گفتگو با دوستان 6 | برکت تصمیمات از پیش تعیین شده

موضوع گفتگو: چه زمانی تصمیم به تغییر می گیرید؟


مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:

  • جهان روندی رو به حرکت دارد و هرگز سکونی در کار نیست؛
  • تا زمانی که به دنبال بهبود هستی، با روند طبیعی و روانِ رشد، همراه هستی؛
  • توانایی تشخیص نشانه ها و حرکت کردن در راستای آنها؛

منابع بیشتر:

«می خواهی جزو کدام گروه باشی؟»


این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse  است.

آدرس  clubhouse استاد عباس منش:

https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh

برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه‌، کلیک کنید

توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

145 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سیدمصطفی میردهقان» در این صفحه: 1
  1. -
    سیدمصطفی میردهقان گفته:
    مدت عضویت: 1907 روز

    سلام به همه دوستان

    داشتم کامنتهای قسمت 5رومیخوندم وخواستم کامنت بگزارم که گفتم سوال که یکیه بیام قسمت 6کامنت بگزارم

    ذهنم مقاومت داشت واسه مطبی که میخواستم بگزارم یکیش اینه که استاد گفتن درمورداتفاقات بدنه بنویس نه فکر کن ولی دیدم این تجربه هست وبایدبعدچندسال این واسم ردپاباشه که ازش درس بگیرم ویادم نره

    من ازوقتی خودم روشناختم اهل ورزش کردن بودم وبعددردوره هنرستان به خاطرخلا ودیده شدن باافرادی چرخیدم که نباس میچرخیدم وبعضی 5شنبه شبها مصرف سیگاروتریاک شد کارمون ووقتی که میومدم خانه دیروقت پدر ومادر شاکی که کجابودی چرالباسات بوسیگارمیده من هم توجه نمیکردم واصلا نمیدونستم چکش چیه حالا که بااین سایت آشناشدم والان که دارم مینویسم یه جورایی متوجه میشم خدااون موقع میخواست به من بفهمونه ولی من نمیفهمیدم

    داشتم میگفتم این کارادامه داشت تا درمحیط کارهم یکی ازهمکاران این کاره بود وهردفعه به خودم میگفتم ادامه نمیدم ولی نمیشد چون تومدارش بودم

    ازسرکاراومدم بیرون واسه خودم کارکنم ومصرف ادامه داشت یکسال قبلی که بیام بیرون ازدواج کرده بودم یه جایی رسیدکه خانواده فهمیدن نتونستم بگزارم کنار همسرم رفت نشدبگزاری کنار پاسگاه وکلانتر وچندتاکمپ رفتم نشد تااین که فکرکنم بیشترچکولگدها روخوردم تارفت کنا خداراشکر ومثالی که استادزدن من یکی ازاون آدمها هستم اینونوشتم هم واسه خودم وهم واسه افرادی که میان ومیخونن من امروزخیلی ازکامنتها روخوندم ولذت بردم

    این روهم خواستم بگم موقع کامنت گذاشتن به ذهنم اومد من همین امروز رفتم بازار برای خرید سکه که هم پولم توبانک نباشه وهم سودی کرده باشم که نتونستم والان گفتم ببین به خاطرنداشتن عزت نفس نتونستی این کارروانجام بدی این همین نشانه هست وهشدار که اگه تغیرنکنی وروی خودت سرمایه گزاری نکنی جواب نمیگیری

    وچکنم که بهترعمل کنم وازاین ترسها ونجواهارهابشم

    شادوثروتمندباشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای: