودم با باورهام به من پاسخ میده

            یا هر اسمی که گفت به خدا میگین

            مثلا من جدا از اسمای خدا و ربّ که میگم همیشه باهاش حرف زدنی بیشتر ماچ ماچی جانم میگم و یهویی هر دومون عشقمون زیاد میشه و بهم میگه بغلم کن و من دست و صورتمو بوس میکنم و خودمو عمیقا بغل میکنم

            همین خدای ماچ ماچی من ،اون روزها که دید من واقعا دلم میخواد که تغییر کنم و ازش خواستم هدایتم کنه

            اجازه دادم‌بهش

            دست به کار شد

            یادمه ترس هایی که تا اون روز از شیطان و نجوای ذهنم که ولم نمیکرد و جن و انس و حتی خود خدا داشتم و نمیشناختم خدای واقعی رو

            و خدایی رو میشناختم که اطرافیان بهم‌معرفیش کرده بودن

            تا اینکه از زبان استاد شنیدم که هیچ کس قدرتی نداره

            حتی شیطان هم قدرتی نداره که بخواد با نجواهاش من رو سمت خودش بکشونه

            درسته قدرت داره ولی برای وقتی که قدرت رو بهش بدم و با افکارم شرک بورزم

            اون روزها من از استاد شنیدم که انس و جن هم هیچ قدرتی ندارن

            و یاد اون طالع بینیم میفتادم و کم کم باورم قوی شد که واقعا هیچ کس قدرتی نداره و خداست قدرتمند ترین

            تا اینکه یه روز سختم بود و نمیتونستم نجواهای ذهنمو کنترل کنم ،از خدا درخواست کردم که کمکم کنه

            و کمکم کرد به طرق مختلف

            یادمه منم مثل شما دوست داشتم نجوای ذهنمو که نجوای شیطانه رو خفه کنم

            یه روز خدا بهم اینو یاد داد که هر وقت دیدم ذهنم با نجواهاش داره اذیتم میکنه بگم ببین ذهن من درسته که این همه مدت تو میگفتی و من عمل میکردم

            ولی دیگه گذشت اون روزا دیگه من ارباب هستم و هرجور که فکر کنم و دائم باید توجه کنم به خدا

            پس دیگه وقتی برای شنیدن حرفای تو ندارم

            یادمه با هر نجوایی که نگران و یا دلسرد میشدم سریع آگاهانه شروع میکردم به گفتن این جملات

            یه روز تو این چند مدت پیش چند روزی نتونستم ذهنمو کنترل کنم یهویی بلند گفتم خفه شو

            و بعدش درک کردم که نباید بگم خفه شو

            دقیق یادم‌نیست تو کدوم رد پام نوشتم که گفتم خفه شو و چه چیزی رو دریافت کردم

            اما فکر کنم اینو درک کردم که باید تلاشمو بکنم آگاهانه کنترلش کنم و از خدا کمک خواستم

            و به قول استاد عباس منش وقتی خدا تلاش شمارو میبینه کم کم نجوای ذهن خاموش میشه و خدا با قدرتی که داره بهت کمک میکنه و رفته رفته دیدم اون اذیتی که اوایل آگاهیم داشتم دیگه الان ندارم

            درسته که روزایی که نتونستم کنترل کنم ورودیامو و ذهنمو شروع کرده دوباره به نگران کردنم ولی خدا جوری نجواشو پایین آورده و بهم کمک کرده که واقعا ازش بی نهایت سپاسگزارم که این همه کمکم کرده و من باز هم سعیمو میکنم تا بیشتر به اصل توجه کنم تا نجوای ذهن آروم تر بشه و

            الان یادم اومد یه وقتایی با ذهنم هم حرف میزنم میگم ببین خدا فلان کارو کرد چه نتایج بزرگی اومد پس تو هم آروم باش

            یا الگو هارو معرفی میکنم وقتی نجواهای ذهن رو میشنوم ، میگم تو دیگه باید بشینی و قدرت خدا رو ببینی که داره کارای منو انجام میده و به من کمک میکنه

            هر موقع دیدی میگه نمیشه

            سریع بگو چجوری برای استاد شده چجوری برای باقی انسان های موفق و ثروت مند شده دقیقا به همون شکل برای من هم میشه

            فقط کافیه بیشتر تلاش کنم برای کنترل ذهنم و قدم برداشتن و عمل کردن

            خلاصه که اینو بهت بگم خدا بی نظیره هر چی بیشتر پیش میرم جذاب تر میشه و باحال تر که دوست دارم بیشتر ادامه بدم و تا ببینه نیم قدم برمیداری بینهایت قدم رو برمیداره

            که هر روز مثل من شگفت زده میشی از این همه بزرگی و عظمتش که داره به راحتی نجواهای ذهنت رو خاموش میکنه

            نقاشی که تو عکس هست رفته بودم به یه نمایشگاه نقاشی تو تجریش و انقدر نقاشیاش زیبا بودن و با دیدن غازهایی که کشیده بود صدای غاز هارو میشنیدم و خیلی حس خوبی داشتم و عکس گرفتم و پروفایلمو که میخواستم تو سایت عکس بذارم و کاملا هدایتی شد همزمان بود با این عکسی که گرفتم و این شد که عکس جدیدم رو تو سایت بارگذاری کردم

            ان شاء الله یه روز از نقاشیای خودم میرم عکس میگیرم و پروفایل میذارم

            از خدا میخوام قلبت رو بی نهایت برای عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت عظیمش باز کنه

            یه حسی داشتم که این نوشته هارو برات بنویسم

            ان شاء الله که به زودی تو میشی ارباب ذهنت و هر وقت صحبت کرد سریع خاموشش میکنی که البته همه اینارو خدا برای همه مون انجام میده

            البته اینم بگم

            من خودمم کلی راه دارم و خیلی وقتا نمیتونم کنترل کنم نجوای ذهنمو وباید خیلی خیلی بیشتر از قبل روی خودم کار کنم و انتهایی نداره کنترل ذهن

            هر بار به قول استاد بهتر از قبل میشیم

            ولی الان خودمو با یک سال پیش خودم مقایسه کردم و برات نوشتم که ببینی چقدر تغییر پیدا میکنه وقتی قدم برداری

            یک سال پیش یه طیبه ترسوی ترسو بودم

            الان یه طیبه امیدوار و با ایمان تر از یک سال پیش که امید دارم به مسیر تکاملم که بهتر از الانم هم پیش میرم به کمک خدای ماچ ماچی من

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
        • -
          سادات گفته:
          مدت عضویت: 2043 روز

          سلام طیبه جان. دختر پاک خدا

          عزیز دلم

          نمی دونی چقدر با این کامنتتون گریه کردم چقدر احساسم عالی شد وچقدر نور دریافت کردم چقدر هدایت دریافت کردم.

          ممنونم عزیزم وخدا روبابت وجودت سپاسگزارم.

          از ابراهیم عزیز هم ممنونم که پاسخ نفس جان رو نداد حتما خیری توش بود تا اینکه شما این پاسخ رو بنویسی

          از خدای مهربان از ابراهیم عزیز از نفس جان از شما ممنون وسپاسگزارم.

          اونقدر قلبم یه جوریه که اصلا نمی تونم چیزی بگم .فقط ازت ممنونم.

          ممنونم عزیزم

          ممنونم عزیزم

          ممنونم عزیزم

          خدایا شکرت

          خدایا شکرت

          خدایا شکرت

          من قبلا ها فکر می کردم فقط توی بهشت میشه حرفهایی از جنس خدا زد وکیف کرد یه حسرتی یا شاید آرزویی تو دلم بود از گدشته که می گفتم : خدایا کاش میشد تو این دنیا هم لذت از تو حرف زدن و…رو توی یک جمع بهشتی تجربه کرد.

          وخدا پاسخ داد به درخواستم.

          خدایا شکرت برای وجود این سایت ودوستان بهشتی واین جمع بهشتی

          عاشق تک تک دوستان تو این سایت هستم و عاشق تو دختر پاک خدا.الهی هر روز به خدانزدیکتر بشی وبا تمام وجودت هر لحطه در هر نفس کشیدن لذت اتصال دائمی باخدارو احساس وتجربه کنی.

          عاشقتم دختر زیبا

          میبوسمت

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    Serveh گفته:
    مدت عضویت: 938 روز

    به نام خداوند هدایتگر

    سلام

    استاد عزیزم منم میخوام کامنت بنویسم ، نمیدونم میخوام چی بگم فقط بعد مدتها به این قسمت سایت هدایت شدم و خیلیییی حالم تغییر کرد ، منو برد یکسالو نیم پیش چقدر داشتم تو مسیر لذت میبردم چقدر با سایت و فایلهای شما و کامنت دوستان انس گرفته بودم

    استاد عزیزم داشتم فکر میکردم که خداوند چقدر خوب به شما مسیر رو نشون داده و کسی که میخواد با شما هم مسیر بشه باید خالص بشه ، باید واقعا بخواد ، اینجا جای ادا دراوردن نیست ، اینجا قرار نیست ما بخوایم خودمون رو به کسی ثابت کنیم یا چیزی رو به رخ کسی بکشیم

    اینجا ما دقیقا با درون خودمون و اون نیروی برتر سروکار داریم ، ما نمیتونیم خودمون رو گول بزنیم نمیتونیم ادا در بیاریم

    کسی که تو مسیره و داره هدایت میشه خودش قشنگ میفهمه ، اصلا نمیتونه الکی بگه عه آره من دارم هدایت میشم بعد از درون هیچ حس و باوری نداشته باشه

    استاد جان چقدر فضای سایت با کل مسیرهای جهان متفاوته ، حتی اونایی که ادعای خیلی زیاد توی معنویت دارن اصلا خودشون یک صدم باور به حرفاشون ندارن ، چون تو اعمالشون مشخصه باوری نیست

    من مدتی فاصله گرفتم ولی انقدر این فضا برای من ارزشمند بود که هرجا استادی از موفقیت حرف میزد و به قول خودشون رهبرای خوبی هستن برای این مسیر ، من تو دلم میخندیدم میگفتم تو خودت تو در و دیواری …

    خلوصی که اینجا هست ، آدم قشنگ حس آرامش میگیره با وجودی که شما اصلا نه روی صدا سازی کار میکنید ، نه روی آهنگ گذاری و… شما فقط حقیقت جهان رو میگید خیلی خالص ، بدون هیچ ادا اطواری ،و ما از اون جان کلام شما شگفت زده میشیم نه بخاطر آهنگ گذاری و اوج و فرود توی فایلها که خداروشکر اصلا نیست…

    من مدتیه اصلا صدای قلبمو نمیشنوم ، میخوام بگم چقدر بیچاره و بینوا میشیم اگر از مسیر تسیلم و هدایت دور بشیم ، اگه همه عالم مال ما باشه ولی قلبمون همراهیمون نکنه هیچ لذت و خوشی نداره ، هیچ ارزشی نداره …

    آرامش و خوشبختی فقط در پناه هدایت و تسلیم در مقابل تنها نیروی عالم ممکنه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    ژاله نقوی علائی گفته:
    مدت عضویت: 1592 روز

    به نام الله یکتا

    سلام و عرض ادب خدمت استاد عزیزم

    چند وقتی هست که مدیا گوشیم یه اشکالی پیدا کرده که بعضی از فایل های سیو شده رو پخش نمی کنه و این باعث عصبی شدن من شده بود چون به فایل های استاد خیلی وابسته هستم وکلی زحمت کشیدم تا فولدر فولدر فایل ها رو درست کردم و برای هر کدام آلبوم جداگانه و اسم جداگانه و عکس جداگانه درست کردم

    ولی در یک لحظه هدایتی آمد که نه اینجوری بهش نگاه نکن ، به جریان خیر جهان اعتماد کن و خودم رو سپردم به این جریان

    توی همه فولدرهام دیدم فولدر گفتگو با دوستان هنوز هست و می تونه پخش بشه

    از دیشب شروع کردم به گوش دادن این سلسله فایل ها تا امروز که این فایل پلی شد

    وقتی دوست عزیزم با این صدای زیبا و شیرین درباره هدایت صحبت می کرد داشتم تو ذهنم می گفتم من سه سال پیش هم چندین بار این فایل رو گوش دادم ولی خدای من ، من تازه دارم می فهمم هدایت یعنی چی

    تازه چند ماهه که الله یکتا داره باهام حرف می زنه و من می گم سلام

    می گه سلام عزیزه دلم

    می گم داری باهام حرف می زنی ؟

    می گه من همیشه باهات حرف می زنم هر وقت تو بخوای

    می گم مرسی که هستی

    می گه من همیشه بودم تو نمی دیدی من رو

    بعد شروع می کنم می پرسم و اون جواب می ده

    می گم این کار که بهم گفتی رو انجام بدم

    می گه نترس من باهاتم انجام بده

    می گم اگر نشه چی ؟

    می گه می شه بهت قول می دم

    می گم دوستم داری ؟

    می گه بیشتر از خودت

    خدای من ، تازه فهمیدم هدایت یعنی چی

    همون موقع استاد شروع می کنن به صحبت و می گن تو اگر 4 ساله دیگه این فایل رو گوش بدی می گی من اصلا 4 سال پیش نفهیمذه بودم هدایت چیه ؟

    دوباره 4 سال بعد اون چهار سال خواهی گفت ….

    و این دقیقا اتفاقی که می افته

    یادم 3 سال پیش وقتی صحبت های آقای فرهاد عزیز رو شنیدم بر افروخته شدم و گفتم ای بابا اینا اصلا چرا میان با استاد حرف می زنن و وقت بقیه رو می گیرن اعتقاد نداری که نداشته باش و کلی تعجب کردم و احساس کردم استاد اغماض کرد و به صورت زیبایی جواب دادن

    ولی امروز دیدم عوض شده و براساس درک تکاملی فهمیدم استاد چقدر زیبا راهنمایی درستی کردن و چقدر به درستی جواب رو دادن

    مورد بعدی اینکه در حال گوش دادن به این فایل هدایت شدم به اینکه بیام توی سایت و فایل ها رو توی سایت گوش کنم و همین جا کامنت بخونم و کامنت بزارم

    استاد عزیزم به زودی کلی خبر خوب از نتایجم براتون می زارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  10. -
    مریم احدی گفته:
    مدت عضویت: 1002 روز

    بنام خدا

    روز شمار تحول زندگی من روز 145

    پیام هدایت امروز من

    خدای من عاشقتم ،عاشقتم که به هر موضوعی فکر میکنم اینجوری قشنگ راجبش باهام حرف میزنی

    این همون پیام هدایت که خیلی ازدوستان توش شک میکنن که این هدایت

    انقدر پیام هدایت واضح که اصلأ نمیشه با کلام توضیح داد

    فقط کافیه بخوای همین من هرروز قدم نهم جلسه دوم گوش میکنم که یکی از عبارات تاکیدی اینه

    خدایا من اماده ام منو ببر اونجا که باید برم خدایا دستم تودستای توعه وایمان دارم بهم میگه همه چیرو

    همین امروز ازش خواستم هدایتم کنه بهم بگه چه کرمی برای پوستم خوبه چون من هزاران هزار بار کرمهای زیادی خریده بودم وهیچ کدوم جواب نداده بود وخدا هدایتم کرد ومن مقاومتی نکردم که نه این الان خوب نیست

    پیام هدایت همیشه میاد ولی خیلی وقتها ما مقاومت میکنیم یا شک میکنیم ولی یه مدته که ازذهن خارج شدم دستمو میزارم روی قلبم ومدام توی هرانتخاب هرتصمیم میگم میدونم که بهم میگی من قبلاً بهش میگفتم شهود

    واقعا سرکوچکترین مساله هم ازش هدایت میخام حتی اگه ظاهر قضیه اصلأ خوب نباشه

    این نگاه به ایمان زیاد نیاز داره

    اینکه من نمیدونم کجا چجوری؟تسلیم بودن

    این قدمها واقعا منو ساخته که بپذیرم نیرویی فراتر ازهمه نیروها وجودداره که اگه من بخام منو هدایت میکنه

    خدایا شکرت استاد عاشقتم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: