گفتگو با دوستان 49 | ورود به مدار نعمت ها

 

مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:

  • اساسی ترین قانون خداوند: احساس خوب = اتفاقات خوب؛
  • رابطه احساس خوب و خوش شانسی؛
  • اگر بتوانی در شرایط نادلخواه، احساس خود را خوب نگه داری، پاداش ها راضی کننده است؛
  • ارتباط بین شکرگزاری و رزق؛
  • راهکار ورود به مدار نعمت ها و بیشتر ماندن در این مدار؛
  • راهکار “رسیدن به احساس خوب” در شرایط نادلخواه؛
  • “احساس خوب”، نتیجه کنترل ذهن است؛

منابع بیشتر:

دوره قانون آفرینش | بخش هفتم


برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه‌، کلیک کنید

توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

292 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «فاطمه گندمکار» در این صفحه: 1
  1. -
    فاطمه گندمکار گفته:
    مدت عضویت: 1881 روز

    سلام استاد..دارم فایلای سفرنامه رو کار میکنم.یهو دلم برا الانتون تنگ شد گفتم برم یه فایل جدید ببینم،الان استاد و ببینم و عجب فایلی هم اومد.

    استاد من با تموم وجودم قبول دارم حرف شمارو.الان دارم میبینم که چقدر کنترل ذهن برام راحت شده،چقدر سریع میتونم حالم و خوب کنم . الان تقریبا دو سالی میشه با شما آشنام و من چققدر پیشرفت شخصیتی داشتم چقدر به واسطه همین کنترل ذهن ایمانم به الله زیاد شد اصلا فهمیدم خدا کی هست فهمیدم توکل چیه فهمیدم شرک چیه،

    چقدر از لحاظ روابط پیشرفت داشتم .. آدمای اطرافم یکی از یکی بهترن، چقدر دوسم دارن همه، منم همه رو دوست دارم منم از کسی کینه به دل ندارم از کسی متنفر نیسم و در صلحم با خودم و آدمای دیگه..

    اینکه میگین فرکانس ما افراد و اوکی میکنه همسنگ با فرکانس خودمون و دقیقا حس کردم که چقدررر اتفاقی چقدر قشنگ این افراد وارد زندگیم شدن.براتون یکی که خیلی خفن بود و مثال میزنم تا موضوعی باشه برای افزایش ایمان به خدا و نقش فرکانس توی زندگیمون..

    من همیشه دوست داشتم گل بخرم به آدمایی که توی خیابون هستم گل بدم و خوشحال کنم. این بهم حس فوق العاده ای می دهد. تقریباً یکی دو سال بود و شاید هم بیشتر که این خواسته را داشتم ولی انجامش نمی دادم. تقریباً یک ماه پیش بود که حال درونیم زیاد خوب نبود تصمیم گرفتم برم توی خیابون قدم بزنم توی خیابان قصرالدشت شیراز که فرکانس خیلی بالایی دارد هم خیلی سر سبزه و هم پر از آدم های ثروتمند و خانه های خیلی خفن و ماشین‌های مدل بالا و کلاً فرکانس بالایی داره انرژی بالایی دارد. اون روز میدونستم که باید با خودم و خدای خودم خلوت کنم اما ازش فرار می کردم به چند نفر از دوستام زنگ زدم که بیان باهم قدم بزنیم ولی هیچکدوم نتونستن بیان و این قشنگ برای من واضح شد که وقتشه که با خدا حرف بزنی.

    ازش خواستم که هدایتم کنه به جاهای قشنگ به هرجا که حالمو بهتر و بهتر کنم.کم کم راه رفتن با خدا حرف زدن زیبایی ها رو دیدم حالم خیلی بهتر و بهتر شد. فکر کردم زندگی یعنی چی زندگی مگه جز اینه که من الان باتن سالم باحال خوب دارم توی بهترین خیابون یکی از بهترین شهرهای ایران قدم میزنم .زندگی اینه که من توانایی اینو دارم که راه برم که دستام تکون میخورن که میتونم بشنوم که میتونم ببینم که می تونم حرف بزنم.

    تو حال خودم بودم و داشتم به پهنای صورت اشک میریختم از این دارایی های باارزشی که الله بهم داده و من چقدر خوشبختم که چشمم به گل فروشی افتاد یکی اون لحظه تو ذهنم بهم گفت برو برای خودت گل بخر. برای اولین بار رفتم واسه خودم گل خریدم یه گل رز قرمز خیلی خوشگل تا از خودم تشکر کنم که من چقدر قوی هستم که من چقدر انسان بزرگ هستم که سعی داره راه خوب رو بره سعی داره حالش رو روز به روز بهتر و بهتر کنه که بد حالی رو قبول نمیکنه که ناراحتی رو قبول نمیکنه که انسانی هستم که خدا در درونم جریان داره.یکی از بهترین اتفاق زندگیم بود ..همون موقع به ذهنم رسید که یه شاخه گل دیگه بخرم و برم تو که خیابون قدم که میزنم بدم به یک نفر.

    از گلفروشی بیرون اومدم از خدا خواستم که خداوندا بهترین و مناسب‌ترین شخص رو پیدا کن واسه این گل. چند تا رد شدند که هیچ حسی نداشتم. داشتم راه می رفتم و به این توجه می‌کردم که به کی بدم.یکی رد شد من ندیدمش ناخودآگاه دقیقاً ناخوداگاه اون لحظه من نبودم که برگشت .یه نفر اون لحظه به جای من برگشت و سلام کرد اون لحظه که برگشتم تازه اون شخص رو دیدم.

    سلام کردم و بهش دادم خیلی شوکه شده بود یه پسر ۲۴ ساله بود خیلی شوکه شده بود و در این حال خیلی خوشحال صحبت کردیم مناسبتش رو پرسید و خیلی جالب بود که به من گفت که من خیلی آدم انرژی مثبتی هستم دوستان همه بهم میگن که من خیلی انرژی بالایی دارم اون لحظه خیلی تعجب کردم گفتم ببین حسم الکی نبود و این تازه اول ماجرا بود. ازم شمارمو خواست تا بیشتر در ارتباط باشیم و منم بهش دادم.

    کم کم باهاش آشنا شدم و فهمیدم این شخص دقیقا انتخاب شده خداست که من و بیشتر رشد بده.

    من از حیوونا خیلی میترسیدم و کلا دوسشون هم نداشتم اما میخواستم وارد ترسم بشم و لمسشون کنم، جالبه بدونید که این دوستم دو تا سگ داره و رابطش با حیوونا خیلی بینظیره و با اینکه مدت زیادی نگذشته که میشناسمش اما احساسم به حیوونا عوض شده،دوسشون دارم ، حتی تونستم یه گربه رو لمس کنم، یبارم تو یه زمین بودم تنهای تنها و صدای سگ اومد همیشه میترسیدم و میرفتم خونه اما اینبار یکی به جای من به سمت اونا حرکت کرد،اون لحظه من نبودم که بسمت اون سگا میرفت قشنگ حس میکردم که من نیستم، شیش تا سگ بودن و من رفتم جلو و رفتم جلو تا نزدیک پنج شیش متریشون، اون لحظه هیچ ترسی رو حس نمیکردم هیییچی اصلا انگار من نبودم کسی که از حیوونا خیلی میترسید مخصوصا سگ، پر از عزت نفس بودم اون لحظه…این شخص از طرف خدا مأمور شده بود که بیاد و حس منی که آماده ورود به ترسم بودم و تغییر بده.

    مورد بعدی درمورد ورزش کردنه،خواسته من این بود که هرروزمو ورزش کنم اما تنبلی میکردم ولی این شخص کسیه که خیلی ورزشکاره و به منم انگیزه میده و منم تقریبا یک ماهه که هر روز ورزش میکنم.(اون روز داشتم دفترامو نگاه میکردم دیدم که تابستون نوشتم که من یکی از اهدافم تا اخر اسفند اینه که هرروز ورزش کنم، این و نوشتم و رهاش کردم و نگرانش نبودم و نمیدونستم که خدا اینقدر قشنگ یکی رو وارد زندگیم میکنه تا خواسته من انجام بشه اونم فقط چون نگرانش نبودم و رهاش کرده بودم.)

    مورد دیگه شجاعتم برا بیرون رفتن بود، من میترسیدم برم بیرون چون بابام نمیذاشت تنها برم با اینکه۱۹ سالمه.. متوجه شدم که من خودم به اون ها قدرت دادم و بیرون رفتن تنهایی رو شروع کردم اونم با خیال راحت و بدون ترس قشنگ انگار کاری بود که همیشه انجام میدادم و هیچ ترسی هم ندارم که خونواده چیزی بگه چون قدرت و دادم به الله،به تنها قدرت دنیا..وجود این شخص و البته فایل ارزشمند استاد که هردو دستای بزرگ الله هستن من و هدایت کرد برای انجام این کار و این شجاعت❤️الهی صد هزار مرتبه شکرت.

    این شخص عین خودمه و انرژیش مثبته.اونم سعی میکنه حالش روز به روز بهتر بشه و دوتایی داریم تمرکزمون و بیشتر روی زیبایی ها میذاریم.

    من مثلا امروز یه اتفاق افتاد، کسی که رابطه داشتم باهاش و تموم شد اومده بود یه حرف زده بود راجب ناخواسته ها و حرفایی که به آدم حس جالبی نمیده. اما منی که روی خودم کار کردم سعی کردم بهش فکر نکنم تا توجهم سمتش نره، سعی کردم به زیبایی ها نگاه کنم، سعی کردم تمام قدرت و به الله بدم و روزه تمرکز بر نکات مثبت بگیرم. و حالم خیلی خوبه خیلی کم توی ذهنم اومد و خیلی حرفه ای اوکیش کردم چون میدونستم اگر بش توجه کنم دوباره سراغم میاد.

    یه مورد دیگه مثلا دیروز بود که یه بحث کوچولو با بابام داشتم سعی کردم بهش فکر نکنم اصلا و ده دیقه ای شد داشتم ذهنم و آروم میکردم.بعدش رفتم پیشش نشستم و بغلش کردم و بوسش کردم و بهش گفتم تو بهترین بابای دنیایی❤️این باعث شد هم حس من عالی تر هم حس اون.امروز صبحم قبل از اینکه بره سرکار بوسیدم❤️

    خیلی خیلی خیلی مثال دارم واسه کنترل ذهنم.روز به روز دارم حرفه ای تر. و پخته تر میشم توی این موضوع به لطف الله❤️

    استاد بی نظیرم از شما خیلی سپاسگزارم که من و آشنا کردید با خدای جدیدم و با کنترل ذهنی که دارم باش فقط خوبیارو جذب میکنم و زندگیمو بهشت❤️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای: