گفتگو با دوستان 50 | خروج از مدار ناخواسته

مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:

  • “ایمان تزلزل ناپذیر”، حاصل پیمودن مسیر تکاملی درک توحید است؛
  • “ایمان تزلزل ناپذیر” نتیجه، بارها جدی گرفتن الهامات و بارها دیدن نتیجه این جدیت هاست؛
  • راهکارهایی برای کنترل ذهن، در شرایطی که کنترل ذهن غیرممکن شده است؛
  • اگر بتوانی احساس خود را خوب نگه داری، لاجرم شرایط تغییر می کند و اتفاقات خوب را تجربه می کنی؛

منابع بیشتر:

دوره قانون آفرینش | بخش هفتم


برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه‌، کلیک کنید

توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

208 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «علیرضا» در این صفحه: 1
  1. -
    علیرضا گفته:
    مدت عضویت: 1915 روز

    به نام خدا

    سلام خدمت استاد و دوستان عزیزم

    خیلی وقت بود که روی فایل های رایگان کامنت نمیذاشتم ، اما بعد از شنیدن این فایل احساس کردم که باید بیام و بنویسم .

    استاد حقیقتش وقتی درک شما رو نسبت به قانون ، نسبت به تضاد ها میشنو لاجرم تحسینتون میکنم ، توی همین فایل اینکه چطور تکامل رو توضیح دادید حتی توی تضاد ها تحسین برانگیز بود .

    این نگاه که خداوند ممکنه از من بخواد فرزندم رو یا عزیزی رو بخوام قربانی کنم چقدر وحشتناکه تا اینکه بگم نه انقدر قبل از این مراحل طی شده تا الان این انقدرا هم وحشتناک نباشه ، چون یه کنترل ذهنی پشت تضاد های گذشته بوده .

    چیزی که خیلی از آدما متوجهش نیستن یا هستن به زبون نمیارن ولی استاد خیلی خیلی روش تاکید داره ، قانون تکامله، این چیزیه که من توی این یک سال و چند ماهی که دارم روی دوره های استاد کار میکنم به اندازه ی سطل خودم درکش کردم . اینکه آقا جان قرار نیست همین امروز خدا همون آزمایشی رو بخواد از تو بکنه که از ابراهیم کرد؟ابراهیم خیلی روی خودش کار کرده بود و تضاد هایی که براش پیش میومد فوقش دو سه برابر خودش بوده نه منی که تازه دارم روی خودم کار میکنم و تضاد خاصی هم تو زندگیم نداشتم یهو خدا بگه پاشو برو بچه تو قربانی کن ! خب اصلا اینطوری که من شک میکنم به همه چیو اصلا از مسیر دور میشم .

    استاد دو سال پیش من چند تا تضاد توی زندگیم داشتم ، چند سال بود که داشتم سیگار مصرف میکردم و به شدت تضاد بزرگی برای من بود چون نمیتونستم ترکش کنم ، چند سال بود بیخوابی داشتم و اعتیاد پیدا کرده بودم به داروهای خواب و وقتی شروع کردم به کار کردن روی خودم تونستم سیگار رو ترک کنم ، تونستم خوابم رو مدیریت کنم و اون داروها رو بذارم کنار و چقدر تو مسیر برام تضاد پیش اومد ، تونستم مسیر کاری مورد علاقه م رو کشف کنم ، پارسال توی سلامتی تضاد داشتم و تونستم ازش استفاده کنم وسلامتی خودم رو بسازم .

    میخوام درمورد تضادی که اخیرا باهاش برخوردم ، امتحان خدا بود براتون بنویسم .

    یکم شهریور امسال روز تقسیم سربازی من و روز عمل پدرم بود ، من خیلی میخواستم تقسیم شم بیام شهر خودم ، 7 نفر سرباز بودیم از شهر خودمون که از 7 نفر 5 نفر تقسیم شدن به شهر خودمون و من و یه دوست دیگه موندیم برای روز شنبه تا تکلیفمون مشخص شه و میگفتن که دیگه بقیه میفتن استاد با تیپ که یه محل خدمت خیلی سخته . اونروز که من موندم و رفتم بیمارستان برای اینکه کنار پدرم باشم خیلی خیلی وحشتناک بود تا حدود دو سه ساعت طوری که من نتونستم تحمل کنم و زدم بیرون و اشکم دراومد !

    استاد یه جمله شما از دوره دوازده قدم توی ذهنم اون ساعت ها که تصمیم گرفتم ذهنم رو کنترل کنم ، تو ذهنم هی مرور میشد “اگر اتفاق به ظاهر بدی برات میفته ، بدون که به نفع توئه . چرا؟چون وقتی تو داری روی خودت کار میکنی فقط میتونه برات اتفاقای خوب بیفته ” و این آیه از قرآن :

    وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ ۗ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ 155 بقره

    و بی تردید شما را به چیزی اندک از ترس و گرسنگی و کاهش بخشی از اموال و کسان و محصولات آزمایش می کنیم. و صبرکنندگان را بشارت ده.

    الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ 156 بقره

    کسانى که چون مصیبتى به آنان برسد، مى‌گویند: «ما از آنِ خدا هستیم، و به سوى او باز مى‌گردیم.»

    هی این جمله رو مرور میکردم و میگفتم پدرم رو مگه من خلق کردم ؟ پدرم رو خدا به من داده و اگه بخواد بگیرتش هم مال خودشه ف مگه جای بدی میره؟میره پیش خدا و هی این آیه تو ذهنم مرور میشد تا جایی که بعد یه تایم کم تونستم ذهنم رو کنترل کنم و آرام شدم و دیگه هم اونجا نموندم و برگشتم شهر خودم تا وسایلم رو جمع کنم . روز جمعه وسایلم رو جمع کردم و گفتم اقا من رفتم اگه برگشتم که هیچ اگه برنگشتم هم بعد مدت ها میبینمتون . و عجیب اینکه اون روز به شکل عجیبی انگار خدا آدما رو بسیج کرده بود تا من سربازیم بیفته شهر خودم بدون اینکه من از کسی بخوام . از اون روز من دیگه هیچی از هیچ کسی نخواستم و خیلی عجیب همه داشتن کاری میکردن تا من سربازیم بیفتم شهر خودم . خدا رو صد هزار مرتبه شکر اونروز تنها کسی که برگشت شهر خودش من بودم و وقتی اومدم خودم رو معرفی کردم پادگان شهرمون همه تعجب کرده بودند و اتفاقا چقدر تو مسیر اتفاقات خوبی برام افتاد که حتما توی کامنت های بعدی مینویسم . و چقدر نتایج فوق العاده ای از هر لحاظ وارد زندگیم شد وقتی تونستم ذهنم رو کنترل کنم و اینکه افتادم شهر خودم نتیجه کنترل ذهنم بود و نتایج دیگه پاداش اون کنترل کردنه بود و خدا رو شکر عمل پدرم هم با موفقیت تمام شد .

    استاد عزیز من یه چیزی رو درک کردم که هر تضادی ما بهش برمیخوریم شاید اون موقع فکر کنیم که چقدر به ضررمونه و زندگی قراره نابود بشه ولی اتفاقا همون تضاد اومده تا ما رو رشد بده ، اگه من سیگار نمیکشیدم نمیتونستم از این مرحله عبور کنم و تا این حد بتونم ذهنم رو کنترل کنم ، تا بتونم این حدی از عزت نفس رو در خودم بسازم .

    الان من یه تضاد تو زندگیم دارم که سالهاست درگیرشم ، دارم روی کنترل کردنش کار میکنم و میدونم این تضاد ، تضادیه که من دعوتش کردم تا بتونم رشد کنم .

    عاشقتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای: