https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/07/abasmanesh-6.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2022-07-20 09:43:032024-04-30 04:29:38گفتگو با دوستان 63 | مسیر می تواند همواره روان باشد
146نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام به استاد عزیزم و مریم جان زیبا و دوست عزیز و موفقمون آزاده جان
چقدر این فایل رو دوست داشتم، چقدر این برام درس داشت، چقدر این حرف ها برای من بود، و نتیجه ای که گرفتم رو میخوام اینجا بنویسم
به نام خدای هدایتگر
من تو یه برهه ای از زمان دنبال انگیزه گرفتن و امید پیدا کردن بودم، چون میخواستم تو مسیری که میرم موفق بشم
بعد شروع کرد به فیلم های انگیزشی دیدن، از فیلم های واقعی گرفته تا فیلم هایی که تحت عنوان نویسنده نوشته بود، اما اکثرا واقعی نگاه میکردم حتی من عاشق انیمشین هستم و اون موقعه حتی انیمیشن های انگیزشی نگاه میکردم
جالبه که من تحت تاثیر یک انیمیشن به نام موانا قرار گرفتم، داستان دختری که برای نجات قبیلش باید به دل دریا میزده و پدرش مخالف این کار بوده، بخاطر ترسش از دریا،مادربزرگش یه شب قبل از فوتش بهش گفت که این تو هستی که باید بری و قبیلتو نجات بدی، برو… و مشکلاتی که براش تو دریا پیش میومده که همش تو فیلم در قالب فان نشون داده میشده و میخوام بگم وقتی که من این انیمیشن رو نگاه کردم، فکر میکنم ۳ الی ۴ بار دیدمش خیلی قلبمو نوازش میکرد، چون داستان دختری بود که به دل خطر زده بود و وقتی برگشت موفق شد و همه بهش افتخار کردن… ینی توی ذهن من اینجوری تعریف شد که اگر میخوای دوست داشته باشن، برات ارزش قائل بشن یا ترو ببین و بهت افتخار کنن، باید یه کاری انجام بدی که بقیه نمیتونن انجام بدن، و حتی توی فیلم هایی که توسط داستان واقعی اون فرد ساخته شده بود به نکته ای که استاد اشاره کردن، دقیقا مثل همونو من تو همه ی فیلم های انگیزشی دیدم… سراسر بدبختی، سراسر ناراحتی بعد یهو بعد اون همه مشکل به آخر فیلم که میرسه چند چند دقیقه از موفقیتش نشون میدن
خدا میدونه خدا میدونه، که من فیلم در جست و جوی خوشبختی رو چقدر تحت تأثیر داستان قرار گرفتم و چقدر اون بدبختی ها برام لذت بخش شده بود و در آخر هم نفهمیدم چجوری اما اون فرد صاحب شرکت شد که اخرای فیلم بود که تصویرشم دقیق نشون ندادن، فقط یه نوشته ای آخر فیلم گذاشتن که خود اون گوینده فیلم گفت ایشون صاحب فلان مقام شده… و من خوشحال، شاد، گفتم واوو چقدر تأثیر گذار… و در پنهان اینو در دلم طلب کردم که ببین چقدر باحاله که اینقدر سختی بکشی بعد به موفقیت برسی بعد آدما بیان ازت فیلم بسازن و تحت ثأثیر قرار بگیرن، باور کنید من خودم تو تخیلاتم وقتی به مصاحبه افراد با خودم فکر میکردم همیشه اینو تو ذهنم تصور میکردم که از مشکلاتم میگم و میگم من از اینجا به اینجا رسیدم و منو الگو افرادی که شکست خوردن قرار میدادم که امید داشته باشید.. یعنی در این حدددد مخفی و پنهان بود، خودم میدونستم اینو دارما اما نمیدونستم اینقدر ریشه داره و با دیدن این فایل من تصمیم دارم این باور رو از ریشه قطع کنم و من تنها زمانی باید موفق بشم که تو راحتی و شادی و آرامش به صورت طبیعی جریان داشته باشم نه تو غم نه تو مشکلات… همه چی باید عالی باشه، فرکانس عالی، شادی، ارتباط با خدا، ایمان داشتن و روی ایمان کار کردن، تنها زمانی من موفق میشم که تو این حالت باشم، تمام 💪
خداروشکر میکنم بابت این آگاهی های ناب
استاد عزیزم و خانواد بزرگ عباسمنش برای تک تکتون مسیر آسان و هموار آرزومندم.. در پناه خدا شاد و سلامت و ثروت مند در دنیا و آخرت باشید 🌿☘️
سلام بر استاد عزیز و خانم شایسته خوش قلب و آزاده خانم بزرگوار🌺🌺🌺
اون اوایل که عاشق مباحث موفقیت بودم و پیگیر کتاب ها و سمینارهای آدم های موفق بودم میدیدم که
یکی پدرش به رحمت خدا رفته و بعدش به شدت له شده و بعدش موفق شده
یکی بچه طلاق بوده و کارتون خواب بوده و بعدش موفق شده
و مثالهای زیاد که همه شما شنیدین
بعدش وقتی این داستان ها را میشنیدم احساس بدی وجودم را میگرفت و با خودم میگفتم که حتما برای اینکه موفق بشم باید بلایی بزرگ سرم بیاد مثلا یکی از عزیزانم را از دست بدم و….
با خودم گفتم نخواستیم آقا ، من اصلا موفقیت نمیخوام، آخه این چه موفق شدنی هست؟
خب خدایا اگر میخوای موفق شدن روزی ام کنی درست روزی ام کن ، این کارا دیگه چیه؟
آره دیگه، داستان اون روزای من اینجوری بود تا اینکه به این قسمت آیه ۱۸۵ سوره بقره رسیدم که میگه:
خدا برای شما آسانی میخواهد و برای شما سختی نمیخواهد
وای وقتی این قسمت از آیه را دیدم یعنی دیوانه شدم
خدایا تو که برای ما آسانی میخوای ، پس به آسانی مرا به موفقیت میرسانی
تو که به آسانی هر چه تمامتر داری ضربان قلب و اکسیژن بدن من را که مهمترین و حیاتی ترین نعمت است ، به من میدی ؛ پس نعمت موفقیت هم به آسانی هر چه تمامتر به من میدی
وای خدایا شکرت که برای من آسانی میخوای
قلبم آروم شد وقتی این آیه را دیدم و وقتی که به این دو اسم خدا در دعای جوشن کبیر رسیدم دیگه آروم آروم شدم و اون دو اسم اینه
یا میسّر و یا مسهّل
که هر دو این اسم معنای ای آسان کننده در خود دارند
توی این قسمت وقتی آزاده خانم داشتند از اون سختی های سال ۲۰۰۸ و جدایی میگفتند ، دوباره همون حس اون سالها توی وجودم اومد و با خودم گفتم که مطمئنم این راهش نیست که چند لحظه بعدش استاد با نکاتی که گفتند مهر تاییدی زدند بر حرف من
البته آزاده خانم در حرفاشون یه نکته گفتند که کلید واژه بود برای من که دلیل این سختی هاشون چیه و اونم این بود که ایشون جلوی آینه با خودشون گفتند که مدت هاست سراغی از خدا که بهترین رفیقت بود نگرفتی و بعد از این درس توحید براشون کاملتر شد و اینجا را چه زیبا گفتند و چقدر بر دل من نشست و منو یاد یک مصرع از مولوی انداخت که میگه
🌺🌺🌺
آن را که منم منصب معزول کجا گردد
🌺🌺🌺
واقعا تحسینتون میکنم بخاطر این رابطه ای که با خدا دارین و اینقدر زیبا میگین مخصوصا اون داستان گم شدن ۷۰ هزار دلارتون را که با تکیه به الله پیدا کردین
یادمه که استاد هم در یکی از فایل های توحید عملی گفتند که
هر کجا که با خدا رفتم جلو همه چی آسان میشد برام و هر کجا که بدون خدا میرفتم مشکلات میومد
پس من یک باور پیدا کردم که
همه چی برای من به آسانی به دست میاد منتها به یک شرط و اونم تسلیم هدایت پروردگارم بودن است زیرا که وقتی با هدایت و مشاوره خدا جلو بروم هیچ شکستی در انتظارم نیست و هر چه هست آسانی و موفقیت است و این باور را ار دل قرآن استخراج کردم که میگه:
گفتیم: همه از بهشت فرود آیید، تا آن گاه که از جانب من راهنمایی برای شما آید، آنان که پیروی از راهنمایی من کنند هرگز بیمناک و اندوهگین نخواهند شد.
(آیه ۳۸ سوره بقره)
آره والا وقتی در هر لحظه با خدا زندگی کنیم ؛ همان خدایی که حرکت کهکشان ها و سیاره ها و… را بدون ذره خلل و ناهماهنگی مدیریت میکند و تمام امور خود را به او بسپاریم نتیجه میشود زندگی سرشار از آرامش و آسایش که هیچ گونه ناهماهنگی و سختی در آن وجود ندارد
و در پایان این دو بیتی زیبا از مولوی را به خود یادآوری میکنم که
🌸🌸🌸🌸🌸
هر بار که تسلیمم در کارگه تقدیر
آرامتر از آهو ؛ بی باکتر از شیرم
هر بار که میکوشم در کار کنم تدبیر
رنج از پی رنج آید ؛ زنجیر پی زنجیر
🌸🌸🌸🌸🌸
استاد عزیز و خانم شایسته مهربان و آزاده خانم خوش چهره از همگی شما ممنونم که دارین باورهای الهی و زیبا در ذهن ما میکارید🙏🌺🌺😊
یکی از حرفای قشنگ ازاده جان این بود ک GPS زندگی من الهامات و نشانه های خداونده و چقدر قشنگه ک ی نفر اون قدر ب ربش اعتماد داشته باشه ک بتونه بپذیره و انجام بده و جلوی نجواها باقدرت وایسه. منم دارم رو خودم کار میکنم ک بیش تر ب خدا و الهاماتش ایمان بیارم…
مورد بعدی حرف استاد هست ک چقدر قشنگ و خوب میگین استاد…قرار نیس ما برای موفق شدن شکست بخوریم. خیلی از داستانا واقعا اینو میگن ک طرف از بدبختی ب خوشبختی رسیده و ما فکر میکنیم لازمه رسیدن ب خوشبختی، طی کردن یک پروسه ای از زندگی سخت هست؛ اما چیزی ک موجب موفقیت ما میشه شکست خوردن نیست. درس هایی هست ک ما از اون ها میگیریم. پس کلید ما درس گرفتنه و خب ما میتونیم با طرق مختلف دیگه از جمله شنیدن صحبت های استاد و ازاده جان مبنی بر نگرفتن وام یا همین ناامید نشدن، پذیرفتن الهامات و عمل بهشون، قدم برداشتن و نترسیدن و اعتماد ب هدایت خدا و…. ب موفقیت برسیم و مسیرش رو طی کنیم.. ما اگر طبق قانون عمل کنیم خیلی راحت موفقیت رو طی میکنیم. مثلا یکیش همین پذیرفتن تکامله ک راه صد ساله رو ی شبه نمیشه طی کرد. چقدر افراد طبق قانون پیش نرفتن و شکست خوردن. خب همین فهمیدن قانون باعث میشه ما از زمین خوردن پیشگیری کنیم و موفق بشیم…
ممنونم از شما ک درس ها و باورهای درستی رو ب ما یاد میدین ب خصوص این باور ک شکست لازمه موفقیت نیست و ما خیلی لذت بخش میتونیم مسیر موفقیت رو طی کنیم 😍😍😍
من خیلی از این مصاحبه لذت بردم واقعا خیلی عالی و فوقالعاده بود مثل قسمتهای دیگر و ما باید از این مباحث درس بگیریم و در زندگیمون اجرا کنیم نه اینکه فقط نگاه کنیم و ببینم چه حرفهای قشنگی میزنه ما باید در عمل نشون بدیم باید عملگراییمونه قوی کنیم استاد هم نکات بسیار خوبی اشاره کردن من خیلی لذت بردم سپاسگزارم
منم خدا راشکر این طور هستم که همیشه تمام خودم را بگذارم و همیشه طوری زندگی کنم که وقتی برگشتم عقب نگویم که کاش این کارم را می کردم ولی انجام ندادم
همیشه از خود سوالات خوب بپرسیم چه چرا چگونه و اینطوری سوالات راه کار را به ما نشان میدهد یعنی بدون اینکه از کسی کمک بخواهیم خودمان راه را پیدا میکنیم
خدا که اصلا جای بحث نداره با خدا باش و تمام
زندگی پر از چالش است موفق شدن در این چالشها خیلی مهم است و اینکه دیدمان به زندگی این باشد که زندگی مانند بازی است و چالش در آن است و زندگی زیباست به خاطر همین چالشها
خدایا شکرت به خاطر تک تک اتفاقات امروزم بی نهایت سپاسگزارم ازت بهشتی ترین روزم رو میخوام بگم و هر روز بهشتی تر از روز قبل
دست جیغ هورا
من امروز فقط وسط خیابون از ذوق هم خندیدم ،هم گریه کردم ،هم با صدای بلند جیغ و هورا گفتم و ذوق کردم
من امروز رسما از خوشحالی تو خیابون میرقصیدم و یه لحظه وایستادم دور خودم چرخیدم ،دلم میخواست فقط چرخ بزنم و این حال خوبمو با چرخیرن عین بچگیا که میچرخیدیم نشون بدم
یهویی یاد رقص سماع افتادم
من به قدری سرمست از عشق خدا شده بودم که به یه نیم قدم من پاسخ داده بود ،
من فقط اشک ریختم از خوشحالی
و بارها به تک تک روزهام فکر کردم و این جمله رو گفتم
خدای من سپاسگزارم
من یک سال پیش آرزوم بود روی این دیوار محله مون نقاشی دیواری کار کنم
و امروز کار کردم
و وقتی این شد ،صد در صد بقیه خواسته هام رخ میدن
کافیه باورای هم جهت با خواسته هامو با عشقی بی نهایت تر ادامه بدم تا مومنتوم بگیره و ادامه بدم و ادامه بدم
من امروز نتیجه این دو هفته ای که دوره هم جهت با جریان خداوند رو دارم گوش میدم و تمریناتش رو در عمل انجام دادم،رو گرفتم
و این نتیجه سبب شد مصمم تر بشم برای ادامه دادن
درسته فعلا هیچ پولی دریافت نکردم ،اما خیلی خیلی خوشحالم
وقتی به تک تک روزایی که به خانواده ام التماس میکردم برم نقاشی دیواری انجام بدم و نمیذاشتن ،فکر میکنم ،اصلا رفتارهای الانشون قابل مقایسه با اون روزا نیست
نه تنها برادرم تحسین میکنه ،بلکه خودشم به فکر هست که کار کنه و شروع کنه به کشیدن تابلوهای نقاشی خط
الانم که دارم مینویسم اشک تو چشمام جمع شده
امروز من مومنتوم مثبت رو تجربه کردم
امروز من دقیقا هم جهت بودنم با جریان خداوند رو با تک تک ذرات بدنم حس میکردم
امروز در لحظه ترین روز زندگیم بود که خدا گفت موجود باش و موجود شد و قدرتی که برای من داده تا بگم موجود باش و موجود ش کنه خدای ماچ ماچیم
نمیدونم چجوری این همه حس خوب رو بیان کنم
از خدا میخوام کمکم کنه تا هرآنچه که باید از امروزم در اینجا مکتوب بشه و اینجا بنویسم تا اول به یاد بیارم که خدا با باورهای من هست که به من پاسخ میده
و بعد یادم باشه که مومنتوم مثبت رو از این به بعد با این جریان امروز پشت سر هم پر قدرت تر ادامه بدم
و یادم باشه که خدا داره کارای من رو انجام میده
صبح وقتی بیدار شدم تمرین ستاره قطبیم رو انجام دادم و لذت بردم و نوشتم که امروز میرم مدرسه هدف ،و به مدیر مدرسه ایده ای که خدا بهم داده رو میگم
چند ماه پیش رفته بودیم برای دیدن مدرسه اما خبری از مدیرش نشد ، اما اینبار توی این چند روز گذشته که دوره هم جهت با جریان خداوند رو خریدم و سعی میکردم مومنتوم مثبت رو با در لحظه بودنم ادامه بدم و سرعت ببخشم ، خدا دوباره بهم گفت برو مدرسه هدف و نشونه اش رو داد
و اینبار یه بیت شعر گفت که طبق اون طراحی نقاشی برای مدرسه ابتدایی انجام بدم
متن این بود
تا در طلب گوهر کانی کانی
تا در هوس لقمهٔ نانی نانی
این نکتهٔ رمز اگر بدانی دانی
هر چیز که در جستن آنی آنی
طبق این بیت شعر من طراحی نقاشی میخواستم به دیوار مدرسه انجام بدم
من دیروز رفتم مدرسه و مدیر نبود ، و یه راست رفتم تجریش سر کلاس رنگ روغنم
وقتی دیدم نیست ، گفتم هرچی خیره و از تو به من برسه محتاجم
امروز میخواستم برم و به مدیر طرحم رو بگم و با اینکه حتی مدیر پیگیری نکرده بود ،اما من طبق نشونه ای که از خدا گرفتم ،تصمیم گرفتم دوباره برم
صبح که تمریناتم رو انجام دادم ، ذهنم مدام میگفت نگه دار برای فردا ،امروز بشین رنگ روغنت رو کار کن
اگر بری نمیرسی کار کنی و بعد میگفت اگه بری قبول نکنه چی ؟
اما از اونجا که از دوره هم جهت با جریان خداوند یاد گرفتم که سریع بگم من باید انجامش بدم و گفتم ،من باید به وظیفه ام عمل کنم ،این ایده گفته شده ،من باید برم و بگم ،نتیجه اصلا برام مهم نیست ،هرچی خیره همون میشه
و خدایی که این ایده رو دوباره تاکید کرد که برم و بگم ،همون خدا ادامه قدم هارو بهم میگه چیکار کنم و با این تکرار جملات، حاضر شدم تا برم مدرسه
و گفتم باید انجامش بدم
وقتی رسیدم ،سلام دادم و مدیر شناخت ،گفتم من یه طرحی دارم اما فعلا متن هست و میخوام بگم اگر موافق باشین طبق اون طراحی انجام بدم
شعر رو نشونش دادم و گفت برای بچه های دبستانی خیلی سنگینه
منم جمله ساده ترش رو که از زبان رضا علیپور قهرمان سنگ نورد جهان شنیده بودم که تو مصاحبه هاش میگفت ،تو مدرسه شون نوشته روی دیوار سبب شده که من به اینجا برسم و جمله اش این بود
آدمی زاده افکار خویش است
فردا همانی میشود که امروز می اندیشد
میگفت من صبح به صبح ساعت 7:30صبح هی میخوندم
روزی ده دقیقه ،پنج دقیقه این ذهن منو درگیر میکرد
دوباره موقع برگشت ،اینو من میخوندم
هی کم کم که عین تبری که آروم آروم میزنی به درختا،
بالاخره میفته دیگه
اون داستان اینکه من قهرمان شدم ،اون دو خط بود
وقتی این جمله رو گفتم گفت این خوبه طرحتو کار کن و بیار ببینم
هی تو ذهنم نجوا میگفت بگو پول طراحی میخوام ،اگه طراحی کنی و قبول نکنه الکی وقتتو گذاشتی، ولی هدایت خدا پر قدرت تر از اون بود که نذاشت کلامی از پول صحبت کنم
چون من قبل ورودم به مدرسه گفتم خدای من هرچی تو بگی به زبونم جاری کن
من اولین باره میخوام روی دیوار نقاشی بکشم هیچی بلد نیستم که چجوری باید کار کنم
تو تا اینجا گفتی اومدم ، بقیه اش رو خودت کمکم کن
و این یادم میومد و سبب شد که حرفی از پول نزنم و قرار شد طرحمو طراحی کنم و ببرم برای مدیر مدرسه
من وقتی اومدم بیرون سپاسگزاری کردم و گفتم هرچی خیر هست همون بشه برای من
یه لحظه حس کردم و متوجه افکارم شدم که تو فکرم گفتم من اگر این نقاشی رو روی دیوار مدرسه کار کنم و بچه ای ببینه و زندگیش مثل رضا علیپور تغییر میکنه و یه جورایی فکر کردم که من تاثیر میذارم روی بچه های مدرسه
اما خداروشکر همون لحظه متوجه افکارم شدم و سریع گفتم طیبه یادت باشه ،تو هیچ تاثیری در زندگی کسی نداری
اگر خودش در مدار دریافت اون جمله و تصویر باشه ،میره دنبالش و دریافت میکنه
از صحبت های رضا علیپور سنگ نورد جهان که شنیدی ،و از خودت سوال بپرس
آیا کل پسرای اون مدرسه ای که رضا علیپور اون جمله رو خونده بود تغییر کردن؟؟؟
جواب من نه بود
با اینکه نمیدونستم کل پسرای مدرسه از اون جمله نتیجه گرفتن یا نه ، اما طبق قانونی که از استاد عباس منش یاد گرفته بودم گفتم نه
و هر کس در مدارش باشه دریافت میکنه
و اینو یادآوری کردم به خودم که من عاجزم از تغییر دیگران و فقط میتونم توی زندگی خودم تاثیر بذارم و هیچ کس هم نمیتونه تو زندگی من تاثیری بذاره
تصمیم داشتم بعد مدرسه برم و یکم پیاده روی کنم و با خدا صحبت کنم ، ساعت 10:30 بود و گفتم خدا بزن بریم دوتایی کیف کنیم
هوا سوز داشت و باد سرد شدیدی میوزید و آفتاب هم بود
من راه افتادم تو محله مون و قدم زنان رفتم ،جوری به درختا و آسمون نگاه میکردم که باراولمه دارم میبینمشون
تقریبا در هفته چند بار من از مسیری که میرم کلاس نقاشی و یا پیاده روی میرم هر بار درختارو جدید میبینم و به درختا میگم من چرا تو رو ندیده بودم
درختا یه سری گلای ریز درآورده بودن که قبل بهار درمیارن و بعد برگ در میاد خیلی لذت بخش بود دیدن درختا و پرنده ها و همه چی ،گلای زرد که بعد تبدیل به قاصدک میشن هم دراومده بودن و نوید بهار رو میدادن
وقتی رسیدم به پارک نزدیک خونه مون و به آهنگ تق و تق در زدم و چال رو گونه ات لبخند دیوونه ات و من در تب و تاب توام خانه خراب تو ام ، گوش میدادم و به خدا فکر میکردم
که این سه تا آهنگ رو تو این چند روز بهم گفت گوش بدم و به زبونم جاری کرد و هر کدوم پیام های خاص خودش رو برای من داشت
من رفتم و اینا رو با صدای بلند میخوندم و میخندیدم و تو دلم میگفتم خدا من در تب و تاب توام خانه خراب توام من من دیوانه عاشق
میخوندم و یهویی میخندیدم و یا اشک میریختم
وقتی قدم میزدم و درختای زیتون تلخ رو میدیدم به تک تکشون نگاه میکردم و صحبت میکردم و بهشتی که خدا به من عطا کرده بود و تک تک درختایی رو که با وزش شدید باد میدیدم میرقصن و به قدرت خدا فکر میکردم ،لذت میبردم
و به زبون جاری میکردم که تو میتونی با همین باد حتی همه چی رو ،ساختمونارو از جا بکنی
تو همه کار میتونی انجام بدی و قدرت و عظمتش رو میگفتم
بعد نجوای ذهنم میگفت برگرد خونه ،تمرین رنگ روغنت مونده باید انجام بدی ، اما گوش ندادم و مدام یادم میومد استاد گفته بود وقتی مومنتوم مثبت شکل میگیره قطعش نکنید
منم حالم خیلی خوب بود و فوق العاده و این حال خوب رو در لحظه لذت بردم و دوست داشتم بیشتر و بیشتر بشه
یهویی وایسادم جلو درخت زیتون تلخی که میوه های ریزش که برای پرنده هاست ، از درخت آویزون بود و به قدری زیبا بود که گریم گرفت از این همه چیدمان ریز و دقیق و اینکه من هیچی نیستم و خدا به این دقت داره همه چی رو مدیریت میکنه
خیلی گریه کردم از سر شوق و وایسادم فقط صحبت کردم
بعد که راه افتادم باغبانا اومده بودن درخت میکاشتن ،نگاهشون میکردم و تک تک جزئیات رو سعی داشتم ببینم و لذت ببرم و مدام سپاسگزاری کنم
چمنا رو درست میکردن
کلاغ داشت غذایی که با منقارش گرفته بود رو میخورد
گنجشکا جیک جیک میکردن و باد میوزید و درختا حرکت میکردن و میرقصیدن
خیلی لذت بخش بود
بعد یهویی زمینو نگاه کردم و دیدم یه حشره شبیه کفش دوزک بود ، اما پشتش با اینکه نارنجی بود اما صاف بود
دقیقا برعکس شده بود و داشت تلاش میکرد تا برگرده و راه بره و به مسیرش ادامه بده و باد هی چند قدمی پرتش میگرد به سمت جلو
اون لحظه سریع آگاه شدم به این حرفم که من به این دلیل گفتم کمکمش کنم ، که فکر کردم اگر من کمکش نکنم نمیتونه برگرده
سریع یادآوری کردم که من عاجزم در کمک کردن به دیگران حتی به حیوانات
همینجور داشتمبه خودم میگفتم که تو عاجزی فکر نکن که قدرتی داری و میتونی زندگی چیزی رو تغییر بدی ،تو هیچ قدرتی نداری
تنها قدرت تو برای تغییر زندگی خودت هست و درسته اینو گفتم که کمکش کنم ، اما میتونم با این دیدگاه کمکش کنم که از طرف خدا دستی باشم از دستان خدا
و تاکید کنم که من هیچی نیستم و خدا قدرت مند هست و میتونه کمکش کنه
اینو که گفتم دیدم برگشت و راه افتاد
خیلی درس داشت برای من
به خودم گفتم ببین اون خدایی داره ، که کمکش میکنه تا به مسیرش ادامه بده
به یادت بیار تو داشتی راه میرفتی و باد شدید میوزید و تو حواست به درختا و آسمون بود و زمین رو نگاه نمیکردی ، اما دقیقا همون لحظه که باد داشت این حشره رو با خودش میبرد
وای خدای من الان این درک بهم داده شد که وقتی باد داشت اونو حرکت میداد ، رو به سمت جلو و تو داشتی راه میرفتی ،اگر باد اونو حرکت نمیداد تو روی حشره میرفتی و لهش میکردی و نمیدیدی
در اصل خدا بود که سبب شد باد بوزه و اون لحظه تو سرت رو پایین بیاری و متوجهش بشی تا بایستی و درس این اتفاق رو بگیری
حالا فهمیدی که تو هیچ نقشی در ادامه مسیر انسان ها و حتی موجودات دیگه رو نداری طیبه ؟؟؟؟
خدا کاری کرد که توجهت به حشره جلب بشه و بایستی و بعد خدا کمکش کرد از بی نهایت طریق، تا حشره برگرده و روی پاهای خودش بایسته و به راهش ادامه بده
اینا همه برای من درس بودن و متوجهشون بودم
بعد به راهم ادامه دادم همینجور که ادامه دادم به مسیرم
با خدا صحبت کردم داشتم به آهنگا گوش میدادم و حس و حالم فوق العاده عالی بود
دیوار پایگاه محله مونو دیدم که دو سه روزی بود شروع کرده بودن دیواراشو رنگ زده بودن که طرح بکشن
یادمه من پارسال تو عاشورا و تاسوعا رفتم به روحانی پایگاه گفتم که میتونم نقاشی انجام بدم؟ و خبری نشد و دیگه پیگیری نکردم
بعد اینارو به یادم آوردم و گفتم کاش منم رو این دیوار نقاشی بکشم و یادمه اون روزا خودمو تجسم میکردم که این دیوار رو دارم رنگ میکنم و حتی توی این یک سال وقتایی که از بلوار محله مون رد میشدم ناخودآگاه خودم در حال نقاشی کشیدن رو دیوار پایگاه تجسم میکردم و ذوق میکردم
با اینکه میدونستم چون جوابی از روحانی مسجد نشد و یعنی نمیتونم رنگ کنم دیوار پایگاه رو ،اما نمیدونم چرا تجسم میکردم
و دقیقا از روزایی که دوره جدید رو خریدم و درمورد نقاشی باورای جدید ساختم تا با تکرارش مومنتوم مثبت شکل بگیره و میدونستم که نشونه میاد و درآمدم رو از نقاشی شروع میکنم با این نشونه ها که خدا بهم عطا میکنه
اما فکر نمیکردم به این سرعت
اصلا یه چیز نشد بود ، که من برم و اون دیوار رو رنگ کنم ، اینم به لیستی که برای قوی تر ادامه دادن این مسیرم نوشتم ،اضافه شد
و یه چیز نشد تبدیل به ممکن شد
غیر ممکن تبدیل به ممکن شد
من تو باورایی که نوشته بودم و با صدای خودم ضبط کرده بودم و این هفته تکرار کردم، میگفتم
نقاشی های من ارزشمندن و حتی دیوارها منتظرن تا من برم و روشون نقاشی بکشم و افرادی هستن که مشتاق هستن تا من برم و دیوارهای خونه هاشون و یا دیوارای خیابون و جاهای دیگه و مدارس رو رنگ کنم
اینا رو یه هفته ای بود با احساس عالی تکرار میکردم و تجسم میکردم
تو همون مسیر که پیاده میرفتم و به دیوار نقاشی شده نگاه میکردم ، گفتم خدا واقعا من نمیدونم دقیقا چی میخوام و چی برای من خوبه تو خودت راه نشونم بده
من میخوام نقاشی انجام بدم بفروشم و نقاشی هام رو به بالاترین قیمت بفروشم و ایده هایی که تو میگی رو به تصویر بکشم
از طرفی میخوام نقاشی دیواری هم انجام بدم و طراحی طلا و جواهرات هم انجام بدم همه شون نقاشی هست ومیخوام درآمد داشته باشم که شهریه کلاسامم بدم
حتی تو تمرین ستاره قطبیم نوشته بودم که من میخوام شهریه کلاسامو تا سه سال که هست همه رو یه جا پرداخت کنی از بی نهایت دستانت ، در اصل نمیدونم تو بگو که چه کارهایی باید انجام بدم
چی برای من خوبه که رشد کنم در این مسیر ؟
اینارو گفتم و اصلا قصد نداشتم از قسمت پیاده رو بلوارمحله مون برم که تهش میرسید به اتوبان ،یهویی آبی که باز کرده بودن برای چمنا آبیاری بشه ، توجهمو جلب کرد
یکمجلو تر رفتم تا آب هایی که به چمنا میرفت رو تماشا کنم
یهویی دیدم روی دیوار گل کشیدن رفتم تا عکس گلارو ببینم ، ،دور برگردون به سمت بزرگراه بود نمیشد دید اونور دیوار چه خبره یکم که جلوتر رفتم
دیدم سمت دیگه دیوار پر از رنگ و سطل هست و دارن کار میکنن وقتی دیدمشون
سریع رفتم و سلام دادم سوالایی پرسیدم و گفتم شما از شهرداری اومدین و دارین کار میکنین
که جواب داد بله و من شروع کردم به صحبت کردن درمورد اینکه منم نقاشی انجام میدم و دوست دارم که روی دیوار کار کنم ، اصلا نمیدونم چی شد یهویی اون آقایی که مسئول کار بود گفت من امروز استثنا اومدم اینجا و دارم به همکارم کمک میکنم
من کار میگیرم و خودم جاهای دیگه نقاشی میکشم و این کار رو گرفتم و دادم به همکارم و دست تنها بود اومدم کمکش ، و اگر دوست داری برو از خونه لباس بیار و کارت رو ببینم ،اگر خوب کار کردی بهت کار بدم
من خیلی خوشحال بودم و میگفتم ببین کار خدارو
تا نمیرفتم اون سمت ، و آب چمنا که آبیاری میشدن رو دیدم و توجهمو جلب نمیکردن من نمیدیدم دارن نقاشی کار میکنن
همه اش هدایته
خیلی صحبت کرد و درمورد سازمان زیباسازی گفت و من گوش دادم و حتی اینو گفت که با خانما کار نمیکنه و فقط آقا هست در گروهشون و چون نمیتونه با خانما کار کنه به این دلیل که باید رفت و برگشت به مسیر پروژه ای که گرفتن رو که صبح میرن و شب دیر وقت برمیگردن و رفت و آمدشون یخته ،نمیتونه کار کنه
و به من گفت اگر همراه میتونی با خودت بیاری بیا کار کن
چقدر ساده داشت همه چی پیش میرفت و من فقط تو دلم میگفتم خدایا شکرت
من برگشتم خونه و تو راه فقط فکر میکردم ،گفتم خدای من سپاسگزارم ،اما من یه چیز خیلی بزرگترم میخواما
این خواسته ام که نقاشی هایی و ایدا هایی بهم بگی که به مجموعه دارا و موزه ها و حراجی ها که میلیون دلاری به فروش برسه و البته طرح هایی که بهم الهام میکنی هر کسی ببینه به یاد تو بیفته
اینارو میگفتم و رفتم خونه و به مادرم زنگ زدم ،چون رفته بود باغ گل ، وقتی بهش گفتم گفت برو میام میبینم چجوری داری کار میکنی
مدام ذهنم میگفت نرو فردا برو و یا میگفت تو که بلد نیستی
اما باز توجه نکردم و گفتم من باید برم چون خدا به درخواست من پاسخ داده ،حالا من بیام دودستی با نرفتنم خرابش کنم ! من میرم و یاد میگیرم ،همیشه اولش سخته
رفتم خونه و یه کاسه نخود خوردم و رفتم خونه خواهرم یه کاپشن گشاد گرفتم که بتونم از رو کاپشنم بپوشمش و اومدم
من ساعت 14:37رسیدم با خوشحالی و ذوق ، صاحب پروژه نقاشی خندید گفت اومدی
و قلمو و رنگ داد بهم و طرح رو نشونم داد و گفت کار کن اما طبق عکس نه ،حالت کلی عکس رو ببین اما خودت تغییراتی بده و شروع کردم
اولش من خیلی داشتم با دقت کار میکردم ،اومد گفت سریع تر کار کن، نقاشی دیواری مثل بوم نیست و روند کار باید سریعتر باشه و بعد اضافه کرد که این پروژه دست خودمونه و آزادیم تو رنگ کردن که خیلی ریز نشیم تو کار
و گفت مهم اینه از دور خوب دیده بشه و طرحش ساده هست و جزئیات کار خیلی مهم نیست
و من کار کردم و اولش نجوای ذهنم گفت بابا بی خیال اینو کار کن بعد برو خونه اما گوش ندادم و با عشق کار کردم و گفتم من به تواناییم ایمان دارم و میتونم و میشه
وقتی کار کردم و اومد دید گفت برای اول کارت خوبه
و حدود نیم ساعتی با من صحبت کرد
گفت توقعت از درآمد این کار چیه؟
نمیدونستم چی جوابشو بدم
پرسیدم یعنی چطوری ؟
گفت الان اگر این ابعاد کار رو تنهایی بخوای کار کنی ،چقدر میخوای بگیری ؟
منم گفتم از قیمتا خبر ندارم اما از یه نقاش پرسیده بودم گفت که 100 میلیون و یا 150 برای 600 متر
خندید گفت نه اون قیمت که نه
شما اگر خودت کار کنی اون قیمت میتونی بگیری و تنهایی کار کنی اما شهرداری روش کارش فرق داره و گفت میخوام از این صحبتا ببینم چه افکاری داری و چرا میخوای نقاشی دیواری انجام بدی
من سریع فهمیدم و گفتم بیشتر به این خاطر میخوام که درآمد داشته باشم تا بتونم شهریه کلاسای رنگروغنم رو کهمیرم تجریش پرداخت کنم و اینکه دوست دارم یاد بگیرم نقاشی دیواری رو
گفت چون اول کاری فعلا باید یاد بگیری و توقع نداشته باشی بهت مبلغی بیشتر پرداخت کنیم و چون میای زمان میذاری مبلغی در نظر میگیرم که کمکمون میکنی اما وقتی کارت راه بیفته و سرعت بگیری در نقاشی روی دیوار، اونموقع بهت کار پروژه انفرادی میدم که در هفته میتونی 40 تا 50 میلیون درآمد داشته باشی
و اگر با تیم کار کنی 10 میلیون در هفته
الان که نوشتم متوجه شدم و درکی داشتم از صحبت هاش
اینکه گفت اول کاری توقع نداشته باش مبلغ 10 میلیون بابت کارت بهت پرداخت کنم و باید راه بیفتی و تمرین کنی تا دستت بیاد روند کار و چون میگی داری شهریه کلاست رو میدی ، مبلغی رو کنار میذارم که بتونی شهریه کلاستو فعلا پرداخت کنی ،تا بعد که سرعت گرفتی در کارت پروژه بهت میدم
این دقیقا مومنتوم رو داشت برای من در جملات کار نقاشی میگفت
من در اصل طبق گفته استاد عباس منش که باورهای محدودی دارم درمورد نقاشی ،نباید انتظار داشته باشم یک شبه تابلو بکشم و با قیمت بالا بفروشم و یا تازه اومدم کار دیواری انجام بدم انتظار نداشته باشم 10 میلیون اول کار بهم پرداخت بشه
من باید تکاملم رو حتی در نقاشی دیواری طی کنم
صحبت هاش خیلی برای من درس داشت ،سعی میکردم به دقت گوش بدم چون خدا داشت درسارو یکی یکی یادم میداد تا ازشون استفاده کنم
وقتی گفت ، تایید کردم صحبت هاشونو و گفتم درسته ،اما شما هرجور میگین من بیام و کار کنم که قبول کرد و گفت من با خانما کار نمیکنم و فقط دو نفر خانم در گروهمون داریم استثنا قبولت میکنم
و وقتی گفتم تجریش کلاس نقاشی میرم ،گفت آقای فلانی رو میشناسی ؟ استاد من بود و جالب بود دقیقا استادی که گفتن ،استاد رنگ روغن من هم بوده
و یه استادی هم گفت که عکسشو نشون دادم گفت میشناسم
سالای 80 میرفتم تجریش یاد میگرفتم
چقدر جالب بود
دقیقا یاد تجربه استاد در دادگاه افتادم که قاضی ایران سفر کرده بود
و این برام جالب بود که اون سال ها استاد رنگ روغن من هم آموزش میدیده و استادم الان تو همون پاساژ داره تدریس میکنه و تصویر ذهنی خودشو کار میکنه و این آقا در نقاشی دیواری فعالیت میکنه و در حرفاش اینو متوجه شدم که خیلی از این کاری که انجام میده راضیه و علاقه ای به ریز کار کردن رنگ روغن رو زیاد نداشت
بعد تاکید کرد که طراحی روزانه بیشتری داشته باشم و مهم ترین کار در روزم باشه وکارهای رنگ روغنم رو دید و کارهای خودش رو نشون داد
انگار خدا توی این چند ماه مدام به شکل های مختلف داره تاکید میکنه که طراحیمو قوی کنم
خیلی حس خوبی داشتم چون خدا به قدری ساده برای من امروزم رو چید که اصلا فکرشم نمیکردم ، تنها کاری که اون لحظه انجام دادم لذت بردن از تک تک لحظاتی بود که داشتم یاد میگرفتم
وقتی گلارو کار کردم تموم شد ،گفت هوا خیلی داره سرد تر میشه شما برید و فردا بیاین که من گفتم اگر میشه یه قسمتم کار کنم وخندید و گفت من از خدامه که کار سریع تر پیش بره یه پاستیل گچی بهم داد گفت طرح گل بنداز به دیوار و رنگش کن
درمورد ترکیب بندی گفت که باید یاد بگیرم
من خیلی خوشحال بودم و همچنان داشتم با ذوق کار میکردم و خستگی متوجه نمیشدم
وقتی یکم سرد تر شد من به قدری لذت میبردم که سردی هوا رو نمیفهمیدم ،یهویی برای من چای آورد یکی از نقاشا
از زبونم دراومد روزه ام و ترسیدم بگم روزه نیستم
من به خودم ظلم کردم و متوجه این رفتارم بودم ،باخودم گفتم تو چرا ترسیدی و گفتی روزه ای ؟ آیا حرف مردم برات اهمیت داشته؟ صد در صد اهمیت داشته که گفتی روزه ای
و یاد حرف استاد افتادم که میگفت وقتی خواستی دروغی بگی ،به خودت بگو که ترسو نیستم و حقیقت رو بگو
ترسوها دروغ میگن
اما دیگه گذشته بود و نتونستم حقیقت رو بگم و میدونستم به خودم ظلم کردم ،از خدا طلب بخشش کردم و گفتم سعی میکنم که این ترسم رو کنار بذارم و به این باور که نباید بیرون از خونه موقع ماه رمضان چیزی بخوری تغییرش بدم
نزدیک غروب بود و وقتی گل دوم رو کار کردم صاحب پروژه گفت که یه گل رو هم کار کنم و بعد دیگه بریم هوا سرد میشه و دو نفر بودن خودشون جمع کردن و میخواستن برن سر یه پروژه ای که کار جدید بگیرن ،برام جالب بود بعد که برگشتم خونه فکر میکردم گفتم ببین چقدر کار فراوان هست که نه فقط این نقاشا بلکه نقاشای زیادی هستن که من تو اینستاگراممیبینم هر روز سر یه پروژه نقاشی هستن و هر روز دارن کار میکنن ،پس میشه از نقاشی درآمد داشت
و یا افرادی رو میدیدم که نقاشیاشونو به افراد ثروت مند میفروشن
و اون موقع من تو دلم گفتم کاش گوشیمو میدادم ازم عکس میگرفتن
یهویی شنیدم نقاش گفت خانم عکس نگیر ،برگشتم دیدم مادرم داره از ما عکس میگیره
چقدر سریع رخ داد
من این روزا هرچی میگم سریع رخ میده
خدایا شکرت
خیلی حرفای پر از درس هم شنیدم اما به قدری زیاد بود که تاجایی که یادآوری شد بهم نوشتم
وقتی قلموهارو بهشون تحویل دادم و با مادرم خواستیم برگردیم ،گفتم مامان بذار برن ،من برم از کارم عکس بگیرم اولین کار نقاشی دیواری من هست
یکم که راه افتادیم سردم شد ،تعجب کردم ،به مادرم گفتم نقاشا میگفتن هوا سرده ،چرا من متوجه نمیشدم
الان که داریم برمیگردیم سوز هوا رو حس میکنم
من بی نهایت داشتم لذت میبردم وقتی داشتم کار میکردم و انگار هیچی برام مهم نبود
و با خدا صحبت میکردم
من دور زدم و مادرم رفت خونه و من برگشتم تا عکس بگیرم
یهویی پارسال اومد جلو چشمم که هر جا میرفتم برای نقاشی دیواری هیچ کس قبول نمیکرد ،و یا میگفتن اول کاری بلد نیستی ، و یا نه میشنیدم از همه جا
حتی نقاشایی که میدیدم دارن کار میکنن میرفتم و صحبت میکردم که میشه به منم کار بدین و نه بود جوابشون و میگفتن نقاشی دیواری با بوم و چوب فرق داره و نمیتونی انجام بدی
وقتی اینارو به یاد آوردم گریم گرفت
گفتم من چقدر تقلا میکردم و نمیشد
اما امروز چقدر ساده و راحت شد، بدون اینکه کار خاصی بکنم
چقدر بدیهی بود
چقدر راحت قبول کرد کار کنم
و حتی با اینکه با خانما کار نمیکرد به دلیلی که خودش گفت و فقط دو نفر همکار خانم داشتن در گروهشون ،اما به من گفت بیا
و گفتم و گریه کردم و گفتم خدای من تویی که به باورهای من پاسخ میدی
من قبلا حتی به توانایی هام باور نداشتم و هر بار میرفتم تلاش کنم برای نقاشی دیواری ،وقتی بیشتر فکر میکنم میبینم من به چگونگیش هم فکر میکردم که اگر من دیوارو خراب کنم چی و یا اگر رفتم و پول ندادن چی
و دقیقا صحبت های استاد که در جلسه 3 گفتن اومد جلو چشمم که خودم با فکر کردن به نتیجه و چگونگی مانع رخ دادنش میشدم ،باورنداشتم که کار اولم هست میتونم کار کنم
اما هرچی فکر میکنم به تک تک رفتارهای امروزم ،من رها بودم و میگفتم من باید بندگی کنم ،بقیه کارارو همونجور که خدا تا اینجا منو آورده ،از این به بعدشم خودش میگه چیکار کنم
اما تازه دو روز بود تکرار کرده بودم که خدایی که تا الان همه کار برای من کرده ،همون خدا این کار رو هم انجام میده
و تمرینات جلسه رو انجام دادم و لیست کردم تک تک اتفاقات رو و به یاد آوردم
و من گفتم و شد
نمیدونستم بخندم یا گریه کنم
نمیدونستم چجوری این همه لطف و محبت خدا رو سپاسگزاری کنم فقط اشک ریختم وبلند بلند می گفتم ربّ من سپاسگزارم دوستت دارم
تویی که داری با باورهای من همه کارهارو برای من انجام میدی
و باید بیشتر و مصمم تر از قبل این راه رو ادامه بدم
و دیواری که یک سال ،هر موقع میدیدمش تجسم چند لحظه ای میکردم که وایستادم و دیوارو رنگ میزنم و دقیقا همون رخ داد
امروز داشتم تجربه اش میکردم در دنیای واقعی
و این سبب شد تا بگماگر این شد ،صد در صد تجسم های دیگه ام هم رخ میده ،اگر رها باشم و مثل امروز فرمونو بدم دست خدا و به هر خیری که از خدا به من برسه محتاج خیرش باشم
من دلم نمیخواست برم خونه بازم مومنتوم مثبت و سپاسگزاری که سرعت گرفته بود رو حس میکردم و پیاده میرفتم و اشک میریختم ،یهویی خواهرم زنگ زد و گفت طیبه کجایی ما اومدیم اینجا ،بهش گفتم وایستین من بیام بگم کجا رو من کار کردم
وقتی رسیدم نزدیکشون یهویی چرخ زدم از خوشحال و خیلی حالم خوب بود ، باهمدیگه رفتیم و کارمو دیدن و عکس گرفتیم ،قبلش که خودم رفتم ،عکس گرفتم از کارم و خودم
وقتی باهم برگشتیم خونه من رفتم تا شیر بخرم و باخواهرم وایستادیم تا از ماه و ستاره که اولین روز ماه رمضان بود عکس بگیره من سرجام از خوشحالی هی تکون میخوردم و دلم میخواست برقصم اولین باری بود که این حسو داشتم خیلی حس خوبی بود خدایا شکرت
وقتی رسیدم خونه من شروع کردم به نوشتن رد پام و وقتی داداشم اومد مادرم گفت طیبه کار پیدا کرده ، دادتشم سریع گفت و فکر کرد مثلا فروشندگی و یا چیز دیگه هست
گفتم نه نقاشیه
خندید گفت چی و بهش گفتم
خوشحال شد و گفت خوبه برو
در صورتی که داداش دو سال پیش من عمرا اگه میذاشت من برم با نقاشای مرد کار کنم و حتی نمیذاشت من برم سمت نقاشی دیواری ،میگفت ضعیفی و دستان از لاغر بودن درد میگیره و باید یه عالمه پول دکتر بدیم مچ دستت درد میگیره و حرفای دیگه
خدا شاهده من از روزی که تصمیم به تغییر گرفتم هیچ وقت نه مچ دستم و نه گردنم و نه هیج قسمت از اعضای بدنم یک ذره هم درد نگرفته
مچ که همون مچ دست لاغره ،بدنم که همون بدن هست ،چی شد پس ؟؟؟
چرا دیگه احساس قوی بودن دارم و هر روزی که میگذره به انرژیم اضافه میشه ؟؟؟
همه اینا برای من یه جواب داشت
و اون باور بود
من خودمو باور کردم توی این دو سال که شروع کردم به تغییر
و یک سال رو در این سایت بودم
باورهای من تغییر کرده بود که من داشتم نتایجی کاملا برعکس نتایج قبل رو میدیدم
برادرم مشتاق تر شده که من دارم کار میکنم
حتی به قدری مشتاق که تشویقم میکنه به ادامه کارم
انگار من با تصمیمم به جهان هستی این فرکانس رو ارسال کردم که من قوی هستم و کم کم تو این دو سال رشد کردم ،کاملا تکاملی و الان با این دوره میخوام سرعت بگیرم
این من بودم که باورم نسبت به خودم تغییر کرده بود و توانایی هام و خودم و خدارو باور کردم خدایا شکرت
سپاسگزارم بی نهایت
انرژیم زیاد شده و هر روزی که میگذره بیشتر و بیشتر دلم میخواد روی خودم کار کنم ،حتی شب که اومدم خوابم نمیومد و دوست نداشتم بخوابم و رد پامو نوشتم
و با اینکه از ساعت 3 تا تقریبا 6 سرپا بودم اما بدنم کاملا سلامت و حالم خوب بود
در صورتی که اگر طیبه قبل بود ، یه طراحی ساده رو دیوار میکشید ،تمام بدنش درد میکرد
خدایا شکرت
من امروز درس های زیادی یاد گرفتم که سعی میکنم مثل هر روزم ازشون استفاده کنم و آگاهانه آگاه باشم به رفتارهام
خیلی خیلی روز عمیقا عالی بود و بهشتی
وقتی میخواستم کمی استراحت کنم دختر فامیلمون زنگ زد و گفت بار کاپشن که دیروز براتون آوردم ازم خرید کردین یه گونی هم دارم بیارم اگر دوست داشتین انتخاب کنید؟؟؟؟
مادرم گفت باشه و شب اومد خونه مون
از کارایی که کرده داشت صحبت میکرد و گفت فردا صبح باید برم سرکار من از بچه مدرسه ای ها هم زودتر بیدار میشم
جالب بود ازش پرسیدم چند ساعت میخوابی
گفت دوساعت
این دوساعت برای من بارها تاکید شده بود که خدا به طرق مختلف بهم نشونه داده بود که برای پیشرفت در مهارتت حنی شده دو ساعت بخوابی کافیه
یهویی برگشت گفت ببین طیبه عادت دادم و الان خوابم دو ساعت باشه کافیه
وقتی تمام راه هایی که براش باز شده بود رو تعریف میکرد مدام میگفتم کار خداست که دیده داره حرکت میکنه براش مشتری های ثروتمند فرستاده
پس میشه ،برای منم میشه
تازه دو ساعتم میخوابه اما به قدری پوست صورتش شفاف بود که به خودم گفتم طیبه ببین پوستشم شفافه ،پس اگر نخوابی هیچ آسیبی به پوستت نمیرسه اتفاقا شاداب ترم میشه و روی مهارتت کار کنی صد در صد پیشرفت میکنی
یه حرفیم گفت برام جالب بود
میگفت من هرجا هرچی بفروشم ،توانایی بالایی در فروش دارم و همه ازم خرید میکنن و یکی یکی تعریف میکرد که به هتل های معروف برنج فروخته و به مغازه ها و جاهای دیگه وسیله میفروشه و همه مشتری دائمش شدن وحتی میگفت برای آرایشگری ها و دندونپزشکیا و جاهایی که برای هر مناسبت مراسم میگیرن ،گل آرایی میکنه
این باور رو به من رسوند که خودشو و توانایی صحبت کردنش رو باور داشت که تونسته موفق باشه
خداروشکر میکردم و به خودم میگفتم طیبه برای تو هم میشه
و خداروشکر میکردم
من از دیشب که برگشتم خونه داشتم رد پامو مینوشتم و الان صبح 9:23 هست و از 7 که بیدار شدم دارم مینویسم
حالا به قدری درس های زیادی داشتم که هرآنچه بهم یادآوری شد نوشتم
خدایا شکرت سپاسگزارم ربّ من
خوشحالم که تونستم امروز هم درعمل تاجایی که سعی کردم به قوانین عمل کنم
استاد عباس منش عزیز بی نهایت سپاسگزارم به خاطر این دوره بی نهایت زیبا و عشق
بهت تبریک میگم اولین کارت در زمینه نقاشی رو. و از صمیم قلب برات خوشحالم و آرزوی موفقیت دارم.
همیشه ردپاهات رو میخوندم و همیشه هم دنبال میکردم. و چقدر برام جالب بود و البته قابل تحسین. اینکه دیدم و واقعا درک کردم چقدر آرام آرام تکاملت را طی میکردی و تا به هدفت که کار و پول درآوردن از نقاشی هست برسی. این تازه اول راهه. نمیدونی خداوند چقدر مسیر زیبا و شگفتانگیزی برات در نظر گرفته. همون مسیری که استاد تو دوازده قدم میگن. که پر از زیبایی و قشنگیه و تو از یه جایی به بعد دیگه نیازی به پارو زدن نداری فقط سوت میزنی و کف میزنی و از زیباییها لذت میبری.
یک همچین لحظهای رو برات آرزو میکنم. در پناه خداوند همیشه موفق باشی عزیزم.
چقدر از این دست فایلها رو من دوست دارم و چقدر لذت میبرم از اینکه دارم کلی چیز یاد میگیرم و کلی به تجربهام و دانشم و اگاهیهام رو دارم زیاد میکنم خدایا شکرت خدایا صد هزار مرتبه شکرت تمام این اتفاقات و این شرایط این ادمها همش دستان خداوند هستند که سمت من بقیه دوستان فرستاده شدن تا کمک کنند ما تو زندگیمون پیشرفت کنیم و از این داستانهای موفقیت دوستان و کلی درس و امید و انگیزه بگیرم برای رشد برای رسیدن به هدف برای رسیدن به خواستههام
چقدر این جمله استاد لذت بردم که
«« که شما الزامأ برای رسیدن به موفقیت حتما لازم نیست پدرتون در بیاد و کلی بلا و مشکل بکشی بعد موفق بشی »»
«« نه شما همون موقع اگر باورهای درست میداشتی میتونستی اقدامات بهتر انجام بدی که اصلا به اون مشکله نخوری و از راههای خیلی بهتر و راحتر به خواستهات برسی »»
یعنی این جمله استاد در مکان مناسب و زمان مناسب گفته شد که تو صحبتهای ازاده عزیز که خیلی لازم و بجا بود
واقعا برای رسیدن به هر هدفی کافیه باورهای مناسب داشته باشیم
مثلا میشد این باور داشت که
من برای رسیدن به هر خواستهای خیلی راحت و لذت بخش با کمترین هزینه و با راحترین روش و بالاترین کیفیت و بالاترین بازدهی خیلی خیلی بیشتر از قبل میتونم به هر خواستهای برسم بدون اینکه هیچ زوری بزنم
اره من روی دوش خداوند سوار میشم و سوت میزنم و میذارم خداوند کارهای منو انجام بده و منو هدایت کنه به مسیرهای درست
عاشقتمون استاد که این فایل همچنان ادامه داره
خدا شاهده هر روز صبح که بیدار میشم اولین کاری که بعد از نوشتن ستاره قطبی میکنم
اینکه برم سراغ سایت و ببینم جلسه بعدی استاد و ازادهجان گذاشته شده یا نه
یعنی اینقدر تشنه یادگیری و اموزش قوانین هستم
با عشق لذت میبرم
چون این فایلها ، فایلهایی نیستن که واقعا بشه راحت از کنارشون بگذری تک تک جملات تک تکشون کلام خداوند هستند که از زبان این دو فرشته جاری میشن برای گسترش برای پیشرفت برای بزرگتر شدن جهان اطرافشون حالا اگر ما ببینیم و بشنویم و تکرار کنیم و دقت کنیم و توجه کنیم و تمرکز بذاریم
اونوقت ارام ارام درک میکنیم
و بعد ما هم میشیم جز جهان اطراف استاد عزیز و رشد میکنیم و ظرفمون بزرگتر میشه
عاشق همه تون هستم
انشالله هر کجا هستید شاد ، سالم ، خوشبخت ، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و اخرت باشید
عاشق تون هستم استاد ، اون حرفاتون که از ذکاوت و باهوشی میگین ،اینکه ادم میتونه باهوش باشه و درساشو سریع بگیره و نیاز به زجر کشیدن نیست، انگار تمام وجودم داره تحسین میکنه حرف شما رو و تایید میکنه .عاشق همین طرز نگاهتون هستم متفاوت از بقیه جامعه ،یه باوری که روش فکر شده،توش تعمق داره و خلاصه فطرت من کاملا قبولش میکنه .
کلا اومدم فقط تحسین کنم و عاشق اون آدمهای موفقی هستم که به قول گفتنی تونستن برخلاف نظر جامعه ،خواسته ی خودشون رو از راهی که بهشون الهام میشه میسازن بیخیال حرف مردم میشن .من به همه ی این آدم ها ایول میگم .
من آزاده جان رو اونجا تحسین کردم که اگر استادش مخالف نظرش بود ،رو خواسته اش وایستاد و اون کار خودشو پیاده کرد ،من عاشق اون لحظه ای که کلاسش داره تموم میشه و به استادش شعر تقدیم میکنه و در نهایت اون رقص بندری ،برام این همه احساس خوب ،قوی بودن در مسیر دوره ای که داشته و حرکت و پویایش رو دوست دارم و عاشقانه تحسینش میکنم .
استاد احساس میکنم شما هم حرکتتون رو برای رسالتتون در زمان مناسب برداشتید و این رو یه شروعی که ما شاهدش هستیم میبینم .امیدوارم همونطور که با کاهش وزنتون من اشک شوق ریختم. یه روز شاهد اشک شوق باشم از دیدن یه آدمی که داره خالق بودن رو به زیبایی به معرض ظهور میرسونه اون هم برای یه خواسته ی بزرگ دیگه اش .
من در این مسیر،رشد داشتم به اندازه ی اشتیاقم .باید بسازم در زمانی که فرصت دارم برای زیستن
متشکرم برای حضورتون .متشکرم برای کیفیت کارتون .متشکرم برای سادگی بیانتون .متشکرم برای اشتراک دستاوردهاتون .و اشتراک این معارف ناب و زیبا .
کسانی مثل آزاده جون بیزینس موفق رو از بچگی دیدن باهاش بزرگ شدن ولی من به شخصه ندیدم و برای همینه یه کم زمان میبره برای شخصه من چون همیشه با ادمهای ناموفق بودم همیشه با ادمهای ترسو بودم همیشه با ادم های بیکار بودم و اینها برام شده باور و باور و باور اونم چه باوری در حد المپیک
ولی از وقتی با استاد جان هستم باورهام خیلی تغییر کرده
قدرتی خداوند بهم داده که خودم اولش تعجب میکردم ولی کم کم باورش کردم
من دو روزه البته در تایم های کمتر
تونستم نه صفحه را با عشق تایپ کنم خداراشکر
خدا در کنارم بود و بهم میگفت دستم هامو روی کیبورد می آورد و بهم انرژی مضاعف میداد چون من بهش توکل کردم چون بهش گفتم من تسلیم تو هستم و اون هم گفت چشم
استاد شما تو دوره دوازده قدم از مدارها صحبت میکنید از این که آدم هایی که هم فرکانس هستن توی یه مدار قرار دارن و اتفاق های مشابه روبه خاطر
فرکانس هاشون دریافت میکنند
اتفاق هایی که برای آزاده جان افتاده توی زندگیش
و اتفاق هایی که برای من افتاده توی زندگی قبلم خیلی مشابه هست ودلیلش این بوده که من توی اون زمان توی اون مدار و فرکانس ها بودم
الان با فرکانس های جدیدم با تمرین ستاره قطبی و تمرکز بر زیبایی وتوجه به نکات مثبت زندگیم از تمام جهت عوض شده از سلامتی از روابط از ثروت هر روز عالی و عالی تر میشه الهی شکر
و تمام این ها به خاطر این بوده که من دیدگاهم و فرکانس هام عوض کردم و وارد یه مدار خیلی بهتر وعالی تر شدم و هر روز از خدای بزرگم میخوام که منو به یک مدار بالاتر و بهتر هدایت کنه مداری که توش پر از سلامتی و روابط عالی و ثروت وفور و فراوانی باشه
راستش وقتی فکر میکنم چرا تو بعضی از مسائل پیشرفت بیشتری نداشتم دلیلش روکه برسی میکنم میبینم یه سری باورهای غلط هنوز دارم و اینکه باورهای خوب اونقدر تکرار نشده که باور قوی تری باشی تا به نتایج بزرگ تر برسه وقتی اومدم یه سری باورهام منطقی کنم اومدم تو حوضه ی کاری خودم کسایی که از نظر مالی و جایگاهی پیشرفت خوبی رو داشتن رو برسی کردم دیدم این ها خیلی جاها از من ضعیف تر هستن توی کار پس چرا نتایج بالاتری میگیرن ودلیلش باورهایی بود که اونا ساخته بودن و تکرار کردن و نتایج به مرور و با تکامل براشون بیشتر و بیشتر شده بود
من شکی نداشتم که این ها روی باورهاشون دارن خوب کار میکنند از سر کنجکاوی و تحقیق برای خودم اومدم و اسم شون رو توی پیج اینستا ی شما سرچ کردم تو قسمت فالور هاتون 🙈😁🙂 و دیدم دقیقا افراد موفقی که میشناسم شما رو دنبال میکنند و از یه سری حرفاشون متوجه شدم که از دوره های شما استفاده کردن و به این جایگاه رسیدن
(«جالب بود برام »)
اما وقتی ازشون دلیل موفقیت شون روهمیشه میپرسیدم و میخواستم به من هم بگن برای پیشرفت باید چیکارکنم ازشون درخواست میکردم بهم توضیح بدن با روی خوش نه یک بار چندین بار درخواست میکردم نا امید نمیشدم میگفتم آخر یه روز دلیل موفقیت شون میگن اونا میگفتن من سخت کار کردم تلاش کردم بدبختی بیچارگی اما هیچ وقت اسمی از شما یا از تغییر باورها نمی بردند میگفتن کار کار کار دلیل پیشرفت اما الان متوجه شدم نه این سخت کار کردن نبوده چون همیشه داشتن لذت میبردن
به قول شما فقر عامل ثروتمند شدن هم هست تازه
کسایی که توی فقر هستن بیشتر میتونن از این دلیل استفاده کنند برای ثروتمند شدن و موفقیت
چیزی که اکثر آدمهای موفق از وضعیت زیر صفر به جایگاه بالا رسیدن مثل آزاده جان که جایی میرسه که بانک هم بدهکار میشن با اون وضعیت تونستن الان به این جایگاه برسن و قابل تحسین هست شجاعت ایشون برای تغییر شون…
حتی بهترین نمونه ای که من همیشه برای خودم مثال میزنم استاد خود شما هستید که توی فایل رویاهایت را باور داشته باش که نشون دادید از وضعیت بندرعباس تا خونهی هشت خوابه تون توی فلوریدا
و اونجا من باور کردم که فقط با تغییر باورهاتون به اون جایگاه رسیدید درست قدم برداشتید حرکت کردید اما به قول خودتون این حرکت و انجام کار ها رنج اور نبوده براتون بلکه لذت بخش بوده
یه جایی میگفتید توی دوره میگفتید اگه به کار کردن بود افرادی که توی معدن کار میکنند سخت ترین شغل رو دارن پس اونا باید خیلی از نظر مالی و موفقیت جایگاه بالایی داشته باشن اما به سخت کار کردن نیست به سخت روی باورهامون کار کردن هست به اینکه صبح تا شب به چی توجه میکنیم
استاد من این حرفا رو فقط تو کلام نمیگم بلکه ازشون استفاده میکنم یه جایی میرم یه تصادفی میبینم یه دعوایی چیزی باشه آگاهانه توجه م روی زیبایی های اطرافم میذارم چون میدونم دیگه به هر چی توجه کنم از همون جنس اتفاق ها برام میافته توی این فایل هم وقتی دیدم نیومدم گذشته خودم رو قسمت های بد زندگیم رومرور کنم دقیقا مثل آزاده جان من صد درصد توانم رو گذاشتم برای رابطه م چون نمیخواستم بعد عذاب وجدان داشته باشم یا پشیمون بشم من تا مرز جون دادنم پای رابطه م موندم که این کار الان به نظرم اشتباه اگه آدم عزت نفس داشته باشه و به خدا ایمان داشته باشه شرایط بد و نامطلوب روتحمل نمیکنه تغییر میکنه اگه ذهنیت نیاز به تغییر داشته باشه و بدونه باید دیدگاهش رو تغییر بده روی باورهاش کار میکنه اما اگه میبینه که این فرد مناسب ش نیست تحمل نمیکنه توکل میکنه به خدا میگه از این بهتر باز برای من هست افسرده نمیشه
خودشو میسپاره به دستای خدا و با ایمان و توکل میره به سمت تغییر ووقتی واقعی بخواد تغییر کنه خدا براش خیلی خوشگل و ناز همه چیزو به بهترین شکل براش میچینه به شرطی که اون فرد هم ایمان واقعی شو تو همه ی شرایط نشون بده
به نظرم این ایمان هست که همه چیزو درست میکنه
وقتی ایمان باشه ترسی نیست استاد
من در حال حاضر خونه و ماشین به نام خودم ندارم
اما احساس خوبم از صد میتونم بگم هزار هست استاد هر روز تو طول روز از صبح تا شب ۹۰ درصد به بالا حالم خوبه و میدونم وقتی حالم خوبه احساس خوبی دارم این یعنی اتفاقات خوب من حال خوب رونمیبینم به ماشین و خونه حال من خوب باشه اونا به راحتی وارد زندگیم میشه در زمان و موقعیت مناسب به هر راهی که خدا بخواد وارد زندگیم میشه
همین ایمان من که خوب شد باعث شد نگرانی هام کمتر و کمتر بشه تو بعضی مسائل واقعا میتونم بگم توکلم انقدر قوی شده ایمانم قوی شده میگم فرمون دست خود خدا هست خودش منو میبره منو هدایت میکنه کار من لذت بردن و یه کوچولو حرکت مشخص میشه قدم بعدیم تو هر روزم همه ی این ها توی قلب و ذهنم مرور میشه و هر روزم بهتر از دیروزم هست الهی شکر هر روز یک قدم برای تغییر باورهام یک قدم برای کارم برمیدارم و نتایج کوچولو کوچولو داره تغییر میکنه به عزت نفس بالا به اقدام های بیشتر به ایده هایی که هر روز بهتر بهتر میشه راجب روابطم و کارم
استاد انقدر زندگیم از همه جهت داره بهتر میشه که هر چی بگم کم گفتم
امروز بیشتر راجب طرز دیدگاهم به مسائل و زندگی که هم سو با آزاده جان دارم نوشتم استاد و اینکه زندگی منم عین آزاده جان بوده اما با یه تفاوت های که ایشون به یه کشور غریب سفر کردن من تو ایران به یه شهر دیگه که کیلومتر ها با شهر خودم فاصله دارم اما هر جا برم همون جا دیار منه دیگه هر جا برم خدا با منه و همون جا بهترین جا و زمان برای من
آزاده جان با اینکه از همسرشون جدا شدن اما ایمان شون قوی کردن همون جا موندن و پیشرفت کردن کاری که منم انجام دادم وقتی جدا شدم توکل کردم و توی همین شهر موندم و برای پیشرفت رو به تغییر مثبت حرکت کردم
یه وجه مشترک دیگه که با آزاده جان تو خودم میبینم اینکه مادرم از بچگی نمیذاشت ما بریم از مغازه چیزی قرض بگیریم زمانی که پول نداشتیم میگفت نه هیچ وقت نباید قرض کنید خدا خودش میرسونه وقتی این حرفو میزد دقیقا چند لحظه یا چند دقیقه بعدش یا تا چند ساعت بعدش به شکل معجزه از جایی بهمون پول میرسید این باور مادرم همیشه منو به فکر میبره با اینکه ایشون سواد نداشتن اما به صورت غریزی از این قانون آگاهی های بالایی داشتن و سیر پیشرفت مادرم توی زندگیم نمونه هست وهمیشه مادرم رو برای خودم مثال میزنم راجب ایشون هم با اینکه به رحمت خدا رفتن اما با تغییر دیدگاهم خیلی آروم شدم به قبول رفتن ایشون به دنیای دیگه
میدونم شاخه به شاخه زیاد رفتم اما هر چی میومد رونوشتم این کامنت هم بمونه یادگاری از این مدار و فرکانس عالی که خودم خیلی لذت میبرم از این آگاهی های ناب که خداوند متعال از طریق استاد باز یادآوری میکنه بهمون که زندگی مون روخودمون بسازیم
به قول استاد قرض یعنی ما آمادگی برای دریافت اون پول رو نداریم هنوز اگه آمادگی و لیاقتش رو داشته باشیم خدا خودش میده نیازی به قرض نیست
نکته ی زیبا ی دیگه که آزاده جان گفت اینکه سراغ خدا رو بگیریم و اون تنها معبودی هست که همیشه با ما هست و ما رو به خواسته هامون هدایت میکنه
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎
در پناه الله مهربان شاد و سالم و ثروتمند و سعادتمند باشید به قول استاد دوست داشتنی مون
سلام به استاد عزیزم و مریم جان زیبا و دوست عزیز و موفقمون آزاده جان
چقدر این فایل رو دوست داشتم، چقدر این برام درس داشت، چقدر این حرف ها برای من بود، و نتیجه ای که گرفتم رو میخوام اینجا بنویسم
به نام خدای هدایتگر
من تو یه برهه ای از زمان دنبال انگیزه گرفتن و امید پیدا کردن بودم، چون میخواستم تو مسیری که میرم موفق بشم
بعد شروع کرد به فیلم های انگیزشی دیدن، از فیلم های واقعی گرفته تا فیلم هایی که تحت عنوان نویسنده نوشته بود، اما اکثرا واقعی نگاه میکردم حتی من عاشق انیمشین هستم و اون موقعه حتی انیمیشن های انگیزشی نگاه میکردم
جالبه که من تحت تاثیر یک انیمیشن به نام موانا قرار گرفتم، داستان دختری که برای نجات قبیلش باید به دل دریا میزده و پدرش مخالف این کار بوده، بخاطر ترسش از دریا،مادربزرگش یه شب قبل از فوتش بهش گفت که این تو هستی که باید بری و قبیلتو نجات بدی، برو… و مشکلاتی که براش تو دریا پیش میومده که همش تو فیلم در قالب فان نشون داده میشده و میخوام بگم وقتی که من این انیمیشن رو نگاه کردم، فکر میکنم ۳ الی ۴ بار دیدمش خیلی قلبمو نوازش میکرد، چون داستان دختری بود که به دل خطر زده بود و وقتی برگشت موفق شد و همه بهش افتخار کردن… ینی توی ذهن من اینجوری تعریف شد که اگر میخوای دوست داشته باشن، برات ارزش قائل بشن یا ترو ببین و بهت افتخار کنن، باید یه کاری انجام بدی که بقیه نمیتونن انجام بدن، و حتی توی فیلم هایی که توسط داستان واقعی اون فرد ساخته شده بود به نکته ای که استاد اشاره کردن، دقیقا مثل همونو من تو همه ی فیلم های انگیزشی دیدم… سراسر بدبختی، سراسر ناراحتی بعد یهو بعد اون همه مشکل به آخر فیلم که میرسه چند چند دقیقه از موفقیتش نشون میدن
خدا میدونه خدا میدونه، که من فیلم در جست و جوی خوشبختی رو چقدر تحت تأثیر داستان قرار گرفتم و چقدر اون بدبختی ها برام لذت بخش شده بود و در آخر هم نفهمیدم چجوری اما اون فرد صاحب شرکت شد که اخرای فیلم بود که تصویرشم دقیق نشون ندادن، فقط یه نوشته ای آخر فیلم گذاشتن که خود اون گوینده فیلم گفت ایشون صاحب فلان مقام شده… و من خوشحال، شاد، گفتم واوو چقدر تأثیر گذار… و در پنهان اینو در دلم طلب کردم که ببین چقدر باحاله که اینقدر سختی بکشی بعد به موفقیت برسی بعد آدما بیان ازت فیلم بسازن و تحت ثأثیر قرار بگیرن، باور کنید من خودم تو تخیلاتم وقتی به مصاحبه افراد با خودم فکر میکردم همیشه اینو تو ذهنم تصور میکردم که از مشکلاتم میگم و میگم من از اینجا به اینجا رسیدم و منو الگو افرادی که شکست خوردن قرار میدادم که امید داشته باشید.. یعنی در این حدددد مخفی و پنهان بود، خودم میدونستم اینو دارما اما نمیدونستم اینقدر ریشه داره و با دیدن این فایل من تصمیم دارم این باور رو از ریشه قطع کنم و من تنها زمانی باید موفق بشم که تو راحتی و شادی و آرامش به صورت طبیعی جریان داشته باشم نه تو غم نه تو مشکلات… همه چی باید عالی باشه، فرکانس عالی، شادی، ارتباط با خدا، ایمان داشتن و روی ایمان کار کردن، تنها زمانی من موفق میشم که تو این حالت باشم، تمام 💪
خداروشکر میکنم بابت این آگاهی های ناب
استاد عزیزم و خانواد بزرگ عباسمنش برای تک تکتون مسیر آسان و هموار آرزومندم.. در پناه خدا شاد و سلامت و ثروت مند در دنیا و آخرت باشید 🌿☘️
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام بر استاد عزیز و خانم شایسته خوش قلب و آزاده خانم بزرگوار🌺🌺🌺
اون اوایل که عاشق مباحث موفقیت بودم و پیگیر کتاب ها و سمینارهای آدم های موفق بودم میدیدم که
یکی پدرش به رحمت خدا رفته و بعدش به شدت له شده و بعدش موفق شده
یکی بچه طلاق بوده و کارتون خواب بوده و بعدش موفق شده
و مثالهای زیاد که همه شما شنیدین
بعدش وقتی این داستان ها را میشنیدم احساس بدی وجودم را میگرفت و با خودم میگفتم که حتما برای اینکه موفق بشم باید بلایی بزرگ سرم بیاد مثلا یکی از عزیزانم را از دست بدم و….
با خودم گفتم نخواستیم آقا ، من اصلا موفقیت نمیخوام، آخه این چه موفق شدنی هست؟
خب خدایا اگر میخوای موفق شدن روزی ام کنی درست روزی ام کن ، این کارا دیگه چیه؟
آره دیگه، داستان اون روزای من اینجوری بود تا اینکه به این قسمت آیه ۱۸۵ سوره بقره رسیدم که میگه:
یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَلَا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ
خدا برای شما آسانی میخواهد و برای شما سختی نمیخواهد
وای وقتی این قسمت از آیه را دیدم یعنی دیوانه شدم
خدایا تو که برای ما آسانی میخوای ، پس به آسانی مرا به موفقیت میرسانی
تو که به آسانی هر چه تمامتر داری ضربان قلب و اکسیژن بدن من را که مهمترین و حیاتی ترین نعمت است ، به من میدی ؛ پس نعمت موفقیت هم به آسانی هر چه تمامتر به من میدی
وای خدایا شکرت که برای من آسانی میخوای
قلبم آروم شد وقتی این آیه را دیدم و وقتی که به این دو اسم خدا در دعای جوشن کبیر رسیدم دیگه آروم آروم شدم و اون دو اسم اینه
یا میسّر و یا مسهّل
که هر دو این اسم معنای ای آسان کننده در خود دارند
توی این قسمت وقتی آزاده خانم داشتند از اون سختی های سال ۲۰۰۸ و جدایی میگفتند ، دوباره همون حس اون سالها توی وجودم اومد و با خودم گفتم که مطمئنم این راهش نیست که چند لحظه بعدش استاد با نکاتی که گفتند مهر تاییدی زدند بر حرف من
البته آزاده خانم در حرفاشون یه نکته گفتند که کلید واژه بود برای من که دلیل این سختی هاشون چیه و اونم این بود که ایشون جلوی آینه با خودشون گفتند که مدت هاست سراغی از خدا که بهترین رفیقت بود نگرفتی و بعد از این درس توحید براشون کاملتر شد و اینجا را چه زیبا گفتند و چقدر بر دل من نشست و منو یاد یک مصرع از مولوی انداخت که میگه
🌺🌺🌺
آن را که منم منصب معزول کجا گردد
🌺🌺🌺
واقعا تحسینتون میکنم بخاطر این رابطه ای که با خدا دارین و اینقدر زیبا میگین مخصوصا اون داستان گم شدن ۷۰ هزار دلارتون را که با تکیه به الله پیدا کردین
یادمه که استاد هم در یکی از فایل های توحید عملی گفتند که
هر کجا که با خدا رفتم جلو همه چی آسان میشد برام و هر کجا که بدون خدا میرفتم مشکلات میومد
پس من یک باور پیدا کردم که
همه چی برای من به آسانی به دست میاد منتها به یک شرط و اونم تسلیم هدایت پروردگارم بودن است زیرا که وقتی با هدایت و مشاوره خدا جلو بروم هیچ شکستی در انتظارم نیست و هر چه هست آسانی و موفقیت است و این باور را ار دل قرآن استخراج کردم که میگه:
قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعًا فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ
گفتیم: همه از بهشت فرود آیید، تا آن گاه که از جانب من راهنمایی برای شما آید، آنان که پیروی از راهنمایی من کنند هرگز بیمناک و اندوهگین نخواهند شد.
(آیه ۳۸ سوره بقره)
آره والا وقتی در هر لحظه با خدا زندگی کنیم ؛ همان خدایی که حرکت کهکشان ها و سیاره ها و… را بدون ذره خلل و ناهماهنگی مدیریت میکند و تمام امور خود را به او بسپاریم نتیجه میشود زندگی سرشار از آرامش و آسایش که هیچ گونه ناهماهنگی و سختی در آن وجود ندارد
و در پایان این دو بیتی زیبا از مولوی را به خود یادآوری میکنم که
🌸🌸🌸🌸🌸
هر بار که تسلیمم در کارگه تقدیر
آرامتر از آهو ؛ بی باکتر از شیرم
هر بار که میکوشم در کار کنم تدبیر
رنج از پی رنج آید ؛ زنجیر پی زنجیر
🌸🌸🌸🌸🌸
استاد عزیز و خانم شایسته مهربان و آزاده خانم خوش چهره از همگی شما ممنونم که دارین باورهای الهی و زیبا در ذهن ما میکارید🙏🌺🌺😊
سلام استاد عزیزم، مریم جان و تمامی اعضای سایت..
یکی از حرفای قشنگ ازاده جان این بود ک GPS زندگی من الهامات و نشانه های خداونده و چقدر قشنگه ک ی نفر اون قدر ب ربش اعتماد داشته باشه ک بتونه بپذیره و انجام بده و جلوی نجواها باقدرت وایسه. منم دارم رو خودم کار میکنم ک بیش تر ب خدا و الهاماتش ایمان بیارم…
مورد بعدی حرف استاد هست ک چقدر قشنگ و خوب میگین استاد…قرار نیس ما برای موفق شدن شکست بخوریم. خیلی از داستانا واقعا اینو میگن ک طرف از بدبختی ب خوشبختی رسیده و ما فکر میکنیم لازمه رسیدن ب خوشبختی، طی کردن یک پروسه ای از زندگی سخت هست؛ اما چیزی ک موجب موفقیت ما میشه شکست خوردن نیست. درس هایی هست ک ما از اون ها میگیریم. پس کلید ما درس گرفتنه و خب ما میتونیم با طرق مختلف دیگه از جمله شنیدن صحبت های استاد و ازاده جان مبنی بر نگرفتن وام یا همین ناامید نشدن، پذیرفتن الهامات و عمل بهشون، قدم برداشتن و نترسیدن و اعتماد ب هدایت خدا و…. ب موفقیت برسیم و مسیرش رو طی کنیم.. ما اگر طبق قانون عمل کنیم خیلی راحت موفقیت رو طی میکنیم. مثلا یکیش همین پذیرفتن تکامله ک راه صد ساله رو ی شبه نمیشه طی کرد. چقدر افراد طبق قانون پیش نرفتن و شکست خوردن. خب همین فهمیدن قانون باعث میشه ما از زمین خوردن پیشگیری کنیم و موفق بشیم…
ممنونم از شما ک درس ها و باورهای درستی رو ب ما یاد میدین ب خصوص این باور ک شکست لازمه موفقیت نیست و ما خیلی لذت بخش میتونیم مسیر موفقیت رو طی کنیم 😍😍😍
سلام خدا قوت
من خیلی از این مصاحبه لذت بردم واقعا خیلی عالی و فوقالعاده بود مثل قسمتهای دیگر و ما باید از این مباحث درس بگیریم و در زندگیمون اجرا کنیم نه اینکه فقط نگاه کنیم و ببینم چه حرفهای قشنگی میزنه ما باید در عمل نشون بدیم باید عملگراییمونه قوی کنیم استاد هم نکات بسیار خوبی اشاره کردن من خیلی لذت بردم سپاسگزارم
سلام
منم خدا راشکر این طور هستم که همیشه تمام خودم را بگذارم و همیشه طوری زندگی کنم که وقتی برگشتم عقب نگویم که کاش این کارم را می کردم ولی انجام ندادم
همیشه از خود سوالات خوب بپرسیم چه چرا چگونه و اینطوری سوالات راه کار را به ما نشان میدهد یعنی بدون اینکه از کسی کمک بخواهیم خودمان راه را پیدا میکنیم
خدا که اصلا جای بحث نداره با خدا باش و تمام
زندگی پر از چالش است موفق شدن در این چالشها خیلی مهم است و اینکه دیدمان به زندگی این باشد که زندگی مانند بازی است و چالش در آن است و زندگی زیباست به خاطر همین چالشها
just do it now
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 12 اسفند ماه رو با عشق مینویسم
خدایا شکرت به خاطر تک تک اتفاقات امروزم بی نهایت سپاسگزارم ازت بهشتی ترین روزم رو میخوام بگم و هر روز بهشتی تر از روز قبل
دست جیغ هورا
من امروز فقط وسط خیابون از ذوق هم خندیدم ،هم گریه کردم ،هم با صدای بلند جیغ و هورا گفتم و ذوق کردم
من امروز رسما از خوشحالی تو خیابون میرقصیدم و یه لحظه وایستادم دور خودم چرخیدم ،دلم میخواست فقط چرخ بزنم و این حال خوبمو با چرخیرن عین بچگیا که میچرخیدیم نشون بدم
یهویی یاد رقص سماع افتادم
من به قدری سرمست از عشق خدا شده بودم که به یه نیم قدم من پاسخ داده بود ،
من فقط اشک ریختم از خوشحالی
و بارها به تک تک روزهام فکر کردم و این جمله رو گفتم
خدای من سپاسگزارم
من یک سال پیش آرزوم بود روی این دیوار محله مون نقاشی دیواری کار کنم
و امروز کار کردم
و وقتی این شد ،صد در صد بقیه خواسته هام رخ میدن
کافیه باورای هم جهت با خواسته هامو با عشقی بی نهایت تر ادامه بدم تا مومنتوم بگیره و ادامه بدم و ادامه بدم
من امروز نتیجه این دو هفته ای که دوره هم جهت با جریان خداوند رو دارم گوش میدم و تمریناتش رو در عمل انجام دادم،رو گرفتم
و این نتیجه سبب شد مصمم تر بشم برای ادامه دادن
درسته فعلا هیچ پولی دریافت نکردم ،اما خیلی خیلی خوشحالم
وقتی به تک تک روزایی که به خانواده ام التماس میکردم برم نقاشی دیواری انجام بدم و نمیذاشتن ،فکر میکنم ،اصلا رفتارهای الانشون قابل مقایسه با اون روزا نیست
نه تنها برادرم تحسین میکنه ،بلکه خودشم به فکر هست که کار کنه و شروع کنه به کشیدن تابلوهای نقاشی خط
الانم که دارم مینویسم اشک تو چشمام جمع شده
امروز من مومنتوم مثبت رو تجربه کردم
امروز من دقیقا هم جهت بودنم با جریان خداوند رو با تک تک ذرات بدنم حس میکردم
امروز در لحظه ترین روز زندگیم بود که خدا گفت موجود باش و موجود شد و قدرتی که برای من داده تا بگم موجود باش و موجود ش کنه خدای ماچ ماچیم
نمیدونم چجوری این همه حس خوب رو بیان کنم
از خدا میخوام کمکم کنه تا هرآنچه که باید از امروزم در اینجا مکتوب بشه و اینجا بنویسم تا اول به یاد بیارم که خدا با باورهای من هست که به من پاسخ میده
و بعد یادم باشه که مومنتوم مثبت رو از این به بعد با این جریان امروز پشت سر هم پر قدرت تر ادامه بدم
و یادم باشه که خدا داره کارای من رو انجام میده
صبح وقتی بیدار شدم تمرین ستاره قطبیم رو انجام دادم و لذت بردم و نوشتم که امروز میرم مدرسه هدف ،و به مدیر مدرسه ایده ای که خدا بهم داده رو میگم
چند ماه پیش رفته بودیم برای دیدن مدرسه اما خبری از مدیرش نشد ، اما اینبار توی این چند روز گذشته که دوره هم جهت با جریان خداوند رو خریدم و سعی میکردم مومنتوم مثبت رو با در لحظه بودنم ادامه بدم و سرعت ببخشم ، خدا دوباره بهم گفت برو مدرسه هدف و نشونه اش رو داد
و اینبار یه بیت شعر گفت که طبق اون طراحی نقاشی برای مدرسه ابتدایی انجام بدم
متن این بود
تا در طلب گوهر کانی کانی
تا در هوس لقمهٔ نانی نانی
این نکتهٔ رمز اگر بدانی دانی
هر چیز که در جستن آنی آنی
طبق این بیت شعر من طراحی نقاشی میخواستم به دیوار مدرسه انجام بدم
من دیروز رفتم مدرسه و مدیر نبود ، و یه راست رفتم تجریش سر کلاس رنگ روغنم
وقتی دیدم نیست ، گفتم هرچی خیره و از تو به من برسه محتاجم
امروز میخواستم برم و به مدیر طرحم رو بگم و با اینکه حتی مدیر پیگیری نکرده بود ،اما من طبق نشونه ای که از خدا گرفتم ،تصمیم گرفتم دوباره برم
صبح که تمریناتم رو انجام دادم ، ذهنم مدام میگفت نگه دار برای فردا ،امروز بشین رنگ روغنت رو کار کن
اگر بری نمیرسی کار کنی و بعد میگفت اگه بری قبول نکنه چی ؟
اما از اونجا که از دوره هم جهت با جریان خداوند یاد گرفتم که سریع بگم من باید انجامش بدم و گفتم ،من باید به وظیفه ام عمل کنم ،این ایده گفته شده ،من باید برم و بگم ،نتیجه اصلا برام مهم نیست ،هرچی خیره همون میشه
و خدایی که این ایده رو دوباره تاکید کرد که برم و بگم ،همون خدا ادامه قدم هارو بهم میگه چیکار کنم و با این تکرار جملات، حاضر شدم تا برم مدرسه
و گفتم باید انجامش بدم
وقتی رسیدم ،سلام دادم و مدیر شناخت ،گفتم من یه طرحی دارم اما فعلا متن هست و میخوام بگم اگر موافق باشین طبق اون طراحی انجام بدم
شعر رو نشونش دادم و گفت برای بچه های دبستانی خیلی سنگینه
منم جمله ساده ترش رو که از زبان رضا علیپور قهرمان سنگ نورد جهان شنیده بودم که تو مصاحبه هاش میگفت ،تو مدرسه شون نوشته روی دیوار سبب شده که من به اینجا برسم و جمله اش این بود
آدمی زاده افکار خویش است
فردا همانی میشود که امروز می اندیشد
میگفت من صبح به صبح ساعت 7:30صبح هی میخوندم
روزی ده دقیقه ،پنج دقیقه این ذهن منو درگیر میکرد
دوباره موقع برگشت ،اینو من میخوندم
هی کم کم که عین تبری که آروم آروم میزنی به درختا،
بالاخره میفته دیگه
اون داستان اینکه من قهرمان شدم ،اون دو خط بود
وقتی این جمله رو گفتم گفت این خوبه طرحتو کار کن و بیار ببینم
هی تو ذهنم نجوا میگفت بگو پول طراحی میخوام ،اگه طراحی کنی و قبول نکنه الکی وقتتو گذاشتی، ولی هدایت خدا پر قدرت تر از اون بود که نذاشت کلامی از پول صحبت کنم
چون من قبل ورودم به مدرسه گفتم خدای من هرچی تو بگی به زبونم جاری کن
من اولین باره میخوام روی دیوار نقاشی بکشم هیچی بلد نیستم که چجوری باید کار کنم
تو تا اینجا گفتی اومدم ، بقیه اش رو خودت کمکم کن
و این یادم میومد و سبب شد که حرفی از پول نزنم و قرار شد طرحمو طراحی کنم و ببرم برای مدیر مدرسه
من وقتی اومدم بیرون سپاسگزاری کردم و گفتم هرچی خیر هست همون بشه برای من
یه لحظه حس کردم و متوجه افکارم شدم که تو فکرم گفتم من اگر این نقاشی رو روی دیوار مدرسه کار کنم و بچه ای ببینه و زندگیش مثل رضا علیپور تغییر میکنه و یه جورایی فکر کردم که من تاثیر میذارم روی بچه های مدرسه
اما خداروشکر همون لحظه متوجه افکارم شدم و سریع گفتم طیبه یادت باشه ،تو هیچ تاثیری در زندگی کسی نداری
اگر خودش در مدار دریافت اون جمله و تصویر باشه ،میره دنبالش و دریافت میکنه
از صحبت های رضا علیپور سنگ نورد جهان که شنیدی ،و از خودت سوال بپرس
آیا کل پسرای اون مدرسه ای که رضا علیپور اون جمله رو خونده بود تغییر کردن؟؟؟
جواب من نه بود
با اینکه نمیدونستم کل پسرای مدرسه از اون جمله نتیجه گرفتن یا نه ، اما طبق قانونی که از استاد عباس منش یاد گرفته بودم گفتم نه
و هر کس در مدارش باشه دریافت میکنه
و اینو یادآوری کردم به خودم که من عاجزم از تغییر دیگران و فقط میتونم توی زندگی خودم تاثیر بذارم و هیچ کس هم نمیتونه تو زندگی من تاثیری بذاره
تصمیم داشتم بعد مدرسه برم و یکم پیاده روی کنم و با خدا صحبت کنم ، ساعت 10:30 بود و گفتم خدا بزن بریم دوتایی کیف کنیم
هوا سوز داشت و باد سرد شدیدی میوزید و آفتاب هم بود
من راه افتادم تو محله مون و قدم زنان رفتم ،جوری به درختا و آسمون نگاه میکردم که باراولمه دارم میبینمشون
تقریبا در هفته چند بار من از مسیری که میرم کلاس نقاشی و یا پیاده روی میرم هر بار درختارو جدید میبینم و به درختا میگم من چرا تو رو ندیده بودم
درختا یه سری گلای ریز درآورده بودن که قبل بهار درمیارن و بعد برگ در میاد خیلی لذت بخش بود دیدن درختا و پرنده ها و همه چی ،گلای زرد که بعد تبدیل به قاصدک میشن هم دراومده بودن و نوید بهار رو میدادن
وقتی رسیدم به پارک نزدیک خونه مون و به آهنگ تق و تق در زدم و چال رو گونه ات لبخند دیوونه ات و من در تب و تاب توام خانه خراب تو ام ، گوش میدادم و به خدا فکر میکردم
که این سه تا آهنگ رو تو این چند روز بهم گفت گوش بدم و به زبونم جاری کرد و هر کدوم پیام های خاص خودش رو برای من داشت
من رفتم و اینا رو با صدای بلند میخوندم و میخندیدم و تو دلم میگفتم خدا من در تب و تاب توام خانه خراب توام من من دیوانه عاشق
میخوندم و یهویی میخندیدم و یا اشک میریختم
وقتی قدم میزدم و درختای زیتون تلخ رو میدیدم به تک تکشون نگاه میکردم و صحبت میکردم و بهشتی که خدا به من عطا کرده بود و تک تک درختایی رو که با وزش شدید باد میدیدم میرقصن و به قدرت خدا فکر میکردم ،لذت میبردم
و به زبون جاری میکردم که تو میتونی با همین باد حتی همه چی رو ،ساختمونارو از جا بکنی
تو همه کار میتونی انجام بدی و قدرت و عظمتش رو میگفتم
بعد نجوای ذهنم میگفت برگرد خونه ،تمرین رنگ روغنت مونده باید انجام بدی ، اما گوش ندادم و مدام یادم میومد استاد گفته بود وقتی مومنتوم مثبت شکل میگیره قطعش نکنید
منم حالم خیلی خوب بود و فوق العاده و این حال خوب رو در لحظه لذت بردم و دوست داشتم بیشتر و بیشتر بشه
یهویی وایسادم جلو درخت زیتون تلخی که میوه های ریزش که برای پرنده هاست ، از درخت آویزون بود و به قدری زیبا بود که گریم گرفت از این همه چیدمان ریز و دقیق و اینکه من هیچی نیستم و خدا به این دقت داره همه چی رو مدیریت میکنه
خیلی گریه کردم از سر شوق و وایسادم فقط صحبت کردم
بعد که راه افتادم باغبانا اومده بودن درخت میکاشتن ،نگاهشون میکردم و تک تک جزئیات رو سعی داشتم ببینم و لذت ببرم و مدام سپاسگزاری کنم
چمنا رو درست میکردن
کلاغ داشت غذایی که با منقارش گرفته بود رو میخورد
گنجشکا جیک جیک میکردن و باد میوزید و درختا حرکت میکردن و میرقصیدن
خیلی لذت بخش بود
بعد یهویی زمینو نگاه کردم و دیدم یه حشره شبیه کفش دوزک بود ، اما پشتش با اینکه نارنجی بود اما صاف بود
دقیقا برعکس شده بود و داشت تلاش میکرد تا برگرده و راه بره و به مسیرش ادامه بده و باد هی چند قدمی پرتش میگرد به سمت جلو
وقتی متوجهش شدم نگاه میکردم، یه لحظه گفتم بذار کمکمش کنم
اون لحظه سریع آگاه شدم به این حرفم که من به این دلیل گفتم کمکمش کنم ، که فکر کردم اگر من کمکش نکنم نمیتونه برگرده
سریع یادآوری کردم که من عاجزم در کمک کردن به دیگران حتی به حیوانات
همینجور داشتمبه خودم میگفتم که تو عاجزی فکر نکن که قدرتی داری و میتونی زندگی چیزی رو تغییر بدی ،تو هیچ قدرتی نداری
تنها قدرت تو برای تغییر زندگی خودت هست و درسته اینو گفتم که کمکش کنم ، اما میتونم با این دیدگاه کمکش کنم که از طرف خدا دستی باشم از دستان خدا
و تاکید کنم که من هیچی نیستم و خدا قدرت مند هست و میتونه کمکش کنه
اینو که گفتم دیدم برگشت و راه افتاد
خیلی درس داشت برای من
به خودم گفتم ببین اون خدایی داره ، که کمکش میکنه تا به مسیرش ادامه بده
به یادت بیار تو داشتی راه میرفتی و باد شدید میوزید و تو حواست به درختا و آسمون بود و زمین رو نگاه نمیکردی ، اما دقیقا همون لحظه که باد داشت این حشره رو با خودش میبرد
وای خدای من الان این درک بهم داده شد که وقتی باد داشت اونو حرکت میداد ، رو به سمت جلو و تو داشتی راه میرفتی ،اگر باد اونو حرکت نمیداد تو روی حشره میرفتی و لهش میکردی و نمیدیدی
در اصل خدا بود که سبب شد باد بوزه و اون لحظه تو سرت رو پایین بیاری و متوجهش بشی تا بایستی و درس این اتفاق رو بگیری
حالا فهمیدی که تو هیچ نقشی در ادامه مسیر انسان ها و حتی موجودات دیگه رو نداری طیبه ؟؟؟؟
خدا کاری کرد که توجهت به حشره جلب بشه و بایستی و بعد خدا کمکش کرد از بی نهایت طریق، تا حشره برگرده و روی پاهای خودش بایسته و به راهش ادامه بده
اینا همه برای من درس بودن و متوجهشون بودم
بعد به راهم ادامه دادم همینجور که ادامه دادم به مسیرم
با خدا صحبت کردم داشتم به آهنگا گوش میدادم و حس و حالم فوق العاده عالی بود
دیوار پایگاه محله مونو دیدم که دو سه روزی بود شروع کرده بودن دیواراشو رنگ زده بودن که طرح بکشن
یادمه من پارسال تو عاشورا و تاسوعا رفتم به روحانی پایگاه گفتم که میتونم نقاشی انجام بدم؟ و خبری نشد و دیگه پیگیری نکردم
بعد اینارو به یادم آوردم و گفتم کاش منم رو این دیوار نقاشی بکشم و یادمه اون روزا خودمو تجسم میکردم که این دیوار رو دارم رنگ میکنم و حتی توی این یک سال وقتایی که از بلوار محله مون رد میشدم ناخودآگاه خودم در حال نقاشی کشیدن رو دیوار پایگاه تجسم میکردم و ذوق میکردم
با اینکه میدونستم چون جوابی از روحانی مسجد نشد و یعنی نمیتونم رنگ کنم دیوار پایگاه رو ،اما نمیدونم چرا تجسم میکردم
و دقیقا از روزایی که دوره جدید رو خریدم و درمورد نقاشی باورای جدید ساختم تا با تکرارش مومنتوم مثبت شکل بگیره و میدونستم که نشونه میاد و درآمدم رو از نقاشی شروع میکنم با این نشونه ها که خدا بهم عطا میکنه
اما فکر نمیکردم به این سرعت
اصلا یه چیز نشد بود ، که من برم و اون دیوار رو رنگ کنم ، اینم به لیستی که برای قوی تر ادامه دادن این مسیرم نوشتم ،اضافه شد
و یه چیز نشد تبدیل به ممکن شد
غیر ممکن تبدیل به ممکن شد
من تو باورایی که نوشته بودم و با صدای خودم ضبط کرده بودم و این هفته تکرار کردم، میگفتم
نقاشی های من ارزشمندن و حتی دیوارها منتظرن تا من برم و روشون نقاشی بکشم و افرادی هستن که مشتاق هستن تا من برم و دیوارهای خونه هاشون و یا دیوارای خیابون و جاهای دیگه و مدارس رو رنگ کنم
اینا رو یه هفته ای بود با احساس عالی تکرار میکردم و تجسم میکردم
تو همون مسیر که پیاده میرفتم و به دیوار نقاشی شده نگاه میکردم ، گفتم خدا واقعا من نمیدونم دقیقا چی میخوام و چی برای من خوبه تو خودت راه نشونم بده
من میخوام نقاشی انجام بدم بفروشم و نقاشی هام رو به بالاترین قیمت بفروشم و ایده هایی که تو میگی رو به تصویر بکشم
از طرفی میخوام نقاشی دیواری هم انجام بدم و طراحی طلا و جواهرات هم انجام بدم همه شون نقاشی هست ومیخوام درآمد داشته باشم که شهریه کلاسامم بدم
حتی تو تمرین ستاره قطبیم نوشته بودم که من میخوام شهریه کلاسامو تا سه سال که هست همه رو یه جا پرداخت کنی از بی نهایت دستانت ، در اصل نمیدونم تو بگو که چه کارهایی باید انجام بدم
چی برای من خوبه که رشد کنم در این مسیر ؟
اینارو گفتم و اصلا قصد نداشتم از قسمت پیاده رو بلوارمحله مون برم که تهش میرسید به اتوبان ،یهویی آبی که باز کرده بودن برای چمنا آبیاری بشه ، توجهمو جلب کرد
یکمجلو تر رفتم تا آب هایی که به چمنا میرفت رو تماشا کنم
یهویی دیدم روی دیوار گل کشیدن رفتم تا عکس گلارو ببینم ، ،دور برگردون به سمت بزرگراه بود نمیشد دید اونور دیوار چه خبره یکم که جلوتر رفتم
دیدم سمت دیگه دیوار پر از رنگ و سطل هست و دارن کار میکنن وقتی دیدمشون
سریع رفتم و سلام دادم سوالایی پرسیدم و گفتم شما از شهرداری اومدین و دارین کار میکنین
که جواب داد بله و من شروع کردم به صحبت کردن درمورد اینکه منم نقاشی انجام میدم و دوست دارم که روی دیوار کار کنم ، اصلا نمیدونم چی شد یهویی اون آقایی که مسئول کار بود گفت من امروز استثنا اومدم اینجا و دارم به همکارم کمک میکنم
من کار میگیرم و خودم جاهای دیگه نقاشی میکشم و این کار رو گرفتم و دادم به همکارم و دست تنها بود اومدم کمکش ، و اگر دوست داری برو از خونه لباس بیار و کارت رو ببینم ،اگر خوب کار کردی بهت کار بدم
من خیلی خوشحال بودم و میگفتم ببین کار خدارو
تا نمیرفتم اون سمت ، و آب چمنا که آبیاری میشدن رو دیدم و توجهمو جلب نمیکردن من نمیدیدم دارن نقاشی کار میکنن
همه اش هدایته
خیلی صحبت کرد و درمورد سازمان زیباسازی گفت و من گوش دادم و حتی اینو گفت که با خانما کار نمیکنه و فقط آقا هست در گروهشون و چون نمیتونه با خانما کار کنه به این دلیل که باید رفت و برگشت به مسیر پروژه ای که گرفتن رو که صبح میرن و شب دیر وقت برمیگردن و رفت و آمدشون یخته ،نمیتونه کار کنه
و به من گفت اگر همراه میتونی با خودت بیاری بیا کار کن
چقدر ساده داشت همه چی پیش میرفت و من فقط تو دلم میگفتم خدایا شکرت
من برگشتم خونه و تو راه فقط فکر میکردم ،گفتم خدای من سپاسگزارم ،اما من یه چیز خیلی بزرگترم میخواما
این خواسته ام که نقاشی هایی و ایدا هایی بهم بگی که به مجموعه دارا و موزه ها و حراجی ها که میلیون دلاری به فروش برسه و البته طرح هایی که بهم الهام میکنی هر کسی ببینه به یاد تو بیفته
اینارو میگفتم و رفتم خونه و به مادرم زنگ زدم ،چون رفته بود باغ گل ، وقتی بهش گفتم گفت برو میام میبینم چجوری داری کار میکنی
مدام ذهنم میگفت نرو فردا برو و یا میگفت تو که بلد نیستی
اما باز توجه نکردم و گفتم من باید برم چون خدا به درخواست من پاسخ داده ،حالا من بیام دودستی با نرفتنم خرابش کنم ! من میرم و یاد میگیرم ،همیشه اولش سخته
رفتم خونه و یه کاسه نخود خوردم و رفتم خونه خواهرم یه کاپشن گشاد گرفتم که بتونم از رو کاپشنم بپوشمش و اومدم
من ساعت 14:37رسیدم با خوشحالی و ذوق ، صاحب پروژه نقاشی خندید گفت اومدی
و قلمو و رنگ داد بهم و طرح رو نشونم داد و گفت کار کن اما طبق عکس نه ،حالت کلی عکس رو ببین اما خودت تغییراتی بده و شروع کردم
اولش من خیلی داشتم با دقت کار میکردم ،اومد گفت سریع تر کار کن، نقاشی دیواری مثل بوم نیست و روند کار باید سریعتر باشه و بعد اضافه کرد که این پروژه دست خودمونه و آزادیم تو رنگ کردن که خیلی ریز نشیم تو کار
و گفت مهم اینه از دور خوب دیده بشه و طرحش ساده هست و جزئیات کار خیلی مهم نیست
و من کار کردم و اولش نجوای ذهنم گفت بابا بی خیال اینو کار کن بعد برو خونه اما گوش ندادم و با عشق کار کردم و گفتم من به تواناییم ایمان دارم و میتونم و میشه
وقتی کار کردم و اومد دید گفت برای اول کارت خوبه
و حدود نیم ساعتی با من صحبت کرد
گفت توقعت از درآمد این کار چیه؟
نمیدونستم چی جوابشو بدم
پرسیدم یعنی چطوری ؟
گفت الان اگر این ابعاد کار رو تنهایی بخوای کار کنی ،چقدر میخوای بگیری ؟
منم گفتم از قیمتا خبر ندارم اما از یه نقاش پرسیده بودم گفت که 100 میلیون و یا 150 برای 600 متر
خندید گفت نه اون قیمت که نه
شما اگر خودت کار کنی اون قیمت میتونی بگیری و تنهایی کار کنی اما شهرداری روش کارش فرق داره و گفت میخوام از این صحبتا ببینم چه افکاری داری و چرا میخوای نقاشی دیواری انجام بدی
من سریع فهمیدم و گفتم بیشتر به این خاطر میخوام که درآمد داشته باشم تا بتونم شهریه کلاسای رنگروغنم رو کهمیرم تجریش پرداخت کنم و اینکه دوست دارم یاد بگیرم نقاشی دیواری رو
گفت چون اول کاری فعلا باید یاد بگیری و توقع نداشته باشی بهت مبلغی بیشتر پرداخت کنیم و چون میای زمان میذاری مبلغی در نظر میگیرم که کمکمون میکنی اما وقتی کارت راه بیفته و سرعت بگیری در نقاشی روی دیوار، اونموقع بهت کار پروژه انفرادی میدم که در هفته میتونی 40 تا 50 میلیون درآمد داشته باشی
و اگر با تیم کار کنی 10 میلیون در هفته
الان که نوشتم متوجه شدم و درکی داشتم از صحبت هاش
اینکه گفت اول کاری توقع نداشته باش مبلغ 10 میلیون بابت کارت بهت پرداخت کنم و باید راه بیفتی و تمرین کنی تا دستت بیاد روند کار و چون میگی داری شهریه کلاست رو میدی ، مبلغی رو کنار میذارم که بتونی شهریه کلاستو فعلا پرداخت کنی ،تا بعد که سرعت گرفتی در کارت پروژه بهت میدم
این دقیقا مومنتوم رو داشت برای من در جملات کار نقاشی میگفت
من در اصل طبق گفته استاد عباس منش که باورهای محدودی دارم درمورد نقاشی ،نباید انتظار داشته باشم یک شبه تابلو بکشم و با قیمت بالا بفروشم و یا تازه اومدم کار دیواری انجام بدم انتظار نداشته باشم 10 میلیون اول کار بهم پرداخت بشه
من باید تکاملم رو حتی در نقاشی دیواری طی کنم
صحبت هاش خیلی برای من درس داشت ،سعی میکردم به دقت گوش بدم چون خدا داشت درسارو یکی یکی یادم میداد تا ازشون استفاده کنم
وقتی گفت ، تایید کردم صحبت هاشونو و گفتم درسته ،اما شما هرجور میگین من بیام و کار کنم که قبول کرد و گفت من با خانما کار نمیکنم و فقط دو نفر خانم در گروهمون داریم استثنا قبولت میکنم
و وقتی گفتم تجریش کلاس نقاشی میرم ،گفت آقای فلانی رو میشناسی ؟ استاد من بود و جالب بود دقیقا استادی که گفتن ،استاد رنگ روغن من هم بوده
و یه استادی هم گفت که عکسشو نشون دادم گفت میشناسم
سالای 80 میرفتم تجریش یاد میگرفتم
چقدر جالب بود
دقیقا یاد تجربه استاد در دادگاه افتادم که قاضی ایران سفر کرده بود
و این برام جالب بود که اون سال ها استاد رنگ روغن من هم آموزش میدیده و استادم الان تو همون پاساژ داره تدریس میکنه و تصویر ذهنی خودشو کار میکنه و این آقا در نقاشی دیواری فعالیت میکنه و در حرفاش اینو متوجه شدم که خیلی از این کاری که انجام میده راضیه و علاقه ای به ریز کار کردن رنگ روغن رو زیاد نداشت
بعد تاکید کرد که طراحی روزانه بیشتری داشته باشم و مهم ترین کار در روزم باشه وکارهای رنگ روغنم رو دید و کارهای خودش رو نشون داد
انگار خدا توی این چند ماه مدام به شکل های مختلف داره تاکید میکنه که طراحیمو قوی کنم
خیلی حس خوبی داشتم چون خدا به قدری ساده برای من امروزم رو چید که اصلا فکرشم نمیکردم ، تنها کاری که اون لحظه انجام دادم لذت بردن از تک تک لحظاتی بود که داشتم یاد میگرفتم
وقتی گلارو کار کردم تموم شد ،گفت هوا خیلی داره سرد تر میشه شما برید و فردا بیاین که من گفتم اگر میشه یه قسمتم کار کنم وخندید و گفت من از خدامه که کار سریع تر پیش بره یه پاستیل گچی بهم داد گفت طرح گل بنداز به دیوار و رنگش کن
درمورد ترکیب بندی گفت که باید یاد بگیرم
من خیلی خوشحال بودم و همچنان داشتم با ذوق کار میکردم و خستگی متوجه نمیشدم
وقتی یکم سرد تر شد من به قدری لذت میبردم که سردی هوا رو نمیفهمیدم ،یهویی برای من چای آورد یکی از نقاشا
از زبونم دراومد روزه ام و ترسیدم بگم روزه نیستم
من به خودم ظلم کردم و متوجه این رفتارم بودم ،باخودم گفتم تو چرا ترسیدی و گفتی روزه ای ؟ آیا حرف مردم برات اهمیت داشته؟ صد در صد اهمیت داشته که گفتی روزه ای
و یاد حرف استاد افتادم که میگفت وقتی خواستی دروغی بگی ،به خودت بگو که ترسو نیستم و حقیقت رو بگو
ترسوها دروغ میگن
اما دیگه گذشته بود و نتونستم حقیقت رو بگم و میدونستم به خودم ظلم کردم ،از خدا طلب بخشش کردم و گفتم سعی میکنم که این ترسم رو کنار بذارم و به این باور که نباید بیرون از خونه موقع ماه رمضان چیزی بخوری تغییرش بدم
نزدیک غروب بود و وقتی گل دوم رو کار کردم صاحب پروژه گفت که یه گل رو هم کار کنم و بعد دیگه بریم هوا سرد میشه و دو نفر بودن خودشون جمع کردن و میخواستن برن سر یه پروژه ای که کار جدید بگیرن ،برام جالب بود بعد که برگشتم خونه فکر میکردم گفتم ببین چقدر کار فراوان هست که نه فقط این نقاشا بلکه نقاشای زیادی هستن که من تو اینستاگراممیبینم هر روز سر یه پروژه نقاشی هستن و هر روز دارن کار میکنن ،پس میشه از نقاشی درآمد داشت
و یا افرادی رو میدیدم که نقاشیاشونو به افراد ثروت مند میفروشن
و اون موقع من تو دلم گفتم کاش گوشیمو میدادم ازم عکس میگرفتن
یهویی شنیدم نقاش گفت خانم عکس نگیر ،برگشتم دیدم مادرم داره از ما عکس میگیره
چقدر سریع رخ داد
من این روزا هرچی میگم سریع رخ میده
خدایا شکرت
خیلی حرفای پر از درس هم شنیدم اما به قدری زیاد بود که تاجایی که یادآوری شد بهم نوشتم
وقتی قلموهارو بهشون تحویل دادم و با مادرم خواستیم برگردیم ،گفتم مامان بذار برن ،من برم از کارم عکس بگیرم اولین کار نقاشی دیواری من هست
یکم که راه افتادیم سردم شد ،تعجب کردم ،به مادرم گفتم نقاشا میگفتن هوا سرده ،چرا من متوجه نمیشدم
الان که داریم برمیگردیم سوز هوا رو حس میکنم
من بی نهایت داشتم لذت میبردم وقتی داشتم کار میکردم و انگار هیچی برام مهم نبود
و با خدا صحبت میکردم
من دور زدم و مادرم رفت خونه و من برگشتم تا عکس بگیرم
یهویی پارسال اومد جلو چشمم که هر جا میرفتم برای نقاشی دیواری هیچ کس قبول نمیکرد ،و یا میگفتن اول کاری بلد نیستی ، و یا نه میشنیدم از همه جا
حتی نقاشایی که میدیدم دارن کار میکنن میرفتم و صحبت میکردم که میشه به منم کار بدین و نه بود جوابشون و میگفتن نقاشی دیواری با بوم و چوب فرق داره و نمیتونی انجام بدی
وقتی اینارو به یاد آوردم گریم گرفت
گفتم من چقدر تقلا میکردم و نمیشد
اما امروز چقدر ساده و راحت شد، بدون اینکه کار خاصی بکنم
چقدر بدیهی بود
چقدر راحت قبول کرد کار کنم
و حتی با اینکه با خانما کار نمیکرد به دلیلی که خودش گفت و فقط دو نفر همکار خانم داشتن در گروهشون ،اما به من گفت بیا
و گفتم و گریه کردم و گفتم خدای من تویی که به باورهای من پاسخ میدی
من قبلا حتی به توانایی هام باور نداشتم و هر بار میرفتم تلاش کنم برای نقاشی دیواری ،وقتی بیشتر فکر میکنم میبینم من به چگونگیش هم فکر میکردم که اگر من دیوارو خراب کنم چی و یا اگر رفتم و پول ندادن چی
و دقیقا صحبت های استاد که در جلسه 3 گفتن اومد جلو چشمم که خودم با فکر کردن به نتیجه و چگونگی مانع رخ دادنش میشدم ،باورنداشتم که کار اولم هست میتونم کار کنم
اما هرچی فکر میکنم به تک تک رفتارهای امروزم ،من رها بودم و میگفتم من باید بندگی کنم ،بقیه کارارو همونجور که خدا تا اینجا منو آورده ،از این به بعدشم خودش میگه چیکار کنم
اما تازه دو روز بود تکرار کرده بودم که خدایی که تا الان همه کار برای من کرده ،همون خدا این کار رو هم انجام میده
و تمرینات جلسه رو انجام دادم و لیست کردم تک تک اتفاقات رو و به یاد آوردم
و من گفتم و شد
نمیدونستم بخندم یا گریه کنم
نمیدونستم چجوری این همه لطف و محبت خدا رو سپاسگزاری کنم فقط اشک ریختم وبلند بلند می گفتم ربّ من سپاسگزارم دوستت دارم
تویی که داری با باورهای من همه کارهارو برای من انجام میدی
و باید بیشتر و مصمم تر از قبل این راه رو ادامه بدم
و دیواری که یک سال ،هر موقع میدیدمش تجسم چند لحظه ای میکردم که وایستادم و دیوارو رنگ میزنم و دقیقا همون رخ داد
امروز داشتم تجربه اش میکردم در دنیای واقعی
و این سبب شد تا بگماگر این شد ،صد در صد تجسم های دیگه ام هم رخ میده ،اگر رها باشم و مثل امروز فرمونو بدم دست خدا و به هر خیری که از خدا به من برسه محتاج خیرش باشم
من دلم نمیخواست برم خونه بازم مومنتوم مثبت و سپاسگزاری که سرعت گرفته بود رو حس میکردم و پیاده میرفتم و اشک میریختم ،یهویی خواهرم زنگ زد و گفت طیبه کجایی ما اومدیم اینجا ،بهش گفتم وایستین من بیام بگم کجا رو من کار کردم
وقتی رسیدم نزدیکشون یهویی چرخ زدم از خوشحال و خیلی حالم خوب بود ، باهمدیگه رفتیم و کارمو دیدن و عکس گرفتیم ،قبلش که خودم رفتم ،عکس گرفتم از کارم و خودم
وقتی باهم برگشتیم خونه من رفتم تا شیر بخرم و باخواهرم وایستادیم تا از ماه و ستاره که اولین روز ماه رمضان بود عکس بگیره من سرجام از خوشحالی هی تکون میخوردم و دلم میخواست برقصم اولین باری بود که این حسو داشتم خیلی حس خوبی بود خدایا شکرت
وقتی رسیدم خونه من شروع کردم به نوشتن رد پام و وقتی داداشم اومد مادرم گفت طیبه کار پیدا کرده ، دادتشم سریع گفت و فکر کرد مثلا فروشندگی و یا چیز دیگه هست
گفتم نه نقاشیه
خندید گفت چی و بهش گفتم
خوشحال شد و گفت خوبه برو
در صورتی که داداش دو سال پیش من عمرا اگه میذاشت من برم با نقاشای مرد کار کنم و حتی نمیذاشت من برم سمت نقاشی دیواری ،میگفت ضعیفی و دستان از لاغر بودن درد میگیره و باید یه عالمه پول دکتر بدیم مچ دستت درد میگیره و حرفای دیگه
خدا شاهده من از روزی که تصمیم به تغییر گرفتم هیچ وقت نه مچ دستم و نه گردنم و نه هیج قسمت از اعضای بدنم یک ذره هم درد نگرفته
مچ که همون مچ دست لاغره ،بدنم که همون بدن هست ،چی شد پس ؟؟؟
چرا دیگه احساس قوی بودن دارم و هر روزی که میگذره به انرژیم اضافه میشه ؟؟؟
همه اینا برای من یه جواب داشت
و اون باور بود
من خودمو باور کردم توی این دو سال که شروع کردم به تغییر
و یک سال رو در این سایت بودم
باورهای من تغییر کرده بود که من داشتم نتایجی کاملا برعکس نتایج قبل رو میدیدم
برادرم مشتاق تر شده که من دارم کار میکنم
حتی به قدری مشتاق که تشویقم میکنه به ادامه کارم
انگار من با تصمیمم به جهان هستی این فرکانس رو ارسال کردم که من قوی هستم و کم کم تو این دو سال رشد کردم ،کاملا تکاملی و الان با این دوره میخوام سرعت بگیرم
این من بودم که باورم نسبت به خودم تغییر کرده بود و توانایی هام و خودم و خدارو باور کردم خدایا شکرت
سپاسگزارم بی نهایت
انرژیم زیاد شده و هر روزی که میگذره بیشتر و بیشتر دلم میخواد روی خودم کار کنم ،حتی شب که اومدم خوابم نمیومد و دوست نداشتم بخوابم و رد پامو نوشتم
و با اینکه از ساعت 3 تا تقریبا 6 سرپا بودم اما بدنم کاملا سلامت و حالم خوب بود
در صورتی که اگر طیبه قبل بود ، یه طراحی ساده رو دیوار میکشید ،تمام بدنش درد میکرد
خدایا شکرت
من امروز درس های زیادی یاد گرفتم که سعی میکنم مثل هر روزم ازشون استفاده کنم و آگاهانه آگاه باشم به رفتارهام
خیلی خیلی روز عمیقا عالی بود و بهشتی
وقتی میخواستم کمی استراحت کنم دختر فامیلمون زنگ زد و گفت بار کاپشن که دیروز براتون آوردم ازم خرید کردین یه گونی هم دارم بیارم اگر دوست داشتین انتخاب کنید؟؟؟؟
مادرم گفت باشه و شب اومد خونه مون
از کارایی که کرده داشت صحبت میکرد و گفت فردا صبح باید برم سرکار من از بچه مدرسه ای ها هم زودتر بیدار میشم
جالب بود ازش پرسیدم چند ساعت میخوابی
گفت دوساعت
این دوساعت برای من بارها تاکید شده بود که خدا به طرق مختلف بهم نشونه داده بود که برای پیشرفت در مهارتت حنی شده دو ساعت بخوابی کافیه
یهویی برگشت گفت ببین طیبه عادت دادم و الان خوابم دو ساعت باشه کافیه
وقتی تمام راه هایی که براش باز شده بود رو تعریف میکرد مدام میگفتم کار خداست که دیده داره حرکت میکنه براش مشتری های ثروتمند فرستاده
پس میشه ،برای منم میشه
تازه دو ساعتم میخوابه اما به قدری پوست صورتش شفاف بود که به خودم گفتم طیبه ببین پوستشم شفافه ،پس اگر نخوابی هیچ آسیبی به پوستت نمیرسه اتفاقا شاداب ترم میشه و روی مهارتت کار کنی صد در صد پیشرفت میکنی
یه حرفیم گفت برام جالب بود
میگفت من هرجا هرچی بفروشم ،توانایی بالایی در فروش دارم و همه ازم خرید میکنن و یکی یکی تعریف میکرد که به هتل های معروف برنج فروخته و به مغازه ها و جاهای دیگه وسیله میفروشه و همه مشتری دائمش شدن وحتی میگفت برای آرایشگری ها و دندونپزشکیا و جاهایی که برای هر مناسبت مراسم میگیرن ،گل آرایی میکنه
این باور رو به من رسوند که خودشو و توانایی صحبت کردنش رو باور داشت که تونسته موفق باشه
خداروشکر میکردم و به خودم میگفتم طیبه برای تو هم میشه
و خداروشکر میکردم
من از دیشب که برگشتم خونه داشتم رد پامو مینوشتم و الان صبح 9:23 هست و از 7 که بیدار شدم دارم مینویسم
حالا به قدری درس های زیادی داشتم که هرآنچه بهم یادآوری شد نوشتم
خدایا شکرت سپاسگزارم ربّ من
خوشحالم که تونستم امروز هم درعمل تاجایی که سعی کردم به قوانین عمل کنم
استاد عباس منش عزیز بی نهایت سپاسگزارم به خاطر این دوره بی نهایت زیبا و عشق
دوستتون دارم
سلام طیبه عزیزم
بهت تبریک میگم اولین کارت در زمینه نقاشی رو. و از صمیم قلب برات خوشحالم و آرزوی موفقیت دارم.
همیشه ردپاهات رو میخوندم و همیشه هم دنبال میکردم. و چقدر برام جالب بود و البته قابل تحسین. اینکه دیدم و واقعا درک کردم چقدر آرام آرام تکاملت را طی میکردی و تا به هدفت که کار و پول درآوردن از نقاشی هست برسی. این تازه اول راهه. نمیدونی خداوند چقدر مسیر زیبا و شگفتانگیزی برات در نظر گرفته. همون مسیری که استاد تو دوازده قدم میگن. که پر از زیبایی و قشنگیه و تو از یه جایی به بعد دیگه نیازی به پارو زدن نداری فقط سوت میزنی و کف میزنی و از زیباییها لذت میبری.
یک همچین لحظهای رو برات آرزو میکنم. در پناه خداوند همیشه موفق باشی عزیزم.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام خدمت دوستان و استاد عباس منش عزیز
چقدر از این دست فایلها رو من دوست دارم و چقدر لذت میبرم از اینکه دارم کلی چیز یاد میگیرم و کلی به تجربهام و دانشم و اگاهیهام رو دارم زیاد میکنم خدایا شکرت خدایا صد هزار مرتبه شکرت تمام این اتفاقات و این شرایط این ادمها همش دستان خداوند هستند که سمت من بقیه دوستان فرستاده شدن تا کمک کنند ما تو زندگیمون پیشرفت کنیم و از این داستانهای موفقیت دوستان و کلی درس و امید و انگیزه بگیرم برای رشد برای رسیدن به هدف برای رسیدن به خواستههام
چقدر این جمله استاد لذت بردم که
«« که شما الزامأ برای رسیدن به موفقیت حتما لازم نیست پدرتون در بیاد و کلی بلا و مشکل بکشی بعد موفق بشی »»
«« نه شما همون موقع اگر باورهای درست میداشتی میتونستی اقدامات بهتر انجام بدی که اصلا به اون مشکله نخوری و از راههای خیلی بهتر و راحتر به خواستهات برسی »»
یعنی این جمله استاد در مکان مناسب و زمان مناسب گفته شد که تو صحبتهای ازاده عزیز که خیلی لازم و بجا بود
واقعا برای رسیدن به هر هدفی کافیه باورهای مناسب داشته باشیم
مثلا میشد این باور داشت که
من برای رسیدن به هر خواستهای خیلی راحت و لذت بخش با کمترین هزینه و با راحترین روش و بالاترین کیفیت و بالاترین بازدهی خیلی خیلی بیشتر از قبل میتونم به هر خواستهای برسم بدون اینکه هیچ زوری بزنم
اره من روی دوش خداوند سوار میشم و سوت میزنم و میذارم خداوند کارهای منو انجام بده و منو هدایت کنه به مسیرهای درست
عاشقتمون استاد که این فایل همچنان ادامه داره
خدا شاهده هر روز صبح که بیدار میشم اولین کاری که بعد از نوشتن ستاره قطبی میکنم
اینکه برم سراغ سایت و ببینم جلسه بعدی استاد و ازادهجان گذاشته شده یا نه
یعنی اینقدر تشنه یادگیری و اموزش قوانین هستم
با عشق لذت میبرم
چون این فایلها ، فایلهایی نیستن که واقعا بشه راحت از کنارشون بگذری تک تک جملات تک تکشون کلام خداوند هستند که از زبان این دو فرشته جاری میشن برای گسترش برای پیشرفت برای بزرگتر شدن جهان اطرافشون حالا اگر ما ببینیم و بشنویم و تکرار کنیم و دقت کنیم و توجه کنیم و تمرکز بذاریم
اونوقت ارام ارام درک میکنیم
و بعد ما هم میشیم جز جهان اطراف استاد عزیز و رشد میکنیم و ظرفمون بزرگتر میشه
عاشق همه تون هستم
انشالله هر کجا هستید شاد ، سالم ، خوشبخت ، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و اخرت باشید
فعلا
یا حق
🙏🌸
سلام استاد عزیزم ،آزاده جان و مریم دوست داشتنی ام
عاشق تون هستم استاد ، اون حرفاتون که از ذکاوت و باهوشی میگین ،اینکه ادم میتونه باهوش باشه و درساشو سریع بگیره و نیاز به زجر کشیدن نیست، انگار تمام وجودم داره تحسین میکنه حرف شما رو و تایید میکنه .عاشق همین طرز نگاهتون هستم متفاوت از بقیه جامعه ،یه باوری که روش فکر شده،توش تعمق داره و خلاصه فطرت من کاملا قبولش میکنه .
کلا اومدم فقط تحسین کنم و عاشق اون آدمهای موفقی هستم که به قول گفتنی تونستن برخلاف نظر جامعه ،خواسته ی خودشون رو از راهی که بهشون الهام میشه میسازن بیخیال حرف مردم میشن .من به همه ی این آدم ها ایول میگم .
من آزاده جان رو اونجا تحسین کردم که اگر استادش مخالف نظرش بود ،رو خواسته اش وایستاد و اون کار خودشو پیاده کرد ،من عاشق اون لحظه ای که کلاسش داره تموم میشه و به استادش شعر تقدیم میکنه و در نهایت اون رقص بندری ،برام این همه احساس خوب ،قوی بودن در مسیر دوره ای که داشته و حرکت و پویایش رو دوست دارم و عاشقانه تحسینش میکنم .
استاد احساس میکنم شما هم حرکتتون رو برای رسالتتون در زمان مناسب برداشتید و این رو یه شروعی که ما شاهدش هستیم میبینم .امیدوارم همونطور که با کاهش وزنتون من اشک شوق ریختم. یه روز شاهد اشک شوق باشم از دیدن یه آدمی که داره خالق بودن رو به زیبایی به معرض ظهور میرسونه اون هم برای یه خواسته ی بزرگ دیگه اش .
من در این مسیر،رشد داشتم به اندازه ی اشتیاقم .باید بسازم در زمانی که فرصت دارم برای زیستن
متشکرم برای حضورتون .متشکرم برای کیفیت کارتون .متشکرم برای سادگی بیانتون .متشکرم برای اشتراک دستاوردهاتون .و اشتراک این معارف ناب و زیبا .
عاشق همگیتون هستم .خدا خیرتون بده 😍😍😍😍😍😍😍😍
به نام خدایی که دوستش دارم و عاشقشم
…..
کسانی مثل آزاده جون بیزینس موفق رو از بچگی دیدن باهاش بزرگ شدن ولی من به شخصه ندیدم و برای همینه یه کم زمان میبره برای شخصه من چون همیشه با ادمهای ناموفق بودم همیشه با ادمهای ترسو بودم همیشه با ادم های بیکار بودم و اینها برام شده باور و باور و باور اونم چه باوری در حد المپیک
ولی از وقتی با استاد جان هستم باورهام خیلی تغییر کرده
قدرتی خداوند بهم داده که خودم اولش تعجب میکردم ولی کم کم باورش کردم
من دو روزه البته در تایم های کمتر
تونستم نه صفحه را با عشق تایپ کنم خداراشکر
خدا در کنارم بود و بهم میگفت دستم هامو روی کیبورد می آورد و بهم انرژی مضاعف میداد چون من بهش توکل کردم چون بهش گفتم من تسلیم تو هستم و اون هم گفت چشم
سلاااااام به استاد عزیزم
به مریم عزیزم و آزاده جان💐💐💐
استاد شما تو دوره دوازده قدم از مدارها صحبت میکنید از این که آدم هایی که هم فرکانس هستن توی یه مدار قرار دارن و اتفاق های مشابه روبه خاطر
فرکانس هاشون دریافت میکنند
اتفاق هایی که برای آزاده جان افتاده توی زندگیش
و اتفاق هایی که برای من افتاده توی زندگی قبلم خیلی مشابه هست ودلیلش این بوده که من توی اون زمان توی اون مدار و فرکانس ها بودم
الان با فرکانس های جدیدم با تمرین ستاره قطبی و تمرکز بر زیبایی وتوجه به نکات مثبت زندگیم از تمام جهت عوض شده از سلامتی از روابط از ثروت هر روز عالی و عالی تر میشه الهی شکر
و تمام این ها به خاطر این بوده که من دیدگاهم و فرکانس هام عوض کردم و وارد یه مدار خیلی بهتر وعالی تر شدم و هر روز از خدای بزرگم میخوام که منو به یک مدار بالاتر و بهتر هدایت کنه مداری که توش پر از سلامتی و روابط عالی و ثروت وفور و فراوانی باشه
راستش وقتی فکر میکنم چرا تو بعضی از مسائل پیشرفت بیشتری نداشتم دلیلش روکه برسی میکنم میبینم یه سری باورهای غلط هنوز دارم و اینکه باورهای خوب اونقدر تکرار نشده که باور قوی تری باشی تا به نتایج بزرگ تر برسه وقتی اومدم یه سری باورهام منطقی کنم اومدم تو حوضه ی کاری خودم کسایی که از نظر مالی و جایگاهی پیشرفت خوبی رو داشتن رو برسی کردم دیدم این ها خیلی جاها از من ضعیف تر هستن توی کار پس چرا نتایج بالاتری میگیرن ودلیلش باورهایی بود که اونا ساخته بودن و تکرار کردن و نتایج به مرور و با تکامل براشون بیشتر و بیشتر شده بود
من شکی نداشتم که این ها روی باورهاشون دارن خوب کار میکنند از سر کنجکاوی و تحقیق برای خودم اومدم و اسم شون رو توی پیج اینستا ی شما سرچ کردم تو قسمت فالور هاتون 🙈😁🙂 و دیدم دقیقا افراد موفقی که میشناسم شما رو دنبال میکنند و از یه سری حرفاشون متوجه شدم که از دوره های شما استفاده کردن و به این جایگاه رسیدن
(«جالب بود برام »)
اما وقتی ازشون دلیل موفقیت شون روهمیشه میپرسیدم و میخواستم به من هم بگن برای پیشرفت باید چیکارکنم ازشون درخواست میکردم بهم توضیح بدن با روی خوش نه یک بار چندین بار درخواست میکردم نا امید نمیشدم میگفتم آخر یه روز دلیل موفقیت شون میگن اونا میگفتن من سخت کار کردم تلاش کردم بدبختی بیچارگی اما هیچ وقت اسمی از شما یا از تغییر باورها نمی بردند میگفتن کار کار کار دلیل پیشرفت اما الان متوجه شدم نه این سخت کار کردن نبوده چون همیشه داشتن لذت میبردن
به قول شما فقر عامل ثروتمند شدن هم هست تازه
کسایی که توی فقر هستن بیشتر میتونن از این دلیل استفاده کنند برای ثروتمند شدن و موفقیت
چیزی که اکثر آدمهای موفق از وضعیت زیر صفر به جایگاه بالا رسیدن مثل آزاده جان که جایی میرسه که بانک هم بدهکار میشن با اون وضعیت تونستن الان به این جایگاه برسن و قابل تحسین هست شجاعت ایشون برای تغییر شون…
حتی بهترین نمونه ای که من همیشه برای خودم مثال میزنم استاد خود شما هستید که توی فایل رویاهایت را باور داشته باش که نشون دادید از وضعیت بندرعباس تا خونهی هشت خوابه تون توی فلوریدا
و اونجا من باور کردم که فقط با تغییر باورهاتون به اون جایگاه رسیدید درست قدم برداشتید حرکت کردید اما به قول خودتون این حرکت و انجام کار ها رنج اور نبوده براتون بلکه لذت بخش بوده
یه جایی میگفتید توی دوره میگفتید اگه به کار کردن بود افرادی که توی معدن کار میکنند سخت ترین شغل رو دارن پس اونا باید خیلی از نظر مالی و موفقیت جایگاه بالایی داشته باشن اما به سخت کار کردن نیست به سخت روی باورهامون کار کردن هست به اینکه صبح تا شب به چی توجه میکنیم
استاد من این حرفا رو فقط تو کلام نمیگم بلکه ازشون استفاده میکنم یه جایی میرم یه تصادفی میبینم یه دعوایی چیزی باشه آگاهانه توجه م روی زیبایی های اطرافم میذارم چون میدونم دیگه به هر چی توجه کنم از همون جنس اتفاق ها برام میافته توی این فایل هم وقتی دیدم نیومدم گذشته خودم رو قسمت های بد زندگیم رومرور کنم دقیقا مثل آزاده جان من صد درصد توانم رو گذاشتم برای رابطه م چون نمیخواستم بعد عذاب وجدان داشته باشم یا پشیمون بشم من تا مرز جون دادنم پای رابطه م موندم که این کار الان به نظرم اشتباه اگه آدم عزت نفس داشته باشه و به خدا ایمان داشته باشه شرایط بد و نامطلوب روتحمل نمیکنه تغییر میکنه اگه ذهنیت نیاز به تغییر داشته باشه و بدونه باید دیدگاهش رو تغییر بده روی باورهاش کار میکنه اما اگه میبینه که این فرد مناسب ش نیست تحمل نمیکنه توکل میکنه به خدا میگه از این بهتر باز برای من هست افسرده نمیشه
خودشو میسپاره به دستای خدا و با ایمان و توکل میره به سمت تغییر ووقتی واقعی بخواد تغییر کنه خدا براش خیلی خوشگل و ناز همه چیزو به بهترین شکل براش میچینه به شرطی که اون فرد هم ایمان واقعی شو تو همه ی شرایط نشون بده
به نظرم این ایمان هست که همه چیزو درست میکنه
وقتی ایمان باشه ترسی نیست استاد
من در حال حاضر خونه و ماشین به نام خودم ندارم
اما احساس خوبم از صد میتونم بگم هزار هست استاد هر روز تو طول روز از صبح تا شب ۹۰ درصد به بالا حالم خوبه و میدونم وقتی حالم خوبه احساس خوبی دارم این یعنی اتفاقات خوب من حال خوب رونمیبینم به ماشین و خونه حال من خوب باشه اونا به راحتی وارد زندگیم میشه در زمان و موقعیت مناسب به هر راهی که خدا بخواد وارد زندگیم میشه
همین ایمان من که خوب شد باعث شد نگرانی هام کمتر و کمتر بشه تو بعضی مسائل واقعا میتونم بگم توکلم انقدر قوی شده ایمانم قوی شده میگم فرمون دست خود خدا هست خودش منو میبره منو هدایت میکنه کار من لذت بردن و یه کوچولو حرکت مشخص میشه قدم بعدیم تو هر روزم همه ی این ها توی قلب و ذهنم مرور میشه و هر روزم بهتر از دیروزم هست الهی شکر هر روز یک قدم برای تغییر باورهام یک قدم برای کارم برمیدارم و نتایج کوچولو کوچولو داره تغییر میکنه به عزت نفس بالا به اقدام های بیشتر به ایده هایی که هر روز بهتر بهتر میشه راجب روابطم و کارم
استاد انقدر زندگیم از همه جهت داره بهتر میشه که هر چی بگم کم گفتم
امروز بیشتر راجب طرز دیدگاهم به مسائل و زندگی که هم سو با آزاده جان دارم نوشتم استاد و اینکه زندگی منم عین آزاده جان بوده اما با یه تفاوت های که ایشون به یه کشور غریب سفر کردن من تو ایران به یه شهر دیگه که کیلومتر ها با شهر خودم فاصله دارم اما هر جا برم همون جا دیار منه دیگه هر جا برم خدا با منه و همون جا بهترین جا و زمان برای من
آزاده جان با اینکه از همسرشون جدا شدن اما ایمان شون قوی کردن همون جا موندن و پیشرفت کردن کاری که منم انجام دادم وقتی جدا شدم توکل کردم و توی همین شهر موندم و برای پیشرفت رو به تغییر مثبت حرکت کردم
یه وجه مشترک دیگه که با آزاده جان تو خودم میبینم اینکه مادرم از بچگی نمیذاشت ما بریم از مغازه چیزی قرض بگیریم زمانی که پول نداشتیم میگفت نه هیچ وقت نباید قرض کنید خدا خودش میرسونه وقتی این حرفو میزد دقیقا چند لحظه یا چند دقیقه بعدش یا تا چند ساعت بعدش به شکل معجزه از جایی بهمون پول میرسید این باور مادرم همیشه منو به فکر میبره با اینکه ایشون سواد نداشتن اما به صورت غریزی از این قانون آگاهی های بالایی داشتن و سیر پیشرفت مادرم توی زندگیم نمونه هست وهمیشه مادرم رو برای خودم مثال میزنم راجب ایشون هم با اینکه به رحمت خدا رفتن اما با تغییر دیدگاهم خیلی آروم شدم به قبول رفتن ایشون به دنیای دیگه
میدونم شاخه به شاخه زیاد رفتم اما هر چی میومد رونوشتم این کامنت هم بمونه یادگاری از این مدار و فرکانس عالی که خودم خیلی لذت میبرم از این آگاهی های ناب که خداوند متعال از طریق استاد باز یادآوری میکنه بهمون که زندگی مون روخودمون بسازیم
به قول استاد قرض یعنی ما آمادگی برای دریافت اون پول رو نداریم هنوز اگه آمادگی و لیاقتش رو داشته باشیم خدا خودش میده نیازی به قرض نیست
نکته ی زیبا ی دیگه که آزاده جان گفت اینکه سراغ خدا رو بگیریم و اون تنها معبودی هست که همیشه با ما هست و ما رو به خواسته هامون هدایت میکنه
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎
در پناه الله مهربان شاد و سالم و ثروتمند و سعادتمند باشید به قول استاد دوست داشتنی مون
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐