https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2021/09/abasmanesh-7.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2021-09-16 06:00:332024-04-27 07:45:45گفتگو با دوستان 42 | مفهوم تغییر باور
146نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام سلام خدمت استاد عزیزم شاید این متن ربطی به فایل مورد نظرم نداشته باشه ولی میبینم که قانون تکامل حتی واسه حرف زدن با شما هم باید رعایت شه شایدم باورهای من باید درست بشه نمیدونم وقتی فهمیدم از طریق برنامه کلاپ هوس میشه با شما صحبت کرد خیلی خوشحال شدم ولی بعدش دیدم با گوشی من نمیشه برنامه رو نصب کرد و گوشی اپل میخا گفتم باید گوشیمو عوض کنم و یهویی دیدم با گوشی من هم میشه یادمه نمیدونم چند وقت پیش بود که شما گفتوگو داشتین با دوستان همون روز رفتم نصب کنم ولی نشد که نشد فایل دانلود نمیشد بعد از تمام شدن فرصتی که داشتم با شما صحبت کنم نصب شد گفتم دفعه بعد تا اینکه دیشب ساعت نه گفتگو شما بود گفتم اینار میشه میشینم تا صبحم شده که نوبتم بشه ولی استاد با اینکه شوق داشتم ولی باز خوابم برد و نشد راسش اولش ناراحت شدم گفتم آخه چرا منکه هرشب تا دوازده شب بیدار بودم چرا خوابم برد ولی باز گفتم حمید قانون تکامل باید طی شه شاید تو باید باورت عوض کنی استاد من خیلی وقت نیست که به صورت جدی دارم فایلهای رایگان شمارو گوش میدم ولی تو همین مدت کمم میبینم نگران آینده نیستم امیدوارم به اتفاقای خوبی که تو راه هست استاد دیشب که داشتم صحبتهای دوستان رو گوش میدادم تو همین نیم ساعت کلی پیام گرفتم مخصوصا وقتی که حرف از ورودیهای ذهن شد دیدم اینو هنوز نتونستم رعایت کنم استاد ایشالاه دفعه بعد بتونم باهاتون صحبت کنم و از نتیجهام بگم ممنونم ازتون استاد بنظر من بهترین تشکر از شما اینه که من از نتیجهام بگم بهترین سپاسگذاری از شما و خدا اینکه من به خواستهام برسم و از اعماق وجودم سپاسگذارتون باشم نه زبانی استاد دوستون دارم ممنون ازتون
سلام دوستای عزیزم سلام استاد عزیز و مریم جان خدا رو شکر میکنم برای حضور شما عزیزان تو زندگیم و ازتون بینهایت ممنونم که برنامه گفتگو با دوستان رو برامون اجرا کردین واقعا این برنامه خیلی ها رو دگرگون کرد که یکیش من بودم مثل اینکه یه چیزی منو تکون داد بعد از سی و هشت سال تازه فهمیدم چی میخوام شاید به سختی ولی مصمم پا گذاشتم روی ترسهام و کارم رو شروع کردم من عاشق هنرم ولی هنر کلی زیر مجموعه داره که من رفتم سراغ ساختن چیزایی که دوست دارم زیورالات و چیزای تزیینی برای خونه میسازم اول راه خیلی حالم خوب نبود میترسیدم چون باسرمایه اولیه کمی شروع کردم کمی گنگ بودم فقط تو هر لحظه از خدا کمک میخواستم ولی یه حسی به من میگفت فقط برو جلو و من میرفتم تا اینکه کم کم نشونه های خوب اومد خیلی اروم فروشم شروع شد چون عاشق کارم بودم همین طور ادامه دادم وقتی چیزی میساختم به قدری ذوق میکردم که چی بگم و دوست داشتم چیزای دیگه درست کنم خدا رو شکر میکنم خیلی همه چی خوبه انگار وقتی تو میخوای چیزی رو جهان همه جوره کمکت میکنه من که خیلی چیزا نمیدونستم ولی کم کم راه به من گفته میشد الان خیلی راضیم هم از کارم هم درامدم فعلا تو اینستاگرام فعالیت دارم ولی یه کم که جلوتر برم حتما سایت میزنم و دیگه بیشتر تمرکزم رو اونجا میزارم . خدا رو شکر میکنم که همت کردم اراده کردم و با توکل به خدا شروع کردم و از خودم راضیم حتما به زودی از نتیجه های بزرگم براتون مینویسم خیلی دوستتون دارم و از خدا برای تک تکتون ارزوی بهترین ها رو دارم
خداراصدهزارمرتبه سپاسگزارم که دراین مسیر قرارگرفتم
خداراصدهزارمرتبه سپاسگزارم که هدایت شدم به این سایت
خدایاصدهزارمرتبه سپاسگزارم که همچین خانواده ای دارم
خدایاصدهزارمرتبه سپاسگزارم که عضو این خانواده عزیزشدم
خدایاصدهزارمرتبه سپاسگزارم که روزبه روز دارم عالیتر میشم
استادعزیزم تو چی میگی توازچی دم میزنی که ادمودیوونه میکنی خدای من من چقدر غافل بودم این همه سال که از عمرم گذشته واقعا خداجونم مراببخش ……من تازه بااین سایت اشناشدم چندوقته فقط دارم میگردم داخل این سایت وفقط دارم میخونم و فایلای استادو گوش میکنم همینجوری شگفت زده شدم وای خدای من به منم کمک کن مثل بچه های این خانواده عزیز رشد کنم ودراین راه موفق بشم وبه امید خودت پروردگارم من پیروز و موفق میشم
سلام من از امروز خودرو متعهد کردم هرروز یک فایل استاد رو ببینم و بیام اینجا بنویسم امروز که این فایل رو دیدم میدونم که هنوزززز خیلی کار داره تا برسم به دوستان هنوز مدارم پایینه ولی این رد پارو میزارم که بعدها بیام واز تغییراتم بهتون بگم من هنوز یه خود درگیری در وجودم دارم هنوز به آرامش مطلق نرسیدم با بچه هام در جدلم با اطرافیانم باخودم به یه صلح نرسیدم البته میرسم ولی ثبات نداره و با کوچکترین مشکل یا شاید مساله سریع بهم میریزم امروز دلم گفت بیام بنویسم من میخوامتغییر کنم قوانین رو فهمیدم و در تلاشم که بتونم خودمو وقف بدم بتونم باور کنم بتونم به ثبات برسم امروز که این فایل رو گوش دادم نکته برداری کردم اونجاها که استادگفت نتیجه ایمان آرامشه فهمیدم باور تقوا یا اطمینان من به خدا هنوز خیلی مشکل داره وباید خیلی کار کنم ولی تصمیمگرقتم حتما متعهدانه کار کنم متعهدانه ازحدا میخوام من رو هدایت کنه و قلبم رو از نور ایمان پر کنه من واقعا میخوام تغییر کنم و دست وپا دارم میزنم که زنجیرهای محکمی که به دورم بستم رو پاره کنم خدایا کمکم کن تا بتونم تغییر کنم راه رو برام هموار کن
باورکنید اول که خواستم بنویسم میخواستم خلاصه چیزهای که یاد گرفتم رو بنویسم ولی نمیدونم چطور شد این هارو نوشتم یه جای متن خانم سپیده رو خوندم که نوشنه بود من هر قدمم رو خدا بهم میگه چیکار کنم صبح ظهر شب
از اعماق وجودم این حس رو میخوام و ازخدا میخوام من رو هدایت کنه
دوستان دیدگاهاتون رو خوندم و لذت بردم آرزوی سلامت و ثروتمندی و سعادت برای همه دارم
سلام به شما دوست عزیز که اینقدر خوب و آگاهانه جایگاه و موقعیت فعلیتو شناختی و پذیرفتی همین یعنی تو مسیری و قدم به قدم بهتر هم میشی چون اولین قدم بعد از آگاهی قوانین پذیرفتن جایگاه فعلی و پاشنه آشیله دیگه با کار کردن هر روزه قول میدم روز به روز بهتر میشی فقط ادامه بده همین
اول خدارو شکر میکنم که من رو به این راه هدایت کرد و این مسیر برام خیلی لذت بخشه و یه امید و انگیزه و شور اشتیاق خاصی بهم داده
من اول خودمو معرفی کنم واقعا در نوشتن زیاد وارد نیستم و اگه کم و کاستی داشت لطفاً به بزرگی خودتون ببخشین🙏
من متاهل هستم و ۶ساله که با خانواده همسرم زندگی میکنم و از همون اول خیلی میل به مستقل شدن داشتم یه جورایی همیشه دلم میخواست خونه و زندگی مستقل خودم رو داشته باشم بدون هیچ وابستگی به پدر و خانواده همسرم
و بر خلاف من همسرم از این شرایط کاملا راضی بود و هیچ تلاشی نمیکرد برای پیشرفت در زندگیمون و همیشه پشتش به پدرش گرم بود
من یه چیزی از همون اول در من میگفت که باید پیشرفت کنم و اصلا آرام و قرار نداشتم و این خیلی اذیتم میکرد چون هیچ کاری از دستم بر نمیومد و من روز های تکراری و خسته کننده ای رو داشتم میگذراندم و یه جاهایی به این نتیجه رسیده بودم که سرنوشت من تا آخر عمرم همینه و باید با همین شرایط تا آخر عمرم زندگی کنم اینم بگم که من رشته ادبیات عرب در دانشگاه قبول شده بودم و همسرم اجازه ادامه تحصیل رو بهم نداد و من بودم در این زندگی بدون هیچ هنر و مدرک تحصیلی خیلی برام سخت بود خیلی غر میزدم و همیشه با خودم درگیر بودم در ظاهر خیلی دختر شاد و خوشحالی بودم ولی همیشه غمی تو دلم بود که این خوشحالی از ته دلم نبود
تا اینکه خدا به من دختری داد و من وقتی دختر دار شدم علاقه زیادی پیدا کردم به خیاطی چون بی نهایت به لباس و خوش پوش بودن اهمیت میدادم و دوست داشتم همیشه بهترین لباس ها رو داشته باشم تا اینکه رفتم و خیاطی رو با هر سختی که بود یاد گرفتم با یه چرخ درب و داغون خیاطی میکردم و یه درآمد خیلی ناچیزی داشتم
و این خیلی برام لذت بخش بود که من خودم دارم پول در میارم یادمه اولی مانتویی که دوختم برا یکی از فامیلامون بود و من مبلغ ۵۰هزار تومن به دست آورده بودم و نمیدونم چرا اینقدر خوشحال بودم که این نتیجه تلاش خالصانه خودم بود
بعد مدتی تو این زمان همسر من فقط حقوقی داشت که فقط خرج زندگیمون بود و هیچ پس اندازی نمیشد بکنی همیشه من در دلم یه میل و عطش شدیدی برای پیشرفت داشتم که وقتی نمیتونستم کاری کنم باعث افسردگی و تسلیم شدنم میشد و خیلی وقت ها گریه میکردم
من یه زندگی روتین و خسته کننده ای رو داشتم تکرار میکردم و تسلیم سرنوشت شدم
من چون با خانواده همسرم زندگی میکردم آن ها روی همه کار های من تمرکز داشتن و پدر همسرم بعضی وقتها خیلی با حرف هایشان اذیتم میکردن و این زمان گذشت و گذشت تا من از طریق باشگاه ورزشی که در آن روز ها ورزش میکردم به یه اردو یه روزه رفتم و قرار بود شب ساعت ۷برگردیم
اما شب اون اتوبوسی که قرار بود بیاد دنبالمون دیر کردم و ساعت ۹اومد
من چنان استرسی داشتم که از این دیر کردن من ممکنه که چ حرفها خانواده همسرم به من بزنن و خیلی ناراحت و نگران بودم تا اینکه مربی من گفت که چرا حالت گرفته است و من جریان را برایش تعریف کردم و او گفت که میتوانی با شکر گزاری به آنچه میخاهی برسی و اون شب ما کل مسیر برگشت رو باهم حرف زدیم و چنان نور امیدی در من شعله ور شد که احساس خیلی خوبی بهم داد
ایشون چندتا فایل برایم فرستادن و توی اون فایل ها فایلی بود به اسم مناجات ملاصدرا و من وقتی اون فایل رو گوش دادم بی نهایت جذب اون صدا بودم ولی نمیشناختم که اون صدا .صدای کیه ؟تا اینکه توی یه فایل دیگه خود استاد مابین حرفاشون گفتن سید حسین عباس منش هستم و من سریع رفتم و داخل گوگل سرچ کردم و از آنجایی که من به اینترنت وایمیل وارد نبودم نتونستم که عضو سایت بشم و خیلی ناراحت بودم
به همسرم گفتم که من میخام که عضو این سایت بشم و اون با من خیلی دعوا کرد ک لازم نیست
و این بیشتر منو داغون کرد
ولی من نا امید نشدم و همیشه همیشه یه نور امیدی در دلم بود و همیشه رویا هام و ارزوهامو تصور میکردم طوری که حتی بعد اینکه دخترم کمی شیطون شده بود تمام وسایل تزئینی خونمون رو شکسته بود و من هیچ میلی به خریدن دوباره اون وسایل نداشتم و میگفتم که برای خونه جدیدم میخرم و تا این حد باور داشتم که میتونم صاحب خونه خودم بشم
بعد مدتی از اینکه فایل های که مربی من میفرستاد و اون ها رو گوش میدادم و تایم های خیلی کوتاهی داشت ولی من همیشه مرتبا تکرار میکردم و گوش میدادم و همیشه دنبال یه نفر بودم که بتونه منو عضو این سایت بکنه شاید براتون خنده دار باشه که من کار به این سادگی رو هم بلد نبودم وقتی که درگیر این مسئله بودم برای بار دوم به همسرم گفتم که منو عضو این سایت بکن و در کمال ناباوری و بدون هیچ سوالی این کارو برام انجام داد و من اون شب خیلی خوشحال بودم چون احساس میکردم که وارد یه مسیر خیلی خوبی شدم و به خودم گفتم این همه دعا و گریه های که کردم و اینکه خدا میدونستم من از ته قلبم این خواسته رو دارم من رو هدایت کرده به این راه و چرا من انتخاب شدم بین همه این آدم های اطرافم و این بی شک هدایت خدای خوبم بود
من از وقتی که عضو این سایت شدم شاید دوماه کمتر بشه که عضو سایت شدم ولی تو همین زمان کم به یه احساس خیلی خوبی رسیدم و خوشحالم و امیدوارم به تغییر زندگیم و با تضاد هایی که روبرو میشم خیلی با آرامش حلش میکنم و میگم حتما خیری در آن نهفته است میخام بگم خیلی خوشحالم و این داستان زندگی منه و همچنان با امید و توکل به خدای مهربانم و با استفاده از آموزش های استاد باور دارم که میتونم به زندگی دلخواهم برسم
سوالی که الان برا پیش اومده اینه که من تو خونه کار خیاطی میکنم و از این کار های راسته دوزی تولیدی که من به سختی و با زمان زیاد باید پول در بیارم اینم بگم که از وقتی فهمیدم که همسرم هیچ میلی به پیشرفت نداره من خودم تصمیم به تغییر و پیشرفت زندگیم کردم و برای این هدفم بسیار بسیار مصمم هستم من میخاستم که دوره لباس مجلسی رو شرکت کنم و آموزش ببینم از آنجایی و هزینه آموزش ۴/۵میلیون بود و من خودم این پول رو نداشتم از همسرم درخواست کردم و ایشون به هیچ وجه به من کمک نکردن و گفتم لازم نیس و من اونجا خیلی خیلی داغون شدم که چرا باید برای این چندرغاز پول من اینقدر خار بشم پیش همسرم و همونجا با خودم گفتم که من حتما حتما خودم به دستش میارم و کار تو خونه پیدا کردم و با اینکه تا به حال کار تولیدی انجام نداده بودم شروع به کار کردم و شب و روز تلاش کردم خیلی تلاش کردم و از درآمد روز ۲۰هزار تومن الان به روزی ۱۲۰هزار تومن رسیدم و تونستم با تلاش خودم برای اولین بار این ۴/۵میلیون رو جور کنم اما بعد اینکه با تمام تلاشم این پول جور شد و من میخاستم که برای کلاس ها و اموزشم اقدام کنم همسرم در کمال بی معرفتی به من اجازه شرکت در کلاس ها رو نداد و من هرچی صحبت کردم که بزار من شرکت کنم و من مطمئنم که پیشرفت میکنم ولی گوشش بدهکار نبود و در یک لحظه تمام آرزوهای من روی سرم خراب شد و من چندین روز فقط گریه میکردم 😔خیلی حالم بد بود ولی چون به فایل های شما گوش میدادم به خودم اومدم و گفتم حتما قراره اتفاق بهتری برام بیوفته و دیگه حرفی از کلاس ها نزدم و سعی کردم حالمو خوب نگه دارم تا اینکه بعد مدتی من پول در میاوردم تو خونه و هرچیزی که فقط برای خودم میخاستم میتونستم بخرم ولی این پول برای من خیلی به سختی در میومد و من از صبح تا شب باید کار میکردم تا بتونم ۱۰۰در بیارم
و این برام شده بود یه باور که پول درآوردن چقدر سخته و در این مرحله بود که یاد حرفهای استاد افتادم که گفته بودن هرچی رو که باور کنی همون اتفاق میافته و اگه باور کنی که پول به سختی در میاد واقعا به سختی به دست میاد و این داشت برای من اتفاق میافتاد و من از همون لحظه گفتم خدای من خدای مهربانم من میخام کاری انجام بدم ک راحت بتونم پول در بیارم و اینجا یه ایده ای به ذهنم رسید که دیگه این کارو انجام ندم و برم دنبال کاری که دوست دارم کاریو که دوست دارم اینه که برم تو کار لباس کودک …
حالا من بین این دوراهی موندم چند روزه گیر کردم که آیا انصراف بدم از این کارم یانه و این ایده همون الهام از طرف خداونده چون من اگه اینکار نکنم دیگه پولی هم نخواهم داشتم و از آنجایی که همسرم به من کمک نمیکنه خیلی میترسم
که چ تصمیمی بگیرم
دوستان عزیزم و استاد عزیزم اگه ممکنه منو راهنمایی کنین چون خیلی به کمکتون نیاز دارم چون من هنوز اول راهم و خیلی نمیتونم تشخیص بدم راه درست رو از. نادرست
سلااام دوست عزیزم من خیلی خوشحالم که باهاتون آشنا شدم هر ایده ای که بهت گفته میشه انجام بده که فقط با انجام دادن همون ایده قدم بعدی بهت گفته میشه به نظر من یا همون راهی که تو رو به موفقیت میرسونه یا تجربه کسب میکنی و آدم بزرگ تری میشی
و اونم این که شما همه چیز رو خیلی ساده و خیلی روان و خیلی واضح و یک خطی دنبال می کنید.
در جهانی که اربابان ذهن، پادشاهان عالم هستن و در این باره شمایی که دنبال کار گرفتن عالی از ظرفیت ذهن تون هستید، همه چیز رو ساده می خواهید، اونقدری ساده که بتونید عالی عمل گرایی کنید.
میدونی مغز از پیچیدگی بیزاره.
شما از فرع ها آگاهانه فاصله میگیری و یه اصل رو که میشناسی دیگه مدام تکرار میکنی.
کلید کار شما تکراره
تکرار یه باور و فکر ساده.
شما اصلا دنبال کلمات و روش های قلمبه و سلمبه نبودی و نیستی.
واقعا از این سطح عملگرایی شما لذت میبرم.
ساده میگیرید اما سخت و بدون توقف ادامه میدید.
هر کس دنبال عملگراییه، نیازی به اطلاعات خاصی نداره، اطلاعات خاصی وجود نداره، یک رشته آگاهی تکراری وجود داره که همه از یک ریشه هستن.
الان که داشتم این فایل زیبا رو تماشا میکردم دقیقا وسطاى فایل یه حسى بهم گفت برو کامنت بذار که ذهنم مقاومت کرد و گفت تو در مقایسه با دستاورد هاى خیلى از کاربراى سایت هیچ دستاوردى ندارى اصلا میخواى برى چى بنویسى
ولى براى اینکه اعتماد به نفسمو دوباره به دست بیارم فایل رو پاوز کردم و گفتم که بیام و بنویسم
من خیلى ساله که با استاد و سایت آشنا شدم بصورت مقطعى هم روى خودم کار میکردم و باز نا امید میشدم تا جایى که به خودم اومدم و دیدم درگیر أنواع و أقسام مشکلات روانى و عصبى شدم
اونقدر تحمل اون حالات روحى برام سخت شده بود که تصمیم گرفتم جلسات مشاوره رو شروع کنم ولى از اونجایى که هزینه هاش زیاد بود و من درامدى نداشتم باز هم امیدم رو از دست دادم
از خدا خواستم کمکم کنه و به این نتیجه رسیدم که چه جایى بهتر از سایت استاد عباس منش براى پر کردن خلا هاى درونیم و تغییر زندگیم
براى من خیلى جالب بود که منى که چندین ماه بود که توى مغازم حتى هزارتومان فروش هم نداشتم بعد از دقیقا ٢ یا ٣ روز متعهدانه کار کردن روى خودم در عرض یک ساعت ششصد هزار تومان فروش داشتم اون هم به سه تا مشترى مختلف. ششصد هزار تومانى که برام به اندازه ششصد میلیون شیرین بود چون نشونه اى بزرگ بود برام از جانب خدا که میگفت ببیییین اگر بخواى میشه
شاید از نظر خیلى ها مبلغ بسیار ناچیزى باشه ولى براى من که با عدد و رقم ها خیلى راحت نیستم،کاملا یک معجزه بود
خدایا شکررررت
استاد به نظرم خیلى خوبه که توى فایل ها از مبلغ صحبت میشه چون با دیدن اینکه افرادى چنین درامدهایى دارن ذهن من هم با این ارقام راحت تر میشه
از تاثیرش اینطور بگم که پارسال اگر کسى از من میپرسید که درامد ماهیانه رویاییت چقدره میگفتم ١٠ میلیون ولى الان واقعا سقفى واسش در نظر نمیگیرم و میگم هرچى بیشتر بهتر (با اینکه الان خیلى به لحاظ فرکانسى باهاش فاصله دارم)
خلاصه خواستم به الهامم عمل کرده باشم و چقدر الان حس بهترى دارم بعد از نوشتن این کامنت
به امید روزى که با هم موفقیت هامون رو به اشتراک بذاریم و الگویى زنده و موثق باشیم از اینکه رویاها به حقیقت میپیوندن به شرطِ موندن در مسیر درست
استاد ، عزیز دل رب العالمین ، نمونه بارز توحید عملی ، من وقتی حرفهاتون و گوش میکنم ، کلا فلج میشم ، زبانم لال و اشکم روان میشه ، نمیدونم چجوری توصیف کنم ، خودم رو مثل یک قطره میبینم در یک ابر شناور در آسمان ، از هر طرف نعمت ها منو احاطه کردن و من غرق در لذت ، چیزی بیشتر ازین نمیتونم بگم . ولی خیلی حسم لطافت بیشتری داره که بخواد به نوشته و کلمه تبدیل بشه .
الهی صد هزار مرتبه شکر برای وجودتون که شما یقینا دست قدرتمند خدایید .
سلام خدمت استاد عزیزم ومریم جان شکرگزار بودنتون هستم و خیلی سپاسگزارم از استاد عزیزم که دستی از طرف خداوند بودن برای من 😊❤
این اولین کامنتی هست که دارم میزارم چون قلبم گفت اینکار انجام بدم و با اقدام کردن این کار شاید بتونم به خیلیاا الگو بدم
من مهسا هستم 21 سالمه اگر بخام یه توضیحی راجب گزشتم بدم باید بگم که من دختری بودم که از سن چهار سالگی دور از پدر مادرم تو روستا با مادر بزرگم زندگی میکردم و چالش هایی تو همون روستا داشتم نگران مادرم بودم که جدا از من بود شبها زیر پتوگریه میکردم اما همیشه قلبم اروم بود😊
خب خب هر چی بزرگتر میشدم رابطم با مادر بزرگم بد تر میشد حتی شبهایی میشد که غذا خوردن برای من یواشکی و دزدکی میشددر ای حد بهه من کم غذا میداد و اذیتم میکرد اما نمیدونم چرا همیشه حال دل من خوب بود🙂
خب بزار بگم من از 11سالگی میرفتم سر کار از ساعت 5تا ساعت دو ظهر و چنان با عشق تو بیابون کار میکردم هیچوقت یادم نمیشه چادرمو میبستم به کمرم و با موهای خاکی و صورت پر از خاک با تراکتور کار میکردم و لذت میبردم که پول میساختم درامدم روزی 9 هزار تومن بود کم کم شد20 هزار تومن در روز …
این روند ادامه داشت تا دوران دبیرستان که من درحال تلاش بودم برای کنکور کلا تو کلاسمون هشتا دانش اموز بودیم
و من درسام خوب نبود چون خیلی بازیگوش بودم یادمه هر وقت میرفتم نونوایی نون بگیرم بهم میگفتن که تو چرا میخندی چون همیشه میخندیدم 😁😊کلا خیلی خوش خنده و بیخیالم دیوونه بودم دیگه دیوونگی هم عالمی داره الان که فکر میکنم میبینم همین شاد بودن بیخیال بودن منو هدایت کرد به سمت مسیر اگاهی
خب داشتم میگفتم از اون کلاس هشت نفره تنها کسی که به دانشگاه راه پیدا کرد من بودم با اینکه درسامم از همه ضعیف تر بود ولی خیلی دوست داشتم به محیط دانشگاهی و شهری برم و دوست پیدا کنم
راستی از سن 9 سالگی مامانم با من ارتباط داشت و حواسش دورادور به من بود چون همیشه داخل شهر بود و من فقط روستا بودم
خب از اونجایی که دانشگاه پیامنور قبول شده بودم و قبلش هم دانشگاه ازاد ثبت نام کرده بودم و جوابش نیومده بود
رفتم پیام نور انتخاب واحد کردم و کلا تموم شد شهریه رو هم دادم تا اینکه پیام اومد دانشگاه ازاد روانشناسی قبول شدی با اینکه میدونستم شهریه زیاد میخاد اما مامانم گفت برو ازاد پولشم میاد خدارو شکر میکنم بابت وجودش خلاصه انصراف دادم از پیامنور و رفتم دانشگاه ازاد ثبت نام کردم 😎
خب خب داستان از اینجا شروع شد😍😍🥰🥰 که من رفتم کافینت انتخاب واحد کنم که یه دختری هم اونجا بود جفتمون به انتخاب واحد دیر رسیدیم اسمش ماعده بود دستی از طرف خدا حالا همونجا صاحب کافینت روکرد بهمون گفت بیاین برای جفتتون انتخاب واحد میکنم کلاساتون با هم باشه برین دوست باشین خب من ماعده دوست شدیم رفتیم دانشگاه کار هامون انجام دادیم تموم شد ماعده به من رو کرد گفت خدارو شکر کردی خندم گرف گفتم اینو ببین چه دیوانس اما تو دلم گفتم خدارو شکر گزشت گزشت کلاسامون شروع شد …
راسش من یهدختر جذاب و زیبا هستم خدارو شکر و از اونجایی که تو روستا بودم یه رگ سادگی هم داشتم و که کار دستم داد تو دانشگاه با تضاد هایی بزرگی رو به رو شدم مثل ساکت بودنم که همیشه منو مسخره میکردن مثل بد نگاه کردن به من جوری که من انگار یه دختر بد کاره بودم در صورتی که من هیچ کاری نکرده بودم اما پسرا تهدیدم میکردن اذیتم میکردن تهدید به دزدیدن من میترسیدم خیلی چون کاری نمیکردم اما نمیدونمچرا پشتم حرف در اورده بودن تو این مدت همه تنهام گزاشته بودن چون هم رنگ جماعت نشدم جون خودم بودم تو دانشگاه گریه میکردم و راه میرفتم دختری که همیشه میخندید افسرده شده بود گریه میکرد وابسته به رفیقایی شده بود که ترکش کردن خیلی دلم پاک بود و الانم هست تو اون دوران بهم برچسب زدن و همه دخترا و پسرا تردم کردن حتی ماعده یادمه ماعده از قبل یسری ویس ها برام فرستاده بود اونهارو میزاشتم تو گوشم زمزمه ایمان بود زمزمه تسلیم شدن باورداشتن بود حرفای استاد تو گوشم بود و پشتم به یه نیرویی گرم بود اما اگاه نبودم نمیدونستم چیه واقعا ….
من رابطم با مادرمم از وقتی میرفتم دانشگاه خوب نبود جوری که میرفتم خونه دست پام میلرزید پرخاشگر بود و میزد ویس هارو میزاشتم تو گوشم و استاد عزیزم صحبت میکرد توگوشم نمیفهمیدم درک نمیکردم انجام نمیدادم عمل نمیکردم 😥 اما گذشت گذشت جهان بد چک لگدی بهم زد جوری زد که جهاد اکبر اکردم از سال 99 شروع کردم به کار کردن رو ذهنم چنان کار کردم روی خودم 😁چنان استمرار داشتم چنان عملگرا بودم 👌که نتیجی که میگرفتم خونوادم حیرت زده میکرد دوستامو انگشت به دهان بودن فن بیانم جوری شده بود که تونستم توجمع های بزرگ صحبت کنم اعتماد به نفسم و ارتباط گیری که داشتم تمام تمرینات استاد انجام دادم تو فایل رایگان از پنج بیدار میشدم و کار میکردم رو باورهام
صبح تا شب …. دوستایی که ازم فاصله گرفتن اومدن سمتم گفتن چیکار کردی گفتن میخایم باهات در ارتباط باشیم ….و درامدمچندین برابر شد و قوی تر شدم احساسات گذاشتم کنار جسارتم شجاعتم ایمانم بیشتر بیشتر شد و من یه دختر قدرتمند ساختم از خودم که هیچکس نمیتونه جلوشو بگیره توقف ناپذیرر شدم و راه زیادی مونده تا رسیدن به خاسته ها و رویاهام …ایمان یقین اطمینان دارم که میرسم … من با فایل های رایگان استادد کلی نتیجه معنوی روحی و ارتباطی و مالی گرفتم اگر بخام دوره های استاد بخرمصد در هزار تصاعد میزنم مثل موشک میشم 🚀 در حال حاضر من با یه دوره رایگان شما که پرتو اگاهی هست دارم گوشش میدم و مدیتیشن میکنم تا بهدرون خودم سفر کنم و خودمو خدای درونم بیشتر پیدا کنم چون به این نتیجه رسیدم همه چی عزت نفسه من اگر به درونم سفر کنم و خودمو پیدا کنم مطمعنم رشد بزرگی تجربه خواهم کرد
ممنونم از استاد عزیزم و مریم جان که کلی فایل مفید و پر از اگاهی اماده میکنند خیلی دوستون دارررم و ممنونم از خودم که باجون دل دارم رو خودم کار میکنم
سلام سلام خدمت استاد عزیزم شاید این متن ربطی به فایل مورد نظرم نداشته باشه ولی میبینم که قانون تکامل حتی واسه حرف زدن با شما هم باید رعایت شه شایدم باورهای من باید درست بشه نمیدونم وقتی فهمیدم از طریق برنامه کلاپ هوس میشه با شما صحبت کرد خیلی خوشحال شدم ولی بعدش دیدم با گوشی من نمیشه برنامه رو نصب کرد و گوشی اپل میخا گفتم باید گوشیمو عوض کنم و یهویی دیدم با گوشی من هم میشه یادمه نمیدونم چند وقت پیش بود که شما گفتوگو داشتین با دوستان همون روز رفتم نصب کنم ولی نشد که نشد فایل دانلود نمیشد بعد از تمام شدن فرصتی که داشتم با شما صحبت کنم نصب شد گفتم دفعه بعد تا اینکه دیشب ساعت نه گفتگو شما بود گفتم اینار میشه میشینم تا صبحم شده که نوبتم بشه ولی استاد با اینکه شوق داشتم ولی باز خوابم برد و نشد راسش اولش ناراحت شدم گفتم آخه چرا منکه هرشب تا دوازده شب بیدار بودم چرا خوابم برد ولی باز گفتم حمید قانون تکامل باید طی شه شاید تو باید باورت عوض کنی استاد من خیلی وقت نیست که به صورت جدی دارم فایلهای رایگان شمارو گوش میدم ولی تو همین مدت کمم میبینم نگران آینده نیستم امیدوارم به اتفاقای خوبی که تو راه هست استاد دیشب که داشتم صحبتهای دوستان رو گوش میدادم تو همین نیم ساعت کلی پیام گرفتم مخصوصا وقتی که حرف از ورودیهای ذهن شد دیدم اینو هنوز نتونستم رعایت کنم استاد ایشالاه دفعه بعد بتونم باهاتون صحبت کنم و از نتیجهام بگم ممنونم ازتون استاد بنظر من بهترین تشکر از شما اینه که من از نتیجهام بگم بهترین سپاسگذاری از شما و خدا اینکه من به خواستهام برسم و از اعماق وجودم سپاسگذارتون باشم نه زبانی استاد دوستون دارم ممنون ازتون
سلام دوستای عزیزم سلام استاد عزیز و مریم جان خدا رو شکر میکنم برای حضور شما عزیزان تو زندگیم و ازتون بینهایت ممنونم که برنامه گفتگو با دوستان رو برامون اجرا کردین واقعا این برنامه خیلی ها رو دگرگون کرد که یکیش من بودم مثل اینکه یه چیزی منو تکون داد بعد از سی و هشت سال تازه فهمیدم چی میخوام شاید به سختی ولی مصمم پا گذاشتم روی ترسهام و کارم رو شروع کردم من عاشق هنرم ولی هنر کلی زیر مجموعه داره که من رفتم سراغ ساختن چیزایی که دوست دارم زیورالات و چیزای تزیینی برای خونه میسازم اول راه خیلی حالم خوب نبود میترسیدم چون باسرمایه اولیه کمی شروع کردم کمی گنگ بودم فقط تو هر لحظه از خدا کمک میخواستم ولی یه حسی به من میگفت فقط برو جلو و من میرفتم تا اینکه کم کم نشونه های خوب اومد خیلی اروم فروشم شروع شد چون عاشق کارم بودم همین طور ادامه دادم وقتی چیزی میساختم به قدری ذوق میکردم که چی بگم و دوست داشتم چیزای دیگه درست کنم خدا رو شکر میکنم خیلی همه چی خوبه انگار وقتی تو میخوای چیزی رو جهان همه جوره کمکت میکنه من که خیلی چیزا نمیدونستم ولی کم کم راه به من گفته میشد الان خیلی راضیم هم از کارم هم درامدم فعلا تو اینستاگرام فعالیت دارم ولی یه کم که جلوتر برم حتما سایت میزنم و دیگه بیشتر تمرکزم رو اونجا میزارم . خدا رو شکر میکنم که همت کردم اراده کردم و با توکل به خدا شروع کردم و از خودم راضیم حتما به زودی از نتیجه های بزرگم براتون مینویسم خیلی دوستتون دارم و از خدا برای تک تکتون ارزوی بهترین ها رو دارم
باعرض سلام خسته نباشی خدمت استادعزیزوگرامیم
خداراصدهزارمرتبه سپاسگزارم که دراین مسیر قرارگرفتم
خداراصدهزارمرتبه سپاسگزارم که هدایت شدم به این سایت
خدایاصدهزارمرتبه سپاسگزارم که همچین خانواده ای دارم
خدایاصدهزارمرتبه سپاسگزارم که عضو این خانواده عزیزشدم
خدایاصدهزارمرتبه سپاسگزارم که روزبه روز دارم عالیتر میشم
استادعزیزم تو چی میگی توازچی دم میزنی که ادمودیوونه میکنی خدای من من چقدر غافل بودم این همه سال که از عمرم گذشته واقعا خداجونم مراببخش ……من تازه بااین سایت اشناشدم چندوقته فقط دارم میگردم داخل این سایت وفقط دارم میخونم و فایلای استادو گوش میکنم همینجوری شگفت زده شدم وای خدای من به منم کمک کن مثل بچه های این خانواده عزیز رشد کنم ودراین راه موفق بشم وبه امید خودت پروردگارم من پیروز و موفق میشم
خدایا سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم
سلام من از امروز خودرو متعهد کردم هرروز یک فایل استاد رو ببینم و بیام اینجا بنویسم امروز که این فایل رو دیدم میدونم که هنوزززز خیلی کار داره تا برسم به دوستان هنوز مدارم پایینه ولی این رد پارو میزارم که بعدها بیام واز تغییراتم بهتون بگم من هنوز یه خود درگیری در وجودم دارم هنوز به آرامش مطلق نرسیدم با بچه هام در جدلم با اطرافیانم باخودم به یه صلح نرسیدم البته میرسم ولی ثبات نداره و با کوچکترین مشکل یا شاید مساله سریع بهم میریزم امروز دلم گفت بیام بنویسم من میخوامتغییر کنم قوانین رو فهمیدم و در تلاشم که بتونم خودمو وقف بدم بتونم باور کنم بتونم به ثبات برسم امروز که این فایل رو گوش دادم نکته برداری کردم اونجاها که استادگفت نتیجه ایمان آرامشه فهمیدم باور تقوا یا اطمینان من به خدا هنوز خیلی مشکل داره وباید خیلی کار کنم ولی تصمیمگرقتم حتما متعهدانه کار کنم متعهدانه ازحدا میخوام من رو هدایت کنه و قلبم رو از نور ایمان پر کنه من واقعا میخوام تغییر کنم و دست وپا دارم میزنم که زنجیرهای محکمی که به دورم بستم رو پاره کنم خدایا کمکم کن تا بتونم تغییر کنم راه رو برام هموار کن
باورکنید اول که خواستم بنویسم میخواستم خلاصه چیزهای که یاد گرفتم رو بنویسم ولی نمیدونم چطور شد این هارو نوشتم یه جای متن خانم سپیده رو خوندم که نوشنه بود من هر قدمم رو خدا بهم میگه چیکار کنم صبح ظهر شب
از اعماق وجودم این حس رو میخوام و ازخدا میخوام من رو هدایت کنه
دوستان دیدگاهاتون رو خوندم و لذت بردم آرزوی سلامت و ثروتمندی و سعادت برای همه دارم
سلام به شما دوست عزیز که اینقدر خوب و آگاهانه جایگاه و موقعیت فعلیتو شناختی و پذیرفتی همین یعنی تو مسیری و قدم به قدم بهتر هم میشی چون اولین قدم بعد از آگاهی قوانین پذیرفتن جایگاه فعلی و پاشنه آشیله دیگه با کار کردن هر روزه قول میدم روز به روز بهتر میشی فقط ادامه بده همین
سلام بهاستادبسیارمحبوبوتمامگروه
استاد،مندرموردفراوانییهتجربهخیلی
قشنگیروتویسفرچندروزگذشتهخودم
باتماموجودمدرککردم.
منوعزیزمبهجنگلهایگیلانسفرکردیم
وازاونجاییکههردومونعاشقفضای
بکروطبیعیهستیمخواستیمیهشبو
تویمحیطبازکناررودخانهایکهکنارش
یهجنگلبینظیروبسیارزیبابودبگذرونیم
وازگرفتنکلبهوخونهمنصرفشدیم،
وقتیخواستیمبمونیمدیدیمابخوراکی
ماخیلیکمهوازابرودخونهفقط
برایشستشومیشهاستفادهکردوممکنه
علاوهبرگلالودبودنشالودهباشه
عزیزمبهمنگفتکسیاینجاشبنمیمونه
شماازخانومیکهدارهظرفمیشوره
بخواهاگرابیاضافهبرایخوردندارندیه
بطریبهمابدهند.
منگفتمخدایامنازتودرخواستمیکنم
واگرازبندهتوکمکمیخوامدستتوباشه
وقتیباگرمیوحالواحوالپرسی
کهمراممنهازاودرخواستابکردم
ایشونگفتبیاتایهجایچشمهابنشونت
بدمکهمثلابمعدنیهوازوقتیمااینجایم
تمامابخوراکیمونروازاونجا
برداشیم.
ورفتیمویهفضایکوچیکیکهاباززیر
سنگهابیرونمیومدروبهمننشونداد
نمیدونیدچقدرذوقکردمازاینکهوقتی
درخواستمروخالصانهازخداکردم
بهجاییهبطریاببینهایتابشیرین
وگوارابهمندادومابدونمحدودیت
میتونستیمهرچقدرمیخواهیماونجا
بمونیمونگرانکمابینباشیم.
استادعزیزاینومنازنشونههایبسیار
عالیخدادیدمدرموردفراوانیواینکه
ازاولسفرتصمیمگرفتمدایمبرای
هرزیباییکهمیبینمشکرگزاریکنم
وازهراتفاقناخواستهایاعراضکنم
ودائمهرجامیخواستمبریمازخدا
میخواستمراهونشونمونبدهبهخود
خداکه
تمامادراینسفرنشانهواعجازدیدم
فقطبرایاینکهتصمیمگرفتمازباورهایی
کهبهمنارامشمیدهویادگرفتمبهرهببرم
ودایمتمرینشکرگزاریوطلبهدایت
ازخدامیکردماینیکیازچندینتجربه
منازتغییرباورونگرشمبودکهنوشتم
درصورتیکهچندینوچندنتیجهبسیار
خوشایندراتجربهکردمباتوجهکردن
بهداشتههایمونکاتمثبتیکهدرسفر
میدیدمودائمازخداتشکرمیکردم
کهمنووارداینگروهوسایتکردتا
ازاینقوانیناستفادهکنموازسفروزندگیم
کهخودیکسفرشگفتانگیزهست
بهرهمندشومواینکهدلممیخواست
کمیازاونتجربهشماکهدهروزتوی
دلجنگلمیموندیدبرایخودمحس
وحالشروتجربهکنمهرچندکهمنو
همسرمدونفریباشیمبرایتمرین
شروعخوبیبودواقعالذتوحسمتفاوت
غلبهبرترسهایمراتجربهمیکردم.
ممنونمخدایعزیزمکههمهجاسوال
ماراپاسخمیدهیوسپاسگذارماستاد
کهراهدریافتپاسخهاونشانههارابه
مناموختید.وازتمامگروهعزیزکه
کهبادلنوشتههاشونمنویاریمیکنند
بینهایتممنونم.
به نام خدای مهربانم
سلام استاد عزیزم و سلام دوستان عزیزم
من زهرا هستم ۲۶ساله از مشهد
من تازه عضو سایت شدم و این اولین کامنت من هست
اول خدارو شکر میکنم که من رو به این راه هدایت کرد و این مسیر برام خیلی لذت بخشه و یه امید و انگیزه و شور اشتیاق خاصی بهم داده
من اول خودمو معرفی کنم واقعا در نوشتن زیاد وارد نیستم و اگه کم و کاستی داشت لطفاً به بزرگی خودتون ببخشین🙏
من متاهل هستم و ۶ساله که با خانواده همسرم زندگی میکنم و از همون اول خیلی میل به مستقل شدن داشتم یه جورایی همیشه دلم میخواست خونه و زندگی مستقل خودم رو داشته باشم بدون هیچ وابستگی به پدر و خانواده همسرم
و بر خلاف من همسرم از این شرایط کاملا راضی بود و هیچ تلاشی نمیکرد برای پیشرفت در زندگیمون و همیشه پشتش به پدرش گرم بود
من یه چیزی از همون اول در من میگفت که باید پیشرفت کنم و اصلا آرام و قرار نداشتم و این خیلی اذیتم میکرد چون هیچ کاری از دستم بر نمیومد و من روز های تکراری و خسته کننده ای رو داشتم میگذراندم و یه جاهایی به این نتیجه رسیده بودم که سرنوشت من تا آخر عمرم همینه و باید با همین شرایط تا آخر عمرم زندگی کنم اینم بگم که من رشته ادبیات عرب در دانشگاه قبول شده بودم و همسرم اجازه ادامه تحصیل رو بهم نداد و من بودم در این زندگی بدون هیچ هنر و مدرک تحصیلی خیلی برام سخت بود خیلی غر میزدم و همیشه با خودم درگیر بودم در ظاهر خیلی دختر شاد و خوشحالی بودم ولی همیشه غمی تو دلم بود که این خوشحالی از ته دلم نبود
تا اینکه خدا به من دختری داد و من وقتی دختر دار شدم علاقه زیادی پیدا کردم به خیاطی چون بی نهایت به لباس و خوش پوش بودن اهمیت میدادم و دوست داشتم همیشه بهترین لباس ها رو داشته باشم تا اینکه رفتم و خیاطی رو با هر سختی که بود یاد گرفتم با یه چرخ درب و داغون خیاطی میکردم و یه درآمد خیلی ناچیزی داشتم
و این خیلی برام لذت بخش بود که من خودم دارم پول در میارم یادمه اولی مانتویی که دوختم برا یکی از فامیلامون بود و من مبلغ ۵۰هزار تومن به دست آورده بودم و نمیدونم چرا اینقدر خوشحال بودم که این نتیجه تلاش خالصانه خودم بود
بعد مدتی تو این زمان همسر من فقط حقوقی داشت که فقط خرج زندگیمون بود و هیچ پس اندازی نمیشد بکنی همیشه من در دلم یه میل و عطش شدیدی برای پیشرفت داشتم که وقتی نمیتونستم کاری کنم باعث افسردگی و تسلیم شدنم میشد و خیلی وقت ها گریه میکردم
من یه زندگی روتین و خسته کننده ای رو داشتم تکرار میکردم و تسلیم سرنوشت شدم
من چون با خانواده همسرم زندگی میکردم آن ها روی همه کار های من تمرکز داشتن و پدر همسرم بعضی وقتها خیلی با حرف هایشان اذیتم میکردن و این زمان گذشت و گذشت تا من از طریق باشگاه ورزشی که در آن روز ها ورزش میکردم به یه اردو یه روزه رفتم و قرار بود شب ساعت ۷برگردیم
اما شب اون اتوبوسی که قرار بود بیاد دنبالمون دیر کردم و ساعت ۹اومد
من چنان استرسی داشتم که از این دیر کردن من ممکنه که چ حرفها خانواده همسرم به من بزنن و خیلی ناراحت و نگران بودم تا اینکه مربی من گفت که چرا حالت گرفته است و من جریان را برایش تعریف کردم و او گفت که میتوانی با شکر گزاری به آنچه میخاهی برسی و اون شب ما کل مسیر برگشت رو باهم حرف زدیم و چنان نور امیدی در من شعله ور شد که احساس خیلی خوبی بهم داد
ایشون چندتا فایل برایم فرستادن و توی اون فایل ها فایلی بود به اسم مناجات ملاصدرا و من وقتی اون فایل رو گوش دادم بی نهایت جذب اون صدا بودم ولی نمیشناختم که اون صدا .صدای کیه ؟تا اینکه توی یه فایل دیگه خود استاد مابین حرفاشون گفتن سید حسین عباس منش هستم و من سریع رفتم و داخل گوگل سرچ کردم و از آنجایی که من به اینترنت وایمیل وارد نبودم نتونستم که عضو سایت بشم و خیلی ناراحت بودم
به همسرم گفتم که من میخام که عضو این سایت بشم و اون با من خیلی دعوا کرد ک لازم نیست
و این بیشتر منو داغون کرد
ولی من نا امید نشدم و همیشه همیشه یه نور امیدی در دلم بود و همیشه رویا هام و ارزوهامو تصور میکردم طوری که حتی بعد اینکه دخترم کمی شیطون شده بود تمام وسایل تزئینی خونمون رو شکسته بود و من هیچ میلی به خریدن دوباره اون وسایل نداشتم و میگفتم که برای خونه جدیدم میخرم و تا این حد باور داشتم که میتونم صاحب خونه خودم بشم
بعد مدتی از اینکه فایل های که مربی من میفرستاد و اون ها رو گوش میدادم و تایم های خیلی کوتاهی داشت ولی من همیشه مرتبا تکرار میکردم و گوش میدادم و همیشه دنبال یه نفر بودم که بتونه منو عضو این سایت بکنه شاید براتون خنده دار باشه که من کار به این سادگی رو هم بلد نبودم وقتی که درگیر این مسئله بودم برای بار دوم به همسرم گفتم که منو عضو این سایت بکن و در کمال ناباوری و بدون هیچ سوالی این کارو برام انجام داد و من اون شب خیلی خوشحال بودم چون احساس میکردم که وارد یه مسیر خیلی خوبی شدم و به خودم گفتم این همه دعا و گریه های که کردم و اینکه خدا میدونستم من از ته قلبم این خواسته رو دارم من رو هدایت کرده به این راه و چرا من انتخاب شدم بین همه این آدم های اطرافم و این بی شک هدایت خدای خوبم بود
من از وقتی که عضو این سایت شدم شاید دوماه کمتر بشه که عضو سایت شدم ولی تو همین زمان کم به یه احساس خیلی خوبی رسیدم و خوشحالم و امیدوارم به تغییر زندگیم و با تضاد هایی که روبرو میشم خیلی با آرامش حلش میکنم و میگم حتما خیری در آن نهفته است میخام بگم خیلی خوشحالم و این داستان زندگی منه و همچنان با امید و توکل به خدای مهربانم و با استفاده از آموزش های استاد باور دارم که میتونم به زندگی دلخواهم برسم
سوالی که الان برا پیش اومده اینه که من تو خونه کار خیاطی میکنم و از این کار های راسته دوزی تولیدی که من به سختی و با زمان زیاد باید پول در بیارم اینم بگم که از وقتی فهمیدم که همسرم هیچ میلی به پیشرفت نداره من خودم تصمیم به تغییر و پیشرفت زندگیم کردم و برای این هدفم بسیار بسیار مصمم هستم من میخاستم که دوره لباس مجلسی رو شرکت کنم و آموزش ببینم از آنجایی و هزینه آموزش ۴/۵میلیون بود و من خودم این پول رو نداشتم از همسرم درخواست کردم و ایشون به هیچ وجه به من کمک نکردن و گفتم لازم نیس و من اونجا خیلی خیلی داغون شدم که چرا باید برای این چندرغاز پول من اینقدر خار بشم پیش همسرم و همونجا با خودم گفتم که من حتما حتما خودم به دستش میارم و کار تو خونه پیدا کردم و با اینکه تا به حال کار تولیدی انجام نداده بودم شروع به کار کردم و شب و روز تلاش کردم خیلی تلاش کردم و از درآمد روز ۲۰هزار تومن الان به روزی ۱۲۰هزار تومن رسیدم و تونستم با تلاش خودم برای اولین بار این ۴/۵میلیون رو جور کنم اما بعد اینکه با تمام تلاشم این پول جور شد و من میخاستم که برای کلاس ها و اموزشم اقدام کنم همسرم در کمال بی معرفتی به من اجازه شرکت در کلاس ها رو نداد و من هرچی صحبت کردم که بزار من شرکت کنم و من مطمئنم که پیشرفت میکنم ولی گوشش بدهکار نبود و در یک لحظه تمام آرزوهای من روی سرم خراب شد و من چندین روز فقط گریه میکردم 😔خیلی حالم بد بود ولی چون به فایل های شما گوش میدادم به خودم اومدم و گفتم حتما قراره اتفاق بهتری برام بیوفته و دیگه حرفی از کلاس ها نزدم و سعی کردم حالمو خوب نگه دارم تا اینکه بعد مدتی من پول در میاوردم تو خونه و هرچیزی که فقط برای خودم میخاستم میتونستم بخرم ولی این پول برای من خیلی به سختی در میومد و من از صبح تا شب باید کار میکردم تا بتونم ۱۰۰در بیارم
و این برام شده بود یه باور که پول درآوردن چقدر سخته و در این مرحله بود که یاد حرفهای استاد افتادم که گفته بودن هرچی رو که باور کنی همون اتفاق میافته و اگه باور کنی که پول به سختی در میاد واقعا به سختی به دست میاد و این داشت برای من اتفاق میافتاد و من از همون لحظه گفتم خدای من خدای مهربانم من میخام کاری انجام بدم ک راحت بتونم پول در بیارم و اینجا یه ایده ای به ذهنم رسید که دیگه این کارو انجام ندم و برم دنبال کاری که دوست دارم کاریو که دوست دارم اینه که برم تو کار لباس کودک …
حالا من بین این دوراهی موندم چند روزه گیر کردم که آیا انصراف بدم از این کارم یانه و این ایده همون الهام از طرف خداونده چون من اگه اینکار نکنم دیگه پولی هم نخواهم داشتم و از آنجایی که همسرم به من کمک نمیکنه خیلی میترسم
که چ تصمیمی بگیرم
دوستان عزیزم و استاد عزیزم اگه ممکنه منو راهنمایی کنین چون خیلی به کمکتون نیاز دارم چون من هنوز اول راهم و خیلی نمیتونم تشخیص بدم راه درست رو از. نادرست
ممنون میشم راهنماییم کنین🙏🙏🙏
سلااام دوست عزیزم من خیلی خوشحالم که باهاتون آشنا شدم هر ایده ای که بهت گفته میشه انجام بده که فقط با انجام دادن همون ایده قدم بعدی بهت گفته میشه به نظر من یا همون راهی که تو رو به موفقیت میرسونه یا تجربه کسب میکنی و آدم بزرگ تری میشی
به نام خدای مهربان
استاد و خانواده ی عزیزم سلام
من واقعا لذت میبرم از یه باور پایه ای شما
و اونم این که شما همه چیز رو خیلی ساده و خیلی روان و خیلی واضح و یک خطی دنبال می کنید.
در جهانی که اربابان ذهن، پادشاهان عالم هستن و در این باره شمایی که دنبال کار گرفتن عالی از ظرفیت ذهن تون هستید، همه چیز رو ساده می خواهید، اونقدری ساده که بتونید عالی عمل گرایی کنید.
میدونی مغز از پیچیدگی بیزاره.
شما از فرع ها آگاهانه فاصله میگیری و یه اصل رو که میشناسی دیگه مدام تکرار میکنی.
کلید کار شما تکراره
تکرار یه باور و فکر ساده.
شما اصلا دنبال کلمات و روش های قلمبه و سلمبه نبودی و نیستی.
واقعا از این سطح عملگرایی شما لذت میبرم.
ساده میگیرید اما سخت و بدون توقف ادامه میدید.
هر کس دنبال عملگراییه، نیازی به اطلاعات خاصی نداره، اطلاعات خاصی وجود نداره، یک رشته آگاهی تکراری وجود داره که همه از یک ریشه هستن.
قدردان حضور شما هستم
خدایا شکرت❤
سلام و درود به استاد عزیز و دوستان همفرکانسم
الان که داشتم این فایل زیبا رو تماشا میکردم دقیقا وسطاى فایل یه حسى بهم گفت برو کامنت بذار که ذهنم مقاومت کرد و گفت تو در مقایسه با دستاورد هاى خیلى از کاربراى سایت هیچ دستاوردى ندارى اصلا میخواى برى چى بنویسى
ولى براى اینکه اعتماد به نفسمو دوباره به دست بیارم فایل رو پاوز کردم و گفتم که بیام و بنویسم
من خیلى ساله که با استاد و سایت آشنا شدم بصورت مقطعى هم روى خودم کار میکردم و باز نا امید میشدم تا جایى که به خودم اومدم و دیدم درگیر أنواع و أقسام مشکلات روانى و عصبى شدم
اونقدر تحمل اون حالات روحى برام سخت شده بود که تصمیم گرفتم جلسات مشاوره رو شروع کنم ولى از اونجایى که هزینه هاش زیاد بود و من درامدى نداشتم باز هم امیدم رو از دست دادم
از خدا خواستم کمکم کنه و به این نتیجه رسیدم که چه جایى بهتر از سایت استاد عباس منش براى پر کردن خلا هاى درونیم و تغییر زندگیم
براى من خیلى جالب بود که منى که چندین ماه بود که توى مغازم حتى هزارتومان فروش هم نداشتم بعد از دقیقا ٢ یا ٣ روز متعهدانه کار کردن روى خودم در عرض یک ساعت ششصد هزار تومان فروش داشتم اون هم به سه تا مشترى مختلف. ششصد هزار تومانى که برام به اندازه ششصد میلیون شیرین بود چون نشونه اى بزرگ بود برام از جانب خدا که میگفت ببیییین اگر بخواى میشه
شاید از نظر خیلى ها مبلغ بسیار ناچیزى باشه ولى براى من که با عدد و رقم ها خیلى راحت نیستم،کاملا یک معجزه بود
خدایا شکررررت
استاد به نظرم خیلى خوبه که توى فایل ها از مبلغ صحبت میشه چون با دیدن اینکه افرادى چنین درامدهایى دارن ذهن من هم با این ارقام راحت تر میشه
از تاثیرش اینطور بگم که پارسال اگر کسى از من میپرسید که درامد ماهیانه رویاییت چقدره میگفتم ١٠ میلیون ولى الان واقعا سقفى واسش در نظر نمیگیرم و میگم هرچى بیشتر بهتر (با اینکه الان خیلى به لحاظ فرکانسى باهاش فاصله دارم)
خلاصه خواستم به الهامم عمل کرده باشم و چقدر الان حس بهترى دارم بعد از نوشتن این کامنت
به امید روزى که با هم موفقیت هامون رو به اشتراک بذاریم و الگویى زنده و موثق باشیم از اینکه رویاها به حقیقت میپیوندن به شرطِ موندن در مسیر درست
استاد ، عزیز دل رب العالمین ، نمونه بارز توحید عملی ، من وقتی حرفهاتون و گوش میکنم ، کلا فلج میشم ، زبانم لال و اشکم روان میشه ، نمیدونم چجوری توصیف کنم ، خودم رو مثل یک قطره میبینم در یک ابر شناور در آسمان ، از هر طرف نعمت ها منو احاطه کردن و من غرق در لذت ، چیزی بیشتر ازین نمیتونم بگم . ولی خیلی حسم لطافت بیشتری داره که بخواد به نوشته و کلمه تبدیل بشه .
الهی صد هزار مرتبه شکر برای وجودتون که شما یقینا دست قدرتمند خدایید .
سلام خدمت استاد عزیزم ومریم جان شکرگزار بودنتون هستم و خیلی سپاسگزارم از استاد عزیزم که دستی از طرف خداوند بودن برای من 😊❤
این اولین کامنتی هست که دارم میزارم چون قلبم گفت اینکار انجام بدم و با اقدام کردن این کار شاید بتونم به خیلیاا الگو بدم
من مهسا هستم 21 سالمه اگر بخام یه توضیحی راجب گزشتم بدم باید بگم که من دختری بودم که از سن چهار سالگی دور از پدر مادرم تو روستا با مادر بزرگم زندگی میکردم و چالش هایی تو همون روستا داشتم نگران مادرم بودم که جدا از من بود شبها زیر پتوگریه میکردم اما همیشه قلبم اروم بود😊
خب خب هر چی بزرگتر میشدم رابطم با مادر بزرگم بد تر میشد حتی شبهایی میشد که غذا خوردن برای من یواشکی و دزدکی میشددر ای حد بهه من کم غذا میداد و اذیتم میکرد اما نمیدونم چرا همیشه حال دل من خوب بود🙂
خب بزار بگم من از 11سالگی میرفتم سر کار از ساعت 5تا ساعت دو ظهر و چنان با عشق تو بیابون کار میکردم هیچوقت یادم نمیشه چادرمو میبستم به کمرم و با موهای خاکی و صورت پر از خاک با تراکتور کار میکردم و لذت میبردم که پول میساختم درامدم روزی 9 هزار تومن بود کم کم شد20 هزار تومن در روز …
این روند ادامه داشت تا دوران دبیرستان که من درحال تلاش بودم برای کنکور کلا تو کلاسمون هشتا دانش اموز بودیم
و من درسام خوب نبود چون خیلی بازیگوش بودم یادمه هر وقت میرفتم نونوایی نون بگیرم بهم میگفتن که تو چرا میخندی چون همیشه میخندیدم 😁😊کلا خیلی خوش خنده و بیخیالم دیوونه بودم دیگه دیوونگی هم عالمی داره الان که فکر میکنم میبینم همین شاد بودن بیخیال بودن منو هدایت کرد به سمت مسیر اگاهی
خب داشتم میگفتم از اون کلاس هشت نفره تنها کسی که به دانشگاه راه پیدا کرد من بودم با اینکه درسامم از همه ضعیف تر بود ولی خیلی دوست داشتم به محیط دانشگاهی و شهری برم و دوست پیدا کنم
راستی از سن 9 سالگی مامانم با من ارتباط داشت و حواسش دورادور به من بود چون همیشه داخل شهر بود و من فقط روستا بودم
خب از اونجایی که دانشگاه پیامنور قبول شده بودم و قبلش هم دانشگاه ازاد ثبت نام کرده بودم و جوابش نیومده بود
رفتم پیام نور انتخاب واحد کردم و کلا تموم شد شهریه رو هم دادم تا اینکه پیام اومد دانشگاه ازاد روانشناسی قبول شدی با اینکه میدونستم شهریه زیاد میخاد اما مامانم گفت برو ازاد پولشم میاد خدارو شکر میکنم بابت وجودش خلاصه انصراف دادم از پیامنور و رفتم دانشگاه ازاد ثبت نام کردم 😎
خب خب داستان از اینجا شروع شد😍😍🥰🥰 که من رفتم کافینت انتخاب واحد کنم که یه دختری هم اونجا بود جفتمون به انتخاب واحد دیر رسیدیم اسمش ماعده بود دستی از طرف خدا حالا همونجا صاحب کافینت روکرد بهمون گفت بیاین برای جفتتون انتخاب واحد میکنم کلاساتون با هم باشه برین دوست باشین خب من ماعده دوست شدیم رفتیم دانشگاه کار هامون انجام دادیم تموم شد ماعده به من رو کرد گفت خدارو شکر کردی خندم گرف گفتم اینو ببین چه دیوانس اما تو دلم گفتم خدارو شکر گزشت گزشت کلاسامون شروع شد …
راسش من یهدختر جذاب و زیبا هستم خدارو شکر و از اونجایی که تو روستا بودم یه رگ سادگی هم داشتم و که کار دستم داد تو دانشگاه با تضاد هایی بزرگی رو به رو شدم مثل ساکت بودنم که همیشه منو مسخره میکردن مثل بد نگاه کردن به من جوری که من انگار یه دختر بد کاره بودم در صورتی که من هیچ کاری نکرده بودم اما پسرا تهدیدم میکردن اذیتم میکردن تهدید به دزدیدن من میترسیدم خیلی چون کاری نمیکردم اما نمیدونمچرا پشتم حرف در اورده بودن تو این مدت همه تنهام گزاشته بودن چون هم رنگ جماعت نشدم جون خودم بودم تو دانشگاه گریه میکردم و راه میرفتم دختری که همیشه میخندید افسرده شده بود گریه میکرد وابسته به رفیقایی شده بود که ترکش کردن خیلی دلم پاک بود و الانم هست تو اون دوران بهم برچسب زدن و همه دخترا و پسرا تردم کردن حتی ماعده یادمه ماعده از قبل یسری ویس ها برام فرستاده بود اونهارو میزاشتم تو گوشم زمزمه ایمان بود زمزمه تسلیم شدن باورداشتن بود حرفای استاد تو گوشم بود و پشتم به یه نیرویی گرم بود اما اگاه نبودم نمیدونستم چیه واقعا ….
من رابطم با مادرمم از وقتی میرفتم دانشگاه خوب نبود جوری که میرفتم خونه دست پام میلرزید پرخاشگر بود و میزد ویس هارو میزاشتم تو گوشم و استاد عزیزم صحبت میکرد توگوشم نمیفهمیدم درک نمیکردم انجام نمیدادم عمل نمیکردم 😥 اما گذشت گذشت جهان بد چک لگدی بهم زد جوری زد که جهاد اکبر اکردم از سال 99 شروع کردم به کار کردن رو ذهنم چنان کار کردم روی خودم 😁چنان استمرار داشتم چنان عملگرا بودم 👌که نتیجی که میگرفتم خونوادم حیرت زده میکرد دوستامو انگشت به دهان بودن فن بیانم جوری شده بود که تونستم توجمع های بزرگ صحبت کنم اعتماد به نفسم و ارتباط گیری که داشتم تمام تمرینات استاد انجام دادم تو فایل رایگان از پنج بیدار میشدم و کار میکردم رو باورهام
صبح تا شب …. دوستایی که ازم فاصله گرفتن اومدن سمتم گفتن چیکار کردی گفتن میخایم باهات در ارتباط باشیم ….و درامدمچندین برابر شد و قوی تر شدم احساسات گذاشتم کنار جسارتم شجاعتم ایمانم بیشتر بیشتر شد و من یه دختر قدرتمند ساختم از خودم که هیچکس نمیتونه جلوشو بگیره توقف ناپذیرر شدم و راه زیادی مونده تا رسیدن به خاسته ها و رویاهام …ایمان یقین اطمینان دارم که میرسم … من با فایل های رایگان استادد کلی نتیجه معنوی روحی و ارتباطی و مالی گرفتم اگر بخام دوره های استاد بخرمصد در هزار تصاعد میزنم مثل موشک میشم 🚀 در حال حاضر من با یه دوره رایگان شما که پرتو اگاهی هست دارم گوشش میدم و مدیتیشن میکنم تا بهدرون خودم سفر کنم و خودمو خدای درونم بیشتر پیدا کنم چون به این نتیجه رسیدم همه چی عزت نفسه من اگر به درونم سفر کنم و خودمو پیدا کنم مطمعنم رشد بزرگی تجربه خواهم کرد
ممنونم از استاد عزیزم و مریم جان که کلی فایل مفید و پر از اگاهی اماده میکنند خیلی دوستون دارررم و ممنونم از خودم که باجون دل دارم رو خودم کار میکنم
کسایی که کامنتم خوندین میبوسمتون عاشقتونم .🥰
خدایا شکرت بابت کامنتی که گذاشتم ❤