گفتگو با دوستان 42 | مفهوم تغییر باور

مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:

  • “اراده”، زیر مجموعه “مشیت” است؛
  • در مسیر قانون حرکت کردن و نگران نتیجه نبودن، “قدرت عملگرایی” را بالا می برد؛
  • مسیر تکاملی درک قوانین، عمل به آنجه درک شده و نتیجه عمل به آنچه تا اینجا درک شده؛
  • تغییر شخصیت یک فرایند تکاملی است و پیمودن آن نیازمند اراده پولادین است؛
  • اراده لازم برای تغییر شخصیت، از باور به این قانون می آید که: “شرایط بیرونی من بازتاب شخصیت درونی ام است”؛
  • رزق بی نهایت و چگونگی قرار گرفتن در مسیر دریافت این نوع رزق؛
  • باورها یک شبه ایجاد نشده اند که یک شبه تغییر کنند؛
  • مثالهایی برای ساختن باور فراوانی؛
  • نماد تغییر باورها، ایمان و آرامش قلبی با ثبات است؛
  • قویترین باور من درباره خداوند؛
  • درباره هر موضوع، شما به مسیر هم اساس با باورهایت درباره آن موضوع، هدایت می شوی؛

این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse  است.

آدرس  clubhouse استاد عباس منش:

https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh

برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه‌، کلیک کنید

توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

146 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «زهرا مرادی» در این صفحه: 1
  1. -
    زهرا مرادی گفته:
    مدت عضویت: 1399 روز

    به نام خدای مهربانم

    سلام استاد عزیزم و سلام دوستان عزیزم

    من زهرا هستم ۲۶ساله از مشهد

    من تازه عضو سایت شدم و این اولین کامنت من هست

    اول خدارو شکر میکنم که من رو به این راه هدایت کرد و این مسیر برام خیلی لذت بخشه و یه امید و انگیزه و شور اشتیاق خاصی بهم داده

    من اول خودمو معرفی کنم واقعا در نوشتن زیاد وارد نیستم و اگه کم و کاستی داشت لطفاً به بزرگی خودتون ببخشین🙏

    من متاهل هستم و ۶ساله که با خانواده همسرم زندگی میکنم و از همون اول خیلی میل به مستقل شدن داشتم یه جورایی همیشه دلم میخواست خونه و زندگی مستقل خودم رو داشته باشم بدون هیچ وابستگی به پدر و خانواده همسرم

    و بر خلاف من همسرم از این شرایط کاملا راضی بود و هیچ تلاشی نمی‌کرد برای پیشرفت در زندگیمون و همیشه پشتش به پدرش گرم بود

    من یه چیزی از همون اول در من می‌گفت که باید پیشرفت کنم و اصلا آرام و قرار نداشتم و این خیلی اذیتم میکرد چون هیچ کاری از دستم بر نمیومد و من روز های تکراری و خسته کننده ای رو داشتم می‌گذراندم و یه جاهایی به این نتیجه رسیده بودم که سرنوشت من تا آخر عمرم همینه و باید با همین شرایط تا آخر عمرم زندگی کنم اینم بگم که من رشته ادبیات عرب در دانشگاه قبول شده بودم و همسرم اجازه ادامه تحصیل رو بهم نداد و من بودم در این زندگی بدون هیچ هنر و مدرک تحصیلی خیلی برام سخت بود خیلی غر میزدم و همیشه با خودم درگیر بودم در ظاهر خیلی دختر شاد و خوشحالی بودم ولی همیشه غمی تو دلم بود که این خوشحالی از ته دلم نبود

    تا اینکه خدا به من دختری داد و من وقتی دختر دار شدم علاقه زیادی پیدا کردم به خیاطی چون بی نهایت به لباس و خوش پوش بودن اهمیت میدادم و دوست داشتم همیشه بهترین لباس ها رو داشته باشم تا اینکه رفتم و خیاطی رو با هر سختی که بود یاد گرفتم با یه چرخ درب و داغون خیاطی میکردم و یه درآمد خیلی ناچیزی داشتم

    و این خیلی برام لذت بخش بود که من خودم دارم پول در میارم یادمه اولی مانتویی که دوختم برا یکی از فامیلامون بود و من مبلغ ۵۰هزار تومن به دست آورده بودم و نمیدونم چرا اینقدر خوشحال بودم که این نتیجه تلاش خالصانه خودم بود

    بعد مدتی تو این زمان همسر من فقط حقوقی داشت که فقط خرج زندگیمون بود و هیچ پس اندازی نمیشد بکنی همیشه من در دلم یه میل و عطش شدیدی برای پیشرفت داشتم که وقتی نمی‌تونستم کاری کنم باعث افسردگی و تسلیم شدنم میشد و خیلی وقت ها گریه میکردم

    من یه زندگی روتین و خسته کننده ای رو داشتم تکرار میکردم و تسلیم سرنوشت شدم

    من چون با خانواده همسرم زندگی میکردم آن ها روی همه کار های من تمرکز داشتن و پدر همسرم بعضی وقتها خیلی با حرف هایشان اذیتم میکردن و این زمان گذشت و گذشت تا من از طریق باشگاه ورزشی که در آن روز ها ورزش میکردم به یه اردو یه روزه رفتم و قرار بود شب ساعت ۷برگردیم

    اما شب اون اتوبوسی که قرار بود بیاد دنبالمون دیر کردم و ساعت ۹اومد

    من چنان استرسی داشتم که از این دیر کردن من ممکنه که چ حرفها خانواده همسرم به من بزنن و خیلی ناراحت و نگران بودم تا اینکه مربی من گفت که چرا حالت گرفته است و من جریان را برایش تعریف کردم و او گفت که میتوانی با شکر گزاری به آنچه میخاهی برسی و اون شب ما کل مسیر برگشت رو باهم حرف زدیم و چنان نور امیدی در من شعله ور شد که احساس خیلی خوبی بهم داد

    ایشون چندتا فایل برایم فرستادن و توی اون فایل ها فایلی بود به اسم مناجات ملاصدرا و من وقتی اون فایل رو گوش دادم بی نهایت جذب اون صدا بودم ولی نمی‌شناختم که اون صدا .صدای کیه ؟تا اینکه توی یه فایل دیگه خود استاد مابین حرفاشون گفتن سید حسین عباس منش هستم و من سریع رفتم و داخل گوگل سرچ کردم و از آنجایی که من به اینترنت وایمیل وارد نبودم نتونستم که عضو سایت بشم و خیلی ناراحت بودم

    به همسرم گفتم که من میخام که عضو این سایت بشم و اون با من خیلی دعوا کرد ک لازم نیست

    و این بیشتر منو داغون کرد

    ولی من نا امید نشدم و همیشه همیشه یه نور امیدی در دلم بود و همیشه رویا هام و ارزوهامو تصور میکردم طوری که حتی بعد اینکه دخترم کمی شیطون شده بود تمام وسایل تزئینی خونمون رو شکسته بود و من هیچ میلی به خریدن دوباره اون وسایل نداشتم و میگفتم که برای خونه جدیدم میخرم و تا این حد باور داشتم که میتونم صاحب خونه خودم بشم

    بعد مدتی از اینکه فایل های که مربی من می‌فرستاد و اون ها رو گوش میدادم و تایم های خیلی کوتاهی داشت ولی من همیشه مرتبا تکرار میکردم و گوش میدادم و همیشه دنبال یه نفر بودم که بتونه منو عضو این سایت بکنه شاید براتون خنده دار باشه که من کار به این سادگی رو هم بلد نبودم وقتی که درگیر این مسئله بودم برای بار دوم به همسرم گفتم که منو عضو این سایت بکن و در کمال ناباوری و بدون هیچ سوالی این کارو برام انجام داد و من اون شب خیلی خوشحال بودم چون احساس میکردم که وارد یه مسیر خیلی خوبی شدم و به خودم گفتم این همه دعا و گریه های که کردم و اینکه خدا میدونستم من از ته قلبم این خواسته رو دارم من رو هدایت کرده به این راه و چرا من انتخاب شدم بین همه این آدم های اطرافم و این بی شک هدایت خدای خوبم بود

    من از وقتی که عضو این سایت شدم شاید دوماه کمتر بشه که عضو سایت شدم ولی تو همین زمان کم به یه احساس خیلی خوبی رسیدم و خوشحالم و امیدوارم به تغییر زندگیم و با تضاد هایی که روبرو میشم خیلی با آرامش حلش میکنم و میگم حتما خیری در آن نهفته است میخام بگم خیلی خوشحالم و این داستان زندگی منه و همچنان با امید و توکل به خدای مهربانم و با استفاده از آموزش های استاد باور دارم که میتونم به زندگی دلخواهم برسم

    سوالی که الان برا پیش اومده اینه که من تو خونه کار خیاطی میکنم و از این کار های راسته دوزی تولیدی که من به سختی و با زمان زیاد باید پول در بیارم اینم بگم که از وقتی فهمیدم که همسرم هیچ میلی به پیشرفت نداره من خودم تصمیم به تغییر و پیشرفت زندگیم کردم و برای این هدفم بسیار بسیار مصمم هستم من میخاستم که دوره لباس مجلسی رو شرکت کنم و آموزش ببینم از آنجایی و هزینه آموزش ۴/۵میلیون بود و من خودم این پول رو نداشتم از همسرم درخواست کردم و ایشون به هیچ وجه به من کمک نکردن و گفتم لازم نیس و من اونجا خیلی خیلی داغون شدم که چرا باید برای این چندرغاز پول من اینقدر خار بشم پیش همسرم و همونجا با خودم گفتم که من حتما حتما خودم به دستش میارم و کار تو خونه پیدا کردم و با اینکه تا به حال کار تولیدی انجام نداده بودم شروع به کار کردم و شب و روز تلاش کردم خیلی تلاش کردم و از درآمد روز ۲۰هزار تومن الان به روزی ۱۲۰هزار تومن رسیدم و تونستم با تلاش خودم برای اولین بار این ۴/۵میلیون رو جور کنم اما بعد اینکه با تمام تلاشم این پول جور شد و من میخاستم که برای کلاس ها و اموزشم اقدام کنم همسرم در کمال بی معرفتی به من اجازه شرکت در کلاس ها رو نداد و من هرچی صحبت کردم که بزار من شرکت کنم و من مطمئنم که پیشرفت میکنم ولی گوشش بدهکار نبود و در یک لحظه تمام آرزوهای من روی سرم خراب شد و من چندین روز فقط گریه میکردم 😔خیلی حالم بد بود ولی چون به فایل های شما گوش میدادم به خودم اومدم و گفتم حتما قراره اتفاق بهتری برام بیوفته و دیگه حرفی از کلاس ها نزدم و سعی کردم حالمو خوب نگه دارم تا اینکه بعد مدتی من پول در میاوردم تو خونه و هرچیزی که فقط برای خودم میخاستم می‌تونستم بخرم ولی این پول برای من خیلی به سختی در میومد و من از صبح تا شب باید کار میکردم تا بتونم ۱۰۰در بیارم

    و این برام شده بود یه باور که پول درآوردن چقدر سخته و در این مرحله بود که یاد حرفهای استاد افتادم که گفته بودن هرچی رو که باور کنی همون اتفاق می‌افته و اگه باور کنی که پول به سختی در میاد واقعا به سختی به دست میاد و این داشت برای من اتفاق می‌افتاد و من از همون لحظه گفتم خدای من خدای مهربانم من میخام کاری انجام بدم ک راحت بتونم پول در بیارم و اینجا یه ایده ای به ذهنم رسید که دیگه این کارو انجام ندم و برم دنبال کاری که دوست دارم کاریو که دوست دارم اینه که برم تو کار لباس کودک …

    حالا من بین این دوراهی موندم چند روزه گیر کردم که آیا انصراف بدم از این کارم یانه و این ایده همون الهام از طرف خداونده چون من اگه اینکار نکنم دیگه پولی هم نخواهم داشتم و از آنجایی که همسرم به من کمک نمیکنه خیلی میترسم

    که چ تصمیمی بگیرم

    دوستان عزیزم و استاد عزیزم اگه ممکنه منو راهنمایی کنین چون خیلی به کمکتون نیاز دارم چون من هنوز اول راهم و خیلی نمیتونم تشخیص بدم راه درست رو از. نادرست

    ممنون میشم راهنماییم کنین🙏🙏🙏

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: