مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:
- مفهومی فراتر از درآمد ساختن؛
- تواناییِ ابراز قدردانی؛
- بهبود = شناسایی مسائل موجود و حل آنها؛
- مسیر تکاملی ساختن عزت نفس واقعی؛
- کلید: با قدم برداشتن، موقعیت ها خلق می شود؛
- “فرصت”، یافتنی نیست، بلکه خلق کردنی است؛
- خودباوری چگونه ساخته می شود؟
- چگونه برای خودم درآمد بسازم؟
برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD540MB34 دقیقه
- فایل صوتی گفتگو با دوستان 60 | ایمانی که عمل می آورد35MB34 دقیقه
سلام به همه دوستان
سپاسگزار خداوند هستم برای دیدن این فایل فوق العاده. بسیار لذت بردم و درسهای زیادی ازش گرفتم و خیلی مشتاق هستم که ادامه این گفتگوی جذاب رو ببینم و بشنوم.
دلم میخواد چند تا نکات فوق العاده ای که همزمان با دیدن این گفتگو به ذهنم میومد رو اینجا بنویسم تا همیشه این نکات رو به خودم یادآوری کنم چون حس میکنم بعضی از این نکات دقیقا پاشنه های آشیل من هستند که اتفاقا خیلی هم در وجود من ریشه دووندن و احتمالا دلیل اینکه از بین حرفهای آزاده جان اینقدر توجه من رو جلب کردند همین هست که انجام این کارها برای من عادی نیست در حالیکه ایشون یجوری اینارو تعریف میکرد انگار در حد نفس کشیدن یا غذا خوردن براش عادی بود یا حداقل برای خودش عادی کرده بودش در اون زمان، که در ادامه منظورم رو واضح تر و بهتر توضیح میدم.
قبل از اینکه شروع کنم میخوام از استاد، خانم شایسته عزیز و آزاده جان برای ترتیب دادن این گفتگو و اشتراک گذاریش با ما بسیار بسیار تشکر کنم و بگم که قدردان این تلاش اونها هستم.
داستان رو از اینجا شروع میکنم که چند ماه پیش یکی از فایلهای سریال زندگی در بهشت رو نگاه می کردم و بعدش که داشتم کامنت یکی از دوستان رو میخوندم به یه نکته ای اشاره شده بود که من اصلا موقع دیدن فایل بهش توجه نکرده بودم. در یک صحنه بسیار عادی و معمولی که استاد و خانم شایسته روی سکوی دور خونه بودند، استاد متوجه میشه که یکی از میخها یا پیچهایی که اونجا هست شل شده بود یا از جا دراومده بود که خیلی عادی رفتن و وسیله آوردن و فیکسش کردن. خوب این یه اتفاق خیلی عادی بود و من هم خیلی گذرا دیدمش و درواقع توجه خاصی هم بهش نکردم طوری که الان دقیق یادم نمیاد که دقیقا کدوم قسمت سکو بود یا …. اما یکی از دوستان در بخشی از کامنت خودش چیزی نوشته بود که مضمونش این بود که عملگرایی (یا سرعت عمل دقیق یادم نیست) استاد رو تحسین کرده بود که تا متوجه اون میخ شد سریع رفت وسیله آورد که درستش کنه. این ممکنه به نظر یه جمله ساده در بین هزاران جمله تحسین برانگیز دیگه که دوستان هر روز روی سایت کامنت میزارن باشه، ولی برای من اینجور نبود. دلیلش هم این بود که یه لحظه خودم رو تو اون موقعیت تصور کردم و حس کردم تو اون فضا و توی اون آرامش اگه من لم داده باشم کنار دریاچه عمرا برای انجام هیچ کاری تکون نمیخورم و حتما موکولش میکنم به یه وقت دیگه. بعد دیدم من توی اغلب مواقع همینطورم….. یعنی از مسایل به ظاهر کوچک و پیش پا افتاده بگیر تا مثلا آماده کردن یک سری مدارک مهم برای برفرض یک مصاحبه کاری. اگه موضوع مثل قضیه میخ جزیی باشه که میگم حالا وقت هست بعدا انجامش میدم اگرم موضوع مهمی باشه به روش دیگه ای پشت گوش میندازمش تا از نظر زمانی به مرحله بحرانی برسه یعنی اغلب میگفتم حااال نداررررم یا حسسسش نیسسست! همینطور کشدار تصور کنید! و این ویژگی باعث میشه خیلی از ایده ها هیچ وقت عملی نشه چون هییییچ وقت حسش نیست یا خیلی فرصتها از دست بره چون حال نداری!
میدونم کامنتم داره خیلی طولانی میشه و ممکنه کمی هم بی ربط به داستان آزاده جان به نظر برسه ولی نکته ای که میخوام بگم اینه که از بعد از کامنت اون دوستمون (که متاسفانه یادم نیست چه کسی بود) کلا من، به ویژه در مورد مسایل روزمره و جزیی تر زندگی، احساس میکنم خیلی بهتر شدم و پیشرفت کرده ام چون هر بار که باید مثلا کاری در مورد خونه انجام بدم یا جواب ایمیلی رو بدم یا موارد این چنینی که قبلا همیشه به زمان دیگری موکولشون میکردم، دقیقا یاد استاد و اون میخ و اون کامنت میوفتم و میرم و اون کار رو انجام میدم. در مورد کارها و اقدامات مهمتر و اساسی تر هنوز به اون مرحله ای که دلم میخواد نرسیدم ولی ان شا الله تکاملم رو طی میکنم و بر نجواها غلبه میکنم و در اون موارد هم به سرعت عمل در اقدام خواهم رسید.
حالا نکته ای که از بعد از اون ماجرا برای من پیش اومد این بود که دیگه یواش یواش بعد از اون، هر وقت ماجرایی رو میشنیدم چه در کامنتهای سایت یا حتی مواردی که در خارج از داستانهای سایت (مثلا کسی داستان یا اتفاقی که براش افتاده رو برام بازگو می کنه) میشنوم، خود به خود ذهنم به دنبال نشانه های قوانین توی اون ماجرا میگرده و انگار داره توی ذهنم یه چیزی شبیه به یک شابلن یا مثلا مثل پاسخنامه سوالات تستی وجود داره (که درواقع همون اصولی هستند که استاد آموزش میده) و اون رو روی داستانی که اون فرد تعریف کرده میزاره و از بین ماجراها، اون قسمتهاییش که با آموزشها منطبق هست تیک میخوره. این اتفاق رو وقتی یکی از گفتگوهای استاد با یکی از دوستان اگه اشتباه نکنم منصوره خانم بودند هم خیلی خوب احساس کردم.
بریم سراغ داستان آزاده خانم
+ اولین چیزی که میخوام در مورد داستان آزاده جان بهش اشاره کنم (تا اینجای کار) استفاده از امکانات موجود در طول مسیر هست. به این شکل که: زمانی که وسیله ای برای تایپ آگهی نداشت، خیلی ساده از مقوا و ماژیک استفاده کرد و اصلا قضیه رو پیچیده نکرد که: نه نمیشه اینجوری و بی کلاسیه و روم نمیشه و اینا و قسمت بعدیش که هنوز به نظرم جالبتره اینکه شماره خونه پدربزرگش رو داد یعنی دقیقا همون جایی که حس میکنی این مسئله (مخالفت خانواده و …) ممکنه مانع ادامه ماجرا بشه، در واقع خداوند از قبل راه حل رو برات از سالهاااااااااا پیش مهیا کرده و خونه مادربزرگت رو روبروی خونه شما گذاشته و درواقع جواب مسئله در دل خود مسئله از قبل بود. من اینجور مواقع یاد داستانهای هری پاتر میوفتم که وقتی به کتاب ۶ و ۷ میرسی میبینی جواب و راه حل داستان توی کتاب ۱و۲ گفته شده بوده. نمیدونم این چیزا که دارم میگم چقدر تو ذهن بقیه معنی میده و آیا اونجور که تو ذهن من بر روی هم منطبق میشن برای بقیه هم همینطوره یا نه ولی برای من که روند حل مسائل رو خیلی آسونتر و بدیهی تر و عادی تر میکنن.
یا مثلا وجود مامان دوستش که کاملا مسلط به زبان انگلیسی بوده در اون زمان! حتی همین حالا هم یه موضوع رویایی برای کسی که دوست داره زبان یاد بگیره که بتونه با یک فرد نیتیو کلاس داشته باشه!! اونم خصوصی!!! این منو یاد این شعر که استاد خیلی بکار میبرن میندازه که:
تو پا در راه بنه و هیچ مگو خود راه بگویدت که چون باید رفت
یعنی وقتی شروع کردی و از همون امکانات موجود، امکانات موجود، امکانات موجود ( اینو ۳ بار برای خودم تکرار میکنم تا همیشه یادم بمونه) استفاده کردی، یه امکانات دیگه ای سراغت میاد که فکرشو هم نمیکینی. چون وقتی من ۱ قدم بردارم به قول استاد جهان ۹۹ قدم دیگه رو برات برمیداره و به جای اینکه تو بری سمت خواسته ات، خواسته ات رو میاره سمت تو.
+ دومین موضوع مربوط به طی کردن تکامل در این بخش از داستان هست: به نظر من یکی از مهترین موارد برای طی کردن تکامل، امیدوار بودن و ایمان داشتن به مسیره. اینکه از همون قدمهای کوچک اولیه لذت ببری و به عنوان موفقیت بهشون نگاه کنی (که در مثال آزاده جان همون تدریس توی محله خودشون هست) و البته به اون موفقیتهای کوچک هم قانع نشی و هر بار که شرایط داره عادی و آسون میشه یه پله بری بالاتر: خوب ایشون هم بعد از کلاس برای هم محله ای ها، تکاملش رو طی کرد و رفت سراغ آموزشگاه. اینجا یک نکته دیگه ای هم در دل خودش داره و اون هم جسارت و شهامت رفتن به مرحله بعده. ممکنه برای یه عده ای اینجور کارها ساده و بدیهی باشه ولی برای کسی مثل من اینها دقیقا پاشنه آشیل هستن به خصوص اگر فرد کمالگرایی باشی که کلا بی خیال اینجور اقدامات میشی و میگی بابا من کجا آموزشگاه کجا؟؟؟ اونجا همه معلمها و مدرسهای با تجربه هستند …… من هنوز دیپلم هم ندارم. میخوام بگم ذهن آدم یک وضعیت یکسان رو چجور میتونه ۲ حالت کاملا متفاوت توصیف و پردازش کنه: یکیش اونی که من الان نوشتم یکیش اونی که آزاده جان بر اساسش حرکت کرد و اقدام کرد.
البته داستان تکامل در خود آموزشگاه هم ادامه پیدا میکنه که اول، کلاسی که بهش میدادن رو تغییر میدن و در مرحله بعد حقوقش رو تغییر میدن.
+ در این بین اصول دیگه ای که استاد اشاره کردن مثل احساس لیاقت هم نقش خیلی مهمی داره چون برای فردی که عزت نفسش پایینه قضیه شکل دیگه ای داره و ممکنه به خودش بگه بابا حالا یه بار شانس آوردم اینا قبول کردن دیگه نباید پررو بشم و قدر همینی که هست رو بدونم. تازه من که اصلا مشکل مالی ندارم یه دفعه نرم یه چیزی بگم اونا هم بگن اصلا دیگه نمیخوایم بیای…. و خلاصه با این حرفها خودش رو منصرف کنه.
+ یه مورد دیگه هم دوست دارم همینجا بهش اشاره کنم اینه که بارها دیدم که وقتی افراد شهامت به خرج میدن و پیش میرن دقیقا خداوند دلهای دیگران رو هم براشون نرم میکنه که در شروع کار آزاده جان در آموزشگاه همین موضوع رو حس کردم و احتمالا در مورد پذیرش این موضوع از سمت خانواده شون هم همینطور بوده.
+ مورد بعد چیزیه که استاد قبلا (یادم نیست تو کدوم فایلها) راجع بهش صحبت کردن و اون هم سوالات قدرتمند کننده هست که مثلا در مورد آزاده جان اون زمانی که با بچه های ۳-۵ سال کلاس داشت سوالات قدرتمند کننده ای رو از خودش پرسیده تا به راه حلِ ترکیب بازی، جایزه و آموزش رسیده.
در نهایت میخوام به این جمله لویی پاستور اشاره کنم که میگه: شانس در خدمت ذهن آماده. میخوام بگم که شانس در زندگی اتفاقی نیست حتی از دیدگاه فردِ آگاهی مثل پاستور که با قوانین (به این شکل) آشنا نیست. شانس رو باید بوجود بیارم. اینارو برای خودم میگم و مینویسم تا ملکه ذهنم بشن و درس بگیرم. شاید اگر کسی داستان آزاده جان رو بشنوه بگه خوب بابا خیلی شانس آورده: مامان دوستش نیتیو بوده، آموزشگاه باهاش راه اومده و …. ولی اون مامان دوستش، مامان دوست چندین دختر دیگه هم بوده ولی چند نفرشون از این امکان استفاده کردن؟ یا این همه آموزشگاه توی هر شهری هست چند نفر بدون مدرک (البته با داشتن توانایی و دانش مورد نیاز) جرئت میکنن برن بگن من میخوام تدریس کنم و این همه هم اصرار کنن و چونه بزنن!! یا مثلا بگی هر کلاسی رو هیچکس نمیخواد بدین به من! تازه به قول آزاده جان اونم ۲۰ سال پیش که انجور کارها خیلی هم رایج نبوده.
استاد توی یکی از فایلها (۱۲ قدم فکر میکنم) میگن که در این راه خیلی به شما کمک میشه…. خیلی … خیلی (اتفاقا همین چند روز پیش داشتم این فایل رو دوباره گوش میدادم) و واقعا توی داستان موفقیت آزاده جان این موضوع رو میتونیم ببینیم.
میدونم خیلی طولانی شد ولی دلم میخواد این شعر رو هم بگم:
دوست دارد یار این آشفتگی کوشش بیهوده به از خفتگی
قبلا این شعر رو یه جور دیگه میفهمیدم ولی الان برام یه معنی دیگه داره: تلاشهایی که ما انجام میدیم نه آشفتگیه و نه کوشش بیهوده. فقط ممکنه در ظاهر و در ابتدای کار اینجور به نظر بیاد اما این تلاشها مثل رکاب زدن یک دوچرخه میمونه که تا رکاب نزنی چراغش روشن نمیشه که توی شب بتونی جاده یا قدم بعدی رو ببینی. پس با هر اقدام (درجهت خواسته) ما درواقع چراغهای این دوچرخه رو روشن نگه میداریم که البته فقط تا چند متر جلوتر رو میتونیم ببینیم و من باید اعتماد کنم و پیش برم و ادامه بدم و نذارم این چراغها خاموش بشه.
در پایان، آزاده جان من خیلی خیلی تحسین میکنم شهامت و جسارتی رو که از خودت نشون دادی و حتما شما هم نجواهایی داشتی که بهشون توجه نکردی و به راه خودت ادامه دادی و واقعا در دنیا عدالت برقراره و هر چی این داستانها رو میشنوم بیشتر و بیشتر مطمئن میشم که هر کسی فقط در جایگاهی قرار میگیره که لیاقتش رو داره و ما با انتخابها و تصمیم گیریهامون این جایگاه و لیاقت رو به دست میاریم. خیلی احساساتی شدم وقتی این گفتگو رو دیدم و اولش میخواستم برم یه دور دیگه ببینمش و نکاتش رو از اول یادداشت کنم ولی دلم نیومد و اومدم همون مواردی که یادداشت کرده بودم اینجا نوشتم.
مشتاقانه منتظر ادامه گفتگو و خوندن کامنتهای فوق العاده بقیه دوستان هستم و امیدوارم که بتونم به همین نکاتی که درک کردم عمل کنم.
سلام مهوش جان
ممنونم و خداروشکر که براتون مفید بوده.
بله عملگرایی واقعا موضوع مهمیه و من در این مدت به این نتیجه رسیدم که حتی روی عزت نفس آدم هم تاثیر میذاره و یه جورایی انگار اعتبار آدم رو پیش خودش بالا میبره.
عزیزم ممنون که برام کامنت گذاشتی و امیدوارم شاد و ثروتمند و سعادتمند باشی.