گفتگو با دوستان 50 | خروج از مدار ناخواسته

مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:

  • “ایمان تزلزل ناپذیر”، حاصل پیمودن مسیر تکاملی درک توحید است؛
  • “ایمان تزلزل ناپذیر” نتیجه، بارها جدی گرفتن الهامات و بارها دیدن نتیجه این جدیت هاست؛
  • راهکارهایی برای کنترل ذهن، در شرایطی که کنترل ذهن غیرممکن شده است؛
  • اگر بتوانی احساس خود را خوب نگه داری، لاجرم شرایط تغییر می کند و اتفاقات خوب را تجربه می کنی؛

منابع بیشتر:

دوره قانون آفرینش | بخش هفتم


برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه‌، کلیک کنید

توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

208 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «طیبه» در این صفحه: 1
  1. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 711 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    150 روز شمار تحول زندگی من از این جعبه شگفتی خدا

    بگو چشم

    من وقتی صبح بیدار شدم و حاضر شدم تا با مادرم بریم پاسپورتشو درست کنیم تا با خواهرم و شوهرش که هزینه سفر کربلا شو دادن ،بره کربلا

    اینم یهویی شد که بریم تا پاسپورتشو دوباره بگیریم ، وقتی رفتیم تو راه داشتم با خدا حرف میزدم

    گفتم خدا اگر اجازه میدی من به ادن آقایی که گفت خیر هست ،عکس نقاشیامو بفرستم و بگم اگر میخواد همه رو بخره

    و گفتم تو اگر اجازه بدی من عکس نقاشیامو میفرستم اگر اجازه ندی نمیفرستم

    بعد گفتم یه باوری بهم بده که ،اعتمادم به آدما و حرفاشون بیشتر بشه و باور کنم حرفایی که میزنن رو

    اینو گفتم یهویی چشمم به برگای روی زمین افتاد که زرد شده بودن و ریخته بودن زمین و دقیقا نگاهم به یه برگ قلب شکل افتاد و خندیدم و خم شدم و اون برگ رو برداشتم و قاب گوشیمو باز کردم و تو گوشیم گذاشتم

    خیلی جالب بود به خودم گفتم بیا اینم نشونه ، نشونه مگه شاخ و دم داره ، کافیه که دلتو بدی به خدا و آروم باهاش حرف بزنی و فقط تمام حواستو بدی به حرف زدن

    اونوقته که خودش نشونه هارو برات نشون میده ،این برگ زیبای قلب شکل هم نشونه هست که آره میتونی عکس نقاشیاتو بفرستی به اون آقای خیّر

    بعد من و مادرم رفتیم پلیس +10

    بهموک گفتن باید فوت نامه بابام حتما اصلش باشه واز ثبت احوال بگیریم

    و ما برگشتیم

    من از اونجا رفتم انقلاب تا برای خودم بوم و رنگ روغن بخرم از اون پولی که داداشم برای کفش و لباس داده بود

    وقتی گرفتم و برگشتم تو راه از خدا میخواستم که کمکم کنه تا از چهره آدما کسی رو قضاوت نکنم و سعی کنم تا با دیدن آدما تکه هایی از خدارو ببینم

    خیلی حس خوبی داشتم برگشتم خونه و وقتی مادرم برگشت کلی جاکلیدی و کش مو گرفته بود تا کنار نقاشیام براش بفروشم

    خیلی خوشحالم که با تغییر من باعث شد خانواده ام هم تغییر کنن حتی الان دیگه برادرم تشویق میکنه که برم و بفروشم کارامو

    تو کل روز من از خدا میپرسیدم که خدا تو بگو کی باید به اون آقای خیّر عکس نقاشیامو بفرستم ؟

    و چون حس وسط داشتم و احساس میکردم باید منتظر باشم که خدا بهم بگه چیکار کنم ،سوالمو میپرسیدم و رها میکردم

    تا اینکه بعد تمیز کردن اتاقم اومدم تا گوشیمو بردارم اول تو اینستاگرام رفتم تا تیکه هایی از فیلم استاد عباس منش رو ببینم

    پرسیدم خدا آیا وقتشه که من به اون آقایی که تو دفتر خدمات قضایی گفت که بهش زنگ بزنم تا با دخترش همکاری کنم ؟ که موسیقی کار میکنه

    دستمو رندم رو یه فیلم تزکه ای گذاشتم دیدم یه اسب هست که وقتی یه خانم خواست باهاش عکس بگیره برگشت و پیشونیشو به پیشونی خانم به نشانه آرامش زد و برگشت

    از این نشونه نتیجه گرفتم که اجازا دارم تا همکاری کنم با دختر آقایی که تو دفتر خدمات قضایی بود و به کارمنداش سپرده بود وقتی من رفتم بهم بگن

    و بعد پرسیدم خدایا برای اون آقای خیّر عکس نقاشیامو فردا صبح بفرستم؟؟

    یه فایلی برام نشونه اومد که از الهه قمشه ای بود و دقیقا مو به مو حرفای اون آقای خیّر که به مادرم گفته بود رو میگفت

    متحیر شدم گفتم خدایا این یعنی چی ؟

    چقدر واضح و شفاف داری باهام حرف میزنی

    و گفتم چشم فردا قدم برمیدارم و باقی باتو در هر صورت از خدای من برای من خیر هست و خوبی

    و برگی که تو گوشیم بود رو برداشتم

    خواستم بذارم داخل قرآن یا مفاتیح ، گفتم خدا تو به من بگو چیکار کنم فردا پیام بدم برای فروش کارام به آقای خیّر؟؟

    بهم گفته شد نذارم لای قرآن و قشنگ حس کردم که برم سمت کمد قرآن ،رفتم و یه قرآن کوچیک بود خواستم بردارم گفته شد اون نه

    قران کوچیکتر رو بردار وقتی برداشتم خودم خواستم یه صفحه رو باز کنم

    شنیدم گفته شد صبر کن بذار من برات انتخاب کنم و گفتم چشم و چشمامو بستم و انگشتم که رفت لای یه صفحه ، همین که باز کردم دیدم نوشته دعای روز دوشنبه

    چشمام دو برابر باز شد ، گفتم خدای من چیکار داری میکنی ،الان 12:15 هست و دوشنبه شده و تو برای من دعای روز دوشنبه رو باز کردی

    اصلا مونده بودم هی میگفتم طیبه یادت باشه هرلحظه به لحظه هدایت هات رو ، خدا جرا روز سه شنبه رو نیاورد چرا جمعه نبود ؟؟ چرا درست روز دوشنبه دعای روز دوشنبه باز شد ؟؟؟.

    اینا همه هدایت خداست

    الان که دارم مینویسم واقعا حس میکنم که با هر بار نوشتن هر بار برام بیشتر و بیشتر رخ میده هدایت خدا و قشنگ حس میکنم و میشنوم و درک میکنم

    خدایا بی نهایت ازت سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: