https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/07/abasmanesh-6.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2022-07-20 09:43:032024-04-30 04:29:38گفتگو با دوستان 63 | مسیر می تواند همواره روان باشد
146نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
قبلا قسمت اول مصاحبه با آزاده خانم رو دیده بودم چقدر از تلاش و جسارت ایشون برای برگزاری کلاس زبان خوشم اومد
ولی دیگه فرصت نشد بقیه قسمت ها رو ببینم تا امروز که این قسمت دیگه مصاحبه به عنوان نشانه برام اومد
چقدر از آزاده خانم از شخصیت و طرز صحبت و روحیاتشون خوشم اومد
خدای من چقدر صحبت هاشون در باره ی تکیه کردن به خدای بزرگی که عظمت و قدرتش رو در خلق اقیانوس باشکوه و طلوع وغروب خورشیدمیشه دید قشنگ بود
حس توحید رو زنده کرد تو وجودم
درسته وقتی تو طبیعت هستی فارغ از هیاهوی زندگی مدرن و شهری میتونی عظمت خالق این جهان بزرگ رو با تمام زیبایی هاش رو ببینی اون وقت به کوچکی و ضعیف بودن خودت و بزرگی خدا پی میبری بیشتر
چقدر حرفهای مامان بزرگی قشنگی گفتی دختر زیبا
مثل این جمله ( در هرکاری از خودت بپرس که چرا میخوای این کار رو انجام بدی؟)
یا این جمله که (صد درصد خودت رو بگذار برای رابطه ات که بعدها نگی ای کاش ،ای کاش )
ممنونم از آزاده خانم به خاطر صداقت کلامشون
چقدر اون تیکه صحبتشون که جلوی آیینه از خودم پرسیدم چند وقته با خدا در ارتباط نیستی
یا الان وقت ندارم…
چقدر دلم لرزید
یعنی میشه خدایا تو زندگی به مرحله ای از گرفتاری های دنیا برسیم که بگیم الان برای وقت گذاشتن برای خدا وقت نداریم ؟!!!
به نام خدای مهربانم خدایی که وقتی روش حساب میکنی برات همه چیز میشود به راحتی و آسونی فقط باید ما سمته خودمون رو انجام بدهم و گرنه خداوند خلاف وعده نمیکند
خدایا شکرت امروز تونستم ذهنمو کنترل کنم و همه رو به تو بسپارم
خدایا شکرت امروز تو احساسه خوب موندم
و اون احساسه خوبه باعث شد کارهام روانتر انجام بشه
خدایا شکرت درآمدم خیلی خوب شده
خدایا شکرت بدون وام و قرض گرفتن دارم رشد میکنم مغازه اجاره کردم چون فقط روی خدا حساب کردم و از اون چیزی که داشتم با ایمان شروع کردم و قدم برداشتم و خداوند هم هدایتم کرد
وام و قرض گرفتن یعنی تکامل طی نکردن و عجله کردن
یعنی قبول نداری که خدا بهت میده ایمانت ضعیفه
اما من سمته خودمو دارم انجام میدم و خداوند هم داره سمته خودشو انجام میده من بهش ایمان و اعتماد دارم و هر روز دارم بهتر و بهتر میشم به شرطی که ذهنمو کنترل کنم و در این مسیر باشم تمرکزم روی خودم و رشدم باشه
استاد بی نظیرم فایلهاتون عالی و من هنوز روی کشف قوانین زندگی کار میکنم
و هنوز ترمزها و باورهای کمبودی ته ذهنم هست و اونا رو به هدایت خداوند پیدا میکنم وبهبود میدم
خدایا کمک و هدایتم کن دستمو بگیر که بهترین هدایت کننده هستی
خدایا هر جا نتونستم و خطایی کردم سریع به من گوش زد کن
گربه ی قشنگم ک میاد تو حیاط مون امشب خیلی بهم نزدیک شد و نترسید ازم چقددد زیبابود چ طرح های قشنگی داشت رو سر و بدنش خییلی زیبا خلقش کردی با اون چشای خوشگلش الهی شکرت
خدایا شکرت امروز خیلی روز قشنگی بود روابط خوبی داشتم با خانواده ی عزیزم
دارم یاد میگیرم ک فقط لذت ببرم از هرلحظه ام در کنارشون امروز خییلی خندیدم و لذت بردم
مادر و تحسین کردم موهای خوشگلش،نون های خوش عطرش
کارهایی ک انجام میده
خدایا شکرت بخاطر پولی ک آجی ناهید بهم داد اونم نقد چقد حس قشنگی تجربه کردم ازاین نشانه
چن روز پیش ی دفترچه دیدم از خودم ک مال سال 98 بود
و تمرین فراوانی و انحام داده بودم روزی یک میلیون واریزی داشتم و باید تا پایان روز خرجش میکردم
ک اومدم انجام دادم ک امروز روز چهارم بود ،و عصری خواهم 40 تومن بهم داد این ی نشونه اس برام ک مسیرم درسته
الهی شکرت، عصری داشتم کمد لباسهام و نگاه میکردم یکی از لباس هام ک ی کت و سارافون صورتی کم رنگ بود و دیدم ک چند ساله دارم و هنوز استفاده نکردم ازش
حسم گفت بپوشش منم پوشیدم ،خواستم درش بیارم ک دوسداشتم تنم باشن، ی حسی در درونم بهم گفت وقتشه ک استفاده کنی ازشون
اینا رو فک کنم سال 99 خریدم ب نیت خاستگاریم ک بپوشم و تاحالا نپوشیدم ،ی حس قشنگ داشتم بهشون ،خیلی انرژی خوبی دارن
و ی جورایی انگار دارم رها میشم ازاین خواسته، میخوام خدا رو بهتر درک کنم
زکیه جان سلام واقعا خوندن کامنت زیبات کلی بهم انرژی وحال خوب داد. شکرگزاریت بابت چشمان وانگشهات و…. بهم یادآوری کردکه رسول چقدر نعمت داری که ازشون غافل بودی؛ بهم یادآوری کردکه میشه بانگاه کردن به هرچیزی حال خوش رادرک کرد. زکیه توامروزبهم درس بزرگی دادی واقعا ازت سپاسگزارم ووقتی کامنتت رامیخوندم به احساس زیبات ورابطه خوبت باخداوندقبطه میخورم رابطه ای که چندوقته گمش کردم؛ واقعا دوست داشتم این احساست به خدا رامن داشته باشم. خدایاهمینجا ازت میخوام که دوباره مناتوآغوش خودت بگیرکه واقعا دلتنگ آغوشتم واقعاهیچ چیزی الان به اندازه بودن توبغلت مناخوشحال نمیکنه! خدایاجات توزندگیم خیلی خالیه. خداجون ازت خواهش میکنم بیاجات راپرکن که هیچ وقت وهیچ چیزوهیچ کسی نمیتونه جای توراپرکنه وهیچ وقت به اندازه زمانهایی که واقعاً توراکنارم حس میکردم احساس خوشبختی وخوشحالی نداشتم وندارم. پس دوباره بغلم کن وهیچ وقت تنهام نزار.
خدایا شکرت به خاطر تک تک اتفاقات امروزم بی نهایت سپاسگزارم ازت بهشتی ترین روزم رو میخوام بگم و هر روز بهشتی تر از روز قبل
دست جیغ هورا
من امروز فقط وسط خیابون از ذوق هم خندیدم ،هم گریه کردم ،هم با صدای بلند جیغ و هورا گفتم و ذوق کردم
من امروز رسما از خوشحالی تو خیابون میرقصیدم و یه لحظه وایستادم دور خودم چرخیدم ،دلم میخواست فقط چرخ بزنم و این حال خوبمو با چرخیرن عین بچگیا که میچرخیدیم نشون بدم
یهویی یاد رقص سماع افتادم
من به قدری سرمست از عشق خدا شده بودم که به یه نیم قدم من پاسخ داده بود ،
من فقط اشک ریختم از خوشحالی
و بارها به تک تک روزهام فکر کردم و این جمله رو گفتم
خدای من سپاسگزارم
من یک سال پیش آرزوم بود روی این دیوار محله مون نقاشی دیواری کار کنم
و امروز کار کردم
و وقتی این شد ،صد در صد بقیه خواسته هام رخ میدن
کافیه باورای هم جهت با خواسته هامو با عشقی بی نهایت تر ادامه بدم تا مومنتوم بگیره و ادامه بدم و ادامه بدم
من امروز نتیجه این دو هفته ای که دوره هم جهت با جریان خداوند رو دارم گوش میدم و تمریناتش رو در عمل انجام دادم،رو گرفتم
و این نتیجه سبب شد مصمم تر بشم برای ادامه دادن
درسته فعلا هیچ پولی دریافت نکردم ،اما خیلی خیلی خوشحالم
وقتی به تک تک روزایی که به خانواده ام التماس میکردم برم نقاشی دیواری انجام بدم و نمیذاشتن ،فکر میکنم ،اصلا رفتارهای الانشون قابل مقایسه با اون روزا نیست
نه تنها برادرم تحسین میکنه ،بلکه خودشم به فکر هست که کار کنه و شروع کنه به کشیدن تابلوهای نقاشی خط
الانم که دارم مینویسم اشک تو چشمام جمع شده
امروز من مومنتوم مثبت رو تجربه کردم
امروز من دقیقا هم جهت بودنم با جریان خداوند رو با تک تک ذرات بدنم حس میکردم
امروز در لحظه ترین روز زندگیم بود که خدا گفت موجود باش و موجود شد و قدرتی که برای من داده تا بگم موجود باش و موجود ش کنه خدای ماچ ماچیم
نمیدونم چجوری این همه حس خوب رو بیان کنم
از خدا میخوام کمکم کنه تا هرآنچه که باید از امروزم در اینجا مکتوب بشه و اینجا بنویسم تا اول به یاد بیارم که خدا با باورهای من هست که به من پاسخ میده
و بعد یادم باشه که مومنتوم مثبت رو از این به بعد با این جریان امروز پشت سر هم پر قدرت تر ادامه بدم
و یادم باشه که خدا داره کارای من رو انجام میده
صبح وقتی بیدار شدم تمرین ستاره قطبیم رو انجام دادم و لذت بردم و نوشتم که امروز میرم مدرسه هدف ،و به مدیر مدرسه ایده ای که خدا بهم داده رو میگم
چند ماه پیش رفته بودیم برای دیدن مدرسه اما خبری از مدیرش نشد ، اما اینبار توی این چند روز گذشته که دوره هم جهت با جریان خداوند رو خریدم و سعی میکردم مومنتوم مثبت رو با در لحظه بودنم ادامه بدم و سرعت ببخشم ، خدا دوباره بهم گفت برو مدرسه هدف و نشونه اش رو داد
و اینبار یه بیت شعر گفت که طبق اون طراحی نقاشی برای مدرسه ابتدایی انجام بدم
متن این بود
تا در طلب گوهر کانی کانی
تا در هوس لقمهٔ نانی نانی
این نکتهٔ رمز اگر بدانی دانی
هر چیز که در جستن آنی آنی
طبق این بیت شعر من طراحی نقاشی میخواستم به دیوار مدرسه انجام بدم
من دیروز رفتم مدرسه و مدیر نبود ، و یه راست رفتم تجریش سر کلاس رنگ روغنم
وقتی دیدم نیست ، گفتم هرچی خیره و از تو به من برسه محتاجم
امروز میخواستم برم و به مدیر طرحم رو بگم و با اینکه حتی مدیر پیگیری نکرده بود ،اما من طبق نشونه ای که از خدا گرفتم ،تصمیم گرفتم دوباره برم
صبح که تمریناتم رو انجام دادم ، ذهنم مدام میگفت نگه دار برای فردا ،امروز بشین رنگ روغنت رو کار کن
اگر بری نمیرسی کار کنی و بعد میگفت اگه بری قبول نکنه چی ؟
اما از اونجا که از دوره هم جهت با جریان خداوند یاد گرفتم که سریع بگم من باید انجامش بدم و گفتم ،من باید به وظیفه ام عمل کنم ،این ایده گفته شده ،من باید برم و بگم ،نتیجه اصلا برام مهم نیست ،هرچی خیره همون میشه
و خدایی که این ایده رو دوباره تاکید کرد که برم و بگم ،همون خدا ادامه قدم هارو بهم میگه چیکار کنم و با این تکرار جملات، حاضر شدم تا برم مدرسه
و گفتم باید انجامش بدم
وقتی رسیدم ،سلام دادم و مدیر شناخت ،گفتم من یه طرحی دارم اما فعلا متن هست و میخوام بگم اگر موافق باشین طبق اون طراحی انجام بدم
شعر رو نشونش دادم و گفت برای بچه های دبستانی خیلی سنگینه
منم جمله ساده ترش رو که از زبان رضا علیپور قهرمان سنگ نورد جهان شنیده بودم که تو مصاحبه هاش میگفت ،تو مدرسه شون نوشته روی دیوار سبب شده که من به اینجا برسم و جمله اش این بود
آدمی زاده افکار خویش است
فردا همانی میشود که امروز می اندیشد
میگفت من صبح به صبح ساعت 7:30صبح هی میخوندم
روزی ده دقیقه ،پنج دقیقه این ذهن منو درگیر میکرد
دوباره موقع برگشت ،اینو من میخوندم
هی کم کم که عین تبری که آروم آروم میزنی به درختا،
بالاخره میفته دیگه
اون داستان اینکه من قهرمان شدم ،اون دو خط بود
وقتی این جمله رو گفتم گفت این خوبه طرحتو کار کن و بیار ببینم
هی تو ذهنم نجوا میگفت بگو پول طراحی میخوام ،اگه طراحی کنی و قبول نکنه الکی وقتتو گذاشتی، ولی هدایت خدا پر قدرت تر از اون بود که نذاشت کلامی از پول صحبت کنم
چون من قبل ورودم به مدرسه گفتم خدای من هرچی تو بگی به زبونم جاری کن
من اولین باره میخوام روی دیوار نقاشی بکشم هیچی بلد نیستم که چجوری باید کار کنم
تو تا اینجا گفتی اومدم ، بقیه اش رو خودت کمکم کن
و این یادم میومد و سبب شد که حرفی از پول نزنم و قرار شد طرحمو طراحی کنم و ببرم برای مدیر مدرسه
من وقتی اومدم بیرون سپاسگزاری کردم و گفتم هرچی خیر هست همون بشه برای من
یه لحظه حس کردم و متوجه افکارم شدم که تو فکرم گفتم من اگر این نقاشی رو روی دیوار مدرسه کار کنم و بچه ای ببینه و زندگیش مثل رضا علیپور تغییر میکنه و یه جورایی فکر کردم که من تاثیر میذارم روی بچه های مدرسه
اما خداروشکر همون لحظه متوجه افکارم شدم و سریع گفتم طیبه یادت باشه ،تو هیچ تاثیری در زندگی کسی نداری
اگر خودش در مدار دریافت اون جمله و تصویر باشه ،میره دنبالش و دریافت میکنه
از صحبت های رضا علیپور سنگ نورد جهان که شنیدی ،و از خودت سوال بپرس
آیا کل پسرای اون مدرسه ای که رضا علیپور اون جمله رو خونده بود تغییر کردن؟؟؟
جواب من نه بود
با اینکه نمیدونستم کل پسرای مدرسه از اون جمله نتیجه گرفتن یا نه ، اما طبق قانونی که از استاد عباس منش یاد گرفته بودم گفتم نه
و هر کس در مدارش باشه دریافت میکنه
و اینو یادآوری کردم به خودم که من عاجزم از تغییر دیگران و فقط میتونم توی زندگی خودم تاثیر بذارم و هیچ کس هم نمیتونه تو زندگی من تاثیری بذاره
تصمیم داشتم بعد مدرسه برم و یکم پیاده روی کنم و با خدا صحبت کنم ، ساعت 10:30 بود و گفتم خدا بزن بریم دوتایی کیف کنیم
هوا سوز داشت و باد سرد شدیدی میوزید و آفتاب هم بود
من راه افتادم تو محله مون و قدم زنان رفتم ،جوری به درختا و آسمون نگاه میکردم که باراولمه دارم میبینمشون
تقریبا در هفته چند بار من از مسیری که میرم کلاس نقاشی و یا پیاده روی میرم هر بار درختارو جدید میبینم و به درختا میگم من چرا تو رو ندیده بودم
درختا یه سری گلای ریز درآورده بودن که قبل بهار درمیارن و بعد برگ در میاد خیلی لذت بخش بود دیدن درختا و پرنده ها و همه چی ،گلای زرد که بعد تبدیل به قاصدک میشن هم دراومده بودن و نوید بهار رو میدادن
وقتی رسیدم به پارک نزدیک خونه مون و به آهنگ تق و تق در زدم و چال رو گونه ات لبخند دیوونه ات و من در تب و تاب توام خانه خراب تو ام ، گوش میدادم و به خدا فکر میکردم
که این سه تا آهنگ رو تو این چند روز بهم گفت گوش بدم و به زبونم جاری کرد و هر کدوم پیام های خاص خودش رو برای من داشت
من رفتم و اینا رو با صدای بلند میخوندم و میخندیدم و تو دلم میگفتم خدا من در تب و تاب توام خانه خراب توام من من دیوانه عاشق
میخوندم و یهویی میخندیدم و یا اشک میریختم
وقتی قدم میزدم و درختای زیتون تلخ رو میدیدم به تک تکشون نگاه میکردم و صحبت میکردم و بهشتی که خدا به من عطا کرده بود و تک تک درختایی رو که با وزش شدید باد میدیدم میرقصن و به قدرت خدا فکر میکردم ،لذت میبردم
و به زبون جاری میکردم که تو میتونی با همین باد حتی همه چی رو ،ساختمونارو از جا بکنی
تو همه کار میتونی انجام بدی و قدرت و عظمتش رو میگفتم
بعد نجوای ذهنم میگفت برگرد خونه ،تمرین رنگ روغنت مونده باید انجام بدی ، اما گوش ندادم و مدام یادم میومد استاد گفته بود وقتی مومنتوم مثبت شکل میگیره قطعش نکنید
منم حالم خیلی خوب بود و فوق العاده و این حال خوب رو در لحظه لذت بردم و دوست داشتم بیشتر و بیشتر بشه
یهویی وایسادم جلو درخت زیتون تلخی که میوه های ریزش که برای پرنده هاست ، از درخت آویزون بود و به قدری زیبا بود که گریم گرفت از این همه چیدمان ریز و دقیق و اینکه من هیچی نیستم و خدا به این دقت داره همه چی رو مدیریت میکنه
خیلی گریه کردم از سر شوق و وایسادم فقط صحبت کردم
بعد که راه افتادم باغبانا اومده بودن درخت میکاشتن ،نگاهشون میکردم و تک تک جزئیات رو سعی داشتم ببینم و لذت ببرم و مدام سپاسگزاری کنم
چمنا رو درست میکردن
کلاغ داشت غذایی که با منقارش گرفته بود رو میخورد
گنجشکا جیک جیک میکردن و باد میوزید و درختا حرکت میکردن و میرقصیدن
خیلی لذت بخش بود
بعد یهویی زمینو نگاه کردم و دیدم یه حشره شبیه کفش دوزک بود ، اما پشتش با اینکه نارنجی بود اما صاف بود
دقیقا برعکس شده بود و داشت تلاش میکرد تا برگرده و راه بره و به مسیرش ادامه بده و باد هی چند قدمی پرتش میگرد به سمت جلو
اون لحظه سریع آگاه شدم به این حرفم که من به این دلیل گفتم کمکمش کنم ، که فکر کردم اگر من کمکش نکنم نمیتونه برگرده
سریع یادآوری کردم که من عاجزم در کمک کردن به دیگران حتی به حیوانات
همینجور داشتمبه خودم میگفتم که تو عاجزی فکر نکن که قدرتی داری و میتونی زندگی چیزی رو تغییر بدی ،تو هیچ قدرتی نداری
تنها قدرت تو برای تغییر زندگی خودت هست و درسته اینو گفتم که کمکش کنم ، اما میتونم با این دیدگاه کمکش کنم که از طرف خدا دستی باشم از دستان خدا
و تاکید کنم که من هیچی نیستم و خدا قدرت مند هست و میتونه کمکش کنه
اینو که گفتم دیدم برگشت و راه افتاد
خیلی درس داشت برای من
به خودم گفتم ببین اون خدایی داره ، که کمکش میکنه تا به مسیرش ادامه بده
به یادت بیار تو داشتی راه میرفتی و باد شدید میوزید و تو حواست به درختا و آسمون بود و زمین رو نگاه نمیکردی ، اما دقیقا همون لحظه که باد داشت این حشره رو با خودش میبرد
وای خدای من الان این درک بهم داده شد که وقتی باد داشت اونو حرکت میداد ، رو به سمت جلو و تو داشتی راه میرفتی ،اگر باد اونو حرکت نمیداد تو روی حشره میرفتی و لهش میکردی و نمیدیدی
در اصل خدا بود که سبب شد باد بوزه و اون لحظه تو سرت رو پایین بیاری و متوجهش بشی تا بایستی و درس این اتفاق رو بگیری
حالا فهمیدی که تو هیچ نقشی در ادامه مسیر انسان ها و حتی موجودات دیگه رو نداری طیبه ؟؟؟؟
خدا کاری کرد که توجهت به حشره جلب بشه و بایستی و بعد خدا کمکش کرد از بی نهایت طریق، تا حشره برگرده و روی پاهای خودش بایسته و به راهش ادامه بده
اینا همه برای من درس بودن و متوجهشون بودم
بعد به راهم ادامه دادم همینجور که ادامه دادم به مسیرم
با خدا صحبت کردم داشتم به آهنگا گوش میدادم و حس و حالم فوق العاده عالی بود
دیوار پایگاه محله مونو دیدم که دو سه روزی بود شروع کرده بودن دیواراشو رنگ زده بودن که طرح بکشن
یادمه من پارسال تو عاشورا و تاسوعا رفتم به روحانی پایگاه گفتم که میتونم نقاشی انجام بدم؟ و خبری نشد و دیگه پیگیری نکردم
بعد اینارو به یادم آوردم و گفتم کاش منم رو این دیوار نقاشی بکشم و یادمه اون روزا خودمو تجسم میکردم که این دیوار رو دارم رنگ میکنم و حتی توی این یک سال وقتایی که از بلوار محله مون رد میشدم ناخودآگاه خودم در حال نقاشی کشیدن رو دیوار پایگاه تجسم میکردم و ذوق میکردم
با اینکه میدونستم چون جوابی از روحانی مسجد نشد و یعنی نمیتونم رنگ کنم دیوار پایگاه رو ،اما نمیدونم چرا تجسم میکردم
و دقیقا از روزایی که دوره جدید رو خریدم و درمورد نقاشی باورای جدید ساختم تا با تکرارش مومنتوم مثبت شکل بگیره و میدونستم که نشونه میاد و درآمدم رو از نقاشی شروع میکنم با این نشونه ها که خدا بهم عطا میکنه
اما فکر نمیکردم به این سرعت
اصلا یه چیز نشد بود ، که من برم و اون دیوار رو رنگ کنم ، اینم به لیستی که برای قوی تر ادامه دادن این مسیرم نوشتم ،اضافه شد
و یه چیز نشد تبدیل به ممکن شد
غیر ممکن تبدیل به ممکن شد
من تو باورایی که نوشته بودم و با صدای خودم ضبط کرده بودم و این هفته تکرار کردم، میگفتم
نقاشی های من ارزشمندن و حتی دیوارها منتظرن تا من برم و روشون نقاشی بکشم و افرادی هستن که مشتاق هستن تا من برم و دیوارهای خونه هاشون و یا دیوارای خیابون و جاهای دیگه و مدارس رو رنگ کنم
اینا رو یه هفته ای بود با احساس عالی تکرار میکردم و تجسم میکردم
تو همون مسیر که پیاده میرفتم و به دیوار نقاشی شده نگاه میکردم ، گفتم خدا واقعا من نمیدونم دقیقا چی میخوام و چی برای من خوبه تو خودت راه نشونم بده
من میخوام نقاشی انجام بدم بفروشم و نقاشی هام رو به بالاترین قیمت بفروشم و ایده هایی که تو میگی رو به تصویر بکشم
از طرفی میخوام نقاشی دیواری هم انجام بدم و طراحی طلا و جواهرات هم انجام بدم همه شون نقاشی هست ومیخوام درآمد داشته باشم که شهریه کلاسامم بدم
حتی تو تمرین ستاره قطبیم نوشته بودم که من میخوام شهریه کلاسامو تا سه سال که هست همه رو یه جا پرداخت کنی از بی نهایت دستانت ، در اصل نمیدونم تو بگو که چه کارهایی باید انجام بدم
چی برای من خوبه که رشد کنم در این مسیر ؟
اینارو گفتم و اصلا قصد نداشتم از قسمت پیاده رو بلوارمحله مون برم که تهش میرسید به اتوبان ،یهویی آبی که باز کرده بودن برای چمنا آبیاری بشه ، توجهمو جلب کرد
یکمجلو تر رفتم تا آب هایی که به چمنا میرفت رو تماشا کنم
یهویی دیدم روی دیوار گل کشیدن رفتم تا عکس گلارو ببینم ، ،دور برگردون به سمت بزرگراه بود نمیشد دید اونور دیوار چه خبره یکم که جلوتر رفتم
دیدم سمت دیگه دیوار پر از رنگ و سطل هست و دارن کار میکنن وقتی دیدمشون
سریع رفتم و سلام دادم سوالایی پرسیدم و گفتم شما از شهرداری اومدین و دارین کار میکنین
که جواب داد بله و من شروع کردم به صحبت کردن درمورد اینکه منم نقاشی انجام میدم و دوست دارم که روی دیوار کار کنم ، اصلا نمیدونم چی شد یهویی اون آقایی که مسئول کار بود گفت من امروز استثنا اومدم اینجا و دارم به همکارم کمک میکنم
من کار میگیرم و خودم جاهای دیگه نقاشی میکشم و این کار رو گرفتم و دادم به همکارم و دست تنها بود اومدم کمکش ، و اگر دوست داری برو از خونه لباس بیار و کارت رو ببینم ،اگر خوب کار کردی بهت کار بدم
من خیلی خوشحال بودم و میگفتم ببین کار خدارو
تا نمیرفتم اون سمت ، و آب چمنا که آبیاری میشدن رو دیدم و توجهمو جلب نمیکردن من نمیدیدم دارن نقاشی کار میکنن
همه اش هدایته
خیلی صحبت کرد و درمورد سازمان زیباسازی گفت و من گوش دادم و حتی اینو گفت که با خانما کار نمیکنه و فقط آقا هست در گروهشون و چون نمیتونه با خانما کار کنه به این دلیل که باید رفت و برگشت به مسیر پروژه ای که گرفتن رو که صبح میرن و شب دیر وقت برمیگردن و رفت و آمدشون یخته ،نمیتونه کار کنه
و به من گفت اگر همراه میتونی با خودت بیاری بیا کار کن
چقدر ساده داشت همه چی پیش میرفت و من فقط تو دلم میگفتم خدایا شکرت
من برگشتم خونه و تو راه فقط فکر میکردم ،گفتم خدای من سپاسگزارم ،اما من یه چیز خیلی بزرگترم میخواما
این خواسته ام که نقاشی هایی و ایدا هایی بهم بگی که به مجموعه دارا و موزه ها و حراجی ها که میلیون دلاری به فروش برسه و البته طرح هایی که بهم الهام میکنی هر کسی ببینه به یاد تو بیفته
اینارو میگفتم و رفتم خونه و به مادرم زنگ زدم ،چون رفته بود باغ گل ، وقتی بهش گفتم گفت برو میام میبینم چجوری داری کار میکنی
مدام ذهنم میگفت نرو فردا برو و یا میگفت تو که بلد نیستی
اما باز توجه نکردم و گفتم من باید برم چون خدا به درخواست من پاسخ داده ،حالا من بیام دودستی با نرفتنم خرابش کنم ! من میرم و یاد میگیرم ،همیشه اولش سخته
رفتم خونه و یه کاسه نخود خوردم و رفتم خونه خواهرم یه کاپشن گشاد گرفتم که بتونم از رو کاپشنم بپوشمش و اومدم
من ساعت 14:37رسیدم با خوشحالی و ذوق ، صاحب پروژه نقاشی خندید گفت اومدی
و قلمو و رنگ داد بهم و طرح رو نشونم داد و گفت کار کن اما طبق عکس نه ،حالت کلی عکس رو ببین اما خودت تغییراتی بده و شروع کردم
اولش من خیلی داشتم با دقت کار میکردم ،اومد گفت سریع تر کار کن، نقاشی دیواری مثل بوم نیست و روند کار باید سریعتر باشه و بعد اضافه کرد که این پروژه دست خودمونه و آزادیم تو رنگ کردن که خیلی ریز نشیم تو کار
و گفت مهم اینه از دور خوب دیده بشه و طرحش ساده هست و جزئیات کار خیلی مهم نیست
و من کار کردم و اولش نجوای ذهنم گفت بابا بی خیال اینو کار کن بعد برو خونه اما گوش ندادم و با عشق کار کردم و گفتم من به تواناییم ایمان دارم و میتونم و میشه
وقتی کار کردم و اومد دید گفت برای اول کارت خوبه
و حدود نیم ساعتی با من صحبت کرد
گفت توقعت از درآمد این کار چیه؟
نمیدونستم چی جوابشو بدم
پرسیدم یعنی چطوری ؟
گفت الان اگر این ابعاد کار رو تنهایی بخوای کار کنی ،چقدر میخوای بگیری ؟
منم گفتم از قیمتا خبر ندارم اما از یه نقاش پرسیده بودم گفت که 100 میلیون و یا 150 برای 600 متر
خندید گفت نه اون قیمت که نه
شما اگر خودت کار کنی اون قیمت میتونی بگیری و تنهایی کار کنی اما شهرداری روش کارش فرق داره و گفت میخوام از این صحبتا ببینم چه افکاری داری و چرا میخوای نقاشی دیواری انجام بدی
من سریع فهمیدم و گفتم بیشتر به این خاطر میخوام که درآمد داشته باشم تا بتونم شهریه کلاسای رنگروغنم رو کهمیرم تجریش پرداخت کنم و اینکه دوست دارم یاد بگیرم نقاشی دیواری رو
گفت چون اول کاری فعلا باید یاد بگیری و توقع نداشته باشی بهت مبلغی بیشتر پرداخت کنیم و چون میای زمان میذاری مبلغی در نظر میگیرم که کمکمون میکنی اما وقتی کارت راه بیفته و سرعت بگیری در نقاشی روی دیوار، اونموقع بهت کار پروژه انفرادی میدم که در هفته میتونی 40 تا 50 میلیون درآمد داشته باشی
و اگر با تیم کار کنی 10 میلیون در هفته
الان که نوشتم متوجه شدم و درکی داشتم از صحبت هاش
اینکه گفت اول کاری توقع نداشته باش مبلغ 10 میلیون بابت کارت بهت پرداخت کنم و باید راه بیفتی و تمرین کنی تا دستت بیاد روند کار و چون میگی داری شهریه کلاست رو میدی ، مبلغی رو کنار میذارم که بتونی شهریه کلاستو فعلا پرداخت کنی ،تا بعد که سرعت گرفتی در کارت پروژه بهت میدم
این دقیقا مومنتوم رو داشت برای من در جملات کار نقاشی میگفت
من در اصل طبق گفته استاد عباس منش که باورهای محدودی دارم درمورد نقاشی ،نباید انتظار داشته باشم یک شبه تابلو بکشم و با قیمت بالا بفروشم و یا تازه اومدم کار دیواری انجام بدم انتظار نداشته باشم 10 میلیون اول کار بهم پرداخت بشه
من باید تکاملم رو حتی در نقاشی دیواری طی کنم
صحبت هاش خیلی برای من درس داشت ،سعی میکردم به دقت گوش بدم چون خدا داشت درسارو یکی یکی یادم میداد تا ازشون استفاده کنم
وقتی گفت ، تایید کردم صحبت هاشونو و گفتم درسته ،اما شما هرجور میگین من بیام و کار کنم که قبول کرد و گفت من با خانما کار نمیکنم و فقط دو نفر خانم در گروهمون داریم استثنا قبولت میکنم
و وقتی گفتم تجریش کلاس نقاشی میرم ،گفت آقای فلانی رو میشناسی ؟ استاد من بود و جالب بود دقیقا استادی که گفتن ،استاد رنگ روغن من هم بوده
و یه استادی هم گفت که عکسشو نشون دادم گفت میشناسم
سالای 80 میرفتم تجریش یاد میگرفتم
چقدر جالب بود
دقیقا یاد تجربه استاد در دادگاه افتادم که قاضی ایران سفر کرده بود
و این برام جالب بود که اون سال ها استاد رنگ روغن من هم آموزش میدیده و استادم الان تو همون پاساژ داره تدریس میکنه و تصویر ذهنی خودشو کار میکنه و این آقا در نقاشی دیواری فعالیت میکنه و در حرفاش اینو متوجه شدم که خیلی از این کاری که انجام میده راضیه و علاقه ای به ریز کار کردن رنگ روغن رو زیاد نداشت
بعد تاکید کرد که طراحی روزانه بیشتری داشته باشم و مهم ترین کار در روزم باشه وکارهای رنگ روغنم رو دید و کارهای خودش رو نشون داد
انگار خدا توی این چند ماه مدام به شکل های مختلف داره تاکید میکنه که طراحیمو قوی کنم
خیلی حس خوبی داشتم چون خدا به قدری ساده برای من امروزم رو چید که اصلا فکرشم نمیکردم ، تنها کاری که اون لحظه انجام دادم لذت بردن از تک تک لحظاتی بود که داشتم یاد میگرفتم
وقتی گلارو کار کردم تموم شد ،گفت هوا خیلی داره سرد تر میشه شما برید و فردا بیاین که من گفتم اگر میشه یه قسمتم کار کنم وخندید و گفت من از خدامه که کار سریع تر پیش بره یه پاستیل گچی بهم داد گفت طرح گل بنداز به دیوار و رنگش کن
درمورد ترکیب بندی گفت که باید یاد بگیرم
من خیلی خوشحال بودم و همچنان داشتم با ذوق کار میکردم و خستگی متوجه نمیشدم
وقتی یکم سرد تر شد من به قدری لذت میبردم که سردی هوا رو نمیفهمیدم ،یهویی برای من چای آورد یکی از نقاشا
از زبونم دراومد روزه ام و ترسیدم بگم روزه نیستم
من به خودم ظلم کردم و متوجه این رفتارم بودم ،باخودم گفتم تو چرا ترسیدی و گفتی روزه ای ؟ آیا حرف مردم برات اهمیت داشته؟ صد در صد اهمیت داشته که گفتی روزه ای
و یاد حرف استاد افتادم که میگفت وقتی خواستی دروغی بگی ،به خودت بگو که ترسو نیستم و حقیقت رو بگو
ترسوها دروغ میگن
اما دیگه گذشته بود و نتونستم حقیقت رو بگم و میدونستم به خودم ظلم کردم ،از خدا طلب بخشش کردم و گفتم سعی میکنم که این ترسم رو کنار بذارم و به این باور که نباید بیرون از خونه موقع ماه رمضان چیزی بخوری تغییرش بدم
نزدیک غروب بود و وقتی گل دوم رو کار کردم صاحب پروژه گفت که یه گل رو هم کار کنم و بعد دیگه بریم هوا سرد میشه و دو نفر بودن خودشون جمع کردن و میخواستن برن سر یه پروژه ای که کار جدید بگیرن ،برام جالب بود بعد که برگشتم خونه فکر میکردم گفتم ببین چقدر کار فراوان هست که نه فقط این نقاشا بلکه نقاشای زیادی هستن که من تو اینستاگراممیبینم هر روز سر یه پروژه نقاشی هستن و هر روز دارن کار میکنن ،پس میشه از نقاشی درآمد داشت
و یا افرادی رو میدیدم که نقاشیاشونو به افراد ثروت مند میفروشن
و اون موقع من تو دلم گفتم کاش گوشیمو میدادم ازم عکس میگرفتن
یهویی شنیدم نقاش گفت خانم عکس نگیر ،برگشتم دیدم مادرم داره از ما عکس میگیره
چقدر سریع رخ داد
من این روزا هرچی میگم سریع رخ میده
خدایا شکرت
خیلی حرفای پر از درس هم شنیدم اما به قدری زیاد بود که تاجایی که یادآوری شد بهم نوشتم
وقتی قلموهارو بهشون تحویل دادم و با مادرم خواستیم برگردیم ،گفتم مامان بذار برن ،من برم از کارم عکس بگیرم اولین کار نقاشی دیواری من هست
یکم که راه افتادیم سردم شد ،تعجب کردم ،به مادرم گفتم نقاشا میگفتن هوا سرده ،چرا من متوجه نمیشدم
الان که داریم برمیگردیم سوز هوا رو حس میکنم
من بی نهایت داشتم لذت میبردم وقتی داشتم کار میکردم و انگار هیچی برام مهم نبود
و با خدا صحبت میکردم
من دور زدم و مادرم رفت خونه و من برگشتم تا عکس بگیرم
یهویی پارسال اومد جلو چشمم که هر جا میرفتم برای نقاشی دیواری هیچ کس قبول نمیکرد ،و یا میگفتن اول کاری بلد نیستی ، و یا نه میشنیدم از همه جا
حتی نقاشایی که میدیدم دارن کار میکنن میرفتم و صحبت میکردم که میشه به منم کار بدین و نه بود جوابشون و میگفتن نقاشی دیواری با بوم و چوب فرق داره و نمیتونی انجام بدی
وقتی اینارو به یاد آوردم گریم گرفت
گفتم من چقدر تقلا میکردم و نمیشد
اما امروز چقدر ساده و راحت شد، بدون اینکه کار خاصی بکنم
چقدر بدیهی بود
چقدر راحت قبول کرد کار کنم
و حتی با اینکه با خانما کار نمیکرد به دلیلی که خودش گفت و فقط دو نفر همکار خانم داشتن در گروهشون ،اما به من گفت بیا
و گفتم و گریه کردم و گفتم خدای من تویی که به باورهای من پاسخ میدی
من قبلا حتی به توانایی هام باور نداشتم و هر بار میرفتم تلاش کنم برای نقاشی دیواری ،وقتی بیشتر فکر میکنم میبینم من به چگونگیش هم فکر میکردم که اگر من دیوارو خراب کنم چی و یا اگر رفتم و پول ندادن چی
و دقیقا صحبت های استاد که در جلسه 3 گفتن اومد جلو چشمم که خودم با فکر کردن به نتیجه و چگونگی مانع رخ دادنش میشدم ،باورنداشتم که کار اولم هست میتونم کار کنم
اما هرچی فکر میکنم به تک تک رفتارهای امروزم ،من رها بودم و میگفتم من باید بندگی کنم ،بقیه کارارو همونجور که خدا تا اینجا منو آورده ،از این به بعدشم خودش میگه چیکار کنم
اما تازه دو روز بود تکرار کرده بودم که خدایی که تا الان همه کار برای من کرده ،همون خدا این کار رو هم انجام میده
و تمرینات جلسه رو انجام دادم و لیست کردم تک تک اتفاقات رو و به یاد آوردم
و من گفتم و شد
نمیدونستم بخندم یا گریه کنم
نمیدونستم چجوری این همه لطف و محبت خدا رو سپاسگزاری کنم فقط اشک ریختم وبلند بلند می گفتم ربّ من سپاسگزارم دوستت دارم
تویی که داری با باورهای من همه کارهارو برای من انجام میدی
و باید بیشتر و مصمم تر از قبل این راه رو ادامه بدم
و دیواری که یک سال ،هر موقع میدیدمش تجسم چند لحظه ای میکردم که وایستادم و دیوارو رنگ میزنم و دقیقا همون رخ داد
امروز داشتم تجربه اش میکردم در دنیای واقعی
و این سبب شد تا بگماگر این شد ،صد در صد تجسم های دیگه ام هم رخ میده ،اگر رها باشم و مثل امروز فرمونو بدم دست خدا و به هر خیری که از خدا به من برسه محتاج خیرش باشم
من دلم نمیخواست برم خونه بازم مومنتوم مثبت و سپاسگزاری که سرعت گرفته بود رو حس میکردم و پیاده میرفتم و اشک میریختم ،یهویی خواهرم زنگ زد و گفت طیبه کجایی ما اومدیم اینجا ،بهش گفتم وایستین من بیام بگم کجا رو من کار کردم
وقتی رسیدم نزدیکشون یهویی چرخ زدم از خوشحال و خیلی حالم خوب بود ، باهمدیگه رفتیم و کارمو دیدن و عکس گرفتیم ،قبلش که خودم رفتم ،عکس گرفتم از کارم و خودم
وقتی باهم برگشتیم خونه من رفتم تا شیر بخرم و باخواهرم وایستادیم تا از ماه و ستاره که اولین روز ماه رمضان بود عکس بگیره من سرجام از خوشحالی هی تکون میخوردم و دلم میخواست برقصم اولین باری بود که این حسو داشتم خیلی حس خوبی بود خدایا شکرت
وقتی رسیدم خونه من شروع کردم به نوشتن رد پام و وقتی داداشم اومد مادرم گفت طیبه کار پیدا کرده ، دادتشم سریع گفت و فکر کرد مثلا فروشندگی و یا چیز دیگه هست
گفتم نه نقاشیه
خندید گفت چی و بهش گفتم
خوشحال شد و گفت خوبه برو
در صورتی که داداش دو سال پیش من عمرا اگه میذاشت من برم با نقاشای مرد کار کنم و حتی نمیذاشت من برم سمت نقاشی دیواری ،میگفت ضعیفی و دستان از لاغر بودن درد میگیره و باید یه عالمه پول دکتر بدیم مچ دستت درد میگیره و حرفای دیگه
خدا شاهده من از روزی که تصمیم به تغییر گرفتم هیچ وقت نه مچ دستم و نه گردنم و نه هیج قسمت از اعضای بدنم یک ذره هم درد نگرفته
مچ که همون مچ دست لاغره ،بدنم که همون بدن هست ،چی شد پس ؟؟؟
چرا دیگه احساس قوی بودن دارم و هر روزی که میگذره به انرژیم اضافه میشه ؟؟؟
همه اینا برای من یه جواب داشت
و اون باور بود
من خودمو باور کردم توی این دو سال که شروع کردم به تغییر
و یک سال رو در این سایت بودم
باورهای من تغییر کرده بود که من داشتم نتایجی کاملا برعکس نتایج قبل رو میدیدم
برادرم مشتاق تر شده که من دارم کار میکنم
حتی به قدری مشتاق که تشویقم میکنه به ادامه کارم
انگار من با تصمیمم به جهان هستی این فرکانس رو ارسال کردم که من قوی هستم و کم کم تو این دو سال رشد کردم ،کاملا تکاملی و الان با این دوره میخوام سرعت بگیرم
این من بودم که باورم نسبت به خودم تغییر کرده بود و توانایی هام و خودم و خدارو باور کردم خدایا شکرت
سپاسگزارم بی نهایت
انرژیم زیاد شده و هر روزی که میگذره بیشتر و بیشتر دلم میخواد روی خودم کار کنم ،حتی شب که اومدم خوابم نمیومد و دوست نداشتم بخوابم و رد پامو نوشتم
و با اینکه از ساعت 3 تا تقریبا 6 سرپا بودم اما بدنم کاملا سلامت و حالم خوب بود
در صورتی که اگر طیبه قبل بود ، یه طراحی ساده رو دیوار میکشید ،تمام بدنش درد میکرد
خدایا شکرت
من امروز درس های زیادی یاد گرفتم که سعی میکنم مثل هر روزم ازشون استفاده کنم و آگاهانه آگاه باشم به رفتارهام
خیلی خیلی روز عمیقا عالی بود و بهشتی
وقتی میخواستم کمی استراحت کنم دختر فامیلمون زنگ زد و گفت بار کاپشن که دیروز براتون آوردم ازم خرید کردین یه گونی هم دارم بیارم اگر دوست داشتین انتخاب کنید؟؟؟؟
مادرم گفت باشه و شب اومد خونه مون
از کارایی که کرده داشت صحبت میکرد و گفت فردا صبح باید برم سرکار من از بچه مدرسه ای ها هم زودتر بیدار میشم
جالب بود ازش پرسیدم چند ساعت میخوابی
گفت دوساعت
این دوساعت برای من بارها تاکید شده بود که خدا به طرق مختلف بهم نشونه داده بود که برای پیشرفت در مهارتت حنی شده دو ساعت بخوابی کافیه
یهویی برگشت گفت ببین طیبه عادت دادم و الان خوابم دو ساعت باشه کافیه
وقتی تمام راه هایی که براش باز شده بود رو تعریف میکرد مدام میگفتم کار خداست که دیده داره حرکت میکنه براش مشتری های ثروتمند فرستاده
پس میشه ،برای منم میشه
تازه دو ساعتم میخوابه اما به قدری پوست صورتش شفاف بود که به خودم گفتم طیبه ببین پوستشم شفافه ،پس اگر نخوابی هیچ آسیبی به پوستت نمیرسه اتفاقا شاداب ترم میشه و روی مهارتت کار کنی صد در صد پیشرفت میکنی
یه حرفیم گفت برام جالب بود
میگفت من هرجا هرچی بفروشم ،توانایی بالایی در فروش دارم و همه ازم خرید میکنن و یکی یکی تعریف میکرد که به هتل های معروف برنج فروخته و به مغازه ها و جاهای دیگه وسیله میفروشه و همه مشتری دائمش شدن وحتی میگفت برای آرایشگری ها و دندونپزشکیا و جاهایی که برای هر مناسبت مراسم میگیرن ،گل آرایی میکنه
این باور رو به من رسوند که خودشو و توانایی صحبت کردنش رو باور داشت که تونسته موفق باشه
خداروشکر میکردم و به خودم میگفتم طیبه برای تو هم میشه
و خداروشکر میکردم
من از دیشب که برگشتم خونه داشتم رد پامو مینوشتم و الان صبح 9:23 هست و از 7 که بیدار شدم دارم مینویسم
حالا به قدری درس های زیادی داشتم که هرآنچه بهم یادآوری شد نوشتم
خدایا شکرت سپاسگزارم ربّ من
خوشحالم که تونستم امروز هم درعمل تاجایی که سعی کردم به قوانین عمل کنم
استاد عباس منش عزیز بی نهایت سپاسگزارم به خاطر این دوره بی نهایت زیبا و عشق
بهت تبریک میگم اولین کارت در زمینه نقاشی رو. و از صمیم قلب برات خوشحالم و آرزوی موفقیت دارم.
همیشه ردپاهات رو میخوندم و همیشه هم دنبال میکردم. و چقدر برام جالب بود و البته قابل تحسین. اینکه دیدم و واقعا درک کردم چقدر آرام آرام تکاملت را طی میکردی و تا به هدفت که کار و پول درآوردن از نقاشی هست برسی. این تازه اول راهه. نمیدونی خداوند چقدر مسیر زیبا و شگفتانگیزی برات در نظر گرفته. همون مسیری که استاد تو دوازده قدم میگن. که پر از زیبایی و قشنگیه و تو از یه جایی به بعد دیگه نیازی به پارو زدن نداری فقط سوت میزنی و کف میزنی و از زیباییها لذت میبری.
یک همچین لحظهای رو برات آرزو میکنم. در پناه خداوند همیشه موفق باشی عزیزم.
استاد، دقیقا من این الگو را، توی وجودم داشتم که : باید سختی بکشی تا موفق بشی و اینکه بخوام بعدا که به آرزوم رسیدم، با افتخار به همه بگم و تعریف کنم براشون که من، فلان سختی را کشیدم، فلان شرایط را گذروندم و باز بلند شدم و ادامه دادم و و و و و
البته هیچکدومش آگاهانه نبود و بصورت ناخودآگاه و خیلی قوی، درون من، داشت کار خودشو میکرد.
و همیشه برام سوال بود، چرا من باید این همه سختی بکشم و اذیت بشم، تا میام یه نفس راحتی بکشم باز یچیز دیگه شروع میشه؟!!
تااینکه در جلسه دوم، دوره عزت نفس، متوجه این الگو درونم شدم.
براش یه اهرم رنج و لذت نوشتم و بارها برای خودم، تکرارشون میکردم
ولی نمیدونم چرا فراموشم شد که ادامش بدم.
از بس ترمز توی وجودم بود درجهت تحقق هدفم که میموندم کدومش را روش کار کنم و هربار یکیش از قلم میافتاد و فراموشم میشد.
خداراشکر امروز با گوش دادن این فایل، مجدد اون الگو و ترمز، بهم یادآوری شد.
و چقدر، دیدگاههای دوست عزیزمون آزاده جان، شبیه به منه. و همین موضوع باعث میشه، ارتباط قلبی عمیقی را باایشون داشته باشم و دقیقا حس کنم شرایطی را که گذروندن.
و قلبا خیلی خوشحالم بخاطر موفقیت هاشون. الهی شکر
استاد عزیزم ممنونم از شما بخاطر سری فایلهای گفتگوی شما با دوستان که بسیار بسیار، آموزنده بود برای من.
همانا کسانى که ایمان آورده اند و کسانى که مهاجرت نموده و در راه خدا جهاد کرده اند، آنها به رحمت پروردگار امیداوار هستند و خداوند آمرزنده و مهربان است.
برای موفقیت، نیاز نیست که ما شکست را تجربه کنیم ، این جمله طلایی بود در این فایل .
وقتی که در مسیر درست هستیم و به نشانه ها توجه می کنیم ، و وقتی که رب العالمین را منبع تمام قدرتها و نعمتها و ثروت ها قبول داریم ، و اورا تکیه گاه خود می دانیم آرامش داریم احساس خوب داریم چون به خوب کسی اعتماد کردیم ، چون الله مهربان انرژی هست و به فرنکاس درخواست ما سریع جواب میده ، و البته ما باید کارهای سمت خودمان را انجام دهیم و از خداوند کمک و هدایت بطلبیم .
همیشه ارتباط خود را با الله حفظ کنیم و سپاسگذار الله باشیم
خدایا منِ نقطه، هیچی نمی دونم تو دانای نهان و آشکاری
تو رب العالمینی
پس از خزائن علم و حکمتت بر علم و حکمتم بیفزای … علم و حکمتی از جنس علم و حکمت سلیمان
خدایا از شر نجواهای ذهنم… از شر باورهای ناهماهنگم … از شر قل و زنجیرهای نامرئیِ باورهای محدودکننده ام، به تو پناه میبرم
ای خیر الرازقین… ای ارحم الراحمین… ای کریم… ای غنی… منو از عوامل بیرونی بی نیاز کن … منم می خوام غنی بودن رو در همه ابعاد از سرراست ترین و لذت بخش ترین مسیر، تجربه کنم
آمین
====================================
سلام به استاد نازنینم
سلام به مریم جااااانم
سلام به دوستان مدار بهشت
سلام به آزاده بانوی زیبا
خب امروز 18 دی اول صبح ساعت 6:55 در قسمت کد نویسی تمرین ستاره قطبیم، از خدا خواستم نشونه بده برای تصمیمی که گرفتم
آیا این تصمیم، تصمیم درستیه؟؟… حتی نوشتم خدایا فقط می خوام به یقین برسم کاری به زمانش ندارم…
بعد گوشیم رو چک نکردم…چون تا آخر وقت دیشب اعلام نکرده بودن که مدارس مجازی… ذهنم گفت اگه تا الان اعلام نکردن پس قطعاً حضوری
چون ذهنم نظر قطعی داده بود، دیگه نیازی ندیدم کانال مدرسه رو چک کنم ⬅️ اینه که باورهای محدود کننده اجازه حرکت نمیده
خلاصه بعد نوشت تمرین ستاره قطبی بچه ها رو بیدار کردم و آماده شدیم و رفتیم مدرسه… دیدم مدرسه تعطیل
اومدیم خونه…
گفتم خداجون من آماده ام و محیا هستم تا هدایتم کنی… من اجازه میدم هدایتم کنی
خلاصه اولین کاری که کردم هدایت شدم به دیدن سریال سفر به دور آمریکا قسمت 76 که خیلی فوق العاده بود
بعد خدا دستمو گرفت آورد به فایل گفتگو با دوستان 63… گفت و گو با آزاده عزیز
خدای من از این واضح تر نمی تونستی منو به یقین برسونی … یکی از کدهای تمرین ستاره قطبیم تیک خورد
نکات این فایل:
++اعتماد به نشانه های خداوند؛ … همون اول بهم گفتی ببین به این نشانه ها اعتماد کن… عاااااشقتم رب العالمین
++ “نگاه توحیدی”، سرمنشا امیدواری در هر شرایطی است؛… بعدش بهم گفتی ببین من کنارتم… از جایی که فکرش رو نمی کنی درها رو برات باز می کنم… بهم اعتماد کن… همه چی برای من آسونه
++ بعد بهم گفتی پترن های همسرم یکی از دلایل اصلی این تصمیم منه… همسرم مرد بسیار فوق العاده ای… آشپز بسیار حرفه ای… تو کارهای فنی، غولی برای خودش طوری که کاری نیست نتونه انجام بده… قلب بسیار بسیار مهربونی داره… خیلی شوخ طبع….
اما یکسری رفتارهای اصلی داره که با اصول من هماهنگ نیست و این باعث میشه رابطه مون کیفیت نداشته باشه…
تو این فایل هم دقیقاً استاد به کیفیت رابطه اشاره کردن…
منم مثل آزاده جان برای بهبود این رابطه حداقل از سال 99 آگاهانه، خیلی تلاش کردم… اما نشد
پس برای رابطه صد خودم رو گذاشتم و این تصمیم بهترین تصمیمی که می تونم بگیرم
++قرار نیست برای موفق شدن، شکست بخوری و دوباره بلند بشی
دلیل موفقیت افرادی که بارها شکست خورده اند اما در نهایت موفق شده اند، آن شکست ها نیست بلکه درسی که بالاخره از آن شکست ها گرفتند؛
++از مسیر روان و هموار هم می توان درس های سازنده را آموخت؛… من تو این رابطه با چک و سیلی های جهان، درس هام رو یاد گرفتم… امیدوارم از این به بعد در همه ابعاد، از فضل خدا از مسیر هموار و روان درس هام رو یاد بگیرم…
++ آزاده جان اشاره کرد همون دو سال اول به این نتیجه رسیده بود که این رابطه مناسب نیست ولی با مشورت از اطرافیان ادامه داده بود و اون همه تضاد رو تجربه کرده بود… منم دقیقاً همون روزهای اول عقد متوجه این قضیه شدم ولی به خاطر شرک هام، حتی با هیچ کس مطرح نکردم… البته خداروشکر می کنم … هیچ خطایی رخ نداده… من تو این رابطه خیلی از باورهای محدودکننده ام رو شناسایی کردم و تلاش کردم حلش کنم و همین تصمیم به جدایی نوید همین تغییرات و رشد منه… چون برخی از شرک هام رو حل کردم و دیگه نگران حرف مردم و آینده بچه هام نیستم…
++ بعدش گفتم خدایا منو ببر به کامنت هایی که نیاز دارم… بعد چشمم خورد به قسمت فیلتر کردن کامنت ها و رفتم به سمت اعضای مورد علاقه و هدایت شدم به کامنت آقای رضا احمدی…
خدا برای شما آسانی میخواهد و برای شما سختی نمیخواهد.
تو که به آسانی هر چه تمامتر داری ضربان قلب و اکسیژن بدن من را که مهمترین و حیاتی ترین نعمت است ، به من میدی؛ پس نعمت موفقیت هم به آسانی هر چه تمامتر به من میدی
وای خدایا شکرت که برای من آسانی میخوای
یا میسّر و یا مسهّل…
که هر دویِ این اسم ها، معنایِ آسان کننده در خود دارند.
هر کجا که با خدا رفتم جلو همه چی آسان میشد برام و هر کجا که بدون خدا میرفتم مشکلات میومد… (سارا بانو اگه تو این پروسه جدایی، با خدا بری جلو، حتما برات آسانی خواهد بود)
پس من یک باور پیدا کردم که:
«همه چی برای من به آسانی به دست میاد منتها به یک شرط و اونم تسلیم هدایت پروردگارم بودن است زیرا که وقتی با هدایت و مشاوره خدا جلو بروم هیچ شکستی در انتظارم نیست و هر چه هست آسانی و موفقیت است »» و این باور را از دل قرآن استخراج کردم که میگه:
هیچ قومی را که به خدا و آخرت ایمان داشته باشند نخواهی یافت که با کسانی که با خدا و فرستادهاش در حال ستیزه هستند؛ هر چند از پدران، فرزندان، برادران و خویشانشان باشند. خدا در دل آنان ایمان را تثبیت کرده و با روحی از جانب خویش نیرومند شان ساخته است. و در بوستانهایی که از زیر آن نهرها جاری است، آنها را برای همیشه داخل خواهد کرد. خدا از آنها راضی است و آنها از خدا راضیاند. اینها حزب خدا هستند، بدانید که حزب خدا همان رستگارانند.
برداشت من از آیه دوتا آدم متفاوت و دو آدمی که همفرکانس نیستن نمیتونن از زندگی مشترک لذت ببرن
«18 دی ساعت 2:19 بامداد
امروز بازهم خیلی جدی تر بحث جدایی رو گفتم
در کامنت چند نفر از بچه های سایت اشاره شده بود به جدایی
و از خدا خواستم برای تکلیفم در رابطه
زمانش رو نگفتم
فقط آیا جدا بشم؟
این آیه اومد که خیلی عالی بود و تایید جدایی بود
خدایا شکرت
باز هم نشونه بده که یقین پیدا کن»
اینم متنی بود که در نوت گوشیم نوشته بودم
این نشونه ها داره منو به یقین می رسونه برای جدایی
پس ای رب العالمین که اراده کردی بر آسانی
ای خیر الرازقین
ای میسّر و ای مسهّل
می خوام که این جدایی رو به راحتی، به زیبایی و عزتمندانه برام اوکی کنی
مدتی پیش هم این فایل رو گوش کردم اما درک الان کجا و اون موقع کجا.
اولین نکته مهم اینه که ازاده عزیز بیان کرد همیشه تو هر موقعیت 100 درصد خودت رو بزار و موقعی که فهمیدی مسیری اشتباهه همون جا جلوش رو بگیر و برگرد . این خیلی قدرت و توانایی میخواد .
خیلی ها هستن داشتن چک و وام گرفتن رو یه افتخار میدونن و دیدم که این باور رو دارن که بدون چک و قسط و وام نمیشه زندگی کرد و اعتقاد راسخ دارن و مداوم توی وام هستن و این بدهی چه استرسی رو به ادم وارد میکنه .
خصوصا افرادی که منتظر وام هستن تا باهاش یه بدهی رو صاف کنن و خونه و ماشین بخرن و شرک مطلقه و انسان رو توی چاه میندازه . که همش از عجله و کمبود و عدم درک تکامل میاد و واقعا روی چیزی که نیست داری حساب میکنی و خدا رو پس میزنی
من تو زندگیم خیلی به کتابخوانی و خصوصا فیلم باز بودم و دیوانه فیلم دیدن بودم و توی همه فیلم ها این باور رو دارن که باید شکست بخوری و بدبختی های طرف رو نشون میدن که بعدا موفق شده .
ادم این رو باور دارن که تا سختی نکشی موفق نمیشی و بدون سختی موفقیت لذت نداره و اکثر افراد این باور رو دارن و این باور اشتباه انقدر توی ذهن من قوی بود که میخواستم شکست بخورم و بعد بلند شم بگم من تونستم بلند شم و موفق شم و همین باور باعث شد اون شکست رو بخورم . و بارها بهش فکر کردم که اومد جلو چشام.
هر مسیر سختی نادرسته . هر مسیر سختی از شرک میاد و مومنین واقعی اسان هستن برای اسانی ها.
خداروشکر میکنم امروز هم با فایل مصاحبه استاد و دوستان خوبم چقدر لذت بردم از این درک وآگاهی و این همه نتایج بزرگ از دوستان خوبم مثل آزاده جان چقدرایمان و اصل توحید را بهتر درک کرد ودر عمل اجرا کردخدا رو شاکرم که باز هم هدایتم کرد به مسیر شنیدن این آگاهی ها من قبلاً صحبت های آزاده جان رو سال گذشته شنیده بودم ولی این بار که دوباره گوش دادم چقدر عمیق تر درک کردم مفهوم حرفهاشون رو و چقدر آزاده جان با بیان قشنگ و دیتیل وار سرگذشت زندگی شون رو توضیح دادند
چقدر قشنگ مفهموم تکامل رو الان متوجه شدم و اینکه استاد بارها در فایل هاشون تاکید میکنند که وام نگیرید قرض نکنید چون ما داریم روی چیزی حساب میکنیم که در حال حاضر مال ما نیستمفهوم توحید چیزی هست که من تا زمانی که نفس میکشم باید روی خودم کار کنم
رسیدن به آرزوها با درس گرفتن از چالشها علاوه بر اینکه اون چالش لذت بخش میشه بلکه تو وروحت رو بزرگتر وقوی تر میکنهاونقدر به شنیدن این جملات نیاز داشتم و همانند زندگی خودم بود تا حدودی و خدا رو شکر می کنم که شنیدم و دیدم که آزاد از این شرایط خارج شد و برای من یک الگوی مناسب شد .
خدایا خودت هدایتم کن تا هیچ وقت وام نگیرم و قرض و بدهی نداشته باشم. این میان اگر شکست و مشکلی هم بود من باید از آنها درس بگیرم و آنها را برای خودم بسازم و از آنها تجربه کسب کنم و آن درس و تجربه ها را در زندگی خودم بکار بگیرم و آنوقت است که من بی شک موفق ترین برای خودم خواهم بود این درس را باید همیشه و همیشه با خودم داشته باشم که وقتی که در راهی که به آن ایمان دارم و می دانم درست است همان راه را ادامه بدهم و هرگز دنبال نظر و دیدگاه دیگران نباشم تا بخواهم که از انها تایید بگیرم چرا که خیلی از آنها به این قوانین آگاه نیستند
این درس برای من خیلی عالی و مفید بودسپاس از خدای مهربان خودم
در پناه الله یکتا شاد سلامت و ثروتمند باشید انشاالله
به نام خدای وهاب من بخشنده ی بی منت
سلام استاد عزیزم
فایل نشانه ی امروز من این قسمت بود
قبلا قسمت اول مصاحبه با آزاده خانم رو دیده بودم چقدر از تلاش و جسارت ایشون برای برگزاری کلاس زبان خوشم اومد
ولی دیگه فرصت نشد بقیه قسمت ها رو ببینم تا امروز که این قسمت دیگه مصاحبه به عنوان نشانه برام اومد
چقدر از آزاده خانم از شخصیت و طرز صحبت و روحیاتشون خوشم اومد
خدای من چقدر صحبت هاشون در باره ی تکیه کردن به خدای بزرگی که عظمت و قدرتش رو در خلق اقیانوس باشکوه و طلوع وغروب خورشیدمیشه دید قشنگ بود
حس توحید رو زنده کرد تو وجودم
درسته وقتی تو طبیعت هستی فارغ از هیاهوی زندگی مدرن و شهری میتونی عظمت خالق این جهان بزرگ رو با تمام زیبایی هاش رو ببینی اون وقت به کوچکی و ضعیف بودن خودت و بزرگی خدا پی میبری بیشتر
چقدر حرفهای مامان بزرگی قشنگی گفتی دختر زیبا
مثل این جمله ( در هرکاری از خودت بپرس که چرا میخوای این کار رو انجام بدی؟)
یا این جمله که (صد درصد خودت رو بگذار برای رابطه ات که بعدها نگی ای کاش ،ای کاش )
ممنونم از آزاده خانم به خاطر صداقت کلامشون
چقدر اون تیکه صحبتشون که جلوی آیینه از خودم پرسیدم چند وقته با خدا در ارتباط نیستی
یا الان وقت ندارم…
چقدر دلم لرزید
یعنی میشه خدایا تو زندگی به مرحله ای از گرفتاری های دنیا برسیم که بگیم الان برای وقت گذاشتن برای خدا وقت نداریم ؟!!!
خدایی که هر لحظه و همیشه حواسش بهمون هست
روی صحبتم اول با خودمه
خدایا کمک کن هیچوقت به این مرحله نرسیم
همیشه نگاه مهربونت رو ازما نگیر
الهی آمین
ممنونماز استاد عزیزم و مریم خانم و آزاده خانم
انشالله در پناه خدا باشید همیشه
الحمدلله کماهواهله
به نام خدایی که هر چه دارم از توست من تسلیمم
سلام به استاد مهربان و توحیدیم
سلام مریم مهربانم
الان که اومدم کامنت بنویسم ردپای خودمو دیدم
و نوشته بودم ترمز دارم و آن شالله بهبود میدم
الان که میخوام بنویسم دیدم باور کمبود برطرف شده
باور احساسه لیافتم و عزت نفسم بالا رفته
و خیلی خوشحال شدم الهی شکرت
ابن نوشتنها خیلی به خودمون در روند بهبود و شناخت ترمزها و مانعها و حتی توحید هم موثر ست
الان که به خودم و کارهام نگاه میکنم میبینم اعتماد و ایمان به خداوند70 درصد شده
ابن ینی مسیر درست یعنی به منبع وصل شدن
الهی شکرت
الهی شکرت که حضورتو بهتر حس میکنم
همه کارهامو به قدرتت میسپارم
ولی هنوز هم جا داره که روی خودم بیشتر کار کنم
من از دیشب مراقبه و تجسم روشروع کردم
حسه 7وب داست و ادامه میدم
استاد ممنونتم سپاسگزارتم
به نام خدای مهربانم خدایی که وقتی روش حساب میکنی برات همه چیز میشود به راحتی و آسونی فقط باید ما سمته خودمون رو انجام بدهم و گرنه خداوند خلاف وعده نمیکند
خدایا شکرت امروز تونستم ذهنمو کنترل کنم و همه رو به تو بسپارم
خدایا شکرت امروز تو احساسه خوب موندم
و اون احساسه خوبه باعث شد کارهام روانتر انجام بشه
خدایا شکرت درآمدم خیلی خوب شده
خدایا شکرت بدون وام و قرض گرفتن دارم رشد میکنم مغازه اجاره کردم چون فقط روی خدا حساب کردم و از اون چیزی که داشتم با ایمان شروع کردم و قدم برداشتم و خداوند هم هدایتم کرد
وام و قرض گرفتن یعنی تکامل طی نکردن و عجله کردن
یعنی قبول نداری که خدا بهت میده ایمانت ضعیفه
اما من سمته خودمو دارم انجام میدم و خداوند هم داره سمته خودشو انجام میده من بهش ایمان و اعتماد دارم و هر روز دارم بهتر و بهتر میشم به شرطی که ذهنمو کنترل کنم و در این مسیر باشم تمرکزم روی خودم و رشدم باشه
استاد بی نظیرم فایلهاتون عالی و من هنوز روی کشف قوانین زندگی کار میکنم
و هنوز ترمزها و باورهای کمبودی ته ذهنم هست و اونا رو به هدایت خداوند پیدا میکنم وبهبود میدم
خدایا کمک و هدایتم کن دستمو بگیر که بهترین هدایت کننده هستی
خدایا هر جا نتونستم و خطایی کردم سریع به من گوش زد کن
الهی و ربی من لی غیرک
دوستتون دارم
بنام خدای بخشنده ی مهربان
سلام ب همگی عزیزانم
ردپای 14 اسفند1403
الهی صدهزار مرتبه شکرت بخاطر هدایتم ب ابن مسیر زیبا
واین آگاهی ها
خدایا شکرت بخاطر وجود استاد عزیزم و دوستان توحیدی قشنگم و کامنتهای عالی ک کلی ازشون درس میگیرم
برای رسیدن ب موفقیت نیاز نیست شکست بخوری
میتونه همیشه همه چی خوب پیش بره با باورهای درست و هدایت خواستن از خداوند
چ سوال قشنگی آزاده جان از خودش همیشه میپرسه
چرا میخوام این کارو انجام بدم؟
دلیلش چیه؟
فکر کردن ،عمل ب الهامات، درهرلحظه بیاد خداوند بودن
وقتی سرمون شلوغ شد و ب خواسته هامون رسیدیم خدارو فراموش نکنیم
مسیر و رها نکنیم
تازمانی ک داریم رو خودمون کار میکنیم و باورهامون رو تغییر میدین این مسیر جواب میده
ب محض اینکه رها میکنیم ذهن رو مارو میبره جاده خاکی
میتونم قبل اینکه شرایط خیلی بدتر بشه تصمیم بگیریم ک کار درست و انجام بدیم و گوش بدیم ب الهامات
چیزی ک آزاده عزیز متوجه شد تو دوسال اول زندگیش
من فقط مسئول زندکی خودم هستم و توانایی اینو ندارم ک زندگی بقیه رو تغییر بدم
و دیگران هم این قدرت ندارند چون آگاه نیستن ب الهامات و شرایط احساس من
خدایا خودت هدایتم کن تا بهتر قانون رو درک کنم و در عمل ازش استفاده کنم
خدایا شکرت امروز تونستم شومیز جدیدم و با مدل متفاوت بدوزم
مرسی ک مرحله ب مرحله هدایتم کردی و تونستم کارو امروز ب اتمام برسونم خیییلی عالی شد دوسشدارم
الهی شکرت بخاطر نشونه ای ک امروز بهم دادی و بهم گفتی زکیه جان تو لایق بهترین هایی
من برات پلن قشنگ تری در نظر گرفتم فرد مناسب تر با شرایط بهتر برات کنار گذاشتم و در زمان مناسب همدارت میکنم باهاش
خدایا من تسلیم هستم ب هرخیری از سمت تو محتاج
خدایا شکرت بخاطر کامنتهای جدید دوره هم جهت با جریان خداوند خیییلی انرژی گرفتم ازشون و حس کردم مومنتوم مثبتی ک داره تو زندگیم شکل میگیره
ازت میخوام در زمان مناسب همدار کنی با این دوره ی ارزشمند
خدایا شکرت امروز چقددد هوا عالی بود پرواز پرستوها آواز زیباشون
گربه ی قشنگم ک میاد تو حیاط مون امشب خیلی بهم نزدیک شد و نترسید ازم چقددد زیبابود چ طرح های قشنگی داشت رو سر و بدنش خییلی زیبا خلقش کردی با اون چشای خوشگلش الهی شکرت
خدایا شکرت امروز خیلی روز قشنگی بود روابط خوبی داشتم با خانواده ی عزیزم
دارم یاد میگیرم ک فقط لذت ببرم از هرلحظه ام در کنارشون امروز خییلی خندیدم و لذت بردم
مادر و تحسین کردم موهای خوشگلش،نون های خوش عطرش
کارهایی ک انجام میده
خدایا شکرت بخاطر پولی ک آجی ناهید بهم داد اونم نقد چقد حس قشنگی تجربه کردم ازاین نشانه
چن روز پیش ی دفترچه دیدم از خودم ک مال سال 98 بود
و تمرین فراوانی و انحام داده بودم روزی یک میلیون واریزی داشتم و باید تا پایان روز خرجش میکردم
ک اومدم انجام دادم ک امروز روز چهارم بود ،و عصری خواهم 40 تومن بهم داد این ی نشونه اس برام ک مسیرم درسته
الهی شکرت، عصری داشتم کمد لباسهام و نگاه میکردم یکی از لباس هام ک ی کت و سارافون صورتی کم رنگ بود و دیدم ک چند ساله دارم و هنوز استفاده نکردم ازش
حسم گفت بپوشش منم پوشیدم ،خواستم درش بیارم ک دوسداشتم تنم باشن، ی حسی در درونم بهم گفت وقتشه ک استفاده کنی ازشون
اینا رو فک کنم سال 99 خریدم ب نیت خاستگاریم ک بپوشم و تاحالا نپوشیدم ،ی حس قشنگ داشتم بهشون ،خیلی انرژی خوبی دارن
و ی جورایی انگار دارم رها میشم ازاین خواسته، میخوام خدا رو بهتر درک کنم
و عمل کنم ب قوانینش
الهی صدهزار مرتبه شکرت امروز نکات ارزشمندی یاد گرفتم
اینکه سهم من اینکه ک اجازه ندم مومنتوم منفی شکل بگیره
و همون لحظه ی ایجادش قطعش کنم.
فکر کردن ب خواسته، مرور نتایج،یادآوری تحقق خواسته هام
تجسم و مرور اتفاقات مثبت ک تاحالا برام رخ داده باعث ایجاد مومنتوم میشه
خوندن قرآن و تفکر درش
امشب متوجه شدم ک خداوند برای من آسانی میخواد
میخواد ک کنار آدم ها زندگی آروم و شادی داشته باشم .
هر کاری ک تو قرآن گفته باعث میشه زندگی من قشنگ تر و آخرتم زیباتر بشه
خداوند سیستمه و متوجه شدم تو چند آیه چقد زیبا اینو گفته ک
هر کسی کاربد و ناشایست کنه سرکشی کنه با صورت میره تو آتیش
و هرکسی ک کار نیک کنه و عمل صالح داشته باشه ب باغهایی وعده نیده ک زیرش نهرها جاریه
نتیجه ی فرکانس شرک و کفر عذاب خوار کننده اس
و نتیجه فرکانس بندگی و توحید تقوا عمل صالح تجربه وجه رحیم بودن خداونده
الهی صدهزار مرتبه شکرت
ک هرلحظه داری هدایتم میکنی
من باید تکاملم و طی کنم و مداومت داشته باشم تو مسیر تحت هرشرایطی
خدایا شکرت سپاسگزارم
بخاطر گوشی قشنگم
نتی ک دارم
انگشتهای زیبا و سالمم ک توان نوشتن و تایپ کردن دارم
چشمهای زیبا و سالمم. .
و قلبی ک ب سمت تو بازشده و هرروز داره ذره ذره بهتر درک میکنه قانون رو
عاشقتممممم
زکیه جان سلام واقعا خوندن کامنت زیبات کلی بهم انرژی وحال خوب داد. شکرگزاریت بابت چشمان وانگشهات و…. بهم یادآوری کردکه رسول چقدر نعمت داری که ازشون غافل بودی؛ بهم یادآوری کردکه میشه بانگاه کردن به هرچیزی حال خوش رادرک کرد. زکیه توامروزبهم درس بزرگی دادی واقعا ازت سپاسگزارم ووقتی کامنتت رامیخوندم به احساس زیبات ورابطه خوبت باخداوندقبطه میخورم رابطه ای که چندوقته گمش کردم؛ واقعا دوست داشتم این احساست به خدا رامن داشته باشم. خدایاهمینجا ازت میخوام که دوباره مناتوآغوش خودت بگیرکه واقعا دلتنگ آغوشتم واقعاهیچ چیزی الان به اندازه بودن توبغلت مناخوشحال نمیکنه! خدایاجات توزندگیم خیلی خالیه. خداجون ازت خواهش میکنم بیاجات راپرکن که هیچ وقت وهیچ چیزوهیچ کسی نمیتونه جای توراپرکنه وهیچ وقت به اندازه زمانهایی که واقعاً توراکنارم حس میکردم احساس خوشبختی وخوشحالی نداشتم وندارم. پس دوباره بغلم کن وهیچ وقت تنهام نزار.
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 12 اسفند ماه رو با عشق مینویسم
خدایا شکرت به خاطر تک تک اتفاقات امروزم بی نهایت سپاسگزارم ازت بهشتی ترین روزم رو میخوام بگم و هر روز بهشتی تر از روز قبل
دست جیغ هورا
من امروز فقط وسط خیابون از ذوق هم خندیدم ،هم گریه کردم ،هم با صدای بلند جیغ و هورا گفتم و ذوق کردم
من امروز رسما از خوشحالی تو خیابون میرقصیدم و یه لحظه وایستادم دور خودم چرخیدم ،دلم میخواست فقط چرخ بزنم و این حال خوبمو با چرخیرن عین بچگیا که میچرخیدیم نشون بدم
یهویی یاد رقص سماع افتادم
من به قدری سرمست از عشق خدا شده بودم که به یه نیم قدم من پاسخ داده بود ،
من فقط اشک ریختم از خوشحالی
و بارها به تک تک روزهام فکر کردم و این جمله رو گفتم
خدای من سپاسگزارم
من یک سال پیش آرزوم بود روی این دیوار محله مون نقاشی دیواری کار کنم
و امروز کار کردم
و وقتی این شد ،صد در صد بقیه خواسته هام رخ میدن
کافیه باورای هم جهت با خواسته هامو با عشقی بی نهایت تر ادامه بدم تا مومنتوم بگیره و ادامه بدم و ادامه بدم
من امروز نتیجه این دو هفته ای که دوره هم جهت با جریان خداوند رو دارم گوش میدم و تمریناتش رو در عمل انجام دادم،رو گرفتم
و این نتیجه سبب شد مصمم تر بشم برای ادامه دادن
درسته فعلا هیچ پولی دریافت نکردم ،اما خیلی خیلی خوشحالم
وقتی به تک تک روزایی که به خانواده ام التماس میکردم برم نقاشی دیواری انجام بدم و نمیذاشتن ،فکر میکنم ،اصلا رفتارهای الانشون قابل مقایسه با اون روزا نیست
نه تنها برادرم تحسین میکنه ،بلکه خودشم به فکر هست که کار کنه و شروع کنه به کشیدن تابلوهای نقاشی خط
الانم که دارم مینویسم اشک تو چشمام جمع شده
امروز من مومنتوم مثبت رو تجربه کردم
امروز من دقیقا هم جهت بودنم با جریان خداوند رو با تک تک ذرات بدنم حس میکردم
امروز در لحظه ترین روز زندگیم بود که خدا گفت موجود باش و موجود شد و قدرتی که برای من داده تا بگم موجود باش و موجود ش کنه خدای ماچ ماچیم
نمیدونم چجوری این همه حس خوب رو بیان کنم
از خدا میخوام کمکم کنه تا هرآنچه که باید از امروزم در اینجا مکتوب بشه و اینجا بنویسم تا اول به یاد بیارم که خدا با باورهای من هست که به من پاسخ میده
و بعد یادم باشه که مومنتوم مثبت رو از این به بعد با این جریان امروز پشت سر هم پر قدرت تر ادامه بدم
و یادم باشه که خدا داره کارای من رو انجام میده
صبح وقتی بیدار شدم تمرین ستاره قطبیم رو انجام دادم و لذت بردم و نوشتم که امروز میرم مدرسه هدف ،و به مدیر مدرسه ایده ای که خدا بهم داده رو میگم
چند ماه پیش رفته بودیم برای دیدن مدرسه اما خبری از مدیرش نشد ، اما اینبار توی این چند روز گذشته که دوره هم جهت با جریان خداوند رو خریدم و سعی میکردم مومنتوم مثبت رو با در لحظه بودنم ادامه بدم و سرعت ببخشم ، خدا دوباره بهم گفت برو مدرسه هدف و نشونه اش رو داد
و اینبار یه بیت شعر گفت که طبق اون طراحی نقاشی برای مدرسه ابتدایی انجام بدم
متن این بود
تا در طلب گوهر کانی کانی
تا در هوس لقمهٔ نانی نانی
این نکتهٔ رمز اگر بدانی دانی
هر چیز که در جستن آنی آنی
طبق این بیت شعر من طراحی نقاشی میخواستم به دیوار مدرسه انجام بدم
من دیروز رفتم مدرسه و مدیر نبود ، و یه راست رفتم تجریش سر کلاس رنگ روغنم
وقتی دیدم نیست ، گفتم هرچی خیره و از تو به من برسه محتاجم
امروز میخواستم برم و به مدیر طرحم رو بگم و با اینکه حتی مدیر پیگیری نکرده بود ،اما من طبق نشونه ای که از خدا گرفتم ،تصمیم گرفتم دوباره برم
صبح که تمریناتم رو انجام دادم ، ذهنم مدام میگفت نگه دار برای فردا ،امروز بشین رنگ روغنت رو کار کن
اگر بری نمیرسی کار کنی و بعد میگفت اگه بری قبول نکنه چی ؟
اما از اونجا که از دوره هم جهت با جریان خداوند یاد گرفتم که سریع بگم من باید انجامش بدم و گفتم ،من باید به وظیفه ام عمل کنم ،این ایده گفته شده ،من باید برم و بگم ،نتیجه اصلا برام مهم نیست ،هرچی خیره همون میشه
و خدایی که این ایده رو دوباره تاکید کرد که برم و بگم ،همون خدا ادامه قدم هارو بهم میگه چیکار کنم و با این تکرار جملات، حاضر شدم تا برم مدرسه
و گفتم باید انجامش بدم
وقتی رسیدم ،سلام دادم و مدیر شناخت ،گفتم من یه طرحی دارم اما فعلا متن هست و میخوام بگم اگر موافق باشین طبق اون طراحی انجام بدم
شعر رو نشونش دادم و گفت برای بچه های دبستانی خیلی سنگینه
منم جمله ساده ترش رو که از زبان رضا علیپور قهرمان سنگ نورد جهان شنیده بودم که تو مصاحبه هاش میگفت ،تو مدرسه شون نوشته روی دیوار سبب شده که من به اینجا برسم و جمله اش این بود
آدمی زاده افکار خویش است
فردا همانی میشود که امروز می اندیشد
میگفت من صبح به صبح ساعت 7:30صبح هی میخوندم
روزی ده دقیقه ،پنج دقیقه این ذهن منو درگیر میکرد
دوباره موقع برگشت ،اینو من میخوندم
هی کم کم که عین تبری که آروم آروم میزنی به درختا،
بالاخره میفته دیگه
اون داستان اینکه من قهرمان شدم ،اون دو خط بود
وقتی این جمله رو گفتم گفت این خوبه طرحتو کار کن و بیار ببینم
هی تو ذهنم نجوا میگفت بگو پول طراحی میخوام ،اگه طراحی کنی و قبول نکنه الکی وقتتو گذاشتی، ولی هدایت خدا پر قدرت تر از اون بود که نذاشت کلامی از پول صحبت کنم
چون من قبل ورودم به مدرسه گفتم خدای من هرچی تو بگی به زبونم جاری کن
من اولین باره میخوام روی دیوار نقاشی بکشم هیچی بلد نیستم که چجوری باید کار کنم
تو تا اینجا گفتی اومدم ، بقیه اش رو خودت کمکم کن
و این یادم میومد و سبب شد که حرفی از پول نزنم و قرار شد طرحمو طراحی کنم و ببرم برای مدیر مدرسه
من وقتی اومدم بیرون سپاسگزاری کردم و گفتم هرچی خیر هست همون بشه برای من
یه لحظه حس کردم و متوجه افکارم شدم که تو فکرم گفتم من اگر این نقاشی رو روی دیوار مدرسه کار کنم و بچه ای ببینه و زندگیش مثل رضا علیپور تغییر میکنه و یه جورایی فکر کردم که من تاثیر میذارم روی بچه های مدرسه
اما خداروشکر همون لحظه متوجه افکارم شدم و سریع گفتم طیبه یادت باشه ،تو هیچ تاثیری در زندگی کسی نداری
اگر خودش در مدار دریافت اون جمله و تصویر باشه ،میره دنبالش و دریافت میکنه
از صحبت های رضا علیپور سنگ نورد جهان که شنیدی ،و از خودت سوال بپرس
آیا کل پسرای اون مدرسه ای که رضا علیپور اون جمله رو خونده بود تغییر کردن؟؟؟
جواب من نه بود
با اینکه نمیدونستم کل پسرای مدرسه از اون جمله نتیجه گرفتن یا نه ، اما طبق قانونی که از استاد عباس منش یاد گرفته بودم گفتم نه
و هر کس در مدارش باشه دریافت میکنه
و اینو یادآوری کردم به خودم که من عاجزم از تغییر دیگران و فقط میتونم توی زندگی خودم تاثیر بذارم و هیچ کس هم نمیتونه تو زندگی من تاثیری بذاره
تصمیم داشتم بعد مدرسه برم و یکم پیاده روی کنم و با خدا صحبت کنم ، ساعت 10:30 بود و گفتم خدا بزن بریم دوتایی کیف کنیم
هوا سوز داشت و باد سرد شدیدی میوزید و آفتاب هم بود
من راه افتادم تو محله مون و قدم زنان رفتم ،جوری به درختا و آسمون نگاه میکردم که باراولمه دارم میبینمشون
تقریبا در هفته چند بار من از مسیری که میرم کلاس نقاشی و یا پیاده روی میرم هر بار درختارو جدید میبینم و به درختا میگم من چرا تو رو ندیده بودم
درختا یه سری گلای ریز درآورده بودن که قبل بهار درمیارن و بعد برگ در میاد خیلی لذت بخش بود دیدن درختا و پرنده ها و همه چی ،گلای زرد که بعد تبدیل به قاصدک میشن هم دراومده بودن و نوید بهار رو میدادن
وقتی رسیدم به پارک نزدیک خونه مون و به آهنگ تق و تق در زدم و چال رو گونه ات لبخند دیوونه ات و من در تب و تاب توام خانه خراب تو ام ، گوش میدادم و به خدا فکر میکردم
که این سه تا آهنگ رو تو این چند روز بهم گفت گوش بدم و به زبونم جاری کرد و هر کدوم پیام های خاص خودش رو برای من داشت
من رفتم و اینا رو با صدای بلند میخوندم و میخندیدم و تو دلم میگفتم خدا من در تب و تاب توام خانه خراب توام من من دیوانه عاشق
میخوندم و یهویی میخندیدم و یا اشک میریختم
وقتی قدم میزدم و درختای زیتون تلخ رو میدیدم به تک تکشون نگاه میکردم و صحبت میکردم و بهشتی که خدا به من عطا کرده بود و تک تک درختایی رو که با وزش شدید باد میدیدم میرقصن و به قدرت خدا فکر میکردم ،لذت میبردم
و به زبون جاری میکردم که تو میتونی با همین باد حتی همه چی رو ،ساختمونارو از جا بکنی
تو همه کار میتونی انجام بدی و قدرت و عظمتش رو میگفتم
بعد نجوای ذهنم میگفت برگرد خونه ،تمرین رنگ روغنت مونده باید انجام بدی ، اما گوش ندادم و مدام یادم میومد استاد گفته بود وقتی مومنتوم مثبت شکل میگیره قطعش نکنید
منم حالم خیلی خوب بود و فوق العاده و این حال خوب رو در لحظه لذت بردم و دوست داشتم بیشتر و بیشتر بشه
یهویی وایسادم جلو درخت زیتون تلخی که میوه های ریزش که برای پرنده هاست ، از درخت آویزون بود و به قدری زیبا بود که گریم گرفت از این همه چیدمان ریز و دقیق و اینکه من هیچی نیستم و خدا به این دقت داره همه چی رو مدیریت میکنه
خیلی گریه کردم از سر شوق و وایسادم فقط صحبت کردم
بعد که راه افتادم باغبانا اومده بودن درخت میکاشتن ،نگاهشون میکردم و تک تک جزئیات رو سعی داشتم ببینم و لذت ببرم و مدام سپاسگزاری کنم
چمنا رو درست میکردن
کلاغ داشت غذایی که با منقارش گرفته بود رو میخورد
گنجشکا جیک جیک میکردن و باد میوزید و درختا حرکت میکردن و میرقصیدن
خیلی لذت بخش بود
بعد یهویی زمینو نگاه کردم و دیدم یه حشره شبیه کفش دوزک بود ، اما پشتش با اینکه نارنجی بود اما صاف بود
دقیقا برعکس شده بود و داشت تلاش میکرد تا برگرده و راه بره و به مسیرش ادامه بده و باد هی چند قدمی پرتش میگرد به سمت جلو
وقتی متوجهش شدم نگاه میکردم، یه لحظه گفتم بذار کمکمش کنم
اون لحظه سریع آگاه شدم به این حرفم که من به این دلیل گفتم کمکمش کنم ، که فکر کردم اگر من کمکش نکنم نمیتونه برگرده
سریع یادآوری کردم که من عاجزم در کمک کردن به دیگران حتی به حیوانات
همینجور داشتمبه خودم میگفتم که تو عاجزی فکر نکن که قدرتی داری و میتونی زندگی چیزی رو تغییر بدی ،تو هیچ قدرتی نداری
تنها قدرت تو برای تغییر زندگی خودت هست و درسته اینو گفتم که کمکش کنم ، اما میتونم با این دیدگاه کمکش کنم که از طرف خدا دستی باشم از دستان خدا
و تاکید کنم که من هیچی نیستم و خدا قدرت مند هست و میتونه کمکش کنه
اینو که گفتم دیدم برگشت و راه افتاد
خیلی درس داشت برای من
به خودم گفتم ببین اون خدایی داره ، که کمکش میکنه تا به مسیرش ادامه بده
به یادت بیار تو داشتی راه میرفتی و باد شدید میوزید و تو حواست به درختا و آسمون بود و زمین رو نگاه نمیکردی ، اما دقیقا همون لحظه که باد داشت این حشره رو با خودش میبرد
وای خدای من الان این درک بهم داده شد که وقتی باد داشت اونو حرکت میداد ، رو به سمت جلو و تو داشتی راه میرفتی ،اگر باد اونو حرکت نمیداد تو روی حشره میرفتی و لهش میکردی و نمیدیدی
در اصل خدا بود که سبب شد باد بوزه و اون لحظه تو سرت رو پایین بیاری و متوجهش بشی تا بایستی و درس این اتفاق رو بگیری
حالا فهمیدی که تو هیچ نقشی در ادامه مسیر انسان ها و حتی موجودات دیگه رو نداری طیبه ؟؟؟؟
خدا کاری کرد که توجهت به حشره جلب بشه و بایستی و بعد خدا کمکش کرد از بی نهایت طریق، تا حشره برگرده و روی پاهای خودش بایسته و به راهش ادامه بده
اینا همه برای من درس بودن و متوجهشون بودم
بعد به راهم ادامه دادم همینجور که ادامه دادم به مسیرم
با خدا صحبت کردم داشتم به آهنگا گوش میدادم و حس و حالم فوق العاده عالی بود
دیوار پایگاه محله مونو دیدم که دو سه روزی بود شروع کرده بودن دیواراشو رنگ زده بودن که طرح بکشن
یادمه من پارسال تو عاشورا و تاسوعا رفتم به روحانی پایگاه گفتم که میتونم نقاشی انجام بدم؟ و خبری نشد و دیگه پیگیری نکردم
بعد اینارو به یادم آوردم و گفتم کاش منم رو این دیوار نقاشی بکشم و یادمه اون روزا خودمو تجسم میکردم که این دیوار رو دارم رنگ میکنم و حتی توی این یک سال وقتایی که از بلوار محله مون رد میشدم ناخودآگاه خودم در حال نقاشی کشیدن رو دیوار پایگاه تجسم میکردم و ذوق میکردم
با اینکه میدونستم چون جوابی از روحانی مسجد نشد و یعنی نمیتونم رنگ کنم دیوار پایگاه رو ،اما نمیدونم چرا تجسم میکردم
و دقیقا از روزایی که دوره جدید رو خریدم و درمورد نقاشی باورای جدید ساختم تا با تکرارش مومنتوم مثبت شکل بگیره و میدونستم که نشونه میاد و درآمدم رو از نقاشی شروع میکنم با این نشونه ها که خدا بهم عطا میکنه
اما فکر نمیکردم به این سرعت
اصلا یه چیز نشد بود ، که من برم و اون دیوار رو رنگ کنم ، اینم به لیستی که برای قوی تر ادامه دادن این مسیرم نوشتم ،اضافه شد
و یه چیز نشد تبدیل به ممکن شد
غیر ممکن تبدیل به ممکن شد
من تو باورایی که نوشته بودم و با صدای خودم ضبط کرده بودم و این هفته تکرار کردم، میگفتم
نقاشی های من ارزشمندن و حتی دیوارها منتظرن تا من برم و روشون نقاشی بکشم و افرادی هستن که مشتاق هستن تا من برم و دیوارهای خونه هاشون و یا دیوارای خیابون و جاهای دیگه و مدارس رو رنگ کنم
اینا رو یه هفته ای بود با احساس عالی تکرار میکردم و تجسم میکردم
تو همون مسیر که پیاده میرفتم و به دیوار نقاشی شده نگاه میکردم ، گفتم خدا واقعا من نمیدونم دقیقا چی میخوام و چی برای من خوبه تو خودت راه نشونم بده
من میخوام نقاشی انجام بدم بفروشم و نقاشی هام رو به بالاترین قیمت بفروشم و ایده هایی که تو میگی رو به تصویر بکشم
از طرفی میخوام نقاشی دیواری هم انجام بدم و طراحی طلا و جواهرات هم انجام بدم همه شون نقاشی هست ومیخوام درآمد داشته باشم که شهریه کلاسامم بدم
حتی تو تمرین ستاره قطبیم نوشته بودم که من میخوام شهریه کلاسامو تا سه سال که هست همه رو یه جا پرداخت کنی از بی نهایت دستانت ، در اصل نمیدونم تو بگو که چه کارهایی باید انجام بدم
چی برای من خوبه که رشد کنم در این مسیر ؟
اینارو گفتم و اصلا قصد نداشتم از قسمت پیاده رو بلوارمحله مون برم که تهش میرسید به اتوبان ،یهویی آبی که باز کرده بودن برای چمنا آبیاری بشه ، توجهمو جلب کرد
یکمجلو تر رفتم تا آب هایی که به چمنا میرفت رو تماشا کنم
یهویی دیدم روی دیوار گل کشیدن رفتم تا عکس گلارو ببینم ، ،دور برگردون به سمت بزرگراه بود نمیشد دید اونور دیوار چه خبره یکم که جلوتر رفتم
دیدم سمت دیگه دیوار پر از رنگ و سطل هست و دارن کار میکنن وقتی دیدمشون
سریع رفتم و سلام دادم سوالایی پرسیدم و گفتم شما از شهرداری اومدین و دارین کار میکنین
که جواب داد بله و من شروع کردم به صحبت کردن درمورد اینکه منم نقاشی انجام میدم و دوست دارم که روی دیوار کار کنم ، اصلا نمیدونم چی شد یهویی اون آقایی که مسئول کار بود گفت من امروز استثنا اومدم اینجا و دارم به همکارم کمک میکنم
من کار میگیرم و خودم جاهای دیگه نقاشی میکشم و این کار رو گرفتم و دادم به همکارم و دست تنها بود اومدم کمکش ، و اگر دوست داری برو از خونه لباس بیار و کارت رو ببینم ،اگر خوب کار کردی بهت کار بدم
من خیلی خوشحال بودم و میگفتم ببین کار خدارو
تا نمیرفتم اون سمت ، و آب چمنا که آبیاری میشدن رو دیدم و توجهمو جلب نمیکردن من نمیدیدم دارن نقاشی کار میکنن
همه اش هدایته
خیلی صحبت کرد و درمورد سازمان زیباسازی گفت و من گوش دادم و حتی اینو گفت که با خانما کار نمیکنه و فقط آقا هست در گروهشون و چون نمیتونه با خانما کار کنه به این دلیل که باید رفت و برگشت به مسیر پروژه ای که گرفتن رو که صبح میرن و شب دیر وقت برمیگردن و رفت و آمدشون یخته ،نمیتونه کار کنه
و به من گفت اگر همراه میتونی با خودت بیاری بیا کار کن
چقدر ساده داشت همه چی پیش میرفت و من فقط تو دلم میگفتم خدایا شکرت
من برگشتم خونه و تو راه فقط فکر میکردم ،گفتم خدای من سپاسگزارم ،اما من یه چیز خیلی بزرگترم میخواما
این خواسته ام که نقاشی هایی و ایدا هایی بهم بگی که به مجموعه دارا و موزه ها و حراجی ها که میلیون دلاری به فروش برسه و البته طرح هایی که بهم الهام میکنی هر کسی ببینه به یاد تو بیفته
اینارو میگفتم و رفتم خونه و به مادرم زنگ زدم ،چون رفته بود باغ گل ، وقتی بهش گفتم گفت برو میام میبینم چجوری داری کار میکنی
مدام ذهنم میگفت نرو فردا برو و یا میگفت تو که بلد نیستی
اما باز توجه نکردم و گفتم من باید برم چون خدا به درخواست من پاسخ داده ،حالا من بیام دودستی با نرفتنم خرابش کنم ! من میرم و یاد میگیرم ،همیشه اولش سخته
رفتم خونه و یه کاسه نخود خوردم و رفتم خونه خواهرم یه کاپشن گشاد گرفتم که بتونم از رو کاپشنم بپوشمش و اومدم
من ساعت 14:37رسیدم با خوشحالی و ذوق ، صاحب پروژه نقاشی خندید گفت اومدی
و قلمو و رنگ داد بهم و طرح رو نشونم داد و گفت کار کن اما طبق عکس نه ،حالت کلی عکس رو ببین اما خودت تغییراتی بده و شروع کردم
اولش من خیلی داشتم با دقت کار میکردم ،اومد گفت سریع تر کار کن، نقاشی دیواری مثل بوم نیست و روند کار باید سریعتر باشه و بعد اضافه کرد که این پروژه دست خودمونه و آزادیم تو رنگ کردن که خیلی ریز نشیم تو کار
و گفت مهم اینه از دور خوب دیده بشه و طرحش ساده هست و جزئیات کار خیلی مهم نیست
و من کار کردم و اولش نجوای ذهنم گفت بابا بی خیال اینو کار کن بعد برو خونه اما گوش ندادم و با عشق کار کردم و گفتم من به تواناییم ایمان دارم و میتونم و میشه
وقتی کار کردم و اومد دید گفت برای اول کارت خوبه
و حدود نیم ساعتی با من صحبت کرد
گفت توقعت از درآمد این کار چیه؟
نمیدونستم چی جوابشو بدم
پرسیدم یعنی چطوری ؟
گفت الان اگر این ابعاد کار رو تنهایی بخوای کار کنی ،چقدر میخوای بگیری ؟
منم گفتم از قیمتا خبر ندارم اما از یه نقاش پرسیده بودم گفت که 100 میلیون و یا 150 برای 600 متر
خندید گفت نه اون قیمت که نه
شما اگر خودت کار کنی اون قیمت میتونی بگیری و تنهایی کار کنی اما شهرداری روش کارش فرق داره و گفت میخوام از این صحبتا ببینم چه افکاری داری و چرا میخوای نقاشی دیواری انجام بدی
من سریع فهمیدم و گفتم بیشتر به این خاطر میخوام که درآمد داشته باشم تا بتونم شهریه کلاسای رنگروغنم رو کهمیرم تجریش پرداخت کنم و اینکه دوست دارم یاد بگیرم نقاشی دیواری رو
گفت چون اول کاری فعلا باید یاد بگیری و توقع نداشته باشی بهت مبلغی بیشتر پرداخت کنیم و چون میای زمان میذاری مبلغی در نظر میگیرم که کمکمون میکنی اما وقتی کارت راه بیفته و سرعت بگیری در نقاشی روی دیوار، اونموقع بهت کار پروژه انفرادی میدم که در هفته میتونی 40 تا 50 میلیون درآمد داشته باشی
و اگر با تیم کار کنی 10 میلیون در هفته
الان که نوشتم متوجه شدم و درکی داشتم از صحبت هاش
اینکه گفت اول کاری توقع نداشته باش مبلغ 10 میلیون بابت کارت بهت پرداخت کنم و باید راه بیفتی و تمرین کنی تا دستت بیاد روند کار و چون میگی داری شهریه کلاست رو میدی ، مبلغی رو کنار میذارم که بتونی شهریه کلاستو فعلا پرداخت کنی ،تا بعد که سرعت گرفتی در کارت پروژه بهت میدم
این دقیقا مومنتوم رو داشت برای من در جملات کار نقاشی میگفت
من در اصل طبق گفته استاد عباس منش که باورهای محدودی دارم درمورد نقاشی ،نباید انتظار داشته باشم یک شبه تابلو بکشم و با قیمت بالا بفروشم و یا تازه اومدم کار دیواری انجام بدم انتظار نداشته باشم 10 میلیون اول کار بهم پرداخت بشه
من باید تکاملم رو حتی در نقاشی دیواری طی کنم
صحبت هاش خیلی برای من درس داشت ،سعی میکردم به دقت گوش بدم چون خدا داشت درسارو یکی یکی یادم میداد تا ازشون استفاده کنم
وقتی گفت ، تایید کردم صحبت هاشونو و گفتم درسته ،اما شما هرجور میگین من بیام و کار کنم که قبول کرد و گفت من با خانما کار نمیکنم و فقط دو نفر خانم در گروهمون داریم استثنا قبولت میکنم
و وقتی گفتم تجریش کلاس نقاشی میرم ،گفت آقای فلانی رو میشناسی ؟ استاد من بود و جالب بود دقیقا استادی که گفتن ،استاد رنگ روغن من هم بوده
و یه استادی هم گفت که عکسشو نشون دادم گفت میشناسم
سالای 80 میرفتم تجریش یاد میگرفتم
چقدر جالب بود
دقیقا یاد تجربه استاد در دادگاه افتادم که قاضی ایران سفر کرده بود
و این برام جالب بود که اون سال ها استاد رنگ روغن من هم آموزش میدیده و استادم الان تو همون پاساژ داره تدریس میکنه و تصویر ذهنی خودشو کار میکنه و این آقا در نقاشی دیواری فعالیت میکنه و در حرفاش اینو متوجه شدم که خیلی از این کاری که انجام میده راضیه و علاقه ای به ریز کار کردن رنگ روغن رو زیاد نداشت
بعد تاکید کرد که طراحی روزانه بیشتری داشته باشم و مهم ترین کار در روزم باشه وکارهای رنگ روغنم رو دید و کارهای خودش رو نشون داد
انگار خدا توی این چند ماه مدام به شکل های مختلف داره تاکید میکنه که طراحیمو قوی کنم
خیلی حس خوبی داشتم چون خدا به قدری ساده برای من امروزم رو چید که اصلا فکرشم نمیکردم ، تنها کاری که اون لحظه انجام دادم لذت بردن از تک تک لحظاتی بود که داشتم یاد میگرفتم
وقتی گلارو کار کردم تموم شد ،گفت هوا خیلی داره سرد تر میشه شما برید و فردا بیاین که من گفتم اگر میشه یه قسمتم کار کنم وخندید و گفت من از خدامه که کار سریع تر پیش بره یه پاستیل گچی بهم داد گفت طرح گل بنداز به دیوار و رنگش کن
درمورد ترکیب بندی گفت که باید یاد بگیرم
من خیلی خوشحال بودم و همچنان داشتم با ذوق کار میکردم و خستگی متوجه نمیشدم
وقتی یکم سرد تر شد من به قدری لذت میبردم که سردی هوا رو نمیفهمیدم ،یهویی برای من چای آورد یکی از نقاشا
از زبونم دراومد روزه ام و ترسیدم بگم روزه نیستم
من به خودم ظلم کردم و متوجه این رفتارم بودم ،باخودم گفتم تو چرا ترسیدی و گفتی روزه ای ؟ آیا حرف مردم برات اهمیت داشته؟ صد در صد اهمیت داشته که گفتی روزه ای
و یاد حرف استاد افتادم که میگفت وقتی خواستی دروغی بگی ،به خودت بگو که ترسو نیستم و حقیقت رو بگو
ترسوها دروغ میگن
اما دیگه گذشته بود و نتونستم حقیقت رو بگم و میدونستم به خودم ظلم کردم ،از خدا طلب بخشش کردم و گفتم سعی میکنم که این ترسم رو کنار بذارم و به این باور که نباید بیرون از خونه موقع ماه رمضان چیزی بخوری تغییرش بدم
نزدیک غروب بود و وقتی گل دوم رو کار کردم صاحب پروژه گفت که یه گل رو هم کار کنم و بعد دیگه بریم هوا سرد میشه و دو نفر بودن خودشون جمع کردن و میخواستن برن سر یه پروژه ای که کار جدید بگیرن ،برام جالب بود بعد که برگشتم خونه فکر میکردم گفتم ببین چقدر کار فراوان هست که نه فقط این نقاشا بلکه نقاشای زیادی هستن که من تو اینستاگراممیبینم هر روز سر یه پروژه نقاشی هستن و هر روز دارن کار میکنن ،پس میشه از نقاشی درآمد داشت
و یا افرادی رو میدیدم که نقاشیاشونو به افراد ثروت مند میفروشن
و اون موقع من تو دلم گفتم کاش گوشیمو میدادم ازم عکس میگرفتن
یهویی شنیدم نقاش گفت خانم عکس نگیر ،برگشتم دیدم مادرم داره از ما عکس میگیره
چقدر سریع رخ داد
من این روزا هرچی میگم سریع رخ میده
خدایا شکرت
خیلی حرفای پر از درس هم شنیدم اما به قدری زیاد بود که تاجایی که یادآوری شد بهم نوشتم
وقتی قلموهارو بهشون تحویل دادم و با مادرم خواستیم برگردیم ،گفتم مامان بذار برن ،من برم از کارم عکس بگیرم اولین کار نقاشی دیواری من هست
یکم که راه افتادیم سردم شد ،تعجب کردم ،به مادرم گفتم نقاشا میگفتن هوا سرده ،چرا من متوجه نمیشدم
الان که داریم برمیگردیم سوز هوا رو حس میکنم
من بی نهایت داشتم لذت میبردم وقتی داشتم کار میکردم و انگار هیچی برام مهم نبود
و با خدا صحبت میکردم
من دور زدم و مادرم رفت خونه و من برگشتم تا عکس بگیرم
یهویی پارسال اومد جلو چشمم که هر جا میرفتم برای نقاشی دیواری هیچ کس قبول نمیکرد ،و یا میگفتن اول کاری بلد نیستی ، و یا نه میشنیدم از همه جا
حتی نقاشایی که میدیدم دارن کار میکنن میرفتم و صحبت میکردم که میشه به منم کار بدین و نه بود جوابشون و میگفتن نقاشی دیواری با بوم و چوب فرق داره و نمیتونی انجام بدی
وقتی اینارو به یاد آوردم گریم گرفت
گفتم من چقدر تقلا میکردم و نمیشد
اما امروز چقدر ساده و راحت شد، بدون اینکه کار خاصی بکنم
چقدر بدیهی بود
چقدر راحت قبول کرد کار کنم
و حتی با اینکه با خانما کار نمیکرد به دلیلی که خودش گفت و فقط دو نفر همکار خانم داشتن در گروهشون ،اما به من گفت بیا
و گفتم و گریه کردم و گفتم خدای من تویی که به باورهای من پاسخ میدی
من قبلا حتی به توانایی هام باور نداشتم و هر بار میرفتم تلاش کنم برای نقاشی دیواری ،وقتی بیشتر فکر میکنم میبینم من به چگونگیش هم فکر میکردم که اگر من دیوارو خراب کنم چی و یا اگر رفتم و پول ندادن چی
و دقیقا صحبت های استاد که در جلسه 3 گفتن اومد جلو چشمم که خودم با فکر کردن به نتیجه و چگونگی مانع رخ دادنش میشدم ،باورنداشتم که کار اولم هست میتونم کار کنم
اما هرچی فکر میکنم به تک تک رفتارهای امروزم ،من رها بودم و میگفتم من باید بندگی کنم ،بقیه کارارو همونجور که خدا تا اینجا منو آورده ،از این به بعدشم خودش میگه چیکار کنم
اما تازه دو روز بود تکرار کرده بودم که خدایی که تا الان همه کار برای من کرده ،همون خدا این کار رو هم انجام میده
و تمرینات جلسه رو انجام دادم و لیست کردم تک تک اتفاقات رو و به یاد آوردم
و من گفتم و شد
نمیدونستم بخندم یا گریه کنم
نمیدونستم چجوری این همه لطف و محبت خدا رو سپاسگزاری کنم فقط اشک ریختم وبلند بلند می گفتم ربّ من سپاسگزارم دوستت دارم
تویی که داری با باورهای من همه کارهارو برای من انجام میدی
و باید بیشتر و مصمم تر از قبل این راه رو ادامه بدم
و دیواری که یک سال ،هر موقع میدیدمش تجسم چند لحظه ای میکردم که وایستادم و دیوارو رنگ میزنم و دقیقا همون رخ داد
امروز داشتم تجربه اش میکردم در دنیای واقعی
و این سبب شد تا بگماگر این شد ،صد در صد تجسم های دیگه ام هم رخ میده ،اگر رها باشم و مثل امروز فرمونو بدم دست خدا و به هر خیری که از خدا به من برسه محتاج خیرش باشم
من دلم نمیخواست برم خونه بازم مومنتوم مثبت و سپاسگزاری که سرعت گرفته بود رو حس میکردم و پیاده میرفتم و اشک میریختم ،یهویی خواهرم زنگ زد و گفت طیبه کجایی ما اومدیم اینجا ،بهش گفتم وایستین من بیام بگم کجا رو من کار کردم
وقتی رسیدم نزدیکشون یهویی چرخ زدم از خوشحال و خیلی حالم خوب بود ، باهمدیگه رفتیم و کارمو دیدن و عکس گرفتیم ،قبلش که خودم رفتم ،عکس گرفتم از کارم و خودم
وقتی باهم برگشتیم خونه من رفتم تا شیر بخرم و باخواهرم وایستادیم تا از ماه و ستاره که اولین روز ماه رمضان بود عکس بگیره من سرجام از خوشحالی هی تکون میخوردم و دلم میخواست برقصم اولین باری بود که این حسو داشتم خیلی حس خوبی بود خدایا شکرت
وقتی رسیدم خونه من شروع کردم به نوشتن رد پام و وقتی داداشم اومد مادرم گفت طیبه کار پیدا کرده ، دادتشم سریع گفت و فکر کرد مثلا فروشندگی و یا چیز دیگه هست
گفتم نه نقاشیه
خندید گفت چی و بهش گفتم
خوشحال شد و گفت خوبه برو
در صورتی که داداش دو سال پیش من عمرا اگه میذاشت من برم با نقاشای مرد کار کنم و حتی نمیذاشت من برم سمت نقاشی دیواری ،میگفت ضعیفی و دستان از لاغر بودن درد میگیره و باید یه عالمه پول دکتر بدیم مچ دستت درد میگیره و حرفای دیگه
خدا شاهده من از روزی که تصمیم به تغییر گرفتم هیچ وقت نه مچ دستم و نه گردنم و نه هیج قسمت از اعضای بدنم یک ذره هم درد نگرفته
مچ که همون مچ دست لاغره ،بدنم که همون بدن هست ،چی شد پس ؟؟؟
چرا دیگه احساس قوی بودن دارم و هر روزی که میگذره به انرژیم اضافه میشه ؟؟؟
همه اینا برای من یه جواب داشت
و اون باور بود
من خودمو باور کردم توی این دو سال که شروع کردم به تغییر
و یک سال رو در این سایت بودم
باورهای من تغییر کرده بود که من داشتم نتایجی کاملا برعکس نتایج قبل رو میدیدم
برادرم مشتاق تر شده که من دارم کار میکنم
حتی به قدری مشتاق که تشویقم میکنه به ادامه کارم
انگار من با تصمیمم به جهان هستی این فرکانس رو ارسال کردم که من قوی هستم و کم کم تو این دو سال رشد کردم ،کاملا تکاملی و الان با این دوره میخوام سرعت بگیرم
این من بودم که باورم نسبت به خودم تغییر کرده بود و توانایی هام و خودم و خدارو باور کردم خدایا شکرت
سپاسگزارم بی نهایت
انرژیم زیاد شده و هر روزی که میگذره بیشتر و بیشتر دلم میخواد روی خودم کار کنم ،حتی شب که اومدم خوابم نمیومد و دوست نداشتم بخوابم و رد پامو نوشتم
و با اینکه از ساعت 3 تا تقریبا 6 سرپا بودم اما بدنم کاملا سلامت و حالم خوب بود
در صورتی که اگر طیبه قبل بود ، یه طراحی ساده رو دیوار میکشید ،تمام بدنش درد میکرد
خدایا شکرت
من امروز درس های زیادی یاد گرفتم که سعی میکنم مثل هر روزم ازشون استفاده کنم و آگاهانه آگاه باشم به رفتارهام
خیلی خیلی روز عمیقا عالی بود و بهشتی
وقتی میخواستم کمی استراحت کنم دختر فامیلمون زنگ زد و گفت بار کاپشن که دیروز براتون آوردم ازم خرید کردین یه گونی هم دارم بیارم اگر دوست داشتین انتخاب کنید؟؟؟؟
مادرم گفت باشه و شب اومد خونه مون
از کارایی که کرده داشت صحبت میکرد و گفت فردا صبح باید برم سرکار من از بچه مدرسه ای ها هم زودتر بیدار میشم
جالب بود ازش پرسیدم چند ساعت میخوابی
گفت دوساعت
این دوساعت برای من بارها تاکید شده بود که خدا به طرق مختلف بهم نشونه داده بود که برای پیشرفت در مهارتت حنی شده دو ساعت بخوابی کافیه
یهویی برگشت گفت ببین طیبه عادت دادم و الان خوابم دو ساعت باشه کافیه
وقتی تمام راه هایی که براش باز شده بود رو تعریف میکرد مدام میگفتم کار خداست که دیده داره حرکت میکنه براش مشتری های ثروتمند فرستاده
پس میشه ،برای منم میشه
تازه دو ساعتم میخوابه اما به قدری پوست صورتش شفاف بود که به خودم گفتم طیبه ببین پوستشم شفافه ،پس اگر نخوابی هیچ آسیبی به پوستت نمیرسه اتفاقا شاداب ترم میشه و روی مهارتت کار کنی صد در صد پیشرفت میکنی
یه حرفیم گفت برام جالب بود
میگفت من هرجا هرچی بفروشم ،توانایی بالایی در فروش دارم و همه ازم خرید میکنن و یکی یکی تعریف میکرد که به هتل های معروف برنج فروخته و به مغازه ها و جاهای دیگه وسیله میفروشه و همه مشتری دائمش شدن وحتی میگفت برای آرایشگری ها و دندونپزشکیا و جاهایی که برای هر مناسبت مراسم میگیرن ،گل آرایی میکنه
این باور رو به من رسوند که خودشو و توانایی صحبت کردنش رو باور داشت که تونسته موفق باشه
خداروشکر میکردم و به خودم میگفتم طیبه برای تو هم میشه
و خداروشکر میکردم
من از دیشب که برگشتم خونه داشتم رد پامو مینوشتم و الان صبح 9:23 هست و از 7 که بیدار شدم دارم مینویسم
حالا به قدری درس های زیادی داشتم که هرآنچه بهم یادآوری شد نوشتم
خدایا شکرت سپاسگزارم ربّ من
خوشحالم که تونستم امروز هم درعمل تاجایی که سعی کردم به قوانین عمل کنم
استاد عباس منش عزیز بی نهایت سپاسگزارم به خاطر این دوره بی نهایت زیبا و عشق
دوستتون دارم
سلام طیبه عزیزم
بهت تبریک میگم اولین کارت در زمینه نقاشی رو. و از صمیم قلب برات خوشحالم و آرزوی موفقیت دارم.
همیشه ردپاهات رو میخوندم و همیشه هم دنبال میکردم. و چقدر برام جالب بود و البته قابل تحسین. اینکه دیدم و واقعا درک کردم چقدر آرام آرام تکاملت را طی میکردی و تا به هدفت که کار و پول درآوردن از نقاشی هست برسی. این تازه اول راهه. نمیدونی خداوند چقدر مسیر زیبا و شگفتانگیزی برات در نظر گرفته. همون مسیری که استاد تو دوازده قدم میگن. که پر از زیبایی و قشنگیه و تو از یه جایی به بعد دیگه نیازی به پارو زدن نداری فقط سوت میزنی و کف میزنی و از زیباییها لذت میبری.
یک همچین لحظهای رو برات آرزو میکنم. در پناه خداوند همیشه موفق باشی عزیزم.
سلام خدمت شما استاد عزیز.
استاد، دقیقا من این الگو را، توی وجودم داشتم که : باید سختی بکشی تا موفق بشی و اینکه بخوام بعدا که به آرزوم رسیدم، با افتخار به همه بگم و تعریف کنم براشون که من، فلان سختی را کشیدم، فلان شرایط را گذروندم و باز بلند شدم و ادامه دادم و و و و و
البته هیچکدومش آگاهانه نبود و بصورت ناخودآگاه و خیلی قوی، درون من، داشت کار خودشو میکرد.
و همیشه برام سوال بود، چرا من باید این همه سختی بکشم و اذیت بشم، تا میام یه نفس راحتی بکشم باز یچیز دیگه شروع میشه؟!!
تااینکه در جلسه دوم، دوره عزت نفس، متوجه این الگو درونم شدم.
براش یه اهرم رنج و لذت نوشتم و بارها برای خودم، تکرارشون میکردم
ولی نمیدونم چرا فراموشم شد که ادامش بدم.
از بس ترمز توی وجودم بود درجهت تحقق هدفم که میموندم کدومش را روش کار کنم و هربار یکیش از قلم میافتاد و فراموشم میشد.
خداراشکر امروز با گوش دادن این فایل، مجدد اون الگو و ترمز، بهم یادآوری شد.
و چقدر، دیدگاههای دوست عزیزمون آزاده جان، شبیه به منه. و همین موضوع باعث میشه، ارتباط قلبی عمیقی را باایشون داشته باشم و دقیقا حس کنم شرایطی را که گذروندن.
و قلبا خیلی خوشحالم بخاطر موفقیت هاشون. الهی شکر
استاد عزیزم ممنونم از شما بخاطر سری فایلهای گفتگوی شما با دوستان که بسیار بسیار، آموزنده بود برای من.
درپناه خداوند باشین
به نام خداوند مهربان وهدایتگر
سلام
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُواْ وَالَّذِینَ هَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أُوْلَـئِکَ یَرْجُونَ رَحْمَتَ اللّهِ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ (218) بقره
همانا کسانى که ایمان آورده اند و کسانى که مهاجرت نموده و در راه خدا جهاد کرده اند، آنها به رحمت پروردگار امیداوار هستند و خداوند آمرزنده و مهربان است.
برای موفقیت، نیاز نیست که ما شکست را تجربه کنیم ، این جمله طلایی بود در این فایل .
وقتی که در مسیر درست هستیم و به نشانه ها توجه می کنیم ، و وقتی که رب العالمین را منبع تمام قدرتها و نعمتها و ثروت ها قبول داریم ، و اورا تکیه گاه خود می دانیم آرامش داریم احساس خوب داریم چون به خوب کسی اعتماد کردیم ، چون الله مهربان انرژی هست و به فرنکاس درخواست ما سریع جواب میده ، و البته ما باید کارهای سمت خودمان را انجام دهیم و از خداوند کمک و هدایت بطلبیم .
همیشه ارتباط خود را با الله حفظ کنیم و سپاسگذار الله باشیم
بسم الله الرحمن الرحیم
خدایا منِ نقطه، هیچی نمی دونم تو دانای نهان و آشکاری
تو رب العالمینی
پس از خزائن علم و حکمتت بر علم و حکمتم بیفزای … علم و حکمتی از جنس علم و حکمت سلیمان
خدایا از شر نجواهای ذهنم… از شر باورهای ناهماهنگم … از شر قل و زنجیرهای نامرئیِ باورهای محدودکننده ام، به تو پناه میبرم
ای خیر الرازقین… ای ارحم الراحمین… ای کریم… ای غنی… منو از عوامل بیرونی بی نیاز کن … منم می خوام غنی بودن رو در همه ابعاد از سرراست ترین و لذت بخش ترین مسیر، تجربه کنم
آمین
====================================
سلام به استاد نازنینم
سلام به مریم جااااانم
سلام به دوستان مدار بهشت
سلام به آزاده بانوی زیبا
خب امروز 18 دی اول صبح ساعت 6:55 در قسمت کد نویسی تمرین ستاره قطبیم، از خدا خواستم نشونه بده برای تصمیمی که گرفتم
آیا این تصمیم، تصمیم درستیه؟؟… حتی نوشتم خدایا فقط می خوام به یقین برسم کاری به زمانش ندارم…
بعد گوشیم رو چک نکردم…چون تا آخر وقت دیشب اعلام نکرده بودن که مدارس مجازی… ذهنم گفت اگه تا الان اعلام نکردن پس قطعاً حضوری
چون ذهنم نظر قطعی داده بود، دیگه نیازی ندیدم کانال مدرسه رو چک کنم ⬅️ اینه که باورهای محدود کننده اجازه حرکت نمیده
خلاصه بعد نوشت تمرین ستاره قطبی بچه ها رو بیدار کردم و آماده شدیم و رفتیم مدرسه… دیدم مدرسه تعطیل
اومدیم خونه…
گفتم خداجون من آماده ام و محیا هستم تا هدایتم کنی… من اجازه میدم هدایتم کنی
خلاصه اولین کاری که کردم هدایت شدم به دیدن سریال سفر به دور آمریکا قسمت 76 که خیلی فوق العاده بود
بعد خدا دستمو گرفت آورد به فایل گفتگو با دوستان 63… گفت و گو با آزاده عزیز
خدای من از این واضح تر نمی تونستی منو به یقین برسونی … یکی از کدهای تمرین ستاره قطبیم تیک خورد
نکات این فایل:
++اعتماد به نشانه های خداوند؛ … همون اول بهم گفتی ببین به این نشانه ها اعتماد کن… عاااااشقتم رب العالمین
++ “نگاه توحیدی”، سرمنشا امیدواری در هر شرایطی است؛… بعدش بهم گفتی ببین من کنارتم… از جایی که فکرش رو نمی کنی درها رو برات باز می کنم… بهم اعتماد کن… همه چی برای من آسونه
++ بعد بهم گفتی پترن های همسرم یکی از دلایل اصلی این تصمیم منه… همسرم مرد بسیار فوق العاده ای… آشپز بسیار حرفه ای… تو کارهای فنی، غولی برای خودش طوری که کاری نیست نتونه انجام بده… قلب بسیار بسیار مهربونی داره… خیلی شوخ طبع….
اما یکسری رفتارهای اصلی داره که با اصول من هماهنگ نیست و این باعث میشه رابطه مون کیفیت نداشته باشه…
تو این فایل هم دقیقاً استاد به کیفیت رابطه اشاره کردن…
منم مثل آزاده جان برای بهبود این رابطه حداقل از سال 99 آگاهانه، خیلی تلاش کردم… اما نشد
پس برای رابطه صد خودم رو گذاشتم و این تصمیم بهترین تصمیمی که می تونم بگیرم
++قرار نیست برای موفق شدن، شکست بخوری و دوباره بلند بشی
دلیل موفقیت افرادی که بارها شکست خورده اند اما در نهایت موفق شده اند، آن شکست ها نیست بلکه درسی که بالاخره از آن شکست ها گرفتند؛
++از مسیر روان و هموار هم می توان درس های سازنده را آموخت؛… من تو این رابطه با چک و سیلی های جهان، درس هام رو یاد گرفتم… امیدوارم از این به بعد در همه ابعاد، از فضل خدا از مسیر هموار و روان درس هام رو یاد بگیرم…
++ آزاده جان اشاره کرد همون دو سال اول به این نتیجه رسیده بود که این رابطه مناسب نیست ولی با مشورت از اطرافیان ادامه داده بود و اون همه تضاد رو تجربه کرده بود… منم دقیقاً همون روزهای اول عقد متوجه این قضیه شدم ولی به خاطر شرک هام، حتی با هیچ کس مطرح نکردم… البته خداروشکر می کنم … هیچ خطایی رخ نداده… من تو این رابطه خیلی از باورهای محدودکننده ام رو شناسایی کردم و تلاش کردم حلش کنم و همین تصمیم به جدایی نوید همین تغییرات و رشد منه… چون برخی از شرک هام رو حل کردم و دیگه نگران حرف مردم و آینده بچه هام نیستم…
++ بعدش گفتم خدایا منو ببر به کامنت هایی که نیاز دارم… بعد چشمم خورد به قسمت فیلتر کردن کامنت ها و رفتم به سمت اعضای مورد علاقه و هدایت شدم به کامنت آقای رضا احمدی…
یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَلَا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ
خدا برای شما آسانی میخواهد و برای شما سختی نمیخواهد.
تو که به آسانی هر چه تمامتر داری ضربان قلب و اکسیژن بدن من را که مهمترین و حیاتی ترین نعمت است ، به من میدی؛ پس نعمت موفقیت هم به آسانی هر چه تمامتر به من میدی
وای خدایا شکرت که برای من آسانی میخوای
یا میسّر و یا مسهّل…
که هر دویِ این اسم ها، معنایِ آسان کننده در خود دارند.
هر کجا که با خدا رفتم جلو همه چی آسان میشد برام و هر کجا که بدون خدا میرفتم مشکلات میومد… (سارا بانو اگه تو این پروسه جدایی، با خدا بری جلو، حتما برات آسانی خواهد بود)
پس من یک باور پیدا کردم که:
«همه چی برای من به آسانی به دست میاد منتها به یک شرط و اونم تسلیم هدایت پروردگارم بودن است زیرا که وقتی با هدایت و مشاوره خدا جلو بروم هیچ شکستی در انتظارم نیست و هر چه هست آسانی و موفقیت است »» و این باور را از دل قرآن استخراج کردم که میگه:
قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعًا فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ
گفتیم: همه از بهشت فرود آیید، تا آن گاه که از جانب من راهنمایی برای شما آید، آنان که پیروی از راهنمایی من کنند هرگز بیمناک و اندوهگین نخواهند شد.
++ دیشب آخر وقت هم دقیقاً قبل خواب به خدا گفتم: نشونه می خوام:
مجادله:22
لَّا تَجِدُ قَوْمًا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ یُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ کَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ أُولَئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمَانَ وَأَیَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْهُ وَیُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ أُولَئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ
هیچ قومی را که به خدا و آخرت ایمان داشته باشند نخواهی یافت که با کسانی که با خدا و فرستادهاش در حال ستیزه هستند؛ هر چند از پدران، فرزندان، برادران و خویشانشان باشند. خدا در دل آنان ایمان را تثبیت کرده و با روحی از جانب خویش نیرومند شان ساخته است. و در بوستانهایی که از زیر آن نهرها جاری است، آنها را برای همیشه داخل خواهد کرد. خدا از آنها راضی است و آنها از خدا راضیاند. اینها حزب خدا هستند، بدانید که حزب خدا همان رستگارانند.
برداشت من از آیه دوتا آدم متفاوت و دو آدمی که همفرکانس نیستن نمیتونن از زندگی مشترک لذت ببرن
«18 دی ساعت 2:19 بامداد
امروز بازهم خیلی جدی تر بحث جدایی رو گفتم
در کامنت چند نفر از بچه های سایت اشاره شده بود به جدایی
و از خدا خواستم برای تکلیفم در رابطه
زمانش رو نگفتم
فقط آیا جدا بشم؟
این آیه اومد که خیلی عالی بود و تایید جدایی بود
خدایا شکرت
باز هم نشونه بده که یقین پیدا کن»
اینم متنی بود که در نوت گوشیم نوشته بودم
این نشونه ها داره منو به یقین می رسونه برای جدایی
پس ای رب العالمین که اراده کردی بر آسانی
ای خیر الرازقین
ای میسّر و ای مسهّل
می خوام که این جدایی رو به راحتی، به زیبایی و عزتمندانه برام اوکی کنی
به نام خداوند زیبایی ها
سلام به دوستان
مدتی پیش هم این فایل رو گوش کردم اما درک الان کجا و اون موقع کجا.
اولین نکته مهم اینه که ازاده عزیز بیان کرد همیشه تو هر موقعیت 100 درصد خودت رو بزار و موقعی که فهمیدی مسیری اشتباهه همون جا جلوش رو بگیر و برگرد . این خیلی قدرت و توانایی میخواد .
خیلی ها هستن داشتن چک و وام گرفتن رو یه افتخار میدونن و دیدم که این باور رو دارن که بدون چک و قسط و وام نمیشه زندگی کرد و اعتقاد راسخ دارن و مداوم توی وام هستن و این بدهی چه استرسی رو به ادم وارد میکنه .
خصوصا افرادی که منتظر وام هستن تا باهاش یه بدهی رو صاف کنن و خونه و ماشین بخرن و شرک مطلقه و انسان رو توی چاه میندازه . که همش از عجله و کمبود و عدم درک تکامل میاد و واقعا روی چیزی که نیست داری حساب میکنی و خدا رو پس میزنی
من تو زندگیم خیلی به کتابخوانی و خصوصا فیلم باز بودم و دیوانه فیلم دیدن بودم و توی همه فیلم ها این باور رو دارن که باید شکست بخوری و بدبختی های طرف رو نشون میدن که بعدا موفق شده .
ادم این رو باور دارن که تا سختی نکشی موفق نمیشی و بدون سختی موفقیت لذت نداره و اکثر افراد این باور رو دارن و این باور اشتباه انقدر توی ذهن من قوی بود که میخواستم شکست بخورم و بعد بلند شم بگم من تونستم بلند شم و موفق شم و همین باور باعث شد اون شکست رو بخورم . و بارها بهش فکر کردم که اومد جلو چشام.
هر مسیر سختی نادرسته . هر مسیر سختی از شرک میاد و مومنین واقعی اسان هستن برای اسانی ها.
شاد و سلامت باشید
به نام هدایت الله
سلام خدمت استاد و خانم شایسته و همه دوستان خوبم
خداروشکر میکنم امروز هم با فایل مصاحبه استاد و دوستان خوبم چقدر لذت بردم از این درک وآگاهی و این همه نتایج بزرگ از دوستان خوبم مثل آزاده جان چقدرایمان و اصل توحید را بهتر درک کرد ودر عمل اجرا کردخدا رو شاکرم که باز هم هدایتم کرد به مسیر شنیدن این آگاهی ها من قبلاً صحبت های آزاده جان رو سال گذشته شنیده بودم ولی این بار که دوباره گوش دادم چقدر عمیق تر درک کردم مفهوم حرفهاشون رو و چقدر آزاده جان با بیان قشنگ و دیتیل وار سرگذشت زندگی شون رو توضیح دادند
چقدر قشنگ مفهموم تکامل رو الان متوجه شدم و اینکه استاد بارها در فایل هاشون تاکید میکنند که وام نگیرید قرض نکنید چون ما داریم روی چیزی حساب میکنیم که در حال حاضر مال ما نیستمفهوم توحید چیزی هست که من تا زمانی که نفس میکشم باید روی خودم کار کنم
رسیدن به آرزوها با درس گرفتن از چالشها علاوه بر اینکه اون چالش لذت بخش میشه بلکه تو وروحت رو بزرگتر وقوی تر میکنهاونقدر به شنیدن این جملات نیاز داشتم و همانند زندگی خودم بود تا حدودی و خدا رو شکر می کنم که شنیدم و دیدم که آزاد از این شرایط خارج شد و برای من یک الگوی مناسب شد .
خدایا خودت هدایتم کن تا هیچ وقت وام نگیرم و قرض و بدهی نداشته باشم. این میان اگر شکست و مشکلی هم بود من باید از آنها درس بگیرم و آنها را برای خودم بسازم و از آنها تجربه کسب کنم و آن درس و تجربه ها را در زندگی خودم بکار بگیرم و آنوقت است که من بی شک موفق ترین برای خودم خواهم بود این درس را باید همیشه و همیشه با خودم داشته باشم که وقتی که در راهی که به آن ایمان دارم و می دانم درست است همان راه را ادامه بدهم و هرگز دنبال نظر و دیدگاه دیگران نباشم تا بخواهم که از انها تایید بگیرم چرا که خیلی از آنها به این قوانین آگاه نیستند
این درس برای من خیلی عالی و مفید بودسپاس از خدای مهربان خودم
در پناه الله یکتا شاد سلامت و ثروتمند باشید انشاالله