گفتگو با دوستان 7 | رابطه "امیدواری" با "قانون فرکانس"

موضوع گفتگو: چه زمانی تصمیم به تغییر می گیرید؟


مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:

  • “امید” مهم ترین کلید برای باور به امکان پذیری است؛
  • درک قانون فرکانس، کلید زنده نگه داشتن “امید” است؛
  • “امید”، دروازه ای است برای: خلق زندگی دلخواه از دل شرایط کنونی؛
  • هرگز اوضاع آنقدر بد نیست که قابل تغییر نباشد؛
  • اگر زنده هستی، یعنی امکان پذیر است؛
  • “امید”، یعنی بر خلاف قبل -حتی یک لحظه قبل- فکر کردن؛
  • خداوند همواره نشانه های هدایت به مسیر خوشبختی را می فرستد؛

منابع بیشتر:

«می خواهی جزو کدام گروه باشی؟»


این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse  است.

آدرس  clubhouse استاد عباس منش:

https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh

برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه‌، کلیک کنید

توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

135 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «عادله» در این صفحه: 1
  1. -
    عادله گفته:
    مدت عضویت: 2471 روز

    سلام به استاد عزیز و دوستان

    چقدر شما زیبا صحبت میکنید و کاربردی.

    هربار میخوام کامنت بزارم دلم میخواد سلام مخصوص به شما بدم.انقدر برام قابل احترام هستین که دوست دارم همیشه حس خوبمو ابراز کنم بهتون.

    استاد در مورد باج دادن من هم تجربه داشتم که عاطفی نبود،ولی به یکی از دوستانم بود که خیلی قبولش داشتم و دائم باهم در ارتباط بودیم.

    من واسه کوچکترین چیزها با دوستم مشورت میکردم و کاملا وابسته شده بودم بهش.خودشم متوجه شده بود.معلومات خوبی داشت.ولی من دیگه اختیار زندگی مو داده بودم دست دوستم و کلا فکر خودمو تعطیل کرده بودم و میگفتم هرچی اون بگه درسته.

    شرک به چی میگن؟از این بالاتر هم داریم مگه؟

    گاهی میگفت این کارو انجام بده دل خودم میگفت اشتباهه ولی چون اون گفته بود،میگفتم اون اشتباه نمیکنه.داشتم خودمو گول میزدم.

    این روال تا جایی ادامه پیدا کرد که دوستم از این وابستگی سواستفاده داشت میکرد و تو قالب خیرخواهی برای من کارهایی میکرد که باعث آزار من میشد،چون با ذات من همخونی نداشت.مثلا من اهل دروغ نیستم و دیدم که اون خیلی جاها برای راه افتادن کارش دروغ میگه و گاها من و مجبور به این کار میکنه.

    چون کار مشترک انجام میدادیم.به جایی رسید که باج دادن ها شروع شد.اگه اینکارو نکنی انتظار نداشته باش ارتباط ما مثل قبل بمونه و …

    استاد همیشه قرار نیست تو باج عاطفی به جنس مخالفت بدی.گاهی باج این مدلی میدی و اتفاقا این بدتره چون فکر نمیکنی تو تله این مدل وابستگی بیوفتی.

    یکی وابسته دوست میشه،یکی شریک عاطفی،یکی پدر یا مادر یا خواهر و برادر حتی.

    وقتی قدم به قدم از یکی صلاح مشورت بگیری در حدی که ذره ای خودت فکر نکنی بدترین ضربه رو به خودت زدی و یک مشرک واقعی شدی.چون اولا خدا رو نادیده گرفتی و دوما عزت نفس زیر صفری داری که باور نداری خودتم میتونی تصمیم درست بگیری یا حال خودتو خوب کنی.

    من به جایی رسیدم که داشتم اذیت میشدم چون رفتارهایی رو میدیدم که با چارچوب های من سازگار نبود.

    حالم بد میشد و شده بودم آدمی که من اگه ارتباطمو قطع کنم چطوری زندگی پیش ببرم،نکنه اشتباه کنم،اینطوری از کجا مطمین بشم مسیرم درسته.

    عملا افسار زندگی مو از دست داده بودم.با اینکه دوستم آدم خوبی بود ولی بر اساس قانون باید من بیدار میشدم و بیدار شدنم انقدر دیر شده بود که خدا مجبور شد از چکش استفاده کنه.

    خسته شده بودم به شدت،بهم برخورده بود خیلی،من یک ادم مغرور چطور و به کجا رسیده بودم که احساس عجز میکردم.

    من حسابی باج داده بودم.از نظر مالی هم ضربه خوردم چون خودمو در مقابل مشکلات مالی دوستم مسئول میدیدم و چون اگر کارش راه میوفتاد میتونستیم کار مشترکمون و انجام بدیم و پول منو برگردونه.ولی کارش جور در نمیومد.

    خیلی ادم خوبی بود ولی قطعا نیاز بود وجهی از این ادم و من ببینم که بیدار بشم.

    عملا به صفر رسیدم و دیگه چیزی برای از دست دادن نداشتم.

    این نقطه جایی بود که رو به آسمون کردم و از درون فریاد زدم خدایا دکمه روشن و خاموش حال خوبمو از دیگران بگیر و بده دست خودم.

    من این و از ته قلبم خواستم.

    یکی از اساتید موفقیت میگه

    قبل از تغییر،تغییر کنیم.

    و جمله بی نظیر دیگه ایشون این هست که تهوعی باید،تحولی شاید

    من به حالت تهوع رسیدم و از ته دلم خواستم و خدا هم که سریع الاجابه ست.

    خلاصه من افتادم تو مسیر درست و ادامه دادم و به جایی رسیدم که فهموندم دیگه بودنت برام مهم نیست و هرطور صلاح میدونی عمل کن.اوایلش احساس میکردم تعجب کرده.چون وقتی میگفت بریم فلان کارو این مدلی انجام بدیم راحت میگفتم نه.

    جاهایی نه گفتم که طرف فکرشو نمیکرد از من بشنوه و عملا هیچ وقت و هیچ کجای زندگیمو زنگ نزدم باهاش مشورت کنم و بگم به نظرت این کارو انجام بدم یا مثلا چه مدلی انجام بدم.

    کلا تلاش کردم نقششو از زندگیم پاک کنم و روی پای خودم بایستم و تکیه م فقط به خدا باشه.

    من معجزات و تو زندگیم دیدم.شکل کار و درآمدم تغییر پیدا کرد.عزت نفسم دوباره کم کم جوونه زد و ریشه خشک شده شو ابیاری کردم و بیدارش کردم.

    پیشرفتم خیلییی زیاد شد.

    وای استاد خوش به حالتون که شدی وسیله نزدیکه بنده ها به خدا.

    آخ که چه موهبتی از این بالاتر .

    من یاد گرفتم زندگی کنم.لذت ببرم.شکرگزاری کنم و ترسهام از ادامه زندگیم خیلییییی کم بشه و ایمان پیدا کنم به ادامه راه.

    میدونم هرچیز و بخوام بسازم.میدونم همه چیز دست خودمه.

    وای از شرک.واقعا خدا فقط شرک و نمیبخشه.نفستو بند میاره تا بفهمی داری به بیراهه میری.

    میوه این تضاد؟

    زندگی قبل تضاد شد اهرم رنج و زندگی امروزم شده اهرم لذت.

    چه اهرم رویاییه و قابل اتکاییه.

    استاد فقط توحید.

    توحید یعنی تضمین زندگی

    همین و بس💜

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای: