گفتگو با دوستان 49 | ورود به مدار نعمت ها - صفحه 24 (به ترتیب امتیاز)

292 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    ایرج شفیعی گفته:
    مدت عضویت: 1433 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم وخانواده صمیمی عباس منش

    خدایا چقدر چقدر چقدر این فایل فوق العاده بود به خدا از صبح ده بار این لایو رو دیدم چقدر آگاهی ناب چقدر اطلاعات جدید و به درد بخور جان من دیوانه شدم تغییر یعنی این پیشرفت یعنی این توحیدو نزدیک و نزدیک تر شدن به خداوند رو تو این صحبت های ناب رو خیلی خیلی راحت میشه حس کرد اصلا یه حرف های جدید و اشاره به توحید و ابراهیمی بودن.دو روزه منتظر بودم که ببینم استاد جان تنها رفته تمپا داره چه تغییری در خودش ایجاد میکنه که قشنگ دیدم باز هم دوری از فرعیات و چسبیدن به اصل و درک کردم واقعا واقعا زیبا بود شاید تواین همه فایل من هزاران ستاره هزاران لایک به شما میدم که هر روز خدار و شکر حال ما رو با آگاهی های نابتون بهتر و بهتر میکنید.کی میتونه روی این صحبت ها قیمت پولی بذاره واقعا کی میتونه این آگاهی ها رو قیمت گذاری کنه خدا رو صد هزار مرتبه شکر خدایا صد هزار مرتبه شکرت استاد جان ممنونم ازت خیلی خیلی لطف میکنی که ساعت ها فایل رایگان ولی بهادار به اشتراک میذاری موفق و پیروز باشید در پناه الله مهربان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    سمیه حسینی گفته:
    مدت عضویت: 1614 روز

    سلام برهمه استادان ودوستان عزیزم اول ازهمه بگم ماشالله به استادم که تواین چندوقت کوتاه اینقد خوب تونسته وزن کم کنه وخوشتیپ بشه دوم بگم استاد دم شما گرم به محضی که رفتید تمپا اولین حرکت بنیادین رو زدید وای که چقد درس داشت این حرفا وای چه مثال تاثیرگذاری افکار منفی به مانند آتش میمونه ازاین بهتر نمیتونست ملکه ذهنم بشه خدایا داری چه میکنی بامن این مسیر هرروز داره قشنگتر سرسبزتر وباامکانات بهتر میشه الله مهربانم سپاسگذارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    سمیرا ذوالقدری گفته:
    مدت عضویت: 2271 روز

    بنام تنها خالق هستی.

    سلام به استاد ومریم بانوی عزیزم

    وسلام به همه دوستان وهم فرکانسی های عزیزم

    سپاسگزار خداوند خودم هستم که چقدرهدایتی من را به سمت لایو که از قبل اعلام نشده بود هدایتم کرد البته می دانم چرا چون چند ساعت قبلش درخواستی ازش کردم وجوابی خواستم وخداوند هدایتم کرد که این هم جواب کنترل ذهن این قانون بدون تغییر من واقعا نمی دانم چی بگم سپاسگزارم استاد عزیز واز استاد عرشیانفر که سوالهای خوبی پرسیدن وما چه جوابهای عالی گرفتیم واقعا خدا داشت از زبان استاد باهام حرف می زد همه وجودم تو لایو بود ومدام گفتم خدا کنه استاد این بزاره روی سایت من نیاز دارم بارها و بارها و بارها گوش کنم تا خوب بشینه تو وجودم وباورهام بسازم امروز صبح که دیدم اومد روی سایت چقدر خوشحال شدم سریع دانلود کردم دقیقا نمی دانم تا الان چند بار گوش کردم وچقدر زیبا وساده است این قانون خداوند این ما هستیم که باور هایمان ضعیف چقدر قشنگ توضیح دادی استاد سپاسگزارم ازت این چند روزه کتابهای که از سایت خریدبودم خواندم فایلهای روزانه ام گوش کردم این لایو همشون یک چیز رو بهم جواب دادن اعتماد به خدا وکنترل ذهن یعنی

    احساس خوب = اتفاقات خوب .

    سپاسگزار داشته ایم باشم .

    باید کار کنم خیلی بیشتر به خودم وخدای خودم متعهد بشم وعمل کنم عمل کنم فردایم را بهتر از امروزم بسازم چون من خالق زندگی خودم هستم.

    واقعا اعتراف می کنم کنترل کردن ذهنم خیلی بهتر شده نسبت به چند ماه قبل خیلی اروم تر شدم ارامشم بیشتر ومدام میگم هر اتفاقی که بیفته همون اتفاق خوب وخیلی بهم آرامشی میده خیلی سپاسگزارم از استاد وخدای خودم.

    موفق وپایدار باشید.

    درپناه الله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    احمد محمدیان گفته:
    مدت عضویت: 1932 روز

    سلام به اساتید بزرگ و عاشق

    چه صحبت های جذابی

    من یاد گرفتم که مطلقا این افکارما هستن این گفتگوهای ذهنی ماهستن این احساس ما هسن این ارتعاشات یا فرکانس های ما هستن که دارن تمام اتفاق های مارو رقم میزنن بدون شک،

    حالا قران به ما میگه که بالاترین سطح از فرکانسی که میتونی ارسال کنی تا اتفاقات زندگیتو رقم بزنی بدون شک،سپاسگذاری از منبعی هست که دارید فرکانس براش ارسال میکنید که اونم منبع انرژی یعنی خداست،حالا چه موقع بهترین موقعش هست، شب قبل از خواب وصبح موقع بیدار شدن از خودمون بپرسیم ما به خاطر چه چیزهای سپاسگذاریم،من خودم این تمرین رو کردم و بارها فهمیدم که با این کار داره اتفاقات طوری رقم میخوره که خدا طبق قانون بدون تغیرش اصلا اجازه نمیده که اتفاقهای بیفته مه حال تو رو بد کنه،پس من شروع کردم به غیر از قبل و بعد خواب تو رو روز هم سپاسگذاری کردم،و دیدم مه داره بهتر میشه و الان فهمیدم که تو قران نوشته شما اگر سپاسکذار باشید من شمارو می افزایم یعنی ضرفیت شما رو بیشتر میکنم،

    در مورد شریک استاد میگید مخالفم،منم واقعا شیش دونگ کل زندگیم رو بر پایه حرفای شما بستم،اما الان جذیدا یکبار صبح از خواب بیدار شدم گفتم خدایا به من یک ایده بده،ظهر یکی از دوستام گفت بریم زمین بابام رو ببینیم،وقتی دیدم کفتم این زمین به این بزرگ لب اتوبان چرا کسب و کار توش راه نندازیم کفت اگرهستی بکو یا علی با هم راش میندازیم،من از اونجای که پولی نداشتم کفتم من نه اهل وامم نه قرض اما 2/3میلیونی که دارم راه اندازی میکنیم در همین حدپول دارم اونم کفت خب با پولی که داریم شروع میکنیم،اما شما به من یاد دادید دلیل اینکه ادم شریک میگیره اینکه باور نداره که فرصت هانعمت ها بی نهایت هستن،یا میگه من که به تنهای نمیتونم ثروتمند شم باید یک سرمایه اولیه باش،واقعا من رو این باورها کار کردم،اما الان که موقعیت پیش امذه نمیدونم چکار کنم واقعا از خداوند طلب هدایت میخوام که کمکم کن،استاد به خودم میگم این الهام با شرایط کنونی حال حاظر من قابل اجراست اما مشکلم فقط با این هست که شریک وجود داره،از یک طرفم میگم من از خدا ایده خواستم خداهم ایدشو بهم داده،این زمین 10سال هست که خالی بود،فقط من انگار باید میومدم تا بسم الله بگم،هنوزم نمیدونم چه کاری راه بندازم با دوستم،حتی برای این هم میگم خدا یا تو بهم بگو،استاد اکر ممکن جواب منو بدید،متشکرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    سید علی حسینی گفته:
    مدت عضویت: 1978 روز

    به نام خدا با سلام خدمت استاد عزیزم و همه هم فرکانسی های گل ام بسیار از مصاحبت دو استاد پر از انرژی مثبت لذت بردم . مخصوصا که در شرایطی بودم که تازه دیروز به یک تضاد شغلی برخورد کرده بودم و احساسات منفی کم کم داشت بر من غالب می شد و با گوش دادن به این گفتگو باز هم به سرعت خودم رو جمع وجو کردم و اینجا بود که فهمیدم در این دو سالی که با استا د عباس منش هستم چه مقدار متفاوت از گذشته شده ام و اینکه در یک اپارتمان عالی رو به دریا در طبقه چهارم در سواحل خرز زندگی عالی ای دارم با خانواده ام . اما زود به خودم یاد اوری کردم که علی این تضاد رو بگذار کنار و به این همه زیبایی نگاه کن .و اگر من در این شرایط جامعه در این مکان زیبا زندگی می کنم پس باید بدانم که همواره در این دو سال من مسیر احساس خوب مساوی است یا اتفاقات خوب را در پیش گرفته بودم .و باید همین مسیر را ادامه بدهم .مقداری هم حالم بد بود نسبت به شما بد گفتم تو ذهنم .که همین جا از شما پوزش می طلبم .الان که حالم بهتر شده و این فایل هم باز حالم رو بهتر کرد باز هم فهمیدم که همه چیز همون احساس خوب برابر است با اتفاقات خوبه . ازخداوند و استاد عزیزم و تمام دوستان سایت برای همچین سایت و مکان فوق العاده ای سپاسگذارم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    زهره سادات سجادی گفته:
    مدت عضویت: 1439 روز

    سلام

    سپاس از خدای مهربانم که شما رو سر راه من قرار داد. تا حال خوب امروزم، امید و انگیزه امروزم را مدیون لطف خدا و فایل های خوب شما باشم. این فایل کامل ترین و سود مند ترین فایلی بود که گوش دادم. در همه ابعاد پر از آگاهی، پر از انگیزه، پر از امید، پر از قوانین عالی الهی بود. ممنون از شما و مریم بانو و جناب عرشیانفر بابت این لایو بسیار مفید و آموزنده. زندگیتون پر از احساس و اتفاقات خوب

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    یوسف احدوت گفته:
    مدت عضویت: 3272 روز

    سلام درود بر همگی

    با تشکر فراوان از دوستات بابت این فایل

    یک سوالی برایم پیش آمده است:

    آخرای این فایل درباره تمرکز بر نکات مثبت صبحت شده که در هر شرایطی طوری به اتفاقات نگاه کنید که به احساس بهتری برسیم . من در این کار خیلی تمرین کردم و به نتایج خوبی رسیدم ولی یکی از مشکلات اساسی که دارم اطرافیانم هست که آنها اصلاً این طور نیستند و هر وقت دیدگاهم را به آنها می گویم مسخره و تخریب می کنند. طوری شده که اگر یک اتفاق ناخوشایند پیش بیاید خود اتفاق به من خیلی احساس بدی نمی دهد ولی برخورد بقیه چه بهشون دیدگاهم را بگویم و چه نگویم، بهم احساس بدی میدهد .

    برای این مشکل چیکار میتونم بکنم؟

    چطور می تونم به مدار های بالاتری برم که با افراد قدرتمند تر و مناسب تر برسم؟

    خیلی ممنونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      مریم حسینی مطلق گفته:
      مدت عضویت: 984 روز

      سلام دوست عزیز

      طبق گفته های استاد عزیزم

      شما فقط و فقط تمرکزتو بزار روی خودت،روی بهتر کردن حال خودت،به قول استاد فعرض عنهم ینی به بقیه،برخوردشون بی توجهی کن،خودت رو از همه لحاظ ببر بالا و طبق قانون مدارها شماهم یا افرادی که باهاشون در ارتباطی به طور معجزه آسایی تغییر میکنن و هم جهت با تو میشن یا اینکه جهان اونهارو کلا از تو دور میکنه یا تورو از اونها،به اینکه چجوری کار نداشته باش ولی بدون که همون خدایی که این سیارات رو ،این کهکشاهارو ،این جهانی به این عطمت رو آفریده قدرتشو داره که این هماهنگیارو هم بوجود بیاره،به خدا اعتماد کن،راه های خدا خییییلی قشنگتر از راه های ماست…

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  8. -
    ندا گفته:
    مدت عضویت: 1551 روز

    به نام خداوند روزی دهنده و هدایتگرم

    سلام استادای عزیزم

    این فایل دوباره بهم یاداوری کرد ک هرچقد بتونم ذهن و افکارم رو کنترل کنم و تو حس خوب بمونم بیشتر هم میتونم نتایج خوبی رو دریافت کنم.

    واقعا وقتایی ک حسم خوب نیست هم اتفاقات بد برام بیشتر میشه و هم کنترل کردن ذهن سخت تر میشه. خدا رو شکر به نسبت گذشته مدت زمانیکه تو عصبانیت بمونم برام کمتر شده اما خب باید بیشتر کار کنم. متوجه شدم من هم توقعم از همه به شدت بالا انگار که همه موظفن من هرچی ک میخوام رو برام فراهم کنن و وقتی چیزی باب میلم نباشه با لحن تند و بدی صحبت میکنم و فرقی نمیکنه که غریبه باشه یا آشنا! همیشه حق با منه! و مورد بعدی هم حس شدید قربانی شدن

    اینو چندماهیه بهش پی بردم ولی مورد اول رو امروز متوجه شدم چون دیروز بخاطر فرکانس پایینم سرماخورده بودم و درمانگاه ک رفتم باحالت طلبکارانه به پرستار گفتم چرا اینجا تمیز نیست چرا رسیدگی نمیکنین و شروع کردم ب غر زدن و اون بنده خدا هم هیچی نگف فقط گف که این چیزایی ک شما میخواین رو تو درمانگاه های خصوصی پیدا میکنین ن عمومی! و این‌بیشتر منو بهم ریخت بعدش هم متوجه شدم ک داروخونه دارو تاریخ مصرف گذشته بهم داده و شاید ب مدت یک ساعت سر خونواده غر زدم و گفتم شکایت میکنم و کلا سیستمم بهم ریخت. بعدش خواهرم گف تو جای اینکه بری حالتو خوب کنی بیشتر حالتو بد کردی!! و همینجا بهم تلنگر خورد و پا شدم وسایلامو جمع و جور کردم و سعی کردم فیلم ببینم و شامی بخورم ک ذهنم فاصله بگیره از این جریانات و امروز ک این فایل رو دیدم متوجه شدم دقیقا همه این اتفاقات زنجیروار از زمانی شروع شد ک من تو داروخونه وقتی شماره ملیم رو به منشی دادم ک داروها رو ثبت کنه ی خانمی با دخترشون اومدن و بعد از من بودن دفترچه ایشون هم برداشتن

    درحالیکه من زودتر از ایشون بودم ولی فک کنم چون داروهاش کمتر بود اول تو سیستم برا اون ثبت کردن و دقیقا وقتی ک منتظر نشسته بودم تو ذهنم اومد ک اول داروهای اون خانم رو اگه زودتر داد به منشی بگم چرا نوبت رو رعایت نکردین!(تو ذهنم تصورش کردم و درنتیجه اتفاق افتاد!) ی لحظا اومدم چیزی بگم مچ خودمو گرفتم، گفتم حق نداری چیزی بگی چون ساخته ذهن خودت بود و همینجور ک از دست خودم عصبانی بودم ک چرا اون لحظه ذهنمو کنترل نکردم و ب همچین چیز مسخره ای فک کردم ک حالا دقیقا تو واقعیت ببینمش! با لحن تندی به منشی گفتم داروهای من مگه اماده نشده خیلی وقته منتظرم منشی هم گف دارن کدا رو وارد سیستم میکنن تا تایید بشه صداتون میزنم. زیر لب یکم غرغر کردم و بعدش دیگه اون جریانات و بهم ریختگی ها و عدم کنترل ذهنم شروع شد و همش هم مقصرش خودم بودم چون نتونسته بودم زمانیکه فکرم شروع کرد به چیزهای بد فکر کرده و تصور کردن، کنتررلش کنم. دقیقا این زنجیره احساس بد و اتفاقات بد همش از افکار خودم شروع شده بود!!

    ک این افکار منفی هم از حس شدید قربانی شدن میاد، همیشه خودمو در قالب کسی ک بهش ظلم شده جا زدم و بخاطر همین همیشه واکنش هام با خشمه چون همیشه فک کردم در حقم ظلم شده پس حق دارم ک طلبکار باشم از همه و عصبانی باشم و ریشه همه اینها از این حس میاد واقعاا چقد این ریشه تو من قوی ک مسبب خیلی اتفاقات ناخوشایند تو زندگیم میشه!

    خدایا شکرت ک بهم نشون دادی ک من خالق شرایط و احساساتم هستم و خدا رو شکر ک دیگه بهتر و‌ زودتر میتونم متوجه بشم ابشخور این افکار از کجاها میاد!!

    استادای عزیزم مرسی برای وجود این فایل های ارزشمند ک هم ما رو اگاهتر میکنه و هم به خودشناسی میرسونه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 693 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    149. روز شمار تحول زندگی من از این جعبه شگفتی خدا

    رد پای روز 11 خرداد رو مینویسم

    گوش کن

    وقتی گوش میدم به حرفاش و بعدش میفهمم چرا گفته و برای چی بوده خیلی خوشحال میشم و علاقه مند که سعی کنم بیشتر به حرفاش گوش بدم

    صبح که بیدار شدم و نقاشیامو شروع کردم و تموم شد

    یهویی دلم کیک خواست

    رفتم به مادرم گفتم، مامان تولدته ،کیک درست کنیم ؟ گفتم من برم تخم مرغ و هرچی که لازم داره بخرم و بیارم درست کن گفت باشه

    بعد رفتم روغن و تخم مرغ و بکینگ پودر و چند تا چیز دیگه گرفتم ، یهویی باز گفتم کاش بستنی بخرم ولی یه حسی بهم میگفت نخر و وقتی گفتم دوباره خدا اجازه میدی بستنی بخرم ؟؟؟ یهویی حس کردم باید به مادرم زنگ بزنم و ازش اجازه بگیرم ،چون کارت بانکی مادرم دستم بود و با پولش میخواستم خرید کنم

    بهش زنگ زدم و گفت باشه بخر و وقتی رفتم بخرم یه مغازه نداشت رفتم یه مغازه دیگه که اکثرا از اونجا میخرم خواستم برم داخل مغازه دوباره حس کردم نه از اینجا نخر و برو از جای دیگه بخر

    مسیرمو طولانی تر کردم و رفتم

    تو راه فکر میکردم یعنی دلیلش چی میتونه باشه که مسیرم تغییر کرد؟

    بعد که بستنی گرفتم دوباره یه حسی بهم گفت یدونه اضافه بخر و گرفتم و وقتی اومدم نزدیک خونمون یه نفرو دیدم ، گفته شد بهش بستنی بده

    اولش گفتم آخه من گرفتم خودم بخورم ، ولی بعد گفتم نه این برای من نیست چون وقتی میخواستم بستنی بخرم گفته شد به دلم افتاد که یکی اضافه بخر

    بعدشم من مالک هیچی نیستم

    هیچی ندارم که بخوام بگم برای منه همه برای خداست

    بعد بردم بستنی رو بهش دادم و برگشتم خونه ، مادرم گفت شب مهمون داریم و مادر بزرگم و عموم میان خونمون،

    هر چقدر میگذره بیشتر و بیشتر عاشقش میشم و خدا هر لحظه و هر لحظه مراقبمه و خودش بهم میگه چیکار کنم

    باور دارم که هر لحظه صدایی که میشنوم حس هایی که میکنم همه و همه خدا کمکم میکنه و خداست که داره باهام حرف میزنه

    خیلی حس زیباییه

    خیلی دوستش دارم خیلی

    وقتایی که میگم دوستت دارم خدا بلافاصله میشنوم منم دوستت دارم ،همین الانم شنیدم و وقتی میشنوم انقدر ذوق میکنم و میخندم و کیف میکنم که بهترین حالو دارم

    خدایا ازت سپاسگزارم بی نهایت ممنونم ازت

    که هر لحظه داری جوابمو میدی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    مریم دیناشی گفته:
    مدت عضویت: 1046 روز

    روز 149 فصل پنجم روز شمار تحول زندگی من:

    یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ یَا مُدَبِّرَ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ یَا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْأَحْوَالِ حَوِّلْ حَالَنَا إِلَی أَحْسَنِ الْحَالِ

    ترجمه و معنی :

    ای تغییر دهنده دلها و دیده‏ ها ای مدبر شب و روز ای گرداننده سال و حالت ها * بگردان حال ما را به نیکوترین حال

    همیشه هر وقت این دعای زیبا رو سر سفره هفت سین میخوندیم خیلی سر سری ازش رد شدیم

    اما الان که شما این فایل رو گذاشتی بارها و بارها خوندمش و گفتم خدای من چقدر همیشه بهمون الهامات و آگاهی میدادی اما ما درک نمیکردیم

    چقدر با زبان بی زبانی گفتی احساس خوب : اتفاقات خوب

    دقیقا این مثال رو بارها بارها آگاهانه یا نا آگاهانه دیدیم که هر وقت حالمون خوبه و حسمون عالیه از در و دیوار برامون اتفاقات خوب میباره و بالعکس .

    خدایا باز هم سپاسگزارم برای یک آگاهی و درک دیگر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: