https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2021/08/abasmanesh-2.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2021-08-29 06:34:252024-04-27 07:37:54گفتگو با دوستان 38 | آرامش ذهنی و ایده های کارا
191نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام دوستان عزیز. من یه باوری دارم هنوز نتونستم درست کنم 🤔هرچی که میخوام بخرم اولین چیزی همون لحظه به ذهنم میخوره پول 💸💰 از کجا بیارم تا حالا نشده خواسته به ذهنم بخوره و این باور خودش نشون نداده باشه لطف کنید دوستان راهنمایی کنید
همیشه فایل های شما که تازه به روی سایت قرار میدهید!برای من هدایتی بوده و جواب مثبتی از جانب خداوند🌹🌹🌹🌹😍🤩🤩🤩
استاد جانم از اونجایی که من خیلی دوست دارم باورهایی ایجاد کنم و توکل و ایمانی به خرج بدهم که خودم پول بسازم و به آزادی مالی و…برسم هر دفعه از خداوند میخواستم تا هدایتم کنه تا کاری آسان و پولساز انجام بدهم که خودم هم بهش علاقه و عشق داشته باشم😂
یه روز رفتم قسمت عقل کل و سوالی پرسیدم و سرچ کردم و کلی جواب های خوب که دوستان قرار داده بودند رو خوندم یکی اش برام خیلی جالب اومد و به خودم گفتم مرجان شاید این نشانه ای از جانب خداوند برای تو باشه🤔
اما از اونجایی که سررشته و علمی درموردش نداشتم و البته به خودم گفتم تو نمیتونی بلد نیستی و ترسیدم انجامش ندادم🤗
تا اینکه من یک روز رفتم منزل پدرشوهرم که البته همه ی هدایت های من وقتی میرم منزل ایشون بهم میشه چون دیگه هیچ جا نمیرم خانواده ی خودم هم شیراز هستند!!!
خلاصه یه شب که رفته بودم اونجا دیدم بحث همون چیزیه که من در عقل کل خوندم و ترسیدم که انجامش بدم دیگههههه خیلی خوشحال شدم گفتم مرجاااااااااان این هدایتی از جانب خداوند برای تو هر طور شده باید حتی از کم انجامش بدی😊
منم اینو که دیدم تسلیم شدم و گفتم چشم حتما تو میدونی که من میتونم که بهم پیشنهاد دادی پس باید تلاشم رو با عشق بکنم🤩
دیگه دیروز رفتم بازار و چیزای مورد نیازش رو از کم گرفتم تا امتحانی درست کنم😂
خیلی هم خوشحال شدم که اینکار رو انجام دادم و برای قدم اول برای خودم شیرینی خریدم گفتم اینم جایزت😁😅
دیگه استادان من و بچه ها امروز با ترس و لرز کارم رو شروع کردم(با اینکه هیچ گونه سررشته ای در موردش ندارم)…
فقط همش در حین کار جمله های استاد در گوشم و ذهنم و قلبم زنگ میزد….
که حضرت محمد وقتی خداوند از او خواست قرآن را مکتوب کند به پروردگار گفت من سوادی ندارم و خداوند فرمود نیازی نیست من میگم و تو مینویسی
🌹
استاد اکثر فایل هایی چه بصورت دانلودی یا دوره ای روی سایت که قرار میدهند عرض میکنند که باور کنید من هیچی نداشتم که بگم همه ی اینا وقتی دوربین رو روشن کردم خودش اومد و که دیدیم چقدر هم به موقع و خوب بوده
🌹
با اینکه در رور اول هستم اما احساس میکنم همش دارم تکاملم رو طی میکنم در برش زدن و حتی دوختش…خدا رو شکر آخه خودم هم خیلی به خلق کردن علاقه دارم 🥳
و ….. دیگه بخوام بگم خیلی طولانی میشه خودتون هم میدونید👭👫
و آقااااااااااااااا من این جملات رو که به خودم یادآوری میکردم و با خدا حرف میزدم دیدم من دارم انجامش میدم و چه زیبا داره پیش میره و کلی انرژی گرفتم برای ادامه ی مسیر که انشاالله امیدم زیاد باشه و موفقیت های خوبی کسب کنم❤
بعد یک حرف دیگه ی استاد هم به یادم اومد که عرض میکردند که هرکاری شما انجام میدهید باید یک مسئله ای رو در جهان حل کنه و به گسترش اش کمک کنه بعد من به خودم گفتم خب این چیزی که من دارم درست میکنم خیلی میتونه به خانم ها و آقایونی که آشپزی میکنن کمک کنه و البته با جنس مرغوب و با ظاهری زیبا هم درست بشه دیگه بیشتر خوشحال شدم🤩🕊
ساعت چهار که دیگه گفتم استراحت کنم اومدم داخل سایت و دیدم استاد این فایل را قرار دادند چون خودم توی ذهنم به گسترش این کاری که دارم میکنم فکر میکردم همش کاری مربوط به خیاطی و آشپزخانه هست
خلااااااااصه من این فایل رو که دیدم انگار روح ام آرامش گرفت و صدپله انگیزم برای ادامه ی مسیر بیشتر شد
با آرزوی بهترین برای همه ی شما عزیزانم
خیلی دوستتون دارم
به امید دیدار همگی🌹👭❤
آقا سید وحید حسینی عزیزم خیلی دوستت دارم ممنونم که اومدی و تجربه های خوبت رو با ما به اشتراک گذاشتی انشاالله بیشتر از این موفق و سربلند و در آرامش الهی باشید👏👏👏👏👏👏
مدیر فنی عزیز و خانوم فرهادی عزیز و استاد و مریم جانم سپاسگزارم بابت تمام تلاش هایی که باعشق میکنید ❤👭🌹🌹👫👏👏👏👏👏🤩
سلام.به همه عزیزان و دوستانم و استاد عزیزم و خانم شایسته نازنین.واقعا لذت بردم از این فایل.برا منی که چندین ساله با استاد دارم کار میکنم داشتم یواش یواش امید در درونم کم میشد با این فایل تمام امیدم که بگم قانون جواب میده بهم برگشت و خودمو از افکار افرادی که این مسائل در وجودشون نمیگنجه فاصله بگیرم.دست مریزاد به آقا وحید عزیز
سلام،واقعا لذت بخشه شنیدن هدایت های دوستان،به قول استاد قلبمون باز شد،برای خدا برآورده کردن آرزوهای ما که کاری نداره در برابر این همه عظمت و بزرگی و ثروت،در برابر دریاها و کوهها دشتها و خاک حاصلخیز،در برابر بزرگی آسمان و ستارها،در برابر کهکشانها، که نا نقطه هستیم در زمین،در برابر این همه نظم و مدیریت الله بزرگ و ثروتمند،چیزی نیست خواسته های ما برای خدای بزرگ بزرگ وبزرگ…
اما این ذهن ما و محدویت ما و ظرفمون که اجازه نمیده برای پیشرفت،این ترس های ماست که ترمز شده،وگرنه خداوند حامیه برای ثروتمند شدنمون،خداوند منتظره ما بخوایم و درخواست کنیم و بهمون ببخشه و با ثروته که اولن به خدا نزدیک میشیم و بعد از ثروت عبور میکنیم
خدایا سپاسگزارم برای این همه ثروت و فراوانی و نعمت،سپاسگزارم برای فرصت های که پیش روی ماست برای قلبی که باز میشه و پذیرای حضور خداونده،سپاسگزارم برای استاد عزیزم و همه کسانی که عضو گروه تحقیقاتی عباسمنش هستند
آقا وحید عزیز تبریک میگم و دستاوردهای ارزشمندتون رو تحسین میکنم🌹🌹🌹
خدایا شکرت که شما نه تنها کارآفرینی و اشتغال زایی کردید و دست خداوند برای آوردن رزق و روزی در زندگی ۱۵۰ نفر شدید… اعتماد به نفس و عزت نفس را هم برای تولید پوشاک ایرانی ایجاد کردید
خدایا شکرت تولیدات ایرانی هم می توانند آنقدر باکیفیت و ارزشمند باشند که به کشورهای مختلف از جمله ترکیه که خودش یکی مهمترین قطب های صادارات لباس به ایران هست هم صادر شود
در ایران هر بوتیک که برای خرید برویم برای تبلیغ می گوید شلوارهای ماترک هستند شما این باور و ایمان رو پایه گذاری کردید یه جورایی بت شکنی کردید و اونقدر به کار و محصولتون و هدفتون ایمان داشتید روند معادلات و باورهای مرسوم بازار پوشاک رو تغییر دادید…
خدایا شکرت ❤ 🙏 ❤
شما برای من الگوی بسیار ارزشمندی برای ساختن باور احساس لیاقت و باور 《من می توانم 》 هستید… از شما برای اشتراک گزاری تجربیات بسیار ارزشمندتون بینهایت سپاسگزارم🙏❤
من رشته طراحی و دوخت لباس خوندم و در همین زمینه کار می کنم وقتی تجربیات موفقیت آمیز دوستان دیگر در رشته های دیگر را در کلاپ هوس می شنیدم کلی ذوق زده می شدم و بالا و پایین می پریدم و سجده شکر برای موفقیت های دوستان به جا می آوردم
اگرچه شنیدن موفقیت های آقا وحید برایم بسیار تحسین برانگیز بود
ولی این بار بجای ذوق زده شدن و از خوشحالی بابا و پایین پریدن… انگار ترس و غم وجودم رو گرفت
من هم فکر کنم سال ۹۶ با استاد عباسمنش آشنا شدم
نجواها: چرا من نتونستم موفق بشم …
مدتیه الگوهای موفق رشته خودم رو برای باورسازی سرچ میکنم
بیژن : معروف ترین و لوکس ترین برند لباس مردانه جهان که اتفاقا ایرانی هم بوده و مشتریانش فقط پادشاهان و روسای معرف جهان هستند
کوکو شانل: دختری از نوانخانه که بخاطر شجاعت و جسارتش سبک لباس های قدیمی که چندین لایه دامن های پرچین و سنگین و لباسهای اشرافی پر زرق و برق و ملزومات زیاد بودند را با لباس های امروزی کت دامن پیراهن های زنانه و لباس های ساده و راحت تغییر داد کلا مسیر مد و لباس جهان رو متحول کرد
و یه سری دیگر از طراحان جوان معاصر امروزی مثل فرهاد ری که در ایتالیاست مشتریانش از ایوانا ترامپ تا صف طولانی هنرمندان هستند
این الگوها برایم افسانه ای و دور و تا حدی دست نیافتنی بودند… اگر به موفقیتهای اونا هم دست پیدا نمی کردم دست ذهنم هم برای اینکه اونا رو توی سرم بکوبه کوتاه بود…
من یه منطقه امن از موفقیت های کوچولوی گذشته و لذت هایی که قبلا از اونا محروم بودم برای خودم درست کردم و توی منطقه کوچولوی امن خودم با دستاوردهای کوچولو برای خودم دژ درست کرده بودم اینجا جا خوش کرده بودم دیگه بابا و مامان هم بچه همسایه رو تو سر من نمی کوبیدند…
همه طراحان لباس ایرانی که الگوی خودم قرار داده بودم تحصیل کرده دانشگاه های فرانسه و ایتالیا بودند الهام بخش و جذاب ولی کمکی به حرکت من نمی کردند منم فقط به تحسین کردن این الگوهای موفق دل خوش کرده بودم
تا اینکه هفته گذشته با ۲ تادختر جوان طراح لباس که ایران تحصیل کرده بودند یکی آمریکا رفت و موسس برند النگو شد و کارهای طراحان ایرانی رو معرفی می کنه و می فروشه و یکی دیگه ایتالیا کارهای فوق العاده و تحسین برانگیزی ارائه داده… خدایا شکرت این ۲ تا الگو رو که آشنا شدم چون به من نزدیک بودند چون مثل من از همین دانشگاه فارق االتحصیل شدند با دیدن شون حالم بد شد دردم گرفت اونا تونسته بودند تو آمریکا و ایتالیا که یکی از پایتخت های مد و لباس دنیاست با الهام از المان های ایرانی اسم خودشون طراحی ها و نقوش ایرانی رو به دنیا معرفی کنند اونا تونستند تو کشور غریب موفق بشوند بدرخشند ولی من توی کشور خودم که هیچ تو استانمون هم هیچ حتی توی شهر کوچیکمون هم دستاورد قابل توجهی کسب نکردم…. دوباره ذهنم با صندروم بچه همسایه به من حمله کرد و خاکیرز و دژ دفاعی ام رو خراب کرد
ذهن بعضی آدمها با دیدن موفقیت دیگران احساس حسادت می کنه
ولی ذهن من دچار صندروم مزمن بچه های مردمه
با دیدن موفقیت دیگران در هر زمینه ای سریع به عزت نفس من حمله می کنه و احساس حقارت و بی ارزشی به من تزریق می کنه
بعد از این ماجرا نشستم و یه دژ تقریبا محکم برای عزت نفسم ساختم تا دیگه با دیدن موفقیت دیگران تو سر من نزنه ..
نشستم همه کارهای موفقیت آمیزی که از کودکی تا الان انجام داده بودم رو لیست کردم…. یه هفته ای مثل کاوشگری درون خودم رفتم و همه موفقیت هامو بیرون کشیدم
یه زره محکم برای خودم ساختم من واقعا دختری فوق العاده هدفمند و پر تلاش بودم ذهنم تسلیم شد و دست از تحقیرم برداشت من با خیال راحت توی دایره راحت خودم لم دادم و خوش بودم
تا امروز که صحبت های آقا وحید عزیز رو شنیدم احساس حقارت قبلی و صندروم بچه بچه مردم دیگه واقعا انگار ریشه کن شده خدای عزیزم شکرت
اما چرا غم و ترس سراغم آمده
دست یه پاشنه آشیل بزرگ دیگه در کاره….
آقا وحید هم مثل من از صفر شروع کرده پشتوانه مالی یا ارتباطات خاصی نداشته
آقاوحید هم فقط ۵ ساله با استاد آشنا شده ولی خداروشکر این همه دستاوردهای بزرگ داشته
ولی من با وجود کارکردن روی خودم و ارتقا دانش و مهارت در زمینه کاری موفقیت یا دستاورد خاصی نداشتم…
چرا من نه؟؟؟
چه نشتی های انرژی دارم ؟
چه باورهای غلطی من رو از رویاها و اهدافم دور کرده؟
چه ترس هایی جلوی حرکت منو گرفته؟
چرا به درآمد دلخواهم نرسیدم؟؟؟
جواب: وقتی صحبت های آقا وحید رو شنیدم غم و ترس وجودم رو گرفت
چون من قبلا تراکتوری زندگی می کردم فقط می دویدم فقط میخواستم موفق بشم فقط حرص جلو زدن و حرص رسیدن داشتم از زندگی و نعمتها استفاده نمی کردم لذت نمی بردم فقط میخام به دست بیارم هیچوقت از خودم و حتی خدا و زندگی و هیچی راضی نبودم دچار مرض بدو الان تموم میشه بودم …. احساس ارزشمندی ام را به کسب موفقیت گره زده بودم وقتی هم به موفقیت و قله ای می رسیدم بجای لذت بردن، آفرین گفتن به خودم و جشن گرفتن برای فتح یک قله جدید، تمام قله های فتح نشده رو توی سرخودم می کوبیدم…
چرا امروز دچار غم و ترس شدم ؟؟؟
چون دلم از یک طرف میخاد قبل از مردنم توی همین دنیا به رویاهاش برسه ثروت رو تجربه کن ولی از طرفی فکر میکنه باید لذتهای زندگی شادمانه و بودن کنار عزیزانم را فدای رسیدن به هدف کنه
ذهنم میگه ببین آقا وحید چقدر سخت تلاش کرده و شبانه روزی کار کرده مدیریت این همه نیرو و حجم کاری که انجام میده، این همه مسوولیت منو ترسوند
ذهنم میگه من نمی تونم، از پس این همه کار بر نمیام…. اگه بخوام منم مثل آقا وحید موفق بشم باید همه زمانم رو برای کار بذارم ….
ولی دیگه دلم نمیخاد مثل گذشته فقط برای رسیدن به موفقیت بدوم…
من دلم میخاد از مسیر لذت ببرم دلم میخاد در روز ساعتی برای خانواده ام وقت بگذارم با برادر زاده ام بازی کنم، من عاشق این محیط ساکت و آرام و دور از هیاهویی که برای خودم ساختم هستم من عاشق تنهایی و سکوت و آرامش محیط زندگی و کارم هستم….
این شاید اصلی ترین ترمزی هست که مانع رسیدنم به موفقیت شده….
خب الان ترمز اصلی عدم موفقیت مالی در زمینه کار و دلیل ترس و غم پیدا شد….
من باید الان باورهایی در وجودم بسازم که همزمان هم می تونم از زندگی لذت ببرم و هم از تنهایی و سکوت و بودن با عزیزانم و سفر لذت ببرم هم اهداف مالی و کاری ام رو دنبال کنم… باید باورهایی قدرتمند در زمینه مدیریت و رهبری و ارتباطات در خودم ایجاد کنم باید باورسازی همان طور برای عزت نفس انجام دادم در زمینه مدیریت و راهاندازی و راهبری ایجاد کنم …
خدایا شکرت
سپاسگزارم از استاد عزیزم و آقا وحید عزیز امیدوارم شاهد موفقیت های روزافزون شما و همه عزیزان و خودم هم باشم🌹❤ آمین یا رب العالمین
سلام دوست خوبم یکی از مقالات خانم شایسته گفتن شما دستاورد بقیه رو میبینید اما از ذهن اونا و باوراشون خبر ندارید شما فقط به ذهن و باور خودتون احاطه دارید پس بقیه رو رها کنید و بخودتون بپردازید باور کن همون سکوت و ارامش و لذت در کنار کسب و کار ، عالیه و اما حتی خودت را با استاد هم قیاس نکن درون هر انسانی و مدار هر انسانی فرق داره افرین خیلی خوب نجواها رو شناسایی کردی جواب دادی این شیوه شناسایی نجواها خیلی خوب ادمو موفق به ساخت باور درست میکنه ممنونم عزیزدلم 🌲🌱🌷
هر انسان موفقی در مقاطعی از کارش با ناامیدی و دلسردی و تردید روبرو می شود….
روزی روزگاری در جایی که میتوانست هر جا باشد و در زمانی که میتوانست هر زمان باشد باغ زیبایی بود که درختان سیب و پرتقال و گل سرخ زیبایی داشت و همه ی گیاهان در آن باغ شاد و راضی بودند. همه در باغ شادمان بودند به جز یک درخت که خیلی غمگین بود. درخت بیچاره مشکلی داشت: نمیدانست که چه کسی میباشد!
درخت سیب به او گفت “تو به اندازه ی کافی بر روی هیچ کاری تمرکز نداری. اگر واقعاً سعی میکردی میتوانستی سیبهای خوشمزه ای به بار بیاوری. ببین چقدر ساده است.”
گل سرخ فریاد زد که “به حرفش گوش نده. آوردن گل سرخ راحتر است ببین ما چقدر زیبا هستیم!”
درخت بیچاره هم به تمامی توصیه ها عمل نمود. ولی از آنجایی که نمیتوانست مثل بقیه باشد هر بار بیش از پیش ناامید میگشت
یک روز جغد، که عاقلترین پرندگان بود، به باغ آمد و وقتی ناامیدی درخت را دید گفت:
“نگران نباش. مشکلت آن قدرها هم جدی نیست. تو هم مثل بسیاری از انسان هایی هستی که بر روی کره ی زمین زندگی میکنند!
راه حل مشکل را نشانت میدهم: آن طور که دیگران از تو میخواهند زندگی نکن. خودت باش. خودت را بشناس و برای این کار به ندای درونی ات گوش بده.”
جغد این را گفت و بعد از آنجا رفت.
درخت بیچاره از خودش پرسید:
“ندای درونی ام؟ خودم باشم؟ خودم را بشناسم؟”
و بعد به ناگهان مطلب را دریافت. گوشهایش را بست، قلبش را گشود و سرانجام ندای درونی اش را شنید که میگفت:
“هرگز سیب به بار نخواهی آورد چون درخت سیب نیستی و هرگز گل نخواهی کرد چون بوته ی گل سرخ نیستی.
تو سرخدار هستی و ماموریتت این است که بلند و غول آسا شوی. به اینجا آمده ای تا برای پرندگان آشیانه، برای مسافران سایه و برای کشور زیبایی فراهم آوری! در زندگی ماموریتی داری! همان را انجام بده!”
و درخت احساس قدرت نمود و به خودش مطمئن شد و تصمیم گرفت همان که باید بشود. بدین ترتیب خیلی زود به آسمان سر کشید و موجب تحسین و احترام همگان گردید. فقط در آن هنگام بود که باغ هم به کمال خود رسید.
وقتی به دور و برم می نگرم از خودم میپرسم:
“چند نفر سرخدار هستند و به خودشان اجازه ی رشد نمیدهند؟ چند نفر هم گل سرخ هایی هستند که از ترس فقط خار می آورند؟
چند درخت پرتقال داریم که نمیدانند چگونه شکوفه کنند؟”
هر یک از ما در زندگی مقصدی داریم که باید به آن برسیم و جایی هست که باید پر کنیم. بیایید نگذاریم هیچ چیزی یا هیچ
کسی مانع آگاهی ما از عصاره ی بی همتای وجود ما و استفاده گردد…..
پلن های خداوند بسیار ساده و زیبا و قشنگ و راحت و در دسترس تو و قابل اجرا برای تو بسیارلذت بخش و مطابق شرایط جسمی و روحی و مالی و استعداد و علایق تو هستن
مثل توپ بازی و قایم باشک بازی با یاسی و طاها سرسره بازی و بازی توی استخر توپ، و به خوشمزگی خوردن یه چیپس ساده و بستنی چوبی با یاسی ، اندازه و مناسب فیت تن و استایل تو و مناسب جیب تو هستن….
فقط تو اینقد محکم قلم مو و خودکار و اصول طراحی لباس و الگو سازی و برش و دوخت و خیاطی رو نچسب نچسب بذار بازم خدا استاد راهنمات بشه دوباره از نو بازی سنگ کاغذ قیچی رو یاد بگیر
با قلم و کاغذ و قیچی بازی کن با پارچه ها قبل از برش یه دنس زیبای 2 نفره(تو وخدا) اجرا کن بعد فقط بشین و با لذت نتیجه رو تماشا کن و لذت ببر
بله کبری جون این شرایط قرارداد کاری بستن با خداست
خدا مشتش مشتش پر از راههای جدید رسیدن به استقلال و آزادی زمانی و مکانی مالی و ووووو….. است
خدا کلی مشتری های ثروتمند و زیبا و مثبت و دست به نقد عاشق خرید لباس های طراحی و دوخت تو داره
فقط بیا دوباره بهش اعتماد کن
یه قرارداد قانونی و محکم و اصولی باش ببند
بهش اعتماد کن مسیری که اون هدایتت می کنه زیباترین و سریع ترین و راحت ترین و لذت بخش ترین راه از مسیر شناخت و اجرای قوانین ثابت الهی در ساختن زندگی و کسب و کارته…
اینبار وقتی رفتی و رسیدی به باغ سرسبز و بهشتی که نهرها از زیر پایت جاری بود با القائات ذهن نجواکننده ترس و کمبود و فقر و کمبود وقت و زمان و مکان وووو….. با احساس بد دوباره از مسیر خارج نشو.
بهش اعتماد کن یادته اون جواب پیچیده ترین سوال استاد آزمایشگاه پارچه رو که هیچکس حتی خودتم بلد نبودی داشت و هنوزم داره پس اینبار وقتی شنیدی باورش کن ازصدای خنده و تمسخر هم گروهی ات نترس با اعتماد به نفس و صدای بلند به استاد جواب سوال رو بگو
یادته کبری جون اوون کسی بود که سر جلسه آزمون کامپیوتر بین همه پسرا هواتو داشت
خدا با عشق و التماس می گوید کبری عزیزم از هیچی نترس من قدرتمندترین هوادار توأم
یادته کبری جون اون چ کیس های فوقالعاده جذاب و ثروتمند و عاشق پیشه ای دنبالت میفرستاد تا از شر القاعات ذهنی احساس بی ارزشی و کمبود زیبایی رها بشی و احساس ارزشمندی و لیاقت کردی و شایسته دریافت عشق کامل و بی قید و شرط الهی شدی.
آره کبری جون بیا دوباره تو خط ما
ما جای بدی تو رو نمی بریم
راه ما راه راسته راه کسانی که به آنها لذت چشیدن تمام نعمت ها و زیبایی ها و عشق کامل و بی قید و شرط الهی رو داده ایم
باز باران با ترانه با گهرهای فراوان می خورد بر بام خانه
یادم آرد روز باران، گردش یک روز دیرین خوب و شیرین
توی جنگل های گیلان شاد و خوشحال و غزل خوان
کودکی 10 ساله بودم، شاد و خرم زیر باران
یادش بخیر شاد و خرم زیر باران
❤❤❤
امروز دلتنگ لحظه هایی هستم که روزی باسرعت می خواستم از آنها عبور کنم……..
من کلاس اول دبیرستان بودم ، داداش ابراهیم 2 راهنمایی، داداش اسماعیل چهارم دبستان🧍🏻♀️🧍🧍🏻♂️
دبستان داداش اسماعیل 2 مسیر برای رفتن داشت یکی مسیر نزدیک و دیگری دورتر…….
هر روز داداشی مسیر دورتر رو انتخاب می کرد تا قسمتی از مسیرش که با من مشترک رو همراه من بیاد…
مدرسه داداشی نزدیک به خونه بود ، زودتر تعطیل میشد و خونه میرفت….موقع برگشت منم با دوستام برمیگشتم….
زنگ آخر آزمایشگاه فیزیک داشتیم. … یکی از بچه ها به شیشه آزمایش من زد و اونو انداخت …. من مقصر نبودم ولی معلم با من دعوا کرد وتو آزمایشگاه به من توهین کرد….
وقتی داداش اسی خونه رسید بارون گرفت… یادش آمد من صبح باهام چتر نبود… وقتی مدرسه تعطیل شد دیدم داداش اسی با چتر در مدرسه ایستاده .. راه مدرسه ما از خونه دور بود ولی داداش کوچولو سریع چتر رو برداشت و آمد دنبال من که خیس نشم…. بخاطر اتفاق آزمایشگاه بغض تو گلوم بود وقتی رسیدم خونه داداش ابی داستان رو فهمید … داداش کوچولوا با کله کچلشون گفتن ناراحت نباش👩👦👦 بیا معلمت رو به مانشون بده. روز بعد مدرسه با دوچرخه تو راه با گوجه گندیده و تخم مرغ می زنیمش و فرار می کنیم🏃🏻♂️🏃🏻♂️ هرچی داداشا اصرار کردن من ترسیدم باهاشون همکاری نکردم😅
الان باید خودم سوار دوچرخه داداش ابی بشم و هر فکر و فردی که به عزت نفس من حمله می کنه رو با گوجه گندیده فراری بدم 🍅🍅🍅
با شادی و عشق مسیر رسیدن به رویاهامو دنبال کنم و از بازی قایم باشک با یاسی لذت ببرم🥰💃
چه خوب یاد گرفتی تا وقتی اندازه خدا نشدی پا تو کفش خدا نکنی ???
بسم الله الرحمن الرحیم
خدایا شکرت
چه مهربان هدایتگری ما داریم
خدایا شکرت
خدای مهربون من اون بچه کوچک بی تاب و گرسنه و شیطون و عجول و گاهی لجباز که هنوز یاد نگرفتم خودم با قاشق غذا بخورم
وقتی تو باظرف غذا به سمتم می آیی با جیق و داد و گریه میخام قاشق رو از دستت در بیارم و خودم غذا بخورم ولی هنوز یاد نگرفتم تو هم قاشق و به دستم دادی تا آروم بشم من هر قاشق غذایی که برمی دارم همش رو روی خودم می ریزم فقط لباسم رو کثیف می کنم ولی تو مهربانانه با اون قاشقی که تو دستت قایم کردی منو سیر می کنی و منم خوشحال می شم که خودم تونستم غذا بخورم حالا که سیر شدم.
حالا خوشحال و بااعتماد به نفس بالا میخام با قاشقم به تو غذا هم غذا بدهم و قاشقم رو با زور در دهان تو می گزارم تا به تو هم غذا بدم ولی فقط روی خودم می ریزم و همه جا رو کثیف می کنم.
تو خیلی ذوق هم می کنی که میخام به تو غذا بدم…
من به خودمو و لباسم گند زدم ولی از خوشحالی من تو هم خوشحالی و لبخند می زنی
اینقد مهربونی که با عشق منو بغل می کنی و لباسم رو عوض می کنی من و پاک می کنی لباسم را می شویی و یه لباس زیباتر به تنم می کنی و مرا عاشقانه می بوسی و آنقدر ادامه می دهی تا من یاد بگیرم خودم به تنهایی قاشق به دست بگیرم و غذایم را کامل بخورم
خدایا شکرت
خدای مهربون هر وقت میخای منو یه مهمونی قشنگ ببری
من اون بچه کوچیکه ام که سریع می دوه و کفش بابا رو به پا می کنه و میخاد با اون راه بره بابای مهربونم می ذاره چند قدم تجربه کنم ولی قبل از اینکه زمین بخورم منو بغل می کنه و کفشای کوچولو ولی قشنگ خودم پام می کنه
خدایا شکرت که تورو دارم
خدایا شکرت من زیر سایه تو بزرگ می شم قوی می شوم عاقل می شم مهربون میشم شبیه تو می شم
خدایا شکرت که منم کم کم بزرگ میشم
اونقد که هم بتونم غذام کامل بخورم و هم به داداش و آجی کوچیکه غذا بدم
خدایا ولی من فراموش کردم وقتی خودم کوچیک بودم چه جوری موقع غذا خوردن همه چی رو به گند می کشیدم و تو بازهم عاشقانه مرا پاک می کردی و می بوسیدی… خدایا هدایت و حمایتم کن مثل تو با عزیزانم و بندگانت مهربان و عاشق و بخشنده باشم…
آمین یا رب العالمین
-کتیبا
5 سال پیش
خدایا شکرت چه خوب معلمی با خود دارم
چه خوب سریع غلطهایم را پیدا می کنی
چه خوب جوابها رو بهم می روسونی
خدایا شکرت
چه خوب و سریع بعد از نوشتن کامنتم باور اشتباه رو بیرون کشیدی و جوابو بهم رسوندی
خدایا شکرت
خدایا من هنوز عظمت بی نهایت تو را درک نکرده ام
من هنوز عظمت آفرینش بینهایت تو را درک نکرده ام
من هنوز قدرت تو را درک نکرده ام
فقط گوشه ای از جلوه عشق تو را در وجود پدر و مادرم دیدم
من هنوز کودکم
من هنوز پا از خانه بیرون نگذاشته ام
من هنوز جهان بیرون از خانه مان را ندیده ام
هنوز هم فکر میکنم بیرون از خانه ما سارقین مسلح قدرتمند برای غارت داشته های ما در کمین مردم نشسته اند… که خدایم پدر و مادرم ناگاه از بودن آنها و ناتوان از دفاع از ما هستند
من فقط پدر و مادرم را زیبا دیده ام
خدا زیباست
فکر می کردم آنها خدا هستند
من فقط پدر و مادرم را کمی می شناسم
مهربان هستند
ولی همیشه نمی توانستند از همه ما فرزندان مراقبت کنند
گاهی اوقات دستشان بند است
گاهی اوقات درکنار ما نیستند
گاهی اوقات صدای ما را نمی شنوند
گاهی اوقات توانایی برآورده کردن خواسته های ما و مراقب از همه ما را ندارند…
نمی توانند همزمان به همه فرزندان و همه خواسته هایمان پاسخ دهند…
من خدایم را شبیه آنها ساخته بودم
و بدتر از آن، آنها را خدا می دانستم.
روزی از پنجره خانه مان کودکی موحد ثروتمند دیدم
به خدای خودم پدر و مادرمهربانم به دیده تحقیر نگریستم آنها را خدایی ناتوان و فقیر دیدم
اینبار با غروری نا آگاهانه مصمم شدم خودم کفش خدا را به پا کنم
می خواستم در هیبت خدا حواسم به همه چیز باشد خودم در گمراهی بودم و با غرور لجوجانه میخاستم زندگی اطرافیان را خودم رهبری و هدایت کنم
قاشق خالی ام را به زور بر دهان عزیزانم و دیگران فشار می دادم
همه از من گریخته اند
این کفش ها برای پای من خیلی بزرگ هستند
هرقدمی که بر می دارم به زمین می خورم…
خدایا کفش هایت را بگیر
با کفش های تو من زمینگیر شدم
با کفش های تو نمی توانم شادی کنم نمی توانم بدوم پرواز کنم زندگی کنم
خدایا شکرت برای نعمت هدایت و آگاهی ات که بر همه ما عطا کردی
خدایا خودم و همه عزیزانم را به تو میسپارم
آمین با رب العالمین ?
-کتیبا
5 سال پیش
الان 4:8 صبح است
حدود نیم ساعت قبل با کابوسی وحشتناک از خواب برخواستم
چند دقیقه فقط از ترس می لرزیدم
بعدش فقط چندین بار با خودم گفتم از سایت بیا بیرون از سایت بیا بیرون …
در چند کامنت آخری افکار پریشانی را با الهامات الهی اشتباه گرفته بودم و شیطان
و ترس هایم را مرکز توجه قرار داده بودم…
و بدتر از همه، اینجا هم افکار پریشانم را ثبت کرده بودم ….
خدایا این افکار پریشان و ترس را از من بگیر و آنها را با ایمان به خودت و آرامش جایگزین کن
الهی ک قلبتون همیشه گشاده و باز باشه ازشنیدن نتایج بچه هاتون.ازوحیدعزیزممنونیم که علی رغم پرکاری اومدن و نتایج الهی خودشون رو بهمون گفتن.استاد کلام اخرتون هر جمله ش اگاهی های ناب وخالصی بود ک هیج جاکفته نمیشه و کسی نمیداند و کسی هم درک نمیکنه و اکثرا هم قبول ندارن.خداروشکر خداروشکر ک جز معدود افرادی هستیم درجهان ک اگاهی های ناب و خالص میشنویم.خدایا مارو عمل کننده به این اگاهی ها قراربده.الحمدلله.خدایاشکرت
این بچه های سایت چیکار میکنن با این ایمان با این انگیزه اصلا چه میشه گفت جزاینکه شکرخدا که سهیم هستم در مشارکت چنین سایتی و براحتی این آگاهی در اختیارم قرار داره
✅ برای موفقیت نیاز به سرمایه اولیه نیست چون خداوند هم سرمایه میشه و هم مشتری (جهان انرژیه با غرق در این انرژی بشی و بگی تا الان این کارها را انجام دادی بقیش را خودت انجام بده) به قول حافظ که خداوند رحمتش نصیب اوباد
توکارخود با خدای انداز و دل خوش دار##که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند
✔تکامل باید طی بشه ولذت ببریم نکته ای که استاد فرمود در مورد تکامل اینه که باید در طی مسیر لذت برد و جلو رفت نه باهر زرب و زوری بخوای پول یا خواسته ای بدست بیاری که نتیجه اش میشه استرس و لذت نبردن از مسیر (عمر)
🅰️نیازی نیست وام گرفته بشه فقط کارت را انجام بده و ایمان داشته باش و بهبود ببخش و حرکت کن۰♀️
🅱️امید داشتن و اینکه نزاریم آرزوهامون بمیرن امید باینکه اینجور نمیمونه
🆎️این نکته رویایی است :تکامل همراه با تصاعد ،،مثل سیل میاد از در و دیوارمثل بهمن
خدایا شکر چقد حالم خوبه وقتی مینویسم
تمرین ستاره قطبی چه میکنه کافیه ایمان داشته باشی و انجام بدی
بیخیال بقیه ،،بیخیال حرف مردم،، آفرین به ایمانت من که کلی لذت بردم
تشکر از استاد چه نکاتی گفت که رشدو پیشرفت باید همراه باآرامش باشه که هرموقع عزرائیل اومد گفت بریم معطل نکنیم بهش بگیم بریم
Ⓜ️سوالⓂ️
سلام دوستان عزیز. من یه باوری دارم هنوز نتونستم درست کنم 🤔هرچی که میخوام بخرم اولین چیزی همون لحظه به ذهنم میخوره پول 💸💰 از کجا بیارم تا حالا نشده خواسته به ذهنم بخوره و این باور خودش نشون نداده باشه لطف کنید دوستان راهنمایی کنید
سلام استاد نازنینم و مریم جانم🥰🥰👫👭
همیشه فایل های شما که تازه به روی سایت قرار میدهید!برای من هدایتی بوده و جواب مثبتی از جانب خداوند🌹🌹🌹🌹😍🤩🤩🤩
استاد جانم از اونجایی که من خیلی دوست دارم باورهایی ایجاد کنم و توکل و ایمانی به خرج بدهم که خودم پول بسازم و به آزادی مالی و…برسم هر دفعه از خداوند میخواستم تا هدایتم کنه تا کاری آسان و پولساز انجام بدهم که خودم هم بهش علاقه و عشق داشته باشم😂
یه روز رفتم قسمت عقل کل و سوالی پرسیدم و سرچ کردم و کلی جواب های خوب که دوستان قرار داده بودند رو خوندم یکی اش برام خیلی جالب اومد و به خودم گفتم مرجان شاید این نشانه ای از جانب خداوند برای تو باشه🤔
اما از اونجایی که سررشته و علمی درموردش نداشتم و البته به خودم گفتم تو نمیتونی بلد نیستی و ترسیدم انجامش ندادم🤗
تا اینکه من یک روز رفتم منزل پدرشوهرم که البته همه ی هدایت های من وقتی میرم منزل ایشون بهم میشه چون دیگه هیچ جا نمیرم خانواده ی خودم هم شیراز هستند!!!
خلاصه یه شب که رفته بودم اونجا دیدم بحث همون چیزیه که من در عقل کل خوندم و ترسیدم که انجامش بدم دیگههههه خیلی خوشحال شدم گفتم مرجاااااااااان این هدایتی از جانب خداوند برای تو هر طور شده باید حتی از کم انجامش بدی😊
منم اینو که دیدم تسلیم شدم و گفتم چشم حتما تو میدونی که من میتونم که بهم پیشنهاد دادی پس باید تلاشم رو با عشق بکنم🤩
دیگه دیروز رفتم بازار و چیزای مورد نیازش رو از کم گرفتم تا امتحانی درست کنم😂
خیلی هم خوشحال شدم که اینکار رو انجام دادم و برای قدم اول برای خودم شیرینی خریدم گفتم اینم جایزت😁😅
دیگه استادان من و بچه ها امروز با ترس و لرز کارم رو شروع کردم(با اینکه هیچ گونه سررشته ای در موردش ندارم)…
فقط همش در حین کار جمله های استاد در گوشم و ذهنم و قلبم زنگ میزد….
که حضرت محمد وقتی خداوند از او خواست قرآن را مکتوب کند به پروردگار گفت من سوادی ندارم و خداوند فرمود نیازی نیست من میگم و تو مینویسی
🌹
استاد اکثر فایل هایی چه بصورت دانلودی یا دوره ای روی سایت که قرار میدهند عرض میکنند که باور کنید من هیچی نداشتم که بگم همه ی اینا وقتی دوربین رو روشن کردم خودش اومد و که دیدیم چقدر هم به موقع و خوب بوده
🌹
با اینکه در رور اول هستم اما احساس میکنم همش دارم تکاملم رو طی میکنم در برش زدن و حتی دوختش…خدا رو شکر آخه خودم هم خیلی به خلق کردن علاقه دارم 🥳
و ….. دیگه بخوام بگم خیلی طولانی میشه خودتون هم میدونید👭👫
و آقااااااااااااااا من این جملات رو که به خودم یادآوری میکردم و با خدا حرف میزدم دیدم من دارم انجامش میدم و چه زیبا داره پیش میره و کلی انرژی گرفتم برای ادامه ی مسیر که انشاالله امیدم زیاد باشه و موفقیت های خوبی کسب کنم❤
بعد یک حرف دیگه ی استاد هم به یادم اومد که عرض میکردند که هرکاری شما انجام میدهید باید یک مسئله ای رو در جهان حل کنه و به گسترش اش کمک کنه بعد من به خودم گفتم خب این چیزی که من دارم درست میکنم خیلی میتونه به خانم ها و آقایونی که آشپزی میکنن کمک کنه و البته با جنس مرغوب و با ظاهری زیبا هم درست بشه دیگه بیشتر خوشحال شدم🤩🕊
ساعت چهار که دیگه گفتم استراحت کنم اومدم داخل سایت و دیدم استاد این فایل را قرار دادند چون خودم توی ذهنم به گسترش این کاری که دارم میکنم فکر میکردم همش کاری مربوط به خیاطی و آشپزخانه هست
خلااااااااصه من این فایل رو که دیدم انگار روح ام آرامش گرفت و صدپله انگیزم برای ادامه ی مسیر بیشتر شد
با آرزوی بهترین برای همه ی شما عزیزانم
خیلی دوستتون دارم
به امید دیدار همگی🌹👭❤
آقا سید وحید حسینی عزیزم خیلی دوستت دارم ممنونم که اومدی و تجربه های خوبت رو با ما به اشتراک گذاشتی انشاالله بیشتر از این موفق و سربلند و در آرامش الهی باشید👏👏👏👏👏👏
مدیر فنی عزیز و خانوم فرهادی عزیز و استاد و مریم جانم سپاسگزارم بابت تمام تلاش هایی که باعشق میکنید ❤👭🌹🌹👫👏👏👏👏👏🤩
سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز ودوستان همراه
من خیلی خیلی لذت بردم از نتایج این دوست گرامی و همینطور ازصحبت های ایشون و استاد .
اینکه خداوند چگونه درهای بسته را به راحتی یکی یکی باز میکند البته با تمرین وصبروحوصله خدایا شکرت.
سلام استادجان واقعااین فایل خیلی عالی توضیح دادوحیدواستادازتون میخوام توگفتگوهابه بچه هابگیدازنتایج مالی بیشتربگن واینقدرواضح وروندشون روچقدرقشنگ توضیح دادن روندتکاملیشون رووخیلی عالی بودکاش هرکس میادبالااینقدرقشنگ توضیح بده خیلی انگیزه میده
سلام.به همه عزیزان و دوستانم و استاد عزیزم و خانم شایسته نازنین.واقعا لذت بردم از این فایل.برا منی که چندین ساله با استاد دارم کار میکنم داشتم یواش یواش امید در درونم کم میشد با این فایل تمام امیدم که بگم قانون جواب میده بهم برگشت و خودمو از افکار افرادی که این مسائل در وجودشون نمیگنجه فاصله بگیرم.دست مریزاد به آقا وحید عزیز
به خدای وهاب و هدایتگر
سلام،واقعا لذت بخشه شنیدن هدایت های دوستان،به قول استاد قلبمون باز شد،برای خدا برآورده کردن آرزوهای ما که کاری نداره در برابر این همه عظمت و بزرگی و ثروت،در برابر دریاها و کوهها دشتها و خاک حاصلخیز،در برابر بزرگی آسمان و ستارها،در برابر کهکشانها، که نا نقطه هستیم در زمین،در برابر این همه نظم و مدیریت الله بزرگ و ثروتمند،چیزی نیست خواسته های ما برای خدای بزرگ بزرگ وبزرگ…
اما این ذهن ما و محدویت ما و ظرفمون که اجازه نمیده برای پیشرفت،این ترس های ماست که ترمز شده،وگرنه خداوند حامیه برای ثروتمند شدنمون،خداوند منتظره ما بخوایم و درخواست کنیم و بهمون ببخشه و با ثروته که اولن به خدا نزدیک میشیم و بعد از ثروت عبور میکنیم
خدایا سپاسگزارم برای این همه ثروت و فراوانی و نعمت،سپاسگزارم برای فرصت های که پیش روی ماست برای قلبی که باز میشه و پذیرای حضور خداونده،سپاسگزارم برای استاد عزیزم و همه کسانی که عضو گروه تحقیقاتی عباسمنش هستند
سلام خدمت استاد عزیز و مریم بانوی مهربان
خدایا شکرت 🙏
آقا وحید عزیز تبریک میگم و دستاوردهای ارزشمندتون رو تحسین میکنم🌹🌹🌹
خدایا شکرت که شما نه تنها کارآفرینی و اشتغال زایی کردید و دست خداوند برای آوردن رزق و روزی در زندگی ۱۵۰ نفر شدید… اعتماد به نفس و عزت نفس را هم برای تولید پوشاک ایرانی ایجاد کردید
خدایا شکرت تولیدات ایرانی هم می توانند آنقدر باکیفیت و ارزشمند باشند که به کشورهای مختلف از جمله ترکیه که خودش یکی مهمترین قطب های صادارات لباس به ایران هست هم صادر شود
در ایران هر بوتیک که برای خرید برویم برای تبلیغ می گوید شلوارهای ماترک هستند شما این باور و ایمان رو پایه گذاری کردید یه جورایی بت شکنی کردید و اونقدر به کار و محصولتون و هدفتون ایمان داشتید روند معادلات و باورهای مرسوم بازار پوشاک رو تغییر دادید…
خدایا شکرت ❤ 🙏 ❤
شما برای من الگوی بسیار ارزشمندی برای ساختن باور احساس لیاقت و باور 《من می توانم 》 هستید… از شما برای اشتراک گزاری تجربیات بسیار ارزشمندتون بینهایت سپاسگزارم🙏❤
من رشته طراحی و دوخت لباس خوندم و در همین زمینه کار می کنم وقتی تجربیات موفقیت آمیز دوستان دیگر در رشته های دیگر را در کلاپ هوس می شنیدم کلی ذوق زده می شدم و بالا و پایین می پریدم و سجده شکر برای موفقیت های دوستان به جا می آوردم
اگرچه شنیدن موفقیت های آقا وحید برایم بسیار تحسین برانگیز بود
ولی این بار بجای ذوق زده شدن و از خوشحالی بابا و پایین پریدن… انگار ترس و غم وجودم رو گرفت
من هم فکر کنم سال ۹۶ با استاد عباسمنش آشنا شدم
نجواها: چرا من نتونستم موفق بشم …
مدتیه الگوهای موفق رشته خودم رو برای باورسازی سرچ میکنم
بیژن : معروف ترین و لوکس ترین برند لباس مردانه جهان که اتفاقا ایرانی هم بوده و مشتریانش فقط پادشاهان و روسای معرف جهان هستند
کوکو شانل: دختری از نوانخانه که بخاطر شجاعت و جسارتش سبک لباس های قدیمی که چندین لایه دامن های پرچین و سنگین و لباسهای اشرافی پر زرق و برق و ملزومات زیاد بودند را با لباس های امروزی کت دامن پیراهن های زنانه و لباس های ساده و راحت تغییر داد کلا مسیر مد و لباس جهان رو متحول کرد
و یه سری دیگر از طراحان جوان معاصر امروزی مثل فرهاد ری که در ایتالیاست مشتریانش از ایوانا ترامپ تا صف طولانی هنرمندان هستند
این الگوها برایم افسانه ای و دور و تا حدی دست نیافتنی بودند… اگر به موفقیتهای اونا هم دست پیدا نمی کردم دست ذهنم هم برای اینکه اونا رو توی سرم بکوبه کوتاه بود…
من یه منطقه امن از موفقیت های کوچولوی گذشته و لذت هایی که قبلا از اونا محروم بودم برای خودم درست کردم و توی منطقه کوچولوی امن خودم با دستاوردهای کوچولو برای خودم دژ درست کرده بودم اینجا جا خوش کرده بودم دیگه بابا و مامان هم بچه همسایه رو تو سر من نمی کوبیدند…
همه طراحان لباس ایرانی که الگوی خودم قرار داده بودم تحصیل کرده دانشگاه های فرانسه و ایتالیا بودند الهام بخش و جذاب ولی کمکی به حرکت من نمی کردند منم فقط به تحسین کردن این الگوهای موفق دل خوش کرده بودم
تا اینکه هفته گذشته با ۲ تادختر جوان طراح لباس که ایران تحصیل کرده بودند یکی آمریکا رفت و موسس برند النگو شد و کارهای طراحان ایرانی رو معرفی می کنه و می فروشه و یکی دیگه ایتالیا کارهای فوق العاده و تحسین برانگیزی ارائه داده… خدایا شکرت این ۲ تا الگو رو که آشنا شدم چون به من نزدیک بودند چون مثل من از همین دانشگاه فارق االتحصیل شدند با دیدن شون حالم بد شد دردم گرفت اونا تونسته بودند تو آمریکا و ایتالیا که یکی از پایتخت های مد و لباس دنیاست با الهام از المان های ایرانی اسم خودشون طراحی ها و نقوش ایرانی رو به دنیا معرفی کنند اونا تونستند تو کشور غریب موفق بشوند بدرخشند ولی من توی کشور خودم که هیچ تو استانمون هم هیچ حتی توی شهر کوچیکمون هم دستاورد قابل توجهی کسب نکردم…. دوباره ذهنم با صندروم بچه همسایه به من حمله کرد و خاکیرز و دژ دفاعی ام رو خراب کرد
ذهن بعضی آدمها با دیدن موفقیت دیگران احساس حسادت می کنه
ولی ذهن من دچار صندروم مزمن بچه های مردمه
با دیدن موفقیت دیگران در هر زمینه ای سریع به عزت نفس من حمله می کنه و احساس حقارت و بی ارزشی به من تزریق می کنه
بعد از این ماجرا نشستم و یه دژ تقریبا محکم برای عزت نفسم ساختم تا دیگه با دیدن موفقیت دیگران تو سر من نزنه ..
نشستم همه کارهای موفقیت آمیزی که از کودکی تا الان انجام داده بودم رو لیست کردم…. یه هفته ای مثل کاوشگری درون خودم رفتم و همه موفقیت هامو بیرون کشیدم
یه زره محکم برای خودم ساختم من واقعا دختری فوق العاده هدفمند و پر تلاش بودم ذهنم تسلیم شد و دست از تحقیرم برداشت من با خیال راحت توی دایره راحت خودم لم دادم و خوش بودم
تا امروز که صحبت های آقا وحید عزیز رو شنیدم احساس حقارت قبلی و صندروم بچه بچه مردم دیگه واقعا انگار ریشه کن شده خدای عزیزم شکرت
اما چرا غم و ترس سراغم آمده
دست یه پاشنه آشیل بزرگ دیگه در کاره….
آقا وحید هم مثل من از صفر شروع کرده پشتوانه مالی یا ارتباطات خاصی نداشته
آقاوحید هم فقط ۵ ساله با استاد آشنا شده ولی خداروشکر این همه دستاوردهای بزرگ داشته
ولی من با وجود کارکردن روی خودم و ارتقا دانش و مهارت در زمینه کاری موفقیت یا دستاورد خاصی نداشتم…
چرا من نه؟؟؟
چه نشتی های انرژی دارم ؟
چه باورهای غلطی من رو از رویاها و اهدافم دور کرده؟
چه ترس هایی جلوی حرکت منو گرفته؟
چرا به درآمد دلخواهم نرسیدم؟؟؟
جواب: وقتی صحبت های آقا وحید رو شنیدم غم و ترس وجودم رو گرفت
چون من قبلا تراکتوری زندگی می کردم فقط می دویدم فقط میخواستم موفق بشم فقط حرص جلو زدن و حرص رسیدن داشتم از زندگی و نعمتها استفاده نمی کردم لذت نمی بردم فقط میخام به دست بیارم هیچوقت از خودم و حتی خدا و زندگی و هیچی راضی نبودم دچار مرض بدو الان تموم میشه بودم …. احساس ارزشمندی ام را به کسب موفقیت گره زده بودم وقتی هم به موفقیت و قله ای می رسیدم بجای لذت بردن، آفرین گفتن به خودم و جشن گرفتن برای فتح یک قله جدید، تمام قله های فتح نشده رو توی سرخودم می کوبیدم…
چرا امروز دچار غم و ترس شدم ؟؟؟
چون دلم از یک طرف میخاد قبل از مردنم توی همین دنیا به رویاهاش برسه ثروت رو تجربه کن ولی از طرفی فکر میکنه باید لذتهای زندگی شادمانه و بودن کنار عزیزانم را فدای رسیدن به هدف کنه
ذهنم میگه ببین آقا وحید چقدر سخت تلاش کرده و شبانه روزی کار کرده مدیریت این همه نیرو و حجم کاری که انجام میده، این همه مسوولیت منو ترسوند
ذهنم میگه من نمی تونم، از پس این همه کار بر نمیام…. اگه بخوام منم مثل آقا وحید موفق بشم باید همه زمانم رو برای کار بذارم ….
ولی دیگه دلم نمیخاد مثل گذشته فقط برای رسیدن به موفقیت بدوم…
من دلم میخاد از مسیر لذت ببرم دلم میخاد در روز ساعتی برای خانواده ام وقت بگذارم با برادر زاده ام بازی کنم، من عاشق این محیط ساکت و آرام و دور از هیاهویی که برای خودم ساختم هستم من عاشق تنهایی و سکوت و آرامش محیط زندگی و کارم هستم….
این شاید اصلی ترین ترمزی هست که مانع رسیدنم به موفقیت شده….
خب الان ترمز اصلی عدم موفقیت مالی در زمینه کار و دلیل ترس و غم پیدا شد….
من باید الان باورهایی در وجودم بسازم که همزمان هم می تونم از زندگی لذت ببرم و هم از تنهایی و سکوت و بودن با عزیزانم و سفر لذت ببرم هم اهداف مالی و کاری ام رو دنبال کنم… باید باورهایی قدرتمند در زمینه مدیریت و رهبری و ارتباطات در خودم ایجاد کنم باید باورسازی همان طور برای عزت نفس انجام دادم در زمینه مدیریت و راهاندازی و راهبری ایجاد کنم …
خدایا شکرت
سپاسگزارم از استاد عزیزم و آقا وحید عزیز امیدوارم شاهد موفقیت های روزافزون شما و همه عزیزان و خودم هم باشم🌹❤ آمین یا رب العالمین
سلام دوست خوبم یکی از مقالات خانم شایسته گفتن شما دستاورد بقیه رو میبینید اما از ذهن اونا و باوراشون خبر ندارید شما فقط به ذهن و باور خودتون احاطه دارید پس بقیه رو رها کنید و بخودتون بپردازید باور کن همون سکوت و ارامش و لذت در کنار کسب و کار ، عالیه و اما حتی خودت را با استاد هم قیاس نکن درون هر انسانی و مدار هر انسانی فرق داره افرین خیلی خوب نجواها رو شناسایی کردی جواب دادی این شیوه شناسایی نجواها خیلی خوب ادمو موفق به ساخت باور درست میکنه ممنونم عزیزدلم 🌲🌱🌷
❤خدا:
هرچقدر غصه و دلتنگی داری هرچی تنهاییو تشویشو ولش
ترس لحظه های شطرنجی عمره غصه مات و غم کیشو ولش
وقتیکه حسه میون منو تو بهترین خاطره بودن ماست
دیگه هیچ میلی نمونده به سفر مقصده قصه همین خاطره هاست
ترس فردا رو ولش کن همه دنیا رو ولش کن
غیر حرف عاشقونه همه حرفا رو ولش کن
شبای سرد و ولش کن مزه دردو ولش کن
یه چهار فصله تو چشات برگای زرد و ولش کن غم دنیارو ولش کن
بیا دست هامو بگیر از ته دل بامن این عاشقیو زندگی کن
تویه این بازی دنیای که هست پاشو بچگونه دیوونگی کن
اگه خوشبختی طلسمه وقتشه این طلسمو یهو باطلش کنیم
وقتشه بجز مسیر عاشقی هر مسیری رو دیگه ولش کنیم
ترس فردارو ولش کن همه دنیا رو ولش کن
غیر حرف عاشقونه همه حرفا رو ولش کن
شب های سرد و ولش کن مزه دردو ولش کن
یه چهار فصله تو چشم هات برگهای زردو ولش کن غم دنیارو ولش کن
❤❤❤
من: یادبود هفتمین سالگرد آسمانی شدن داداش ابراهیم 🌾🦋
یادم باشد امروز زندگی را کمی بیشتر زندگی کنم
نان های پخت مادر را با لذت و ولع بخورم
همراه پدرم یک استکان چای بنوشم
چند دور بیشتر با یاسی قایم باشک بازی کنم
طاها را بیشتر بغل کنم
پرنیان را ببوسم
خواهرم را دوست بدارم
به سر به سر گذاشتن های داداشی با صدای بلند بخندم
خودم را در آینه بغل کنم دوست بدارم
کمی بیشتر عاشق حواسم به خودم و نعمت حضور عزیزانم باشد…..
آمین یا رب العالمین
خدایا شکرت ❤ 🙏
خدای عزیزم دوستت دارم❤️
از هیچ بودن نترس
کاری را که دوست داری انجام بده
هر انسان موفقی در مقاطعی از کارش با ناامیدی و دلسردی و تردید روبرو می شود….
روزی روزگاری در جایی که میتوانست هر جا باشد و در زمانی که میتوانست هر زمان باشد باغ زیبایی بود که درختان سیب و پرتقال و گل سرخ زیبایی داشت و همه ی گیاهان در آن باغ شاد و راضی بودند. همه در باغ شادمان بودند به جز یک درخت که خیلی غمگین بود. درخت بیچاره مشکلی داشت: نمیدانست که چه کسی میباشد!
درخت سیب به او گفت “تو به اندازه ی کافی بر روی هیچ کاری تمرکز نداری. اگر واقعاً سعی میکردی میتوانستی سیبهای خوشمزه ای به بار بیاوری. ببین چقدر ساده است.”
گل سرخ فریاد زد که “به حرفش گوش نده. آوردن گل سرخ راحتر است ببین ما چقدر زیبا هستیم!”
درخت بیچاره هم به تمامی توصیه ها عمل نمود. ولی از آنجایی که نمیتوانست مثل بقیه باشد هر بار بیش از پیش ناامید میگشت
یک روز جغد، که عاقلترین پرندگان بود، به باغ آمد و وقتی ناامیدی درخت را دید گفت:
“نگران نباش. مشکلت آن قدرها هم جدی نیست. تو هم مثل بسیاری از انسان هایی هستی که بر روی کره ی زمین زندگی میکنند!
راه حل مشکل را نشانت میدهم: آن طور که دیگران از تو میخواهند زندگی نکن. خودت باش. خودت را بشناس و برای این کار به ندای درونی ات گوش بده.”
جغد این را گفت و بعد از آنجا رفت.
درخت بیچاره از خودش پرسید:
“ندای درونی ام؟ خودم باشم؟ خودم را بشناسم؟”
و بعد به ناگهان مطلب را دریافت. گوشهایش را بست، قلبش را گشود و سرانجام ندای درونی اش را شنید که میگفت:
“هرگز سیب به بار نخواهی آورد چون درخت سیب نیستی و هرگز گل نخواهی کرد چون بوته ی گل سرخ نیستی.
تو سرخدار هستی و ماموریتت این است که بلند و غول آسا شوی. به اینجا آمده ای تا برای پرندگان آشیانه، برای مسافران سایه و برای کشور زیبایی فراهم آوری! در زندگی ماموریتی داری! همان را انجام بده!”
و درخت احساس قدرت نمود و به خودش مطمئن شد و تصمیم گرفت همان که باید بشود. بدین ترتیب خیلی زود به آسمان سر کشید و موجب تحسین و احترام همگان گردید. فقط در آن هنگام بود که باغ هم به کمال خود رسید.
وقتی به دور و برم می نگرم از خودم میپرسم:
“چند نفر سرخدار هستند و به خودشان اجازه ی رشد نمیدهند؟ چند نفر هم گل سرخ هایی هستند که از ترس فقط خار می آورند؟
چند درخت پرتقال داریم که نمیدانند چگونه شکوفه کنند؟”
هر یک از ما در زندگی مقصدی داریم که باید به آن برسیم و جایی هست که باید پر کنیم. بیایید نگذاریم هیچ چیزی یا هیچ
کسی مانع آگاهی ما از عصاره ی بی همتای وجود ما و استفاده گردد…..
پلن های خداوند بسیار ساده و زیبا و قشنگ و راحت و در دسترس تو و قابل اجرا برای تو بسیارلذت بخش و مطابق شرایط جسمی و روحی و مالی و استعداد و علایق تو هستن
مثل توپ بازی و قایم باشک بازی با یاسی و طاها سرسره بازی و بازی توی استخر توپ، و به خوشمزگی خوردن یه چیپس ساده و بستنی چوبی با یاسی ، اندازه و مناسب فیت تن و استایل تو و مناسب جیب تو هستن….
فقط تو اینقد محکم قلم مو و خودکار و اصول طراحی لباس و الگو سازی و برش و دوخت و خیاطی رو نچسب نچسب بذار بازم خدا استاد راهنمات بشه دوباره از نو بازی سنگ کاغذ قیچی رو یاد بگیر
با قلم و کاغذ و قیچی بازی کن با پارچه ها قبل از برش یه دنس زیبای 2 نفره(تو وخدا) اجرا کن بعد فقط بشین و با لذت نتیجه رو تماشا کن و لذت ببر
بله کبری جون این شرایط قرارداد کاری بستن با خداست
خدا مشتش مشتش پر از راههای جدید رسیدن به استقلال و آزادی زمانی و مکانی مالی و ووووو….. است
خدا کلی مشتری های ثروتمند و زیبا و مثبت و دست به نقد عاشق خرید لباس های طراحی و دوخت تو داره
فقط بیا دوباره بهش اعتماد کن
یه قرارداد قانونی و محکم و اصولی باش ببند
بهش اعتماد کن مسیری که اون هدایتت می کنه زیباترین و سریع ترین و راحت ترین و لذت بخش ترین راه از مسیر شناخت و اجرای قوانین ثابت الهی در ساختن زندگی و کسب و کارته…
اینبار وقتی رفتی و رسیدی به باغ سرسبز و بهشتی که نهرها از زیر پایت جاری بود با القائات ذهن نجواکننده ترس و کمبود و فقر و کمبود وقت و زمان و مکان وووو….. با احساس بد دوباره از مسیر خارج نشو.
بهش اعتماد کن یادته اون جواب پیچیده ترین سوال استاد آزمایشگاه پارچه رو که هیچکس حتی خودتم بلد نبودی داشت و هنوزم داره پس اینبار وقتی شنیدی باورش کن ازصدای خنده و تمسخر هم گروهی ات نترس با اعتماد به نفس و صدای بلند به استاد جواب سوال رو بگو
یادته کبری جون اوون کسی بود که سر جلسه آزمون کامپیوتر بین همه پسرا هواتو داشت
خدا با عشق و التماس می گوید کبری عزیزم از هیچی نترس من قدرتمندترین هوادار توأم
یادته کبری جون اون چ کیس های فوقالعاده جذاب و ثروتمند و عاشق پیشه ای دنبالت میفرستاد تا از شر القاعات ذهنی احساس بی ارزشی و کمبود زیبایی رها بشی و احساس ارزشمندی و لیاقت کردی و شایسته دریافت عشق کامل و بی قید و شرط الهی شدی.
آره کبری جون بیا دوباره تو خط ما
ما جای بدی تو رو نمی بریم
راه ما راه راسته راه کسانی که به آنها لذت چشیدن تمام نعمت ها و زیبایی ها و عشق کامل و بی قید و شرط الهی رو داده ایم
❤به نام عشق❤
یادش بخیر بچگیام، شیطنت و دل خوشیام
مشق و کتاب ومدرسه ، جدول ضرب و هندسه
تصمیم کبری و انار، ترانه های ماندگار
به یاد اون خاطره ها، چه زود گذشت بچگیام….
باز باران با ترانه با گهرهای فراوان می خورد بر بام خانه
یادم آرد روز باران، گردش یک روز دیرین خوب و شیرین
توی جنگل های گیلان شاد و خوشحال و غزل خوان
کودکی 10 ساله بودم، شاد و خرم زیر باران
یادش بخیر شاد و خرم زیر باران
❤❤❤
امروز دلتنگ لحظه هایی هستم که روزی باسرعت می خواستم از آنها عبور کنم……..
من کلاس اول دبیرستان بودم ، داداش ابراهیم 2 راهنمایی، داداش اسماعیل چهارم دبستان🧍🏻♀️🧍🧍🏻♂️
دبستان داداش اسماعیل 2 مسیر برای رفتن داشت یکی مسیر نزدیک و دیگری دورتر…….
هر روز داداشی مسیر دورتر رو انتخاب می کرد تا قسمتی از مسیرش که با من مشترک رو همراه من بیاد…
مدرسه داداشی نزدیک به خونه بود ، زودتر تعطیل میشد و خونه میرفت….موقع برگشت منم با دوستام برمیگشتم….
زنگ آخر آزمایشگاه فیزیک داشتیم. … یکی از بچه ها به شیشه آزمایش من زد و اونو انداخت …. من مقصر نبودم ولی معلم با من دعوا کرد وتو آزمایشگاه به من توهین کرد….
وقتی داداش اسی خونه رسید بارون گرفت… یادش آمد من صبح باهام چتر نبود… وقتی مدرسه تعطیل شد دیدم داداش اسی با چتر در مدرسه ایستاده .. راه مدرسه ما از خونه دور بود ولی داداش کوچولو سریع چتر رو برداشت و آمد دنبال من که خیس نشم…. بخاطر اتفاق آزمایشگاه بغض تو گلوم بود وقتی رسیدم خونه داداش ابی داستان رو فهمید … داداش کوچولوا با کله کچلشون گفتن ناراحت نباش👩👦👦 بیا معلمت رو به مانشون بده. روز بعد مدرسه با دوچرخه تو راه با گوجه گندیده و تخم مرغ می زنیمش و فرار می کنیم🏃🏻♂️🏃🏻♂️ هرچی داداشا اصرار کردن من ترسیدم باهاشون همکاری نکردم😅
الان باید خودم سوار دوچرخه داداش ابی بشم و هر فکر و فردی که به عزت نفس من حمله می کنه رو با گوجه گندیده فراری بدم 🍅🍅🍅
با شادی و عشق مسیر رسیدن به رویاهامو دنبال کنم و از بازی قایم باشک با یاسی لذت ببرم🥰💃
خدای عزیزم سلام❤🌹
من نتوانستم خانه دلم را سرزمین وجودم را پاک و خالی و مطهر شایسته جلوس تو کنم.
لطفا با لشکر نورت بر تاریکی های وجودم بتاز روشن کن خانه قلبم را به نور حضورت
خودت حکومت مقتدر توحید و امید و توکل به خودت را در وجودم برقرار کن
خدای عزیز هربار گوشه ای از سرزمین قلبم دست نیاز و گدایی به سوی بیگانگان دراز می کند و راه نفوذ ترس و ذلت را برای شیطان و شرک باز می کند
هربار تمام نیروی من برای دفع حمله های شرک، ترس و امید به غیر تو صرف می شود
حتی با وجود دیوارهای امنیتی 《من ساز》 از حمله های انتحاری نفسم در امان نیستم
خدای عزیزم بهشت موعودی را که وعده اش را دادی خودت برقرار و حفاظت کن
حتی اگر صلاح می دانی با لشکر محمد خان قاجار به سرزمین وجودم حمله کن
هر قسمت از وجودم که امیدش به غیرتوست را تار و مار کن
هر قسمت از وجودم که چشمش به دست غیر توست کور کن
کوه بساز از چشم های هرزه گرد وجودم که به جستجوی غیر توست
هیزم بیاور نفت بریز آتش بزن آن قسمت از کشتزار وجودم را که بذر نیاز به غیر تو را در خود کاشت
طوفان نوح بیاور غرق کن هر قسمت از وجودم که به دنبال غیرتوست
ابراهیم شو بشکن بتهای بتکده درونم را
بیا در وجودم در قلبم کعبه ای نو بساز
آمین یا رب العالمین ❤ 🙏 ❤
جواب نجواهای ذهنی ام🤛:
آدم فروش🍅🤛
دست تو رو شده برام
قصه هاتو بلد شدم
من آدم خوبی بودم
بخاطر تو بد شدم
آدم فروش
عاشق سر براهتو کشیدی دنبال خودت
هرچی که بوده بین ما
بردار برو مال خودت
وقتی دیدی که سوختی
رفتی و مارو فروختی
هرچی که بوده بین ما
بردار برو مال خودت
نشون زدی برگ منو
بدون که دست آخره
اگه برنده هم بشی
به باخت من سر به سره
♨️🚫♨️
خدایا شکرت بازم دست یکی از باورهای مخرب که موزیانه و مخفی در وجودم جا خوش کرده بود برام رو کردی
خدایا شکرت
ترمزی که فکر می کردم ازش رها شدم ولی مثل مورچه سیاه در دل تاریکی شب مخفیانه پایه های عزت نفسم را از درون ویران می کرد
خدایا شکرت❤ 🙏 ❤
مدتی بود من و ذهنم از فرنگ برگشته بودیم روستامون🕵🏼♂️ ذهنم یه کت شلوار شیک با کروات پوشیده بود خیلی سربه زیر و متین و مثل جنتلمن ها رفتار می کرد😅
خیلی با احترام با من رفتار میکرد وقتی جایی وارد می شدیم در رو برام باز می کرد می گفت اول شما بفرمایید منو بهترین جا می نشوند
توی جمع زن های روستامون از من تعریف می کرد همیشه به من احترام میذاشت. ….
منم دیگه یادم رفته بود ذهنم یه چشم چرون بی چشم و رو توی شهر فرنگ بود🤨
من ساده!فکر می کردم ذهنم عوض شده 😒
می گفتم عجب ذهن جنتلمن و آقایی ساختم😇
…………..
تا اینکه سفر بعدی دوباره چشمش به یه زن مو بلوند افتاد …..
باز دوباره رفت سر خونه اول
شروع کرد به داد و بیداد و کتک کاری و آزار من😕
من از خودم حتی دفاع نکردم حتی برای تخریب خودم با ذهنم همراه شدم چون فکر می کردم حق با ذهنمه 😔
حتما موهای بلوند را از موهای مشکی من زیباتر است 👩🎤
من برای تایید شدن در ذهن چشم چرانم موهایم را به رنگ دلخواهش تغییر دادم👰♀
به شهر دیگری رسیدیم که الهه شهرشان بخاطر موهای مشکی اش ستایش می شد ….
حالا من ماندم و ذهن مقایسه گر و موهای رنگ شده …
خدای عزیزم شکرت برای نعمت آگاهی ❤️
نهایتا تو هم یه شب مثل همه جا میزنی
نهایتا میشکنه بغضت حرفمو هرجا بزنی
نـهایتا یه شب دو شب دلم برات تنگ بشه
نهایتا یه روز دو روز نباشی دل سنگ میشه
دله دیگه تنگ میشه نباشی از سنگ میشه
دور کسی بگرد که دور کسی نگرده
واسه کسی بخند که با دگرون نخنده
عشق کسی نشو که عشقو دوره کرده
دور کسی بگرد که دور کسی نگرده
-کتیبا
5 سال پیش
سلام دوست عزیز 108
آفرین چه راه حل خلاقانه ای
آفرین چه خوب خودت و خدای خودتو رو شناختی
چه خوب یاد گرفتی تا وقتی اندازه خدا نشدی پا تو کفش خدا نکنی ???
بسم الله الرحمن الرحیم
خدایا شکرت
چه مهربان هدایتگری ما داریم
خدایا شکرت
خدای مهربون من اون بچه کوچک بی تاب و گرسنه و شیطون و عجول و گاهی لجباز که هنوز یاد نگرفتم خودم با قاشق غذا بخورم
وقتی تو باظرف غذا به سمتم می آیی با جیق و داد و گریه میخام قاشق رو از دستت در بیارم و خودم غذا بخورم ولی هنوز یاد نگرفتم تو هم قاشق و به دستم دادی تا آروم بشم من هر قاشق غذایی که برمی دارم همش رو روی خودم می ریزم فقط لباسم رو کثیف می کنم ولی تو مهربانانه با اون قاشقی که تو دستت قایم کردی منو سیر می کنی و منم خوشحال می شم که خودم تونستم غذا بخورم حالا که سیر شدم.
حالا خوشحال و بااعتماد به نفس بالا میخام با قاشقم به تو غذا هم غذا بدهم و قاشقم رو با زور در دهان تو می گزارم تا به تو هم غذا بدم ولی فقط روی خودم می ریزم و همه جا رو کثیف می کنم.
تو خیلی ذوق هم می کنی که میخام به تو غذا بدم…
من به خودمو و لباسم گند زدم ولی از خوشحالی من تو هم خوشحالی و لبخند می زنی
اینقد مهربونی که با عشق منو بغل می کنی و لباسم رو عوض می کنی من و پاک می کنی لباسم را می شویی و یه لباس زیباتر به تنم می کنی و مرا عاشقانه می بوسی و آنقدر ادامه می دهی تا من یاد بگیرم خودم به تنهایی قاشق به دست بگیرم و غذایم را کامل بخورم
خدایا شکرت
خدای مهربون هر وقت میخای منو یه مهمونی قشنگ ببری
من اون بچه کوچیکه ام که سریع می دوه و کفش بابا رو به پا می کنه و میخاد با اون راه بره بابای مهربونم می ذاره چند قدم تجربه کنم ولی قبل از اینکه زمین بخورم منو بغل می کنه و کفشای کوچولو ولی قشنگ خودم پام می کنه
خدایا شکرت که تورو دارم
خدایا شکرت من زیر سایه تو بزرگ می شم قوی می شوم عاقل می شم مهربون میشم شبیه تو می شم
خدایا شکرت که منم کم کم بزرگ میشم
اونقد که هم بتونم غذام کامل بخورم و هم به داداش و آجی کوچیکه غذا بدم
خدایا ولی من فراموش کردم وقتی خودم کوچیک بودم چه جوری موقع غذا خوردن همه چی رو به گند می کشیدم و تو بازهم عاشقانه مرا پاک می کردی و می بوسیدی… خدایا هدایت و حمایتم کن مثل تو با عزیزانم و بندگانت مهربان و عاشق و بخشنده باشم…
آمین یا رب العالمین
-کتیبا
5 سال پیش
خدایا شکرت چه خوب معلمی با خود دارم
چه خوب سریع غلطهایم را پیدا می کنی
چه خوب جوابها رو بهم می روسونی
خدایا شکرت
چه خوب و سریع بعد از نوشتن کامنتم باور اشتباه رو بیرون کشیدی و جوابو بهم رسوندی
خدایا شکرت
خدایا من هنوز عظمت بی نهایت تو را درک نکرده ام
من هنوز عظمت آفرینش بینهایت تو را درک نکرده ام
من هنوز قدرت تو را درک نکرده ام
فقط گوشه ای از جلوه عشق تو را در وجود پدر و مادرم دیدم
من هنوز کودکم
من هنوز پا از خانه بیرون نگذاشته ام
من هنوز جهان بیرون از خانه مان را ندیده ام
هنوز هم فکر میکنم بیرون از خانه ما سارقین مسلح قدرتمند برای غارت داشته های ما در کمین مردم نشسته اند… که خدایم پدر و مادرم ناگاه از بودن آنها و ناتوان از دفاع از ما هستند
من فقط پدر و مادرم را زیبا دیده ام
خدا زیباست
فکر می کردم آنها خدا هستند
من فقط پدر و مادرم را کمی می شناسم
مهربان هستند
ولی همیشه نمی توانستند از همه ما فرزندان مراقبت کنند
گاهی اوقات دستشان بند است
گاهی اوقات درکنار ما نیستند
گاهی اوقات صدای ما را نمی شنوند
گاهی اوقات توانایی برآورده کردن خواسته های ما و مراقب از همه ما را ندارند…
نمی توانند همزمان به همه فرزندان و همه خواسته هایمان پاسخ دهند…
من خدایم را شبیه آنها ساخته بودم
و بدتر از آن، آنها را خدا می دانستم.
روزی از پنجره خانه مان کودکی موحد ثروتمند دیدم
به خدای خودم پدر و مادرمهربانم به دیده تحقیر نگریستم آنها را خدایی ناتوان و فقیر دیدم
اینبار با غروری نا آگاهانه مصمم شدم خودم کفش خدا را به پا کنم
می خواستم در هیبت خدا حواسم به همه چیز باشد خودم در گمراهی بودم و با غرور لجوجانه میخاستم زندگی اطرافیان را خودم رهبری و هدایت کنم
قاشق خالی ام را به زور بر دهان عزیزانم و دیگران فشار می دادم
همه از من گریخته اند
این کفش ها برای پای من خیلی بزرگ هستند
هرقدمی که بر می دارم به زمین می خورم…
خدایا کفش هایت را بگیر
با کفش های تو من زمینگیر شدم
با کفش های تو نمی توانم شادی کنم نمی توانم بدوم پرواز کنم زندگی کنم
خدایا شکرت برای نعمت هدایت و آگاهی ات که بر همه ما عطا کردی
خدایا خودم و همه عزیزانم را به تو میسپارم
آمین با رب العالمین ?
-کتیبا
5 سال پیش
الان 4:8 صبح است
حدود نیم ساعت قبل با کابوسی وحشتناک از خواب برخواستم
چند دقیقه فقط از ترس می لرزیدم
بعدش فقط چندین بار با خودم گفتم از سایت بیا بیرون از سایت بیا بیرون …
در چند کامنت آخری افکار پریشانی را با الهامات الهی اشتباه گرفته بودم و شیطان
و ترس هایم را مرکز توجه قرار داده بودم…
و بدتر از همه، اینجا هم افکار پریشانم را ثبت کرده بودم ….
خدایا این افکار پریشان و ترس را از من بگیر و آنها را با ایمان به خودت و آرامش جایگزین کن
خدایا دفتر افکار و اعمالم را پاک کن
و از نو برایم شعری زیبا بنویس
آمین یا رب العالمین
abasmanesh.com
سلام به استاد عزیز ، مریم خانم شایسته و همه ی دوستان عباس منشی
خداروشکر بابت این فایل های کلاب هاوس که واقعا هر کدوم سندی غیر قابل انکار از یونیک بودن این آموزشهاست.
میدونید خیلی جالبه
تو این سایت هم آموزش هست هم الگو
دیگه واقعا چی نیازه
فقط دوستان امید داشته باشید و ادامه بدید و مطمئن باشید هر تضادی میاد میخواد شما خواسته خودتون رو واضح کنید.
خدایا شکرت بابت این دنیای زیبا
استاد عزیز سپاسگذارم
در پناه خدای مهربان باشید🌹🌹
سلام استاد جان
الهی ک قلبتون همیشه گشاده و باز باشه ازشنیدن نتایج بچه هاتون.ازوحیدعزیزممنونیم که علی رغم پرکاری اومدن و نتایج الهی خودشون رو بهمون گفتن.استاد کلام اخرتون هر جمله ش اگاهی های ناب وخالصی بود ک هیج جاکفته نمیشه و کسی نمیداند و کسی هم درک نمیکنه و اکثرا هم قبول ندارن.خداروشکر خداروشکر ک جز معدود افرادی هستیم درجهان ک اگاهی های ناب و خالص میشنویم.خدایا مارو عمل کننده به این اگاهی ها قراربده.الحمدلله.خدایاشکرت
سلام
این فایل را دوبار گوش دادم محشر بود
این بچه های سایت چیکار میکنن با این ایمان با این انگیزه اصلا چه میشه گفت جزاینکه شکرخدا که سهیم هستم در مشارکت چنین سایتی و براحتی این آگاهی در اختیارم قرار داره
✅ برای موفقیت نیاز به سرمایه اولیه نیست چون خداوند هم سرمایه میشه و هم مشتری (جهان انرژیه با غرق در این انرژی بشی و بگی تا الان این کارها را انجام دادی بقیش را خودت انجام بده) به قول حافظ که خداوند رحمتش نصیب اوباد
توکارخود با خدای انداز و دل خوش دار##که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند
✔تکامل باید طی بشه ولذت ببریم نکته ای که استاد فرمود در مورد تکامل اینه که باید در طی مسیر لذت برد و جلو رفت نه باهر زرب و زوری بخوای پول یا خواسته ای بدست بیاری که نتیجه اش میشه استرس و لذت نبردن از مسیر (عمر)
🅰️نیازی نیست وام گرفته بشه فقط کارت را انجام بده و ایمان داشته باش و بهبود ببخش و حرکت کن۰♀️
🅱️امید داشتن و اینکه نزاریم آرزوهامون بمیرن امید باینکه اینجور نمیمونه
🆎️این نکته رویایی است :تکامل همراه با تصاعد ،،مثل سیل میاد از در و دیوارمثل بهمن
خدایا شکر چقد حالم خوبه وقتی مینویسم
تمرین ستاره قطبی چه میکنه کافیه ایمان داشته باشی و انجام بدی
بیخیال بقیه ،،بیخیال حرف مردم،، آفرین به ایمانت من که کلی لذت بردم
تشکر از استاد چه نکاتی گفت که رشدو پیشرفت باید همراه باآرامش باشه که هرموقع عزرائیل اومد گفت بریم معطل نکنیم بهش بگیم بریم
شکرخدا برای توانایی نوشتن